پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد ودوستان عزیزم
الگوی تکرار شونده من در زمان برخورد با چالشها و شرایط استرس زا در قبل از کار کردن روی خودم عصبی شدن ،گربه کردن و مقصر دونستن دیگران بود و در آخر وقتی کمی زمان میگذشت و آروم تر میشم سعی میکردم مسئله رو حل کنم
اما در این زمان که با عشق روی خودم کار کردم روی دوره های عالی عزت نفس ،روانشناسی ثروت، صلح با خود ،دوازده قدم و اینهمه فایلهای دانلودی ارزشمندی که توسایت هست روی خودم کار کردم مسئولیت زندگیم رو به عهده خودم گرفتم کسی رو مقصر نمیدونم اعتماد به نفس من بیشتر شده باور توحیدی من رشد کرده قویتر شدم و خیلی بهتر تو چالشها خودم رو ذهنم رو کنترل میکنم البته که وااااقعا از زمانی که روی خودم کار میکنم درصد وقع چالش و شرایط استرس زا خیلی زیاد کم شده ولی اگر هم ایجاد شود نحوه برخورد من با چالشها خیلی بهتر شده
کتمان نمیکنم که تو شرایط استرس زا و چالشها اولش کمی گریه میکنم ولی خیلی سریع آروم میشم و خودم رو جمع و جور میکنم و از موضع قدرت و با باورهای قدرتمند کننده توحیدی سعی در حل مسئله دارم و به راه حل هم هدایت میشم
احساسی که بعد از حل و رفع اون چالش بعد از رفتار دارم احساس لیاقت وخودباوری قوی بودن اعتماد به نفس و عزت نفس ،خودباوری وخدا باوری هست طوری که بارها تو ذهنم خودم رو تحسین میکنم که اون رفتار وگفتار رو هدایت شدم داشته باشم و سعی میکنم قویتر باشم حتی همون اسک کم رو هم تو چالشها نداشته باشم قویتر وبهتر عمل کنم
استاد جان من عاااااشقتونم چه سخاوتمندانه ابن اگاهیها رو منتشر میکنید خدایا عاشقتم که عاشقمی
بسم الله الرحمن الرحیم
خسته و نالان و درمانده مشغول درگیری با نجواهای ذهنی ام در برابر چالش های زندگی ام بودم که این چند بیت شاهکار از مولانا از جلوی چشمانم رد شد…
کاف کافی آمد او بهر عباد
صدق وعدهٔ کهیعص
کافیم بدهم ترا من جمله خیر
بیسبب بیواسطهٔ یاری غیر
کافیم بینان ترا سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیم بی داروت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
گویی آب بروی آتش بود
آرام شدم
خدایی که از رگ گردن به من نزدیک است ؛ داشت میگفت : که من برای تو کافیم ؛ تو فقط توکلی راستین به من داشته باش
پرسیدم که توکل راستین چیست؟
گفت که با وجود من از هیچ چیزی نترسی و نسبت به چیزی غم نداشته باشی…
خود را نگریستم ، دیدم لاف میزدم ؛ توکل ندارم و به تبع آن تسلیم هم نیستم
با زبان شکایت گفتم : خدایا ؛چرا اینقدر چالش ؟ چرا اینقدر سختی ؟ تو که خدای آسانی هستی ، تو که مهربان و رئوف هستی و از مهربان و رئوفی چون تو جز خوبی و خوشی به خلق نمیرسد ؛ پس چرا…؟
جوابش را با یک بیت از زبان مولوی داد
از هر جهتی تو را بلا داد
تا باز کشد به بی جهاتی
گفتم پس همه این چالش ها از جانب توست تا مرا به نقطه صفر برسانی…
او در جواب باز یک بیت دیگر از زبان مولوی برایم خواند
جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
خیلی قشنگ بهم گفت : تو میترسی که به من روی آوری و خودت عدم شوی و از سر راه من کنار روی و همه چیز را به من بسپاری
تو میترسی که موسی خودت را به دریای توحید و توکل من بیاندازی تا من پیامبری راستین به تو تحویل دهم
(وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰۤ أُمِّ مُوسَىٰۤ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیۤۖ إِنَّا رَاۤدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ)
[سوره القصص 7]
باز فهمیدم که من فقط لاف زده بودم…
و بعد باز دوباره یک بیت دیگر از زبان مولوی برایم خواند که
خوش آوازیِّ من دیدی دواسازیِّ من دیدی
رسن بازی من دیدی از این چنبر چه غم داری؟
خیلی قشنگ به من گفت
ای رضا ، این همه لطف مرا ندیدی؟
این همه به من سپردی و برایت شاهکار کردم…
حال تو را چه شده که…؟
احساس گناه به سراغم آمد ، حالم بد شد از بی وفایی و بی معرفتی خودم نسبت به خدا
باز او یک بیت دیگر از زبان مولوی برایم خواند و آرامم کرد
سیئاتم چون وسیلت شد به حق
پس مزن بر سیئاتم هیچ دلق
آرام شدم ، فهمیدم این قسمتی از مسیر تکاملم بوده و نباید خودم را سرزنش کنم
احساس گناه از من رفت
گفتم ، خسته شدم خدایا
خسته شدم از این همه تدبیرهایم
چه کنم؟
با زبان خودم گفت که خودت ، جواب خودت را دادی
تدبیرهایم…
تو چرا تدبیرهایم تدبیرهایم تدبیرهایم میکنی در برابر منی که مدبر اللیل و النهار هستم؟
و بعد دوباره یک بیت از زبان مولوی برایم خواند…
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
گفت قربان کن ؛ سر ببر…
عقلت را سرببر و نیست شو
و باز این بیت را که حقیقتا نمیدانم به که منسوب است را در گوشم زمزمه کرد
کارساز ما به فکر کار ماست
فکر ما در کار ما آزار ماست
گفت ، تو فقط فکر نکن ، بگذار من کار کنم
گفتم چشم ، سعی میکنم
گفت نگو سعی میکنم فقط بگو چشم
اگر یک چشم واقعی به من نگویی یک مشکلی را سر راهت میگذارم تا قشنگ بیهوش شوی تا بتوانم جراحی ات کنم دقیقا مثل یک دکتر که بیمارش را بیهوش میکند تا بتواند بروی بدنش کار کند تا آن غده سرطانی را که در حال ایجاد مشکل در بدن بیمار است جدا کند…
گفتم چرا دست از سرم بر نمیداری
جوابی داد که لال شدم
گفت تو گنج نهان منی ، برایت زحمت کشیدم ، نمیخواهم براحتی از دستت دهم…
با شرمندگی گفتم ؛ تسلیم میشوم
فقط میدانم که تو بهترین طبیب هستی و بدون درد و خونریزی مرا خوب میکنی
گفت آفرین ، همین را از تو میخواستم
حالا بر شانه هایم بشین تا برویم…
و من نشستم و لذت می بردم از این همه خوشی و آسایش و با خودم میگفتم
خدایا چرا من زودتر نیامده بودم به سمت تو؟
و خدا با زبان شوخی به من میگفت
آخه دیوونه ؛ تو در مورد من چی فکر کرده بودی؟
تو خودت بر سر راه من بودی…
تو مرا درست نشناخته بودی…
گفتم چه کنم که همیشه در مهمانی تو باشم و سوار بر شانه هایت
این بار یک بیت از زبان عطار به من گفت و تاکید کرد این بیت همیشه جلوی چشمانت باشد
تو مباش اصلا کمال این است و بس
تو ز تو لا شو وصال این است و بس
و یک دو کلمه از قرآن به من گفت و تاکید کرد که فقط کارت این باشد
(وَطَهِّرۡ بَیۡتِیَ)
[سوره الحج 26]
خانه مرا را که قلبت است تطهیر کن…
گفتم ، چشم
دعا میکنم خدا توفیق بدهد اینگونه باشم
حقیقتا نمیخواستم کامنت بگذارم و رفتم داخل اتاقم و برنامه ریزی کرده بودم برای کاری دیگر اما نمیدانم چه شد که کشیده شدم به سمت این نوشته ها و از برنامه ام غافل شدم
آره ، میخواست به من بگوید برنامه ریزی را به من بسپار
داره با زبان بی زبانی بهم میگه که…
رضا ، افتخار میدی مدیر برنامه هایت شوم؟؟
من مدیر برنامه های زنبور عسل هستم و نتیجه کارش را میبینی که عسلی شده که در قرآن از آن به عنوان شفا یاد شده
تو که اشرف مخلوقات منی…
و من چه بگویم…
با الگوگیری از نوح نبی که گفت
(وَقُل رَّبِّ أَنزِلۡنِی مُنزَلࣰا مُّبَارَکࣰا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ)
[سوره المؤمنون 29]
و برای خدا مکانی تعیین نکرد و فقط گفت یک مکان با برکت
میگویم:
خدایا تو بهتر از من میدانی و من نمیدانم
این روز مرا بهترین و توحیدی ترین روز زندگیم قرار بده و هر روزم را بهتر از امروز قرار بده ، همانا تو خدای خوبی ها هستی و بهترین ها را برایم میخواهی
سلام آقا رضا احسنت به شما میدونید چرا هدایت شدید به کامنت نوشتن چون من دیشب از خدا خواستم هدایتم کنه ازش خواستم خودش رو داشته باشم بهش گفتم ترسها ونگرانیهام رو بخودت میسپارم آرامشی از جنس خودت در قلبم جاری کن وصبح که آمدم سایت با اینکه دیشب چند دفعه دیدم شما کامنت گذاشتید ازش رد شدم ودقیقا امروز صبح اولین کارم خواندن کامنت شما بود تا اینگونه وبوسیله دستان شما من جوابم هدایتم را بگیرم بی نهایت ازت سپاسگزارم مرسی که هستی ونوشتی وبه من با نوشته حس آرامش دادی
درپناه حق شاد وسلامت وتندرست وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
به نام خدا
سلام دوست توحیدی. هم فرکانس
نمی دونم من توحیدی تر شده ام یا خداوند یه نظری به حال ما کرده
آقا رضا چه کردی با این نوشته هات
خیلی عالی بود
دست مریزاد
چقدر شده خداوند با اون بزرگیش ما را می خواسته هدایت کنه ولی ما راه
را بستیم
خودمون با دست و قلب و تمام جان خودمون و نه هیچ عوامل بیرونی دیگری
خیلی وقت بود شعر نخونده بودم ولی با ابیاتی که به جا از مولوی و عطار در کامنت آورده بودی خیلی کیف کردم و تمامش را خوندم اون هم با لذت .
داشتم فکر می کردم چرا من اینقدر این مکان ٫ این سایت ٫ کامنت ها ٫ استاد جون
ووو همه را اینجا دوست دارم؟؟؟؟؟؟؟؟
حاضرم قسم بخورم 24 ساعت شبانه روزم را اینجا باشم سیر نمیشوم . خسته نمیشم
یه وقتایی کارهای روزمره نمی گذارند
بیام داخل سایت و این را به خودم میگم امروز کم کار کردم ها ؟؟؟!!!
امروز کم توحیدی شدم ها؟؟؟
و وقتی میام دلم آروم میشه .سبک میشم . بیخیال همه ی آدمها همه و همه و همه میشم…..
واقعاً اینجا خانه ی امن منه. هیچ جا اینقدر آرام نمیشم .
هیچ جا اینقدر احساسم خوب نمیشه . هیچ جا اینقدر احساس امید به این لحظه. امید به آینده ندارم خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
یه دعای قشنگ به ذهنم اومد بگم : خدایا ازت می خواهم هر لحظه انسان های بهتر پاک تر توحیدی تر را
به من نشون بدهی با من هم کلام و هم سفره شوند آمین آمین آمین یا رب العالمین .
ممنون دست خدا
ممنون ….
خدایا شکرت
سلام به همه عزیزان
استاد باز هم سپاسگزارم بابت طرح این سوال مهم که میتونیم از جواب های همدیگر کمک بگیریم و در زندگیمون استفاده کنیم، عالیه عالی!
در این مورد خیلی خیلی میشه صحبت کرد
بنده وقتی به یک شرایط استرس زا بر میخورم…..
.
.
.
خب استاد حدود 1 ساعت از چند خطی که قبل تر نوشتم گذشت و میخوام ادامه بدم
الان یک شرایط استرس زا به وجود اومد(فکر کنم خدا خواست اول عمل کنم و برام تازه باشه تا بتونم بهتر تعریفش کنم خخخخخ) که ذهنم شروع کرد به نجواهای بسیار مزخرف و داشت احساسم بدتر میشد که من اومدم چیکار کردم؟
اولا اومدم گفتم هرکس خودش مسئول زندگی خودشه و هر اتفاقی در جهان میوفته بلااستثنا به واسطه افکار و رفتار قبلی ما هستش چون الان 2 نفر از دوستان دعواشون شد و بلافاصله بعد از دعوا دیدم که یکی از این عزیزان واسه خودش آهنگ گذاشته و داره یک آهنگ منفی که جدیدا در ایران وایرال شده رو گوش میده(پیش خودم گفتم آخه لامصب تو حتی نمیتونی آهنگ هاتو کنترل کنی حتی بعد از دعوا آهنگ منفی گوش میدی که احساستو بدتر میکنه بعد میگی چرا داره اوضاع من اینطوری پیش میره؟؟)
و بعد اومدم به قضیه ای که پیش اومده طوری نگاه کردم و واسه خودم تعریف کردم که درست هست و بهم احساس بهتری بده و خیلی باحال شد که وقتی دیدگاه ام رو نسبت به قضیه عوض کردم خدا با یک نشانه بهم یک تایید نشان داد که با این نشانه احساس بهتری بهم دست داد
یعنی اومدم با تکرار عبارتی درست و تغییر دیدگاه خودم نجواهارو کم کم ساکت کردم
دوستان هرچقدر انسان هارو واسه خودمون کم اهمیت تر کنیم،هرچقدر رابطه مون رو با خداوند بهتر کنیم،هرچقدر ورودی ها و دیدگاه بهتری داشته باشیم،هرچقدر توجهات ما بیشتر به سمت زیبایی ها و خواسته ها باشه زندگیمون خیلی خیلییییی راحت تر پیش میره
واسه هر مشکلی یک راه حلی هست
من هیچ مشکلی رو نمیبینم که به وجود بیاد و راه حلش همونجا نباشه
مثلا با رفیقتون قرار میزارید و سر قرار نمیاد خب ما اکثرا ممکنه خیلی ناراحت بشیم و بگیم نگاه کن عوضی رو یعنی واسش اونقدر ارزش نداشتم که حداقل یک زنگ بزنه و بهم اطلاع بده که نمیاد؟ بعد تا مدت ها قهر کنی و باهم بد صحبت کنید و ….، در حالیکه ممکنه اصلا یه مشکل خاصی برای دوستمون به وجود اومده و اگر حتی مشکلی هم نداشته این ناراحتی ما به این خاطر بوده که اون واسمون خیلی مهم بوده و ازش خیلی انتظار داشتیم در حالیکه به جز خداوند از کسی نباید انتظار داشت دوما ما میتونیم بیایم خواسته مون رو بیان کنیم بگیم: خدایا من دوستی رو برای رابطه میخوام که انسان خوش قول و حواس جمع و باشخصیتی باشه چون بی نهایت آدم مناسب هست برای ارتباط داشتن
به خدا هرچقدر نشانه ها و هدایت های جهان یا خداوند رو میبینم بیشتر میفهمم که هیچکس در جهان قدرتی نداره جز خداوند یکتا رب العالمین
چند تا مثال بزنم مثلا من عاشق خالکوبی هستم و میخوام خالکوبی بزرگی انجام بدم امسال، دقیقا یک مدت کوچولویی بعد از دیدن عکس های خالکوبی داشتم در خیابان با ماشین میرفتم که یکدفعه یک جوانی از جلوی ماشین رد شد که تقریبا همون خالکوبی در یه جایی از بدن داشت که من میخواستم و چقدر بهش میومد
یا مثلاً در منزل بودم و داشتم به یک مسئله ای فکر میکردم که یکدفعه رفتم تو فکر منفی تا فکرم منفی شد یکدفعه یک نفر از بیرون یعنی از کوچه داد زد علیییییی (اون نفر با کس دیگه ای کار داشت اما مامور بود تا اون لحظه به من بگه از فکر منفی بیا بیرون و حواستو جمع کن)
اگر حواسمون جمع باشه خیلی خیلی از این مورد ها بلکه حتی خیلی بزرگتر از این مورد ها در زندگی هممون اتفاق میوفته که وقتی این مورد هارو میبینم بیشتر متاسف میشم از انتظاراتی که از آدما دارم،از شرک هایی که میورزم،از خجالت ها و ترس هایی که دارم،از نگرانی ها و استرس هایی که دارم
نمیدونم کجای قرآن بود نوشته بود: هیچ موجودی در جهان اراده ندارد
مثلا یک نفر باهامون طوری صحبت میکنه که دوست نداریم مثلا یک مشتری که قرار بود از ما خرید کنه و نکرد مثلا رابطه مون با عشقمون،خانوادمون به هم میخوره مثلا یک رابطه مون با یک دختر یا پسری داشت شکل میگرفت اما همه چیز به هم میخوره یا در سایت کامنت میزاریم و میبینیم کامنت با چند تا لایک خورده یا اصلا لایکی نخورده اما کامنت سید علی خوشدل 500؛600 لایک
به خدا هیچکدوم از این ها هیچ اراده ای ندارند که بخوان تو رو خوشبخت یا بدبخت کنند بلکه افکار تو هستن که دارن اینکار رو میکنند
آخه همین آقای سید علی خوشدل میدونی چه باور ها و افکاری داره؟ چه توحیدی داره؟ میدونی اصلا براش مهم نیست که لایکش کنند یا نکنند؟ میدونی چقدررررر روی خودش کار کرده؟
اگر افکار مثبتی داشته باشیم،اگر توجمهون به چیز هایی باشه که میخوایم،اگر انسان ها برامون مهم نباشن یعنی قدرت نداشته باشن،اگر عاشق خداوند یعنی عاشق کل جهان هستی بشیم و بر ترس هامون غلبه کنیم کل جهان مسخر ما میشن و اگر اتفاق ناجالبی هم رخ داد احساس ما تغییری نمیکنه و میدانیم که حتما یه خیری داشته.
همه چیز به افکار و باور های ما برمیگرده و هیچ اتفاقی، اتفاقی رخ نمیدهد
درود
دوستان این متن نیاز به توضیح خیلی بیشتری داشت و من وقتی این متن رو نوشتم تصمیم گرفتم پاکش کنم تا بعدا کاملتر در یک زمان بهتری توضیح بدم که هم یک قسمت هایی از متن را باید حذف میکردم و هم اینکه نیاز به توضیح بیشتری داشت و بعدش در سایت قرار میدادم اما نیم ساعت بعد از این تصمیم اومدم دیدم که یادم رفته حذفش کنم و از اون 1 ساعت فرصتی که میتونی ادیت یا حذفش کنی گذشته، حتما خیر هست و اگر ناقص هست عذرخواهی میکنم
الان هم به لطف خدا گروه تحقیقاتی عباسمنش خیلی سریع نظر بنده را تایید کردند تا این پی نوشت را نیز قرار بدم
خدایا شکرت
اونجا که در متن نوشتم:
نمیدونم کجای قرآن نوشته شده هیچ موجودی در جهان اراده ندارد
این جمله رو شاید دقیقا در قرآن نوشته نشده اما منظور خیلی از آیه ها و فرمایشات خدا در قرآن همین بوده است
اراده نداشتن موجودات در زندگی شما نه در زندگی خودشان.
عاشق همتونم
شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام دوست عزیزم
امیدوارم در سایه الطاف الهی شاد و سعادتمند باشی
کامنتت حس خیلی خوبی بهم داد مخصوصا قسمتی که از نشانه های خداوند نوشتی (در منزل بودم و داشتم به یک مسئله ای فکر میکردم که یکدفعه رفتم تو فکر منفی تا فکرم منفی شد یکدفعه یک نفر از بیرون یعنی از کوچه داد زد علیییییی (اون نفر با کس دیگه ای کار داشت اما مامور بود تا اون لحظه به من بگه از فکر منفی بیا بیرون و حواستو جمع کن))
چون این نشونه ها برای من خیلی احساسات عمیق و خدایی رو به همراه داره و هربار در زندگی روزمره نشونه ای واضح دریافت میکنم ناخودآگاه چشمانم پرازاشک میشه و پشتم به حضور خدا گرم میشه و امروز با خوندن کامنتت انرژی زیادی دریافت کردم.ممنونم ازت
از باد همه پیام او میشنوم
وز بلبل مست نام او میشنوم
این نقش عجب که دیدهام بر در دل
آوازهی آن ز بام او میشنوم
در پناه الله یکتا
سلام استاد عزیزم
من مواقعی که شرایط استرس زا و چالشی به وجود میاد برام اولش بهم میریزم و سعی میکنم که مشکل رو بندازم گردن یه نفر و ذهنم میره سمت اینکه مقصر کیه و چرا باید اینجوری بشه و ممکنه حتی حالم بد بشه احساسم منفی بشه
اما از وقتی روی خودم کار میکنم بعد از اینکه این احساس برام به وجود میاد سعی میکنم که یه یاد بیارم من خالق شرایط خودم هستم و.همه چیز چه خوب چه بد تقصیر خودمه ما همه مون هر کدوم توی یک دنیای یک نفره هستیم باقی چیزا آدم ها و محیط انعکاس خودم هست و سعی میکنم به احساس خوب برسم صحبت های شما رو گوش میدم
وقتی در مورد موضوع خاصی چالش برام به وجود میاد حتی ممکنه که عصبانی بشم یا غر بزنم،، این غز زدنه رو باید خیلی روش کار کنم همش میخوام همه چیز اونجوری که من میخوام باشه و تلاش در کنترل شرایط دارم ،،بعد یادم میافته که دارم زور الکی میزنم!
باید سعی کنم رها باشم و بیشتر و بیشتر روی این باور کار کنم که همه چیز همونجوری که من خواستم الان اتفاق افتاده ( با دست خودم از پیش فرستادم )
و اگر خوب نیست تقصیر خودمه پس غر زدن نداره که! ترمز ها رو پیدا کنم ببینم طرز فکرم چیه و…
جدیدا اینجوری شدم که خیلی سعی میکنم به این فکر کنم که هر انچه که اتفاق میافته به نفع منه و خیر و صلاح من درش هست و باعث رشد و پیشرفت من میشه و بعد جواب هم میده ینی احساسم خوب میشه و به آرامش نسبی میرسم یه حس اعتماده انگار….
یا یه اتفاق به ظاهر بدی میافته احساسم بد که میشه سریعا فایل هایی که شما در مورد اهمیت حس خوب و رابطه ایمان یا احساس خوب گفتید رو گوش بدم و تکرار کنم بعد هم این جمله رو خیلی یا خودم میگم که این یه تضاده به قول استاد اومده تا منو به خواسته هام برسونه باید حواسم باشه که چطور میتونم از طریقش به خواستم برسم و خلاصه هر طور شده حالمو خوب میکنم
یه شرایط دیگه هم هست….مثلا وقتی که پدر و مادرم بارو هاشون رو میگن طرز فکرشون رو در مورد هر چیزی توضیح میدن من احساس میکنم با چیزایی که توی ذهنم هست فرق داره و دوست دارم حرفاشون و طرز فکرشون رو همون لحظه درست کنم و بحث کنم و … فقط هم در مقابل پدر و مادرم هست اگر فرد دیگه ای باشه مثلا در مورد کمبود جرف میزنه من میخندم و تو دلم میگم بابا اینهمه فراوانی و بعدم فاصله میگیرم ازش،، کلا کاری ندارم باهاش اما در مورد پدر و مادرم سریع بهم میریزم و میخوام اصلاح شون کنم و احساسم بد میشه با اینکه خیلی سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم اما گفتگو های ذهنی م به این سمت میره و توی ذهنم قضاوت شون میکنم و غر میزنم که اخه این چه نگرشی هست شما دارید
روی این یکی خیلی باید کار کنم ، همون توانایی اعراض …
دوستون دارم استاد
سلام استاد عزیزم
زمانی که شرایط استرس شدید بهم دست میده
قبل از اینکه با شما آشنا بشم اصلا به یک جایی میرسیدم که سرم انگار میخواست منفجر بشه و چند روز از خود بی خود بودم حالم بد بود
اما زمانی که با شما آشنا شدم موقع استرس زیاد حرفهای شما یادم میاد و باورهایی که ساختم
مثل
خدا میگه اگر کسی به من توکل کنه من براش کافی هستم
آن چیز من را نکشه منو قوی تر میکنه
یا اینکه حتما یک خیری تو این هست که من نمیفهمم
یا اینکه مثلا تو قرآن خدا گفته اگر سختی به شما رسید بگید ما از خدا هستیم و به سوی خدا بر میگردیم
یا اینکه هر چقدر شرایط بد باشه گذشت زمان درستش میکنه و فقط من باید احساس خودم رو خوب کنم و همین میشه خاطره
و به یاد مرگ افتادن تو شرایط سخت حالم رو خوب میکنه
یا اینکه فکر میکنم به شرایطی که بدتر از این بوده و درست شده و هیچ اتفاقی خاصی نیوفتاده
و در کل باور هام میاد جلوی چشمام
و اینکه من چهار کلمه مهم رو تو زندگیم از شما یاد گرفتم
العان به چی فکر میکنم
العان چه احساسی دارم
العان روی چه باوری تمرکز کردم
العان به چی دارم توجه میکنم
ممنون از شما استاد عزیز و خانم شایسته
سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
من قبل از آشنا شدن با شما وقتی تو شرایط استرس زا قرار میگرفتم گریه میکردم فحش میدادم دادو بیداد راه مینداختم و مقصر اول همسرم بعدپدر مادرم میدونستم و بعد میرفتم تو خودم میگفتم این شانس منه الان که نیگا میکنم خیلی داغون بودم ولی جدیدا وقتی شرایطی پیش میاد که استرس پیدا میکنم و شاید خلاف خواسته من باشه یا راحتی منو بگیره سکوت میکنم میام رو برگه مینویسم خوب من چی میخام مشکل چیه خواسته ای که من در نتیجه میخام بدست بیارم چیه بعد میام سراغ سایت شما فایل هدایت نیگا میکنم 99 درصد اوقات دقیق جوابمو با کلیپ ها دادین و اون یک درصد قشنگ فهمیدم با حال پریشون همینجوری میام یه کلیپ نیگا کنم و از سر رد کنم شما هم موقع جواب فایل هدایت منو از سر رد میکنید و بعد سکوت میکنم با روال عادی زندگی میکنم و تمرکزم میزارم رو سایت شما یا زندگی در بهشت اهنگ های موفقیت ذکر الله اکبر تا به مرور اونچیزی که به نفع من هست و خواسته من هست اتفاق بیوفته و نتیجه جوری میشه که من راضیم
به نام خداوند مهربان
وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟
چند هفته پیش با یه تضاد تو زندگیم مواجه شدم
اولین واکنشی که به این اتفاق داشتم
این بود ناراحت و عصبی شدم که چرا این اتفاق افتاد
بعد سریع شروع کردم تو ذهنم دنبال مقصر گشتن و تقصیر رو به گردن یکی دیگه انداختن
و در مورد اون اتفاق با دیگران صحبت کردن و بهشون توضیح دادن
وقتی فکر کردم دیدم در اکثر مواقع که استرس زا هست من این واکنش رو نشون میدم
البته قبلا این واکنش تا روزها تکرار میشد
مدام داشتم غر میزدم و اون شخصی که از نظر من مقصر بوده رو قضاوت میکردم
ولی الان شکر خدا خیلی زودتر خودمو جمع میکنم و از خودم میپرسم که این اتفاق افتاده الان چیکار میتونم بکنم ؟
الان چطور خودمو میتونم آروم بکنم؟
وقتی به این موضوع فکر کردم یاد اتفاقاتی که چند سال پیش برام میافتاد افتادم و دیدم که چقدر خوب طبق قانون پیش رفتم و دارم الان نتایجش رو تو زندگیم میبینم
چند سال پیش روابطم با همسرم خیلی دچار مشکل میشد
هر بار سر یه موضوعی مشابه دعوامون میشد و من بلافاصله تقصیر رو مینداختم گردن دوستای همسرم
عصبی میشدم و به زمین و زمان گلایه میکردم
دوستی داشتم هر بار بعد دعوا تماس میگرفتم و کل شرایط رو با جزئیات ریز براش تعریف میکردم و در نهایت گریه
این روند چندین سال اتفاق افتاد
هر بار تو این اتفاقات یه نفر مقصر بود و من خودم بی تقصیر ترین آدم این داستان میدونستم
میگفتم من عالیم و مشکلی ندارم این از شانس بدم که گرفتار این شرایط شدم
تا اینکه شرایط خیلی برام سخت شد از همه چی خسته شده بودم خانواده هامون اجازه جدایی نمیدادن
یه جمله زندگیمو از این رو به این رو کرد
الان که دارم به کل داستان نگاه میکنم میبینم یهو همه چی تغییر نکرد خیلی آرام آرام
اون جمله این بود
تا تو تغییرنکنی اتفاقات زندگیت تغییرنمیکنن
با خودم گفتم حالا که من هر کاری میکنم شرایطم خوب نمیشه چرا این گزینه رو هم امتحان نکنم
وقتی شرایطی برای دعوا پیش میاومد سکوت میکردم و سعی میکردم خودمو مشغول کاری کنم
دیگه از دوستای همسرم گلایه نمیکردم
اوایلش خیلی کنترل سخت بود
ولی یجورایی دست از کنترل همسرم برداشتم
به خودم قول داده بودم که دیگه برام هیچی مهم نباشه
دیگه پیش دوستم تعریف نمیکردم داستان دعواهامون رو
تمام توجه ام رو گداشته بودم رو نکات مثبت همسرم و مدام مرورش میکردم
ای اتفاق خیلی آروم آروم برام افتاد
یعنی از هر 3.4 تا دعوا این اتفاق میافتاد و بعد هی کم و کم تر
دیدم داره ورق برمیگرده
تعداد دعواها خیلی کم شد
رفتار همسرم تغییر میکرد باهام
چون من تو مسائلی که تو زندگیم پیش میاومد خیلی بی تفاوت شده بودم
قبلا همسرم کافی بود که یه ساعت دیر میاومد خونه من جو خونه رو بهم میریختم
اما وقتی من تغییر کردم که اولش خیلی برام سخت بود ولی ادامه دادم
با اینکه همسرم دیر میاومد خیلی ریلکس مشغول کاری بودم
خودم متوجه میشدم همسرم متعجبه
بدون اینکه من کاری کنم بدون اینکه دعوایی بشه میدیدم همسرم به موقع میاد خونه
میدیدم این روش داره جواب میده بیشتر ترغیب میشدم انجامش بدم
همه ی این اتفاقات از زمانی افتاد که من فهمیدم من نمیتونم کنترلی بر همسرم داشته باشم
والان خدا رو شکر رابطه ی خوبی رو دارم تجربه میکنم و الان که قانون رو درک میکنم میفهمم تا وقتی من تغییر نمیکردم شرایط بیرونی هم تغییر نمیکرد
یادآوری این اتفاق بهم کمکرد که بهتر درک کنم که همه ی اتفاقات زندگیمو خودم با افکار و باورها و کانون توجه ام دارم خلق میکنم .
وقتی واکنش خودم به اتفاقات استرس زا رو بررسی کردم دیدم من هنوز دنبال مقصر هستم و باور ندارم که صفر تا صد اتفاقات زندگیم رو خودم دارم رقم میزنم
البته این موضوع خیلی کم رنگ شده
مثلا تو اتفاق اخیری که برامون افتاد اولش همسرم رو مقصر دونستم که با سهل انگاری باعث این اتفاق شده
بعد خیلی سریع گفتم اگه من دارم این اتفاق رو تجربه میکنم بخاطر باورای خودمه
سعی کردم نکته های مثبت پیدا کنم و توجه ام رو ببرم رو نکات مثبت اون داستان
و اتفاقی که افتاد کارها اون قدر راحت پیش رفت که اصلا فکرشو نمیکردم
تازه کلی از باورام تو این ماجرا تقویت شد
ولی باید رو این زمینه که با دیگران در مورد اتفاقات ناجالب صحبت میکنم بیشتر کار کنم
چون دارم میبینم که ناخودآگاه برای دیگران توضیح میدم
و هنوز این عادت رو دارم و میدونم که با تمرین کردن میتونم این عادت رو هم اصلاح کنم
دروداستادعزیزم ومریم نازنینم
وهمه دوستان عالیم
خدایاشکرت بابت یک روزعالی باعملکردعالی وتمرکزبرزیباییهاوداشته هایم …..
به طبع هرازچندگاهی مسائلی درزندگیمان پیش می آیدتاعملکردمان راازآگاهی های به دست آمده به چالش بکشاندوخوشابه سعادت کسانی که باآغوش بازپذیرای هرمسئله ای هستندوبایادگیری ازدرس هایی که تابه امروزآموخته اندباذهنی بازوپاک بهره برداری اساسی کرده وراهکارهاراازخداونددرخواست می کنند،سهم خودراباآرامش انجام وبقیه راباآغوش باز به دستان پرقدرت خداوندمی سپارند
ومن هرلحظه یادمی گیرم که اگرمسئله ای هرچندناخوشایندپیش بیایدذهنم راآرام وباتجزیه وتحلیل ونوشتن راهکارهایی که تابه امروزازاستادمهربانم یادگرفته ام باآرامش سهم خودم راانجام دهم اگرحل شودکه عالی واگرهم درتوان من نباشدچه عالی تربه خالقم می سپارم وصبری که درزمان به من عطا کرده است رامی پذیرم،درمدتی که دراین برنامه طلایی هستم وخودم راغرق درفایل ها ،دوره هاوانجام تمرینات کرده ام، همه مطالب جزئی ازوجودم شده اندوبرای همه چیزراهکاردارم وخداوندبه لطفش هرلحظه مراهدایت وحمایت می کند،من دیگرنگران چه باشم وقتی خداوندی بزرگتر،غنی تروآگاه ترازهرچیزی دراین عالم هستی دارم خودش صلاح مرامی خواهد ومی داندچه کند کافیست خودم راازسرراهش کناربکشم ،پس هرچه پیش آیدخوش آیدفقط مستلزم این است که من باآرامش وشکرگزاری لحظه هارایکی پس ازدیگری باعشق واحساس عالی پشت سربگذارم.
این روزهاهمه چیزرادرزندگیم تجربه کرده وادامه داردامامن تمرکزم روی دفترستاره طلایی،مراقبه هایم ، عشق دادن به عزیزدلم، انجام وظایف لذت بخش خانه داریم پیاده روی وانجام ورزش های عضلانی باعلی آقا،دیدن نشانه هرروزم ونوشتن کامنت وشکرگزاریست، دیگرجای خالی برای هیچ مسئله واسترسی که ذهنم رامشغول کندندارم ونمی خواهم ذهنی که این قدرهرروزدارم تلاش می کنم که مواردمثبت رادرآن تزریق کنم کوچکترین چیزی که مراازهدف اصلی ام دورمی کند درآن واردکنم همه چیزبستگی به من دارد،پس تمام سعی ام این بوده وهست که همه چیز خیراست وکافیست که همیشه احساسم راتحت هرشرایطی عالی نگه دارم وبه لطف خداوندوگوش دادن به فرامین استادم وگفتنن چشم به رهنمودهای طلایی ایشان موفق بوده ام ،خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
حین گوش دادن فایل وسیلهای که چندمین باره ازش میخرم خراب شد و کلافم کرد و باعث شد با خودم بگم الآن نمیتونم کامنت بذارم و انجامش نمیدم!
به این فکر کردم که چرا یه وقتایی بینظمی میکنم و تمرینات سایت رو انجام نمیدم یا اینکه کامنت نمیذارم و مشارکت نمیکنم، در حالی که شاید کلی آگاهی باشه که با نوشتن و مشارکت کردنم میتونم بهشون برسم!
انگار علتش همین باوره که میگه من باید در شرایطی تمریناتم رو انجام بدم که حالم عالیِ عالی باشه!
همین باور کمالگرایانه باعث میشه اگر حالم عالی نیست، بگم بعداً و این بعدا هیچوقت و هیچوقت اتفاق نیفته!
و چه بسا اگر مشارکت میکردم و تمرینات رو انجام میدادم چقدر سطح درک و فهمم نسبت به موضوع اون جلسه بیشتر میشد.
دقیقا مثل همین الآن که این اتفاق افتاد … .
خُب اگر بخوام انجام تمرینات رو به بعدا موکول کنم، تا آخر روز این کار نصفهنیمه گوشهی ذهنم سنگینی میکنه و معلوم نیست که اصلا بتونم انجامش بدم یا نه! این همون روالیه که باعث شد به خودم بیام و ببینم روند انجام تمریناتم درسایت نسبت به گذشته چقدر پراکنده شده و حضورم در سایت (که حکم کلاس مدرسه داره برام) کمرنگتر شده!
نه!
نمیخوام!
این راهش نیست!
همینجا که این ردپای کمالگرایی رو شناسایی کردم، قلم پاشو میشکنم و دیگه نمیذارم از این راه بهم آسیب بزنه.
در هر حالی که باشم، بازم شروع میکنم به نوشتن!
اصلاً با مقدمه نویسی شروع میکنم،
با دست گرمی نوشتن شروع میکنم،
مگه غیر اینه که این نوشتن همیشه منو آروم کرده؟!
مگه غیر اینه که نوشتن برای من حکم یک مکانیسم بهترکننده رو داره که اگر حالم خوب باشه، حالم رو عالی میکنه و اگر حالم بد باشه، حالمو بهتر میکنه؟!
پس اگه نخوام الان تمرین رو بنویسم میخوام چیکار کنم؟!
چه راهی رو میشناسم که به خوبی این نوشتن بتونه منو آروم کنه؟!
عه راستی مگه موضوع فایل امروز همین نبود؟!اینکه وقتی بهم میریزی یا چیزی درگیرت میکنه چه طوری میتونی خودتو آروم کنی؟!
اینکه وقتی درگیر چالشی میشی که حالت آرومت رو ناآروم کنه چیکار میکنی؟
خود خودشه!
آقا نوشتن! پاسخ من نوشتنه!
یعنی بهتره اینجوری بگم تا قبل از اینکه با نوشتن آشنا بشم، معمولا در چنین شرایطی یا میخوابیدم و یا دوش میگرفتم؛ نمیگم بیتاثیر بود، خوب بود ولی صرفا حکمچسب زخم رو داشتن و درمان نبودن!
اما این نوشتن به قدری غوغاست که وقتی شروع میکنی در مورد موضوعی که ذهنتو درگیر کرده مینویسی، اول ازهمه میتونی بفهمی نقص اصلی در کجاست و کجای ماجراست که ایراد داره!
ینی میتونی بفهمی مشکل دقیقا از کجاست و همین باعث میشه احساست به صورت واقعی بهتر بشه چون تو ایراد اصلی رو تونستی پیدا کنی! تونستی درسی که باید رو بگیری!
همین احساس خوب کافیه تا به روند عادیت برگردی و طولی نمیکشه که چون حالت خوبه، پاسخ مشکلت رو دریافت خواهی کرد چون ایراد اصلی موضوع رو پیدا کردی و به این طریق در حال خوب ماندی!
خودشه! این همون متنیه که باید به عنوان تمرین این جلسه مکتوب کنم … .
من به واسطه همین نوشتن تونستم بفهمم خراب شدن این وسیله چه درسی بهم داد!
مثلا همینکه بهتره یک بار یک جنس با کیفیت رو بگیرم تا اینکه چندین بار یک جنس معمولی رو بخوام بگیرم و هی خراب بشه!
در ثانی به واسطهی این اتفاق یک ردپای جدید از کمالگرایی رو تونستم پیدا کنم که به عنوان یک کدمخرب در روند فعالیتم اختلال ایجاد کرده بود.
بله نوشتن اینجوری میتونه معجزه کنه که حتی اون اتفاق به ظاهر بد و تضاد رو به نعمتِ درس و آگاهی تبدیل کنه!
مگه غیر اینه که ما، دانشجویانِ مدرسهی زندگی هستیم و برای آموختن و درس گرفتن اینجاییم؟!
مگه غیر اینه که هر روز از زندگی، هر ورقی از دفتر زندگیه با درسهای کوچیک و بزرگه؟!
همونطور که شاعر میگه …
برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقش دفتریست معرفت کردگار …
امیدوارم همهمون در این راه ثایت قدم باشیم و یکی از کدنویسیهای هروزمون این باشه که آگاه باشیم و آگاهانه از اتفاقات پند بگیریم.
سلام پسر دوست داشتنی
خیلی دلمون واسه کامنتهات تنگ شده بود به خدا قسم که هروقت فایل ه جدیدی استاد میزاشت دنبال کامنت شما میگشتم
عالی گفتی وقتی مینویسی آرام میشی
خداوند در آرامش الهام میکنه ودر ها رو بروید باز میکنه الان من حدود دوسال مثل خودت از صبح تا شب تمام اتفاقات رو با ذکر ساعت مینویسم خدارو شکر همه اتفا قات عالی در مسیر هدایت الله هست پس کسی هدایت رو درک میکنه وخداوند کارهاشو انجام میدهد دیگه جای نگرانی نیست ودر مسیر لذت وشادیرو تجربه میکنی بخدا قسم از اول امسال هدف گذرای من شعار سالی که نمو ست از بهارش پیدا چنان اردوم فروردین شروع شد با نوشتن
ممنونم از راحلی گه گفتی تایید بود بر مسیر م ومهم تر از ین ادامه با حس خوب
هر چی آرزو خوب برای تو
ممنونم شاد باشی
پیداکردن الگوهای تکرارشونده قسمت 4.
چالش.
سلام به استادجونم .استادعزیزودوست داشتنی.
استاد بزرگوارم .
ممنون وسپاسگزار از سوالات به این خوبی وقشنگی که طراحی میکنیدوهرروز ذهن ما رو بازتر میکنید.
سوال: وقتی به شرایط استرس زا برمیخورید چ واکنشی نشون میدهید؟
اگه بخام ازگذشته ی خودم بگم .
همون لحظه بدون کوچکترین مکثی اول ازهمه عصبی میشدم.چنان خشمی منومیگرفت که متوجه نمیشدم چی به زبون میارم.
زمین و زمونو به هم میبافتم.
چرا چراهام شروع میشدودنبال مقصرمیگشتم.
هرچی به ذهنم میومدمیگفتم وتو اون حالت عصبانی مثلا بامنطق خودم میسنجیدم،و خیلی ها رومتهم میکردم .
هیچ وقت خودمو نمیدیدم.اینکه شاید یه درصد حتی خودم مقصرباشم.
موقع عصبانی شدن اگه تایم غذام باشه ،بله منم زیادمیخورم.حرفم زیاد میزنم .
متأسفانه یا خوشبختانه نمیدونم اصلا بلدنبودم توخودم بریزم.
تحملم بقدری کم بود که زود ازکوره درمیرفتم.
زود ازهم میپاشیدم.
الان خوب میفهمم که چقدرضعیف بودم.
خداروکه اصلن نمیدیدم.تازه لجمم درمیومدکه چراهراتفاق ناجالبی روبرامون رقم میزنه ،چون فکرمیکردم این اتفاقات ازجانب خدای!
اکثراتفاقات ناجالب رو،گردن همسرم مینداختم.
بنده خدا روخیلی محکوم میکردم.
حتی جاهایی که واکنشهای منفی درمقابل رفتارهاوعملکردهای ناجالب دیگران داشتم ،بازم اول ازهمسرم گله میکردم بعداون طرف مقابل رومیبستم به فحش وناسزاگویی.
کلن همسرم نقش بسزایی درمحکوم کردن های من دربرابر ناملایمات زندگیم داشت چون باورم این بود که ایشون باید همه جوره منو ساپرت کنه،ازمن درست مراقبت کنه.
آرامش روبرای من به ارمغان بیاره.
اجازه نده کسی به من آسیب بزنه.
منو به رفاه وآسایش برسونه.
کل خوشبختی وسعادت وشادی من درگرو کارهای همسرم بود.
اون به جای من دفاع کنه.
اون به جای من جواب دیگران روبده.
واقعن فکرمیکردم مسئولیت های کارهای من ،وظیفه ی ایشونه.
میدونم آدم جالبی نبودم .مغرور و ازخودمچکر بودم.
خیلی زورمیگفتم.
انگشت اشارم فقط سمت همسرم بودوبس.همش تو تو میکردم.
چرا تو فلان کارو کردی یانکردی یاچرا نمیکنی؟!
وباهرپیشامد ناگواری ،سرکوفت بهش میزدم.
بااین واون مقایسش میکردم.
رگباری سرزنشش میکردم.
واااای خدای من! چقدر خوب نبودم.
فقط تواین لحظه خداروشکرمیکنم که به هیچ وجه مثل گذشته نیستم .
مثل گذشته افکاروباورهای مخرب رو،ندارم.
کاملا شخصیتم ،تغییرکرده.
هیچ کدوم ازاون احساساتی که اون موقع تو اون شرایط داشتم ، الان دیگه ندارم.
واقعن عاقل تر شدم.
خداخیربده استادعزیزمو،که باکارکردهردوره ،یه رشدی تووجودم کردم که بالاخره تغییراتی که باید رخ میداد،اتفاق افتاد.
الان اگه شرایط استرس زایی بوجودبیادبه هیچ وجه واکنش تشنج زا،نشون نمیدم.
دنبال مقصرنمیگردم که هیچ ،بلکه نگاهم به این میشه که خدای من ،من چ فرکانسی فرستادم که الان باید بااین اتفاق مواجه باشم؟
البته اینم بگم به خودم سخت هم نمیگیرم که برم سمت احساس گناه یاسرزنش خودم.
ولی این فکر به ذهنم خطورمیکنه که میتونست این اتفاق نیفته.
اگه لحظه ای هم ناراحت بشم یاممکنه تا یه ساعت دیگه هم ناراحتیم بکشه .
به فکرفرومیرم که چ درس یاتجربه ای برای من میتونه داشته باشه.
حتی اگه به خاطر اون موضوع،به هرنحوی درد بکشم حتمن دنبال درس گرفتن ازش هستم.
چون ایمان پیداکردم که هر اتفاقی برای من رخ میده حتمن درراستای رشد منه.
ترس یانگرانی هام بی نهایت کمترشده.
خداروبهترشناختم وایمانم به خدای خودم بیشترشده.
جایی که نمیدونم چکاری درسته یاانجامچکاری به مصلحته ،فقط میسپارم به دستان خداوند.
بااطمینان کامل میسپارم.
آخه قدیما،میسپردم ،بعد خودم دست به عمل میشدم .وبه جای اصلاح اون موضوع ،اوضاع روبدترازقبل میکردم.
اما حالا عاقلانه تر وهشیارانه تر ومحتاط تر،اقدام به عملی میزنم.
دیگه میدونم فرصت برای هرواکنشی هست ونیازی نیست باعجله کاری انجام بدم به خیال اینکه اون اتفاق رومدیریت کنم.
طبیعتاً ،درچنین مواقعی خواب همیشگی از آدم گرفته میشه.
هرچقدر هم نجواها روکنترل کنی و ورودیهای مناسب به خورد مغزت بدی ،بازذهنت درگیره !
هرچقدرم بگی من آرومم ،بازاون اتفاق رومدام بالا پایین میکنیم ودقیق ترمیسنجیم.
خداروشکر اهل هیچ دود و دمی نیستم .
نه سیگارمیکشم نه قلیون .نه الکل مصرف میکنم ونه هیچ کاردیگه ای.
هرچند اهل ورزش هستم ولی اگه تایم ورزشم نباشه ،سراغ ورزش هم نمیرم.
ولی دوش میگیرم .خودمم از ریخت وقیافه نمیندازم که خودمم ازقیافه ی زارم وحشت کنم.
حالا که قانونه، احساس خوب مساوی اتفاق خوب روفهمیدم .
خوشم نمیاد برم تو فازغم یا ناراحتی یا هر حس منفی .
اصلا ازاین آزار واذیتها تووجود خودم خوشم نمیاد.
به خودم احترام میزارم .برای خودم ارزش قائلم.
میگم خب که چی !مگه دنیا به آخر رسیده.
درواقع اونموضوع هرچندبزرگ هم باشه میگم حالا کاریه که شده!اتفاقیه که افتاده!چکارکنیم؟ خودمونو بوکوشیم؟!.
پرسیدن سوالات قدرتمند کننده ،دست به عملهای مثبت میده ینی تو رو مجبور به انجامکاریارفتاردرست میده.
پس خونسرد تر میشم واتفاقا اگه همراهی داشته باشم ،مثلا همسرم درگیرش باشه یافرزندم ،به اونها هم دلداری میدم وسعی میکنم اونا رو هم آروم کنم وخیلی هم تواین زمینه نقش بسزایی دارم.
خیلی حرفام تاثیرگزاره براشون .ووقتی منو آروممیبینن ،اوناهم آروم میشن.
اگه موقعه خوردن وعده ی غذاییم باشه ،کم خودم نمیزارم وخوب میخورم.
به هیچ وجه بی اشتهانمیشم.
هیچ وقت این جمله روبه کسی یا به خودمم نگفتم (میل ندارم).خداروشکر درهمه حالی میل دارم.
گریه هم اصلا.
درگذشته راجع به اون موضوع، زیاد حرف میزدم.
اما حالاسکوت روترجیح میدم.
خدایی خیلی صبورترشدم.
خیلی خانوم ترشدم.
دیگه آتیش بیارمعرکه نمیشم.بلکه درکمال آرامش ،شعله های آتیش روخاموش میکنم.
تجزیه و تحلیل اتفاقات،خیلی بهم جواب میده.
دیگران رو محکوم نمیکنم.
بیشترین پاسخهای مثبت بعد ازاون ماجراها رو، تو سکوت کردن وصبوربودنم ورهایی کردنم بدست میارم.
چلذتی بهت دست میده وقتی بعدازماجراهای ناجالب ،ببینی خوب عمل کردی.
ب نظرم هیچ حسی قشنگ تر از این نیست که احساس رضایت صادقانه ازخودت داشته باشی.
البته ناگفته نمونه،همه ی این توضیحاتی که دادم برای مسائل مالی وروابط وسلامتی بودش.
درزمینه اتفاقاتی مثل مرگ و میر عزیزان یانزدیکان که استرس واضطراب وحشتناک به انسان دست میده ،خداروشکر،تجربه ای ندارم .ونمیدونم توهمچین مواقعی چ واکنشی دارم.
استادجان عزیز، ازتون درخاست میکنم درمورد مرگ ودنیای پس از مرگ ودنیای آخرت هم فایلهای بیشتری ،مخصوص توحید برامون بزارید.آموزه های قشنگتون را ،با ما هم به اشتراک بزارید.
من ازمردن خیلی میترسم.یکی ازپاشنه های آشیلمه.
ازمردن عزیزانم هم همین طور.
باوجودنداشتن هیچ وابستگی به هیچکدوم ولی حس میکنم اگه روزی اتفاقی بیفته،بعیدمیدونم مقاوم باشم وازپس این درد بربیام.
خیلیم سعی میکنم درکم روبه این موضوع قشنگ کنم امافعلن که نتونستم .
نگاهم نگاه خوبی نیست فکرمیکنم خیلی به خاطرش باید دردبکشم.
واین حس رودوست ندارم.
دلم میخادافکاروباورهامونسبت به این موضوع تغییربدم اما وقتی بهش فکرمیکنم ،حالم بد میشه وتواحساس بد میرم.
فکرمیکنم سختترین وسنگین درد،کنار اومدن مرگ عزیز ازدست رفته، باشه.
فکر کردن درمورد مرگ خودمون هم خودش یه معضل دیگه ودرد دیگس!
دوره ی کشف قوانین روهنوزشروع نکردم تا تکمیل بشه .امیدوارم تواین دوره نگاهم به این موضوع تغییرپیداکنه.
استادجونم ممنون ،ممنون ازبه اشتراک گذاشتن افکاروباورهای خوبتون وتجربه های نابتون.
در پناه حق تعالی باشی .
الهی ،دلتون خوش و لبتون خندون باشه همیشه .
عاشقتم.
سلام به همگی
چقدر زیبا قبل و بعد خودتون رو توضیح دادید ناهید جون و چقدر من شما هستم
انگار در مورد خصوصیات اخلاقی من داری صحبت میکنی
با این تفاوت که من هم نسبت به قبل خیلی تفاوت کردم اما نه آنقدر که شما خوب هستین در حرف خیلی عالی صحبت میکنم و همه قوانین رو میدونم اما زمان عمل که میرسه متاسفانه یه مشرک به تمام معنی میشم و لقلقه دهنم میشه که خدایا تو هدایتم کن و کمکم کن اما با کله خودم میرم جلو و گند میزنم به همه چیز
واقعا از خدای مهربونم میخوام که من و به درجه ای از حس خوب برسونه که وقتی تضادی برام پیش میاد بایستم کنار و دستهایم رو بالا بگیرم و بگم خدایا من تسلیمم هر چی تو بگی
واقعا ممنون بابت کامنت زیبات که بهم آرامش داد تو این شرایط مواجه با تضادها