ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5 - صفحه 22
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-20 08:13:572024-02-20 08:31:07ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت دوستان عزیز و استاد گرامی
سوال این قسمت:
آیا فکر می کنی با تمرین، تلاش و مداومت می توانی در مواردی پیشرفت کنی که اکنون درباره آن مهارت خاصی نداری یا به اصطلاح با استعداد نیستی؟
یا اینکه معتقدی اگر در زمینه ای استعداد نداشته باشی، تلاش و تمرین نمی تواند باعث پیشرفت و مهارت در آن موضوع شود؟
در اینجور موارد من دو تا واکنش دارم، در بعضی از کارها مثل فوتبال بازی کردن من اعتقاد دارم که مهارت و استعداد ندارم و اگر بخوام واردش بشم باید خیلی بیشتر از بقیه افراد زمان و انرژی بگذارم و کار کنم تا رشد کنم و خیلی از افراد ذاتاً فوتبالشون خوبه و نیازی به این حد از تلاش رو ندارن اما در حوزه های دیگر واکنش دیگه ای دارم، مثلاً اعتقاد دارم که من میتونم آشپز خوبی باشم اگر تمرین و تکرار کنم و این اتفاق هم افتاده من کیک و شیرینی و غذاهای مختلف رو میتونم خیلی خوب درست کنم چون با دقت دستورات آشپزی رو اجرا میکنم، در مورد سایر مهارت ها مثل برنامه نویسی این اعتقاد رو دارم که برخی از افراد خیلی زرنگتر از من هستن و یا در زمینه ریاضی من فکر میکنم که برخی از افراد خیلی زرنگتر از من هستن و به قولی استعداد منطقی (حوزه تفکر منطقی برای تحلیل) بالایی دارن ولی این باور محدود کننده رو خیلی قوی ندارم چون اعتقاد دارم با تمرین و تکرار میتونم هر زبان برنامه نویسی ای رو کار کنم و یادبگیرم به همین دلیل هم هست که تونستم چند زبان برنامه نویسی رو توش بهتر بشم هرچند که هنوز کار داره بهتر و بهتر شدن در این حوزه. اگر بخوام یک پاسخ صادقانه بدم به این سؤال باید بگم که بستگی به اون کاری داره که من میخواهم انجامش بدم. در برخی از کارها اعتقاد دارم با تمرین و تلاش میتونم یادش بگیرم اما در برخی از کارها خودم رو ناتوان میدونم و میگم استعدادش رو ندارم.
مرحله اول:
مهارتی که فکر می کنی در آن استعدادی نداری یا متقاعد شده ای که به درد انجام آن کار نمیخوری را انتخاب کن.
کلید: ترجیحاً موضوعی را انتخاب کن که کسب مهارت در آن، به شما کمک می کند. خواه در شغل و درآمد شما، خواه در زندگی شما به هر شکل دیگری.
سپس یک هدف قابل دستیابی و معقول برای بهبود در آن مهارت را در نظر بگیر؛ پیرامون آن موضوع مطالعه و تحقیق کن؛ ایده های قابل اجرا برای شروع کار را یادداشت کن و قدم اول را در آن راستا بردار.
ریاضی، من فکر میکنم در ریاضی استعداد ندارم و یادگیری اون بسیار سخت هست. مخصوصاً درسی که فکر میکنم استعداد یادگیریش رو ندارم ریاضیات مهندسی هست و اون درس رو نتونستم پاس کنم. البته الان که استاد گفت چیزی باشه که به دردتون میخوره پس من ریاضی رو انتخاب نمیکنم به جای اون زبان انگلیسی رو انتخاب میکنم، من فکر میکنم استعداد یادگیری زبان انگلیسی بهخصوص مکالمه کردن رو ندارم و زمان ها رو با هم قاطی میکنم و کلاً استعداد صحبت کردن به زبان انگلیسی رو ندارم. تمرین من این هست که شروع کنم به بهتر شدن در زبان انگلیسی که به خودم ثابت کنم با تلاش میشه در زبان انگلیسی بهتر و بهتر شد. هدفی که در نظر گرفتم این هست که خودم رو برای مکالمه زبان انگلیسی آماده کنم و از ویدیو های یوتیوب برای این موضوع استفاده میکنم.
مرحله دوم:
در طی برداشتن هر قدم در راستای این هدف، بهبودهایی که در این روند ایجاد می کنی را ببین و در یک دفترچه یاد داشت کن. خیلی سخاوتمندانه این کار را انجام بده و حتی کوچکترین بهبودها را ببین و یادداشت کن. حتی بهبودهایی که ذهن شما می خواهد آنها را بی ارزش جلوه دهد را نیز جدی بگیر.
مرحله سوم:
در طی روند پیشرفت، لیست بهبودهای خود را مرور کن و با استفاده از این شواهد، مرتباً این نکته را به ذهن خود یادآوری کن که : حتی در مواردی که فکر می کردی به درد انجام آن کار نمی خوری و استعداد نداری، ببین چقدر پیشرفت داشته ای!
آگاهانه به ذهنت ثابت کن که تمرین و تکرار به اندازه کافی، قطعاً نتیجه می دهد و مهارت را ایجاد می کند. در نتیجه بر طبق این تجربه ها، استعداد اصلا مهم نیست بلکه مهم حرکت کردن، قدم برداشتن و مداومت در مسیر است.
چشم انجام میدم مرحله دوم و سوم رو در زمینه زبان انگلیسی.
عاشقتونم.
سلام به استاد خوشتیپ و نازنینم، به مریم بانو و به همه ی بچه های دوست داشتنی سایت. وای که چقدر دلم تنگ شده بود. مدتی بود که کامنت ننوشته بودم و انگار بیشتر دلم تنگ شد برای همتون. استاد عزیزم قبل از اینکه جواب سوال این جلسه رو بدم می خوام یه آپدیت بدم از اوضاع و احوالم. راستش حدود 10-12 ماه پیش من و همسرم تصمیم گرفتیم بعد از 9 سال فاصله یه سیبلینگ برای تینا بیاریم، خود تینا هم بارها بمون می گفت چرا من خواهر یا برادر ندارم… خلاصه همون اوایل بود که خدای مهربونم خیلی واضح بهم گفت اگر می خوای باردار شی قانون سلامتی رو شروع کن. منم گفتم چشم. اتفاقا سام هم همراهی می کرد و چون کلا غذا رو ایشون درست می کنه این همراهی خیلی مهم بود. حدود دو سه ماه نشده بود که من باردار شدم و انقدر خوشحال بودم از اینکه خداوند بهم گفته و من گوش کردم و نتیجه گرفتم که نگو… خیلی هم حال خوبی داشتم یعنی کلا خب حالم معمولا خوبه دیگه… اما بعد 6 هفته بدون هیچ دلیل و مقدمه ای دچار خونریزی شدم و متاسفانه بارداری ادامه پیدا نکرد. اولش تا دو سه روز شایدم بیشتر خیلی سختم بود و اذیت شدم از اینکه چرا این اتفاق افتاد، من که هرروز شکرگزاریم رو می نوشتم حسم عالی بود و اینا ولی هی بخودم گوشزد می کردم که تو حال بد نباید موند خدا هنوزم باهامه و حتما خیریتی بوده در این قضیه. خلاصه بعد چند روز تونستم خودمو جمع و جور کنم ولی واقعیت این بود که فقط سعی می کردم به چرایی این اتفاق فکر نکنم. بعد یه شب که با خدا شروع کردم درد دل کردم و صحبت کردن دوباره بغضم گرفت و با یه خلوص خاصی شروع کردم با خدا راز و نیاز. سر سجاده ی نماز بودم و بعد قران رو باز کردم و این آیه اومد : فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْنًا فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْمًا فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنسِیًّا … من انقدر حالم دگرگون شد با این آیه که هق هق اشک می ریختم و از خدا تشکر می کردم. دلم آروم شد و دیگه ازون شب خیلی حالم بهتر شد. یادمه باز بعد چند وقت از خدا هدایت خواستم و آیه ای اومد با این مفهوم که وعده ی خداوند حق است و در راه است…خلاصه دوبار قطعی خداوند بهم گفت که نگران نباشم و اعتماد کنم. باز سیستم قانون سلامتی رو ادامه دادم و بعد سه ماه دوباره باردار شدم. و کلی سپاسگزار خداوند ( این درحالی بود که از همون اول دکترم می گفت باید آی وی اف کنی بخاطر سنت و احتمال کم بارداری طبیعی). تو بارداری هم دکترا گفتن احتمالا چسبندگی جفت داری و باید زایمان زودتر از موعد داشته باشی تا ریسکش کم باشه. جالبه که من از همون اول از این گوش می شنیدم از اونیکی در می کردم. همش تو دلم می گفتم شما چه می دونید آخه، من خدا باهامه، خودم و بیبی رو سپردم به اون و دیگه هیچ نگرانی هم ندارم. حتی می گفتن احتمالش هست که به این خاطر تو روز زایمان مجبور شیم رحم رو کلا در بیاریم و اون یه عمل سنگین خواهد بود شاید نیاز به انتقال خون پیدا کنی و از این حرفا. خدا رو شکر من تا خود روز عمل هم اصلا نگران این حرفا نبودم و یه جورایی خیالم انگار راحت بود. روز عمل به لطف خدا همه چی عالی پیش رفت و مثل یه سزارین معمولی بدون هیچ پیچیدگی انجام شد. و من باز از ته دل خدا رو سپاس گفتم. دخترم لیلین (Lillian) چند هفته زود بدنیا اومد و چون وزنش پایین بود چند روز تو بیمارستان موندیم. خدا رو شکر خدا شرایط رو طوری فراهم کرده بود که خواهرم یاسمن این مدت پیشمون بود و کمک بزرگی بود. تینا هم اون چند روز با خاله یاسی تو خونه بود و دو سه روز اول که خواهر بزرگترم هم از کانادا اومده بود و دور و برش شلوغ بود و اکی بود. با این حال من بعد 4 روز دیگه دل تو دلم نبود که بریم خونه و بیشتر بخاطر تینا بود این حسم. اون روز قرار بود ما رو ترخیص کنن فقط مونده بود یه تست کارسیت. جالبه که تو پرانتز بگم اینجا این تست رو تقریبا همه ی بیمارستانا انجام می دن، و اینجوریه که نوزاد رو میذارن تو کارسیت و به مدت یکساعت مانیتور می کنن ببینن اکسیژنش تنفسش و اینا همه چی اکی هست یا نه، چون بچه رو نمیشه بغیر توی کارسیت آورد خونه. خلاصه، سنسورها رو به لیلین وصل کردن ولی قبل از اینکه اصلا بذارنش تو کارسیت اکسیژن آلارم می داد و عددش یکم از چیزی که نورم هست پایینتر بود. و اون مسؤول سیفتی گفت اصلا نمیشه تست رو انجام داد چون آلردی سطح اکسیژن پایینتره. بعد دکترا اومدن و گفتن باید ببینیم دلیل اکسیژن پایین چیه و نمیشه ترخیص بشه… من انقدر ناراحت شدم که اشکام همینطور روون بود و اصلا هرکار می کردم گریه نکنم نمی شد… البته که هورمونا هم نقش بزرگی داشتن تو این قضیه. خلاصه این دقیقا عسی آن تکرهو شیئا و هم خیر لکم همین اینجا بود. چون من اول خواسته م فقط این بود که خب همه چی خوبه زودتر بریم خونه که تینا هم زیاد بدون من و باباش نباشه تو خونه، ولی موندنی شدیم و وسایل رو دوباره برگردوندیم سرجاش. باز فرداش اکوی قلب گرفتن ایکس ری گرفتن آزمایش خون گرفتن همه چی خوب بود فقط ایکس ری واضح نبود، گفتن دکتر ریه باید بیاد نظر بده شاید ریه کامل نرسیده باز یه شب دیگه موندیم و هربار که شب موندن ما قطعی می شد من کلی اشک می ریختم.آخه تمام این مدت ورد زبونم این بود که خدایا آسانم کن برای آسانی ها و یکم از دلخوریم این بود که چرا مسیر داره سخت پیش می ره. ایکس ری تکرار شد و خدا رو شکر ریه مشکلی نداشت. بعد دو شب با خدا حرف می زدم و یهو انگار حواسم جمع شد گفتم خداجونم من اشتباه کردم درست اینه که تسلیم باشم هروقت همه چی خوب بود و مطمئن شدیم لیلی اکیه می ریم خونه، مهم سلامتیه، اصلا همین دکترا دستی از دستای تو آن که از سلامتی لیلی مطمئن بشیم و وقتی می ریم خونه خیالمون راحت باشه، تینا هم اکیه و خودت حواست بهش هست. تازه هی یاد اون شعر پروین می افتادم راجع به مادر موسی و می گفتم اون بچه ش رو انداخت توی یه نهر و دلش قرص بود به لطف خداوند، من که بچه پیشمه تو بغلمه و سپردم به خدا پس نباید انقدر نگران باشم. و بعد از اون دیگه دیدم تغییر کرد و هر روزی که می گذشت می گفتم خدا رو شکر که این امکانات در اختیارمون هست و مطمئن میشیم که بچه همه چیش اکیه. ما بقول خود دکتر رکورد زدیم و به مدت دو هفته بیمارستان بودیم البته من رو ترخیص کردن بعد 4 روز و من بعدش بعنوان همراه لیلین اونجا بودم. و مشخص شد که اون اول که کانسرنشون وزن بچه بود و هی به ما می گفتن بیشتر باید بخوره، چون زود بدنیا اومده بود هماهنگی بین بلع و تنفس و اینا کامل نبوده و هربار یه مقدار خیلی کمی شیر وارد ریه می شده خدا رو شکر فقط در حد التهاب بود و همون التهاب باعث شده بود اکسیژن خون بیاد پایین. و بعد از داروی ضد التهاب اکسیژن درست شد و بلاخره ما اومدیم خونه. الانم شیر دادنش با یه سری تمهیدات هست ولی خدا رو شکر می کنم هربار که شیرش می دم. یه نکته ی جالب یادم رفت، اون تیم دکتر اطفال که دو سه روز آخر شیفتشون بود و ما رو ترخیص کردن وقتی صحبت از تست کارسیت شد دکتره گفت تحقیقات نشون داده خیلی برآورد درستی نمی ده این تست و من بنظرم لازم نیست! همون موقع با خودم گفتم خداجونم شکرت که انقدر هوامونو داشتی. اگه این دکتر شیفتش اون هفته ی اول بود ما همون روز 4 اومده بودیم خونه و خدا می دونه چه مشکلاتی الان داشتیم… و الخیر فی ما وقع رو با تمام وجودم حس کردم.
دوست داستم هم این خبر خوب رو با استادای عزیزم و دوستان گلم به اشتراک بذارم و هم از اینهمه درسی که برام داشت بگم.
بعد این جریانا وجود خدا رو و نزدیکی بهش رو بیشتر حس می کنم و همزمانی این اتفاقات با اون فایل توحید عملی خیلی کمک کرد به معنای واقعی همه چی رو بسپرم به خدا و بخوام اون کارا رو برام انجام بده و احساس تواضع داشته باشم در برابر ربی که قدرت مطلقه.
خیلی طولانی شد به امید خدا جواب سوال و تمرینا رو تو یه کامنت دیگه می نویسم. استاد عزیزم و مریم بانو عاشقانه دوستتون دارم و خدا رو هر روز شکر می کنم بابت آشنایی با شما و آموزشهاتون. شما و دوستان جان رو به خدای بزرگ می سپارم.
سلام به سمیه جااااان عزیزم
مبارک باشه قدم نورسیده
تبریک خانوادگی ما را پذیرا باشین عزیزانم.
پراز خیر وسلامتی وبرکت و حال خوب باشه وجود ماه این نوزاد برای خودتون و خودمون و کل هستی .
چه اسم جذابی خوشم اومد لیلین .
لیلین زیبا خوش اومدی به دنیای به شدت زیبا و مامان فوق العاده ای که داره رو خودش خوب کار میکنه .
خداروشکر به خاطر هدایت های خدا و رعایت قانون سلامتی و حال خوب خودت و لیلین و تینا وهمسرعزیزت .
دم خواهراتون گرم و خدا حفظ تون کنه برای هم که کنارت بودن .
همچنین تبریک جانانه میگم به خانم سلیمی عزیزم و
به خاله های عزیز
(توجه کنین باعشق منم جزو خاله ها حساب میشم )
بوس به روی ماه تینا و لیلین نازم.
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی تون در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.
سلام به روی ماهت خاله فاطمه (چشمای قلبی) مرسی عزیزم از تبریکت و آرزوهای قشنگت و انرژی فراوانی که پیامت بهم داد… اون که مسلمه شما یه خاله ی عزیز و پر انرژی و مدار بالا هستی… بارها گفتم من کلی ازت درس می گیرم و ایده می گیرم برای کار کردن رو خودم و طرز برخورد با تینا. می دونی که خیلی دوسِت دارم و تو و خونواده ی قشنگت رو به خدا می سپارم. در پناه خدا شاد و سلامت باشین. بوس یه عالمه.
سلام به فاطمه ی عزیزم
انقد کامنتت و پیام تبریکت قشنگ و دلی بود حظ کردم خوندم گفتم بلافاصله یه جواب براش بنویسم
البته که شمام جزو خاله هایی با افتخار برای ما:)
من و مامان بابا هنوز نینی رو ندیدیم… ولی ایشالا بزودی قراره ما هم ببینیم
فاطمه جان یه تبریک هم به شما بگم بابت روند فوق العاده ای که تو سایت داری ، چندبار خواستم کامنتهای زیبات رو پاسخ بدم و تحسینت کنم هی فرصت نمیشد، حالا همه تحسین ها و تشویق ها و دست و جیغ و هورا رو اینجا برات میفرستم، خیلی کامنتای قشنگی مینویسی، هم رو این فایل، هم توحید عملی، هم همه ی فایلا
بابت پیشرفتت و نتایجت بهت یه عالمه تبریک و خداقوت میگم دوست خوبم
در پناه خدا باشی کنار محمدحسن جان و هلیسای عزیز و همسر همراهت آقا رسول گرامی
شب و روزت به خیر
سلام به فاطمه جان عزیزم
خیلی ممنونم از پیام تبریک زیبا و پر مهرت که برای سمیه و من و خاله ها نوشتی
شما با افتخار خاله ویژه و مدار بالای تینا و لیلین هستی
لذت بردم از خوندن این کامنتت که مثل همه کامنتهای دیگه ات زیبا و پر از انرژی مثبت بود
واقعاً شما رو تحسین می کنم برای شکل کار کردنت روی خودت و جدیت و استمراری که در این مسیر از خودت نشون میدی و نتایج خیلی خوبی که گرفتی
در پناه خدا خودت و همسر و بچه های گلت شاد و سلامت و موفق و سعادتمند باشید
با سلام به سمیه جون عزیزم تولد دختر زیبات لیلین عزیز رو تبریک میگم خدارو شکر برای این تولد
بچه ها با تولدشون همیشه با خودشون نور و رحمت و زیبایی و ثروت و شادی و انرژی و خلاصه همه چی با خودشون میارن تو خونه
به فاطمه خانم سلیمی عزیزم مادر بزرگ لیلی عزیز و همه خاله ها تبریک میگم
من قسمت واکسیناسیون اطفال کار میکنم همیشه از لمس پوست لطیفشون از دیدن لبخندهاشون که با هر نگاهی لبخند میزنن از کنجکاویهاشون و همه چیزشون حتی انگشتهای کوچولوی بچه ها لذت میبرم و واقعا حالم خوب میشه بچه ها هدیه خداوند هستن
خدارو شکر برای این تولد باز هم تبریک میگم
سلام درود خدمت استاد و مریم جان عزیزم
خداروشکر خانوادم در کودکی بهم یک باور خوبی دادن که من هرکاری بخوامو میتونم یاد بگیرم و توش عالی بشم وهمین که فکر میکردم تو همه کار خیلی زود عالی میشم زیاد برای یه کار وهدف مشخص وقت نزاشتم و همه کارهارو تا یه حدی یاد میگرفتم و زود خسته میشدم مثلا نقاشی رو شروع کردم زود پیشرفت کردم و در مرحله متوسط رهاش کردم میتونم بگم خیلی از کارهامو در مرحله متوسط رهاکردم ویه سری از کارهارو مثل رانندگی حرفه ای تمام کردم
کاری که الان با دیدن این فایل میخوام شروع کنم کامل یادش بگیرم و به دردم هم میخوره و تو کارم میتونه خیلی بهبود حاصل کنه
تایپ 10انگشتی هست و از همین امروز شروع کردم
وعالی پیش رفتم و همینطور میخوام تمرین کنم و ادامه بدم تا به مرحله حرفه ای برسم
سپاسگزارم استاد جان که سایتی دارین که توش بودن بهم حس پویایی و رشد وپیشرفت میده
خدا حفظتون کنه
سپاسگزارممممممممممممممم
باسلام
همه انسانها باتمرین وتکرار عالی وعالی ترمیشم
از همون راه رفتن درنوزادی،تاتی تاتی کردن
تا حرف زدن ویادگرفتن معنی جمله ها وهزاران نمونه دیگر تازمانی که رسیدیم به یادگرفتن رانندگی،اشپزی
وهزاران شغل واستعداددیگه
حالا توهمین مثال رانندگی ی نفربیشترتلاش وتمرین میکنه ومیتونه ذهنش وکنترل کنه میشه شوماخر
یا توبازی فوتبال باتمرین وتکرار میشه اقای دایی
یا توکار تجارت وثروت سازی وپولسازی میشه اقای عظیم زاده
وبینهایت نمونه دیدیم توی هرشغلی
همکارمن با باورهایی که داشته به کلی ثروت رسیده
که این شخص تاچهارسال پیش هیچی نداشت وپدرجدش هم چیزی نداشت پس معلوم میشه
مهارت ویادگرفتن نسبت به هرکسی اکتسابیه وارثی وژنتیکی نیست،ربطی به گذشته نداره
وامروز من با دریافت اگاهی این فایل متوجه این داستان شدم
که تمام زندگی تمرین وتکراره
وماباتمرین وتکرار وکنترل ذهن وباپشتکار میتونیم هرکاری رو یادبگیریم ودرهمون کار بهترین بشیم
وانگار لامپی درذهنم روشن شد
خداروشکر که دراین مسیر هرروز چیزهای بیشتری یادمیگیریم واین تنها اپشنی که انسان را از دیگرموجودات جدا میکنه وبرتری داره همین قضیه تمرین وتکرار ویادگیریع
خداروشکر بابت این اگاهی ناب که امروزدریافت کردم
سلام و عرض درود خدمت دوستان عزیزم. من هم یکی از اون کسایی هستم که از ابتدا در مدرسه استعداد وافر و زیادی نداشتم و عموما معمولی بودم و تا جایی که یادمه از اولش معدلم 17 بوده وتا به همین الان که دکترامو هم گرفتم معدلم 17 است . یک ویژگی بارز داشتم واون تلاش بسیار زیاد برای رسیدن به اهدافم بوده و هیچ گاه نشد که ناامید بشم و دست از کاری بکشم به این دلیل که استعدادش رو ندارم و حالا می بینم که هم کلاسیهایی که یک روز نخبه بودن و مستعد هیچ کدامشان به گرد پای منی که یک شاگرد عادی بودم، نرسیدن.و موقعیتی رو که دارم را مدیون همون تلاش و ایمان و پشتکاری است که استاد عزیز گفتن.
سلام به دوست همفرکانسی و توحیدیم
من وقتی کامتتوتون رو خوندم تحسین بسیار کردم شما را مرحبا به این پشتکارتون شما خوب از قوانین استفاده کردین قدم بر داشتین و ناامید نشدین
و خداوند هم قدمهای بعدی رو برات بر داشت به زیبایی جسارت به خرج دادین و رفتین جلو و از این پشتکار نتیجه خوبی هم گرفتین ثروت و سلامتی شادی نصیبه شما دوست عزیز در پناه خداوند
با تشکر از دیدگاه زیبا و سرشار از محبت تون.واقعا از کنار دوستان و به عبارتی خانواده ای چنین صمیمی بسیار خوش حالم. خدا را سپاسگزارم و می دانم و باور دارم که آینده بسیار زیبا و پرنشاط در انتظار همه ما،خانواده صمیمی عباس منش، می باشد.
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و مریم جون و همه دوستان
سوال
آیا فکر میکنی که با تمرین و تلاش و تکرار، در زمینهای که مهارت خاصی نداری یا استعدادشو نداری میتونی پیشرفت کنی یا نه؟
جواب
بله مدتی هست که شروع کردم تو حوزه روانشناسی که از بچگی بهش علاقه داشتم و همیشه حسرت میخوردم که چرا درسمو ادامه ندادم. شروع کردم مهارت کسب کردن فارغ از اینکه نتیجهاش چی میشه دلم میخواد این مسیرو ادامه بدم و ایمان دارم که با تمرین و مهارت کسب کردن می تونم به موفقیتهای بالایی برسم. مثل کارهایی که استعدادشو نداشتم ولی مهارت کسب کردم و تونستم اون کارو انجام بدم.
مورد اول:
توی حوزه خیاطی به خیاطی علاقه داشتم دوست داشتم که چرخ خیاطی داشته باشم واسه خاطر همین همسرم برام چرخ خیاطی خرید برای شروع رفتم پیش یکی از فامیلامون که خیاطی یاد بگیرم از تیکههای کوچیکه لباسها شروع کردم به یاد گرفتن اونقدر بهش علاقه داشتم که ازش کار میگرفتم همون تیکههای کوچیکو می آوردم خونه و میدوختم انقدر این کارو انجام دادم تا به چرخ خیاطی مسلط شدم یادمه زمانی که تازه کار یاد میگرفتم واز چرخ خیاطی استفاده میکردم پارچه و لباس میآوردم می دوختم وازصدای چرخ حتی لذت میبردم حتی پارچه میگرفتم تا برای خودم لباس بدوزم و اونقدر این کارو انجام دادم که حرفه ای شدم.
مورد دوم:
زمانی که میخواستم رانندگی یاد بگیرم رفتم برای گرفتن گواهینامه ثبت نام کردم اولش ازرانندگی خیلی میترسیدم ولی وقتی نشستم پشت فرمون برای آموزش مربی یسری چیزها را توضیح داد پیش خودم گفتم یا خدا من باید اینا رو حفظ کنم اصلا چه جوری میتونم یاد بگیرم شاید اصلاً نتونم یاد بگیرم اما آروم آروم که شروع کردم به حرکت کردن اون چیزایی را که قبل حرکت بهم یاد داده بود در حین حرکت کردن یادشون گرفتم مثلاً راهنمای سمت چپ و راست و فهمیدم یا اینکه باتابلوها آشنا شدم و خیلی چیزای دیگه مربوط به رانندگی باید یاد بگیریا یاد گرفتم. وچقدر ذوق داشتم وچقدر اعتمادبه نفسم بالارفت.
مورد سوم:
توی غذا پختن من وقتی که ازدواج کردم چون سنم کم بود غذا پختن اصلاً بلد نبودم یعنی تو خونه پدرم اصلاً غذا درست نکرده بودم برای بار اول که شروع کردم به غذا پختن می ترسیدم که خراب بشه یا بسوزه اما از همون اول سعی کردم هرکی آشپزی میکنه کنارش وایسمو یاد بگیرم ببینم چه جوری داره درست میکنه و ازش درس بگیرم و این کار باعث شد آروم آروم یاد گرفتم الان هر غذایی که بخوام میتونم به راحتی بپزم و خوشمزهترین غذاها را می تونم بپزم.
الان که دارم به این فکر میکنم چه جوری تونستم با حرکت کردن و مهارت کسب کردن توی اون حوزهها پیشرفت کنم به موفقیتهای بزرگی برسم پس تو حوزه روانشناسی هم می تونم مهارت کسب کنم به موفقیتهای بالایی برسم برای مثال شروع کنم از اطرافیان یا خانواده خودم یا دوستام که مسئله توی زندگیشون دارند مشاوره بدم که البته این کار انجام دادم نتیجه شو توی زندگی افراد دیدم و این کارو با عشق انجام میدادم اما توقف من تو این کار زمانی شروع شد که تو حوزه سلامتی به مشکل برخوردم و عدم تمرکز دارم خیلی چیزا را فراموش میکنم به خاطر همین تصمیم گرفتم اول دوره سلامتی تهیه کنم و با انرژی بیشتر تو حوزه روانشناسی فعالیت کنم مطلب بخونم مهارت کسب کنم و کارهایی که نیازه برای رشدم و موفقیتم تو این حوزه انجام بدم من برای اینکه بتونم یه روانشناس خوب باشم تو حوزه روابط اول باید مسئله خودمو حل کنم تو حوزه عزت نفس اول باید عزت نفس خودمو ببرم بالا تو حوزه تربیت فرزند اول باید خودم بتونم فرزند خوبی تربیت بدم و تو این حوزه نیاز هست که تمام تمرکزمو بذارم آموزش ببینم مطلب بخونم تمرین کنم و تکرار کنم یا هر چیز دیگهای که نیاز هست و یاد بگیرم.
استاد سپاسگزارم به خاطر این فایل بینظیر کلی درسها از این فایل گرفتم و این فایل ذخیره کردم تا هر وقت دیدم که فردی توی کاری موفقه بدونم که اون آدم استعداد خاصی نداره بلکه تمرکز گذاشته توی این مسیر و مهارت کسب کرده و به این موفقیت رسیده من هم برم توی مسیر مورد علاقم تمرکز بزارم مهارت یاد بگیرم و پیشرفت کنم و بیام برای خودم واضح کنم که چه کارهایی نیاز هست توی این مسیر یاد بگیرم و از کارهای کوچیک شروع کنم و هر بار که به اون هدفم رسیدم و اون مهارتو کسب کردم بیام توی دفترم بنویسم و به خودم یادآوری کنم و هر سری که به هدفم رسیدم هدف بعدیو یکم پیچیدهتر کنم خدایا شکرت که توی مسیره زیبای بهشتی ما را قرار دادی استاد عزیزی مثل استاد عباس منش الگومون هست.
خدایا شکرت
به نام او، که همه چیز از آنِ اوست.
سلام.
چقدر این فایلها خوبن…
هر چی بیشتر میشنوم، بیشتر خوشم میاد…
باورهای جذاب این فایل، که اضافه کردم به لیستم:
1- آفرین، تحسین و پاداش برای تلاشت برای بهبود، نه برای نتیجه یا استعداد و …
2- تلاش، ایمان، برنامه ریزی، ، بهبودِ همیشگی، حرکت، اقدام و تلاش، نقشِ کلیدیِ موفقیته در هر زمینه ای- نه استعداد.
3- مغز رو میشه در هر چیزی بهبود داد، با تلاش و پشتکارِ بیشتر.
4- هدف گزاری باید قابل دستیابی باشه برای ذهن، یعنی فاصله فرکانسیِ زیادی باهاش نداشته باشی. بعد اقدام کن، بعد برای تک تک بهبودها و پیشرفت های کوچکت خودتو تحسین کن و ادامه بده.
این دو تا برام خیلی جادوییه.
مچکرم استاد جان برای دونه به دونه ی اگاهی هایی که در اختیارمون میذارین.
مرسی برای این دوره ی کاربردی و شگفت انگیز.
این صحبتها رو که میشنوم اول شیرینه.
بعد میچسبه به وجود و قلبم.
بعد کم کم باورشون میکنم.
بعد سعی میکنم تمرینشون کنم.
بعد میبینم کم کم دارن میرن تو شخصیتم.
بعد میبینم کیفیت زندگیم داره عوض میشه…
بسیار سپاس گزارم از این درس ها.
مثلِ چشمه ای میمونه که آب دایم داره میجوشه از درونش، قطع نمیشه…
الان پاسخی برای سوال ها به نظرم نمیرسه از درونم، هر وقت جوشید میام مینویسم.
خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات.
سلام سمانه جان قشنگم
نقطه آبی دریایی ات بهم و چسبید ، خوشحالم از خوشحالی ات . و چقدر به موقع بود این هفته کلا از فضای سایت تمرینات دور بودم با اینکه حالم را خوب نگه می داشتم و صبح و شب شکر گزاری می نوشتم ولی بالاخره یک جایی این کم کاری ها خودشون را نشون می دهند و کار دست آدم می دهند اما خداروشکر که زود برطرف شد و آموزه های استاد غلبه کرد نکته جالبش این بود که دیدم تو سلف تاکینگ ها چقدر بهتر شدم خودم را سرزنش نکردم با اینکه مقصر یک اشتباهی بودم اما با خودم مهربان بودم و گفتم هر اشتباهی قابل جبران است ماجرا از این قرار بود که یادم رفت زیر پلو را روشن کنم ناهارمون از معمول دیرتر شده بود ساعت 4 بود و من به خیال اینکه پلو آماده است میز را چیدم همه سر میز آمدند بعد دیدم برنج ها فقط خیس خوردن ( الان استیکر لازمه ها ) خلاصه ناهار تبدیل شد به شام البته این بار اولم هم نبود از این شیرین کاری ها زیاد کردم تا دلت بخواد برای همین فهمیدم چقدر با خودم بهتر شدم .
آخرین کامنت ت را برای فایل قدرت اراده در برابر تفکر خوندم همین دیروز فهمیدم من تازه متوجهش شدم ولی فکر کنم این هم چیزی بود که اون موقع باید به دستم می رسید چون دیدم تو هم با خودت مهربان شدی و راضی هستی از این چیزی که داری و هستی .
و استمرار تو دیدن و یادداشت زیبایی های هر روز خودش نشاندهنده این نکته است که تلاش از استعداد ذاتی برای نوشتن خیلی مهم تر است اون چیزی که ما را تا اینجا آورده اون چیزی که استاد را به این موفقیت ها رسونده این جایگاه را به مریم جان داده همین استمرار است.
خدا همه مارا مدد کند تو راه خیر بمونیم و هر بار بهتر و بهتر بشیم.
بوس انگشتی برای پسر قند عسل
در پناه خدا خیر الحافظین سلامت و خوش رزق و خوش حال و دلشاد باشی
سلام به همگی .سپاسگذارم استاد عزیزم
آیا فکر میکنی با تمرین و تلاش میتوانی در مواردی پیشرفت کنی که الان در آن مهارت خاصی نداری؟یا معتقدی اگر در آن زمینه استعداد نداشته باشی تلاش و تمرین نمیتواند باعث پیشرفتت شود؟
با اینکه اول کار ممکنه برام راحت نباشه اما با تلاش و استمرار میتونم توی کاری که تصمیم میگیرم انجامش بدم و البته تکاملم هم طی میکنم موفق میشم .مثل رانندگی که از 10 سال پیش گواهینامه گرفته بودم اما چون همسرم صبح ماشین رو میبرد سر کار و شب میآورد نمیشد که درست بنشینم و زمان بگذارم و توی این کار مهارت کسب کنم .یه زمانی پیش اومد که همسرم برای رفتن به محل کارش یک هفته با ماشین خودش میرفت و دوستشو که نزدیک خونمون بود با خودش میبرد و با دوستش به این توافق رسیده بودند که هفته ی بعد هم دوست همسرم ماشینشو بیاره و بیاد دنبال همسرم و با هم برن سر کار و اینطوری ماشین ما یک هفته در میون به مدت 7 روز درِ کوچه پارک بود .
توی این مدت روزهایی که من میخواستم برم بیرون و کار داشتم باید با خط واحد یا مترو یا اسنپ میرفتم و واقعا برام مثل فحش بود که ماشین جلو در باشه و من گواهینامه داشته باشم اما با اسنپ یا …برم .من از رانندگی کردن هم خیلی زیاد ترس داشتم .
بارها هم شده بود که از همسرم خواسته بودم شب ها بیاد یه مقدار با من کار کنه تا راه بیفتم ولی چون خسته بود یا …نمیومد .
دیدم واقعا اینطور نمیشه با پس انداز کمی که داشتم رفتم حدود یه9، 8 جلسه با یه مربی گرفتم و دور از چشم همه تمرین کردم .و به لطف خدا توی اون روزها(منظورم همین امسال هست) که داشتم کلاس می رفتم باز از همسرم در خواست کردم که شبها رو باهام تمرین کنه و یه 3،4باری رو لطف کرد باهام اومد و خیلی تعجب میکرد هر بار ،که چقدر دارم بهتر میشم و خوب یاد میگیرم و وقتی میرسیدیم خونه با ذوق برای بچه هام تعریف میکرد که مامان چقدر خوب تر داره رانندگی میکنه.
و به لطف خدا واقعا به لطف خدا تونستم بعد از اینکه کلاس هام تموم شد تنهایی بدون حضور مربیم و همسرم با ماشین جاهای مختلفی رو برم که هرگز به خودم نمیدیدم بخوام تنهایی رانندگی کنم .
برای خودم پلن گذاشتم که اول خونه ی فلانی که نزدیکه بعد فلانی که یه کم دورتره بعد ….و به همین شکل پیش رفتم و حتی خونه یکی از خواهرام که حدود یه 20 دقیقه با شهر فاصله داره هم رفتم و واقعا به خودم افتخار کردم .
خدای عزیزم وقتی خواستم برگردم با دست خواهرم یه سری برگه آورد به من نشون داد و از زبان خواهرم بهم گفت این برگه ها مال زمانی هست که میرفتیم جلسات نارانان و نمیدونم چکارشون کنم خواهرم احتمالا حدود 2 ،3سال و من 7 سال توی اون جلسات شرکت کردیم .
بعد حس کردم پیغامی از طرف خدا برای من توی اون برگه ها باشه .بهشون که نگاه کردم دیدم بالای یکیشون پررنگ نوشته بود با خدا همه چیز ممکن است .
و دقیقا با خداوند همه چیز ممکن است .این رانندگی واقعا برای من سخت بود ولی با تلاش و پشتکار و همراهی هر لحظه ی خداوند با من، تونستم این کار رو انجام بدم .
البته خیلی وقته که باز همسرم ماشین رو میبره و من نتونستم رانندگی کنم و امیدوارم شرایط جوری فراهم بشه که بتونم دوباره رانندگی کنم و نخوام از اسنپ و …استفاده کنم و اینکه خدا کمکم کنه بتونم از خودم یه ماشین داشته باشم که هر زمان که خواستم با ماشینم همه جا برم و این ترس برای همیشه از وجودم بیرون بره.
در مورد موضوعاتی مثل رقص که مهارت ندارم(همین الان خدا به یادم آورد) و البته استعداد آنچنانی هم توش ندارم یه مدت خیلی کمی زمان گذاشتم و بهتر شدم و رشدمو دیدم ولی به خاطر هدف های مهم تری که داشتم اونو بی خیال شدم ولی شک ندارم که اگه زمانش فراهم بشه و تصمیم بگیرم که براش وقت بگذارم میتونم خیلی خوب به امید خدا یادش بگیرم .
باز در مورد کارم که بازی با بچه هاست همین دو سه هفته قبل نسبت به صحبت های استاد توی دوره احساس لیاقت و الهامی که دریافت کردم تصمیم گرفتم بنشینم و یه تعداد حیوانات کوچولو با خمیر بازی یاد بگیرم و به بچه ها آموزش بدم و تا دیروز 12 تا درست کردم و اصلا فکر نمیکردم بتونم به این زیبایی و خوبی و با مزززه ای درستشون کنم و کلی به خودم افتخار کردم و کلی ذوقشون کردم .
حالا باز تصمیم دارم نقاشی هم تمرین کنم البته من هیچ وقت نقاشیم خوب نبوده و توی این کار هم هیچ مهارت و استعدادی نداشته ام ولی به امید خدا مثل همین خمیر بازی و رانندگی خیلی خوب از پسش برمیام .میخوام حدود 10،20تایی نقاشی هایی که نسبتا ساده باشه و مناسب سن بچه های کوچیک باشه یاد بگیرم .
همیشه دوست داشتم اینکار رو انجام بدم ولی هیچ موقع شرایطش جور نشده بود ان شاءالله امروز ،فردا شروع به کار میکنم .
مرسی از استاد و دوستان عزیزم با کامنتهای های فوق العاده شون
سلام این ویدیو رو دیروز شروع به دیدن کردم. نکاتش رو به طور کامل نوشتم. و واقعا لذت بردم. دقیقاً همینطور هست. و کاملا انگیزه و انرژی گرفتم و البته باور خودم رو مجدداً اصلاح کردم که توی زندگی فردی خودم استفاده کنم. مثلا در مورد زبان انگلیسی من دقیقا یادم هست وقتی که 17 ساله م بود در تهران کلاس زبان می رفتم و یک استاد داشتیم که سالها در تگزاس زندگی کرده بود و یک بار یک دختری اومد به کلاسمون و مثل بلبل با استادمون انگلیسی صحبت می کرد و من هیچی متوجه نمی شدم. و اون لحظه با خودم گفتم واقعا آیا میشه یک روزی هم من مثل ایشون انگلیسی صحبت کنم. دقیقا برای من کمی زمان بر بود تا اون مرحله ی اول رو طی کنم و برسم به سطح کسی که بتونه کمی انگلیسی صحبت کنه. البته من کم و بیش ادامه دادم. بعد از یکی دو سال ، فراتر از کلاس ، تمرکز کردم روی یوتیوب. فایل های زیادی می دیدم و نکته نویسی می کردم. توی مرحله ی بعد کمی پول در آوردم و کلاس زبان رفتم دوباره به زادگاه کرمانشاه برگشتم و پیش خونواده بودم و کلاس آنلاین ثبت نام کردم و دو و نیم سال روی اسپیکینک کار کردم. و کلی دوره آنلاین و حضوری گذرونده م و خدا رو شکر الان خیلی خوب انگلیسی صحبت می کنم. وقتی که ادامه بدیم رشد های شگفت انگیز نصیبمون میشه. من الان 35 سال دارم و خیلی خوشحال هستم که استاد عزیز بهمون درس های ناب زندگی رو میده و ما رو بیدار می کنه خدا حفظ کنه ایشون رو
خدایا شکرت من بازم میام و در مورد این ویدیو ها می نویسم. چه قدر نکات ناب داشت و مثال های عالی. اینها رو باید مرتب بشنویم تا مرتب ذهن رو کنترل کنیم که اصل
چیه و فرع چیه تا پیشرفت کنیم
به نام خدای مهربان
در ذهن منطقی من در هر حالت اینکه استعداد تاثیری ندارد را نمیتوانم بپذیرم اما از ان جایی که پدر من فردی است در کل شهر ما کسی مثل او در فنی بودن استعداد ندارد ولی خب وضع مالی خوبی هم ندارد
از این رو بیشتر برایم ثابت میشود که استعداد عامل موفقیت نیست
از این طرف سوال استاد که می گوید ایا با تمرین و بدون استعداد میشود در کاری خوب شد از نظر اینکه همه انسان ها از یک سیستم مغزی پیروی میکنند بله میشود
اما خود به این اندازه که میگویم باور ندارم و میدانم که در باور های من اینه استعداد مهمه
برای مثال وقتی که من شروع کردم به تدریس کردن هیچ چیزی از تدریس کردن بلد نبودم اما این روحیه تدریس کردن رو عاشقش بودم و در اوایل شروع تدریس کلی وقت گذاشتم و این موضوع رو خداروشکر خداوند به من یاد داد
یعنی خود من در شروع تدریس زیر صفر بودم اما تونستم با وقت گذاشتن بهتر شوم البته خداوند من رو بهتر کرد
برای مثال اون اوایل اول از کتاب خوندن درمورد تدریس شروع کردم بعدش از نوع تدریس کردن استاد یادگرفتم بعدش رفتم با بهترین معلم اموزشگاه های کل شهرم مصاحبه کردم بعدش رفتم همون اگاهی هارو در تدریسم پیاده کردم به طوری که مثلا استاد یادمه گفت بهترین روش تدریس کردن مثال زدن هست من پایه های تدریسم بر روی اصل مثال زدن سوار کردم
وقتی الگوی خودم رو میبینم میگم که بله مهدی شیرین زاده با تمرین و عمل کردن به ایده هاش تونست در عرض یک سال به اندازه 5 سال معلم های دیگه پیشرفت کنه البته این پیشرفت هم از طرف خداوند هست
دوستان از نظر من هر کسی برای کاری است که یک روزی ان کار را پیدا میکند اما این به معنی این نیس که شما در اون کار استعداد خاصی داری و در شروع بهترین هستید نخیر شما فقط با قدم های کوچولو میتونید پیشرفت کنید
این داستانی شروع شغل من بود که با تمرین بهتر شدم اما کلی کار دارم ولی به قدری بهتر شدم که در اموزشگاه همه از من درمورد اینکه چرا نتایج کلاس هات به این خوبی هست رو میپرسند و من میگم خیلی راحته و واقعا خیلی راحته اصلا تمرین کردن و بهتر شدن در زندگیه که انرزی میده برای قدم های بعدی
دوستدار همتون
عشق باشه زندگیتون