پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4 - صفحه 6
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-07 06:28:452024-02-14 06:17:49پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سلام سلام
قبل ازهرچیزخواستم بگم من خیلی اهل شعروشاعری نبودم وچیزی ندارم براتون بگم فقط سپاسگزارم ازدوستانی که شعرمینوسن توکامنتهاشون
ازقرآن هم چیزی ندارم براتون بنویسم بااین که ازبچگی کلاس قرآن رفتم
کلمات غلمبه سلمبه هم بلدنیستم
توروابط هم خیلی خوب نبودم ونیستم ….
که چشم امید داشته باشم بچه هابهم آفرین بگن تحسینم کنن امتیازبدن…
با معلمها ومدیر وناظم هم خیلی خوب نبودم تومدرسه سرکلاس خیلی شلوغ وکلاس بهم ریزبودم وازمطالبی که یادمیدادن چیزی یاد نمیگرفتم
پس خیلی هم هم منتظر امتیاز گروه تحقیقاتی عباس منش نیستم بهتره بگم ممکنه اصلا روی سایت هم گذاشته نشه
من وقتی باهمچین مسائلی روبرو میشدم وشدم چون همین چند وقت پیش هم برام این مسئله اتفاق افتاد ویکی ازکارهایی که من میکردم این بود که خودم رومیزدم ووقتی این فایل روگوش دادم وبهش فکر کردم متوجه شدم چرامن این کار رومیکردم
چون به خداوند به چشم یک انسان نگاه میکردم وفکرمیکردم بازدن خودم خداوند دلش رحم میاد ومسئله من روحل میکنه
خیلی وقتها وقتی باچالشی روبه رومیشدم برای اینکه دیگران نتونن بهم بی احترامی کنن وسرزنشم کنن ودرکودکی مرا کتک بزنن سریع هرچیزی که دم دستم بود رومیشکستم وازاین طریق حاشیه امنی برای خودم درست میکردم ومورد رحمت ودلسوزی قرارمیگرفتم
فقط ی همین کامنت رو هرکی تومدارش قراربگیره وبخونه میتونه خیلی درس یادبگیره ازعزت نفس گرفته –توحید– عدم لیاقت– ترس–توگذشته بودن –روابط–ترحم–کشف قوانین زندگی
ودرآخرخیلی ها میگن این آدم ازقانون هیچی نفهمیده
بنام خدایی که بشدت کافیست…
سلام عزیزانم..
یه دنیا تشکر و سپاسگزاری از استاد عزیزم…
نمیتونم جلوی اشک هام رو بگیرم و نمیخام که بگیرم…از وقتی که فایلهای الگوهای تکرار شونده رو گذاشتین رو سایت هی به خودم گفتم حمیده بیا گوش کن…کار کن…تکرار کن…تو هم الگوهای تکرار شونده تو روابطتت داری..تو روابط با همسرت و بشدت با پسر خوانده ت…اما این ذهن نجواگرم اجازه نداد نیومد سراغ کار کردن روی این فایلها…اینقدر نیومد که بالاخره این الگوی تکرار شونده دیروز تکرار شد…چوبشو خوردی حمیده؟؟؟؟ اره خوردی….خداروشکر….تا تو باشی وقتی احساست قبل از اتفاق ناخواسته بهت راهکار میده بهش گوش کنی و عمل کنی…اینه هدایت های واضح و روشن خداوند….
دیشب یهو موقع تمیز کردن یخچال یه حسی بهم گفت بیا دوره کشف قوانین زندگی رو بخر، اومدم تو سایت دیدم فقط 7 دقیقه زمان مونده از زمانی که اعلام شده بود…میتونستم بخرم اما یاد تعهدم به کار کردن دوره روانشناسی ثروت 3 افتادم و نخریدم، به خودم گفتم تو باید فقط و فقط روی این دوره کار کنی.بهت اجازه نمیدم فرار کنی از اون دوره…الان که این فایل رو گوش کردم دیدم هنوز امکان خرید دارم اما بازم نمیخوام بخرم چون باید پای تعهدم بمووونم..به خودم دارم میگم تو نمیخاد دوره رو بخری اگر عرضه داری بیا به همین چند فایل اخیری که استاد رو سایت گذاشته گوش کن و به سوالاتش جواب بده خودش کلی اتفاق مثبت خواهد افتاد…بله کاملا درسته، منی که حاضر نیستم به این چند تا سوال فکر کنم و جواب بدم چطور میخوام وارد تمرینات تخصصی دوره کشف قوانین بشم؟؟ باید جلوی نجواهای ذهنم رو بگیرم….این چند تا فایل رو تکرار میکنمو به سوالاتش فکر میکنم جواب میدم و پای تعهدم که کار کردن روی دوره روانشناسی ثروت 3 هست با قدرت میمونم….تنها چیزی که برای بچه های این سایت مهم نیست قیمت دوره هاست….اگر وقتش برسه خود بخود دوره رو تهیه خواهی کرد و بهش متعهدانه عمل میکنی به دور از قیمت بالا یا پایین….
الگوی تکرار شونده من تو زندگیم دعوای منو همسرمه..الان ده ساله با هم زندگی میکنیم، اوایل تعداد و تکرارش خیلی بیشتر بود الان کمتر شده اما هست…شاید سه ماه یا شش ماهی یکبار این درگیری به شکل های مختلف اتفاق میافته…یادمه اوایل عکس العمل من درگیری فیزیکی بود و چقدر زشت بود از منی که یه خانم هستم..پرت دادن وسایل دم دستی…بد دهنی…توهین…گریه های متوالی…پرخاش کردن به همسرم…توهین به خانواده اش…و در بهترین حالت فرار از موقعیت…بیرون رفتن از منزل و کوبیدن محکم در…و وقتی بیرون میرفتم قطعا تماس گرفتن با خواهرم و بدگویی و بدگویی و بدگویی و دامن زدن به افکار منفی….و چقدر تمام این رفتارها زشت بود و در شأن یه خانم نبود اصلا…اما جزء شخصیت من بود، اینا رو مینویسم چون میخام با خودم روراست باشم…چون اینجا تنها جاییه که صادقانه با خودم صحبت میکنم..بزار اشکها بیان..بزار حرفها گفته بشن….اصلا نترس حمیده…نگران نباش….تمام این رفتارهای زشت رو داشتی عزیزم….اینو بپذیر….و واقعا هم میپذیرم…با اعتماد بنفس میگم بله بچه ها این من بودم که این رفتارها رو انجام میدادم و هیچ وقت نخواستم ریشه ای حلشون کنم…همیشه فرار کردم….و با فرارم باعث شدم بیشتر تکرار بشن..الان که دارم مینویسم میفهمم که دلیل نتیجه نگرفتنم میتونه همین باشه، اینا پاشنه آشیل من هستن و هیچوقت نخواستم از ریشه حلشون کنم….تو دوره روانشناسی ثروت 3 استاد شما در مورد یه سری اصول و پایه صحبت میکنید و اصل اول « توانایی حل مسئله » هست…من هیچوقت نخواستم این توانایی رو ببینم و رشدش بدم…همیشه تو زندگیم مسئله میومد و من ناخواسته حلشون میکردم اما وقتی صحبت از این توانایی میشه میترسم…ذهنم میگه برو بابا تو هیچ مسئله ای رو در زندگیت حل نکردی….در صورتی که من الان ده ساله دارم با همسرم زندگی میکنم همسری که وقتی اومد خواستگاری من همسرش فوت شده بود و سه تا پسر قد و نیم قد داشت…و من پذیرفتم ..پذیرفتم چون فقط رو خداوند حساب کردم، یادمه هر چقدر اطرافیان بهم گوشزد میکردن میگفتم نه من از پسش بر میام….یه دختر جوان، تحصیلکرده، مجرد همه چیز تمام با قدرت وارد زندگیشون شدم…در صورتی که یکی از پسرا بیماری داشت که 100 درصد تمام تمرکزتو میگرفت …و باورتون نمیشه من هنوز که هنوز نمیدونم چه قدرتی، چه انرژی ای سال اول زندگی به من کمک کرد تا تونستم از پسش بر بیام….الان میفهمم بله همون نیرویی بهت کمک کرد که بهش توکل کرده بودی قبل از انجام این کار….همون نیرویی که همیشه و در هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه….و اینطوری که به ذهنم میگم پس من آدمی هستم که مسائلی رو در زندگیم حل کردم به پشتوانه نیروی هدایتگر درونم که شاید کمتر کسی قادره انجامش بده….
بله دوستان عزیزم این عکس العمل های حمیده نسبت به چالش ها مال قبل بود، قبل از آشنایی با استاد عباس منش…وقتی با این سایت آشنا شدم آماده بودم، آماده دریافت…کار کردم و کار کردم…تا تغییراتی ایجاد شد..هنوز جای کار داره….همیشه جای کار و پیشرفت روی باورها داریم، همیشه تا ابد …الان برخورد نسبت به چالش ها خیلی کم پیش میاد گریه کنم…گریه از ناحیه ضعف..پرخاش نمیکنم…بددهنی نمیکنم…توهین نمیکنم….فرار نمیکنم …کاری که انجام میدم اینه برای لحظاتی بهم میریزم…اما این بهم ریختن در سکوته….اگر حرفی بشنوم ساکت میمونم…گوش میدم…اما تمام تلاشمو میکنم که جواب ندم…حتی اگر توهین بشنوم، هندزفری میزارم تو گوشم و آهنگ شاد گوش میدم این کار حالمو خوب میکنه…میرم پیاده روی اگر شرایطش باشه…البته که این عکس العمل من 100 درصد نیست…و من انسانم و جایز الخطا…تلاشم رو میکنم که نه فرار کنم و نه ذهنم رو درگیرش کنم. اتفاق خوبی که افتاده اینه که دیگه با خواهرم صحبت نمیکنم..آخه این کار بازخوردهایی پیش میآورد که بعداً خیلی پشیمون میشدم از این کار …اما الآنم این رفتار رو دارم که با کسی صحبت میکنم در موردش فقط اون مخاطبه فرق کرده ولی خیلی از قبلم بهتر شدم… سریعتر میفهمم که نباید به صحبت کردن در مورد این ناخواسته ها ادامه بدم…قبلا وقتی به چالش برخورد میکردم نمیتونستم ذهنم رو کنترل کنم و بنویسم…الان خیلی کم دارم یاد میگیرم بنویسم…در مورد خواسته هایی که از دل ناخواسته ها میکشم بیرون…دارم سعی میکنم زبانم، رفتارم و بیاناتم رو در این لحظات کنترل کنم….و از خداوند میخام که در این مسیر بهم کمک کنه….
استاد عزیزم اگر یه دنیا ازت سپاسگزاری کنم بازم کمه….شما راه رو از بیراهه برای ما روشن کردی
…و هرروز و هرروز بهتر از قبل داری اینکارو انجام میدی…منم قول میدم که بهتر از قبل روی خودم و باورهام و پاشنه های آشیلم کار کنم…
عاشقتووونم و سپاسگزارم که با چشمان بینهایت زیباتون کامنت منو خوندین….
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای نازنینم را سپاسگذارم که من را در مسیر تغییر قرارداده است و از این بابت خوشحالم
سپاسگذارم از استاد و خانم شایسته بابت این فایلهای رایگان فوق العاده که هرکدوم از هر آموزش و کتابی ارزشمندتر و مفیدتر و کاربردی ترند و از تمام دوستانی که توی این سایت الهی کامنتهای عالی میذارن که کمک میکنه من ایرادهامو ، الگوهامو و .. بهتر بشناسم و پیدا کنم.
جواب سوالی که استاد تو این قسمت طرح کردند که
در برابر شرایط استرس زا چه واکنشی نشان میدهید؟
من در این شرایط دستام شروع میکنند به لرزیدن بشدت ، تمرکزم خیلی کم میشه دستپاچه میشم آرامشو از دست میدم وخواب و خواب شبانه از سرم میپره و دنبال مقصر میگردم و شروع میکنم به انتقاد و شکایت و بدگویی از اون مقصر. بعدش اغلب تو خلوتم گریه میکنم و بعد از گریه آرامتر میشم
سلام استاد عزیزم خانم شایسته و بچه های گل
خیلی ممنونم از شما
من واقعا نمیدونستم که این الگوی ترکاری منه اما حالا که فکر میکنم میبینم من هر وقت توی شرایط احساس شدید قرار میگیرم حتما باید از اون مکان بیرون برم بارها شده جای دیگه بودم شهر دیگه بودم یه بحثی پیش اومده یا حالم بد شده و من حتما حتما باید میرفتم خونمون
و اونجارو ترک میکردم
ینی خونه برام مثل یه پناهگاهی بود که هر اتفاقی که میوفتاد پناه میبرم به خونم
بار ها شده دعواهای شدیدی کردم با همسرم که حتما توی هر شرایطی که بودیم بایییید منو ببری خونه مثلا مهمون بودیم یا داشتبم میرفتیم عروسی یا مثلا اصلا فرسنگ ها از شهرمون دور بودیم یا مثلای توی رستوران وسط غذا بودیم و من استرس شدیدی گرفتم و گفتم که باید برم خونه و اگه نرم میمیرم و این رفتار منو به شدت اذیت میکنه ولی نمیدونم چرا هربار تکرار میکنم
و همیشه اطرافیانم رو مقصر میدونستم میگفتم اگه همسرم با من اینطور برخورد نمیکرد من اینطوری بهش جواب نمیدادم
ضعف رو در بقیه میدیدم
مثلا میگفتم پدرم اگه عصبی نبود من هیچوقت یاد نمیگرفتم که توی شرایط استرس زا به شدت عصبی بشم
و استدلالم این بود که اگه من دیگه با پدرم رفت آمد نکنم حالم خوب میشه دیگه فراموش میکنم عصبی شدنو
مثلا وقتی باکسی که رفتار نا مناسبی داره رفت آمد میکردم به خودم میگفتم اگه دیگه من با این آدم رفت آمد کمی داشته باشم یاد میگیرم که دیگه رفتار های نامناسبی نداشته باشم برای همین به شدت سعی میکردم اون مکان رو ترک کنم تا با خودم آشتی کنم
کلا استدلالم این بود که من میرم خونه و با خودم آشتی میکنم
در حالی که درسته این تفکر تا یه حدی درسته ولی خب این به این معنی نیست که به زور بخوام یه کاری رو انجام بدم
من باورهایی که فهمبدم این بود که من باوراصلی رو نفهمیدم که همه چیز آیینه ی درون منه
اگه تصویر بیرونی قشنگ نیست نخواه که باهاش بجنگی تا تغییرش بدی
چون با هرچه بجنگی آن را ماندگار تر میکنی
و فهمیدم که نباید به زور خوایته ای نداشته باشم و باید قانون درخواست رو درست بفهمم
اینطوری که نیست که ما وقتی به خواسته هامون رسیدیم شراتمون صدرصد عوض بشه
باید با آرامش و صلح خواستت رو بکنی و با شرایط الانت به صلح برسی ینی نباید خواستت واست خیلی مهم باشه چون اونوخت اون خواستت میشه برات بت
و بعد که بهش نرسیدی خیلی ناراحت میشی واین ناراحتی فرکانس ناخواستست و باعث میشه نرسی بهش و حتی وقتی رسیدی خیلی ناراحت باشه چون اون فرکانس ناخواسته درون تو هست ولی وقتی توی وجود خودت به خواستت میرسی
اونوخت ارامش پیدا میکنی
درمورد الگوهای تکراری دیگران هم استاد همین روش رو پیاده کردن
ینی گفتن که شما تصور کن هیچوقت اون الگو درون دیگری خوب نمیشه و با پیشرفض این موضوع برو جلو
خب این باعث میشه که ما با شرایط همین الان طرف مقابلمون به صلح برسیم
و این صلح درونی همون رسیدن وجود به خواسته خودشه
که این تغییر فرکانس باعث میشه جهان همه جیزو برات جور کنه
و این الگو همون داستان کمالگرایی وجودی ماست که ما از خودمون انتظار داریم اشتباه نکنیم و وقتی اشتباه میکنیم خیلی خودخوری میکنیم درسته پیشرفت میکنیم ولی وحتی وقتی پیشرفت میکنیم بازم به اون صلح درونی نمیرسیم
بازم به اون احساس ارزشمندی نمیرسیم
درحالی که باید به خاطر تک تک قدم هایی که برمیداریم خدارو شاکر باشیم و به هر دلیلی به خاطر هررر اشتباهی که حاصلش باورهای اشتباهمونه خودمونو ملامت نکنیم فقط خودمونو ببخشیم و با خودمون به صلح برسیم با خودمون صحبت کنیم بگیرم این موضوع درست میشه خدا کمکت میکن هدرست میشه قرار نیست که تو درستش کنی قرار نیست که تو خودتو پاک کنی تو فقط قدم بردار نترس از باورهای اشتباهت نترس قدم بردار و قصدت این باشه که به نکات مثبت توجه کنی هر جاهم باورهای منفیت توی راه لغزوندت غمگین نشو و باخودت مهربون باش
بازم ادامه بده روز بروز تضادها کمتر میشن
نور به راهتون
به نام خداوند بخشنده و مهربان
عید غدیر را به شما استاد عزیز
و همینطور خانم شایسته تبریک می گویم
و همچنین به همه دوستان
خدا را شکر که من امروز سالم و تندرست هستم
خدا را شکر که امروز خداوند کمک کرد حمایت کرد و راهنمایی ام کرد و از همه مهم تر جریان هدایتش هر لحظه برای من جاری هست
خدا را بابت شرایط بهبودی وخودشناسی
و این مسیر زیبا شکر
خدا را شکر که من هم در این مسیر زیبا در کنار استاد عزیز و دوستان خوبم این مسیر زیبا را ادامه می دهیم
من هم در بسیاری از موارد به این موارد چالش زای زندگی ام که اگر چیزی و کسی احساسی را در من برانگیخته می کرد
بدون اختیار و بدون انتخاب خودم به این فکر می کردم که این موضوع در حد و توان من نیست نمی توانم حلش کنم
و از قضاوت های مردم ناراحت می شدم
از این که خودم توانایی ندارم در مورد این که دیگر این نوع مسئله برای من پیش نیاید
و از خودم هم که با علم به این موضوع که می دانستم اگر این کار را بکنم
چنین نتیجه ای برای من بوجود می اورد
باز هم ان کار را انجام می دادم و همیشه هم از این نوع تفکر و باور های مخرب اذیت می شدم
چالش را برای خودم و خانواده و محل کار
و جمع دوستان و هر گروهی که در ان بودم به بار می اوردم
این الگو در من بوده که خدا هست و من با علم به این که عملکردم خوب نیست می گفتم که خدا هست و من کارهام درست می شه و در صورتی که من نمی خواستم حداقل در ظاهر به خدا و بودنش اعتقاد داشتم چون که نمی توانستم از خودم عملی درست تر به اجرا دربیاورم
و این عدم توانایی در درک وضعیت کنونی و عدم شناخت باورهایم نسبت به تمام مسایل زندگی مرا با چالش های قانونی خانوادگی و اقتصادی و عاطفی و روحی و روانی مواجه می کرد
که همه هم در من در اخر ربط داده می شد به بیرون از خودم
پدر و مادر
وضیعت اقتصادی و وضیعت سیاسی و مذهب و هر چیزی به جز خودم
خدا را شکر که در مسیر بازیابی و بهبودی هستم
دارم هر چه بیشتر بازخورد جهان را نسبت به خودم و ضیعت شناسایی می کنم
درک قوانین جهان در زندگیم
به باورهایی که داشتم و نتایجی که گرفته ام و این که اگاهی های که الان بدست آورده ام و کاربردی می کنم قوانین را در زندگی ام
واقعا تحسین می کنم وجود و معرفت و تشخیص و پرهیز کاری و درستکاری و قدرت استفاده از قوانین و مشیعت های الهی و سنت های خداوند را در زندگی استاد عباسمنش عزیز
خدا شما را برای ما و خودتان و جهانمان حفظ کند
خدا را شکر خدا را شکر
از شما استاد عزیز بابت تمام زحمات شما تشکر تشکر
بنام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم وخانوم شایسته عزیزم
چه مکمل خوبی هست این فایلهایی بی نظیر
باورهای بنیاد والگوهای تکرار شونده
برای من این موضوع پیش اومده
که هر2سال یکسری افراد میان تویه مسیرم
که آقا بیا در شرکت ما وبه صورت هرمی کارکنیم
توفامیلهاتو بیار بعدش اونا2نفردیگه رو میارن
اما ایندفعه دقیقا بعداز دیدن چندفایلی که دراین زمینه گذاشتین
متوجه شدم وباعث شده از یک ضرر مالی جلوگیری بشه وازطرفی باعث میشد اعتبار پیش افرادبیادپایین
خب بهترین تمرین چیه یه دفتر بردارم
والگوهای تکراری و منفی رو بنویسم
وباورهای خوبش رو بسازم وسپس نتایج کوچک رو ثبت کنم تا برام باور پذیر بشه
درشرایط استرس زا قبلا دنبال مقصر بودم
ولی بعداز آشنایی با شما کلا چنین چیزی در ذهنم خاموش شد
اما درحال حاضر من به فکر فرو میرم
ومیرم پیاده روی وسعی میکنم همون لحظه به خودم فکر میکنم که این موضوعی که پیش اومده
چی باورهایی ازمن این موضوع رو رقم زده
وبعدش پیش خودم میگم آیا این موضوع چندسال دیگه هم برام اینقدر اهمیت داره
ویا میگم که اگه ثروتمند بودی چقدر میتونست این موضوع به راحتی حل بشه
ویا اگه خیلی خیلی استرس زا باشه
میگم هیچکس قرار نیست دراین دنیا ماندگار بشه
وهمه رفتنی هستیم
وباید هرجوری شده احساسمو خوب نگهدارم
خیلی خیلی ممنونم ازتون استادعزیزم
که این آگاهی های ناب رو در اختیارما قرار میدین
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلامی پر عشق به همه عزیزانم ، سپاسی عاشقانه از دوستانی که با پاسخهایی پر مهرشان به من انگیزه ای برای دست به قلم شدن میدهند.
قلم همان که از قسمهای الهیست، همانکه وقتی جاری میشود قسمی دیگر یاد میشود و و ما یسطورون را خاطر نشان میکند.
غرق در کشف دنیای خویشتن و قوانین زندگی به نوشتن روی می آورم. همچون تنفس میماند، دمی و بازدمی.
دمی از شیرینی های درک وجود و قوانینش بیرون داده و جا را برای دریافت بازدم حقایق الهی اش باز میکنم.
عیدی مبارک است ،دیشب به خود عیدی زیبایی دادم.
دوره الهی کشف قوانین را به پاس تعهدم بر پاکسازی و حذف اینستا ،عیدی دادم.
برایم از هزاران کوه الماس گرانبها تر است.
همانیست که نخستین بار توسط برادرم برایم ارسال شد و سر آغاز آشنایی من با شما از آنجا رقم خورد.
اولین بار صدای الهی تان را با این دوره شنیدم.
آنقدر تشنه درک حقیقت و قوانین زندگی بودم که خاطرم هست لحظه ای برای انجام تمریناتش درنگ نکردم.
هرگز آن لحظه مقدس را با جزئیات از خاطر نمیبرم.
در لوکیشنی مقدس به اصرار برادرم که از من خواهش میکرد این دوره را گوش دهم مواجه شدم.
با توجه به ابتدای فایل و اعلام عدم رضایتتان مردد بودم که آیا آن ها را گوش دهم یا خیر.
اما آنقدر آن هدایت واضح بود که تسلیم شدم.
با جان و دل خریدار کلام الهی تان شدم.مقاومتهایی بود اما به مرور برطرف شد. من آن فایلها را با جان و دل گوش دادم اما کمتر از چند ماه به وضوح شنیدم که باید پاک کرده و بهای آن را با عشق پرداخت کرده و سپس گوش دهم.
از 12 قدم شروع کردم ، بعد عزت نفس ، باید میدیدید روز خرید عشق و مودت چه هیجانی داشتم.
روانشناسی ثروت یک را که دیگر نگویم ، قشنگترین سرمایه گذاری سال 1401 من است.
و اما دیشب و این عیدی زیبا ،برایم خاطراتی از شروع آشنایی ام با شما را یادآوری کرد.
بیشتر از سه سال است با صدایتان با فایلهایتان زندگی میکنم.
چقدر تغییر کردم ، چقدر رشد کردم. نفیسه ای که با برخورد با چالش ها و شرایط استرس زا ، به زاناکس پناه میبرد تا بلکه با خوابی عمیق بتواند لحظه ای همه چیز را فراموش کند، بیشتر از سه سال است دیگر به آنها نیازی ندارد.
نفیسه ای که با کوچکترین احساس خطر تلفن در دست به همه گزارش داده و پشت خانواده اش قایم میشد ، خودش با خدایش یک تنه جلوی چالش ها ایستاد و از هیچ تهدیدی نترسید و یک سیکل معیوب را قطع کرد.
من آن نفیسه ترسو را زیر خروارها خاک دفن کردم.
همان که آنقدر بی خدا بود در شرایط استرس زا همه دندانهایش لرزیده و همچون جوجه مریض ها لازم بود چند نفر زیر پر و بالش را گرفته تا بتواند راه برود.
همان که پدرش قرص تپش قلب به دستش داده تا قلبی که از خدا دور بوده آرام بگیرد.
این نفیسه از همه آن حالها بیزاری جسته.اجازه دیدن اشکهایش را دیگر به کسی نداده.
در روزهای جلسات دادگاه از کالبد یک زن همیشه مایل به قربانی در آمده همچون وکیلی مقتدر گامهایش را با قدرت برداشته و با سری بالا و نفوذ کلام الهی اش پر قدرت چنان صحبت کرده که از ورودی آن مجتمع شیفته عطرش شده و اسمش را پرسیده تا قاضی مجتمع که گویی مسخ شده و با آرامش و صبوری به حرفهایش گوش فرا میدهد.
این نفیسه صبح مهمترین و ترسناکترین جلسه دادگاهش را با همه ترسهایش با رقصی جانانه شروع کرده و ابتدا به کافی شاپ رفته و با برادرش میگوید و میخندد و اسپرسو اش را نوش جان میکند و به خدایی ایمان دارد که وعده کرده همیشه و به خدایی ایمان دارد که هرگز خلف وعده نمیکند.
و در نهایت قدرت الهی را دیده که قوانین یک کشور را به نفعش تغییر میدهد و با وجود اقرار نزد قاضی همه رأی ها به نفعش صادر میشود و وعده فتحا مبینا الهی محقق میشود و حیرت همگان را بر می انگیزد.
این نفیسه در چالش ها آهنگی شاد میگذارد و میرقصد و در همان شرایط تجسم روزهای دلخواهش را میکند.
برایش مهم نبود آن بیرون چه خبر است ، درها را به روی همه بسته با صدای زیبایش شادترین آهنگها را خوانده و میرقصید.
لا تخف و لا تحزن من رقص است. با آن میتوانم به این امر الهی عمل کنم.
البته لازم است یک تکاملی طی شود تا بتوانی در آن چالش ها به مدار رقصیدن برسی. با استحمام آن تکامل را طی میکردم.
اما تمثیل دست در آتشتان آنقدر برایم رنج آور است که به زور هم شده خود را به فرکانس رقص میرسانم.
با فرکانس پاک و الهی آب هر الگوی ذهنی که در من وجود داشته تا من در آن شرایط قرار گرفتم را رها میکنم.
زیر دوش آب هرگونه ترسها و مقاومتهایم را رها میکنم.
همان گونه که آب بر سرم نازل میشود در ذهنم بازی های ذهنی انجام داده و شروع به بخشیدن افراد میکنم.
آنها را میبخشم که آنطور که میخواستم نبودند و آزادشان میکنم.
مقصر دانستن افراد بعد از شناخت قوانین تقریبا در ذهنم جایگاهی ندارد.
مقصر را کدهای مخرب ذهنی ام میدانم که نیاز به پاکسازی دارد.
برای این امر به پاکسازی محیط زندگی ام میپردازم. معجزه در پاکسازی است.
وقتی که عاجز از حل مسئله ای میشوم شروع به پاکسازی میکنم.
مهمترین کارم قطع کردن صدای بیرون است ، همان بلندگوهای شیطان ،برای اینکه صدای بیرون را نشونم ایرپادم را در گوشم گذاشته گاه با آهنگی تجسمی گاه با آهنگی شاد، مانع ورود لغو و تأثیمابه گوشم میشوم.
همان روزها که با حمیه الجاهلیه مواجه میشدم ،
به خاطرم می آمد ألزمهم کلمه تقوی را ،
ایرپاد در گوشم و با آهنگ یا رب این دل عشق تو صبر و ثباتم میدهد ، هم نوا شده و قلمی در دست آن آهنگ را مینوشتم و با خدا هم صحبت میشدم، و خدایی که قسم ها به قلم و آنچه مینویسیم یاد کرده همیشه ورق را به نفعم تغییر میدهد.
گرچه همیشه نتوانستم به این خوبی عمل کنم و میشد از کوره در رفته و فأعرض عنهم را فراموش میکردم.
فراموش میکردم روزهایی که سکوت میکردم خدا چه زیبا پاسخ میداد.
فراموش میکردم خدا مرا در مخاصمه غیر مبین خلق کرده و از خلقتم خارج شده و شروع به داد و بیداد میکردم.
اما آنجا فقط به خود آسیب میزدم و تنش ها را بیشتر میکردم.
لازم است سکوت مریمی را بیشتر تمرین کنم.
وقتی سکوت میکنی خدا پاسخ میدهد و این پاسخ آنقدر بلند است که صدایش گوشها را کر میکند.
به وضوح نتیجه سکوت های مریمی را در چالش ها دیده ام.
روزهایی که در چالش ها در را به روی همگان بسته و همه تماسها و ویس ها و پیغام ها را بی پاسخ گذاشته و به خدایی پناه میبردم که بعد از دور زدنهایم به این نتیجه رسیده بودم که جز آغوش امنش پناهی نخواهم یافت. همان آغوشی که امن ترین جای دنیاست، همان که اگر اعتماد کنی و خود را پرت به آغوشش کنی چنان به سلامت از هر آتش بلا و مکر و نیرنگی نجاتت میدهد که
نمک گیر آغوشش میشوی.
نمک گیر ایاک نستعیتنشمیشوی،
نمک گیر سرسپرده او بودن میشوی،
چقدر دلم سمعا و طاعتای او شدن را دوست دارد ،
چقدر دلم دست در دست او دادن را دوست دارد، همان که بالای همه دستهاست.
در آن لحظات آهنگی شاد گذاشته و برایش میرقصیدم ،فارغ از غوغای بیرون در همان حالت رقص شرایط دلخواه را تجسم میکردم. خوشحالی اش را میدیدم که از ایمان کودکانه من غرق شادی و رضایت است و به فرشتگانش امر میکرد کارم را راه بیاندازند.
باید هم کارم را راه بیاندازد، زیباترین لباسهایم را پوشیده و قشنگترین رقصم را برایش انجام میدهم.
سوگولی زیبای شاه برایش قشنگترین رقص را انجام دهد پاداشش چیست ؟
او که شاه عالم است، وظیفه اش این است بهترین شاباش ها را به سوگولی زیبایش تقدیم کند.
کافیست تنها یک قدم برای رسیدن به نقطه لا تخف و لا تحزن بردارم، به وضوح دستان امداد رسانش را برای یاری ام میبینم.
به وضوح میبینم که همان طور که قلب مادر موسی را پس از عمل به هدایت تثبیت کرد ، قلب مرا هم تثبیت میکند.
وقتی ایمانت را در دل بحران ها ببیند چنان أنزل سکینه را برایت عملی میکند که خودت هم میمانی.
میخواهی بدانی چه زمان بهتر مفهوم سکینه الهی را درک میکنی؟
در آن شرایط به اطرافیانی که درکی از قوانین نداشته بنگر.
میبینی که همچون مرغی پرکنده به این سو آن سو رفته تا بلکه بتوانند شرایط بحرانی را تغییر دهند. دست به دامان این و آن شده تا بتوانند آن شرایط را مدیریت کنند.
اما قلب تو که به خدا پناه برده ای آرام است.
اوج اضطرار را لمس میکنی اما أمن یجیب المضطر إذا و یکشف السوء به دادت میرسد.
در لحظه های اضطرار عبارت تأکیدی ام بوده و صفحه ها را با آن پر میکردم و ایمانم به خدایی بود که به آنچه مینویسم قسم ها یاد کرده.
و به طرفه العینی امداد الهی اش را به وضوح در زندگی ام میدیدم.
با این شرایط مواجه خواهی شد. این یک قانون است.
هیچ پیامبری هم از این شرایط مصون نبوده است، آن چنان اضطرار را لمس کرده که از خدا میپرسد پس کی یاری ات میرسد؟
فقط لازم است تو نیز وعده یاری ام نزدیک است را باور کنی حتی اگر به ظاهر همه چیز بر علیه تو باشد.
استعینوا بالصبر و صلوه را از خاطر مبر.
لازم است سکوت مریمی را سرلوحه زندگی ام قرار دهم و از خلقتم خارج نشوم و اجازه دهم در چالش ها خدا به جای من صحبت کند.
گرچه لازم است مرز باریک آن با زمانی که سکوت کرده و اجازه میدهم بقیه قضاوت کرده و من لذت ببرم و بعدا به آنها احساس گناه بدهم که اشتباه در موردم قضاوت کردند را بهتر درک کرده و تشخیص دهم.
و چه زیباست زمانی که این مرز باریک را درک کرده و در بهترین زمان مهر سکوت مریمی را به زبانم زده و در بهترین زمان لب به سخن بگشایم و در اصل تقوی کنترل زبان را در عمل اجرا کنم.
هنوز هم فارغ از شرایط بیرونی ، خوشبو ترین عمرم را زده و برایش با عشق میرقصم و ایمان کودکانه ام را در پس تجسماتی که عقل از سرها میپراند، به او نشان میدهم.
او هم وظیفه اش این است به وعده إن الله بالغ أمره به زیبایی عمل میکند و گرانبهاترین شاباش هایی که درخور پادشاه عالم است به سوگولی زیبایش تقدیم کند،
عمل به وعده أحسن رزقا* در همه ابعاد زندگی ام.
سلام نفیسه جان
احسنت به تو چقدر زیبا ولذت بخش مینویسی کلمه به کلمه کامنتت را باعشق خواندم غرق یه حس ناب شدم با هرکلمه وهرجمله ای که خواندم تحسینت کردم بی نظیری احسنت به تو که اینقدر قشنگ همه چی را در جای خود گنجانده ای وبه این زیبایی به تحریر درآوردی احسنت به این اندازه تعهدت وایمانت ممنون که هستی ونوشتی
از صمیم قلبم بهترین بهترینها را برات آرزو میکنم
سلام خانم محسنی
چه زیبا می نویسی،
نمک گیر آغوشش میشوی.
نمک گیر ایاک نستعیتنشمیشوی،
نمک گیر سرسپرده او بودن میشوی،
چقدر دلم سمعا و طاعتای او شدن را دوست دارد ،
چقدر دلم دست در دست او دادن را دوست دارد، همان که بالای همه دستهاست.
باید هم کارم را راه بیاندازد، زیباترین لباسهایم را پوشیده و قشنگترین رقصم را برایش انجام میدهم.
سوگولی زیبای شاه برایش قشنگترین رقص را انجام دهد پاداشش چیست ؟
او که شاه عالم است، وظیفه اش این است بهترین شاباش ها را به سوگولی زیبایش تقدیم کند.
،همانند نوشته مناجات های خواجه عبدالله انصاری ،بعد از اینکه از جملات رد می شوم ،معنی اش در ذهنم تجلی میده
خیلی زیباست
همیشه سربلند ،سلامت و در پناه خدا باشید
سلام بر نفیسه زیبا
نفسم بند اومد و اشکام ریخت
عجب عجب از قلم گیرایی ک داری دختر پادشاه دنیا
دختر خدا
عجب عجب که همیشه فکرم این بود پیرزنها عاشق خدا میشن
ن جوونا
حالا ببین استاد چ کرده چ دختر پسرهای زیبا و خوشگل و خوشتیپی ک اگه ببینیشون میکی اینا هیچ دردی ندارن و فقط خوش گذرونن
اینطوری عاشق قرانن و عاشق خدا
عجب از استاد اگعجب از نفیسه عجب از همه بچه های سایت
ملت و مبهوتم از این همه خلوص پاکی درک عشق خدا قرآن
پیغمبرش
فقط مات و مبهوتم
خدایا شکرت زیاد شکرت خیلی شکرت
همممونو هدایت کن هر مگا ثانیه عمرمون هدایت کن
وای خدای من
قلبم تند میزنه
دوست دارم خدا
دوست دارم استاد.
نفیسه دوست دارم
سلام نفیسه خانم نازنین
دو روز پیش بود که به خداوند گفتم
دوست دارم برای نفیسه یه کامنت مناسب بنویسم
تو خودت هدایتم کن
الان که دوباره هدایت شدم به کامنت شما و درک شیرین شما از حقیقت جهان
دوباره به خدا گفتم که تو بگو من بنویسم
تو بگو ، من بنویسم
چقدر این جمله رو دوست دارم
تو بگو ، من بنویسم
یادمه قبل از اینکه بفهمم حقیقت دنیا چیه و در اصل قبل از اینکه خدارو بشناسم
توی مسجد ها و هیئت های مختلفی میرفتم
پیش خودم فکر میکردم خیلی آدم با ایمانی هستم
همیشه اینو از زبان آدم ها میشنیدم که
هزار و 400 سال پیش یک کسی به اسم امام حسین جلوی 30 هزار لشکر که از دشمنانش بودند وای میستاد و براشون سخنرانی میکرد بدون اینکه ترسی داشته باشه
اون موقع ها توی ذهنم این بود که واووو امام حسین عجب آدم با اعتماد بنفس و شجاعی بوده
چقدر به خدا و روز آخرت ایمان داشته
خلاصه گذشت و به این مسیر هدایت شدم و فهمیدم که شجاعت مخصوص یه عده ی خاصی نبوده
شجاعت رو هر کسی که به خداوند یقین داشته باشه داره
اولین کسی که فهمیدم چقدر مرد با ایمان و شجاعی هستش
استاد عباسمنش بود
چرا؟
چون شنیدم از زبان استاد که با دو تا ساک و دوتا بچه از خونه ی خودش خارج شد و رفت به مسیری که ایمان داشت بهش
این شجاعت میخواد
مگه نه !!!
این شجاعت میخواد زندگی ای که ساختی رو رها کنی بری دنبال رویاهای خودت
این شجاعت میخواد
میدونی
بعد از اینکه داستان استاد عباسمنش رو شنیدم
توی پس زمینه ی ذهنم این نشست که خب فقط استاده که میتونه همچین کار شجاعانه ای رو انجام بده
ولی بعد از اینکه بیشتر روی خودم کار کردم
و چه شجاعت ها و چه با ایمان های واقعی رو در این سایت دیدم و خوندم
بیشتر درک کردم نه
واقعاً هر کسی میتونه این شجاعت و ایمان به رب رو داشته باشه تا جاییکه
از خونه خودش بیاد بیرون
همین الان یاد اون آیه ای از قرآن افتادم که میگفت آنهایی که ایمان دارند از خانه هایشان خارج شدند
این شجاعت میخواد
مگه نه نفیسه خانم
بعد دیدم این شجاعت مختص مردها نیست
وقتی که شما گفتین جلوی کسانی که به خونتون تشنه بودن ایستادین
گفتم که عه اینو من قبلاً توی داستان ها امام حسین شنیده بودم
پس این ایمان به الله اینقدر میتونه قوی باشه که دیگه زن و مردی مهم نمیشه
اون ایمانه که مهمه
شرایطی که تو با ایمانی که داری محیا میکنی مهمه
اون قدمی که تو بر میداری نشون میده چقدر ایمان داری
ایمان
چقدر باعث شجاع تر شدن میشه
یا وقتی گفتی از خونه ای که توش زندگی میکردی خارج شدی
دقیقاً یاد همون آیه ای از قرآن افتادم که خداوند میگه از خانه های خود خارج شدن در راه خدا
در راه خدا
ای خدا این چه عشقیه که هیچی جلودارش نیست
این همون نیروییه که باعث حرکتت میشه
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
میدونی نفیسه خانم
این پاداش ایمان آوردگان است
الذین آمنوا و عمل الصالحات
کسانی که ایمان آوردند و عمل کردند
وای خدایا تموم شدم
نفیسه خانم از خدا میخوام همیشه پر از عشق و شادی باشه
همیشه برقصی :)))
باورت میشه
دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه که برات بنویسم
دقیقاً قبل از اینکه میخواستم شروع کنم به نوشتن برات
اونم برای باور اول بعد از یک سال و نیم براتون کامنت نوشتم
ساعت یک شب شد
اصلاً نفهمیدم
در پناه خدای قدرتمند باشی
سلام نفیسه جانم
شاید بگم روان ترین قلم را برایم در بین همه کامنت ها داشته ای
دقیقا مانند نویسنده های جذاب رمان های پر فروش مینویسی در بهترین جا از بهترین کلمه استفاده میکنی
روانی قلمت را تحسین میکنم
و با عشق میخوانم کامنت هایت را
نفیسه فشنگم روزی را میبینم که امده و از روابط عالی و زندگی های و نتایج عالی ترت برایمان مینویسی
از نتیجه ایمانت
نفیسه جان و من چقدر برای ان روز خوشحالم و برایم مثل روز روشن است که تو موفق میشوی
همون چیزی میشوی که میخواهی
خیلی حالم با کامنت هایت از نتایج و درکی که از قوانین داری و از طرز بیانت لذت میبرم
ممنونم ازت و برات بهترین ها رو میخواهم
و منتظر اون روز میمانم با عشق
سلام سوگلی خدا
مرحبا مرحبا به این همه ایمان و تعهد .به این همه کنترل ذهن .واقعا نمیدونم چی بگم .چقدر از پیامت لذت بردم عزیزم با هر کلمه اش اشک ریختم و تحسینت کردم..این ارتباط قشنگت رو با خدا تبریک میگم .واقعا رها شدن دراغوش پر امن خدا چه لذتی داره .ثابت کردن ایمانت به خودت چه لذت و کیفی داره .اعتماد کردن به خدا در سخت ترین شرایط چه قدرتی میخاد واقعا قابل تحسینی عزیزم .
دریافت گرانبهاتربن پاداش ها از بزرگترین پادشاه مبارکت باد که لایقش هستی .
سکوت مریمی .چه تعبیر قشنگی منم از خدا درخاستش کردم
به خود میبالم برای داشتن وهم مسیر بودن با چنین دوستان قدرتمند و توحیدی
خدایا سپاسگزارم برای ثبت نامم در این دانشگاه الهی که تمام ترم ها ودرسهاش .توحیده و توحید
از صمیم قلبم بهترین آرزوها و برات دارم سوگلی خدا
نفیسه ی عزیز چقدر با خوندن کامنتون اشک ریختم.
جز آغوش امنش پناهی نخواهی یافت.
همان آغوشی که امن ترین جای دنیاست
همان آغوشی که اگر اعتماد کنی و خودت را پرت در آغوشش کنی چنان به سلامت از آتش هر مکر و نیرنگ نجاتت میدهد که نگو.
میدونی نفسیه جان
ما آدما یادمون میره قرار نیست به احدی دل ببندیم
جز خودش.
تجربه ی خودمو بگم از این بخش پیامتون؛
من خودمو تو آغوش یه دوستی میدیدم و بهش تکیه میکردم
اغلب اوقات جواب سوالات چالشای زندگیمو از این دوست میپرسید و انقد بهش تکیه کرده بودم که هر حرفیم میزد سمعا و طاعتا اجرا میکردم!!
یه شب داشتم به این فکر میکردم وای چقدر آدم خوبی
چقدر آدمی که میشه روش حساب کنم تو زندگیم
میدونید چه اتفاقی افتاد؟؟
تو همون بازه ها بهم خیانت میکنند
همین دوست بخاطر نیازهای انسانیش
جوری به من ضربه میزنه و هزار تا دروغ و تهمت بهم بزنه
تا بتونه خودش پیشرفت کنه
همین آدمی که فکر میکردم عجب تکیه گاه خوبی برام تو زندگیم!منو کرد پله ی خودش برای پیشرفت خودش.
کاش فقط بخاطر منافعش دوستبش با من رو قطع میکرد،،،
کاش فقط موضوع ختم میشد به اینجا؛
منو آدم بده کرد و همه چی در دوستون رو جور دیگه نشون داد،
هر اتفاقی که خودش شاهد بود رو جور دیگه نشون دادو منو کرد آدم هرزه
اونم تو موقعیتی که “میدونست”چه موقعیت حساس برای من هست و چقدر نقش خودش به عنوان دوست من
موقع تحقیق خواستگاری مهمه!
پناه میام به خدا از شر آدمها
هیچ کی لایق تکیه کردن بهش نیست جز خودش
هیچ کی لایق حساب شدن روش نیست جز خودش.
و من چقدر بد اینو درک کردم
چقدر بد توحید و ایاک نعبد رو درک کردم
چقدر بد فهمیدم هیچ کی قرار نیست بت بشه و در برابرش سمعا و طاعتا بشی چه ارادی چه غیرارادی.
باید هوشیار بمونم که هیچ کی نتونه انرژیتو بکشه و محوش بشی که ناخواسته بشی غلام حلقه به گوشش و هر چی گفت اجرا کنی
چون فقط اونه که لایق نستعینه.
چقدر بد فهمیدم آدما پر از نیازن و ماهیت خدا شدن رو ندارند
و فقط خودشه که صمده و میشه ازش بدون هیچ آسیبی کمک خواست.
که اگه تو پناه ببری فقط به آغوش اونو خودتو پرت کنی فقط تو آغوش اون
همه چیو برات مباره
و میشی مثل ابراهیم و میدونی به چشم خدارو ببینی
(با همزمانی ها و آسون فرستادن خواسته هات)
که تو میشی نمک گیر آغوشش و فقط اشک شوق میریزی از دیدن نتیجه ی اعتماد بهش.
میخواهی ببینی چه زمانی بهتر نتیجه ی سینه ی الهی را درک میکنی؟
در این شرایط به افرادی که درکی از قانون ندارند بنگر؛
میبینی که همچون مرغی پرونده در این شرایط به این سو و آن سو میروند تا بتوانند شرایط بحرانی تغییر دهند دست به دامان این و آن شده تا بتوانند شرایط را مدیریت کنند!!
اما قلب تو که به خدا پناه بردیم ای آرام است.
اگر ایمانت در این شرایط داشته باشی چنان شاهد انزل سیکنه در قلبت هستی که خودت میمانی!
و شاهد یکی یکی امدادهای او میشوی.
تجربه در مورد این بخش پیامتون؛
یادم رفته بود هممون امتحان میشم و تو شرایط امتحان
“قراره که ایمانمان رو نشون بدیم”
یعنی چی؟
یعنی یادم بمونه خدایی دارم که اجیب الدعوه ابداع هست خدایی که گفته ادعونی استجب لکم
خدایی که سیستمی داده که هرآنچه بخواهی میشود.
یادم باشه هر چالشی امتحان ایمانه،
میتونم این شرایط و بزرگتر از خدا ندونم؟؟
میتونم تو این شرایط هرچقدر هم با ظاهر سخت و به نظر غیر حل ایمان و یقین داشته باشم خداوند هر خواسته ای رو اگر در مشیتش باشه(مثلا ناحق نبودن اون درخواست-مثلا دفاع از منی که به حق حرفی میزنم نه دفاع از ناحق)
برآورده میکنه.
اجی محمدسبحان
نفیسه ی عزیز چقدر با خوندن کامنتون اشک ریختم.
جز آغوش امنش پناهی نخواهی یافت.
همان آغوشی که امن ترین جای دنیاست
همان آغوشی که اگر اعتماد کنی و خودت را پرت در آغوشش کنی چنان به سلامت از آتش هر مکر و نیرنگ نجاتت میدهد که نگو.
میدونی نفسیه جان
ما آدما یادمون میره قرار نیست به احدی دل ببندیم
جز خودش.
تجربه ی خودمو بگم از این بخش پیامتون؛
من خودمو تو آغوش یه دوستی میدیدم و بهش تکیه میکردم
اغلب اوقات جواب سوالات چالشای زندگیمو از این دوست میپرسیدم و انقد بهش تکیه کرده بودم که هر حرفیم میزد سمعا و طاعتا اجرا میکردم!!
یه شب داشتم به این فکر میکردم وای چقدر آدم خوبی
چقدر آدمی که میشه روش حساب کنم تو زندگیم
میدونید چه اتفاقی افتاد؟؟
تو همون بازه ها بهم خیانت میکنند
همین دوست بخاطر نیازهای انسانیش
جوری به من ضربه میزنه و هزار تا دروغ و تهمت بهم بزنه
تا بتونه خودش پیشرفت کنه
همین آدمی که فکر میکردم عجب تکیه گاه خوبی برام تو زندگیم!منو کرد پله ی خودش برای پیشرفت خودش.
کاش فقط بخاطر منافعش دوستبش با من رو قطع میکرد،،،
کاش فقط موضوع ختم میشد به اینجا؛
منو آدم بده کرد و همه چی در دوستون رو جور دیگه نشون داد،
هر اتفاقی که خودش شاهد بود رو جور دیگه نشون دادو منو کرد آدم هرزه
اونم تو موقعیتی که “میدونست”چه موقعیت حساس برای من هست و چقدر نقش خودش به عنوان دوست من
موقع تحقیق خواستگاری مهمه!
پناه میام به خدا از شر آدمها
هیچ کی لایق تکیه کردن بهش نیست جز خودش
هیچ کی لایق حساب شدن روش نیست جز خودش.
و من چقدر بد اینو درک کردم
چقدر بد توحید و ایاک نعبد رو درک کردم
چقدر بد فهمیدم هیچ کی قرار نیست بت بشه و در برابرش سمعا و طاعتا بشی چه ارادی چه غیرارادی.
باید هوشیار بمونم که هیچ کی نتونه انرژیتو بکشه و محوش بشی که ناخواسته بشی غلام حلقه به گوشش و هر چی گفت اجرا کنی
چون فقط اونه که لایق نستعینه.
چقدر بد فهمیدم آدما پر از نیازن و ماهیت خدا شدن رو ندارند
و فقط خودشه که صمده و میشه ازش بدون هیچ آسیبی کمک خواست
که اگه تو پناه ببری فقط به خودش و خودتو پرت کنی فقط تو آغوش اون
همه چیو برات مباره
و میشی مثل ابراهیم و میتونی به چشم خدارو ببینی
(با همزمانی ها و آسون فرستادن خواسته هات)
که تو میشی نمک گیر آغوشش و فقط اشک شوق میریزی از اعتمادی که بهش کردی.
قلب تو که به خدا پناه بردی ای آرام است.
اگر ایمانت در این شرایط داشته باشی چنان شاهد انزل سیکنه در قلبت هستی که خودت میمانی!
و شاهد یکی یکی امدادهای او میشوی.
تجربه من در مورد این بخش پیامتون؛
یادم رفته بود هممون امتحان میشم و تو شرایط امتحان
“قراره که ایمانمان رو نشون بدیم”
یعنی چی؟
یعنی یادم بمونه خدایی دارم که اجیب الدعوه ابداع هست خدایی که گفته ادعونی استجب لکم
خدایی که سیستمی داده که هرآنچه بخواهی میشود.
یادم باشه هر چالشی امتحان ایمانه،
میتونم این شرایطو بزرگتر از خدا ندونم؟؟
میتونم تو این شرایط هرچقدر هم با ظاهر سخت و به نظر غیر حل ایمان و یقین داشته باشم خداوند هر خواسته ای رو اگر در مشیتش باشه(مثلا ناحق نبودن اون درخواست-مثلا دفاع از منی که به حق حرفی میزنم نه دفاع از ناحق)
براورده میکنه.
به نام خدا
سلام نفیسه خانم پاک و مطهر
عزیزم چه کردی با دل ما و همه ی بچه ها
من هر چی نوشته هاتون رو خوندم سیر نشدم
کامنت را به اتمام رسوندم ولی باز دوباره برگشتم از اول
جمله به جمله نوشته ها برام درس داشت
شما عمل کردن . حرکت کردن. غوغا در دل خودتون و بقیه البته که بقیه ای که در مدار دریافت آگاهی های خالص و ناب شما در این نوشته های
نورانی بودند . را با دیده ی جان به سر منزل رسوندید
چقدر توحیدی هستید عزیزم
چقدر کلمه های قرآن و آیه ها را با
عمل با جمله با قانون همه را با هم
تطبیق داده بودید
واقعا که معلومه صدای خداوند را
خوب شنیده بودید
من که خیلی درس گرفتم
خیلی عالی بود
هر چی بگم کم گفتم….
اصلا چی دارم که بگم ……
جمله هاتون را باید ساعت ها تامل می کردم تا درک کنم تازه اگر خداوند
کمکم می کرد وگرنه من که نمی فهمیدم و درکش برام سخت بود .
خدایا شکرت برای وجودت بانوی توحیدی
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته بانو و دیگر دوستان عضو سایت!
قبل از شروع کردن از استاد ارجمند سپاسگذاری میکنم باز هم فایل ارزشی ایجاد کردن و دوباره دعوت به چالش اخلاقی و رفتاری که بهتر از قبل ریشه یابی کنیم و ضعف خودمان پیدا و بعد ترمیم و بهترش بسازیم!
من از وقتی با سایت شما اشنا شدم و روی خودم تا جایی که امکان بود کار کردم و میکنم و به همو اندازه که به روش درست باید پیش میرفتم به همان میزان جواب گرفتم و از اینکه به این مرحله از زندگی رسیدم خوشحالم و سعی دارم بیشتر ازین به کیفیت خوشحالی بهتر دسترسی برسم و همین دیشب هنگام نوشتن سپاسگذاری از خداوند و خواستن درخواستهایم و یادآوری هدف امسالم متعهد تر شدم و نوشتم من هرکاری که از دستم برایه برای رسیدن به خوشی و نشان دادن ایمانم به هستی از هیچ چیز دریغ نمیکنم و امروز ساعت 5 صبح بیدار شدم با اینکه شدید کم خواب بودم اما پایبند به تعهدی که به خودم داشتم بلند شدم و زدم بیرون هم قدم زدن و هم نامه ای که باید به صندوق پستی مینداختم و در حین قدم زدن از فضای پاک و زیبا طبیعت آلمان استشمام میکردم و شکرگذاری و دوباره یاداوری هدف امسالم و خوشایند ترین لحظه زندگی ام دوباره و دوباره با تمام وجود احساس کردم و طعم بهشت در قلبم حس کردم که یک روزی٬ بودن در این سرزمین که یکی از رویاهای زندگی ام بودرا٬ الان رسیدم و مطمئن هستم بدون شک بهترین مدیر برنامه های زندگی ام بوده چون اضافه تر و بهتر ازاون چیزی که در گذشته در رویایم بود خدا برایم با بهترین شکل برایم رقم زد!
این ها را گفتم که مقدمه نکته های اصلی باشه که در پایین ذکرش میکنم این است که خیلی وقت است استرس و نگرانی که سال های قبل داشتم به او صورت ندارم و استرس های جزئی یا مسئله ای که پیش میایه خودم را مقصر میدانم و خودم به چند روز در خانه قرنطین میکنم و با کسی در تماس نمیباشم سعی میکنم چون شناختی از خودم دارم نمیخوام کلامی یا حرفی ناراحت کننده ای از دهنم بیرون بیایه و میل به خواب دارم که همو روز هیچ به درس نمیروم و استراحت میکنم و میخوابم بعد یک شاور میگیرم با خودم میشینم صحبت میکنم که حالا چی باید کنم و نوت برداری میکنم کارای که باید انجام بدم و بخاطر تقویت اعتماد به نفس ام فایل شما استاد عزیز را میبینم به صورت رندمی و کامنت دوستان میخوانم و میرقصم! عاشق رقصم خیلی هیجان میده به من و ساعت ها قدم میزنم حتی از قصد تیکت ترانسپورتی نمیگیرم و مسیرهای زیادی را قدم میزنم و نوت هایی اموزشی زبان که روی استیکرهای رنگی نوشتم در مسیر راه مطالعه میکنم و خیلی وقته از مبایل و هندفری در مسیر راه استفاده نمیکنم و بیشتر تماشاگر فضا و مردم هستم.
البته بعضی نکات های ریز رفتاری هم دارم که سعی در اصلاحش هستم و بالخصوص شما! عزیز هستین استاد که فایل های این چند مدت که روی سایت میزارین من میبینم و نوت برداری میکنم اون نکات های ریزی که در پس زمینه ذهنی ام پنهان شده و شکر خدا متوجه شدم مسیر زندگی ام در روند بهبودی است و تابحال چیزی نبوده که یک الگو بار بار تکرار شده باشه.
من بعضی از فایل های شما را خریداری کردم و علاقمند خریداری این فایل دوره کشف قوانین زندگی هستم اما در حال حاضر قادر به خریداری اش نیستم هرچند شما در خیلی از فایل های رایگان تان بهترین نکات های کلیدی یادآوری کردین که در خود فایل ها اونقدر دیده نشده و خودتان هم قبلا در این مورد یادآوری کرده بودین و این از قلب بزرگ و لطف …. شما است که کسانی قادر به خرید نیستن اما تشنه شنیدن هستن این مسیر یا هدیه زیبایی است که بتانه ازین موقعیت استفاده کنه و من هم تلاش دارم با تمام وجود ازین موقعیت و شرایط استفاده عظمی ببرم و اینکه دوست دار به خریدن فایل های شما هستم بیشتر شوق و انگیزه ای دارم که من مشتری خوب شما باشم و شما بهترین فروشنده که معامله دو طرفه ای که لذت و عشق داره از همدیگر استفاده کنه!
شما بهترین الگو برایم هستین و با کمک شما این درس میدین که نیت خیر داشته باشیم و صداقت و درستی را در تمام امورات زندگی پیاده کنیم !!!! مرسی مرسی مرسی از شما و بهترین ها را برای شما میخوام همیشه تن تان سالم و پرانرژی بمانین!
بسم الله الرحمن الرحیم
خسته و نالان و درمانده مشغول درگیری با نجواهای ذهنی ام در برابر چالش های زندگی ام بودم که این چند بیت شاهکار از مولانا از جلوی چشمانم رد شد…
کاف کافی آمد او بهر عباد
صدق وعدهٔ کهیعص
کافیم بدهم ترا من جمله خیر
بیسبب بیواسطهٔ یاری غیر
کافیم بینان ترا سیری دهم
بیسپاه و لشکرت میری دهم
بیبهارت نرگس و نسرین دهم
بیکتاب و اوستا تلقین دهم
کافیم بی داروت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
گویی آب بروی آتش بود
آرام شدم
خدایی که از رگ گردن به من نزدیک است ؛ داشت میگفت : که من برای تو کافیم ؛ تو فقط توکلی راستین به من داشته باش
پرسیدم که توکل راستین چیست؟
گفت که با وجود من از هیچ چیزی نترسی و نسبت به چیزی غم نداشته باشی…
خود را نگریستم ، دیدم لاف میزدم ؛ توکل ندارم و به تبع آن تسلیم هم نیستم
با زبان شکایت گفتم : خدایا ؛چرا اینقدر چالش ؟ چرا اینقدر سختی ؟ تو که خدای آسانی هستی ، تو که مهربان و رئوف هستی و از مهربان و رئوفی چون تو جز خوبی و خوشی به خلق نمیرسد ؛ پس چرا…؟
جوابش را با یک بیت از زبان مولوی داد
از هر جهتی تو را بلا داد
تا باز کشد به بی جهاتی
گفتم پس همه این چالش ها از جانب توست تا مرا به نقطه صفر برسانی…
او در جواب باز یک بیت دیگر از زبان مولوی برایم خواند
جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
خیلی قشنگ بهم گفت : تو میترسی که به من روی آوری و خودت عدم شوی و از سر راه من کنار روی و همه چیز را به من بسپاری
تو میترسی که موسی خودت را به دریای توحید و توکل من بیاندازی تا من پیامبری راستین به تو تحویل دهم
(وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰۤ أُمِّ مُوسَىٰۤ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیۤۖ إِنَّا رَاۤدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ)
[سوره القصص 7]
باز فهمیدم که من فقط لاف زده بودم…
و بعد باز دوباره یک بیت دیگر از زبان مولوی برایم خواند که
خوش آوازیِّ من دیدی دواسازیِّ من دیدی
رسن بازی من دیدی از این چنبر چه غم داری؟
خیلی قشنگ به من گفت
ای رضا ، این همه لطف مرا ندیدی؟
این همه به من سپردی و برایت شاهکار کردم…
حال تو را چه شده که…؟
احساس گناه به سراغم آمد ، حالم بد شد از بی وفایی و بی معرفتی خودم نسبت به خدا
باز او یک بیت دیگر از زبان مولوی برایم خواند و آرامم کرد
سیئاتم چون وسیلت شد به حق
پس مزن بر سیئاتم هیچ دلق
آرام شدم ، فهمیدم این قسمتی از مسیر تکاملم بوده و نباید خودم را سرزنش کنم
احساس گناه از من رفت
گفتم ، خسته شدم خدایا
خسته شدم از این همه تدبیرهایم
چه کنم؟
با زبان خودم گفت که خودت ، جواب خودت را دادی
تدبیرهایم…
تو چرا تدبیرهایم تدبیرهایم تدبیرهایم میکنی در برابر منی که مدبر اللیل و النهار هستم؟
و بعد دوباره یک بیت از زبان مولوی برایم خواند…
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
گفت قربان کن ؛ سر ببر…
عقلت را سرببر و نیست شو
و باز این بیت را که حقیقتا نمیدانم به که منسوب است را در گوشم زمزمه کرد
کارساز ما به فکر کار ماست
فکر ما در کار ما آزار ماست
گفت ، تو فقط فکر نکن ، بگذار من کار کنم
گفتم چشم ، سعی میکنم
گفت نگو سعی میکنم فقط بگو چشم
اگر یک چشم واقعی به من نگویی یک مشکلی را سر راهت میگذارم تا قشنگ بیهوش شوی تا بتوانم جراحی ات کنم دقیقا مثل یک دکتر که بیمارش را بیهوش میکند تا بتواند بروی بدنش کار کند تا آن غده سرطانی را که در حال ایجاد مشکل در بدن بیمار است جدا کند…
گفتم چرا دست از سرم بر نمیداری
جوابی داد که لال شدم
گفت تو گنج نهان منی ، برایت زحمت کشیدم ، نمیخواهم براحتی از دستت دهم…
با شرمندگی گفتم ؛ تسلیم میشوم
فقط میدانم که تو بهترین طبیب هستی و بدون درد و خونریزی مرا خوب میکنی
گفت آفرین ، همین را از تو میخواستم
حالا بر شانه هایم بشین تا برویم…
و من نشستم و لذت می بردم از این همه خوشی و آسایش و با خودم میگفتم
خدایا چرا من زودتر نیامده بودم به سمت تو؟
و خدا با زبان شوخی به من میگفت
آخه دیوونه ؛ تو در مورد من چی فکر کرده بودی؟
تو خودت بر سر راه من بودی…
تو مرا درست نشناخته بودی…
گفتم چه کنم که همیشه در مهمانی تو باشم و سوار بر شانه هایت
این بار یک بیت از زبان عطار به من گفت و تاکید کرد این بیت همیشه جلوی چشمانت باشد
تو مباش اصلا کمال این است و بس
تو ز تو لا شو وصال این است و بس
و یک دو کلمه از قرآن به من گفت و تاکید کرد که فقط کارت این باشد
(وَطَهِّرۡ بَیۡتِیَ)
[سوره الحج 26]
خانه مرا را که قلبت است تطهیر کن…
گفتم ، چشم
دعا میکنم خدا توفیق بدهد اینگونه باشم
حقیقتا نمیخواستم کامنت بگذارم و رفتم داخل اتاقم و برنامه ریزی کرده بودم برای کاری دیگر اما نمیدانم چه شد که کشیده شدم به سمت این نوشته ها و از برنامه ام غافل شدم
آره ، میخواست به من بگوید برنامه ریزی را به من بسپار
داره با زبان بی زبانی بهم میگه که…
رضا ، افتخار میدی مدیر برنامه هایت شوم؟؟
من مدیر برنامه های زنبور عسل هستم و نتیجه کارش را میبینی که عسلی شده که در قرآن از آن به عنوان شفا یاد شده
تو که اشرف مخلوقات منی…
و من چه بگویم…
با الگوگیری از نوح نبی که گفت
(وَقُل رَّبِّ أَنزِلۡنِی مُنزَلࣰا مُّبَارَکࣰا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ)
[سوره المؤمنون 29]
و برای خدا مکانی تعیین نکرد و فقط گفت یک مکان با برکت
میگویم:
خدایا تو بهتر از من میدانی و من نمیدانم
این روز مرا بهترین و توحیدی ترین روز زندگیم قرار بده و هر روزم را بهتر از امروز قرار بده ، همانا تو خدای خوبی ها هستی و بهترین ها را برایم میخواهی
سلام آقا رضا احسنت به شما میدونید چرا هدایت شدید به کامنت نوشتن چون من دیشب از خدا خواستم هدایتم کنه ازش خواستم خودش رو داشته باشم بهش گفتم ترسها ونگرانیهام رو بخودت میسپارم آرامشی از جنس خودت در قلبم جاری کن وصبح که آمدم سایت با اینکه دیشب چند دفعه دیدم شما کامنت گذاشتید ازش رد شدم ودقیقا امروز صبح اولین کارم خواندن کامنت شما بود تا اینگونه وبوسیله دستان شما من جوابم هدایتم را بگیرم بی نهایت ازت سپاسگزارم مرسی که هستی ونوشتی وبه من با نوشته حس آرامش دادی
درپناه حق شاد وسلامت وتندرست وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
به نام خدا
سلام دوست توحیدی. هم فرکانس
نمی دونم من توحیدی تر شده ام یا خداوند یه نظری به حال ما کرده
آقا رضا چه کردی با این نوشته هات
خیلی عالی بود
دست مریزاد
چقدر شده خداوند با اون بزرگیش ما را می خواسته هدایت کنه ولی ما راه
را بستیم
خودمون با دست و قلب و تمام جان خودمون و نه هیچ عوامل بیرونی دیگری
خیلی وقت بود شعر نخونده بودم ولی با ابیاتی که به جا از مولوی و عطار در کامنت آورده بودی خیلی کیف کردم و تمامش را خوندم اون هم با لذت .
داشتم فکر می کردم چرا من اینقدر این مکان ٫ این سایت ٫ کامنت ها ٫ استاد جون
ووو همه را اینجا دوست دارم؟؟؟؟؟؟؟؟
حاضرم قسم بخورم 24 ساعت شبانه روزم را اینجا باشم سیر نمیشوم . خسته نمیشم
یه وقتایی کارهای روزمره نمی گذارند
بیام داخل سایت و این را به خودم میگم امروز کم کار کردم ها ؟؟؟!!!
امروز کم توحیدی شدم ها؟؟؟
و وقتی میام دلم آروم میشه .سبک میشم . بیخیال همه ی آدمها همه و همه و همه میشم…..
واقعاً اینجا خانه ی امن منه. هیچ جا اینقدر آرام نمیشم .
هیچ جا اینقدر احساسم خوب نمیشه . هیچ جا اینقدر احساس امید به این لحظه. امید به آینده ندارم خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم.
یه دعای قشنگ به ذهنم اومد بگم : خدایا ازت می خواهم هر لحظه انسان های بهتر پاک تر توحیدی تر را
به من نشون بدهی با من هم کلام و هم سفره شوند آمین آمین آمین یا رب العالمین .
ممنون دست خدا
ممنون ….
خدایا شکرت
سلام به استاد فوق العاده
من زمانی که استرس میگیرم این کار ها را انجام میدهم
دیدن سریال یا خواندن رمان برای سر گرم شدن که خیلی خیلی بده چون کلی باور غلط وارد مغزم میشه .
خوردن خوراکی و غذا ،پرخوری
اهنگ گوش دادن
گاهی انقدر استرسم بالا میره که ناخوداگاه خوابم میگیره و بی حال می شم و انرژی ندارم کاری انجام بدم سو میرم می خوابم .
به شدت ادم ساکتی میشم و کاملا از قیافم حال بد مشخص میشه .
اگر بتونم ذهنمو کنترل کنم تا یک حدی با خودم شروع به صحبت میکنم تا بتونم اون مشکل رو حل کنم و از فایل های شما کمک میگیرم یا از عقل کل میپرسم .
گاهی هم شروع به درست کردن شیرینی میکنم ویا
میرم ورزش کنم .
یک کار دیگری ام که انجام میدم مشغول کردن خودم با انجام کار های خونس .