ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 70
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
امیدوارم عالی باشید.
در ابتدا که فایل را شنیدم تجسم کردم یه سری افراد را که می شناسم اگه خبر بهم برسه که به یه دستاورد بزرگ برسن چه احساسی در من غالب میشه؟بلافاصله حسادت و مقایسه برام اومد بالا به این شکل:
من این همه دارم هر روز روی خودم کار میکنم و زمان می زارم حواسم به ورودی های ذهنم هست در لحظه حال بودن را دارم مدام اجرا میکنم و مدام در حال خوب پایدار هستم . پس اگه قانون درست باشه من باید به این موفقیتها برسم نه کسایی که ناآگاهانه دارن زندگی می کنند.
در ابتدا این افکار سریع هجوم آورد و البته من تجسم کرده بودم که اگه اونها برسن نه اینکه واقعا رسیده باشن.
در انتهای ویدیو وقتی استاد سوالات را پرسید و من قلم دست گرفتم و جواب دادم قضیه عوض شد و باید نزدیکانی که الان رسیدن به موفقیتی را بررسی می کردم که نتیجه این شد:
چند نفرشون را اصلااااا احساس حسادت نمی کردم و هی از خودم هم سوال می کردم اگه به جاهای بالاتر برسن چی؟
دیدم نه اوکی هستم و خوشحال میشم.
در مورد یه نفر دوست نداشتم بهش فکر کنم و حسادت و قضاوت میکردم ولی کم کم که بیشتر زاویه دیدم را عوض کردم به این شکل تغییر کرد:
ببین جهان چقدددر دقیق پاسخ میده به هر درخواستی مهم نیست به چه شکلی هم برسه . فقط درخواست کرده و جهان بر اساس باورهاش بهش داده . مهم برای من اینه که جهان کارش اجابت درخواسته . پس من از راه و باور خودم و مدام هر چی که تا الان یاد گرفتم ادامه میدم و به دست میارم.بقیه را رها کن.
در مورد چند نفر هم احساسم خنثی بود و من تغییرش دادم که ببین جهان کارش درسته اینا بر اساس احساس لیاقت و ارزششون از دنیا طلب کردن. کار جهان درسته تو ادامه بده فقط ادامه بده هر ناممکنی ممکن میشه.
یه سری افراد هم بودن که در حیطه کاری من بودن:
خیلللللی خوشحالم که با به یاد آوردن اکثرشون همون اولین بار که متوجه رشدشون شده بودم از درون خیلی خوشحال شدم و کاملا آگاهانه فهمیدم که ببین این نتیجه تغییر توست که تو الان از درون احساس خوبی داری وقتی دیدی این آدم از کجا به کجا رسیده. آفرین این یعنی در مسیر درستی یعنی این همه زمان برای تغییر باورهات گذاشتی پس تا اینجا عالی عمل کردی.
حتی براش وویس فرستاده بودم همون موقع و بهش با انرژی عالی تبریک گفته بودم و الان خوشحالم که افرادی که در زمینه هدف من به جایی رسیدن برام حسادت و حسرت نبود
و اینکه این احساسات تلقین و توهم نبودن دقیقااا از درون اولین احساسم بودن و من کلییی ذوق کردم که پس واقعااا باورهام تا الان خیلی خوب ریشه ای تغییر کردن و ادامه میدم.
در مورد بعضیا کمی احساس ضعف میومد که نکنه من کم تلاش کردم نکنه من خیلی باورهام داغونه…. میومد ولی بلافاصله دستاوردامو ردیف میکنم که ذهن ساکت بشه که اگه مسیر را داری اشتباه میری پس اینااااا را کی ساخته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد نوشتن این تمرین از افراد نزدیکم به این نتایج رسیدم:
باور کن همه چی در جای درستشه / با احساس خوب باور کن و درخواست کن/ ادامه بده / عمل کن / و مهمترین فقط و فقط وفقط تمررررکز روی خودت باشه و رها باش / کلید نکن و اعتماد کن
شاد باشید
به نام خداوند هدایتگر
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و دوستان خوبم
استاد وقتی امروز دوباره داشتم به سوالات پاسخ میدادم دیدم احساس من نسبت به افراد مختلف فرق میکنه
اگر از افراد نزدیک من که میدونم آگاهانه دارن رو خودشون کار میکنن و از قانون اطلاع دارن مخصوصا اگر از بچه های سایت باشن من خیلی خوشحال میشم و خیلی برام الهام بخش هستن
خیلی ازشون الگو میگیرم و خیلی هم تو نتایج من و تو زندگیم تاثیر گزار بودن
ولی زمانی که یکی از افراد نزدیک من به یه موفقیتی میرسه که اصلا از قانون خبر نداره و اتفاقا از نظر من خیلی هم باورهای درستی نداره به یه موفقیتی میرسه خوشحال نمیشم و انگار بهم یک احساس عصبانیت دست میده
و اولین چیزی که به ذهنم میاد اینه که چرا اون که از قانون آگاهی نداره به موفقیت رسیده یا فلان نتیجه رو گرفته ولی من که این قدر دارم رو خودم کار میکنم مثل اون نتیجه نگرفتم ؟
حالا مواردی که به ذهن خودم رسید و مینویسم
اولا که امکان نداره کسی از مسیر نادرست بره و نتیجه بگیره اگر نتیجه درست هست پس حتما مسیر درست طی شده
حالا شاید آگاهانه نباشه ولی ناآگاهانه داره از قانون استفاده میکنه
من به جای اینکه بیام به قوانین شک کنم بیام ببینم طرف چه باورهای خوبی داشته
حتما اون در مورد این موفقیت ترمزی نداشته و بهش رسیده ولی من یه سری ترمز دارم که مسیر و برام سخت کرده
و موضوع دیگه اینکه شاید طرف در کلام یه حرفی بزنه ولی این رفتارش هست که داره باورهاش رو نشون میده
یعنی مثلا شاید در ظاهر یه جوری حرف بزنه که انگار باور کمبود داره ولی عملش و رفتارش داره نشون میده که به فراوانی باور داره
دقیقا برعکس خیلی از ماها
شاید من در ظاهر و در کلام میگم باور به فراوانی دارم ولی عمل من و رفتار من نشون میده که باور کمبود دارم
پس نمیتونم بگم چرا اون از قانون استفاده نمیکنه و داره نتیجه میگیره
اصلا همینکه این سوال و میپرسم که چرا اون که از این آگاهی ها اطلاع نداره داره نتیجه میگیره ولی من نه
همین باعث میشه به قانون شک کنم همین باعث میشه تردیدها بیاد سراغم که نکنه قانون جواب نده
پس برای اینکه برای ذهنم منطقی کنم و نزارم نجواهای شیطان شک و تردید رو به دلم راه بده
باید هرکسی و که دیدم به موفقیتی رسیده باور کنم و برای ذهنم منطقی کنم که این از قانون استفاده کرده و از مسیر درست رفته
حتی اگر بهم خیلی نزدیک باشه شاید بتونم از رفتارهاش بفهمم دیگه
مثلا ببینم کجاها ایمانشون نشون داده
کجاها بر ترسش غلبه کرده
چطوری اومده تکاملش و طی کرده و موارد دیگه
اگر میتونم برم ازش بپرسم
مثلا تو شغل خودم یه دختر خانوم بود که از دوستانمون بود و از من دیرتر اومده بود تو این شغل
یه مدت یه جایی کار میکرد و یه کم که کار و یاد گرفت و پیشرفت کرد درخواست کرده بود که بهش دستمزد بیشتر بدن
ولی اونا قبول نکردن و چون به توانایی هاش باور داشت و چون احساس لیاقت میکرد از اونجا اومد بیرون و از کرج رفت تهران
رفت به مجموعه های بزرگ که حرف اول و تو این شغل میزنن خودش و معرفی کرد
و چون در کنار اونا کار میکرد هرروز بهتر و قوی تر شد و مهارتهاش هم بیشتر شد
خوب طبیعتا هرروز و هرروز پیشرفت و موفقیت و ثروت
خوب نگاه میکنم میبینم این آدم انقدر اعتماد به نفس داشته انقدر خودش و توانایی هاش و باور داشته که رفته به بهترین جاها خودش و معرفی کرده
و هزارتا باور خوب دیگه میشه از تو این موضوع بکشی بیرون
پس طرف باورهای خوبی داشته خودش و باور داشته و حرکت کرده و نتیجه گرفته بدون زجر بدون سختی
شاید اگه من جای اون بودم میرفتم جاهای معمولی چون خودم و باور نداشتم چون اعتماد به نفسش و نداشتم
چون مثلا میگفتم اونا یه آدم هایی هستن که نگاه از بالا به من دارن و هزارتا ترمز دیگه
اینا در صورتی هست که کارمن خیلی از اون بهتر و حرفه ای تر هست
من همیشه به خودم میگفتم چیزی که باعث موفقیت این دختر شد اعتماد به نفسش بود
شاید کارش خیلی درجه یک نبود ولی چنان اعتماد به نفسی داشت چنان برای کارش ارزش قائل بود که هرکی میدید میگفت این دیگه بهترینه
حالا من این ترمزها رو دارم و باید بیام روش کار کنم تا به نتیجه دلخواه برسم
ولی اون از همون اول این ترمزها رو نداشته و حرکت کرده و نتیجه گرفته
با این مثالها میتونم خیلی ذهنم و منطقی کنم و دیگه انصافا احساسم بد نمیشه و نمیرم تو فاز مقایسه خودم با دیگران و به قانون هم شک نمیکنم
اتفاقا با این مثال الان برای ذهنم منطقی شد که ببین ثروت ساختن چقدر راحته
اگه تو هم بیای ضعف هات رو تقویت کنی اگه تغییر کنی خوب نتایج میان
اتفاقا واسه تو خیلی قشنگ تره خیلی برات لذت بخش تره خیلی باورهات و قوی تر میکنه نسبت به کسیی که از اول ناخودآگاه این باورهای خوب رو داشته
چون تو بهت ثابت میشه که ببین من فلان ضعف و داشتم ولی الان بهبودش دادم و نتیجه گرفتم
و چه اعتماد به نفسی به من میده برای ادامه مسیر
استاد سپاسگزارم از شما و خانوم شایسته عزیزم که با عشق کامنتها رو میخونین
در پناه خدا
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
اگر اون شخص توهمون زمینه ای که من کار میکنم،مثلا من لبنیاتی دارم ومدتی هستش که روانشناسی ثروت را تهیه کردم واتفاقامیخوامم یک حرکاتی بزنم،مثلا میخوام آزادی زمانی ومکانی بیشتری داشته باشم ومیخوام وارد یک کار معامله ای بشم،خرید وفروش کنم وفعلا میخوام از عسل شروع کنم
واگر کسی توهمون زمینه معامله عسل موفق بشه من مطمعناً خیلی ناراحت و افسرده میشم واتفاقاً حسادت میکنم وخیلی هم احساس ناتوانی بهم دست میده،چون میگم مشتری های عسل که کم هستند وایشون همین مشتری هاروهم قابوند
مرحله اول:موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
مرحله دوم:در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
1_رامین :فامیل تقریبا دوری است)این اقا پدرش خیلی ثروت منده و وقتی به سن 21 سال اینا رسید پدرش بنگاه ماشین داشت وپسرشو رو بنگاه گذاشت وتوی بنگاه شروع کرد خرید وفروش ماشین ومعامله واینا والان خودش ثروت منده
2_فرهاد:شوهر دخترعمه ام است)این بنده خداهم که خونه پدریش خیلی ثروت مندند ولی خدایی خودش رفته تویک حوزه دیگر شروع کرده به کاسبی کردن لباس زنانه وبچه گانه میفروشه وخونه خوب داره،2تا ماشین داره یک خونه تو تهران داره وخلاصه وضعش توپه
3_پیام:قبلنا رفیق بودیم،اهل همین شهرمون هستش)ایشون هم پدرش ثروت منده،ولی خودشم با پدرش یکسره کاسبی کرده انصافا
4_فرزاد:پسر،پسرخاله پدرم است)فرزاد خیلی بچه بود پدرشون فوت کرد،یادمه ازهمون بچگی فروشندگی میکرد هنوز به 18 سال نرسیده بود مهارت خوبی از فروشندگی و لباسای استوک تاناکورای بدست اورده بود وخودش پیج زد و شروع کرد فروختن جنس ها والان خدارو شکر وضعش خیلی خیلی خوبه
من خیلی برای همشون خوشحالم که همچین زندگی دارند،واینجوری پول درمیارند وبرای تک تک شون ارزوی موفقیت های بیشترو دارم،درسته بیشترشون باباشون پولدار بوده اما من تحسین میکنم چون واقعا خودشون هم کاسب بودندوخودشون هم حرکتایی زدند
سوال اول:از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
والا اینکه پدرشون پولدار بوده وکمکشون کرده که هیچ زاویه دیدی نداره چون پدر من پولدار نیست واوضاعشم خیلی خیطه اتفاقاً
اما از این زاویه دید که تلاش کردند وخودشون دنبال مهارت بودند وبا این باور که میشود ومن میتونم پول دربیارم و((باورهای خوب درمورد خودشون)) وپول وثروت داشتند میتونم نگاه کنم والگو بگیرم
واخرین مورد هم که گفتم پدرشون فوت کرده بود
واقعا دمش گرم،ایشون واقعا خیلی جانانه حرکت کردند وبه همچین جایی رسیدند،الان خدارو شکر ماشینو خوشو داره،کاسبی انلاین خودشو داره وراحت هم زندگی میکنه
اما1مورد ایشون داره وکلا تمام افرادی که مثال زدم داشتند، اینه که اونا توشهر زندگی میکنند ومن هم تا چند سال پیش شهر زندگی میکردیم با خانواده،یعنی من از اول اونجا بزرگ شدم اما 2.3 سالی هستش اومدیم روستاو واقعا اینکه هر روز برم شهر و برگردم تمرکزمو 2 تکه ای کرده واحساس میکنم من هیچ وقت نمیتونم تا وقتی که روستا هستم موفق بشم،اون هم تو اون بیزینسی که خودم دنبالشم
از اون طرف هم پولی ندارم خونه بگیرم،هزینه خوراکمو بدمو وکلا هیچ پولی بابت این کار ندارم
سوال دوم:چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
به نظر من باور احساس لیاقت بزرگترین باور برای رسیدن به ثروته واتفاقا کسانی که از بچگی تو پول بزرگ شدند،باور احساس لیاقت خوبی دارند
حتی میتونم بگم باور فراوانی خوبی هم دارند
واتفاقا اعتماد به نفس بهتری برای شروع یک بیزینس دارند ونترس هستند
درسی که من میتونم بگیرم اینه که باید باوراحساس لیاقت وباور فراوانی خوبی توذهن خودم ایجاد کنم
وباید رواعتماد به نفسم برای شروع بیزینس هم کار کنم واگرهم میشد از روستا برای همیشه میرفتم شهر ویک زندگی خوب را واسه خودم میساختم
سلام بر استاد عزیزم و مریم جان
اول از همه خیلی قشنگ این فایل زمانی اپلود شده اونم ب صورت رایگان که من دقیقا دارم در همین زمینه روی خودم کار میکنم و اول از همه خدا رو سپاس میگم بخاطر این فایل و شما ک دستی از دستای خدا هستی برای من ، دوم برای پاسخ ب سوال اول، اگ این سوال دو روز پیش از من پرسیده میشد در پاسخ میگفتم احساس حسادت میکنم کمی و یا نهایت حس اینک من چرا نمیتونم و …. ولی من نگرش م در این مورد تغیییر کرده و واقعاا تغییر دیدگاه من از یدفعه اتفاق افتاد مثل یک الهام قلبی مثل ی معجزه درونی و اینقدر احساس خوبی بود ک نمیتونم توصیفش کنم ، من تصمیم گرفتم ذهنم رو کنترل کنم اساسی و تمرکز م رو افزایش بدم و بعد مینوشتم و مینوشتم و بعد از دو هفته تقریبا این اتفاق برام افتاد و الان از دیدن موفقیت و ثروتمند بودن افراد و داشتن نعمتاشون واقعا خوشحال میشمممم وازته قلبم وبا تمام وجودم حس خوبی دارم و اولین چیزی ک میاد ب ذهنم اینه ک میگ اوکی من هم دوست دارم تجربه ش کنم اوکی من هم میخام این رو پس من هم میتونم ، و بهم بینهایت انگیزه میده و بهم حس خوبی میده و یه چیزی میخاستم بگم درباره این حس چون من کلمات رو تغییردادم ، کلمات انرژی دارند من از کلمه میخام بدستش بیارم استفاده نمیکنم دیگ چون بدست اوردن تو ناخوداگاه و باور من کلمه ای ک سختی داره و سختی پشتش هست من دیگ اینرو بکار نمیبرم ، و یا بخرم، خریدن هم کمی سخته تو باور من ، من کلمه ای بنام تجربه ش کنم گذاشتم و چقدر دیدگاه من تغییر کرد دیگ احساس کمبود فرواونی نمیکنم ، دیگ احساس رهاییییی مطلق دارم چون میدانم هیچ چیز متعلق ب من نیست و من رها کردم خودم رو ورها هستم و وجود من تو این دنیا یعنی تجربه کردن خواسته هام
و میخام تجربه کنم ، دیگ عجله ای هم نیست ، دیگ ارامش محض
ولی من از درون به احساسی رسیدم ک واقعا رها هستم از همه چی و همه چی
و چقدر حس خوبیه و چقدر عالیه
الان میفهمم قانون رهایی یعنی چی
الان میفهممم و خداروشکر ک هر روز من رو اگاهترمیکنه نسبت ب انسان بودنم و قوانین
و اون لحظه ک رهایی اومد لیاقت هم همراهش اومد برام ، اینک من همینکه ب این دنیا اومدم یعنی لایق هستم لایق تجربه کردن تمام نعمتهای ک برای من خدا گذاشته و من مسخر کردم برای شما زمین و اسمان و انچه در ان است را ، اره من لیاقت رو و خاص بودنم رو احساس میکنم ، ارزشمند بودنم رو هم احساس میکنم و اینک من رها هستم و ازاد ک تجربه کنم انچه میخاهم ،
اونوقت دیگ مقایسه هم نمیکنی ، و فقط تحسین میکنی و تحسین میکنی وای خدای من کاش میشد ویس میذاشتم و این هیجان و صدام رو میشنیدید ک چ ذوقی دارم از این اگاهی زیبا
من اینجام تو این دنیا که تجربه کنم و لذت ببرم از تمام نعمتهای خدا و هیچ چیز متعلق ب من نیس ، ن ماشینم ن شغلم ن جسمم حتی ، من فرای اینا هستم و زمانش هم ک برسه میرم
من فقط با تمرکز روی زیبایی ها و تمرکز روی خودم تونستم ب این اگاهی برسم ، با دیدن زندگی در بهشت، با قدم اول از دوازده قدم ، و با توجه ب زیبایی ها و شکر گذاری واقعی درمورد انچه ک دارم ، و تمرین زیبای ستاره قطبی ، این تمرین باور و ایمان ب خدا رو تغییر میده و زیاد میکنه باور ب خودمون و توانااییامون ، خدایاااا شکرت شکرتتتتتتت
به نام خدا
وقتی سوال این جلسه رو بهش فک کردم در نگاه اول به خودم گفتم که خب این موضوع از دید توجه به نکات مثبت و زیبایی و فروانی هاست
و مشخصه ک من خوشحالمیشمو تحسین میکنم
ولی وقتی با خوده درونم روبه رو شدم و نخواسم بقولاستاد ادا روشنفکری در بیارم دیدم اصلا اینجورنبوده
بجای تحسین فرد و الگو برداریاومدم طرفو قضاوت کردم
اومدم مقایسه کردم و بدونه اینکه فک کنم ک اگه واسه فردی اتفاقی ممکن شده، پس واسه منم میشه
بجاش اومدم به چجوری شدن یا واسه خودم یا روشی ک از دید من اشتباه رفته اون طرف، فکر کردم
ولی اگاهی این جلسه به نحویبود ک واسم یاد اوری شد موفقیت اطرافیا و کلا ادمها باید بدون قضاوت از چجوری شدنش ، واسه من یه فعل از شدن باشه
مثلا امروزایران ، ژاپن رو شکست داد
تا قبل این بازی همه میگفتن ما صدر صد بازنده ایم
الان ک تموم شده افکار جوری شده ک بله بله شدنیه
میشه اصلا قهرمان شد
چرا که نه
من وقتی با واقعیت خودم روبه رو شدم متوجه شدم واسه موفقیت ادما چه دور چه نزدیک سرپوشدرست میکردم
ازاین به بعد و با شنیدن اگاهی و باوریکه ساختم سعی دربهبود شخصیتیم دارم
اینکه تحسین کنم پیشرفت رو
اینکه بپذیرموفقیت ادما رو
مگه بجز اینه ک هرکیتو هرجایگاهی هست ، جای درستشه
پس من به بقیه چیزا کاری نداشته باشم
و فقط تمرکزکنم رو هرچیزی از جنبه نکات مثبت
امیدوارم در پناه خدا سالم باشید
سلام استاد جان
برای جواب ب این سوال، باید بگم اولین احساسی که بعد از شنیدن موفقیت «هر شخصی» بشنوم مسلما «حسادته». با اینکه حسادت از خصوصیات بارز من نیست، و یا شاید هم من برای اینکه آدم خوبی باشم از نظر دیگران، روی این احساسم نقاب کشیدم، اما خوب میدونم اولین حسی ک میاد سراغم حسادته.
و بعد عمیقأ بفکر میرم و در دام مقایسه زندگی خودم با اون شخص میفتم. و خیلی هم حسرت میخورم. و در مواردی خیلی خوشبینانه، فکری ک میاد سراغم میگم ببین خدا چ نگاهی بهش کرد از فرش رسید ب عرش ….
و حس اینکه خدا اون را بیشتر دوست داشته،
حس سرخوردگی، شکست…. و اینکه من تو دام زندگی یکنواخت گیر افتادم و باید حالا حالا ها ب همین زندگی تکراریم ادامه بدم بدون هیچ امید و انگیزه ای ……
سلام بر استاد عزیزم و مریم جان
اول از همه خیلی قشنگ این فایل زمانی اپلود شده اونم ب صورت رایگان که من دقیقا دارم در همین زمینه روی خودم کار میکنم و اول از همه خدا رو سپاس میگم بخاطر این فایل و شما ک دستی از دستای خدا هستی برای من ، دوم برای پاسخ ب سوال اول، اگ این سوال دو روز پیش از من پرسیده میشد در پاسخ میگفتم احساس حسادت میکنم کمی و یا نهایت حس اینک من چرا نمیتونم و …. ولی من نگرش م در این مورد تغیییر کرده و واقعاا تغییر دیدگاه من از یدفعه اتفاق افتاد مثل یک الهام قلبی مثل ی معجزه درونی و اینقدر احساس خوبی بود ک نمیتونم توصیفش کنم ، من تصمیم گرفتم ذهنم رو کنترل کنم اساسی و تمرکز م رو افزایش بدم و بعد مینوشتم و مینوشتم و بعد از دو هفته تقریبا این اتفاق برام افتاد و الان از دیدن موفقیت و ثروتمند بودن افراد و داشتن نعمتاشون واقعا خوشحال میشمممم وازته قلبم وبا تمام وجودم حس خوبی دارم و اولین چیزی ک میاد ب ذهنم اینه ک میگ اوکی من هم دوست دارم تجربه ش کنم اوکی من هم میخام این رو پس من هم میتونم ، و بهم بینهایت انگیزه میده و بهم حس خوبی میده و یه چیزی میخاستم بگم درباره این حس چون من کلمات رو تغییردادم ، کلمات انرژی دارند من از کلمه میخام بدستش بیارم استفاده نمیکنم دیگ چون بدست اوردن تو ناخوداگاه و باور من کلمه ای ک سختی داره و سختی پشتش هست من دیگ اینرو بکار نمیبرم ، و یا بخرم، خریدن هم کمی سخته تو باور من ، من کلمه ای بنام تجربه ش کنم گذاشتم و چقدر دیدگاه من تغییر کرد دیگ احساس کمبود فرواونی نمیکنم ، دیگ احساس رهاییییی مطلق دارم چون میدانم هیچ چیز متعلق ب من نیست و من رها کردم خودم رو ورها هستم و وجود من تو این دنیا یعنی تجربه کردن خواسته هام
و میخام تجربه کنم ، دیگ عجله ای هم نیست ، دیگ ارامش محض
نمیدونم متوجه حرفام میشید یا ن ولی من از درون به احساسی رسیدم ک واقعا رها هستم از همه چی و همه چی
و چقدر حس خوبیه و چقدر عالیه
الان میفهمم قانون رهایی یعنی چی
الان میفهممم و خداروشکر ک هر روز من رو اگاهترمیکنه نسبت ب انسان بودنم و قوانین
و اون لحظه ک رهایی اومد لیاقت هم همراهش اومد برام ، اینک من همینکه ب این دنیا اومدم یعنی لایق هستم لایق تجربه کردن تمام نعمتهای ک برای من خدا گذاشته و من مسخر کردم برای شما زمین و اسمان و انچه در ان است را ، اره من لیاقت رو و خاص بودنم رو احساس میکنم ، ارزشمند بودنم رو هم احساس میکنم و اینک من رها هستم و ازاد ک تجربه کنم انچه میخاهم ،
اونوقت دیگ مقایسه هم نمیکنی ، و فقط تحسین میکنی و تحسین میکنی وای خدای من کاش میشد ویس میذاشتم و این هیجان و صدام رو میشنیدید ک چ ذوقی دارم از این اگاهی زیبا
من اینجام تو این دنیا که تجربه کنم و لذت ببرم از تمام نعمتهای خدا و هیچ چیز متعلق ب من نیس ، ن ماشینم ن شغلم ن جسمم حتی ، من فرای اینا هستم و زمانش هم ک برسه میرم
من فقط با تمرکز روی زیبایی ها و تمرکز روی خودم تونستم ب این اگاهی برسم ، با دیدن زندگی در بهشت، با قدم اول از دوازده قدم ، و با توجه ب زیبایی ها و شکر گذاری واقعی درمورد انچه ک دارم ، و تمرین زیبای ستاره قطبی ، این تمرین باور و ایمان ب خدا رو تغییر میده و زیاد میکنه باور ب خودمون و توانااییامون ، خدایاااا شکرت شکرتتتتتتت
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم
درمورد سوال اول
میتونم بگم در اکثر مواقع نسبت به موفقیت های عزیزانم یا دوستانم یا افرادی که بهم نزدیک هستند خیلییی خوشحال میشم اگر بیشتر از آنها نباشه کمتر نیست چون وقتی این چیزها رو میبینم و به این باورم کمک میکنه که موفقیت اون شخص نشانه ای برای منه که منی که در حال حاضر شاهد این موفقیت هستم خودمم نیز در مدار هستم که این امر رو شنیدم و توجه کردن و تحسین کردن این امر بی شک باعث میشه که بیشتر ببینم و منو به حرکت وا داره که آره حرکت کنی میتونی موفق بشی و میپرسم که چطوری کار کردی ؟! چه باوری داشتی که موفق شدی؟! سعی میکنم که از روشها ایده بگیرم و حرکت کنم .
اما در مواقعی پیش میاد که ذهنیت منفی باف غالب میشه و هجوم افکار که ببین بقیه تونستن تو چته ، تو چه کمبودی داری که تاحالا برات نشده ، حس کمبود داشتن حس کم ارزش بودن بهم میدن
درمورد تمرین
صمیمی ترین دوستم: موفقیت در روابط و دریافت اون چیزی که همیشه از یک رابطه عاطفی میخواست و رسیدن به خواسته های که همیشه دربارشون میگفت _بعد از شنیدن اتفاق های بینظیر و عالی که براش افتاد خیلی تحسینش کردم و بشدت براش خوشحال بودم و خیلی کنجکاو بودم که چطور حرکت کرده که تونسته این مسیر رو طی کنه و به این موفقیت برسه ، ایده ای که با توجه به شناخت عمیقی که نسبت به ایشون دارم ، و صحبت های رد بدل شده ، متوجه شدم این فرد خیلی تونسته با خودش به صلح برسه و خودشو پذیرفته بود و مقاومت هاشو شناخته بود و آدمی هست با آغوشی باز به سمت تغییرات میره مقاومت نمیکنه نسبت به تغییر و تونسته حسشو عالی نگهداره و دراون دوره تونسته ایمانش رو به عمل دربیاره که تجربه های عالی که میخواسته رسیده ، ایده که میتونم بگیرم اینکه رها باشم خودمو بپذیر و انقدر مقاومت نکنم برای تغییر. درسی که میتونم بگیرم اینکه هرچقدر بتونی با خودت آشنا باشی و تک تک وجودتو بدون اینکه مردم چی میگن بقیه چی میگن قبول کنی و بپذیری که این تویی بااین خصوصیات و لازم نیست از خودت بودن خجالت بکشی و مقاومت کنی که نه من این نیستم و فرار کنم از چیزی که هستم واین امر باعث میشه که خیلی از ترمزها و باور هامو نتونم بشناسم
برادرم: موفقیت های مالی عالی_همیشه برای این موفقیتش خوشحالم که فردی در خانواده منه انقدر خوب و عالی میتونه به موفقیت مالی برسه پس منم میتونم و همیش در صحبتهاش در مکالمه های که باهم داریم دنبال باور های که ثروت سازش میگردم . ایده ای که میتونم از این فرد بگیرم و اینکه به این باور برسم که همیشه و هروقت که میخوای میتونی ثروت بسازی فارق از هر شرایطی که توش هستی ، درسی که این فرد همیشه بهم میده اراده و
برای ادامه دادن واینکه ثروت و فراوانی جریان داره کافیه خودت بخوای و در اون مسیر قدم بزاری(بااینکه تحصیل انچنانی نداره، ولی از بچگی دنبال این بود که پول داشته باشه پول دربیاره )
پسر عموم: موفقیت های عالی شغلی_ همیشه برای اینکه انقدر مغز خلاقی داره برای کار آفرینی تحسینش میکنم و خیلی خوشحال میشم برای موفقیت های مالی و شغلیش، اینکه برو دنبال چیزی که دوست داری و بااون میتونی ثروت خلق کنی و کار آفرین باشی ، درسی که میتونم بگیرم اینه که مهم نیست بقیه چی میگن چه فکری درموردت میکنن تو میتونی خلق کنی موقعیتهای شغلی که میخوای و کار آفرین باشی ( این فرد از بچگی بش میگفتن رضا بی مخ ، اونم برا اینکه همیشه رها بود کارایی که دوست داشت میکرد طبق چیزی که بقیه میگفتن رفتار نمیکرد)
با این سوال های که استاد پرسیدن تازه دارم توجه میکنم به اینکه افرادی هستند در خانواده من که این موفقیت هارو کسب کردند هیچوقت از این بعد به اینکه اینها موفقیت هستند نگاه نکردم و همیشه مث دیدگاه بقیه افراد خانواده از نظرم خیلی امر طبیعی هست و توجه نکرده بودم الان که نشستم فک کنم به این سوال ها مغزم باز تر شد و تونستم از جنبه دیگه ای بهش نگاه کنم ، خیلی سپاس گذارم که استاد عزیزم بااین سوال ها مغز ما رو ازجنبه دیگه به چالش میکشه .
ممنون و خیلی سپاس گذارم که خدا شما استاد عزیزم رو هدایت کرد که این فایل که فوق العاده رو ضبط کنید تا جنبه ی جدیدی از خودمون رو به چالش بکشه .
همیشه شاد و تندرست و در پناه الله باشید.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم
خیلی خوشحالم که خداوند مهربانم شما رو در مسیر زندگی من قرار داد مطمئنم که باورتون میشه هر بار که فایل جدید میزارید دقیقا مناسب حال و روز منه و همیشه خداوند مهربانم منو سورپرایز میکنه و میگه یادته چند دقیقه پیش این سوالو ازم داشتی الان جوابش دریافت کن
استاد جانم در جواب سوال اول بگم که قبلا من از موفقیت اطرافیانم احساس ناتوانی میکردم و همیشه این حس داشتم که اونا شانسی به این جایگاه رسیدن و پارتی بازیه و اونا از ما بهترونن و…
اما امروز بعد از فکر کردن به این سوال تفاوت مونای قبل و بعد بار دیگر حس کردم، من با موفقیت اطرافیانم نمیگم که احساس خوشحالی یا ناراحتی دارم بلکه تا موفقیت نزدیکانم میبینم سریع به این فکر میکنم که منم مبتونم اون چطور تونسته منم میتونم یجورایی الهام بخش من هستن و بهم انگیزه میدن… شاید ساعت ها فکر میکنم که اون ادم چیکار کرده و چی باعث شده به موفقیت برسه
یک وجه مشترکی که بین نزدیکانم که موفق هستن پیدا کردم ابنکه همشون جریان مدارشون بوده
خیلی جالب بود برام استاد که این ادما وقتی خبر موفقیتشون توی فامیل پخش میشه قشنگ اون فاصله مدار مشخصه اصلا یک فاصله عجیبی از ادما میگیرن انگار دیگه نیستن… مثلا یکی از اقواممون مهاجرت کرد به امریکا و مدت ها بود که قبل مهاجرت ایران که بود ولی اکثر فامیل ها بود که از نزدیک خیلی وقت بود ندیده بودنش مثلا مادرم بارها برنامه میچید که قبل مهاجرت از نزدیک ببینتش ولی به طرز عجیبی اتفاقاتی میفتاد که دیدارشون کنسل میشد
یا مثلا یکی دیگه از دوستانمون مدت ها بود ازش هیچ خبری نبود و نبود کلا یک دفعه شنیدیم که مهاجرت کرده به دبی و چقدر موفقیت کسب کرده بود و….
درس هایی که من از موفقیت این افراد گرفتم:
ا.حرف دیگران اصلا براشون اهمیت نداشت یا اگه داشت هم بروز نمیدادن
2. تمرکزشون کلا نکات مثبت بود کلا انرژی مثبت بود
3. چقدر قابل احترام هستن و صحبت کردنشون مشخصه خط فکریشون چیه اصلا اهل غیبت و و حرف های بیهوده نیستن همیشه هر بار میدیدمشون حرف های شاد و پرانرژی و بزن و برقص و….بودن
4. تو حرفاشون مشخصه که قدرت به انسان ها ندادن و قدرت فقط و فقط به خداوند دادن
5. خیلی برام جالب یکی از دوستانم تو مجموعه اش هر کی بگه من نمیخوام از فردا بیام کار کنم همون لحظه بدون اینکه ناراحت بشه میگه برو عزیزم موفق باشی و بعدش میگه حتما قراره یکی بهتر بیاد
6. و مهم ترین نکته شون وابسته نبودنشون هست نه به پدرومادر و نه همسر و نه شهر و نه دوست و هیچکسو هیچکس وابسته نیستن
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)️
خدارو شکر بابت ایت دقت و همزمانی . امروز روز اول دانشگاهم بود و با کلی ادم جدید ملاقات کردم . یک شرایط کاملا جدید . امروز به مساله ای برخوردم که باعث ایجاد یک احساس بد در من شد .
وقتی من در میان جمع هم سن و سالانم قرار گرفتم احساس میکردم که انگار من از تمام افراد حاطر در این کلاس پایین ترم . حتی بعد کلاس یک گروه تقریبا بیست نفره از کلاس باهم جدا شدن تا تو دانشگاه دور بزنن و اطرافو ببینن . من هم نزدیکشون بودم . با اینکه دلم می خواست بهشون ملحق بشم انگار یک احساسی منو عقب نگه می داشت . انگار خودمو جدا میدونستم . یک احساس کم تر بودن ، بی ارزشی . مثل وقتی یه قطره اب رو تو محلولی با غلظت و چگالی متفاوت میریزی و این دو باهم قاطی نمیشن و اون قطره جدا میمونه . البته این مساله پایه ای تره . الان که نگاه میکنم تو دوران دبیرستان سال های اخر به یه مدرسه خصوصی رفته بودم . یه مدرسه که هزینش بالا بود و بچه های اونجا از نظر وضع مالی خانوادشون بهتر بودن و من اونارو یه جور دیگه نگاه میکردم . خیلی سعی میکردم مثل خودشون رفتار کنم تا منو قبول کنن . ولی همیشه تحقیرم میکردن . من تو اون دوران فوتبالم بازی میکردم و بازیم خیلی خوب بود . ولی همیشه با دوستای خودم بازی میکردم . حتی یک بار کلاس فوتبال رفتم ولی عملکرد جلسه اولم خوب نبود و همون شد اخرین جلسم . بعد ها بازم رفتم ولی بیشتر از چند جلسه ادامه ندادم . هر مربی بازی منو میدید میگفت خیلی سطحت بالا ولی جرائت نداری . میترسی .
من تو تیم مدرسمون هم اون موقع قبول شدم . من تعویضی بودم ولی عملا خودمو جز تیم نمیدونستم . حتی داور مسابقه اومد و به من اشاره کرد که من نمیتونم کنار زمین بایستم . فکر کرد من از بیرون اومدم . حتی وقتی بچه ها دور هم حلقه میزدن و به هم امید میدادند من از بیرون نگاهشون میکردم و بهشون ملحق نمیشدم انگار که نمیشه . یه نیرویی منو عقب میرونه . همون پرده فرکانسی .
امروز هم کلاسی هامو میدیدم که چقدر راحت با هم دوست شدن احساس تنها بودن بهم دست داد . حتی مخصوصا رابطه های عاشقانه رو میدیدم ، راحت بودن بچه ها باهم . اون خلا احساسی رو در خودم احساس کردم . اینکه چقدر دختر ها و پسر ها راحت اند و باید گفت کاملا طبیعی بودند . تا حدی بهم احساس حسادت دست داد و یه لحظه به خودم مرور کردم که دارم میبینم باهم دعوا میکنن و با هم قهر هستند . راستشو بگم این احساس خیلی درونی و ناخوداگاه بود . میشه گفت اینطوری راحت تر بودم . البته خدارو شکر به خاطر اینکه رو مساله حسادت و تحسین کار کرده بودم اگاهانه مچ خودمو گرفتم و تحسینشون کردم و کاملا اگاهانه این جمله رو تکرار میکردم (( بهشون حسادت نکن )) اما هنوز اون احساس بی ارزشی رو میکردم .
خیلی وقت ها دنبال جلب توجه هستم . به صورت کاملا ناخوداگاه . حالا با شوخی یا هرچی . دوست دارم حرفی بزنم که توجه جمع تماما روی من باشه . و وقتی میبینم مثلا به کسی غیر من توجه میشه شاید احساس میکنم من یه چیز کم دارم . حتی الان متوجه شدم مثلا اعتماد بنفسمو تماما گره دادم به مسایل بیرونی . مثلا میگم موهام خاصه . تو دانشگاه مو هامو میبینن از من خوششون میاد و باهام دوست میشن . یا باخودم میگم فلان لباسمو بپوشم اون خاصه . اگه نپوشمش انگار یه چیزی کم دارم . دیگه اون مهدی ایده الم نیستم .
درباره برادرم هم . اون تو هنر مورد علاقه خودش کلی موفقیت و جایزه کشوری کسب کرده . کلی درامد از این جایزه ها داشته و خیلی وسیله گرفته . اگاهانه سعی در تحسینش کردم ولی این خلا همیشه بوده. البته الان که نگاه می کنم خیلی وقت ها ارزش و کیفیت و سطح مسابقاتی که شرکت میکرد رو پایین میاوردم تا راحت تر بپذیرمش . حتی الان یه لحظه ذهنم مقاومت کرد بگم جایزه کشوری ولی واقعا مسابقه کشوری بود دیگه . از کل ایران رقیب داشت . حتی کار هاش از صدا سیما ایران و عراق و سوریه پخش شد . ولی من نا خوداگاه برا خودم کتمانش میکردم . بی ارزشش میکردم .
حتی برادرم با دوستاش جایی دعوت بود به من هم گفت بیام . کلا 4 نفر بودیم . داشتیم با خودم فکر میکردم تمام این افراد هر کدوم هنری رو داره و داره ازش درامد کسب میکنه . با اینکه من از همشون بزرگترم من تنها کسیم تو این اتاق که ایده هامو عملی نکردم . این احساس بی ارزشی خیلی غیر مستقیم باهام بوده که همیشه خودمو بخاطر نتایجم قضاوت میکردم . اینکه هنوز کار مورد علاقمو جدی دنبال نکردم . و این اتفاق امروز دانشگاه و دیدن این فایل و تصمیم به نوشتن این کامنت بود که این موضوع رو برام روشن کرد . کاملا هدایت خدا هست که بیشتر از خودم میخواد پیشرفت کنم .
اتفاقا من یکی از ارزوهام این بود با عزیز دلم پینگ پنگ بازی کنم . درست مثل استاد . و اتفاقا دانشکده ما میز پینگ پنگ داره و خلوته . حتی رفتم و با یکی از دوستان بازی کردم . بچه های خون گرمی بودن . همین طور که داشتم میرفتم ناخوداگاه داشتم با خودم فکر میکردم چه فایده . اینجا دختر ها اصلا پینگ پنگ بازی نمیکنن و دقیقا همون لحظه خدا صحنه ای رو بهم نشون داد . ( یه دختر و پسر که داشتن باهم پینگ پنگ بازی میکردند ) . و دقیقا من به جای اینکه این نشونه رو تحسین کنم . اون دوستمون رو که میشه گفت جایی ایستاده که جز خواسته های منه و این خودش یه موفقیته .
بجای تحسین یه حس اینکه من یه چیزایی کم دارم . احساس بی ارزشی میکردم .
استاد ازت ممنونم برای تهیه این دوره . واقعا تا همین الان نمیدونستم چقدر بهش نیاز دارم . تمام سعیمو میکنم تا همراه با شما با اون تعهدی که شایسته کیفیت کار های شماست همراه با شما ادامه بدم .
این چند روز داشتم میگفتم ای بابا چرا پول خرید دوره ها رو ندارم . اتفاقی چشمم خورد به ایمیلی که مربوط به یه مسابقه جایزه دار تو سایت استاد بود . فایل 174 زندگی در بهشت بود . با علاقه زدم روش تا شرکت کنم . دیدم مهلتش تموم شد حالم گرفت . تو سایت دور زدم رسیدم اینجا . قشنگ خدا هدایتم کرد به دوره ای که مخصوص خودمه . این دوره خودمه . تا حالا ندیده بودم استاد اینطور ازمون بخواد که مشارکت کنیم . برای من معنایی جز این نداره که خدا به من میگه این دوره توعه . برو جلو .
بنظر من زمانی این احساس خلا بهم دست میده که از نتایج خودم راضی نیستم . اگه خودم در اون زمینه نتایج خوبی گرفته باشم خیلی راحت تر افراد دیگه رو تحسین میکنم . مثلا کنکور اولم که قبول نشدم خیلی برام سخت بود افرادی که قبول شدند رو تحسین کنم . ولی الان که خودم رشته مدنظرم قبول شدم خیلی راحت افراد دیگه هم که قبول شدن تحسین میکنم .
برای جواب تمرین استاد . الهامی از موفقیت افراد میگیرم .
مثلا دوستانی که تو دانشگاه با هم صمیمی و راحت بودند . این فضا دوستانه رو برام ایجاد کرد . یا دیدن رابطه عاشقانه افراد این تصور رو در من ایجاد کرد که من اولین نفری نیستم که به این مسئله فکر میکنم . مثل کسی که از فضا اومده و خواسته ای عجیب داره که بساط فراهم کردنش در این سیاره موجود نیست .
با چشمام دیدم که خیلی ها قبل از من تو این شرایط بودن و این مسیر رو رفتن و نتیجشون رو هم دارم میبینم .کاملا شدنیه . اصلا بعد از دیدن این مثال ها فهمیدم که خواسته من عجیب نیست و طبیعیه .
خدای من چقدر میشه متفاوت به یه قضیه یکسان نگاه کرد . برای خودمم جدیده . نمی دونستم این تاثیرات رو داشته (◕ᴗ◕)
یا برادرم . اینکه برادرم کلی جایزه گرفته . اینکه اثارش تو چند تا کشور پخش شده . بهم ثابت کرد افراد موفق ادم فضایی نیستن . خیلی راحت میشه 15 سال تمام تو یه اتاق زیر یه سقف با ادم موفق بخوابی و تمام مدت انکار کنی و نفهمی . برادرمو نحسین میکنم . اینکه میبینم کاملا یه ادم عادیه .باهم میخندیم خیلی جاها خودم کمکش میکنم . کلا برادرمه . و به همین راحتی به همچین موفقیت هایی رسیده .
برادرم زمانی که سیستم نداشت و بچه تر بود تو یه گیم نت با صاحب اونجا دوست شد . کمکش میکرد تو کار ها سیستم درست میکردن .بعضی وقت ها هم اونجا بازی میکرد . کلا ارتباطاتش قویه . از اول تو جامعه بود . صاحب اون گیم نت هم میگفت بزرگتر از سنشه .
زمانی که هم سن و سالاش بی هدف وقتشون رو تلف میکردن . اون تو مغازه ها کار فنی میکرد . عاشق کار های فنی بود . مغازه میرفت کار میکرد . سخت یا اسون هدف داشت . اخرش صاحب اون گیم نت که مسئول یه مجتمع فرهنگی پژوهشی هم بود اونو برد به مجموعش . بهش سیستم داد . دوره شرکت کرد . مسابقه رفت . پیشرفت های زیادی کرد . کلا دمش گرم .
این تجربه خودم بود . سعی کردم ذهنمو بریزم بیرون . احساساتمو بگم . امیدوارم درست عمل کرده باشم . حداقل برای شخص خودم نکاتی معلوم شد . سعی میکنم با تعهد این دوره رو جلو برم . تمام کامنت دوستان رو بخونم . اینم یه تعهد . فایلو چند بار گوش کنم . کلا با دوره بیام جلو . دوره پایه و اساس ذهنه بنظرم .
خدایا شکرت . همتونو دوست دارم
فعلا (◕ᴗ◕)