ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 54 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد عزیز و مهربون و همسر گرامیشون
و همه دوستان قدرتمند در مسیر آگاهی ،
من بزرگترین چالش فعلی ام تغییر باورهای محدود کننده مالی ام هست
خیلی دارم زور میزنم که تغییرشون بدم ولی خیلی سخته و با اینکه 5 سال هست در مسیر آگاهی هستم هنوز نتونستم باورهام رو تغییر بدم
کارکردن روی ذهنیت خیلی سخته
قبلا که استاد عباسممش رو نمیشناختم خیلی انسان ترسویی بود م و از چالشها فراری بودم و حتی همیشه نا امید از اینکه چطوری میشه پایان اون چالش مثلا چالش پیدا کردن خونه برای اجاره نشینی و یا اگر صاحبخانه کرایه رو فلان قدر کنه چه کار کنم؟ ولی با گوش کردن تک فایل های استاد ایمانم بهتر و جسارتم بیشتر شد برای حل چالشها
و سعی میکنم در هر چالشی بگم
افوض امری الی الله ان الله بصیر باالعباد
و همه کل زندگیم رو به خودش میسپارم که برام حلش کنه و ازش خواستم من رو از چالشهام بزرگتر کنه نه چالش ها رو از من
خیلی سخته وقتی چالش پیش میاد تمرکزت رو بزاری روی نکات مثبت ولی باید تلاش کنیم و تمرین کنیم که بتونیم از پسش بر بیاییم
امیدوارم که روزی برسه که هیچ چالش برام ما بزرگ جلوه نکنه و ما هر روز از هر جهت قوی تر با ایمان تر با توکل تر و صبور تر باشیم به یاری خدا .
سلام و درود خدمت استاد بزرگوارم
تشکر فراوان میکنم از فایل فوق العاده ای که گزاشتین که ذهن و فکر مرا بیدار میکنه و انجام تمرینات و پاسخ به سوال هایی که مطرح کردین واقعا عالی ،دید مارا به مسائل و چالش ها عوض میکنه
من به شخصه مشتاقانه فایل ها را دنبال میکنم و با کلی ذوق برای ساختن باورهای قدرتمندانه ؛تمرین ها را انجام میدهم (بیشتر وقتم در شبانه روز صرف انجام تمرین ها میکنم)
پاسخ من به سوال برخورد با چالش های زندگیم اینکه: در گذشته واقعا وارد هیچ کدوم از چالش های زندگی ام نمیشدم چون از چیزهای جدید ترس داشتم وشدیدا ضربه خوردم اما از وقتی با استاد و صحبتهای گرانبها یشان آشنا شدم توانسته ام با کار کردن روی خودم ،افکارم و…الان نصبت به بعضی از چالش های زندگی ام وارد شوم تمام سعی ام غلبه بر ترس برای حرکت کردن بود (حتی گاهی با ترس حرکتم را میزدم و قدم اول را برمی داشتم)
من هر موقع دیدم به چالش ها، ناتوانی و نا امیدی داشتم جرات ورود به چالش را نداشتم مثل چالش ایجاد شغل و درآمد برای خودم که به تازگی توانستم حرکت هایی برایش انجام بدهم و دغدغه بزرگی برای من بوده و هست و هنوز جای کار روی خودم دارد
و مواقعی که نگاهم به چالشی این بوده که فرصتی طلایی برای پیشرفت کردن ،مستقل شدن ،تجربه کسب کردن وتوکل به خدا و…بوده است توانستم با قدرت بیشتری وارد چالش شوم و انجامش بدهم مثل مهاجرت از شهر خودم به بندرعباس، (که حدود 20 روز است که توانستم با کنترل ذهنم و یادآوری تمرین ها انجامش بدهم )
نکاتی که برای باور درست برای مهاجرتم در ذهنم نهانیده کردم :
افرادی را میدیدم که بعد مهاجرت نتایج خوب و پیشرفت قابل توجهی داشتند (پس من هم میتوانم)
متکی بودن به خودم وفقط روی خدا حساب کردن که بسیار حس قدرتمندانه ای برایم بود (چون در شهر بندرعباس هیچ آشنایی ندارم و دور از خانواده هستم )
و خداوند کسانی که مهاجرت میکنند را بی نهایت یاری میکند (که واقعا در این مسیر هدایت ها و کمک های خداوند مهربانم را به عینه دیدم و لمس کردم)
با تمرینات این فایل و آگاهانه کار کردن روی باورهایم از این پس میخواهم به چالش های که هنوز جرات ورود به آنها را ندارم وارد شوم، با توکل به خداوند بخشنده
از خداوند سپاسگزارم که مرا در این مسیر هدایت میکند
از استاد بزرگوار و صحبت های بی نظیرشان سپاسگزارم که چشم ما را به حقیقت جهان هستی باز میکنند
روش برخورد من با مسائل و چالشها اگر بخوام از تجربیاتم بگم اینجوری بوده که به شدت در برخورد با مسائل سختی که جوابشون رو نمیدونستم یا میدونم برای حل کردنش زمان زیادی باید بذارم یا تمرین زیادی روی یک موردی کنم و از این قبیل کارها در وهله ی اول کل انگیزه ای که برای ادامه داشتم تخلیه میشه و حد اقل کاری میکنم اینه که اون لحظه دست میکشم از فعالیت یا حل اون چالش…(این ها درصورتی هست که قدم بعدی رو بدونم ولی اون قدم زمان بر باشه وتمرین بخواد یعنی یه پروژه کوچیک وسط پروژه اصلی باشه نه اینکه ندونم اصلا باید چیکار کنم و چرا این مسئله رو دارم و چطور باید حلش کنم که این مسائل کلا متفاوته و در ناامیدی وتاریکی بدی برای اون مدت فرو میرم که انگار فقط منتظرم ببینم کی ذهنم بهم میگه چ کنم و ناغافل در یک فضای نا امیدی و فس بودنی امیدم به یک ایده هست که میدونم میاد قطعا ولی شاید دوست دارم دیرتر بیاد تا دیرتر بخواد شروع به کار کنم و بیشتر این بیکاری و بی حسی رو ادامه بدم فیلم ببینم مجازی رو جر بدم از بس ببینم و نهاایتا یه روز از شدت حس بیعرضگی که درونم روز به روز جمع شده یه تلنگری یا کلیپ جدید استاد منو وادار به یک نوشتن کنه که معمولا با یک چکاپ فرکانسی نوشتن رو شروع میکنم و سرنخ رو دستم میگیرم و با نوشتن ذهنمو میرسونم به اون چالشی که بود و احتمالا یک ماه حتی بیشتر گذشته از اون روز و قطعا کمی مطالب قبلی رو باید مرور کنم ولی ایندفعه حل کردن اون چالش برام آسون تر از موندن وسط اون حس بیعرضگی هست از همین رو دوبار استارت که میزنم بکوب و دییوانه وار کار میبرم جلو که فقط از این مرحله بیعرضگی بگذرم و گاها چه شب بیداری هایی میکشم براش…خلاصه که مسئله حل میشه حالا برگردم به مسائلی که قدم بعدی رو میدونم ولی سختی یا زمانبر بودنش به قدری رو مخمه که انرژی مو از دست میدم و اون لحظا از کار دست میکشم میرم سراغ هر چیزی غیر از کارام و حل مسئله گاها یه اشپزی کردنذو ظرف شستن که هیچوقت دوست نداشتم تو این موقعیت برام سرگرم کننده میشه که فقط مغزم درگیر مسئله نشه چون میدونم باید چکنم وظیفمو کاملا میدونم فقط نمیخوام انجامش بدم همینکه میاد تو فکرم حسم مخالفت میکنه سختیش کنارش میاد زمانبر بودنش کنارش میاد و همیشه این فکر میاد که نهایتا الان برم انجام بدم چه فایده داره پنج درصد کار پیش میره و باید بیست روز این کار تکراری انجام بشه تا تموم بشه واین فکر قانعم میکنه که حداقل اون روز نرم سراغ برنامه ای که باید اجرا بشه (خیلی برام جالبه مثال فیزیکیشو تو کوهنوردی دیدم همین رفتار ذهنی رو داشتم گاها توی کوهنوردی از پایین قله رو میدیدم و تلاشم رو میکردم برسم بهش و انقدر انفجاری میرفتم که از همه جلو میزدم ولی اکثرا یک دره و قله ی بلند تر بعد از اون قله وجود داره و این مواجهه منو به قدری از پا درمیاورد که توان ادامه کوهنوردی رو ازم میگرفت و انقد استراحت میکردم روی اون قله که همه میومدن رد میشدن و حتی میرفتن قله بعدی و من با فاصله ازشون دارم حرکت میکنم و حسرت ها شروع میشه که کاش با بقیه رفته بودم الان اونجا بودم کاش کمتر استراحت کرده بودم کاش فلان و بیسار … ایناهم باز ذهنمو اذیت میکنه و انرژی ازم میگیره…) حالا تو مسیر اصلی هم دقیقا همین رفتار رو دارم که با فیلم دیدن خوابیدن ورزش کردن حتی کتاب خوندن و هررر کاری حواس خودمو از پرداختن به کار اصلی که دارم و یادآوری سختی که برام تداعی میکنه پرت کنم…(که اکثرا زمانبر بودن و دوباره کاری داشتن مسیر بسیااار برام زجر آوره منتالی ، مثل دره توی کوهنوردی که یک مسیرو رفتی بالا باید بری پایین باز بری بالا یا زمان بر بودن اینکه میدونم امروز هرررر چقد هم کار کنم مقداری از کار رو پیش میبرم و باید ده بار یا بیشتر همچین روز پرفشاری رو تکرار کنم تا این مسئله که تازه بخشی از مسیر هست حل بشه…) این رفتار ادامه دار هست تا زمانی که یک اتفاقی بیفتد یا حس بیعرضگی بیاد سراغم یا هر تلنگری برسه به دادم که تحملش از فکر کردن و یادآوری موضوع برام سخت تر باشه و مجددا میرم میشینم پشت کار و تا حل نشه ول کن ماجرا نیستم وقتی حل میشه کلی سرزنش و حسرت میاد تو مغزم که چرا اینقدر کار رو عقب انداختی و خیالبافی که کاش الان روز اولی بود به این مسئله میخوردم و…
این روش مواجهه من با مسائل هست و الان که دارم مینویسم خیلی واضح شده برام و مثال کوهنوردی رو فهمیدم یهو حتی دقت میکنم قبلا این فاصله هایی که ایجاد میکردم خیلی زیاد بود و هرچی میرم جلو و با چالش های بیشتری روبرو میشم زمانی که لازمه تا حس بیعرضگی بیاد داره کمتر میشه ولی هست هنوز و البته اینم بگم الان برام قابل حله چالشها لحظه هایی که با کله میخورم تو مشکل برام یه کوه زجر اور نا امیدی هست که یهو تموم تحقق خواسته هام برا لحظه ای به هم میریزه و چون زمان گذاشتم که تو فلان تاریخ فلان اتفاق بیفته و میفهمم ک زمانبر بودن قضیه درتضاده دنیا رو سرم خراب میشه و در فشار احساسی بدی از ادامه کار فرو میرم که به سرعت دست میکشم و کلی درگیر میشم با خودمو هدفگذاریمو اصلا یه وضعیه که تو شاید حالا کسی بخونه نتونه درکش کنه مثلا مشخصه کوه بالا پایینی داره و… خلاصه در هر صورت این مواجهه من هست اگر دوستانی که در این سایت هستن میتونن باور های مخرب این رفتار رو دربیارن لطف بزرگی میکنید که دریغ نکنید…چونکه هر استادی تو این مباحث میبینم که دوره برگذار میکنه ردپای صحبت های عباس منش رو تو صحبتاش میبینم ازین بابت میدونم ایشون استاد تربیت میکنند… سپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیز و خداوندی که منو به این سایت از همون اول راهنمایی کردو تمام دوستانی که پاسخ میدن به این کامنت من…
سلام به همه کسایی که دارن این کامنتو میخونن🩷
این فایل واقعا فایل خوب و کاربردی ای بود و هم سوالشو جواب دادم و هم تمرینشو تو دفترم، و تقریبا چهار ماه پیش به ی تضاد خیلی بزرگی توی زندگیم برخورد کردم (که نمیخوام دقیق بگم که چیبود چون یکم خصوصیه.) و واقعا اوایلش برام خیلی سخت بود و نمیدونستم چیکار کنم و فقط از خدا کمک میخواستم، و سعی کردم که کم کم این مسئله ای که خیلی بزرگ بنظر میرسه و تو زندگیم وارد شده رو حلش کنم و واقعا هرچقدر بیشتر گذشت بیشتر فهمیدم که چقدر این مسئله ای که وارد زندگیم شده بود پر از خیر و برکت بود و همه اینارو وقتی فهمیدم که وارد اون مسئله شدم،
اون لحظه که تو فایل گفتید “چالش ها، میتونه بهترین هدیه خداوند باشه” من واقعا خیلی به این جمله فکر کردم و گفتم که واقعا.. واقعا همینهه به همه اتفاقاتی که امسال برام افتاد فکر کردم و گفتم که چقدر اولش حس بدی داشتم و فکر میکردم که من کجای راه رو اشتباه رفتم که این شد؟ من که داشتم روی خودم کار میکردم؟ همه چیز که خوب بودد؟؟
ولی در آخر همه چیز به نفع من تموم شد و.. و واقعا درهایی از نعمت وارد زندگیم شد بعد حلش، و میخواستم بگم که اگه ی مسئله ای وارد زندگیتون شده، که نمیدونید چیکارش کنید، فقط رها باشید و از خدا کمک بخواید و وارد مسئله بشید بجای اینکه ازش فرار کنید، و بدونید که درها باز میشن بدونید که ی روزی مثل من به گذشته نگاه میکنید و واقعا با عمق وجودتوننن سپاسگزارید. سپاسگزارید بخاطر اون تضاد و مسئله ای که ی روزی وارد زندگیتون شده بوده که آرزو میکردید که ای کاش هیچوقت وارد زندگیتون نمیشد (: و همه چیز درست میشه و همه چیز به نفع شما تموم میشه اگه روی خودتون کار کنید و احساستون رو خوب نگه دارید. بهتون قول میدم..
موفق باشید.🩵
به نام خدای هدایتگرم به سمت نور و روشنایی
سلام استاد عزیز و سلام به خانم شایسته عزیز
من قبل از آشنایی با استاد تو حل بعضی از مسائل خوب بودم ولی بعد از آشنایی با استاد مثل یک کوه شدم طوری که انگار بعضی مسائل برای من چالش نیست این چند سال که با استاد هستم چالش های بسیاری حل کردم و قوی شدم بزرگترین تغییری که داشتم تغییر شخصیت بود بزرگترین چالشی که حل کردم همین عزت نفسم بود و خودم زیرو رو کردم
الان در برخورد با چالش ها بستگی به آن چالش داره تو بعضی موارد اصلا به هم نمی ریزم خیلی قوی هستم آنقدر که روی ذهنم کار کردم تو بعضی موارد اولش یکم ناراحت میشم ولی بعدش تمام تلاشم می کنم که از آن مسیله خارج بشوم
چالشی که الان دارم ازدواج و پیشرفت کاری و ثروت تو این موارد من هر کاری که می تونستم انجام دادم یعنی سمت خودم واقعا انجام دادم
کاری که باید کنم باید به خداوند بسپارم و رها کنم
یک چالشی که برای من داره تکرار میشه هر چند روز یک بار ذهنم من نا امید می کنه این هم فکر می کنم چون منتظر تغییرات بزرگ هستم و نشده این طوری شدم یعنی یک جورایی لذت زندگیم کم شده و زندگی روزمرگی شده و این الان بزرگترین چالش من هست
کاری که باید انجام بدهم باید رهانر باشم و توکل و امیدم زیاد کنم و برای خودم تو کار وخانه لذت ایجاد کنم همچنان که دارم روی خودم کار می کنم و امید داشته باشم هدایت میشوم روی باورهام کار کنم شوق تو خودم زیاد کنم از چیزهای کوچک. لذت ببرم
من دختر با اراده ای هستم مطمئن هستم خداوند می خواهد طرفم بزرگتر کنه همین الان هم. از زندگیم راضی هستم و خداوند را صد هزار مرتبه شکر می کنم چون آرامش بی نظیری را تجربه می کنم و از شخصیت زیبایی که ساختم لذت می برم و خیلی دوست دارم پیشرفت کنم و مطمین هستم از پسش بر می آیم
دوستون دارم
سلام استاد و دوستان عزیز
وقت همگی بخیر
استاد عزیز ممنون که این فایل رو درست کردید و باز بهم یادآور شدید که تضاد یک نعمته ، یک فرصته و یک موهبت .
من فعلا دو تا چالش انتخاب کردم :
یک : ساختن روابط اجتماعی دوستانه ، دو : ساختن ثروت .
اما الان قراره درمورد اولی توضیح بدم
من همیشه ی همیشه ی و حدودا از دوم راهنمایی میتونم بگم شروع شد بیشترش
مشکل دوست پیدا کردن و بیشتر از اون دوست نگه داشتن، داشتم و دارم.
و خب یکی از دلایلش همین رو به رو نشدن با چالش بود و بعد از مدتی دیگه به قول شما پیش فرض ذهنم روی این بود که تو که قراره شکست بخوری واسه چی دوباره امتحان کنی . استاد راستش من اصلا سر همین چالش تو زندگیم بود که با شما آشنا شدم .
یادمه انقدر ذهنمو درگیر کرده بود که همش کلید واژه های رواشناسی طور سرچ میکردم و دربارش مقاله میخوندم و یکبارش سایت شما اومد بالا و من روش زدم و دیگه بیرون نیومدم :)
اما میخوام بگم آبشخور این مشکل من ترس بوده و هست . دیروز پریروز داشتم پادکست مل رابینزو گوش میدادم که میگفت کسایی که نمیتونن دوست پیدا کنن مشکل عمده شون اینه که بای دیفالت فکر میکنن که بقیه ازشون خوششون نمیاد پس دست به اقدامی نمیزنن و وارد گروه های جدید نمیشن ؛ بعدش گفتن بیاید این ذهنیت رو تغییر بدید و به جاش فکر کنید اتفاقا همه از شما خوششون میاد و این باعث میشه اقدام کنید و وارد معاشرت با آدم ها بشید .
قبل از اینکه این موضوع رو به عنوان چالشی که قراره برم تو دلش حلش کنم انتخاب کنم فکری تو ذهنم بود که تو که دیگه نیازی نداری سارا . تو دیگه سال آخر دانشگاهته و نیازی به دوست صمیمی نداری که توی دانشگاه.
اره اینطوری بودم که ولش کن تو هم تنها نیستی توی این موضوع و خیلی ها کلا با تنهاییشون بیشتر حال میکننو نمیخواد بری تو دلش . و خلاصه نیازی نداریو اینا ..
ولی الان که دوباره همین فایلتون رو شنیدم این تو ذهنم باز مرور شد که چالش ها یه فرصت و موقعیت هستن من سال های دیگه که دانشگاهم تموم میشه دیگه خیلی موقعیت خاصی برای وقت گذروندن با آدمارو ندارم که . پس بذار از این فرصت استفاده کنم و “ یاد بگیرم “ چطوری این مسئله هرو حل کنم بلاخره .
کلی آزمون و خطا میکنم تا بلاخره راهشو یاد میگیرم .
اگه اگه اگه هم سرانجامش پیدا کردن یک دوست صمیمی نشد ، حداقل روابط اجتماعیم به حد زیادی بهبود پیدا کرده ، یاد میگیرم چطوری تعادل تنها بودن و اجتماعی بودن رو در رابطه هام برقرار کنم که احساس بهتری داشته باشم ، یاد میگیرم از آدما و فکرشون نترسم ، به تنها یک نفر وابسته نباشم برای دوستی و معاشرت، یاد میگیرم تو رابطه هام هم به خودم احترام بذارم هم به بقیه احترام بذارم ، یاد میگیرم خودم رو دوست داشته باشم و در نتیجه خودم رو هم ببشتر میشناسم …
سعی هم میکنم توی این مسیر اصلا به نتیجه فکر نکنم و به تکنیک های مختلف تقسیمش کنم و هرموقع که موقعیتی بود یک چیز جدید رو امتحان کنم .
امیدوارم پایبند بمونم بهش و ترس ها بهم غلبه نکنن باز
ممنون که کامنتم رو مطالعه کردید
حقیقتش کلا یکمی سخت بود درموردش نوشتن چون تا حالا به کسی نگفته بودمش و یه جورایی غول تمام چالش های زندگیمه این موضوع :)
سلام به استاد عزیزم
در مورد این قسمت،من کلی حرف برای گفتن دارم
اول از همه مدام این حرف آرنولد به ذهنم میرسید که وقتی میخواسته بازیگر خیلی خوبی بشه و نمیتونسته نتیجه دلخواه رو بگیره،نشسته و فکر کرده من چجوری توی بدنسازی تونستم هفت بار مستر المپیا رو بگیرم و دیده که تمرکز صد در صد نزاشته روی موضوع بازیگری وقتی تمرکز صد در صد گذاشته به همراه اعتماد به نفسی که از هفت بار قهرمانیش به دست آورده تازه خداوند چالش هایی که باااید برمیداشته تا به نتیجه برسه رو بهش نشون داده
اول باید میرفته روی لحجش کار میکرده که نیازمند هفت هشت ساعت تمرکز روی لحجه بوده که این کار رو انجام میده یعنی پا میزاره توی دل چالش با این ایمان که اگر لحجم رو بهبود بدم بهم فیلم پیشنهاد میشه بعدش رفته بهش گفتن با این عضله ها کاری نمیتونیم بکنیم چالش بعدی اون هم ناامید نشدن و ساختن باور به این جمله که من با همین عضله ها جایگاه ویژه ای در سینما خواهم داشت،بوده
و خب مابقی ماجرا…
این طرز تفکر آرنولد که برگشته بود به عقب و کنکاش کرده بود که چجوری تونستم توی بدنسازی قهرمان بشم پس همون شیوه منو بهترین بازیگر میکنه من رو به کارهایی که در اونها موفق شده بودم،برد
1_من چندین سال بهترین نوازنده سنتور شهرمون بودم توی تکنیک کسی روی دستم نبود و دلیل اصلی موفقیتم این بود که مدام تمرین میکردم اما بیهوده نه به صورت هدفمند
هدفمند یعنی من یه تضاد در شیوه نوازندگیم برمیخوردم یا یک چیزی که قلبم میگفت برو در مورد اون اطلاعات کسب کن و یا پرسیدن از دیگران و من بی چون و چرا میرفتم توی دل این چالش ها که هدایت خداوند برای من بود تا در مسیر آرزوهام قرار بگیرم
مثلا پول نداشتم ساز بهتر بخرم اما قلبم بهم گفت اینو بچسب کوک کردن و سعی کن بهترین کوک رو روی ساز پیاده کنی تا صدای بهتری شنیده بشه و من انقدر تمربن کردم که سنتور رو با هفتاد و دو تا سیم در عرض پنج تا ده دقیقه دقیق کوک میکردم
یا انگیزه اول شدن در کارگاه سنتور نوازی باعث شد روزانه هفت ساعت ساز بزنم در حالی که چالش بزرگی برای من بود اما خوب میدونستم باید این ها رو انجام بدم تا نتیجه بگیرم
2_من الان راننده اسنپ هستم و خیلی راحت دارم با چند ساعت کار کردن درآمدی به دست میارم که خیلیا در اسنپ با همون ساعت کاری و سخت هم نمیتونن دربیارن چون ازشون پرسیدم و اما دلیلش این بوده که من به هر چالشی که سر راهم بود از این که خیابون ها رو حفظ کنم تا نخوام مسیر یاب بزنم یا محله هایی که در اون مسافر بیشتره رو اونجا کار کنم یا اینکه ساعت هایی که تراکم بالاتره کار کنم و همه این چالش ها رو کلی آزمایش و خطا کردم تا نتیجه دلخواهم به وجود اومده
3-من حدود چهار ساله که سوارکارم و کمک مربی هستم در رشته پرش با اسب
اولین چالشی که بهش برخوردم برای شروع این رشته این بود که باید درخواست بدی تا جایی کار کنی و شاگردی کنی و یاد بگیری و من خیلی میترسیدم و بسیار احساس بی لیاقتی میکردم اما زجر نرسیدن به این آرزوی چندین ساله من رو وادار کرد تا درخواست بدم و یه باشگاه گفت بیا
من هم رفتم از صبح تا شب کار میکردم اما اونا به تعهدشون که یاددادن سواری به من بود،عمل نکردن و من با این که باز میترسیدم که از اونجا بیام بیرون اما اومدم بیرون با ترس از این که دیگه کسی تو رو توی باشگاهش راه نمیده
اما یه ایده زد که به فلانی زنگ بزن قبلا سواری میکرده و من باز هم با ترس بهش زنگ زدم و اون گفت بیا ببرمت باشکاه مربیم ببینیم میخواد یا نه
من هم رفتم گفتم من نمیتونم هزینه بدم اما هر کاری باشه میکنم و شما بهم یاد بدین
امروز مربیم بهم گفت من پوست تو رو کندم اما تو وایسادی و ادامه دادی
کلی چالش برام بود
مثلا احساس حقارت شدید از این که من چرا باید بیل بزنم و زیر دست و پای اسب رو تمیز کنم اما یه سریا که متمول بودن راحت میان و سواری میکنن اما بیل زدم و هر بیلی که میزدم بهم قدرت میداد
مثل اینکه یه بار لگد خوردم و استخون های گونه و صورت و بینیم شکست اما پس فرداش اومدم باشگاه و به مربیم گفتم بزار اسب سوار شم چون اگه الان سوار نشم ترس نمیزاره دیگه سوار شم یا کلی چالش دیگه مثل این که من سنتورم رو به کل گزاشتم کنار تا تمرکزم تقسیم نشه
اولش نمیخواستم پا بزارم تو دلشون چون ترس داشته نمیدونستم نتیجه خوب میشه یا نه اما بلا استثنا همشون نتیجشون خوب بوده چون باااید پا میزاشتم روشون تا پیشرفت کنم
4-من از چند سال پیش هدایت شدم به شغلی که خیلی بهش علاقه داشتم و حدود دو سال طول کشید تا اصولش رو یاد بگیرم توی سال دوم یک سال تمام نشستم خونه و تمرکزی همه ی منابع شغلم رو توی اینترنت زیر و رو کردم و انقدر یاد گرفتم که الان بسیار ساده و اصولی و راحت دارم پول هایی میسازم که افرادی که چندین سال در این شغل هستند هم وقتی درآمدشون رو باهام به اشتراک گزاشتند دیدم که نتونستن اندازه من بسازن یا واسه ساختن این مبلغ کلی زجر و ترس میکشن
این مثال ها رو زدم تا گذشته خودم رو به یاد بیارم که من توی هر چیزی پیشرفت کردم باور هام رو تغییر دادم و هدایت شدم به سمت ایده و الهاماتی که اتفاقا همشون برام چالش بودن و به اندازه بزرگ بودن اون چالش ها نتیجشون هم بزرگ بوده
من قبلا از چالش ها فراری بودم اما با گذشتن از تجربیاتی که براتون بیان کردم باورم این شده که اگر چالش ها رو رفع نکنی و بزرگ نشی،به نتیجه نخواهی رسید
چالش ها از طرف خداوند هستند تا منو به خواسته هام برسونن یعنی فقط خدا میدونه مسیله و مانع رسیدن من به آرزوم چیه و میاد اونو بهم نشون میده و من باید ایمان و شجاعتم رو نشون یدم و پا بزارم توی اون چالش
دیروز هم خیلی فکر کردم که من توی سواریم،توی شغلم،توی حتی اسنپ،توی سایت و تغییر باور ها ،توی مسایل دینیم و قرآن و توی همه جنبه ها چقدر چالش حل کردم و الان چه چالشی میتونه جلوی پام باشه که ازشون فرار میکنم که خداوند پاسخم رو داد
1-اگر میخوای بری تهران و سواریت رو پرقدرت ادامه بدی باید همین یه نخ سیگار که در روز میکشی رو ترک کنی چون ورزشکار و دخانیات دو قطب متضادن و نمیزاره تا هفتاد هشتاد سالگی از سواریت لذت ببری و من سریع رفتم توی اینترنت و تفاوت ریه یک فرد سیگاری با غیر سیگاری رو دیدم و انقدر متنفر شدن از سیگار و رنج عجیبی در ذهنم ساختم که سجاد اگر حتی به همین یک نخ کشیدن هم ادامه بدی و اعتیاد تو رو میبرتت به کشیدن یک پاکت در روز باعث میشه ریه ات اینجوری سیاه و زشت و تنگی نفس به همراه بیاره و اصلا نمیتونی سوارکار خوبی بشی و استاد گام های کوچیک که من باهاش راحتم اینه که فقط یه روز نمیخوام سیگار بکشم و من الان یک شبانه روز هست که نکشیدم و پاکم و حتی گفتم من وسوسه میشم چیکار کنم صبح تا ظهر نکشم ایده اومد که تو اگر روزه بگیری و چون روزه شکستن توی ذهنت بسیار رنج آوره پس نمیزاره سیگار بکشی و من امروز کامل روزه گرفتم و به لطف قانون سلامتی برام بسیار راحت بود و چقدر کمکم کرد تا طبق قانون بدنم پیش برم
2-خداوند بهم گفت مگه تو نمیخوای مهاجرت کنی و اونجا باید زبونت خوب باشه پس چرا زبان یاد نمیگیری و من خیلی وقته که این ایده زده به سرم که سایت شما رو و متن های فایل ها و کامنت ها رو به زبان انگلیسی بخونم تا زبانم قوی شه و خیلی هم کار لذت بخشیه برام اما تا الان انجامش نداده بودم اما الان گام اول برای من اینه که کامنت خودم و بعد متن فایل رو اول به فارسی بعد به انگلیسی بخونم تا توی ذهنم شکل بگیره
3-خداوند بهم گفت اگه میخوای توی شغلت یمونی و پول پارو کنی باید قسمتی رو که از دیگران کمک میگیری رو خودت یاد بگیری تا انجام بدی چون اون آدما ممکنه برن از زندگیت
درست شبیه اون یادگیری شما در زمینه طراحی سایت که شما رو از افرادی که ممکن بود باعث شرک شما بشن جدا کرد و ترس شما رو ازتون گرفت و گام اول برای من اینه که شروع کردم از فایل های آموزشی در اینترنت استفاده کنم
4-خداوند بهم ایده داد که مگه تو نمیخوای توی پرش با اسب کلی مطرح و قوی بشی پس باید هر روز زودتر بری باشگاه و هر اسبی که سوار میشی هر چیز که بهت گفتم رو روی اسب پیاده کنی و از م ربیت بپرسی تا خودتو بهتر کنی و من چند روزه که پرقدرت این کار رو دارم انجام میدم و شدم مربی خودم به خدا قسم که خدا بهم میگه عضلاتت روی اسب منقبضه و باید آروم باشی و راه حلشم میگه و من فقط و فقط باید انجامش بدم
و کلی چالش دیگه که الان حضور ذهن ندارم اما استاد عزیز این که من پا مسزارم توی چالش ها با این که خیلیاشون ترس عظیمی برام داره برمیگرده به سه سالی که پرقدرت سایت شما و برنامه های شما رو دنبال کردم و واااقعا روی باور های مخربی که واااقعا چالش برانگیزترین ها در زندگیم بودن،کار کردم و هر روز سر کار توی ماشین روزی پنج شش ساعت برنامه های شما رو گوش میکنم و با خودم حرف میزنم و دلایل منطقی براشون میارم چون میدونم اگر این چالش بهبودی مستمر روی خودم رو رها کنم دوباره برمیگردم به زندگی بسیار تلخ گذشتم
خیلی ممنون
من چقدر خوشبختمممم خداجونممم
چقدر خوشبختم که عضو این سایتم
ذوق زدم یادم رفت سلام و عرض ادب کنم
سلامی پر از عشق به استاد عزیزم ، خانم شایسته عزیز و تمام دوستانی که پیامم رو میخونم
یعنی من دارم شاخ درمیارم
یعنی چطور میشه!
چطور میشه من به یه چالشی بر میخورم یا به چیزی فکرکنم و استاد دقیقا در مورد اون مسعله حرف میزنن
استاددد عاشقتمممم
دو روز بود این فایل آپلود شده بود هی میخاستم گوش کنم هدایت میشدم به کامنت یا فایل دیگه ای …
جالب اینکه دقیقاااا امروز تو شرکت پروژه ای بهم پیشنهادد شد که یسری آپشن میخاست سایت که باید انجام میدادم یعنی یه آپشنی که قبلا رو سایت های دیگه انجام نداده بودم حالاااا من یه دلم میگفت قبول کنم برم تو حل چالش یه دلم میگفت نه بیخیال کار راحت تر بگیرم اون پروژه رو یکی از همکارای دیگم انجام بده …
خداروشکررر امروز قبول کردم گفتم انجام میدم میرم تودلش یادش میگیرم قبلا پیش اومده این چالش هارو حل کنم
من تو حل مسعله استادممم .
حالا با انجام دادن این پروژه من کلی چیز یاد میگیرم مثل کار با افزونه های مختلف شاید 10 تا افزونه
کار سختیم نیستا ست کردن پلاگین که نیاز داره برم سرچ کنم و انجامش بدم ولی ترس و بهونه بود که ولش کن بیکاری بری یاد بگیری تو که پروزه داری کارر میکنی نیازی به قبول کردن نیست حالا دقیقا من همون مبلغ پروژه رو میخاستم . تازه ما تو شرکت چندتا طراح داریم جرا این سایت رو باید به من پیشنهاد بدن ؟ چووون میدونن من بخوام ته یچیزی رو در میارم . حلش میکنم اینو هم به برکت دوره 12 قدم دارم تو وجودم بیدارش میکنم .
با استرس و کمی دو دلی قرار داد رو بستم و امشب که اومدم تو سایت و حرفای استاد رو گوش دارم دوس دارم از همین الانننن کار رو شروع کنم
آستینامم زدم بالا
ولی خب تازه فردا داکیومنت پروژه رو برام ارسال میکنن و از فردا استارت میخوره
داشتم با خودم فکر میکردم که قبل از سفر نباید خودم رو به چالش میکشیدم در صورتی که سه روز دیگههه تایم دارم و میتونم به راحتی کار رو پیش ببرم.
با انجام این پروژه قطعا من صد پله میرم بالا قطعا اعتماد بنفسم میره بالاتر و من پروژه های حرفه ای تری بهم پیشنهاد میششه
خدایا شکرت
ترس بعدی رفتن به خارج از ایران بوددد
خوشحالم که چند روز دیگه دارم برای تولدم میرم استانبول چیزی که تو خواسته های امسالم بود و حتی از فکر کردن بهش میترسیدم ولی دارم میررم تو دلش به امید خداااا و این تازه شروع ماجراست …
تازه هنوز که مسافرتم شروع نشده کلی چیز یاد گرفتم
بازم شکرت
خدا یه قدم از ما جلوتره
پروژه که عالی انجام شد میام از پیشرفت هایی که داشتم رو این کامنت مینویسم به امید خدا
ممنون استاد جااان
سوال اول
وقتی به چالشی بر میخورید چه احساسی پیدا میکنید؟
خوب این مسئله خیلی بستگی به نوع اون چالش داره برای بعضی از چالش ها احساس خیلی بد و ناامید کننده پیدا نمیکنم و زود به راه حل فکر میکنم
ولی یکی از چالش هایی که هی تو زندگیم تکرار میشه و من هربار ناامید میشم و انقدر احساس ضعف میکنم که اصلا خیلی وقتا دلم میخواد فقط بخوابم ونباشم و بهش فکرم نکنم چالش درآمد و پول درآوردن و موفقیت کاری هستش.
چالش پول و موفقیت الان تو زندگیمه و من خیلی ازش فرار میکنم
2دیدتون رو نسبت به چالش عوض کنید و بگید که اگر در این چالش بهبود پیدا کنم چی میشه فازغ از اینکه نتیجه خوب میشه یا بد:
قطعا این چالش برای رشد مالی و موفقیت من اومده و باعث میشه اگر در مسیر بهبودش قرار داشته باشم جدا از این که پولدار میشم یانه .
اگر دز مسیر باشم:
احساسم نسبت به پول خوب میشه
فعال میشم
باهدف و انگیزه زندگی میکنم
مهارت کار با اینترنت رو پیدا میکنم
مهارت عکاسی و فیلمبرداری و قشنگ حرف زدن پیدا میکنم
اطلاعات راجع به پول درآوردن و موفقیت کسب میکنم
ورودی هام درجهت خواسته هام میشه
چون هدف دارم با نشاط و انگیزه روزها رو میگذرونم
مغزمو تربیت میکنم به فکر کردن و ایده گرفتن
سرم تو زندگی خودم میشه
خودمو با کسی مقایسه نمیکنم
3 کارهای کوچیک روزانه که باید انجام بدم
هرروز به یکی از فایل های استاد که راجع به پول و ثروت هستش گوش بدم و باور مناسبی که میگن رو یادداشت کنم
وترمزی که پیدا میکنم و بنویسم و روی تغیرش کارکنم
روزی ده دقیقه صدای خودمو ظبط کنم و راجع به باورهای مناسب حرف بزنم
هرروز اهرم رنج و لذتی که نوشتم رو بخونم
ایده ای که چند روزه بهم الهام شده رو قدم های کوچیک براش بردارم و آروم آروم رشدش بدم
4 تمرکز به بهبود ها یادآوری رشدها
استاد قبل از اینکه این فایل بیاد رو سایت من تقریبا20روزه که این رونده قدم های کوچیک برای هدف رو برداشتم و به همون منوالی که نوشتم دارم پیش میبرم و تاالان خیلی چیزا برام روشن شده و چندتا ایده خیلی خوب داده شده بهم که دارم روش کار میکنم
وخدا خیلی قشنگ داره هدایتم میکنه
استاد عزیزم خیلی خیلی ممنونم بابت ارزشی که براژ مخاطب هاتون قائل هستید و فایل هایی به این ارزشمندی برامون تهیه میکنید
عاااااشقتونم️️️️️
با سلام به استاد عزیزم و مریم خانم نازنین
وقتی سر کار بودم میگفتم مگه چقدر پول بهم میدن که این کار اضافه رو هم انجام بدم (در واقع یه چالش که باعث میشد چیز جدید یاد بگیرم و چیز جدیدی رو تجربه کنم)
میگفتم منکه خیلی هم عالی یاد نمیگیرم حالا چرا زمان بذارم انجامش بدم (مثلا زبان خوندن)
یا خوب هم انجامش بدم باعث نمیشه پول دربیارم پس چرا انجامش بدم؟
فکر میکنم از قبل باید همه چیز رو بلد باشم بعد کار رو شروع کنم (مثلا موقع درس دادن فکر میکردم باید همه تمرینها رو بلد باشم وگرنه استرس میگرفتم)
چه چالشی هست که ازش فرار میکنید؟
زبان بخونم، پروژه دوم دوره دانشجوییم رو کامل کنم.
ذهنیتتون رو نسبت به اون چالش تغییر بدید بجای اینکه روی نتیجه نهایی تمرکز کنید روی مسیر تمرکز کنید که نسبت به قبل دارید بهتر میشید.
آخ این خییلی حرف قشننگی بووود، من همیشه میگفتم حالا این همه خوندم خیلی هم زبانم خوب نشده! اولا که باید به خودم بفهمونم نسبت به مقداری که خوندم زبانم خوب شده (پس توقع زیاد از خودم نداشته باشم) بعد هم باید بگم نسبت به ماه پیش کلی پیشرفت کردم.
چالش رو تقسیم کنید به قسمتهای کوچک
(روزی یک ربع زبان، روزی نیم ساعت پروژه) این روش در کنار اهرم رنج رو لذت خیلی باعث شده انجام کار برای ذهنم راحتتر بشه.
بعد چک کنید نسبت به قبل چقدر بهتر شدید.
خیلی بهتر شدم در حدی که تو خونه راحتتر و روونتر با پسرم انگلیسی صحبت میکنم و کلمات بهتری بکار میبرم، تو خیابون راحت با پسرم انگلیسی صحبت میکنم و خجالت نمیکشم اگه اشتباه بگم و کسی بشنوه، کارتونهای انگلیسی رو خوب متوجه میشم.