ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-15 20:29:492024-02-15 20:34:32ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته محترم،
ممنونم بابت این فایل فوق العاده ای که در اختیارمون قراردادید و واقعا سپاسگزار تونم که انقدر باعث رشد و پیشرفتمون میشید،
استاد در پاسخ به سوال اولتون باید بگم که به لطف آموزش های شما و افتخار شاگردیتون با توجه به رشد و پیشرفت هایی که داشتم واقعا تو این زمینه بهتر شدم و در گذشته من هم از اون دسته افرادی بودم که با هرتغییری بهم میریختم و واقعا استرس و نا امیدی تمام وجودم رو فرا میگرفت ،
یادم میادسال 92 تو خط تولید ال 90شرکت پارس خودرو کارگری میکردم و با توجه به افزایش تولید از 2شیفت تبدیل شدیم به 3شیفت و دیگه اون جمع کنار هم نبودیم و سرپرستمون هم که خیلی رابطه ی خوبی باهاشون داشتم رفت شیفت مخالف و واقعا انگار که دنیا برام به آخر رسیده بود ،
اما بعد از اینکه آروم شدم و تونستم خودم رو وفق بدم با شرایط همون تغییرات نقطه عطف من شد و تونستم با افراد جدید کار کنم و کلی ارتباطاتم تو سن 22 سالگی بهتر شد،
حالا بماند که بعد از آشنایی با شما چه معجزاتی برام اتفاق افتاد و حتما در ادامه توضیح میدم.
تمرین این قسمت.
استاد واقعا میتونم بگم همون موقع هم که قوانین دنیارو بلد نبودم اما هرزمان که در برابر تغییرات مقاوت نکردم انتهاش برام خیر و برکت و رشد و پیشرفت بوده،
من متولد 69 هستم و از دور ه دبیرستان به خاطر شرایط مالی و رشته ی مکانیک که تو هنرستان میخوندم رفتم تو مغازه مکانیکی دوست پدرم مشغول به کار شدم از سال 84 تا 88 که رفتم خدمت سربازی اونجا مشغول بودم و به خاطر اینکه اوستا م بسیار مرد شریف و کار درستی بود واقعا لذت میبردم و عشق میکردم،البته اینم بگم چون علاقه ای به اون شغل نداشتم پیشرفتم هم زیاد نبود و بیشتر محیط و افراد و پول د آوردن باعث ادامه دادنم بود،
تا اینکه اواخر سال 89 خدمتم تموم شد و میخواستم برگردم مکانیکی آقای توانا دوباره شروع به کار کنم و پیش خودم فکر میکردم چون همه اونجا دوستم دارن باز هم میتونم برگردم که اونجا بود اولین تغییری که واضح تو ذهنم هست برام اتفاق افتاد و اوستا م غیر مستقیم گفت که نیازی بهت ندارم و دنیا رو سرم خراب شد ،با اینکه هیچ وقت دلیلشو متوجه نشدم و حتی بعد از اون چند نفر دیگه اومدن اونجا کار کردن،
بعد از چند وقت که خودخوری میکردم رفتم با پراید پدرم تو آژانس مشغول به کار شدم و گفتم تا یه کار پیدا کنم حداقل درآمدی داشته باشم که تو آژانس با یه فردی آشنا شدم که باهاش ارتباط گرفتم و خیلی ازمن خوشش اومد و اون شخص ابتدا منو تو شرکتی که برادرش مدیر عامل بود تو کرج استخدام کرد و بعد از اون بود که با چند تا از همکارای اون شرکت تصمیم گرفتیم بریم پارس خودرو فرم پر کنیم برای کارگری خط تولید ،
تغییر بعدی رو تو جواب سوال اول استاد گفتم و در ادامش بگم که من چون نمیخواستم کارگر بمونم چون کارم شیفتی بود دانشگاه هم ثبت نام کردم والبته اول پیش دانشگاهی انسانی گرفتم و بعدش رفتم تو رشته ی حقوق که واقعا عاشقش بودم.
تغییر بعدی تو بحث آشنایی با همسرم تو دانشگاه بود و با اینکه خیلی حال و روز خوبی نداشتم تو اون ایام ولی بعد از یه شرایط سخت تصمیم گرفتم با همسرم ازدواج کنم و سال 93 به لطف خدا ازدواج کردیم که واقعا یکی از بزرگترین معجزات خدا و سپاسگزاری هام بحث آشنایی با همسرم و شروع زندگی مشترکمون بود.
تغییر بعدی اینکه من تصمیم گرفتم تو شرکت پارس خودرو شغلمو عوض کنم و این کار رو آگاهانه انجام دادم و درخواست دادم که از کارگری خارج بشم و خدا هم اجابتم کرد و آدم ها و شرایط و همچی دست به دست هم دادن تا من بتونم از قسمت تولید خارج بشم و رفتم حراست شرکت پارس خودرو،
اونجا هم به لطف خدا همچی برام عالی پیش رفت و به جایی رسید که خدا خودش شاهده در عرض 6 ماه رسیدم به بهترین جا و بهترین امکانات که کسایی که 10 سال تو حراست بودم رویای اون بخش رو داشتن ،
خلاصه همچی عالی بود اونجا ،تا اینکه دوست و همکارم که تو اون قسمت با هم بودیم نسبت به برخورد آدم ها با من و ترس از اینکه حکم مسئولی به منی که هنوز یکسال نیست اونجا اومدم بدن ،شروع کرد به بد رفتاری و اذیت کردن به نحوی که واقعا شوکه شده بودم که مگه میشه اون ارتباط قشنگ کاری و دوستی به اینجا برسه ،
یه شب دلو زدم به دریا و چون کارم 24 ساعت سرکار بودم و دو روز استراحت ،ساعت 2نیم شب به سرپرست حراست گفتم جای منو عوض کنه چون من ارزش دوستی و احترام بینمون رو خیلی بیشتر از تمام امکانات اون قسمت می دیدم و در کمال تعجب همگان و حتی همون دوست و همکارم از شیفت بعد از بهشت رفتم تو جهنمی که خودم خواسته بودم ،
اما باز هم انتهاش برام خیر و برکت و پیشرفت شد که حتما توضیح میدم،
خلاصه انقدری برام تغییر اوکی شد که از ماه بعدش هرکسی که مرخصی میرفت منو جایگزینش میکردن و با اینکه خیلی سخت بود اما انتخاب خودم بود و افتخار میکردم که چیزی رو تحمل نکردم،
نمیدونم باورتون میشه یا نه همین الان خودم که به یاد میارم دارم فقط داخلش قدرت خدارو میبینم ،
استاد به خدا همون شیفت اولی که بهم جای ثابت دادن و بازم به لطف خدا و قابلیت ارتباطی که داشتم تو قسمت ورود مهمانان رفتم و کلی ذوق که بلاخره جای خوب دیگه ای نصیبم شد،،،، هنوز به ظهر نرسیده بودیم که سرپرستم پیج کرد با بیسیم و گفت بیا فلان جا،
رفتم دیدم مدیر آتش نشانی کنار سرپرستمون هست و یهو اون مدیر مغرور کار درست به من گفت از هرکی پرسیدم کی بچه خوبیه و بدرد آتش نشانی میخوره همه گفتن علی شهبازخانی ،دوست داری بیای آتش نشانی ؟(استاد چون شرکت بزرگه و سالن رنگ داره یه ایستگاه داخل شرکت هست که مجهز تریینه تو تهران)
من اولش فکر کردم میخوان از حراست بیرونم کنن و ازم راضی نیستن و به همین خاطر از سر لج بازی گفتم آره دوست دارم بیام و فرداش رفتم مصاحبه تو آتش نشانی و تست ورزشی و خلاصه اونا هم گفتم حتما میخوایم تورو و معجزه بعدی برام رخ داد و اون پسری که تا یک سال و نیم قبل کارگر خط تولید بود الان ماشین و تجهیزات آتش نشانی و آموزش و خلاصه دنیایی بود برام و 4 سال مشغول کار بودم تو کاری که کلا ماهی 10 روز سرکار میرفتم و خدا شاهده روزی 5 ساعت هم کار نداشتیم و همش تفریح و ورزش و آموزش بود،
…،،
تا اینکه سال 95 با شما آشنا شدم و تو آتش نشانی با صدای شما شروع به زندگی کردم،،، و تغییرات زندگی من و همسرم از سال 98 با 12 قدم شروع شد و اگه بخوام بگم باید تا صبح بنویسم از درها و معجزاتی که شما به ما یاد دادید تو مسیرش قرار بگیریم ،،،
با سلام خدمت استاد عزیز و مهربان و خانم شایسته نازنین و همه اعضا خانواده دوست داشتنی عباس منش
در پاسخ به سوال استاد باید بگم که من هر تغییری تو زندگیم رو پذیرا هستم البته اینی که میگم بعد از آشنایی با قوانین جهان هستیه چون قبلش اینطور نبودم و برای هر تغییری چه خوب و چه بد مقاومت میکردم و کلا دچار استرس میشدم اما الان تغییر رو یک فرصتی میدونم برای بدست آوردن تجربه جدید در زندگیم.
تغییراتی که امسال داشتم یکی از دست دادن پدرم بود که درس خیلی بزرگی برام داشت و روح منو بزرگتر کرد و کاملا بزرگ شدنم رو نه از نظر سنی بلکه از نظر روحی کاملا حس میکنم . من با از دست دادن پدر م حس رهایی رو کاملا درک کردم و فهمیدم که باید آزاد و رها زندگی کنیم و در عین حال که تلاش میکنیم برای ادامه زندگی و رسیدن به خواسته هامون ، زیاد زندگی رو جدی نگیریم و یاد گرفتم که تلاش کنم برای بدست آوردن ثروت ، خوشبختی ، تجربه یک عشق پاک ، اما در عین حال چیزی رو جدی نگیرم و به قول استاد همونطوری که از مسیر لذت میبرم ، به خواسته هام برسم . البته شاید قبل از این اتفاق با گوش کردن به فایل های استاد به همچین باوری رسیده بودم ، اما باید اعتراف کنم که به این شفافی و واضحی حسش نکرده بودم .
دومین تغییر جابجائی در محل کارم بود که اونم باعث شد به آرامش بیشتری برسم .
جملات تاکیدی که من به خودم میگم در برابر تغییرات :
من تغییر رو سوخت موشک میدونم برای رسیدن به اهدافم
هر تغییر اهرم حرکتی من هست که روند رسیدن به خواسته هام رو سریعتر میکنه.
هر تغییر ، هدیه ای است از طرف خداوند، و خداوند این تغییر رو برای من گذاشته تا مسیر رسیدن به خداوند برام راحت تر بشه.
با تکرار این جملات و با این نگاه هر تغییری رو با روی باز پذیرا هستم و میدونم که باعث پیشرفت من میشه چون از طرف خداست.
اگر بخواهم نصیحتی به خودم کنم اینه که برای رسیدن به خواسته هام ، در عین حال که تلاش میکنم ، از سر راه خدا برم کنار . در واقع همیشه باید به خودم بگم که من بندگیم رو تمام و کمال انجام بدم و دیگه نگران چیزی نباشم.
البته تمام این جملات خیلی راحت تایپ میشه و خیلی راحت گفته میشه ، مهم اینه که به عمل برسه و اون موقع هست که درخت آرزوهامون میوه میده .
امیدوارم هممون بتونیم گفته های استادمون رو به مرحله عمل برسونیم و از نتایج اون شگفت زده بشیم
همیشه این حرف استاد آویزه گوشمه:
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.
با آرزوی بهترینها برای هممون
سلام به استاد عزیز و دوستانی که این سلسله برنامه ارزشمند رو حاضر کردن
چند وقت پیش که ما خونه مون رو یکم داخلش تغییر ایجاد کردیم، مجبور شدیم همه وسایل رو جا به جا کنیم، و همه چیز توی کیف و کوله و پلاستیک بود، این تغییرات تقریبا چهار روز طول کشید، من یه ویژگی که دارم اینه که میخوام همه برنامه ها از چند روز قبل مشخص باشه همه چیز سر جاش باشه و خیلی از سورپرایز خوشم نمیاد این یک تمرین باحال بود، که من باهاش خیلی راحت کنار اومدم با اینکه وسیله هام رو به سختی پیدا میکردم ولی به خودم میگفتم اشکال نداره هم خونه زندگی بهبود پیدا میکنه همه واسه تو یه تمرین خوبه که صبور تر شی و سخت نگیری یا مثلا با خواهرم برنامه چیدیم که بریم کمپینگ حدود دو ساعت رانندگی کردیم و شرایط آب و هوایی خوب نبود، مجبور شدیم همونو برگردیم و همه برنامه هامون بهم ریخت بدون این که غر بزنیم تازه کلی حرف زدیم، رقصیدیم، بعد اومدیم توی پارک نشستیم، جوری بود که خواهرم تعجب کرده بود که من اصلا غر نزدم و رو مخش نرفتم :)))
دریافت من از این فایل :
تغییرات زندگی رو با آغوش باز بپذیریم سعی کنیم دیدمون رو تغییر بدیم و جوری به اون مسئله نگاه کنیم که ازش لذت ببریم، از اون تغییر فرصتی رو برای پیشرفت پیدا کنیم
بنام الله یکتا
سلام بر استاد عزیزم و مریم نازنین
سوالات جلسه 4 ذهنیت قدرتمند کننده در برابر دهنیت محدود کننده
وقتی تغییری در روند روتین زندگی شما رخ می دهد، چه واکنشی نشان می دهید؟
خواه تغییراتی سطحی مثل تغییر دکوراسیون، غذا و … باشد یا تغییرات جدی تری مثل تغییر در منبع درآمد، محل زندگی، رابطه عاطفی و …
آیا در برابر آن تغییر مقاومت می کنی یا با آغوش باز از آن تغییر استقبال می کنی؟!
———————————————————————————————————————
در برابر تغییرات در سالهای خیلی دور خیلی مقاوم بودم و تلاشم این بود و تصورم این بود که میتونم جلوی اونها ایستادگی کنم و روی تصمیم های خودم پافشاری میکردم و بزرگترین مقاومت من در مورد تغییر بعضی از افکار و باورهای من بود
و حاضر نبودم حتی به تغییر اونها فکر کنم در برابر هر تغییری مرغ من ی پا داشت اگه جایی بود که زورم میرسید شروع به داد و بیداد و فریاد میکردم و اگه زورم نمیرسید شروع به غر زدن و دری و وری گفتن میکردم
حتی گاهی میدونستم این تغییر به نفع من هست ولی از اونجاییکه لجباز بودم باز ایستادگی میکردم حتی اگه قرار بود بها براش پرداخت کنم چه مالی چه زمانی چه انرژی
اما به مرور رشد شخصیتی کم کم تغییرات رو میپذیرفتم و سریع خوئم رو با شرایط وفق میدادم میگفتم خیریتی در اون هست امــــا بعد از ورود به سایت و شنیدن آگاهی هایی که بمن داده میشد این پذیرش تغییرات خیلی خیلی آسونتر شد برای من
الان خودم به استقبال تغییرات میرم و از نظر رفتاری و شخصیتی که تغییرات شگرفی داشتم و استارت اون بعد از اومدن تو سایت زده شد و مریم الان نسخه جدیدتر و آپدیت تری داری از خودش نشون میده و نتیجه این تغییرات برای من آرامش ذهنی شده ، برای من ایجاد روابط بهتر شده ، رهایی از سردردهای عصبی شده
آیا آن تغییر را فرصتی برای تجربه های جدید، ورود به دل ناشناخته ها و رشد و پیشرفت می دانی یا به چشم “اختلال در زندگی ات” به آن نگاه می کنی؟!
——————————————————————————————————–
الان که آگاهی های زیادی رو به برکت شما استاد عزیز دریافت کردم و تازه چشمم باز شده که این جهان در حال تغییر و پیشرفت و گشترس هست با هر تغییری هماهنگم و با آغوش باز میپذیرم و میدونم که اگه راکد بمونم مثل مرداب میگندم
و میدونم که هر تغییر پله ای هست که منو به مرحله بالاتری میبره
و زمانیکه تصمیم به تغییرات در خودم کردم کم کم در مسیری قرار گرفتم که با اساتید موفقیت آشنا شدم و زمانیکه آماده شدم با شما استاد آشنا شدم
نتایجی که از تغییرات پذیرفته شده در زندگی ام گرفتم :
——————————————————————————-
تاثیر عوامل بیرونی : از زمانیکه دست از سر دیگران جهت تاثیری که میتونستن بر زندگی من داشته باشن برداشتم و مسئولیت همه چی رو پذیرفتم و شروع بکارکردن روی خودم کردم چرخ زندگیم روون تر شده ، در جدال با آدمها و خودخوری و مقصر ئونستن و محاکمه کردن دیگران برداشتم
دلسوزی کردن و اصلاح دیگران : فبلا خودمو مسئول خوشبختی اطرافیان میدونستم و تصورم این بود که فقط من درست میگم و باید به راهکارمن توجه کنن امـــــا با اصلاح خودم آرامش بمن برگشته ، تمرکزم روی خودم و زندگیم و کارم هست و زیباتر دارم زندگی میکنم
شروع کسب و کارم : همیشه فکر میکردم که باید برای دیگران کار کنم و قادر نیستم که کسب خودمو داشته باشم ولی از تیر سال 99 کار خودمو استارت زدم و این یک تغییر بزرگ تو زندگی من بود که الان بسیار راضی هستم از این تصمیمم
90% تغییرات من مربوط به افکار و شخصیت من بود و تو این زمینه نیاز به تغییرات اساسی داشتم و در برابر تغییر محل یا نوع کار یا افراد یا غذا مقاومت کمتری دارم
جمله تاکیدی که همیشه با خودم میگم این هست که همیشه تغییرات به نفع من هست و در درون اون برای من خیر و برکت هست
سپاسگزار شما استاد هستم که با ارائه دوره احساس لیاقت و این فایلها ما رو با ابعاد جدیدی از خودمون روبرو میکنید
در پناه الله یکتا باشید
سلام به استاد عزیزم و همسر گرامیتان.
استاد . من به تمرین ها و سوالات که فکر میکردم در خودم متوجه شدم که واقعا من هر کجا که تغییر دادم مسائل روتین زندگیم رو چه باز خورد های خوبی گرفتم .
استاد من برداشتم از مبحث تغییر که امروز خیلی زیبا و کامل بیان کردین رو همون موضوع رفتن در دل ترس ها میدونم .
چون هروقت انسان بخواد تغییر ایجاد کنه در تمام مسائل زندگی (البته قبل از اقدام جهان نسبت به ما) یعنی باید بره تو دل ناشناخته ها بره تو دل ترس هاش بره تو اتفاقات جدید برخورد با انسان ها و خیلی چیز های دیگه که روتین نبوده و در واقع چالش به حساب میاد. و این رو ذهن دوست نداره چون ذهن راحتی رو می طلبه یکجا نشینی،بودن در محیط امن و…
پس رفتن توی شرایط جدید که شما استاد تغییر نام گذاشتید برای این ذهن راحت طلب خیلی سخته.
پس تموم تلاشش رو هم میکنه و خواهد کرد که یک تغییر حتی خیلی کوچیک ، مثال همون انتخاب یک منو متفاوت نسبت به شام و نهار های قبل رو برای ما اینقدر بزرگ و خطر ناک جلوه میده در واقع نجوا میکنه که انگار میخوایی شاخ قول رو بشکونی. در واقع این خاصیت ذهن هستش که، با تموم توانش قصد داره مارو از تغییرات بترسونه .
خب برگردیم به تمرین. من با توجه کردن به اتفاقات گذشته به این نتیجه رسیدم که هر زمان تغییر ایجاد کردم در مسیر روتین زندگیم بازخوردش خیلی که چه عرض کنم عالی بوده.برای مثال. من چند سال بود که باید میرفتم و سند خونم رو که بنام پدرم بود که فوت شدن رو بنام خودم میزدم.
ولی هربار توی این چند سال ترس داشتم و نجوا های تکراری ولی قدرتمند که آره کار اداری زیادی داره تموم نمیشه باید شش ماه زمان بزاری باید چقدر پول خرج کنی ، مالیات، شهرداری،دادگاه و…
اما سه ماه پیش با توجه به دورههای خوب شما استاد دل رو زدم به دریا و رفتم تو دل ترس ها در واقع تغییر در روند زندگیم منی که چند سال توی شهر خودم بودم ولی ترس داشتم . از محل زندگیم که تهرانه رفتم شهرستان با فاصله ده ساعته.
ولی باورتون نمیشه استاد به شکل عجیبی کار ها پیش رفت میانبرهای اداری بهم خورد که من طی یک هفته سند رو گرفتم و برگشتم تهران.
برنامه ای که برای خودم دارم اینکه از تغییر نترسم و برو تو دلش . چون من خوب که توجه میکنم، میبینم، خیلی سخت دوست دارم تغییر داشته باشم.
از لباس بگیر تا حتی خوردن یه ماست کنار پلو یا یه ترشی جدید کنار شام،همیشه به اصرار خانمم که بخور این سالادو نمی میری که. تستش کن شاید خوشت اومد و بار ها شده با خوردن اون ماده غذایی جدید حتی با اصرار خانمم عاشق او چیز شدم که خانمم متحیر شده و همچنین خودم.
ولی باز دوباره این روال ادامه داره و من دوست ندارم با این همه تجربه خوب از تغییر مسائل در زندگیم .
دوباره گارد داشته باشم نسبت به تغییر .و اینو الان میفهمم با این الک کردن ذهنم که چقدر من گارد دارم نسبت به این موضوع تغییر.
من به این نتیجه رسیدم که نسبت به همه چی نه نیارم ،به خودم فرصت بدم به خودم بگم که چته هادی چرا اینقدر میترسی از این کار جدید، رفتار جدید یا …
این تغییر حتما به صلاح تویه چون با این تغییر کلی اطلاعات،تجربه،دوستان،مکان ،ارتباط و خیلی چیز های دیگه بدست میاری که قبلاً نداشتی به کلی ایده خوب با استفاده از اون تجارب هدایت میشی. و در نهایت به نعمت بی پایان و ابدی متصل میشی با تکرار این تغییر ها و ادامه دادن این نوع سبک رفتاری در زندگی.
جملات انگیزشی به خودم
با تغییر تو، دنیای اطراف تو تغییر میکنه هادی
دنیا،محل لذت از تجربه کردنه، فقط با اهرم تغییر.
تغییر، میتونه همیشه تورو شاداب و روبه پیشرفت نگه داره.
تمام کائنات یعنی تغییر، پس تو هم جزئی از این تغییر باید باشی.
سپاس فراوان از شما استاد نازنین با این آموزه های بی نهایت با ارزش، که
به شکل هدیه، در سایت گذاشته شده که تمام دوستان بتوانند اگه در مداره دریافت این آگاهی ها هستند استفاده کنند.
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان،من در مقابل تغیر مقاومت خاسی ندارم چون فکر میکنم حتما نیازه تا اتفاق جدید رخ بده و وقتی دارم روی خودم کار میکنم و اگاهی دارم از این باور خیلی راحت تر میپذیرم مگر اینکه کنترل ذهنمو از دست داده باشم،در اون صورت سختمه تغییر و فکر میکنم یه ناخاسته به وجود اومده
به نام خداوند هدایتگر مهربان
خداوندا هر آنچه که دارم از آن توست و از تو به من رسیده است.
سلام و درود بر استاد عباسمنش عزیز
بیشتر که فکر میکنم و در خودم دقیقتر میشوم متوجه میشوم که با برخورد به هرگونه تغییری در روتین زندگیام در ابتدا مقاومت شدیدی پیدا میکنم و از لحاظ احساسی دچار نگرانی و اضطراب میشوم البته این در خصوص تغییرات شدید مثلاً در تغییر محل کار یا مواردی که بیشتر لحظات با آن درگیر هستم رخ میدهد
ولی در مقابل تغییرات جزئی خیلی زیاد دچار این موارد نمیشوم و کمتر احساس نگرانی و اضطراب به من دست میدهد
ولی در تمام موارد انگار ذهن من جوری تربیت شده است که سعی میکند از دایره امن خودش خارج نشود و به همان شکل قبلی و باصطلاح با همان فرمان به پیش برود و کمتر بدنبال تغییر در عادات و روتین زندگیام باشد
انگار وقتی که تغییری در زندگی من رخ میدهد خیلی برایش سخت است که بتواند بلافاصله به این شکل جدید خودش را وفق بدهد
و میفهمم که دلیل اینکه نتایج دلخواه در زندگیام بدست نیامده است همین عدم پذیرش تغییرات در زندگی میباشد و سعی در حفظ همین نقطه امن و امانی که بظاهر برای خودم درست کردهام
جملهای را در جایی خواندهام که در تایید صحبتهای استاد است که میگه:
تنها چیز ثابت در جهان تغییر است
تمرین
مرحله اول:
چه تغییراتی در گذشته در زندگی شما رخ داده که در ابتدا در برابر آن تغییر به شدت مقاومت داشتی اما بعد از مدتی که آن شرایط تغییر یافته را تجربه کردی متوجه شدی نه تنها آن تغییر بد نیست بلکه چقدر به نفع شما بوده و چقدر به رشد شما کمک کرده است؟
من در ابتدای استخدام، در اداره مرکزی مشغول بکار شدم و حدود بیست سال در یک واحد به فعالیت اشتغال داشتم و تا سمت رئیس آن قسمت هم پیش رفتم
جایی که من در آن کار میکردم واحدهای زیرمجموعه زیادی داشت که همگی تحت فرمان و دستور اداره مرکزی بودند که من هم رئیس یکی از آن قسمتها بودم و بر مجموعههای تحت پوشش تسلط داشتم
ولی همواره دوست داشتم که به آن واحدها منتقل بشوم چون در آنجا بصورت مستقیم با مردم سروکار داشتم و از لحاظ روحی کار در آنجا خیلی زنده و باروحیه و شاد بود
ولی همیشه از انتقال به آنجا میترسیدم چونکه من بیست سال کار و تخصص دیگری انجام داده بودم و مهارت کارکردن در زیرمجموعه که کاری جدای از شغل و تخصص من را داشتند ترس و واهمه داشتم ولی خیلی دوست داشتم که کار آنجا را نیز یادبگیرم
ولی هروقت قصد میکردم که به مسئولین بالادستی خودم پیشنهاد بدهم که من را از این اداره منتقل کنند این ترس و واهمه که تو نمیتوانی از عهده کار آنجا برآیی بسراغم میآمد ومن را از ارائه این درخواست باز میداشت
ولی به لطف خداوند، رئیس جدیدی که برای اداره ما منصوب شد ازنظر فکری با من مخالف بود و بالجبار حکم من را با یک رده شغلی بالاتر جهت کار در واحدهای زیرمجموعه صادر کرد
در ابتدا با این تصمیم بشدت مقاومت کردم و به هر دری زدم تا این حکم را اجرا نکنم
ولی حکم اداری بود و بالطبع لازمالاجرا، و تخطی از آن مساوی بود با ارجاع به دیوان تخلفات اداری
بهرشکلی بود این حکم اجرا شد و من مجبور شدم به محل خدمت جدید منتقل شوم
این درحالی بود که من امور محل اشتغال جدیدم را بهیچوجه بلد نبودم و تا مدتها گیج و منگ بودم و نمیدانستم که کار باید بکنم
ازطرفی هم من بیست سال با همکاران از لحاظ احساسی رابطه برقرار کرده بودیم و با هم خوش و خرم بودیم و جدا شدن از آنها برای من خیلی سخت و دردآور بود و همه این موضوعات باعث شده بود از لحاظ روحی و احساسی کاملاً بهم بریزم و مقاومت زیادی داشتم بحدی که صبحها با سختی و بیمیلی زیاد بسر کار میرفتم
این قضیه ادامه پیدا کرد و چند ماهی گذشت و من دیدم که هرروز دارم کار جدیدی یاد میگیرم و به آموختههایم اضافه میشود و همکاران نیز بخوبی و خوشی با من برخورد داشتند و از آنجائیکه من هنوز در اداره مرکزی حرفم خوانده میشد، خیلی از امکاناتی که در محل جدید کمبود داشت را با یک تلفن فراهم میکردم و همین هم باعث شد که مقبولیت من بین همکاران بیشتر شود(البته اعتبار این کار را فقط و فقط بخداوند میدهم)
چند سالی بهمین منوال سپری شد و من در کار جدید هم تا حدود زیادی تبحر بدستآوردم
رئیس قبلی که باعث شد من از اداره تغییر محل کار بدهم، از کار بازنشسته شد و من از آنجا که هنوز در اداره مرکزی خواهان داشتم و از طرفی هم در کار جدیدم مهارت کسب کرده بودم، حکم من را بعنوان بازرس ارشد اداره صادر و من مجددا به اداره مرکزی منتقل شدم
از این انتقال همیشه بعنوان نقطه عطف زندگیام یاد میکنم، چرا که اگر در محل قبلی بودم، نه تنها کار و مهارت و تخصص جدیدی یاد نمیگرفتم بلکه به شغل و سمت جدید که آرزوی تعداد زیادی از همکاران میباشد نیز منصوب نمیشدم
مرحله دوم:
محل نشستن من در خانهام روی مبل یا میز نهارخوری همیشه یک جای ثابت است
و من از امروز بعنوان قدمی هرچند کوچک برای استقبال از تغییر، این محلها را تغییر میدهم
مرحله سوم:
بهترین عبارت تاکیدی بنظر من همین جمله الخیر فیماوقع میباشد
و جملات تاکیدی که شما فرمودید واقعاً حس خیلی خوبی به من داد و سعی میکنم همواره آنها را بهیاد داشته باشم و تکرار کنم
ولی جملات زیر هم میتوانند برای من مفید و امیدوار کننده باشند:
زندگی در حال تغییر به سمت آن چیزهایی است که میخواهم
من هر تغییر و تحول را می پذیرم و آنرا فرصتی برای شناختن خواستههایم میدانم
من برای قدرتمندتر شدن از تغییرات زندگیام بهره میبرم
تغییرات فرصتی را در اختیارم قرار میدهند که رشد کنم و پیشرفت داشته باشم
مرحله چهارم
مورد 1:
من حدود دوسال است که از همان شغلی که در بالا مثال زدم بازنشسته شدم و در حال حاضر بیکار در خانه لحظاتم را سپری میکنم
این بیکار بودن و وقت و زمان را به بیهودگی سپری کردن خیلی باعث احساس بد در من شده است و میدانم که بایستی هرچه سریعتر نسبت به تغییر شرایطم اقدام کنم
یکسال بعد من بلافاصله بعد از بازنشستگیام بخاطر علاقهای که به کار در گلخانه داشتم در گلخانه تولید محصولات کشاورزی که متعلق به یکی از آشنایانم بود مشغول بهکارآموزی شدم و بعد از یکسال کسب مهارت، صاحب گلخانه به من پیشنهاد داد که گلخانه را از وی اجاره کرده و بصورت مستقل خودم مشغول کار شوم که بنا بدلایلی از این کار عملی نشد ولی این علاقه همواره درون من میباشد که مجددا مشغول به همین کار شوم
ولی متاسفانه از آنجاکه محل گلخانه مورد نظر تا سال آینده در اجاره شخص دیگری میباشد، امکان رفتن به آنجا را ندارم ولی با توجه به اینکه بدنبال تغییر شرایط فعلیام نیز نمیباشم، پیگیر کار کردن در گلخانه دیگری هم نبودهام
بطور قاطع و یقیناً میدانم که بایستی این تغییر وضعیت کنونی زندگیام را انجام بدهم ولی تعلل و کوتاهی کرده و از تغییر شرایطم که بظاهر نقطه امن میباشد سرباز میزنم
ولی کاملاً واقفم که اگر تغییر نکنم این پنیر در حال کم شدن است و شرایط در آینده در صورت تغییر نکردن درآمدم، بشدت سخت و غیر قابل تحمل میباشد و اکنون و قبل از اینکه این وضعیت ناگوار برایم پیش بیاید باید دست به عمل بزنم
مورد2: پس از شنیدن این فایل با خودم تصمیم گرفتم که شروع کنم به مطالعه در خصوص آموزش گلخانهداری و این بنظر من برای شروع کارم و اینکه با قدرت و اطلاعات کاملتری وارد موضوع مورد علاقهام بشوم کاملاً مورد نیاز میباشد
مثل وقتیکه استاد فرمودند که اگر شما قصد مهاجرت به یک کشور خارجی دارید ولی شرایط الان فراهم نیست باید شروع کنید به آموختن زبان آن کشور و به جهان نشان بدهید که خواسته من مهاجرت به آن کشور میباشد و قدم اول که یادگیری زبان آنجاست را برداشتهام
من هم باید اگر میخواهم وارد این شغل مورد علاقهام بشوم باید با آموختن اطلاعات علمی این شغل، به جهان نشان بدهم که خواسته من چیست، و جهان نیز من را در این مسیر هدایت خواهد کرد.
مورد 3:
تاکنون تمام تغییرات ریز و درشتی که در زندگی من اتفاق افتاده هرچند ممکن است در همان لحظه بظاهر مورد پسندم نبوده باشد ولی در گذر زمان با خودش برای من خیر و برکت و رحمت بهمراه داشته است و هیچموردی را به یاد نمیآورم که برای من ضرری در بر داشته باشد
پس مسلماً هرآنچه در ادامه نیز برای من اتفاق بیفتد یا خودم به استقبال تغییر بروم مسلماً برای من رشد و پیشرفت و تعالی در بر خواهد داشت
پس با روی باز و گشوده به استقبال تغییر در شرایطم خواهم رفت قبل از اینکه جهان مرا با چکو لگد مجبور به تغییر کند
به نام خداوند مهربان و بخشنده
سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم
سوال: در برابر تغییرات چی واکنش نشان میدهید ؟
استاد از زمانی که من از فایل های شما استفاده کردم این روند تغییر خییلی خییلی بهبود یافته و در بسیار مسایل خیییلی بهتر شدم اما بعضی جاها خییلی مقاومت دارم مثلاً درآمد مالی خییلی باور های نادرست دارم و وختی درآمد کم و یا زیاد می شود و با بعضی وخت بیکار می شوم خییلی نجوا های ذهنی می آید
ولی بعضی جا ها از تغییرات استقبال میکنم بخاطری اینه که من لذت آن تغییر را چشیدم و دیدم چقدر نعمت و برکت وارد زندگی من شده
و بیشترین تغییرات را با آغوش باز پذیرفته ام و اولین بار که من جمله تغییر را دیدم و خییلی روی من تاثیر گذاشت همین یک جمله بود استاد تغییر باش نه قربانی تقدیر
و این جمله را هر جا می نوشتم و با خودم تکرار می کردم و از همان زمان به بعد کم کم با ا عتماد به نفس و عزت نفس آشنا شدم
و بعد که با شما آشنا شدم همه چیز خییلی بهتر و بهتر شد
و در برابر این که اساتید مدرسه ما تغییر کند مقاومت نداشتم چون مدرسه ما طوری بود هفته یا ماه یکبار استاد تغییر می کرد و اصلا مقاومت نداشتم و بیشتر زمان هم که ناراحت می شدم بخاطری این نبود که خواسته من باشه چون بقیه ناراحت می شدن من هم فکر می کردم باید مثل اونا رفتار کنم چون پدرم همیشه به من می گفت که همرنگ جماعت باش و این جمله را چقدر شنیدم و این که میگفتن مردم چی میگن فلانی چه بگه و خییلی تغییرات را که نکردم بخاطری همین حرف مردم بوده و یکی از پاشنه های آشیل من است باوجود که کار کردم اما باز هم بعضی وخت در گفتگو های ذهنی ام قشنگ میبینم که این صدا ها میپیچه و خییلی خوشحالم که با نوشتن فهمیدم این باور های مخرب در وجود من است و از این به بعد تمرینات را می خواهم انجام بدم که دیگر حرف مردم به من مهم نباشه و
و کاری که خییلی به من کمک کرده که راحت تغییرات را بپذیرم و همیشه از همان منطق استفاده میکنم تکرار و یاد آوردن جا های است که تغییر کردم و دیدم خداوند چقدر به من کمک کرده و دیدم چقدر تغییر کردن لذت بخش است و همین باعث میشه که برم به همان سمت و تغییرات را بپذیرم
خدایا شکرت
عاشق همه تان هستم در پناه خدا شاد سالم ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به هم دوستانم
من از دورهای رایگان استفاده کردم و تونستم خیلی چیزا رو یاد بگیرم و انجام بدم ..الان برای خودم یه درآمد کوچیک دارم و خیلی ازش لذت میبرم میخوام بگم چطور تونستم آروم آروم کاری رو که خیلی دوست داشتم حرفه ای یاد بگیرم .شاید رانندگی رو خیلی ها بلد باشن منم بلد بودم ولی حرفه ای نه خیلی دوست داشتم یه روز بتونم از ماشین پول دربیارم حس خیلی خوبی بهم میداد تا اینکه تصمیم گرفتم اینکارو یاد بگیرم شاید از دید خیلی ها کار عادی و معمولی باشه ولی برای من خیلی سخت بود اینکه بتونم تو خیابون ها و کوچه های کرج رانندگی اصولی کنم ..شاید الان که اینو مینویسم یادم نمیاد گذشته چطور بودم اینقدر که تمرکز گذاشتم برای یادگیری و حرفه ای شدن ..گاهی 7 یا 8 ساعت میشستم پشت ماشین و ازش لذت میبردم و زمان رو نمیفهمیدم و چقدر حس خوب داشتم ..یادمه یه بار رفتم بنزین بزنم ماشینو بد پارک کردم کل اونجا بهم خندیدن ولی زیاد ناراحت نشدم از اونجا اومدم بیرون و یادمه چقدر تمرین کردم تا یاد گرفتم ایراد کارم کجاست گاهی توی خواب هم تمرین میکردم فایلهای رایگان استاد رو گوش میدادم و مو به مو عمل میکردم .
الان فهمیدم قانون برای همه چیز عمل میکنه فقط باید ما اون کار رو دوست داشته باشیم
اینقدر هیجان کارمو داشتم که صبح ساعت 5 پا میشدم و میرفتم ..یادمه استاد میگفتن به درآمد فکر نکن فقط کاری رو که دوست داری انجام بده الان میفهمم اینو و چقدر حالم خوبه
چقدر تو این مسیر بزرگ شدم چقدر یاد گرفتم خشمم رو کنترل کنم چقدر صبوری رو یاد گرفتم .
من زیاد کامنت نزاشتم توی سایت ولی کامنت ها رو میخوندم و لذت میبردم
خواستم از استاد بخاطر فایلهای رایگان عالی که گذاشتن تشکر کنم و بگم من زندگیم با همین فایلها تغییر کرد و داره پیشرفت میکنه
خیلی مونده به شماها برسم ولی از اینکه یه پله اومدم بالا خیلی خوشحالم
یکی از کسایی که منو خیلی واسه کارم تشویق کرد همسرم بود وخدا رو بخاطر داشتن همسر خوب واستاد عالی سپاسگزارم
سلام
استاد جان سلام دوستان سلام
من از موقعی که از محصولات و فایل های شما دارم استفاده میکنم
کلی از باورهایی که داشتم را تغییر دادم
وبا هر تغییر باور ویا افکارم
کلی اتفاقات خوب وارد زندگی ام شده
یکی همین باوری که اگر کاری بخواهی شروع کنی باید یک سرمایه هنگفتی باشه تا بتونم کارم را شروع کنم
دوستان کار من یک کاری هست که هر چه سرمایه بیشتر داشته باشی بهتر میتونیم پول بسازی
ودرآمد کسب کنی
من شرکت داربستی دارم
اول که کارم را شروع کردم
هیچی پول نداشتم
ولی به لطف الله من صاحب بهترین درآمد
وصاحب یک شرکت موفق در زمینه کاری خودم شدم این از زمانی بود که من باورم را عوض کردم
من به فراوانی جهان پی بردم .برای من یک وام جور شد که 60میلیون بابت فرزند آوری بهم میدادند
من گفتم که به خدایی من ایمان دارم که همه چیز و بهم نقد میدهد یعنی اول پولش و میده بعد خودشو
واین که نخواستم وگفتم نمیخواهم
وباورتون نمیشه چنان حس خوبی بهم دست داده که در آن باور رسیدم که جهان و میتونم به تسخیر خودم در بیاورم نمیدونم این احساس من هست
واین که همه این ها را از دوره ها و فایل های استاد یاد گرفتم
والان باورم به این دارم تغییر میدهم که من هر چه را بخواهم به آسانی آنطور که حتی فکرش را میکنم آسانتر هم بدست می آورم
واین و در خودم دارم میسازم که من نیاز به استعداد ندارم میتونم آسان هدایت بشوم چون خدا در وجود کنه منو دوست داره و عاشقانه دوست داره من موفق بشوم
دوستان عاشقتونم