ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2 - صفحه 6
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-04 20:39:222024-02-14 06:06:02ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد عزیز
جواب سوال
به طور کلی در مواجهه با مسائل و مشکلات خیلی به رشد شخصیتیم و بزرگتر شدن ظرفم توجه نمیکردم ولی همیشه میگم این مشکل منه و باید حلش کنم و خیلی سریع در سدد حل کردن مسائل بر میام و البته گاهی در میانه راه نا امید میشم ولی خیلی زود دوباره حرکت میکنم
چالشهای زیادی رو هم به لطف پروردگار حل کردم مثلا یکیش جدا شدن از همسرم بود که مدت زیادی جرات انجام دادنش و نداشتم ولی یه جایی به خودم تلنگر زدم و رفتم در دل ترسام و به لطف خداوند ازش گذشتم
موارد زیاد دیگه ای هم بوده که حل کردم و الان که فکر میکنم میبینم با حل کردن اونها چقدر رشد کردم و چقدر چیز یادگرفتم
تمرین
چالشی که باید حل کنم اینه که ماشینم خراب شده و نیاز به یه موتور جدید داره
برای حل کردنش به نظرم اول باید اطلاعاتم و بیشتر کنم ببینیم موتور خراب ماشین و تعمیر کنم بهتره یا اصلا یه موتور جدید بگیرم
مورد بعدی اگه قرار شد موتور جدید بگیرم حتما باید موتور نو باشه یا میتونم موتور استوک تعمیری هم بگیرم
یه چالش دیگه هم که بهش برخوردم اینه که با اینکه تو خیلی از موارد ادم فنی هستم اما خیلی از برق ساختمان سر در نمیارم ولی خیلی دوست دارم مشکلات برقی رو هم خودم حل کنم
دو تا راه دارم یکی اینکه برم به برقکار پیدا کنم ازش درخواست کنم راهنماییم کنه راه بعدی اینکه تو یوتیوب یا سایت های دیگه ویدئو آموزشی ببینم به هر حال دلم میخواد یادش بگیرم
در این دو مورد در روزهای آینده روند پیشرفتمو باهاتون به اشتراک میزارم
در نهایت از پروردگارم و استاد سپاسگذارم بابت این تغییرات و اتفاقات زیبا در زندگی من
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام خدمت استادان گرانقدر و دوستان عزیزم
ذهنیت قدرتمند در مقابل ذهنیت محدود کننده 2
پاسخ سوال اول:من اعتراف میکنم تو این زمینه ضعف دارم نسبت به قبل خیلی پیشرفت کردم ولی هنوز خیلی راه دارم که بهتر بشم وقتی یک چالشی یک مسئله ای سر راهم قرار میگیره اولش ناراحت میشم نگرانی میاد سراغم خیلی اوضاع رو سخت میبینیم خیلی ذهنم تلاش میکنه اوضاع رو بدتر از اون چیزی که هست نشون بده ولی بعد چند ساعتی نهایتا خیلی بهتر میشه احساسم سعی میکنم از زاویهای به این مسئله نگاه کنم که خیر و برکت رو در این مسئله ببینم
من الان با چالش شغلی مواجه هستم و برای رشد و پیشرفتم خیلی رو خودم کار کردم نجواها و ترس ها همیشه هستن ولی من خودم رو بزرگتر از این مسئله میبینم و به خدای خودم باور دارم که منو وارد این مسیر کرده و منم میتونم از پسش بربیام چون خیلی خودم رو توانمند میدونم در مسیر جدیدم و باور دارم که به نتایج عالی میرسم
تمرین این قسمت
مرحله ی اول:چالش بزرگ من در حال حاضر شغل من هستش که با وارد شدن به شغل جدیدم میتونم داشته باشم هنوزم بعضی اوقات ترس ها میخوان منو ناامید کنن ولی از اونجایی که یه ذره هم شک ندارم چالش شغل جدید من موهبتی از طرف خداست برای پیشرفت من
مرحله ی دوم:دمت گرم استاد عزیزم که نکته ی فوقالعاده ای گفتی واو عجب واژه ای استفاده کردی دقیقا همینه سفر شگفت انگیز و هیجان انگیز که کلی منو بزرگتر خواهد کرد وقتی من با این باور برم تو دل این چالش معلومه که نتیجه عالی هم میگیرم یعنی رو نتیجه تمرکز نکنم رو شکست و سختی کار تمرکز نکنم عوضش با این دیدگاه که من دارم با چالش خودم رو محک میزنم و بهبود میبخشم توانایی هام رو؛اصلا این چالش میتونه نقطه عطف زندگی من باشه و چقدر بعداً بابتش از خودم ممنون بشم که واردش شدم و شجاعت و اعتماد به نفس خودمو نشون دادم
مرحله سوم:قانون تکامل رو همیشه ما باید رعایت کنیم تو هر چالشی که بتونیم از پس اون موضوع بربیایم؛من خودم در مورد چالشم از همون جایی که بودم با همون وضعیت نه قرضی نه وامی شروع کردم قدم های کوچک و اولیه رو برداشتم و دیدم که خداروشکر حتی با همین قدم های کوچیک من نتایج رو به همون اندازه دارم میگیرم و چقدر خوشحال شدم و بیشتر مطمئن شدم که من باید وارد این چالش بشم و اعتماد به نفسم رفت بالاتر و تونستم با همون نتایج کوچیک ابزار بهتر برای کار جدیدم تهیه کنم با کوچکترین نتایج و بهبود خودم کلی ذوق میکردم و خداروشکر میکردم که منو هدایت کرده؛اتفاقا به خودمم پاداش دادم برای بهبودها و عملکردم ولی هنوز چالش من سرجاش مدام میخوام خودم رو بهبود بدم حتی من یادداشت های گوشیم جایی رو اختصاص دادم به این کارم و عنوانش رو نوشتم بهبود در کارم هرجا ضعفی نشون دادم یا نتونستم ذهنم رو کنترل کنم میام مینویسم و براش برنامه میریزم که دفعه بعد بهتر عمل کنم؛بقول استاد عزیزم بعد از موفق شدن بر این چالش ها سودش فقط برای ما نیست ما با این کار به جهان کمک میکنیم و الگویی برای سایر افراد که با دیدن ما حرکت کنن و رشد کنند
خدارو شکر بخاطر این فایل های ارزشمند و سپاسگزارم از استاد عزیزم که آگاهانه خودش رو وارد چالش های مختلف از موضوعات مختلف میکنه و الگوی عالی برای ما شده و این فقط اینو میرسونه هرچالشی رو میشه بری تو دلش حتی اگر نتیجه خوبی نداشته باشه مطمئنا کلی منفعت برای ما داره در بهبود و خودشناسی ما
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته
وهمه دوستان عزیزم
قسمت دوم از ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده
سوال
در کل چالش هایی که در زندگی برایت به وجود می آیند چه بر خوردی داری ؟
احساس نا امیدی و نا توانی به من دست می دهد و سعی میکنم به جای حل مسئله از آن فرار کنم .
چون انقدر احساس ناتوانی و ضعف به من دست می دهد و من رو در گیر میکنه و به هم می ریزم و می زنم زیر گریه که خدایا من ناتوانم تو نجاتم بده ،
چالش زندگی من بیشتر رابطه با ادم ها بوده
رابطه با فرزندام که توی در سهای شان سهل انگاری میکنن
ومن راه حلی برا حل این مسئله به کار نمیبرم با کلی دادو بی داد و احساس فربانی شدن که این از شانس منه اچه های مردم بدون اینکه مادرشون کنارشون باشه درس مشقشون رو مینویسند اما چرا شما اینقدر من رو اذیت میکنید .
این یزرگ ترین مسأله است توی زندگیم
یک رابطه عاطفی احساسی که در دوران نوجوانی داشتم هنوز هم دارم متحملش میشوم و هنوز نتوانستم قبول کنم که باید حل بشه بره و هر بار با بیاد اوردن خاطرات احساس شکست و ضعف سراغم میاد و کلی با ذهن درگیر میشوم که ول کن بابا اون رابطه ای که از دست دادی تو فرکانسش نبودی که جذبش کنی .بنابر این فراموشش کن اما ذهنم قبول نمیکنه اجازه میده به جای حل کردن مسأله احساسات بر من غلبه میکنه و اذیت میشوم مجبورم احساسم رو پنهان کنم و ادای ادمی رو در بیارم که انگار هیچ مسأله نداره .چون در طول روز کلی درگیر این مسأله
هستم وحجم عظیمی ازنجواهای محدود کننده و منفی نگر سراغم میاد که بی لیاقتی در من ایجاد میشه در حال حاضر هیچ ایده ای ندارم اما خیلی دوست دارم که به کل این مسئله رو حل کنم میدونم که باید به خوذم ارزش بدم
میدونم که باید احساس لیاقت رو در خودم ایجاد کنم که من به تنهایی هم به خودم عشق بورزم و خودم رو دوست داشته باشم اما راه پایدارو تأثیر گذاری بلد نیستم
هر چند که بیشتر به فایل ها گوش میدهم اما نمیتوانم در برابر نجوای ذهنی مقاومت کنم وخاطرات مرور میشود بیشتر برام لذت بخش ان انگار ذهن من نمیخواد این خاطرات حذف بشوند . یعنی همون سیستم پاداش دهی مغز من به یاد اوری خاطرات لذت میبره و باعث درگیری بیشتر من میشود
اما من قطعاً میدونم که اشتباهه چون کلی ذهنم درگیره و نمیتونه به چیز های دیگری بپر دازه
من از قبلم خیلی خیلی خیلی بهتر شدم که احساساتم رو کنترل کنم اما خیلی نتونستم موفق شوم امید وارم راه کاری اساسی پیدا کنم تا به این وضعیت برزخی سر و سامان دهم
به نام خدا
سلام به استاد و همه ی دوستان عزیزم
در جواب سوال باید بگم من ازمسائل و تضاد های زندگیم میترسیدم سعی میکردم باهاشون مواجه نشم چه برسه ک بخوام اقدام عملی کنم واسه حلشون،خیلی خودخوری میکردم ک چرا این مسئله واسه من به وجود اومده چرا بقیه همچین مسائلی ندارن اخه مگهمن چهگناهی کردم ک الان اینجوری باید جواب پس بدم و خیلی به خدا غر میزدم و احساس ناتوانی و ناامیدی داشتم فکرمیکردم دیگه زندگیم به آخر رسید بااین چالش،
ولی امسال وقتی به هدفی ک تعیین کرده بودم رسیدم کلی درادامه ی رسیدن به هدفم چالش داشتم و البته دارم هنوزم ،یعنی هربار یه سری چالش برام به وجود اومده سعی کردم از زاویه ای بهش نگاه کنم ک بهم کمک کنه واسه پیشرفتم به چشم یک فرصت بهش نگاه کردم و هربار همینطوری هی بهتر شده اوضاع و الان ک نگاه میکنم میبینم واقعا خیلی مسئله حل کردم ازاول سال تا الان،
حالا نتیجه ای ک چالشهام برام داشته:
شرک رو دروجودم کم رنگ کرده اینکه دیگه روی ادما حساب نمیکنم هرخواسته ای دارم فقط ازخدا میخوام به هر چالشی برمیخورم میگم خدایا تو جواب این مسئله رو میدونی کمکم کن،باورهای توحیدیم تقویت شده فهمیدم واقعا یه خدایی هست ک دستان شو بفرسته تو زندگیم برای کمک به من چه همزمانی هایی رو برام رخ داد در طی این مسیر ،
چقدرررر پول وارد زندگیم شده امسال،توانایی مدیریت پول رو تاحدی یاد گرفتم سعی کردم باپول رفیق بشم الکی خرجش نمیکنم و میتونم پس انداز کنم،
کنترل ذهن رو درعمل یاد گرفتم و دارم انجام میدم مثلا برای کنترل ذهنم دربرخورد با چالش هام پارک زیاد میرفتم و بازی بچه هارو تماشامیکردم غروب خورشید رو میدیدم پیاده روی میکردم سعی میکردم به فراوانی مشتری فروشگاه ها و میوه های درخت ها توجه کنم تو مسیرم،تیپ افراد رو میدیدم و تحسینشون میکردم،کامنت میخوندم فایل های سفربه دورامریکا فصل اول رومیدیدم تو پارک، هرموقع گنجشکی رو میدیدم ک لابه لای چمن ها داره چیزی میخوره میگفتم ببین خدایی ک روزی این گنجشک رو رسونده روزی تورو هم میرسونه سعی میکردم هرجوری شده خودم رو به احساس بهتری برسونم،
فهمیدم خودم میتونم(جرئت این رو دارم برخلاف نظر بقیه به خواسته خودم بها بدم) برای زندگی خودم تصمیم بگیرم فارغ ازاینکه بقیه خوششون میادمن به این خواسته م برسم یا نه،
قبلا تنهایی جایی نمیرفتم و حتما باید یه نفر همراهم میومد ولی امسال تنهایی میرفتم وخودم هرکاری لازم بود برای حل چالشهام انجام میدادم و سعی میکردم مهارت ارتباطیم با افراد رو هم بهبود بدم،احساس میکنم ازپس انجام خیلی کارهایی ک مربوط به رسیدن هدفهام هست دارم برمیام ک همین باعث افزایش اعتمادبه نفسم داره میشه،
توی این مسیر یاد گرفتم ارزش قائل شدن برای خودم رو درعمل اجرا کنم همونی ک شما استاد میگین به جای کوچیکتر کردن خواسته ات باوراتو بزرگتر کن یا ارزش ابزار، من سر یک تضاد نتونستم برای خودم ارزش قائل بشم و هزینه کردن کمتر رو انتخاب کردم و چقدر اشتباه کردم و درس برام داشت ک یک بار هزینه کنم هرچند گرون ولی درست و اصولی ک اعصاب خوردی های بعدش رو نخوام تحمل کنم و برای زمان و انرژیم ارزش قائل بشم،
اعتمادم به نشونه ها بیشترشده هرچی نشونه میدیدم فرقی نمیکردچقدر کوچیک باشه همه رو تو دفترم مینوشتم و باخودم تکرارمیکردم ک قانون داره جواب میده ها و حال خودمو بهترمیکردم وهنوزم این تایید نشونه هاروانجام میدم.
سپاسگزارم استاد عباسمنش عزیز بابت تهیه این سری فایلها،
درپناه اللّه یکتا شاد، سالم ،خوشبخت، ثروتمند وسعادت مند دردنیا واخرت باشید.
به طور کلی، با مسائل و چالشهایی که در زندگی برایت به وجود میآید، چه برخوردی داری؟
در اکثر موارد سعی میکنم صبر و توکل داشته باشم و راهی برای آن پیدا کنم، اما در برخی موارد مثل مسائل مالی که برایم بزرگترین و غولترین بوده، برخی اوقات احساس ناتوانی میکنم ولی از وقتی با آموزههای استاد همراه شدهام و یاد گرفتم که احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب، سعی میکنم، هر چه زودتر احساس ناتوانی و غم را از خودم دور کنم و کارم را به خدا بسپارم. به خودم میگویم تو که تمام آنچه را باید انجام دادی، پس ایمان داشته باش تا در زمان معین نتیجه کارت را ببینی. به طور کلی بسیاری از چالشها را در زندگی گذراندهام که اکثر آنها را فرصتی برای بهبود زندگیام دیدهام، اما گاهی فراموش میکنم. خصوصا در گرفتاریهای مالی.
در زمان حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی میکنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار کنی با اینکه میدانی باید حل شود؟
یک چالش مالی و روانی که به خاطر انجام کاری برایم پیش آمده.
برای تغییر ذهنیت محدود کننده خود، اول از همه این روزها خیلی بیشتر از قبل میدانم که باید هر روز آموزههای استاد عباسمنش عزیز را گوش کنم و هر روز حتی شده به نکتهای کوچک از آن آموزهها عمل کنم. حس خودم را خوب نگه دارم. ابتدا که با این چالش روبرو شدم، افکار منفی به من هجوم آوردند که تو نمیتوانی، اطرافیان از تو انتظار دیگری دارند،و … ولی باز افکار بد را از خودم دور کردم، گرچه هر از گاهی برمیگردند،ولی دوباره از خودم دورشان میکنم. خصوصا جلسه اول قدم دوم را که گوش دادم، خیلی خیلی احساس خوبی مرا در بر گفت. تأثیری که از زندگی آقای عشقیار گرفتم بینظیر بود. کسی که در بهترین شرایط زندگیاش و در زمان سلامتی فرزندانش و دارا بودن بیشترین ثروت، حالش خوب بوده و در زمان از دست دادن فرزندانش و در زمان فقرش نیز حال خوب داشته و خدا را شکر میگفته. و این انسان شگفتانگیز است و دو سه روز است دارم مثل او به زندگی مینگرم و چقدر زندگی زیباتر میشود. خدای من شکرت.
و الان دارم با خودم فکر میکنم که این مشکل مالی ام باعث شده که در قدمهای بعدی کارم، هیجانزده نشوم. مراحل کار را به خوبی یاد بگیرم. با افراد با تجربهای آشنا شوم و بتوانم با آنها صحبت کنم، حتی آنها شماره تماسشان را به من بدهند تا در دفعات بعدی راهنماییم کنند و مرا به افراد معتبری معرفی کنند. باعث شد ایرادها را پیدا کنم و مهمتر از همه اینکه فقط و فقط کار درست را انجام دهم و مابقی را به خدای خوبم بسپارم. همانطور که در تمامی مراحل به خداوند و به خودم ایمان داشتم، در این مرحله مالی نیز ایمان خودم را حفظ کنم و مطمئن باشم که در زمان مناسب و در مکان مناسب، اوضاع روبهراه میشود. این مشکل باعث شد، یکی از کارهای مورد علاقهام را جذب و از آن درآمد به دست بیاورم.
و من یتوکل علی الله فهو حسبه
سلام به استاد عزیزم راهنمای زندگیم
سوال:
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
تقریبا در بیشتر مسائل زندگیم از اونها فرار کردم و یه جورایی سعی کردم پاکشون کنم وهمس حس اینکه من خیلی ضعیفم و نمیتونم این مسئله رو حل کنم وفکر میکردم اگه ازش فرار کنم ونسبت بهش بیخیالی رفتار کنم اون حل میشه ولی هروقت نشونه ای ازش میومد برام ، انگار که بزرگتر از قبل میشد برام
یکی از مسائل بزرگ زندگیم رابطه ام با پدرم بود که از کودکی درگیرش بودم بین ما4فرزند فقط من با پدر مشکل شدید داشتم و همش فکر میکردم که من فرزند این خانواده نیستم شاید ولی به لطف الله و شروع به خرید دوره 12 قدم خیلی شرایطم بهتر شد و بعد از اون دوره لیاقت این اخیر خیلی رابطه ام با پدرم رو بهتر کرد واین رو اول از لطف خدا میدونم و بعد شما استاد عزیزم
مرحله اول:
بنویس در حال حاضر چه چالشی در زندگی شماست که سعی می کنی با آن روبرو نشوی یا از آن فرار می کنی با اینکه می دانی باید حل شود؟
چیزیکه الان باید تو زندگیم حلش کنم ویک مسائل بزرگی شده برام درس خواندنم هستش و ادامه تحصیلم که همیشه ازش فرار کردم و فرار میکنم و همیشه به سختی نمره گرفتم و بعد از تقریبا 8سال دوباره سعی کردم ادامه بدم و درسم رو دوباره بخونم ولی به خودم گفتم تو که نمیتونی موفق بشی تو که از پس این درس ها بر نمیای تو که تواناییش رو نداری شکوفه پس برای چی تلاش میکنی چرا به خودت سخت میگیری چرا وقتت رو هدر میدی تو که آخرش به جایی نمیرسی (اینجا بگم که من رشته ام تجربی بود و مدرک بهیاری گرفته بودم و بینهایت علاقه دارم به پزشکی و جراحی و… واستاد عاشق اینم که تو اتاق عمل برم و توی بدن انسان هارو ببینم خیلی دوست دارم بیییینهایت) ولی با وجود این ها نجوا های ذهنی انقدر قوی بودن و چالش درس خوندن برام سخت و بزرگ بود که باز هم بیخیالش شدم البته بگم که من با دخترم دارم زندگی میکنم و از لحاظ روحی خیلی شرایط هارو پشت سر گذاشتم و درحال حاظر پرستار خصوصی هستم وخیلی در شب و روز مشغله دارم و مسئولیت به عهده ام هست ولی خودم فکر میکنم بعد از اینکه دوره قانون سلامتی رو پیاده کنم تو زندگیم حتما این ذهنم قوی تر خواهد شد و موفق تر خواهم بود به امید الله
ومیدونم که باید درسم و بخونم و تلاشم و بکنم حتی شده با قدم های کوچیک
مرحله دوم:
برای تغییر ذهنیت محدود کننده به قدرتمند کننده در برخورد با این چالش، سعی کن به جای تمرکز بر نتیجه نهایی، بر سفر شگفت انگیزی تمرکز کنی که برای حل این چالش، طی می کنی.
جدایی از اینکه من دکتر بشم شا نه اگه من شروع کنم به درس خوندن ،کتاب هایی رو که میخونم خیلی برام لذت بخشه و خیلی به کارم کمک میکنه
باعث میشه اعتماد به نفسم بیشتر بشه
باعث میشه که بیشتر در مورد بدن انسان بدونم
باعث میشه بیشتر به عکس العمل های بدن دقت کنم
باعث میشه کمتر ترس داشته باشم از اینکه دیگه نمیتونم پیشرفت کنم و از همه جا موندم
باعث میشه از اینکه قدمی برای پیشرفتم برداشتم بیشتر از زندگی لذت ببرم و حس شادی و نشاط داشته باشم
ودرکل بیشتر از قبل به آگاهی هام اضافه میشه
وهمینکه کتابی که درمورد بدن هست رو میخونم خیلی حس خوبی بهم میده
مرحله سوم:
کارهایی که برای مدیریت و حل این چالش باید انجام شود را لیست کن و هر کار را به قسمت هایی کوچک، قابل مدیریت و قابل اجرا با امکانات این لحظه تقسیم کن.
باید ثبت نام کنم و درس هام و بخونم.
اول میتونم همین هفته برم برای ثبت نامم
و هر روز هفته اول صبح زود تر بیدار بشم ویکی از کتاب هام رو در بیارم و بخونم حتی اگه شده 2صفحه و شب هم همون درس رو که صبح خونم دوباره مرور کنم قبل خواب وتاجایی که کامل یاد نگرفتم نخوابم و تلاشم رو کنم برای بهتر شدن نسبت به قبل به امید الله
استاد عزیزم این نوشتن خیلی بهم کمک کرد بفهمم که چه چیزی رو باید حل کنم و چه کاری باید انجام بدم و خیلی مسیر رو برام واضح کرد . خدارو شکر میکنم که هدایت شدم به این فایل و یه ندایی که بهم میگفت این بار بیا و این تمرین رو بنویس و انجامش بده
اخه من خیلی به ندرت کامنت میزارم و در کل با نوشتن زیاد مییونه خوبی ندارم ولی یه ندایی و یه چیزی انگار منو هول میداد برای نوشتن این کامنت
وخدا میدونه که الان چند ماهه از خدا میخوام راه زندگیم برای پیشرفت رو بهم نشون بده
واین فایل و مخصوصا نوشتن این کامنت انگار دری به روی من باز کرد و راهم رو برام واضح و شفاف کرد امیدوارم که با همین قدرت وانگیزه رو به جلو حرکت کنم به امید خدا انشاالله
استاد عزیزم از شما بینهایت سپاسگزارم
من معمولا توی کاره خودم که کامپیوتره و همش چالشه، خداروشکر یاد گرفتم که از هیچ چیز جدیدی فرار نکنم و هرچیزی که مثلا مدیر میگه باید عوض بشه یا موارد جدیدی که توی پروژه ها اضافه بشه رو واقعا با آغوش باز میپذیرم “شاید اون لحظه یکم انرژیم بیاد پایین ولی در کل سعی میکنم که روی این تمرکز کنم که بعد از حل این چالش، قویتر و با تجربه تر میشم” و واقعا هم میشم!
من توی جاهایی که کار میکردم، بعید میدونم کسی اندازه من قلبا دوست داشت که رشد کنه و با کلله بره تو دل مسائل و حلش کنه و واقعا خداروشکر از نظر فنی خیلی با کسایی که اون دوران “یکجا بودن و راکد بودن” رو انتخاب کردن فرق دارم و اصلا از نظر فنی قابل مقایسه نیستم.
اما صادقانه توی مسائلی که توی زندگی شخصیم پیش میاد، در لحظات اول واقعا سخته برام که کنترل کنم ذهنم رو ولی یکم بعد به سطح خوبی از آرامش ذهنی میرسم و تلاش میکنم به صورت کاملا منطقی فکر کنم به اینکه این چالش یا این مسئله چی رو میخواد به من بگه
نمونه ای که همین الان باهاش دست و پنجه نرم میکنم 3 روزه:
یه سری اتفاقات افتاد این چند روز که من از بخشی که کار میکردم به صورت موقت جابجا شدم پیش یه سری دیگه از همکارام و ارتباطم باهاشون خیلی نزدیک تر شد و قبل از اون شاید یه مدل دیگه ای دربارشون فکر میکردم. ولی یه سری حرفا و یه سری کارایی کردن که واقعا بهم فشار آورد و میتونم بگم “سخت بود…”
اما من داشتم فکر میکردم به اینکه چه باوری درباره این آدم ایجاد کنم که از حرفاش اذیت نشم و توجه نکنم و رسیدم به سری چیزای خوب
اما همین چند دقیقه پیش که میخواستم واردسایت بشم، دیدم که از این مدل آدم ها که بهم احترام نمیذارن زیاد دور من هستن + اینکه آدم های بدون کیفیت که از کنار بودنشون لذت نمیبرم هستند
ولی یه سری آدما هستن الان که باهاش ارتباط دارم که وااااقعا خداروشکر میکنم از اینکه هستند و کلی چیز ازشون یاد میگیرم و واقعا معاشرت باهاشون حس آرامش میده بهم
فهمیدم که آقا….
من توی روابط مسئله دارم صادقانه
نتیجش هم اینه که نسبت آدم های سطح بالا و با کیفیت نسبت به آدم های غیرجذاب توی زندگیم کمتره و من میخوام که بیشتر بشه (هرجا هم که برم اوضاع همینه آقاجون!)
باید روی خودم توی روابط کار کنم و بهبود بدم خودم رو
انشاالله خداوند هدایتم کنه به مسیر های مستقیم، به مسیر کسانی که بهشون نعمت داده و روز به روز، روابط سالم تر با انسان های با شخصیت تر و سطح بالاتر رو توی مسیرم قرار بده.
با سلام و عرض ادب
شروع بخش دوم دوره خودشناسی با ذهنیت قدرتمند
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
من در این زمینه بسیار افتضاحم ، یعنی با اینکه میدونم این مسئله نباید منو قورت بده بلکه اومده بهم یه درسی بده اما باز کم میارم و کنترل خودمو ازدست میدم
یه قضیه برای چک برام پیش اومده بود که تو یه مسئله چنان گیر کرده بودم چنان به هم ریخته بودم که از زندگی ناامید بودم و برای پاس کردن چک یکی دوروز از خواب و خوراک افتادم
فقط بدلیل اینکه کم آوردم باعث شد این اتفاقات برام پیش بیاد وگرنه راه حل جلو چشمام بود ولی نمیدیدم چون ذهنم به هم ریخته بود
الان هم یه کاری پیشنهاد شده برام اما انگار میترسم از عهده انجامش بر نیام و ضایع بشم
یعنی هم باور عدم توانایی و هم کمبود عزت نفس داره تو وجودم بیداد میکنه
چون درگذشته نتایج خوبی از این مسیر پیشنهاد شده نگرفتم ، بنابراین ترس دارم از انجام دادن دوبارش
فک میکنم دارم اشتباه میکنم
اما من خودم رو میشناسم میدونم در گذشته ضعف داشتم و با اشتباهات مکرر باعث شدم اون مسیر رو برا خودم یه مسیر نادلخواه بکنم
من احساس میکنم چیزی که استاد ازم میخواد عمیقتره و این پاسخ یجورایی از سر بازکنیِ ذهنمه پس دوباره اجرا میکنیم
به طور کلی، با مسائل یا چالش هایی که در زندگی برایت بوجود می آید، چه برخوردی داری؟
در وجود من کاملا آشکاره که در کنترل ذهنم دچار ضعف میشم و بی جهت و بدون منطق از لحاظ مغزی کم میارم و زود تسلیم میشم
اما این تسلیم شدن در برابر خدا نیست ، این تسلیم شدن در مقابل ذهنمه ، افکاری میاد سمتم که از دیدن زیبایی ها و نعمت های اونروزم خودمو محروم میکنم ، حتی اگر نعمت های دلخواهم رو ببینم هم باز ناراحتم و توجهی به اون ثروتها نمیکنم( در شرایطی که من با دیدن ماشین دلخواهم از خود بیخود میشم اما روزهای مسئله دار منو به زانو درمیاره و نمیبینم زیبایی های اطرافمو)
حتی با بازی کردن با پسرم لذت نمیبرم ، بقول استاد که در شرایط نادلخواه زندگی دیگه بهت حال نمیده هیچی بهت حال خوب نمیده انگار روز بده شب بده غذا بدمزست فرزندت رو مخته ، اینا تنها در شرایطی برات اتفاق میافته که خودت رو در حل این مسئله ناتوان بدونی، خودتو تسلیم ذهنت کنی و عملا کنترل شرایط رو از عهده خودت خارج بدونی
و وای به حال من ، که چقدر گیر میکنم، چقدر من با اولین جرقه یه چالش کم میارم ، و چقدر روغن کاری میشه چرخ اتفاقات منفی ، خودت بهش روغن میزنی ، خودت هلش میدی که تندتر بچرخه
من همیشه همین بودم ، زود خودزنی میکردم و درگیر اتفاقات جذب شده ی بعد خودزنی میشدم تاااا اینکه به خودم بیام و از خدا کمک بخوام
الان شاید کمی اوضاع ذهنی من فرق کرده و سریع افسارشو دستم میگیرم اما قبلا وقتی کم میاوردم و از حل ریشه ای مسائل فرار میکردم یه چشمم به خدا بود (تظاهر) یه چشمم به بنده های خدا
یکسری افراد بودن اطرافم که همیشه موقعی که میزدم سیم آخر و دیگه کنترلی نداشتم از اونا کمک میخواستم ، یا پول قرض باشه یا مشورت گرفتن باشه یا هرچی ، من همیشه میدونستم اگه خودم نتونم این مسائل رو حل کنم از کسی کمک میگیرم اما همون ها تبدیل میشن به کسانی که در شب سیاهه زندگیت به هیچ وجه جواب تلفنتو نمیدن
با اینکه میدونستم میشنیدم از استاد که بابا یه مسئله فقط از ریشه حل میشه اما علناً میگفتم خب عیب نداره من الان درگیر این موردهستم ، این بگذره دیگه میشینم مسائلمو ریشه ای حل میکنم اما امان از دل غافل ، هرگز به خواسته خودم نمیرسم چون خودمو گول زدم ، این اتفاقات اینقدر تکرار میشن تا تورو از پا دربیارن ، چون هرموقع به مسئله برخورد کردی ذفتی از کسی کمک گرفتی و روی خدای خودت هیچجوره حساب نکردی و کم آوردی ، درست جایی که باید توکل میکردی نکردی و خودتو زندگیتو گذاشتی روی دور تکرار با سرعت 2x
وقتی من به این نتیجه رسیدم، با کمک دوره ثروت یک دو تا از عمیقترین مسائلمو پیدا کردم و نمیدونی استاد چقدر زندگیم داره رو به رشد میگذره. الان با مطرح شدن اولین مسئله ، سریع طرز فکر صحیحم شروع به کار میکنه و افسارو میده دست خودم ، شاید اولش کمی اذیت میشم و از خود بیخود ، اما با هربار برخوردن به اینگونه شرایط دارم بهتر و سنجیده تر عمل میکنم
این روهم اضافه کنم : تازگی ها یه باوری توی وجودم کشف کردم که احساس میکنم خیلی هامون درگیر این باور غلط هستیم « به مو میرسه ، اما پاره نمیشه »
یعنی “خدا” شاید مسائل رو تا بیخ گوشت بالا ببره و درگیرت کنه ، شاید خدا نباشه و خودت باشی ، اما درست لحظه ی اخر و بعد از خورد شدن و شکسته شدن انسان ، خدا میاد و نمیذاره کار بیخ پیدا کنه و دستتو میگیره
من خیلی با این طرز فکر زاویه پیدا کردم ، چون مفهومش اینه که یا خدا و یا خودت این شرایطو رقم زدی و خدا فقط لحظه اخر که دیگه کار از کار گذشته کمکت میکنه ، خب بنظرم این باور باعث بوجود آمدن مسئله ای میشه که آخرش واقعا به مو میرسه ، اینقدر از بزرگترها و افراد با تجربه این مورد رو شنیدم که برام شده یه ضربالمثل و هرموقع تو حل مسئله ای گیر میکنم اینو میگم
1 اینکه اگه این باورو داری مطمئن باش مسائلی رو به زندگیت دعوت میکنی که تا « مو » میرسونتت
2 اینکه این باور اینو به تو القا میکنه ک این مسئله و بوجود اومدنش دست تو نیست و کنترلی در حل کردنشون نداری
3 اینکه باور میکنی خدا همیشه لحظه اخر به کمکت میاد و اینجوری خودتو از حل مسئلت معاف میکنی و فقط تبدیل میشی به کسی که منتظره خدا براش درهارو باز کنه و نظارهگر اتفاقات و بدبختیای پیش اومده هست
الان احساس بهتری دارم ، چون کاری نمیکنم که جهان به مو برسونه ، باور دارم که اگر در مسیر مورد علاقت قدم برداری و یکسری باورهای درست داشته باشی اصولا مسئله بزرگی برات رخ نمیده که از عهده حلش برنیای یا اگه رخ بده باور داری که ریشه حل تمام مسائل در وجود خود توست و همون اول کار یه مسئلهی نوپا رو قیچی میکنی
استاد من شاید تا دیروز اینگونه بودم و در اولین برخورد با کوچکترین مسئله خودمو میباختم اما دارم کمی بهتر میشم و کمی بهتر رفتار میکنم
اما در وجودم پر از نقص، در کنار زیبایی هامه، که با کمک خدا قراره هماهنگ تر شم و فقط خودمو با دیروز خودم مقایسه کنم و روز به روز بهتر و بهترفکر کنم و رفتار کنم
این پاسخ جامعی بود که وجودیت من به این سوال شما پاسخ داد
بخش دوم تمرین
استاد واقعا دمت گرم، واقعا ازت ممنونم
الان درک میکنم که وقتی همیشه میگی «توانایی حل مسائل» رو در خودتون بسازید یعنی چی
شما دارید من و اعضای سایت رو به سمت ساختن یه توانایی خیلی مهم سوق میدید
من وقتی در زندگیم وقتی به مسائلی برخوردم و حلشون کردم یا حالا حداقل ازشون فرار نکردم و مقابله کردم ، داشتم در وجودم یه مهارتی میساختم که مستقیم ربط داشت به احساس لیاقت
شما با هربار حل هر مسئله ای در زندگیتون ، جسارت و عزت و اعتماد بنفسی در وجودتون میسازید که با برخوردن به مسئله های دیگر به راحتی از پسشون برمیاید یا حتی خودتون به سمت مسائل میرید ، چرا؟ چون این مهارتو یاد گرفتی
خیلی خوب میفهمم مسائل یک انسان، پایه و اساس شخصیتشه، بقول شما که واقعا نکته طلایی این بخش تمرینات بود : مسائلی که براتون بوجود میاد کار خدا یا گناهانتون نیست ؛ بلکه ضعف های خودتون در اون زمینه باعث بوجود اومدن مسائل میشه (اگه مهارت ارتباطی خوبی نداری به مسئله ای برمیخوری که بهت نشون بده تو این حوزه چقدر ضعیفی)
بنابراین منطقیه که چرا حل هر مسئله درس ها و تجربه های زیادی پشتشه چون داره بهت میگه تو کجای حار ایراد داری و وقتی حلش میکنی یه لول میری بالاتر و ناخودآگاه(بدون بیان کردن یک کلمه) به جهان نشون میدی چه خواسته ای داری
و در اتفاقات بعدی در زندگیت دیگه نه ترسی داری از اینکه نتونی از عهده حل مسئله ای بر بیای و نه به خودت شک داری که توانایی شو شاید نداشته باشی بلکه با آغوش باز این مسئله رو میپذیری و قدم در راه رشد خودت برمیداری
استاد حل مسئله بنظرم یه مهارت معنویه ؛ یعنی ذهن و جسم انسان با حل هر مسئله ، خواسته روح لایتناهیشو به جهان اعلام میکنه ، بدون اینکه چیزی بگه
خیلی زیباست خیلی عرفانیه
و خوش به حال ما که در این سایت به این موضوع آگاه شدیم و دیگه مسئله هارو مشکل نمیدونیم بلکه یه پرتال مقدس برای رشد معنوی روح خودمون میدونیم ، مطمئنیم که مسئله ها برای رشد و گسترش ظرف وجودی ما اومدن
مسائل رو آگاهانه حل میکنیم با این هدف که با حلشون هم تو بزرگتر میشی و رشد میکنی ، هم روح تو خواسته خودشو به خدای خودش اعلام میکنه
آقا بسیاار زیباست حل مسائل
بسیار معنویه
استاد دارم نسبت به دیروزم بهتر عمل میکنم و ابن رو مدیون خدا و آموزه های شما هستم
در پناه الله یکتا شاد باشید
به نام خدایی که هدایت می کند در هر لحظه
سلام خدمت استاد گران قدرم که هر چقدر تشکر کنم از شما بازهم کم است
قبل آشنا شدن با سایت و قوانین جهان هستی،من خودم رو بدبخت ترین و بد شانس ترین آدم روی کره ی زمین می دیدم چون هر تضاد و ناخواسته ای نصیب من می شد و به زمین و زمان بد و بیراه می گفتم و حتی فرار میکردم از اون تضاد و طوری می خواستم صورت مسئله رو پاک کنم بدون اینکه جوابی برایش پیدا کنم و افکاری که با پاک کردن صورت مسئله ،این مشکل برای همیشه حل میشود در حالی که نه تنها حل نمیشد بلکه روز به روز صورت جدیدی از اون مسئله برام نمایان میشد و الان میدونم هدایت ها و نشانه های خدای یگانه ام بود و من هم هر بار از زیر این تضاد فرارمیکردم و کلا نادیده می گرفتمش…
ولی در مورد همین مثالی که قبلا توی فایل قبلی زدم اگر در همان شرایط قبلی بودم بدون اینکه به خودم زحمت بدهم و ماشین رو از پارکینگی که طولش بسیار زیاد و عرضش بسیار کم،یک طرفش تیر برق و یک طرف دیگرش سنگی که نصفش در زمین بود و امکان برداشتنش نبود و از هر دو طرف خیابان ماشین هایی که در رفت و آمد بودند و جوی آبی که اگر ماشین کمی این طرف یا آن طرف بود ماشین می افتاد داخل جوی و یه سراشیبی بلند!که من اصلا شجاعت این رو نداشتم که ریسک به این بزرگی رو بکنم ولی با برخورد به تضادهایی که با ماندن یه ماهه ام درخانه به دلیل اینکه ماشین صفر کیلومتر دو میلیاردی خریده بودیم و عملا این ذهن اصلا اجازه نمیداد ماشین رو از پارک دربیارم و موندم تو خونه!یک روز تصمیم گرفتم که ماشین رو از این پارکینگ پر از تضاد بیرون بیارم و به خودم گفتم یا برای همیشه از این تضاد عبور میکنم و یا برای همیشه قیده رانندگی رو میزنم که دومی رو نتونستم عملی کنم وبرای همیشه رانندگی نکنم و باور پذیر که برای همیشه روحیه ام خراب میشد چون هر روز نمی تونستم به همسرم بگم ماشین رو دربیارن ولی به کمک خودش و با غلبه بر ترس هام و بکارگیری آموزه های استاد که همون روزها از اولین فایل های رایگان توی سایت استفاده میکردم و دوباره گوش میدادم و کامنت می نوشتم که فایل (فقط روی خدا حساب کنید )و فایل (میخواهی جزوء کدام گروه باشی )حالم رو دگرگون کرد و تصمیم گرفتم تا باامید و توکل به خودش و ایمانی که هیچ قدرتی بالاتر از اون نیست حتی تیر برق و سنگ و جاده و پارکینگ و …هزاران دلیل دیگه و حتی نجواهای شبانه ایی که حتی خواب هایم رو هم مختل کرده بودندتا اینکه هزاران دلیل می آورد که ماشین دو میلیاردی صفر کیلومتر رو میندازی داخل جوی و میزنی به تیر برق و سنگ و هزاران دلیل دیگه ولی من دلیل بزرگتری داشتم یا باید ایمان به خدایم رو نشون میدادم یا برای همیشه از خدا و ایمان حرفی نمیزدم که شکر خدا تونستم با هدایت های خودش و قدم های کوچکتر برای اولین بار ماشین رو بدون کمک کسی از پارک دربیارم و خودم رو از شر نجواها و افکار ذهنم برهانم…
مرحله ی اول
همین خارج کردن ماشین از پارکینگ پر از تضاد که چند روزیست که بصورت مداوم دارم روش کار میکنم تا به بهترین وضع موجود بتونم این کاررو انجام بدم و مهارت پیدا کنم تا از این تضاد رد بشم و اگر نمی خواستم و عمل نمیکردم باید برای همیشه آویزون همسر و پسرم بودم تا برای انجام دادن کوچکترین کارها و حتی پیش پا افتاده ترینشان از آنها خواهش میکردم که برایم انجام دهند و چون ما توی یه شهر کوچیک هستم و تمامی ادارات و مراکز دولتی و بانک و … در شهر دیگه ای بود و باید برای انجام کارها حداقل هفته ایی دوباربه اون شهر نزدیک می رفتیم و من میدانم که آگاهانه هر روز و هر روز این تمرین رو انجام بدم تا نجواهای شیطان رو خاموش کنم و پیشرفت کنم چون شخصیتم بزرگتر میشه و ایمان و عملم مضاعف تر!این پارک کردن و رانندگی ماشینی که قیمتش تقریبا دو میلیاردی میشه و ترس از اینکه ماشین رو میزنم جایی،برایم بزرگترین چالش و تضاد بود که دارم به کمک خودش آرام آرام از این تضاد عبور میکنم و برای عمل کردنم به گفته هایم همین عصر از پارکینگ درش آوردم و رفتم همون شهری که می گفتم بااینکه عملا چیزی نیاز نداشتم و نیازی به رفتنم نبود ولی برای کم کردن نجواهای ذهنم اینکار رو انجام دادم چون میدونم اگه مدت زیادی اسیر این نجواها و گفتگوها باشم نمیتونم از پسش بربیام…
مرحله ی دوم
بخدا همین چند روزه پیس در کامنت فکر کنم فقط روی خدا حساب کنیم نوشتم که من حرکت میکنم و میرم تا از پی این تضاد بربیام!اگر تونستم چه بهتر و اگر که نه لااقل حرکت کردم و شجاعتم رو نشون دادم که بعدا خودم رو سرزنش نکنم که برای خواسته ام هیچ حرکتی انجام ندادم و شکر خدا برای اولین بار بدون نقص و بدون ایراد،بدون کوچکترین خطری بیرون اومدم همون جا گفتم خدایا شکرت که این استاد چقدر دانا و آگاهه که میگه از ترس هاتون رد بشید تا بزرگتر شوید…
جواب سوال های مطرح شده
—رد شدن من از این تضاد،رانندگی بدون استرس،بیرون آوردن از پارکینگ،آزادی عمل،وابسته نبودن به دیگران،مشرک نبودن،ایمان و توحید به خدایی که در هر لحظه در حال هدایت ماست،احساس رهایی،گشوده شدن قلب،احساس بزرگ شدن شخصیت،آزادانه رفتن به هر جایی که دلم میخواد
_بر ترس از پارک در آوردن غلبه کردم،بر ترس محدود نبودن،روی دیگران حساب نکردن،مشرک نبودن،ترس از اینکه تو نمیتونی و دیگران میتونن غلبه کردن،از اینکه برای همیشه در خانه بمانم و خانه نشین شوم غلبه کردم،از قضاوت مردم،خدا رو در لایه های درونی خودم یافتن،از وابسته بودن همیشگی خود را رهانیدم،از اینکه لایق چنین ماشینی هستم…
_توکل من بخدا هزاران هزار برابر شد،گفته های استاد رو وحی منزل دونستم که خدا از زبان ایشان داره با ما صحبت میکنه،خدا رو در هر لحظه حمایت گر یافتم،اراده ام بیشتر شد،شجاعتم بیشتر شد،اعتمادم و ایمانم به نیرویی که در درونم هست و در هر لحظه در حال حرف زدن و هدایت من است بیشتر شد
_مهارت عقب رفتن های بی عیب،رانندگی بدون ترس،مهارت تمرکز،مهارت اینکه تمام حواسم رو صرف رانندگی کنم،مهارت رفتن به جاهای جدید و کسب تجربه های جدیدتر
_توانایی اینکه من هم اگه بخوام میتونم مثل هزاران هزار راننده ی ماهر رانندگی کنم،توانایی اینکه قبل از اینکه با این تضاد روبرو شوم به خاطر ترس هایم حتی از رانندگی دلزده هم شده بودم و دیگه دوست نداشتم رانندگی کنم و میدونم اگه مدت زیادی این حرکت نکردن طول می کشید برای همیشه قیده رانندگی رو میزدم،توانایی اینکه من لایق رانندگی چنین ماشین ارزشمندی رو بودم که خدایم برایم فرستاده و من باید لیاقتم رو با رانندگی خوب نشون بدم،توانایی کنترل ماشین با تمرین و ممارست
_نعمت خوش رهایی،لذتی که از رانندگی رو بدست میارم با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست،نعمت استقلال،نعمت دوست شدن باخودم و شناخت بیشتر خودم غلبه بر ترس هایم،نعمت داشتن ماشین های بهتر و ارزشمندتر و مدرن تر،نعمت عشق بازی با خدا هنگام رانندگی،گوش دادن فایل های استاد بدون اینکه مزاحم کسی باشم حین رانندگی،نعمت حال خوب و احساس خوب که آگاهانه با رانندگی مسیره ورود نعمت های بیشتر رو به زندگیم باز کنم…
مرحله ی سوم
این همان مرحله ایست که هفته ی پیش خودم آگاهانه شروع کردم بدون اینکه نیاز داشته باشم به بیرون آوردن ماشین،هر چند وقت یکبار اون رو از پارکینگ در میارم تا تمرین کنم و تجربه کنم و ترس هایم کمتر شوند و یه دوری توی سطح شهر خودمون میزنم و دوباره با احتیاط کامل بر می گردونمش پارکینگ تا این غول بزرگ رو کوچکتر کنم و میدونم هر چقدر مداومت کنم توی اینکار،سدهای ذهنی ام شکسته خواهند سد و راحت ترین و لذت بخش ترین کار برایم خواهد شد
وقتی برای اولین بار در آوردمش در دفترم شکر گزاری کردم از خدایی که هدایتم کرد به سمت فایل هایی که باید می شنیدم و عمل به دانسته هایم!!!
و امروز خودم رو تشویق کردم یک گل بسیار زیبا به خاطر شجاعتم برای خودم خریدم و هدیه دادم بهش تا تشکر کنم از من وجودی ام تا کمک کرد تا از پس این هیولای بزرگ ذهنی ام بربیایم.
سلام به استاد عزیز وهمه دوستان عباسمنشی.احسنت به تو بانو منم عاشق رانندگی هستم ولی ترس دارم مخصوصا دنده عقب واز پارکینگ خارج شدن چند روز صب زود که خلوته دارم تمرین میکنم وماشین را بیرون بردم وحدودیه ساعتی توسطح شهردورزدم ولی هنوز نیاز به تمرین بیشتردارم
به نام خالق زیبایی ها و قوانین بدون تغییر
خوب من در مسائل مختلف طرز برخورد متفاوتی از خودم نشون میدم مثلاً در مورد مسائل فنی اون مسئله رو خیلی راحت باهاش برخورد میکنم حتی اگه یک ضرر به ظاهر مالی خورده باشم میتونم
توی اون مسئله به راحتی از عهدش بر بیام ولی به صورت کلی و دیگر مسائل نه اصلاً دوست ندارم باهاشون روبرو بشم بااینکه میدونم میتونم حلشون کنم با اینکه میدونم که وقتی واردش بشم براش راه حل پیدا میکنم ولی به صورت کلی تا مجبور نشم نمیخوام اون مسئله رو حلش کنم ولی وقتی فکر میکنم میبینم که هزاران بار شده که با یک مسئله برخورد کردم و اون مسئله رو به راحتی حلش کردم. ولی همش تحت اجبار و فشار اون کار انجام شده.
ولی به صورت کلی عادت به روبرو شدن با مسائل ندارم با اینکه میدونم که انسان هستم که میتونم مسائل رو حل کنم.
و هر وقت هر کدوم مسائل رو که مجبور شدم حل کنم خیلی برام مزیت داشته و ازش بهره بردم و رشد کردم و شرایطم بهتر شده.
حتی مواردی بوده که شاید ده نفر آدم متخصص توی حوضه کاریم نتونستند حلش کنند ولی من به راحتی حلش کردم.
شاید هم به خاطر کمال گرایی منه و دوست ندارم مسائل کوچیکم رو حل کنم دوست دارم همیشه برم سراغ مسائل خیلی بزرگ که بقیه از عهدهاش بر نمیان.
و همیشه اکثر مسائل رو به درخواست دیگران و فشار دیگران حلش کردم ولی هیچ وقت خودم برای خودم موردی رو مشخص نکردم و حلش کنم با اینکه میبینم و میدونم که یه عیبی هست.
و دوست دارم مسائل کوچیکم رو بقیه حل کنند.
حتی مسائلی که به بعد شخصی من مربوط میشه رو دوست دارم مثلاً همسرم حل کنه.
و دوست دارم خودم به مسائل خیلی بزرگ فکر کنم براش راه حل پیدا کنم و اقدام کنم.
ولی خیلی وقته به خاطر همین هم فکر میکنم دارم درجا میزنم.وپیشرفتی ندارم.
نکات کلیدی این فایل از استاد گرامی
مسائل و مشکلات به صورت طبیعی برای هر انسانی وجود داره و دلیلشم برای این است که انسان رشد کنه پیشرفت کنه بهتر بشه و لذت بیشتری از زندگی ببره و احساس بزرگ شدن کنه.
مسائل به صورت طبیعی واسه انسانها پیش میاد و نیازی نیست که خودمون مسئله ایجاد کنیم ولی بعضیها اینقدر عاشق حله مسئله هستند که برای خودشون چالش ایجاد میکنند.
سیستم خداوند با ایجاد مسئله دوست داره که انسان و جهانش رشد کنه و وقتی که مسئله ای پیش میاد این عذاب خدا نیست،بلکه فرصتی است برای بهبود شرایط زندگی و بزرگ شدن ظرف وجودی انسان ها یعنی یه جورایی مثل عضله سازیه
که هر بار عضله تخریب میشه دفعه بعدی بدن اون عضله رو قوی تر میسازه که اون عضله از عهده وزنه سنگین تر بر بیاد.
حالا انسان هر بار مسئله ای به وجود میاد یعنی تخریب عضله حل مسئله قبلی و با حل کردنش میشه عضله قوی تر و آماده سازی برای وزنه بالاتر و یا مسائل بزرگتر.
ممنونم استاد عزیزم دوستون دارم.