ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند هدایتگرم.
سلام.
مستقیم و بدونِ تعلل از پایِ پاسخی که برای نفیسه جانم الان نوشتم، اومدم اینجا تا بنویسم…
– من تو قسمتی تو حیطه روابط که نسبت بهش حساسیت دارم، و گهگاهی بروز پیدا میکنه، مشکل دارم…
الگو وقتی تکرار میشه ناراحت میشم، اذیت میشم، نجوای ذهنی دارم، حسم بد میشه…
به فکر افتادم اعراض کنم، اعراض کردم.
اما دیدم اینجا جای اعراض نیست، اتفاقا باید حل شه ریشه ای.
برمیگردم به متن زیبای مریم جانِ شایسته ی نازنین تو دوره شیوه حل مسیله:
که اشتباه نگیریم بینِ حل یه مسیله و اعراض از مسیله ای دیگه رو.
اعراض و حل مسیله در جایگاهِ درست خودشون باید قرار بگیرن، تا بهبود حاصل شه.
خب من تا الان که بیشتر اعراض کردم و بویِ فرار از حلِ ریشه ای اون مسئله تو ذهن، رفتار و واکنش هام میده…
حتی یه بار هم فکر کردم شاید راه حلش این باشه که صحبت کنم با فرد، مرزهامو بگم، توضیح بدم، شاید بهبود حاصل شه…
اما خب چون مسیله واسه خودم خیلی حساسیت زا هست، انگار نمیخوام بازش کنم، صحبت کنم ازش تا بهش توجه بشه و بیشتر پیش بیاد.
هنوز که متوجه نشدم دقیق چه باید بکنم.
این فایلِ چالش ها، خیلی پر برکته.
انگار منو رو به رو کرده با خودم…
این سری فایلها که مربوط به خودشناسیه، دقیقاً دوره های هدیه ی استاد محسوب میشن…
مثل دوره های هدیه ای سفر به دور امریکا، زندگی در بهشت، مصاحبه، لایو، توجه به نکات مثبت، الگوهای تکرار شونده، نتایج دوستان، گفتگو با دوستان و …
استاد دو مدل دوره گذاشتن روی سایت که تمرکزی جلو میبرن مباحث رو:
محصولات و هدیه ها.
پس وقتی میگن هیچ نگران نباشین و از فایلهای هدیه استفاده کنین اگه شرایط خرید ندارین،کاملاً گُل میگن و حقیقت.
استاد دقیقا همون صحبتها (اصل- قوانین) رو توی جفت این دوره ها (محصول- هدیه) مرور میکنن همیشه.
به عبارتی میشه هم با محصولات بهبود ایجاد کرد تو زندگی، هم با فایل های هدیه …
شرط اساسی فقط اینه که من بخوام خودمو بهبود بدم.
چطوری فایلها رو گوش بدم که منجر به درک و عمل بشه.
وگرنه صِرفِ داشتن فایلِ محصول یا هدیه، نمیتونه کاری برای من بکنه.
مثلا خود من دوره های زیادی رو از فضل خدا خریدیم.
اما این معنی رو نمیده که روی همشون کار کردم یا میکنم.
من روی فایلهایی کار کردم که احساسِ تعهد بیشتری داشتم بهشون و بیشتر باورشون کردم.
نتایج هم به همون میزان وارد زندگیم شدن.
برگردم سراغ اون مسیله در حیطه روابط…
خب راهکار چیه برای حلش سمانه جون؟
– خلوت کنم با خودم، گپ بزنم مسیله رو شفاف با خودم مطرح کنم، وقت روبه رو شدن با این چالشِ تکرار شونده رسیده دیگه، بسه هر چی اذیت شدم، اذیت کردم خودمو.
پاسخ به این سوالات، به خودم در رابطه با این موضوع:
عنوان این چالش دقیقا چیه؟
حسم نسبت بهش چیه؟
چرا این حس رو دارم؟
چی تشدیدش میکنه؟
چی منو حساس کرده نسبت بهش؟
چطوری فکر میکنم در موردش؟
نجواهام چی میگن در این مورد؟
حسم نسبت به خودم و اون فرد چیه اون موقع؟
خودم و اون فرد رو چطوری شناختم تو اون حیطه؟
و …
شروع کنم به نوشتن (اقدام عملی برای قدم گذاشتن در مسیرِ حل این مسیله)، مطمینم موتورم روشن میشه و مینویسم برای خودم از خودم…
یادت باشه سمانه جون این اولین اقدام عملی هست.
به قول استاد، فارغ از نتیجه، خوشحال باش که داری اقدام میکنی، ممکنه 1 روز یا 100 روز یا … زمان نیاز داشته باشی برای حل و شفاف سازی این مسیله برای خودت، زمان بده و صبر کن، خوشحال باش که زمان رویارویی با این چالش برات رسیده و اماده اش شدی…
به قول نفیسه جانم، عقب نکش تو مسیر به بهانه ی کمال گرایی.
با نگاه بهبودگرایی جلو برو، جواب بده به سوالاتت با جزییات…
فکر کن رفتی یه جلسه مشاوره، و داری اقدام عملی میکنی…
اینم همونه.
اتفاقا سمانه امین ترین فرد هست برای تو که بتونی بی سانسور هر چی دلت بخواد بگی از درونت…
فارغ از نگفتن یه حرف هایی به دلیلِ ملاحظه، سانسور یا هر چی.
الان فقط مرحله اول به نظرم رسید که این باشه واسه حل این چالش، به عنوان اولین تکلیفِ خودخواسته به خودم.
عجله ندارم.
دونه دونه میگردم داخلم ببینم چی اذیتم میکنه و باید روشون اقدام عملیِ آگاهانه و خودخواسته بکنم برای بهبود کیفیت زندگیم و آرامشم.
مطمینم به محضِ آغاز، ادامه مسیر بهم گفته میشه.
به قول استاد جان و نگاهِ بهبود گرایانه:
تو خود پای در راه بنه و هیچ مگوی، که راه خود بگویدت که چون باید کرد…
هیچ فکر نمیکردم هدایتم ساعت 2/5 بامداد به سایت، منو الان به اینجا و این کامنت و استارت برای اولین اقدامِ ورود به چالش ها به صورت اگاهانه و خودخواسته و اختیاری برسونه.
الهی شکرت.
– تا توی حیطه چالش های روابط هستم، دلم میخواد مورد دوم رو هم داغ داغ بگم:
چالشِ اهمیت و توجه به حرفِ مردم، قضاوتِ دیگری، نظرِ دیگری، جدی گرفتنِ حرفِ مردم به گونه ای که انگار درسته و حقیقته و باید انجام بشه و من باور میکنم و …
زنگِ این چالشِ تکرار شونده، این اواخر مجدد پرصداتر شده برام.
به خیر میگیرم و نشونه، برای اینکه وقتشه روش اقدام عملی کنم…
الان فقط طرح موضوع کردم تا هدایت شم به راهکارهای بهبودش…
چقدر خوشحالم که دارم بیرون میکشم چالش هامو.
شفاف میشم با خودم.
آشعال ها رو یواش یواش از زیر فرش و مبل و کشو بیرون میکشم پیشِ چشمانِ سمانه فارغ از هر فکر و باوری…
این دو مورد، مدتهاست مثل یه زخم که هر از چندگاهی سر باز میزنه و آزارم میده، به روحم آسیب میزنن…
از خداوند هدایت و کمک میخوام برای درمان و بهبودِ سمانه جانم در مسیر و فرآیندِ تکاملیش.
بسه هر چی نادیده گرفتم، سرسری رد شدم، ماسمالی کردم، ترسیدم و پریدم از روی مسیله و حلش.
کافیه.
استاد تشکر عمیق و دعای خیر دارم براتون برای این فایل های شاهکار و به موقع، دقیقا بعد از دوره احساس لیاقت…
حس اینو دارم که دارم درس میخونم تا گرم هستم و ذهنی اماده دارم، بعد از هر درس، درس های جدید میان، مقاطع تحصیلی بالاتر میاد و …
منم درس میخونم، تمرین حل میکنم، آزمون میدم، نتایج میاد و همچنان ادامه ی مسیر تا همیشه.
خدایا شکرت برای هدایت های هر لحظه ات تو زندگیم.
سلام به بهشتی که تو قلب سمانه جان هست.سلام به پرنده ای که از ذهن تا دستانت پرواز می کند و اثرش را به شکل کامنت ثبت می کند.
یک درس زیبا توی کامنت قبلی ات بود که همینجا ازش می نویسم ،تحسین کردن یک ویژگی اکتسابی است شما از مامان خوبتون یاد گرفتید که موفقیت ها و لذت ها یا خوش شانسی های دیگران را تحسین کنید و براشون خوشحال باشید ، مادرتون با انجام این کار چه کمک بزرگی به جهان کرده چون همه خانواده و حتی نسل های بعد هم این تحسین و تین جور نگاه کردن به خوشی های بقیه را یاد می گیرند بینهایت این ویژگی را دوست دارم . مخصوصاً وقتی فهمیدم من هم میتوانم به دستش بیاورم و تو این چند روزه هم برای خیلی موارد استفاده کردم یک حس خوبی به خود آدم دست می دهد مثل شکوفا شدن یک غنچه .
نشانگر احساست خوب عمل کرده که فرق اعراض از نا خواسته و اشغال ها را زیر فرش کردن تمییز دادی و بعد با منطق قدم اول را برداشتی به خوب موردی اشاره کردی ، قدرت احساس.
احساس آدم هیچوقت بهش دروغ نمیگه
و درس خوبی که از سمانه جان بهبود گرا یاد گرفتم این پاراگراف است.
فکر کن رفتی یه جلسه مشاوره، و داری اقدام عملی میکنی…
اینم همونه.
اتفاقا سمانه امین ترین فرد هست برای تو که بتونی بی سانسور هر چی دلت بخواد بگی از درونت.
من قبلاً نمی تونستم راه حل برای مسائلم به تنهایی پیدا کنم معمولاً با کسی صحبت می کردن اما وقتی استاد گفتن از مشکلات حرف نزنید دیگر این کار را نکردم ولی به مشکل بر می خوردم گیر می کردم آشفته می شدم و راهی جز اعراض بلد نبودم همون اشغال ها را زیر مبل گذاشتن ، یواش یواش تو خودم با خدا حرف میزدم و فقط می گفتم حلش کن اما الان بهم یاد دادی نوشتن را هم امتحان کنم و خودم با کمک الهامات خدا راه حل را پیدا کنم و قطع یقین می دانم خدا بهم میگه
به قول استاد جان و نگاهِ بهبود گرایانه:
تو خود پای در راه بنه و هیچ مگوی، که راه خود بگویدت که چون باید کرد…
ممنونم که با نقطه آبی سورپرازم کردی . سمانه جانم یکبار تو کامنتی به زهرا جان نظام الدینی گفتم که با نوشتن هات و بهبود گرایی هات با خود شکافی هات مثل یک دوست واقعی دستم را گرفتی و با هر قدم جلو رفتن منو هم بالاتر بردی اما اینجا خواستم جدا گانه از خودت تشکر ویژه کنم ، قبلاً هم گفتم استاد خیلی برای من دور از دسترس بودن یکی که به قله رسیده ومن هیچوقت نمیتونم به گرد پاش برسم مسیر برام مثل ماموریت غیر ممکن بود اما وقتی پا به پای تو شدم قدم هام کوچک و پیوسته شد یکی از خواسته های ستاره قطبی ام جدیداً این شده که خدایا منو همفکرانش ادم های خوب و مثبت کن
دعا می کنم فرکانست همردیف استاد بشود عزیزم ، بوس انگشتی به روی ماه خودت و گل پسرت
در پناه خیرالحافظین دلشاد و سالم باشید
به نام خداوندبخشنده ومهربان
سلام به استادخوشتیپم وخانم شایسته ی عزیز
سلام به خانواده بزرگ وتوحیدیه عباسمنش
استادبااین فایل هنوزم دارم تحسینتون میکنم وآفرین گفتن ازدهنم نمیفته
واقعاخداایناروبه شماالهام میکنه ک دقیقاموضوعاتیوکه ماباهاش درگیریم شمادرموردش فایل میزاریدوبه زیبایی اندازه یه دوره عالی مارورشدمیده
خداروهزاران مرتبه شکروسپاسگزارشمااستادعزیزم بابت این فایل عالی
سوال این فایل عالی:
به طورکلی بامسائل یاچالش هایی که درزندگی برایت بوجودمی آیدچه برخوردی داری؟
بستگی به نوع چالش برخوردام متفاوته،توبعضی چالش هاکه هنوزباگ بزرگتری دارم به محضی چالش پیش میادبهم میریزم
احساس عجزوناتوانی وترس بهم دست میده
ویه ساعتی به همین روال بهم میریزم وبعدسعی میکنم خودموپیداکنم بافکت هایی که توچالش های گذشته داشتم وباگذشتن ازون چالش هارشدوجهش داشتم ومنوکلی به جلوبردن روهی مرورمیکنم مینویسمشون
وکم کم بامرورآگاهیهام سعی میکنم نجواهای ذهنم روکمرنگ ترکنم
میام باورهامومینویسم درمورداون چالش باورسازی میکنم وباخودم صحبت میکنم که این چالش اومده چه درسی بهت بده؟؟
تواینجاباگ داری خداونداین چالش روفرستاده تااین باگم ازبین ببری ازپسش بربیای وقوی تربشی همونجوری که چالشای گذشته روحل که کردی چقدتوروروبه جلوبردن وعزت نفستوبیشترکردن
بعدمیام راه حل هامومینویسم وتویکی دوساعت نجواهای ذهنم کمترمیشه واون احساس ناتوانی وترس کمرنگ ترمیشه ومیرم تویه حالت تدافعی که بایدحل بشه وازحالت فراردرمیام ودقیقاازوقتی که محکم وایمیسم برای مقابله دقیقاجهانم تغییرمیکنه
ره حل هامیان
الهامات میاد
قوت قلب میگیرم
شجاعتم بیشترمیشه
ووقتی که شجاعتم بیشترمیشه جهان همراستامیشه بامن
باوراینکه خداوندمنوهدایت میکنه به بهترشدن به خیربه قوی ترشدن همواره توقلبم تکرارمیشه
استادجان دقیقاباآموزه های شمامن به این باوررسیدم که همونجوری چالش های قبلی الان نقطه قوت من شدن این چالشم اومده ک من تکاملموطی کنم وشخصیت قوی تری داشته باشم درمسیراهدافم
همین دوسه ماه پیش چالش بزرگی توکارم داشتم که باکمبودنقدینگی مواجه شدم
بعدازطی مراحل اولیه ومسلط شدن به خودم به این باوررسیدم که ذهنموازچالش بردارم وروی باورام کارکنم وخداوندمنوهدایت میکنه
ودرلحظه ای که من رهاکردم وروی باورهای توحیدیم کارکردم به طورمعجزه آسایی مبلغ موردنیازم حتی بیشترخداوندرسوند
این فکت قوی برام شدکه توبقیه چالشهام همیشه صف اول وایمیسه وخودنمایی میکنه ک من محکم تروایسم
استادجان اگه همون اول اون ترس نیادسراغم یعنی ترسه میادولی بتونم خودموکنترل کنم واین فرکانسوبه جهان بفرستم دقیقاهمه چی تغییرمیکنه وهمه چی به نفع من تغییرمیکنه همونجوری که تاالان ایجوربوده
وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
سست و اندوهگین نشوید اگر شما به راستی مومن باشید برتری خواهید یافت
سوره آل عمران آیه 139
دقیقامصداق این آیه مبارکه
ودقیقاهروقت محکم وایسادم برتری پیداکردم وجهان پاداششوبهم داده
یابهتره بگم پاداشهاشوبهم داده
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ
به زودی پروردگارت پاداشی به تو ادا میکند که کاملا راضی خواهی شد
سوره ضحی آیه 5
همون آدمایی که قولایی داده بودن یهویی خلف وعده کردن ومطمعنن منم شرک ورزیدم وخداونداین چالش روبرام بوجودآوردوالان خودشون میان یاتماس میگیرن که توکارم یه جوری بهم کمک کنن
خودشون توش موندن من به چه قدرتی وصلم که ایقدکارام ساده وروون دارن جلومیرن
هرکی ازیه طریقی داره تومسیرم کاراموانجام میده فقط خودم میدونم که ایناپاداشن وخداوندهمه رومسخرمن کرده
استادآدمایی که وقت سرخاروندن ندارن وایمیسن واسه من فرم بانکی وبقیه فرماروپرمیکنن درحالی که میتونن بدن کارمندشون انجامش بده
من میدونم که خدای من داره انجامش میده
پاداش منه این همه لطف
توشغل من کارای بانکی من که بایدضمانت بزاری وکلی دنگ وفنگ داره کارمن بابهترین شرایط وراحت ترین شرایط نسبت به بقیه انجام میشه
یه دفعه دوستام میبینن میگن رئیس بانک مرکزی آشناته؟؟؟
نمیدونن که صاحب کل جهان آشنای منه
استادطبق آموزه های شمامن به این باوررسیدم که خداوندقدم به قدم بهم همه چیومیگه
الذی خلقنی فهو یهدین
همان خدایی که مرا بیافرید و مرا هدایت میفرماید.
شعراء 78
امروزدقیقاقدم بعدیوازطریق یکی ازون افرادی که یهویی جاخالی داده بودن بهم گفته شدومن همون لحظه متوجه شدم که خدای من داره باهام حرف میزنه وقدم بعدیوبهم میگه
استادمن بعدحل هرچالشی عزت نفسی پیدامیکنم که باوردارم چون خدارودارم هرکاریوازپسش برمیام
توکلم چن برابرمیشه باایمان به اینکه من حرکت میکنم خودش بهم میگه
فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ
هنگامی که در کارها تصمیم گرفتی به خدا توکل کن که خدا توکل کنندگان را دوست دارد
سوره آل عمران آیه 159
ودفعه بعدی که چالش پیش بیادمن قوی ترم وبهترازدفعه قبل انجامش میدم
کم کم مسیرچالش هابرام عادی ترمیشن وقدرت مقابله من بیشتروتسلطم بیشترمیشه وزودتربه راه حل میرسم
«راه حل مسئله درخودمسئله است»
خداروهزاران مرتبه شکر
استادجان سپاسگزارم ازت بابت این فایل عالی وپرازدرس ونکات عالی
درپناه رب العالمین باشید
سلام به همگی .سپاسگذار استاد عزیزم و مریم جان و دوستان عزیزم هستم که هر کدوم به نوعی دارند به رشد من کمک میکنند. بریم برای پاسخ به سوالات .
سوال 1 .به طور کلی با مسائل یا چالش هایی که برایت به وجود می آید چه بر خوردی داری؟من هم پاسخم اینه که درسته که اول به هم میریزم اما با توجه به این که به لطف خدای عزیزم و آموزشهای استاد از قوانین جهان با خبرم و میدونم که خودم خالق زندگیم هستم و هدایت ها رو دارم دریافت میکنم پس خیلی زود خودمو به حس خوب می رسونم و با امیدواری از اینکه خداوند پاسخ میده فقط من باید خودمو با خواسته م تنظیم کنم و فرکانس هامو درست کنم ،دلم آروم میگیره و مسیر درستمو ادامه میدم .چون تاثیر باورها رو توی زندگیم دیدم ،دیدم که کن فیکون میکنه ،دیدم که وقتی توحیدی عمل میکنم و ذهنمو پاک میکنم از شرک چطور ورق برمیگرده ،حتی اگر صد تا قسم خورده باشند برای انجام ندادنش ولی وقتی ذهن من درست بشه و با خداوند هماهنگ بشه کولاک میکنه.
آیا نگاه شما این است که این چالش فرصتی برای بهبود و یادگیری و پیشرفتم است؟2 تا چالش در حال حاضر اولویت بالایی توی زندگیم داره که باید حل بشه .یکیش مربوط به شغلم هست که باید یه سری کارها انجام بدم . شغلم بازی با بچه هاست میخوام بنشینم حدود یه 20 تایی نقاشی کودکانه یاد بگیرم و توی دفتری که صبح رفتم خریدم بکشم و نقاشی ها رو که کامل کشیدم فیلمشو بگیرم و توی گروهم اعلام کنم که کلاس های نقاشی هم برگذار میکنم و همینطور با خمیر بازی که اونم صبح خریدم، یه تعداد مثلا 15 تا حیوانات کوچولوی با مزه از یوتیوب …یاد بگیرم و عکس های اونها رو هم توی گروهم بگذارم و یادگیری اونا رو هم به بچه ها آموزش بدم و برنامه ریزی میکنم که از امروز یک نقاشی تمرین کنم و دوتا حیوون با خمیر بازی درست کنم و هر روز به همین شکل پیش برم که هم لذت ببرم هم به کارهای دیگه م برسم هم خسته نشم که بعد مثلا قبلا متنفر بشم از کاری که خیلی دوست داشتم و صبح تا شب می نشستم پای اون کار که فقط تموم بشه و دست آخر لذت که نمیکردم هیچ به بدن خودمم آسیب زدم .مثل عروسک روسی هایی که چند سال پیش درست میکردم با اینکه بسیار حرفه ای بلد شدم و خیلی بهتر از مربیم درست میکردم ،ولی اینقدر بدنم اذیت شد که متنفر شدم از درست کردنش و تعطیلش کردم.
در مورد چالش دومم یه موضوع مربوط به روابط و امور مالی هست که با چند تا وکیل قبلا صحبت کردم و همه گفتند هیچ کاری نمیشه کرد .اما هدایتی رو از خداوند دریافت کردم که گفت درست میشه ،اولش بسیار دردناک بود برام اما به لطف خدا تونستم خودمو آروم کنم و خودمو بهبود بدم و شرایط خیلی بهتر شد اما اون جریان مالی که آدمها گفتنددرست نمیشه ولی خدا گفت میشه رو میخوام با تغییر باورهام درست کنم .خدای من باید کمکم کنه ،خدای من همون خدای ابراهیمه که وقتی ابراهیم بهش گفت نشونم بده مرده ها رو چطور زنده میکنی گفت چند تا پرنده بگیر و همه رو در هم بکوب و سر کوههایی دور بگذار و وقتی ابراهیم این کار رو کرد و به فرمان خدا اونها رو صدا زد همه زنده و سالم به سمت ابراهیم برگشتند .این چالش هم دقیقا برای من حکم پرنده های کوبیده شده رو داره که سر کوههای دور قرار گرفته و میخوام با کمک خدا اونها رو برگردونم به سمت خودم .اگر بتونم از پس این چالش بر بیام و ذهنمو در موردش درست کنم احساس میکنم که میتونه شرایط مالی منو خیلی بهتر کنه و منو بسیار توحیدی تر میکنه
من این دو تا چالش رو انتخاب میکنم ان شاءالله نتایج عالیشو به چشم میبینم و میام اینجا مینویسم .انجام گرفتن این مورد میتونه بسیار کمکم کنه تا هم خالق بودن خودمو بهتر درک کنم هم به قدرت خداوند بیشتر از همیشه پی ببرم هم به آزادی های زیادی برسم .
به لطف خدا و آموزش های عالی استاد باورهای محدود کننده مو توی دوره لیاقت شناختم و فهمیدم نشتی بزرگ زندگیم از کجاست و ان شاءالله با کار کردن روی باورام و هدایت هایی که به یاری خدا برام میاد و دستانی که برام میفرسته ،میتونه این شرایطی که همه میگن درست نمیشه کاملا به نفع من تغییر کنه و قلب ها برام نرم بشه .ان شاءالله.
سعی میکنم به نتیجه وابسته نباشم و روی باورهام کار کنم ،چند روزی هست که دارم این کار رو انجام میدم و هیچ اقدام عملی نکردم تا زمانی که خداوند بهم الهام کنه ،فعلا احساس بسیار خوب قلبی از تکرار باورهام دارم احساس قدرت خیلی بالایی میکنم احساس میکنم هیچ قدرتی جز خدا و خودم وجود نداره .یه ایمان محکم قلبی یه آرامش بسیار لذت بخش و یه امیدواری بزرگ رو موقع تکرار باورهام دارم در درونم احساس میکنم ،من سمت خودمو انجام میدم و امیدوارم خداوند هم به وعده ش عمل کنه .بسیاااار سپاسگذارتونم
به نام انرژی معجزه گر و قدرتمندی که از رگ گردن به من نزدیک تر است و به خوشبختی، سعادتمندی، آرامش، سلامتی، ثروتمندی و داشتن زندگی سرشار از عشق و وفاداری و تجربه لذت های ناب و وصف نشدنی و زندگی در آسایش و رفاه برای من، بیشتر از خودم مشتاق و مصر است
به نام خدای مهربان و بخشنده ای که جهانی سرشار از نعمت و فرصت و ثروت و فراوانی آدم های خوب و هر چیز خوبی را به بی نهایت مقدار خلق کرده
و من را خالق زندگی خودم آفریده تا بتوانم از راه های ساده و لذت بخش به خواسته ها و آرزوهایم برسم
به نام سیستمی سخاوتمند که با دوستی با او می توانم به سادگی و با لذت به تمام خواسته ها و آرزوهای کوچک و بزرگم و زندگی رویایی و ایده آلم برسم
به نام خدایی که من را بسیار دوست دارد و مرا موجودی بالیاقت، ارزشمند، عزتمند، شایسته و لایق نعمت هایش خلق کرده و هر روز بر عزت نفس و میزان لیاقتم برای دریافت نعمت هایش می افزاید.
*
سلام به هر ذره و جریانی از خوبی که در جهان زیبا و غنی ما در جریان هست
سلام به تمام آدم های خوب و باوجدان در همه جهان از گذشته های دور تا همین حال حاضر و آینده
سلام به تمام عوامل و راههای هموار و لذت بخشی که به فرمان خداوند برای رسیدن من به تمام خواسته ها و آرزوها و شرایط دلخواه و رویایی ام برایم مهیا می شوند
سلام به:
خوشبختی و آرامش
موفقیت و ثروتمندی
سلامتی و زیبایی
امنیت و ایمنی
عزتمندی و آبرومندی
لیاقت و شایستگی
آسایش و رفاه
مهربانی و محبت
عاشقی و وفاداری
فراوانی و ثروت
نعمت و فرصت
راهنمایی و هدایت خداوند
زندگی سرشار از عشق و محبت و وفاداری
زندگی مملو از تجربه های عالی و لذت های ناب
سعادتمندی و عاقبت به خیری
*
نکات و باورهای این جلسه:
– چالش ها سد نفوذناپذیر نیستند و نباید از آنها فرار کرد.
حتی باید آگاهانه دنبال چالش ها بود و از این فرصت با آغوش باز برای کسب تجربه و پیشرفت کردن بهره برد.
– چالش ها می توانند به نقطه عطفی در زندگی ما تبدیل شوند و در حقیقت، نقطه شروع پیشرفت ما باشند.
پس با گذر از آنها، توانایی کسب کرده و یا ایرادات خود را برطرف کنیم.
– یکی از واضح ترین مشخصه های ذهن قدرتمندکننده این است که چقدر می توانیم نگاه مثبتی به چالش ها داشته باشیم و با آغوش باز پذیرای آنها باشیم.
– جهان بطور طبیعی هر چیزی که ما بلد نیستیم و می بایست یاد بگیریم را به شکل مسائل یا چالش ها وارد زندگی مان می کند.
– حل مسائل و چالش ها باعث رشد و پیشرفت ما می شوند.
– نگاه ما به چالش ها و مسائل می تواند نتیجه آنها را برایمان مشخص کند.
بدین گونه که اگر نگاه مثبت داشته باشیم، اگر باورهای قدرتمندکننده داشته باشیم، آنگاه چالش ها برای ما برکت می شوند و اگر باورهای محدودکننده داشته باشیم، چالش ها بمانند زلزله ای می شوند که ما را دفن می کنند.
– اگر چالشی دیدی، تمام تلاشت را بکن و امیدوار باش که از عهده اش برمیایی.
– اگر در چالشی بخصوص، مانند محاسبات و ریاضیات هرگز خوب نبودی، تصور نکن که این روال حتما همیشگی است و فلان مهارت را نداری و بی استعدادی. ابدا اینگونه نیست.
– یادت باشد که چالش ها در جواب گناهان تو بوجود نیامده و به هیچ وجه مجازاتی از طرف خدا نیستند.
– روند طبیعی جهان اینگونه است که باید مسئله پیش پایت را حل کنی و سپس با حل آن، درس خود را بگیری، توانا شوی، رشد کرده و پیشرفت کنی.
– نقاط عطف زندگی زمانی است که با چالش ها روبرو شدیم، از شکست خوردن نترسیده ایم، آنها را حل کرده، درسی که باید می گرفتیم را آموختیم، مهارت هایمان بالا رفت، اعتماد به نفس مان بالا رفت و آنگاه از آن چالش گذر کردیم.
– به استقبال چالش هایی که در مسیر زندگیت قرار می گیرند برو و آنها را بپذیر، شجاع باش، برو توی دلش، تلاش کن و چیزهای زیادی یاد بگیر تا پیشرفت کنی.
– با ذهن باز و نگاه مثبت و باورهای قدرتمند کننده وارد چالش ها شو و از آنها بگذر و بزرگتر شو و رشد کن و پاداشت را از جهان بگیر.
– چالش ها قسمتی جدای ناپذیر از زندگی ما هستند و برای همه آدم ها اتفاق می افتند و خداوند با آنها ما را مجازات نمی کند و فقط قراره چیز یاد بگیریم و پیشرفت کنیم.
– چالش ها، فرصت و موقعیتی برای بهتر شدن و بزرگ شدن ظرف وجودمان هستند،
چالش ها برای آماده تر شدن ما برای دریافت نعمت های خداوند هستند، پس ازشون فرار نکن.
– هیچ چالشی وجود ندارد که بشر نتواند آن را حل کند. مگر اینکه خود انسان باور کند که آن مسئله راهی ندارد.
*
سوال:
چه واکنشی در برخورد با مسائل و چالش های زندگی تان دارید؟ آیا آنها را فرصتی برای یادگیری می بینید یا احساس ناتوانی و ناامیدی کرده و سعی می کنید از آنها فرار کنید؟
تا چند ماه پیش، هر زمان چالش یا مسئله ای برام پیش میومد، چه کوچیک چه بزرگ، آرامشمو از دست می دادن و کلا به هم می ریختم. فکر می کردم بدشانسم و اینها مجازاتی از طرف خدا هستند و عاجز می شدم. گاهی فرار می کردم از چالش ها. یعنی از ترس نتیجه کار و شکست خوردن، اون رو نصفه نیمه و ناقص رهاش می کردم و احساسم نسبت به خودم و توانایی هام بدتر می شد.
اما مدتی هست که حرف استاد عباسمنش توی ذهنم مدام گردش می کنه که در برخورد با تضادها، اول از همه آرامش خودمونو حفظ کنیم. خلاصه اینکه، هر زمان داره برام مسئله ای چالشی یا چیز ناخوشایندی پیش میاد، به جای به هم ریختن و هول کردن، سعی می کنم آرامش خودمو حفظ کنم و به خودم بیام.
بعدش حرف های استاد رو بیشتر به یاد میارم. که اگر تضادی هست، به نفع خودمه. تضاد برای این رخ داده که خواسته هام برام شفاف تر بشن، که مطمئن بشم راهم درسته.
اگر چالشی هست، قراره درسی بگیرم، رشد کنم، توانایی هام بیشتر بشه، لایق تر بشم، مهارت بیشتری پیدا کنم، پیشرفت کنم و برای دریافت نعمت های بیشتر، به اندازه کافی آماده بشم.
تمرین:
چه چالش و مسئله ای در زندگی شما هست که به خاطر ترس ازش فرار می کنید و می خواهید باهاش روبرو نشید؟
چالش پیش روی من شرکت در امتحان ایلتس و خصوصا صحبت کردن به انگلیسی در بخش اسپیکینگ هست. مدام فکر می کنم نمی تونم به اون حد رضایت بخش برسم و روز امتحان، خراب می کنم همه چیو.
الان مدت زمان زیادی هست که از ترس شرکت در امتحان، هی امروز و فردا کردم و باید بگم تقریبا 2 سال هست که ی جورایی دور خودم می چرخم و زمان شرکت در امتحان رو به زمان دورتری موکول می کنم. انگار توی ی سیکل معیوب افتادم و رهایی ازش سخت شده برام. چون به خاطر همین چالش، فرصت های زیادی رو در خیلی زمینه ها دارم از دست میدم و مهمتر از همه اینکه زمان اون فرصت ها داره به اتمام میرسه و این خیلی بده برام. ی جورایی قدم بزرگ، مهم و سرنوشت سازیه برام.
ادامه تمرین:
بیایید ذهنتیت خود را در مورد چالش عوض کنید. تمرکز را از نتیجه برداشته و تمرکز را روی سفری که برای حل مسئله دارید بگذارید. بگویید چه مهارت هایی را با گذر از این چالش کسب می کنم، بگو چه توانایی هایی در من بیدار می شود، چه نعمت هایی به من داده میشود و چقدر پیشرفت می کنم.
اگه من ایلتسم رو با نمره خوب بگیرم، فرصت های شغلی فوق العاده ای پیش روم قرار می گیرن. درآمدم خیلی بیشتر میشه، موقعیتم خیلی عالی میشه، اصلا ترکیب این مدرک با سایر توانایی ها و مهارت هایی که دارم بی نظیر میشه و انقلابی در زندگی من رخ میده.
بالاخره پس از ی مدت طولانی، دوباره از عهده ی کار مهم بر میام و رزومه بهتری خواهم داشت و خانواده ام به من بیشتر افتخار خواهند کرد.
می تونم برای ادامه تحصیل برم ی کشور خوب، پیش برادرام، پیشرفت کنم و زندگی فوق العاده ای رو برای خودم بسازم. با تحصیل و زندگی توی ی کشور دیگه می تونم فصل جدید و زیبایی از زندگیم رو شروع کنم…
ادامه تمرین:
کارهایی که برای حل این چالش باید انجام دهید را به قسمت های کوچک قابل انجام و قابل مدیریت تقسیم کرده و روی قدم اول تمرکز کنید. سپس پیشرفت خود در مسیر را ببینید و تمرکز کنید روی بهبود نه نتیجه نهایی و ببینید تاکنون چه چیزهایی یاد گرفتید و به خودتان پاداش دهید و خودتان را تحسین کنید. این روند به شما کمک می کند شجاعت پیدا کرده و وارد چالش ها شوید، درس یاد بگیرید، پیشرفت کنید و میوه هایش را نیز بچینید.
روزی چندتا پادکست گوش میدم. موقع پیاده روی یا وقت غذا درست کردن. روزی چندین صفحه کتاب می خونم. حالا که خودمو نگاه می کنم، وضعم نسبت به ماه گذشته خیلی بهتر شده. چند سری فایل زبان گوش دادم و ازشون خیلی چیزا یاد گرفتم. می تونم با خودم انگلیسی حرف بزنم توی ذهنم. ی جورایی زبون باز کردم. دارم شدنی می بینم این کار رو. دارم کم کم لذت می برم و به خودم امیدوار میشم…
اخر شب ها به خودم پاداش میدم و می گم اگر فلان فایل ها تموم بشه یا فلان یونیت هم تموم کنم، میرم ی قسمت از سریال مورد علاقمو می بینم. یا مثلا امشب به خودم گفتم که اگر چند صفحه از کتاب که باقیمونده رو مرور کنم، می تونم برم تمرین سناریو نویسی رو انجام بدم. بنویسم از شرایط رویایی که می خوام، از همه چیزهایی که می خوام داشته باشم، خصوصا همسر دلخواهم. نوشتن و تجسم کردن و احساس خوب پیدا کردن و پیشاپیش شکرگزاری کردن برای اون رویاهایی که می خوام برام واقعی بشن، خیلی لذت بخشه برام.
این کار خودش برام ی پاداشه، از بس حس و حالم خوب میشه و ی حس امیدواری همراه با یقین میاد سراغم که ترس و ناامیدی و غم رو ازم دور می کنه. فقط امید امید امید و امید میاد سراغم. البته گاهی هم بعنوان پاداش برای خودم غذای خوشمزه درست می کنم :))
*
خدای بزرگ برای اینکه امروز هم من را به سمت زندگی بهتر و شرایط رویایی ام هدایت کردی، ازت هزاران بار ممنونم.
خدای مهربان، من آمادگی دریافت برکات، نعمات، آگاهی ها و هر خیری رو از جانب تو دارم و پیشاپیش برای همشون ازت ممنونم.
خدای بخشنده من، به خاطر همه شرایط و عوامل ریز و درشتی که در مسیر رسیدن من به خوشبختی و داشتن زندگی ایده ال و رویاییم ترتیب میدی، هزاران بار ممنونم.
خدای قدرتمند من، بخاطر تمام نعمت های کوچیک و بزرگی که به من عطا کردی، از اولین روز زندگیم تا حال حاضر و همچنین اونهایی که در آینده دور و نزدیک به من خواهی داد، هزاران هزار بار متشکرم.
خدای سخاوتمند من، بخاطر سلامتی و امنیتی که برایم مهیا می کنی، بخاطر آدم های خوبی که وارد زندگیم می کنی، بخاطر همسر فوق العاده ای که نصیبم می کنی، بخاطر موفقیت های آینده ام، بخاطر فرصت های خوبی که جلوی پاهام می گذاری، به خاطر ثروت عظیمی که نصیبم می کنی، به خاطر عزت و احترام و آبرویی که بهم می بخشی، بخاطر تجربه های ناب و لذت های وصف نشدنی که به من عطا می کنی، به خاطر رفاه و آسایشی که به من می بخشی، بخاطر برکتی که به زندگیم میدی، بخاطر احساس آرامش و خوشبختی که برایم فراهم می کنی، بخاطر داشتن زندگی دلخواه و ایده آلم، برای رسیدن به رویاهای کوچک و بزرگم، پیشاپیش میلیون ها بار سپاسگزار و ممنون تو هستم.
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
خیلی ممنون بایت این فایل ارزشمند که برای ما فرستادین. واقعا یه دوره اموزشی شروع شده….
من سریع برم سراغ سوالات :
نحوه برخورد من با چالش ها برمیگرده به قبل از تمرین کردن با اموزشهای دوره 12 قدم و کشف قوانین و بعد ازاون . قبل ازاون من اصلا خیلی سختم بود برای چالشها و دید درست و حسابی نداشتم و نمیدونسم بعدش چی میشه و کلا یه برگی در باد بودم .الان بستگی به نوع چالشی که اومده ، حجم استرس و فشار کم و زیاد میشه . اما من با توانایی هایی که بمقداری یادگرفتم میتونم تا یه حدی پیش برم و بعضا بعد از اون چالش حسابی هیجان زده شدم .
پس من قبلا خیلی دربوداغون بودم ولی الان اینجور نیسم و دلیلش رو جلوتر میگم.
چه چالشی الان هست که ازش میترسم و فرار میکنم ؟
راستش جدیدا من خیلی چالش حل میکنم و این رو باید بگم که قبلا اصلا اینجوری نبودم و فقط دنبال انجام یه کار روتین بودم که چیز جدیدی توش نباشه ولی الان مقداری فرق کرده . نسبت به چیزایی که علاقه دارم . من سایتم رو که خودم راه اندازی کردم هیچی از کد نویسی بلد نبودم . همین الانم بمقدار خیلی کمی میدونم . ولی قبلا اصلا جرئت نداشتم به قسمت کدهای اصلی سایت برم . ولی الان گاها میرم و یه کارایی انجام میدم . بخاطر اینکه دوست داشتم یادبگیرم و سایتم پیشرفت کنه .
اینقد درگیرش هستم و خداراشکر هرروز یه چیزای جدید و محتواهای جدید هست که نمیدونم دقیقا الان چه چالشی دارم پس نمیتونم سوالای بعدی رو جواب بدم
اما یه چیز ارزشمندی که استاد هم لابلای حرفا بهش اشاره کردن مبحث هدایت هست .
وقتی یه مسئله یا چالشی بوجود میاد بسته به اندازه ای که اون داره و اندازه ای که من دراون لحظه دارم میزان فشارش فرق میکنه باهم . وقتی تو یه موضوعی من هیچ دانش و شناختی نداشته باشم احتمال زیاد اون مسئله یه استرس زیادی برام میاره و کاری که اول انجام میدم طبق تمرینای دوره کشف قوانین خوابیدن هست که خیلی بهم کمک میکنه . و بعد ازاون که مبحث هدایت هست بشدت بهم کمک کرده تاالان . یعنی یکسری کارها بوده که من دوست داشتم انجام بشه مثل معاف ازمالیات بودن و …. و وقتی مسیلش پیش اومده و از خدا هدایت خواستم … نصف شب بهم الهام واضح کرده که بیا و این کارو اینکارو بکن … خب من اولش مقداری باهاش درگیر بودم که اخه چرا … اینکه اون گوشه براخودشه چیکارش داریم .. و اون گفت تو چیکارداری . تو اینکارو بکن و بالاخره انجامش دادیم اون هدایت رو و بعد از ده روز فهمیدیم دقیقا همون حرکتی که زدیم باعث شد ما شامل یک قانونی بشیم که خداوند ازش آگاه بود و ما نبودیم و براحتی اون مسئله حل شد . خداراصدهزارمرتبه شکر که تونسم و میتونم بصورت تکاملی از این هدایت هرروز استفاده کنم و بهره ای در کامنتم ایجاد کنم برای دوستای عزیزی که کامنت من رو میخونن
واقعا از شما استاد عزیز بسیار سپاسگزارم که این مباحث بی نظیر و ناب رو بما یادمیدین .
به نام رب وهاب و هدایتگرم
سلام به استاد عزیزم که چقدر زیبا و خوش استایل هستین و چقدر از دیدنتون کیف می کنم مهربان جان
خیلی خیلی ازتون سپاس گزارم برای این جلسه فوق العاده و تمرین عالی و توضیحاتتون در حل کردن چالش ها فوق العاده بود استاد واقعااااا لذت بردم و به خودم افتخار کردم که تا این لحظه بیدار موندم تا در این ساعت و انرژی شب، این فایل و آگاهی هاش رو با تمام وجودم ببینم و لذت ببرم و یاد بگیرم، من عاشق شما هستم.
سلام به دوستان فوق العاده خودم که چقدر از شما در کامنت های قسمت قبل این دوره، یاد گرفتم و لذت بردم و تحسینتون کردم برای اینکه صادقانه نوشتین و کلی یاد گرفتم.
و تمرین این جلسه:
به لطف الله از وقتی با آموزه های استاد آشنا شدم به صورت تکاملی به این وضعیت رسیدم، که اگر چالشی به وجود بیاد نهایت در حد چند ساعت ناراحتم کنه و مودم رو به هم بریزه در حد اینکه در قیافمم پیدا میشه، و در تمام لحظات فقط در این حالتم که اولش میخوام عوامل بیرونی رو دلیل چالش بدونم، ولی سریع خیلی سریع به خودم میام میگم این عوامل بیرونی فقط ماموریت این رو دارن که بگن کجا رو باید روش بیشتر کار کنی، کدوم ترمز هست، کدوم باور باید ایجاد بشه و اینکه همش میگم خدایا خودت کمکم کن بگو دقیقا کدوم قسمت رو باید درست کنم، چون میدونم دیگه وقتی برای موندن در حالت ناراحتی و یا غمگین شدن نیست، وقته عمل به آموزه هایی هست که یاد گرفتم حالا در هر جنبه
و وقتی میام با کمک آموزه هایی که از این سایت یاد گرفتم و هدایت های خداوند، در مورد تضاد می نویسم، یجورایی برای سازماندهی کردن مغزم، به نتایج فوق العاده رسیدم هر بار و چقدر سپاس گزاری و اشک شوق ریختم بابتش و چقدر از خودم در این لحظات لذت میبرم که از اون شخصیتی که میرفت در غالب مظلوم نمایی و اینکه هیچ قدرتی نداره، تبدیل شدم به این شخصیت که اتفاقا بیام بشینم ببینم این چالش چی میخواد بم یاد بده، چی رو قراره درست کنم، چه سدی از باورهای محددود کننده قراره شکسته بشه و چقدر قراره نتایج عالی برام رخ بده.
مثلا همیشه میگم من قراره به ثروت خیلی عظیمی که ندونم چجوری خرجش کنم برسم یا به آزادی خیلی خیلی زیاد در تمام جنبه های زندگیم
و خلاصه الان دیگه به چالش ها نگاهم اینه که الان با حل کردنش قراره کلی پیشرفت کنم و اصلا تبدیل بشم به یه آدم دیگه و واقعا هر چالشی که باش برخوردم کردم باعث شد اصولی در من ایجاد بشه و تکلیفم رو در یک سری مسائل بسیار روشن کرده و فوق العاده بهتر شدم در اون زمینه
مثلا چالشی بود در زمینه روابط، که من سریع در حدی شدم که اشکم ریخت، ولی سریع گفتم خدایا من نمیخوام مثل قبلم باشم، الان بگو دقیقا باید چیکار کنم، و دستورالعمل بده، و شروع می کنم به نوشتن و هدایت های خداوند همینطور جاری میشن و جواب میاد، چون به لطف الله باوری ایجاد کردم، که خداوند هر لحظه جواب خواسته هام (سوال، روش، دستور العمل و خواسته و …) و خوشحالم می کنه و در حد چند ثانیه تا چند ساعت بعد جواب میرسه و هر بار من رو کاملا شگفت زده می کنه و برای همین میشینم حرف میزنم، اولش خودم رو آروم می کنم، احساسم خوب می کنم تا ببینم نتیجه رو و بعدش در مورد هدایتی که شدم به ایجاد باورهایی در مورد احساس لیاقت هدایت شدم و همچنین شدیدا به وضوح خوساته رسیدم و فهمیدم باید دقیقا چی بخوام و من تا اون لحظه هنور اینقدر جرئت نکرده بودم با این جزئیات از خداوند درخواست کنم و بعد اونقدر عالی بود که اشک شوق ریختم و سپاس گزاری کردم برای اون تضاد
و حتی در زمینه تضادهای مالی، باعث شد که به کسب و کاری که میخوام ایجاد کنم نگاه جدی تری داشته باشم و چقدر عالی به یک سری اصول رسیدم که مثل چراغ هایی روشن بودن برام و کلی کیف کردم
– در مورد اینکه گفتین فرض کنید پروژه کاری باشه، استاد من همیشه یک محیط کاری ای رو می دیدم و همیشه تو ذهنم میگفتم چجور میتونه بهتر بشه، و خودم رو تصور میکردم که اگر من قرار بود اینجا رو بهتر کنم چیکار میکردم، چون یجوری از طریق رشتم که روانشناسی صنعتی و سازمانی هست با این مطالب آشنا بودم و بهبود دادن رو دوست داشتم
و بعد با هدایت خداوند به صورت یک ایده برای فردی که اونجا کار میکرد و کارمند بود بیانش کردم و اون بیان کرد که غیر ممکنه چون مدیر اینجا اصلا انتقاد پذیر نیست و من هم گفتم فقط ایده ای بود که به ذهنم رسید و اومدم بگم که میتونم این گروه رو train کنم به عنوان یک پروژه، و محیط کاریشون بهتر بشه چون اشکالاتش تا حدودی شناسایی شده
و البته اینم بگم، من زمانی این ایده رو بش فکر میکردم که ذهنم میخواست من رو از انجام کاری که خودم رئیسش باشم و در واقع کسب و کار خودم باز نگه داره، و یجورایی تمرکز لازم رو نداشتم و همش میخواستم از مسئولیت این کار که در برم، چون میخواستم زود به نتیجه برسم، از طرفی این کسب و کارم به شکلی هست، که اولش باید مطالعه و تحقیق بشه و زمان میخواد و ادامه دادن، باید زمان براش بزارم ولی همش میخواستم یجورایی از زیرش در برم و میرفتم به تصویر سازی اینکه جایی کار کنم و یک حقوقی ماهیانه بم بدن و این انگار امنیت بیشتری به من میداد ولی میدونستم طبق آموزه های دوره راهنمای عملی درست نیست، و به شدت من با این دوره دارم به نتایج شگفت انگیزی در زمینه تغییر باورهام میرسم
بعد از چند روز مدیر کارمند اون مجموعه با من تماس گرفت و جلسه ای رو برای من و مدیر ترتیب داد و کلی هم شگفت زده شده بود که چجور مدیر به دنبال همچنین فردی هست، من میدونستم که خداوند قراره با این درست شدن جلسه به من هدایت هایی رو بکنه و من با جون و دلم پذیرفتم که به اون جلسه برم، از طرفی که میدونستم باید طبق جلسه چهار دوره رویاها عمل میکردم، چون هدایت خداوند بود به اون جلسه رفتم جلسه که نزدیک به دوساعت طول کشید با هدایت خداوند پروپزالی برای شناسایی نقاط ضعف نوشتم و ارائه دادم، هر بار که میخواستم اون فرد رو قانع کنم، صدایی در درونم بود که میگفت حالا متوجه شدی که باید کسب و کار خودت رو بسازی، حالا دیدی چقدر ثروتمند شدن عالیه، و بعد انتهای جلسه همش شد مصاحبه من با اون فردی که اصلا متجوه شدم به شدت آدم ثروتمندی هست و صاحب کلی کسب و کار، و کلی در مورد باورهاش و هر آنچه از فایل های رایگان یاد گرفتم که باید برای شناسایی باورها بپرسم رو پرسیدم و فوق العاده لذت بردم و جواب منفی رو دادم به پیشنهاد کاری و مصمم تر شدم به انجام کسب و کار خودم و دیدم در یک تصویر که کسب و کار خودم چقدر قراره برای من پول بسازه و طبق جلسه چهار دوره راهنمایی عمل کردم
و الان که گفتین استاد یادم اومد منی که فراری بودم چجور شده شخصیتم که خودم برم حرف بزنم برای قبول مسئولیت کاری ای به نام بهبود دادن یک مکان کاری که هیچ گونه تجربه ای نه در دیگر محیط های کاری که برم بیرون از خونه کا رکنم و نه شبیه این محیط کاری داشتم تو زندگیم، در واقع خودم برم تو دل یک چالش و الان برام واقعا جالب شد در حالیکه تا قبل از این لحظه، برای من فقط این بود که چقدر خوب شد به هدایت خداوند عمل کردم و چقدر یاد گرفتم.
و یا در مورد تضاد آزادی، فهمیدم باید خیلی خیلی روی باورهام در این زمینه کار کنم، باورهای توحیدی و احساس لیاقت
– چالشی که همیشه میترسیدم برم تو دلش چالش کار کردن بود، واقعا برام هضم نشده بود کار کردن در محیط بیرون و خارج شدن از منطقه امنم، و همیشه تا کمی پیش ازش فرار میکردم و حالا به این درجه رسیدم که خودم برای خودم کسب و کاری راه بندازم، و چقدر قراره یاد بگیرم، من محتوایی ساختم در حوزه کاری خودم، رفتم تو دلش، بعد فهمیدم باید بهتر و بهتر بشه، و بعد ایده محتواهای دیگه اومد و هر بار که میخواستم تنبلی کنم، به این دلیل که میدیم درآمد نداره اولش، کلی با کمک هدایت های خداوند و آموزه های شما دارم قدم هام رو محکمتر از قبل برمیدارم، سازماندهی تر شدم
کلی چیزای جدید یاد گرفتم از کار کردن با سه نرم افزار جدید، تا درست کردن محتواهای رایگان در کانالم و حتی براشون اصلی در نظر گفتم که مثبت و انگیزه دهنده و در راستای قانون باشند و چقدر هر روز در ایجاد این محتواها دارم بهتر و سریعتر عمل میکنم مثلا از عکس رسیدم به درست کردن فیلم
و استاد ایده ها همینطور میان، مثلا میپرسم از خدا این مهارت رو چجوری یاد بگیرم تا توانایی خودم در این زمینه سازماندهی تر بشه و بهتر بتونم یادش بدم، دقیقا چند دقیقه بعد منبعی که باید ازش یاد بگیرم پیدا میشه اونم بهترین منبع یا مثلا این تواناییم رو چجوری ارائه بدم که آموزنده بشه، سریعا ایده میاد و واقعا خداوند داره در هر لحظه هدایتم می کنه و جواب خواسته ها و سوالاتم رو میده به میزانی که این باورها دارن در من شدت می گیرن به میزانی که من جدی تر میشم تو کارم و تا همین دو سه روز پیش از فایل های روزشمار یاد گرفتم که من فقط باید به لذت بردن از این مسیر و ادامه دادن و استمرار ادامه بدم، نتایج میان، و اینقدر تمرکزم رو نزارم روی نتیجه پایانی که کی به درآمد برسم؟ یا چرا هنوز به درآمد نرسیدم
و استاد دقیقا در همین زمینه چالش مالی من، من اومدم برای کسب و کارم برنامه نوشتم که حالا که قراره یک سری محتواها ایجاد بشه، پس باید برای تولید این محتواها اول این کارهای کوچیک انجام بشه و بعد این و …. و همینطور تا برسه به مرحله ارائه، و تمام تمرکزم رو بزارم در تولیدش و به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم.
و الان که گفتین به این فکر کنم که چقدر قراره یاد بگیرم و چقدر رشد کنم در این مسیر توجه کنم
و استاد دقیقا این نکته ای بود که در جلسه چهارم رویاها کاملا بیانش کردین که دیروز میخواستم برم بنویسمش تو دفترم که اینجا گفتین و نوشتم.
استاد گفته هاتون دقیقا جلسه چهارم دوره راهنمای عملی رویاهاست ولی به شکل دیگه و یک سری جزئیات دیگه
من عاشقتونم برای این میزان از سخاوتمندی در بیان آگاهی ها و ازتون بی نهایت سپاس گزارم
فوق العاده از این فایل یاد گرفتم و لذت بردم
عاشقتونم
در پناه الله یکتا باشید.
بنام خداوند هدایت گرم به سمت زیبایی ها و نعمت ها
سلام خدمت استاد خوبم عباس منش و خانم شایسته
سلام خدمت دوستان گلم
خدای من این فایل چقدر آگاهی دهنده و جذاب است
واقعا راه درست زندگی کردن را برای مان نشان می دهد
چقدر درک خوب عالی داشتم از شیندن این فایل زیبا
من قبلاً وقتی با یک چالشی در زندگیم مواجه می شدم ازش فرار می کردم
ترس داشتم
نگران می شدم
خودم را ضعیف و ناتوان احساس می کردم
خودم را لایق نمی دیدم
من از حظور در جمع خلی ترس داشتم
و هر زمانی که اگر می خواستم در جمعی حظور داشته باشم با چی ترس و نگرانی وارد می شدم
حتی منتظر بودم که کسی پیدا شود باهم وارد این جمع شویم
و در آن جمع هم احساس می کردم همه نگاه ها به من است
و در ذهنم مرور می کردم که نکند کسی بگوید تو برای چی اینجا هستی
و خلی خودم را ضعیف و ناتوان می دیدم
اما از یک مرحله ای به بعد. تصمیم گرفتم که بر این ترسم غلبه کنم
با وارد شدن در کلاس های فن بیان کم کم به خود باوری ها رسیدم
و شروع کردم تمرین کردن صحبت کردن در جمع را
اول از جمع های کوچک شروع کردم
در حالیکه خلی مسخره شدم
خلی ها به من خندیدن
خلی ها مرا تحقیر کردند
اما من علاقه دیگه داشتم و این مسخره ها را جدی نگرفتم و با علاقمندی بیشتر ادامه دادم
من هم وقتی در اولین صحبت های که در جمع داشتم مثل استاد
گلویم خشک می شد
دست و پایم می لرزید
احساس می کردم موهای سرم سیخ شده است
و ادامه دادم و صحبت کردم و از هر فرصتی استفاده کردم و تمرین کردم
تا اینکه بعدا در خلی از مجالس صحبت می کردم
نه مجالس های خلی بزرگ
اما خلی خوب بود تاثیر گذار بودند
آن دوستان که در گذشته ها بخاطر صحبت کردن هایم که در جمع داشتم و مرا مسخره می کردن
حالا خودشان می آمدند از من راه رویش رسیدن به این چنین مرحله را سوال می کردن
من خودم مقطعی را کلاس های فن بیان برگذار می کردم و خلی از این افراد آنجا اشتراک می کردند و از شاگردانم بودند
بعدا من علاقه شدید پیدا کردم که در رادیو فعالیت کنم
من چندین بار درخواست دادم برای کار در رادیو
اما به دلیل های مختلف قبول نمی کردن
تا اینکه بعد از مدت های خودشان درخواست همکاری داد
من رفتم و شروع کردم
در حالیکه تا هنوز یکسری مشکلات خودم را داشتم
چون من هیچ تجربه صحبت کردن در رادیو را نداشتم
اما قبول کردم و وارد این چالش شدم
در اول برایم سخت بود
یک ساعت حرف زدن روی یک موضوع خاص
آن هم برنامه به صورت زنده بود
مردم همزمان تماس می گرفتند و نظر می دادند
و من باید این برنامه را مدیریت می کردم
و حرف هایم درست و مناسب باشد
حتی در همین کار هم خلی مسخره شدم
و به رویش های گوناگون مورد تمسخر این و آن قرار گرفتم
اما برای من این تمسخر ها دیگر معنی نداشت
من زمانی زیادی را می گذاشتم که بیاموزم چگونه برنامه را مدیریت کنم
چگونه با مردم دیالوگ کنم
چگونه بحث را بهم ربط دهم
چگونه نظریات مردم را بیگرم
و به لطف خداوند در این بخش هم خلی خوب رشد کردم و تجربیات خلی خوب و آموزنده را کسب کردم
من علاقه شدید به مطالعه کردن کتاب داشتم
دراوایل وقتی کتاب را بدست می گرفتم بعد از چند لحظه خوابم می گرفت
مطالعه کردن برایم خسته کن شده بود
اما از طرفی هم خودم را مقید می کردم که باید آگاهی و دانایی ام را افزایش دهم
با تمرین و ممارست های زیاد کار به جای رسید که من روزانه یک جلد کتاب را که حجم زیاد نداشته باشد را مطالعه می کردم و یاد داشت برداری هم می کردم
چون این کارم همزمان با فعالیت های رادیویی ام بود
و زمان آزاد بشتر داشتم و از این فرصتم بهترین استفاده را کردم
و در بخش مطالعه کردن خودم را خلی خوب راحت ساختم
حالا مطالعه کردن کتاب برای من بهترین تفریح شده بود
خسته نمی شدم ،گرسنه نمی شدم و تشنگی را حس نمی کردم
و این باعث شد که با کسی آشنا شوم که بیشتر از عمرش را در نظام و دولت سپری کرده بود
روزی باهم نیشسته بودیم و چای می خوردیم و این فرد بعضی موقع در برنامه رادیویی من مهمان می شد و صحبت می کرد
و از زندگی و فعالیت هایش زیاد برایم صحبت کرد و منم برایش گفتم تجربیات خلی خوبی داری و کارهای خوبی را انجام دادی
و آیا دوست نداری این تجربیات خود را به کتاب تبدیل کنی
گفت این تصمیم را دارم و دنبال فرد مورد نظر هستم
چون خودم وقتش را ندارم و آشنایی با کامپیوتر هم ندارم
من گفتم اگر علاقمند هستید من می توانم این کار را برای شما انجام دهم
و این هم خوشحال شد و قبول کرد
گفتم برایش که من گهگاهی می نویسم اما بعنوان یک نویسنده حرفه ای نیستم
گفت مشکل ندارد وقتی کارها به مراحل بالاتر رسید از افراد که تجربیات بهتری در مورد نویسندگی دارد کمک می گیریم
و منم خوشحال شدم و قبول کردم
و بعدا با یکی از دوستانم که روزنامه نگار بود و دوستی خوبی هم باهم داشتیم این موضوع را شریک ساختم گفتم یک همچنین موضوعی است که زندگی شأن را بنویسم
این دوست من هم خوشحال شد و من را تشویق کرد گفت چون خودت به این جور موارد ها علاقه داری انجام بده و از این فرصت استفاده کن و اگر کمک خواستی منم در حد توان همکاری می کنم
و من این نوشتن زندگی نامه این فرد را شروع کردم
و در هفته یک جلسه در جای ساکت و خلوت می نیشستم و صحبت می کرد و من صحبت هایش را ثبت می کردم در گوشیم و بعدا در لپتاب تایپ می کردم
و این کار را ادامه دادم و تقریبا بشتر از صد صفحه را نوشتم
اما دیدم که خلی برای من خوشایند نیست و آن چیزی که من می خواهم اینجا گفته نمی شود
خلی با روحیات من ساز گاری ندارد
چون بشتر شأن از جنگ و در گیری ها بود
و خلی ذهن من را بشتر درگیر می ساخت
و این زمانی بود که من صحبت های استاد را می شیندم و فایل های استاد را بصورت غیر قانونی استفاده می کردم
آن چیزهای که از استاد می شیندم و آن حرف های این فرد کاملا متفاوت بود و احساس خوبی به من نمی داد
و من از انجام این کار منصرف شدم
و خلی راحت باهاش گفتم من دیگر دوست ندارم این مسیر را ادامه دهم .
تا حالا که نوشته ام اینقدر صفحه شده و این را خدمت شما تقدیم می کنم و خودتان هر جوری که خواستید ادامه دهید
و این فرد هم از این صداقت من خوشحال شد و تشکری کرد و این مقدار صحبت هایش را که انجام داده بودم تحویلش دادم
اما جالب اینکه یکسری درس ها گرفتم
و آن زمان من با این موضوعات که مواجه می شدم بعنوان یک چالش و مسأله نمی دیدم
چون این درک و شناخت را نداشتم
و حالا تازه می دانم که من چقدر کارها انجام داده ام که خودم اینها را فراموش کرده بودم
و از این زاویه که استاد صحبت می کند من نگاه نکرده بودم
امروز این فایل را گوش دادم و یاد داشت برداری هم کردم
و تمرین ها را قشنگ در دفترچه ام انجام دادم و خلی یک احساس خوبی داشتم
وقتی فایل تمام شد مدتی زیادی نیشستم و ساکت و آرام بودم فقط به فعالیت های که قبلاً انجام داده بودم و این مثال های قشنگ استاد فکر می کردم
خلی از خداوند را سپاسگذاری کردم
خلی شما استاد خوبم را در ذهنم دعا کردم و تشکری کردم
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جویم
خدایا صد هزار بار شکرت
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!
یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!
جواب
بله من چندین سال هست اینجوری ام حتی قبل از آشنایی با استاد عباس منش من توانایی برخورد با چالش ها همیشه برام عادی بوده ینی فکر نکردم ای وای چرا این هست ؟ پس کی تموم میشه ؟ وای چرا من آخه ؟ من دقیقا تو این لحظات میگم چرا من نه ؟! و اینجوری ذهن و تسلیم میکنم
ماجرا از این قراره که شما هر چقدر چالش پذیر باشید بیشتر رشد خواهید کرد اصلا همین چالش ها و تضادها اومدن شما رو بالا ببرند
من یه تصویری چندین سال پیش دیدم که در اثر افتادن در مشکلات چالش و یا هر چیز دیگری که اسمش و میزارید من دیدم انگار دارم میرم روی یک فنر که قراره پرتاب کنه به سمت آسمون از اونوقت به این ور حدود 12 سال ، من این عادت و دارم من اصلا اینجوری نیستم روم و برگردونم خودم و بزنم به اون راه و مسئله رو حل نکنم ابدا اتفاقا تماما تمرکز میکنم که حلش کنم
و مهمترین راهی که پیش میگیرم اینه که توکل میکنم به خدا میچسبم بهش و ول نمیکنم
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
آموزش نکات بیشتر در زمینه شغل مورد علاقه ام
مرحله دوم
اگر من این نکات و یاد بگیرم ناخودآگاه احساس لیاقت خواهم کرد و این باعث افزایش اعتماد به نفس و کم شدن استرس و اضطراب در من خواهد شد و آرامش زیادی و میتونم تجربه کنم ، یکداسودگی خیال رو خواهم داشت
مرحله سوم
طراحی روزانه برای کارم و فکر کردن به اینکه چه اقدامات عملی میتونم براش روزانه انجام بدم
اینجوری امکان پذیر بودن خواسته رو ذهن من قبول خواهد کرد
کلا من تو زندگیم آدمی نیستم که زیر بار خواسته هام بمونم
آیا حلش میکنم و یا حتما حلش میکنم
ممنونم
سلام استاد عزیزم خانم شایسته ی نازنینم ممنون و سپاسگذارم
سلام به دوستان همراه همیشگی ام در این سفر تعلیم و تربیت
همراه در این قسمت
نقطه ی عطف زندگی من از یک چالش و یا بهتره بگم از چالش ها و تضادهای زیادی شروع شد .. که البته من در تمام جنبه ها و ابعاد و موارد زندگیم این چالش ها رو تجربه کردم .. در مورد سلامتی و تندرستی .. در مورد خانواده ام و پسر و دخترم و دوستان و آشنایان و غیره .. چالش در عزت نفس و عدم احساس لیاقت .. چالش مسایل پولی و مالی و غیره که تمام این چالش ها و تضادها تا قبل از آشنایی من با استاد فوق العاده عمیق بود .. اینکه همه چی رو از دست بدی و از اون بالا با کله بیوفتی زمین یعنی عملا رفتی زیر صفر و از هر نظر مچاله شدی و فقط نفس میکشی آن هم بسختی …
یعنی از خرداد سال 97 که کلا همه چی در زندگیم تمام و زیر و رو شده بود شروع نقطه ی عطف زندگیم تازه شروع شده بود که در تابستان مرداد نود و هفت با استاد عباسمنش عزیزم آشنا شدم ..با سه فایل هدایای چگونه در آمد خود را در یکسال سه برابر کنیم..آخخخخخخ قربونش برم .. بعدش فایل بینظیر فقط روی خدا حساب کنید و حُزن در قرآن و فایل های تمرکز بر نکات مثبت و فایل های توحیدینمیدونم چطوری باید از خداوند تشکر و قدردانی کنم بخاطر اینکه با این چالش ها و تضادها و با کله اومدن پایین و زمین خوردن و قل قل خوردن توی دره ی تاریکی ها پرت شدن و بعدش یک فرشته ی نجات رو پیدا کردن چه حالی داره….. الان وقتی به عقب نگاه می کنم بیشتر قدرت می گیرم بخاطر اینکه خداوند منو بسمت بهترین ها هدایت کرد .. بخاطر اینکه خداوند دستمو محکم توی دست خودش توسط استادم گره زد .. منو یا خودش آشنا کرد .. منو با خودم آشنا کرد .. منو با ساخت و ساز خودم آشنا کرد .. اینکه باید این چالش ها رو رو از ریشه و بنیاد ریشه یابی میکردم و می ساختم و دوباره ساخته میشدم ووو خودمو پیدا میکردم و میدیدم…. انگار اصلا کار هر کسی نبود که دوباره بتونه بلند بشه و حرکت کنه… و این یک اراده ی پولادین می خواست که تمام اجزایش الهی باشه نیاز داشتم و یک جهاد اکبر و یک کفشی که قدم به قدم هام با نور الهی درخشان و نورانی و تابان بشه تا مسیرم رو نورانی کنه و حرکت کنم…در اون زمان ها اصلا در خودم این ساخت و سازها رو نمیدیدم .. همش می گفتم دیگه تمام شده.. دیگه هیچی وجود ندارد … دیگه هیچ راهی وجود ندارد ..من کدامشو حل کنم .. مگه با دست خالی میشه کاری کرد .. مگه چیزی هم دیگه حل میشه آخه .. مگه خدایی هم وجود داره . خدا هم از پَسش بر نمیاد و هزاران شرک و بی ایمانی و باورهای مخرب مذهبی و اینکه مجازات شدم .. اینکه نفرین شده ام …خلاصه ختم کلام که انگار یک بمب اتم افتاده بود توی خونه و زندگی من و همه چی رو با هم ترکوند و تیکه پاره کرده بود و هر کدام از اجزای زندگی و وجودم به سمتی نامعلوم پرت شده بود…
ولی توی همون قهقهراه بازم نور خداوند رو میشه دید .. بازم یک گرمای نگاهی رو می تونی حس کنی .. بازم یادش میوفتی قلبت می تپه یاد یگانه خالق جهان هستی .. بازم پیش خودت میگی اگه هیچی ندارم . اگه همه منو فراموش کردند .اگه هیچ چراغ روشنی ندارم .. اگه توی اون تاریکی مطلق هستم ولی حتما یک ستاره به من چشمکی میزنه .. حتما یکی بلاخره دستمو میگیره .. و اون نور الهی به من تابید که همه چیرو برای شفای من به ارمغان بیاره ..
خب دستان خداوند بکمکم شتافتند… فرشتگان الهی محافظم شدند و راه رو بهم نشون دادند و برام پیام ها فرستادند . کارها انجام دادند که یکی از اون کارهای معجزه وار الهی فرستادن فرشتگان الهی استاد عباسمنش نازنین ام بود که چراغ هدایت رو برام روشن کرد و ناجی زندگیم شد و راه حل ها رو برام رسوند … راه حل ها رو نشونم داد ..حل چالش ها .. و بعدش یادم داد و یک سری از اون چالش هایم رو با کمک خداوند حلش کردم و یک قدم های اولیه ای براش برداشتم .. یعنی بعد از … از دست دادن تمام زندگیم تنها جایی که سرپناهی برام بود منزل خواهرم در کرج بود . خب بعد از اینکه کمی حالم بهتر شد توسط همون خواهرم با استاد عباسمنش عزیزم توسط همکاران بازنشستگان بانک شون در تلگرام آشنا شدم (جالبه با اینکه خودش کلی تضاد و چالش داشته و همچنان داره ولی مقاومت شدیدی برای استاد داره خخخخ ) .. ببینید نقطه ی عطف من چقدر قشنگ بهم گره خورده بود و سبب خیر و برکت برام شد .. اینکه این شکلی باید با استاد عزیزم آشنا میشدم .. خب بعدش بهترین فرصت برام پیش اومد که روی خودم کار کنم و بزرگترین نعمت و برکت خداوند شامل حالم شد که بتونم مسیرم رو پیدا کنم … اوایلش که گیج و گنگ و مدهوش بودم .. یعنی روی خودم کار کردن رو اصلا نمی فهمیدم یعنی چی اصلا… فقط حرف های استاد رو گوش میدادم .. فقط قبولش کردم .. بعنوان یک دکتر که اومده منو مداوا کنه … فقط و فقط حرف هاشو خوب گوش کردم .. بدون هیچ تعصبی و مقاومتی .. همین که فایل اول چگونه در آمد خود رو سه برابر کنید رو گوش دادم شروع به اقدام کردم و نوشتم و نوشتم و نوشتم آدم ها رفتند توی لیست حذف شدگان .. بقیه شو خورده خداوند جمع و جور کرد و انجام داد .. TV و دیدن تلویزیون رو همون لحظه قطع کردم .. حالا فکرشو بکنید خودم بی سر و سامان و بدون جا و مکان . اومدم منزل خواهرم فقط نشستم دارم فایل گوش میدم و با هندس فری می خوابیدم و بیدار میشدم و نکات زیبا رو می نوشتم .و به زیبایی ها توجه کردم و از همون چیزهایی اطراف خودم شروع کردم . و احساسم رو خوب کردم و یواش یواش کنترل ذهن رو یاد گرفتم که بزرگترین مهارتی است که دریافت کردم و همچنان دارم این شیوه رو ادامه میدم و مهارتم در این زمینه خیلی خیلی بهتر شده …. البته در اون زمان چالش ها و تضادها تازه داشتم شکرگذار بودن نعمت ها رو از استادم یاد می گرفتم تازه داشتم با خدای واقعی آشنا میشدم .. تازه داشتم با قوانین جهان هستی آشنا میشدم .. تازه فهمیدم جهان قانون داره .. تازه فهمیدم اصلا خداوند کجاست .. آخه توی آسمان ها دنبالش می گشتم ….اوایلش که خیلی برام سخت بود ..چالش نعمت شکرگذاری .. یعنی شکرگذار بودن واقعا در اون زمان برام سخت ترین کار بود و یا دیدن زیبایی ها و یا توجه به نکات مثبت برام یک چالش توهمی بوجود اومده بود… مگه چیزی هم برای شکرگذار بودن وجود داشت … مگه چیزی برای لذت بردن وجود داشت .. مگه چیز زیبایی رو میشد دید .. همه ی این ها برام شده بود چالش و چالش ..خب با هر جون کندنی که وجود داشت ریز ریز شروع کردم و شروع کردم و انگار تازه داشتم بیدار میشدم و فقط صدای استاد مو میشنیدم .. یواش یواش یک سری از چالش ها رو حلش کردم یعنی خودمو شناختم . خودمو پیدا کردم و یک قدم های اولیه ای برداشتم و مهم ترین قدمی که در ابتدای هر چالش بوجود میاد اینه که واقعا بدونیم چه چیزی رو می خوایم .. یا یک هدفی و یا خواسته ای و یا آرزویی باید داشته باشیم تا انگیزه پیدا کنیم برای حرکت کردن ..و بعدش اینکه اون چالش ها و تضادها ها کلا برام گنگ و پیچیده بود کلاف سر در گمی بود که سر و تهش معلوم نبود .. توی دلم یهویی خالی شد … می ترسیدم .. میلرزیدم .. شوکه شده بودم .. ترس و نگرانی و غم و غصه بهم حمله ور شدند که بعداً اسمشو یاد گرفتم نجواهای ذهنی تحمل نداشتم و کلا آرامشم رو از دست داده بودم و توی سر خودم میزدم و و غم و غصه و ترس و نگرانی در تمام ابعاد زندگیم بوجود اومده بودددددددددددد …. ولی ولی هیچوقت فرار نکردم یعنی در بدترین شرایط قهقراه بودم و نامید هم شدم ..و امیدم رو از دست داده بودم و بدترین شرایط رو تجربه کردم ولی فرار نکردم .. یکی از اون چالش ها و تضادها ی زندگیم ورشکستگی پولی و مالی بود که تمام زندگی ام رو ظرف چند ماه از دست دادم تمام ماشین هام و خانه و باغ و پول و ثروت و طلا و کارخونه . و مبایل .. حتی مبایل هم نداشتم … بلوکه شدن حقوق بازنشستگی همسر خدا بیامرزم .. چک و چال ها .. تمام زحمات سالیان زندگیم رو .. اینا فقط گوشه ای از مسایل و چالش های پولی و مالی بود … چالش های سلامتی و تندرستی و روحی و روانی خودم و دختر و پسرم و غیره و داغون شدن کانون خانواده ام و در به در شدن دختر و پسرم که هر کدام با قهر و خشم و کینه و دشمنی به یک سمتی رفتند . و عزت و احترام و آبرو که دیگه اصلا جایی در زندگیم نداشت و خیلی چیزهای دیگه .. ولی هرگز و هرگز فرار نکردم و خدا رو شکر با آموزش های استاد عزیزم هر روز بهتر از روز گذشته برام شده و خدا رو شکر می کنم که آنقدر آبدیده و سیقل داده شدم که بهترین دست آوردم آرامش درونی و بیرونی است که وارد تجربه ی زندگیم شده و با این آرامش ذهنی و قلبی که سبب شده با خودم در صلح باشم و هر روز و شب از خداوند بابت این آرامش روز افزونم تشکر و قدردانی می کنم و بخاطر وجود ارزشمند استاد عزیزم هست که بهترین موهبت الهی رو توی زندگیم دارم .. خدایاا شکرت و الان هیچ چیزی نمی تونه این آرمش الهی که در وجودم دارم رو برهم بریزه چون من از ریشه ساخته شدم .. چون من از بنیاد ساخته شدم .. چون من توسط استاد عزیزم آموزش دیدم و یاد گرفتم و درس زندگی آموختم .. خدا رو شکر خیلی از چالش ها و تضادها یم بمرور حل شد و تکاملم رو دارم بخوبی طی می کنم یعنی توی این چند سال کلی در این سایت آموزش دیدم و کلی درس زندگی یاد گرفتم .. کلی زندگی کردم .. و کلی دوستان خوب پیدا کردم و تجربه های دوستان عزیزم رو دریافت کردم اینجا یک فضای توحیدی و الهی است .. اینجا همه از هدایت شدگان ساکن هستند .. اینجا تنها جایی هست که با آرامش دارم پیشرفت می کنم دیگه نه تقلایی می کنم و نه نگران چیزی هستم .. انگار دوباره متولد شدم و دوباره زندگی رو آغاز کردم . انگار دوباره درس خوندم و دوباره با همکلاسی های جدیدم آشنا شدم .. آنگار همسایه های من عوض شدند … انگار آدم های شهرم عوض شدند .. آنگار هر دفعه گردش علمی مدرسه ام توسط استادان عزیزم به دور دست های این کره ی زمین کشیده شده . مسافرت میرم . جاهای جدید و تازه رو بهم نشون میدن .. انگار آزادی زمانی و مکانی دارم .. انگار من یک پدر و مادر دیگه ای خدا بهم داده … انگار دستور تعلیم و تربیت من کلا عوض شده … اصلا یک آدم دیگه ای شدم .. از نو متولد شدم … یادمه یک روزی یک آرزویی داشتم اینکه همیشه میگفتم خدایاااا من یک زندگی دوباره ای رو از تو طلب دارم من درست زندگی نکردم . این زندگی دلبخواه من نیست .. من زندگی دوباره ای از تو می خوام ولی نمیدونستم چطوری …انگار خداوند منو به آرزوم رسوند . واقعاا همینطور هم شده باورتون میشه !!! خداوند منو چطوری به آرزوم رسوند .. خدا رو شکر دیگه هیچوقت و هیچوقت آن چالش ها و تضادها رو تجربه نمی کنم چون تمام داستان پشت پرده ی این چالش ها و تضادها رو فهمیدم فقط باید همیشه هوشیار باشم و تمام وجودم سراپا گوش و چشم بشم و نشانه ها رو بینم و بشنوم و بفهمم و درک کنم و آگاه شوم و بی درنگ اطاعت کنم …
یعنی باید نگاه خودمان را از نتیجه آن چالش ها برداریم و بر مسیری نگاه کنیم که می توانیم تجربه کنیم .. و بنظرم این تغییر زاویه ی نگاه همان الخیر و فی ما وقع است .. همه چی رو و هر چالش و تضادی رو بشکل خیر و صلاح ببینیم و بخداوند بسپاریم .. هی سعی نکنیم همه چیرو خودمان درست کنیم ..که این چالش ها اومدند به ما کمک کنند تا حرکت کنیم و پیشرفت کنیم اینها همه شون پیام ها و نشانه های الهی است که ما رو هدایت می کنند به مسیر جدیدمون .. اینها رو از استادم یاد گرفتم . و اینها همه شأن پیشرفت های من در تمام جنبه های زندگیم بوده..
هنگام تنگدستی
درعیش کوش ومستی
کاین کیمیای هستی
قارون کند گدا را
خودت بی نیازم کن چون من روی وعده های خداوندم و پاداش هایش حساب باز کردم
لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ
شکر نعمت به جای آرید شما رو میافزایم
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم
IN GOD WE TRUST
مهرآفرین پاک را یاد باد
سلام بر اساتید نازنینم و سلام به شما دوست گرامی که به مهر مشغول خواندن این دیدگاه هستید.
هر چقدر فکر میکنم چالشی که از آن بگریزم را در زندگیم نمییابم.
اما چالشهای بسیاری از سر گذراندهام.
کمی به عقبتر برگردیم. در دوران دبیرستان اصلاً و ابدا دوست نداشتم به مدرسه بروم و درس بخوانم همیشه به پدر و مادرم میگفتم من میخواهم ثروتمند شوم و نه تحصیل کرده چون همیشه با ثروتم شرمنده زن و بچهام نخواهم شد.
من تنها یک عمو دارم. که در سن جوانی ازدواج کرد و مشغول به کار و کسب ثروت گردید و از هیچ؛ رسید به بزرگترین ثروتمند فامیل!!!!
تو کل قبیله پدری و مادریام هیچکس را سراغ نداشتم که به گرد او هم برسد.
با وجودی که دیپلم هم نداشت اما موقع ازدواج پسرهایش انتخاب میکردند که با کدام ماشین به خواستگاری بروند!!!!
انواع و اقسام ماشینهای خارجی و صفر کیلومتر داخل پارکینگشان بود.
عروسی پسر بزرگش در بهترین هتل تهران با گرانترین و پر تشریفاتترین و شلوغترین حالت ممکن برگزار شد.
برای پسر دوم و سومش هم همینطور!!!
اما پدرم که کارمند دولت بود و به قول خودش لیسانس داشت همیشه هشتش گرو نهش بود.
و این مرا به شدت آزار میداد!!!!
و همیشه میگفتم چرا باید به مدرسه بروم ؟ میروم از یک جا شاگردی میکنم و بعد از مدت کوتاهی خودم،یواش یواش صاحب آن حرفه شده و ثروت اندوزی خواهم کرد!!!!
لذا دیپلم نگرفته و به قول معروف دیپلم ردی رفتم و دفترچه آماده به خدمت گرفتم؛تا به خدمت سربازی رفته و پس از گرفتن پایان خدمت در شغلی و حرفهای شاگردی کرده تا کم کم خودم استاد شده و در آن کار ثروت اندوزی نمایم!!!
ورود من به پادگان برای تقسیم مصادف شده بود با پایان جنگ ایران و عراق!!!
و این یعنی هجوم بسیار بزرگ و وسیع جوانانی که از ترس جبهه به سربازی نرفته بودند و اکنون که جنگ تمام شده بود همگی خود را معرفی و آماده به خدمت بودند؛ضمن اینکه سن آنها از من هم بسیار بزرگتر و بیشتر بود؛پس به ما سه ماه مرخصی داده و گفتند بروید سه ماه دیگر بیایید!!!
موقعی که به خانه بازگشتم دقیقاً همان روز اطلاعیهای از سمت دولت منتشر شد مبنی بر اینکه کسانی که در شهریور ماه موفق به اخذ دیپلم نشدهاند یک مرتبه دیگر در دی ماه فرصت خواهندداشت تا در امتحانات پایانی شرکت کرده و دیپلم بگیرند.
و من نیز که مدام از سوی پدر و مادرم سرکوفت میخوردم که تو عرضه نداشتی دیپلم بگیری،این بار به طور معجزه آسایی تصمیم گرفتم که از فرصت پیش آمده برای اثبات خودم استفاده کنم و منی که میبایست 8 درس را ظرف کمتر از دو ماه طوری بخوانم که قبول شوم!!!
یادمه کتابهای قطوری مانند زیست شناسی با حدود 400 صفحه معارف اسلامی با همین مقدار و دروس سختی همچون فیزیک ریاضی شیمی زبان عربی را جوری بخوانم که در فرصت کوتاه بتوانم آنها را قبول شوم!!!
نکته قشنگ ماجرا اینجا بود که پرونده تحصیلی ام را از تهران به ساوه منتقل کرده بودم و این امتحانات را میبایست در شهرستان ساوه بدهم و برگههای امتحانی در اراک تصحیح میشد!!!!
شاید اگر بدانید ماجرای اراک و ساوه را کلی بهم بخندید!!!!
چون در خرداد ماه قبلش ،برگههای ساوه در اراک تصحیح شده بود،و برگههای اراک در تفرش و خمین!!!!
و تنها برگه انشا اراکی ها را به ساوهایها داده بودند تا تصحیح کنند؛و خدا رحمتش کند دبیر ادبیاتی در ساوه بود که از انشا بچهها را تجدید کرده بود؛و آن زمان قانون این بود که کسی در دانشگاه پذیرفته خواهد شد که قبول خرداد باشد نه شهریور!!!!
اراکیها اعتراض کرده بودند و بازرسی از وزارت آموزش و پرورش برای بازبینی برگههای انشا آمده و تصحیح دبیر ساوهای را تایید نموده بود؛و اکنون که نوبت ارفاقی دی ماه اضافه شده بود همه میگفتند که اراکیها؛دمار از روزگار دانش آموزان ساوهای در خواهند آورد؛و به من میگفتند تو چرا ازتهران پروندهات را به ساوه آوردهای؟؟؟
حتماً و قطعاً تو نیز در این میانه آسیب خواهی دید،من اون موقع با قوانین آشنا نبودم،ولی به خاطر اثبات خودم تمرکزم را بر دروسم گذاشته و با یک برنامهریزی دقیق و سنگین فقط کلاسهایم را میرفتم و درسهایم را میخواندم اما جالب است بدانید که در کمال ناباوری موفق به اخذ دیپلم شدم و در دی ماه قبول گردیدم!!!!
و پس از آن مادرم در حالی که گریه میکرد و اشک میریخت التماس میکرد که بنشینم و درس بخوانم تا در دانشگاه قبول شوم.
و من به ایشان شرط کردم و گفتم حالا که قبولی دانشگاه برایتان ملاک است باشد در دانشگاه قبول میشوم و پس از اینکه کارت دانشجویی ام را گرفتم به شما میدهم به دنبال کارم میروم!!!
و از 20 اسفند نشستم برای دانشگاه درس خواندن؛
و جالب است بدانید که در رشته مهندسی دانشگاه تهران پذیرفته شدم.
یادش بخیر دبیری ریاضی داشتم که اگر زنده است خدا حفظش کند به نام جناب نجدی او به پدرم گفته بود مجید هوش و استعدادی فوق العاده دارد من با پسر شما فقط 5 جلسه کلاس گذاشتم و این نتیجه را گرفت!!!!
در صورتی که دانش آموزانی که از مهر با من کلاس داشتند نتوانستند به همچین رتبهای برسند؛و همین سخن جناب نجدی کار من را سختتر کرد چون خانوادهام بیشتر و بیشتر و بیشتر اصرار داشتند که تحصیلات آکادمیک نمایم و من این را با کسب ثروت هم راستا نمیدانستم. همیشه فکر میکردم کاسبها زندگی خوبی دارند از ثروتشان بهره میبرند پزشکها و مهندسین ناچارند همیشه کار کنند و ثروتشان برای وارثانشان میماند!!!!
نه برای خودشان؛و خودشان اصلاً فرصت لذت بردن از ثروتشان را نخواهند یافت!!!!
از گذشته زیاد و طولانی گفتم ببخشید؛اما کمی هم ؛ از حال بنویسم؛شاید بدانید که من دبیری بازنشسته هستم که با تدریس ریاضیات در آموزشگاه امرار معاش میکنم؛و چون نحوه تدریسم برای دانش آموزانم بسیار لذت بخش و شیوا و قابل فهم و درک میباشد؛روز به روز بر تعدادشان افزوده شده و درآمدم چندین و چند برابر گردید!!!!
و تحت آموزشهای دوره بینظیر روانشناسی ثروت 1 البته تا جلسه یازدهم ایدهای بهم الهام شد که سایتی برای آموزش درس ریاضیات ایجاد نمایم؛و منی که از کامپیوتر تنها خاموش و روشن کردنش را بلد بودم؛به دنبال این ایده با چالشهای فراوان و گوناگونی؛مواجه شدم که ضمن حل یکی یکی آنها به سرمنزل مقصود نزدیک گردیدم و الان مشغول ضبط و بارگذاری فیلمهای آموزشیام هستم؛و نیک میدانم که این اتفاق مبارک و میمون با خود برکت نعمت و ثروت فراوان به همراه خواهد داشت!!!!
پس از چالشهای پیش رو نترسید و نهراسید!!!
بلکه همانطور که استاد عزیزمان فرمودند با تکیه و توکل به الله یکتا ثابت قدم در مسیرمان پیش برویم قطعاً ما از رستگارانیم!!!
در پایان برایتان شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای مهربان میسپارمتان خدانگهدار.