پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی کاتبی گفته:
    مدت عضویت: 1245 روز

    بنام خدای یکتا

    سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته

    وقتی داشتم راجع به سوال این فایل فکر میکردم، متوجه شدم من سالهاست از پذیرش مسئولیت کارهام در شغل هایی که بودم فرار میکردم، هیچوقت وقتی جیبم تامین بود سعی نکردم به بهتر شدنش فکر کنم، انگار که من تا یه حدی پیش میبردم کار رو به یه حدی از در آمدم میرسیدم ولی میگفتم بقیه اش که با من نیست که، بقیه اش بسته به شرایط جامعه و خانواده ای که توش بزرگ شدم داره، یعنی من بخاطر اینکه فکر میکردم باور ها تا یه حدی همراه من هستن و از اون به بعد من واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم قدرت رو از باور ها میگرفتم و خب طبیعی بوده نتیجه از همون موقع هایی که من رها میکردم فکر میکردم ته خط هینه تغییر میکرد، خیلی جالبه بخاطر همین باور ها من در چهار سال اخیر سره هر سال شغلمو عوض کردم، الانم 6 روزه سره کار مورد علاقم میرم، بخداوندی خدا روزی که داشتم از شغل قبلی میومدم بیرون همین 1 هفته پیش، شهودم بهم گفت فکر نکنی شغلت قراره اوضاع رو بهتر کنه تا الان میگفتی من سره کاره مورد علاقم نیستم بفرما اینم کاره مورد علاقت ولی باورهاته در نهایت نتیجه میده ها نه چیزه دیگه ای، منم با خودم گفتم آره کاملا متوجه شدم که به شغل نیست از خدا کمک میخوام که بتونم این بار پامو فراتر بذارم، چون مطمئنم بازم کارو تا یه مرحله ای و تا یه حد در آمد قابل قبولی میبرم و اونجا الگو فعال میشه و شروع میکنه به نجوا کردن، به خودم تعهد دادم به صورت تکاملی در فایل ها مشارکتم رو بیشتر کنم و بخونم و بنویسم تا کمکم کنه، امسال واقعا میخوام یک مدار بیام بالاتر و از خداوند ممنونم تا اینجای کار من واقعا زندگی کردم.

    استاد دست شما و خانم شایسته رو میبوسم و ممنونم از آموزش هاتون، من دارم به معنای واقعی زندگی میکنم همین که وقت میذارم تا ترمز هامو بکشم بیرون قدم اوله و خداوند قدم بعدی رو بعد از ایمان نشون دادن در این قدم بهم میگه من هیچ ایده ای نمیتونم از خودم داشته باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  2. -
    اعظم م گفته:
    مدت عضویت: 1341 روز

    سلام وآرزوی سلامتی برای استاد نازنین و همه ی عزیزان این سایت

    من به شدت از رفتن به پزشک فراری ام ،،حدود یک سال بود که میبایست یک سونوگرافی انجام میدادم ،،ولی میترسیدم ونمیرفتم،،،،

    حاضر بودم یک سال در حول وترس بیماری باشم ولی حاضر نبودم با ترسم روبه رو بشم.مسخره است نه؟؟؟

    از تلفن کردن به افراد فراری هستم..چون یا غیبت هست یا حرف های منفی

    البته حرف های مثبت هم هست ولی خیلی کم

    این هم بر میگرده به باور های من

    چون باور های من تعیین می‌کنه آدم ها چه حرف های پیش من بگویند،،

    از رفت وآمد با افراد فراری ام ،اونم باز به خاطر صحبت هاشون ،،،یا به خاطر اینکه خودم حرفی نزنم وبعد پشیمون بشم

    یه جورهایی میخوام تونقطه ی امنم باشم،

    شاید میترسم از برخورد با آدم ها،،آشغال های درونم پیدا بشه.و میخوام روی اون ها سر پوش باشه

    از شب موندن خونه ی کسی گریزانم

    بعضی مواقع ازظرف شستن فراری ام..ولی بهتر شدم

    باتشکر وسپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  3. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 1243 روز

    سلام

    امروز بعد مدتها فرار از دوره ی دوازده قدم که تو همون قدر اول متوقف موندم چون در مقابل تفسیرهای قرآنی استاد مقاومت داشتم و از حل تمرین هاش و ستاره قطبی و چک آپ فرکانسی فراری بودم بعلت ترس از یه سری مسائل ، دل و به دریا زدم و دوباره شروع کردم قدم اول رو گوش دادن

    و چه دنیایی به روی من باز شد

    و چه لذت عاشقانه ای بردم از ارتباط با چنین خدایی

    و

    چه درک والایی پیدا کردم نسبت به قرآن

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    که دیگه فرار نکردم و ایستادم تا تو هدایتم کنی

    دلم نیومد نکته هایی که بهم الهام شد نگم

    راه رسیدن به نتایج باقی و پایدار در فاتحه الکتاب:

    اول اول که کتابش رو باز میکنی گفته:

    1- بنام خدایی که مهربانِ مهربانانه

    2-شما شکر کنید خدا رو

    – ( کدوم خدا ؟؟) اون خدایی که رب العالمین ه ( پادشاه جهانه )

    2- که مهربانترین مهربانانه

    3- صاحب روزی ه که پاداش اعمالتون رو میده

    ( حالا که شکر کردیم بعدش چی؟ چی ازش بخوایم ؟)

    ( خودش بهمون جواب این سوال رو تقلب رسونده و گفته اینطوری از من بخواید : )

    4- خدایا؛

    ما فقط تو رو میپرستیم و فقط از تو کمک میخوایم ، نه از بندگانت

    ( حالا کمکی که میخواید چی باشه بهترین چیزه ؟؟)

    5- ما رو به راه راست هدایت کن

    ( همین ؟؟؟ پس خوشی ها و نعمت‌ها چی ؟؟؟؟)

    – راه راست ، توش کسانی قرار می‌گیرن که : انعمتَ عَلَیهِم ، بهشون نعمت دادم و مورد غضب من نبودن و گمراه نشدن

    پس یعنی

    همه چیز ، همه نعمت‌ها فقط و فقط تو راه راست وجود داره

    و راههای دیگه نعمت توش نیست

    لذت‌های فانی و زودگذره که سرابه

    پس شما سرچشمه رو بخواید ، همه چیز رو باهم دارید:

    ثروت، سلامتی، روابط عاشقانه، عزت ، اعتبار ، شادی…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  4. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و گرانقدرم

    سلام به استادیار مهربان و نازنینم

    سلام به دوستان پرتلاش و باانگیزه ام

    خدایا شکرت که یکبار دیگه اینجام، یکبار دیگه میتونم در مسیر درک بیشتر قوانین و درک و شتاخت بیشتر خودم قدم بردارم خدایا شکرت برای این فرصت ها و آگاهی ها و امکانات موجودم، خدایا شکرت که منو خالق و آزاد آفریدی. خدایا بی نهایت بار شکرت

    الگوهای تکرارشونده_قسمت 5

    بله این ماهستیم که اتفافات و شرایط زندگی خودمون رو آگاهانه یا ناآکاهانه خلق میکنیم و میسازیم با فرکانس هایی که به جهان میدیم، بله من دارم یاد میگیرم که قسمت آگاهانه ارسال کردن فرکانس هامو بیشتر و بیشتر کنم.

    احساس میکنم تاره خودمو و لایه های وجودم رو کشف میکنم. ممنونم استاد جان که این حس رو از وجود پرخیر و پرعشق شما دارم که اینجوری به من دارین می آموزید….

    خب مقدمه بسه میرم سراغ فکر کردن و جواب دادن به سوال این قسمت:

    سوال:••

    ••چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟••

    *فکر کنم یکی از چیزهایی که ازش فرار میکردم شناخت خودم بوده، من سمت خداشناسی رفتم سال ها پیش اما هروقت پای خودم میومد وسط طفره میرفتم انگار، سعی کردم خودمو نادیده بگیرم.

    * فرار میکردم و میکنم الان یک ذره بهتر شدم در مواجه شدن با کارهایی که احتمال شکست داشت و الان فهمیدم من ترسم ترس از شکست هست و هرکاری میکنم و میکردم تا کاری رو ادامه ندم تا به نتیجه نرسه تا جلوگیری کنم از شکست و از این ترسم به نوعی فرار میکردم.

    واسه همین دنبال هدف هام بودن رو هم با حاشیه رفتن ادامه نمیدادم، تا یکوقت به شکست برخورد نکنم.

    استاد اصلا این کشف بزرگی هست برای من ث قبول اینکه من “ترس از شکست” دارم چون سالهاست به این فکر میکردم واقعا من از چی میترسم و اصلا چیزخاصی پیدا نمیکردم که اون ترس منه تا برم تو دلش چون من از هرچیزی ترسیدیم واقعا توش آگاهانه و گاهی ناخوداگاه شیرجه زدم اصلا دوست داشتم خودمو به چالش بندازم، یک مثال از خودم یادم اومد که همیشه مسیری که پیاده از خونه خودمون تا خونه مامانم میرفتم خصوصا شب دقیقا از قسمت پرت و یک زمین خاکی و افتاده و بدون نور بود، وقتی شنیدم که چطور نمیترسی از اونجا بیای من بیشتر مصمم میشدم از همون مسیر خاکی و زمین خالی بیام. حتی وقتی مامانم متوجه شده بود من از کدوم مسیر میام و بهم چندبار میگفت یا تو مسیر بودم بهم زنک میزد میگفت فهیمه از فلان جا نیای، تاریکه، اونجا یک وقت دزدی معتادی، حیونی چیزی باشه تاریکه شب شده از اونجا نیا، بعد با همین صحبت های مامانم یک ترسی تو دلم می افتاد و صدای خش خش یا یک حرکتی حس میکردم و انگار نجواهای ذهنم با اون تماس و ورودی نامناسب جای رشد پیدا میکرد تا منو بترسونه و چه جالب (الان که قانون رو بهتر یادگرفتم و اون زمان رو یادم میاد) جهان هم اتفاقات و شرایط هماهنگ با فرکانس منو بهم بازتاب میداد. فرکانس ترس و نگرانی و صداها و شرایطی ایجاد میشد که منو بترسونه.

    یادمه یکیار ترسیدم و هنوز اول راه بودم برگشتم از مسیر روشن و آسفالت رفتم اما بعد از اون به خودم خندیدم گفتم میترسی واقعا میترسی، اولش که میگفتم نه اون بار چون به حرف مامان گوش کنم میرم، چون بهش گفتم چشم، بعد به خودم نهیب زدم الان چی چرا داری از اون کوچه میری اگه نمیترسی برگرد و از همون مسیر مثلا خطرناکی که میگن برو و حالشو ببر، صدای قورباغه ها و جیرجیرک ها بشنو، آسمان تاریک تر رو برای چندلحظه ببین، خلاصه این یکی از مواردی بود که ترس تو دلم اومد اما رفتم تو دلش واقعا. خدایی الان فکر میکنم دختر شجاعی هستم باید یاد بگیرم خودمو ببینم نقاط قوت خودمو ببینم و به خاطر این ویژگی هام به خودم افتخار کنم و از ابنکه بیان میکنم احساس بد نداشته باشم،(شاید بشه بگم من از تعریف کردن از خودم فرار میکنم)

    دیگه چیزی یادم نمیاد که ازش فراری باشم و احتمالا همه چیزهایی که ازشون فرار میکنم ریشه در همین کشفم داره، ریشه در ترس از شکست داره.

    خداروشکر که نوشتم اونم بدون کمال گرایی، اونم تو مترو…

    *

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    ام البنین بیگدلی فر گفته:
    مدت عضویت: 3072 روز

    به نام خداى مهربان و هدایتگر

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و دوستان هم فرکانسى عزیز

    سوال :چه شرایط و موقعیت هایى هست که از مواجه شدن با آنها فرار مى کنید ؟

    موقع گوش کردن به توضیحات این فایل یاد روزایى افتادم که از خیلى چیزا فرارى بودم ، از صحبت کردن تو جمع ، از نظر دادن ، از مهمانى رفتن ، از رفتن بجاى شلوغ ، از هم صحبتى با آدم هایى که اولین بار بود میدیدمشون ، از رقصیدن توى جمع که اینها همه بخاطر عدم عزت نفس و اعتماد بنفسم بود و به لطف دوره عزت نفس تونستم کمى بهتر از قبل بشم ، در حدى که خودم در صحبت کردن پیش قدم میشم ، خودم درخواست میکنم کسى که بقیه رو جلو میفرستاد و پشت بقیه قائم میشد. موقع معرفى ، فرار میکردم و از دوستم مى خواستم من رو معرفى کنه ولى الان فرق نمیکنه تو چه جمعى هستم خودم حرف میزنم ، تو جلسات کارى اگر نظرى مى خواستن سکوت مى کردم ، مى دونستم چى باید بگم ولى چون مى ترسیدم تایید نشم یا بقیه با نظرم مخالف باشن سکوت مى کردم ، ولى الان نظر میدم حتى اگر تپق بزنم اصلا مهم نیست و لبخند میزنم ، گرچه خیلى جاها هنوز جاى کار دارم ، در رابطه با طرف مقابل از حرف زدن در مورد مسائل و خواسته هام فرار میکنم چون میگفتم خودش باید بفهمه یا براساس قانون بدون حرف زدن باید همه چیز درست پیش بره نیاز نیست حرف بزنم و گاهى چون دنبال تایید گرفتن بودم و براى خودم ارزش قائل نبودم .

    -یک چیز دیگه که ازش فرار میکنم و البته کمى بهتر شدم ، فرار از پذیرش مسئولیت در کارم هستم ، شاید بهتر باشه بگم فرار از تصمیم گرفتن ، دقیقا همینه ، همیشه تصمیم گرفتن واسم سخت بوده که برمیگرده به تایید گرفتن و نظر دیگران ، که خدا رو شکر بهتر از قبلم ولى هنوز هم یه جاهایى فرار میکنم .

    – از حل مسئله در زمینه روابط که پاشنه آشیلم هست فراریم ، این فراره که از ترس اینکه طرف من رو رها کنه رابطه رو ترک میکنم ، بجاى اینکه از ریشه مشکل رو حل کنم و این ترس از دست دادن و احساس لیاقت و ارزشمندى رو در خودم درست کنم ، فرار میکنم.

    – از رانندگى کردن هم فرار میکنم ، به بهانه هاى مختلف سعى میکنن رانندگى نکنم .

    با یادآورى تغییرات در زمینه عزت نفس به خودم گفتم بنین اگر تونستى این تغییرات رو ایجاد کنى که یه زمانى جز آرزوهات بوده پس الان هم مى تونى ، مى تونى و موفق میشى ، فقط کافیه با ایمان و امید و توکل و صبر ادامه بدى.

    استاد عزیز بخاطر این فایل هاى ارزشمند و سوالات فوق العاده از شما بسیار بسیار سپاسگزارم.

    خدایا شکرت که من رو به این مسیر راست و درست هدایت کردى .خدایا شکرت که در این جمع بى نظیر و فوق العاده هستم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  6. -
    فاطمه رئیسی گفته:
    مدت عضویت: 3124 روز

    به نام الله تنها هدایتگر هستی

    و سلام گرم و عاشقانه منو پذیرا باشین استااد عزیزم وو همه هم خانواده های نازنینم.

    من خوشبختانه از معدود مسائلی فراری ام ولی همون معدودشم واسم تبدیل شده بود به یه ترس و یه شرک اذیت کننده که مدامک کلنجار میرم با خودم که چجوری حلشون کنم.

    جونم واستون بگه که یکی از ا.ون چیزیایی که ازش میترسیدم و تن نمیدادم بهش تنهایی سفر کردن و بدون خانواده و به باور و عرف شهر کوچیک ما بدون مرد بود. که بعد از مدتها کلنجار رفتن و فریاد های نجواهای ذهنم تصمیم گرفتم هر جوری شده حتی به قول استاد عزیزم ….. (استاد شما یک الگوی بی نظیری بخدا توی زندگیم کاش قدرتو بدونم ) اگه تو راه این سفرم بمیرم ولی مشرک و ترسو از این دنیا نرم … استارت سفر دونفره (من و خواهر کوچیکرم) رو در 7 تیر ینی دو هفته پیش علارقم همه نجواها و کم و بیش مقاومتهای اطرافیان زدم و با ماشین پراید خودم حرکت کردم به سوی تهران.

    چرا تهران؟ چون چند وقتی بود یه ندایی بهم میگفت یه سفر برو تهران چون به زعم خودم توی ایران شاید تهران غول آخر بود و تصور من و اخرین تجربیات من از تهران بزرگ این بود که واااای نه تهران شلوغهه..آلودس… دوره… هزینه هاش بالاس واسه سفر… از کجا جای خواب پیدا کنیم؟ چون هزینه هتل واسه من هنوز یکم مسئله ساز بود…

    چون تصمیم بر سفر هدایتی بود به هر ترتیبی بود راه افتادیم و بدون اینکه طبق عادت های قبل جایی رو رزور کرده باشم برای جای خواب و استراحتمون رفتیم.

    سفری رو اغاز کردم که همیشه آرزوشو داشتم پر از ماجرا اما با ارزش…

    وسطای راه ماشینم داغ کرد و آمپر زد بالا استرس و نجواها اومد دوباره که دیدی حالا چیکار میکنی؟ دوتا دختر تو جاده بدون مرد چیکار میخوای بکنی؟؟؟

    – من این سفرو برای تقویت ایمانم شروع کرده بودم و به هدایت ها و نشانه ها اعتماد میکردم . کنترل ذهن واسم اینجا اهمیت خودشو بیشتر از هر زمانی نشون داد سعی کردم حالمو خوب نگهدارم و اهنگ گوش دادیم و فایلای استادو گوش دادیم تا ظهر که بهم الهام شد که واسه ناهار و نماز امام زاده سلطان حسین(نطنز) نگهدار و منم گفتم چشم.

    بعد متوجه شدم که اگه اونجا نمی ایستادم واشر میسوزوندم و این اولین اعتمادو عمل به الهاماتم بود که به لاشه نیمه جون ایمان و توحیدم جان تازه ای داد.

    هم گرمای هوا اذیت کننده بود و هم استرس و نگرانی های پنهانی درونم که هی داشتم مهارش میکردم. ناهارو که خوردیم خواهرم گفت خدایا یه نشونه بهمون بده که دلمون آروم شه… گوشیم زنگ خورد و طبق یک صحبت قبل از سفر با یه عزیزی( که فقط یه بار بهشون در مورد سفر تهران گفته بودم و دیگه جدی پیگیری نکرده بودم) ایشون هتل توی منطقه زعفرانیه تهران و اسمون اوکی کرده بودن…..

    ووااااای خدای من دیوااانه شدیم .

    خدا گفت بفرما عزیزم اینم یه نشونه بزرگ واسهه بستن و سرویس کردن نجواهات

    اونجا بود که معنی معجزهه را فهمیدم اونجا بودم که به مهنی واقی کلمه اعتماد به رب رو فهمیدیم و همه حرفای استاد در مورد هدایت و نشانه و اعتماد به خدا واسمون عینیت پیدا کرد.

    فکرشو بکنید دیگه ما بدون اینکه جایی رزرو کنیم سفرو آغاز کردیم و الان نیمه های راه هتل توی بهترین مناطق تهران واسمون جور شد.

    جوون گرفتیم و نیروی ایمانی تازه به روحمون دمیده شد. رایاتو پر از آب کردم و راه افتادیم.

    هوا بشدت گرم بود و ماشین باز شرو کرد اذیت کردن هرجا امپر میزد بالا وایمیسادم و باز حرکت میکردم تا 20 کیلومتر بعد از قم که دیگه ماشین جوش آورد…

    وایسادم و کاپوتا زدم بالا…. خدایا چیکار کنم؟ وسط جاده و اتوبان چیکار باید بکنم؟؟؟

    تو همین حین یه ماشین امداد خودرو اومد بغلم وایساد گفت مشکلی پیش اومده؟

    بلههههه خدا گفت نگران نباش عزیزم تو به من اعتماد کردی و منم هر لحظه باهاتم و حمایتت میکنم

    اینجا مصداق آیه ؛

    ((وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا))

    و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، [و] خدا فرمان و خواسته اش را [به هر کس که بخواهد] می رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.

    دوباره خدا نشونشو فرستاد…با ذوق و یه آرامش عمیقی که سراسر وجودمو گرفته بود گفتم بلهه گویا جوش اروده ماشینم و اومدن و بررسی کردن و گفتن که باید برگردی قم و ماشینو تعمیر کنی عمرن به تهران برسی و شایدم نرسی به قم چون واشر میسوزونی و موتورتو باید بیاری پایین…

    من باید اعتماد میکردم و با هیمن فرستاده خدای مهربانم ماشینمو حمل کرد تا قم و جلوی یه تعمیرگاه ماشینو گذاشتیم و الان ساعت 9 شبه…

    اونجا با یکی از ترسای بزرگم مواجه شدم….مادوتا دختر توی شهر غریب …هوای گرم… خسته… ماشین خراب و …. الان چی میشه؟؟؟

    جلوی تعمیرگاه یه پارک بود با خواهرم رفتیم اونجا و منتظر نتیجه که آیا تعمیر میشه یا واشر سرسیلندر سوزنده و ….

    خب الان ظاهر قضیه هیچی خوشایند نبود.. و بدترین موقیعیت و شرایط ممکنو داشتیم .

    چیکار میتونستیم بکنیم جز کنترل ذهن و نگاه به اتفاقات از زاویه ای که بهمون کمک کنه حالمونو خوب نگهداریم…

    شروع کردیم به شکرگزاری و اینکه تا اینجای سفر نشونه های خیلی خوبی دریافت کردیم.

    خواهرم با جملاتش و یاداوری اگاهیا خیلی بهم قدرت داد.

    گفت فاطمه یه اعترافی بکنم؟

    من با بزرگترین کابوس زندگیم مواجه شدم. بیا اگاهی های این چند سالو بخودمون یادآوری کنیم

    فاطمه ببین ابراهیم یه زن تنها و یه بچه شیرخواره رو وسط بیابون برهوت تنها گذاشت و رفت .. نه غذایی نه پناهگاهی نه یه چوب خشکی حتی که سایه بالا سرشون باشه چون بخدا اعتماد داشت

    الان ما دوتا آدم بزرگ وسط شهریم و ماشینو داریم خوراکی داریم امکانات هست تازه و همون خدای هاجر و اسماعیل محافظمونه…

    اینو که گفت انگار که دنیا دورسرم چرخید…. ای واااای من ما چقدر ایمان و اعتمادمون بخدا کمه

    واقعا چرا من نگرانم؟ چرا به خدا اعتماد ندارم؟

    ( به قول استاد : چه میخواهی که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟)

    اونجا تسلیم شدم

    اونجا بازهم اعتماد کردم و آراااام شدم

    گفتم خدایا ممنونم که منو مواجه کردی با یکی از بزرگترین ترسم…

    خسته بودیم گشنمون بود ولی حالمون خوب بود ولی ایمانمون بیشتر شد و اعتماد به رب رو با تمام سلولهای وجودمون درک کردیم.

    تعمیرکارای ماهر و دوست داشتنی ماشینو تا ساعت 10 شب درسش کردن و ما راه افتادیم به سمت تهران

    و رسیدیم به مقصد در دل شب….

    یک روز در تهران توی خیابونای سرسبز و اروم و زیبا گشتیم و زعفرونیه رو زیرو رو کردیم.. دربندو گشتیم و در راه برگشت به هتا مجتمع تجاری ارگ رو دیدیم و هدایتی وایسادیم و رفتیم داخل ارگ تجاری… اون روز چون عید قربان بود همهه جا بسته بود بازار بسته بودن و لی اونجا باز بود و مارو فراخواند برای دیدن فراوانی و زیبایی و ثروت….

    لباسای خوشکل و مارک و باکیفیت… یادم به دکوراسیون مغازه های ترکیه افتاد که چند سال رفاه بودم.

    طبقه سوم جواهراتی بود و چقدر لذت بردیم از دیدن زیباییو فراوانی و ثروتی که هست . با اینکه قیمتاش واسمون باور نکردنی بود ولی جسارتو بخرج دادم و رفتم یه نیم ست قیمت گرفتم فوق العاده زیبا و خوشگل بود… مطمئنم که بزودی میخرمش.

    اومدیم طبقه پایین که خار شیم از مجمتع کهه چشممون به چنتا ماشیم MVM تو طبقه پایین خورد خواهرم گفت بای بریم از نزدیک ببینیم.

    با شوق رفیتم پایین دیدیم که بله ماشینارو گذاشته بودن برای بازدید عموم و چون اکثر بازدید کننده ها جزو متولین تهران بودن سفارش میگرفتن و برسسی میکردن و نماینده شرکت واسون توضیحات کامل خودرو هارو میداد.

    برای اولین بار سوار یه خودروی صفر خارجی شدم محشر بود داشبوردش عالی بود بوی تازگی داخل ماشین بوی چرم صندلی هاش برق بدنه ماشین و انعکاس نوری از بدنش مثل آینه ساطع میشد حس بی نظیری بهم داد و خواستم واضح تر و شوقم زیادتر شد برای داشتن یه ماشین خارجی و با کیفیت و لاکچری.

    خدایا شکرت که همهه چیزو واسمون مهیا کردی و مارا با زیبائیها شگفت زده کردی.

    شبمون صبح شد و باز زدیم به دل جاده و دیگه از گفتن جزئیات و اینکه بازم ماشین امپر زد و هدایتی کارایی کردیم بگذریم…

    و بالاخره بزرگترین سفر زندگیمو تا حالا تجربه کردم و من تبدیل شدم به فاطمه متفاوت تر بعد از سفر.

    جنس ایمانو شناختم

    جنس اعتماد به رب و اعتماد به الهاماتو درک کردم

    حرفای استاد واسم قابل فهم شد و

    وجودم پرشد از ارامش عمیق و اصیل توحید

    آره دوستای نازنینم ….

    تو خود پای در راهه بنه و هیچ مپرس

    خود راه بگویدت که چون باید کرد

    ————————————————————————-

    اصل توحیدو در عمل باید فهمید

    اصل هدایتو در حرکت و اعتماد به نشونه ها باید حس کرد

    و من سپاسگزار خداوندی هستم که منو هدایت کرد بهه مسیر رشد و توحید و ایمان و عمل…

    الهی الحمدلله رب العامین

    الان راه رسیدن به خواسته هام واسم واضح تر و قابل باورتر شده و همین به همه دنیا می ارزه واسم.

    عاشقانه و صادقانه دوستون دارم .

    واسه قلب هممون توحید و ارامش و سعادت و ثروت رو طلب میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      فرنگیس محمدی گفته:
      مدت عضویت: 2649 روز

      سلام دوستای عزیزم، خواهران رییسی

      من خیلی از خوندن کامنت شما هیجان زده شدم ، شما واقعاً کار شجاعانه ای انجام دادید،احسنت به عمل گرایی شما

      تصور میکردم دو تا دختر کنار تعمیرگاه شهر غریب،درک میکنم ،من تو این موقعیت ها بودم ،نصف شب، تک و تنها دنبال آدرس تو خیابون های مشهد ،تهران ،که بقیه بهم گفتن مراقب باش که گوشی ت رو نزنن

      مراقب باش که ..

      واقعا درک میکنم که زور نجواها این موقعه ها خیلی زیاده ،

      چقدر عالی که تونستید به ندای إلهی درونتون توجه کنید و صدای اون رو بلند کنید که از جسارت و اعتماد ابراهیم برای شما گفته

      خیلی تحسین تون میکنم ،مطمعن هستم که این شخصیتی و جسارت و اعتماد به نفسی که العان دارید قابل مقایسه با چند روز پیش قبل سفر نیست

      مرسی که تجربه تون رو به اشتراک گذاشتید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    یاسمن زمانی گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    به نام خدایی که فرار و گریزگاهى نیست جز بسوى او

    که پناهگاهى نیست جز بسوى او

    که مقصدى نیست جز درگاهش

    که راه نجاتى از (عذاب و قهر) او نیست جز به خودِ او

    که رغبت و اشتیاقى نیست جز به درگاه او

    که جنبش و نیرویى نیست مگر بوسیله او

    که درخواست کمک نشود مگر از او

    که توکل نشود جز بر او

    که امیدوار نتوان بود جز به او

    که پرستش نشود جز او

    یَا مَنْ لامَفَرَّ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا مَفْزَعَ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا مَقْصَدَ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا مَنْجَى مِنْهُ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا یُرْغَبُ إِلا إِلَیْهِ یَا مَنْ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلا بِهِ یَا مَنْ لا یُسْتَعَانُ إِلا بِهِ یَا مَنْ لا یُتَوَکَّلُ إِلا عَلَیْهِ یَا مَنْ لا یُرْجَى إِلا هُوَ یَا مَنْ لا یُعْبَدُ إِلا هُوَ

    چقدر زیباست این دعای جوشن کبیر! خیلی دلم تنگ شد براش!

    تا به حال به این فکر نکرده بودم که چرا اسم این دعا “جوشن کبیر” هست! الان جوابش رو گرفتم:

    در یکی از جنگ ها، پیامبر(ص) زرهی سنگین بر تن داشتند و آن زره بدنشان را اذیت می‌کرد. جبرئیل به اذن خداوند نازل شد و ضمن رساندن سلام خدا بر پیامبر(ص) بیان کرد: «این زره را از بدنت بیرون بیاور و به جای آن این دعا را بخوان که برای تو و امت تو امان است». جوشن کبیر = زره بزرگ

    چقدر خوبه که آدم به جای پوشیدن زره های فیزیکی در برابر مسائل، بتونه به همچین دعایی مسلح بشه…

    سبحانک یا لااله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب

    خدایا، ما رو از آتش ترس، از آتش بی ایمانی، از آتش شرک… خلاص کن!

    فرار

    بهترین فرار به سوی خداست…و اون وقت دیگه اسمش فرار نیست، اسمش میشه توکل*

    یک موقعیتی که ذهن من هنوز دوست داره ازش فرار کنه مصاحبه های کاری و سمینار دادن یا سخنرانی کردن هست. ریشه ش میدونم در کمبود اعتماد به نفس/اعتماد به خداست! باید دوباره برگردم به دوره ی عزت نفس و بیشتر روش کار کنم.

    استادِ جانم، دیشب ساعت 11:38 شب این فایل رو دیدم. از حدود یک ساعت قبلش توی تختم بودم و داشتم کامنت میخوندم، دیگه گوشیموگذاشتم رو فلایت مود تا بخوابم، یک لحظه گفتم دوباره سایت رو چک کنم، از فلایت مود برداشتم و چک کردم و دیدم فایل جدید اومده (ایموجی چشمان ستاره ای)، از جام پریدم و شروع کردم به دیدن فایل!

    با کلمات نمیتونم ازتون تشکر کنم برای اینکه همین چیزی هستین که هستین !! خدا شما و مریم نازنین رو حفظتون کنه و انشالله به زودی از نزدیک در آغوشتون میگیرم!

    در پناه خدا برای شما و همه ی دوستان عزیزم در این خانواده ی صمیمی بهترین ها رو آرزو میکنم (قلب قلب قلب)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1218 روز

      سلام یاسمن خانوم

      اول از همه بگم اسم زیبای دارین و وقتی دیدمش احساس خوبی بهم دست داد از اسم شما

      بهترین فرار،فرار به سمت خداست و این جمله که پایانشم به توکل ختم میشه بهترین جمله امروز من تا این ساعت بود

      واقعا چرا ما وقتی میدونیم همه چیز به سرچشمه نور و خداوند ختم میشه و هر کاری که میکنیم و به هر سمت که فرار میکنیم اخرش میشه خدا ،دیگه چرا خودمونو زجر بدیم ،دست پا زدن بزاریم کنار و اجازه بدیم این جریان ما رو به سمت رب هدایت کنه …

      سپاسگزارم ازت یاسمن عزیز که با این جمله نور رو به قلب من دعوت کردی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        یاسمن زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام به محمد آقای عزیز!

        چه عکس پروفایل زیبایی دارین! با اون منظره ی کوه و آسمون و ابرای پراکنده…قربون خدا برم با این نقاشی هاش!

        از نور گفتین…یادم به آیات زیبای سوره ی نور افتاد…

        اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

        به سوالی که پرسیدین خیلی فکر کردم…

        چون ما یادمون میره…این آگاهی ای هست که روح ما از بدو تولد داشته، که خداوند سرچشمه ی نوره و ما قسمتی از خدا هستیم، و تنها قدرت خداست…اما با ورودی های خانواده و جامعه که سالیااااااان سال تکرار شده تو گوشمون این آگاهی ها کمرنگ شده و ذهنمون از روحمون فاصله گرفته و به قول حمید امیری عزیز یه لاجیک ها و منطق های بی پایه و اساسی توی ذهنمون شکل گرفته و تا زمانی که اون لاجیک ها تو ذهنمون هست همون نتایج قبل رو میگیریم…تلاش ذهنی زیادی لازم داریم تا آگاهانه بشکنیم این باورهای قبلی رو و در عمل، در بزنگاه ها بتونیم موحدانه عمل کنیم و راه به ترس ها ندیم، دست و پا نزنیم، آرام باشیم و با آرامش اونچه که بهمون گفته میشه رو انجام بدیم.

        فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

        در پناه خدا برای شما دوست عزیزم آرامش و نعمت های غیر قابل شمارش آرزو میکنم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      وجیهه بانو گفته:
      مدت عضویت: 1827 روز

      هزاران درود به شما یاسمن عزیز

      بههههه

      بهههههه عجب کامنتی نوشتی دختر….

      انگار جرعه جرعه شو با روحم نوش کردم و حظ بردم…

      چقدرررررررررررررر زیبا که این روزها هر جا بیشتر یاد خداست آرامترم.

      انگار به قول استاد عزیز: مثل کویری که تشنه ام و همه این آگاهی های الهی لازمه و نیاز روحم بوده و من غافل از اون …..

      ممنونم یاسمن عزیز که کامنتت آب زلالی شد روان بر کویر تشنه روحم…

      ممنونم که نوشتی از عشق…از نور…از جوشن کبیر…

      الهی ،غرق نور و عشق الهی باشی دوست خوبم…

      قلب زیاد ،از قلب ایران ،تهران به تورنتو:)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        یاسمن زمانی گفته:
        مدت عضویت: 2395 روز

        سلام به وجیهه بانوی عزیز!

        ممنونم از وقتی که گذاشتین و برای دیدگاه من پاسخ نوشتین!

        خوشحالم که دل نوشته ی من به دلتون نشست!

        آرام گرفتن با یاد خدا یکی از زیباترین حس هاست…أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

        خدا رو شکر که هدایت شدیم به این فرستاده ی محبوب خدا استاد عباس منش عزیز و انشالله که بتونیم روز به روز درک بیشتر و عمیق تری از قانون هستی، از توحید پیدا کنیم و در عمل پیاده کنیم!

        در پناه خدا آرامش و بهترین نعمت ها رو براتون آرزو میکنم (قلب)

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    ناصر گفته:
    مدت عضویت: 1369 روز

    باسلام خدمت استاد گرامی ، خانم شایسته عزیز و دوستان همفرکانسی ام

    من معمولا تو اداره در مقابل خواسته ها و دستورات غیر منطقی مدیر دو رده بالاترم هیچ مقاومتی نشون نمیدم و شدیدا از مقابله و بحث کردن در برابر ایشان فرار میکنم و یادم نمیاد باهاش بحث کنم ، دلیل فرار من از بحث کردن هم اینه که اختلاف شدید در سطح شخصیت و فرکانس بین من و اون وجود داره مثلا مدیرمون شدیدا شرک داره یا اینکه احساس لیاقت نداره و اینکه اصلا آرامش درونی نداره و هیچکس بهش ارزش قایل نمیشه و چندین اشکال دیگه ، و لذا من به این دلایل حاضر نیستم باهاش بحث کنم یا راهنماییش بکنم و همیشه از این موقعیت به شدت فراری هستم

    چون به قول استاد عباسمنش ، در مورد آموزه های استاد نباید با کسی صحبت کنم ،

    و خودم از این وضعیت راضی هستم چون در نهایت این شرایط به من لطمه ای نمیزنه ، چون سعی میکنم فقط به نکات مثبت اون دستورات و شرایط نگاه بکنم و از اون شرایط و تضادهایی که برام به وجود میاد ، به عنوان بستر رشد و ارتقا خودم استفاده میکنم و سعی در بهبود خودم دارم و اکثرا هم در نهایت نتیجه مورد دلخواهم رو ایجاد میکنم

    در پایان از استاد و خانم شایسته و تیم حرفه ای شون تشکر میکنم بابت این آگاهی های ناب و عمیقی که در اختیارمون قرار میدن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    فاطمه سليمى گفته:
    مدت عضویت: 1761 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام می کنم به استاد بزرگوار و عزیزم به مریم بانوی نازنینم و همه دوستان خوب توحیدی ام

    الهی که شب و روزتون پر از خیر و برکت و حال دلتون عالی باشه

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید

    صحبت کردن توی جمع؟

    این موقعیت برام سخت هست و  ازش استقبال نمی کنم یعنی خودم پیشقدم نمیشم که در جمع صحبت کنم و ترجیحم هم اینه که در شرایطش قرار نگیرم اما اگر جایی دعوت بشم واحتمال بدم از من بخوان توی جمع صحبت ازش کنم فرار نمی کنم سعی می کنم خودمو براش آماده کنم

    قرار گرفتن توی موقعیت و شرایط جدید؟

    اتفاقاً این مورد رو ازش استقبال می کنم دوست دارم شرایط جدید رو تجربه کنم مسافرت جاهای جدید برم حتی مسیر تهران به شهرستانو که زیاد رفت و آمد داریم دوست دارم هر بار از یه راه متفاوت برم

    فعالیت فیزیکی؟

    از این مورد هم استقبال می کنم و به برکت پیاده روی های روزانه و انجام تمرینهای ورزشی بدنم برای فعالیت های فیزیکی آمادگی داره مثلاً چند وقت پیش که به یه مسافرت کوتاه رفته بودم تقریباً همه جور فعالیت فیزیکی داشتم چند ساعت تپه های شنی رو بالا رفتم و برگشتم چند ساعت دور جزیره رو با دوچرخه رفتم سوار قایق شدم و چقدر پارو زدم برای اولین بار تو عمرم اصلاً هم احساس خستگی نکردم

    مدیریت مسائل مالی؟

    مراجعه به پزشک؟

    مهمانی رفتن یا حضور در جمع های شلوغ؟

    انجام کار هایی که به من محول میشه؟

    با همه اینها اوکی هستم و ازشون فرار نمی کنم

    ولی بعضی موارد هست که قراره انجام بدم اما انگار از انجام دادنش واهمه دارم مثل پاسخ به سؤالات و انجام تمرین های جلسه 2 دوره کشف قوانین

    هنوز انجامش ندادم برای اینکه می ترسم بخوبی از عهده انجامش بر نیام می ترسم موفق نشم

    یا مثلاً دوره ثروت یک رو تا جلسه بیستمشو یکبار گوش کردم ولی هنوز بطور جدی شروع نکردم روش کار کنم و تمریناتشو انجام بدم برای اینکه می ترسم کار کنم ولی نتایج نیاد می ترسم موفق نشم

    از خودم تعجب هم می کنم که چرا این فکرو می کنم من که تا حالا خیلی از تصمیم هامو تونستم عملی کنم قطعاً این بار هم می تونم موفق بشم

    باید توکلمو بیشر کنم همتمو بیشر کنم و کمالگرایی رو کنار بزارم

    در پناه خدا شاد و سلامت و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  10. -
    Neda paviz گفته:
    مدت عضویت: 2166 روز

    سلام بهترین رفیق زندگیم استاد عاشقتم من

    چی بگم از این فایل که دقیقا پاشنه آشیل من هست مخصوصا تو روابط استاد من 30سالم هست و هنوز ازدواج نکردم و تو یکی شهرستان های استان اصفهان زندگی میکنیم شهر بشدت مذهبی

    استاد وقتی فایلو گوش دادم و ربطش دادم به فایل دوم جلسه کشف قوانین دیدم اره من تو این مورد پاشنه آشیل دارم و ترمز ذهنی دارم از زمانی که با شما آشنا شدم و هر روز دارم رو خودم کار میکنم یه ترمزی تو ذهنم ب وجود اومده من اگه مهمونی برم اونا میشینن غیبت میکنن من این همه رو خودم کار کردم برم اونجا خراب میشه تریجیح میدم تو خونه تنها باشم تا اینکه برم غیبت بشنونم و یکی از بزرگترین دلیل نرفتن به مهمونی اینکه بهم بگن چرا ازدواج نکردی وای سنت رفته بالا دختر ازدواج کن یکی دیگه از موارد اینکه من یک عمل زیبایی انجام دادم خوب نشد بد نیستا ولی بهم بگن وای تو که رفتی چقد عملت بد شد اصلاتغیر نکردی (اینم بگم من دوره عزت نفسو دارم و با این دوره زندگی کردم و تو کارم برای فروش این دوره برای من معجزه بود )

    من از این چند مدرد تو مهمونیا خیلی فرار میکنم و چندین بار که خواستم برم و رفتم جواب این سوالارو تو ذهنم تکرار میکردم نیگفتم اگه گفتن این حرفارو میزدم و با کلنجار میرفتم دو روز قبل رفتن مهمونی وقتی میرفتم اون سوالا پرسیده نمیشد و فقط توهم ذهنی من بود الان که دوره کشف قوانینو دارم بعد از یک ماه خرید هنوز جلسه دوم موندم فقط مینویسم فقط گوش میدم و خیلی ترمزای ریزتر پیدا کردم یه تعهدی به خودم که بیام تو سایت کامنت بزارم بیشتر فایل گوش کنم من بعد چندین سال دارم کامنت میزارم ولی تو این چندین سالی روزی نبوده تو سایت نباشم روزی نبود کامنت بچه هارو نخونم ولی الان خیلی فرق کرده اصلا دوره کشف قوانین ادمو مجبود میکنه به نوشتن خودتونو کشف کردند مطمئنم قراره کلی اتفاقای خوب برام بیوفته

    مریم جان همینجا ازت تشکر میکنم بابت ابدیت دوره با اون صدای دلنشینت چقدر تمرینارو برامون راحتر کردی از همه جوانب همه رو توضیح میدی عاشقتم زیبا جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      جواد صنمی گفته:
      مدت عضویت: 1944 روز

      به نام خدای مهربان

      سلام ندای عزیز .امیدوارم که هر جا هستی حال دلت خوب باشه و عالی

      بعضی از کامنت هات رو خوندم و خیلی هم لذت بردم و تحسینت میکنم بابت کار کردن روی خودت و رسیدن به این حد از موفقیت

      میخواستم بگم آسان گیر کارها کز روی طبع سخت می‌گیرد بر مردمان سخت کوش

      مطمئن باش در زمان مناسب در مکان مناسب به اون شخص مورد نظر میرسی

      به دنبال نشانه ها باش خدا حتما پاسخ میده

      خداوند سریع الجوابه

      امیدوارم که هر چه زودتر به مراد دلت برسی و این خواسته است رو هم تیک بزنید با سرعت بالا بری برای اهداف بزرگتر

      حتما به نشانه ها دقت کن که خدا با نشانه ها با ما حرف میزنه

      موفق باشی و شاد ندا جان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        Neda paviz گفته:
        مدت عضویت: 2166 روز

        سلام جواد عزیز ممنون بابت حس خوبی که بهم دادی سپاسگزارم

        الان فقط و فقط رو خودم کار میکنم تا تمام ترمزای ذهنیمو برطرف کنم و همزمان روی بیزینس دارم کار میکنم و هنوز تمرکز لیزری روی روابط نذاشتم و مطمینم خدا تو بهترین زمان بهترین مکان کسی که هم مدار من هستو وارد زندگیم میکنه حرفای شما هم یک نشونس برای من و فوق العاده الان حسم خوبه امیدوارم شماهم هر جا هستید بهترین اتفاقا واستون بیوفته و بیاید واسمون تعریف کنید سپاسگزارم بابت حس خوبی که بهم دادید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: