ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 24
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان.
سلام به استادعزیزوارزشمندم و مریم بانو،الگوی دوست داشتنیِ من
استادجان ازتون سپاسگزارم که بااین سوالات مهم واصل ذهن مارو به چالش میکشید و ازما یک آدم درستوحسابی میسازید.
استادتوفایل جلسه ی پنج قدم سوم میگید آدم بدبخت آدمیه که اقرارمیکنه مشکل داره،واقعا این رو به تمام معنا درک میکنم و چقدر وقتی توی سایت پاشنه ی آشیلم رو مینویسم و میگم که اشکال کارم کجاست و تو چه موردی مشکل دارم که احساسمو بد میکنه،دقیقا انگار نود درصد راه رو رفتم و اون ده درصد خیلی نرم و راحت حل میشه،اصلا همون مثال خوبی که شما از ماشین میزنید که وقتی ماشین حرکت نمیکنه اما بعدش که میفهمیم مشکل ازکجاشه،بااینکه هنوز حرکت نمیکنه ولی چون میدونیم مشکل اصلی حرکت نکردنش ازکدوم قسمتشه،نود درصد راه رو رفتیم دیگه اون ده درصد باید اقدام بشه که مشکلو حل کنیم
چقدر مثالتون به جا ودرسته و چقدربرای آدما این مثال صدق میکنه،تاوقتیکه آدم نخواد خودشو مقصربدونه بخدا هیچ مشکلی ازش حل نمیشه
من تاموقعی که مشکلم بافرزندم رو میخواستم پنجاه پنجاه مقصربدونم،و اون رو هم مقصر ودلیل عصبانیتم بدونم،هیچوقت هم به صورت جدی سعی نمیکردم ازخودم شروع کنم
همیشه توذهنم بااین حرفتون کلنجار میرفتم که وقتی فرزندم به حرفم گوش نکنه،جیغو دادوبیداد کنه مگه من مقصرم،اون مقصره که به این شکل رفتارمیکنه پس منم باید عصبانی بشم توسرش دادوبیداد کنم تا بفهمه منم میتونم توسرش داد بزنم وهمین شده بود یک مسئله ی وحشتناک حل نشدنی که هر روز بخودم لعنت میفرستادم که خدایا کجای کارم ایراد داره من که دارم هرروزم رو با بهترین آگاهی های الهی شروع میکنم
این ذهن چموش حتی میخواد ازطریق این اگاهی ها هم آدمو گول بزنه و بهت بگه هااان چی شد تو که هرروزفایل گوش میکنی پس چرا هنوز فرزندت باهات مشکل داره
اینجاست که دیگه باید مچ ذهنوگرفت،و بهش بگی خانم یااقای ذهن،این تویی که نمیپذیری خودت هنوز مشکل داری وباید بیشتر کنترلتو دستت بگیری
و وُلومِ صدارو پایین بیاری و بر خشمت مسلط باشی
این رو به تمام معنا درک کردم که وقتی حالم باخودم خوب باشه و زمینوزمان رو مقصر بد رَمَقیای خودم ندونم،بخدا شرایط اون روز انقدر نرموراحت پیش میره که اصلا کسی پا روی دُمم نمیذاره،تازه اون آدمایی هم که همیشه باکوچکترین نخاله حالمو میخواستن بگیرن یجوری سرشون تو لاکِ خودشون میره،که تعجب میکنم ومیگم عجیبه امروز این آدمه نخاله گیر امروز گموگور شده رفته پی کارش
بخداانگار تازه دارم میفهمم چجوری افکارم رو شروع کنم به کدنویسی کردن،اصلا اونقدر خدا ریزودقیق به افکارم جواب میده که بخدا گاهی وقتا سرم سووت میکشه ومیگم آخه چرااینقدر دقیق پاسخ فرکانسامو داره میده مگه میشه مگه داریم
مثلا صبح،یلحظه توی ذهنم یاد یک آقای پیرمردی که بازنشست شهردارشهرمون هست،افتادم،وباخودم گفتم چقدر اون موقعا براتمیزی شهرمون بادلوجون تلاش میکرد و توذهنم تحسینش میکردم که اینقدر کارشو خوب انجام میداد
بخداقسم رب ساعت بعدش رفتم توخیابون و خداانگار جوری برنامه رو چیده بود که به یک دقیقه نشد من از کنار اون آقای بازنشست محیط بان رد شدم،اصلا موندم که چقدر خدا داره دقیق به همه ی فرکانسامون درهرلحظه پاسخ میده
بله استاد نمودهای عینی این قانون هرروز وهروز داره بیشتربهم ثابت میشه
و بسیار درس مهمی ازین همزمانی ها میگیرم و منو بیشتر متعهدمیکنه که این آموزشهارو سرسری ازشون نگذرم
و میخواستم اینو بگم که دوروز پیش وقتی مقصر صددرصد رفتارهای ناهنجارم بافرزندم رو خودم دونستم،بخدا قسم این دوروز چنان باآرامش شده رفتارم که خودم ازخودم خندم میگیره،باخودم میگم یعنی من خودمم؟؟چرااینقدر همه چیز داره عالی پیش میره،،چقدر من مهربون شدم وچقدر دخترم رفتارش بامن عوض شده؟!!
اصلا انتظارش رو نداشتم تو دوروز چرخ دنده هام اینقدر روون بشن و انقدر همه چیز عوض بشه،فکرمیکردم باید ماه ها باید صبرکنم تاهمه چیز بر وفق مراد پیش بره
استاد قشنگی خدا به همینه،،بخدا عاششق این خدای جدیدم شدم که اینقدر سریع همه چیزو جوری تغییرمیده که هماهنگه بافرکانس حال حاضرت
چقدر مزه ی آرامش واقعی بافرزندم رو این دوروز بهتر درک کردم و چشیدم،بخدا واقعا آرامشم رو نمیخوام عوض کنم بااون روزایی که ادعای جدی بودن بافرزندم رو داشتم و سرش دادوبیدادمیکردم به خیال اینکه دارم تربیتش میکنم
چقدر رهایی مهمه،چقدر آگاهانه رفتاردرست کردن مهمه،چقدر مهمه که آرامشت اولویتت باشه تااینکه بخوای ادای آدمای فرهیخته رو دربیاری و بادادوبیداد بیجابخوای فرزند درست تربیت کنی
استاد ازت ممنونم که انقدر دقیق قانون رو درک کردید و با ریز جزئیات فراوان دارید درس میدید، دمتون گرم مردِ عملو باتجربه…
خداوند پشتوپناهتون باشه و روز به روز برعلموآگاهی و تجربتون افزون کنه
سلام ودرود صفا خانم عزیزم
دوست همفرکانسی من. چقدر تحسینت کردم. افرین برتو مادر نمونه.
واقعا همین که بپذیریم ما مسعول هستیم همه چی عوض میشه دیگه احساس قربانی بودن ومظلوم نمایی نمیکنیم وفرکانس نمیفرستیم.
اتفاقا منم همچین مسعله ای داشتم با پسرعزیزم. او به شدت عاشق اهنگ های تتلو هست ومرتب گوش میده واین باعث اختلاف بین ما بود وخیلی ازهم دور شده بودیم. وقتی من پذیرفتم مسعله مال منه. مقصر صددرصد من هستم. من حساسیت خرج دادم. فرکانس فرستادم تسلیم شدم ازخدا هدایت خواستم وشاید باورتون نشه من کلام استاد که درمورد تحسین تتلو که این آدم تونسته به خواسته اش برسه وتحسین داره حالا حتی اگه اشتباه باشه مسیرش. تونستم رابطه ام رابا پسرم عالی کنم. میگم عالی. یعنی عالی. دیگه اصلا جلو من اهنگ گوش نمیده منم کنجکاوی نمیکنم که تو خلوت خودش چکار میکنه. خیلی تو کارها کمکم میکنع. ساعت ها باهم صحبت میکنیم ومیگیم ومیخندیدم. چون من رها کردم. اونم خدایی داره. همنجور که من هدایت شدم اون هم به موقع هدایت میشه. من نمیتونم برای بچه ام خدایی کنم. من فقط تمرکز گذاشتم روی کارهای خوبش. شاید کارش،بد باشه. مثلا تقلبی میکرد بجای اینکه دعا وسروصداکنم تو دلم تحسینش میکردم که چقدر اعتماد به نفس داره. چقدر فرکانس خوب داره که باشماست میره پیش معلمش میگه من این سوال ها رابلد نیستم یا بهم بگید یا روی دست بچه ها تقلب میکنم. میبینید میشه
دوتا نگاه داشت کلی من اگاهانه اومدم نگاهم راعوض کردم وفقط تحسینش کردم بخاطر اعتماد به نفسش. بخاطر ارزشمندی خودش بخاطر اینکه نترسیده وفرکانس خوب اتفاقات خوب. همون پسر میدونه جارو کشیدن کل ساختمان مال اونه بدون حرف جمعه ها جاروبرقی میکشه. همون پسر کمکم آب نارنج میگیره گوشت چرخ میکنه. خرید میکنه بدون اینکه من بگم. خودش کمکم میکنه.
دوست خوبم خیلی تحسینتون میکنم وممنونم کامنت گذاشتید وباعث شد بازم بیشتر به نکات خوب پسرم توجه کنم. ومیدونم بازم قراره اتفاقات بهتری بیفته. چون اگاهانه تمرکز کردم روی خوبی های پسرم.
من کامنت نوشتن رافرصتی برای تمرین انجام دادن میدونم وتمرکزم رامیگدارم روی بهتر کردن روابط
به نام خدایی که رب العالمین است.
سلام به استاد و همه دوستان عزیز
چقدر این برنامه استاد ارزشمنده
چون فکر کردن به هر سوال باعث میشه که به فکر فرو برم
و به یاد بیارم زمانی که من یه کاری رو خوب انجام ندادم و اشتباه کردم چه احساسی داشتم.
من الان 22 سالمه
و باز هم تکامل رو چه خوب درک میکنم با فکر کردن به هرکدوم از این سوالات چون من قبلا مثلا 16 سالگی اگه یه اشتباهی میکردم و بقیه میگفتن تو بی عرضه ای نمیتونی
من واقعا بهم میریختم و اخرشبا موقع خواب هی تو ذهنم تکرار میشد اون اشتباه و هی احساس بدتری داشتم و باعث میشد من اشتباهات دیگه رو تکرار کنم.
ولی از وقتی که توسایت عضو شدم یک سال6و نیم پیش من رفته رفته هی تو این موضوع دارم بهتر میشم و اگر من ادامه بدم کنترل ورودی هارو این پیشرفت تا آخر عمر ادامه داره.
چون الان واقعا خیلی بهتر درک میکنم من نسبت به سال گذشته
ماه گذشته
یا حتی اشتباه قبلی واقعا خیلی بهتر شدم.
مثلا من کارم جوریه که یکم حساسه و اگه اشتباه کنم نه تنها سود نداره بلکه ضرر هم میشه
چون کار فنیه
اشتباهاتی که تو چند ماه اخیر انجام دادم چند تاست
خب اولش احساسم بد میشد میگفتم ای بابا این کار که همش خسارته چیکار کنم ولی چون تو سایت بودم میدونستم احساس خوب مساوی اتفاقات خوب سعی میکردم آگاهانه ذهنم رو. کنترل کنم میگفتم باید یه جوری خودمو نجات بدم چون یا احساس بد انگار دستم رو میکنم تو آتیش مهم نیست چقدر دلیلم منطقیه.
گفتم ببین این اشتباه باعث شد من چیز جدید یاد بگیرم و بار بعدی این اشتباه رو انجام ندم
و احساسم بهتر میشد و دیگه من اون اشتباه رو از چند ماه پیش انجام ندادم و تجربه عالی بود و همیشه اون تجربه کمکم کرده.
آخرین اشتباه من چند روز پیش بود مثلا من گوشی باز کردم که باتری رو عوض کنم کاری که ده دیقه کار داشت
زدم یه جا دیگه رو خراب کردم که باعث شد اون کار یک ساعت یا بیشتر طول بکشه ولی باورتون نمیشه وقتی میگم تکامل چه خوب احساس میشه اینجاست که
به محض اون اشباه خودکار این افکار اومد تو ذهنم اشکال نداره که این واقعا لازم بود که چیز جدید یاد بگیری تو هیچوقت این کارو بلد نبودی اصلا این اشتباه باعث شد تو یه چیز جدید یاد بگیری چقدر عالی شد برای بار بعدی خدایا شکرت که انقدر عالی من دارم پیشرفت میکنم این جزوی از مسیره.
دوستان بخدا قسم با این ذهنیت قدرت مند کننده هرروز من عالی پیشرفت کردم و اشتباهات خیلی خیلی کم شدن.
این ذهنیت باعث میشه پیشرفت درکار خیلی سرعت بگیره.
اگه ما ذهنیت خویی داشته باشیم و روی باور هامون کار کنیم
ما تو مسیر درست خوشبختی و نعمت و ثروت و پیشرفت قرار میگیریم
و اگه قرار باشه چیزی رو یاد بگیریم شاید بایک اشتباه لازم باشه یاد بگیریم و درس بگیریم
و جزو مسیره.
هیچوقت هچیکس نمیتونه یه کاری رو بار اول به کیفیت با صدم انجام بده
هرکسی میتونه هرکاری رو یاد بگیره و بهتر و بهتر بشه هرروز.
اصلا وقتی یه اشتباهی رو انجام میدیم بقیه رو که بیخیال اونا اصلا قانون رو بلد نیستن و تو مدارش نیستن که درک کنن اصلا مهم نیست چی میگن هرکسی یه طرز فکری داره.
ولی منی که قانون رو میدونم میدونم موفقیت یک مسیره که من وقتی تو مدارش قرار بگیرم و روی خودم کار کنم هر اتفاقی برای پیشرفت منه
خب یه اشتباه کردم نتیجه اون چیز دلخواه نشد اشکال نداره درسو میگیرم میگم عه واقعا چه تجربه خوبی خدایا شکرت این ده برابر به پیشرفت من کمک کرد دفه بعد بهتر میشم.
خدایا شکرت تو مسیر که ادامه دادم
الان هر اشتباهی که میکنم خود یه خود اصلا افکار مثبت میاد تو ذهنم و حالم سریع خوب بهتر و بهتر میشه
و واقعا این ذهنیت قدرتمند کننده از هر نظر باعث پیشرفت میشه
چون وقتی من یه کارو میخام انجام بدم هدف انجام دادن درست اون کاره
من تا نرم تو مسیرش انجامش ندم مشخص نمیشه که اصلا که من کجا ها ایراد دارم.
من میرم تویک مسیری هرروز هی بهتر میکنم خودم رو
اشتباهم کردم قسمتی از مسیره موفقیته لازم بوده درس میگیرم و پیشرفت میکنم.
امیداورم که بتونم هرروز تو عمل کردن به دانسته هام بهتر بشم
.
چون قشنگ حرف زدن کاری نداره
عمل کردن مهمه با عمل کردن نتایج رخ میده.
میدونم حرفایی که زدم درکی که دارم رو نوشتم باید عمل کنم بهش.
در پناه االله شاد ثروتمند و خوشبخت باشید.
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم
اره استاد حالا که این حرفارو میزنید میبینم که من چقدر از بچگی سر هر مسئله ای حتی کوچیک خودم رو چقدر سرزنش میکردم ومیکنم سر هر اشتباهی به خودم کلی گیر میدادم.احساس بی لیاقتی .احساس ضعف وناتوانی خیلی وقتا این حسا باعث میشد که از آدما کناره گیری کنم حرف نزنم چیزی نگم .همه چیزا تو خودم بریزم وخودمو همش مقصر بدونم
تلاشی نمیکردم دیگه برای هیچ چیزی حتی برای خواسته های که از صمیم قلبم دوست داشتم بهشون برسم الان میفهمم که چقدر خودمو سر زنش میکردم.
مثلا خیلی خوب یادمه که من بچه که بودم عاشق والیبال .وسطی بازی کردن بودم الانم هستم
ولی هر وقت که با دوستام یا بچه های فامیلمون بازی میکردیم هروقت من وسط بودم سریع میسوختم ونمیتونستم بول بگیرم و وقتی یکی از بچه های دیگه که بازیش عالی بود وتند وتند بول میگرفت وبچه های دیگه را میآورد وسط میدیم احساس ناراحتی .ناتوانی.حسادت .اینکه من هیچ وقت موفق نمیشم تو این بازی بهم دست میداد
واین حسا باعث میشد که من حتی زره ای تلاش نکنم برای بهتر شدن چون میگفتم منکه نمیتونم وکنار میومدم با این موضوع که نا توانم واونا بهترن از من.
ذهنتیت محدود کننده.احساس بی لیاقتی.تلاش نکردن
ووقتی بزرگتر شدم تو درسهام هم این شکلی بودم
الان که یادم میاد میبینم من خیلی حافظه ی یادگیری عالی دارم وسریع یادم میمونه همه چی.اون موقع که دبیرستان بودم رشته ام حسابداری بود ومن با اینکه درس حسابداری را خوب یاد میگرفتم نمیدونم چرا بازم احساس کند ذهنی یا ضعیف بودن میکردم تو در سام.وفکر میکردم بچه های کلاسمون یسریاشون از من بهترن وعالین ومن هیچ وقت نمیتونم معدل بالای 18 یا 19 بگیرم وهمه ی اینا باعث میشد که من تلاشی نکنم و خودم دست کم بگیرم
ذهنیت محدود کننده .مقایسه کردن خود بادیگران وندیدن کوچکترین پیشرفت خود
و بعد درس هام ازدواج کردم وبعد چند سال زندگی جدا شدم
وهمیشه پیش خودم میگفتم من نمیتونم زندگی مشترک خوبی داشته باشم چون پدر مادرم جدا شدن.خودم جدا شدم.من بلد نیستم چطور برخورد کنم هر کسی بهم میرسه از خوبیام سؤ استفاده میکنه.ما کلا خانوادگی این مدلی هستیم منم مثل پدر مادرمم نمیتونم تو رابطه .زندگی مشترک موفق باشم وهزار تا فکر این مدلی
مثلا با خودم میگفتم فلانی تو خانوادمون زندگی خوبی داره وداره زندگی میکنه چند ساله چون که پدر ومادش هم خوب زندگی کردن جدا نشدن ولی من بلد نیستم لیاقتشو ندارم که یه رابطه خوب داشته باشم واین مدل فکر هارو میکردم راجب زندگیم.
وباز هم ذهنیت محدود کننده .احساس عدم لیاقت
وبعد از جدایی دخترم رو پدرش نمیذاشت بیارم پیش خودم و پیش خودم میگفتم دقیقا سر جدایی پدر ومادرم هم برام همچین چیزی پیش اومد .پدرم نذاشت برم پیش مادرم زندگی کنم
ومن بخودم میگفتم منم مثل مادرم نمیتونم موفق بشم؟!
میگفتم نمیتونم .نمیشه
ذهنیت محدود کننده .نداشتن ایمان.اعتماد بخود
ندیدن قدرت خداوند
ودرباره یاد گرفتن هنر ویترای. که من از بچگی عاشق کار های هنری هستم
همیشه باخودم میگفتم که من من مگه میتونم یاد بگیرم وانجامش بدم .میتونم موفق بشم
من قدرت یاد گیری ندارم مثل همون دبیرستانم .خودمو سر زنش میکردم .میگفتم من پشتکار ندارم .اصلا یه مدت بیخیالش شدم با کلی سر زنش کردن خودم در حالی که کار های استادمو میدیدم وغبطه میخوردم .حسرت میکشیدم
و میگفتم سخته من نمیتونم
باز هم ذهنیت محدود کننده.احساس عدم لیاقت.نداشتن عزت نفس
وبعد ازدواجم باز وارد رابطه احساسی شدم وباز هم نشد وبه نتیجه ای نرسید من باز هم خودمو مقصر خیلی از مسائل میدونستم وسر زنش میکردم خودم میگفتم تو بلد نیستی تو نمیتونی ارتباطت را حفظ کنی .تو باید تا آخر عمرت مجرد بمونی چون موفق نمیشی
حتی امشب استاد همچین احساسی داشتم که خودم سر زنش میکردم تو کنسرت موسیقی که رفتم .اونجا گیتار میزدند این حس بهم دست داد.با خودم میگفتم تو پشتکار نداری .همش تنبلی میکنی .کلاس گیتارتو ادامه ندادی با اینکه انقدر علاقه داری به موسیقی وتئاتر.نقاشی ولی همت نداری تو موفق نیستی.تو بی عرضه ای نمیتونی
تنبلی میکنی.
ذهنیت محدود کننده نداشتن .عزت نفس.احساس عدم لیاقت
استاد من خیلی جاها اشتباه که کردم با سر زنش خودم ودست کم گرفتن خودم باعث شدم که دیگه ادامه ندم
وگاهی هم به یسری مسائلی که بالا نوشتم رسیدم و چون احساس لیاقت داشتم.پشتکار داشتم .عزت نفسم را بالا بردم.وتوکلم را به خداوند بیشتر کردم .افکار منفی را کنترل کردم .موفق شدم .وخواسته هام را بدست آوردم
من اما تازگیا یاد گرفتم که هر مسئله ای برام یه درسی داره ومیخواد. که من رشد کنم دقیقا این رشد را خودم از خدا خواستم اما باز یادمه میره فراموش میکنم که باید تو این مسیر صبر داسته باشم وبه خدا اعتماد کنم.وبا طی کردن مسیر تکامل کم کم به هرچی که بخوام میرسم.
این منم که زندگی خودم خلق میکنم
محیاست که متعهدانه به خودش قول رسیدن به تمای آرزو هاش را داده چون خودش خالق زندگیشه.
این محیای که الان هستم رو دوستدارم چون خیلی از مسائل که فکر میکردم ته زندگیمه و دیگه تمومه. من را رشد دادن .بزرگترم کردن
من خوشحالم بابت اینها
استاد عزیزم من یچیز خیلی خوبی که این روزا یاد گرفتم اینه که حتی اون اوج ناراحتیم .اشک ریختم یا… باز هم بلند میشم وبه خودم اعتماد میکنم ودوباره قدم بر میدارم .خوشحالم که یه همچین محیای هستم
ممنونم از شما استاد مهربانم.خیلی دوستتون دارم
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم و اعضای خونواده صمیمی عباسمنش، امیدوارم حالتون خوب لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوند که دوباره این فرصت داد تا بیام و یه کامنت دیگه توی این فضای روحانی بنویسم،
# نکته ها:
پذیرفتن اشتباهات و پذیرفتن اینکه اونها جزئی از روند پیشرفت من هستند،
پذیرش انتقاد دیگران از زاویه ای که خداوند داره یه پیغامی رو به من میده،
برای تغییر نتایج یک کار تکراری انجام ندم و شیوه خودم رو عوض کنم،
پذیرفتن خودم به عنوان کسی اشتباه میکنه و هیچ چیزی درست مطلق نیست، (به نام خداوند بخشنده و مهربان)
نجنگیدن با نجوا های ذهن و اعراض از اونا،
اشتباهات من نعمت های الهی هستند و برای وضوح بیشتر من در مسیر رشد،
پذیرفتن اشتباهات و کنترل ذهن یعنی اعراض از اونها،
مقایسه خودمون با دیگرانی که خیلی بالاتر ما هستند کار ذهن،
توجه به نکات مثبت ورودی هامون، توجه به اشتباهات باعث ظهور بیشتر اونها در ما میشه،
من مسئول تمام جوانب زندگیم هستم،
تواضع نقطه مقابل غرور،
ما توی هر زمینه توانایی پیشرفت تا بینهایت رو داریم به شرط تمرین و گسترش آگاهیمون،
هیچ محدودیتی در کار نیست محدودیت فقط توی ذهن ماست،
برای شروع شجاعت و شهامت مهمه نه هوش ذکاوت،
مغز توانایی یادگیری هر کاری رو داره،
بی اهمیت ترین چیز در جهان نظر مردم نسبت به منه،
سبک شخصی خودم رو داشته باشم برای زندگی،
همه آزادن هرجور دوست دارن درمورد من فکر کنن،
دنبال قانع کردن دیگران نباشم، دیگرانی وجود ندارن…
غرور باعث بروز اشتباهات تکراری در من میشه، غرور یکی از صفات خطاکاران در قرآن هست…
وقتی به دنبال حقیقت باشم دیگه تعصبی به نوع روش حل مسائل ندارم،
من توانایی حل هر موضع و مسئله ای رو در خودم دارم فقط باید روش مناسبش رو پیدا کنم،
همه انسان ها در پیشگاه خداوند برابرند، همه ما انسان ها به یک نوع سیستم عصبی یکسان برای پیشرفت دسترسی داریم،
احساس خوب در انجام کارها اشتباهات مارو کمتر میکنه،
#در مورد این جلسه و سوال قسمت اول که چه اشتباهی این اواخر مرتکب شدم و نحوه برخوردم با اون چطور بوده و ارتباطش با شخصیت من…؟
الان که دارم بهش خوب فکر میکنم اواخر سال پیش و اوایل سال جاری بود که اون حس خالی بودن و تنهایی رو برای اولین بار در خودم داشتم تجربه میکردم، گفتم که حدود چهار سال از آشنایی من با شما گذشته بود و من خیلی به حرف های شما فکر کرده بودم و نوع نگرش شمارو دوست داشتم و توی زندگی خودم اجرا میکردم…
این چهار سال که تموم شد وارد دوره جدیدی از زندگیم شدم و این مصادف شده بود با شروع تحقیقات من در قرآن برای پیبردن به حقیقت… و من خیلی جاهطلبانه یه این موضع نگاه میکنم که من هیچی کم تر از ابراهیم و محمد و علی و استاد و خیلی های دیگه ندارم و اگر همون ایمان و عمل داشته باشم اگر همون شخصیت قوی رو داشته باشم اگر همون حس تسلیم بودن داشته باشم خداوند تمام جهان به تسخیر من در میاره… خلاصه با خلوص نیت وارد این کار شده بودم و خیلی نتایج خوبی هم گرفته بودم و الهامات زیادی هم دریافت کردم جوری که وقتی از خواب بلند میشدم تا 5 تا 10 ثانیه و گاها بیشتر صداهایی رو میشنیدم و کم کم با هوشیار شدنم قطع میشدن، خیلی اون روز هارو خوب یادمه چون به شدت احساس تنها بودن میکردم و روی من فشار بود برای اینکه بهتر درک کنید مثل کسی بودم که وارد دل یه چالش جدید شده و یک مسئولیت سنگینی مثل رهبری یک جامعه ای رو به عهده گرفته و همه مردم منتظرن که ببینن این چه گلی به سرشون میزنه…
توی سرم پر از نجوا بود و از شما یاد گرفته بودم که روی هدفم تمرکز کنم و احساسی عمل نکنم فقط همین یادم بود چون خیلی تکرار کرده بودم با خودم و توی مغزم حک شده بود، اصلا نمیفهمیدم چی درسته و چی غلط ولی ادامه دادم گفتم نهایتش اینکه جونم از دست میدم و میمیرم ولی تلاشم کردم و اون دنیا حسرت نمیخورم که چرا…
یه تایمی بود که حتی به شما هم شک کرده بودم از شدت فشار و دیدم که خداوند داره منو اجابت میکنه و میگه هرجوری که تو فکر میکنی همون درست و به مواردی در آموزش ها شما و فایل ها تون برمیخوردم که با حرفاتون مقاییرت داشت، چیزهایی یادم میومد از شما که اصلا به حرفاتون ربطی نداشت و میگفت ببین استاد اونجوری که میگه نیست و دقیقا حرفاش برعکس اون چیزی هست که داره عمل میکنه و فقط اون چیزی که ما دوست داریم رو داره به ما میگه…
#چه احساسی نسبت به اشتباهم داشتم و چه برخوردی با خودم کردم؟
این روند ادامه داشت و من قرآن رو خوندم تا جایی که دیگه حسش نیومد که ادامه بدمش کلی مطلب یاداشت کرده بودم و با خوشه توی سیلو ذخیره کرده بودم ولی فکر کردم کاری که کردم اشتباه و من در مقامی نیستم که بتونم چیزی رو به عنوان… از قرآن استخراج کنم و توی زندگی خودم به کار بگیرم و اگه دیدم جواب داد به بقیه خودم هم کمک کنم تا به درک بهتری از خداوند برسن و همشون پاک کردم و گفتم اینو باید بسپرم به اهلش من که نمیتونم و علمش رو ندارم، استاد و امثال اون اگه تونستن سالها مطالعه کردن ولی من…
فکر میکردم اون احساس تنهایی که بخاطر تغییرات دیگه در من ایجاد شده بود نتیجه این کار به ظاهر اشتباه و من زیاده روی کردم یا توهم زدم…
من آدمی نیستم که زیاد خودم سرزنش کنم بخاطر اشتباهاتم و گفتم عیبی نداره دیگه اینکارو انجام نمیدم خودمو میبخشم و میسپرم به اهلش…
الان که تا حدودی زیادی دلیل اون احساسم درک کردم فهمیدم خداوند داشته به من پیغام میداده فعلا بسه بزار بقیش واسه بعدا تا شرایط استیبل بشه ولی من اشتباه فهمیدم نشونه اش رو…
میدونید استاد چی حس میکنم فکر میکنم شما این دوره رو برای من برگذار کردید انگار تمام سوال های که مطرح میکنید و تمرین هایی که میدید داره منو حول میده به سمت اون روزها، چون من هدفم رو انتخاب کردم اول سال و براش قدم برداشته بودم، داشتم و دارم تلاش میکنم تا بهتر بشم توش و اشتباهی جز این نیومد به ذهنم که از تحقیقاتم توی قرآن دست برداشتم… وای خدا چقدر من دوست دارم اون روز هارو انگار منو خدا بودیم دربرابر یه سونامی از نجواها ولی اینقدر نترس شده بودم و اینقدر به خودم گفته بودم که اگه لازم باشه جونمم میدم که حتی توی زندگی روز مره هم اینقدر نترس شده بودم که داشتم به خودم آسیب میرسوندم، یادمه با یه گروهی رفته بودم موتور سواری برگشتنا تنها بودم و از اونا جدا شدم از یه شیبی داشتم میومدم پایین وقتی فهمیدم چیکار کردم و چه شیبی رو اومدم پایین که نتونستم موتور کنترل کنم و خوردم زمین البته با موتور طرح هندا 125 سی سی و بعد فهمیدم زیاده از حد هم نباید نترس باشی و باید تعادل توی وجودت ایجاد کنی و این ترس برای بقای من لازم و جزئی از ساز و کار جهان نمیشه نباشه ولی جالب که هیچ آسبیی هم به من و موتورم وارد نشد و حتی یک راهنماشم نشکست…
دوست دارم دوباره شروع کنم به مطالعه قرآن، با درکی که الان نسبت به خودم و خدا و شغلم و جهان اطرافم دارم حتما به نتایج بزرگتری از قبلا دست پیدا میکنم، انگار خداوند داره هدایت میکنه منو از طریق شما و این دوره بینظیر به اون روزهای معنوی و خاص، میدونید استاد تمام اینها برای من یه نشونه هست که شما دقیقا زمانی این دوره شروع کردید که من نیاز داشتم و از خدا طلب هدایت کردم انگار بازتاب درون من هست این اتفاقات و اصلا هم اتفاقی نیست…
میدونم که چقدر دارید لذت میبرید از خوندن کامنتای ما استاد مهربونم و میدونم که این یکی از بزرگترین سپاس گذاری های شماست که اینقدر انسان تاثیر گذاری شدید در جهان اطرافتون، آگاهانه زندگیتون رو ساختید و به گونه ای که دیگران و عموم جامعه میخوان شکل نگرفتید… امیدوارم من هم بتونم عاشقتونم :)
#چه درسهایی میتونم از این اشتباهم بگیرم تا در آینده به کارم بیاد و کمتر اشتباه کنم، چه فرصت های برای رشد در آن هست تا به توانایی هایم ایمان بیشتری بیاورم؟
من تو شرایط احساسی تصمیم گرفتم به اون کار، چون دلیل اون احساس خلع و تنهایی رو نمیدونستم اونو احساس بد قلم داد کردم و این عمل بخاطر این اشتباه چون من آگاهانه این تصمیم رو نگرفتم و احساسات بر من غلبه کردن و به تصمیمات من سمت و سو دادن،
این اتفاق برای من یه مثال واضح میمونه که وقتی احساساتی هستی و حالت بده هیچ تصمیمی نگیر بزار با احساس خوب و آگاهانه تصمیم بگیر اگر نتایج دلخواهت رو میخوای بگیری، درون وجود ما مثل طبیعت بالا داره و پایین داره، شب داره روز داره، سرما و گرما داره، زشت داره زیبا داره، طوفان داره نسیم ملایم داره ولی کی یه موجود رشد میکنه وقتی که آرامش برقرار باشه…
این اشتباه من باعث شد تا من تکاملم رو بهتر بتونم توی درک قوانین الهی طی کنم من کلی مطالعه توی زمینه های دیگه انجام دادم و خودم رو توی شغلم گسترش دادم، مهارت های جدیدی کسب کردم و پا روی ترس های زیادی گذاشتم، شناخت بهتری از مردم به دست آوردم و خیلی چیز دیگه که کمک میکنه تا من توی قرآن به درک عمیقتری از کلام خداوند برسم،
ترکیب ویژگی های من در شغل و علاقمندی های دیگم و نوع نگرشم به قوانین الهی و دنیای فیزیکی که توشم میتونه منو به سبک شخصی برسونه که من همیشه آرزوش رو داشتم و دلیل خلقتم همین بوده، خدا هم داره همین جوری خدایی میکنه…
#چه ایده و راهکاری برای استفاده اون بازخورد ها در عمل دارم؟
احساساتی که خداوند در اختیار ما گذاشته برای تشخیص مسیرمون هست نه جهت دهی به اون، احساسات میتونن قطب نمای راه ما باشن تا از اون روش بتونیم فرق بین خداوند و شیطان، فرق بین صدای قلب و ذهن رو متوجه بشیم و در جستجوی آرامش باشیم شاید رشد یابیم…
الان زاویه نگاهم خیلی بزرگتر و وسیعتر نسبت به قبل اشتباهم هست، امیدوارم بتونم رسالت خودم رو پیدا کنم و بتونم سهم خودم ادا کنم، خداوند منو یاری کنه توی این مسیر رشد همیشگی که اگه نکنه من از گمراهان خواهم بود، امیدوارم برای همگی مفید بوده باشه برا خودم که بینظیر بود، هدف سال آینده رو انتخاب کردم به امید نتایج بزرگ ایشالا نتیجه گرفتم براتون میام مینویسم استاد عزیزم و اعضای خونواده خودم، عاشقتونم و براتون بهترین هارو آرزو میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سلام به تمام دوستان عزیزم سلام به استادان عزیزم
استاد عزیزم من سه سال پیش جاریم که ده سال از من کوچکتره کیک درست میکرد . من چند بار بهش گفتم تو مناسبت ها بیا برام درست کن کیک هاش اصلا خوب نمیشد پف نمیکرد فقط یه شیرینی ازش احساس میکردی ولی خدا وکیلی خیلی اعتماد به نفس داشت همش تعریف میکرد بابام دوست داره فلان دوست داره و بهمان دوست داره .منم میگفتم چرا من این طوری نباشم
اون موقع تخم مرغ از قیمت چهارصد تومان شده بود دونه ای هزار از نظر بقیه این بود که وااییی دونه ای هزاااااارررر تومان مگه چه خبره اما من گفتم باید این مشکل رو حل کنم که کیک پختن بلد نیستم .پول جمع میکردم و از دزدکی همسرم و خانواده همسرم میرفتم میخریدم. اما چند بار صفت صفت مثل سنگ شد چند بار سوخت چند بار هم یه ذره فقط پف میکرد.
اما من با همه اون مقاومت ها ادامه دادم. الان استاد همون کیک و همون مواد رو میزنم بهترین کیک در میاد . و خیلی از دوستانم اون کیک ساده رو هم بلد نیستند و چندین بار از من خواستند براشون کیک بپزم. تو تولد ها روز مرد زن.
استاد خیلی میپرسیدم که فلانی تو بلدی کیک بپزی
چطوری میپزی ؟. چطور پف کنه .بار ها وبار ها اشتباه کردم
اما طرز هم زدن ،طرز قاطی کردن چند مرحله ای ارد، الک ارد ، اندازه حرارت اندازه ظرف ،زمان پخت ، همه رو یاد گرفتم .
جوری که همون جاریم از من خواست براش کیک بپزم .
وهی خودم رو تحسین کردم .
استاد عزیزم تو این خونه اجاره ای که زندگی میکنیم لوله فاضلاب مستاجر قبلی درست استفاده نکرده بود کلی آشغال گیر کرده بود.
همسرم هم نبود .شب بود تازه اومده بودیم اینجا نه با محیط اشنا بودم نه با همسایه هاش .اونقدر تو حیاط تاریک تلاش کردم تا با شیلنگ بلند بازش کنم بار ها و بارها و بارها شیلنگ رد کرد م کلی اسغال اومد اما هنوز اب فاضلاب گیر داشت. اونقدر اون کار رو انجام دادم که اخر کار یه عالمه جرم که مثل اهک سفید بود و مثل سنگ پا دیده میشد اومد از لوله بیرون اونقدر خوش خال شدم که همسرم اومد کلی من رو تحسین کرد می کفت اگه من ای تو بودم عمرا این کار رو انجام نمیدادم چون خیلی بد بو بود .اما من خواستم اون رنج باز کردن لوله فاضلاب رو متحمل بشوم وبا باز شدنش ،تبدیل بشه به لذت . و رنج باز نشدنش اونقدر برام سخت بود که ترس ها رو پشت سر گذاشتم و به امید خدا تا دو ساعت فقط تلاش میکردم چون کلی لوله باز کن ریخته بودم باز نشده بود . اما با تلاش و استمرار بازش کردم وو هی به خودم میگفتم افرین حنیفه. افرین کدبانو افرین که وقدر تو صبوری و جا نمیزنی ، افرین که هر کسی از خانم ها جای من بود این کار رو میسپرد به اقاش با کلی ناز و غر زدن که کار من نیست .خودتم بازش کن. وچقدر تمرکزم از روی ناخواسته برداشته شد وبه سمته خواسته و حل مشکل رفت .
هی با خودم میگفتم تو میتونی هر خواسته ای را که دوست داشته باشی و خودت را توانمند در برابرش بدونی حتما به دستش آوری پس ضربه ی اول و دوم و سوم نتیجه بخش نیست یا قدم اول دوم. سوم نتیجه ای چندان ندارد .پس ادمه بده با ادامه و استمرار است که میتوانم به هدف هایم برسم
وکلی تغییر های عالی در زندگیم داشته باشم.
من کلی هدف نوشتم. توی دفتر زیبایم قدم های کوچک را بر میدارم و به سمتشون حرکت میکنم .نمی ایستم.و نا امیدی به دلم راه نمیدهم
من میدونم که باید اول یه هدف باشه
بعد اونقدر قدم هایی بردارم که دیگه به صورت صعودی به سوی پیشرفت بروم. من کلی به خودم افتخار میکنم چون استاد عزیزی دارم که هر وقت هر چی میخوام که سوالم برطرف کنم فایل رو روی سایت گذاشته اید . ممنون از شما
سلام
سوال اول.
من در مبحث کاری و در بخس حساب کتاب یک اشتباه رو چند بار تکرار میکردم و همیشه و همیشه خودم رو سرزنش میکردم و آزار میدادم و میگفتم که انگار تمام آدم ها دروغ میگن یا گوش بر شدن.یا از برخورد خوب من سواستفاده میشه.
اما از اون طرف همیشه درونم این بود که من با باورهای خودم و ترس هام و روش اشتباهم باعث تکرار این اشتباهات میشم.
حالا همین اشتباه درست همین اشتباه آخرین بار یعنی چند ماه پیش تکرار شد برام.
تقریبا 20 روز درگیری لفظی داشتم با کارفرما.
دقیقا توی این 20 روز من فقط کارم سرزنش خودم بود و هی میگفتم چطور هر دفعه از یه مورد تکراری ضربه میخوری اخه چرا آدم نمیشی..کارم عصبانیت و نقشه کشیدن بود.کارم ترس و استرس بود. ولی هر شب از اون ور مینشستم و صدای خودم رو ضبط میکردم و قانون رو تکرار میکردم و سعی میکردم با قانون این قضیه رو حل کنم
اما روز آخر که کلا به یارو گفتم پول نمیخوام دیگه؛ فقط از زندگی کاریم و از لحظاتم گمشو بیرون.
مرحله دوم سوال:
نشستم و با مهربانی از خودم معذرت خواهی کردم.و گفتم که من انسانم و اشتباه جزئی از زندگی منه و چون خودم انسان بسیار خوبی هستم و همیشه سر حرفم میمونم فکر میکنم همه انسانهاهم مثل خودم هستند..و مهم اینه که بشینم از اشتباهات درس ها رو بیارم بیرون و برای دفعات بعد تمام قواعد و قوانین رو اصولی اجرا کنم که اصلا جای کوچکترین داستانی نباشه.
و با خنده و لذت یه قهوه برا خودم خریدم و میل کردم.نشستم دونه به دونه درس های این مسئله و اشتباهی که دیگه شده بود بخش جدا نشدنی از کار و شغل من رو نوشتم.
محکم کاری ها.قواعد کار رو با یه قول اساسی و مردونه به خودم یادآوری کردم.
و دیگه خبری از سرزنش و ملامت نبود.
جالب اینجاست با اینکه چندین میلیون پول باخت دادم که زحمت ها کشیدم براش،اما حالم خوب خوب خوب و توپ شده بود.
چون طبق قانون خدا با خودم و اون مسئله برخورد کردم.
جواب مرحله سوم:
من این درس رو زدم سردر خونم. که حتی اگر برای برادر خودم هم بخوام کار کنم حتما قرارداد کاری محکم و با جزئیات کامل عقد میکنم.
درس دوم اینکه اصلا روی حرف انسان جماعت حساب نکنم.چون امروز توی یه فازِ،فردا یه فاز دیگه.
درس سوم:
برای کار و زحمت های خودم ارزش فراوانی قائل باشم.
چون افرادی که کیفیت کارشون حتی به گرد پای من هم نمیرسه،جوری به کارهاشون ارزش میدن که انگار معمار و دکوراتور بزرگ جهان هستند.
درس چهارم:
اصلا نترسم توی کار.جلو جلو سناریو نچینم.
درس پنجم:
مشتری و کارفرما رفیق و برادر من نیست و باید رابطه آجرکاری و کارفرما در همون حد باقی بمونه نه صمیمی تر.
درس ششم؛:
اصلا خرید هام رو برا کارفرما توضیح ندم.
اصلا آدرس ها و شماره تلفن های فروشگاه های خرید متریال کارم رو به مشتری ندم.
درس هفتم:
برای زمان کارم برنامه ریزی درست بکنم.
نه اینکه از صبح برم تا خدا داند کی بیام خونه،شب بشه.نصف شب بشه.
روزی 8 یا ده ساعت کار کنم اما کار مفید و پیش رونده.
درس هشتم:
فقط و فقط و فقط روی خدا حساب باز کنم.
یادم باشه وقتی از خدا کار و پروژه کاری درخواست میکنم و بهم میده،مسیر درست باورسازی رو قطع نکنم.و نرم عرق کار بشم و قانون رو فراموش کنم.و باید با شدت فراوان ادامه بدم و هدف بعدیم رو انتخاب کنم و باورهای درست بسازم و روی خودم کار کنم که تا این پروژه تمام نشد برم سر پروژه پول ساز بعدی.
قسمت دوم مرحله دوم.
این اشتباه فرصت های کاری بیشتری رو برام به ارمغان میاره.چون وقتی با اجرای درس های این اشتباه در پروژه بعدیم،باعی میشم که کارم خیلی روان تر و عالی تر و بدون دغدغه و ناراحتی انجام بشه و با عشق پولم رو بگیرم.
پس وقتی با اجرای درس های گرفته شده در پروژه کاریم حالم خوب باشه یعنی اینکه اتفاقات خوب رو خلق میکنم چون طبق قانون بدون تغییر خداوند حال خوب و احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب.
قطعا باعث میشه انگیزه من تقویت بشه.
وقتی که مسیر رو درست برم و درس هام رو گرفته باشم قطعا خداوند هم بهم بیشتر و بیشتر برکت و روزی میده.
جواب بخش سوم مرحله دوم.
من از این زاویه دید حال خودم رو خوب کردم،که من یک انسان بسیار بسیار خوش قول و آدم حسابی هستم و چون خودم اینجوری خوب هستم فکر میکنم همه انسان های جهان هم شبیه خودم هستند.
پس من یه انسان بسیار خوبم.
به خودم گفتم و واقعیت هم همینه که اون یارو برای اینکه من کیفیت کارم بی نظیره و میخواست من رو از دست نده،اومد از یه روش اشتباه استفاده کرد که من رو نگه داره و کار رو براش انجام بدم.
چون همش میگفت پول رو نمیدم و قرارداد هم نداری اما اگه بمونی و کل کارم رو انجام بدی آخر کار بهت میدم این پول رو.
پس من بی نظیرم و کارم تکه.
برای اینکه با با کیفیت کار من پیش بره و حال کنه این داستان رو در اورد.
مرحله چهارم.
من در بدو هر پیشنهاد کاری تمام قوانین عقد یک قرارداد محکم و قانونی رو رعایت میکنم.مسائل خصوصی کارم همچون خرید هام و تخفیف هام و هزینه هام رو اصلا برای مشتری توضیح نمیدم.
دلیل نداره شفاف باشم و فقط قیمت عرف بازار رو دریافت کنم و کار باکیفیت رو اجرا کنم و تحویل بدم.
کارفرما هیولا نیستکارفرما برادرم نیست.کارفرما رفیقم نیست.برای کارم بسیار ارزش قائل میشم.هر لحظه از کارم ارزشمنده.چون من دارم هنر رو اجرا میکنم.
و چندین آیتم دیگه.
در پایان استاد واقعا این سلسله فایل ها عالی هستند و از شما میخوام که ادامه بدید
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
-باور محدود کننده که اگه کاری رو درست انجام نمیدم یعنی در اون کار ناتوانم
این باور مخرب رو تا حدی داشتم ،البته نه به این شکل که در تصورم این باشه که من ناتوان هستم
بیشتر به این دلیل بود که اصلا حاضر نبودم به خودم زحمت بدم که یادش بگیرم برای همین برای اینکه از فکرش در بیام میگفتم من نمی تونم انجامش بدم و اینجوری فکرم رو میخواست آزاد کنم
و الان میدونم که هر زمینه ای که باشه من میتونم تکامل رو طی کنم و یادش بگیرم . فرقی هم نداره چی باشه مهم اینه که با تکرار و تداوم بهتر و بهتر میشم
یعنی «آنچه را که بخواهم میتوانم یاد بگیرم» چون استعداد ذاتی وجود نداره که باعث موفقیت بشه بلکه واقعیت اینه که انسان دنبال علاقه ش میره تا یادش بگیره و تدریجی بهتر و بهتر بشه
از این نمونه ها زیاده ولی مواردی که من الان به ذهنم میاد «شکیرا» خواننده مشهور کلمبیایی هست که معلمش بهش گفت تو صدای زشتی داری و نمیتونی هیچوقت خواننده بشی…. اما شکیرا باور نکرد و ادامه داد تا شد یکی از معروف ترینا و چندی قبل هم که مجسمه ش رو در کلمبیا رونمایی کردند
یا «کیت وینسلت» که معلمش گفت نمیتونی بازیگر بشی .. ولی ادامه داد تا شد یکی از مشهورترین ها با کلی جوایز گلدن گلوب و اسکار
این الگوها نشون میده که ما اگه در حیطه مورد علاقه مون پیش بریم میتونیم به موفقیت برسیم به شرطی که ادامه بدیم و خودمون رو «باور» داشته باشیم
-باور مخرب اینکه اگه اشتباه کنم بقیه دیگه روم حساب نمیکنن
این باور رو هم داشتم ..هنوزم یه جورایی هست ولی خیلی کمرنگ تر شده..قبلا تا حدی پررنگ بود که اگه بلد نبودم هم حاضر به اعتراف نبودم یا اگه اشتباهی کرده بودم اصلا زیر بار نمی رفتم
اما الان باید یاد بگیرم که نظر بقیه اصلا مهم نیست
من باید طبق اصول خودم پیش برم و ممکنه در این مسیر اشتباه هم بکنم . ایراد نداره دفعه بعد بهتر عمل میکنم بماند که همه اشتباه میکنن چون همه انسانن.
توی این زمینه طی چند ماه اخیر خیلی پیشرفت کردم و راضی هستم چون آرامش خاطر بیشتری دارم البته باید بهتر بشم
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
سلام به استاد و مریم عزیزم
من بتازگی حدود دوماهه وارد کار جدیدی شدم که هیچی در بارش نمیدونستم و اون اوایلش بشدت برام سخت بود و نجواها شدید
نجوا میگفت تو یاد نمیگیری اینا خیلی سخته قاطی پاتی میکنی آبروت میره و ….. هزاران جمله که تلاش میکرد من ادامه ندم
ولی خداروشکر من هر بار تلاش میکردم تا نجواهامو کم کنم و تا الان خیلی پیشرفت کردم و کلی چیز جدید یاد گرفتم
اما دو هفته قبل یک اشتباه کردم و تقریبا میشه گفت یک اشتباه خیلی تابلو .اون لحظه که رییس اداره بمن گفت یادمه دقیقا با صدای بلند شروع کردم به خندیدن
اما تلفن که قطع شد نجواها شروع شد که بی عرضه بازی درآوردی آخه چندبار باید بهت توضیح بدن آبروم رف جلو رییس ، اصلا واقعا چطوری یه همچین اشتباهی و انجام دادی با خودت چه فکری کرده بودی تو خیلی خنگی سمانه، حواستو جمع کن خواهشا و ….
خلاصه تا تونست این ذهن نافرمانم بمن گیر داد و سرزنش کرد ولی من اجازه ندادم زیاد طول بکشه و خیلی از قبلنا زودتر و سریعتر وارد عمل شدم نجواها رو ساکتشون کردم و گفتم آره من تازه اومدم و تا دو ماه هم در حال آموزش هستم اصلا اشکالی نداره اشتباه کردم که کردم تازه این باعث شد بار دیگه بهتر بلد باشم چکار کنم اشتباه کردن جزوی از زندگی انسانهاست من باید درسمو ازش بگیرم و تازه ممبعد در موارد مشابه هم میدونم که تمرکزمو اگه بیشتر کنم میتونم بدون اشتباه انجام بدم و
جالبه در مورد اون مسئله دقیقا هم همینطور شد و هر بار که با همون موارد برخورد میکردم اون اشتباه و اون خنده هام یادم میومد و دقیقا میدونستم باید چکار کنم و چطوری حلش کنم .
در کل از موقعی که با استاد عزیزم آشنا شدم خیلی از قبل بهتر شدم خیلی راحت تر خودمو میبخشم زودتر میبخشم .عذاب وجدان نمیگیرم اگرم بگیرم خیلی زود حلش میکنم و از خدا میخام که هر روز هدایتم کنه تا بتونم ادامه بدم تا روزیکه زنده هستم و نفس میکشم .
البته که الان در حال حاضر هم تو زندگی و رابطم چالش هاو اشتباهات کوچیکی دارم ولی بلطف پروردگارم و آموزه های استاد و راهنمایی های خواهران عزیزم که جزو دانشجویان استاد هستند چیزهای باارزشی یاد میگیرم خداوند رو شاکرم که هر بار که چالش یا سوالی داشتم خیلی قشنگ و زیبا پاسخ داده .خدای مهربونم سپاس
استاد عزیزم از شما هم بسیار ممنونم بابت این فایلای گرانبهاتون
بنام تک فرمانروای کل کیهان ”
بنام کسی که تمام قدرت در دستشه ”
کسی که هرچی رو بخواد تغییر بده، تغییر میده”
کسی که به اون توکل کنه به پادشاهی جهان میرسه ”
بنام خداوند بخشنده ی مهربان ”
استاد سلام ”
دوستان سلام ”
رفقای جان سلام ”
خداوند رو شاکرم که بهم فرصتی داد تا بیام بنویسم ”
ودر مورد باورهای توحیدی صحبت کنم ”
استاد تو این مسیر یاد گرفتم روی آدمها حساب نکنم ”
هر موقع روی اونها حساب باز کردم
خواهر ”
برادر ”
دوست ‘
آشنا ”
عشق ”
و هر که مقامی داشت، هر بار که روی یک نفر حساب باز کردم به همون اندازه ازش ضربه خوردم و یاد گرفتم ازشون تشکر کنم .
به خاطر خدمات شون ‘
به خاطر محبت هاشون ‘
و محبت های اونها رو از جانب خداوند می دونم،
هر موقع گفتم این شخص کمکم میکنه،
اون اینقدر بهم پیشرفت میده،
اون اونقدر به من نیرو میده،
بالاخره اون دوستمه ‘
اون همکارمه ”
به همون اندازه ضعیف شدم، و از طریق همون آدم ضربه خوردم ”
و قتی خداوند قدرت رو در خودش ذخیره کرده، و تو این قدرت رو به یک شخص خاص میدی، همون ایگوی تو میشه، و
تاکید میکنم باورهای محدودش تو رو زمین میزنه ”
به والله دوستان اگر فلش قدرت رو به سوی شخص دیگری حالا هر شخص بدی
باعث میشه تو بری پایین تر ”
زیرا محدود به جایگاه ”
خوب دقت کنید
محدود به قدرت و هالش میشی”
ولی وقتی قدرت رو به خدا میدی خیلی کارها برات انجام میده ”
خیلی کارها برات میکنه ”
من ازش مدار های بالا میخام ”
من میخام با خدا امپراطور باشم ”
تجسم کردن، عبارت های تاکیدی نوشتن خوبه و همه محترمن ولی باورهای توحیدی ”
داشته باشی مثل نفس کشیدن پولدار میشی،
عشق سراغت میاد ”
باورکن زندگیت متحول میشه ”
دوستان من خیلی به دنبال درهای بسته دویدم .
با مغز خوردم زمین ”
و تجربه کردم. و روی ماه خداوند رو در اون تاریکی های مطلق تضاد هام دیدم ”
دوستان نه فاز پیامبری دارم و نه فاز الهام آوری ”
حلقه ی گمشده باورهای توحیدی ست ”
مطمئن باش اگر حالت خوب شد .تو به سمت آگاهی ها هدایت شدی ”
اسرار اذل را نه تو دانی ، نه من
حل معما نه تو خوانی و نه من ”
نه تو مانی و نه من ”
خدایا”
چنان آرامشی به من بده ، که در تو غرق بشم ”
من میخام خودم را به آگاهی های تو آذین بندم ”
میخام خدمت گذار تو باشم ”
اگر به خدا تکیه کنی اون تمام درها رو برات باز میکنه ”
اون تمام نتایج رو برات رقم میزنه ”
و اگر تکیه ات رو از اون برداری ”
به همون اندازه نتایجت نیست و نابود میشه ”
باورهای توحیدی برات معجزه میکنه،
باعث میشه تو یک عالمه جلو بیفتی ”
اگر روز اول توکلم رو با خدا می بستم ”
چه امیران و پادشاهانی بهم سجده نمیکردن ”
فقط کافیه اونو عمیقا بفهمی ”
اون امضا میزنه ، پای دفترچه ”
خونه و ماشین ”
اگر به اون ایمان داشته باشی ”
مهارتی رو که نداری در جای خودش بهت میده ”
در پناه جان ، جانان باشید “
سلام.اقای بساطیان عزیز،امکان داره براتون در این رابطه بیشتر با مثال و اتفاقهایی که تجربه کردید،توضیح بدهید.چون شما کلی اشاره کردید،بنده زیاد متوجه نحوه توکل شما و موفقیتهای نهاییتون نشدم.اینکه مثلا بفرمایید چه باورهای توحیدی در زمینه کاریتون ایجاد کردید که باعث موفقیت و پیشرفتتون شد. ویا اینکه به چه نحوی ارتباطاتتون و توقع نداشتن از دیگران را برنامه ریزی کردید که فقط به خودتون و خدای خودتون توکل داشتید و پیسرفت کردید. وابنکه کلا اگر امکان داره با مثال بیشتری موضوع را باز کنید و به اون اشاره داشته باشید.چون حقیقتا من هم فکر می کنم چنین ایراداتی در کارم دارم و به دنبال نقشه و راهنمای کار هستم.
ممنون و سپاسگزار .
بنام خداوند بخشنده ی مهربان ”
سلام و عرض ادب خدمت خواهر گلم نسرین باغبان ”
وقت عالی ، متعالی ”
من درسته اهل نماز ، و روزه بودم ولی خیلی شرک داشتم و درست و حسابی اونجوری که بخوای قضیه رو نگرفته بودم ”
من چون خیلی چک میدادم و قرض میدادم
توان، نه گفتن نداشتم و خیلی ضمانت میکردم .توی چند سال با تضاد مالی شدیدی روبه رو شدم و اومدم زیر صفر و با کلی بدهی ”
البته قبل از اون نتایج خوبی گرفته بودم ” (قبل از چک دادن و گرفتن ها )
اواخر سال 99 و اوایل سال 1400 با استاد گرامی آشنا شدم ” و چون باورهای محدود زیاد داشتم عضو سایت نشدم و همیشه این نجوا میومد که چیزی برای گفتن ندارم ” ویک قبر کنده بودم و رفته بودم توش ” فایل ها رو زیاد گوش میدادم و انگار چیزی در درون من میگفت میشه موفق بشی”
من روی دیگران خیلی حساب میکردم و یادمه چند سالی دنبال این نماینده و اون نماینده بودم”
اگر برای خودم وقت میذاشتم قطعا (تو هر کاری ) حداقلش نتیجه ی بهتری میگرفتم ”
من تو کار برقم (صنعتی و ساختمانی )
من اگر پولی کم داشتم سریع به دوستان زنگ میزدم و میرفتم دنبال قرض،
تا اینکه فهمیدم باید روی خدا حساب کنم و فقط و فقط ازاون بخوام ”
دوستان صمیمی که داشتم بعداز تضاد و مشکلات میگفتن ، تو دیگه چراااااا!!!!!!
تو دیگه چرا!!!؟؟؟؟
گفتید مثال بزنید ”
من وقتی برای یک نفر کار میکنم وبهم وعده میده، اگر قبلا بود حساب میکردم ولی الان نه ”
وقتی کسی بهت وعده بده و کارو بهت نده خوب ناراحت میشی چون روش حساب کردی، ولی اگه روش حساب نکنی و بگی اگه داد خوب ، اگر هم نداد مشکلی پیش نمیاد”
من نمونه کار بهش میدم ، قیمت بهش میدم و میسپارم به خدا ، تمام
.
.
من مثل دوستمون آقای عطار روشن (که خیلی دوستش دارم ) همه رو جمع کردم ، قرار داد هامو مکتوب می نویسم ”
فایل از کجا شروع کنیم استاد خیلی کمک کرد ”
من همسایه داشتیم. دوست داشتم کارهای بزرگ داشتن ولی بهم ندادن، و ناراحت نشدم
( اگر قبلا بود گله میکردم و کلی ناراحت میشدم )
ولی الان نه ، روی مهارت هام کار میکنم و با ایمان به خدا حرکت میکنم ”
من مشتری داشتم سه برابر پولو برام واریز کرده ”
مثال ”
چند روز پیش رفتم بانک و با کارمنده چند تا حرف زدم و گفت چکار میکنی و منم براش گفتم و ایشون گفت از شما خوشم اومده چند واحد دارم می تونی کاراشو (کارهای برقی ) برام انجام بدی ”
کی داره روزی بهت میده ”
کییکه دلها رو نرم میکنه ”
شما باید با ایمان و توکل به خدا حرکت کنی ”
من یواش یواش به کارهای بزرگ ، پروژه های عظیم هدایت شدم ”
کارهایی که اصلا فکرشو نمیکردم ”
خوب به نظرت اگر قبلا بود اصلا وقت میکردم ” بیام کامنت بنویسم ”
هی داشتم چک پاس میکردم و آرامش خودمو گرفته بودم ”
و وقتی آرامش نداشته باشی هیچی بهت الهام نمیشه ”
وقتی از درون تغییر کنی ، بیرونم تغییر میکنه ”
بهترین ها رو برات آرزومندم ”
(قدرت نوشتن خوبی ندارم امیدوارم خوب توضیح داده باشم )
در پناه الله مهربان باشید “
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
واقعا هیچ سایتی با این کیفیت و این حجم از مشارکت کاربران بعیده باشه
حتی اکانت های افراد سرشناس این حوزه مثل «استر هیکس» یا «باب پرکتور» و … اصلا این میزان کامنت رو نداره چه برسه به کامنتهای طولانی و پر محتوا
*به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
خیلی به خودم فشار نمیاوردم تا جاییکه یادمه
بود زمانهایی که از الفاظ نسبتا بدی برای خودم استفاده میکردم اونم گذری… ولی در کل اینجوری نبود که برم توی فاز نشخوار ذهنی که چرا اینو نگفتم ، چرا اونو گفتم/ چرا این کار رو اشتباه انجام دادم و… خیلی از اوقات از کنارش راحت رد میشدم و بندرت و در حد چند ثانیه شاید یه ناسزایی هم به خودم میگفتم
اما الان…
اشتباه کردم ایرادی نداره. منم انسان هستم و ممکنه خطا ازم سر بزنه ، دنیا به آخر که نرسیده. اشتباه کردم در عوض روش درستش رو یاد گرفتم و دفعه بعدی بهتر عمل میکنم
-دقیقا مثال ادیسون که ازش پرسیدن «نا امید نشدی که 1000 باز برای اختراع لامپ با شکست روبرو شدی؟ »
گفت «نه من 1000 راه یاد گرفتم که باهاش نمیشه لامپ رو اختراع کرد»
همین دیدگاه میشه یه الگوی قوی برای اینکه با خودمون در صلح باشیم و اگه اتفاقی برخلاف میل ما رخ داد، خودمون رو محاکمه و سرزنش نکنیم انگار که دنیا به آخر رسیده در عوض متمرکز بشیم روی اصلاحش
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته