ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 4 - صفحه 16

490 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    سلام به استادعزیز، درمورد تغییرات اگربخوام بگم خب من تغییرات ودوست دارم و از یکنواخت بودن خسته وکلافه میشم، مثلا درمورد تغییرات کوچیک،توی دکوراسیون خونه من سعی میکنم هرچند وقت یبار تغییر بدم دکور خونه را واین تغییر حالم وخوب میکنه یا حتی داخل کابنت ها را سعی میکنم وسایلش وجابه جا میکنم که ذهنم به عادت

    نکنه و اوکی باشه باهرتغییری یا حتی جای خوابم وگاهی وقتها تغییر میدم تا عادت کنم به اینکه جای دیگه رفتم بی خواب نشم، چون افرادی و دیدم که میگن چون جای خوابمون تغییر کرده بود بی خواب شدیم. حتی خیاطی که میکردم هرچندوقت یبار فضای گارگاه و تغییر میدادم وکلا تنوع ودوست دارم ازیکنواخت بودن کسل میشم. اینا درمورد تغییرات کوچیک زندگیم بود. توی پرانتز بگم که همسرم کاملا باتغییرات مخالف بود ولی من اونقدر این کاروانجام دادم که اونم نرم شده مخصوصاتوی دکوراسیون خونه وحیاطمون وچون فضاش به دل خودمون طراحی کردیم ویه سادگی خاصی داره و از تجملات دوری کردیم استاد مثل پرادایس شما آرامش خاصی داره، هر میاد خونمون میگه این ایده هااز کجا به ذهنتون اومده چقدر قشنگ وآرامشبخش هست خونتون ومن میگم که از استادم یاد گرفتم، البته که بازم سعی میکنم از این شرایط لذت ببرم ولی بهش عادت نکنم چون ممکنه یه زمانی بخوام از اینجا به جای دیگه برم واعتقاد به اینه که هرچند وقت یبار یه تغییر باید باشه تا انسان وابسته نشه.

    قسمت اول سوال

    من از اول چون خودم دوست داشتم تغییر ایجاد کنم مقاومت خاصی نداشتم و اگر روندی ایجادمیشد که میبایست تغییر ایجاد بشه باآغوش باز میپذیرفتم وسعی میکردم برم تودلش، اما برای گواهینامه گرفتنم چون ترس داشتم از رانندگی وتوی جمع مخصوصا جمع مردانه رفتن اولش نجواهای ذهنم اذیتم میکرد ولی من سعی کردم بهش غلبه کنم وبعدش چقدر باعث شد اعتماد به نفسم بالا بره وازاینکه توی جمع مردانه برم ترسم بریزه واین یه نکته خیلی مثبتی بود برام.

    قسمت سوم سوال

    عبارات تاکیدی مثبت

    تغییر کردن باعث رشدجهان می شود

    تغییر کردن باعث میشه اعتمادبه نفسم بالابره وبه

    توانایی هام ایمان داشته باشم

    تغییر کردن باعث میشه پا روی ترسهام بزارم وقوی تربشم

    تغییر کردن باعث میشه به خدا نزدیک تربشم

    کارخداوند در هر لحضه تغییر جهان هست وباتغییرات جهان گسترش پیدا میکنه

    ازتغییرات فصل ها ودما گرفته تا درختان ومیوه هاهمه چیز بر پایه تغییر بنا شده

    ولذت زندگی به تغییر کردنه، وقتی تغییر میکنی یعنی داری زندگی میکنی وزندگی در جریانه.

    قسمت چهارم سوال

    درحال حاضر چه تغییری است که می دانی باید در روند زندگی شما ایجاد شود اما به دلایل مختلف انجام آن را به تعویق انداخته ای؟

    تغییرتوی روند سلامتیم که به شدت نیازبه تغییراست، شرایطی که توی سلامتی جسمانیم به وجود اومده باعث شده زندگیم مختل بشه وتمرکزم برای کار کردن روی سایت و دوره ها وحرکت کردن توی مسیری که عاشقشم به تعویق بی افته.

    می دونم که باید از دوره سلامتی استفادهکنم، میدونم که باید یسری چیزها را نخورم اما بخاطریسری شرایط نمی تونم اینکار وانجام بدم شما فکرکن به دونفر توی لیوان سم بریزی بخورن یکی ندونه که چیه میخوره ولی اونیکی بدونه که چیه میخوره ولی مجبور باشه این کار را انجام بدهبرای اونی که میدونه و اون کار را انجام میده چقدر

    سخت وزجر آوره.

    برنامه ای که بتونم دوره سلامتی وبخرم اینه که همه تمرکزم خریدن دوره سلامتی باشه، پولهام وبرای خریدن این دوره جمع کنم والبته مهم تر ازهمه روی باورهام کارکنم.

    خداوندا من به هرخیری که از توبرسه سخت فقیرم

    وبه شدت نیازمندتغییر شرایطم هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2975 روز

      بنام الله

      سلام زهرای عزیز وارزشمند

      زهرا جان با خواندن کامنتت متوجه یه نکته شدم که خودم فراموش کردم در کامنتم به آن اشاره کنم وآن هم مقاومت ذهنم به تغییر جای خوابم هست

      ازت سپاسگزارم که دستی شدی از دستان خداوند تا به یاد بیارم که روی این موضوع هم باید کار کنم

      زهرا جان آخر کامنتت اشاره کردی به وضعیت سلامت جسمانی ات که گویا شرایطی داری که در حال حاضر نمی تونی از دوره قانون سلامتی استفاده کنید

      زهرا عزیز منم خیلی دوست داشتم دوره راتهیه کنم ومتعهدانه در این مسیر قدم بردارم ولی بخاطر مشکل جسمانی فعلا از تهیه دوره صرفه نظر کردم ولی با توجه به کامنت دوستان متوجه شدم قند وشکر وهر آنچه کربوهیدرات داره باید از زنجیره غذایی حذف وهمچنین تمام مواد غذایی که نشاسته دارند من آگاهانه عمل کردم چای که می نوشم تلخ مینوشم الان مدت دوماه هست نوشابه نخوردم فست فودی تقریبا به صفر رسیده ولی از لحاظ حذف نان وبرنج هنوز جای کار دارم امیدوارم تونسته باشم کمکی در این مورد به شما دوست ارزشمندم کرده باشم

      زندگیت سرشاراز عشق ،ثروت،سلامتی وشادی را برات آرزو دارم

      یاحق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        Zahra گفته:
        مدت عضویت: 1756 روز

        سلام فهیمه عزیزم، من تقریبا همه فایلهای مربوط به دوره سلامتی واکثرکامنت ها راخوندم نتایج دوستان وخوندم حتی سعی کردم یسری چیزها راهم نخورم امابه قول استاد که توی فایل اخیر گفتن یه معتاد فرقی نداره چه اندازه مواد مصرف کنه همون تاثیر

        توی بدنش هست پس کربوهیدارت در بدن ماهم دقیقا همین طور عمل میکنه متاسفانه باید بگم قوط قالب ماها اکثرا شده برنج ونون که بیشترین کربوهیدارات را داره.

        به امید خدا ماهم به سمت اونایی سلامت زندگی میکنن هدایت میکنه وماهم دوره سلامتی وتهیه میکنیم آمین.

        سپاسگزارم به خاطرکامنت ارزشمندت فهیمه عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 1612 روز

    به نام خداوندی که سرنوشت من رو در دستان خودم قرار داده است به شرط اینکه متعهد شوم که تغییر کنم و رشد کنم سلام به استاد عزیزم حسین عباس منش که روی ماهت را می‌بوسم و سلام به خانم شایسته و سلام به بچه‌های گروه تحقیقاتی عباس منش که همه آنها را از صمیم قلب دوست دارم خدایا شکرت که من رو به این مسیر زیبا توحیدی و مقدس هدایت کردی یکی از تغییراتی که من دارم اون را انجام میدم اینه که � 42 سال با دست چپ غذا خوردم و یک هفته است که دارم با دست راست غذا می‌خورم انشالله که موفق بشم و یکی از تغییرات دیگری که برای خودم در نظر گرفتم این است که تا چند وقته که دارم قبل از اذان صبح و سحر بیدار می‌شوم روی باورها و روی خودم و توحید کار می‌کنم توکل به الله مهربان و یکی دیگر از تصمیماتی که گرفته‌ام این هست که همیشه لبخند بر لبانم باشد و مهربان باشم تغییر برای من بسیار راحت و لذت بخش و آسان است من آماده رشد و تغییر و پیشرفت هستم من از اراده و قدرت تغییر شرایط بسیار بالایی برخوردارم خداوند نیز به من کمک می‌کند که خیلی راحت و لذت بخش تغییر کنم و رشد کنم و وارد مدار بالاتری از سلامتی ثروت خوشبختی و سعادت بشوم جهان مشتاق است که من تغییر کنم و رشد کنم و به من نیز کمک می‌کند و جهان نیز در حال رشد و پیشرفت است و اگر من نیز تغییر نکنم و رشد نکنم زیر چرخ دنده‌های جهان له می‌شوم انشاالله که در مسیر رشد و تغییر و پیشرفت قرار بگیرم همه درها و راه‌ها باز است تا من نیز تغییر کنم و رشد کنم بهترین‌ها را برای استادم و خانم شایسته بچه‌های گروه تحقیقاتی آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    غزال باقری گفته:
    مدت عضویت: 3893 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوستان همراه

    راستش وقتی فکر میکنم میبینم من تغییرات رو بی اندازه دوست دارم و حتی خیلی اوقات خودم به استقبالشون رفتم. کلا از اینکه همیشه زندگیم روی یه دنده بچرخه حس خوبی ندارم. یه جورایی از خودم خحالت میکشم و میگم نگاه کن مثلا این همه مدته که اینجوریم و سعی میکنم یه تکونی به اوضاعم بدم. این موضوع بارها توی شرایط کاریم پیش اومده. تو رشته تحصیلی و محل کار من یه جورایی عادی نیست که بخوای واحد کاریت رو عوض کنی و کسی که وارد یه واحد میشه اینقدر میمونه تا بپوسه، ولی من چند سال پیش یک دفعه و در عرض چند ساعت تصمیم گرفتم جابجا بشم. با اینکه مقاومت های زیادی در برابرش شد این اتفاق افتاد. وارد واحدی شدم که هیچ تجربه ای توش نداشتم، بعد از یه مدت احساس کردم از اون کار هم خوشم نمیاد و باز از اونجا هم بیرون اومدم

    اعتقادی که دارم اینه که من هر بار محل کارم رو عوض میکنم از همه لحاظ به نفعم میشه. از لحاظ تایم کاری، درآمد و سایر مزایایی که میتونه داشته باشه. موضوع دیگه مهاجرت هست که الان در شرف اون هستم. برای خیلی افراد تصور این هست که مهاجرت برای سنین پایین و زیر ٣٠ سال هست، و کسی که بالای ٣٠ سال داره و خونه و زندگی تشکیل داده موفقیتش کمتره و یا اینکه ریسکه چیزهایی که ساخته رو بزاره و بره، من الان ٣٨ سالمه، همسرم ۵ ماهه از ایران رفته و داره کارهای من و پتهامون رو درست میکنه و انشالله تا دو سه ماه دیگه ما هم میریم پیش ایشون. همین چند ماه تنها بودن برای من یه تغییر بزرگ بود ولی من با آغوش باز ازش استقبال کردم و دارم تلاش میکنم خودم رو برای بودن در محیط جدید آماده کنم، و هر چیزی که دوست دارم اونجا داشته باشم رو توی ذهنم ساختم و در دفتر آرزوهام نوشتم. بدون درنظر گرفتن نظرات دیگران

    البته باز هم بوده مواردی که من برخورد مناسبی در برار تغییری که میتونست پیش بیاد نداشتم و ازش فرار کردم اما این مدت تنها زندگی کردن احساس میکنم جرعتم رو برای روبرو شدن با انواع تغییرات بالاتر برده

    امیدوارم اینقدر شجاع بشم که خودم بتونم همه جوره زندگیم رو بسازم بجای اینکه مجبور بشم تن به چیزی که نمیخوام بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 865 روز

    به نام الله

    واقعیتش من بعد از دیدن فایل توحیدی 10 هیچ اعتباری رو نمیتونم به خودم بدم، و هر چی فکر میکنم اگر هر سلامتی و خیر و برکتی هست رو از خدا میدونم ،چون میفهمم که چقدر مشرکم چقدر ترسو هستم و چقدر ناسپاس و هر چی فکر میکنم از اتفاقات عالی که برام افتاده از اعتبار و عزتی که هست از شرایطی که هر روز در حال بهتر شدن است و از صبری که دارم و آرامشی که هست، اینا رو که من ندارم ، اینا رو خدا به من داده وگر نه چی میشه که آدمی که از سگ بترسه به جایی برسه که ساعت 1 شب جایی که هیچ کسی نباشه چندین و چند تا سگ بیافتن دنبالش اما اون بایسته و سنگ برداره و به طرفشون حمله کنه و ایمان داشته باشه که خدا باهاشه و نترسه و سگها بترسن و فرار کنند، چطور میتونم این شجاعت رو به خودم بدم!!!!!

    یا چند روز پیش به من گفت که اینستا رو پاک کن و در لحظه بدون فکر کردن پاکش کردم و سطحی از آرامش وارد زندگی من شد و این در حالی هست که من در روز ، چندین ساعت در اینستا بودم و روزهایی که استاد میگفتن من نمیدونم بقیه چطوری توی شبکه های اجتماعی هستن من درک نمیکردم جملاتشون رو و میگفتم مگه میشه توی شبکه های اجتماعی نبود!!؟؟؟؟

    چی میشه که به این راحتی من اینستا رو پاک کنم ، جز قدرتی که از الله میاد و یقینی که به من میگه برای فروش نیازی به شبکه های اجتماعی نداری و به جای اتکا به شبکه های اجتماعی به من تکیه کن….

    در زندگیم همیشه خدا بوده که منو هل داده به سمت تغییر یا من رو درون یک تغییری انداخته، همیشه میترسیدم یا فکر میکردم چرا این چالش ها همش برای من است ، نگو از بس من تغییر نمیکردم خدا منو مینداخته توی چالش و تغییر ، تا من رشد کنم…و ظرف من رو بزرگ کند تا نعمت های بیشتری رو دریافت کنم (همه ی بزرگی از آن خداست و من هر چیزی که دارم از خداست)

    چقدر الان احساس خوبی دارم از روزهایی که آدم‌ها منو از خودشون رنجوندن، چقدر الان خوشحالم از روزهایی که روی آدمها حساب کردم و ضربه اش رو خوردم، چقدر خوشحالم که بیشترین ضربه ها رو از کسانی خوردم که بهشون وابسته بودم و هر بار خداوند به من نشون داد که اگر روی دیگران حساب کنی نابود میشی و هر جا روی من حساب کنی پیروزی….

    من هیچی نیستم و هر تغییری در بهبود زندگی من بوده از لطف خداست چرا که من پر از خطا و اشتباه و حسادت و شرکم….

    خداوند به من لطف داشته و من رو مورد حمایت خودش قرار داده و از رحمتش به من یک زندگی با آرامش و سلامتی و عزت داده که هر لحظه ممنونشم و بندگیش رو میکنم…

    هر اتفاقی در جهان بیافته فقط به نفع من است و همین بس که خداوند وکیل من باشد….

    سجده میکنم به درگاه الله یکتا و سپاس از استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    زهرا کاسه ساز گفته:
    مدت عضویت: 1488 روز

    سلام به استادعزیزم ومریم جون وهمه دوستان گلم

    تغییری که درگذشته داشتم وباعث رشدم شد:

    من یه دخترچادری ومذهبی بودم وخیلی اعتقادداشتم به چادر وتعصبات مذهبی الکی داشتم

    خانواده همسرم هم چادری هستند ویه سریاشون بسیارمتعصب

    خیلی جاها چادری بودن اذیتم میکرد دستوپامومیگرفت گرمم میشد اما شنیده بودم که همه این رنج ها صواب میشه وبرات تواون دنیا حساب میشه وخیلی خوشحال بودم که من چقدردختر مومن وباخدایی هستم

    تا اینکه فضل و رحمت خدا شامل حالم شد وبا سایت و قوانین و یه خدای جدید روبه رو شدم

    اوایل خیلی همه چی برام عجیب وجالب بود که پس این حرفا چیه چقدرفرق داره باحرفهایی که من ازبچگی شنیدم ولی همش به قلبم مینشست وباورشون میکردم

    یه روز که دنبال دخترم رفتم تاازمدرسه بیارمش

    خیلی باچادراذیت شدم یه دستم کیف دخترم بود یه دستم چادرونگه داشته بودم وودخترم همش چادرمومیکشید خلاصه اون روزخاص خیلی اذیت شدم وچون یه سری باورهای جدید روهم ساخته بودم واون تعصب های اشتباه مذهبی رودیگه نداشتم تصمیم گرفتم چادر روکناربزارم ومانتویی شم

    این یه تغییرخیلی بزرگی بودبرای من توزندگیم چون ازاون اول من بچه مثبت بودموچادری وبه قول عمم خدارحمتش کنه همیشه میگفت ماروزهرایه حساب دیگه میکنیم منظورش حجاب بود چون عمم به شدت مذهبی بودن

    خلاصه من چادر روکنارگذاشتم کامل وبرام اوایل خیلی،سخت بود باتوجه به اینکه حرف مردم پاشنه اشیل اصلی من بود و خیلی برام مهم بود… کارم سختتربود

    واینکه ما تو محله ایی که زندگی میکنیم محله پدربزرگم بوده یعنی همه مارواینجا میشناسن وپدرومادرم هم همین جابه دنیا اومدن وبزرگ شدن واینجاخیلی قدیمی هستیم براهمین خیلی برام نگاه ها سنگین بوداوایل وشایدکمی هم خجالت میکشیدم وترس داشتم ازاینکار ولی انجامش دادم و چقدرباعث رشدم شد

    رشدازاین نظرکه این باورچقدر درونم تقویت شد که حرف مردم برام مهم نباشه وکاری که درسته روانجام بدم

    چقدراعتمادبه نفسم بالارفت که تونستم اینکارو انجام بدم

    اولین بارکه بامانتو واردفامیل همسرم شدم که چادری ومذهبی ودرشهرقم هستند برام سخت بود ولی با اعتمادبه نفس بالا انجامش دادم ونتیجش رودریافت کردم وهیچ کاری هم نداشتم به حرفهایی که ممکنه پشته سرم بزنند

    این یه تغییرمهم بودبرام که خیلی خوشحالم ازانجامش و واقعا برام رشدوپیشرفت داشته ازنظرشخصیتی

    غیرازاینکه چقدرکاربرام راحتترشده با مانتو

    چقدراعتمادبه نفسم بیشترشده

    وچقدرحرف مردم هر روزداره برام کمرنگ وکمرنگترمیشه توزندگیم به لطف خدا

    اماتغییری که دوست دارم اگاهانه انجامش بدم:

    تغییرمحل زندگیم هست که واقعا دوست دارم محل زندگیمون رو عوض کنیم ویه جای جدیدبریم

    هم شلوغی وترافیک تهران دیگه اذیتم میکنه

    هم چون باورهام تغییرکرده اصلا برام مهم نیست بریم بالاشهرتهران زندگی کنیم درصورتی که قبلا اینطوری بودم

    وازهمین زندگی وخونه توجنوب تهران بسیار لذت میبرم

    فقط دلم میخوادجایی بریم که به طبیعت نزدیکترباشیم …به کوه به اب وهوای بهتر

    چندماه میش که رفته بودیم باغ گیاهشناسی نزدیک چیتگر ومن اون محیط ومحله رو دیدم چقدر خوشم اومدازاون محله

    کوچه های پهن وکوتاه که سرکوچشون کوه بود

    وااای خدای من عاشق اونجا شدم با اون محیط عالیش

    وازخدامیخوام که هداینمون کنه به سمته زیبایی و طبیعت بیشتر تومحل زندگی جدیدمون الهی امین

    استادسپاسگزارتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    غزل عطائی گفته:
    مدت عضویت: 2400 روز

    به نام خدای بخشنده ی مهربونم

    سلام به همه دوستان عزیزم و اساتید الهامبخشم .

    استاد عباسمنش عزیزم بینهایت ازتون سپاسگزارم به خاطر سخاوتمندی بی اندازه تون که واقعا دارید یه دوره رایگان رو برای ما برگزار میکنید و این دوره واقعا ارزشمند و فوق العاده ست .

    از خدای وهابم به خاطر شما و مریم بانو خیلی ممنونم و براتون به بزرگی خودش نعمت و عزت میخوام .

    قبل اینکه کامنت این جلسه رو بنویسم فکر میکردم من خیلی مقاومت دارم در مقابا تغییر اما وقتی نوشتم دیدم اتفاقا من خیلی اهل تغییرم اما هیچ وقت یهو تغییرات بزرگو ایجاد نکردم .

    اول باید با اون شرایط به صلح برسم و جوانب دستم بیاد تا تغییراتو شروع کنم .

    من درمورد آدما خیلی راحت تغییرو میپذیرم. میدونم که همیشه آدمای بعدی بهترن و معمولا وابسته نمیشم و آزادشون میذارم . معمولا به خاطر شرایط قبل حسرت نمیخورم و سعی میکنم شرایط جدیدو بپذیرم ‌و خودمو سریعا وفق بدم.

    وقتی مجرد بودم دلم میخواست اکتیو تر باشم . رفتم تو یه استارتاپی و باهاشون همکاری کردم .

    بعدش دوچرخه خریدم و با یه گروه دوست شدم و باهاشون رفتم دوچرخه سواری .

    وارد جمعهای جدید شدم و باهاشون معاشرت کردم .

    یبار وقتی با مربیم صحبت میکردم کفت تو برای بزرگتر شدن باید مهاجرت کنی. خیلی برام سخت بود واقعاا اما یک هفته بعد مهاجرت کردم و سه ماه رفتم یه شهر دیگه که سه ساعت از خونمون فاصله داشت زندگی کردم.

    سعی میکردم توی برنامه روزانه م تغییر ایجاد کنم و بهتر انجامش بدم .

    همیشه سعی کردم سطح اطلاعات و سوادم رو بالاتر ببرم .

    وقتی ازدواج کردم دیدم همسرم دوزش خیلی بالاتر از منه و یه لحظه آروم و قرار نداره .

    همش در حال بهبوده . همین دیروز داشتیم صحبت میکردیم میگفت 70 80 سال زندگی در مقابل عظمتی که این جهان داره و میشه یادش گرفت هیچیه . اگر آدم خودشو لایق بدونه همیشه باید یاد بگیره ‌و همیشه ام منو تشویق میکنه به یادگیری بیشتر و ایجاد تغییرات بهتر.

    من وقتی مهاجرت کردم و اومدم سرخونه زندگی خودم،

    زبانمو دقیقتر پیش بردم و فکر میکنم نسبت به قبل بهتر میخونم.

    سعی کردم نقاشی دیجیتال یاد بگیرم.

    نقاشیو دوباره شروع کردم.

    سیاه قلم رو مجددا شروع کردم.

    چند روز پیش یاد گرفتم مجسمه بسازم با خمیر کاغذ.

    یاد گرفتم تنهایی برم پیاده روی و مکانهای جدیدو تست کنم و از مسیرهای جدید گذر کنم

    قبلا کمتر کتاب میخوندم اما الان بیشتر شده مطالعه م

    قبلنا خیلییی کنترل گر بودم ، یه خاطراتی دارم از کنترل گر بودنم که باورم نمیشه اون موقع اون رفتارارو داشتم ، اما خودمو تغییر دادم . الان شاید بابت یه چیزی حرصم دربیاد اما چون میخوام خودمو تغییر بدم هیچی نمیگم تا کنترل نکرده باشم ‌کسیو .

    قبلا خیلی غرور داشتم اما الان تغییر کردم و مهربونتر و متواضع ترم و هربارم سعی میکنم بهتر عمل کنم .

    قبلا تو جمع حرفی برای گفتن نداشتم و سکوت میکردم اما الان خیلی بیشتر صحبت میکنم .

    قبلا خجالت میکشیدم از مهارتهام بگم اما همین دوشب پیش بابت کاری که از دستم بر میاد پیام دادم به همسایه مون و گفتم من این مهارتو دارم و میتونم بهتون کمک کنم .

    قبلا مقاوتم خییلی زیاد بود و کسی جرات نداشت یه وقت درباره چیزایی که من حساسم صحبت کنه ، چون خیلی بد رفتار میکردم.اما الان تقریبا مقاومت خاصی ندارم . سعی کردم حساسیتهامو کم کنم . چند وقت پیش همسرم بهم میگفت تو هیچی بهت بر نمیخوره . یاد گرفتم واکنش نشون ندم و جنگ نکنم .

    قبلا فکر میکردم همه چیز پوله . پول خیلی قدرتمنده تو جهان و اگر نباشه من بدبختم ، اما الان نگاهم بهش خیلی عاشقانه ست و تقریبا تونستم قدرتو ازش بگیرم و توحیدیتر باشم ‌و نوع نگاهمو در خیلی از زمینه ها تغییر دادم .

    قبلا خجالت میکشیدم تو جمع یه چیزی تعریف کنم یا بازیای گروهی انجام بدم مثل پانتومیم .اما تغییر کردم و الان راحت صحبت میکنم ‌و نقش بازی میکنم.

    وقتی اومدیم خونه سازمانی ساکن شدیم همسرم‌گفت پوشش اینجا باید رسمی باشه ، حواست خیلی باشه، من تا چهارپنج ماه خیییلی رسمی و اداری لباس میپوشیدم . دوسه ماه بعد که دوستای جدید پیدا کردم دیدم هییچکدومشون اونطوری که من تصور میکردم لباس نمیپوشن و راحتن‌ همون موقع تغییر دادم و تبدیل شدم به خود واقعیم .

    اما درباره یه سری چیزا هم هنوز مقاومت دارم .

    مثلا این که برم یه شهر بزرگ و جدید و تنهایی بگردم.

    اینکه برم غذاهای جدید و عجیب و غریبو تست کنم. درباره غذا خیلی محافظه کارم.

    مثلا وقتی از خونه خودم که نقطه امنم شده و خیلی دنجه و من کلی توش تمرکز دارم، میریم خونه مامانم یا مادرشوهرم من تمرکزم به هم میخوره و دیگه نمیتونم رو برنامه پیش برم. باز خونه مامان‌وبابا خیلی بهتره چون اونجاام خیلی دنج و روشنه.اما خونه مادرشوهرم خیلی متفاوت از ایدئالای منه. همیشه دنبال یه جاییم که هم مینیمال باشه  هم روشن باشه وقتی میرم جایی که طرح و وسایل شلوغ دارن ،واقعا عذاب میکشم و لحظه شماری میکنم که برگردیم ‌ . هنوز نمیتونم خودمو در مقابل تغییرات اینطوری آروم کنم .

    درباره مهاجرت به خارج از کشورم هنوز مقاومت دارم .

    جدیدا به درک جدیدی رسیدم از زندگی که مقاومتمو کمتر کرده نسبت به مهاجرت اما هنوز اونقدری نیست که وقتی بهش فکر میکنم یا صحبتش میشه خوشحال بشم و مشتاق مهاجرت باشم.

    تغییر دیگه ای که نسبت به انجامش ترس دارم تغییر نوع حجابمه. البته این تغییرو در یه سری جمعها انجام دادم، اما هنوز صدرصد نشده . تو این قسمت تایید طلبی بر من حاکمه هنوز.

    تغییر دیگه ای که هنوز اعتماد بنفس انجامشو ندارم انگلیسی صحبت کردنه ‌. جدیدا احساس میکنم که خیلی بهتر میفهمم و حتی میتونم صحبت کنم اما میترسم که اشتباه کنم

    تغییراتی که باید انجام بدم :

    بااید پا روترسم بذارم و رانندگی کنم. هنوز شروعش نکردم‌

    باید نقاشی دیجیتال رو حرفه ای تر ادامه بدم‌ و حرفه ای تر بتونم با قلم نوری کار کنم.

    باید انگلیسی صحبت کردن رو شروع کنم .

    باید پا رو ترسم بذارم و به خاطر تایید شدن دیگران کاری انجام ندم..

    باید فقط به ایده های الهامیم عمل کنم و مثل استاد توحیدی نگاه کنم.

    باید برنامه درستی برای تغذیه م داشته باشم و بهش متعهد باشم..

    باید به برنامه هایی که مینویسمو تعهداتی که به خودم میدم پایبند باشم و حتما انجام بدم

    چون خدا حمایت میکنه .

    جمله تاکیدی:

    چون جهان هرلحظه درحال تغییره ، برای همگام شدن باجهان باید تغییر کنم وگرنه ضرر میکنم.

    خداوند برای کسایی که اهل حرکت و تغییر هستن ، تجربه های قشنگتری ایجاد میکنه و حمایتشون میکنه.

    من با تغییر کردن به آدم بزرگتری تبدیل میشم .

    تغییر کردن اعتماد بنفس و عزت نفس منو افزایش میده.

    چون تمام سلولهای بدنم هرلحظه در حال تغییرن ، منم باید هرلحظه به فکر بهبود و تغییرات مثبت باشم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  7. -
    علی شهبازخانی گفته:
    مدت عضویت: 1889 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته محترم،

    ممنونم بابت این فایل فوق العاده ای که در اختیارمون قراردادید و واقعا سپاسگزار تونم که انقدر باعث رشد و پیشرفتمون میشید،

    استاد در پاسخ به سوال اولتون باید بگم که به لطف آموزش های شما و افتخار شاگردیتون با توجه به رشد و پیشرفت هایی که داشتم واقعا تو این زمینه بهتر شدم و در گذشته من هم از اون دسته افرادی بودم که با هرتغییری بهم میریختم و واقعا استرس و نا امیدی تمام وجودم رو فرا میگرفت ،

    یادم میادسال 92 تو خط تولید ال 90شرکت پارس خودرو کارگری میکردم و با توجه به افزایش تولید از 2شیفت تبدیل شدیم به 3شیفت و دیگه اون جمع کنار هم نبودیم و سرپرستمون هم که خیلی رابطه ی خوبی باهاشون داشتم رفت شیفت مخالف و واقعا انگار که دنیا برام به آخر رسیده بود ،

    اما بعد از اینکه آروم شدم و تونستم خودم رو وفق بدم با شرایط همون تغییرات نقطه عطف من شد و تونستم با افراد جدید کار کنم و کلی ارتباطاتم تو سن 22 سالگی بهتر شد،

    حالا بماند که بعد از آشنایی با شما چه معجزاتی برام اتفاق افتاد و حتما در ادامه توضیح میدم.

    تمرین این قسمت.

    استاد واقعا میتونم بگم همون موقع هم که قوانین دنیارو بلد نبودم اما هرزمان که در برابر تغییرات مقاوت نکردم انتهاش برام خیر و برکت و رشد و پیشرفت بوده،

    من متولد 69 هستم و از دور ه دبیرستان به خاطر شرایط مالی و رشته ی مکانیک که تو هنرستان میخوندم رفتم تو مغازه مکانیکی دوست پدرم مشغول به کار شدم از سال 84 تا 88 که رفتم خدمت سربازی اونجا مشغول بودم و به خاطر اینکه اوستا م بسیار مرد شریف و کار درستی بود واقعا لذت میبردم و عشق میکردم،البته اینم بگم چون علاقه ای به اون شغل نداشتم پیشرفتم هم زیاد نبود و بیشتر محیط و افراد و پول د آوردن باعث ادامه دادنم بود،

    تا اینکه اواخر سال 89 خدمتم تموم شد و میخواستم برگردم مکانیکی آقای توانا دوباره شروع به کار کنم و پیش خودم فکر میکردم چون همه اونجا دوستم دارن باز هم میتونم برگردم که اونجا بود اولین تغییری که واضح تو ذهنم هست برام اتفاق افتاد و اوستا م غیر مستقیم گفت که نیازی بهت ندارم و دنیا رو سرم خراب شد ،با اینکه هیچ وقت دلیلشو متوجه نشدم و حتی بعد از اون چند نفر دیگه اومدن اونجا کار کردن،

    بعد از چند وقت که خودخوری میکردم رفتم با پراید پدرم تو آژانس مشغول به کار شدم و گفتم تا یه کار پیدا کنم حداقل درآمدی داشته باشم که تو آژانس با یه فردی آشنا شدم که باهاش ارتباط گرفتم و خیلی ازمن خوشش اومد و اون شخص ابتدا منو تو شرکتی که برادرش مدیر عامل بود تو کرج استخدام کرد و بعد از اون بود که با چند تا از همکارای اون شرکت تصمیم گرفتیم بریم پارس خودرو فرم پر کنیم برای کارگری خط تولید ،

    تغییر بعدی رو تو جواب سوال اول استاد گفتم و در ادامش بگم که من چون نمیخواستم کارگر بمونم چون کارم شیفتی بود دانشگاه هم ثبت نام کردم والبته اول پیش دانشگاهی انسانی گرفتم و بعدش رفتم تو رشته ی حقوق که واقعا عاشقش بودم.

    تغییر بعدی تو بحث آشنایی با همسرم تو دانشگاه بود و با اینکه خیلی حال و روز خوبی نداشتم تو اون ایام ولی بعد از یه شرایط سخت تصمیم گرفتم با همسرم ازدواج کنم و سال 93 به لطف خدا ازدواج کردیم که واقعا یکی از بزرگترین معجزات خدا و سپاسگزاری هام بحث آشنایی با همسرم و شروع زندگی مشترکمون بود.

    تغییر بعدی اینکه من تصمیم گرفتم تو شرکت پارس خودرو شغلمو عوض کنم و این کار رو آگاهانه انجام دادم و درخواست دادم که از کارگری خارج بشم و خدا هم اجابتم کرد و آدم ها و شرایط و همچی دست به دست هم دادن تا من بتونم از قسمت تولید خارج بشم و رفتم حراست شرکت پارس خودرو،

    اونجا هم به لطف خدا همچی برام عالی پیش رفت و به جایی رسید که خدا خودش شاهده در عرض 6 ماه رسیدم به بهترین جا و بهترین امکانات که کسایی که 10 سال تو حراست بودم رویای اون بخش رو داشتن ،

    خلاصه همچی عالی بود اونجا ،تا اینکه دوست و همکارم که تو اون قسمت با هم بودیم نسبت به برخورد آدم ها با من و ترس از اینکه حکم مسئولی به منی که هنوز یکسال نیست اونجا اومدم بدن ،شروع کرد به بد رفتاری و اذیت کردن به نحوی که واقعا شوکه شده بودم که مگه میشه اون ارتباط قشنگ کاری و دوستی به اینجا برسه ،

    یه شب دلو زدم به دریا و چون کارم 24 ساعت سرکار بودم و دو روز استراحت ،ساعت 2نیم شب به سرپرست حراست گفتم جای منو عوض کنه چون من ارزش دوستی و احترام بینمون رو خیلی بیشتر از تمام امکانات اون قسمت می دیدم و در کمال تعجب همگان و حتی همون دوست و همکارم از شیفت بعد از بهشت رفتم تو جهنمی که خودم خواسته بودم ،

    اما باز هم انتهاش برام خیر و برکت و پیشرفت شد که حتما توضیح میدم،

    خلاصه انقدری برام تغییر اوکی شد که از ماه بعدش هرکسی که مرخصی میرفت منو جایگزینش میکردن و با اینکه خیلی سخت بود اما انتخاب خودم بود و افتخار میکردم که چیزی رو تحمل نکردم،

    نمیدونم باورتون میشه یا نه همین الان خودم که به یاد میارم دارم فقط داخلش قدرت خدارو میبینم ،

    استاد به خدا همون شیفت اولی که بهم جای ثابت دادن و بازم به لطف خدا و قابلیت ارتباطی که داشتم تو قسمت ورود مهمانان رفتم و کلی ذوق که بلاخره جای خوب دیگه ای نصیبم شد،،،، هنوز به ظهر نرسیده بودیم که سرپرستم پیج کرد با بیسیم و گفت بیا فلان جا،

    رفتم دیدم مدیر آتش نشانی کنار سرپرستمون هست و یهو اون مدیر مغرور کار درست به من گفت از هرکی پرسیدم کی بچه خوبیه و بدرد آتش نشانی میخوره همه گفتن علی شهبازخانی ،دوست داری بیای آتش نشانی ؟(استاد چون شرکت بزرگه و سالن رنگ داره یه ایستگاه داخل شرکت هست که مجهز تریینه تو تهران)

    من اولش فکر کردم میخوان از حراست بیرونم کنن و ازم راضی نیستن و به همین خاطر از سر لج بازی گفتم آره دوست دارم بیام و فرداش رفتم مصاحبه تو آتش نشانی و تست ورزشی و خلاصه اونا هم گفتم حتما میخوایم تورو و معجزه بعدی برام رخ داد و اون پسری که تا یک سال و نیم قبل کارگر خط تولید بود الان ماشین و تجهیزات آتش نشانی و آموزش و خلاصه دنیایی بود برام و 4 سال مشغول کار بودم تو کاری که کلا ماهی 10 روز سرکار میرفتم و خدا شاهده روزی 5 ساعت هم کار نداشتیم و همش تفریح و ورزش و آموزش بود،

    …،،

    تا اینکه سال 95 با شما آشنا شدم و تو آتش نشانی با صدای شما شروع به زندگی کردم،،، و تغییرات زندگی من و همسرم از سال 98 با 12 قدم شروع شد و اگه بخوام بگم باید تا صبح بنویسم از درها و معجزاتی که شما به ما یاد دادید تو مسیرش قرار بگیریم ،،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    محمد خالصی گفته:
    مدت عضویت: 1944 روز

    درود به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    و درودی بزرگ به همه اعضای خانواده سایت بزرگ عباسمنش

    امیدوارم حال همگی عالی باشه

    در مورد سوال این قسمت

    وقتی من قصد دارم تغییراتی در هر زمینه از زندگیم بدم، در مرحله اول ذهنم سریع مقاومت میکنه اما وقتی یه مقداری زمان ازش میگذره و من دلایل بیشتری برای ذهنم میارم که با این تغییر چه نتایج مثبتی در زندگیم ایجاد میشه، ذهن رو ساکت تر میکنم و با دلایل منطقی قانعش میکنم که این تغییر منجر به پیشرفت من میشه

    وقتی این روند رو ادامه میدم دیگه ذهنم خیلی خیلی کمتر مقاومتی نسبت به تغییر داره و بیشتر مشتاق به تغییر میشه،چون از قبل با دیدن نتایج قانعش کردم که تغییرات همیشه منجر به پیشرفت من میشه

    مثلا وقتی قصد دارم که چیدمان خونم رو عوض کنم ذهنم بهم میگه ولش کن کی حالش رو داره همینجوری قشتگ تره اگر جابه جا کنی بدتر میشه و …… یه عالمه نجوا که من رو منصرف کنه، ولی من به ذهنم میگم که با جابه جایی وسایل و تغییر چیدمان حال و هوای خونه عوض میشه ،خونه یه شکل جدیدی میگیره که هر سری که چشمم بهش میوفته احساس خیلی لذت بخشی رو تجربه میکنم و این احساس رضایت بخشی باعث میشه که اهرم لذت در ذهن من برای تغییرات بالا باشه و به دنبال تغییرات باشم.

    و میدونم که اگر ذهنمون رو به این شکل تربیت کنیم میتونیم در هر زمینه از زندگیمون تغییرات رو اعمال کنیم و نتایج فوق‌العاده ای رو بدست بیاریم و همیشه به دنبال تغییرات و بهبود در زندگی و شخصیتمون باشیم

    چقدر استاد به نکات قشنگی برای ایجاد تغییرات اشاره کردند مثلاً تغییر مسیری که هر روز یه سر کار میرید و یا خرید کردن از یه مغازه متفاوت

    و با ایجاد این تغییرات کوچیک ما میتونیم روندی رو پیش بگیریم که بتونیم تغییرات بزرگ رو در شخصیت و زندگیمون راحت اعمال کنیم

    خداروشکر به خاطر وجود شما استاد عزیز

    و خداروشکر به خاطر خانواده بزرگ و صمیمی عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    زهرا زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1104 روز

    به نام خدا

    سلام به همگی

    از دست دادن پدر و مادرم تلخ ترین و منفی ترین اتفاقی بود که برای من افتاد اما دقیقا شروع تغییراتم وپیشرفتم از همون نقطه شروع شد.

    من قبلا مدام از خونه قهر میکردم به خونه پدرم میرفتم ومدام همسرم رو مقصر همه اتفاقات بد میدونستم و حاضر نبودم اشتباهات خودمو بپذیرم و اوضاع روز به روز بدتر میشد احساس میکردم یه چیزی باید تغییر کنه ولی انگار از روبه رو شدن با ویژگی های بدم واهمه داشتم وبه آغوش پدرم و مادرم پناه میوردم اون بنده های خدا هم تا میخواستن چیزی بهم بگن یه بلبشه ای راه مینداختم بیا و ببین که آااااای من تو این رابطه مظلوم و قربانی هستم واونا هم چیزی نمیگفتن

    تا اینکه از دست دادمشون و باز هم مشاجرات من با همسرم تمومی نداشت و از اونجایی که من دیگه راهی برای فرار نداشتم مجبور شدم با دیو یا بهتره بگم دیوهای ویژگی های بدم روبه روبشم و اون هارو قبول کنم و روی خودم کار کنم و خدا رو شکر الان به اندازه ای که تغییر کردم جهان هم پاداش هاشو بهم داد(اوضاع من در حدی بود که دختربزرگم چند شب پیش موقع شام خوردن یه دفعه ای بهم گفت مامان تو قبلا خیلی وحشی بودی.خنده. ومن خدارو شکر کردم بابت این تغییرات.) ومطمئنم اگر بیشتر تغییر کنم اوضاع هر روز بهتر و بهتر میشه

    راستی امروز بچه هامو که به مدرسه رسوندم زمان برگشتم به خونه از یه مسیر جدید اومدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2199 روز

    سلام به یگانه خالق جهان هستی که من را خالق آفرید که با کنترل ذهن تغییر دهم و خلق کنم ذهنیت قدرتمند کننده را در برابر ذهنیت محدود کننده ام خدایاااا شکرت

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین

    و سلام و صد سلام به دوستان عزیزی که با اون چشمان خوشکل شون این کامنت منو می خوانند و از اینکه منم با خواندن کامنت های زیبا و پر محتوا تون به درک و آگاهی بیشتری هدایت میشم ممنون و سپاسگذارم و بهترین ها هدیه ی راه تان باد..

    امروز صبح خیلی خیلی زود یعنی قبل از ساعت 3 صبح خداوند با آرامش و سرحالی منو از خواب شیرین و رویایی ام بیدارم کرد .. البته سحر خیزی رو خیلی دوست دارم ولی فکر نمی کردم اینقدر زود بیدار بشم تازه آن هم با سرحالی تمامممممممم .. خلاصه اول صبحی داشتم با ذهنم مرور می کردم که الان باید چی کارهایی رو انجام بدم.. که به یاد آوردم که یک تعهد و تمرین مدیتیشن و ضربه تراپی ارتعاش پول و ثروت رو باید 21 روز انجام بدم و نوزدهمین روزم بود ..((( این هم یک تغییر است که بجای اینکه مدام بنویسم سبب باور پذیری و باور سازی مداوم صبحگاهی ام شده))) یعنی اول باید بپرم دستشویی و بعدش توی آینه توی چشمام نگاه کنم و بخودم مدام بگم عاشقتمممم عاشقتممنم و هی از خودم توی آینه تعریف و تمجید و شکرگذاری کنمممننم .. بعدش شروع به مسواک زدن با دست برعکس همیشگیم انجام بدم و با دست مخالفم مسواک بزنم اینم یک تغییره( خیلی خوبه هااا انجام بدید امتحانش بعد از چند روز فوق العاده عالیع) .. این خودش یک چالش تغییر و تحول هستش… امروز صبح می خواستم بپرم برم دستشویی و این اعمال رو جلوی آینه و با نگاه کردن توی تخم چشمانم … و اون ارتعاش و ارسال فرکانس رو انجام بدم. اقدام عملگرانانه.(البته اگر دوست داشتید طرز انجام دادن این ضربه تراپی رو براتون هم می نویسم) . خلاصه توی همین افکار بودم که گفتم بذار اول ایمیل های سایت رو چک کنم ببینم چه خبره .. .. اوووووهههه اوهههه ههههه. یک عالمه ایمیل های قطاری بچه ها رو دیدم .. زدم روی کامنت رضوان عزیز دیدم قسمت چهارم ذهنیت قدرتمند کننده در برابر ذهنیت محدود کننده روی سایت قرار گرفت … کامنت بسیار عالیع رضوان عزیزم رو خواندم و تقریبا متوجه شدم محتوای فایل جدیدمون چی هست .. اینکه آیا از تغییر تحول استقبال می کنیم و یا چه تغییر تحولاتی رو انجام میدم .. البته هزار تا حرف توی ذهنم چرخید که بیام راجب تغییر تحولات صحبت کنم … البته هنوز نتونستم فایل رو ببینم چون بعد از دستشویی و ضربه تراپی و این حرف ها و نوشتن دفتر شکرگذاری و نوشتن ستاره ی قطبی حدودا دو ساعتی تمرکزی روی ذهنم کار کردم بعدش اومدم که سایت رو باز کنم دیدم نخیررررررر انگار امروز اصلا سایت برام باز نمیشه . گفتم اشکالی نداره میرم توی نوت بوک هر چیزی رو که میتونم می نویسم .. یعنی این روتین صبح گاهیم که باید حتما ی سر و گوشی توی سایت بزنم تغییر کرد اولش ی کم سعی کردم که سایت باز بشه ولی دیدم انگار نمی خواد باز بشه .. بعد یاد سریال سفر به دور آمریکا اون قسمتی که پله ی آر وی خراب شده بود افتادم که استاد رها کردند و رفتند تفریح….. گفتم … باشه . حالا که نت اجازه نمیده و باز نمیشه برم بشینم.. هم بنویسم و هم لحظه ی سپیده دم هلویی آسمان رو تماشا کنم …

    خب تا اینجا کلی تغییر تحول برام پیش اومده و انگار یک جورایی با محتوای این فایل جدید در هماهنگی کامل هستم البته مدتی هست که توی دفترم مدام تقاضای یک تغییر تحول عالی رو در مورد چند موضوع مهم نوشتم.. چون استاد گفتند وقتی همه چی خوب هست اقدام به تغییرات بکنید نذارید جهان با چک و لکد تغییر تون بده خودتون زودتر اقدام کنید…الان هم واقعا همه چی عالیع ولی من شروع به اقدام کرد .. آهان یک چیزی رو یادم اومدم که باید بنویسم .. چقدر جالب از وقتی از خداوند درخواست مو نوشتم تغییر و تحول شروع شد .. چند روز پیش دخترم بهش زنگ زده میشه و دیدم با خوشحالی و خنده از اتاقش پرید بیرون و گفت یکی از دوستان قدیمیش که یک سالن مزون داشته و قبلنا جای دیگه اجاره کرده بود تغییر داده و آمده این جای جدیدش ….. از اینکه این خبر رو شنیدم خیلی خوشحال شدم که دخترم دوباره توی یکی از سالن های دوستش مشغول بکار میشه که اون دوستش هم تازه این سالن جدید رو افتتاح کرده یعنی از جای قبلیش که توی اندرزگو بود جابجا شده اومده فلکه سوم تهرانپارس مشغول کار شده یعنی آین تغییر و تحولات آنچنان با هم در هماهنگی هست که نگم براتون … از اونجایی که برای دخترم خیلی خیلی این مسیر عالی هست یعنی از پردیس تا تهرانپارس و محل جدید کارش همش نیم ساعت هستش دوم اینکه هفته ای دو یا سه روز می‌ره سالن . سوم اینکه صاحب سالن هم دوستشه .. و چهارم اینکه هم آدم ثروتمندی و با شخصیت و خوش اخلاقی هستش و هم این که این سالن جدید ملکش مال خودشه و نیازی نداره که اجاره بده . و پنجم اینکه خیلی خوش اخلاق هستش و دخترم هم خیلی خوشحال هستش پس این تغییر تحول خوب هم برای دخترم عالی شد و هم برای من خوب و عالی شده هم برای اون دوستش عالی شده و هم برای خلق و مردم که سبب یک خدمتی برای افراد شده و از همه مهمتر پول و ثروت ساخته میشه و سبب رشد و پیشرفت و گسترش جامعه و جهان و مردم میشه … خدا رو شکر و بقول خانم شایسته همش سوده و سود خدایاااااا شکرت ….و غر غر های دخترم تمام شد و روابطش با من مدت هاست که خوب شده بود ولی الان دیگه خیلی عالی شده انگار همه چی سر جای خودش قرار گرفته … می‌بینید چطوری کارها بصورت زنجیر وار با هم جور میشه و درست میشه ؟؟؟؟؟ یعنی تغییر تحول خوب به آن تغییراتی گفته میشه که همه چی خودش خود بخود درست و حسابی درست بشه .. و البته که از استاد قشنگم یاد گرفتم که هر چی پیش آید خوش آید و به درک صحیح این جمله ی طلایی هم هدایت شدم الخیر و فی ما وقع

    یکی از تغییر تحولات اخیرم روتین روزانه ی زندگیم بهم ریخته بود …

    داستان اینه که… مدت هاست که من شب ها قبل از ساعت 9 شب می خوابیدم یعنی دوساعت قبل از خوابیدن میومدم دفترمو می نوشتم و ی چکاپ می کردم و لیست ستاره ی قطبی رو تیک میزدم و یا چی کارهایی رو انجام دادم و یا باید انجام بدم و یا در دست اقدام هست و بعدش باور سازی و بعد از این کارا …. میرفتم توی رختخواب و شروع می کردم کامنت دوستان رو خواندن تا اینکه تا قبل از ساعت 9 شب نمی فهمیدم کی خوابم برده….. بعدش صبح ها تا قبل از ساعت 4 صبح و گاهی قبل از 3 صبح با لذت و خوشحالی بیدار میشدم تا شروع کنم به سپاسگذاری کردن و نوشتن و غیره ….. خب تا اینجای داستان رو دقیق توضیح دادم … حالا نمی‌دونم چی شد که کلا روتین این سیستم لذت بخش خود بخود یهویی تغییر کرد .. یعنی شبها عقربه ی ساعت تند تند می رفت به دوازده و یا از یک و دو نیمه شب می‌گذشت و من هنوز خوابم نمی‌برد هی میرفتم کامنت ها رو می خوندم که شاید چشمام خسته بشه و خوابم ببره خلاصه از اونجایی که سحر خیزی جزو روتین زندگیم شده بود و جزو اساس و بنیاد اولیه ام شده حالا فکرشو بکنید اصلا نمی تونستم صبح زود بیدار بشم .. یعنی رآس ساعت همیشگیم بیدار میشدم ولی خواب آلو و بی رمق و خسته و دوباره می خوابیدم . یهو می‌دیدم آسمان روشن شده و داره طلوع میشه و گاهی بعد از لحظه ی طلوع خورشید بیدار میشدم .. خب دیگه یک خواب شبانه هفت هشت ساعت لازمه بدن هستش بخصوص فعالیت ذهنی خیلی بیشتر از فعالیت فیزیکی انرژی می گیره…

    استاد جان نمیدؤنید چقدر ناراحت میشدم .. اصلا نمی تونستم بپذیرم که تا لنگ ظهر بخوابم … یا اینکه نتونم تسبیح خداوند رو زودتر از همین گیاهان و پرندگان بجا نیارم… انگار کل اون روزم از بین رفت پیع کارش .. انگار تمام کارام روی زمین مونده .. انگار به هیچ کاریم نمی رسیدم .. یعنی کاملا تمرکزم بهم می ریخت .. یعنی این روند حدودا بیشتر از یک هفته ای ادامه داشت و بعدش نجواها اومدند سراغم … اینکه آره.. که چی هرشب زود می خوابیدی که صبح زود بیدار بشی ؟؟؟؟؟؟

    اینکه… حالا مگه چی میشه شبها زود نخوابی؟؟؟؟

    خب حالا مگه چی میشه صبح ها زود بیدار نشی و مدیتیشن ها و سپاسگذاری ها رو دیرتر انجام بدی؟؟؟؟

    خب دیرتر برو روی بالکن با کلاغ ها و پرندگان و خورشید و آسمان و ماه و ستاره و آب و هوا چاق سلامتی و احوالپرسی کن….

    دیدی خاله آت هم با زبان و بی زبانی داشت متلک بهت مینداخته که مگه آدم مرغه که زود بخوابه….

    البته من با تغییر و تحولات در بیشتر مواقع اوکی هستم ولی در بعضی مواقع ذهنم قفل میشه و مقاومت می‌کنه مثل همین تضادی که در سحر خیزیم و یا سایت برام باز نمیشد پیش اومد..اصلا توی کتم نمیره .. به هیچ عنوان نمی تونم قبول کنم که یک روز کامنت ها رو نخوندم و کامنت ننویسم و فایل نبینم و صدای استادم رو نشونم . واقعا خیلی برام سخته .. برای همینه از اعماق وجودم و از صمیم قلبم برای این سایت گرانبها مون و استادادن عزیزم و دوستان نازنینم تشکر و قدردانی می کنم خدایاااا هزاران هزار بارشکرت … برای تمام فایل ها و نوشته ها و گفته های استادان عزیزم و برای تک تک این جمله های الهی که در اینجا نوشته شده و در این جهان هستی ثبت و ضبط شده ممنون و سپاسگذارم

    استاد جان و خانم شایسته ی نازنینم خداوند عزت تون رو زیاد کنه . خداوند بهتون عمر با عزت و سلامتی و تندرستی بی نهایت بده . استاد جونم عاشق تونم بخدا امروز بیشتر از همیشه عاشقانه دوستون دارم خدایااا شکرت وووای اشکم در اومدددد

    خب بریم بقیه ی داستان …

    منم فکر کردم که چیکار کنم دوباره بتونم روال سحر خیزی مو روبراه کنم ..

    استاد جان میدونید چیکار کردم … بچه ها خخخخ..

    وقتی اومدم دفتر ستاره قطبی و شکر گذاریم و بنویسم. . می گفتم …. خدایاااا شکرت که شبها قبل از ساعت 9 شب با آرامش ذهنی و قلبی سرم رو بر روی بالینم قرار میدم و در آغوش گرم و نرم الهی به خوابی شیرین و رویای فرو می روم و از اینکه صبح ها قبل از ساعت 4 صبح با آرامش و آسایش بیشتر خداوند از آغوش گرم و نرم الهی ام بیدارم می کند مممنون و سپاسگذارم خدایاا شکرت ممنونم…

    اینو هر روز صبح برای تشکر و سپاسگذاری نوشتم و هی تکرار و تکرارش کردم .. انگار جهان تو رو با خواسته آت امتحان می کنه .. نخیر اصلا … من باید شکرگذارتر هم بشوم … مدام نهیب زدم و ادامه دادم … خدا رو شکر انگار ذهنم پذیرفت و براش منطقی شد که برای انجام دادن این کارهای تمرکزی و احساس خوبم باید در بهترین زمان و مکان باشم تا بتونم روی باورهایم و این سایت عزیزم و کامنت نوشتنم تمرکزی کار کنم

    خدایاااا شکرت که همه ی کارهایم و همه ی امورات زندگی ام رو چیده مان و برنامه ریزی میکنی به سادگی براحتی به آسونی و سهولت و به زیبایی و عزتمندانه و از کوتاهترین مسیر سر و سامان بخشیدی قبل از اینکه من برسم قبل از اینکه من نگرانش باشم قبل از اینکه ضرر و زیانی باشه توانگرم کرده ای خداوند پشتیبان و حامی و محافظ و هدایتگر من است خدایا شکرت که والاترین نظم و هماهنگی با مدیریت الهی در زندگیم حاکم است خدایااآاا شکرت ممنون و سپاسگذارم ..

    خدایاااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم

    خدایاااااا ما را هدایت کن به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت و پول و ثروت و برکت و سلامتی و تندرستی و دل خوش و شادی و شادمانی را داده ای و امنیت و آزادی در تمام جنبه های زندگی و خلق آگاهانه در انجام دادن و جهت دهی درست و مناسب افکار و باورها و ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدود کننده را داشته باشیم.

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: