ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 47
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استادعزیزوخانم شایسته گرامی
ذهنیت قدرتمند کننده دربرابر ذهنیت محدودکننده
سوال؟
چه چالشی درزندگی شماست که سعی میکنی بااون روبه رونشی یاازان فرار میکنی بااینکه میدانی بایدحل شود؟
استاد من میخام ازاولین چالشی که توزندگی ام برای اولین بارباکمک وحمایت خداوند انجام بدم رو بنویسم.
درست کردن یک کارگاه کوچک باپس انداز خودم ازکارموردعلاقه ام که به شدت دوسشش دارم ولذت میبرم ازانجامش هرساعتی ازروز که باشه
خدای مهربانم خودت کمکم کن بنویسم
استادعزیزم من توی آشپزخونه خونه ام شیرینی پزی میکنم وباقلوای خونگی وحلوابابهترین کیفیت درست میکنم
روزهایی که سفارش داشتم وتوخونه کارمیکردم به شدت آشپزخونه به هم ریخته میشدوبعدازپایان کارم کلی باید کار دوباره میکردم تااشپزخونه به روال قبلی برمی گشت وحسالی خسته میشدم واین یه تضادی برام شده بود واسترس اینو داشتم که الان اگه یکی بیاد خونه مون میگه این چه وضعیه درست کردی براخودت مگه چقدردرامدداری که آشپزخونه رواین طوری کردی
همیشه باخودم میگفتم چه خوب میشد یه جایی باشه فقط مختص این کارباشه باخیال راحت کارکنم وتمرکزداشته باشم ونگران به هم ریختگی اطرافم نباشم
اگه میخواستم یه جایی بیرون کرایه کنم ازکارهای خونه ام میموندم وهزینه هم داشت برام
ولی یه زیرتراس توخونه مون داشتیم که کلی وسایل گذاشته بودیم توش به عنوان انباری وخیلی هم کارداشت یه روز گفتم چه جوریه این جارودرست کنم برای این کارولی خیلی کارداشت نه درداشت نه دیوارهاش رنگ داشت نه کف مناسبی داشت ولی گفتم خدایا خودت کمک کن این جارودرست کنم وشروع کردم بیرون ریختن اشغال ها وتمیزکردنش وقتی همسرم اومدن گفتن چی کارمیکنی وگفتم میخام این جاروکارگاه کنم گفت میدونی چقدرهزینه داره من نمیتونم این جارودرست کنم ومنم گفتم آروم آروم کارهاشوتاهرجایی تونستیم پیش میبریم هم یه آشپزخونه کوچک میشه توحیاط هم من میتونم به راحتی کارکنم ایشون هم گفتن خودت میدونی
یه پس اندازده تومنی جمع کرده بودم برای خودم که یه انگشترکوچک بخرم گفتم بااون پول کارهای این جارو تاهرجاتونستم انجام میدم دوباره پول جمع میکنم وطلا میخرم برای خودم وتوکل به خداشروع کردم .
یه روز دیدم همسرم یه درخوب براش خریده خیلی هم باکیفیت بودباهزینه کم اصلن باورنمیکردم بااون پول تونسته بخره وشکرخدادرش درست شد یه روز آبش روکشیدم یه روز گاز چون کوچک بودکارهازودپیش میرفت رنگش هم زدیم وپولمون تمام شد و هنوز گاز کلی وسایل کم داشت هرچی فک میکردم نمیدونستم چطورمیتونم یه فرخوب برای این جابگیرم اگه گازخونه رومیاوردم آشپزخونه بدون گازمیموندونمیشدیه دوهفته ای گذشت وکاری نمیتونستم بکنم وپولی هم نداشتم به خداگفتم من الان پولی ندارم ونمیخام هم پولی ازکسی قرض بگیرم یایه طلای کوچکی بفروشم تابتونم یه گاز بخرم خودت کمک کن
یه خواهرخوب عباسمنشی دارم شکرخداکه همیشه همراهمه ومیگفت هرچه قدرکم داشتی کمکت میکنم ولی من روم نمیشدازش پول بخام ودیگه داشتم فراموش میکردم ادامه دادن کارروگفتم هروقت دوباره کارکردم پول جمع کردم اون وقت میخرم ودیگه رهاکردم وگفتم توهمین آشپزخونه ادامه میدم
یه روز درکمال ناباوری خداوند ازجایی به من پول رسوند که توی خواب هم نمیتونستم تصورکنم این روکه این طوری وبه این سادگی بتونم واین یعنی هدایت خداوند به قول استادم که ازجایی که فکرش رونمیکنید میتونه برسونه وبرای من هم رسوندخدای قدرتمندم کی وقتی که کناررفتم وسپردم به خودش خدایا شکرت خیلی بزرگی به خدا
خودت ایمانم رازیاد کن وعملم روصالح بااین همه نشانه وقدرتی که ازت میبینم
وبه راحتی رفتم بهترین گاز صفحه ای خریدم یه کابینت خوب هم براش درست کردیم یه میز کاربرای کارگاه وکارها به راحتی پیش رفت تونستم وسایل کارم روبه کارگاه انتقال بدم وشکرخداباکمترین هزینه ها هم چی درست شد والان باخیال راحت میتونم کارم روانجام بدم بدون استرس به هم ریختن آشپزخونه ام ودارم ادامه میدم تاباکارکردن روباورهام هرروز مشتری داشته باشم و بهترین کارروهم ارایه بدم وهم هنرجوقبول کنم برای آموزش دادن وهرروز بهتربشم دراین کار
واین اولین چالشی بود که تونستم باهمراهی خداوند ودستان مهربانش یه کاری روشروع وبه سرانجام برسونم بابرداشتن قدم های کوچک وتوکل به خداوند
خدایا شکرت دلم رومحکم کردی تابتونم این کاروبه سرانجام برسونم
خدایا شکرت الان میتونم به راحتی کارم روانجام بدم و نگران به هم ریختن کارگاهم نیستم و هروقت تونستم وفرصت داشتم میام وتمیزش میکنم
خدای مهربانم خودت مسیروبرام آسان کن تابه راحتی بتونم بابهترین هنرجوها کارکنم تاهم خودم پیشرفت مالی کاری داشته باشم وهم بتونم به علاقه مندان این کارکمک کنم تایادبگیرن وبتونن درآمد کسب کنند
خدایا شکرت حمایتم کردی تااولین قدم روبردارم وبه دلم انداختی تااین کاروانجام بدم
سپاسگزاراستاد عزیز هم هستم که بانشون دادن راهکاردارن به همه ماکمک میکنن تاهم خوب زندگی کنیم وهم جهان روجای بهتری برای زندگی کردن کنیم
خدای مهربانم به کسب وکارکوچک من برکت بده ونعمات فراوانی برمن جاری کن ازاین راه چون من عاشقانه کارم رو دوست دارم
وشکرخداکه برای اولین با درطی 42 سال عمرم تونستم یه کاری روانجام وبه سرانجام برسونم
وممنون تمام نگاه مهربان تمام عزیزانی هستم که کامنتم روخوندندوشکرخداتونستم بنویسم باوجود نجواهای فراوان که چندین بارخواستم حذف کنم این کامنت رووارسال نکنم ولی من نوشتم تاردپایی باشه برای شروع موفقیت های شگفت انگیزم که تاوقتی من بخوام وادامه بدم جهان به من کمک میکنه
ویادم باشه هرچی رودوست داشتم از خداوند بخوام تابه ساده ترین صورت ازجاهایی که من نمیتونم تصورش روبکنم به سادگی برام برسونه کافیه ذهنم روقدرتمند کنم وفقط بخوام وخداوند بقیه کارهاروانجام بده
عاشق خدای خوشگل ودوست داشتنی خودم هستم
سلام به استاد و عزیزدلشون
سوال:به طور کلی بامسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید چه برخوردی داری؟
یادمه تا قبل از تهیه دوره عزت نفس و شیوه حل مسئله من همیشه خدا از روبرو شدن با مسائل زندگی فرار میکردم حتی کوچکترین مسائل مثل یه پیچ باز کردن ،حتی توی هیچ چالشی هم نمیرفتم در حالی که سرکارهام همیشه چالش های داشت که من می گفتم نه من نمی تونم ، من تواناییش رو ندارم، اما وقتی پارسال آبان ماه بود فکر کنم دوره عزت نفس رو تهیه کردم ، قبل از گوش دادن مدیرمون ازم خواسته بود که ارتقا شغلی رو قبول کنم و برم یه سطح بالاتر، از نظر راحتی هم بجای بیست روز در ماه کار کردن فقط ده روز اونم هفته ای دو روز فقط می خواست که سرکار باشم و حقوق بالاتر،ایناش خوب بود اما سخت تر میشد کارم و نیاز بود کمی بیشتر روی اون کارم تمرکز کنم،فکر کنم،بالاخره یه چیزایی داشت.اما من همون بار اول رد کردم و گفتم نه، ایشون گفتن خانم کیاستی حالا روش فکر کنید من میدونم که میتونی و میدونم تواناییش رو داری چون کارت رو در این سطح دیدم. اما من گفتم نه و باز رد کردم. تا اینکه در طول اون هفته ای که این پیشنهاد بهم شد من شروع کردم دیدن جلسه اول عزت نفس وقتی استاد گفتن فردی که عزت نفس بالا داره از مسائل و چالش های زندگی فرار نمیکنه ،، اصلا حالم گرفته شد و گفتم وای خدای من، من اصلا فکر نمیکردم که عزت نفس ربطی به این موضوع داشته باشه.. وقتی حرفهای استاد رو شنیدم چند روز درگیر بودم و گفتم سحر ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت و گفتم آقا من شروع میکنم نهایت نتونستم برمیگردم سرجای الانم ،ولی اینکه خودم رو اینجوری بذارم نه..
دقیقا فردای همون روز باز مدیرمون همین درخواست رو گفت، و من گفتم بله قبول میکنم با اینکه کلی ترس و نگرانی و نجواهای ذهن همراهش بود ولی گفتم موفق میشم بذار برم ،بذار من ایمانم نشون بدم. استاد از ماه بعد شروع کردم در سطح جدید کار کردن، واقعا دستان خدا میومدن اون جاهایی که خسته میشدم بهم انگیزه و یاری میرسوندن،تلاش میکردم باورم نمیشد من در عرض چندماه انقد توی اون کار که ذهنم اون مثل کوه عظیمی برام جلوه داده بود حرفه ای شدم و تمام همکارام بهم میگفتن تو نسبت به بقیه خیلی زود راه افتادی تو این قسمت،از اون موقع انقد درسها و چیزهای جدید یاد گرفتم که تو مراحل بعدی زندگیم ازش استفاده کردم..
و این گذشت تا من نزدیک عید ،عیدی به خودم دوره شیوه حل مسئله رو دادم.. وقتی اونجا استاد ومریم گلی انقد قشنگ از حل کردن مسائل حرف زدن،انقد قشنگ مسئله حل کردن رو توضیح دادن و جلوه دادن که توی ذهن من شد یه کار لذت بخش،و هرچیزی رو در اطرافم حل مسئله میدونستم و اینو به خودم یاد دادم که مسائل خیلی چیزا بهم یاد میده،منو قویتر میکنه،منو رشد میده،حالا میخواد اون مسئله حتی همون پیچ باز کردن باشه(یعنی استاد من قفل در که سه تا پیچ داشت رو باز نمیکردم تا این حد بودم) الان یه کارایی میکنم خودم تعجب میکنم از خودم.هرچند هنوز بازم بعضی جاها گیر دارم ولی خداروشکر میکنم حداقل دیگه فرار نمیکنم شاید اولش بگم نه من نمیتونم مگه میشه!! اما بعدش خودم آروم میکنم و میگم ببین سحر قشنگم اگه این مسئله رو حل کنی میدونی چه اتفاقات قشنگی میفته برای خودم لذت بخش میکنم و میرم سراغ مسئله.
من از خدای خودم سپاسگزارم بابت این مسائلی که وارد زندگیم میکنه..
استاد و مریم عزیزم از دور میبوسمتون و دوستون دارم
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی و به خاطر فایلهای رایگان اما ارزشمندی که در سایت قرار میدهید سپاسگزارم . مشکلی که میخواهم راجع به آن صحبت کنم و در سالها پیش برایم رخ داد این بود که در سال دوم راهنمایی معلم دینیام چند بار پیش من آمد و گفت که در پایان سال تمام کتابهایم را به او بدهم. نمیدانم چرا آن کتابها را از من خواست شاید به این دلیل بود که فکر میکرد من نمیتوانم نه بگویم و واقعاً همینطور هم بود. اما سعی میکرد این درخواستش محبت آمیز و دوستانه باشد . من اعتماد به نفس پایینی داشتم و نمی توانستم در مقابل درخواستهای نابجای دیگران جواب رد بدهم. خصوصاً که معلمم هم بود و فکر میکردم که اگر جواب رد بدهم ممکن است نمره پایین به من بدهد. اما دوست هم نداشتم که کتابهایم را به او بدهم . تصورم هم این بود که ایشان در امتحان آخر سال کتابها را از من تحویل خواهد گرفت و یک کابوس در ذهنم از آن امتحان ساخته بودم و این در ذهن من باقی ماند و اتفاقی که افتاد این بود که من برنامه امتحانات ثلث سوم را درست نگاه نکردم و روز بعد از امتحان دینی که اتفاقاً اولین امتحانمان بود من فهمیدم که در آن امتحان شرکت نکردهام. نمیتوانستم باور کنم. چون که من همیشه شاگرد اول کلاس بودم و گرفتن نمره صفر در امتحان آن هم به همین راحتی برایم غیر قابل باور بود. کلی اشک ریختم و با برادرم رفتیم با مدیر مدرسه صحبت کردیم اما آنها گفتند که از دست ما خارج است . در آزمون مجدد که در شهریور برگزار شد من نمره 20 گرفتم و یادم میآید که کلی تاسف خوردم که من که یکی از بهترین شاگردان مدرسه هستم چرا باید مجبور شوم که بیایم و در شهریور امتحان بدهم.
اما الان میفهمم که آن اتفاق و آن مشکلی که با آن مواجه شدم یک نقطه عطفی در آن زمان زندگی من بود چون باعث شد که در سال سوم راهنمایی اتفاقات خیلی خوبی برایم بیفتد. همانطور که خانم شایسته میگوید که شرایط بد زندگیتان باید به شما بر بخورد و آن را تحمل نکنید این اتفاق واقعاً به من برخورد و تلنگر بزرگی در من ایجاد کرد. من در سال سوم راهنمایی یکی از بهترین شاگردان مدرسهام شدم در ثلث دوم شاگرد اول مدرسه شدم و به من تقدیرنامه و آلبوم دادند و به آزمون تیزهوشان به عنوان یکی از سه نفر برتر مدرسه رفتم در ثلث سوم هم شاگرد اول کلاس و شاگرد سوم مدرسه شدم . حتی معلمانم برگه های امتحانی را به من میدادند و من میرفتم در دفتر مدرسه مینشستم و آنها را اصلاح میکردم. یکی از پرسنل آنجا به من گفت که آموزگار شدی. آن موقع من اعتماد به نفس زیادی را در خودم احساس میکردم و آن سال خیلی حالم خوب شد. حتی در یک مسابقه که در کل مدرسه برگزار شد در قرعه کشی اسم من از بین 500 نفر شاگرد درآمد و من برنده جایزه شدم آن مسابقه شامل یک سری سوالات تستی بود که من در اواخر زمان مسابقه متوجه آن شدم و وقتی به سوالات پاسخ میدادم یک اطمینان قلبی داشتم که من برنده این مسابقه خواهم شد. یک آرامش عجیبی را آن موقع در خودم احساس میکردم.
یک ضعف شخصیتی که داشتم و قدرت نه گفتن به درخواستهای نامناسب دیگران را نداشتم و ترس از طرد شدن داشتم باعث شد که دچار این مشکل شوم. اما نگاه مثبتی که به این اتفاق داشتم و اینکه به خاطر موفقیتهای تحصیلی گذشتهام این تجدید شدن در امتحان به من خیلی برخورد باعث شد که موفقیتهای زیادی را در سال بعد به دست آورم.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
یکی از بزرگترین تغییرات من که میتونم بگم نقطه مثبت من شده اینه که دیگه ترسو نیستم و از چالش ها استقبال هم میکنم، قطعا اولش یه سایه ای از نگرانی به دلم میفته یا مثلا میگم اوووووه کو تا بخوام حرفه ای بشم و ….
اما الان زودتر میتونم ذهنم رو ببندم به اینکه شدنیه و می تونم و خدا میدونه چقدر اتفاقات مثبت و رشد و پیشرفت در انتظارمه
البته نه اینکه دنبال دردسر باشم، دقیقا طبق گفته شما جهان این چالش ها رو سر راه کسی که حرکت کنه قرار میده .. میشه بگیم «پله» های سر راه ما برای صعود به پوزیشن های بهتر و موقعیت های بالاتر و خاص تر ، که قطعا باید مسیرش رو طی کرد
-باور مخرب اینکه احتمال شکست هست پس اصلا واردش نشم ….
من این باور مخرب رو داشتم.. چون عزت نفس پایینی داشتم و به خودم نمی دیدم که موفق بشم، اصلا به استعداد ها و توانایی هام ایمان و باور نداشتم و برای همین تبدیل شده بودم به یه فرد ترسو و حاشیه امن گزین!
-باور مخرب اینکه اگه مهارتی رو نداشته باشم از اول ، بعدا هم کسب نمیکنم …
نه این باور مخرب رو نداشتم
-باور مخرب اینکه چالش ها امتحان و مجازات خداست…
قطعا این باور به امتحان الهی رو داشتم ، نه اینکه باور به مجازات باشه که بخاطر گناهامه، این باور به مجازات رو نداشتم
بلکه فک میکردم کلا کار خدا حال گیریه دقیقا مشابه همون جمله کلیشه ایه «بعد هر خنده گریه س»
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
چقدر این دیدگاه که چالش به رشد و پیشرفت ما کمک میکنه برای من سودمند بود
اولا که قبلا توی ذهن من این بود که امتحان خداست و میخواد حالگیری کنه و اصلا دید خوبی نداشتم
دوم اینکه حتی المقدور سعی میکردم از روند روتین زندگیم خارج نشم و طبیعیه که چالش خاصی و پیشرفت بخصوصی هم نبود
اما الان این باور رو دارم که اگه پا رو از حاشیه امن زندگیم فراتر نذارم نه خودم رو کشف میکنم و نه لذتی از زندگی میبرم ، فقط یه زندگی بزدلانه و غیر توحیدی خواهم داشت که لذتبخش هم نخواهد بود بلکه پر از حسرت هست
نمونه های افراد موفق دنیا هم این موضوع رو تایید میکنه که موفق و خوشبخت اونایی هستند که خودشون رو انداختن به چالشها با این باور که «میشه و میتونن» و چقدر صدها پله صعود کردن .. البته افرادی که «تکامل » رو طی کردند
مثل ایلان ماسک، استیو جابز
و حتی «تیلور سوییفت» که چند هفته س که تمرکز کردم روی فعالیتش و مصاحبه هاش رو می بینم که چقدر حرفه ای از تمام مسیرش و چالش هاش عبور کرده و به حواشی کوچکترین اهمیتی نمیده حتی همین حاشیه چند روز قبل مراسم «گرمی 2024» و امروز شده تاریخ ساز صنعت موسیقی و رکوردها رو جابجا کرده
اینجوری یاد میگیریم که شدنیه تا بتونیم «آگاهانه» خودمون رو وارد ناشناخته ها کنیم تا از بقیه متمایز بشیم تا به پیشرفتی برسیم که بقیه فقط آرزوش رو میکنن ولی اقدام عملی ندارن براش
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
در رابطه با این سوال که چه برخوردی با مسائل زندگی دارم …..
وقتی به گذشته خودم که همین دوسال قبل هست فکر میکنم ، میمونم که چطوری داشتم زندگی میکردم و اگه همون فرمون رو پیش میرفتم الان کجا بودم .. فک میکنم جزو معدود افرادی باشم که اصلا دوست ندارم جز به خاطرات خوبش، به چیز دیگه ای از گذشته فک کنم.. یعنی سعی کردم بقیه رو تقریبا کامل از ذهنم پاک کنم جوری که اصلا یادم نمیاد مگر تمرکز کنم که یادآوری شه
اول اینکه قبلا کلا از حاشیه امن زندگیم بیرون نمیومدم که بخوام به چالشی برخورد کنم
همون چالش ها هم که بخوام بگم، دعواهایی بود که سر کار داشتم .. جنگ بگم بهتره … همه روزهامو گند میزد و اعصابمو بهم میریخت و واکنش های من به صورت حس ناتوانی و توی مخمصه گیر کردن بود
اوج حرکت فوق العاده من این بود که دانشگاه رو تعمدا دورترین شهر ممکن که علوم پزشکی اهواز بود رفتم و همه سختی ها و چالش هاش رو انصافا عالی طی کردم و واقعا همه اون تجربه ها همیشه به کارم میاد با اینکه اون موقع درکی نداشتم
الان که به تضادها برخورد میکنم کاملا اوکی هستم البته گاهی چند دقیقه اول ممکنه به هم بریزم ولی طی چندین تضاد اخیر، متوجه شدم تمرینات «کنترل ذهن و کانون توجه» رو بهتر درک کردم و خیلی کنترل شده میتونم خودمو جمع و جور کنم و سریع سوییچ کنم روی باورهای توحیدی و دستاوردها و تواناییهام … اگر که باز هم برام سخت باشه راهکار من این سایت و خوندن کامنت های سریال «سفر به دور امریکا» و یا دیدنش هست … اینجوری اقلا نمیذارم نجواهای ذهنی جولون بدن یا میخوابم یا مستندهای حیوانات رو میبینم که دوست دارم یا بازی های کامپیوتری
یا اگه مطلبی ناخواسته بشنوم ، سریع یاد این آموزش ها میفتم که من خودم خالق زندگیم هستم و کسی نمیتونه روی من تاثیر بذاره …. یا این باور که من برای زندگی نیاز بخ «مدرک» ندارم بلکه نیاز به «باور» دارم
این مسائل تدریجی در درون من شکل گرفته و تا اینجای کار خوشحالم که روی این مسائل موفق تر عمل میکنم
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
بنام الله
بزرگترین چالش زندگی من ((( بیماری خود ایمنی ویتیلایگو ))) بود
از سن 5 یا 6 سالگی شروع شد ولی از 15 سالگیم برام مهم شد و وارد یک جنگ شدم باهاش ، خجالت میکشیدم قایم ش می کردم و کسی ازم سوال می کرد به شدت بهم میریختم و باعث شد اعتماد بنفسم درب و داغون بشه ، و تا سن31 سالگی بیرون از خونه آستین کوتاه نمی پوشیدم حتی زمانی که فوتبال بازی میکردم توی هوای بسیار گرم ،
– توی سن 24 سالگی قبل خدمت سربازی با استاد از طریق دوستم آشنا شدم و توی صحبت های استاد به این نتیجه رسیده بودم که هر اتفاقی که برات می افته خیری توش هست و به نفع ت تمام خواهد شد و در مورد بیماری ام با خودم اینو تکرار میکردم که این اتفاق به نفع منِ ، حالا نمی دونستم کجا و چجوری ، ولی به نفع من میشه. تا اینکه رفتم سربازی به صورت معجزه آسایی توی خدمت فهمیدم که می تونم بابتش معافی بگیرم و بصورت خیلی عجیب و غیر قابل باوری ، از زمانی که اقدام کردم تا اینکه معاف بشم دو روز طول کشید ، عجیب بود ولی عین واقعیته . اولین نشانه بزرگی بود که این بیماری برات خوبه آرمان- تا اینکه استاد دوره سلامتی معرفی کردن قبل از سال 1401 ( فایلی که کنار ford F150)-ی حس در تمام وجودم میگفت که این دوره رو باید بخرم و حالا نمی دونم داستان چیه، بلاخره دوره امد قبل سال، منم فقط به اندازه خرید دوره پول داشتم ولی انقدر دلم روشن بود که خریدم ، همون روز های اول زندگی به سبک دوره سلامتی فهمیدم ی اتفاقات مثبتی در من داره میوفته ( از لحاظ ذهنی و انرژی) –فکر میکنم توی اردیبهشت ماه 1401 استاد جلسه ای از دوره سلامتی منتشر میکنن که توش میگن کسایی که بیماری خود ایمنی هم دارند درمان خواهند شد، وای من رو ابر ها بودم تا اون روز استاد هیچی نگفته بودن ولی خدا شاهد که من حس ش می کردم که این مسیر منو هم خوب میکنه ، دومین نشانه مثبت از بزرگترین چالش زندگی م ، توی زندگی به سبک دوره سلامتی آدم خیلی ذهن ش باز تر میشه خیلی تمرکزش میره بالا ، کم کم خواستم قبول کنم که باید اعتماد بنفسم رو درست کنم ، آخه من هر چیزی که نمی خوام درست ش کنم توی ذهنم قبول ش نمیکنم که خرابه به قول استاد :»»» آشغال هارو میفرستم زیر مبل . و از اونجایی که خداوند هر لحظه پاسخ میده به در خواست های ما الهام یا ندا یا هر چیزی که اسم ش میذارید به دلم افتاد که دوره عزت نفس بخرم ، خریدم و شروع کردم به کار کردن روی خودم با تمرین هایی که استاد میدن توی این دوره و توی ابتدای تابستون 1401 برای اولین بار در زندگیم (31سالگی) جرات پیدا کردم بیرون از خانه آستین کوتاه بپوشم ( انقدر اعتماد بنفسم داغون بود) این ی پیروزی و دست آورد بزرگ بود برام ، شاید براتون خیلی ساده باشه ولی توی اون روزها من به خودم احسنت میگفتم ، و الان بعد از 22 ماه و 16روز زندگی به سبک دوره سلامتی، هم خیلی بهترم شدم و بیماری م داره محو میشه و الان بهش میگم بزرگترین لطف خدا به من ، واقعا اگر این چالش نداشتم مسیر زندگی من ی سمت دیگه ای میرفت
• معافی شدن از سربازی
• آشنا شدن با استاد
• دوره سلامتی
• بالا رفتن اعتماد بنفس و عزت نفس
• عاشق خودم شدم
• رابطه عاشقانه زیبا
گزیده ای از خوبیِ بزرگترین چالش زندگیم که زندگیم تغییر داد ، این کامنت یادآور شد که چه مسیری امدم ،و نمیشه چالش هارو دور زد و حل شون نکرد و لذتبخش به زندگی ادامه داد ، به قول استاد نمیشه قانون رو دور زد .
هنوز این فایل تموم نکردم و این دومین کامنت من هست ، چقدر خوبه این فایل( خداروشکر)
استاد ممنونم ازتون واقعا زندگیم در تمام جنبه ها در حال رشد و بهتر شدن است .سپاس
درود آفرین بر تو ای مرد بزرگ
که نامید نشدی و ادامه دادی
برات آرزوی ثروت سلامتی
شادی ارتباطات خوب
پوستی بهتر و ایمان محکم در آینده دارم
موفق باشید
این معجزات رو دست کم نگیر
عزیزدلم
امیدوارم هر روز بهتر و بهتر
ادامه بدی
همه آدم ها مشکلات زیادی
دارن و بعضی ها ادامه نمیدن
بعضی ها هم موفق میشن
شما موفق سدی
مرحله اول گذروندی
با سلام به استاد مهربون و دوست داشتنی که سالهاست با اموزش های شما سعی کردم و تلاش کردم که ادم بهتری باشم و با خدا اشتی کنم
استاد من در مقابل چالش های زندگیم بسیار بهم میریزم گریه میکنم عصبی میشم و در روزهای اول حتی دلم میخواد دنیا تموم بشه دلیلش هم خودم میدونم چون کلی اشغال زیر مبل قایم کردم و هر روز بیدار میشم و با همون حس های خشم و نفرت که درمورد چند نفر توی زندگیم دارم که متاسفانه من بهشون اجازه دادم بهم ضربه بزنن و الان که همشون از زندگیم رفتن من هنوز نتونستم اونا رو ببخشم و ساعتها فایلهای شما رو گوش میکنم و تمرینات رو انجام میدم تا بتونم اون ادمها رو ببخشم و رها کنم و بپذیرم که من خودم با نداشتن حس لیاقت با ترسیدن با ضعیف بودن و با نداشتن ایمان واقعی به خدا اجازه دادم که این ادمها به من ضربه بزنن و روزی که من بتونم این ادمها رو ببخشم و رها کنم قطعا میتونم خیلی خیلی بهتر و با ارامش با چالش های زندگیم روبرو بشم چون دیگه پر از خشم و نفرت نیستم
اولین چالش زندگی من در حال حاضر مهاجرته که با اینکه ارزوی چندین ساله ی منه الان که در این مسیر قدم برداشتم و خیلی بهش نزدیک شدم خودم کار و متوقف کردم و ترس تمام وجودموگرفته و حس میکنم دیگه ضعیف تر از اونیمکه بخوام دوباره از صفر بسازم زندگیمو اونم تنهایی با اینکه هر چی که توی کشور خودم ساختم تنهایی ساختم و خودم بودم و خودم ولی باور های درستی برای مهارجرت ندارم که دارم روش کار میکنم استاد
سوال اول
چه نعمت هایی این چالش برای من بوجود میاره ؟
اول از همه رسیدن به رویای زندگی در امریکا که حدود 10 سال پیش زمانی که هنوز انقدر پر از خشم نبودم داشتم و همیشه تنهایی ارزویی بود که منو پر از هیجان و حس خوب میکرد و هر وقت میخواستم برای خودم تابلو ارزوها درست کنم اولین عکس عکسه یه هواپیما بود که از زمین بلند شده بود و وقتی نگاش میکردم خودمو تو اون هواپیما میدیدم که دارم میرم امریکا
انقدر سالها من این فرکانس وبه جهان هستی فرستادم که امسال به طور معجزه اسایی مسیر مهاجرت من درست شد ومن اگر بخوام میتونم چند ماهه دیگه از ایران برم ولی الان پر از ترس شدم و میدونم دلیل مهمش اینه که تو دوسال گذشته که طبیعت داشت منو از ناخواسته های زندگیم جدا میکرد تمرینات و رها کردم ایمانم ضعیف شد و شرک همه ی وجودمو گرفته بود طوری که منی از سال 96 توی تلگرام با شما اشنا شدم و شروع کردم کار کردن روی خودم و کلی پیشرفت مالی کردم و جایگاه اجتماعیم کلی تغییر کرد ولی ضعیف شدم به طوری که بیمار شدم استاد و خیلی فرکانسم پایین اومد متاسفانه و با چشمهای خودم میدیم نتیجه ی اومدن در مدار پایین و هر لحظه فقط و فقط حرفهای شما یادم میومد ولی خوب خیلی سخت بود دوباره ایمان بیارم دوباره تو مسیر قرار بگیرم اینا رو نوشتم اول برای خودم که بدونم چرا انقدر اضطراب دارم و الان که دوباره وارد این مسیر شدم از این مسیر پر از ارامش خارج نشم و برای دوستانی که دارن روی خودشون کار میکنن که از ناخواسته های زندگیشون جدا بشن خیلی خیلی مراقب باشید زمانی که اون مسیر شروع شد بیشتر از هر وقتی باید روی خودتون کار کنید و ایمانتونو به خدا نشون بدین وگرنه همون روزهایی که خودتون ارزو کردین که بهش برسید تبدیل به سخت ترین روزهای زندگیتون میشه
استاد من 2 ماهه که برگشتم به مسیرم و از صبح تا شب دارم فایلهای رایگان سایت و گوش میدم تا خودمو پیدا کنم مسیرمو و از همه مهمتر باورهای اشتباهمو و خدا رو انقدر حالم خوبه که اصلا دلم نمیخواد از سایت برم بیرون دلم میخواد دوره ی عدم احساس لیاقت رو که قطعا بهش نیاز دارموبه عنوان عیدی برای خودم بخرم و ایشالله عید روش کار کنم
سوال دوم
برچه ترس هایی غلبه میکنم ؟
ترس اینکه سنم بره بالا و به رویای خودم نرسم
ترس اینکه هیچ وقت زندگی تو یه کشور دیگه رو تجربه نکنم دنیا رو نبینم مثل بچه گیام از ته دلم ذوق نکنم دیگه من عاشق سفر کردن و ماجراجوی ام استاد
سوال سوم
توکل من چقدر بیشتر میشه
قطعا وقتی بتونم به ارزوم برسم چون خودم خوب میدونم خدا لحظه به لحظه منو هدایت کرده و ادمهایی رو فرستاده تا بهم کمک کنن که بتونم مهاجرت کنم اونم به بهترین شکل بعد از این مهاجرت قطعا من تمام ایمان از دست رفته ام رو دوباره بدست میارم حتی خیلی خیلی بیشتر از قبل که هر لحظه حس میکردم خدا تووجودمه (کاش تو روزای سخت بیشتر مزاقب ورودیهام بودم تا انقدر ایمانم و توکلم ضعیف نمیشد )
سوال بعدی چه تواناهایی در من بوجود میاد ؟
توانایی صحبت به یه زبان دیگه
توانایی ساختن یه زندگی جدید به امید خدا حتی ساختن یه خونواده ی خوب
توانایی کشف زندگی درک زندگی و تجربه های جدید
در نهایت استاد با هیچ کلمه ای نمیتونم از شما تشکر کنم برای اینهمه رشدی که در کنار شما داشتم و اینکه من بعد فوت مادرم خیلی رشد کردم چون خیلی تنها شدم و زندگی بهم یاد دادکه باید روی پاهای خودم واستم و دستمو به زانوی خودم بگیرم ولی واقعا با خدا قهر کردم چون سنم کمبود وپذیرش نبودنه مادر و نداشتم و این شما بودین که منو دوباره با خدا اشتی دادین
براتون بهترینها رو ارزو میکنم
سلام درود بر استاد و خانم شایسته عزیز
ودوستان هم فرکانسم:
خداروشکر اوایل زندگی ام واقعا به راحتی همه چالش هام رو قشنگ حل می کردم و میرفتم جلو و چقدر من پر انرژی و پرانگیزه بودم با همه چالش ها که همه می پرسیدن تو چطوری داری زندگی می کنی به این خوبی ولی متاسفانه حدود 4 سال که تقریبا کمی رشد کرده بودم کمتر از چالش هام به نفع خودم استفاده میکردم و سخت شده بود ولی خداروشکر حدود چند ماهی هست دوباره جدی تر شروع کردم مسیرم رو تغییر دهم و امیدم بیشتر وبیشتر شده که می تونم دوباره مسائلم رو حل کنم و خداروشکر دارم آروم آروم نتیجه هاش رو میبینم.
استاد صحبت های شما همیشه برای من خیلی الهام بخش و سند بوده و من متاسفانه یه جاهای از صحبتهای شما برداشت اشتباه کردم که فکر می کردم اصلا دیگه نباید برای من وقتی توی مسیر هستم دیگه چالش و مساله ای پیش بیاد ولی الان با آگاهی میدونم که همه چیز زندگی دست ما نیست ولی می تونیم از مسائل و چالش ها بزرگتر شویم البته این رو هم بگم حتی الان بیشتر درک کردم که بزرگتر از مسائل شدن یعنی چه.
من دقیقا فهمیدم الان برای بزرگتر شدنم نیاز دارم مهارت ارتباطی ام را بالاتر ببرم مهارت کسب و کار و پول سازی ام رو بالاتر ببرم و یک دوره جدید از زندگی ام رو شروع کنم با دیدگاه متفاوت از مرضیه جدید دوباره .چون واقعا خیلی وقتها نمی خواستم دیگه تغیر کنم ولی جهان با آلارم هاش بهم نشان داد که یا باید تغییر کنم تا دوباره از مرحله الانم بیشتر رشد کنم یا اگه تغییر نکنم دستخوش اتفاقات ناگوار می شوم و انتخابم تغییر و رشد کردن هست.
به نام خدا
سلام روزتون بخیر و شادی
تمرین جلسه دوم
ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدودیت کننده
وقتی خیلی عمیق به این سوالاتی که مطرح شده فکر می کنم در برخورد اول در مقابل چالش های که در زندگی ام پیش می آید دچار یاس و ناامیدی می شوم حس ناتوانی به من دست می دهد
قبل از اینکه عضو سایت باشم درک درستی از مساله و حل مساله نداشتم و این نگاه در من بود که اصلا در این دنیا نباید مساله ای وجود داشته باشد وجود مساله یک اشتباه است
ولی وقتی وارد سایت شدم و توضیحات استاد شنیدم با مفهوم قانون تضاد اشنا شدم که قانون تضاد بخشی از این زندگی مادی است و برای رشد همه ی ما ضروری است نحوه ی برخورد ما با تضاد، مسائل و چالش ها ما را می سازد.
اون جبهه گیری که در گذشته داشتم خیلی بهبود پیدا کرد.
در حال حاضر وقتی با چالشی روبرو می شوم در برخورد اول حس ناتوانی و ناامیدی به من دست می دهد اما کم کم دنبال راه حل می گردم تا بتوانم مساله را حل کنم ولی واقعیتی که در ذهنم می بینم اینه که هنوز چالش را به عنوان فرصتی برای رشد و پیشرفت باور ندارم وقتی عمیق نگاه می کنم دنبال حل مساله میروم ولی فقط برای اینکه مساله حل بشه همین موضوع هم خیلی به رشد من کمک کرده تا مسائل حل نشده در زندگی ام را نسبت به گذشته کاهش بدهم.
در حال حاضر باید بتوانم این نگاه در خودم تقویت کنم که مسائل فرصتی برای رشد و پیشرفت منه و برای همین وارد زندگی من شده
سپاسگزارم بابت فایل ارزشمندی در اختیار ما قرار دادید
تمرینات با جزییات کامل ادر دفترم نجام دادم.