ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3 - صفحه 35 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-07 20:36:482024-02-14 06:04:58ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به شما استاد عزیزم
در جواب سوال طرح شده در ابتدای فایل:
وقتی که اون طور که باید عمل نمیکنم یا حتی خیلی بدتر اگر اشتباه کنم ، من احساسم بد میشه احساس ناتوانی میکنم احساس بی کفایتی و به طبع به خاطر داشتن این ا8ساس درونی از طرف بقیه 6م سرزنش میشم و این احساس شک به خودم بارها بر اثر این سرزنشی که شدم بیشتر میشه
و زمانی که در یه موضوع من بارها بارها اشتباه کنم کلا ناامید میشم خودم سرزنش میکنم و اجساس بی ارزشی و بی عرضه بودن دارم
در این بین میتونم رد پای تلیید طلبی و نیازمند تحسین شدن توسط دیگران رو ببینم
وقتی حرفی میزنم که نباید میزدم یا باید میزدمدو نزدم ، این باعث میشه من احساس ناکافی بودن کنم و منتظر وهکمش بقیه باشم که اونا حرفم تایید میکنن یا نه ؟ وقتی مورد تهاجم انتقاد ها قرار میگیرم یه جورایی میترسم و فورا میل دارم عقب نشینی کنم
در مواجه شدن با سرزنشی که به صورت تهاجمی باشه من به خودم شک میکنم ، به خودم میگم نکنه این حرفم درست تبود کاش نمیزدم و خراب کردم
ولی اگه حرفی به ظاهر نادرست بزنم مثلا باکسی تندی کنم یا تو پرش بزنم اگر واکنشی از کسی نباشه یه جورایی اسوده خاطر میشم
در کل انگار برای من درست یا غلط بودن حرفم بستگی به واکنش شدید دیگران داره
هرچند این اواحر سعی میکنم بیشتر کنترلش کنم و از تمرین های دوره احساس لیاقت استفاده میکنم و یه مقداز بهبود رو دارم میبینمو بیشتر حس میکنم انگار برای بعضی کارها و حرفام دلیل دارم و چون دلیل دارم حتی اگر بگن درست نیست من خیلی راحت ار میتونم کنترلش کنم
نمونه اش همین دیشب که دوستم بهم گفت که تو اومدی توانایی هات نوشتی و ضبط کردی وگوش میدب این کار واسه کسیه که از خودش متتفره نمبتونه تو ایینه نگاه کنه و… این واسه او جواب نمیده تو که از خودت متنفر نیستی و این کار برای تو جواب نمیده او باید ضعف هات رو بنویسی باید ترس هات بنویسی و ضبط کنی و باهاش روبه رو بشی
خب واکنش من چی بود؟ یه چیز کاملا متفاوت با قبل ، سریع تو ذهنم اوردم که به اندازه کافی روی ضعف هام تمرکز کردم و نتیجه مشخصه بعدشم من دوره شرکت کردم و ابن تمرین منه و باید انجامش بدم در نتیجه هیییچ واکنشی در جواب دوستم ندادم ، کاملا اگاهانه ندید گرفتم اعراض کردم و ادامه مکالمه بردم به سمت دیگه ای
شابد واکنش عالی من در گذشته این بود که حداقل دلیل خودمو بیارم ولی این بار کلا هیچ کاری نکردم و انگار اطمینان داشتم به کارم و این بهبوده
وقتی توی درسام اشتباه میکنم دو حالت داره ، اون درسی که نسبتا توش خوبم این اشتباه کردن ها ناامیدم میکنه احساس ناتوانی بهم میده ولی در اون حد نیست بیخیالش بشم و دوباره حالا بعد ار فروکش کردن احساساتم دوباره ادامه میدم
اما در درسی که از همون اول قوی نبودم من 6مون اول تار از اشتباه کردن وحشت دارم حتی اگرم سمتش برم با این حسه که وااای من نمیتونم و به محض اولبن برخورد با نامفهومی یا سوالی که نیاز به مهارت های ویگه ای هم داره که متاسفانه که من بلد تیستم به کل احساس ناتوانی میکنم
و میدونم باید براش یه فکری کنم باید با ترسم مواجه بشم توی جلسه قبل بازم به همون ترمز برخوردم ولی حتی فکر کردن بهش هم بهم احسلس تاتوانی میده و باز میخوام از چالش فرار کنم و فرار کنم و نباشه
اینا یه سری مثال های نختصر هستن و در کل واکنش من به اشتباهاتم این نیست که خب شد دیگه تجربه اش و فرصتی برای پیشرفت و یادگیری
تا پیش از دوره احساس لیاقت من فکر میکردم اشتباه یعنی کمبود و کاستی و یه ایراده و برای اولین بار داشتم بهش به چشم تجربه نگاه میکردم
الان بعضی وقتا این سوال اگاهانه از خودم میپرسم که خب اشتباه کردی ولش کن چی میتونی ازش یاد بگیری ؟ چه درسی هست که بخوای ازش یاد بگیری؟ دیگه گذشته و شده و الان چطور میتونی جنع و جورش کنی؟
و سعی میکنم کمتر تو حال بد و خودسرزنشی قرار بگیرم
اما هنوزم حقیقتا هیچ علاقه ای به حضور اشتباهات ندارم خصوصا خصوصا اونایی که سرزنش دیگران رو با خودش برام همراه میکنه
این جواب من به سوال هست و میرم ادامه فایل گوش کنم
سلام بر خدا، استاد عزیز و همراهان عزیزم در این مسیر زیبا
اول از همه سپاسگزاری میکنم از خداوند بابت این سایت ، استاد و همه اعضای مشارکت کننده بابت این همه آگاهی و تجربه که زندگی را برای من راحت تر میکنه
سوال: به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
من چون توی مسیر بهبودی قدم برمیدارم خیلی وقتا پیش میاد که به قول معروف برای برخی از آدمها میرم بالای منبر در صورتی که به خودم قول دادم این کارو انجام ندم و دست از نصیحت کردن آدما بردارم
اما گاهی هنوز این اشتباهو مرتکب میشم
توی یک مراسم متوجه شدم که دوستم خیلی داره خودشو اذیت میکنه و شیون و گریه زاری راه انداخته بعد سعی کردم آرمش کنم گفت من دست خودم نیس مثلا اگه کسی مادرش فوت کنه خودمو جای اون شخص میزارم و حالم بد میشه.
سعی کردم باهاش صحبت کنم که این کارو نکن، جذب میکنی، خطرناکه این کار و فلان و بمان .
اون دوستم هم گارد گرفت و اصرار داشت که نه من اینطوریم و اونطوریم و خدا رو شکر حواسم به احساسم هست.
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
واقعیتش من یه کمی حالم بد شد.
بعد که اومدم خونه به خودم گفتم تو مگه قرار نبود نصیحت نکنی، راهکار ندی و … خلاصه رفتم تو فاز خودسرزنشی
اما خیلی زود به خودم اومدم و گفتم خوب من اشتباه میکنم منکرش نمیشم مهم اینه که دوباره تلاش کنم که به کسی تا از من نخاسته بهش راهکار ندم .
این هم که بگم که گوشه ذهنم میگفت حالا اون چه فکری در مورد من میکنه و این بیشتر از هر چیزی اذیتم میکرد
تا اینکه در مورد این موردم به این نتیجه رسیدم که آقا مهم نیت منه که بد نبود و طرز تفکر و قضاوت اون آدم هم مهم نیست
چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
من این درسو گرفتم که به قول استاد تا کسی ازم درخواست نکرده راهکار ندم، نخام آدما رو تغییربدم و این یادم باشه که به قول استاد هر کسی هر جایی هست سر جای مناسب خودشه.
این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
این اشتباه باعث میشه من تلاشمو بیشتر کنم و بیشتر مراقب رفتارها و واکنش هام باشم.
همیشه قبل از هر عملی خوب فکر کنم به نتیجه احتمالی خوب فکر کنم و در یک کلام حواسم به قوانین باشه
از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
از این زوایه که هر اشتباهی باعث رشد من میشه، قویترم میکنه و منو تبدیل به انسان بهتری میکنه. پس اشتباهی که این همه سود داره و ابزار نکنم بکوبم تو سر خودم
در نهایتم همینجا در مقابل شما و دوستان عزیزم قول میدهم که نهایت تلاشمو برای متمرکز شدن روی خودم بکنم.
خدایا شکرت بخاطر وجود همتون.
سلام و عرض ادب به همه اعضای خانواده دوست داشتنی عباس منشی.بریم سر اصل مطلب؛اشتباه من همین یک هفته پیش بود که مهمونی خونه برادر شوهرم رفتیم و من اصلا مواظب ورودی هام نبودم و غیبت کردیم تا دلتون بخواد و احساسم بد بود و شبش که برگشتیم خونه .به خودم گفتم محدثه چرا غذای سمی و کثیف وارد ذهنت کردی چرا مواظب ورودی هات نبودی و احساسم بد شد که منی که میدونستم نباید این کار رو کنم چرا انجامش دادم ولی الان با این فایل استاد جان متوجه شدم نباید خودم رو سرزنش کنم باید درس بگیرم از اشتباهم .حالا درسی که میتونم بگیرم از این کاری که انجام دادم به اشتباه چی بود:1)اولین موضوع اینکه محدثه جونم خیلی از این به بعد مواظب ورودی هات باش و برات مهم باشه چه غذایی رو وارد وجودت و روحت میکنی حتی شده توی مهمونی ها که دورت شلوغه .قانون هیچ وقت نباید فراموش کنی.اگه دیدی توی مهمونی ها بحث بد داره میشه و ورودی بد داری از طریق گوشت میگیری سریع اونجا رو به یه بهونه ای ترک کن حتی به بهونه سرویس رفتن یا زنگ خوردن گوشیت یا اینکه بگو ببخشید برم یه زنگ به فلانی بزنم کار واجب دارم باهاش یا هرچی.یا اگه بچه کوچیکی توی جمع هست برو باهاش بازی کن و ورودی خوب و خوشمزه بده به ذهنت.یا اگه دیدی میتونی با طرف مقابلت بحث رو بچرخونید سمت خوبی و قشنگی و مسافرت و لذت و تجربه های قشنگ که قطعا باید این کار رو کنی.نباید قاطی جمه بشی و با جریان اونا همراه بشی و اگرنه زندگیت میشه مثل اونا.پس اگه میخوای متفاوت نتیجه بگیری متفاوت رفتار کن تحت هررررر شرایطی.اصلا پلن بچین برای دور همی ها ،یعنی چی؟یعنی هنذفریت توی کیف آماده باشه که هر وقت دیدی بیکاری توی جمع یا چرت و پرت داره گفته میشه سریع بیا توی سایت و شروع کن گوش کردن یا کامنت خوندن و نکته برداری کردن از کامنت ها.خلاصه باید بتونی جهنمم که باشی ذهنت کنترل کنی باید باید بتونی چون چاره ای جز این نداری.خدا کپک میکنه اگ ازش بخوایم.البته بگم من خودم واقعا تحسین میکنم چون که دورهمی هام به حداقل ممکن رسوندم با دوستای خانوادگیمون چون همشون از دید من غذای سمی هستن شاید ظاهر قضیه خیلی دورهمی های باحال و بزن و برقص داشته باشن ولی حرفاشون بوی ناامیدی میده بوی بد میده و منی که شدیدا دوس دارم انسان موفقی بشم و یکی بشم مثل استاد و مریم جون پسسسسس باید بدونم چه ورودی هایی دارم به ذهن عزیزم میدم پس باید بدونم که انسان هایی که در مورد ناامیدی در مورد کمبود در مورد چیزهای چرت و پرت حرف میزنن برای من حکم سم مار رو دارن باید دوری کنم چون تمام زندگی من رو ورودی هام میسازه ولی به خودم مغرور نمیشه چون تا الان هر چی دارم از لطف و کرم و بزرگی خداوندم بوده که اگه هدایتم نمیکرد بدبخت ترین بدبختا بودم شایدم تا الان خودکشی کرده بودم یعنی میخوام عمق قضیه رو درک کنید.خدا انشالله به بقیه هم لطفشو عطا کنه و هدایت بشن و به ما هم لطفش عطا کنه و هدایت بشیم بریم به سمت نورش.دوستون دارم.من بایر برم دنبال پسرم از پیش دبستانی بیارمش.خدا یار و نگهدار هممون.
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و گرامی ام
اشتباهی که من چندسال پیش مرتکب شدم و باعث شد چندین سال سختی بکشم تا جبرانش کنم این بود که :
بواسطه باورهای اشتباهی که از پدرم در ذهنم سالها مثل یک دیوار بتنی محکم شده بود عادت کرده بودیم به جای توکل بخدا و توانایی های خودم هربار که چک داشتیم یا پول لازم داشتیم مستقیم به سراغ پولهای نزولی میرفتیم که اطرافمون پر بودند،بعد از مدتی آنچنان آلوده بودم که فهمیدم هیچی که نداریم کلی هم بدهکاریم ،این خطا باعث شد آنچنان خودم رو ببازم و ناامید از پرداخت یک میلیاردو سیصد میلیون بدهی دوازده سال پیش بشم که فقط مرگم رو چاره میدیدم،در همین حد که توضیح خسته کننده نباشه بعد از گذشت دوسال یک معجزه از طریق یک کتاب باعث شد خودم رو پیدا کنم ،توانایی هایم رو درک کنم و بفهمم اگر این اتفاق نمی افتادو من همچنان مشغول گرفتن پول بودم چه بسا تا دوسال دیگه این بدهی سر به چندین میلیارد میزد پس خودش میتونست یه نقطه قوت باشه که حالا فقط 1.3 میلیارد بود،بجای هرکس و هرچیزی چسبیدم به خدای بزرگ خودم رو متعهد کردم که روزی 10 دقیقه تحت هرشرایطی صبحها با خدا صحبت کنم و سپاسگزاری کنم،یاد گرفتم که تحت هیچ شرایطی دنبال گرفتن پول از کسی و دادن سود نباشم و با سرمایه خودم هرچند کم شروع کنم تا جایی که وقتی دوباره بعد از گذشت سالها اوضاع مرتب شد دوباره خیلی پیشنهاد سرمایه دادن از طرف دوستان و اقوام داشتم اما از هیچکسی پولی نگرفتم و چون فقط از خدا میخواستم دربها پشت سرهم برام باز میشد، اون خطا برای من درس بزرگی تو کار و ارتباطم حتی با همسرم داشت چون فهمیدم در دوران سختیهایی که داشتم بهتر از حتی پدرو مادرم که مدتی ترکمان کرده بودند درکنارم بود و کار کرد و دوباره همه چیزو ساختیم ،شاید الان خونه ای که از دست دادم رو ندارم اما به لطف پروردگار طلاهای همسرم رو دوباره براش خریدم ،ماشینی که فروخته بودم بهترش رو خریدم خونه ام میدونم به لطف خدا خواهم خرید،
صدای استاد عباسمنش تو این مدت شبیه نصیحتهای یک ادم موفق که از شرایطی بدتر از خودم بلند شده بود کمکم میکرد که نیرو بگیرم،شهودم کمکم میکرد که جلو برم و ترسم کم بشه البته هنوزم ایراداتی دارم ولی اینها هم درست میشن ،
معمولا عادت کردم تمرینهای استاد رو در یک دفتر انجام بدم و راستش تایپ کردن از طریق گوشی برام سخته ولی برای اینکه استاد عزیزم بدونِ که چقدر این فایلها مهم هستند و ما حتما پیگیر انجام تمرینها هستیم این تمرینهارو تصمیم دارم در بخش کامنتها تایپ کنم
بازم ممنون از وقتی که برای توسعه و پیشرفت ما میزارید استاد عزیزم ،آرزو دارم پر رزق،روزی و سلامتی در دنیا و آخرت باشید
سلام ممنون از اگاهی
شما فقط در مورد اشتباهات مهارتی صحبت کردین
یک سری اشتباهات مربوط به شخصیته
مثل اشتباهاتی که از حسادت یا سرزنش یا مقایسه یا خیانت هست که مواجه باهاش و قبولش و پذیرشش خیلی سخت تر از اشتباهات مهارتیه
اگه در این موارد هم راهنمایی کنید ممنون میشم یا دوستانی هستن که میتونن کمک کنن ممنون میشم ازشون
سلام استاد عزیز خسته نباشی من اولش خوب پیش رفتم الان هر لحظه ذهنم خراب میشه اعصبی میشم باید چکار کنم بنظر خودم بیشر بخاطر این بود حالم خوب بود برای همه حرف میزدم دوست داشتم همه این حال من داشته باشن ولی خیلی باهام کلکل میردناز کجا دوبار شروکنم به اون حال برسم بیشتر عشق خدا
به نام خدای مهربون
سلام استاد عزیزم امیدوارم حالتون عالیه عالی باش.
من خدا رو شکر بعد دوره احساس لیاقت و تمرین دوست صمیمی واقعا دارم میبینم که وقتی ی اشتباهی میکنم اولش شاید بهم بریزم حواسم نباش
ولی سریع ی چیز در درونم آگاهانه میگه سرزنش ممنوع
و فکر کن وقتی ی دوست صمیمیت الان میشد چطور باهاش حرف میزدی.
من جدیدا ی حرفی به خانمم زدم و بعد حالش بد شد
و گفتگو های ذهنی داش شروع میشد سریع مثل ی دوستت صمیمی با خودم حرف زدم اولش سخت بود ولی خدا رو شکر سریع حالم خوب شد و بعد زنگ زدم و همه چی حل شد
و از زاویه ای به موضوع نگاه کردم که واقعا احساسم خوب شد .
و واقعا حالم از این موضوع عالی شد که میشه با گفتگو های مثبت سرزنش کردن رو کم کنیم و نذاریم احساسمون بد بمونه
بازم ممنون
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و همه دوستان گرامی.
اشتباه من در طرز رفتار و برخوردم با اعضای خونواده ام بخصوص با مادرم هست.
گاهی اوقات حرفها و اعتقادات و رفتارهای اونها مطابق میل من نیست و من بشدت واکنش نشون میدم و عصبانی میشم و بعد احساس پشیمونی و عذاب وجدان بهم دست میده. بعضی وقتا تا چند ساعت یا یک روز یا حتی چند روز فرکانسم پایین میاد و من مجبورم حال خودم رو ذره ذره خوب کنم و از زیر صفر به حالت خنثی برسونم وبعد ذره ذره به بالای صفر و احساس خوب برسونم.
در صورتی که اگر اون لحظه واکنش احساسی نشون ندم احساسم بد نمیشه و فرکانسم انقدر افت نمیکنه.
این پروسه تا حالا چند بار تکرار شده. احتمال زیاد علتش عدم تواناییم در کنترل احساسم و سرزنش کردن خودم بوده.
چون سرزنش کردن باعث نمیشه ما یک رفتار اشتباه رو تکرار نکنیم بلکه باعث میشه اون بیشتر تکرار کنیم.
خیلی وقتا هم شده که یک رفتار نامناسبی با خونواده یا مادرم داشتم یا حرف نامناسبی زدم ولی بسرعت خودم رو بخشیدم و این آگاهی رو با خودم مرور کردم که تماام اتفاقات زندگی من بواسطه فرکانس های این لحظه من رقم میخوره نه فرکانس های گذشته من. گذشته میتونه یک دقیقه قبل باشه یا چند سال قبل. اگر من الان حالمو خوب کنم و خودمو ببخشم اتفاقات بهتری میفته. داستان حضرت موسی رو بیاد میارم که بخاطر عدم کنترل احساسات میزنه یه نفرو میکشه ولی بعد کم کم روی خودش کار میکنه و به مقام پیامبری میرسه. میگم ببین موسی یه نفرو میکشه ولی بعدها میشه پیامبر خدا. پس همه اشتباهات قابل جبرانه. تو کسی رو نکشتی فقط دل یک نفر رو شکستی یا ناراحتش کردی ولی اشکالی نداره. باید اشتباهت رو بپذیری و خودتو ببخشی تا خدا هم تو رو ببخشه. عذاب وجدان هم هیچ کمکی نمیکنه که این اشتباه رو تکرار نکنی پس خودتو ببخش و عذاب وجدان هم نگیر. اون آدم هم خودش این طرز برخورد نامناسب رو از طرف تو جذب کرده وگرنه تو که با همه آدما همچین برخوردی نداری. پس هر چی بوده تموم شده الان دیگه بهش فکر نکن و خودت رو با یک موضوع دیگه ای سرگرم کن و حواستو پرت کن. یه کاری رو انجام بده که ازش خوشت میاد و بهت احساس بهتری میده تا کم کم از این سراشیبی و تاریکی صعود کنی و بیای بالاتر.
این یک تضاده که داره بهت خواستت رو واضح میکنه.
اولین و مهمترین خواسته من تا آخر عمر سلامتی جسمی و سلامتی روحی یعنی احساس آرامش پایدار و عمیق و توانایی کنترل ذهن و خوش اخلاق بودن هست.
من نسبت به قبل در این مورد بهتر شدم ولی هنوز خیلی جای کار دارم. اگر تونستم بهتر بشم پس باز هم امکان بهبود بیشتر از این وجود داره.
من باید همینطور که خودم رو میپذیرم و انتظار دارم خونواده ام منو بپذیرن و نخوان مطابق میل اونها رفتار کنم دقیقا باید خودمم چنین دیدگاهی رو نسبت به خونواده ام داشته باشم یعنی بپذیرمشون و نخوام که اونها مطابق میل و نظر من رفتار کنن. اگر بتونم این دیدگاه رو مدام به خودم یادآوری کنم با خودم و خونواده ام به صلح میرسم و کم کم رابطه ام با اونها بهتر و بهتر میشه. من قلبا دوس دارم رابطه عاشقانه ای با خونواده ام داشته باشم چه در کنارشون زندگی کنم چه ازشون دور باشم. شاید جهان ما رو از هم دور کنه ولی تا زمانیکه پیش همیم میخوام که صلح و عشق و پذیرش و احترام و دوستی و صمیمیت بین مون برقرار باشه حتی با وجود اینهمه اختلاف نظرهایی که باهم داریم.
این خواسته واقعی من هست و من مطمئن شدم این خواسته رو میخوام و حالا با این باورهای خوبی که دارم در خودم میسازم به سمت این خواسته حرکت میکنم.
من تصمیم میگیرم که تعهد بدم روی پذیرش خودم و خونواده ام دقیقا همینطوری که هستن و توجه به خوبی های اونها و قضاوت نکردن اونها با جدیت بیشتری کار کنم و اگر هم یه وقتایی در این مورد دچار خطا شدم به هیچ عنوان خودمو سرزنش نکنم و بلافاصله سعی کنم با یادآوری این تعهدی که اینجا دادم حالمو خوب کنم و بگذرم.
سلام
قسمت سوم
سوال :
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
آیا احساس شما این بود که:
” اشتباهی است که رخ داده و اشکالی ندارد. ببینم چه درسی برایم دارد؛ ببینم چه تغییر یا بهبودی ایجاد کنم که در آینده این اشتباه تکرار نشود؛ ببینم چطور می توانم در این موضوع بهتر شوم”؛
آیا به شدت خود را سرزنش کردی!
آیا آن اشتباه را به شخصیت خود وصل کردی و به احساس ناتوانی رسیدی؟!
آیا به این نتیجه رسیدی که کلا به در این کار نمی خوری؟؟
پاسخ من:
مسائلی در کارم به وجود اومد .. و به نظرم با خودم بر خورد خوبی نداشتم و خودم رو تا حدی سرزنش کردم و اون اشتباه رو یا اون مسئله رو تا حدودی ارتباط دادم به شخصیت خودم و تا حدی احساس کردم به درد این کار نمیخورم و مشکل از منه و خیلی از لحاظ ذهنی مشوش و ناارام شدم و خودم رو سرزنش کردم … البته مخصوصا در موزد این مسیله بعد از کارم هی داشتم اگاهی های دوره ی عزت نفس جلسه دوم رو توی ذهنم با خودم مرور میکردم که خودم رو سرزنش نکنم و به همچنین به خودم احساس گناه ندم و خودم رو الکی اذیت نکنم بعدش دیدم خیلی جوابگو نیست و گرفتم توی ماشین خوابیدم ولی در کل نارام و مشوش بودم و همونجور که گفتم داشتم به شخصیت خودم وصلش میکردم …
تمرین :
مرحله اول :
به اشتباه اخیری که مرتکب شدی فکر کن و با جزئیات آن را توضیح بده.
پاسخ من :
من توی یک مرکزی کار میکنم و کلاس های یوگام روزهای شنبه و پنج شنبه است.. من وقتی این روزها تعطیل میشدن میومدم خودم کلاس جبرانی میذاشتم و یک روز دیگری رو جایگزین اون روز تعطیل میکردم برای اینکه کلاسم رو برگزار کنم… اونجا یک گروه دیگری هم هستن که پینگ پونگ بازی میکنن و البته بهایی هم پرداخت نمیکنن و اونجا دارن از امکانات مرکز استفاده میکنن و بعد اینا دیدن من دارم کلاس جبرانی میذارم دیدم که یواش یواش دارن اعتراض میکنن که من میام تایم اینا رو میگیرم و بعد روز چهارشنبه به جای پنج شنبه که تعطیل بود رفتم اونجا و میخواستم کلاسم زو برگزار کنم دیدم یهووو اعتراض کردن(( انگار که مثلا امکانات مرکز ملک پدرشونه و اینام صاحبش شدن )) و منم یه مقدار عصبانی شدم گفتم الان میرم این موضوع رو با مسئول مرکز در میان میذارم که چرا نمیذارید کلاسم برگزار کنم .. من این همه راه رو دارم از شهرستان میزنم میام اینجا برای این یک ساعت !!! خلاصه یه مقدار عصبانی شدم و اینا … بعدش خب هنرجوها… به من گفتن چرا عصبانی شدی.. تو نباید اینجوری میکردی و فلان و بهمان… یعنی من کلاس جبرانی رو به جای روز تعطیل برگزار میکردم چون احساس میکردم درست نیست حالاکه تعطیل شده من کلاس جبرانی نذارم .. یه جورایی انگار احساس میکردم وظیمه کارم رو انجام بدم و حتی اگر تعطیلم شده اون روز ها ،، من یه جورایی وظیمه کلاس جبرانی بذارم و بعدش هنرجوهام هم بعضی هاشون یه جورایی اومدن به من اعتراض کردن که چرا عصبانی شدم و به من گفتن تو نباید عصبانی میشدی و پشتیبانی از اون ها کردن !!!!
منم به خودم گفتم عه عه عه من دارم برای اینا کلاس جبرانی میذارم بعد میان منو سرزنش میکنن !!! و بعدش خودمم شروع کردم بعد از کلاس به تخریب کردن خودم که لابد اینا درست میگن دگ و حتما اشتباه از من بوده !!! یعنی من اومدم وظیفم رو به درستی انجام بدم و بعدش این مدل برخورد با من شد… در صورتی که من میتونستم با خودم بگم اوکی تعطیل شده اون روز … پس منم تعطیل هستم و کلاس جبرانی هم اصلا در کار نیست.. حقوقم رو بگیرم و بخوابم توی خونه !!! میتونستم این مدلی هم رفتار کنم !!!
یه جورایی انگار حس میکنم خیلی از خودم کندم دادم به اینا !!!
مرحله دوم :
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
آیا خودت را سرزنش کردی؛
آیا به توانایی هایت شک کردی و از ادامه کار نا امید شدی؛
یا اینکه تمرکز خود را بر درس ها و بهبودهایی گذاشتی که آن اشتباه می تواند برایت داشته باشد؟
پاسخ من :
خب همونجوری که توضیح دادم تا مدتی هی با خودم درگیر بودم و ناراحت بودم و یه جورایی داشتم خودم رو سرزنش میکردم که حتما من اشتباه کردم و با خودم میگفتم عه عه عه ببین ببین پاسخ زحماتم رو چجوری دادن؟؟!! ببیین چه برخورد بدی با من شد ؟؟ و خودم رو داشتم سرزنش میکردم و حس میکردم کارم اشتباه بوده و حس میکردم احتمالا بقیه درست میگن و خلاصه یه جورایی به توانایی هام شک کردم …
مرحله سوم :
با توجه به توضیحات استاد عباس منش درباره ذهنیت قدرتمند کننده و محدود کننده در برخورد با اشتباه، به این موضوعات فکر کن که:
الف) چه درس هایی می توانی از اشتباه اخیر خود بگیری تا در موقعیت های مشابه آینده، عملکرد بهتری داشته باشی؟
پاسخ الف)
خب باید خونسردیم رو حفظ کنم و اگر یه همچین موقعیتی دوباره تکرار شد سعی کنم عصبانی نشم و به ارامی و خونسردی و بدون درگیری موضوع رو با مسیول مرکز در میون بذارم تا راه حلی پیدا کنم.. عصبانی شدن و توجه به ناخواسته فقط کار رو خرابتر میکنه .. من اگر با گروه پینگ پونگ یا با هرکسی اونجا درگیر بشم اوضاع به ضرر من پیش میره و خب اونا تعدادشون زیاده و منم از شهرستان میرم اونجا و یه جورایی اونجا غریبم .. اگر نتونم ذهنم رو کنترل کنم بلا سر خودم میارم !! باید سعی کنم با گروه پینگ پونگ یا با هرکسی دیگری اصلا درگیر نشم و توضیح اضافه ندم و نخوام با کسی بحث کنم و نخوام کسی رو قانع کنم که من درست میگم یا من کارم درست بوده و تو اشتباه میگی.. بلکه باید با حفظ ارامش و خونسردی و بدون بحث و درگیری موضوع رو با مسئول مرکز در میون بذارم بدون اینکه اصلا کسی متوجه این قضیه بشه !!! بحث و درگیزی و قانع کردن فقط اوضاع رو برای من سخت تر میکنه و چه میدونم اصلا ممکنه اونا بریزن سرم !! چون تعداشون زیاده … و همشون هم با هم دوستن .. حتی شاگردان خودم هم با اونا دوستن… من باید حواسم به خودم باشه توی شهر غریبی میرم کار میکنم باید سعی کنم در موقعیت های مشابه خیلی سریع واکنش ندم …
ب) این اشتباه چه فرصت هایی برای بهتر شدن برایت دارد؟
پاسخ ب )
یاد بگیرم قاطع تر باشم.. محکم تر برخورد کنم.. صبور تر باشم… با کسی درگیر نشم … با کسی بحث نکنم.. نخوام کسی رو قانع کنم… نخوام به راحتی زیر حرف زور برم.. ارامتر باشم… خیلی از خودم نکنم بدم به بقیه… با ارامش و صبوری و قاطعیت و جدیت کار کنم …
ج) از چه زاویه قدرتمندکننده ای باید به این اشتباه نگاه کنی تا نه تنها به توانایی هایت شک نکنی بلکه برای بهتر شدن، انگیزه بگیری؟
پاسخ ج)
میتونم اینجوری نگاه کنم که مسئله و مشکل جزیی از کاره و اشتباه کردن جزیی از مسیره … به خودم بگم بالاخره من دارم کلی راه رو رانندگی میکنم تا محل کارم و ادم بالاخره با دیدن یه همچین رفتارهایی ممکنه عصبانی بشه ولی باید سعی کنم کنترلش کنم …(( البته وقتی فکر میکنم خیلی هم عصبانی نشدما .. من توی اون لحظه با تن صدای بلند گفتم الان میرم درمورد این موضوع صحبت میکنم )) … به هرحال در کل منم یه ادمم احساس دارم و ممکنه خشمگین بشم.. پس بنابراین به توانایی هام شک نکنم و به خودم شک نکنم که نکنه من ادم عصبی ای هستم… نکنه من ادم بد اخلاقی هستم… نه این موضوع طبیعیه و هر کسی دیگری جای من بود ممکن بود حتی رفتاری خیلی بدتر از این رو توی اون لحظه نشون میداد… پس این یه چیز کاملا طبیعیه و به خودم خیلی سخت نگیرم ولی خب سعی کنم از این به بعد قاطعانه تر و محکم تر باشم و کنترل بهتری روی خودم داشته باشم…
مرحله چهارم :
پس از تفکر و پاسخ به سوالات مرحله قبل، بنویس چه ایده ها و راهکارهایی داری تا آن درس ها و بهبودها را در عمل اجرا کنی؟
پاسخ :
همونجور که گفتم برای دوری از بحث و درگیزی و حاشیه من میتونم هر روزی که کلاس داشتم … هر وقت میرسم به مرکز… برم یکی دگ از اتاق ها برای خودم بشینم روی صندلی و هر وقت تایم کلاسم شروع شد خیلی شیک و شکیل کلاسم رو برگزار کنم و هر وقت کلاسم تموم شد .. محل کار رو ترک کنم و برای کسی هم چیزی رو توضیح ندم.. هز کسی هر سوالی داشت بیاد سر کلاسم شرکت کنه و اگر سوالی داشت همونجا بپرسه و منم اگر بلد بودم پاسخش رو میدم و اگرم بلد نبودم خیلی راحت بگم نمیدونم !!!
(( چون قبلا اینجوری بودم که چون مثلا از شهرستان راه میوفتم میرم مرکز استان خب معمولا نیم ساعتی یا چهل دقیقه ای زودتر میرسیدم اونجا و منم میرفتم پیش این پینگ پونگیا .. و منتظر میموندم تا ساعت 10:30 صبح بشه تا اینا بازیشون تموم کنن و بعد منم کلاسم زو برگزار کنم … بعد احساس میکردم بعضیاشون یا جدی یا شوخی یه چیزایی به من میپرونن … مثلا طرف هی میومد میگفت اقا تو میای اینجا توی تایم ما،، من حواسم پرت شد بازی رو باختم !!! منم هی جواب نمیدادم و میگفتم سنش زیاده ولش کن …. و یا بعد از کلاس مثلا کار دازم جایی کلی از خودم و زمانم میزنم بشینم برای اینا توضیح بدم )))
ولی از این به بعد اگر زودتر برسم اونجا نه با کسی در گیر میشم .. نه با کسی بحث میکنم.. نه میشینم برای کسی توضیح بدم .. نه کسی رو قانع میکنم .. میرم توی یه اتاق دگ میشینم .. مثلا میرم توی کتابخونه برای خودم کنار شوفاژ حال میکنم و مطالعه میکنم و استراحت میکنم و سر تایم کلاس رو برگزار میکنم و سر تایم هم کلاس رو تموم میکنم و هر کسی هم هر سوالی داشت بیاد سر کلاسم شزکت کنه و ارزش بذاره بزای کلاسم تا منم با عشق جواب سوالش زو بدم و دیگه خارج از تایم کلاس جواب سوال کسی رو نمیدم و بهش میگم اگر به این موضوع علاقه مند هستید میتونید تشریف بیارید سر کلاس شرکت کنید… اینجوری هم قدر کلاس هام رو بیشتر میدونن…
میگم اینا چون بهایی برای کلاس های من پرداخت نمیکنن .. چون یه چیز مفتی در اختیارشون قرار گرقته هیچ ارزشی هم بزاش قائل نیستن … (( در کل به نظرم ادم ها وقتی بزای یک موضوعی بهاش رو پرداخت نمیکنن ارزشی هم بزاش نمیذارن و هی متوقع تر و پر رو تر میشن ))
بنابزاین اینجوری با جدیت و با قاطعیت و صبوری و همچنین با دوری کردن از حواشی و درگیزی کار خودم رو بهتر از قبل پیگیز میشم…
و در موزد کلاس جبرانی گذاشتن هم به جای روزای تعطیل باید صحبت کنم با مسئول مرکز.. که اگر تعطیله پس منم تعطیلم و من حوصله ندارم با این افراد بحث و درگیزی داشته باشم… یا اینکه زحمت بکشید مکان کلاس های پینگ پونگ و یوگا رو از هم تفکیک کنید..
موفق باشید…
به نام خدای بخشنده مهربان روزی بخش و هدایتگر
سلام به استاد و مریم جان و دوستان هم فرکانسی جان جانانید شما و خداروشکر میکنم تو این مسیر پر از اگاهی پر از عشق و پر از احساس خوب هست که فقط اینجا و با هیچ چیزی نمیشه پرش کرد جز با با عشق رب و اگاهی های قوانینش
اینم تمرین خفنم به نشونه سپاسگزاری و اقدام
سوال این قسمت:
به اشتباه مهمی که اخیرا انجام دادی فکر کن. در آن زمان چه واکنشی داشتی و چطور با خودت برخورد کردی؟
من چه اشتباهی انجام دادم
سریع ابجی اینا گفتن دارن میان باهاشون اومدم محمدم اومد خونه منم اورد اینجا راحت باشم میخام برم دسشویی برم بیام سخت نگرفتم
سعی کردم احساسم خوب باشه دیگه مامان اینا نیومدن به خود نگرفتم گفتیم خندیدیم محمد سر شام نبود زهنم گفت ناراحت باش سعی کردم احساسم خوب باشه دیگه محمدم رفت زهنم گفت حال ناراحت باش گفتم نه صب میکنم احساسم اروم اروم خوب میشه دلم درد میکرد یکم حوله گزاشتم اومدم سپاسگزاری اومدم توجه به نکات مثبت یعد اروم اروم گرم شدم خوب شدم دیگه گفتیم خندیدم باورم این بود خدا هر چی قرار بگم الهام میکنه میگم و هرچیم نمخاد دوس دارم ساکت باشم بعدم دیگه خودم خیلی دوس دارم به خودمو بقیه سعی میکنم احترام بزارم و باهاشون عشق کنم لذت ببرم
و خوومو به خودت میسپرم که میدونم هر لحظه ن.هبان و مهربان و قدرتمند و هدایت گرمی به سمت احساس خوب به راحتی عشق ارامش
و خلاصه کلی روز خفنی بود خداجونی بی نهایت شکر
اشتب دیگه
اینکه من کاری که میخام بکنم اصلا نمیکنم مثلا میگم دیگه میخام نقاشی کنم ولی هزارتا اتفاق میوفته که من اون کارو نکنم فک میکنم این خودش یه اشت و باور اشتب توش هس ولی میدونم من به خودم خیلی سخت نمیگیرم خودمو میخام ودلم میخاد اروم اروم یاد بگیرم با مهربونی و خودمو اصلاح کنم
مرحله دوم:
مرحله دوم:
توضیح بده وقتی آن اشتباه رخ داد، چه احساسی داشتی؟ چطور واکنش نشان دادی و چه برخوردی با خودت داشتی؟
….اشتب 1
سریع میخاستم برم تو احساس بد تو احساس ترس تو احساس بی ارزشی ترس از اینکه تنها به مونم ونتونم لدت ببرم
احساس بی ارزشی اینگه اگه مامانم اینا دنبالم نباشن بی ارزشم
با محمد نباشم بی ارزشم
ولی با همه اینا سعی کردم دور بزنم هیچ دلیلی نداره من احساسم بد باشه
هیچ احساسی نمیتونه منو بی ارزش نشون بده
من همواره ارزشمندم و لایقم
من همواره در احساس ارامش و خوشبختی ام
اشتب 2
میرفتم از خودم ناراحت بشم و دیگه به خودم سفت میگیرم سفتو سخت خودمو مجبور به این کاره نقاشی میکنم ینی چی اخه این همه سرکش
بعد دوباره یادم میومد چقد خودمو دوس دارم و همواره گفتم باید با خودم مهربان و اسون گیر باشم و هر روزم پر از قدم های ارزشمند و ساده باشه و باورهاایی در مورد نقاشی درس کردم مثلا بعدام گفتم من نباید به خودم سخت بگیرم روزی چند ساعت چه کاری کنم گقتم قانون تکامل و بهبود استفاده میکنم که قانون موفقیت هست ینی دیروز که نیم ساعت نقاشی کردم امروز میکنم یه ساعت یا سعی کردم با زوق شوق بیشتر داشتم و ینی بهبود وطبق یاد قانون دوم سپاسگزاری هم افتادم
که به خاطر قدم های طلایی و ارزشمند امروزم از خودم سپاسگزار و راضی باشم ودختر عاشقتم و باقدم های اسون و همیشگیمو حفظ میکنم
مرحله سوم:
درسها
من درس گرفتم که من ارزشمندم چه اشتب بکنم یا نکنم
من درس گرفتم که اشتب ها نشونه هایی هستند که توشون چقد اگاهی درس و برکت و نعمت هست و ترسی ندارند و راحت میشه با کسب اگاهی اون هارو باز کنی و کلی نعمت سرازیر کنی به زندگیت
من یاد گرفتم با اشتب هاس که میشه ازشون درس گرفت تجربه کرد و بهبود دادی
من یاد گرفتم با خودم سخت نگیرم که تو باید بهترین باشی حق اشتب کردن نداری
بلکه دختر تو حقشو داری اشتب کنی و درس هایی بگیری که تو رو کلی رشد بده و کلی پیشرفتی همیشگی برای خودت بسازی
من یاد گرفتم که اشتب ها توشون راه حلی ساده هست من با باز کردن اشتب ها به دو قانون طلایی برخوردم
قانون سپاسگزاری
به خاطر دونه دونه حرکت و قدم هام برای احساس خوب و لذت بیشتر ساختن ساسگزارم حتی اگه به ظاهر شکست بخورم یا اشتب کنم در حالی که در اصل منو بزرگتر کرد وقویتر و اگاه ترم کرد
قانون تکامل
به خاطر دونه دونه بهتر بهتر شدن کوچیکم سپاسگزارم
و دیگه با درک بهتر قانون تکامل توی اشتباهات سعی میکنم یکم بهتر یکم بهتر کنم خودمو چون هیچ کدوم از ما کامل نیستیم و نمیشه یه شبه یه روز دو روز خودتو رفتار هاتو عادتو به طور کلی عوض کنی هدفی به گیری و به زور خودتو مجبور کنی به اقدام با سختی نشونه مشکل تو باورهاس
حرکت به سمت تمرین نقاشی
وقتی باورهای خوب میسازی و داری و با علاقه و اروم اروم بیشتر و بهتر کار میکنی کلی لذت و احساس خوب داری
مرحله چهارم
برای سپاسگزاری از حرکت و قدمی که برداشتی حتی اگه به ظاهر اشتب کردی بیا درسشو پیدا کن و بدون اینم طبیعی هست قدم دیگه برای بزرگ شدن هست قدمی که میبرتت تو ترس تا ایمانتو افزایش بده
من میدونم تو هر مسله و اشتب درس و اگهی هست که با یادگیریش به راحتی میشه بازش کرد به اررررامی …قانون تکامل
قانون تکامل چی میگی تو الان یه کار اشتب کردی و بعد درسشو گرفتی و اقدام درستو کردی و بعد اروز اروم روز به روز بهتر میشی یه شبه نمیتونی کلی تغییر بدی رفتار هاتو
پس از این به بعد برنامه میچینم برای قدم ها و کارهای روزانه و سپاسگزارم به خاطرشون احساس فوقالعاده خوشبختی دارم
و بعد اروم اروم بهترش میکنم و دیگه دختر هیچ وقت ازت ناراحت نمیشم هیچ وقت از اشتب کردن نترس حتی اگه کردی بدون با درسی که بهت میده رشدت میده پس بیا قول بدیم با اشتب ها دوس باشیم و به نشونه هایی ساده واضه که میفرستند گوش بدیم و عمل کنیم
خداجون شکرت برای این قدم طلایی و انقد باور های قشنگ برای ورود به دل ترس اشتب کردن خداجون چقد روحیه ام برای زندگی و نقاشی کردن همه چیا بهتر شدم شکرت
خداجونن جریانی از عشقو برکت و امرزش برای خودم و بقیه دوستان از رب مهربان و اجابت کننده بنده هاش خواستارم روزهاتون پر از عشق رب