پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

574 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طاهره شاد گفته:
    مدت عضویت: 2207 روز

    اوست نشسته درنظر من ب کجا نظرکنم

    سلام و درود خداوند ب شما استادعباسمنش عزیزم و استاد مریم جانم و همه ی دوستان توحیدی ام

    خدارا شکر برای امروز و امشب ک حال و احساسم خوبه.

    می نویسم برای اولین بار در این سایت ،و نوشته ام راب دستان خداوند می سپارم ک هرچه راصلاح خودش هست ب نگارش در بیاره.

    شرایط استرس زا…..چالش برانگیز….

    یادم میاد همیشه این کلمه بامن بود …وچقدر همیشه تکرار میشد…من واکنشهای هیجانی داشتم …البته کجا بودم و طرف مقابلم کی بود هم در چگونگی واکنشم تاثیر داشت….

    اصلا دوست ندارم در مورد اون زمانهای گذشته بنویسم و اون واکنشها…

    انگار ک بدنم عادت کرده ب اینکه وقتی ی همچین شرایطی پیش میاد ،دچار لرزش میشم….

    یک دفعه از صد میام روی صفر…..

    ویادم میره ک خدا هست..

    یادم میره هرچقدر این شرایط حال منا بد کنه احساسم هم بد میشه و اتفاقات بدی برام می افته…

    واکنشم اینه ک نمیتونم غذا بخورم…

    خیلی خوب نمیخوابم ،و تو این شرایط دیگه خوابم مختل میشه…

    مثلا اون موقع ک هدایت شده بودم ب انجمن ، میگفتن در موردش با یک نفر صحبت کنید ،،تا حالتون خوب بشه ،،تا بار استرستون کم بشه ،،

    و من هرچه مشارکتشون میکردم از همون جنس چالشها بیشتر وبیشتر وارد زندگیم میشد…..

    بی نهایت خداوندراسپاسگزارم ک توسط خواهرم هدایت شدم ب این سایت الهی وتوحیدی…

    هرچند ک خیلی مقاومت داشتم ،ولی حالا ک چند وقته زمان گذاشتم برای بودن توی سایت و خوندن کامنتها ،، کم کم چرخ زندگیم روغن کاری شد ب قول استاد……

    چقدر جنس خنده ها وگریه هام باحضور توی سایت و کنار شما دوستان الهی وتوحیدی فرق کرده…

    چقدر منتظرم فایل جدید بیاد ،بخونم کامنت دوستان را ….

    چقدر اون خود آزاری هام کم شده ….

    شکر خداوند برای وجود نازنین همه شما….

    دوستتون دارااااااام زیاااااااد و تاااااااا ابد

    عشق و بهشت را براتون آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1591 روز

    سلام استاد جان و مریم جون نازنین و دوستان عزیزم

    سوال:

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    🟢من بشدت عصبانی میشم داد میزنم خیلی صدام بلند میشه و هیچ کسم نمی تونه منو اروم کنه و به اون شخص توهین میکنم هر چی نباید بگم بهش میگم

    تحقیر میکنم .

    🟢بعضی جاها هم صحبت نمیکنم خودما کنترل میکنم یه وقتاییم ترک میکنم

    ولی بعد گوش دادن به فایلا خیلی ارامش گرفتم ولی یه جاهاییم واقعا نمی تونم خودما کنترل کنم

    چند ماه پیش باهمسرم داشتیم صحبت میکردیم

    یهو من عصبی شدم کلی داد بیداد کردم با صدای بلند

    اخه من از بچه گی تو خانواده خیلی عصبی بزرگ شدم

    و هروز با داد و بیداد صدای بلند از خواب بیدار میشدم و با همون وضع شب میخوابیدم هر روز پدر مادرم بحث و دعوا کتک کاری داشتن ینی روزی نبود خونشون بحث نشه ومنم عصبی میشدم فریاد میزدم که اروم شن

    ولی خیلی خیلی بهتر شدم این الگو تو وجود منم بود هر هفته با همسرم بحث داشتیم

    ولی الان خدا راشکر بهتر شدم شاید سالی یک بار ولی خب همون سالی یک بارم دوست دارم نداشته باشم

    خیلی با گوش دادن فایل ها تغییر کردم ولی خیلی دوست دارم تغییر کنم ارامش بیشتر شده ولی میخوام خیلی بهتر شه داشته باشم و برام حرف

    دیگران مهم نباشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    سید سجاد رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    به هر دم از زبــان عــشق بر مــا

    سلامست و سلامست و سلامست

    ز هـــر ذره به گفـت بــی‌ زبــانی

    پیـامست و پیـامست و پیـامست

    سلام خدمت همه دوستان عزیز و استاد گرامی

    ببینید! ما قبلا هم می دونستیم و می دیدیم که یک الگو یا سلسله ای از الگوهای ناخواسته و مواردی هم خواسته، داره هی برامون اتفاق می افته. تغییراتی هم اتفاق می افتاد یه جاهایی یک الگو شدتش بیشتر یا کمتر می شد.

    ما هم اصلا نمی دونستیم که ما داریم خلقشون می کنیم. در نتیجه اینها رو پذیرفته بودیم، یعنی چون جوابی نداشتیم براش دست به دامن عوامل بیرونی شدیم.

    باورای غلط و عوامل بیرونی ای که ما ساخته بودیم تو ذهنمون، چون نمی دونستیم که ما خالقیم یا نمی خواستیم مسئولیتش رو بپذیریم:

    _ شانس، من بد شانسم یا فلانی خوش شانسه

    _ بخت و اقبال، سرنوشت، جبر روزگار، خدا مقرر کرده برام، پیشونی نوشتم اینه و ازین حرف و حدیثا

    _ تقصیر بابام، رهبر، رییس جمهور، زنم یا در کل دیگرانه، دیگرانن که دارن توی زندگی من تاثیر میذارن

    _ طلسم شدم، چشمم زدن و…

    _ خدا کسایی که دوس داره رو له میکنه، میزنشون زمین، خارشون می کنه، هی امتحانشون می کنه، بی پول و بی آبروشون می کنه و… اتفاقا هرچی بدبخت تر هستی بدون که دست خدا در کاره و به خودت ببال که خدا بهت نظر داره (آخه این چه منطق غلطیه، چرا باید خدای رزاق، وهاب، ارحم راحمین، عزیز، لطیف، کریم، حافظ، رقیب و مهربان، مهربان، مهربان و صاحب ملک و ملکوت، کسی که بیستر دوسش داره رو بترکونه و خار و خفیفش کنه؟)

    * ما خانوادگی اینجوری هستیم، ارثیه

    * وضعیت جامعه باعث شده

    حرفه ای هاش می گن:

    * ما اینجوری بار اومدیم، دیگه نمی شه عوض بشیم

    و در کل هـــر فکر و باوری که بر عکس قانون جهانه: که من با باورهام، با کانون توجه ام دارم جهانم رو خلق می کنم.

    چون نمی دونستیم، یا باور نداشتیم که کل داستان همینه.

    از مکافات عمل غــافل مشو

    گندم از گندم بروید جو ز جو

    خوبیه داستان اینه که من خالقم و امکان تغییر همواره امکان پذیره و من می تونم از نو ذهنم رو کد نویسی کنم.

    اما شرط اول اینه که این رو بپذیرم و هر روز به خودم یادآور بشم.

    در ره منزل لیــلی که خطرهاست در آن

    شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

    یکی از کدهایی که من با شروع همین فایل ها تصمیم گرفتم عوضش کنم و براش ترازنامه نوشتم و روش کار کردم، آدمایی بود که همیشه از زمین و زمان گله داشتن و من حکم مسکن داشتم براشون.

    شکر خدا که قطع شد و دیگه بهم زنگ نمی زنن، نمی تونم ببینمشون و فک کنم کلا مدارم عوض شد. در عوض آخرین آدمی که ملاقاتش کردم اومد کلی باهام از استاد و آموزه هاش حرف زد.

    حالا رفتار من در مواجه شدن با چالش

    مستاصل و نامید می شم

    احساس قربانی شدن بهم دست می ده

    می رم بیرون شهر

    درود بر دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1730 روز

    ب نام الله یکتا

    سلام ب استاد عزیز ومریم مهربون

    و سلام به همگی اعضای خانواده معنوی خودم

    خیلی خوشحالم ک اینجام وخداروشکر میکنم

    چن روزه دارم خودمو با 3 سال پیش خودم مقایسه میکنم

    محیطی ک بودم آدما

    روابط

    حرفا

    دغدغه ها

    افکار

    باورها

    ارزشها

    چقد از زمین تا آسمون فرق داره

    احساسی ک ب خودم دارم الان

    به شرایط

    به آدم ها

    ب تواناییام

    چقد تغییر کرده

    خدا چقد قشنگ ب درخواست قلبیم پاسخ داد

    درخواستی ک خودم حتی ازش خبر نداشتم

    اینکه تو یه محیط سالم با آدم های خوب وسالم درارتباط باشم و باعث رشدم بشن و حالمو خوب کنه

    و هدایت شدم ب این مکان ب این خونه معنوی

    به این دانشگاه توحیدی پراز عشق و آگاهی

    چه دستاورد بزرگیه برام اینجا

    این سایت

    این استاد یکتاپرست

    وشاگردهایی ک باعشق تو این مسیر دارن حرکت میکنن

    وبه هم کمک میکنن برای درک آگاهیا وعمل بهشون

    چقد لذت میبرم وقتی کامنت های سعیده عزیز

    حمید عزیز

    سید خوشدل

    آقای ثانی

    و… میخونم به خودم میگم یعنی میشه منم ب این مرحله برسم ک مستقیم درک کنم حرف های ربم رو

    اینقد لطیف

    شیرین

    زیبا و این دوستان از باورهاشون میگن و من بغض میکنم

    قلبم لبریز از عشق و سرور میشه

    از لمس خدا از دید این عزیزان

    چقد شیرینه

    خدای من

    منم همچی رابطه ای باهات میخوام

    همچین عشقی

    همچین شور و دلدادگی

    الهی صدهزار بارشکرت ک درمدار دریافت این آگاهیا قرار گرفتم

    اگه برا این عزیزان شده برای منم میشه

    منم باید مث بقیه روخودم کار کنم

    با تعهد با تمرین با ساخت باورهای قدرتمند کننده

    عضویت واقعی من 125روزه

    یعنی 125روزه ک دارم میبینم

    این آگاهی هارو

    درک میکنم

    و درمدارش قرار گرفتم

    از خدا میخوام هدایتم کنه دراین مسیر ثابت قدم باشم و هر روز با انرژی بیشتر حرکت کنم و درک کنم آگاهی هایی ک دریافت میکنم وعمل کنم بهشون

    ب قول استاد ایمان بدون عمل حرف مفته

    واقعا درست گفتن

    جواب من ب این سوال

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    تو روابط قبلا خیلی بحث میکردم وصدام بالا میرفت میخواستم ب طرف مقابل و قانع کنم ک اشتباه میکنه حالا چه حق بامن بود چه نبود فک میکردم کار درست وانجام میدم چون اینحور یاد گرفته بودم

    الان با مقدار آگاهی ک یاد گرفتم توشرایط سخت تقریبا بعد 5دقیق به خودم میام ک دارم چیکار میکنم

    زدم جاده خاکی

    چون من ک نمیتونم کسی و تغییر بدم پس سریع محلو ترک میکنم میرم قدم میزنم

    یا آهنگ گوش میدم

    یا فایل تقریبا20مین طول میکشه سریع حالم خوب میشه

    هر سری زمانم کوتاه تر میشه

    بجز این سری اخر ک

    تمرکزم رو الگوهای تکرار شونده بود

    درمورد مادر رو نکات منفی دقت کردم ک تقریبا نصف روز نتیجه تمرکزم بهم برگشت و مادر هی بهم گیر میداد خخخخخخ

    گفتم خدایا این قانون چقد کارش درسته وسریع جواب میده

    درمورد کارم من خیاطی میکنم تو خونه وقتایی ک ب چالشی برمیخورم اول یه کم باهاش ور میرم اگه راه حلشو پیدا نکردم

    پامیشم میرم و ذهنمو آروم میکنم

    و چن جمله تاکیدی دارم ک میگم

    این مسئله راه حل دارد

    راه حل الهی بالاترین راه حل است

    خداروشکر ک راه حل الهی به من

    نشان داده میشود و بعد خداروشکر خیلی راحت کارم انجام میشه وکلی لذت میبرم از اینکه تونستم حلش کنم

    تو محیط کار

    من قبلا تو یه سالن کار میکردم ک منشی بودم یادمه تازه شروع ب کار کرده بودم

    ک یه سری برای مشتری خواستم 700بکشم

    یه صفر اضاف زدم ک خودم شروع کردم خودمو سرزنش کردم ک حواست کجا بود

    هیچ کاری بلدنیستی خوب انحام بدی

    گند زدی و..

    مسئول سالن وقتی بهم گفت این چه کاری بود کردی

    و یه چشم غره ای بهم رفت

    دیگه زدم زیر گریه نتونستم احساسمو کنترل کنم

    ولی الان خداروشکر بهتر شدم و بهتر میتونم احساساتمو کنترل کنم و

    ولی خوب خیلی جای کار دارم هنوز

    به خدای بزرگ میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2396 روز

    به نام خدای هدایتگر

    سلام عشق های من :)

    صبحتون به خیر استاد جان و مریم نازنین!

    و وقت شما به خیر دوست قشنگم که داری این کامنت رو از هر گوشه ی دنیا میخونی!

    خدایا شکرت امروز دوباره با صدای پرنده ها و قبل از اینکه ساعتم زنگ بزنه از خواب بیدار شدم…مدت هاست من اصلاً زنگ ساعت ندارم و تقریباً همیشه همون موقع که میخوام ناخودآگاه بیدار میشم! چون ذوق دارم برای بیدار شدن توی این هوای عالی…قبلاً هم گفته بودم تو کامنت هام فکر کنم، وقتی شما توی کانادا زندگی کنی، لحظه به لحظه ی تابستون رو دوست داری ازش استفاده ببری، و من خودم ترجیح میدم کمتر خواب و کمتر توی فضای سرپوشیده باشم و بیشتر از هوا و آفتاب لذت ببرم…

    استاد جان، مکانیزم دفاعی من هم در مقابل استرس خوابیدنه :))) سعی میکنم بخوابم و با آیه های قرآن تپش قلبم رو آروم کنم..

    الا به ذکر الله تطمئن القلوب

    فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

    به خودم یادآوری میکنم که چطور قبلاً خدا منو در شرایط مختلف هدایت و راهنمایی کرده و گره باز کرده از مشکلم، پس بسم الله، اگر میگی ایمان داری دیگه ترس و استرس نباید تو قلبت بیاد!

    باید برم سر کار!

    من که عااااااشق شما هستم استاد و مریم جان!

    مطمئنم یه روز در آغوشتون میگیرم (قلب قلب قلب)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    نسیم گفته:
    مدت عضویت: 1342 روز

    سلام استاد عیدتون مبارک

    درباره سوال این فایل باید بگم توی این شرایط که شما گفتید خیلی حالم بد میشه یه غم سنگین روی دلم میشینه ضربان قلبم به شدت بالا می‌ره و خیلی عصبی میشم حس میکنم یه نفر قلبم رو توی دستش گرفته و هی فشار میده نفسم به سختی بالا میاد . ذهنم شروع می‌کنه به سناریو ساختن اینقدر واضح تصاویر جلوی چشمام میاد که انگار من توی اون صحنه هستم و دارم میبینم به وضوح عین یه فیلم ساخته های ذهنم از جلوم رد میشه و این در صورتی هست که من تمرین تصور رسیدن به خواسته ها رو اصلا نمیتونم انجام بدم اما توی شرایط بد خوب میتونم حرفهای منفی ذهنم رو به نمایش بکشم .

    پاشنه آشیل من خیانته و هیچ چیزی اندازه این نمیتونه بهم بریزه منو .وقتی حالم بده در بدترین تصاویر ذهنم خیانت همسرم رو میبینم در صورتی که 5 ساله ما ازدواج کردیم اما تا به حال هیچ چیزی در این رابطه نتونستم ثابت کنم فقط این تخیلات منه که از زندگی قبلیم چون تجربه بدی داشتم و از گفتگوی مامانم از کودکی تا به حال تاثیرات بدی روی من گذاشته که در زندگی فعلیم هم دنیامو خراب کرده .

    توی این مواقع خیلی حالم بد میشه حتی گاهی میزنم زیر گریه فکر میکنم واقعا اتفاق افتاده ولی من نمیتونم ثابت کنم .

    اصلا انگار خود آزاری دارم .

    عصبی میشم ،پرخاشگر ،دنبال بهانه میگردم تا با همسرم دعواکنم . همش می‌خوام ثابت کنم من درست فکر میکردم . گوشی موبایل همسرم رو چک میکردم . پیامهاشو می‌خوندم که چیزی ازش دربیارم و بگم دیدی راست میگفتم. همش میخواستم مچشو بگیرم بگم من احمق نیستم .اما موفق نشدم .

    تا اینکه توی فایلهای شما شنیدم که گفتید ما شرایط رو با افکارمون خلق میکنیم حتی اگه واقعا چیزی نباشه ما اینقدر به اون موضوع فکر میکنیم که خلقش میکنیم ‌ . از اونجا سعی کردم خودم رو تغییر بدم ،ذهنم رو کنترل کنم . حتی یک شب از خدا کمک خواستم گفتم واقعا نمیتونم کمکم کن و همون شب خواب دیدم یه صدایی بلند بهم میگفت فاعرض عنهم هی صدا بلندتر میشد تا اینکه از خواب پریدم .از اونجا به خودم قول دادم که کنترل ذهنم رو قویتر کنم با بی توجهی .

    از اون به بعد هر وقت ذهنم میخواد به بیراهه بره خودم رو درآغوش خدا تصور میکنم خدا رو شبیه به ابر سفید بزرگ تجسم میکنم که هرقت نجواهای شیطان میاد سراغم خودم رو توی اون ابر سفید بزرگ که انگار آغوش خداست میندازم و درون آغوشش فرو میرم به طوری که دیگه هیچی از نجواهای شیطان نمی‌شنوم و مدام تکرار میکنم فارض عنهم و بعد یه مدت آروم میشم .

    اگه بتونم بلافاصله باورهای مثبت درباره روابط می‌نویسم یا از خوبی‌های همسرم می‌نویسم و خدا رو شکر میکنم بعدشم برای آرامش بیشتر یکی از فایلهای شما رو گوش میکنم یا کامنت میخونم تا فرکانس مثبت به جهان بفرستم .

    خدا رو شکر برای تغییر بیشتر از خداوند کمک خواستم و خداوند هدایتم کرد به دوره عزت نفس و دیشب خریدمش .

    با اینکه پولش رو خیلی لازم داشتم ولی چون هدایت شدم به خرید این دوره بدون چون و چرا به هدایت عمل کردم و برای بهتر شدن زندگیم به کمک و یاری خدای خوبم قدم برداشتم .

    و امروز با شنیدن فایل دوم این دوره انگار که توی آسمونا پرواز کردم . بهترین حال جهان رو داشتم .مشتاقانه الان می‌خوام دوباره گوش کنمش .استاد شما فوق العاده ای . دلمون واسه مریم جون هم خیلی تنگ شده .مریم جون رخ بنما که باعث آرامش بیشترمون باشی .

    خدا شما دو عزیز رو حفظ کنه و کنار هم خوشبخت ترین باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  7. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1871 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    در شرایط استرس زا و چالش برانگیز چه واکنشی نشان میدهی؟

    چیزی که از کودکی با من بوده و هنوز هم هست اینه که در چنین شرایطی من خیلی استرس میگیرم و اون استرس باعث میشه کلا مغزم از مدار خارج میشه یعنی خیلی گوشه گیر میشم خیلی توی لاک خودم فرو میرم اصلا حرف نمی‌زنم خیلی کسل و بی حوصله میشم سکوت عجیبی میکنم احساس منفعل بودن میکنم احساس عجز و ناتوانی دارم کل تمرکزم از بین میره و اگه کسی سوالی ازم بپرسه خیلی عصبانی میشم و از کوره درمیرم و با طرف دعوا میکنم خیلی ناامید و خسته و بی حس و حال میشم ترجیح میدم بخوابم و در زمان بیداری هم معمولا به یک نقطه خیره میشم و اونقدر توی فکر فرو میرم که گاهی یادم میره الان کجام و چه ساعتیه روزه یا شبه و…

    اکثرا هم یک گفتگوی درونی با خودم دارم که چرا خدا این بلا رو سرمون آورد و احساس میکنم من هیچ قدرتی برای تغییر شرایط ندارم به این دلیل هیچ کاری هیچ حرکتی هیچ فکری نمیکنم چون ته ذهنم اینه که تو هیچ کاره ای و ناتوانی در تغییر شرایط به همین دلیل با اینکه چند ساله توی سایت عضو هستم اما هنوز با این جمله استاد که میگه ما خودمون صددرصد خالق شرایط زندگی خودمون هستیم خیلی مقاومت دارم اصلا نتونستم بپذیرم و چون خیلی زندگیم یو یو هست یعنی یه روز بالام و دو روز پایین خیلی سختمه که باور کنم که من خودم خالق زندگیم هستم با اینکه خیلی خوب روی خودم کار میکنم البته به زعم خودم ولی باز هم این یو یو بودن خیلی اذیتم می‌کنه و هربار که بالا و پایین میشم به خودم میگم دیدی تو خالق شرایط نیستی و این خیلی آزارم میده هرچند در حرف خیلی خوب و زیبا صحبت میکنم که همه چی دست خودمونه و ما خالق شرایط خودمون هستیم اما در عمل و در درون خودم این باور وجود داره که تو هیچ کاره ای …

    از اولین قسمت این فایل تصمیم گرفتم خیلی صادقانه همه چیز رو بنویسم و پته خودم رو بریزم رو آب تا الان خیلی توی سایت کامنت نوشتم اما این اولین باره که حتی برای خودم دارم این خودافشایی ها رو میکنم حتی برای خودم اولین باره…

    اونقدر خسته شدم از یو یو بودن اونقدر دنبال راه حل میگردم که الان اگر استاد بگه توی این سرمای شدید باید لخت شی و سینه خیز بری روی قله کوه اونجا جوابت هست به خود خدا قسم حاضرم برم یعنی اینقدر از وضعیتم خسته شدم ولی خدا خودش قول هدایت داده و گفته هدایتت میکنم به امید نجات از این وضعیت دیوانه کننده ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      آقای نیکو گفته:
      مدت عضویت: 3074 روز

      سلام به آقای فرهنگیان آقای خاص

      من چند وقتیه کامنت هاتون رو دنبال میکنم

      پروفایلتون رو خوندم و خیلی تحسینتون کردم

      فکر میکنم اگه پروفایلتون رو بخونین و تایید کنین خیلی کمک تون میکنه،

      فقط یه مورد اول توضیحات پروفایلتون نوشتین با این مضمون:

      من از بچگی یه آرامش عجیبی داشتم هیچ چیز نگرانم نمیکرد هیچ چیز منو عصبانی نمیکرد این اخلاق من برای خانواده ام و اطرافیانم بسیار عجیب بود.

      منم هم دقیقا یه موردی در زمان کودکی تا سن 24 و 25 سالگی داشتم و اون هم این بود که همیشه خندان بودم و سعی میکردم هیچ چیز ناراحتم نکنه و این مورد یکی از نکات مثبت من بود چون بهمه چیز خوشبین بودم و در اون سالها نتایج مالی عالی گرفتم

      ولی از یه جایی بخاطر اون لبخند همیشگی مورد تمسخر دیگران قرار گرفتم که فکر میکردن من چقدر آدم ساده لوحی هستم و همه چیز رو با خنده رد میکنم،

      کم کم به یک شخصیت جدی و بدبین تبدیل شدم و یکی از دلایلی که سالها در جا زدن و یا نتایجم یویو وار شد همین شخصیت جدید بوده و هست و فکر میکنم اگه بتونم به همون شخصیت قبل یعنی یه آدم خنده رو و بیخیال و خوشبین تبدیل بشم نتایج هم بزرگ و بزرگتر بشه.

      شما هم اگه بتونین به همون آدم آرام تبدیل بشین صد در صد نتایجتون عالی و عالی تر میشه

      وقتی که آرامش داشته باشی الهامات الهی رو دریافت میکنی و وقتی به اونها عمل کنی لاجرم در همه جنبه ها رشد میکنی.

      البته چون باهات همزاد پنداری کردم، در حقیقت اینها رو برای خودم نوشتم

      امیدوارم بتونم عمل کنم

      تو بهترینی و لایق بهترینها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2162 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و گرانقدرم و استادیار توانمند و مهربانم

    سلام به دوستان همراه و ارزشمندم

    پیدا کردن الگوهای تکرارشونده_ چالش(قسمت چهارم)

    وقتی با شرایط استرس زا یا چالش برانگیز مواجه می شوی، معمولا چه واکنشی نشان می دهی؟

    داشتم به این موضوع فکر میکردم که اصلا چالشی تو زندگیم داشتم، اصلا چالش ها و مسائلی که من در زندگی روبرو شدم کدوما بوده…امروز تو مسیری که داشتیم با همسرم میرفتیم از ایشون پرسیدم چالش هایی که من مواجه شدم چی بوده یا چالش های مشترکی که در طول زندگی مشترک مون داشتیم.

    چالش هایی که من گذراندم:

    * دوران عقدمون و طولانی شدن این زمان

    * جلسه صحبت گذاشتن با بزرگترامون توسط خودمون و گفتن تصمیم مون برای اینکه ما میخوایم بریم زیر یک سقف

    * مریض شدن همسرم و دیسک کمرشون

    * مهاجرت به تهران و پیدا کردن محلی برای زندگی

    *دوباره اوت کردن درد و دیسک کمر همسرم در حالی که مهاجرت کرده بودیم

    *…….

    فکر کردم و دیدم برخوردم با این مسئله ها این بود که دنبال راه حل باشم، خودمو آروم نگه دارم و بتونم شرایط رو کنترل کنم. قوی باشم و اگر هم بخاطر فشار روانی زیاد میخواست اشکم در بیاد و بغض کنم اونو در خودم سرکوب کنم و همیشه خودمو قوی نشون بدم و دنبال راه حل و یک راهی برای درست کردن شرایط باشم. (شاید با راه حل های درست یا شاید راه حل های غلط و سخت در حد باورهام)

    ولی یک واکنش دیگه ایی که در مواجه با شرایط استرس زا و مسائلی که نمیتونستم اون لحظه درستش کنیم ترجیح میدادم بخوابم تا بتونم ذهنم رو کنترل کنم و به هیچی فکر نکنم.

    یادمه زمان های قبل ازدواجمم اغلب یک صفحه قرآن رو باز میکردم و مثلا استخاره میگرفتم و سعی میکردم آیه ها رو بخونم و بفهمم و خودمو آروم کنم و این کار رو هم ناخودآگاه انجام میدادم یا دعاها و صحبت های آخر نمازهام با خدا طولانی تر میشد.

    یادمه اون زمان ها که تازه ازدواج کرده بودم با کسی حرف نمیزدم و مینوشتم. اینقدر مینوشتم تا ذهنم خالی بشه یا حتی اشکم در میومد و بعدش از خدا میخواستم تا کمکم کنه و بزرگم کنه.و البته داد وبیداد کردن هم داشتم. اینکه اگر اختلافی سوتفاهمی چیزی با همسرم پیش میومد من دلم میخواست حرف بزنم تا خودمو تخلیه کنم و با حرف زدن آروم میشدم و دنبال راه حل میگشتم.

    اما اغلب با کس دیگه ایی حرف نمیزنم و تو خودم نگه میدارم.

    گاهی هم مغزم ناخودآگاه میرفت دنبال مقصر پیدا کردن که اینو سال هاست ندارم قبلا هم کم بود.

    میتونم بگم وقتی شرایط سخت تر میشه حواسم جمع تر میشه و تمرکزم بالا میرفت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  9. -
    فرشاد نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1073 روز

    سلام

    لحظاتت یه خیر و شادی استاد عزیز و خوشتیپتم

    مریم بانو همیشه شاد و عاشق

    و دوستان عزیزم

    شرایط استرس زا معمولا به چندین نمونه تقسیم میشن از دید من

    مثلا عقب افتادن اقساط،بی پولی،بدهکاری،خراب کردن یه بخش از کار که مسئولش خوده فرده،دعوا با اعضای خانواده یا دوستان و هر فرد،احساس عدم توانایی انجام یک کار و یا حل یک مسئله یا بینهایت دلیل

    من تا چند ماه پیش ،معمولا توی زمان بدهکاری هام که موعد پرداخت باشه و اون لحظه توانایی پرداخت ندارم و یا یه کسی پیام بهم بده برا پولش،من استرس میگیرم،

    و حتی قبل از اینکه اون بنده خدا بخواد بهم بگه پول میخوام من جلو جلو استرس می‌گیرم و در اینجور مواقع ذهنم شروع میکنه به سناریو ساختن،(که توی چند فایل گذشته هم گفتم داستان این سناریو ساختن ها رو).سناریو جروبحث میچینه،سناریو دعوا میچینه،سناریو ناراحتی میچینه و هی استرسم بیشتر و بیشتر میشه،نمیدونم چکار کنم،سیگار میکشم،دنبال راه حلم،هر از گاهی راه حل های نادرست میاد به ذهنم،اما سریع خودمو جمع میکنم میگم نه نه،من دارم روی خودم کار میکنم و راه حل نادرست نده

    اما

    این چند ماهه گذشته،من دارم روی باورهای توحیدیم کار میکنم و موقع استرس ها فقط شروع میکنم با خدا حرف زدن و درخواست کمک کردن،

    من قبلا فقط و فقط راه میرفتم و سناریو بد میچید ذهنم،نجوا ،نجول،نجوا،نجوا،خداشاهده چیزایی بهم میگفت این شیطان که اگه بازگو کنم شاید شاخ در بیارید،

    آقا من هی میجنگیدم با نجوا و اون بدتر میکرد،

    هی راه میرفتم و همینجور افکار شوم میومد،

    می‌نشستم پشت فرمون و میرفتم و فقط جسمم جسمم توی ماشین بود و ذهنم داشت یه جای دیگه برای حل مسئله راهکار میساخت

    اما این اواخر دیگه به خدا پناه میبرم

    از موقعی که کتاب رویاهایی که رویا نیستند رو خوندم و روی باورهای توحیدیم دارم کار میکنم فقط و فقط با خدا مسائل رو حل میکنم و زمانی که استرس میگیرم به هر دلیلی،فقط به خدا پناه،میگم خدای مهربون،منی که امروز در مسیر تو گام برمیدارم و تازه وارد این مسیر شدم و مثل یه بچه تازه راه افتاده و نو پا هستم،تو نزار این مسائل از پا درم بیاره،تو نزار این مشکلات و استرس ها از مسیر دورم کنه و خودت حلش کن،

    خدایا تو که میدونی من تمام سعی و تلاشم اینه که فقط و فقط روی تو حساب باز کنم ،پس الان هم به من مثل همیشه ثابت کن که هستی و این مشکلم هم حل کن،

    دیگه اینجوری مواقع استرس زا خودمو آروم میکنم

    به دامان زیبا و پر مهر خداوند رجوع میکنم

    میرم توی وجود خدا رخنه میکنم و میگم من نمیدونم چطور،فقط این مشکل رو حل کن

    خداوند اول و آخر است،

    خداوند به من نزدیک است

    خداوند درون تک تک سلول های من است

    شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  10. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 2007 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز، خانم شایسته عزیز و دوستان خوبم

    من وقتی استرس میگیرم و در شرایط استرس زا قرار میگیرم، اغلب موارد تو خودم فرو میرم و از نزدیکانم دوری میکنم، البته قبلا خیلی افسرده میشدم و گریه میکردم که به لطف آگاهی های این سایت کنترلم روی احساساتم بیشتر شده و کمتر گریه میکنم.

    اما چیزی که منو موقع شرایط استرس زای بزرگ(نه هر استرسی) آزار میده اینکه از همه چیز نا امید میشم، انگار تمام مشکلات توی ذهنم بزرگ و بزرگ تر میشن… البته این رو بگم که این شرایط خیلی کمتر شده و در مورد راهکارشون سریع شروع میکنم به صحبت کردن با خدا. نوشتن ترس ها، فایل های استاد رو گوش میکنم، دوش میگیرم، کمی به زندگی و نظافت مشغول میشم، ساز میزنم و… با این کارها خودمو از فضای نا امیدی دور میکنم.

    و منتظرم با کارکردن روی فایل هایی در این مورد، بتونم متوجه الگوهای تکرار شونده که یه جورایی ترمز های من هستن، بشم و ایرادهای من که در زمینه باورهای این الگوها هست رو بتونم بهتر بشناسم و باورهای جدید جایگزین کنم.

    با آرزوی بهترین ها برای همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: