ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 3

822 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1216 روز

    بنام الله مهربان

    قبل از جواب به سوالات جا داره به رسم شاگردی ازتون بی نهایت تشکر کنم برای این سری فایلها که با عشق آماده کردین .قشنگ میشه فهمید قراره با هر بار جواب دادن به این سولات یه سفر دیپ و عمیق درون خودمون شروع کنیم

    و اما سوال اول :

    وقتی با یه چالشی روبرو میشم چه عکس العملی دارم ؟

    استاد عزیزم قبل از جواب این سوال باید بگماگر یه نفر توی دنیا وجود داشت که به هیچ وجه دوس نداشت چالشی یا مشکلی حل کنه اون من بودم .و از هر چالشی به جز کاری که عاشقش بودم فراری بودم .در واقع چالشهای اون کارمم بدون اینکه آگاه باشم نسبت به حلشون عشق علاقه من بود که ناآگاهانه در پی حل کردن اون مسائل بودم و الحق که خیلی هم پیشرفت کردم داخلش

    اما هیچ وقت یادم نمیاد چالشهایی رو پیش رو داشتم به چشم حل کردنشون اقدامی کرده باشم براش و به معنای واقعی کلمه در نا آگاهی مطلق بودم و خودم عاجز در حلشون میدونستم

    اما همه چیز با آشنایی با شما عوض شد و بمقتی به خودم اومدم دیدم که در همه ابعاد زندگیم دچار مشکلاتی بودم که عرصه رو بر من تنگ کرده بود .اما نحوه نگاه شما به جهان و مسائلش خیلی روی من تاثیر گذاشت .بطوری که کلمه مشکل از زندگی من حذف شد و جای خودشو داد به چالش

    با تغییر همین یه کلمه زندگی من پر از هیجانهای بی شماری شد که وقتی توی این دو سال آشنایی با شما بهش نگاه میکنم خودم مبهوت میمونم از این همه تغییر

    اعتراف میکنم توی خیلی از مسائل هنوز لنگ میزنم ولی انصافا توی موارد بی شماری هم خیلی خوب عمل کردم که مثالهاشو اینجا مینویسم

    همین امروز بخاطر باورهای افتضاحی که قبلا داشتم و بدهکار شده بودم و پام به دادگاه باز شده بود و باید رضایت شاکی رو میگرفتم . این دفع سعی کردم نسبت به دفعهای قبل با نگاه تسلیم بودن به الهامات پیش برم و خودمو بسپارم به خداوند که وکیل من بشه و هدایتم کنه برای حلش

    همین نگاه من باعث شد نگرانی های الکی بزارم کنار و هر بار نجواها میومد که نشخوار کنه با گفتگوهای ذهنیم و درخواست هدایت خودمو وصل میکردم به رب

    اتفاقات جالبی برام افتاد همه چیز خیلی رون برام پیش رفت که خودم هزاران بار به خودم این موضوع تکرار کردم جوری که بشینه روبروی نجواهام و ساکتشون کنه

    از دیدن وکیلی که حسابی راهنمایم کرد تا قاضی که قبلا حتی خسته بود جواب منو بده ولی یه حسی بهم گفت برم پت در اتاقش و جالب اینکه همون لحظه بگه هر کس کاری داره بیاد داخل و سوالشو بپرسه و اونم خیلی واضح راه حلو بهم بگه

    من توی مسائل مربوط به دادگاه و پاسگاه خیلی ضعیف بودم و هستم و همیشه به چشم بی خیالی آشغالا رو زیر مبل میریختم و همین باعث شد کلی بیافتم توی دردسر .اما این چند روز با حل کردنشون خیلی احساس خوبی دارم و حس میکنم بزرگتر شدم

    در مورد سول دوم و اینکه چه چالشی هست که میدونم با حل کردنش مسیر زندگیم از همه لحاظ رو به بهبودی میره ولی حلش نمیکنم و در واقع میترسم میتونم به انلاین کار کردن و بستر اینترنت کاری من هستش که خیلی وقت دوسدارم استارتشو بزنم و حتی اقدامهای هم براش کردم .اما چون تکامل درش رعایت نکردم با کله خوردم زمین

    الان بین اینکه باید صبوری کنم و بزارم در وحله اول از بدهی ها خلاص بشم یا اینکه بتونم در حین کارم و کسب درآمد روی این موضوع کار کنم موندم .هنوز اینقدر قدرتمند نشدم که همچین حرکتی بزنم و از طرفی هم چون چالش بدهیام زیاده تمام تلاش من روی کم کردن این بدهی هاست

    اگه بخوام اولویت بدم به این چالشه ها ترجیح من صفر کردن بدهی هاست چون به آرامش ذهنی میرسم .

    بدهی هامو تکه تکه کردم و دارم بصورت خورد خود پرداخت میکنم اما بشدت دلم میخواد زودتر بتونم به آزادی برسم در این زمینه .

    استاد عزیزم اگه بخوام از چالشهای دو سال گذشتم بگم و اینکه چطور خیلیاشونو پشت سر گذاشتم و شخصیتم بزرگ شده تا صب حرف دارم برای گفتن .همین که الان محمد سابق نیستم همین که زندگی برام از سیکل معیوب سختی تبدیل شده به حل چالشها یه موهبت بزرگ ..

    ممنونم ازت استاد عزیزم برای آگاهی های نابی که انتقال دادین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1619 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    خدایا با تمام وجودم بابت داشتنت سپاسگزارم که هر لحظه هدایتم می‌کنی

    خدایا بابت امید وایمانی که هر لحظه به قلبم میدهی تا نجواهای ذهنی ام را بفهمم وصدای تو را بهتر تشخیص دهم ودرک‌کنم شکرت

    چقدر به موقع این قسمت رسید واقعا با چالش های که این چند ماه روبه رو شدم بهتر درک میکنم صحبت های شمارا استاد عزیزم

    سوال این قسمت:

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    می‌خوام داستان این چند ماه که از دوره بی نظیر احساس خود ارزشمندی شروع شد بگم .

    با شروع دوره تصمیم گرفتم خودم را به چالش بکشم

    حالا من اصلا از صحبت کردن با مردها وکار کردن در بیرون از خانه وحشت داشتم حتی اینقدر از گفتنش به همسرم هم میترسیدم که نمی‌تونستم بهش فکر کنم چه برسه که بگم من می‌خوام برم سرکار وخودم را بهتر بشناسیم ببینم چقدر توانایی دارم .

    خلاصه به خدا توکل کردم وگفتم ورفتم شروع کردم به فروشندگی .

    اصلا اولش دستم وصدام می‌لرزید

    من تو عمرم همیشه تو خونه بودم حالا باید با مشتری ها روبه رو میشدم واجناس را بهشون می‌فروختم .

    ولی هر روز که گذشت هی بهتر شدم

    دیدم میتونم بفروشم زود یاد گرفتم وخودم تولید کردم ومستری ها راضی و به خاطر خوش برخوردی ام وارامشم که از استاد یاد گرفتم برخورد با آدم ها را خیلی دوستم داشتندومیگفتند به خاطر شما ما میام

    خلاصه تا یکماه پیش یه کار دیگه بهم پیشنهاد شد

    صبح تا ظهر به کار وبعد ظهر هم تا ساعت 10کار جدید ولی به حسی می‌گفت تو میتونی ومیدبدم کار جدید راحت تره وبهتر میتونم حساب کنم وخیلی خوب پیش میرم .

    تا اینکه یه چند روز پیش صاحب کار دومی که تا شب بودم یه تهمت بهم زد وکلید را ازمن گرفت بدون اینکه اجازه بده حرف بزنم

    اینقدر حالم بده بود تا شب فقط اسم میریختم وناراحت بودم .

    ولی گفتم اشکال نداره خدا داره هدایتت می‌کنه که اینجا نباشی (یعنی چقدر تغییر کردم گفتگوهای ذهنی ام با خودم بهتر شده وخودم به خودم امید میدم که از برکت دوره احساس لیاقته).

    بعدش هم خدا بهم گفت از این کار هم بیا بیرون تو ارزشت بالاتره وباید بری تو اقیانوس شنا کنی اینجا برکه هم نیست .

    اومدم بیرون ومنی که دوتا کار داشتم بیکار شدم ولی گفتم یه چالشه وباید حلش کنم .

    حالا صاحب کار اولی ام هم گفت سفته که دادی را میذارم اجرا

    واقعا خیلی تحت فشار بودم ولی گفتم دارم رشد میکنم اشکال نداره

    من از وجود خدا هستم باید به خدا بسپارم باید قوی باشم باید حلش کنم نه فرار کنم .

    دنبال کار رفتم وهم زمان دوره کشف قوانین واحساس خودارزشمندی هم می‌شنیدم .

    الان به دوروز میشه خدا به طور اتفاقی به یه کار راحت تر و مغازه بهتر هدایتم کرد .

    حالا نکته جالبش خود صاحب کار اولی ام زنگ زد وگفت برگرد .

    برای صاحب کار دومی ام هم خدا یه ایده بهم داد که بنگ بزنم به همکارم وکمک بگیرم که به امید خدا داره حل میشه .

    چقدر تو این یکماه رشد کردم

    اگر قبل از دوره بود میرفتم التماس میکردم به صاحب کارم یا فرار میکردم وخودم را ناتوان می‌دیدم ومیگفتم نمیشه .

    واقعا استاد چقدر چالش ها انسان ها را بزرگ می‌کنه

    انسان بدون چالش مثل آب که راکده میشه وزندگی تکراری وبی انگیزه میشه .

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    دقیقا چالش ها را فرصتی میبینم که می‌خواهنذ من را رشد بدهند چون من خالق زندگی ام هستم نه بقیه پس میتونم حلش کنم نباید فرار کنم .

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟

    راستش اولش ذهنم خیلی حرف میزنه که تو نمیتونی تو که بلد نیستی .

    مثلاً تو این شغل جدید اقلام مغازه بسیار زیاد وباید سریع تر حساب کنم یه روزه عالی تر شدم ولی اولش خیلی میترسیدم وبا خودم میگفتم کاش مشتری ها یه دونه بخرند که نخوام تعداد بالا حساب کنم ولی به حسی می‌گفت اگر چند تا قلم جنس را حساب نکنی که یاد نمیگیری .

    باید بری تو دل ترس هات

    مرحله اول:

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    روبه رو شدن با صاحب کارهام برای گرفتن سفته هام که سخت شده برام ولی حسی بهم میگه باید قدم برداری وبری خودت سفته هات را بگیری

    باید بری فروشندگی کنی تا خودت را به چالش بکشی.

    خداراشکر قدم اول را برداشتم ودر خواست دادم برای سفته ام .با ایمان به خدا میدم خودش حلش می‌کنه .

    هیچی ترس ندارن جز ما بهش قدرت بدیم وبزرگش کنیم وقتی کوچلک بشه تو ذهنمون حل میشه

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛

    نعمت اعتماد به نفس واحساس لیاقت وباور کردن خودم که قدرتمندم

    بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛

    ترس از شکست

    ترس از نشدن ها

    ترس از بی ایمانی

    ترس از بزرگ کردن آدم ها

    ترس از کمبودها

    توکل من چقدر بیشتر می شود؛

    خیلی خیلی زیاد

    ایمانم به خودم به خدا و دوری ازشرک وکوچیک شدن آدم ها در ذهنم وایمانم به مقدار بهتر شد ولی با هرچالش ایمانم وتوکلم بهتر میشه .

    چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛

    مهارت حساب نکردن رو آدمها وتکیه به خودم ومنتظر بقیه نشدن

    مهارت یاد گیری وقدرت های خودم را دیدن

    مهارت حساب کردن سریع تر

    مهارت پول ساختن وبیزنیس وشغل یاد گرفتن

    مهارت دیدن کاسبی های بقیه وتجربه های افراد در این کار

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛

    توانایی بیزینس زدن خودم که اگر بقیه توانستند من هم میتونم .

    توانایی کاسبی خودم را زدن ونترسیدن از شکست

    توانایی ایمان وتسلیم بودن واز همین جایی که هستم شروع کنم وبا احساس خوب ادامه بدم

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛

    نعمت ثروت نعمت پول ساختن نعمت گسترش جهان وخرج کردن برای خودم وپس انداز داشتن ونعمت ایده های که با کار بهم داده میشه

    نعمت توکل ورفتن وشروع کردن با قدم های کوچیک .

    چه پیشرفت هایی می کنم

    پیشرفت مالی

    پیشرفت کاری

    پیشرفت از دیدن توانایی هام وقدرت هام

    پیشرفت در زمینه احساس لیاقتم که بالاتر می‌ره

    ومرحله سوم

    اولین قدم پیام دادم ودر خواست مدارکم را کردم وانجام شد

    مرحله بعد انشالله برم ومدارکم را بگیرم

    مرحله بعد هم با تمرکز کار را یاد بگیرم وبهتر حساب کنم ودرست تر .

    مرحله بعد روی احساس لیاقتم کار کنم وارزشم رابالا ببرم و ذهنم را مثبت تر کنم .

    مرحله بعد هم پس انداز کنم وکارخودم را با همین چیزی که دارم شروع کنم .وازتجربه های بقیه درس بگیرم.

    استاد من از خدا بابت وجود شما سپاسگزارم و براتون بهترین ها را می‌خوام از خداوندم .

    چقدر این قسمت درس یاد گرفتم از شما

    سعی میکنم با چالش ها روبه رو بشم واز خدا جواب وایده بگیرم برای حلشون و اقدام کنم .

    راستی دوره شیوه حل مسائل هم عالی بود وباعث شد از محل زندگی قبلی ام هدایت بشم به مکان عالی تر وانسان عالی تر

    واقعا باید مسائل را حل کرد نه اینکه فرار کرد وفرار نشانه ضعفه

    انشالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    امیر ارکان فر گفته:
    مدت عضویت: 3914 روز

    سلام استاد عزیزم

    .

    سوال:

    با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    • من در ابتدا به اینشکل فکر میکنم که از پسش برمیام وخداوند کمکم میکنه حتما خیری داخلش هست که من الان نمیدونم حتما در حد توانایی من هست و…

    ولی نکته مهمش به نظرم اینه که این باور هایی که دارم در من ذوق و شوق ایجاد نمیکنه!!! بیشتر شبیه مسکن برای من هست تا درد چالش برای من کمتر بشه و بتونم بلند بشوم و حرکت کنم ولی چیزی که الان به ذهنم رسید این هست که این نگاه و باور کافی نیست!!! باید قوی تر بشه باوری که منجر به حرکت و جهاد نشه کافی نیست چالش ها بهترین هدیه خداوند برای ما هستند پس باید با ذوق و شوق بپذیریم و خدارو شکر کنیم…..

    مرحله اول:

    چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی ؟

    من چالش تغییر شکل کاری خودم رو دارم جهان من رو به سمتی هدایت میکنه که تغییر اساسی در شکل

    درآمدزایی کسب و کارم ایجاد بکنم و من به شکل سنتی آن چسبیده ام

    مرحله دوم:

    برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی

    اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛

    •برای من آرامش بیشتر سلامتی بیشتر و ثروت بیشتری به همراه خواهد داشت.

    بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛

    ترسهای شرک آلود فراوان مثل اینکه فقط از اون مسیر میشه پول درآورد.ترس از اینکه قضاوت میشوم. ترس از اینکه مشکلات نشناخته ای در مسیر هست.ترس از این که مسیر برای من سخت میشود

    توکل من چقدر بیشتر می شود؛

    •نشان خواهم داد که چقدر ایمان من واقعی است

    برای خودم مشخص می‌شود که قوانین همیشه به درستی عمل میکند

    چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛

    برای حل مشکلات و چالش های بین راه کلی چیز تازه و جدید یاد میگیرم که در ادامه به درد من میخورد

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛

    خودشناسی به من آموخت که لایه لایه وجود من به هم مرتبط هست رشد در هر قسمت به تمام مجموعه کمک میکند

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛

    در مسیر علایق ام پیش می روم و این بزرگ ترین نعمت و لذت بخش ترین نعمت است از مسیر لذت میبرم صوت میزنم و لبخند میزنم و ادامه میدهم

    چه پیشرفت هایی می کنم؛

    کارهایی در این مسیر انجام می‌شود پیشرفت هایی

    در انتظار من هست که الان به حتی به ذهن من هم نمیاد چون مسیرها بینهایت است و تمام آنها هم مسیر با اهداف من و پیشرفت جهان هستی است

    مرحله سوم:

    کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن.

    •بهبود گرایی و درمان کمال‌گرایی

    •مطالعه منظم

    •زبان انگلیسی تخصصی

    •نپرداختن به کارهای بی ارزش روزانه

    • یاد گرفتن چند مهارت جدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    پریسا شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 2655 روز

    به نام خداوند خوبی ها،خداوند بخشنده و‌مهربان

    سلامی بلند و بالا عرض کمه به شه جان استاد

    استاد جان امیدوارم شمه حال دل خار بوشه همیشه که صددرصد هسه با وجود این زنایی که شما داییننی ،چه همراه خوبی هسته مریم خانم ،

    مریم جان‌أمه دل شمسه خله تنگ بیه ،

    این‌کامنت در صورتی داره نوشته میشه که من سایت استاد‌عزیزم رو باز کردم و‌متوجه فایل جدید شدم پس سوال و خوندم

    اما فایل و‌گوش ندادم اگه جوابم بی ربط هست عذر میخام

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    آیا نگاه شما این است که: این چالش فرصتی برای بهبود، یادگیری و پیشرفتم است؟!

    یا احساس نا امیدی و ناتوانی می کنی و سعی می کنی از مواجه شدن با چالش ها و مسائل خود فرار کنی؟!

    من جزو دانشجوهای شیوه حل مسائل هستم استاد فایلها رو‌چندین بار تصویر و صوتی گوش‌میدم

    خدا شاهده من‌چند روزه رندوم‌که فایلها رو‌ گوش‌میدم‌فایل جلسه 1 شیوه‌مسائل و هر روز دارم‌ گوش میدم‌

    وقتی شما عرض میکنین که جواب مسئله درون خودش

    من با هر بار گوش دادن‌ میگممممم چییییییی درون خودشه

    یعنی‌ چی‌ این‌حرف

    یعنی‌من‌تا این‌حد غریب هستم با این باور

    جواب مسئله درون خودشه ،حتی همین العان این‌مقاومت هست

    من از بچگی تمام‌کارها رو سخت میکردم برای خودم به مثال در درس ریاضی من از حل کردن مسئله عاجز بودم عاجز

    همون هم شده پاشنه آشیل

    حالا خوبه لیسانس حسابداری 10 ساله پیش و دارم

    از اعداد و ارقام خوشم میومد اما از حلش نههههه اصلاااا

    یه بار که مسئله ای با کمک دوستم حل کردم دقیقا این‌جمله رو‌گفتم‌ إإ همین بود

    اما هنوز اون خودشناسی اون قدرت دیدن برای ایجاد کسب و کار و هنوز ندارم ،ک چجوری مسائل و باید حل کنم من

    اقداماتی کردم اما با لج و لجبازی نمشود کار پیش بره

    استاد در حال حاضر من خانمی هستم که اگر مسئله ای بیاد در پسزمینه ذهنم میگم من قراره تو این زمینه باورهام قویتر بشه

    باور دارم به باور الخیر فی ما وقع

    تضاد بیاد‌در زمینه سلامتی حلش میکنم با تعهد به دوره سلامتی

    چالش رابطه عاطفی بیاد میگم قراره رشد کنم

    چیزی بخام و العان بهم نرسه

    میگم در زمان مناسب در مکان‌مناسب خیلی بهتر

    به قول شما وقتی تو مسیره درستی هستی انگاری چالشها کمتر میشن و تو بزگتر

    در کل همه چیز با این آگاهی ها روغنکاری میشه اما پاشنه من که حل مسائل هست هنوز وجود داره

    و من‌دوست داره مغزم سریع دنبال جوابهای مثبت و راه حلها باشه ،و خودش و نبازه

    _

    استاد جان تعطیلات رفتیم خونه ویلایی خودمون که در جاده هراز هست ییلاق نمارستاق منطقه دریوک

    واقعا برای خودش امکانات عالی داره

    استاد جان یک برفی زد .من صبح بلند شدم و در خونه رو‌ ک باز کردم دیدم 10/15 سانت برف نشسته

    رویایی بود استاد ،رویایی

    جای شما و‌مریم‌جونم خالی

    بعد از اون تصمیم گرفتیم ناهار‌و بریم فیلبند بخوریم

    فیلبند بعد از ییلاقه چلاوه .همون جاده هراز

    جمع شلوغ ،همه راحت،ماشبنهای آفرود میتوستن بالا برن فقط ،دو‌تا خانواده‌گیر کرده بودن استاد تو برف و‌تو‌چاله ،یکی که از بالای کوه چند کیلومتر اومد پایین ،در حالی که ماشینشون و بالا گذاشته بودن ،ما اونا و سوار کردیم

    بعد‌ ی ماشین‌چینی‌ هست کلوت بهش میگن دنده اتو استاد بنده خدا ماشینش سر خورد رفت تو‌چاله،چون اتو بود نباید میرفت تا بالا

    همسرم استاد ترکوند‌ با رانندگی عالیش با مهارت بالا با ثروتی که ساخته با امکاناتش (ماشین و لوازم کمک کننده )مدیریت‌کرد این‌خانواده هارو

    از خدا که‌پنهون‌نیست از شما چه پنهون من خسته شده بودم و‌میگفتک ‌ول‌کن دیگه بریم شب شد ،3 تا شلوار پام بود داشتم میترکیدم ،جاده هم یخ زده بود

    اما خیلی خداوند رو سپاسگذارم به خاطر همسرم و این تجربه ها

    تو دله برف از قبل برامون ذغال و روشن گذاشته بودن ملت و‌ما جای همگی سبز‌ یه شاندیزی عالی زدیم

    خداروشکر به‌خاطر روزی دوره سلامتی

    ترکیب باورهای شخصی و تجربه تفریح آخر هفته

    پریسا شعبانی از شهر زیبا و ثروتمند آمل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1168 روز

    سلام به استاد مهربان

    سلام به دوستان خوب خودم

    من وقتی که دچار یک چالش می شود

    حالم گرفته می شود

    درگیر می شوم

    انگار به در و دیوار می خورم

    شب خواب نخواهم داشت

    بهم می ریزم

    آرامش من گرفته می شود

    واقعا درگیر می شوم

    بی حوصله می شوم

    دوست دارم یک نفر باشد که چالش خودم را به او بگویم تا سریع مشکل من را حل کند

    یک جورایی دوست دارم که پشت کسی پنهان بشوم تا آن شخص بیاید و کار من را انجام بدهد

    اما با دوره شیوه حل مسائل زندگی به این درس و نکته پی بردم که

    در هر چالشی یک نکته و یک درس در آن وجود دارد

    هر چالشی برای من به وجود می آید تا به من کمک کند و من را بزرگتر کند

    یک درس دیگر هم یاد گرفته ام که ریشه و راه حل هر چالشی در دل خود همان چالش است

    این دوره برای من خیلی عالی و فوق العاده بوده است

    اکنون کمتر به هم می ریزم و کمتر ناراحت می شوم

    این جلسه و این فایل برای من یک یادآور بسیار عالی در مورد آن دوره فوق العاده بود

    ممنونم استاد عزیز

    بارهای بار در محل کار خودم با کارفرما به مشکل بر می خوردم و به خودم می گفتم خوب چه فایده دارد که بخواهم باز به او بگویم این سبب می شد که من حالم بد بشود

    اما اکنون به این نکته پی بردم که با خودم بگویم که در درون من چه می گذرد که این رفتار با کارفرما با من شده است

    باید به این موضوع واقف باشم که چقدر چالش ها برای من مفید بوده است و چقدر برای من درس داشته است که بتوانم اکنون به این حد از رشد و پیشرفت برسم

    پس بجای اینکه بترسم

    از آنها فرار کنم

    با حال خوب به دل آن چالش ها بروم و حال خودم را خوب نگه دارم و سعی در حل آن چالش داشته باشم

    این جلسه برای من و برای چالش هایی که در امروز کار خودم دارم واقعا عالی بود

    اصلا این جلسه را امروز خدای مهربان من را به آن هدایت کرد تا با حال خوب بتوانم از فردا دل به کار بزنم و سعی در بهتر شدن خودم در کار خودم بشوم

    ممنونم استاد عزیز

    سپاس از خدای مهربان خودم

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای زیبایی ها

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    Dariush گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    سلام ب عزیزای دلم

    1.ترسم اولم‌ تو‌جمع صحبت کردنه کلا من ا بچگی این ترسو‌ داشتم حالا البته فقط برا افرادای غریبه اینجوریم ک مثلا چن نفر تو‌پارک‌نشستن برم ا نکات مثبتم براشون بگم ی مقداری سخته

    البته‌ن ی مقداری

    خیلی برام سخته

    حالا اگه این چالشو‌ بتونم انجام بدم وای ک‌چقد تاثیر میذاره تو‌ ارتباط گیریم چقد اعتماد بنفسمو بالا میبره

    چقد حالمو‌خوب میکنه ک تونستم ا پس این ترسم بر بیام

    .

    خب اگه بخام اینو ب قسمتای کوچولو تقسیم کنم

    چقد جالب شد وقتی مساله ب تیکه های کوچولو تقسیم میشه حل کردنش خیلی اسون میشه

    من میتونم برای اگهی تبلیغاتی اولش با یک نفر حالا اشنا تمرینو انجام بدم

    وقتی شد میتونم با 3 نفر اشنا انجام بدم

    چون انقدی برام سخته ک‌حتی با اشنا هام دوستام و‌رفیقام هم نمیتونم این‌موضوع رو بیان کنم

    وقتی با رفیقا‌و‌اشناها تمرین کردم میتونم برم با یک‌نفر غریبه این تمرین رو انجام بدم

    بعدش با دو نفر بعدش 3 و بیشتر

    بچه ها واقعا چقد اسون میشه خیلی جالب شد برام

    2.ترس دومم اینه که دو ماهی میشه با ی بنده خدایی مغازه شریکی زدیم و ب لطف خدا فروشمون خوبه اما من این کارو دوس‌ندارم و قرار گذاشتم با خودم ک تا عید ا کاره بیام بیرون و برم دنبال هدف خودم(هدف تهیه دوره اموزشی ترک اعتیاد هستش)

    یسری ا ترسامو بگم

    این که بیای بیرون و ورودی مالیت رو‌ب طور‌کامل قطع کنی چیکار میخای بکنی خرج زندگیتو

    چون بار اولمم هست ک‌قراره دوره درست کنم احتمال داره خیلی حرفه ای‌نتونم دوره رو درست کنم مهارت خاصی ا سخنرانی ندارم سره همین ترسشو دارم ا کار قبلیه بیام بیرون

    ی چیزیم ک‌هست بعد از عید شرایط کاریمون خیلی سخت میشه اگه‌نیام باید کاریو انجام‌بدم‌ک ب شدت باهاش مخالفم این ا ترسم

    و حالا اگه بتونم انجامش بدم چی میشه

    وای حتی فک کردن بهشم خوشحالم میکنه چقد میتونه مهارتای جدید رو بهم یاد بده چقد میتونه ضعفام رو پوشش بده و تقوییتم کنه چقد اعتماد بنفسم رو افزایش میده

    وقتی ب فروش برسه چقد حالمو‌خوب میکنه

    وقتی همه چی ب خوبی پیش بره چقددددددد ایمانم رو ب یگانه خدای هستی بیشتر میکنه

    چقد از عزیزای دلم میتونن مشکل اعتیادشون رو حل کنن و…

    .

    خب اینم بیاییم قسمت قسمت کنیم

    اولین‌ایده ای ک ب ذهنم میرسه اینه ک تا عید 50روز مونده 15 روزشم ک‌تعطیلیه

    میتونم یک‌ماه ب عید مونده شروع کنم اولین جلسه دوره رو شروع کنم و خودم رو‌مورد بررسی قرار بدم ینی تا 15 روز بعد عید چن جلسه رومیشه تهیه کرد و تا زمانی ک ب حداقل ترین درامد نرسیدم ورودیم رو کامل قطع نکنم

    یا این ک برم سراغ کار نیمه وقت

    نمیدونم

    البته اینم بگم با پولی ک از کاری ک انجام میدم حداقل تا دو سه ماهی میتونم استفاده کنم و مشکلی برام پیش نیاد

    3.سومین ترسی ک هستش تهیه دوره هستش

    خیلی متفاوت هستش با دوره های دیگه دوره ترک اعتیاد

    چالش های زیادی داره

    البته یکی از مشکلات خودم هستش و نزدیک 2 ماهیی هستش ک با شیوه ای ک میخام بگم خودم رو‌ دارم‌درمان میکنم

    ترسم اینه چطوری زیر و‌خم این بیماری رو بدونم و راه حل هاشو پیدا کنم

    خیلی دنبال اطلاعاتم خیلی فیلم دیدم و هنوز ب نظرم کافی نیس

    ترسم‌اینه نتونم اطلاعات کافی رو ک بایددد برای درمان ی فرد مصرف کننده داشته باشم نداشته باشم

    البته اینم بگم شیوه ای ک‌قراره اموزش بدم

    هیچ دارو یا قرص خاصی برای ترک مواد نیاز نیس

    و نکته مهمی ک‌هستش فرد بیمار بدون هیچ درد و خماری وافسردگی و…میتونه اعتیادش رو درمان‌کنه و ب طور کامل درمان بشه و سراغ مواد دیگه نره خیلی خفنه

    خب اگه حالا کلی از چالش هایی ک سره راهم هستش رو بتونم انجام بدم

    وای ک‌چقد خیالم راحت تر‌میشه بابت این ک‌این‌دوره بهترین و‌خفن ترین دوره ترک اعتیاد تو ایران هستش

    چقد اعتماد ب نفسم‌ بیشتر میشه چقد با اطمینان کامل در مورد دانشم صحبت میکنم

    چقد با اطمینان با بیمارا درمورد درمان همیشگیون صحبت میکنم

    وای ک‌چقد مهارتام تو صحبت کردن افزایش پیدا میکنه

    چقد عالییییی میشه ک بتونم ی مشکلی رو برای هموطنم حل کنم

    نگم‌براتون خیلیییی لذت بخشه

    .

    خب اگه بخام اینم ب قسمتای کوچیک‌تبدیل کنم

    باید اولین قدم رو بردارم ک بدونم خودم چجوریه و اولین قدم تهیه اولین جلسه هستش

    از لحاظ جواب دادن دوره خیالم راحته چون خودم رو‌دارم‌درمان میکنم با این روش بدون دونه ای قرص یا هر دارو چ ضد درد چ ضد افسردگی چ ضد خماری چ خواب

    ینی هیچ دارویی نیاز نیس

    اگه اولین جلسه دوره بهترین اطلاعات رو بتونم ا بیمارم بگیرم کمک خیلی زیادی هم ب من و هم ب بیمارم میتونه بکنه

    وای بهش فک میکنم خیلی حالمو خوب میکنههه ینی انگیزه خفنی بهم میده خیلی ذوقش رو‌دارم

    و اگه بتونم چالش هایی ک در دوره ترک مواد دارم رو بتونم تمام و‌کمال حل کنم خیلی خیلی کارم رو راحت میکنه

    اینم بگم چالش هایی خیلی زیادی رو پشت سر گذاشتم و اطلاعات خیلی عالی رو در اختیار دارم

    و هر یکی‌دو روز میگذره و خداوند اگاهی های جدیدی رو در اختیارم میذاره

    من ب اطلاعات جمع کردن و راحت حل کردن چالشای خودم میپردازم

    نتیجه هارو حتماااا تو این سلسله فایل ها میذارم و میگم چ کارهایی کردم ک باعث نتیجه شده

    دوستون دارم،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    فاطمه و رسول گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    و همه ی دوستای بهشتیم.

    خب میتونم با قاطعیت بگم بعداز فایل تضاد شما در دوره 12قدم ،چالش ها عملا همش فرصت بودند و

    چقدر همین ناخواسته ها منو به خواسته م رسوندن و رشدم دادن .

    توضیح با مثال :

    من تقریبا اوایل 12قدم بود که تو روابطم بی احترامی دیدم و فهمیدم خواسته من احترام هست اتفاقا این

    بی احترامی ازسمت خانواده همسرم بود .

    حالا من که قبلا جوش میاوردم که من احترام میذارم چرا بی احترامی میبینم

    بعداز این فایل شما ، رو این اتفاق زوم نکردم و حتی تو خونه حرفش هم نزدم و حتی یادمه رسول جان اومد چیزی بگه گفتم بی خیال وادامه نداد و اینجا به خودم نمره قابل قبولی دادم و خیلی کیف کردم فهمیدم باید به رفتار درستم ادامه بدم .

    خب تغییر زاویه دید هم دادم و گفتم اون شخص تو شرایط خوبی نبوده و من به حال خوبش نخوردم این شخص خیلی جاها به من کمک کرده و اومدم یه عالمه زوم کردم به نقاط مثبت این آدم

    گفتم خیلی جاها کمک مون کرده

    خیلی وقتها بهم افتخارکرده

    خیلی جاها شده که با مهربونیش اشکم در اومده

    پس این آدم همیشه بامن بی احترامی نکرده که ، یه وقتایی من باور نامناسب تو ذهنم بوده نسبت به خودم که به حال نامناسب این آدم هم خوردم .

    نتیجه بعداز تمرکز روی ویژگیهای مثبت این آدم ، من احساس راحتی عجیبی کردم

    اشک ریختم و نوشتم که خدایاشکرت

    من متوجه شدم که لایق احترام هستم

    وخواسته ی من احترام هست

    حالا برای رسیدن به این خواسته من باید چیکار میکردم ؟؟؟

    به خودم اول ازهمه احترام میذاشتم

    الویت خودمو تو زندگی قرار میدادم

    به فکر رشد شخصیت خودم می بودم

    پس از همون لحظه تعهد دادم که به خودم احترام بذارم چه جوری ؟

    کاری که دوست دارم انجام بدم

    حواسم باشه به چشمام که چی میبینن

    گوشام چی میشنوند

    و حالا کار راحت تر شده بود

    با خودم بااحترام برخورد میکردم

    موقع غذا خوردن و موقع خوابیدن و خرید کردن و حتی موقع لباس پوشیدن تو خونه هم به خودم احترام میذاشتم .

    کار به جایی رسوندم که ناخوداگاه

    من به تک تک لباس هام به تک تک وسایل خونه م احترام میذاشتم و اومدم از داشته هام با احترام بیشتری استفاده کردم حتی برای عروسک های هلیسا هم احترام قائل شدم.

    بعداز یه ماه رعایت عالی این احترام گذاشتن به خودم تو خونه ،

    نتیجه ها از راه رسیدن

    خواسته ی من محقق شد خداروشکر

    و تا امروز جز احترام چیزی نمی بینم چه با ادمهای اطرافم چه همسایه چه غریبه ها..

    پس قانون خوب کارمیکنه اگه بهش عمل کنم .

    من برخوردهای شیک ومجلسی با اتفاقاتم

    دارم این روزها چون قشنگ منو به سمت خواسته هام حرکت میدن .

    خب سوال های بعدی

    چه چالشی هست که ازش فرارمیکنین و می ترسید ؟

    من از آموزش رانندگی رفتن و یادگیریش فراری بودم مهم ترین مانع هم میگفتم باید ماشین خودمون داشته باشیم تا من برم یاد بگیرم وبتونم تمرین کنم !!

    حالا بعد از ماشین گرفتن مون گفتم

    خب ماشین ما صفر هست و عملا سخته باهاش تمرین کردن و بهونه میاوردم تا در برم

    بعدگفتم شهریه کلاس ها بالارفته

    بعد گفتم با وجود محمدحسن ومدرسه رفتن و ازطرفی هلیسا وشیفتی بودن کاررسول من نمیتونم وقت درستی برا آموزش مشخص کنم !

    همین روزها تو مهرماه بودکه شما دوره احساس لیاقت را گذاشتین و من بعداز گوش دادن به دوره رفتم وثبت نام کردم

    با چه مقاومتی خدا میدونه !

    خلاصه آموزش هام شروع شد اما با تاخیر چهل روزه ای چون کلاس هاشون شلوغ بود و مربی کم .

    مربی جورشد و من رفتم کلاس شهری

    اونجا مربی به من میگفت چرا انقدر سخت داری عمل میکنی ؟؟من به ایشون هر بار گفتم امروز از دیروز خودم بهترم و دارم کم کم یاد میگیرم و احساس مو بد نکردم

    خودمو نباختم اتفاقا خودمو پیداکردم

    خسته نشدم و مسرانه ادامه دادم ،

    هربار به ذهنم گفتم آفرین امروز کنترل فرمون بهتر دست گرفتم

    امروز ماشین خاموش نکردم

    پارک دوبل بهتر زدم

    دنده رو تونستم راحت جا بزنم و ……

    خلاصه آموزش ها تموم شد و من همچنان تو دو فرمون زدن مشکل داشتم و بماند چقدر رسول کمکم کردو من

    آخر اومدم پیاده شدم وگفتم رسول جان شما لطفا

    دوفرمون بزن تا من جهت لاستیک ماشین ببینم تا منطقی کنم تو ذهنم وبعد اومدیم خونه .

    من تو خونه به قدری کلیپ دیدم و تو ذهن رانندگی میکردم که تو خواب دیدم خانوم

    شایسته داره بهم دوفرمون یاد میده .

    عاشقتم و سپاسگزارم ازشما خانم شایسته جانم که تو خواب هم دست خدا شدی برام.

    هفته بعد با رسول جان رفتم تمرین و دوفرمون زدم و باتعجب نگاه کرد که خوبه بعداز یه هفته وقفه، یادت مونده و اونجا گفتم باورکن خانم شایسته تو خواب انقدر واضح بهم یادداد که هیچکس نمیتونست این جور یاد بده ..

    خب چه چیزهایی دراین مسیر یادگرفتم؟

    توانایی رفتن به دل ترس ها و فرارنکردن

    مصمم تر شدن برای مقابله با چالش ها .

    تو این کلاس رفتن ها ، مهارت ارتباطی م عالی بود اونم بخاطر تمرین آگهی تبلیغاتی و عزت نفس وانجام تمرین هاش.

    پیش سرهنگ به قدری آروم بودم خودش حال کرد خبرنداشت که من بارها تو ذهنم

    پیشش امتحان دادم و بارها خودمو پیش غریبه ها آگهی تبلیغاتی انجام دادم و این جاها به کارم اومد و موفق شدم خداروشکر.

    خب پیشرفت هاش هم معلومه دیگه

    آدم یه مهارت یاد میگیره و تو دل اون ترس میره انگار انگیزه میگیره برای یادگیری بیشتر ،انگار ذهنش همش تایید میکنه که تو می تونی و لایق موفق شدنی .

    اینم یادم مونده که یه مهارت یادگرفتم

    متوقف نشم و برم سراغ کاری دیگه و به پیشرفت ورشدم ادامه بدم .

    عاشقتم استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم

    خدا حفظ تون کنه ان شاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 75 رای:
    • -
      مهتاب گفته:
      مدت عضویت: 1202 روز

      بنام الله یکتا

      سلام فاطمه قشنگ ودوست‌داشتنی

      چقدرکامنتت به دلم نشست ونشانه امروز من بود

      امروز که فایل استاد رودیدم نوشتم تودفترم وفکرکردم چالش من چیه که هی ازش فرارمیکنم فهمیدم رانندگیه باوجوداینکه من چند ساله گواهینامه دارم اما از رانندگی ترس دارم وبرای خودمم توجیه میکردم که همسرم روماشین حساسه حالا صبرکنم خودم ماشین بخرم حالا که خیلی ضروری نیس و…

      اما امروز به چالشی خوردم که فهمیدم چقدر به ماشین نیاز دارم وبرای اینکار الان یاباید به اطرافیانم روبندازم یا هزینه ماشین دربست رومتقبل بشم نشستم بهش فکر کردم وگفتم خدایا ماشین تو حیاط وایستاده خب چراخودتو لایقش نمیدونی جزاین نیست بقیه خیالاته و بهانه

      گفتم خدایا چیکارکنم به دلم افتاد که برم پشت فرمون بشینم فقط بشینم حتی استارت هم نزدم چقدر برام غریب بود گفتم اشکال نداره تو هرروز بیا پشت فرمون پنج دقیقه بشین تجسم کن وبیا بیرون

      اومدم یکی دوتا کلیپ اموزش رانندگی ببینم تا یکم توحال وهواش قراربگیرم یادم به یه خانم اصفهانی افتاد که قبلا پیجش رو فالو کرده بودم گفتم خدایا ازت نشونه میخوام اینستا رو حذف کرده بودم رفتم دوباره نصبش کردم وپیج ایشون روپیدا کردم ودیدم اتفاقا ایشون جشنواره گذاشتن وپکیج آموزش رانندگی شون رو بایک‌سوم قیمت ارائه میدن

      گفتم خدایا نشونه روگرفتم اما دلمو قرص کن میام سراغ کامنت های فایل جدید اگه نشونه دیگه‌ای دیدم حتما انجامش میدم اومدم کامنت سعیده شهریاری عزیزم روخوندم وکلی هم لذت بردم بعدش رسیدم به کامنت شما وداشتم بال درمیوردم ازاین نشانه واضح وهمینجور اشک بود و سپاسگزاری

      معطلش نکردم پیام دادم به ادمین وسفارش دادم

      خدایاشکرت بابت همه نشونه‌هایی که قلبهامونو روشن میکنه

      فاطمه‌عزبز برات بهترینها روآرزو میکنم

      درپناه نوروعشق معبود باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1078 روز

        سلام به مهتاب عزیزم

        خداروشکر بخاطر هدایت ها و نشونه هایی که از خداوند دریافت کردی در قالب کامنت دوستای بهشتی مون .

        دقیقا همین طوره که گفتی

        خودت لیاقت رانندگی کردن با اون ماشین را داری و میتونی .

        مهم اینه که قدم اول هم برداشتی

        مبارکت باشه سفارش پکیج آموزش رانندگی مهتاب جان.

        به امید رانندگی مسلط و عالیت

        عزیزم .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        مهتاب گفته:
        مدت عضویت: 1202 روز

        به نام خدای خوبم

        سلام به استادعزیزم

        خانم شایسته نازنین

        همه دوستای بهشتیم وسلام به مهتاب خانوم

        خداروشکرمیکنم که میتونم ببینم بشنوم دست به قلم بشم وتواین سایت الهی که ازدرودیوارش نورورحمت میباره ازخودم ردپا بذارم برای مهتاب آینده

        این پیام برای تقریبا شش‌ماه پیشه و من همون روزی که این کامنت رونوشتم پکیج روخریدم و استارت زدم وقتی کلیپهای آموزشی رو میدیدم چنان قلبم ازشدت ترس واسترس میتپیدکه میگفتم خدایا فقط تو میتونی کمکم کنی آخه چطور پس این خانم راحت میشینه پشت فرمون وهیچ ترسی نداره واین همه خانم دیگه

        فقط پسرم ازخرید پکیج من خبرداشت همش میگفتم نه تو هنوز آمادگیشونداری بذار یه فرصت دیگه بذار تابستون بذار تعطیلات عید هی ذهنم نجوامیکرد اونقدر فشار نجواها زیاد بودکه کارخودشو کرد ودسترسی من به سایت آموزش قطع شد و هربار تماس میگرفتم با پشتیبانی قول میدادن حتما پیگیری میکنن یه روز دسترسی داشتم دوروز نه تا اینکه کلا قطع شدو من نمیتونستم وارد سایت بشم به چند طریق هم راهنماییم کردن بازم نشدو نهایتا گفتن بهمون فرصت بدین دم عیده وسامانه.ها شلوغه تلاش خودمون رومیکنیم که مشکل شمارو برطرف کنیم اگه نتونستیم تاپایان تعطیلات رفعش کنیم هزینه پکیج رو بهتون برمیگردونیم خلاصه یه نفس رااااحت کشیدم انگار یه باری از رودوشم برداشته شدباخودم عهد کرده بودم صبحها که ذهنم بازتره وخونه خلوتتره بشینم پای آموزش ازروزی که این حرف روبهم زدن که مهلت بدین مشکلورفع کنیم انگار ازخدام بودگفتم خب دیگه حتما خیریتی درکاره که فعلا نباید پای این آموزش بشینم وچیزی هست که من ازش خبرندارم امادرواقع ذهنم داشت ذووووق میکرد راحت شده بود

        قلبم میگفت تونباید بیخیال باشی و باید حرکت کنی ذهنم میگفت خب من که دسترسی به آموزشها ندارم فعلا صبر میکنم تا مسئله حل بشه اما قلبم میگفت نه منتظر نشین پاشو همین دوسه تا فایلی روکه دیدی رویرو تمرین کن

        گفتم خدایا خودت بیا جلو خودت کمکم کن اومدم شروع کردم اول یواش یواش ماشین رو فقط توی حیاط ازپارکینگ میوردم بیرون بایه دنده غقب و دوباره میرفتم تو ترس داشتم که ماشین روبه دیوار نزنم اومدم یه علامت روی آجرها زدم ودوسه بار پیاده شدم وچک کردم که الان من چقدر بادیوار فاصله دارم تا تونستم تنظیمش کنم کلی خوشحال بودم و ذوق داشتم

        بعداز چندروز یه حسی خیلی قوی میگفت ماشین رو از خونه ببر بیرون این حس میگفت ومن داشتم میمردم ازترس حتی از فکرکردن به اینکه من ازخونه باماشین برم بیرون همش فکرای منفی که اگه نتونم کنترلش کنم وبرم تودیوار همسایه چی اگه یکهو یه موتوری ماشینی بیاد بزنه بهم چی اون روز رو نتونستم فردا دوباره همین اوضاع همون حس قوی وهمون نجواها گفتم اینجوری نمیشه اومدم گفتم باید انجامش بدم ساعت 2 بعدازظهر که خلوتترین ساعته ماشین رو روشن کردم نمیتونم بگم که چقدرررر استرس داشتم باترس ولرز ماشین روروبروی درب حیاط صاف کردم بعدش اومدم پایین درحالی که بلندبلند باخودم تکرار میکردم تومیتونی خداهست خدایا خودت کمکم کن بتونم به ترسم غلبه کنم

        تکرار میکردم دنده خلاصه . ترمز دستی کشیدم الان پیاده شم درحیاط روباز کنم دروبازکردم همش خداخدا میکردم هیچکی تو کوچه نباشه هیچکی تو خیابون نباشه اصلا آرزوم بود هیچکی تو هیچ جا نباشه همه چی غیب بشه تامن برم یه دور بزنم برگردم فقط برای اینکه ماشین رو ازخونه بیرون برده باشم ویه قدم برداشته باشم

        درحالی که همش تکرار میکردم الان که دنده یکه ترمز دستی رومیخوابونم و از شیب درب حیاط که ردشدم ترمز میگیرم که دیگه خیلی نرم وسط کوچه بسم الله حرکت کردم ونتوتستم وسط کوچه نگهش دارم انگار اصلا کنترل دست من نبود فرمون رو پیچوندم وحرکت کردم حتی واینستادم که بیام درب حیاط روببندم گفتم بذار بازباشه که سریع بیام برم تو خونه وهیچکی منو نبینه خدای من

        خلاصه رفتم یه دور پنج دقیقه.ای زدم اونم هی ماشین ریپ میزد هی تقه میخورد ودوبارم خاموش کردم هرجوری بود برگشتم و حالا واردشدن به حیاط هم یه چالش بزرگتر بود باچندبار جلو عقب زدن بالاخره اومدم تو و نتونستم بپیجم برم تو پارکینگ وراست اومدم جلو بالکن پارک کردم دنده خلاص پاتو ازروکلاچ وردار ترمزدستی روبکش چندتا نفس عمییق کشیدم دوباره ماشین رو باجلو عقب زدن بردم توپارکینگ درب حیاط روبستم واومدم رومبل نشستم قلبم آروم گرفته بود این روز اول بود روزهای بعد پله پله بهترشد آرومترشدم قلبم دیگه اونقدر طپش نداشت اما همچنان من ساعت خلوت میرفتم بیرون

        چندوقت بودهمش میگفتم خب چه فایده ساعت خلوت که نمیتونی کاری انجام بدی خریدبخوای بری که مغازه‌ها بسته‌س دیدوبازدید هم کهاونموقع نمیشه همه درحال استراحتن باید ترست بریزه بایدیباردیگه پای روترسهات بذاری و ساعت یکم شلوغتر بیای بیرون

        هرروز ذهنم یه بهانه‌ای میورد

        امروز با وجودنجواها گفتم برم بیرون ومیوه وتره‌بار خریدکنم بیام

        باوجود اینکه ذهنم سعی داشت جلوموبگیره که حالا خیلیم چیزی لازم نداری خیار که داری سیب‌زمینی هم که داری پیازهم داری فقط دوسه کیلو میوه میخوای زنگ هم که بزنی خودشون پیک دارن میفرستن برات کشمکش بین من وجناب ذهن ادامه داشت تااینکه من پیروز شدم گفتم من اصلا همون یک کیلو میوه رومن خودم میخوام برم بخرم فقط همین میرم وخداهست اینهمه آدم دارن راااحت رانندگی میکنن اینهمه خانم باچه مهارتی میان ازخونه بیرون کارهاشونو انجام میدن ومنتظر هیچکی نیستن ذهنم گفت اونها مهارت دارن خیلی وقته دارن رانندگی میکنن گفتم عیب نداره من هنوز اول راهم یواش میرم نهایتا دنده دو نیازی نیست گااز ماشینو بگیرم که محبوربشم برم دنده بالاتر که کنترلش سخت باشه استرس بگیرم اونا راحت توکوچه پی کوچه‌ها میرن ونگران نیستن خب من حالا فعلااز خیابون میرم ازهرجا بازتره میرم راهم یکم دورتر میشه ولی اشکال نداره کم کم ترسم میریزه باوجود ترسها ساعت 11 قبل ازظهراومدم بیرون آروم رفتم جلو مغازه هم خداروشکر خلوت بود خیلی خوب پارک کردم ورفتم باآرامش خرید کردم خدایاا مغازه خلوت خنک جنس تازه چیده شده هرچی دوست داشتم خرید کردم وباذوقی که فقط تودلم بود تلاش می‌کردم نشونش ندم اومدم خریدها روگذاشتم توماشین عابربانک هم کارداشتم رفتم کارم روانجام دادم باید ازتو دوتاکوچه ردمیشدم سعی کردم آرامشم وحفظ کنم سرکوچه بوق زدم همش میگفتم خدایا هستی خیالم راحته بعداز اینکه کارهای بانکیم انجام دادم تو برگشت یه پژوپارس پشت سرم بود وچون کوچه باریک بود باید صبر می‌کردتا من ردبشم تلاش کردم دستپاچه نشم گفتم عشقم توکار خودت وبکن ایشون یا صبرمبکنه تواز کوچه بری بیرون یا دست راستش ده متر دیگه یه کوچه دیگه هست میتونه ازاونجابره که خداروشکر همین کاروکرد اومدم جلو درب حیاط خوشبختانه زمان پیچیدن روخوب تخمین زدم وماشین جلوی درب صاف شد پیاده شدم سوپری همسایه‌مون هم باز بود چندتا موتور هم جلوش پارک بود اما خونسردیم حفظ کردم و اومدم تو هرچند وسط راه داخل اومدن خاموش کردم اما تونستم ذهنم رو کنترل کنم دوباره دنده روخلاص کردم استارت زدم وبایه نیش گاز اومدم تو وباهمون فرمون رفتم تو پارکیییبینگ خدااااااای من شکرت این برای من یه مانع بلند بودکه تونستم از روش ردبشم شاید برای خیلیا خنده‌دار باشه اما برای من یه موفقیت بزرگه اینقدر شاد و خوشحالم که حس میکنم این بهترین خریدعمرمن از میوه‌فروشیه‌احساس میکنم این سیب ها و گیلاسها دارن بهم لبخند میزنن این گوجه‌ها و فلفل دلمه ها لپاشون گل انداخته دارن بهم چشمک میزنن خدایاشکرت عاشقتم که باتو همه چی یه جور خوشگلی قشنگ تره

        دست خودمو بوس کردم (جدیدا این کار بهم خیلی حس خوبی میده️)

        جلو آینه به خودم تبریک گفتم الانم هنوز روی هوام عاشقتم مهتاب قشنگم بریم برای قدمهای بعدی به امیدالله مهربان

        عاشقتونم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2022 روز

      سلام فاطمه عزیزم.تبریک وخداقوت برای پاگذاشتن رو ترست.منم به شدت از رانندگی ترس داشتم که چندسال پیش که مشغول اموزش دیدن با یه استاد دیگه موفقیت بودم پا رو ترسم گذاشتم وموفق شدم گواهینامه رو بگیرم هرچند اینقدر تو ذهنم غول ساخته بودم که بار هشتم قبول شدم ولی ناامیدنشدم وادامه دادم تا موفق شدم قبول بشم.واقعا یادگیری یک مهارت جدید خیلی به ادم انگیزه میده .من امسال از طرف محل کارم به خاطر ارتقای مدرکم باید مدرک icdlکامپیوتر رو بگیرم.تازه چندجلسه رفتم که زایمان کردم وکلاسها رو نتونستم برم وخیلی مشتاق بودم مهارتهای کامپیوتر رو یاد بگیرم.خلاصه رفتم از استاد ی که اموزش میداد خواستم رو فلش برام بریزه وخودم تو خونه دارم با گوشی نگاه میکنم ویاد میگیرم واینقدر ذوق داره برام که نگو که مثلا یاد گرفتم یه نامه اداری درست کنم وخیلی کارای دیگه.درصورتی که همون ابتدا پول میگرفتن ومدرک رو صادر میکردن ولی من خودم میخوام مثل استاد عباسمنش تمرکزی وقت بزارم یادبگیرم وبرم امتحان بدم وگفتم باید با نمره عالی قبول بشم.من همیشه این مسئله برام بود که اگه الان رئیسمون مثلا یک کارکامپیوتری ازم میخواست یادنداشتم استرس میگرفتم.که حتی پوشه سازی واینا رو یاد نداشتم.من مشغول دوباره کارکردن رو 12قدم بودم که فعلا استپ کردم وکامپیوتر رو چسبیدم تا همه قسمتهاشو کامل واردبشم.حسم عالیست از یادگیری مهارت جدید.تازه فهمیدم که چرا استاد همیشه دنبال یادگیری هست.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        فاطمه و رسول گفته:
        مدت عضویت: 1078 روز

        سلام به مریم جان عزیزم

        سپاسگزارم از لطف ومهرت بانو.

        آفرین بهت برای رانندگی و مهارتش که یادگرفتی

        خیلی دمت گرم .

        از اون بیشتر بهت تبریک میگم برای شروع یادگیری کامپیوتر

        منم قبل از ورودم به دانشگاه تو خونه کامپیوتر نداشتیم و تو دانشگاه حتی سر درس کاربرد کامپیوتر درمدیریت ، استرس میگرفتم که وای چقدر دکمه

        من هیچی نمیدونم

        جالبه یک ماه ونیم بعد خودم با اینکه تو خونه کامپیوتر نداشتیم انقدر خوب یادگرفتم که به همکلاسی هام یاد میدادم و با کامپیوتر دوست شدم..

        هرچند اون زمانها از قانون و باور هیچی نمیدونستم و الان فقط یادمه که احساسمو خوب کرده بودم که حتما باید یادبگیرمش.

        شما که الان قانون رو میدونی مطمئن باش خیلی زودتر وبهتر از منم نتیجه میگیری مریم جان.

        پیشاپیش مهارت پیشرفت کامپیوتریت هم مبارررک .

        الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سید محمد حسن عليزاده گفته:
    مدت عضویت: 966 روز

    به نام خدا

    با سلام خدمت استاد گرامی و دوستان عزیزم

    سوال..چه چالشی در زندگی شماست که سعی می‌کنید با آن روبرو نشوید یا اینکه از آن فرار میکنید با اینکه می‌دانید باید آنرا حل کنید؟

    با توجه به اختلاف نظر من و همسرم در سال‌های اخیر ناچاراً تصمیم رو بر این گرفتیم که از هم جدا بشیم و طلاق بگیریم به دور از جنگ و کش و دادگاه و درگیر شدن خانواده‌هامون به جهت حفظ ارزش خانواده و احترام دو طرف با وجود اینکه همسرم سعی بر این داره که منو متقاعد کنه که از هم جدا بشیم اما ترس‌هایی در وجود من هست که منو از این کار سر باز می‌داره مثل حرف مردم سرزنش خانواده و ترس از آینده که بعد از جداییمون چه بلایی سر فرزندمون میاد منو به شدت می‌ترسونه مدت 4 ماه من و ایشون از هم جدا زندگی می‌کنیم و فرزندم که پسر هست با من زندگی می‌کنه. باتوجه به اینکه ما سال‌ها تلاش کردیم تا از یه سری مسائل ریز و درشت گذشت کنیم که زندگیمون از هم نباشه اما کارساز نبود حالا این منم که می‌ترسم مبادا خانمم بعد از جدایی بلایی سرش بیاد خانواده‌اش بیان سراغ من که تو دختر ما رو بعد از 13 سال زندگی رهاش کردی و این باعث بدبختی اون شده یا پدر و مادرمون از غصه جدایی ما خدایی نکرده بلایی سرشون بیاد و ده ها باور غلط دیگه… با این حال هر هفته قراره محضر میزاریم بریم و کار رو تموم کنیم اما من به شدت از این موضوع فراری هستم هر دفعه خودم رو ازش قایم می‌کنم من حتی تماس‌های همسرم رو مسدود کردم که با من ارتباطی نداشته باشه

    چالش‌ها معمولاً در ابتدا برای من شوکه کننده است چون فکر می‌کنم هیچ اطلاعی ازشون در هنگام مواجهه اولیه ندارم این باعث میشه که من شکست بخورم اینم می‌دونم که زندگی در آرامش بدون همدیگه بسیار بهتر از زندگی در این شرایط برزخیه که دارم من می‌دونم که هر دومون حق داریم آزادانه برای زندگیمون تصمیم بگیریم بدون توضیح ودلیل متعاعد کننده میدونم بعد از جداییمون شرایط خیلی خوشایندی برای هر دوی ما به وجود میاد ذهنم برای همیشه از این موضوعی که سال‌ها درگیرش بود آزاد میشه و به راحتی می‌تونم به مسائل خیلی مهم‌تر و در زمینه کسب و کارم بیشتر تمرکز کنم اینطوری حتی فرزندمم از بلاتکلیفی در میاد و به همسرمم کمک می‌شه تا از فرصت جدیدی که در اختیارش قرار داده می‌شه بتونه زندگی بهتری رو برای خودش بسازه

    مرحله سوم : من اینطوری تقسیم بندی کردم که در ابتدا همسرم رو از بلک لیست گوشیم خارج کنم تا ایشون در اولین فرصتی که تمایل داشت با تماس بگیره یا من بهش زنگ بزنم اما باید روی خودم کار کنم که بتونم با کنترل احساساتم جواب تلفن و پیام ایشون رو بدم

    در مرحله بعدی باهاش در مورد تصمیمی که گرفتیم صحبت کنم و بعد قرار حضوری بزاریم تا ترس از نزدیک دیدن هم و شنیدن حرف‌هایی که شاید خوشاینده هیچ کدوممون نباشه رو از خودم دور کنم بهتره کمی روی نکات مثبت همسرم یا فرزندم تمرکز کنم تا توی این قرار هم به نتیجه مطلوبی برسم و بامید خدا وتلاش خودم قرار نهایی برای مراجعه به دفاتر ثبت طلاق رو بذاریم.

    لطف خدای بزرگ همیشه شامل حال من بوده من این لطف رو بعد از به ثمر رسیدن یا نتیجه گرفتن چالش‌هایم لمس کردم و هر بار به خودم گفتم دیدی خدا پشتت بود تو فقط لازم بود پیچ توکلت رو بیشتر کنی تا لطف بیش از اندازه خدا رو کامل دریافت کنی

    با انجام این تمرین با وجود اینکه فقط استارتشو زدم و توی ذهنم دارم مراحل رو تصور میکنم ،الان واقعاً حس بهتری دارم و مطمئنم چالشی که ماههاست ازش فرار می‌کنم از همین الان تا بعد از جداییمون به نفع هر دوی ما خواهد بود و خدای بزرگ و مهربون در هر شرایط و در هر حال پشتمونه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    مریم السادات ابطحی گفته:
    مدت عضویت: 3940 روز

    به نام خدا

    سلام

    سوال:

    به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟

    بستگی داره این چالش در چه موردی باشه

    به طور کلی وقتی به چالشی میرسم ، تو لحظات اول ، اولین واکنش ذهنی من ترس هست ولی چند دقیقه که میگذره بیشتر بررسیش میکنم

    مثلا در مورد سلامتی یادم میاد یه زمانی متوجه یک مشکل جسمی شدم و چنان به هم ریختم و ترسیدم که فکر می کردم باید با زندگی خداحافظی کنم

    الان سال هاست که از اون ماجرا میگذره و البته بعد از کار کردن به روش دوره قانون سلامتی واقعا خیالم از سلامت بودن راحت شد.

    باور محدود کننده در مورد چالش سلامتی: سلامتی به آسونی بدست نمیاد، اگه مشکلی برات پیش اومد به این زودی ها خوب نمیشه

    باور قدرتمند کننده: طبق قانون سلامتی ( در دوره قانون سلامتی) بدن می تونه به طرز شگفت انگیزی خودش رو درمان کنه به شرطی که قانونش رعایت بشه.

    من در مورد یک مسئله که برای همه اتفاق میافته خیلی احساس ناتوانی میکنم

    در مورد مسئله مرگ

    هم خودم هم اطرافیانم، حتی غریبه ها

    باور های قدرتمند کننده رو میدونم ولی هنوز خیلی ضعف دارم.

    باورهای محدود کننده : با مرگ همه چیز نابود میشه، مرگ مسئله ی ترسناکیه

    باورهای قدرتمند کننده: من بعد از مرگ رو نمیدونم و از اون فرکانس بی خبرم و فقط خدا میدونه، یک روزی متولد شدم و یک روزی هم از این دنیا میرم. طبق قرآن همه به خدا برمیگردیم و خدا انرژیه . بهتره از فرصت زندگی بهترین استفاده رو بکنم و وقتم رو با درگیر شدن با این افکار هدر ندم.

    مرگ یک مسئله طبیعیه ، هیچ کس تا ابد زنده نبوده و چون تو فرهنگ ما به غلط مرگ رو نوعی عذاب یا نابودی معرفی کردند، من از بچگی از مرگ ترسیدم و حتی به خاطر اینکه خدا و مرگ رو یکی میدونستم از خدا هم ترسیده بودم. در صورتی که مرگ برای بعضی افراد خیلی هم لذت بخشه مثل مولانا پس من باورهای محدود کننده ای راجع به مرگ کسب کردم که دروغ و اشتباهه .

    من همیشه می خواستم استقلال مالی زمانی مکانی داشته باشم و برای این هدف باید یک شغلی میداشتم. برای ساخت کسب و کارم از هنری که درسش رو خونده بودم باید مسائل زیادی رو حل می کردم.

    بعضی وقتا خیلی می ترسیدم و دیرتر وارد مسئله میشدم و بعضی وقتا سریع تر عمل می کردم

    مثلا خیلی سریع آموزش حرفه ای مطابق با بازار روز رو یادگرفتم. 9 ماه هر هفته یک روز به تهران می رفتم و دوره تخصصیم رو شرکت می کردم.

    بعد از پایان دوره متوجه شدم دوره نواقصی داره که من برای ورود به بازار کار باید اونها رو برطرف کنم. با آموزش دیدن از یوتیوب آموزشم رو کامل و حتی در حد بین المللی بهبود دادم. دائم برای شرکت ها به صورت پروژه ای کار می کردم و شده بودم حل مسائل طراحی شرکت ها .

    این کار رو دوست نداشتم چون باید کارهایی که اونا می خواستن رو کپی می کردم ( کارم طراحی دیجیتال هست)

    همیشه دوست داشتم خودم طرح هامو بفروشم و از خلاقیت لذت می بردم. سفارش یک سایت رو دادم و بعد از یکسال اصلا از روال اون سایت خوشم نیومد چون مدیریت خاصی روش ننداشتم و آزادانه نمی تونستم روش فعالیت کنم.

    شروع کردم به دیدن دوره های آموزش طراحی سایت

    ولی برای حل این مسئله مثل کسی که باید با آب سرد دوش بگیره، خیلی دست دست کردم و بعد از چند ماه دیدم یا این مسئله رو باید حل کنم یا تو این سطح ناراضی از کار بمونم

    دوره ها رو دیدم و با باور های اشتباهیی که داشتم مثل اینکه این آموزش ها خیلی عجیب غریبه حتما باید خاکشو خورده باشی، حتما به مشکلاتی بر می خوری که نمیتونی از پسش بربیای، کار رو در شروع برای خودم سخت کردم

    ولی بعد از اینکه باورهای قدرتمند کننده رو ساختم

    اینکه من از پس هر آموزشی بر میام. حتما نباید سال ها درسشو خونه باشم تا یادش بگیرم . مثل استاد عباسمنش که چیزی راجع به پزشکی و بیماری و اندام های بدن نمیدونست ولی تونست قانون بدن رو به خوبی بشناسه و عالی به من یاد بده.

