ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 69 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند هدایتگرم
سلام به استادان دوست داشتنی ام و سلام به همفرکانسی های عزیزم
این دومین بار هست ک این فایل ارزشمند رو گوش میدم و از اونجایی ک تک تک سلول های بدنم تمایل به تغییر رو فریاد میزنن و مصمم هستم از این منه قدیمی، با افکار و باور های پوسیده، خودم رو نجات بدم و تبدیل شوم به یک ورژن جدیده سبک و آگاه که آسان شده برا آسانی ها پس ،پس از طرح سوال فایل رو استپ کردم و چون میدونم چه تغییر عظیمی در انتظارم هست اومدم افکار منه فعلی رو ثبت کنم ک در آینده بکارم میاد بفهمم از کجا به کجا رسیدم و ایمانم تقویت بشه
خب بریم سراغ سوال و جواب
چه احساسی داری اگه یکی از نزدیکانت به یه موفقیتی برسه؟
خب درمورد این سوال سعی کردم فکر کنم و خودم رو کنکاش کنم و از خداوند خاستم ک هدایتم کنه که جواب رو پیدا کنم
راستش استاد اگه خواهر یا برادرم یا خواهر زاده هام و پدرو مادرم به یه موفقیتی برسن من از صمیم قلبم براشون خوشحال میشم انگار ک خودم اون موفقیت رو بدست آوردم
اما در مورد ی شخص خاص استاد من بشدت احساسم بد میشه
الان نشستم و در دفترم یادداشت کردم
اکه فلان شخص رو بعد مدت ها ببینم و ببینم که تو رانندگی مهارت کسب کرده و یه راننده توانا و ماهر شده و ماشین داره و مستقل شده برای خودش
یا متوجه بشم که محل زندگیشو به بهترین محله شهر تغییر داده
یا بفهمم که مسافرت خارج از کشور رفته
یا اتفاقی جایی ببینمش و ببینم طلاهای زیادی داره
یا رابطه عاطفی فوق العاده عالی با همسرش شکل داده
من به شدت حسادت میکنم و حسم به خودم بد میشه
اما چرا این احساس رو دارم؟
چون خودم اون موفقیت ها رو کسب نکردم
خودم هنو تو رانندگی خیلی اوکی نیستم
از محله ای که زندگی میکنم خوشم نمیاد
خودم چندین ساله ک سفر نرفتم
همیشه دوست داشتم طلا داشته باشم اما در حد معمولش رو هم هیچوقت نداشتم یا اگه هم داشتم ی مدت خیلی کوتاهی بوده و بعد ب دلیل مشکلات مالی مجبور به فروششون شدم
یا اینکه خودم بعد7 سال زندگی مشترک هنوز با همسرم خیلی صمیمی و رفیق نیستم رابطمون بد هم نیست ولی اون یکی بودنه و اون درک و تفاهم هنوز بینمون نیست
خب برا همینه ک اگه اون فرد این دستاورد ها رو داشته باشه من حسادت میکنم اما
سوال مهم تر شاید این باشه ک چرا اگه خواهرم این موفقیت ها رو بدست بیاره انقد خوشحال میشم و خداروشکر میکنم
چرا فقط رو این فرد این حس حسادت رو دارم؟!
چون دارم هرروز و هر لحظه خودم رو باهاش مقایسه میکنم ولی در مورد خواهرم یا فردی ک نسبت دور تری دارم هم اینجوری نیست ینی ی غریبه رو ببینم ک ی مدت خیلی موفق شده و همه چی براش عالی شده حس خاصی بهش ندارم
چون خودم رو باهاش هرگز مقایسع نکردم
حالا راهکار چیه؟
اول باید برای خودم اهرم رنج و لذت رو بنویسم تا برام منطقی بشه که موندن تو این احساس چقد برام مخربی و نابود کننده
بعدش سعی کنم از ذهنم بیرونش کنم و دیگ بهش فکر نکنم و درموردش کنجکاوی نکنم ک بفهمم الان در چ حالیه چ موفقیتی کسب کرده یا چقدر اوضاعش روبراهه یا….
و سعی کنم تمرکزم رو از اون شخص بردارم و همون تمرکز رو لیزری خرج خودم و رسیدن به خاسته هام بکنم
چون در هر حال چ من حالم رو خوب کنم چ در احساس حسادت باقی بمونم ذره ای در زندگی اون فرد تاثیری ندارم و فقط باعث میشه خودم از مسیرم عقب بمونم.
و با خودم تکرار کنم و بپذیرم ک هر کسی الان هر جایی ک هست جای درستشه و من کوچکترین توانایی در تغییر دیگران ندارم ولی در عوض قدرتمندترین فرد برای تغییر خودم هستم
و سعی کنم هر روز فقط یک درجه خودم رو و عملکردم رو بهبود بدم
و باز هم تکرار کنم و بپذیرم ک مقایسه خودم با هر کس دیگه اگه ای مقایسه بین سیب وپرتقاله ک هیچ ربطی بهم ندارن و من باید سعی کنم فقط از دیروز خودم بهتر باشم
در پناه خداوند شاد و سلامت باشید
سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز، امیدوارم سالم و سلامت باشید، من حسین سلطانیه، اهل استان زنجان هستم، 18 سالم هست و بنظرم جوان ترین کسی هستم که در مداری قرار گرفتم که آماده ی دریافت صحبت های شما شدم چراکه حدود 6 سالی هست که با شما توسط یکی از معلم های مدرسه ام آشناشدم و با صحبت های شما که اصل و اساس هستن دارم زندگی میکنم، و خیلی جالبه تو این 6 سال که با شما آشنا شدم و تو این مدت که داخل سایت زیبا و فوقالعاده شما عضو شدم، تابه حال کامنتی نفرستاده بودم، راستش وقتی که برای اولین بار معلم علوم سال کلاس هشتمم وارد کلاس شد و راجعب شما و قوانین توضیح داد، درواقع از همون لحظه باورهام و زندگیم شروع به تغییر کردن کرد و بسیار جالب بود که ایشون هم از محصولات شما استفاده میکردن و از اون جالب تر این بود که ایشون هم مثل شما قوانین رو به خوبی درک کرده بود و الان درک میکنم انگار خود شما بودید که داشتید تو کلاس ما صحبت میکردید، راستش ایشون همچون شما سعی میکرد که به تدریج و با رعایت قانون تکامل، قوانین رو به ما معرفی کنه و همیشه میگفت بچه ها حتما شما آماده ی شنیدن این صحبت ها بودید که من اومدم و دارم برای شما صحبت میکنم.
راستش ایشون در اون سال یعنی وقتی که من کلاس هشتم بودم، معلم کلاس دیگه ای بود و فقط یک بار اومد و در کلاس ما صحبت کرد، و خیلی جالب بود که سال دیگه به طور کاملا اتفاقی یعنی وقتی که من کلاس نهم شدم ایشون معلم دائمی ما شد و من توانستم حدود 1 سال تمام از صحبت های ایشون بهره مند بشم و الان میفهمم که این اتفاق اصلا شانسی نبوده، راستش از قضا اون یک سال یعنی کلاس نهم جزو بهترین دوران تحصیل من بود، و خیلی خیلی جالب بود که شما تازه در اون سال دوره ی دوازده قدم رو معرفی و شروع کردید و به طبع شما ایشون هم تمام باور های درستی که شما توی دوره بیان میکردید رو به من و کلاس توضیح میدادن و بسیار بسیار خدارو شاکرم که در اون سال آماده ی دریافت صحبت های فوقالعاده شما در دوره ی دوازده قدم توسط یکی از دستان خدا بودم، و الان درک میکنم که اصلا شانسی نبوده که هم زمان که ایشون معلم ما شد شما هم دوره ی دوازده قدم رو شروع کردید.
این صحبت های فوقالعاده ی شمارو بارها و بارها شنیدم و با تمام وجود باوردارم، امیدوارم که بتونم عالم بی عمل نباشم و بهشون عمل کنم و حس خوبی پیدا کنم و نتیجه بگیرم، خانواده و پدرو مادر من طبق تعریف های شما مقداری با پدرو مادر و خانواده ی شما شباهت دارن و به شدت باور های محدود کننده ای دارن به طرزی که وقتی باهاشون راجعب قوانین صحبت میکنم به طرز عجیبی کلا همچی میریزه بهم همون طور که خودتون هم میدونید.
اول ها که سنم کم بود خیلی سختم بود و همش مسیر رو اشتباه میرفتم و سعی میکردم که اونا رو تغییر بدم ولی الان که بیشتر قوانین رو درک کردم، هیچ مقاومتی باهاشون ندارم و خیلی جالبه که در اکثر اوقات اون وجه خوبشون با من رو به رو میشه، و افکار ناجالب اونها اصلا با من رو به رو نمیشه و همچی در اکثر اوقات به خوبی پیش میره البته زمان هایی که اوضاعم ناجالب میشه سعی میکنم که اون اتفاق رو باطنش رو زیبا ببینم و زود قضاوت نکنم، همیشه به خودم یادآوری میکنم که الخیر فی ما وقع و اینو باور دارم و سعی میکنم همیشه به خودم بگم چون که من دارم رو خودم کار میکنم باید همچی خوب و عالی باشه، مرسی که هستید، من رشتم تجربی هست درحال حاضر در حال مطالعه برای کنکور هستم برخلاف اطرافیانم که دارن با زجر و افکار ناجالب و به قول خودتون تقلا کردن، درس میخونن و در اکثر اوقات نگران آینده و وضع جامعه و… هستن من سعی میکنم که با لذت و شورو اشتیاق درس بخونم چراکه میدونم قانون همینه که احساس خوب مساوی هست با اتفاقات خوب، امیدوارم که درسالیان بعد با شما ملاقات نزدیک داشته باشم تا بتونم با منبع این گفته های الهی ارتباطی زیبا داشته باشم.
سلام به استاد عزیزم و دوستان موفقی که متعهدانه روی باور هاشون کار میکنن .
الهی شکرت که این فایل رو از استاد میبینم ، در مدار این آگاهی فوق العاده قرار گرفتم و روی باور هام کار میکنم .
در مورد سوال این قسمت
وقتی که یکی از نزدیکان به موفقیت بزرگی برسه چه احساسی دارم ؟
از اون زمانی که از استاد عزیزم یاد گرفتم که موفقیت ها رو تحسین کنم و با این باور که اگر فلانی تونسته منم میتونم به خودم انگیزه بدم سعی میکنم که احساسه بدم رو کمتر بکنم ولی درواقع وقتی کسی به موفقیت برسه حس قربانی شدن بهم دست میده .
انگار که عدالت خدا کجا رفته من این همه تلاش میکنم ، روی خودم و باور هام کار میکنم ، روز و شبم رو بهم دوختم اما کسی نتیجه میگیره که برعکس من خیلی راحت موفق میشه و راحت نتیجه میگیره .
تو افکارم اینا میگذره که چرا فلانی خیلی راحت نتیجه میگیره اما من نمیگیرم ، چرا تلاش های من بی فایدست .
احساس میکنم که آدم ضعیفی هستم یا لابد توانایی انجام اون کار رو ندارم و عزت نفسم رو تحت تاثیر قرار میده .
فکر میکنم من که همه ی راه هارو امتحان کردم و مسیر ها رو رفتم نکنه یه جایی دارم کم کاری میکنم هی تلاشم رو زیاد میکنم و به خودم سختی میدم مثلا تو بحث کاریم املاک پیگیری هامو بیشتر میکنم از خوابم میزنم ، تفریحاتمو کم میکنم اما باز نتیجه نمیگیرم و بعد میبینم اونی که دقیقا برعکس من عمل میکنه خیلی خوب داره قرارداد مینویسه و پچل در میاره .
از اینکه نمیتونم این چالش رو حل کنم با وجود تلاش هایی میکنم منو اذیت میکنه ، حس قربانی شدن بهم دست میده و به حاله خودم دلسوزی میکنم .
تمام این افکار در مسری از ثانیه اتفاق میوفته ولی کلامی که بر زبانمه اینه که من تحسین میکنم ، اگر اون تونسته منم میتونم ، خدا بیشتر بهش بده ولی احساسم که مهم تره احساس حسرت ، قربانی شدن و کمبود و ضعف و ناتوانی و حسادته که از اصلی ترین احساس یعنی ترس زاده شدن .
گاهی هم حس نامیدی بهم دست میده که اگر هیچوقت نتونم چی ، من خیلی وقته تلاش کردمو نشده اگر تلاش هام نتیجه بخش نباشه من چیکار کنم و ترس ها میاد سراغم.
ممنون وقت میذاری استادم
الهی شکرت
سلام دوست عزیز منم بااین چالش مواجه شدم و با خودم میگفتم من که آدم بدی نیستم اما از حسم راضی نبودم دقیقا احساس شمارو داشتم اما به لطف این فایل فهمیدم که مسأله ای که باعث این حس میشه اینه که ما این باور و داریم که با پیشرفت اونا ما دیده نمیشیم وما تو چشم نیستیم که این بر میگرده به باور کمبود در همه جنبه ها که من خودم به شخصه در روابط مشکل دارم که با گوش دادن بارها و بارها روزها به این فایل خیلی بهتر شدم .استاد خیلی مو شکافانه به این باور کمبود وراه تبدیل کردن اون به باور قدرتمند کننده راهکار میدن.امیدوارم کمکی کرده باشم و ممنون که این فایل برام یادآوری شد .خدا نگهدار
سلام استاد گرانقدر
با سپاس از شما که این مطالب گران بهارو به رایگان برای ما قرار میدین
این کارهارو فقط یه تفکر لایت ورکر میتونه انجام بده
بریم سر تمرین این فایل
به لطف خدا من ذهنم زیاد درگیر این و اون نیست
اکثر موارد با موفقیت افراد چه دور چه نزدیک بی تفاوتم و میدونم که اون موفقیت برای اون ها بوده و نتیجه تلاش و دیدگاه اون هاست
و بهتر اینکه با موفقیت اون ها مسیر تکاملشون و یادگیریشون رو میبینم و انرژی زیادی برای ادامه مسیر اهداف خودم پیدا میکنم
بعضی اوقات اصلا وقتی انرژیم کم میشه با اینکه اینستاگرام ندارم به اینستا میرم به پیجشون سر میزنم و موفقیتشون رو میبینم و انرژی زیادی دریافت میکنم که قوی تر ادامه بدم
موفقیت هرکسی برای خودشه
و برای اون و زمان مناسب اون اتفاق افتاده
موفقیت افراد تنها کاری که میتونه برای من بکنه اینه که منو به جلو هل بده
که حرکتت رو ادامه بده و نتیجه خودت رو بگیر
در دیدگاه و دنیای من
فقط من وجود دارم خداوند خالق من و دنیای برای من
هیچ فرصتی برای موفقیت برای من کم نخواهد شد
چون فقط من در دنیای خودم با خدای خودم زندگی میکنم
الباقی انسان ها در دنیای خودشون و خدای هم همین اندازه برای من برای اون ها هم هست
نه برای من دیر شده
و زود هم به دستم نخواهد رسید
نه برای من کم شد
چه بسا در زمان مناسب و ایمان صحیح اضافه خواهد شد
من آرومم به لطف آموزش های استاد
همه این مطالب بالا برای بعد از آموزش های استاد هستن
قبلا به شکل دیگری عمل میکردم که برای قبلا بود
و چون الان این فایل گذاشته شده منم از هوای العانم میگم
چند مثال هم در تایید سخنان استاد:
در نزدیکانم دیدم دو برادری رو که با 1سال فاصله سنی که هر دو در شرایط یکسان با حمایت های یکسان و پدر ثروتمند که نتایج کاملا متفاوت گرفتن
و به این نتیجه رسیدم که شرایط خانوادگی دلیل اصلی نیست و این خودش یه قفل بزرگ تو ذهن آدم باز میکنه
و از رفتار برادر موفق تا حد توان الگو برداری میکنم
درخواست میکنم بدون ترس از شنیدن جواب منفی و سوال میپرسم
و چون زیاد به شرایط زندگی افراد دیگه کاری ندارم مثال زیادی هم ندارم کلا
من میدونم تمام راه های خداوند برای موفق شدن من بازه
و برای من بسته به تلاش من و در زمان معین شده من تمام درخواست های من ظهور میکنه
به شرط آرامش نسبت به موفقیت های دیگران و ایمان و عمل صالح
بنام خالق ثروت افرین
سلام به یاداوران نعمات زندگیمان وسلام به تمام دوستان خوبم دراین مسیرالهی
خدایاشکرت
مدتی هست که من این سلسله از فایل هارودانلود کردم منتهی گوش ندادم و امروز هدایت شدم به گوش دادن این فایل ها وانجام تمرینات این سلسله از فایل ها استاد بینظیرن این فایل ها و من بشدت دوس دارم از پاسخ دادن به سوالات چون باعث میشه خودموبهتربشناسم و بهترروخودم تمرکزکنم
استادازشما بسیارسپاسگذارم برای این چنین فایل ها
خدایاشکرت
سوال قسمت اول: اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟ کنترل شده خوب آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟! بله آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟! بله یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟! خیلی کم بندرت یعنی جلوشومیگیرم اگاهانه
واقعیتش من تو این موضع میشودتو ذهنم تکرارمیشه و انگیزم بیشترمیشه
چندروز پیش متوجه شدم که یکی از دوستان به امریکا مهاجرت کرده و تو اون حوزه که من علاقه دارم بصورت خیلی جدی داره پیش میره و من ازدیدن این موفقیت واقعیتش بیشترلذت بردم و تو ذهنم تکرارشد
پس منم میتونم
پس رفتن به امریکا اونقدراهم ک میگن سخت نیس پس منم میتونم بابا این تونسته پس منم میتونم من چیزی کم ندارم
فقط بایدتمرکزموبزارم باید جدی ترعمل کنم بایدتمرین کنم و قوی بشم اصلا زمانش مهم نیس یوقت میبینی خداوندتوروتومسیری قرارمیده یا با فردی اشنامیکنه یاتو موقعیتی قرارمیده که تورو به جایگاه خیلی خوبی میرسونه
عجله ای نیس
یا ی موضوع دیگه خونه گرفتنه یکی از دوستان بود ک وقتی فهمیدم بشدت خوشحال شدم
منی که درحدسلاموعلیک باهاش ارتباط داشتم ولی وقتی فهمیدم کلی باهاش حرف زدم و بهش گفتم خیلی خوشحالم ک خونه گرفتی منم توسال جدید براخودم رغم میزنم بصورت جدی پیگیری میکنم و میگیرم هرچی نوشتم و هدف گذاری کردم برام تیک سبزخورد امسال مینویسم چون تیک سبزمیخوره
استاد اینوهم بگم که بعضی اوقات ذهنم تواینجورمواقع میره سمت مقایسه کردن و پیداکردنه نکات مثبت اون فردوحالا اینکه ایا منم دارم یانه
خداروشکرذهنم تربیت درستی داره میشه چون خیلی زودمیفهمم و جلوشومیگیرم وکلی خوشحالی میکنم براش و میگم بابا پس راحته پس میشه
رفتیم ک رفتیم منم میرم منم میخرم منم تجربه اش میکنم لذت میبرم ازش گذرمیکنم بزرگ میشم رشد میکنم تو لایقتری
استاد اینم بگم که بعضی اوقات دیدنه موفقیت هایی دیگران این حس و به من میده ک داره دیرمیشه سنم میره بالا…ولی همون موقعه به خودم میگم عجله ای نیس من ازمسیرباید لذت ببرم یوقت خداوند دریوبراتوبازمیکنه و تو به جایگاهی میرسی که اصلا فکرشم نمیتونی بکنی الان
بخواه تا بهت داده شود
خدایاشکرت
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
میشود
میشود
میشود
امکان پذیرهست
امکان پذیرهست
امکان پذیرهست
کاری نداره خیلی راحت میشه
کاری نداره خیلی راحت میشه
کاری نداره خیلی راحت میشه
فقط باید تمرکزموبزارم باید از حاشیه ها بزنم باید برنامه ریزی کنم و هرروز ی قدم حتی کوچیک بردارم باید خودموتحسین کنم به خودم انگیزه بدم و حتی جایزه بدم به خودم
باید هرروز بهتراز دیروزم باشم
باید به نکات مثبت توجه کنم و حال خودموخوب نگهدارم و ازمسیررسیدن به هدفم لذت ببرم کل موضوع همینه
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
ازحاشیه ها دوری کنم و به اصل موضوع که احساس خوب=اتفاقات خوب هست استفاده کنم
باید قدم بردارم و فقط لذت ببرم
باید مستمرباشم درمسیرهدفم و خودموتواین مسیر تحسین کنم و لذت ببرم
خدایاشکرت
چقدر رسیدن به ارزوها راحته چقدراسانه
خدایاشکرت
ممنونم ازشما استاد عزیزم که باعث میشود تا من رشدکنم و نگاهم به زندگی اینقدرتغییرکنه و افسار ذهنمودردستان خودم بگیرم و خالق زندگی خودم باشم
سپاسگذارم ازخداوندوشما
درود بر استاد بزرگوارم جناب عباسمنش گرامی و بانو شایستهی عزیز و یکایک شما همفرکانسیهای گلم
در بیشتر موارد وقتی یکی از نزدیکانم و یا دوستانم و یا آشنایانم به موفقیتهایی دست پیدا میکند، نخست در خود احساس کوچک بودن میکنم و دوست ندارم که با ایشان رفت و آمد کنم.
برای نمونه، همین پیش از نوروز وقتی چشمم به اتومبیل مدل بالای یکی از نزدیکانم افتاد که تازه خریده است( بهویژه که ایشان بیست سال از من کوچکتر است) افتاد، دلم میخواست که زودتر محل را ترک کنم و حتا به ایشان شادباش هم نگفتم. درصورتیکه، او و همسرش هر دو کارمند دولت هستند و از آنهایی هم نیستند که رانتخواری کرده باشند. خوب بهنظر میآید که من بودهام که قدر زندگیم را ندانستهام و اکنون از خیلیها عقب هستم. راستی من چه کار کرد کردهام؟ آیا با نشستن و کاری نکردن و خود ناباوری میتوان به زندگی مرفه رسید؟ پاسخ قاطع؛ نه است! باید به خودم بگویم که چه میکنی، پاشو و کاری کن، جهان منتظر تو نمیمانه و هر کسی که تلاش کنه و باورهای مثبت داشته باشه، میتونه خوب زندگی کنه! من هم به جای حسادت، باید درس بگیرم و بدونم که اگه دیگران توانستند، من هم میتونم! بنابراین، تصمیم میگیرم که روی باورهام و بهویژه روی شخصیتم کار کنم و بدونم همه چیز از رهگذر اصلاح شخصیت بهدست میآید و بس!!!
تفاوت اونا با من اینه که اونا ارزش پولشان را دونستن و من برای پولی که درمیآوردم هیچ برنامهای نداشتم. اونا تنها همین کار را کردند! من هم باید این فرآیند را آغاز کنم که آغاز کردهام. خدایا شکرت!
یه نمونهی دیگه: وقتی باجناقم موبایل اپل از دخترش هدیه گرفت چ، بازم احساس حسادت و خود کوچکبینی به من دست داد. حالاست که باید به خودم بگم، ببین فریبرز خان، کار از این چیزا درست نمیشه! اگه اون دختر با تلاش تونسته برای پدرش یه موبایل اپل بخره، و تو هنوز تو عیدی بچههات موندی، این دیگه تقصیر کسی نیست جز خودت!!! به جای این کارها، برو و بر روی شخصیت خودت کار کن و این کار را پیوسته انجام بده تا ظرفیت بزرگ بشه تا بتونی از نعمات و برکات و ثروتهای روزافزون الهی که همه جا هست بیشتر و بیشتر بهرهمند بشی! اون دختر هم روزی که کارش را آغاز کرد( درسته که محل کارش را پدرش را بهش داده ولی خیلیها هستن که ارزش این کارها را نمیدونن و موقعیت رو هدر میدن)، هیچی نداشت و زندگی سادهای داشت ولی خدا را شکر حالا زندگی بسیار مرفهی داره. خدایا شکرت! منم باید مثل اون باشم و قدر این کسب و کارم را بدونم و بهتر و بیشتر از پیش و با ارزشگذاری به پولهایی که بهدست میارم، به خواستههایم برسم!!!
یک نمونهی دیگه: وقتی سال گذشته با خانواده به مشهد رفته بودیم و در اقامتگاه بودیم، قراری برای دیدن یکی از دوستان نزدیکم گذاشتم. ایشان را در حرم امام رضا دیدم و دانستن که کارخانهای موفق دارد، وی تی ایشان را در نمایشگاه بینالمللی تهران هم در غرفهی شرکتش دیدم که نخستین غرفه و بزرگترین بود، تلاش کردم که حس حسادت و حسرت خودم را نشان ندم ولی کاملا مشخص بود. حالا که فکر میکنم، به خودم میگم، یادت هست که اون آدم همون وقتایی دانشجویی هم خیلی جلوتر از تو بود؟ همون موقع هم آدم خیلی تلاشگر و خودباوری بود. خوب باید هم اینجوری باشه وضعش! درس اینکه؛ دیدن این آدمها باید به من بگه که اگه تلاش و پیوستگی عامل پیروزیه، یک عامل مهمتر هم پشت صحنه هست که همون خودباوریه! و تو باید از این رهگذر به پیروزی و خواستههایت برسی و راه دیگهای نیست!
یه نمونهی دیگه هم: یکی از کسانی که در کسب و کاری همانند من هست با اینکه از من بیست سال کوچکتر هست، پیشرفتی بسیار بیشتر از من بهدست آورده و من خودم را در برابر اون کوچک میبینم. خوب آقا فریبرز چاره چیه؟ آیا اگه بشینی و همش غصه بخوری، کار درست میشه؟! مشخصه که نه!!! پس بسا نگاه کنیم که تو وقتی به موفقیتهای خوبی رسیدی:
– مغرور شدی
– غافل شدی
– دست از تلاش برداشتی
ولی او پیوسته و با گامهای کوچک و خودسازی به اینجا رسید.
حالا قصد دارم که به جای این کارهای نافرجام، بر روی شخصیت خودم پیوسته کار کنم تا با رشد باورهای توانمند کننده و ضیف و ضعیفتر شدن باورهای محدود کننده، رشد کنم و بهطور کامل طبیعی ثروتها به زندگی من وارد شوند و من با تلاشی پیوسته برای کسب و کارم، پیش به سوی پیروزهای روزافزون بروم!!!
استاد واقعا زدی به هدف! درسته این باور محدود کننده در من هست که با موفق شدن دیگران شانس موفقیت من کم میشه و یا اینکه من بد دیده میشم!
و فکر میکنم که من مانند اونا توانایی ندارم که موفقیتهایی مثل اونا داشته باشم. البته درست گفتید، در مورد باجناقم و دخترهایش همین فکر را دارم که با رانتخواری و شانس به اینجا رسیدهاند.
البته من خودم را اینجوری نمیبینم که نمیتونم به اونجاها برسم ولی خیلی وقتا از روی ناامیدی به خودم میگم که دیر شده و دیگه نمیتونم مثل اونا باشم. ولی یه چیزی در درونم( شاید حس رقابت و نه حس شایستگی) بهم میگه که تو هم هنوز شانسهای زیادی داری!!!
درس: اینکه موفقیت یک فرآیند و یک مسیره!!! و درواقع یک باوره!!! و خبر خوب اینکه، اگه من هم روی خودم کار کنم و بتونم درون توانمندم را ببینم، اون وقته که کمکم پردهها میافته و من حقیقت توانمندم را بیشتر و بیشتر میبینم و پیشرفت هم آرام آرام آغاز میشه و خبر خوبتر اینکه؛ پیشرفت یک فرآیند خطی نیست بلکه یک فرآیند لگاریتمی است!!!
با تمام توان از موفقیت دیگران، برای خودم سوخت موشک پیروزیهایم را میسازم و به پیش میروم. تازه، بابا من که وضعم بهتره از اون آدم، چرا؟ چون اون این الگوها را کمتر داشت و حالا من فکتهای بیشتری را برای رشد و مسیر پیروزی دارم!!!
امسال سالیه که تصمیم گرفتم با خانواده عزیزم به تهران مهاجرت کنم!!! و این درصورتیکه پیش از این به خاطر وابستگیهای خودم به همسرم و اینکه بجای اینکه اول عاشق خودم باشم، به ایشان وابسته شدم و نمیخواهم که کسی به ایشان نزدیک بشه که این هم از عزت نفس پایین منه! تصمیم گرفتم که بیشتر به خودم اهمیت بدم و عشق به همسر را برای رشد خودم بخوام و بدونم که این زوری نیست و اگه بخوام وابسته بشم، به عزت نفسم پشت کردهام.
نتیجهگیری این که: من باید و بهتر است که از موفقیت دیگران درس بگیرم و بدانم که خدای آنها خدای من هم هست. راستی اگر نامی شدن در اثر رسیدن به یک مقام معنوی را مثال بزنیم، مانند حر ابن ریاحی که در یک زمان بسیار کوتاه به راه راست هدایت شد و یک شخصیت الگو را برای همهی تاریخ ساخت، پس خدایی که در یک زمان کوتاه چنین پیروزی بزرگی را برای کسی رقم میزند و از او یک شخصیت تاریخی مثبت میسازد( امکانی که در اختیار همه هست)، پس همان خدا هم برای من موقعیتهای بسیار بزرگی را حتا بسیار بزرگتر از دیگران را میآفریند و تنها لازم است که من ایمانم را اثبات کنم و پیوسته روی شخصیتم کار کنم و در کسب و کار جهانیام تلاشی خستگیناپذیر داشته باشم و ایمان داشته باشم که خدا راه من را به سوی آنچه برای خودم و بدون نیاز به خودنمایی در برابر دیگران میخواهم را باز میکند و دست مرا در همهی مراحل میگیرد!!!
پس با پیگیری این مجموعه، همچنین با پیگیری درسهای مجموعهی عزت نفس و نیز دوازده قدم، به پیروزیهای دلخواهم میرسم!!!
خدایا شکرت که من را در این مسیر زیبای هدایت و آگاهی گذاشتهای و از شما استاد بزرگوارم و بانو شایستهی عزیز و همه شما همراهان گلم برای این مسیر زیبا سپاسگزارم!!!
ارادتمند شما
به نام خدا با سلام و خدا قوت خدمت شما استاد گرامی و همسر گرامیتان خیلی تمرین عالی و تاثیر گزاری بود من این تمرین را در دفتر تمریناتم انجام دادم با انجامش متوجه شدم چه پاشنه هایی آشیل با حالی دارم که می توانم باهاشون دوست شوم واز طریق خودشان آنها را به چالش بکشم این تمرین برایم خیلی لذت بخش بود که خلاصه ای از آن را اینجا بعنوان رد پا بجا میگذارم بسیار سپاسگزارم استاد گرامی بابت فایل های عالیتون. موفقیت یکی از نزدیکان چه احساسی در من بر می انگیزد؟ بسیار تا بسیار خوشحال میشوم همراه یه کوچولو حسادت ؛ وتا حدود زیادی ازش انگیزه میگیرم که من هم توانایی این جور موفقیت ها را دارم وپس من هم میتوانم. 1) از چه زاویه مثبتی به موفقیت این فرد نگاه کردم که باعث خودباوری در خودم بشود الهام بخشم باشد ویا ایده بگیرم ازش؟ از حق نگذرم این فرد پشتکار زیادی دارد که من ان را تحسین میکنم بر طبق انضباط هر چند سخت باشد انجام میدهد یعنی باید انجام دهد چون خودش را متعهد به انجام کار درست و اصولی کرده است ومهمتر از همه خودش را لایق دریافت ارتقاء شغلی ؛ وحقوق بالا میبیند وخود را لایق دیده شدن توسط اطرافیان و گرفتن هدایا مهم و بزرگ میبیند چون او نیز در قبال ان به افراد کمک میکند ودوست دارد زحماتش دیده شود پس من هم میتوانم از نکات مثبت موفقیت او الگو وایده بگیرم وبه نظر من حسادت به کسی که پشتکار دارد و با تلاش به موفقیت میرسد وزندگیش سرو سامان میگیرد اشتباه است وباید ذهن سرکشمان را بر واقعیت ها آگاه کرد که او مزد زحمتهایش را گرفته حسادت معنایی ندارد جز کوچک شمردن خود در مقابل ضمیر ناخوداگاه خود ؛ میتوانم ازش درس بگیرم که من هن میتوانم توانمند باشم واین احساس توانمندی را در سطح بالایی ارتقاء ببخشم البته نکته مثبت این حسادت ؛ پیدا کردن پاشنه آشیل خود است ودرصدد رفع آن ؛ انهم با تمرین وممارست بر روی ذهنم. سوال 2: چه درسهایی میتوانم بگیرم که منتهی به موفقیت شود؟ 1- من اورا الگو خود قرا داده وازش ایده میگیرم وبه ذهن قدرتمند خود میگویم او نتیجه پشتکار و تلاش خودش را گرفته نتیجه اهمیت دادن و ارزش دادن به خود را میگیرد واین ذهن را قانع میکنم با دلایل منطقی و واقعی ؛ او لایق مزد بیشتر و زندگی بهتر است و به حق خود میرسد ومن ازش الگو میگیرم که من هم میتوانم با پشتکار و آسان گرفتن کارها برا خودم به نتیجه دلخواهم برسم ؛ 2) او هم شغلش هم درامدش بیشتر و بالاتر است پس مقایسه کردن خودم با او جز اتلاف وقت چیزی برایم به ارمغان نمی اورد پس ذهنم را ارام میکنم با منطق که ماباهم متفاوت هستیم و مقایسه کردن کار درستی نیست 3) پیدا کردن پاشنه آشیل میتواند در حل مسئله کمک زیاد بکند وان را از درون محدود کند تا خواسته محقق شود 4) او میتواند با پول دوست باشد آن را لایق خود میداند وبا جمع کردن به خواسته هایش میرسد پس من هم میتوانم وسعی میکنم مقداری پول در حسابم همیشه نگه دارم تا ثابت کنم به ذهنم که دوست خوبی برایش هستم وبرایش ارزش قائلم ودوستش دارم وهر روز مقداری به ان اضافه میکنم. 5)واینکه باور دارم همواره خدای مهربان با من است وحرکت هرچند کوچک مرا میبیند ومرا در مسیر درست هدایت میکند. 6) او را یک نشانه از طرف خدا میدانم که بمن درس جدیدی میدهد که من پول و ثروت و پشتکار و خوددوستی را ارج نهم وبه نعمتهایی که دارم توجه کنم وشاکر باشم تا نعمتهای بیشتری بمن داده شود 7)اگر او توانسته پول بسازد من هم در حد توان وظرف خودم میتوانم پول بسازم. 8) مهمترین درسی که گرفتم هیچوقت خودم را بااو مقایسه نکنم موفقیت دیگران برای الگو گرفتن ؛ انگیزه گرفتن؛ ایده گرفتنه نه مقایسه کردن بدون در نظر گرفتن افکار انها. 9) آسان گرفتن کارها باعث سرعت انجام کار وزودتر به صلح رسیدن با ذهن میشود واحساس خوب هم به دنبال دارد؛ ذهن تا 48ساعت جرقه موفقیت و انجام کار را روشن نگه میدارد بعد از 48 ساعت ان جرقه خاموش میشود وذهن میفهمد که من در انجام ان کار ناتوان یا سستی میکنم ویک ادم دروغگو بحساب میایم ومن هیچوقت به او اجازه نمیدهم مرا دروغگو خطاب کند. 10) ونکته بعدی میاموزم و یاد اوری میشود مرحله به مرحله بودن تکامل است او که به این موفقیت رسیده سیر تکاملی را طی کرده از اول که اینگونه نبوده من هم بایدمراحل تکامل را طی کنم وان هم مستلزم زمان و صبر است و ارام ارام این موفقیت شکل میگرد 11) در مسیر علاقه ام پیش روم که مرا زودتر و بهتر به موفقیت میرساند واز مسیر هم لذت میبرم از خدای مهربان تشکر میکنم که مرا در مسیر این تمرین هدایت کرد ونکاتی بسیاری اموختم وهمچنین استاد گرامی ثانیه ای میلیون میلیون بار سپاسگزارم
به نام خداوند مهربان
تمرین 1 )
. موفقیت افراد نزدیک بنویس
. جلو هرکدوم بنویس من چه احساسی دارم خیلی واضح
برای هرکدوم جداگانه بنویس چه ایده های الهام بخشی میتونه در من ایجاد کنه : چه زاویه مثبتی میتونم نگاه کنم ؟ چه درس هایی میتونم ازشون بگیرم از مسیر موفقیتشون ؟
کیوان : از شغل اول که طلاسازی بود به موفقیت قشنگی رسیده و حالا کارگاه جعبه سازی زیورالاتش راه انداخته من وقتی رفتم کارگاهش هم خیلی احساس خوبی داشتم که خالم و شوهر خالم وضعش خیلی بهتر میشه و هم حسادت کردم به اینکه چرا خانواده من هیچ پیشرفتی ندارن و وضع زندگیمون اگه بدتر نشه بهتر هم نمیشه اصلا از این دید میتونم نگاه کنم که لازم نیست من خانواده موفقی داشته باشم تا موفق بشم ، من خودم به تنهایی میتونم باورهای ثروت ساز بسازم و منبع درامد بالا داشته باشم ، اینکه پیشرفت هیچ ربطی به جنسیت نداره من خیلی موفقیت هارو صرفا چون مرد نیستم از خودم دور میبینم ، زاویه مثبت دیگه اینه که هنوز هم میشه تو این شرایط و وضعیت حساس کنونی هم کسب کار جدید راه انداختن ، ارتفا داد و پیشرفت کرد _ درس از مسیر موفقیت اینه که مستمر ادامه میدن ، فارغ از اوضاع احوال جامعه و حتی روحی خودشون پا تعهد کاری خودشون هستن حتی روزی 3 ساعت وقت میذارن
خمسه : مشاوری دانشگاهم که الان تو بالاشهر تهران کار میکنه و بسیار موفق شده احساس از دست دادن داشتم ، انگاری که دسترسی راحتتری بهش نخوام داشت ، چون خوب دانشگاه مشاوره رایگان بود و حالا برای ملاقات باهاش باید بها بدی اونم زیاد ، احساس کردم من لایق دریافت خدمات از بالاشهر و با این مبلغ و کیفیت ندارم ! ، احساس کردم که چقدر زود پیشرفت کرد و درامدش چندین برابر کرد ولی من بعد چندسال هم هیچ پیشرفتی نداشتم و چقدر بی عرضه ام و اون چقدر توانا و قدرتمنده زاویه مثبتی که میتونم نگاه کنم اینه که میشه خیلی سریع از نظر شغلی و مالی پیشرفت کرد و نیازی نیست سال ها زجربکشی و شبانه روزی کار کنی _ ایده الهام بخش از مسیرش اینه که مدام روی کیفیت کارش کار میکرد ، تمرکزش روی خودش بود و خیلی دوره میدید و وقت میذاشت برای حال خوبش و شکرگذاری و تمرکز روی نکات مثبت و فکرمیکنم این برای ادامه دادن مسیر خیلی بهش کمک کرد
زهرا : آبجی قشنگم حقوقش 15 تومنه البته کار تمام وقت داره و باورهای اشتباه مثل وام و قسط و … ولی خوب همون موقع که حقوقش زیاد کردن احساس خوشحالی زیاد و حسادت داشتم که میگفتم من این همه وقت میذارم دوره میبینم ، کارای سخت تر میکنم ، مدرک بهتری دارم و … ولی حقوق من 7 تومنه و نهایتا با پاداش بشه 10 تومن ، دیگه احساس نگرانی زیاد کردم که بلد نیست از پولش درست استفاده کنه و همه رو خرج میکنه و خودش درگیر قسط و وام میکنه و … زاویه مثبتی که میتونم نگاه کنم اینه که موفقیت مالی شاید هیچ ربطی به مدرک و سختی کشیدن نداره ، اینکه من نمیتونم به ابجیم بگم که با پولاش چیکار کنه همون طوری که اون نمیتونه به من بگه و ما همه مسیول زندگی خودمونیم ، هرکسی جا درست خودش ایستاده و من بیشتر باید رو باور هام و خواسته هام کار کنم چون من خودم نخواستم بخاطر احساس عدم لیاقت حقوق بالاتر از وزارت کار بخوام !! _ الهام از مسیرش اینه که زیاد میخواد ، بهاش هم به اندازه باور ها و احساس لیاقتش میپردازه و حداقل خواسته های مالیش داره تیک میزنه
فاطمه : من این ماه بخاطر فشار کاری و حقوق کم استعفا دادم ، و بهم گفتن که همه پروژه هامو به فاطمه همکارم تحویل بدم ، نمیدونم چرا احساس بدی داشتم ، هنوز هم نمیدونم چیه این حس با اینکه خودم خواستم که برم و خسته شده بودم واقعا ولی احساس میکردم شاید همه زحمت هام برای یه شخص دیگه تموم بشه ، به اسم اون و زحمت ها و تلاش های من دیگه هیچ وقت دیده نشه ، من بی عرضه دیده بشم که فاطمه تونست زینب نه ، اره همین حس بود که بی عرضه دیده بشم ، شکست خورده زاویه مثبت اینه که من واسه پروژه ربات استوری صد که نه هزااارمو گذاشتم و در حد خودم براشون فروختم دوتا صد میلیون فروختم براشون و اگه بیشتر نشده چون شاید اندازه باورهام نبوده نمیدونم ، زاویه مثبت دیگه اینکه شاید این استعفا همون فضای ازادی برام فراهم کنه که بشه نقطه عطفم اگررر بشینم و روی باورهام کارکنم و تمرینام درست انجام بدم این فضا بشه سکو پرتاب من ، نگاه مثبت دیگه اینه که خیلی ها پروژه ربات استوری قبول نکردن و همین نشون میده که چقدر کار من سخته و حتی فاطمه تو مصاحبه اش گفته نمیدونم زینب چه جوری به تنهایی همه کارای ربات انجام میداده :)) ، نگاه مثبت دیگه اینکه هرچی تونستن یادگرفتم ، واقعاااا حرفه ای تر شدم و قبل و بعدم توی مهارت هزار لول فرق داره و بهتر شده ، منی که نمیتونستم چیزی بفروشم دوتا صد تومن زدمااا نگاه الهام بخش از موفقیت فاطمه شاید اینه که ادم صبور تره و میتونه انتقاد هاشو محترمانه مطرح کنه ، مثلا من بعد اینکه درصدی از فروش بهم ندادن خواستم بیام بیرون انگار که در مقابل مشکلاتم فرار میکنم ولی فاطمه درخواست جلسه میکنه و میگه طبق این قول و فلان انقدر باید بدین و وقتی قبول نکردن هم همه کارای ربات برعهده نگرفت مثل من !! به اندازه ای که بها دریافت میکرد انجام وظیفه میکنه نه بیشتر
فرناز : کسی که مهاجرت کرد و اولین نفری که از نزدیکانمون رفت امریکا و من خیلی خیلی احساس کردم که میشه ، خوشحال بودم براش ولی همش نگران بودم ، الان بچه کوچیکش چی میشه ، چه جوری درامد دارن ؟ چه جوری زبان یادمیگیرن و … چون عمه ام زبانش خوب بود ولی شوهرخارم و بچه چندسالش نه و خیلی نگران بودم و هی داشتم مشکلات احتمالیشونو پیش بینی میکردم نگاه مثبت اینه که عمم که متاسفانه خیلی کم باهاش رفت و امد داشتیم خیلی باورهای قوی داره ، خیلی توکل میکنه و خیلی با دل و جریت و اهل حل مسیله اس کلا ، همیشه زن قوی و بالایی بوده ، همیشه هدفمند ، همیشههه در حال یادگیری و تلاش ، مستقل ، درس خونده ، کار کرده ، ازدواج نسبتا خوبی داشته و مهاجرت هم کرده ، حدااااقل طبق برنامه ریزی خودش و خواسته های خودش درست پیش رفته میدونی هدف گذاشته و تیک زده از مسیر موفقیتش فقط میتونم بگم ایمان و عمل واقعا مرد عمل چهره عمه منه :))
بریم برای جلسه خفن دوم 🫀
یا رب
سلام خدمت استاد عباس منش و بانو شایسته عزیز
قسمت اول ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده
اکثر مواقع و شاید همیشه شکر خدا در برابر موفقیت های دیگران خوشحال میشم و واکنش مثبت دارم
معمولا حسادت خاصی نمی کنم
تنها موقعی که چند وقت ذهنم درگیر شد تا تونستم با اعتماد به نفس و برخورد درست با فرد مورد نظر قضیه رو حل کنم موقعی بود که یکی از افراد نزدیک در فامیل همسرم ، ارثی که از پدر و مادر بهش رسید به خونه بزرگ بود که نزدیکان و فامیل های اطراف هیچ کس نداره و من خیلی از نظر ذهنی و روحی بهم ریختم .
به مرور که فکر کردم متوجه شدم من در مقابل این فرد از موفقیت هام زیاد تعریف میکنم و اون هم برای این که کم نیاره از موفقیت هایش زیاد میگه و به مرور متوجه شدم با برخوردی که من می کنم باعث شده یه رقابت مخفی بینمون ایجاد بشه که در مواقعی این رقابت منفی هست و باعث آسیب میشه ،
یواش یواش با این ذهنیت که پول اون به من ربطی نداره و اینکه من دوست دارم در مسیر زندگی خداوند بهم نعمت های زیادی عطا کنه و این احساس رو داشته باشم که با تلاش و پشتکار خودم به ثروت ، سلامتی ، اخلاق خوب رسیدم نه اینکه از طریق یک فرد به پول برسم و با اعتماد به نفس بیشتری در مقابل این شخص ظاهر شدمرو به مرور از فعالیت هام کمتر توضیح جزئی دادم تا اون هم نخواد با حس حسادت خاصی از پولی که از خانواده اش گرفته جلوی من حرف بزنه . هم این که در این مسیر متوجه شدم وقتی احساس کمبودی در درون باشه دوست دارم در جمع جلب توجه کنم و دیگران جذب بشن ولی وقتی روی ارتباط با خدا خیلی توکل کنم و احساس لیاقت رو در درونم تقویت کنم این جلب توجه کم و کمتر و حذف میشه ، انشاالله
و باورهای خودم رو دارم با توکل به خدا قوی می کنم که با تلاش به موفقیت های عالی برسم و منتظر نباشم از آسمون یا از کسی بهم ثروت برسه .
چون با گوش کردن فایل های روزشمار تحول زندگی من و فایل های زیادی که در سایت هست دارم به این احساس میرسم که داشتن آرامش ، احساس لذت از زندگی ، سلامتی ، روابط خوب با اطرافیان ، دوست داشتن خودم به عنوان بنده الله ، احساس لیاقت داشتن برای رسیدن به آرزوهام و خیلی خیلی حس های قلبی عالی که همه با اعتماد به الله داره با گذراندن روند تکاملی رخ می دهد ، الهی شکر
در حال حاضر مشتاقم که خدا جونم بهم راه ایجاد کسب و کاری که با روحیاتم و دیدگاه هام هماهنگ باشه را بررسی راهم قرار دهد. انشاالله
آمین یا رب العالمین
این فایل بی نظیره خیلی ممنون
الحمدالله رب العالمین
اللهم عجل الولیک الفرج
به نام خدای نور
سلام به استاد عزیزو خانم شایسته دوسداشتنی و دوستان عباس منشی.
برای جواب به سوالی که استاد پرسیدن من وقتی توی حیطه کاری خودم دختران موفقی میبینم که هم سن و یا حالا کوچیکتر خودم یاتفاوت سنی زیادی باهم نداریم رو میبینم حس بدی میگیرتم پس من چرا نتونستم مثل اونا موفق بشم؟پس چرا من لاک پشتی دارم پیش میرم؟پس من کی اون چیزی که میخوام برام اتفاق میوفته اولش این حس و دارم معمولا و بعدش با یاداوری قانون که من خالق شرایط و زندگی خودمم و باورهای منه و تکاملم دست خودمه اگر از نظر من لاک پشتی پس بیشتر روی خودم و حِرفم کار کنم اونطور منم خییلی بهتر نتیجه میگیرم و کم کم احساسمو خوب میکنم و تحسین میکنم اگر این شخص تونسته پس منم میتونم.
باورمخربی که الان پیدا کردم اینه که من موفقیت رو مربوط به سن و سال میدونم یعنی من وقتی یکیرو میبینم که سال ها ازمن بزرگتره و توی حیطه کاریم موفقه حس بدی بش ندارم و میگم که نسبت به سنش معقوله ولی وقتی کسایی رو میبینم که زیاد تفاوت سنی نداریم باهم و انقدر موفقن و چیزی که من میخوام رو دارن حسادت میکنم و حس بدی میگیرتم.
ربط دادن موفقیت به سن و سال:من برای ساختن باور مناسب برای این ترمز باید مثال بزنم برای خودم از ادمایی که میشناسم که خیلی جوونن و موفقن و اشخاصی که سن بالایی دارن اما موفق نیستن پس سن هیییچ تاثیری توی موفقیت نداره و باورهای مناسب اون ادم هاس که باعث موفقیتشون شده پس منم باساختن باورهای مناسب میتونم به موفقیت مالی برسم فقط باید زمان بذارم و به الهاماتم عمل کنم.
وقتی که دختر عمم اومد گفت که هدبار کافشون یه دختر18 سالس اولش ری اکشنم این بود که چقدرر خوب و وقتی موند ازش تعریف میکنه که توی کارش خیلی خوبه و چندین مسابقه رفته شرکت کرده و مقام اورده و چند سالم سابقه کاری داره اینجا شد که حس بدی گرفتم و گفتم عاطی این دختر همسن تو و انقدر موفقه پس چرا تو نتونستی هنوز؟پس چرا تو توی حیطه کاریت هنوز لاک پشتی داری حرکت میکنی؟
از چه زاویه مثبتی میتونم به موفقیت این شخص نگاه کنم:این دختر همسن منه وبازم اینجا نشون میده که سن و سال تاثیری توی موفقیت نداره،چندسال سابقه کاری داره یعنی خیلی زودتر کارشو شروع کرده با اینکه اون موقع سن زیادی نداشته ولی با شجاعت شروع کرده و با اعتماد بنفس بالا توی چند تا مسابقه شرکت کرده و مقام اورده یعنی تو دله ترساش رفته و واقعا خیلی تحسینش میکنم.
چه درس هایی میتونم از موفقیتش بگیرم:رفتن تو دل ترس ها و عمل به الهامات و اینکه هیچ وقت برای شروع کار مورد علاقم دیر و یا زود نیست من هروقت بخوام میتونم شروع کنم و موفق بشم و هیچ وقت نباید خودمو با یکی دیگه مقایسه کنم چون اون شخص باورهای متفاوتی نسبت به من داره و توی دوتا خانواده متفاوت بزرگ شدیم من نمیدونم که باورهای اون شخص چیه و یا چی توی مغذش میگزره پس دیگه جای مقایسه کردن باقی نمیمونه و مقایسه کردن بدترین کاریه که میتونم بکنم و نشونه احساس عدم لیاقت و کمبود عزت نفس هست پس هروقت خواستم کسی رو با خودم مقایسه کنم یادم بیاد ما دونفریم با دوتا باورهای مختلف و نتایجمونم مختلف خواهد بود.
وقتی با علیرضا و هیوا اشنا شدم و دیدم هم ثروتمندن و هم ازادی مالی،زمانی و مکانی دارن و هم رابطه احساسی خوبی باهم دارن با تمام وجودم تحسینشون کردم و وقتی دیدم که علیرضا با اینکه شرایط مالی خوبی داره ولی بازم تمام فکر و ذکرش اینه که وضع مالی و شرایط بهتری داشته باشه و یا وقتی دیدم هیوا چند تا شغل عوض کرده و توی رشته ای که تحصیل کرده درسته چندین سال زمان گذاشته اما وقتی دیده داره این شغل بش آسیب میزنه رفته دنبال یه شغل دیگه که راحت ترم هست با خودم گفتم چقدر خوب که نیومد بگه که نبابا من سال ها توی این رشته تحصیل کردم و زمان گذاشتم پس تا اخر همینو میرم نباید عوض کنم گفتم چقدر خوبه که این دیدگاه رو نداره ولی ازجهتی اومدم گفتم اینا خانوادشون ثروتمند بوده واسه همینه اینا راحت ثروتمند شدن یعنی ربط دادن ثروتمند بودن خانواده به موفقیت شخص ولی همه ی ما به یه منبع ثروت و خلق شرایط دلخواهمون وصلیم منم مثل همونا این توانایی رو دارم و میتونم این شرایط خوب و ثروت رو خلق کنم و دارم همینکارو هم میکنم و بازم نباید یادم بره من نمیدونم اوناچه باورهایی داشتن ولی میدونم خدای ما یکی و به یه منبع وصلیم و منم میتونم مثل اونا ثروتمند بشم و ازادی مالی،زمانی و مکانی رو داشته باشم و دارم روی باورهام کار میکنم و نتایج کوچیک کوچیکم که کم کم دارن پیدا میشن و تکاملم نباید یادم بره درسته تکاملم دست خودمه و تکامل معنیش تجربه بیشتره و نه گذشت زمان ولی با همین موفقیت های کوچیکی که کسب کردم نسبت به یک سال پیشم میتونم حس بهتری داشته باشم و بازم مطمئن بشم که میشود.
از چه زاویه مثبتی میتونم به موفقیت این اشخاص نگاه کنم:من دیدم که آزادی زمانی،مکانی و مالی وجود داره من همیشه فقط استاد و میدیدم که همه اینارو باهم داره ولی الان از نزدیک دیدم که میشود امکان پذیر هست که ازادی مالی،زمانی و مکانی داشته باشی و همش درحال خوش گذرونی باشی و حالت خوب باشه دیدم که میشود و منم میخوام که ازادی مالی،زمانی و مکانی داشته باشم.
چه درس هایی میتونم از موفقیتشون بگیرم:با دیدن علیرضا با اینکه شرایط خوبی داره و ثروتمنده ولی بازم به دنبال شرایط بهتر و ثروت بیشتره فهمیدم که ثروت و شرایط خوب انتها نداره هرشرایطی هم که داری بهترش هست وخیلی تحسینش میکنم که انقدر به دنبال پیشرفته با دیدن هیوا و اینکه شغلی که دیگه نمیخواست و یه چیز راحترمیخواست شغل قبلیشو رها کرده با اینکه چندسال براش زمان گذاشته فهمیدم که اگر چیزی رو نمیخوام حتما باید رهاش کنم حتی اگر زمان و انرژی براش گذاشته باشم باید به خواستم توجه کنم.
با نیما وقتی اشنا شدم و وقتی فهمیدم انقدر ثروتمنده کلیی تحسینش کردم که انقدر ثروتمنده و انقدر راحت بهای خواسته هاشو میده و خلاصه با دیدن موفقیتش حس بدی نداشتم و حسم خوب بود.
از چه زاویه مثبتی میتونم به موفقیت این شخص نگاه کنم:نیما ازیه شهر دیگه اومده بود برای اپدیت شدن با اینکه کارش خوب بود و کافه خودشو داشت ولی باز اومده بود خودشو اپدیت کنه توی حیطه کاریش. و نگفته اوکی من که دیگه کافمو دارم ثروتمندم هستم مشتریامم هستن دیگه پس دیگه تمومه. نه اومده اپدیت کنه خودشو که توی حیطه کاریش بهترین باشه.
چه درس هایی میتونم از موفقیتش بگیر:همیشه به دنبال اپدیت شدن و بهتر شدن و حرفه ای شدن توی حیطه کاریم باشم و به کم راضی نباشم هرچقدر که یه چیز خوبه میتونه بهترم بشه و راحت بتونم بهای خواسته هامو بدم بدون نگرانی و باید روی باور کمبود و فراوانی و احساس لیاقت کار کنم که پاشنه اشیلمم هستن و دارم همینکارو میکنم و زمان میذارم روی بهبود این ترمزهای مخربی که دارم.
نور من سپاسگذارم که هدایتم کردی به این فایل و این همه نوشتن و شناخت خودم.
شاد،سلامت،موفق و ثروتمند باشید.