ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 95 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و درود به استاد یکی یه دونه م
استاد من حسادت می کنم به این دلیل که اینقدر خودمو دست کم می گیرم منجر به حرکت واقعی و تعهد واقعی نشده اما جدیدا مسأله ای پیش آمد که دقیقا مشت و لگد دنیا رو حس کردم و شروع کردم به دوره لیاقت که همسر خواهرم بعنوان هدیه برام خرید
بریم سراغ جواب سوال
️فریبا :سلامتی
مینا:اوضاع مالی عالی
این دو نفر واسه من خیلی مهم هستن
وقتی موفقیت اونا رو دیدم بشدت حسادت کردم انگار که خالی شدم دلیلشم این بود که احساس ناتوانی می کردم که اونا می تونن اما من نمیتونم چون مثل اونا عرضه ندارم
اما راستش الان گفتم ببین بهار فریبا از روزی که بوده تحت تعلیم مادری بوده که دارو رو سم می دونسته وناخودآگاه به این اعتقاد داشته که بدن خودش خودش رو خوب میکنه کاری که استاد توی تمام دورهها میگه که ذهن انسان قدرت خود شفا دهی داره
به جاش بیا به عنوان یه الگوی موفق بهش نگاه کن اون هم مریض میشه اما تفاوتش با تو اینه که اون به اندازهای آرامش داره و ایمان که بدنش خودش رو شفا میده واقعاً هم این اتفاق براش میافته دیدی که ریهاش عفونت داشت چه عفونت شدیدی ولی بعد 10 روز دیدی که کاملاً خوب شد تفاوت تو با فریبا در اینه که تو حتی اثر دارو رو هم بیاثر میکنی چون شنیدی که داروهای تاریخ گذشته رو به کارخونه عودت میدن خب کارخانه اینا رو که دور نمیندازه قطعاً برای ساخت همون دارو ازش استفاده میکنه داروی تاریخ گذشته رو با داروی جدید تازه قاطی میکنه معلومه که اثرش کم میشه چرا همچین دیدگاهی داری چون دیدی که دوستت توی داروخونه است و گفت تاریخ گذشته رو ما به کارخونه عودت میدیم اینجا ایرانه ارزشی برای جان انسانها قائل نیستند خارج نیست که حاضر نیستن خاری به پای کسی بره تا وقتی چنین دیدگاهی داری مدام دارو مصرف میکنی مدام بیماری تو ادامه پیدا میکنه چرا چون از طرفی دارو مصرف میکنی چون از مصرف نکردنش میترسی برای همین بیماری تو بدن تو مونده و بدن تو نسبت به دارو مقاوم شده
بجاش فریبا رو میبینی مدام به خودت بگو وقتی فریبا میتونه با قدرت ذهنش توی 10 روز عفونت یا هر بیماری که بهش مبتلا میشه رو شفا بده پس تو هم میتونی با چشم خودت دیدی که سرطان داشت سرطان خیلی از بدنش رو گرفته بود اما این انسان کوچکترین ناراحتی در خودش ایجاد نکرد گفت خوب میشم و شد حتی عضوهای درگیرشم سالم شد
تو که از بیماری می ترسی مثل فریبا برو روس ایمانت کار کن دیدی که کتابهای جول اوستین رو تا زمانی که میخونی چقدر ایمانت زیاد میشه چقدر نتایجت پررنگ میشه پس برو روی ایمانت کار کن
در مورد مینا خودت دیدی مینا چقدر متعهدانه به حرفهای استاد گوش میداد تک تک حرفهای استاد رو مینوشت یک فایل رو بالغ بر 100 بار گوش میداد دو ساعت قبل از اداره بیدار میشد هر تمرینی که استاد میگفت رو انجام میداد خودت دیدی قطع رابطه حتی با خواهر خودش انجام داد با پدر و مادر خودشم قطع رابطه کرد مدتی
چون میگفت اینها بینهایت به من فرکانس منفی میدن اثر دورههای استاد رو بی اثر میکنند و دیدی که اکثر اوقات اداره میموند و تمرین میکرد تا مدت زمان کمتری توی خونه باشه خودت دیدی وقتی از اداره برمیگشت شام رو میخورد و میخوابید چرا چون تا ساعت 8 شب اداره میموند و چون دنبال این بود که تمرین کنه به واحدی منتقل شد که ساعت کاریش تا 8 شب بود ولی هیچ کار خاصی هم نداشت و دیدی که مینا تمام اون ساعتها رو تمرین میکرد ،باماشین شخصی میآوردنش در خونه کلی هم اضافه کار میگرفت کلی پاداش میگرفت تمرین استاد هم انجام میداد شاید بگی خب به کاری هدایت شد که باعث شد توی یک سال صاحب بهترین خونه توی شمال شهر تهران و در سال دوم صاحب یک ماشین چند میلیاردی شد بهار تو اینو می بینی اما چرا اون همه تلاش و زحمت مینا رو برای تغییر زندگیش رو نمی بینی آیا مثل اون باور کردی فایلها رو ،مثل اون تلاش کردی ،مثل اون شب و روز از خدا خواستی ایمانت رو نسبت بهش زیاد کنه
اون داشت تمرین استاد رو به دقت انجام میداد و چون دنبال رشد بود دنبال بهترین کیفیت زندگی بود خانمی باید سر راهش قرار بگیره تا شغل خودش رو به این واگذار بکنه جالبه شغلی بود که این عاشقش بود یعنی فردی زحمت ده ساله شو رو به راحتی در اختیارش قرار داد
چرا چون این فرد در مدار درست بود پس بهار وقتی دنبال پول درآوردن باشی خدا راهش رو بهت نشون میده ،ببین یعنی کسی هست که با ی برخورد عاشقت بشه و اینجوری زندگیتو عوض کنه
این حرفا درسته اما من شانس اونو ندارم بهار جان خودت دیگه می دونی چیزی به اسم شانس نیست از نزدیک تک تک تمرینات مینا رو می دیدی خودشو رشد داد ادم مناسب ،شرایط مناسب سر راهش اومدن مینا استاد رو باور کرد استاد می گفت برین خودتونو بندازین پایین میگفت باشه چون استاد گفته ولی خوبیش اینه دیگه با چشم خودت دیدی چطور زندگی ی شبه تغییر کرد چطور تلاشهایش به تصاعد خورد اونم در عرض یکسال پس تو هم از الان شبیه اون کار کن
شبیه اون استادو باور کن وقتی برای اون شده برای تو هم میشه
سوال دوم
از چ زاویه ی مثبتی به موفقیت این افراد نگاه کنم که باعث بشود به خود باوری برسم ؟ و الهام بخش من باشد برای رسیدن به خواسته هایم ؟؟
برادرم مهدی از صفر صفر شروع کرد از رانندگی و بعد کم کم مدیر بزرگترین بخش شهرداری شد
چ درس هایی میتوانم از موفقیت این افراد بگیرم ؟
1) درس اول :خواسته ها هر چند بزرگ در دسترس ما هستند حتی اگر پولی برای پرداخت آن نداشته باشیم ، چ کسی فکر میکرد برادر من صاحب نیمی از یک معدن بشود بدون پرداخت پول؟؟ اصلا در مخیله ام قبلا نمیگنجید .
پس خواسته ها هر چند بزرگ ( از نظر ذهن ما ) در دسترس ما هستند و این ذهن است که ما را محدود میکند ولی وقتی در مدار ثروت قرار میگیریم جهان به ما میبخشد و عطا میکند حتی رایگان.
درس دوم : برادرم تقریبا از سن سالگی شروع به کار کردن و هنوز 40 سالش نشده
اکنون خداروشکر هم صاحب خانه ای بزرگ در میرداماد است
هم ویلایی بزرگ در ورامین ساخته و ….
پس موفقیت ربطی به سن و سال ندارد
باور محدود کننده ی من : سن من زیاد شده ، من دیر شروع کردم . اما برادر من هم از حدود 30 شروع کرد .
فاطمه
از چ زاویه ای به موفقیت او نگاه کنم که الهام بخش من باشد؟
ا ، فاطمه با این که نقصی در چهره ش داره و چشماش کاملا چپه ازدواج خیلی خوبی کرده
پس ازدواج خوب ربطی به چهره و زیبایی نداره
باور محدود کننده ی من : برای ازدواج خوب داشتن باید چهره ی فق العاده ای داشت.
مهاجرت ربطی به تحصیلات فوق العاده، ثروت زیاد نداره
باور محدود کننده ی من : برای مهاجرت یا باید پولدار باشم یا تحصیلات عالیه داشته باشم.
چ درس هایی از این مسیر میتونم بگیرم؟
فاطمه هیچ وقت خودشو زشت ندید ، اعتماد به نفس فوق العاده ای داشت اما من همیشه خودمو مقایسه کردم با خوشگل تر از خودم ، همیشه خودمو سرکوب کردم به خودم توهین کردم ، اگر کسی بهم میگفت تو زشتی حرف ش و میپذیرفتم
اما فاطمه خیلی ها بهش میگفتن چپول چش چب
او هیچ وقت نپذیرفت که این نقص و داره و خودشو زیبا میدید.
اسما رتبه 200 کنکور
برادر اسما صد برابر اسما تلاش کرد ولی حتی نتونست قبول بشه پس موفقیت به هوش و استعداد بستگی نداره چرا که اونها خواهر و برادر هستن
باور محدود کننده من : شاید من هوشم کمتر باشه ، شاید من توانمند نیستم .
موفقیت به خودباوری ربط داره
اسما همیشه خودش و قبول داره و نظراتش و هر چند چرند در جمع بیان میکرد.
اسما هیچ وقت به باورهای محدود کننده ی پدرش توجهی نکرد ، پدرش میگفت موفقیت یعنی پزشکی پزشکی پزشکی
اما اسما با به بی توجهی به او وارد رشته ی انسانی شد ، برادرش به خاطر حرف پدر و جامعه وارد تجربی شد علی رغم خواسته اش
حالا نقش عشق و علاقه
نقش خودباوری
نقش بی توجهی به معیارهای جامعه در موفقیت اینجا کاملا مشخصه .
چ درس هایی میتونم بگیرم؟؟
اول قانون رهایی از خواسته ( برای اسما اصلا مهم نبود چ رشته ی قبول بشه )
دوم :حرف ها ، تحقیرها ی دیگران را هیچ وقت به خودش نگرفت .
سپیده نوه ی عمه
او برای قبول شدن در کنکور سعی و تلاش خیلی زیادی نکرد حداقل به اندازه ی من
باور محدود کننده ی من: باید خیلی زحمت کشید برای موفقیت ، باید جون کند
و نکته ی بعدی او مشکلات خانوادگی فراوان داشت پس حتما او به مشکلات بی توجهی کرده که الان شاد و خوشحاله
او از از خانواده ای نزدیک به متوسط بود اما با خانواده ای فوق العاده ثروت مند ازدواج کرد.
باور محدود کننده ی من : چون من از خانواده ی متوسطی هستم فرد ثروت مند سراغ من نمیاد .
چ درس هایی میگیرم
اول قانون رهایی از خواسته برای سپیده اصلا مهم نبود چ رشته ای قبول شود او همیشه شادی و خوشحالی را اولویت قرار میداد
همیشه به تفریح و گردش و رقص میپرداخت .
اما باور محدود کننده ی من : شادی و تفریح منافات دارد با موفقبت ، با تلاش
پاسخ به سوالات قسمت 1
در ابتدا خوشحال میشوم سعی میکنم در جهت الگورداری از افکار و ذهنیت آنها به آنها نزدیک شوم و راجع به موفقیتشان از آنها پرس و جو کنم دو حالت اتفاق میافتد:
اول (که به ندرت اتفاق افتاده است) شخص صادقانه پرسشهای من در ارتباط با موفقیت خود را پاسخ میدهد. و یا سرگذشت موفقیت خود را بازگو میکند نه به طور دقیق اما تا حدودی.
دوم: که در اکثر موارد در ارتباط با نزدیکان موفقم برای من رخ داده است این است که برخی از این افراد بعد از موفقیت حتی جواب تلفن را نمیدهند و اگر به صورت حضوری سوالاتی از آنها در ارتباط با موفقیتشان پرسیده شود معمولاً اطلاعات غلط میدهند و یا نهایتاً تمام اطلاعات را نمیدند.
نمونههای عینی آن بدین شرح:
1.پسر عمهای دارم که بعد از شکستهای متوالی در ایران شرایط برایش مهیا شد که به فیلیپین برود و در رشته دندانپزشکی تحصیل کند بعد از بازگشت از فیلیپین سعی کردم از او الگوبرداری کنم و راه او را بروم اما بعد از چند تماس تلفنی حتی جواب تلفن من را نمیداد.
در ابتدا از موفقیت او بسیار خوشحال بودم اما بعد از اینکه جواب تلفن را نمیداد به این فکر کردم که او هیچ توانایی بیشتری از من ندارد حتی بر روی رشد شخصیت خود کار نکرده است در واقع هیچ شایستگی که اکنون در این موقعیت باشد ندارد نه تلاش آنچنانی نه در جهت رشد شخصیت مطالعه موفقیتش تنها مرهون یک روند و در یک کانال افتادن و آشنایی با چند نفر که در آن مسیر بودند رقم خورد. آن زمان که در ایران بود و کنکور میداد رتبهاش چند ده برابر بیشتر از من میشد حدود 300 هزار
2.مورد دوم یکی از آشناهای نزدیک همسرم بعد از اینکه در کنکور در دندانپزشکی دانشگاه دولتی قبول شد راجع به رتبهاش نیز دروغ میگفت و برای اینکه چشم نخورند پنهانکاری میکردند خوب قطعاً از موفقیت چنین شخصی خوشنود نخواهم بود.
در اینجا دو مثال عینی و نزدیک به خود را آوردم و از این نمونهها در اطراف خود فراوان دیدهام.
اما احساس من نسبت به موفقیت اطرافیانم و یا کسانی که میشناسم همیشه از یک الگو پیروی کرده است. در ابتدا بسیار خوشحال و خرسند از اینکه می بینم کسی در نزدیکی من و با شرایطی تقریباً برابر من توانسته است موفقیتی کسب کند ولی بعد از اینکه ارتباط خود را قطع میکنند و یا به قول معروف سر بالا جواب میدهند میبینم که هیچ شایستگی بیشتری نداشته است برای کسب این موفقیت و سپس شروع به مقایسه او با خود میکنم و به این نتیجه میرسم که من شایستگیهای فراوانی داشتهام و بیشتر از او اما نتوانستهام موفق شوم سپس احساس حسادت و اندوه مرا فرا میگیرد.
من بیشتر از اینکه حسادت کنم یا نارحت بشم از موفقیت دیگران نگرانم میشم،میترسم ،چه در حوضه ی کاری چه روابط
ترس از اینکه دیگر تونست من نمیتونم دیگه نمیشه همینی بود که طرف موفق انجام داد
و چیزی برای موفقیت من نیست دیگه و ازین دسته فکرها
البته من تا الان به این موضوع فکر نکرده بودم که چطور موفقیت دیگران میتونه به من کمک کنه یا اگر دیگری موفق شد نشونه این که من هم میتونم موفق بشم این سوالات که شما فرمودید پنجره ای نو به روی من گشوده درود برشما
سلام به استاد عزیز
من خودم تجربه باورهای منفی داشتم از وقتی با سایت شما آشنا شدم و با فایل های رایگان تون رو خودم کار کردم متوجه شدم که چقدر نتایج خوب میاد سراغم و من ارایشگرم و شکر گزاری میکنم و پیجم ضعیفه ولی خداوند محبت منو تو دل مشتریام قرار میده و اونها برام تبلیغ میکنن
و به این نتیجه رسیدم که فقط کافیه که باورهامو تغییر بدم و به قول استاد احساس خوب =اتفاقات خوب
سلام استاد عزیزم خیلی دوستون دارم روزی صد بار خداروشکر میکنم به خاطر وجودتون وروزی هزار بار شکرش میکنم به خاطر وجودش تو زندگیم به خاطر هدایتش خدایا شکرت
استاد عزیزم نمیدونم چرا خیلی وقته مقاومت داشتم برای کامنت نوشتن ولی امشب گفتم باید این مقاومت و بشکنم
من تمرین این جلسه رو تو دفترم نوشتم ولی این جا هم باور های اشتباهم رو که پیدا کردم مینویسم واز خداوند کمک میخوام برای تغیرشون
استادجونم من کلا وقتی موفقیت یک شخص از نزدیکانم رو میدیدم احساس حسادت داشتم.احساس عقب موندن ازش .احساس سر خوردگی و احساس اینکه چرا فلان شخص تو خانواده مرفه بزرگ شده من نه و…چرا من دارم جون میکنم وفلانی با یه اشاره به خواسته هاش رسید
هر دفعه که موفقیت کسی میدیدم این افکار و احساسات بد میومدن سراغم
ولی الان فهمیدم که باید دستاوردهای افراد رو تحسین کنم
باید به خودم بگم اگه فلانی تونسته منم میتونم
ذهنم وقتی موفقیت حتی خواهرمو میدید میگفت که چون اون فلان شرایط داشت تونست به این موفقیت برسه من که اون شرایط ندارم (عدم قبول اینکه ما هیچ نیازی به عامل بیرونی برای موفقیت نداریم)
بعد از گوش کردن به این فایل فهمیدم که برای موفق شدن تو هر زمینه ای نیاز به عامل بیرونی نیست نیازه که(( 1.بخوای 2.در راستاش تلاش کنی وقدم بردار ی3.باورهای درست داشته باش وکنترل ذهن کنی4.نتایج براحتی رقم میخوره ))
به امید خدا تمام تلاشمو میکنم برای داشتن ذهن قدرتمند یک ذهن قدرتمند وقتی موفقیت دیگران رو میبینه تحسین میکنه وبراش منطقی میشه که اگه اون شخص تونسته پس منم میتونم فقط کافیه مثل اون باور کنم ومثل اون عمل کنم
خداروشکر بخاطر وجودم تو این سایت الاهی که به قول ابراهیم عزیز دلم پر میکشه براش
سلام استاد عزیزم ممنونم بابت این آگاهی هایی که خیلی ریز هستند ، متوجهشون نیستم و شما باعث بیداری من در مورد این مسائل میشید.
استاد من تمرینو نوشتم و دیدم در مورد اعضای خانواده خودم اصلا حس حسادت سراغم نمیاد اما در مورد انسان های دیگه اولین حسی که بهم دست میده حسادته
البته فایل ارزشمند شما در مورد قدرت تحسین در مقابل حسادت همیشه گوشه ذهنمه و هر جا حسادت میاد از تحسین استفاده می کنم و احساسم خوب میشه
این حس حسادت در من دقیقا مربوط میشه با باورهای محدود کننده ای مثل عدم احساس لیاقت و اینکه من توانایی انجامشو ندارم.
این باور مثبت که اون تونسته منم میتونم، خیلی احساس خوبی بهم میده
و یا اینکه اون به این موفقیت ها رسیده منم موفقیت هام خیلی بودند که باعث میشه دوباره مرور کنم که من کجا بودم و حالا کجا هستم
پس نتیجه میگیرم که این که بفهمم و مطلع شم از موفقیت های دیگران ، نشانه و پیامی برای من داره
استاد گاهی شنیدن خبر موفقیت بقیه میتونه موتور منو روشن کنه که سعیمو بیشتر کنم و دوباره کار کردن روی خودمو شروع کنم و چه بسا همون یه تکون باعث رشد چشمگیر من بشه
بنابراین شنیدن موفقیت های دیگران از هر جهتی به نفع منه و من خودم باید این ویژگی رو در خودم ایجاد کنم که دنبال مطلع شدن از موفقیت های دیگران باشم.
البته در مورد اینکه برم و جویا شم از اون فرد که بتونم علت موفقیتشو بفهمم احساس میکنم اون فرد یا بهم نمیگه یا اینکه راستشو نمیگه که باید بگردم در مورد این چه باور محدود کننده ای دارم.
مرسی بابت صحبت های ارزشمند شما مرسی از مشارکت دوستان گلم که کلی یاد میگیرم ازشون.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته
استاد عزیزم تمرین انجام دادم و باید بگم که پی بردم که از موفقیت افراد نزدیکم بیشتر حسادت کردم و نکات مثبتی که پی بردم اینه که
اون فایلی که گفتین فقط روی خدا حساب کن
من دچار شرک خفی شده بودم
و فکر میکردم کسی میتونه برام کاری بکنه
ولی پی بردم که انتظاری از بنده خدا نداشته باشم و توکلم به رب خودم باشه
اینکه دست بالای دست زیاده تا کی بخوام حسادت کنم
اینکه اگه من حرکت نکنم بقیه رشد کنن من شاهد این حس هستم
اینکه اگه قبل هدف داشتم و تو مسیر رشد بودم
الان باید برگردم به مسیرم
اینکه من از کسی عقب و جلوتر نیستم
من تمرکزم باید بزارم روی خودم روی اهداف و توجه کنم به آرزوهام
اینکه توجه من به اونها و موفقیتاشون توجه منفی بوده که پشتش حس منفی حسادت بوده و اینکه از دریافت موفقیت منو دور میکنه
از این به بعد تلاش خواهم کرد متعهدانه که از دیدن موفقیت افراد ابزار خوشحالی کنم و توکل کنم به رب که اونه که میتونه کمکم کنه و تمرکزمو بزار روی اهداف و احساس خوبم
ممنون از استاد بی نظیرم
به نام خدا
سلام به همگی
امروز این فایل گوش دادم خواستم کامنتمو ببینم
حدود 10 ماهه پیش این کامنت گذاشتم
هدفی برای خودم مشخص کردم و در مسیرش درحال حرکت و یادگیری هستم
ولی واقعآ راست میگین من اگه کسی موفقیت کسب کنه خوشحال میشم ولی اگه بی عرضه بودن من به چشم بیاد و یا اگه موفقیتهایی از جانب خانواده همسرم رخ بده من ته ذهنم میگم الان بقیه میگن فلانی خوبه بوده همسرش به همه جا رسیده ولی من نه
تمامش برمیگرده به عزت نفس من که حرف بقیه برام مهمه
با سلام
والا هر چی فکر می کنم می بینم به طور کلی نسبت به موفقیت های افراد معمولا دو گونه احساس دارم.
1- در برخی موارد دیدن آن موفقیت باعث می شود خودم را کم و کوچک ببینم و اعتماد به نفسم پایین بیاید و نجواهای ذهنی به من بگویند تو نمی توانی مثل او باشی و به آن موفقیت دست پیدا کنی.
2- در برخی موارد نجواهای ذهنی حالت بهتری دارند و حالت غبطه خوردن و کمی سرزنش کردن خودم را دارند که نجوا به من می گوید که تو هم اگر از وقتت بهتر استفاده کردی بودی و بیشتر تمرکز کرده بودی الان به همان جایگاه دست پیدا کرده بودی.
سلام به استاد عباس منش ، تیم خوب و دوستان گرامی . و تشکر میکنم بابت از استاد عزیز بابت این عشق و مسیری که عاشقانه با ما به اشتراک میذارن و خواستار پیشرفت ما هم هستن .
من در گذشته این احساسات منفی و حسادت و انکار موفقیت دیگران و کفر و پوشاندن اون موفقیت ها و تحسین نکردن ها و تصدیق نکردن ها رو بسیار زیاد در هرررر مسئله ای داشتم . حالا اما میزانش خیلی خیلی خیلی کمتر شده و اگر پیش بیاد خیلی کوتاه مدته و سریع به خودم یادآوری میکنم مسیر رو و قوانین رو ، اما با این حال باید کمتر و کمتر بشه و این ویژگی بیشتر و بیشتر از وجود من بده تا جایی که حتی همون اول هم پیش نیاد که من بخوام سریع جمعش کنم ، یعنی ذهنیت قدرتمند کننده در من نهادینه و عادت بشه کم کم به جای حالت فعلی که دارم اگاهانه تغییرش میدم اما باز هم خودم و پیشرفتم رو به خودم یادآوری میکنم .
موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان من :
یک : وقتی عموم یه ماشین چند میلیاردی خرید من تحسینش کردم و کلی براش خوشحال شدم اما احساس بدی هم داشتم شبیه به این که من حالا حالا ها نمیتونم اینو بخرم یا اگر بخرم هم دیگه سنم بالا رفته و اون موقع دیگه کیف نمیده زندگی . تا الان تا جوونم باید خوش بگذرونم یا با کیفیت ترین ها رو داشته باشم، وقتی 50 سالم شد که دیگه نمیخوامش.
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این فرد نگاه کنم که باعث شود به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم:
* قانون تکامل ، عموی من در سن من(29 سالگی) پیکان داشت (من در 25 سالگی برای یادگیری رانندگی خودم پراید خریدم ) و بعد یکم یکم ارتقاع داد تا به این ماشین میلیاردی رسید و هیچ وقت از اول اینو نداشت
* عموم دیپلم داره و با همین دیپلمش در یک شرکت کارمنده و با همون پول ها تونسته این ماشین رو بخره
*همون با چند بار عدم رعایت تکامل قدم های بزرگ رو برداشت و زندگیش رو تقریبا از دست داد و مبالغ زیادی رو برای بیشتر از 10 سال مقروض بود اما باز هم تونست سر پا بشه . اگر تکاملش رو رعایت کرده بود چی میشد ؟؟؟
*عموم تا سال ها ابتدا کارگر و بعد کارمند فولاد مبارکه بود و بی حد و اندازه خرج میکنه و مسافرت میره و از همه چیز بهترین ها رو میخره و میپوشه و میخوره و مهمونی میده و هربار ما خونه ی ایشون هستیم تعجب میکنیم که چرا هر چقد اجیل و شکلات و شیرینی میخوریم باز هم هنوز تو ظرف ها هست و انگار تموم نمیشه و تو ظرف ها پره ( واقعا چرا تا حالا از عموم نپرسیدم درباره باور هاش ) پس حتما باور های فراوانی خوب و درست و حسابی داره
*شاید الان حقوق عموم که 60 سالشه و از دیر زمانیه داره کار میکنه به این سطح رسیده ، اما یعنی مال من که الان نزدیک به همونه نا چند سال دیگه و با کار کردن روی خودم بیشتر نخواهد شد ؟؟؟؟
* من درباره ی خودم بیشتر فهمیدم که یک نگاه امیدوارانه رو به جلو ندارم ، فکر میکنم چون عموم مال قدیمه و از قدیم شروع کرده حالا تونسته به این ها برسه اما من حالا حتی با حقوق خوب هم هرچقدر تلاش کنم نمیتونم. توحید در من ضعیفه و قدرت رو به خیلی از عوامل و حتی به خودم دادم . بله حتی روی ضعیف بودن خودم هم و ندوستن چطوری میش رفتن اوضاع و یا دست و ما دار نبودن توی موفقیت ها هم حساب منفی باز کردم و قدرت دادم به این ضعف های خودم . قدرت دادم به ضعف انسان بودنم، قدرت دادم به ناشناخته ها و حتی به جاش سعی نکردم قدرت رو به خدا بدم .
من تحسین و تصدیق میکردم ، احسای خوب داشتم برای پیشرفت دیگران اما دررابطه با خودم ، خودم رو رها شده و ضعیف و بی پشتیبان تصور میکنم قدرت رو به فکر خودم ، کار خودم ، تصمیمات خودم و عقل خودم دادم . پس احساس ضعف و نا امیدی و حسرت هم طبیعیه .
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
*حتما انتهایی برای باور های تکامل و فراوانی و صبر و توکل و توحید وجود نداره و با هر کار و هر درآمد و هر جایگاهی میشه به بهترین ها و روان ترینها هدایت شد و چیزی که حکمرانی میکنه، شغل خاص یا درآمد خاص یا سن خاص یا خانواده خاص نیست بلکه باور های خاص هست
*عموم 60 سالشه اما هنوز هم با اختلاف یکی جذاب ترین و خوش هیکل ترین و زیبا ترین و پر انرژی ترین مرد هایی که تو کل دنیا دیدم و هرکسی هم که عکسشو دیده به این اقرار کرده و هنوز هم کلی سفر میره و باشگاه میره و لذت میبره، پس افزایش سن رو نباید مساوی با رو به انحطاط رفتن تو مغزم کنم .
موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان من :
دو : دختر دوست بابام که همسن منه و اگر بخوام ظاهر رو در نظر بگیرم، توی تحصیلات و کار و درآمد و موقعیت اجتماعی اصلا با من قابل مقایسه نبود که هیچی من اون به ظاهر اپشن های بالا رو دارم ولی اون نداشت ، برای تحصیل به خارج از کشور مهاجرت کرد و من با اینکه اصصصصصلا مهاجرت تحصیلی یا اینجور سختی کشیدن جز اهداف و خواسته هام نیست ، بهش حسودی کردم . که نشون میده یک :هنوز با خودم به وضوح نرسیدم درباره ی خواسته ها و اهدافم و دو : به خودم یادآوری نمیکنم پیشرفت هامو . سه : پایین بودن احساس لیاقت . چهار : برنامه واضح نداشتن . پنج : به جای تمرکز روی خودم ، تمرکزم روی دیگرانه. شیش : با ارزش دونستن دست آورد های دیگران و بی ارزش دونستن دست آورد های خودم .هفت : دیدن ظاهر قضیه مثلا من به حالای این فرد توجه میکنم و خودم رو صرفا با همین یک دست آورد مقایسه میکنم بدون اینکه بدونم نتیجه ی کارش چی میشه ، ظاهر رو میبینم و به فرکانس ها یا مداری که داشته توجه نمیکنم ، به احساس لیاقت و یا باور به ساده پیش رفتن کار ها مثلا تو این فرد دقت نمیکنم و کلیت خودم رو فقط با یک مورد در زندگی یک نفر قضاوت و مقایسه میکنم .(وای خدای بزرگ چقد کار دارم من هنوز )
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این فرد نگاه کنم که باعث شود به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم:
* هر هدف یا خواسته ای دارم اتفاق میفتد اگر آن را آسان ببینم ، اگر احساس لیاقت داشته باشم ، اگر برای خودم اما و اگر و ولی و… نچینم و خودم برای خودم سد و ترمز نسازم ، مدرک دیپلم ، سن بالا ،این هم نشونه ای از فردی که نه تحصیلات داشت و نه زبان بلد بود و این در حالیه که همه دارن میگن باید فلان زومه رو داشته باشی برای مهاجرت ،پدرش همکار پدر منه و درامدشون یکیه و با کمک پدرش رفته در حالی که درآمد من 3 برابر درآمد پدرم هست فعلا .
* به خودم و اهدافم و مسیرم که بلند مدت و کوتاه مدت هست ایمان داشته باشم و روشون تمرکز کنم و بدونم با تکامل و موندن در مسیر به هرآنچه که میخوام میرسم .
*هدف های زندگی هر فرد منحصر به فرده و یک نسخه ی یکسان برای خوشبختی و احساس خوب وجود نداره
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
* در یک کلام سخت و اسان همزمان ، هیچ محدودیتی وحود نداره ، جز ذهن ما و هیچ کدام از قوانینی که ما انسان ها گذاشتیم برای خدا وجود نداره و خداوند همواره بر اساس قوانین خودش عمل میکنه
برای خداوند هیچ مرزی دور کشور ها کشیده نشده ، هیچ قانون زمینی و نوشته شده به دست دولت هایی نیست، هیچ زبان و نژادی برای خدا وجود نداره و در قوانینش تاثیر نداره .
باید بشینم اینا رو از اول بخونم چون خدا ایراد هامو گفت و من نوشتم .