    و بعد در طی حدود 4 ماه آموزش تمرکزی سایتم رو راه اندازی کردم

    هنوز به درآمد نرسیدم و در حال انجام ایده ها هستم

    ولی نمیدونید چقدر از خوشحالی اشک ریختم و به خودم آفرین گفتم و خدارو شکر کردم

    چقدر احساس آرامشم بیشتر شده که خدایا حداقل یه مرحله رفتم جلو . از مرحله ی ترسیدن به مرحله انجام کار عبور کردم و اگه بخوام بگم چقدر سطحم از کسایی که این کار رو برای خودشون انجام ندادن بالا رفته باید ساعت ها بنویسم.

    ولی خب همیشه افکار محدود کننده میاد و من وظیفه دارم به سمت قدرتمند کننده هدایتش کنم

    مثلا

    در مورد مسائل و چالش های شغلی

    من معمولا چالش های کاری خودم رو خیلی خوب حل می کنم ولی یک جوری با خودم غُر هم میزنم

    باورهای محدود کننده :

    1 – فقط منتظر نتیجه بودن و نه نگاه کردن به مسیری که منو رشد داده

    2 – حل کردن مسائل کاری خیلی خستم میکنه

    باور قدرتمند کننده:

    هر بار به یاد میارم که از حل مسائل کاریم چقدر خوشحال و پر انرژ ی و پر انگیزه شدم، حتی از خوشحالی گریه کردم و بزرگ بزرگ روی کاغذ نوشتم خدایا شکرت ، هر بار حل کردن هر مسئله شغلی منو چندین مرحله در کارم جلو برده و اعتماد به نفسم رو بیشتر کرده و باعث شده حتی از اساتیدی که ازشون آموزش دیدم جلو بزنم

    به طور کلی من در روبه رو شدن با چالش ها احساس بدی پیدا نمی کنم به جز مسئله مرگ اطرافیان، احساسم در مورد حل مسائل زندگی خوب بوده

    این مورد رو می تونم در روند زندگیم ببینم که چقدر مهارت های عالی در زمینه کاریم کسب کردم و هر موقع نیاز بوده آموزشی رو ببینم تا مسئله کاریم رو حل کنم ، خیلی صبورانه اون آموزش رو دیدم و خدا میدونه چه مقدار ساعاتی رو روی پیشرفت کاریم صرف کردم و چقدر رشد کردم.

    این هم بعد کار کردن با دوره های سایت هست

    مثلا دوره حل مسائل زندگی واقعا در این مورد عالیه. چون بهتری باورها رو در مورد مسائل میگه . اینکه مسائل نه تنها راه حل دارند بلکه راه حل های آسونی دارند.

    یادم میاد که باید برای دوره طراحی که شرکت کرده بودم 60 طرح انجام میدادم تا پایان دوره نشون بدم که این دوره چقدر نتیجه بخش بوده

    از سفری بر می گشتم که خیلی درگیر بودم و فرصتم برای انجام این تعداد طراحی در 10 روز خیلی کم بود چون باید موضوعات مختلفی رو با سایز های بزرگ طراحی می کردیم.

    همون موقع داشتم روی دوره حل مسائل زندگی کار می کردم و بعد از دیدن جلسه اول همش از خودم می پرسیدم چطور باید این مسئله رو حل کنم؟

    چطور تو این فرصت کم این تعداد طراحی رو با کیفیت عالی انجام بدم؟

    و جواب ظاهر شد

    اینکه بیام مداد های طراحی بسیار نرم و کاغذ مناسب طراحی رو محیا کنم .

    تنوع مداد های نرم طراحی باعث میشد خیلی راحت کار سایه زدن طرح هام رو با اون حد از تیرگی و روشنی که دلم می خواست انجام بدم.

    من هم به این ایده عمل کردم . مداد های نرم گروه B رو خریدم و در اون فرصت کم تونستم طراحی های با کیفیتی رو انجام بدم و البته از این روند لذت هم ببرم.

    هر بار نیاز دارم این باور فوق قدرتمندکننده روبه خودم یادآوری کنم که مسائله نه تنها راه حل دارند بلکه راه حل های آسونی دارند.

    در مورد مسئله ی ترسم از مرگ هم بیشتر باید قرآن رو مطالعه کنم، بیشتر باید منطق های قوی تری بسازم. مثل اینکه من که یادم نمیاد از چه دنیایی، از چه فرکانسی به این دنیا اومدم و از اون مرحله ترسی با من نیست ، پس بپذیرم که مرگ طبیعتی هست که همیشه وجود داشته و فقط خدا میدونه چه اتفاقی بعد از مرگ میافته و تمام چیزهای ترس آوری که بهم گفتن دروغ هایی بوده که هیچ کدومشون تو قرآن نیست .

    وظیفه من اینه که درست زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    پریا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 930 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیز و بانو شایسته عزیزم

    سلام به دوستان هم مداریم

    خداروشکر میکنم به خاطر امشب که بهترین درس ها رو از فایل دریافت کردم

    درس اول :خودم وارد چالش های زندگیم بشم بدون اینکه ازشون فرار کنم

    درس دوم :نگاهم رو نسبت به چالش ها عوض کنم

    سعی کنم نگاهم مثبت باشه باور مناسب ایجاد کنم و با ذهنیت باز برخورد کنم با چالش ها

    درس سوم:چالش ها باعث رشد و پیدایش توانایی ها و مهارت های درون من میشود

    درس چهارم:چالش ها فرصتی هستن برای پیشرفت برای بزرگتر شدن ظرفم برای آماده شدن دریافت نعمت های خداوند

    درس پنجم : در وقوع چالش ها به خداوند اعتماد کن و سعی که با آغوش باز بپذیریش تا جهان بهت پاداش بده

    بریم سراغ سوال اول فایل:

    با چالش ها و مسائل زندگی چه برخوردی داری:

    دربرخورد با چالش هایی که برام به وجود میاد با توجه به مسیر تکاملی که دارم طی میکنم با کمک دوره کشف قوانین زندگی میتونم بگم کمی بهتر از قبل شدم

    یعنی چی کمی بهتر از قبل شدم؟

    یعنی اول قبول کردم که چالش ها و تضاد ها یک روند طبیعی هستن و برای همه ی افراد به مدل های گوناگون به وجود میاد به قول استاد( جاهایی که ضعف بیشتری داریم به چالش های بیشتری برمیخوریم تا قوی تر بشم)

    وقتی به چالشی بر میخورم هنوزم هم تو ذهنم هست که ازش فرار کنم هنوزم تو ذهنم هست که پشت گوش بندازم ولی سعی میکنم باور های که در حال ساختنشون هستم رو چک کنم مثلاً به خودم میگم اگه از این موضوع عبور کنی به مرحله ی بالاتر میری خداوند کمکت می‌کنه اگر شرایطتش باشه دوش میگیرم یا می‌خوابم تا راحت تر بتونم با چالش هام برخورد کنم سعی میکنم صبر بیشتری داشته باشم

    اما برای مثال از دوتا چالشی که در این ماه برخوردم فقط تونستم یکی از چالش هارو به موفقیت رد کنم اما میدونم که این مسیر تکاملیه باید همچنان رو خودم کار کنم و باور های قوی تری بسازم….

    مرحله اول:

    بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟

    1)رفتن به دانشگاه و انجام کارهای ادراریم

    2)دادن امتحان نجات غریق مرحله دوم

    مرحله دوم:

    برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی. یعنی به جای تمرکز بر این ذهنیت که:

    ” اگر شکست بخورم؛ اگر این راهکار جواب ندهد؛ اگر نتوانم با وجود تلاش مسئله را حل کنم؛ و این شکل از اگر های ناامید کننده، “

    ذهنیت خود را به این سمت هدایت کن که: فارغ از اینکه من از عهده حل این چالش بر بیایم یا نه، اگر وارد این چالش شوم، فقط صرف ورود به این چالش:

    چه نعمت هایی برایم به ارمغان می آورد؛

    بر چه ترس هایی غلبه می کنم؛

    توکل من چقدر بیشتر می شود؛

    چه مهارت هایی در برخورد با این چالش یاد خواهم گرفت؛

    چه توانایی هایی در من بیدار می شود و فرصت بروز می یابد؛

    چه نعمت هایی به من داده می شود؛

    چه پیشرفت هایی می کنم؛

    یعنی، نگاه خود را از نتیجه آن چالش بردار و بر مسیری بگذار که می توانی تجربه کنی.

    1)رفتن به دانشگاه و انجام کارهای ادراریم

    میتونم تجربه کنم:

    +تجربه کنم صبر بیشتر رو

    +تقویت باورهای که اون فرد هم جزئی از خداوند هست ودراولین فرصت کارت رو بهترین شکل انجام میده

    +تقویت این بار که اگر با خودت در صلح باشی اگر حالت درونیت خوبه باشه با آدم های هم مدار میشوی که بهترین خودشون رو بهت نشون میدم

    +تقویت این باور که همه ی کارها به آسانی انجام میشود

    +باعث میشود تجربه کنم معاشرت عالی رو

    +باعث افزایش اعتماد به نفس بیشتری میشود

    2)دادن امتحان نجات غریق مرحله دوم

    +باعث می‌شود به مهارت های بیشتری برسم

    +باعث میشود به احساسات بهتر غلبه کنم

    +باعث میشود این باور تقویت بشود که همه جهان دست به دست من می‌دهند تا من رو به مسیر درست هدایت کند

    +باعث میشود به خداوند اعتماد بیشتری داشته باشم

    +باعث میشود این باور تقویت بشه هر اتفاقی بیافتد به خیر منه

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: