پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید رجایی گفته:
    مدت عضویت: 2726 روز

    به نام هدایتگر مهربان

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و سلام به همه دوستان همفرکانسی سایت وزین عباسمنش دات کام

    “فرار” چقدر این کلمه برای ناخود آگاهم آشناست .

    چیز های که من الان از ش فرار میکنم و در اصل دارم سعی میکنم که ازش فرار کنم ، نازیبایی هاست و ناخواسته ها هر کجا کسی حرف نامربوطی بزنه

    هر کجا سخن لغوی باشه ، هر کجا کسی دعوا یا بحث و ناسزا باشه اصلا فرار فرار با اینکه از زمانی که شروع کردم به برنامه های استاد عمل کنم

    این جور چیز ها به ندرت پیش میاد .ولی همون هم اصلا سریع فرار میکنم.

    اما موضوع این فایل چیز دیگه ای هستش که من باید با این سوال خودم رو بهتر بشناسم و کمی که فکر میکنم آنچه را که من بیشتر ازش فرار میکنم این است :

    ” تغییر ” با این که الان در 2000 رمین روز از عضویتم میگذرد من هنوز یک عالمه تغییر دارم توی روابط توی سلامتی توی ثروت ساختن توی نوع شخصیتم با این که بسیار بسیار از گذشته بهتر شدم ولی همچنان میبینم که نه بابا خیلی جای تغییر دارم خیلی هنوز نقطه ضعف دارم که باید اصلاح کنم و دارم ازش فرار میکنم .

    مثلا همین مثال استاد که در مورد من بشدت صدق میکنه که اگه بخواهم جایی توی کانون توجه باشم و اگر بخواهم من صحبت کنند ه باشم بشدت با تمام سرعت فرار میکنم.

    اگر کارهایی باشه که خودم میدونم باید انجامش بدم ولی خوب کسی از من اون کار رو نخواسته من از انجامش فرار میکنم.

    وقتی بخواهم روی خودم کارکنم و خودم رو بشناسم بشدت فراری میشم و اصلا حاضر نیستم با خودم روبه رو بشم .

    و دوباره جایی که ازش فرار میکنم کارهای روتین حوصله سربرهستش و اصلا دوست ندارم که یک کار تکراری رو انجام بدهم .

    شایدم هم به همین خاطر باشه که توی کسب و کارم مدام دارم هی محصولات مختلف و متفاوت رو روش کار میکنم و تمرکز نگذاشتم روی یک محصول یا محصولات یک شرکت و اون رو به یک جایی برسونم.

    من از شلوغی و محیط های شلوغ بشدت فراری هستم و البته این به خاطر شخصیت درونگرایی منه که اصلا دوست ندارم توی محیط هایی شلوغ کارکنم و ازش فراری ام .

    از دیگر جاهایی که ازش فراری ام بحث حل کردن جدی مساله مالیه که با اینکه وقت زیادی براش گذاشتم و میدونم که کمه بازهم وقتی که میخواهم روش کار کنم ازش فرار میکنم .

    بسیار سپاسگزام از استاد عزیزم به خاطر این فایل های فوق العاده استاد به برحه ای رسیدم که داره شرایط خوب نسبت به گذشته برام عادی میشه

    و از همینجا قول میدم که دوباره شروع کنم مثل اولیل آشناییمون فایل هاتون رو ببلعم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  2. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1859 روز

    سلاااام، عاشقتونم

    ببین! هر نکته منفی داشته باشم، تو یه چیز خیلی خیلی خوش شانس و خوبم: رفقای بینظیر و معرکه ای دارم! تو کهکشان راه شیری مثل رفقای من پیدا نمیشه! خانمم همیشه انگشت به دهن میمونه از خوبی و معرفت رفقام! بهشون افتخار میکنم و…

    تو هم رفیقمی، سید حسین عباسمنش! 5 ساله رفیقمی و بیشتر از هر کسی صداتو شنیده م! اصلاً به خاطر همینه که همه ی حرفات رو گوش نمیکنم، رفیق! ولی از جون و دل، معرفتت و مردانگیت و مرامت رو عاشقم! مطمئنم که خیر و صلاحم رو میخوای و خانواده م رو هم دوست داری! چی از این بالاتر و بهتر؟! یه رفیق کاردرست دانا؟ از دور خودت و خانواده گلت رو می‌بوسم! خیلی چاکرم!

    واما سوالها

    1)با مظاهر تکنولوژی غریبه ام، ازش بدم می‌آید و سردر نمی آورم، ببین: یه عکس نتونستم تو ورلد پرس بذارم! عکس زیبایم معلوم نیس!پونصد بار رفتم و ارور داده و نفهمیدم چیکار کنم! باورت میشه که من یه عکاس جشنواره ای آنالوگ بودم که از کار تو تاریکخانه و داروی عکاسی و چاپ و ظهور….خیلی لذت میبرد؟!! اصلاً همین جشنواره عکس سالانه ورلد پرس فوتو و نمایشگاههاش که به ایران میومد، خوراک من بود!حالا دوربین دیجیتال رو نمیتونم دست بگیرم و دوربین آنالوگم هم گوشه کمد خاک میخوره!!

    2)با حساب کتاب و مسایل مالی خیلی غریبه ام، اینو خوب اومدی!

    3)از کارهای محوله ام بدم میاد…آنقدر فس فس میکنم تا سال روش تحویل بشه!!

    4)از کارهای ماشینم هم شانه خالی میکنم، بدبخت شده عین ماشین مشتی مندعلی!

    5)از خونه ی فامیل زنم فراریم…حال نمیکنم باهاشون دم خور باشم!

    6)آره تکلیف! از شب امتحان فراریم! چون از بچه گی فقط به اون فکر میکردم و ازش می ترسیدم….خلاصه میومد و میومد و زیرم می‌گرفت! میخواست فاصله ش 6 ماه باشه یا دو روز! وسط خیابون آچمز میشدم تا بیاد و زیرم بگیره!!

    7)از موقعیتهایی که در آنها فانتزیهایم زیر سؤال برود، فراریم!اصلا زورم میاد که صحه بذارم بر اینکه زندگی در شهر از زندگی در ده بهتره….کی اینو گفته،؟!! بچه هام هم باید بتونن تو مدرسه ده ، حال کنند!

    خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  3. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1315 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد قشنگم و مریم خوبم

    استاد منم ساناز

    منو میشناسین؟؟؟؟

    همون دختر سر به هوایی که معلوم نبود تو این سایت دنبال چی میگرده

    استاد دیدین جلسه قبل کامنت من منتخب شد؟؟؟؟

    نه خدایی دیدین؟؟؟؟

    وای استاد نمیدونین چه انقلابی شده

    چه غوغایی شده

    استاد کامنت من

    کامنت ساناز منتخب شده هااااااا

    استاد میدونین معنیش چیه؟

    استاد تبریک میگم اول به شما

    بعدش به خودم

    استاد بالاخره این شاگرد تنبل و رفوزه شما تو ی امتحانش قبول شد

    وای خدای من

    خدایا هزاران بار شکرت

    وقتی ی فایل گوش میدادم و کامنت منتخب میدیدم همش میگفتم خوش به حالشون

    چه رشدی فرکانسی عالی دارن

    چه مداربالایی دارن که کامنتشون منتخب شده

    استاد هنوزم باورم نمیشه؟

    یعنی رشد کردم؟

    یعنی رفتم مدار بالا؟

    یعنی پیشرفت در درک قوانین الهی؟

    یعنی واقعا کامنت خود من بوده؟؟

    اووووووه خدای من

    هنوزم قلبم تو سینم جا نمیگیره

    استاد من فقط ی هدفمو تیک زدم

    همین

    اما هزاران نتیجه برای من داشت

    استاد تیک خوردن ی هدف من باعث شد کامنت من منتخب شه

    باعث شد چندین دوست پیام بزاره و چقدر من لذت بردم ازتک تک کلماتشون

    باعث شد قبل از اونا امید تو دل خودم ریشه بزنه که دختر چه کردی

    چه پیشرفتی

    وای خدای همیشه مهربانم

    بسیار سپاس گذارم به زندگی من رنگ و لعاب بخشیدی

    و چقدر دارم با لذت و شور و شوق و انگیزه فراوان دنبال مابقی هدف هام راه افتادم

    استاد قشنگم

    من امروز متوجه شدم چه ترس بزرگی داشتم و چقدر همیشه فراری بودم

    امروزهدایتی متوجه شدم چرا از عکس پروفایل گذاشتن فراری بودم

    چون چندتا از دوستان و آشنایان و همکارا تو این سایت هستن و من به لطف ی دوست عزیز اینجام

    میگفتم من در موردزندگیم خیلی خودافشایی کردم

    اگه عکس بزارم منو میشناسن وعیب هامو کشف میکنن

    و سر از مشکلات زندگیم در میارن

    من آدم با شهامتی نبودم که خود افشایی میکردم

    صرفا چون اینجا همه غریبه بودن و منو نمیشناختن داشتم همه چی رو میگفتم

    امروز گفتم این ترس بزرگ فک کرده میتونه منو اسیر خودش کنه

    از این به بعد هر ترسی که کشف کنم اونه که اسیر من میشه

    سریع رفتم قسمت آبدیت پروفایل

    شروع کردم آپلودعکس

    ی کم سخت بود مراحلش

    گفتم از آسمون هم سنگ بیاد من انجام میدم

    ثابت میکنم من قوی تر از ترسامم

    وسط راه گفتم نکنه هنوز تو مدارش نیستم که نمیشه

    هی error میداد

    ولی گفتم شده ی ساعت وقت میزارم انجام میدم

    وای خدای من

    باورتون نمیشه

    وقتی عکسم اومد بالا از خوشحالی بال دراوردم

    گفتم خدایا شکرت بهم قدرت دادی به این ترس غلبه کنم

    و از تک تک سلول های بدنم احساس سبکی و زرنگی کردم

    خدایا هزاران بار شکرت تا بی نهایت

    گفتم هرکه میخواد بدونه

    ببینه

    بخونه

    قضاوت کنه

    وقتی گذشته من برای خودم مهم نیس برای هرکی مهمه بره دنبالش

    مهم خودمم

    و حال خودم

    که این بهترین و قشنگترین ورژنه منه

    عالی ترین حال منه

    این یکی ازموضوع هایی بود که به شدت ازش فراری بودم

    و موضوع دیگه هم هست که نقشه های پلیدی براش کشیدم

    که قطعا نابودشون کردم میام مینویسم.

    خدایا شکرت تا بی نهایت

    استاد منم

    همون شاگرد رفوزه که بدجوری چسبیده به درس هاش

    که قطعا نتایج و معجزه های طلایی منتظر من هستن برم تو مدارشون تا دونه دونه شکارکنم.

    خدایا شکرت

    خدایا هزاران بار شکرت

    استاد قشنگم و مریم نازنینم بسیار سپاس گذارماز فایل فوق العادتون

    ماچ به کلتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 814 روز

      به نام خداوند رحمان ، خدای رحیم، خداوند سبحان، خداوند حکیم، خداوند مینو سرشت، خداوند خورشید

      خداوند ماه

      خداوند باران

      خداوند عزت ،خداوند راهی که راستی در اوست، توانا و دانا که هستی از اوست،

      سلام به فرشته ی عاشق ساناز بی نهایت…

      کامنت قبلی شما رو خوندم و چقدر لذت بردم و چون در فرکانس بالای بودید و بنده بهتون دسترسی نداشتم براتون بنویسم و هدایت شدم مجدد به کامنتتون بازم صداقت و لطافت، چقدر پر انرژی و حال خوب …

      ساناز عزیز ، در حد درک خودم براتون مینویسم. همین که به این درک رسیدید و میدونید کجا، ضعف دارید ، و کجا کار ایراد دارید (کامنت قبل ) من شما رو تحسین میکنیم … باورت میشه سه بار خوندم ایول دختر … شما بی نظیری، شما فوق العاده اید. بابت عکس پرو فایلتون بهتون تبریک میگم، چقدر زیباست . بازم ایول داری دختر .

      شما لیاقت بهترین ها رو دارید .

      امیدوارم معمار زندگیت باشی ،

      ستون خانه ات همه از عشق ، وبرکت

      سقف خانه ات ، بلوری و شفاف

      فضای اون همیشه شاد .

      بهترین ها رو براتون آرزومندم.

      امضای الله مهربان

      پای تک، تک

      آرزو هات…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        ساناز گفته:
        مدت عضویت: 1315 روز

        سلام دوست هم فرکانسی عزیز

        بسیار از شما سپاس گذارم که وقت گذاشتین و کامنت منو خوندین

        و خوشحالم انرژی بالای کامنت بنده رو دریافت کردین .

        و بهتون تبریک میگم که در مسیر رشدو پیشرفت هستین

        و براتون از خداوند خواهان تیک خوردن تمام هدف هاتونم.

        در پناه تنها قدرت محض جهانیان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محمد مفاخري گفته:
    مدت عضویت: 1378 روز

    حمد و سپاس خدایی را که تنها آفریننده آسمان ها و زمین است،

    سلام و سپاس از استاد عزیزَ‌م، مریم جان، دوستان همفرکانسی‌م،

    بدون مقدمه میرم سراغ اصل مطلب تمرینی و کَنکاو کردن درون،

    افشاگری از خصوصیت‌های فردی و باورهای ذهنی که گاها همانند (خوره) در گوشه پس کوچه ذهن خودم و مسائلی که به قول استاد برای بعضیا 2 سال یه باره، برای بعضی‌ها هر روز و روزی چند بار،

    هیچ وقت یک مسئله خاص به تنهایی باعث اتفاقی در زندگی من نشده، بلکه تکرار و تکرار و تکرار و تکرار مسائلی پیش پا افتاده نداشتن تعهد در اجرای قوانین در مسیر درست،

    همه اینها به همراه هم معجونی شده که از هر دری که وارد میشم به پوچی و تکرار و تکرار و تکرار و تکرار میفتم،

    من چند باری قبل از خواب به خودم تعهد میدادم که بعد از 7 ساعت خواب کامل و درست شبانه،و یک باور در ذهن من شروع میکنه به عمل کردن، دقیقا اصل قوانین بدون تغییر خداوند در زندگی خودم بخصوص(چون با پرسیدن این سوال‌ها از خودم تونستم اطرافیانم رو هم بهتر بشناسم و ویژگی های اخلاقی مشابه و مخالف همدیگه رو تشخیص بدم،)

    استاد الان قریب به یک سال که تلاش میکنم برای داشتن انظباط و منظم کردن و تعهد دادن در اجرای کارهایی که وقت زیادی هم نمیگیره،هر بار که به خودم تعهد میدادم که اول صبح از خواب بیدار بشم و اقدام کنم به انجام کارهایی که انجام دادنشون ب هیچ وجه کار سختی نیست(

    ((ورزش درابتدای روز،خواندن کتاب، تمرین در همین سایت و جواب دادن به سوالاتی که استاد پرسیدن،)

    سرتون درد نیارم تمام طول روز من شده فرار از حل مسئله‌ایی که انجام دادنش کمتر از 1 دقیقه و حتی کمتر زمان نمی‌بره،

    یک اتفاق دیگه که طی چند ماه گذشته و حتی قبل‌تر از اون و هر بار به شکل اتفاقات مختلف رخ داده واسم و یه مسئله ای رو تجربه کردم که تا به الان هم نتونستم کوچیکترین تغییری در اون ایجاد کنم،.، مثال میزنم :

    1*، _14، یکی از نشتی های من که خیلی انرژی هم ازم میگیره فرار کردن از انجام تمرین آگهی بازرگانی، این تمرین به قدری برای من مهم و با اهمیت هستش که میدونم حالاحالاها باید روش کار کنم،

    تمرین آگهی بازرگانی بهت خیلی کمک میکنه تا بتونی جرات و توان سخنگویی و بودن در مکان‌هایی که به هر دلیلی عده ای ادم اونجا هستن و احتمالا همه یا تعدادی‌شون رو اصلا نمیشناسم، توانایی برقراری ارتباط و حضور در جمع رو باید داشته باشم و با اعتماد به نفس بالا که (اعتماد به نفس بالا داشتن بدون هیچ حدومرزی می‌تواند بالا باشد، روز به روز از گذشته خودم بهتر بودن)،.و خودم رو مقایسه نکنم با افرادی که در هر زمینه ای اگر توانایی خاصی رو دارن حاصل تمرین و تکرار و تکرار و تکرار…. هستش، اتفاق هایی که میتونه من رو تحریک کنه و باعث بشه بهش واکنش نشون بدم.

    .

    استاد من به این دسته از فایل های شما که تاکیدن به صورت هدیه‌ای ارزشمند از طرف استادی دوست داشتنی برای تموم دوستانی که مثل من که تصمیم میگیرم بگردم زیر میز وموکت و قالی دنبال آشغالهای که میتونستم زودتر پاکشون کنم ولی اینکار نکردم،

    .

    سپاسگذار قلبی هستم از جناب عباس منش بابت زحمت ظبط و تدوین و پاسخگویی.

    شوق و اشتیاق فراوان دارم برای دیدن شما دو عزیز دوست داشتنی در هرکجای این کره خاکی

    از خدای حکیم میخوام در بهترین زمان و بهترین مکان با شما ملاقات کنم.

    .

    امضای خدا پای تک تک ارزوهاتون،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  5. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1920 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز،خانم شایسته گل و دوستان عزیزم

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    من از شرایطی که منا به سمت بی پولی سوق میده فراری هستم،از خرید یا انجام معامله یا ریسکی که منا بی پول یا موجودی حسابم را کم میکنه فراری هستم و به هیچ عنوان حاضر نیستم در مورد مسائل مالی ریسک پذیر باشم.

    من از قرار گرفتن تو جمعی که حرفهایی در حوزه کم پولی،فقر و نبود پول صحبت بشه فراری هستم

    من از قرار گرفتن تو جمعی که توش راحت نیستم یا نشستن با اون افراد بهم احساس خوشایندی نمیده و بودن تو اون جمع چیزی به ارزش وجودی من اضافه نمیکنه فراری هستم

    من با مسافرت رفتن با اشخاصی که نمیخوان مسئولیت پذیر باشن تو مسافرت و همش میخوان از زیر مسئولیت خودش شونه خالی کنن فراری هستم

    من از نشستن تو جمعی که همش بخوان پند و نصیحت کنن منا فراری هستم

    من از نشستن و بودن تو جمعی که همش میخوان زندگیشونو به رخ دیگران بکشن فراری هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  6. -
    مهدی نامجوفر گفته:
    مدت عضویت: 1370 روز

    وقتی میای روی خودت با ایمان و تعهد فقط برای امروز بروی باورهات و احساس خوبت کار می کنی

    جهان تسلیم تو میشه مال تو میشه

    وقتی میای از اول صبح روی فایل قدم 6 جلسه دوم که مربوط به کنترل ذهن هست کار می کنی احساست خوب می شه

    وقتی برای سفرت لوازمت رو جمع می کنی

    وقتی دوستت 2 کیلو عسل بهت هدیه میده از کوهای شمال خوزستان

    وقتی میای با سگ خانگیت که در حال آموزش مواد یابی هست بازی می کنی

    وقتی صدای پیام از گوشیت دریافت می کنی و میبینی خواهرت داره دورت می گرده

    وقتی میام دوش میگیری از حمام کردنت لذت میبری

    وقتی میبخشی به خاطر خودت

    وقتی ی چای تازه دم درست می کنی و توش ی لیمو تازه کامل میچکونی و ی قاشق از همان عسل کینو توش میریزی و جسمت و یک سال بیمه می کنی و از درون احساس دارندگی می کنی و

    وقتی میام قسمت 67 از سفر به دور آمریکارو نگاه میکنی و روحت پر میکشه و از در صلح بودن آدمهای اونجا لذت میبری و از این همه در صلح بودن استادت که با یک تاپ و شلوارک میره تو یک رستورانی که مریم عزیزمون فکر می کنه هتل هست و از دیدن اون گل ها و رودجاری لذت میبریو

    موقع نوشیدن معجونت میرسه همون چای و عسل و آبلیمو تازه و بوی عطرش روحت رو جلا میده تازه میفهمی ااا زندگی یعنی همین

    وقتی روی دکمه هدایت سایت میزنی و هددایت میشی به فایل (( هدفی انگیزه ساز )) و بعدش میبینی کل این 18 دقیقه استاد شیرین تر از عسلت راجب لذت بردن از همون لحظه زندگیت و سفر کرددن داره صحبت می کنه و یهو نگاهت می افته به صفحه گوشیت و میبینی زمان 18:18 رو دداره نشان میده اون موقع است که میگی اره پسر خدا هواسش یهت هست و داره برات کف میزنه بهت میگه دمتگرم همینه زندگی لذت بردن از همین لحظات با همین داشته های که برای عده ای ممکن هست آرزو باشه است

    الهی الهی الهی صد ها میلیارد مرتبه شکرت به خاطر این سایت و این اساتید و این حال خوبم و این همه رفیق ناب و توحیدی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  7. -
    سیدحبیب حافظان گفته:
    مدت عضویت: 2064 روز

    سلام بر استاد عزیز و مریم بانوی شایسته

    و سلام بردوستان خوب و همراهم

    دلم نمیخواست این دردهامو دوباره یادآوری کنم اما احساس می کنم لازمه تا هم درس برای دوستان باشه و هم عبرتی دوباره برای خودم

    «وَ لاَ یمکنُ الفِرَارُ مِن حُکومتک»

    مگر فرار از ملک و حکومت تو ممکنه؟

    به کجا فرار کنم وقتی آغوش تو امن ترین جای دنیاست

    از چه چیزی فرار کنم وقتی برگی از درخت نمی افته جز به اذن تو

    نگران چه چیزی باشم وقتی همه چیز از تو و جانب توست

    من تمام عمر در حال فرار بودم

    فرار از بدهی و زنگ تلفن طلبکاران

    فرار از سرزنش های خانواده و نفس سرزنشگرم

    فرار از غم ها و نا امیدی ها و شکست های پی در پی

    و هر بار از هرچیزی فرار کردم بیشتر اسیر شدم و درگیر مشکلات بزرگتر

    همون قصه تکراری از چاله در اومدن و به چاه افتادن

    اعتماد به نفس صفر و از هرجمعی فراری

    دلم نمیخواد از خوندن کامنتم حالتونو بد کنم اما به تنگ اومدم از این همه تنگنا و فرارهای دائمی که به عزلت و گوشه نشینی ختم شد

    استاد عزیزم کاش زودتر شمارو یافته بودم تا بفهمم که شرک با من چه کرده

    کاش اون دیدگاه توحیدی تونو زودتر درک میکردم.

    کاش این چله توحیدی رو زودتر بر می داشتم

    کاش بجای فرار به همون خدایی که الان در آغوشش هستم زودتر پناه میبردم (بجای پناه بردن به دارو های آرام بخش که هرگز آرام بخش نبودند)

    چه کررررد این ذهن با من

    چه کررررد این شیطان با عزت نفسم

    در پست ترین حالت ممکن از شرایط یک انسان زندگی کردن سزای کسیه که هرگز سرشو بالا نکرد تا ببینه اون نمازهاش برای کیه؟ اون سجده هاش به خاک کدوم مُلک و کدوم مالکه؟

    تسلیم هر شرایطی بودم الا شرط تقوا (کنترل ذهن و نفس)

    همیشه میگفتم خدایا مگر نمیگی

    «فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا

    إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا»

    پس قطعا با هر سختى آسانى است

    پس به درستى که با دشوارى آسانى است

    پس کی؟ چه زمانی؟

    خیلی دیر فهمیدم اما فهمیدم دیر فهمیدن از نفهم مردن بهتره

    (و البته از استادم آموختم که نگران زمان بودن هم نجوای شیطان و ذهنه)

    و اتفاق افتاد وقتی در قدم اول دوره 12 قدم استادم به من آموخت که این ذهن لعنتی رو باید کنترل کرد و یادم داد چجوری

    از خوندن کامنت بچه‌ها ودوستان همکلاسی و هم فرکانسی فهمیدم توحیدی زندگی کردن چجوریه

    بودن تو این حال و هوا و تو این فضای روحانی و وقت گذروندن با عزیزانی که همه شون به نوعی رنگ و بوی خدارو دارند واقعا حال منو دگرگون کرد.

    استادجان چه کررررردی با من؟

    از یک موجود زبون و داغون تبدیل شدم به انسانی که لذت انسان بودنو داره به معنای واقعی تجربه میکنه

    من تمام عمر به دنبال آرامش بودم و دقیقا داشتم با اعمال و رفتارم آرامشم رو نابود میکردم

    دلم لک میزد که یه شب سرمو آروم بزارم و مثل یک آدم بخوابم

    مثل یک بچه در آغوش پر مهر مادر

    خدایا چجوری شکرتو بگم وقتی هدایت خواستم و تو هدایتم کردی

    و چه هدایتی و چه راه نجات محشری

    این آرامش اکنون حاصل یک دانه خردل اعتماد به خداونده

    و چه مسیر لذت بخشی و چه راهنمای خردمندی

    چه استاد متواضع و بزرگواری و چه الگوی بینظیری خدا به من هدیه کرد

    « من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق »

    چگونه سپاسگزار نباشم از راهنمایان مسیر پربرکتم

    !فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ

    پس [ای انس و جن!] کدامیک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟

    شاید درآمد 60 میلیون در ماه (البته فعلاً) زیاد نباشه

    اما مهم اینه که من گنجی رو یافتم که بی پایان و بی حسابه

    همون روزی به غیر الحساب

    بهای آرامش به وسعت بهشته

    براتون آرامشی پایدار آرزومندم

    و سپاسگزارم از خداوند مهربانم برای این هدایت و برکت و نعمت و احساس لیاقت

    باشد تا رستگار شویم (ان شاءالله)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  8. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2972 روز

    بنام خداوند بخشنده ومهربان

    سلام به استاد ارجمندم ومریم بانوی شایسته ودوستان ارزشمندم

    سوال

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    استادجان در مورد الگوهایی که شما بیان کردی ازجمع فراری نیستم ولی اگر قرار باشه سخرانی کنم ترجیح میدم نرم که یکبار پای روی این ترسم گذاشتم ودر یه همایشی که مربوط به کارم بود شرکت کردم برا تعیین اعضای انجمن هرکسی که کاندید میشد باید یه مقدار از رزومه کاری خودش توضیح میداد من کاندید شدم اقرار میکنم باترس پشت تریبون رفتم از سابقه کارم ومحل کارم گفتم وبعد از آن درجلساتی که تو محل کارم تشکیل می‌شد واداره کارشرکت میکردم وحرفه را میزدم والان که دارم مینویسم متوجه شدم من ازحضور تو جمع وسخنرانی ترسی نداشتم بلکه ترس از قضاوت وترس از اینکه چیزی را اشتباه بگم ودیگران مسخره ام کنند داشتم

    از بحث کردن وایجاد تنش فراری ام واکثر وقت‌ها سعی میکنم سکوت کنم‌ وسعی میکنم تا جای ممکن‌از این محافل دوری کنم

    از ارتفاع میترسم ولی یکی دوبار سعی کردم باهمسرم برم کوه واز چهارپایه هم بالا برم ولی هنوز خیلی جای کار دارم

    از مراجعه به پزشک وچک آپ و…اصلا ترسی ندارم ولی از واکسن وآمپول بشدت فراریم با اینکه بارها وبارها اگر مشکلی هم بوده گفتم به جای قرص بهم آمپول بدین ولی اصلا چشمم

    به آمپول بیافته از قیافه ام پرستار میفهمه ترسیده ام

    از رانندگی تو شب تو جاده می‌ترسیم ولی یکی دوبار با دوستم که کلاسهای دانشگاه به شب میخورد بر ترسم غلبه کردم و خداروشکر دیگه ترسی ندارم

    از رانندگی تو جاده از شهرستان به یزد میترسیدم خیلی سعی کردم به ترسم غلبه کنم اینکار را انجام دادم ولی یزد که می‌رسیدم ماشین رو میذاشتم دروازه قرآن از آنجا تا دانشگاه با آژانس میرفتم که از بس دوستام مسخره ام کردند دیگه هر دفعه که میخواستم حرکت کنم میگفتم خدایا من فقط فرمان گرفتم راننده تویی خودت کمکم کن وخداروشکر بر این ترس هم چیره شدم البته استاد همه اینها بعداز گوش کردن به فایلهای دوره عزت نفس بود نه چیز دیگه

    همیشه ترس از قرار گرفتن در یک موقعیت جدید داشتم از اینکه از منطقه امنم بیرون بیام ولی به لطف آموزهای شما وتوکل بخداوند در غلبه به این ترسم هم قدمهایی برداشتم هرچند کوچک ولی نتایج بزرگی در برخواهد داشت

    از مارمولک بشدت وحشت دارم که تا حالا نتونستم بر این ترسم غلبه کنم وهمیشه هم اولین کسی که مارمولک رو میبینه منم میگن از هرچه بترسی سرت میاد قصه من ومارمولکه

    خدایا شکرت بخاطر آگاهیهای این فایل

    استاد ومریم بانوی عزیز بی نهایت از شما سپاسگزارم

    درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
    • -
      فهیمه ومحمد گفته:
      مدت عضویت: 2134 روز

      سلام فهیمه عزیزم

      تحسینت میکنم دختر زیبا ,از اینکه تونستی به ترسای زیادی غلبه کنی

      منم از مارمولک خیلی میترسیدم ,یه بار که بابا و دادشم خونه نبودن و من میخواستم فرش پهن کنم تو حیاط یهو یه مارمولک از روی دستم رد شد منو میگی اینقدرررررر ترسیدم که نگو ,,کسی هم نبود که بیاد کمکم کنه ,نمیدونم چیشده البته خواست خدا بود جارو برداشتم افتادم به جون مارمولک بیچاره ,از دستم در رفت اما اینقدر گشتم دور فرش رو تا پیداش کنم جارو دسته بلند گرفته بودم تاجایی که جا داشت جارو رو از لبه لبه گرفتم که به مارمولک نزدیک نباشم :-)

      اینقدر با جارو زدمش که مارمولک بیچاره مرد ,دیدم که تکون نمیخوره اما هی باز زدمش از ترسم که نکنه زنده باشه بیاد از روی جارو روی بدنم خخخخخخ

      اخر سرم انداختمش تو خاک انداز بردم انداختم تو کوچه با فاصله چند تا خونه اونورتر از خونمون ,,الان دیگه خداروشکر ترسم خیلی خیلی خیلی کمتر شده از مارمولک هنوزم هست اما نه به شدت اوایل ,

      درمورد رانندگی کردن هم من الان نزدیک 5ماه که میشینم پشت فرمون ,,اولین بار که میخواستم بشینم پشت فرمون انقدر ترس داشتم اینقدر استرس داشتم احساس میکردم قلبم داره از جا کنده میشه امارفتم آروم آروم رفتم و به سلامت برگشتم اول فقط یه مسیر ثابت میرفتم دنبال خواهرم ,بعد کم کم شروع کردم رفتم داخل شهر ,,داخل شهر هم تکاملی رفتم اول روزای تعطیلی و ساعت خلوت تر مسیر های اصلی شهر رو رفتم بعد کم کم روزای شلوغ و ساعت شلوغ رفتم خداروهزار مرتبه شکر الان خیلی خیلی ترسم ریخته ,,فقط چند تا مورد تو رانندگی هست که هنوز توش اوکی نشدم مثل پارک عمودی ,اینکه جایی پارک کنم وماشین از جلو و پشت سرم باشه و فاصلش کم باشه و.من نتونم بیام بیرون ,,,تو دنده عقب هنوز کامل اوکی نشدم ,,اما خیلی چیزا هست که توش خیلی قوی شدم مثل دور دوفرمونه ,,من تو رانندگی خیلی خیلی خوب قانون تکامل رو بهتر متوجه شدم وخیلی خوب شدم

      فهیمه عزیزم کامنتت رو.که خوندم حسم گفت اینارو برات بنویسم ,

      امیدوارم هرجا هستی روز به روز موفق تر و شادتر وسلامت تر بشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        فهیمه زارع گفته:
        مدت عضویت: 2972 روز

        سلام فهیمه مهربانم

        اول چه حسی گرفتم که هم اسم خودمی وباعث خرسندی منه

        جارو برداشتم افتادم به جون مارمولک بیچاره ,از دستم در رفت اما اینقدر گشتم دور فرش رو تا پیداش کنم جارو دسته بلند گرفته بودم تاجایی که جا داشت جارو رو از لبه لبه گرفتم که به مارمولک نزدیک نباشم :-)

        اینقدر با جارو زدمش که مارمولک بیچاره مرد ,دیدم که تکون نمیخوره اما هی باز زدمش از ترسم که نکنه زنده باشه بیاد از روی جارو روی بدنم خخخخخخ

        ماشاالله به تو احسنت ،والا من جرأت کشتنش هم ندارم یعنی دلش هم ندارم هروقت یه حشره ،چیزی میبینم همان لحظه فایل در پرتوی آگاهی استاد میاد تو ذهنم که همه ازخداییم

        ولی به همسرم میگم بگیرش از خونه بندازش بیرون

        احسنت به تو که در رانندگی هم پیشرفت کردی واحسنت وهزاران احسنت که حواست به قانون تکامل هم بود اگر هر لحظه حواسمون به افکارمون به اتفاقات وشرایطی که تجربه میکنیم باشه در جا به جای زندگیمون رگه های قانون رو میبینیم که هرجا مطابق با قانون بوده موفقیت ،ثروت وشادی را بدنبال داشته وهرجا بر خلاف قانون بود چک ولگدش هم خوردیم

        ازت از صمیم قلبم سپاسگزارم که به حس قشنگ گوش دادی وبرام نوشتی

        سپاسگزار وجود ارزشمندت

        روی ماهت را میبوسم وبهترین بهترینها را برات آرزو میکنم

        شاد وسلامت وتندرست وثروتمند باشید در دنیا وآخرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          فهیمه ومحمد گفته:
          مدت عضویت: 2134 روز

          دوباره سلام فهیمه عزیزم

          منم خیلی خوشحال شدم که هم اسم هستیم ,من به شخصه عاشق اسم خودمم خیلی دوستش دارم ,معنی زیبایی هم داره مثل خودش ,,فهیمه یعنی فهمیده ,دانا

          سپاس گزارم بابت دعای قشنگت از راه دور میبوسمت ,در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و.موفق باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 903 روز

    صبحی که باگوش جان سپردن به صحبتهای ناب شماآغازونوشتن دردفترستاره طلایی چه شود…..پرخیروبرکت و

    چقدرباشکوه ولبریزازعشق ،آرامش وهرنفس شکرگزاریست خدایاشکرت بابت خوشبختی لحظه های امروزم

    دروداستادعزیزم ومریم مهربانم

    وهمه دوستان عالیم

    چه شرایط یاموقعیت هایی هست که شماازمواجه شدن باآنهافراری هستیدوسعی می کنید تاحدامکان با آنها برخورد نکنید؟

    من ازوقتی شروع کردم باشماوآرام آرام قوانین رادرک کرده وعمل کردم، ازتمام شرایطی که ذهنم رادرگیرمی کردوهیچ سودی ازبابت رشدوپیشرفت درتمام زمینه هابرایم نداشت کامل دوری کردم وتمام تمرکزم سایت شماشد،هرروزآموختن وعالی ترشدن وچقدرلذت داردتغییراتی که نورامیدوایمان رادردلت روشن می کند.ازتمام تعلقات خودم راخلاص کردم وخودم رامتعلق ومتعهدبه شماکردم، من مریمی شدم که دوست داشتم باشم چون آرامش داشت درخونم تزریق می شد،سبک می شدم ،ذهنم داشت آرام می شدازتمام ناآرامی ها وناملایمات سالهارفتارهایی که موجب عذاب کشیدنم بودند،به زورسرکاررفتن ،خسته ودرمانده ثانیه هاراتلف کردن ودرچاه ناآگاهی گیرافتادن …..

    ومن دیگرنمی خواستم مواجه شوم باآن شرایط پس تصمیم جدی گرفتم ومتعهدانه یک دستم رابه خداوندودست دیگرم رابه استادم وازآن چاه ناآگاهی پله پله بالا آمدم ،نوررادیدم تاریکی ازمن داشت دورمی شدخدایاچه سرزمین پهناوریست مرابه کجاخوانده ای هرروزعالی تر چون من هرروزخودم رامحکوم به خوشبختی وآگاهی می‌دانستم،می خواستم همان دختربچه ای باشم شادوشنگول وفارغ ازهمه چیزو وقتی تشویقش می کردندکه راه برودباتمام ذوقش راه رفتن رادرآغوش می کشید،من الان حس همان موقع رادارم می خواهم شادباشم پرانرژی تر،لبریزازشادی وعشق وآزادی ورهایی وبودن هرلحظه کنارشما ویادبگیرم ویادبگیرم……..

    چقدردوره کشف قوانین زندگی بی نظیره دیشب موقع پیاده رویم جلسه دوم راگوش می کردم یکساعت گوش سپردن ویادگرفتن مطالب وآنهاراجزئی ازوجودم کردن به خصوص تجربه مریم جان و امتحان گواهینامه که بیان کردندچقدردرسهاداشت برایم خدایاشکرت….

    شکرت که خودم پس اندازشخصی دارم وبه لطف وکرمت می توانم به راحتی دوره هاراخریداری کنم ولذت ببرم باشرایط عالی که خودم ساخته ام بلاخره شاگرداستادی هستم که الگوی من است ومن هرروزبایدعالی تراز روزقبلم باشم خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    امروزهم قدم پنجم ازدوره فوق‌العاده 12قدم راخریداری کردم وکلا روزوشبم راطلا باران کردم خدایاشکرت واستادعزیزم فرشته نجات من، ممنونم وبی نهایت سپاس وقدردانی مرالحظه به لحظه پذیراباشید،عاشقتونم.

    چقدرتغییرات باشکوه است یک حس ناب وانگیزه ای خارق‌العاده که هرروزت رازیباتروباشکوه ترمی گردانی وایمان وتوکلت تاعرش اعلی می رودوچقدرآرامی خدایامرا بااین آرامشم صاحب همه چیزکرده ای ….

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشیدوبدرخشیددرپرتو با عظمت خداوند

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  10. -
    ابراهیم خانلرپور گفته:
    مدت عضویت: 2136 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیز ، خانم شایسته و همه دوستان همفرکانسیم

    شاید اگه قبل از دوره عزت نفس این سوال مطرح میشد من مصداق همه مثالهایی بودم که استاد گفتن ولی وقتی فکر میکنم و میبینم تو جمع 20 نفری مردای سیبیل کلفت خانواده تمرین آگهی بازرگانیمو خوندم و خیلیا تشویق کردن

    یا وقتی تو جمع بیش از 50 نفری در مورد موضوع نظم و همکاری جمعی برای هدف خاصی که اونجا جمع شده بودیم صحبت کردم

    یا از اینکه جایی برای سخنرانی دعوت بشم مشکلی ندارم

    یا …..

    میبینم دیگه اون شرایط سابق حاکم نیست یا خیلی کمتر شده ولی یه چیزه که من جدیدا سعی میکنم که ازش دوری کنم و چون حین مسافرت تو چندین شهر هم دیدم متوجه شدم که انگار فقط مربوط به منطقه من نمیشه ، صف نونوائیه …!

    همیشه از اینکه برای خرید یا تحویل گرفتن چیزی تو صف باشم فراریم ، احساس میکنم ارزشمندیم زیر سوال میره . برای همین از بچگی اگه جایی صف بود و چیزی ارزونتر بود من برای اینکه تو صف بودن برام عذاب آور بود میگشتم تا همون جنس رو جای دیگه ولو به قیمت بالاتر بخرم ولی تو صف نمونم .

    حالا با این پیش زمینه مدتهاست که از رفتن تو صف نونوایی واقعا بیزارم و حتی جدیدا سعی میکنم دنبال جاهایی بگردم که ممکنه کیلومترها با خونه فاصله داشته باشه ولی صف نداشته باشه یا صفش کمتر باشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای: