پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 45
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/06/abasmanesh-2-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-06-25 09:26:272024-02-14 06:20:18پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم و مریم گلی مهربان و دوستان ارزشمند سرزمین عجایب سایت بینظیر عباسمنش
اول از همه بگم اگر تمام دنیا هم من رو سرزنش و تمسخر کنن بابت گوش دادن به این آموزه ها و ادامه دادن این مسیر ، ذره ای در اشتیاق وصف ناپذیر من تاثیر نداره
هرچند که اوایل راه مثل خیلی های دیگه از ذوق پیدا کردن بهترین مسیر هدایت سعی در آوردن اطرافیان به این مسیر اون هم به زور داشتم
و حتی تا همین چند روز اخیر هم سعی در تغییر اطرافیان و عزیزانم داشتم هرچند خیییلی کمرنگ تر شده و عملا اسمی از استاد و این مسائل جایی نمیبرم مگر اینکه خودشون بخوان، ولی کلا از سر راه خدا کنار رفتم تا هر کس رو در زمان مناسبش اگر خودش خواست به این مسیر نورانی هدایت کنه
و میدونم با برداشتن این ترمز تحولات چشمگیری رو شاهدم به لطف خدا
دومین مطلب مهم اینکه
من سالهای سال دنبال خودشناسی بودم
چون
مدام میشنیدم
مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه
هرکی خودش و شناخت ، خدای خودش رو هم می شناسه
ولی کسی نبود خودم رو به من بشناسونه
و همش میگفتم
یعنی چی که خودم رو بشناسم؟
چرا خدا از روح خودش در ما دمیده؟
این چه اشرف مخلوقاتیه که لنگ یه لقمه نون و یه سرپناهه برا خودش ؟
چرا جوانهای ما الان دیگه میگن نمیشه با این درآمدهای اندک و بیکاری و … ازدواج کرد و خونه خرید و کار پیدا کرد و…؟؟؟
آقا اصلا معذرت میخوام یه گوسفند داره از ما بهتر زندگی میکنه
نگران رخت و لباس تنش نیست چون زمستون و تابستون لباس به تنش هست
نگران خورد و خوراکش نیست که زمین براحتی در اختیارش میزاره
نگران سرپناهش نیست که صاحبش بخاطر منافع خودش هم که شده تا لحظه زنده بودنش براش سرپناه خوب تهیه میکنه
پس ما برای چی اصلا بدنیا اومدیم؟
بخوریم بخوابیم قسط بدیم بچه بزرگ کنیم سر و سامون بدیم باز اونام همین سیکل تکراری و معیوب و بی هدف رو طی کنن ….و…؟؟؟
این چه اشرف مخلوقاتیه؟
هدفش چیه؟
حالا گیریم که ثروتمندم شد و بیشتر خورد و پربارتر شد
که چی؟
آخر بمیره و باز این سیکل تکراری…..
یه چیزی این وسط هست که من نمیفهمیدم
دلیل اصلی خلقت
میگفتن رسیدن به کمال ( چه اصطلاحات دهن پر کنی بی مفهمومی، خب کمال چی هست اصلا؟؟ : توضیح نداره ، تهش میگفتن یعنی آدم خوبی باشم، کمک به همنوع و… خب که چی؟
کمک کنم که اونم به خور و خواب بگذرونه و تمام ؟؟؟ بعدش چی؟ بعدش میری تو بهشت
خب چه بی مزه ….
این دنیا زجر بکشی که اون دنیا بری تو بهشت؟؟
چنین خدای بیرحمی دارم من ؟؟؟؟)
اینها سوالات پرتکرار و بی جوابی بود که بالاخره تو این مسیر طلایی پیدا کردم جوابش رو
اون چیزی که خدا به فرشته هاش گفت من میدونم و شما نمیدونید این بود:
فرشته ها از سر جبر تا ابد ملزم به انجام اعمال نیک هستن
ولی
روح خالق بودن خودم رو در انسان دمیدم
که شماها ببینید این مخلوق من هم توانایی خلق بدی داره، هم خوبی
ولی
من به اوت بنده ای افتخار میکنم و مایه مباهات منه که خوبی خلق کنه و به گسترش جهانم کمک کنه
و من رو بعنوان الله ی که اکبره قبول داره
قبول داره که من یه آهنربای بزرگم و اون روح خودم که در وجودش دمیدم مثل براده های آهنرباست
اگر خوبی و نیکی بخواد من ، خودم. ، خود خود خودم، در قالب ثروت، روابط عاطفی خوب ، سلامتی و.. بهش جذب میشم
و اگر بدی بخواد یا از غیر من خوبی بخواد به همون راه کمکش میکنم برسه
خدایاااااا شکرت بخاطر اینهمه آگاهی
ممنونم استاد عزیزم که بهم پنج امتیاز دادی
قوت قلب من شدید شما
امروز داشتم روانشناسی ثروت 3 رو گوش میدادم مبحث لیاقت
من با دوره عزت نفس و عشق و مودت تو بحث باورلیاقت خیلی بهبود پیدا کردم
ولی
هنوز هم خودم رو لایق دیدار باشما و مریم جان نازنین نمیدیدم
امروز به خودم گفتم چرا من نه؟؟؟
منم همونطور که لایق شنیدن صدای استاد محبوبم و مریم گلی خوش صدا شدم لایق دیدن روی ماهشون هم هستم
حتی
در آمریکا
همه جای دنیا وطن من ه
و
خداوند رحمان آمریکا رو فقط برای استفاده آمریکایی ها خلق نکرده
وقتی خود آمریکایی ها پذیرای هر مهاجری از هر نقطه دنیا حتی سیاه پوستان هستن، چرا من خودمو لایق پا گذاشتن به اونجا نمیدونم؟؟
سربلند باشی استاد مهربونم
سلام به دلارام عزیز چقدر خوندن کامنتت حس خوبی بهم داد چه تعبیر فوق العاده ای آهنربا و براده های آهن از خدا و روحش عنوان کردی واقعا باید در هر لحظه خودمون رو کنکاش کنیم ناظر بر افکار باشیم تا بتونیم خالق زندگیمون باشیم. امیدوارم هر روز موفق تر از روز قبل باشی
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی نمیدونم به چه زبونی بخاطر این فایل ها و آگاهی های بی نظیر ازتون تشکر کنم.
میخوام به سوال این جلسه پاسخ بدم که راجب این بود چه شرایط و اتفاقاتی حالت احساسی شدیدی در من ایجاد میکنه
این فایل رو توی پارک بعد از پیاده روی گوش دادم و همون موقع جوابشو با صدام ضبط کردم که وقتی اومدم خونه بنویسم توی سایت
خب جواب سوال :
یکی از این موارد زمانی است که یک نفر با من شوخی کنه که شخصیتم رو زیر سوال ببره مثلا یا حالت مسخره کردن داشته باشه اون زمان من خیلی ناراحت میشم ، بوده توی جمع یک نفر چیزی گفته که این حالت رو داشته من از درون خیلی بهم ریختم حتی تا چند روز بعدشم بهش فکر کردم و اذیت بودم ، البته این مورد برای من خیلی کمتر از خیلی ها پیش میاد فکر کنم
مورد بعدی زمانی هست که یک نفر توانایی هامو زیر سوال ببره یا خیال کنه من یک آدم با توانایی های کم هستم اون موقعس که باز من حالت احساسی شدیدی پیدا میکنم و خیلی میرم تو فکرر و ناراحت میشم از این فکری یک نفر راجب من کرده این مورد وقتی خیلی شدید میشه که اون شخص کسی بوده باشه که باهم ارتباط عاطفی داشته باشیم
مورد بعدی زمانی که کاری بیرون از خونه داشته باشم مثل کاررهای اداری مخصوصا و اون کار به مشکل بر بخوره و نیاز به رفتو آمد و پیگیری های بیشتری داشته باشه و اگر کار درست انجام نشه بهم میریزم و ممکنه شرایطی به وجود بیاد که احساساتمو از دست بدم
و مورد بعد اتفاقات یا کار هایی که نیاز به صبر کردن داره مثل زمانی که یک چیزو باید ببرم تعمیر کنم یا مثلا یک اداره ایی جایی باید برم کارمو انجام بدم یا یک چیز مهمو میخوام بخرم کلا در گذشته کارهای که مهم بودن واسم و نیاز به صبر داشت باز جز زمان هایی بوده که میتونست احساسات من رو برانگیخته کنه .
این مورادی بود که در جواب این سوال به ذهنم رسید در مورد خودم.
خیلی ممنون استاد انشالله خداوند کمک کنه همه ی ما به بهترین و زیبا ترین مسیر های ممکن هدایت بشیم.الهی آمین
سلام خدمت استاد عباس منش وخانم شایسته وتمام بچه های سایت الگوئی که درزندیگیه من بارها تکرار شده اینکه هرچند وقت یکبار باهم بحثمون میشه و دعوا میکنیم وفرداشباهم اشتی میکنیم اما این الگوهای تکرار شونده تاثیر بدی رومون میذاره
الگویه تکرار شونده بعدی اینکه من تغریبا همیشه بدهی دارم بابت اجناسی که تهیه میکنم برای فروش درمغازه هردفعه ام که سعی میکنم به صورت نقدی بخرم وبدهکار نباشم باز نمیشود
از استاد عزیز و تمام دوستان میخام که راهنمای کنید منو که چه باورهای دارم که باعث میشه این الگوها تکرار بشه برام
به نام خداوند یکتا تنها هدایتگرم از تاریکیها به نور و روشنایی
سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان ارزشمندم .
کامنتی که مینویسم به چند تا فایل اخیر استاد عزیز مربوط میشه که من رو زیرو رو داره میکنه خداوند رو بی نهایت بابت وجود استاد و خانم شایسته و این سایت الهی سپاسگذارم.استاد امشب فقط اومدم خودم رو واکاوی کنم از غوقایی بگم که این فایلها در دورنم ایجاد کرده و اقداماتم
چرا با وجود تلاش فراوان به خواسته ام نرسیدم؟من دقیقا همون شخصی بودم که تو اون فایل گفتین .کسی که همه به سخت کوشی میشناسنش.سه سال عمرم رو با تمام هر انچه که فکر میکردم باید بها بدم برای موفقیت تو کارم و درامدم با عشق گذاشتم.همیشه سوالم از خودم این بود که من که حتی از قبل از بودن تو این مسیر الهی تلوزیون رو تقریبا حذف کرده بودم و این سالها تقریبا کلا حذفش کردم حتی سالنمون که تلوزیون هست به ندرت میرم.دوستها و افراد ناجالب رو که کلا حذف کرده بودم شبکه های مجازی هم همینطور.روزو شبم در خوندن دفتر یاد داشت هام از فایلهاتون که بارها صحافیش کردم به قدری که دیگه واقعا رنگ نوشته هام هم پاک شده یه جاهایی. گوش دادن فایلها و تمرین و تمرین و تمرین طراحی و تصویرسازی گذشت پس چرا نتیجه نمیگیرم؟سه سال کم نیست که تو شرایط راکد مالی باشی در عین تلاش بسیار زیاد.یه وقتایی نجواهت میگفتن که زهرا قانون در مورد تو یکی داره بر عکس عمل میکنه تو کارت درسته قوانین اشتباهه اما هیچوقت تسلیم نجواها نشدم .یک سال پیش تمام وجودم رو با عشق گذاشتم و یک کتاب بسیار ارزشمند خلق کردم کتابی روایتگر از احساسم به روستا و زندگی روستایی.از دی ماه که اتودهای اولیه تصویرسازیهام به پایان رسید با مجموعه ای در تماس بودم برای پرزنت اثرم و اسرار داشتم خودم کتابم رو پرزنت کنم در یک جلسه حضوری و اتفاقا از اون طرف هم با اشتیاق و استقبال مواجه شدم.قرار شد اثرم رو در قالب یک پاور پوینت اماده پرزنت کنم.هیچ آشنایی با نحوه ساخت پاور پوینت نداشتم از خداوند کمک گرفتم و با امداد های الهی تقریبا سه شبانه روز با اشتیاق فراوان بیدار بودم و یک پاورپوینت عالی رو خودم صفر تا صد ساختم و همه چیز از همونجا شروع شد. درست زمانی که همه چیز داشت در نهایت آسانی و عااالی پیش میرفت و من آماده سفر برای پرزنت کارم بودم همون بمب نابود کننده عدم احساس لیاقت اومد که این آسونی ها طبیعی نیست زهرا خانم نکنه یه جای کار ایراد داره و همونجا اوایل اردیبهشت ماه بود که کارهام رو به خاطر عدم احساس ارزشمندی و خودباوری فرستادم برای یه استادی که هیچ شناختی به من نداشت فقط چندین سال پیش جشنواره دیواره نگاره های تهران که کار فرستاده بودم و رد شده بود ازش دلایل رد شدن کارم رو پرسیده بودم.وقتی کارام رو فرستادم فکر میکردم الان اون استاد کلی ازکارام تعریف میکنه (احساس ویرانگر نیاز به تایید دیگران .عدم خود باوری)اون روز اگر درست خاطرم باشه اخرین جلسه کلاسم با بچه ها بود صبح زود که دایرکتم رو چک کردم دقیقا با برعکس تصوراتم مواجه شدم(جهان به عدم احساس لیاقت من برای دریافت آسانی ها صد در صد پاسخ هماهنگ با اون باورها رو داد)پیامهایی حاوی اینکه من کم تمرین میکنم و راه درازی برای موفقیت در پیش دارم.خیلی تلاش کردم که تسلیم نشم و ذهنم رو کنترل کنم و باید با یه حال خوب وارد کلاس میشدم . خب بهار بود ومسیرکلاسم بهشتیتر شده بود سعی کردم تو مسیر فقط و فقط ذهنم رو متمرکز زیبایی های طبیعت و تمرینات سپاسگذاری های روزانم کنم و از فضای پیامهای استاد خارج بشم و همین کارو کردم و با احساس خوب وارد کلاس شدم مثل همیشه .اون روز همون روزی بود که با بچه ها و بادکنک های رنگی رنگی جشن گرفتیم.چند ساعتی که با بچه ها بودم کلا از فضای پیامهای استاد خارج شدم .وقتی کلاس تموم شد تو مسیر برگشت سرو کله نجواه پیدا شد .وقتی اقای راننده میخواست حرکت کنه گفت خانم یه مسافر از فلان روستا دارم از یه مسیر دیگه شما رو میروسنم چون اول باید این آقا رو برسونم مساله ای نیست؟و من که همیشه عاشق مسیر های جدید و تجربه های جدید هستم گفتم مساله ای نیست.درست زمانی که نجواها بهم حمله کرده بودن خدای من رسیدیم به روستای اون اقای مسافر یک خونه خیلی بزرگ وسط یه دشت وسیع از گندم زار. روستایی نبود فقط یه خونه بود با یه حیاط خیلی بزرگ که من فقط یه دیوار کوتاه میدیدم و یه بریدگی بدون در .حیاطی پر از ماشین ها و ابزار فوق العاده حرفه ای کشاورزی و یک خونه مجلل اخر حیاط که رو دیوار ساختمون خونه با فونت بسیار بزرگ نوشته شده بود خدایا سپاسگذارماین نشانه باعث خیلی اروم بشم و تو مسیر همش به این روستای عجیب فکر میکردم و نوشته رو دیوار خونه عجیبب که اون روستا رو تشکیل میداد و سعی پیکروم ذهنم رو از اون پیامها دور کنم و نگاهگ رو تغییر بدم یاد حرف استاد افتادم تو یکی از فایلهای لایو که یه جاهایی که کنترل ذهن سخته خواب خیلی کمک کننده و اروم کننده هست به محض اینکه رسیدم خونه نمازم رو خوندم و خوابیدم ساعت های طولانی. وقتی بیدار شدم حالم عالییی ب انگار نگاهم به پیامها و درکم ازشون تغییر کرده بود و اروم تر بودم. با یکی از دوستانم که تصویرساز حرفه ای هستن صحبت کردم و ایشون اتفاقا باعث شد من درک بهتری از اون پییامها داشته باشم.ولی هیچ جوره این که راه درازی برای موفقیت در پیش دارم تو کتم نرفت.هنون شب از استاد طراحیم پرسیدم که اگر دوره ای نیاز دارم سپاسگذار میشم با شناخت از سطح کارم بگین از چه دوره ای شروع کنم و هدفمند تر پیش برم.خیلی جالب بود که یشون بر عکسش رو گفتن و گفتن من هیچ دوره ای نیاز ندارم تلاش و پشتکارم کافی هست فقط شکل تمریناتم رو تغییر بدم وتمرینات قبلم رو تایید کردن و گعتن مراحل بالاتر رو تمرین کنم که کلی هم برام جذاب هست .راجب تصویرسازیهام هم نکات بسیار درخشانی گفتن.اونجا متوجه شدم یه چیزی این وسط هست که من ازش نا اگاهم .گفتم خدایا خودت بگو من تسلیم تو هستم خودت بگو ایراد کار من کجاست.خدا با نشانه هاش گفت قدم اول حذف کلاس بچه هاست با وجود اینکه یه جای خیلی بهتر با کلی امکانات عالی و فضای عالی بهم پیشنهاد شده بود که کلاس رو به اونجا منتقل کنم و حجم زیاد احساست خانواده ها و شاگردام محکم ایستادم و کلاس رو کنسل کردم.همون روزها هدایت شدم به کتابخونه همون شهری که شاگردام بودن و قفسه کتابهای کودکان و 5 تا کتاب که نشانه های روشن الهی بودن .کتابهایی در نهایت سادگ و پر از مهر جایزات مهم بین المللی .یکی از اون کتابها که از نظر تصویرسزی بسیار ساده تر بود صفحه اولش رو نگاه کردم اسم همون استاد منتقد کارم به عنوان کارشناس هنری نوشته شده بود .هر روز اون کتابها رو با دقت برسی میکردم که راز موفقیتشون رو کشف کنم اینها که خیلی ساده هستند چی این وسط هست که من باید بدونم.میرفتم بیوگرافی تصویرسازهاشون و انتشارات ها رو مطالعه میکردم ولی پاسخ چیزی فراتر از ذهنیت من بود و مسیر من.پاسخ همون آسانی بود که اون ها پذیرفتنش که همون اسونی هم پر هست از کدهایی چون احساس لیاقت و خود باوری و ارزشمندی و…… ولی من در برابرش به شدت هنوز هم اون مقاومته هست و دارم به شدت روش کار میکنم.فهمیدم ذهن من اصلا این اسانی رو باور نداشته و فکرش رو هم نمیکرده و خودش رو درگیر مسیر های سخت کرده.انقدر که حلال خدا رو بیخود به خودم تحریم کرده بودم سه سال به خاطر احساس گناه در برابر خانوادم به خاطر مخارج زیاد سالهای دانشجوییم و دوری از خانوادم خودم رو مقصر تمام مسائل پدرم میدونستم .باور کرده بودم که من باعث شدم پدرم فلان امکانات و فلان راحتی رو نداشته باشه وحتی مبلغ عیدی که پدرم برای کل خانواده به حساب هر کدوممون واریز کرده بود رو برگردونده بودم.یه جایی که صحبت از مسائل پدرم میشد به شدت احساساتی میشدم و دچار احساس گناه. استاد اونجا فهمیدم من لایق دریافت آسانی ها هستم.به محض برداشتن اولین قدم اون پول عیدی رو همون روزها پدرم خودش دوباره به حسابم واریز کرده بود و اینبار با احساس لیاقت و سپاسگذاری از خداوند و پدرم بابت روزی حلالش قبولش کردم و باهاش دوره ای که خیلی دوست داشتم رو مربوط به اطلاعات کارم تهیه کردم و با شور و شوق دارم میگذرونم.همون موقه یه دوست ارزشمند قدیمی که سالها بود حتی شمارش رو هم نداشتم به شکل زیبایی کلی وسایل برند مربوط به کارم رو برام هدیه ارسال کرد و کلی آسانی دیگه.کسانی بودند که همون موقه ها که تلاشم برای برداشت موانع ذهنی رو شروع کردم پیشنهادات کارای سخت رو بهم داشتن که زهرا بیا این چند ماه این کارها رو انجام بده یه پولی تو جیبت میاد اما این بار خدا با ایه ها و نشانه هاش خیلی واضح بهم گفت تو فقط از هنرت از مهارتهای ارزشمند و الهیت و مخصوصا تصویرسازی پول بخواه همه چی بخواه و باز هم محکم ایستادم و فقط سکوت کردم در برابر دیگران.و نشانه هاش رو هم خداوند به روشنی فرستاد که اون کارها ترکیدن و خدا درهای رحمتش رو به روی من باز کرد .همین چند روزه برای لب تاپم مساله ای پیش اومد درست زمانی که مشغول انجام یک پروژه الهی هستم و تو این شرایط تمام تلاشم این بود که هم خودم ذهنم رو کنترل کنم و هم مدیریت این چالش رو به لحاظ آرامشی برای کارفرما هم داشته باشم.بنابر این فقط از کارفرمای الهیم چند روزی اجازه خواستم که پروژه موقتا متوقف بشه.استاد عزیزم میخوام از زیبایی این اتفاق بگم که پاسخ سوالاتتون رو هم در خودش داره.لبتاپ رو بردم شهرمون هیچ جایی رو نمیشناختم قبلش با ناشر شهرمون که مسئول محترم کتابخونه در تماس های مکرر و پیگیریشون برای چاپ کتابهام معرفی کردن قرار داشتم اون ناشر یه کتاب بسیار کوچیک به من نشون داد و گفت ما کتاب رو تو این قطع چاپ میکنیم و اینکه کتاب پایان نامم بود و برگرفته از
داستان های کهن کلیله و دمنه گفت اسم کلیله و دمنه رو بردارم و حذف کنم که کتاب کامل به نام خودم باشه همه چیش. همین کافی بود که ادامه ندم.رومو سمت خدا کردم گفتم خدایا اینا کین که بخوان اینجوری برای چاپ کار من و تو دستور بدن.گفتم ممنونم من کارم رو ارزشمند میدونم و ذکر منبع رو هم لازم میبینم.شما اگر تصویرساز خواستین هر زمان من با این قیمت در خدمتم که بسیار بسیار از تصویرسازیهای من به وجد اومده بودن.اصلا ذهنم درگیر باورهای اشتباه اون اقای ناشر نیست یه آرامش عجیب و یقینی از چاپ کتابهام در زمان مناسب و به شکل مناسب دارم و خیلی عالیم به لطف خدا.خب از اقای ناشر برای لب تاپم لطف کردن یه پاساژی رو معرفی کردن طبقه زیر پاساژ یه مغازه خیلی بزرگ و شیک پر از لب تاپها و ابزار و امکانات عااالی و یک آقای جوان بی نهایت متشخص و توحیدی و فرشته الهی.لب تاپ رو که روشن کردم گفت مساله ممکنه هاردش باشه و مغازه رو به رو اقای بسیار محترم مهندسی رو صدا زدن که لب تاپ رو ببینن و بردم پیش ایشون .اگر مساله هارد بود تمام کارهام میپرید در طول این 8 سال کارم تمام کارهای مشتریهام رو نگه داشتم.اقای مهندس گفتن لب تاپ رو بزارم و غروب بیام تحویل بگیرم. با اینکه رفت و امد به این شکل که دوباره برگردم روستا و غروب باز برم سخت بود اما گفتم چشم سپاسگذارم .هنوز چند قدم دور نشده بودم خواهرم تماس گرفت و گفت برام موس بگیر بهترین نوعش رو .گفت بپرس هر چقدر بود برات واریز میکنم بگیر.رفتم مغازه همون اقایی که اول رفته بودم گفتم با کیفیت ترین و گرون قیمت ترین موسها تون رو میشه ببینم چند مدل رو آوردن اما چون سلیقه خواهرم رو نمیدونستم نمیدونم واقعا هیچوقت چنین درخواست هایی نمیکنم اما یهو گفتم میتونم یکیش رو حساب کنم و دو تا از موسها رو ببرم خواهرم انتخاب کنه و بیارم برام عحیب بود درخواستم و میخواستم عذر خواهی کنم بابت درخواستم که اون افای محترم دو تا از بهترین و گرون قیمت ترین موسهاشون رو داخل پلاستیک گذاشتن گفتن اینها رو ببرید هر کدوم رو خواستن بیاین حساب میکنیم گفتم نه هزینش رو پرداخت میکنم ولی خیلی راحت گفتن نیاز نیست ببیرن بعد که انتخاب کردن بیاین حساب میکنیم نیاوردین هم حلالتون دو تاموس چیزی نیست که .وقتی میخواستم برگردم یه لحظه نجواهاگفتن زهرا برو خونه فلان شخص از نزدیکانمون که همون نزدیکیها بود و دیگه دوباره عصر برنگردی اما وقتی یاد فرکانس متفاوتشون افتادم گفتم نه من اولا امانت دستم هست دو تا موس و ثانیا امانت دار تعهدات خودم برای تغییراتم هستم و برگشتم روستا.وقتی برگشتم خانوادم باورشون نمیشد داستان موس ها رو و متعجب بودن .و این نتیجه همون بر انگیختگی بود که تا حد مدارم عمل کرده بودم بهش اتفاقاتی که قبل از اشنایی با قوانین اینجوری با شدت جریان نداشت تو زندگیم.وقتی رسیدم خونه به شدت خوابم گرفته بود اما باید برمیگشتم شهر نفهمیدم کی خوابم برد تقریبا خواب موندم با اقای مهندس تعمیرکار تماس گرفتم گفت خانم فردا لب تاپ اماده میشه و ممکنه هارد لب تاپ مساله داشته باشه باید برسی کنیم کاراتون چه درایوین و این حرفا.انقدر از اینکه نیاز نبود دوباره تو ان ساعت برم شهر خوشحال بودم که متوجه اون حرفا نشدم راجب لب تاپ.بعد که تو ذهنم مرور شد به خدا گفتم خدایا من لب تاپ و هر چی دارم رو از تو گرفتم مال خودته میسپرمش به خودت که کارهام بمونن و پیش کارفرما روسفید باشم و دیگه رها شدم و اسوده خاطر بودم.فردا صبح که رفتم لب تاپ رو بگیرم خیلی حالم عالیتر بود تا شهر فقط داشتم برکت و اسونی و نعمت های الهی رو به شکل های مختلف دریافت میکردم.صبحش مادرم یه کارت داد گفت برامون خرید کن خودت هم هر چقدر پول خواستی از این کارت بردار.وقتی رفتم لب تاپ رو تحویل بگیرم مبلغ حق الزحمه اقای تعمیرکار بیشتر از موجودی حسابم بود و البته در مقابل کاری که کرده بودن واقعا مبلغ خیلی ناچیزی بود نمیدونم دستم به کارت خواهرم رفت و دادم که داده بود برای پرداخت هزینه موس .یاد تعهدم افتادم که هیچوقت تحت هیچ شرایطی قرض نکنم گفتم خدایا تو کسی که بهت توکل کنه رو حمایت میکنی هدایتم کن با اینکه رمز درست بود دوبار زدن اشتباه بود خب کارتی که مادرم برای خرید داده بود رو دادم و حساب کردم.پول موس رو هم که خواستم حساب کنم باز رمز اشتباه بودو اون رو هم از کارت مادر حساب کردم و متوجه شدم اون پول دقیقا همون آسانی خداوند بودهم برای من و هم خواهرم که سالهای زیادی خودش رو از این اسانی ها محروم کرده و چون سر کار میره از پدرم هیچ پولی نمیگیره چون این کارت رو در اصل پدر مهربونم پول واریز کرده بود برای خرج و مخارج خونه و ما و باز هم تحریمش نکردم و قبولش کردم همون اسانی عزتمندانه خداوند بود.وقتی لب تاپ رو دادم به اقایی که موس رو گرفته بودم که برام برنامه هام رو نصب کنن وقتی خواستم حساب کنم هیچ هزینه ای نگرفتن گفتن من پول موس رو هم نمیخواستم بگیرم و قبول نکردن.و این هم یک اسانی و برکت الهی دیگه از یک فرشته الهی که بسیار سپاسگذار خداوند بود تو حرفاش و بسیار توحیدی و رو میزش اتفاقی چشمم به کلییی خودکارهای رنگی افتاد.میدونم کامنتم خیلی طولانی شد اما استاد با تمام پوست و جونم بیشتر از این که سخت کوشی کنم تو تمرینات طراحیم دارم بیشتر رو باورهام کار میکنم در کنار تمریناتم و نتیجه هاش به شکل اسانی تکاملی داره وارد زندگبم میشه به شرط ثابت قدم بودنم. همونطور که پولی که پارسال همین مواقع از خواهر و مادرم هدیه گرفتم که باهاش کوله عالی که میخواستم رو تهیه کنم و خودم رو لایقش نمیدونستم وبرگردوندم و باز هم اون پول در بهترین زمان بهم برگشت و زمستون که همدان بودم هدایت شدم به مغازه ای که همون کوله رو دقیقاداشت و قبل از اینکه قیمت بپرسم گفت قیمتش انقدره ولی خوش برخوردی شما انقدر ارزشمنده که با یه مبلغ دقیقا اندازه پول من بهم فروخت و همون کوله پشتی هست که همیشه عکسهاش رو میدیدم و الان دارمش اما اون موقه انقدر به شفافیت الان نمیوونستم این نتیجه تغییر باورهام هست.در جواب سوالتون
وقتی دیگران پدرم رو به خاطر چیزهایی که میتونسته داشته باشه سرزنش میکنند و میگن دلیلش تحصیل و ازدواج نکردن ما هست احساسات من از درون بر انگیخته میشه و احساس گناه الان مدتهاست خیلی بهتر شدم ولی الان با قدرت بیشتری دارم روش کار میکنم.وقتی دیگران میگن این چه رشته ایه که رفتی میرفتی ارایشگری یاد میگرفتی پول توش هست الان بر افروخته که نمیشم حتی قدرت بیشتری میگیرم.وقتی یه اتفاق خیلی خوب در راه بود راجب سفارشات خیلی خوب خیلی درگیر هیجانات میشدم که ریشس در همین عدم احساس لیقت و کلی کد مخرب هست که دارم به شدت روش کار میکنم به امید الله یکتا.استاد عزیزم بسیار سپاسگذار وجود نازنیتون از خداوند و خودتون هستم و یقین دارم این فایلهای اخیر پاسخیه به سوالات من و دوستانم از خداوند و سپاسگذاریهامون بابت وجودتتون
عاااشقتونم
سلام زهرای خوش قلب من
چقدر قلم زیبایی داری عزیزم
آدم حس میکنه آلیس ه در سرزمین عجایب
لحظه به لحظه و سکانس به سکانس رو سناریو نویسی کردی عزیزم
من باهات تا دل اون روستا اومدم
و
اون سکانس نوشته روی اون دیوار ویلا ی روستایی مجلل هنوز تو ذهنمه
و این جمله ت که باهاش به عرش رفتم
به :
خدا گفتم خدایا من لب تاپ و هر چی دارم رو از تو گرفتم مال خودته می سپرمش به خودت
چقدر محتاج شنیدن این جمله بودم
ممنونم از تو و قلب مهربونت
سلام زهرای خوش قلب من
چقدر قلم زیبایی داری عزیزم
آدم حس میکنه آلیس ه در سرزمین عجایب
لحظه به لحظه و سکانس به سکانس رو سناریو نویسی کردی عزیزم
من باهات تا دل اون روستا اومدم
و
اون سکانس نوشته روی اون دیوار ویلا ی روستایی مجلل هنوز تو ذهنمه
و این جمله ت که باهاش به عرش رفتم
به :
خدا گفتم خدایا من لب تاپ و هر چی دارم رو از تو گرفتم مال خودته می سپرمش به خودت
خدایا تو کسی که بهت توکل کنه رو حمایت میکنی هدایتم کن
چقدر محتاج شنیدن این جمله بودم
ممنونم از تو و قلب مهربونت
سلام درود فراوان به دوست توحیدی ام زهرای عزیز سلام.
امروز خیلی هدایتی هدایت شدم سمت کامنت شما…
نمی دونم چی شد امدم کامنت خودم که دیروز نوشته بودم خوندم دیدم شما دوست عزیز نازنین به من امتیاز دادی ،عارفه درونم یه آن بهم گفت برای اولین بار بود بهم گفت عارفه برو آخرین کامنت شو بخون،فکر می کردم هدایت میشم برای کامنت فایل قلبی که به سوی خدا باز میشود دیدم که نهههه آخرین کامنت شما اینه و با لذت خوندم خیلی جاها احساس می کردم کسی خاطرات منو نوشته به قدری که نزدیک به تجربه شما رو من تجربه داشتم و کردم. به خصوص وقتی به احساس لیاقت اشاره کردید منو برد یا خاطرات دانشگاهی خودم.سال 96 ترم مهر ماه بود یه درس 5 واحد تخصصی داشتیم.بعد از تحویل پروژه اون ترم استاد گفت همه گروه ها کارشون باهم شیر کنند…. اون ترم من نمره سوم گروه ها رو گرفتم اون ترم و سالهاا گذشت تا اینکه امسال من برای یه کاری نیاز به اطلاعات اون طرح داشتم امدم بعداز اینهمه سال کل فایل ها هم گروهی های بررسی کردم باورتون شاید نشه کار گروهی که نمره اول کلاس گرفت بود نگاه می کردم اصلااا به کارم که نیامد کلی انتقاد داشتم روش اما کار گروهی که نمره دوم کلاس گرفت بود بهتر از کار اول بود تقریبااا کار خودم هم درسطح بهتر از اون نمره گروه ها میشد بشه به خدا وقتی کامنت شما رو خوندم اون خاطرات اون روزها ولحظات توی ذهنم مرور شد که چقدر احساس عدم لیاقت داشتم چون من بنا به دلایلی به خواسته خودم از گروه زدم بیرون تنها کار کردم همش فکر می کردم کارم خوب نیست چون من تنها کار کردم بچه ها هم گروهی دارند… بعداز اون سالها که تنها کسی بودم بین دوستام ارشد خوندم و با یه دید بهتر با دانش بالاتر به اون کارها نگاه کردم به خودم گفتم من تنها کار کردم در سطح گروه 3 نفری کارشون دومین نمره رو کسب کرده بود گرفتم و کار گروه اول از نظر خودم در سطح پایین تر از گروه دوم بود دلیلش این بود خیلی به خودشون وکارشون می نازنید همیشه کلی برای ارائه دادن زمان می زاشتن و کلی با اعتماد به نفس حرف می زدند و دفاع می کردند اما من با احساس ناراحتی با یه احساسی که زودتر اون ترم تمام بشه زودتر اون کلاس تموم بشه و…. با اینکه دختر ساکت آروم درس خونی بودم اما این احساسم باعث میشد که خیلی وقت ها احساس خوشحالی نکنم ،اما مزیتی داشت برام اینکه بعد اون ترم من تمام تلاشم کردم که برای خیلی کارهام همگروه نشم همین باعث میشد خیلی کارم عالی تر بشه ترم 6و7 که اخریم ترم هام بود کار من جزو اولین نفرهای کلاس بود با اینکه تنها کار می کردم بچه ها با گروه های 3و4 نفری کار می کردند.نمره 19نیم بالاترین نمره بود که من می گرفت و کارمن اساتید بعنوان نمونه به همگروهی هام و برای ترم بعدتر ازمن می بردن سرکلاس شون نشون می داد و ترم 6 بود که رییس دانشکده مون که سخت ترین استاد منظبت ترین استاد و توی درس دادنش استاد بود واقعااااا اولش گفتم می خوام تنها کار کنم گفت نه نمیشه دلایلم گفتم گفت نه گفتم استاد اینکه من کلا سرکلاس کار انجام بدم و کار تحویل تون بدم نظرتون چیه ؟ همیشه صندلی جلو می نشستم گفتم بهشون می ام صندلی مقابل شما میشینم که خیالتون راحت باشه من کار بیرون نمی دم.خودم صفرتا صدد انجام می دم قبل اتمام کلاس هرجلسه من با شما کرکسیون می کنم. قبول کرد که من تنها کار کنم از همین استاد نمره 19نیم من گرفتم بالاترین نمره به قول خودش طی دوره کاریش داد بود گفتن مقررات دانشگاست 20 ندیدم و کارمنو برای ترم بعدی ها نشون می داد و به بچه هام گفته بود هرکسی دوست داره می تونه تنهام کار کنه، نمی دونم چرا کامنت تو اینو به من یاد اور کرد تلاش یه طرف قضیه اس اما عدم احساس لیاقت مهم تر از هرچیزی هست باید کار کنم و چه موقع هدایت شدم به کامنت شما دوست عزیزم.
برات آرزوی بهترین ها و موفقیت ها روز افزون شادی های تمام نشدنی دارم منتظر خبرای خوبت هستم.درپناه الله مهربان شاد سلامت ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشی.
سلام عارفه عزیزم
سپاسگذار خداوند و استاد و دوستان نازنینی چون شما هستم.خیلی جالب هست که من هم به شکل کاملا هدایتی کامنت شما رو خوندم و قطعا تو این هدایت های الهی نشانه های فراوانی هست برامون. نگاه مو شکافانه و دقیقت به نوشته هام و عمل گرایی های توحیدیت برام تحسین بر انگیزه.از خداوند برای شما دوست ارزشمند و توحیدی و همگیمون عمل عمل عمل و نتایج عالی در همه ابعاد میخوام.
سلام و وقت بخیر به استاد یه دونه جناب عباسمنش و خانم گل شایسته
من اولین باره دارم کامنت میذارم من توسط دوست عزیزی چند ماهی هست که با این فضا آشنا شدم
وخدا رو سپاس میگویم بابت این هدایت و دیدن دستانی از جنس خدا
خواستم در مورد الگو تکرار شونده زندگیم بگم که خدارو شکر به خاطر ذهن قویم، اوایل ناخواسته افکارم رو تغییر دادم والان متوجه تغییر سریع آن در زندگی ام هستم و هر روز بهتر و بهتر میشود والان که قانون رو فهمیدم به عقب که بر میگردم نشانه هایش برایم مبرهن است و به محض تغییر باورم شرایطم بکلی عوض شد والان که تحلیل استاد رو میشنوم متحیر میشوم از قوانین که واقعا همینه
الگو 1.
در روابط من فکر میکردم که مردانی که سن بیشتری دارند بیشتر بلدند و تکیه گاه بهتری هستند ویه خانم احساس ظرافت بیشتری کنارشان میکند
نتیجه الگو 1.
اشنا شدن با فردی با تفاوت سنی 12 سال با خودم.و تجربه نشان داد أبدا چنین نیست طرف اصلا نه تنها بلد نبود کنارش احساس فرار و تنفر را تجربه کردم وانگار فردی نوجوان و ضعیف بود اصلا من مقابل او خیلی قوی تر و بهتر بودم و فهمیدم
اصلا چنین نیست اصلا در روابط سن و ..مهم نیست ممکنه یک فرد با عمر کمتر چنان روی خودش کار کرده باشدو رابطه را بلد باشد و انسان کنار او بهترین احساس رو تجربه کند
نتیجه 2 الگو 1.
به محض تغییر باورم با فردی نزدیک به سن خودم آشنا شدم و چنان احساس خوشبختی کنارش میکردم که در تصورم نبود وهر آنچه فرد قبلی نداشت وضعف در رابطه را کنارش تجربه کرده بودم فرد دوم زندگی ام دقیقا مقابل او بود و بهترین تجربه را داشتم. اما الگو 1 دیگر تکرار نشد و به خاطر سریع فهمیدنم تغییر دادم این باور.
الگو 2 تکرار شونده.
اشتراک هر دو فرد در احساسی بودن و هراسشان از وابسته شدن وترسشان که من ضربه ای به زندگی ام وارد نشود
نتیجه الگو 2 تکرار شونده.
کات کردن و من هم ازآنجایی که باور دارم که یک نفر خواست بره بره به سلامت برای همیشه خداحافظی کردم
فکر میکنم ضعف من اینجاس که فکر میکنم قوی ترینم و هر شخصی اگر ناراحتی و نگرانی دارد من پیششون میمونم و وفادار میمانم نمیدانم چه حسی را در آنان بیدار میکنم که در رابطه بعدیم ضمن اینکه رابطه مشکل اساسی نداشت طرف از ترس بیشتر وابسته شدن به من ادامه ندادن را ترجیح داد
الگو 3 تکرار شونده . عصبانیت شدید من از نظر دادن دیگران در مورد پارتنرم
باورم این است چرا باید نظر بدن ربطی نداره به اون ها ضمن اینکه من خودم دخالتی در مسائل دیگران ندارم نمیدانم چرا این اواخر این الگو به کرات برایم تکرار شد و دیگران بسیار دخالت کردن و سعی میکردند من را از ماندن باهاش پشیمان کنند البته فکر میکنم شاید ته باوری دارم تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها
برام جالبه چرا ما باور دیگران رو بهتر از خودمان میفهمیم مثلا من الان تمام باورهای پارتنرم رو میدونم اما میخوام باور خودم رو بیرون بکشم نمیتونم ممنون استاد عباسمنش این رو شرح بدید
خیلی متشکرم از استاد عزیر و همه دوستانی که کامنتم رو میخونند من کلی باور دیگر رو اصلاح کردم برایتان خواهم نوشت
عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم.
باید بگم که وقتی که من در حال رانندگی هستم به شدت عصبی می شم از راننده گی نادرست بقیه افراد. و از وقتی که ماشین رو روشن می کنم تا زمانی که به مقصد میرسم اینقدر بد و بیرا میگم به بقیه راننده ها اینقدر حال خودم رو خراب میکنم که باعث میشه دیگه اصلا انرژی نداشته باشم کار دیگه رو انجام بدم و ساعت ها ذهن من درگیر این موضع هست که چرا دیگران درست رانندگی نمی کنند. تقریبا روزی نشده که من پشت فرمون حالم خوب باشه همش شاکی ام از دست مردم و…
موضوع بعدی اینه که خیلی کم حوصله هستم سریع جوش میارم. وقتی کسی با من بحثی جدی رو شروع میکنه یکم که بگذره و این اون موضوع علیه من بشه ب شدت داغ میکنم و پرخاش میکنم طوری میشه که اگه کنترل از دست خارج شه درگیری بدی صورت بگیره..
یا این که هر نوع اتفاقی که رخ میده تا روز ها و هفته ها ذهن من درگیر این موضوع میشه و به شدت سخته برام که توجه نکنم بهش یا این که فرامووشش کنم. یعنی این که توی ذهنم با اون اتفاق مدام درحال مبارزه ام یا این که یک شخص باشه که من تو ذهنم دارم اونو له لورده میکنم.
موضوع بعدی اینه که وقتی یک شخصی کاری انجام بده که به ضرر من باشه یا کلا ناجالب باشه اونو خیلی خیلی سخت میشه توی ذهنم ببخشمش و حتی همین الان هم که دارم این کامنت رو مینوستم چندین و چند ساله که نتوستم یک سری از افراد رو توی ذهنم رها کنم و ببخشمشون..
یا این که خیلی دنبال بحث کردن هستم وقتی کسی داره یک بحثی رو انجام میده که ب نظر من حرفش اشتباه هست و حرف من درست هست اصلا نمی تونم ساکت بشسینم و بی توجهی کنم. باید حتما خودم رو قاطی اون بحثه کنم تا حرفم رو ثابت کنم که اقا حرف من و مسیر من درسته و مال شما ها اشتباهه..
بنام خداوند مهربان و بخشاینده
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمت شما استاد عزیز و بزرگوار جناب آقای عباس منش و خانم شایسته گرانقدر،
در ارتباط با الگوهای تکرار شونده،
من یک الگوی تکرار شونده دارم، و چندین سال هست که با آن در چالش هستم، و اون اینکه، یک پزشک در آزمایش اکو قلب برام گفت قلبت ضعیف کار میکنه، و من اعتنایی نکردم چون ورزش هم میکنم،
اما در ته دلم این بر چسب پزشک موج می زد تا اینکه بزرگش کردم، و اینقدر بزرگش کردم که دیگه کاملا احساس کردم بله دیگه قلبم ضعیف شده، کارکرد قلبم دو تا کمتر از استاندارد پمپاژ میکنه
حالا شاید اون روز سرما خورده باشم و… دیگه به اون تمرکز نکردم،
من سه تا درمانگاه مجهز رفتم، اولی یک عدد را نشان داد، دومی یک عدد وحشتناک و سومی گفت کاملا نرمال هستید
دوباره چند سال گذشت اما این نجوا هنوز در ته دلم غلیان داشت
دوباره رفتم به یک پزشک متخصص اکو قلب انجام داد گفتش، بین 45 و 50 هستی
یعنی منو در آچماز گذاشت
بعد دوباره اومدم یک متخصص دیگه این گفت 60 کارگرد قلبت
و.. داستان همچنان ادامه داره، و من موندم تا کی این اکو را انجام بدم،
که هر کدومشون یک نتیجه متفاوتی را ارائه میکنن
البته ناگفته نماند،
این شرایط، در روحیه ام تاثیر منفی گذاشته، ولی دائم دارم مبارزه میکنم
که گهگاهی اون منو زمین میزنه و گاهی هم من پیروز میشم
این شرایط از سال89 با من زندگی میکند و به هیچکس هم بازگو نمی کنم و مطلع نیستن،
و خودم هستم و این اژدهای درونم که هر روز و یا شاید هر ساعت با او پنجه در پنجه هستم
من در گذشته خیلی با شهامت و شجاع تر بودم، اما الان، بنا به قدرت دادن به حرف پزشکان خودم را تضعیف کردم،
آخه مگه میشه، تشخیص یک پزشک 20 درجه با هم اختلاف داشته باشند
من حتی به مجهزترین دستگاه قلبی هم رفتم، پت اسکن قلب
که نشان داد اصلا گرفتگی رگ و… ندارم
اما مگه این پزشکان دست بردار هستن؟؟
پزشکم میگه هر سال حتما بیا اکوو بگیر
داروهاتو مصرف کن و…
این شرایط طوری در عملکردم تاثیر گذاشته که حتی برای ترمیم دندانهام با ترس و وحشت مراجعه میکنم، اینکه نکنه به قلبم آسیب برسه،
در حالیکه من قبلا یک دندان عقلم را سپردم وست دوتا دندانپزشک و اونها هم دندونم را شکوندن و نزدیک دو ساعت کار کردن و اینقدر خونریری کرد که مجبور شدن بخیه بزنن و من عین خیالم نبود، و فرداش به زندگی عادیم برگشتم،
حالا طوری شده، دیگه از ترسم نمی تونم دوباره از یک پزشک یا هر پزشکی اکو بگیرم، چون دیگه وقتی پام را میزارم اتاق اکو قلبم شاید ضربانش 120 تا هم میره(خنده)
البته یادآوری کنم، هفته ایی دو روز فوتبال میرم ودو ساعت بکوب بازی میکنم، و یک لحظه بعد از تمرین که داستان اکو در ذهنم شروع به نجوا میکنه، دوباره ترس وجودم را فرا میگیره،
نمی دونم شاید یک نوع بیمار انگاری گرفتم
و شاید پزشک خوب را سراغ ندارم شاید ذهنم گفته پزشک خوب وجود نداره و…
از این جهت واقعا کلافه شدم،
از استاد عزیزم خیلی سپاسگزارم که این موارد را محبت کردن و من هم خیلی خوشحالم که دارم کمک میخوام، و از اینکه این فایل بسیار ارزشمند را گذاشتین سپاسگزارم
و گفتم این کامنت را بگذارم
تا راهنماییم بفرمایین،
تا از این جنگ داخلی رهایی یابم،
سپاسگزارم از شما و دوستان هم خانواده سایت،
با تشکر
به نام خدای مهربان و هدایت گرم
سلام عرض ادب و احترام دارم استاد عزیز خیلی ارادت دارم خانم شایسته مهربان خیلی مخلصم
دوستان گلمم که عشقین وجودتون نعمته شکر الله
خب دوروزه دلرم به این فایل فکر میکنم ایموجی خنده
گفتم بابا ممد دست بردار برو شروع کن سوالارو جواب بده البته در حال راه انداختن یک مشتری پر سود فوق العاده هم هستم که محبت و نعمت خداس ت که به صورت خیلی هدایتی وارد زندگیم شده ولی به خودم گوش زد کردم که این شرایط خوب نتایج استمرار دوی کار کردن رو خودته روی چشم برنداشتن از خواسته هات از خداست پس در همین شرایط هم به تعداتت پایبند باش که نعمت ها بیشتر بشه
خب سوال اول
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته میکند؟
خب باید بگم که خدارو شکر من طی این شیش هفت ماهی که متمرکز تر روی خودم کار کردم و برنامه های استاد رو دیدم
خیلی لطیف تر شدم خیلی اروم تر شدم خب چی بگم سوال سختیه یسری چیز ها هست که فکر کنم تا حدی طبیعیه خب من کلا با حرف زور مشگل دارم قبلا که پدم به مادرم زور میگفت کار من به درگیری با پدرم هم میکشید ولی خب با برنامه های استاد و باور هایی مثل اینکه با هرچه بجنگی بیشترش میکنی یا مثل اینکه هر کس و هر چیزی در جای درستش قرار داره یا با کنترل ذهنم که ولش کن جنگیدن تو تاثیر منفی داره و اون نا دلخواه رو بیشترش میکنه دیگه خدارو شکر چند ماهه نزدیک به یک ساله مشگلی با پدرم ندارم و روابطم بهتر شده
در مورد خودم هم با تغیر نگاه به خودم و پیدا کردن عزت نفسم اینکه قابل احترامم فوق العاده نه تنها دیگران کلی به من احترام میزارند بلکه با همه در صلحم و تقریبا احاطه شدم با برخورد ها و روابط خوب
یکی دیگه از مسائلی که احساس منو خیلی بر انگیخته میکرد البته در احساسات منفی الان کمتر شده بی پولی یا ضعیف بودن اینکه کسی بهم بگه من دستتو گرفتم یا اینکه در کل در جایگاه خوبی از لحاظ مالی قرار نداشته باشم این ها ممکن من رو بهم بریزه البته که مدت زیادیه به لطف خدا در هر شرایطی طوری به قضیه نگاه میکنم که به قول استاد احسای بهتری بهم بده
بچه ها من دارم سعی میکنم سوالارو جواب بدم اگر منظور استاد رو درست متوجه نشدم یا دارم اشتبه جواب میدم بهم در پاسخ کامنت بگید اگر هم اوکیه باز هم پاسخ کامنت برام بزارید
خب ادامه اقا خلاصه دوست دارم رو پاهای خودم باشم دوست دارم کسب کارم رو خودم رشد بدم دوست ندارم کسی بهم بگه من تورو بالا بردم یا من باعث شدم که تو بری بالا این خط قرمز های منه دوست دارم همش رو به جلو باشم اگر نباشم احساستم خوب نمیشه البته که سعی میکنم در هر شرایطی طوری به قضیه نگاه کنم که حس بهتری بهم بده
با یاد اوری معجزاتی که خدا برام انجام داده بود
با یاد اوری قدرت خدا با یاد اوری لاتخف و لا تحزن با یاد اوری ربوبیت خدا با توجه به نعمت های خدا
در اثر مسخره کرون که ن اصلا ناراحت نمیشم چون به نظر خودم خودم خوبم و اوکی هستم با چیزی که هستم البته این ها قبلا نبود الان عزت نفسم بالا رفته و نظر دیگران اهمیت انچنانی نداره ولی د کل دوست دارم که هر چند وقت یک بار حرکت های خفن بزنم در کسب کارم در رشد فردی
در بیزینسم که همین باعث شده که مشتری های فوق العاده ای به سمت من هدایت میشن که خرید های عمده بسیار خوبی از من میکنند
این هم در جنبه مثبت خدارو شکر
خدارو شکر عاشقتونم
به نام خدا
سلام دارم خدمت استاد وخانم شاسسته وهمه ی دوستان
در مورد ااگوهای تکرار شونده اگه بخوام بگم اینه که من همیشه احساس میکنم اگه کسی کاری بامن داشته باشه اگه شرایطش رو هم نداشته باشم میرم واون کارها رو براشون انجام میدم واگه به دلیلی هم نتونستم اون کار رو انجام بدم از طرف اینقدر معذرت خواهی میکنم که خودم بعدا پشیمون میشم وچون خیلی به این موضوع فکر میکنم تا زنگ تلفن به صدا در میاد من منتظرم که با من کاری داشته باشن.
که این اتفاق هم میفته وکلا در یک سیکل تکراری افتادم واین الگوها با افراد مختلف برای من تکرار میشه.
وبه نظرم این برمیگرده به احساس عدم لیاقت وقدرت نه گفتن من. ومهم بودن نظر دیگرن در مورد خودم.
امیدوارم بتونم بیشتر وبیشتر روی خودم کار کنم.از خدا میخواهم که من رو در مدار دریافت این دوره قرار بده ومن رو در این مسیر ثابت قدم کنه که بتونم به آموزه های استاد به درستی عمل کنم
استاد عزیرم بیصبرانه منتظر فایل های بعدیتون هستم
از خدا میخواهم که همه ی ما رو در این مسیر بیشترهدایت کنه.
در پناه الله
امروز حالم دگرگون بود، تو خیابون راه میرفتم و با خدای خودم حرف میزدم ی لحظه گفتم خدااا جونم کمکم کن، کمکم کن، و آهنگ کمکم کن گوگوش تو ذهنم ااومد از تو گوشی ام گذاشتم و شروع کردم به گوش دادن و همینجوری ناخودآگاه اشک هام میمود، با تمام وجودم از خدا کمک میخواستم تا شرایط ام تغییر کنه و راه درست رو بهم نشون بده، بعد اومدم خونه و فک کردم چه جوری میتونم خودمو اروم تر کنم، مثل هزاران بار که هدایت میشم ، هدایت شدم به این فایل! گذاشتم گوش کنم همزمان هم داشتم با گوشی ام بازی میکردم که یکهو خدا گفت بیا اینم جوابت!!! عظمتت رو شکر که نشد من از تو چیزی بخوام و جواب ندی! و دیگه تا آخر فایل من محو گوش دادن بودم
حالا جواب سوال رو میدم که به یادم بمونه و خدا جون میدونی مینویسم که تو راه حل اش رو بهم بگی.
انتقاد!!! اولین جمله ای که استاد گفت! انتقاد حال منو بد میکنه، دیونه میشم اگه کسی هر انتقادی به من بکنه کنترل خودمو از دست میدم و شاید ماه و سال ها اون جمله در ذهنم تکرار بشه!!! و جالب هم هست که این جمله “ تو اصلا انتقاد پذیر نیستی “ رو خیلی از دوستها و ادم هایی که باهاشون در ارتباط بودم بهم گفتن!
دومی اش بی توجهی و نادیده گرفته شدنمه. وای به روزی که برم تو جمعی و کسی منو تحویل نگیره! یا مورد توجه نباشم و کسی باهام حرف نزنه، کلا ادم اجتماعی نیستم، یعنی سخت میشه که بتونم با کسی ارتباط بگیرم️ از بچگی هم همینطور بودم یادم میاد تو مدرسه هم ادم تنهایی بودم، حتی الان هم اینا رو مینویسم بغض گلوم رو میگیره و دوباره احساساتم جریحه دار میشه. اشکال نداره باید بنویسم باید باااااااید از بند این عذاب های همیشگی راحت بشم! من هر کاری میکردم که مورد توجه قرار بگیرم تو بچگی! بیشتر خرابکاری میکردم و اذیت که شاید به این دلیل بهم توجه کنن! حتی یادم میاد از قصد کفش هام رو اشتباه پام میکردم که بهم بگن و بهم توجه کنن! خیلی روی خودم کار کردم و هنوز هم دارم کار میکنم ولی این حس هنوز باهم هست، حس طردشدگی! حس دیده نشدن! حس دوست نداشته شدن.
سومین چیزی که منو اذیت میکنه. اینه که طرف کتمان حقیقت. بکنه!!! بدونه قضیه چیه! بدونه این حرفی که میزنه دروغ محضه و داره حقیقت رو وارونه جلوه میده و اشتباه خودش رو قبول نمیکنه این کار هم منو به جنون میرسونه.
کمک خواستن سخت ترین کار دنیاست برای من و بدترین حالت اینه که دلسوز همه هم هستم!! مشاور تمام دوست هام! همه به من زنگ بزنن و مشکلاتشون رو به من بگن!!! چیکار دارم میکنم من با خودم، الان که دارم مینویسم متوجه شدم که این کمک کردن حس توجه و مهم بودن بهم میده!!! و احساس تنها بودن و ضعیف بودن منو پر میکنه!!!
خدا جوووونم کمک ام کن، من واقعا به کمکت نیاز دارم، بیا و دستم رو بگیر.. جر تو هیچکس نمیدونه من چقدر دلم میخواد تغییر کنم و زندگیم بهتر بشه،،، بیا پناهم باش. لحظه به لحظه حضورت رو تو زندگیم حس میکنم… کمممممکممممم کن خداااا