پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم و تموم افراد سایت
خوب من قبل از این ک با استاد آشنا بشم مواقعی ک با شرایط بد و استرسی روبرو میشدم معمولا آهنگ گوش میکردم الکل میخورم یا پرخاش میکردم و بیشتر هم دوست داشتم تنها باشم از این ک کسی بخواد دلداری بده یا هرچی اصلا خوشم نمیاد . اما الان ک با استاد اشنا شده خیلی ارومم مواقعی هم ک اتفاقی میفته اولش ک خیلی شدیده میام تو سایک یکی از ویس ها بصورت رندوم گوش میکنم و با خودم حرف میزنم ک ببین اگه نت نی خودت کنترل کنی ذهنت کنترول کنی و زیاد توجه کنی بهش اتفاق های بعدی و بدترشم میفته و سعی میکنم کمکم اتفاقو کنترل کنم ز کمک استاد و حرف زدن با خودم ک اره قانون اینجوریه باید کانون توجه رو کنترل کنی و همیشه از بچگی اینو تو مشکلات ب خودم میگفتم مگه قبلیا حل نشد خوب اینم حل میشه حالا اگه من ناراحت باشم یا خوشحال پس بهتره حالم خوب باشه و لذت ببرم از همه لحضات
سلام به استاد عزیزم
من هرچقدر فکرکردم به این نتیجه رسیدم که در شرایط استرس زا(برای من شرایطی که با یکی دارم بحث و دعوا میکنم )چه واکنشی نشون دادم بیشتر مواقع به شدت و ساعت ها گریه کردم و چون دوست ندارم کسی متوجه بشه گریه میکنم و از اینکه کسی گریه مو ببینه خیلی بدم میاد همیشه اون محل و آدم ها رو میخوام ترک کنم و میذارم میرم کلا و تنهایی ساعت ها گریه میکنم وجالبه وقتی آروم میشم وگریه ام تموم میشه وقتی یکی میاد دنبالم یکی که باهاش خیلی راحتم (فقط همسرم) دوباره به شدت گریه ام میگیره چرا؟ چون همش ازم سوال میپرسه چیشده چرا ناراحتی (در صورتی که خبری از ماجرا نداشته باشه یا اگر داره میخواد از خودم بشنوه)شاید چون میدونم همیشه به من حق میده و حمایتم میکنه حتی اگر اشتباه از من بوده باشه، براش توضیح میدم و شروع به گریه کردن میکنم در حین گریه کردن هم دارم به خودم میگم که خودم جذب میکنم مقصر خودمم ولی بازم انگار دوست دارم دلم برای خودم بسوزه یا همسرم بهم دلداری بده یا شاید هم از اینکه چرا اون لحظه فلان کارو نکردم یا چرا فلان حرف و نزدم و هی به خودم میگم کاش اونکارو کرده بودم تو اون شرایط و با گفتن ای کاش ها و سرزنش کردن خودم و اینکه احساس بی ارزشی میکنم بخاطر رفتارم و همیشه فکر میکنم غرورم خورد شده و بخاطر اون اتفاقاتی ک جذب کردم گریه ام میگیره و احساس ضعیف بودن میکنم در صورتی که میدونم گریه ام تموم بشه میشینم دوباره روی خودم کار میکنم و همه چیو درستش میکنم و به نفع خودم میبینم اون اتفاقات رو ولی انگار وقتی یه مدتی دوباره همه چیز خوب میشه فراموش میکنم و روی خودم کار نمیکنم و دوباره اون اتفاقات مشابه برام پیش میاد.
شرایط استرس زا برای مثال: یک بحث و دعوای وحشتناک با خواهرم
دوباره دعوا با دوتا همکارانمون توی کار که باعث شد خودم بخاطر غرورم برم بگم من میخوام استفعا بدم بااینکه مقصر اونها بودن
یا دعوا توی خونمون با خانواده
یا وقتی همسرم توی ورزش جلوی چشمم خیلی خطرناک خورد زمین توی حرکت ورزشیش اما خداروشکر طوریش نشد ولی من خیلی گریه کردم و بجای اینکه به همسرم دلداری بدم خودم داشتم به شدت گریه میکردم
یا اگر موضوع خودم هم نبودم مثلا خواهرم بوده و اون اتفاق رو هم من دیدم همش خودم روسرزنش کردم چرا فلان کارو نکردم یا نتونستم از خواهرم دفاع کنم و… اونجاهم تنهایی کلی گریه کردم
وقتی از خودم میپرسم چرا گریه میکنم ؟
چون دلم برای خودم میسوزه و احساس ضعیف بودن میکنم یا در مواقعی فکر میکنم کوچیک شدم یا تحقیر شدم یا غرورم خورد شده یا در شرایط دیگه خودم رو خیلی مظلوم میبینم که در حقم ظلم شده و همه ی این ها برمیگرده به اینکه اعتماد به نفس پایین دارم و احساس بی ارزشی و بی لیاقتی میکنم چون وقتی من خودم رو ارزشمند بدونم حتی اگر کسی بهم بی احترامی یا تحقیر هم بکنه ذره ای برام مهم نیست.
سلام به استادعزیزم و مریم خانم نازنین
استاد بی نظیرم در جواب سوال که چه واکنشی نشون میدیدم در مقابل موضوع استرس زا من چند واکنش تکراری دارم اول از همه اولین واکنش من دچار وحشت میشم ، هول میشم، دست و پام یخ میشه, رنگ و رو صورتم سفید عین کچ میشه ، کلافه میشم برای درمان خودم باید حتما برم پیاده روی پایان پیاده روی حتما حموم بعد میرم سراغ فایل های شما آنقدر تو سایت میگردم تا ی کلیب یا متنی یا ی موضوعی با دیدن یا شنیدن یا خواندن حال خوب بشه انگار جواب بگیرم توی این فاصله اگه مشکل شدید باشه فقط با دو تا از دوستام که از بچه های سایت هستند صحبت میکنم اگه ک نه هیچی فقط بعد از جواب از سایت میرم با مادرم صحبت میکنم حرفهای ک از سایت شنیدم اتفاقی ک افتاده مرور میکنم حالم خوب میشه این کار همیشگی منه
قبل از اینکه با شما آشنا شم گریه میکردم با مردم دعوا داشتم ، همه رو مقصر میدونستم ،غذا نمیخوردم اما ی الگو تکرار شوند تا لیسانس هم داشتم در زمان امتحان، دایم وضو ،نماز اول وقت ،این پروسه تا زمان جواب امتحان ادامه داشت
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و دوستان همفرکانسیم.
من وقتی در شرایط استرس زا قرار میگرفتم عصبی میشدم،به همه گیر میدادم،با تن صدای بلند حرف میزدم ،انگار با همه دعوا داشتم ،درِ اتاق و کشو و کابینت رو محکم میکوبیدم، اعصابم حسابی خورد بود و خیلی استرس داشتم،بدنم داغ میشد ،سردرد میشدم وارامشمو کلاً از دست میدادم….خلاصه عصبانیتمو سر همه خالی میکردم و همه رو از خودم میرنجوندم و خاطره های بدی تو ذهن همه ثبت میکردم…..اما الان میزان این استرس و عصبانیت خیلی خیلی کمتر شده و بیشتر در اینچنین مواقعی روی راه حل اون مسئله فکر میکنم،میگم خب الان باید چیکار کنم؟چیکار کنم بهتره؟سعی میکنم با آروم کردن خودم،با کشیدن چند نفس عمیق دنبال راه حلی برای شرایط پیش اومده باشم،با لبخند زدن کمی به خودم ارامش میدم و میگم این یه تضاده،اومده منو رشد بده ،بزرگ کنه،اومده تا من به خواسته جدیدی فکر کنم و درخواست های جدیدی داشته باشم. پس با حس خوب به اون مسئله نگاه میکنم….با این باور واقعاً انگار شرایط رفته رفته اوکی میشه و به راحتی از اون شرایط استرس زا گذر میکنم و دیگه اصلاً مثل قبل، خودم و دیگرون رو اذیت نمیکنم.
سپاسگزارم استاد بابت این فایل های ارزشمندتون
بنام خداوند جان
سلام به استاد گلم و همه ی دوستان عزیز
من قبل از وارد شدن به آموزش های استاد عزیزم در شرایط استرس زا که قرار میگرفتم زود عصبانی میشدم و از دو فرزندم انتظار داشتم که شرایط منو درک کنند گریه میکردم و به خودم حق میدادم که اگر بچه ها درکم نکنن سرشون داد بزنم . اما در حال حاضر هیچ مسئله یی منو وارد استرس و نگرانی نمیکنه و خییییلی کم پیش میاد که اتفاقات بد برام بیوفته. در مشکلاتی که برای خانواده ی مامانم هم پیش میاد بدون اینکه به گوش من برسه مامانم و خواهرم خودشون حل مسئله میکنن و بعد از گذشت چند ماه میگن که فلان موقع یه همچین مسکلی پیش اومد و ما فلان کارو کردیم و خییییلی خوشمزه من در مدارهای بالاتری نسبت به خانواده مشغول خوشگذرانی و لذت از زندگیی هستم همه چی به دوش خداست خدایی که اینجا از آموزش های استاد گلم پیداش کردم.
سلام خدمت استاد عزیزم
عاشقتم عاشقققق اون چهره نورانیی و زیباییت
قربونت بشم
من الان اصن فکر میکنم یه آدم دیگه شدم
چه قد این فایل ها با ارزش هستن چه قد
خدایاشکرت من که قدر دان این همه نعمت هستم
استاد من تاحالا این جوری نشستم درون خودم فکر کنم
اون اتفاقی که داره تکرار میشه یه جای کار میلنگه
من دقیقا همون فردیم که میگفتم این جزئی از زندگی هست و طبیعیییه
الان دقیقا دارم فکر مکینم
که واکنش احساسی من به تمامی چالش های زندگیم
از هر موضوع که اتفاق می افته تاثیر میگریم
و((احساس قربانی شدن)) میکنم
هر چیزی
و این پاشنه آشیل در تمام ابعاد زندگی هست
الان که فکر میکنم این شالوده وبیش و اصولی من در تمام اتفاق های زندگی ام هست
یعنی ام المرض من احساس قربانی شدن هست
مثلا وقتی میبینم یه بی احترامی یه نفر به یه شخص دیگه میبینم
خیلی بهم میرزم و احساس قربانی شدید برای اون فرد میکنم
اینگار این احساس قربانی هم برای خودم و هم نسبت به دیگران دارم
(الان دارم فکر میکنما
چه قد ریشه ای من درگیر هستم )
یا من قبلا به خودم بارها گفتم الان اصلا نمیگیم اما هنوز پاتک این حرف های گذشته ام هست
که چرا من در ایران به دنیا آمدم
و هزار دلیل منطقی داشتم که نمیخوام دوباره برای خودم تکرار کنم
(مثلا یکیش کار من چون ترید هست چندین دفه پیش اومده شرکت های سرشناس و بروکر ها مثل باینس و …. ایرانی هارو تحریم کردن و کشور های همسایه من به راحتی در این شرکت ها کار میکنن
امان از احساس قربانی شدن )
تو این زمینه توستم تا حد خیلی زیادی احساس خوشبختی کنم که در این کشور زیبا به دنیا امدم
خدایاشکرت که کشوری هست به اسم ایران و من داخلش فعلا زندگی میکنم
یکی از اتفاق های دیگه
دقیقا ماجرای زندگی خودتون بین پدر و مادرتون که در 12 قدم گفتین هست
بازم در این زمینه احساس قربانی شدن دارم
و از طرفیم این قضیه خیلی از لحاظ احساسی منو درگیر میکنه
حالا با اگاهی الانم میدونم که این قضیه جزئی از الگو های تکراری هر دوتاشون هست و قاعدتا در اینده اتفاق می افته
جالبی این قضیه اینه که من فکر میکنم بخش اعظم ناراحتی من از این مسئله اینه که انتظار دارم
چون من 25 سالمه دیگه نباید این مسائل در زندگی ام ببینم
یعنی این انتظار حال منو خراب میکنه
و حالا با خیال راحت میگم
این پدر مادر عزیزم درگیر الگوهای تکراری هستن پس انتظار داشته باش عزیزدلم
خدایاشکرت که همین پدر و مادر و دارم که بفهمم زندگی سالم چه ویژگی های داره
اگه این شرایط نبود که من کنترل ذهنو یاد نمیگرفتم
راهکاری که به ذهنم میرسه طبق قانون
باید در این شرایط حتما حتما احساسمو فقط خوب کنم همین
جهان منو هدایت میکنه
کلا احساس قربانی شدن درون من یکی از واکنش های تکراری من هست
استاد عزیزم
من عاشق شرکت در دوره کشف قوانین زندگی بودم رها بودم رهای رهای
اما تعهد داشتم که اول بدهی هامو پرداخت کنم
علارغم این که این ماه 30 میلیون تومن ورودی داشتم
اما این هزینه صرف این کار کردم
قطعا یه روزی در بهترین زمان ممکن که من در تشنگی آگهی به سر میبرم میتونم با خیال راحت این دوره خریداری کنم
عاشقتم سجاد عزیزم
با تمام این احساس قربانی شدن ها
با تمام این اشتباهاتی که کردی
با تمام این الگوهای تکراری که مرتکب شدی
بازم دوست داشتنی و اصل اصل عشق هستی
قربونت بشم
یه یاری خدا برنامه ریزی مکینم که باور های ریشه این مسائل پیدا کنم
در پناه رب العالمین ( رب : آنکس که هر ثانیه هواسش به مخلوقش هست )
یه عالمه عشق و لبخند و مهربانی برای همه خانواده عزیزم آرزومیکنم
بنام خالق هستی
سلام استاد مهربونم که هر روز داری با سوالات خوبتون ما رو آگاه تر میکنید که خودمون رو بهتر بشناسیم
واقعا سوالات شاهکارن من چقدر باید روی خودم و افکار و باور هام کار کنم
سوال امروز مواقعی که استرس دارم چه واکنش های احساسی و رفتاری تکراری از خودم نشون میدم ؟ از جنبه های مختلف واکنش های مختلفی نشون میدم 1_من الان یکسال است که دارم سعی میکنم دوره سلامتی رو صددرصد عمل کنم اما هربار بصورت تکراری چند روز صددرصد عمل میکنم بعد یک روز کامل خرابش میکنم و هرچی که دوست دارم رو میخورم و بهانه میارم که گشنم بود یا دلم خواست و بعدش استرس میگیرم و پامیشم یک فشار بسیار زیاد جسمانی به خودم میارم ورزش میکنم میرم باشگاه خونه تکونی اساسی انجام میدم و اینجوری ذهنم رو میخوام گول بزنم که بجاش کلی فعالیت بدنی داشتم و فردا دوباره شروع میکنم و این روند تکرای الان یکسال و خورده ای که بامن همراه و ایده ای که آلان به ذهنم میاد برای تغییر ذهنم کار کردن روی دوره قانون سلامتی است پ این بیماری کمالگرایی را هم بشدت دارم که هربار دارم از اون ضربه میبینم توی تمام کارهام خداااااااااا من چقدر کار دارم برای بهبود خودم خداروشکر میکنم که دوره حل مسائل زندگی داره تو این زمینه کمکم میکنه خدایا شکرت
2_هر بار این مسئله مالی تکرار شونده را داریم که چند وقت از لحاظ مالی اوکی هستیم ولی یکباره همه چیز میاد پایین و ما بدهکار و شرایطمون بد ولی خیلی سریع اوضاع مالیمون درست میشه ها ولی تکرار میشه و تنها ایده ای که الان دارم روی دوره ثروت 1 که دارم کار کنم تا ایراد هام رو پیدا کنم وقتی استرس میگرم توی شرایطی که اوضاع مالی خرابه شروع میکنم به تمیز و مرتب کردن خونه رو دوره ها کار کردن و آروم میشم یه دختر مهربون که هیچ درخواست مالی از شوهرش نداره تا دوباره اوضاع و شرایط برگرده و درست بشه .
3-هربار که میرم شهرستان خونه بابام وقتی شرایط استرس زا ایجاد میشه و متشنج است من سریع خودم رو از اونجا دور میکنم و با دور شدنم و ترک اون مکان آروم میشم
استاد خیلی ازتون ممنون من این مدت با این فایل هاتون متوجه شدم که باید خیلی روی باور هام توسط دوره هاتون کار کنم و با توجه به بیماری کمالگرایی که دارم باید آروم آروم توسط بهبود گرایی با لذت و آرامش این کار رو انجام بدم
دوستتون دارم و بی نهایت از شما و خانم شایسته عزیزم سپاسگزارم ️️️
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
استاد عباسمنش و خانم شایسته مهربان
سلام به همه دوستان ثروتمندم
موضوع ، چالش
من وقتی در موقعیت استرس زا قرار می گیرم اولش بشدت ناراحت می شوم و بعدش سریع می رم میخوابم و دوست ندارم باکسی صحبت کنم تنها چیزی که مرا آروم میکنه خواب هست ، نمی دانم خوب هست یانه ولی روش من اینه .
در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و سلامت باشید
سلام استاد جان و دوستان عزیزم
هر چقدر از خوبی این مجموعه فایلا بگم کمه ، ممنونم که آگاهی بخشمونید.
خب بریم سراغ چالش، اولین چیزی که با دیدن اسم فایل اومد تو ذهنم ، اتفاقات اخیر و این روزام بود ، که موقعیت استرس زای شدی نه ، ولی واقعا از بزرگترین چالشایی که تا الان باهاش روبرو شدم ،
( اینو منی دارم میگم که چالش هایی شبیه جدایی ، مهاجرت تنهایی ، کارپیدا کردن در یه شهر جدید داشتم و خیلیم غریب با چالشا نیستم )
ولی واقعا با هر چالشی که داشتم ، زهرایی که بعد از حل چالش بودم یه زهرای جدید و متفاوت از قبل چالش و مسئله بودم.
موقعیت اخیرم اینه که من بعد از حدود یسال و نیم زندگی و کار در یه شهر جدید و دور از شهر خودمون و عالی پیش رفتن همه چی ، تصمیم گرفتم برگردم به شهرمون . اون شهر برام نقطه امنی شده بود که همه چیش مثل موم تو دستم بود ، همه ادما اشنا و میشناختم ، موقعیت کاریم خیلی خوب شده بود و خیلیا میشناختنم و بچهاشونو پیشم میفرستادن ، نوبتام ماهانه پر میشد و خلاصه که همه چی عالی بود ، و اون موقع بود که تصمیم گرفتم دیگه از کار کارمندی بیام بیرون و شغل خودمو شروع کنم ،
خب برای طی کردن این تکامل ، شروع شغل خودم تو اون شهر خیلی هزینه بر بود ولی تو شهر خودمون نه ، اون هزینه ها رو نداشت و تصمیم گرفتم برگردم و از شهر خودمون کار شخصیمو استارت بزنم ، تو همین شهر به صلح با خودم و محیط برسم ، پیشرفت کنم و بعد قدمای دیگه.
حالا چالش جدیدم چی بود ؟ از اون شهری که همه چیش ایده ال بود برگشتم شهر خودمون ، و با دنیایی از ناشناخته ها و مسائل روبرو شدم ، ازونجایی که من قبلا تو شهر خودمون هیچ سابقه کاری نداشتم پس هیچ اشنایی هم با روال کار نداشتم و دقیقا برام یه چالش بود ،
اما گفتم خب بیرون اومدن از نقطه امن همینه دیگه ، من دوباره با ایمان و تعهد ، به این چالشا غلبه میکنم و یه زهرای جدید و قویتر میشم ،
تا الان که چند ماهی میگذره با توجه به کارای اداری هنوز کار خودم به مرحله نهاییش نرسیده ، اماااا من مگه بیکار نشستم و منتظر باشم تا کار خودم شروع شه؟ من اگر بخام دقیق بگم فک میکنم تا الان به ده دوازده تا جا که در حوزه کاری خودم بوده رجوع کردم و پیشنهاد همکاری دادم ، ( این برای منی که قبلا اصلا نمیتونستم جایی برم برا پیشنهاد کار ، یه پیشرفت خییییلی بزرگه ، یعنی عزت نفسم بیشتر از دفعات قبل شده ) .
حالا موقعیت استرس زای شدید اینجا شروع میشه که اوایل وقتایی که جواب نه میشنیدم و این نه شنیدنه تکرار میشد ، من خیلی ناراحت میشدم ، حتی گریه میکردم ، گاهی میخواستم مشکل رو زیر قالی بزارم و به جای حل مسئله اصلا به مشکل فکر نکنم و دورش بزنم ! مثلا میگفتم خب حالا میرم برا خوندن دکترا ، الان خودمو اماده مهاجرت میکنم اصلا کارو بیخیال ، و اینجوری داشتم فرار میکردم از حل مسئله ، اره مکانیسم من تو مواقع استرس زای شدید یا ناراحتی و یروز دپرس شدنه ، یا فرار از حل مسئله!!!
چقد جالب شدااا ، خودمم نمیدونستم اینم الان توضیح دادم متوجه شدم این یه الگوس .
یادمه موقعی که متوجه شدم من تو دل کویر برنج کاشتم و منتظر به ثمر رسیدنشم (ازدواجمومیگم) ، هم همین بودم یعنی به جای تمرکز رو حل مسئله ، میگفتم بیخیال بهش فکر نکن همه اینن! و بخاطر همونم بود که اون ازدواج 5 سال طول کشید تا جدا شم ! اون موقع حل مسئله جدایی بود ، چون با الگوهای تکراری ای که همسرم داشت ، نمیتونستم کنار بیام.
چرا من فرار میکنم از حل مسئله؟ البته ک فرار در درجه اول راحت تره و اون میزان استرس رو کمتر میکنه و چون به اینده موکول میکنی استرسش کمتر میشه ، ولی همینجا به خودم این قولو میدم که از این به بعد با هر چالشی مواجه شدم حلش کنم نه فرار .
یا حتی اون دپرس شدن و ناراحتی شدیدم ، یه بخشیش شاید طبیعی باشه مثلا یساعت ناراحتی طبیعیه ، اما اینکه این دپ بودن ادامه داشته باشه طبیعی نیست اصلا! برای حل این مسئلم باید روی ایمانم کار کنم ، مگه نه که لا خوف علیهم و لا یحزنون!!
حالا بریم ادامه چالش رو بهتون بگم ، این روزا چراغای خیلی روشنی ، بهم چشمک میزنه ،
البته اینم بگم اوایل با باورای نادرست میرفتم ، الان خیلی رو باورام دارم کارمیکنم ، و گرنه طبیعیش این بود این چالش زودتر ازینا حل بشه،
این روزا هم کارای اداری مرتبط با شغل شخصی خودم داره روندش تند تر میشه ، هم جاهایی که همچنان برا پیشنهاد کاری میرم ، دارن استقبال زیادی میکنن! حتی دو تا موقعیت بود که خودشون بهم زنگ زدن و پیشنهاد همکاری دادن بهم !
این اواخر برخوردم با این چالش این بود که ، زهرا این مسیر تکاملی توئه، با نه شنیدنا میگفتم ایول خدا برام ازین بهترو در نظر گرفتهه هاااا ، میگفتم من که میدونم تهش یه اتفاق خیلی خوب قراره بیفته و همه اینا بشه خاطره ،
دیگ جدیدا نه ناراحت میشم و دپ ، و نه فرار میکنم ازش ، فقط دارم مثل یه ماز ، مسیرای جدیدتر رو ترای میکنم و خب دارن کم کم نتایج خوبی میدن، اما چون قطعی نیست نمیگم و میزارم زمانی که قطعی بود میام و ادامه همین کامنت مینویسم که البته اون زمان خیلی دور نیست.
من میدونم که اگر من ایمانمو نشون بدم خدا وظیفه خودش میدونه که اجابتم کنه ، پس جای نگرانی ای نیست ،
مثل همون دیدی که ایلان ماسک نسبت به پروژه جدیدش داشت که جداشدن موفقیت امیز و پیش بینی نشده اون ماهواره(دقیق کلماتشو یادم نیست ، کلیاتشو یادمه نگاه کردن از زاویه دیگه ای به چالشا ) ، منم دیدم به این اتفاقات همینه که تا الانم بردم ، تا الانم موفقیت بوده عزت نفسم با مراجعه به این همه مکان بیشتر شده و ادمای ببشتری منو شناختن ، و دارم به ایده ها و کارای خیلی بهتری هدایت میشم.
کافیه ایمانمو حفظ کنم ، متعهدانه ادامه بدم ، و به خدا توکل کنم اونوقته که بوم بوم معجزات رقم میخوره . این روزا حس و حالم خییییلی عالیه با کار کردن رو خودم و قوانین.
خدایاشکرتتتت
سپاسگزارم استادجانم که داری ما رو به خودشناسی عمیق میرسونی ، خدا میدونه که نتایجی برامون قراره رقم بخوره با این فایلای عالی و رسیدن بیشترمون به خود شناسی
سلام استاد عزیزم
در رابطه با الگو های تکرار شونده رفتاری در موقعیت های استرس زا من یه سری الگو های کاملا مشابه و روتین طوری دارم
وقتی یه خبر بد میشنوم یا کاری انجام میدم که نتیجه نا زیبایی میده یا اتفاق غیرمنتظره ای میوفته من انگار بهم شوک وارد میشه همون اصطلاح که انگار یه سطل اب یخ ریختن روم
اولین واکنش من کاملا یه واکنش جسمیه دست و پام انگار لمس میشه، دستام یخ میزنه و لرزش داره و احساس میکنم حین راه رفتن پاهام دنبال خودم میکشم ضربان قلبم در بالاترین حد ممکن خودش قرار میگیره واقعا هیچ میلی به صحبت ندارم و وقتی سعی میکنم که صحبت کنم کلمات به زور از بین لبام میاد بیرون و جملات کاملا کوتاه و مختصر میگم در حالی که خیلی کشیده بیانشون میکنم و انگاری لکنت دارم . دچار احساس حالت تهوع و عوق زدن و همچنین احساس دلپیچه ی شدید میشم و نیاز فوری به سرویس بهداشتی دارم
بعد از طی کردن این پروسه جسمی دچار پشیمانی شدید میشم که چرا این کارو کردی چرا جور دیگه ای نبودی و یا اینکه احساس قربانی شدن دارم که این حق من نیس و بعدش گریه میکنم و وحشت زده ام و احتمالا پیش خدا التماس میکنم و سعی میکنم با خدا معامله کنم که فلان موضوع ختم به خیر کن من از این به بعد بهتر عمل میکنم که 99 درصد موافع حرفام کشک بود
و تا یه مدت طولانی از درون درگیر اون اتفاق هستم و یه میزان ضعیف از حالت واکنشی جسمی رو دارم انگار مثلا منتظرم یه استکان بشکنه یه صدای بلندی هرچیزی که در عین بی اهمیت بودن برام نقش محرک داشته باشه ،اون محرک دریافت میکنم و با شدت خیلی کمتر از لحظه اول برخورد با موضوع استرس زا بدنم واکنش نشون میده
در یک کلمه منتظر جرقه ام
خاطرم هست وقتی بچه بودم تا حدود همین چند سال پیش هر وقت کار خطایی انجام میدادم و مورد سرزنش مادرم قرار میگرفتم مامانم منو صدا میزد و من اغلب توی چارچوب در اشپزخونه یا اتاق یا تکیه به دیوار از لحاظ جسمی خشکم میزد و اصلا متوجه نبودم که مثلا یک ساعته تو همین حالت وایسادم تا سرزنش های مادرم تموم شه و اینکه خشکم میزد بیشتر مادرم عصبانی میکرد
من صبر میکردم و به تمام سرزنش هاش گوش میدادم تا وقتی اون به من بگه حالا دیگه برو
هرچند الان که با شما اشنا شدم واقعا بهتر شدم میتونم بگم که این واکنش ها اغلب هنوز هم هستن ولی تو مدت زمان کمتر،مثلا اگه قبلا نیم شاعت بود الان 10 دفیقه اس و بعدش بدنم ریلکس میشه
در مورد سرزنش شدن توسط مادرم یا هرکس دیگه ای هم من سعی میکنم دیگه توی اون مکان نمونم و برم الان سعی میکنم تحرک داشته باشم و ،سعی میکنم بعد از اینکه حس کردم یکم طرفم اروم تر شده از خودم دفاع کنم و مقصر 100 درصدی نباشم دیگه
وقتی به موقعیت های استرس زا مواجه میشم و بعدش ریلکس میشم یه مدت بعدش شاید یکی دو هفته یا یه ماه بعد من ارامش خوابم بهم میریزه به دفعات از خواب میپرم و خواب مفید ندارم و احساس خستگی دارم
خاطرم هست که وقتی تو شهر ما که کرمانشاه باشه چند سال پیش زلزله اومد و من شبش واقعا راحت خوابیدم ولی یه مدت بعد حس میکردم شب ها که میخوابم یا بعضی مواقع در روز توهم میزنم که زلزله اومده مثلا سقف داره بهم نزدیک میشه یا توی مدرسه وقتی بغل دستیم پاش تکون میداد من در لحظه اول حس میکردم رلزله اس و چند ثانیه بعد میفهمیدم پای دوستمه
توی موقعیت های استرس زا هنوزم حس میکنم که نمی تونم کنترلش کنم و تمام تلاشم اینه که از شدت واکنش هام کم گنم شروع میکنم با خودم صحبت کردن یه سری از حرف های استاد رو یاد خودم میارم و تکرار میکنم و اینکه احساس بد اتفاقات بد و اینکه اتفاقات به خودی خود معنایی ندارن و این ما هستیم که بهشون معنا میدیم
سعی میکنم با احتمال دادن سودهایی که برام درپی خواهد داشت خودم اروم کنم
سعی میکنم به اتفاقی که افتاده فکر نکنم و خودم مشغول کنم مثلا کامنت های سایت بخونم یا شروع کنم به مرتب کردن اطرافم
واقعا تغییراتی که داشتم خیلی بهم کمک کرد
امیدوارم بتونم روزی تمام این احساسات و واکنش هارو کنار بزارم و بتونم دنبال راه حل مسئله باشم
خیلی ممنونم ازتون به خاطر اینکه ادمو به فکر کردن تشویق میکنین