ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 33

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1568 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام به همه عزیزانم

    به‌خصوص به استادان عزیز و پر تلاشم و خانم شایسته عزیز استادی که بینهایت درسها از ایشون گرفتم.

    یک پیشنها در مورد قرار گرفتن فایلهای خود شناسی در لیست دانلودها و یا کلیدها داشتم.

    فایلهای خودشناسی دسته بندی شده اما وقتی روی کلیدها میزنم و روی توانایی به نام خودشناسی کلیک میکنم فقط یازده فایل میاد درصورتی که وقتی از روی این فایل کلیک کردم روی توانایی به نام خودشناسی تعداد فایلها بیشتره

    اگر میشه یا توی دانلودها این دسته بندی باشه یا روی همون کلیدها اما تمام فایلها قرار بگیره برای راحتی دسترسی به فایلهای خودشناسی

    ممنون بابت تمام بهبودها و تشکر ویژه از استاد خودم خانم شایسته عزیز برای این دسته بندی‌ها منظم و عالی

    خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین

    در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    داود نیکزاد گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    سلام استاد گرامی و همه دوستان عزیز

    اتفاقا استاد من در همان شرایطی هستم که برای یادگیری مهارتی در کارم دارم تلاش میکنم

    و یک چالشیه که گاهی اشتباهات ازم سر میزنه وارد حرفه جوشکاری و سبک سازی سقف شده ام هنوز مطمعا نیستم که این کار را کامل یاد خواهم گرفت یا نه ولی با افکار قدرتمند کننده پیش میرم چون خوب خیلی از کارها را بلد نیستم و برای اولین بار دارم انجامش میدم ولی خیلی سخت نمیگیرم به خودم از اشتباهاتم درس میگیرم و ته ذهنم اینه که طبیعیه اول کارمه چیزی نشده

    و اینم خیلی وقته استاد تو ذهنم گذاشته که من قدرت یادگیری هر کاری را دارم

    و ازین نمیترسم که شاید در آینده کاری پیش بیاد که من هرگز ازش سردر نیارم

    نه این قانونه برام که اول کاری را یاد میگیرم بعد با تمرین و تکرار و تکامل اجراش میکنم

    و چون انتظار ندارم همون بار اول کامل اجراش کنم با خودم در صلحم به خودم فشار نمیارم که چرا بلد نبودم یا من بدرد این کار نمیخورم یا کار من نیست

    دستخوش استاد که تو این روزهایی که گاهی جوابگوی نجواها نیستم این فایل رو آماده کردی که دیگه راحتر از اشتباهاتم درس بگیرم‌ و نتنها خودخوری نکنم بلکه افکار قدرتمند کننده در ذهنم بپروانم

    دوستتون دارم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد مردانی گفته:
    مدت عضویت: 3096 روز

    به اشتباه اخیر که مرتکب شدی فکر کن ،چه احساسی نسبت بهش داشتی آیا با خودت گفتی اشکال نداره و باید ببینم چه درسی میتونم ازش بگیرم یا خودت رو سرزنش کردی و گفتی من به درد این کار نمیخورم یا من حواس پرتم ؟

    اشتباهی که اخیرا مرتکب شدم این بود که وسایلی که اماده کرده بودم که ببرم سر تمرین رو جا گذاشتم این اتفاق خیلی برام تکرار میشه معمولا یا یه چیزی رو جا میذارم یا گمش میکنم و داشتم به خودم میگفتم چکار کنم من ادم حواس پرتیم

    من فکر کنم باید یه کارهایی رو انجام بدم تا برام عادت بشه و دیگه کمتر وسایلم رو جا بذارم مثلا من قبلا خیلی کارتهای عابر بانک و مدارکم رو گم میکردم ولی از وقتی که همشون رو اومدم تو یک کیف پول خوب و خوشگل جا دادم الان چند ساله که من همه ی مدارکم همیشه پیشمه و خداراشکر تا حالا کیف پولم رو گم نکردم و اینم استارتش از تمرین روانشناسی ثروت 1 قدیم خورد که استاد گفت پول بذار تو یه کیف پول خوشگل و همیشه دنبالت باشه تا عادت کنی به این که پول داشته باشی و خرجش نکنی و مطمئن باش که گمش نمیکنی

    یا مثلا من هر وقت میرفتم کوه یه چیزی رو نمیبردم چون اکثرا خودم تنها میرفتم و خیلی وسایل با خودم میبردم بلاخره یکیشون رو یادم میرفت ببرم مثلا یبار چوب برده بودم فندک یا کبریت نبرده بودم اونجاهاییم که من میرم هیچ چیزی نیست و فقط طبیعته هیچی مجبور شدم دوباره برگردم و فندک و کبریت بگیرم و دوباره رفتم بالا یبار نون یادم رفت ببرم و نیمرو مشتی آتیشی درست کردم دیدم نون نیاوردم هیچی خالی خوردم نیمرو رو ولی یبار نشستم لیست وسایلی که برای کوه باید ببرم رو تو گوشیم نوشتم و از اون موقع به بعد هر وقت میخاستم برم کوه شبش که وسایل رو جمع میکردم از روی لیست تو گوشیم چک میکردم و تیک میزدم این مشکلمم با این کار برای همیشه حل شد و من همیشه با وسایل کامل رفتم کوه یه عالمه لذت بردم

    حالا برای رفت و امد های روزانم که میخام برم سر تمرین یا جاهای دیگه هم باید یه چک لیست درست کنم و قبل از این که برم چک کنم که چیزی رو جا نذارم یا همه کارهامو نذارم دیقه نود انجام بدم که بخام حول حولی کارهامو بکنمو از خونه برم بیرون این مسئله رو باید برای همیشه حلش کنم مثل اون دوتا بالایی که توضیح دادم (تمام)

    استاد من از مسافرت برگشتم (تو کامنت قبلیم نوشتم که دارم میرم مسافرت )و چقدر حال داد چقدر خوش گذشت به طرز جادویی ما در بهترین زمان در بهترین مکان بودیم استاد هوای شمال (انزلی) یجوری گرم بود انگار تابستون بود میگفتن یه هفته قبل اینقدر سرد بود و برف وبارون میومد که نگو خدارا صد هزار مرتبه شکر

    خداراشکر صحیح و سالم رفتیم و برگشتیم کلی جاهای زیبا و قشنگ رفتیم یه سر رفتیم سرعین (آبگرم) جاده ی گردنه حیران زیبارو رد شدیم ازش چقدر زیباس هم زمستونش قشنگه هم تابستون آش دوغ مشتی و خوشمزه محلی خوردیم اونجا خلخال ، ماسال، اردبیل همه ی اینجاهارو رفتیم و بی نهایت خوش گذشت با همسفر های فوق العاده همه مثبت همه زیبا بین و خوش گذرون خدایا صد هزار مرتبه شکرت واقعا استاد حتما همه اینجا ها رو شما رفتین و کلی خاطره دارین

    استاد بی نهایت ازت سپاسگزارم که با درست کردن این سایت و یه همچین فضای بی نظیری چقدرررررررر باعث رشد و پیشرفت ما شدین

    خدایاشکرت که من رو به این مسیر الهی هدایت کردی و پایدار نگه داشتی خدایاشکرت بابت دوستان بی نظیرم تو سایت استاد عباسمنش خدایاشکرت بابت تمام نتایجی که دوستانم گرفتن و مکتوبش کردن و باعث انگیزه گرفتن ما میشن خدایاشکرت بابت وقتی که دارم و میتونم توی سایت فعالیت کنم و ورودی عالی و الهی به ذهنم بدم

    در پناه الله شاد و ثروتمند باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مهرشید مخبریان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1252 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد بزرگوار سید حسین عباسمنش و بانو شایسته و دوستان عزیزم

    مرحله اول:

    به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.

    من خیلی سررشته ای در مورد سیستم بیمه تامین اجتماعی کارگرها ندارم و تقریبا یک ماه پیش برای یکی از کارگرها باید درخواست بازرسی بیمه میزدم ولی بلد نبودم . همکارم گفت میم کافی نت میگم انجام بدم . گفتم نه بذار سرچ کنم تو گوگل اگه متوجه نشدم که چیکار باید کنم بعدش برین کافی نت . خیلی سرچ کردم در این مورد و مطالب زیادی یادگرفتم در مورد بیمه ( به نظرم نکته مثبتی بود در این مسیر ) و در یک سایت شماره ای گذاشته بود که میشد تماس بگیریم و در مورد بیمه بهمون مشاوره میدادن . من تماس گرفتم و سوالاتمو پرسیدم ولی نمیدونستم که این تماس من هزینه معمولی نداره و هر دقیقه مکالمه من 10 برابر هزینه میندازه . سوالاتمو پرسیدم و اون خانم هم با حوصله جواب منو داد . اول ماه هزینه تلفن شرکت مثل همیشه نبود و دقیقا ده برابر بیشتر از همیشه قبض تلفن شرکت اومد .

    مرحله دوم:

    توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    اولش خب یکم ناراحت شدم . به زبون نیوردم ولی تو مغزم چرخید که این اصلا جز مسئولیت های تو نبوده و میتونستی به همکارت بگی بره کافی نت و این اشتباه رو نکنی . و داشتم به این فکر میکردم که اگه رئیس شرکت علت رو پرسید چطور داستان رو توضیح بدم که خطا کار بودنم رو کمرنگ تر کنم و هی داشتم مدل های واکنش ایشون رو تو ذهنم بررسی میکردم و خودمو آماده میکردم برای مقابله ( احساس میکنم منم اینجا این باور مخرب رو داشتم که ما خیلی مواظبیم که اشتباه نکنیم چون از واکنش بقیه می ترسیم . )

    مرحله سوم :

    از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟

    بعد از چند دقیقه دیدم که این مسئله داره احساسمو خراب میکنه و به خودم گفتم مهرشید فارغ از اینکه چه اتفاقی افتاده تو نباید احساست بد بشه ، چون احساس بد مساوی اتفاقات بدتر و اگر احساستو خوب کنی ممکنه که این احتمال وجود داشته باشه که نتیجه انقدم که تو فکر میکنی بد نشه .

    گفتم بدترین حالت اینکه میگن چرا باعث شدی هزینه ده برابر بشه دیگه ، منم خیلی محکم و بدون هیچ ترسی میگم بله من باعث شدم هدفم زیان رسوندم نبود ولی خب اشتباه کردم الانم اشتباهمو میپذیرم و ازتون میخوام که هزینه تلفن شرکت رو از حقوقم کسر کنید ، به خودم میگفتم که این پول و هزینه ارزش اینو نداره که مهرشید تو بخوای خودتو ناراحت کنی و خوشحال باش . تو ارزشت بیشتر از ایناست که ذهنت بخاطر این مسائل بخواد درگیر بشه . هراتفاقی بهترین اتفاقه ……..

    مرحله چهارم:

    پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟

    نتیجه ی نهایی این اتفاق این شد که نه تنها از حقوق من چیزی کسر نشد بلکه حتی از من سوالی نشد که علت این افزایش ده برابری تلفن بخاطر چی بوده ، و قبض تلفن پرداخت شد ، بدون اینکه کوچکترین ناراحتی برای من پیش بیاد یا واکنش و حرفی باشه .

    1- من یادگرفتم که خیلی از اتفاقاتی که ما نگرانیم در آینده اتفاق بیوفته ممکنه اصلا رخ نده .

    2- اگر من بتونم ذهنمو کنترل کنم نتیجه نهایی به نفع من رقم خواهد خورد .

    3- اگر مسئولیت کارهایم رو به عهده بگیرم (حتی اگر اشتباه کرده باشم ) باعث آرامش ذهن و روان من میشه و عدم قبول مسئولیت کارهامون باعث بهم ریختگی ذهنی و پایین اومدن اعتماد به نفسمون میشه .

    4- اینکه وقتی اشتباه میکنی و درصدد جبران برمیای چقدر اتفاقا باعث قدرت بیشتر آدم میشه .

    5- اینکه بعضی چیزها شاید از نظر ما اشتباه باشه و در کل جهان هستی مثبته مثل اینکه ما اونروز نباید میرفتیم کافی نت شاید رفتن ما باعث خسارت خیلی خیلی خیلی بیشتر میشد ( مثلا تصادف رخ میداد ) و ایمان بیشتر نسبت به این جمله الخیر فی ما وقع .

    استاد عزیزم ممنونم بابت این فایل فوق العاده و تمرینات عالی که ما رو هدایت میکنه به سمت تفکر کردن و درک کردن هرچه بیشتر قوانین منظم و بی نقص این جهان .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان سلام به استاد عزیزم و تمام دوستان

    آخرین اشتباهم برمیگرده به همین رفتار چند ساعت قبلم تو باشگاه،یه حرکتی رو میخاسم بزنم و نشد

    بعد شروع کردم به سرزنش کردنِ خودم

    که تو الان دوساله داری میای باشگاه ولی نمیتونی این حرکتو بزنی

    داری درجا میزنی

    این چه وضعشه و….

    بارها هم شده مربیم بهم گفته این یه چیز عادی هس و باید فقط تلاشت رو بیشتر کنی

    وقتی این فایلو گوش دادم

    متوجه شدم من خیلی جاها میترسم از اشتباه کردن

    خیلی جاها هم که اشتباه میکنم فک میکنم منم ک ناتوان هستم

    مثلا وقتی کسی اشتباهم رو بهم گوشزد میکنه،سریع دلخور میشم چون فک میکنم داره بهم توهین میشه

    در صورتی که میتونم راحت بپذیرم اشتباهم رو و دفعه بد دقتم رو ببرم بالا

    البته بعد دوره عزت نفس تونستم بپذیرم اشتباهای کوچیکم رو

    مثلا یجایی یه حرفی زدم که جاش نبود بجای اینکه همش خودمو سرزنش کنم،به خودم میگم اشکال نداره سری بعد این حرفو نزن یا به این شکل حرفتو بگو تا بقیه منظورت رو متوجه بشن

    .

    .

    .

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم

    درپناه خدای مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    محمد حق نگهدار گفته:
    مدت عضویت: 1631 روز

    مثل همیشه، خداوند بهترین فایل رو در بهترین زمانی که نیاز داشتم سر راهم قرار داد. یکی از بزرگترین سپاسگزاری های من همین همیشه هدایت شدن به فایل مناسب در زمان مناسبه واقعا خدایا عاششششقتم که این یکی از بزرگترین نعمتای زندگیمه.

    من برنامه نویس فول استکم. من هم سمت فرانت ( ظاهر و دیزاین ) و هم بک اند (منطق، دیتا و…) کار میکنم. دقیقا همین دو روز پیش سر کار من یه دیتایی رو که اتفاقا تستش هم کرده بودم وقتی اومدم رو اکانت خود مشتریمون اضاف کنم باعث شد دیتای اصلی مشتری بپره. به طور کلی اولش خیلی نگران شدم ولی دیدم کاریه که شده، اولین کاری که کردم با ارشدم و مدیریت راجب مسئله ای که پیش اومده و حلش صحبت کردم. من خودم رو آماده کرده بودم که اگر در این مورد باهام برخوردی شد خیلی به خودم نگیرم و ناراحت نشم ولی با کمال تعجب چیزی که باهاش روبه رو شدم برخورد خیلی خیلی خیلی عادی همکارانم بود !!! که خیلی برا من عجیب بود انگار که اتفاقی که رخ داده خیلی هم عجیب غریب نیست و خوب حالا یچیزی شده بیاید رو حلش تمرکز کنیم. حتی وقتی به ارشدم گفتم باهام برخورد نکردند که چرا این اشتباهو کردی، اولین صحبتشون این بود که چرا تو کار زیاده روی میکنی و به خودت فشار میاری و راجب این باهام صحبت کردند که نگران حالم هستند، بعدش ایده برا حلش دادند.

    درحالی که من از درون به شدت خجالت زده بودم، این آدم ها انقدر خوب با من برخورد کردن و حتی من رو هم آرام کردند و بعد با آرامش به دنبال راه حل گشند. و مسئله رو به راحتی گذاشتند پای اینکه من تازه دستم داره رو پروژه راه میوفته و یجاهایی ممکنه غلق هارو ندونم.

    واقعا این شغل فوق العاده، این همکاران دوست داشتنی و بی نظیر، همه رو خداوند به صورت هدایتی سر راه من قرار داد و من واقعا هرچی فکرش رو میکنم درتوانم نخواهد بود به اندازه ای که باید به خاطر وجودشون از خداوند سپاسگزاری کنم.

    حتی مدتی پیش یه اشتباه بدتر از این من کل سیستمی که به هزاران نفر سرویس میده رو آوردم پایین، یعنی دیگه بدتر از این ممکنه نبود. ولی باز ارشدم زمانی که باهام تماس گرفتند اولین صحبتشون این بود که «فدای سرت خودتو ناراحتش نکن» و حتی اشتباه من رو در این مورد پوشاندند.

    تا مدتی بعد این اشتباه بالا که گفتم من خودم سرسنگین و نگران و کنترل ذهنمو از دست داده بودم که خودش منجر به اشتباهات ریز ریز دیگه ای هم شد!!!

    همیشه یمدت کوتاه که از اون اشتباه میگذره من در نهایت و در ادامه کار متوجه میشم که یجاهایی حتی اون اشتباه لطف خداوند به من بوده، برای مثال من یک اشتباه رو در مقیاس کوچیکی انجام دادم که به لطف خداوند تجربه من از این اشتباه باعث جلوگیری از اون در مقیاس بزرگتر یا موارد حساس تر شده.

    درباره روش های عملی برا جلوگیری از رخداد چنین اشتباهاتی اولین موردی که به ذهنم میرسه مسلط شدن روی هنر حیاطی کنترل ذهن هست. میشد از یسری از اشتباهات ریز و درشت متوالی به راحتی اجتناب کرد ا گر من تونسته بودم بعد از همون اشتباه اول به هم نریزم و خودم رو نبازم و حالم بد نشه.

    مورد دوم، اینکه موقع انجام تسک ها باید بیشتر دقت کنم، با حوصله و بدون عجله همه چیز رو بررسی کنم تا مطمئن بشم که همه چیز اوکی هست و سرجاش هست. خیلی از مواردی که پیش اومده ریشش حتی عحله من بوده.

    (The bellow section is exactly the above section, after I remembered I was supposed to do my homework in English so I added an English versin as well. From next time I’ll do it from the beginning. )

    As always the best file in the best time related to the current situation in my life. Couldn’t be more grateful about that.

    Hi I,m Mohamad and I,m a full-stack developer, which means I’m capable of working on both front & back part of a software.

    Exactly two days ago, I accidentally destroyed part of one of our client’s data. I was scared at first but soon I realized that being afraid and ashamed is no help to this situation so I contacted my boss and seniour to discuss the issue with them. To be honest, I was taken aback by their reactions to the issue. They both were so calm as if this is something usual to happen, let go of the problem for now and focus on the fix.

    Even when I talked to my seniour, his first concern was that I shouldn’t be doing this much overtime and that this can be harmful for my health.

    Exactly before that I was having a lot of ruminatin. And seeing my colleagues being so calm and open minded proved to be really soothing.

    I would never conceal my gratitude toward having such wonderful colleagues.

    Aboute the ways to actually avoid these mistakes in practice, the first and the most important one is to master mind and focus control. Lossing my control and not being able to get a hold of myself is still my biggest weakness ever. As someone who wants to gain full control over his life, it’s really critical to master this art. The second one could be that I need to be more cautious. It’s inevitable that developers make occasional mistakes, yet we could avoid most of them with being more careful.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2908 روز

    سلام به روی ماهتون.

    استاد سپاسگذارم ازتون بخاطر این فایل ها .

    استاد قبل از هر چیزی باوجود این سوالات این فایل هر بار میفهمم

    که چقدر من باورهای غلط زیادی دارم چقدر اون همه تلاش میکنم که خودمو تغیر بدهم ولی هنوز اون چیزهای که میخوام نمیاد تو زندگیم .

    من 95درصد بیشتر راحت میتونم بگم 99درصد مواقع کلادر اشتباه بودم و 99درصد مواقع هم خودمو سرزنش کردم احساس ناتوانی کردم احساس پوچی کردم

    احساس بی ارزشی و حقارت کردم

    وااااای خدای من اخه این همه احساس بد ساهاست دارم با خودم میکشم

    ولی حالا میفهمم که همش بخاطر وجود این باورهایه که بعضا خودمم خبر ندارم ازشون و مثل زیر خاکی میان بالا .

    و البته با دوره 12قدم خیلی حال میکنم خیلی دارم پیشرفت میکنم از درون دارم هی بزرگ شدن ظرف وجودم رو حس میکنم .

    بخصوص قدم 7 جلسه 2 که واقعا بینظیره کلی ایرادهارو دارم پیدا میکنم

    و اصلا کل مسیر رو داشتم اشتباه میرفتم.

    اشتباهات اخیری که داشتم.

    1.من در کار سیم کشی که شغل دومم هست مشغولم

    این اواخر پیش اومد که ایفون تصویری رو 0تا100کارشو خودم انجام دهدم و رسیدم به قفل باز کن درب .که گیر کردن هر کاری میکردم باز نمیکرد

    یک ایراد خیلی کوچکی هم داشت که استاد کارمو اوردم و درست کرد

    اما خیلی تلاش کردم که به کسی زنگ نزنم و خیلی هم احساس نگرانی ترس و ناتوانی کردم .

    و اصلا احساس میکردم که واقعا من بدرد کار فنی نمیخورم من فنی کار نمیشم .البته این احساس رو خیلی وقته که دارم که فکر میکنم من بدرد کار فنی نمیخورم

    (این درحالی هم هست که واقعا من کلی کار کردم کلی نتیجه گرفتم کلی کارهارو یاد گرفتم اصلا خودم صفر تا صد اون خونه رو انجام دادم کلی دستاورد دارم) اما ذهنه دیگه همیشه ساز منفی میزنه

    واین من هستم که باید ذهنم رو کنترل کنم و توجه کنم به چیز های که بهم احساس خوبی میده

    2.اشتباه دیگه ای که داشتم اخیر یک اتفاقی پیش اومد برام

    و تو ذهن خودم گفتم که به هیچ کس نمیگم اون شب نگفتم

    فرداشب اون اتفاق مهمون داشتم و یا لحظه اومد تو دهنم و گفتم

    اما بعد از اونا که رفتم

    خیلی احساسم بد شد که چرا گفتم چرا نتونستم جلو خودمو بگیرم .

    3.اشتباه بعدی که داشتم بر میگرده به 2ماه پیش تقریبا

    ومن داشتم به سبک قانون سلامتی زندگی میکردم 3ماه کامل شد اما نجواهای شیطان و باور کمبود که بخاطر باورهای غلطم

    به سختی پول گوشت حتی خود گوشت و قلمه اینارو به سختی

    واقعا در فشار بسیار زیادی بودم

    و میدونم بخاطر باورهای خودم بود اون همه فشار

    اما نتونستم واقعیتش جلو این فشار دوام بیارم

    ذهنم انقدر داشت هی بهم میگفت چقد لاغر شدی چقدر فلانی از اون طرف میگفت که پول گوشت از کجا میاری تو که انقدر زیر فشاری

    از اون طرف هم پاشنه اشیلی به نام حرف دیگران

    خانواده خودم و همسرم

    خود همسرم

    فامیل ها

    خلاصه همه چیز دست به دست هم داد که جلو این فشار دوم نیارم و ذهنم جوری سبک قبلی رو لذت بخش کرد برام که دوباره برگشتم .

    و خیلی احساسم بد شد بعد از چند روزی .

    که واقعا نتونستم ادامه بدهم چرا نتونستم ذهنم رو کنترل کنم

    و کلی احساس گناه از اینا .

    مرحله 3چ درسی از این اشتباهت گرفتم.

    در مورد اول که مربوط به ایفون بود ..

    یاد گرفتم که وقتی که دارم ذور میزنم تلاش بیهوده میکنم نگرانم احساس ترس دارم

    اون ایده اون راهکار بهم الهام نمیشه تو اون احساسات ترس و نگرانی ..

    اون قفل بازکن درب اگر یه ذره زنجیرشو سفت میکردم درب براحتی باز میشد .

    حتی بارها تو فایل اموزشی دیدم

    اما بهش توجه نکردم چون در نگرانی بودم ..

    درمورد دوم یاد گرفتم که منم ادمم که واقعا احتمال اشتباه رو دارم

    والبته با خود سرزنشی با تحقیر کردن خود واحساس گناه دادن به خود نمیشه جلو اشتباهات رو گرفت ‌.

    درمورد 3که برگشتم به سبک قبلی

    واقعا خیلی ذهن چموشم رو شناختم چون من تو این 30سال عمرم تا حالا همچین تمرینی رو نداشتم که عمل کنم اینجوری

    و درسهای بسیار بزرگی داشت برام

    واقعا خیلی زیاد

    جون درسته من زیر فشار دوم نیاوردم اما تو اون 3ماه من کلی نتیجه گرفتم .

    اصلا حرف مردم اهمیتش کم شده بود برام

    اون همه مهمونی رفتم یه بار هم تقلب نکردم

    اون همه مهمان داشتم درحالی که من یک ساله ازدواج کردم ولی اون همه مهمون که داشتم ولی به سبک قانون سلامتی ادامه دادم

    چقدر من عمل کردم و من اصلا سیمان ذهنم ریخت .

    و یاد گرفتم که میشود .اره میشود به هر خواسته رسید .

    اما باید یاد بگیری که جلو ذهنتو بگیری

    بتونی پاشنه اشیلی که داری مثل حرف و قضاوت دیگران .کلا دیگران.

    رو از ذهنت ببری بیرون

    براحتی میتونی به هر خواسته ای برسی.

    استاد بازم سپاسگذارم بخاطر اینکه هر روز هی دارم خودم رو بیشتر میشناسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 981 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان روزی بخش و هدایتگر

    سلام به استاد و مریم جان و دوستان هم فرکانسی جان جانانید شما و خداروشکر میکنم تو این مسیر پر از اگاهی پر از عشق و پر از احساس خوب هست که فقط اینجا و با هیچ چیزی نمیشه پرش کرد جز با با عشق رب و اگاهی های قوانینش

    اینم تمرین خفنم به نشونه سپاسگزاری و اقدام

    سوال این قسمت:

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    من چه اشتباهی انجام دادم

    سریع ابجی اینا گفتن دارن میان باهاشون اومدم محمدم اومد خونه منم اورد اینجا راحت باشم میخام برم دسشویی برم بیام سخت نگرفتم

    سعی کردم احساسم خوب باشه دیگه مامان اینا نیومدن به خود نگرفتم گفتیم خندیدیم محمد سر شام نبود زهنم گفت ناراحت باش سعی کردم احساسم خوب باشه دیگه محمدم رفت زهنم گفت حال ناراحت باش گفتم نه صب میکنم احساسم اروم اروم خوب میشه دلم درد میکرد یکم حوله گزاشتم اومدم سپاسگزاری اومدم توجه به نکات مثبت یعد اروم اروم گرم شدم خوب شدم  دیگه گفتیم خندیدم باورم این بود خدا هر چی قرار بگم الهام میکنه میگم و هرچیم نمخاد دوس دارم ساکت باشم بعدم دیگه خودم خیلی دوس دارم به خودمو بقیه سعی میکنم احترام بزارم و باهاشون عشق کنم لذت ببرم

    و خوومو به خودت میسپرم که میدونم هر لحظه ن.هبان و مهربان و قدرتمند و هدایت گرمی به سمت احساس خوب به راحتی عشق ارامش

    و خلاصه کلی روز خفنی بود خداجونی بی نهایت شکر

    اشتب دیگه

    اینکه من کاری که میخام بکنم اصلا نمیکنم مثلا میگم دیگه میخام نقاشی کنم ولی هزارتا اتفاق میوفته که من اون کارو نکنم فک میکنم این خودش یه اشت و باور اشتب توش هس ولی میدونم من به خودم خیلی سخت نمیگیرم خودمو میخام ودلم میخاد اروم اروم یاد بگیرم با مهربونی و خودمو اصلاح کنم

    مرحله دوم:

    مرحله دوم:

    توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    ….اشتب 1

    سریع میخاستم برم تو احساس بد تو احساس ترس تو احساس بی ارزشی ترس از اینکه تنها به مونم ونتونم لدت ببرم

    احساس بی ارزشی اینگه اگه مامانم اینا دنبالم نباشن بی ارزشم

    با محمد نباشم بی ارزشم

    ولی با همه اینا سعی کردم دور بزنم هیچ دلیلی نداره من احساسم بد باشه

    هیچ احساسی نمیتونه منو بی ارزش نشون بده

    من همواره ارزشمندم و لایقم

    من همواره در احساس ارامش و خوشبختی ام

    اشتب 2

    میرفتم از خودم ناراحت بشم و دیگه به خودم سفت میگیرم سفتو سخت خودمو مجبور به این کاره نقاشی میکنم ینی چی اخه این همه سرکش

    بعد دوباره یادم میومد چقد خودمو دوس دارم و همواره گفتم باید با خودم مهربان و اسون گیر باشم و هر روزم پر از قدم های ارزشمند و ساده باشه و باورهاایی در مورد نقاشی درس کردم مثلا بعدام گفتم من نباید به خودم سخت بگیرم روزی چند ساعت چه کاری کنم گقتم قانون تکامل و بهبود استفاده میکنم که قانون موفقیت هست ینی دیروز که نیم ساعت نقاشی کردم امروز میکنم یه ساعت یا سعی کردم با زوق شوق بیشتر داشتم و ینی بهبود وطبق یاد قانون دوم سپاسگزاری هم افتادم

    که به خاطر قدم های طلایی و ارزشمند امروزم از خودم سپاسگزار و راضی باشم ودختر عاشقتم و باقدم های اسون و همیشگیمو حفظ میکنم

    مرحله سوم:

    درسها

    من درس گرفتم که من ارزشمندم چه اشتب بکنم یا نکنم

    من درس گرفتم که اشتب ها نشونه هایی هستند که توشون چقد اگاهی درس و برکت و نعمت هست و ترسی ندارند و راحت میشه با کسب اگاهی اون هارو باز کنی و کلی نعمت سرازیر کنی به زندگیت

    من یاد گرفتم با اشتب هاس که میشه ازشون درس گرفت تجربه کرد و بهبود دادی

    من یاد گرفتم با خودم سخت نگیرم که تو باید بهترین باشی حق اشتب کردن نداری

    بلکه دختر تو حقشو داری اشتب کنی و درس هایی بگیری که تو رو کلی رشد بده و کلی پیشرفتی همیشگی برای خودت بسازی

    من یاد گرفتم که اشتب ها توشون راه حلی ساده هست من با باز کردن اشتب ها به دو قانون طلایی برخوردم

    قانون سپاسگزاری

    به خاطر دونه دونه حرکت و قدم هام برای احساس خوب و لذت بیشتر ساختن ساسگزارم حتی اگه به ظاهر شکست بخورم یا اشتب کنم در حالی که در اصل منو بزرگتر کرد وقویتر و اگاه ترم کرد

    قانون تکامل

    به خاطر دونه دونه بهتر بهتر شدن کوچیکم سپاسگزارم

    و دیگه با درک بهتر قانون تکامل توی اشتباهات سعی میکنم یکم بهتر یکم بهتر کنم خودمو چون هیچ کدوم از ما کامل نیستیم و نمیشه یه شبه یه روز دو روز خودتو رفتار هاتو عادتو به طور کلی عوض کنی هدفی به گیری و به زور خودتو مجبور کنی به اقدام با سختی نشونه مشکل تو باورهاس

    حرکت به سمت تمرین نقاشی

    وقتی باورهای خوب میسازی و داری و با علاقه و اروم اروم بیشتر و بهتر کار میکنی کلی لذت و احساس خوب داری

    مرحله چهارم

    برای سپاسگزاری از حرکت و قدمی که برداشتی حتی اگه به ظاهر اشتب کردی بیا درسشو پیدا کن و بدون اینم طبیعی هست قدم دیگه برای بزرگ شدن هست قدمی که میبرتت تو ترس تا ایمانتو افزایش بده

    من میدونم تو هر مسله و اشتب درس و اگهی هست که با یادگیریش به راحتی میشه بازش کرد به اررررامی …قانون تکامل

    قانون تکامل چی میگی تو الان یه کار اشتب کردی و بعد درسشو گرفتی و اقدام درستو کردی و بعد اروز اروم روز به روز بهتر میشی یه شبه نمیتونی کلی تغییر بدی رفتار هاتو

    پس از این به بعد برنامه میچینم برای قدم ها و کارهای روزانه و سپاسگزارم به خاطرشون احساس فوقالعاده خوشبختی دارم

    و بعد اروم اروم بهترش میکنم و دیگه دختر هیچ وقت ازت ناراحت نمیشم هیچ وقت از اشتب کردن نترس حتی اگه کردی بدون با درسی که بهت میده رشدت میده پس بیا قول بدیم با اشتب ها دوس باشیم و به نشونه هایی ساده واضه که میفرستند گوش بدیم و عمل کنیم

    خداجون شکرت برای این قدم طلایی و انقد باور های قشنگ برای ورود به دل ترس اشتب کردن خداجون چقد روحیه ام برای زندگی و نقاشی کردن همه چیا بهتر شدم شکرت

    خداجونن جریانی از عشقو برکت و امرزش برای خودم و بقیه دوستان از رب مهربان و اجابت کننده بنده هاش خواستارم روزهاتون پر از عشق رب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2610 روز

    سلام

    قسمت سوم

    سوال :

    به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟

    آیا احساس شما این بود که:

    ” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛

    آیا به شدت خود را سرزنش کردی!

    آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!

    آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی خوری؟؟

    پاسخ من:

    مسائلی در کارم به وجود اومد .. و به نظرم با خودم بر خورد خوبی نداشتم و خودم رو تا حدی سرزنش کردم و اون اشتباه رو یا اون مسئله رو تا حدودی ارتباط دادم به شخصیت خودم و تا حدی احساس کردم به درد این کار نمیخورم و مشکل از منه و خیلی از لحاظ ذهنی مشوش و ناارام شدم و خودم رو سرزنش کردم … البته مخصوصا در موزد این مسیله بعد از کارم هی داشتم اگاهی های دوره ی عزت نفس جلسه دوم رو توی ذهنم با خودم مرور میکردم که خودم رو سرزنش نکنم و به همچنین به خودم احساس گناه ندم و خودم رو الکی اذیت نکنم بعدش دیدم خیلی جوابگو نیست و گرفتم توی ماشین خوابیدم ولی در کل نارام و مشوش بودم و همونجور که گفتم داشتم به شخصیت خودم وصلش میکردم …

    تمرین :

    مرحله اول :

    به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده. 

    پاسخ من :

    من توی یک مرکزی کار میکنم و کلاس های یوگام روزهای شنبه و پنج شنبه است.. من وقتی این روزها تعطیل میشدن میومدم خودم کلاس جبرانی میذاشتم و یک روز دیگری رو جایگزین اون روز تعطیل میکردم برای اینکه کلاسم رو برگزار کنم… اونجا یک گروه دیگری هم هستن که پینگ پونگ بازی میکنن و البته بهایی هم پرداخت نمیکنن و اونجا دارن از امکانات مرکز استفاده میکنن و بعد اینا دیدن من دارم کلاس جبرانی میذارم دیدم که یواش یواش دارن اعتراض میکنن که من میام تایم اینا رو میگیرم و بعد روز چهارشنبه به جای پنج شنبه که تعطیل بود رفتم اونجا و میخواستم کلاسم زو برگزار کنم دیدم یهووو اعتراض کردن(( انگار که مثلا امکانات مرکز ملک پدرشونه و اینام صاحبش شدن )) و منم یه مقدار عصبانی شدم گفتم الان میرم این موضوع رو با مسئول مرکز در میان میذارم که چرا نمیذارید کلاسم برگزار کنم .. من این همه راه رو دارم از شهرستان میزنم میام اینجا برای این یک ساعت !!! خلاصه یه مقدار عصبانی شدم و اینا … بعدش خب هنرجوها… به من گفتن چرا عصبانی شدی.. تو نباید اینجوری میکردی و فلان و بهمان… یعنی من کلاس جبرانی رو به جای روز تعطیل برگزار میکردم چون احساس میکردم درست نیست حالاکه تعطیل شده من کلاس جبرانی نذارم .. یه جورایی انگار احساس میکردم وظیمه کارم رو انجام بدم و حتی اگر تعطیلم شده اون روز ها ،، من یه جورایی وظیمه کلاس جبرانی بذارم و بعدش هنرجوهام هم بعضی هاشون یه جورایی اومدن به من اعتراض کردن که چرا عصبانی شدم و به من گفتن تو نباید عصبانی میشدی و پشتیبانی از اون ها کردن !!!!

    منم به خودم گفتم عه عه عه من دارم برای اینا کلاس جبرانی میذارم بعد میان منو سرزنش میکنن !!! و بعدش خودمم شروع کردم بعد از کلاس به تخریب کردن خودم که لابد اینا درست میگن دگ و حتما اشتباه از من بوده !!! یعنی من اومدم وظیفم رو به درستی انجام بدم و بعدش این مدل برخورد با من شد… در صورتی که من میتونستم با خودم بگم اوکی تعطیل شده اون روز … پس منم تعطیل هستم و کلاس جبرانی هم اصلا در کار نیست.. حقوقم رو بگیرم و بخوابم توی خونه !!! میتونستم این مدلی هم رفتار کنم !!!

    یه جورایی انگار حس میکنم خیلی از خودم کندم دادم به اینا !!!

    مرحله دوم :

    توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    آیا خودت را سرزنش کردی؛

    آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛

    یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟

    پاسخ من :

    خب همونجوری که توضیح دادم تا مدتی هی با خودم درگیر بودم و ناراحت بودم و یه جورایی داشتم خودم رو سرزنش میکردم که حتما من اشتباه کردم و با خودم میگفتم عه عه عه ببین ببین پاسخ زحماتم رو چجوری دادن؟؟!! ببیین چه برخورد بدی با من شد ؟؟ و خودم رو داشتم سرزنش میکردم و حس میکردم کارم اشتباه بوده و حس میکردم احتمالا بقیه درست میگن و خلاصه یه جورایی به توانایی هام شک کردم …

    مرحله سوم :

    با توجه به توضیحات استاد عباس منش درباره ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده در برخورد با اشتباه، به این موضوعات فکر کن که:

    الف) چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟

    پاسخ الف)

    خب باید خونسردیم رو حفظ کنم و اگر یه همچین موقعیتی دوباره تکرار شد سعی کنم عصبانی نشم و به ارامی و خونسردی و بدون درگیری موضوع رو با مسیول مرکز در میون بذارم تا راه حلی پیدا کنم.. عصبانی شدن و توجه به ناخواسته فقط کار رو خرابتر میکنه .. من اگر با گروه پینگ پونگ یا با هرکسی اونجا درگیر بشم اوضاع به ضرر من پیش میره و خب اونا تعدادشون زیاده و منم از شهرستان میرم اونجا و یه جورایی اونجا غریبم .. اگر نتونم ذهنم رو کنترل کنم بلا سر خودم میارم !! باید سعی کنم با گروه پینگ پونگ یا با هرکسی دیگری اصلا درگیر نشم و توضیح اضافه ندم و نخوام با کسی بحث کنم و نخوام کسی رو قانع کنم که من درست میگم یا من کارم درست بوده و تو اشتباه میگی.. بلکه باید با حفظ ارامش و خونسردی و بدون بحث و درگیری موضوع رو با مسئول مرکز در میون بذارم بدون اینکه اصلا کسی متوجه این قضیه بشه !!! بحث و درگیزی و قانع کردن فقط اوضاع رو برای من سخت تر میکنه و چه میدونم اصلا ممکنه اونا بریزن سرم !! چون تعداشون زیاده … و همشون هم با هم دوستن .. حتی شاگردان خودم هم با اونا دوستن… من باید حواسم به خودم باشه توی شهر غریبی میرم کار میکنم باید سعی کنم در موقعیت های مشابه خیلی سریع واکنش ندم …

    ب) این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟

    پاسخ ب )

    یاد بگیرم قاطع تر باشم.. محکم تر برخورد کنم.. صبور تر باشم… با کسی درگیر نشم … با کسی بحث نکنم.. نخوام کسی رو قانع کنم… نخوام به راحتی زیر حرف زور برم.. ارامتر باشم… خیلی از خودم نکنم بدم به بقیه… با ارامش و صبوری و قاطعیت و جدیت کار کنم …

    ج) از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟

    پاسخ ج)

    میتونم اینجوری نگاه کنم که مسئله و مشکل جزیی از کاره و اشتباه کردن جزیی از مسیره … به خودم بگم بالاخره من دارم کلی راه رو رانندگی میکنم تا محل کارم و ادم بالاخره با دیدن یه همچین رفتارهایی ممکنه عصبانی بشه ولی باید سعی کنم کنترلش کنم …(( البته وقتی فکر میکنم خیلی هم عصبانی نشدما .. من توی اون لحظه با تن صدای بلند گفتم الان میرم درمورد این موضوع صحبت میکنم )) … به هرحال در کل منم یه ادمم احساس دارم و ممکنه خشمگین بشم.. پس بنابراین به توانایی هام شک نکنم و به خودم شک نکنم که نکنه من ادم عصبی ای هستم… نکنه من ادم بد اخلاقی هستم… نه این موضوع طبیعیه و هر کسی دیگری جای من بود ممکن بود حتی رفتاری خیلی بدتر از این رو توی اون لحظه نشون میداد… پس این یه چیز کاملا طبیعیه و به خودم خیلی سخت نگیرم ولی خب سعی کنم از این به بعد قاطعانه تر و محکم تر باشم و کنترل بهتری روی خودم داشته باشم…

    مرحله چهارم :

    پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟

    پاسخ :

    همونجور که گفتم برای دوری از بحث و درگیزی و حاشیه من میتونم هر روزی که کلاس داشتم … هر وقت میرسم به مرکز… برم یکی دگ از اتاق ها برای خودم بشینم روی صندلی و هر وقت تایم کلاسم شروع شد خیلی شیک و شکیل کلاسم رو برگزار کنم و هر وقت کلاسم تموم شد .. محل کار رو ترک کنم و برای کسی هم چیزی رو توضیح ندم.. هز کسی هر سوالی داشت بیاد سر کلاسم شرکت کنه و اگر سوالی داشت همونجا بپرسه و منم اگر بلد بودم پاسخش رو میدم و اگرم بلد نبودم خیلی راحت بگم نمیدونم !!!

    (( چون قبلا اینجوری بودم که چون مثلا از شهرستان راه میوفتم میرم مرکز استان خب معمولا نیم ساعتی یا چهل دقیقه ای زودتر میرسیدم اونجا و منم میرفتم پیش این پینگ پونگیا .. و منتظر میموندم تا ساعت 10:30 صبح بشه تا اینا بازیشون تموم کنن و بعد منم کلاسم زو برگزار کنم … بعد احساس میکردم بعضیاشون یا جدی یا شوخی یه چیزایی به من میپرونن … مثلا طرف هی میومد میگفت اقا تو میای اینجا توی تایم ما،، من حواسم پرت شد بازی رو باختم !!! منم هی جواب نمیدادم و میگفتم سنش زیاده ولش کن …. و یا بعد از کلاس مثلا کار دازم جایی کلی از خودم و زمانم میزنم بشینم برای اینا توضیح بدم )))

    ولی از این به بعد اگر زودتر برسم اونجا نه با کسی در گیر میشم .. نه با کسی بحث میکنم.. نه میشینم برای کسی توضیح بدم .. نه کسی رو قانع میکنم .. میرم توی یه اتاق دگ میشینم .. مثلا میرم توی کتابخونه برای خودم کنار شوفاژ حال میکنم و مطالعه میکنم و استراحت میکنم و سر تایم کلاس رو برگزار میکنم و سر تایم هم کلاس رو تموم میکنم و هر کسی هم هر سوالی داشت بیاد سر کلاسم شزکت کنه و ارزش بذاره بزای کلاسم تا منم با عشق جواب سوالش زو بدم و دیگه خارج از تایم کلاس جواب سوال کسی رو نمیدم و بهش میگم اگر به این موضوع علاقه مند هستید میتونید تشریف بیارید سر کلاس شرکت کنید… اینجوری هم قدر کلاس هام رو بیشتر میدونن…

    میگم اینا چون بهایی برای کلاس های من پرداخت نمیکنن .. چون یه چیز مفتی در اختیارشون قرار گرقته هیچ ارزشی هم بزاش قائل نیستن … (( در کل به نظرم ادم ها وقتی بزای یک موضوعی بهاش رو پرداخت نمیکنن ارزشی هم بزاش نمیذارن و هی متوقع تر و پر رو تر میشن ))

    بنابزاین اینجوری با جدیت و با قاطعیت و صبوری و همچنین با دوری کردن از حواشی و درگیزی کار خودم رو بهتر از قبل پیگیز میشم…

    و در موزد کلاس جبرانی گذاشتن هم به جای روزای تعطیل باید صحبت کنم با مسئول مرکز.. که اگر تعطیله پس منم تعطیلم و من حوصله ندارم با این افراد بحث و درگیزی داشته باشم… یا اینکه زحمت بکشید مکان کلاس های پینگ پونگ و یوگا رو از هم تفکیک کنید..

    موفق باشید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2836 روز

    به نام کسی که هرلحظه عاشق و عشق منه

    سلام به بهترینها و ناب ترین های جهان

    اول از هرچیزی باید بگم واقعا مهمترین و بهترین و ساده ترین تمرینی که ممکنه خیلی اوقات یادمون میره باید انجام بدیم همین داشتن احساس خوبه که مهمترین وظیفه در هرشرایط و موقعیت برا ما آدمهاست

    من تا چندروز پیش میدیدم دارم هی تمرینات کاری خودم و اینجا رو مرور میکنم هی میری تو کار خودم عملکردهایی میکردم واقعا هم قدم برمیداشتم و کارهایی انجام میدادم اما مدام با خودم میگفتم چرا من نمیتونم این مسائل حل کنم

    – چرا من نمیتونم یه راه حل پیدا کنم

    تا اینکه بعد از اینهمه زور زدن و تمرین های مختلف و تقلا یهو به خودم اومدم گفتم خدایا من همش خودم دارم با کلام و احساسم میگم من دنبال مشکل هستم بجای راه حل

    و شکرخدا با کمک دوره شیوه حل مسائل بخصوص جلسه آخر واقعا حال منو زیبا کرد و چقدر باعث میشه که یه عالمه از اون آگاهی ها و ایده هایی که داشتیم رو بتونیم بکار بگیریم چونکه پای احساس خوب اومد وسط

    من خودم یه رفتار و حرفی که تو رابطه الانم چندروز پیش انجام دادم تا یکی دو روز اول همش با خودم میگفتم عجب اشتباهی کردم اما بعدش که همین الانم میگم نععع هیچ اشکالی نداره من دارم یاد میگیرم

    یا هروقت یه اشتباه ناخواسته ای در ارتباطم میکنم خیلی زود میتونم ذهنمو جمع کنم چونکه میگم من که نیتم خوبه پس دیگه سرزنشی ندارم واقعا این چندماه اخیر خیلی رشد کردم و خیلی رهاتر شدم که من میتونم خیلی ریلکس زندگی کنم و از چندروز پیش با وجود این تکاملم در رابطه چندبار اشتباهات کوچکی که نباید میکردمو کردم البته ناآگاهانه و ناخواسته

    اما دیگه احساس سرزنش خاصی نداشتم

    و چقدر الان بهتر متوجه میشم که اشتباهات من میتونه از شخصیت من جدا باشه

    مرحله اول:

    اشتباهی که اخیرا مرتکب شدم چیه؛

    یه حرفی که منطق هم داشتم از درست بودنش به چندتا از همکاران گرامی زدم خیلی ناراحت شدن و منو‌ مورد سرزنش قرار میدادن

    مرحله دوم :

    توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟

    آیا خودت را سرزنش کردی؛

    آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛

    یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟

    تا یکساعت اول داشتم‌خودمو سرزنش میکردم اما بعد گفتم من که ازشون عذرخواهی هم کردم ولی بهشون هم گفتم من حرفم درست و نیتم چیه،پس چرا بخوام احساس خود سرزنشی داشته باشم و مثل گذشته مدام خودمو اذیت کنم حتی اگر در همچین مواقع ای مقصر هم باشم خیلی اوقات از گذشته خودم الگو میگیرم و میرم نگاه میکنم افراد موفق و خوشبین که اشتباهات بزرگ مرتکب شدن اما خیلی راحت تونستن زود خودشونو ببخشند و خودشونو دوست داشته باشند و به راهشون ادامه بدند اینجور اتفاقات در زندگی انسانهای زیاد و حتی موفق و بزرگ زیاد رخ داده وقتی بریم بررسی شون کنیم خیلی انگیزه و ایمان و عدم گناه بهمون میده

    مرحله سوم:

    چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟

    این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟

    از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟

    وقتی من حتی حرفم بجا و درست هم باشه قبلش کمی احساس خوب و آرامش خودمو در وجودم مرور کنم و خیلی محکم اما مودبانه و با احساس دوستانه بگم اینجوری کنیم اونجوری نکنیم بهتره چونکه قدرتی و نتایجی که احساس خوب و احترام گذاشتن داره هیچی نداره و خودمم هردوتا رو بارها تجربه کردم واقعا فهمیدم ابهت و احترامی که احساس خوب برخورد مودبانه داره هیچ خشونتی به هیچ عنوان نداره

    و اگه من کمی بیشتر مینشستم با خودم فکر میکردم و احساسی عمل نمیکردم حتی همون همکارانی که اشتباهات خودشونو قبول نکردن ،اما چنان با احساس رضایت شروع به کار و ایده های بسیار زیادی رو باهام در میان میذاشتند

    مرحله چهارم

    پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟

    اول اینکه با احساس و برخورد بد چه با خودم چه با دیگران هیچ کاری انجام نمیشه اگر هم انجام بشه با زجر و بدبختی میشه که بعد کلی حسرت و احساس پشیمانی دارم از اینکه چرا مسیر رسیدن رو اینقدر برا خودم زهر کردم

    بیام اول با خودم خلوت کنم و تمام احساس مسئولیت کار به عهده بگیرم هرکی کاری انجام میده یا نمیده من کار ندارم بلکه فقط به خودم فکر کنم اینجوری اتفاقا خیلی ها دست بکار میشند و دنبال رو ام میشند و این احساس مستقل بودن و قدرتمندی رو در من میبینند اونوقت نسبت به من فقط عملکرد و موفقیت دارند نه گله و شکایت و بدبختی

    دارم جلسه آخر دوره شیوه حل مساله رو گوش میدم که خوب به آدم یاد میده حتی در بحران هم باید خوب فکر کرد و مهمترین کار اینه که من تمرکزمو فقط بذارم رو نقطه پایانی یعنی زمانی که مساله رو حل کردم و دارم لذت میبرم و هرچند تا الان با همیم تمرین خیلی چیزهارو در زندگیم بدست آوردم مثل یه خواسته ای که من در تمام زندگیم با تمام ایده هادر دنیا نتونسته بودم بهش برسم اما ازوقتی که اومدم از نقطه پایانی لذت بردم شاید باورتون نشه فقط بعد از 3 ماه تقریبا در دنیای واقعی من بهش رسیدم چیزی که تمام عمر نتونسته بودم بهش برسم ،واقعا این احساس خوب تجسم سازی چقدر بی نهایت قدرتمنده و الانم دارم برا بقیه خواسته ها و اهدافم ازش استفاده میکنم

    بهترینهارو براتون آرزو میکنم خداقوت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: