پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 1 - صفحه 85 (به ترتیب امتیاز)

1286 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ساجده اکبری گفته:
    مدت عضویت: 492 روز

    بنام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به همه دوستان و استاد عزیز

    سپاسگذار خداوندم برای اینکه دوباره به این سلسله فایل‌های مفید و عالی هدایت شدم.

    استاد عزیز پرسیدن که چه چیزهایی احساسات شدیدی را در وجودمان برانگیخته میکند؟

    1. وقتی پدرم یا اعضای خانوادم اسمم را مدام صدا میزنند یا پشت سر هم مثلا به بازویم میزنند که حواسم را معطوف شان کنم، بسیار عصبی میشوم.

    2. وقتی مادرم یا یکی از اعضای خانواده‌م مدام امر و نهی میکنند و کار میریزن روی سرم عصبی و بی‌حوصله میشم طوری که حس میکنم انگار از درون میسوزم و دود از دهانم بیرون میزند.

    3. بیشتر مواردی که عصبی میشم یا از راه درستم خارج میشم وقتی است که با خانواده هستم. وقتی بیرون از خانه هستم حالم خیلی خوب است و آدم منطقی و آرامی هستن، اما وقتی خانه هستم عصبی و پرخاشگر میشم.

    4. وقتی یکی بجای من تصمیم میگیرد یا در کارم دخالت میکند عصبی میشم.

    5. وقتی کاری که برایش برنامه‌ریزی کرده‌‌ام مطابق میلم پیش نمیرود یا کسی خرابش میکند به هم میریزم.

    6. وقتی از طرف عزیزانم و کسانی که دوست‌شان دارم بی‌توجهی میبینم ناراحت میشم. (مدتی یکی از دوستانم که خیلی برایم عزیز بود کم‌توجهی میکرد و مثل قبل رفتار نمیکرد، این موضوع خیلی اذیتم میکرد و فکر میکردم دیگه دوست‌داشتنی نیستم و برایش مثل قبل جذابیت ندارم و هزار فکر دیگر. روزها و ساعت‌ها فکرم درگیر بود و حتی در خلوت گریه میکردم بابت رفتارش. او عادی رفتار میکرد، اما من انتظار رفتار صمیمانه‌تر و بهتر داشتم چون حسم نسبت بهش عمیق تر شده بود و توجه بیشتر خرجش میکردم. حس میکردم محبتم یک طرفه است و هیچ ارزشی برایش ندارم. بعدش وقتی متوجه شدم کنترل افکارم دست خودم نیست و خیلی اذیت میشم، از خدا هدایت و کمک خواستم و بعد آرام آرام از شدت وابستگی و رنجم کاسته شد. البته هنوزهم باید کار کنم روی خودم و حس خلع درونی‌ام و نیاز به کار دارم.

    ولی نسبت به قبل خیلی بهتر شدم و فهمیدم علت این رنجش و وابستگی عمیقم حس خالیگاه درونی و کمبود است.

    7. وقتی اشتباه میکنم ناراحت میشم و خودخوری میکنم. (مدتی است که به شدت روی این موضوع کار میکنم ، به کمک آموزه‌های استاد در دوره عزت نفس)

    لازم به ذکر است که خیلی جاها نیاز به کار دارم و خیلی موارد دیگری نیز هست که باعث برانگیخته شدن احساساتم میشود، اما اکنون فقط همین چند نکته یادم آمد.

    اما اگر واقع بین باشم نسبت به قبل خیلی خیلی کنترل بیشتری روی رفتار و مخصوصا افکارم دارم و هر اتفاقی را با فیلتر حرف‌های استاد میبینم و درک میکنم. عامل هر اتفاقی که در زندگیم میفتد را خودم میبینم و میگم بخاطر خودم و باورهایم است. خیلی از رفتارها و باورهای بد و منفی‌ام کمرنگ شده؛ مثل اهمیت دادن به حرف دیگران، اعتماد بنفس نداشتن و خجالتی بودن، دوست نداشتن خود و ناراضی بودن از زمین و زمان برای مشکلاتم، کم دیدن خود و بزرگ دیدن دیگران و…

    اینها مواردی بودن که اخیرا کمرنگ شدن و منجر

    به تغییر در وجودم شده‌اند.

    هنوز خیلی جای کار دارم چون به قول استاد این مسیر بی‌نهایت و ناتمام است و هی باید بهتر و بهتر شویم.

    خدایا شکرت برای همه‌ی زیبایی‌ها و نعمت‌هایی که برایمان لرزانی کرده‌ای. شکرت برای سلامتی و آرامش و امکاناتی که داریم. شکرت خدایا برای اینکه هدایت‌مان می‌کنی و از گمراهی و کوری نجات‌مان میدهی‌.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    آرام گفته:
    مدت عضویت: 1012 روز

    سلام الگوی تکرار شونده من که در حال حاضر منو خیلی اذیت می‌کنه باور کمبوده واز کسانی که خسیس هستند خیلی بدم میاد و متاسفانه از کودکی تا به حال با آدمهای خسیس در ارتباط بودم که با من رابطه نزدیکی داشته‌اند وهمیشه این باور کمبود رو در من تقویت کردند به طوری که احساس عدم لیاقت در مورد داشتن چیزهایی که دوست دارم داشته باشم بهم دست داده وحس حسرت ونداشتن اون چیزها رو دارم وطوری این باور کمبود در من رخنه کرده که حتی از خدا هم سختم میشه بخوامش و احساس ناامیدی می‌کنم از دوستان میخوام که در مورد چگونگی برطرف کردن این حس کمبود وباور احساس لیاقت مثال هایی از خودشون بزنند تا کمکی به من کرده باشند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مرضیه سیفی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1239 روز

    سلام بر استاد عزیزم ومریم خانم شایسته، من نزدیک 20 ساله ازدواج کردم دوتا فرزند پسر ودختر دارم همسرم سال 90 یکبار ورشکست شد، متاسفانه نمی دونم اسشمو چی بزارم بدشانسی ،خودش می گه من چوب روراستی رو می خورم، هرچه بهش می گم اشکال کارت جایی دیگه است مسخرش میاد، دقیقا چند سال یک بار ورشکست می شه،دوباره بی کار می شه، هرجا هم کار می کنه صاحب کارش حق وحسابش رو نمی ده،هنوز با وجود جند سال زندگی رو خط صفریم، منم به خاطر دیسکمرم وبردن دخترم به کلاس باشگاه وقت کار کردن ندارم دوست دارم درآمدی از خودم داشته باشم ولی هنوز موقعیتی پیش نیامده، واقعا دیگه این وصعیت برام خسته کننده شده از استاد عزیزم ودوستان عزیزدوست دارم راهنماییم کنن.بسیار سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    Im Not گفته:
    مدت عضویت: 227 روز

    سوال اول:

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    -زمانی که چند نفر رو کنار هم میبینم که باهم خیلی دوستن‌ و واقعا همو دوست دارن و جونشون. رو واسه هم میدن و موقعی که یچیزیشون‌ بشه خیلی نگران میشن‌. این خیلی منو ناراحت میکنه چون هیچوقت حتی یدونه دوست صمیمی و واقعی هم نداشتم… بعد بقیه بیش از 3 تا دوست خوب دارن..

    – وقتی که خودم رو تو جمع تنها میبینم و حس میکنم اضافی‌ ام حس میکنم به این دنیا تعلق ندارم حس میکنم قرار نیست هیچوقت کسی رو داشته باشم

    -وقتی میبینم انقد حساسم انقد دنبال توجه‌ام انقد زود ناراحت میشم سریع به رفتار بقیه واکنش نشون میدم سریع قلبم میشکنه

    -اینکه خیلی به بقیه سریع جواب میدم و کلی پیام میدم درحالی که اونا سردن و.. اهمیت نمیدن

    -اینکه هنوز بلد نیستم سرد باشم بلد نیستم چطوری رفتار کنم هیچی بلد نیستم اینا منو ناراحت و اذیت میکنه…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    نسیم نسیمی گفته:
    مدت عضویت: 2263 روز

    با از دست دادن خیلی احساسات بد و شدیدی رو تجربه میکنم. به شغلم خیلی وابسته میشم و از دست دادن شغل خیلی برام پیش اومده و مدام تکرار میشه و احساسات بدی رو تجربه میکنم. حتی تو شغلایی که از نظر خودم بسیار خوب عمل کردم باز برام پیش اومده سر یک سال که تعدیل نیرو شدم. واقعا بعضی وقتا هیج انگیزه ای برای پیدا کردن کار جدید ندارم چون میگم آخرش دوباره همون آش و همون کاسه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    Mohsen Aghdasi گفته:
    مدت عضویت: 1739 روز

    سلامممم به همگی

    من از نصیحت هایی که شکل تخریبی دارند و با هدف تخریب کردن شخصیت انجام میدن عصبانی میشم.

    یه عده ای هستند که بنظر من عقده ای هستند و مریضن و چه پشت سرت و چه توی جمع وقتی خودت هم هستی به هدف تخریب شخصیتت یه حرفای میزنند که باعث میشه شخصیت آدم رو تخریب کنند و این باعث عصبانیت من میشه. البته بعد یمدت رفتار متقابل رو انجام میدم یعنی کسی که بخاد شخصیت من رو هدف بگیره شخصیتش رو هدف میگیرم و اگر طرف یک ضربه بزنه من جوری کوبنده ظاهر میشم که ده برابر بدتر به خودش برگرده و معتقدم ک اگر میخای اهات خوب رفتار بشه خوب رفتار کن و اگر بد رفتار میکنی بد باهات رفتار میشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مهشید شاهمرادی گفته:
    مدت عضویت: 592 روز

    باسلام به استاد عباس منش و مریم جانم

    بسیار بحث عالی هستش این الگوهای تکرار شونده که همگی درگیرش هستیم

    الگوهای تکرار شونده ی من

    همیشه توی رابطه مورد سواستفاده قرار گرفتم

    همیشه ادمهای دروغ گو به پستم خوردن

    رابطه هام با شکست مواجه شده

    حالا جه چیزهایی احساساتم شدت میگیره

    وقتی پیش من از کسی دیگه تعریف شده ناراحت شدم حس کردم من خوب نیستم

    وقتی نادیده گرقته شدم به شدت ناراحت شدم

    وقتیکه عدالت رعایت نشه خیلی عصبی میشم

    وقتیکه مورد توجه قرار نگیرم خیلی ناراحت میشم

    وقتیکه اعضای خانوادم مریض بشن به شدت ترس میگیرم

    وقتیکه به 1 مشکل برمیخورم دویاره برمیگردم خونه اول ناامید میشم

    وقتیکه افرادی که نزدیکم هستن نظر من رو نمیپرسن خیلی ناراحت میشم

    درود بر شما

    ممنون از فایل عالیتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    محمد دهقان گفته:
    مدت عضویت: 459 روز

    سلام ب استاد عزیزم و دوستان مهربانم

    استاد ممنونم بابت تمام زحماتی ک برای انسان‌ها میکشید٫

    من در زندگیم تا حدودی سعی کردم همه چیز رو ب دید مثبت نگاه کنم٫ تا الان اتفاق های مشابه ای برام نیوفتیده و هر اتفاقی ک افتاده سعی کردم تجربه بگیرم و عیب هامو برطرف کنم٫

    سوال؛چ چیزی هست ک با روبرو شدن با آن شمارو برانگیخته می‌کنه؟

    من وقتی ک یک شخص حرف منفی می‌زنه زود باهاش برخورد و بهش انتقاد می‌کنم٫

    و ، وقتی ک می‌خوام یک کار بزرگی شروع کنم احساس ترس یا ناامیدی ب خودم می‌گیرم٫

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    الف قلعه گفته:
    مدت عضویت: 2890 روز

    به نام خدای مهربان

    با سلام وعرض ارادت

    چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟

    -شدت بهم ریختگی احساساتم به درصد نشون میدم

    100% یعنی بهم ریختگی و استرس در حد مرگ

    1- من با چالش مالی خیلی به میریزم شرایطی که مجبور به وام یا قرض بشم.70%

    2- وقتی صاحب خونه میخاد خونه تمدید کنه قبلش خیلی به میریزم. 70%

    3- از نام بیماری ،خود بیماری ، کلا هر چیزی که مربوط به بیماریه دچار احساس فوق العاده شدید میشم .100%

    3- از اینکه مورد تمسخر واقع بشم 30%

    4- ازاینکه رفتار زشتی انجام بدم و دیگران بهم تذکر بدهند چون حق دارند خیلی خودم سرزنش می کنم وبهم میریزم.80%

    5- چند روزه دندونم عفونت کرده و بوی بدی میده خیلی به ریختم 90%

    6- درمورد بچه ها وشوهرم خیلی حساسم وهر موضوعی در مورد آنها منو بهم میریزه.100%

    7- ترس از حیوانات ترس از آبهای عمیق ترس از پرواز منو بهم میریزه100%

    8- از رفتارهای ناصحیح خودم خیلی به میریزم 80%

    9- از احساس عدم پیشرفت بهم میریزم80%

    10- ازاینکه دل کسی را بسوزونم خیلی به میریزم 80%

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    میثم معصومی فرد گفته:
    مدت عضویت: 2247 روز

    به نام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام ودرود بیکران به استاد عزیز خانم شایسته ودوستان گرامی

    جواب سوال چه شرایط اتفاقاتی توی زندگی شما قوی ترین احساسات را برانگیخته میکنه؟

    1.یکی ازم انتقاد کنه به شدت احسات شدیدی دارم.اولش خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم گاها تا دوسه روز بهم ریخته هستم ولی همیشه سعی میکنم احساسم تو این زمینه زود خوب کنم ونظر بقیه برام مهم نباشه

    2.صحبت کردن توی جمع که اصلا خیلی ترس واحساسات شدید دارم استرس میگیرم دهنم خشک میشه نمیتونم اون چیزی که میخوام بگم واقعا ترس دارم تو این زمینه

    3.وقتی من شاهد برخورد نامناسب وغیر عادلانه ای با فرد دیگر هستم کنترل خودم از دست میدم؟تو این زمینه هم احساساتم خیلی بر انگیخته میشه خیلی کم پیش میاد برم صحبتی با اون افراد کنم ولی عوضش پشت سرشون در مورد این بی عدالتی به همه میگم حسابی خودم درگیر میکنم

    4.موقعی که میخواهم تصمیمات بزرگ بگیرم به شدت میترسم ؟این موقها دقیقا میترسم با خیلی مشورت میکنم که رای منو بزنن اون کارو نکنم .ناامید میشم احساس پوچی میکنم که تو نمیتونی کاری بکنی ترس شدید که خوب بشه یا بد

    5.موقعی که به یه سری مشکلات سخت بر می خورم تو زندگی خیلی احساسات شدیدی تجربه میکنم؟

    این مواقع هم دقیقا بهم میریزم و به هرکی میرسم میگم این اتفاق افتاده اینجوری شده منه بدبخت این که دیگران دلشون بسوزه برام و همونجور که استاد گفتین نارام وعصبی میشم بی حوصله حتی اینقدر گشنه هستم میام قاشق اول میکنم تو دهنم سیر میشم از بس ذهنم نارام میشه

    6.اگر اتفاقی برای عزیزانم بیوفته به شدت احساس بدی میکنم؟

    تو این زمینه خوب ذهنم کنترل میکنم خودم درگیر نمیکنم خیلی

    7.موقعی که ترد بشم و بی توجهی بهم بشه به شدت بهم میریزم ؟

    در مورد جنس مخالف این اتفاق بیوفته که روزها بهم ریخته هستم خیلی خودم اذیت میکنم فشار عصبی بهم میاد

    8.موقعی که کاری برای دیگران میکنم واون تشکر نمیکنه خیلی ناراحت میشم؟

    تو این زمینه خیلی خوشحال میشم که ازم تشکر کنه اگه تشکر نکنه ناراحت میشم که چرا یه تشکر نکرد

    9.بدقولی کردن ؟یکی یه قولی بهم بده و عمل نکنه خیلی ناراحت میشم و بهم میریزم حالا تو هر زمینه پول دادن یا یکی بهم بگه یه عکس میگیرم بهت میدم اگه نده ناراحت میشم و واکنش نشون میدم وقهر میکنم

    10.کسایی که درخواست بی جا میکنن ازم ؟به شدت ناراحت میشم که این فرد درک نداره که همچین درخواست بی جایی از من کرده ببین مردم چقد پروان و…

    11.موقعی که تنهام از نظر عاطفی خیلی اشفته میشم واحساس افسردگی میکنم

    12.اگه کسی بهم خیانت کنه دوست یا غریبه اصلا به شدت بهم میریزم خیلی کم پیش میاد بتونم ببخشمش دیگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: