پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    سلام به استاد عزیزم!

    صبح زیبایی شما بخیر.

    باز هم بی نهایت از ته قلبم سپاس گزارم به خاطر این فایل.

    موقعیت های که من ازش فرارییم:

    1 – از رو به روی شدن با اقوام ، همسایه دوست و آشنا ‌حتی غریبه های آن هم از خجالت و ترس اینکه من 31 سالمه و‌هنوز مجردم و چهره ی زیبایی هم ندارم با خودم میگم وای اگر الان اینا منو ببینن پیش خود میگن این سنش بالا است و هنوز ازدواج نکرده و چهره ی زیبایی هم نداره.

    2- از رو به رو شدن با خاستگار های قبلیم به خاطر خجالت از چهره ام ، استاد چون به افغانستان بین تعدادی از شهر هایش رسم نیست کسی که خاستگاری میاد دختر رو ببینه تا پیش از ازدواج ، به همین خاطر یکی از خاستگار هایم منو ندیده بود ولی همان طور بدون دیدن خاستگاری کرد، منم تا به حال که چند سال از اون وقت میگذره و من او موقع که خاستگاری کرده بود 19 سالم بود تا به حال به طرز وحشت ناکی می ترسم از این که اون چهره ام را ببینه چون میگم اگر چهره ام‌ را ببینه میگه با !!! این که زیبا نبوده .

    3- از حرف های خانواده ام راجع به مجرد بودنم چون فکر می کنم حرف های اونا در ازدواج کردن و یا نکردنم تاثیر گذار است فکر می کنم اگر اونا پیش بینی کنند که منیره ازدواج میکنه پس ازدواج می کنم و اگر بگن منیره دیگر سنش بالا‌ رفته و کسی حاضر نیست باهاش ازدواج کنه و یا خدا به منیره همسر نمیده پس همین جوری میشه و استاد من سخت این بابت می ترسم ، اگرچه یکی از اهدافم از بین بردن همین شرک است.

    4- از اشتراک در جمع های که در آن حرف های بی جا و پوچ و توپ خالی زده بشه و حرفی نباشه که به درد رشدم بخوره

    5- با وجودی که قدرت بالایی در صحبت کردن در جمع دارم ولی از زدن حرف های خاله زنکی فرارییم و کمی که صحبت کنم در میانه های حرف هایم میمانم که چی بگم

    6- از پختن برج در مهمونی می ترسم با وجودی که خیلی طرز غذا پختم عالی و خوش‌مزه است بخصوص برنج پختنم ولی با آن هم از پختن برنج در مهمونی خیلی می ترسم ، یک بار به خونمون مهمون آمده بود و مادرم مریض بود مجبور شدم من غذای شام را بپزم چنان برنج های پختم که مهمونا میگفتن امشب خیلی برنج ها و غذای خوشمزه ای پخته کردی و گفتن امشب از دیشب که مادرت غذا را پخته بود خوشمزه تر و بهتر است.

    7- از بغل کردن برادر زاده هام که هر کدوم یک یک سال شونه در بیرون بخصوص در بازار خجالت میکشم و فرار می کنم.

    8- از رو به رو شدن به تاریکی نیز می ترسم و فرارییم.

    9- از قضاوت کردن دیگران راجع به مجرد بودنم.

    10- فرار کردن از این که صبح ها ساعت 5 صبح بیدار شم بهتر

    بگم‌ از بیدار شدن در اول صبح فرار می کنم

    11- از اشتراک در جمع های که پر سر و صدا باشه بخصوص وقت مهمونی ها که سر و صدا بلنده.

    12- از احوال پرسی اقوام، شاگردانم، و دوست و آشنا وقتی آنهارا در کوچه و بازار و جایی ببینم.

    13- چون تار های از موهای سرم سفید شده می ترسم خانواده و کسی دیگر این تار های سفید سرم را ببینن با خود میگم الان اینها با خود میگن این پیر شده.

    این ها بود موقعیت های فرارییم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2500 روز

    سلام به همه دوستان

    چیزی که که همیشه ازش فراری ام هم صحبت شدن با آدمهاست… نمیدونم ریشه اش از کجا میاد ولی تا جاییکه یاد دارم همیشه دوست دارم تنها باشم و از بودن توی جمع لذت نمیبرم و ترجیح میدم همیشه در خلوت خودم و تنها باشم…

    در تنهایی خودم واقعا حالم خوبه و لذت میبرم ولی این هم که از هم صحبتی با آدمها فراری ام ،به جای خودش یه مساله هست

    من کلا آدم کم حرفی هستم و ترجیح میدم همیشه شنونده باشم تا گوینده، و به همین دلیل وقتی با کسی رودررو میشم از اینکه حرف کم میارم برای صحبت اذیت میشم و همش حس میکنم دیگه حرفی برای گفتن ندارم و این هم یکی از مهمترین دلیلهایی هست که از روابط فراری ام و یکی از ترمزهام توی روابط همینه.

    هر چند که با کارکردن دوره هایی مثل عزت نفس و عشق و مودت در روابط و ‌… خیلی خودم رو در زمینه روابط به چالش کشیدم (مثلا عضو شدن تو گروههای مختلف ورزشی که مختلط هم هستن) و خیلی پیشرفت داشتم ولی هنوز اصلا توی روابط از خودم رضایت ندارم.

    مثلا وقتی با کسی رودرو میشم و کمی حرف میزنم بعد از کمی گفتگو سکوت میشه و تو اون سکوت من استرس میگیرم که حالا چی بگم دیگه و حس میکنم مسئولیت بزرگی به دوش منه که گفتگو رو گرم کنم ولی نمیتونم،اصلا حرفم نمیاد

    یا وقتی مهمون میخواد بیاد خونمون من خیلی مقاومت میکنم و اصلا حوصله مهمون رو ندارم

    و همیشه هم آرزو داشتم آدم خوش صحبت و خوش مشربی باشم ،مثل اونهاییکه توی یه جمع نقل مجلسن و کلی خاطره و حرف دارن برای گفتن ولی من جز سلام و علیک و احوالپرسی دیگه حرف خاصی برای گفتن ندارم،به خاطر همین فکر میکنم انسان جذابی توی روابط نیستم و بود و نبودم فرقی نمیکنه چون آدم پُرشور و خوش صحبتی نیستم و ترجیح میدم کمتر توی جمع برم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    خانواده ی رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1855 روز

    پدر خانواده:

    سلام استاد جان

    باز مارو به چالش دیگری کشیدی و

    باعث شدی لایه های مخفی وجودمون رو زیر و رو کنیم

    موقعیت های که از مواجعه با آنها فرار میکنم عبارتند از:

    1_مهمانی رفتن و مهمانی دادن

    2_دکتر رفتن و آزمایش دادن

    3_بلا تکلیفی و انتظار

    4_رانندگی پشت کامیون یا وانت

    5_قضاوت شدن

    6_هم مسیر شدن با چند نفر که دارن حرف میزنند موقع پیاده روی

    7_به خاطر یه چیز کوچیک مثل چند تا پیاز یا گوجه بیرون رفتن

    8_ماشین شستن

    9_درست کردن چیزی که خراب شده

    10_کارهای اداری

    11_بیرون دستشویی رفتن

    12_دیدن جر وبحث دیگران

    13_صف ایستادن

    14_آدمهای ظاهر نمای به اصطلاح مذهبی

    15_برم بغالی یا میوه فروشی و فقط یک قلم خرید کنم

    16_مسافرت راه دور با این ماشینم

    17_یادگیری و آموزش

    18_از شنیدن حرفهای به درد نخور

    19_رک حرف زدن

    20_جواب تلفن دادن یه سری از افراد

    فعلا اینها یادم اومد و نوشتم

    ممنون از تمرین هاتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فاتح گفته:
      مدت عضویت: 1351 روز

      عالی بود جناب رضایی

      لذت بردم از اینکه چقدر قشنگ و دقیق در درون خودتون جستجو می‌کنید تا الگوهای تکرار شونده رو پیدا کنید.

      من با خوندن کامنت شما چندین مورد مشابه رو با خودم پیدا کردم که اصلاً متوجه شون نشده بودم.

      انگار یه جورایی ذهنم سعی میکنه الگو های تکرار شونده زندگی خودم رو هم ازم پنهان کنه تا اینجوری به همون روال سابق زندگی ادامه بدم و باورهام رو تغییر ندم که بعدش زندگیم هم تغییر کنه.

      امیدوارم که در پیدا کردن الگوهای نامناسب و تغییر اونها موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    ارزو طلائی گفته:
    مدت عضویت: 1446 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    من به شدت از انجام کارهای کامپیوتری و کار با گوشی که یک کم پیچیدگی داشته باشد فراری ام، یک دوست عزیزی همیشه این مدل کارهای منو انجام میداد و هر چه ایشون بیشتر به من لطف داشت من عزت نفسم پایین تر میآمد و فراری تر بودم حین انجام یک چنین کارهایی باید یکی منو میدید که چه استرسی دارم وذهنم خسته میشد شاید به علت این باور بود که کارهای کامپیوتری برای من سخته ومن درکم پایین است خلاصه که یک روز کارکامپیوتری باید داشتم وانجامش خیلی برام ضروری بود دوست عزیزم هم نبود تصمیم گرفتم خودم انجام بدم گرچه کار یک دقیقه ای را دو روز انجام دادم اما از اینکه موفق شدم خوشحال بودم از آن روز به بعد تصمیم گرفتم چنین کارهایی را خودم انجام بدم هر چند برام سخته اما دارم موفق میشم

    از برقراری روابط عاطفی با جنس مخالف به شدت فراری ام و شاید به علت باورهای بدی که از افراد گرفتم یا اینکه فکر میکنم نمیدونم چطور باید رفتار کنم فراری هستم

    از وارد رابطه صمیمی شدن با دوستانی که وارد مسائل شخصی و خانوادگی ام شوند و یا اینکه منو وارد مسائل شخصی خودشان کنند فراری آم شاید علت این باشه که مواردی دیدم چه رابطه های دوستانه ای به همین علت به قهر و درگیری ختم شده در کل از اینکه ذهنم درگیر مسائل زندگی،دیگران شودیا دیگران را درگیر زندگی خودم کنم به شدت فراری ام

    از این نوع روابط دوستانه ای که میخواند شب روز با هم باشند حتما با هم باید بیرون برند مثل هم لباس بپوشند در کل رابطه ای که تمام وقت منو به خودش اختصاص بده و آزادی و استقلال منو بگیره فراری ام

    ممنونم استاد خوبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    امین اطمینان گفته:
    مدت عضویت: 2423 روز

    سلام

    این فایل نشانه امروز من بود

    الگوهای تکراری

    از چه چیزی فراری هستی

    من از نه گفتن فراریم

    از درخواست کردن فراریم

    از دندون پزشکی تا بتونم فراریم

    از محیط جدید تا بتونم فراریم

    از رانندگی توی شهر و ترافیک فراریم

    از بخشیدن دیگران فراریم

    از کار فنی فراریم

    از تمیز کاری کمی فراریم

    از عمل به الهامات در طولانی مدت فراریم

    از امیدوار بودن و ادامه دادن فراریم دوست دارم زود به نتیجه برسم وگرنه دوست دارم تسلیم بشم

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    مهدی بیرانوند گفته:
    مدت عضویت: 1838 روز

    سلام به همه دوستان ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    از چه موقعیت هایی همیشه فراریم ؟؟ ⁦乁⁠(⁠ ⁠.⁠ ⁠ര⁠ ⁠ʖ̯⁠ ⁠ര⁠ ⁠.⁠ ⁠)⁠ㄏ⁩⁦

    خوب از اینکه بخوام تصمیمی بگیرم و خانواده مخافت کنن بشدت میترسم. چون رفتارشون بامن خیلی بد میشه و می خوان تهدیدم کنن.

    کلا اوضاع خیلی بد میشه.

    الان خدارو شکر اوضاع خیلی خیلی بهتره . واقعا تونستم ذهنمو کنترل کنم .

    یه مثالش دانشگاه رفتنم بود. می خواستم تصمیم بگیرم که دانشگاه اصلا برم یا نه؟

    و میترسیدم تصمیمی مخالف خانواده بگیرم. البته خانوادم هم باورشون این بود که شما نباید تصمیم بگیرید.

    به هر حال هیچکدوم این شرایط منو محدود نکرد . من الان ازادم .

    در باره دانشگاه اومدم نوشتم که میخوام برم یا نه.

    چون تمام مشکلم این بود نمیدونستم خودم چی میخوام . چون حتی همین خانواده چند بار اومدن ازم پرسیدن درباره دانشگاه. من اصلا نمیدونستم جز مخالفت با اونا چی میخوام. اومدم نوشتم بیبینم چی میخوام.

    مثلا نوشتم از مواد درسیش خوشم میاد . اینده شغلیش مدنظرم نیست. به سربازی فک کردم . و چیزای دیگه.

    تصمیم گرفتم برم چون شرایطی رو برام بوجود میاره که بهم زمان میده تا رو بیزنس نوپام زمان بزارم . بعد که نتایجم بیاد خیلی راحت تر و جدی تر میتونم درباره ادامه دانشگاه یا ادامه حرفه ام حرف بزنم.

    کلا تصمیم گرفتم برم بخاطر منافع خیلی زیادی که داره برام. الان بدون نیاز با بحث با کسی راحت رو حرفه ام زمان میزارم . و تا الانم خیلی پیشرفت کردم.

    کلا از اینکه تحت کنترل خانواده باشم و با باور های دیگران بخوام زندگی کنم بشدت میترسم . و همین باعث شده بود نخوام اصلا تصمیمی بگیرم که خانواده مخالفت کنن.

    اما الان همه چی تغییر کرده . کلی اتفاق خوب و بد افتاد که نتیجش این شد که من الان صد لول مستقل ترم و اصلا انگار همه فهمیدن که من میتونم برا خودم تصمیم بگیرم . شرایطم خیلی بهتر شده.

    خدارو شکر. حتی امروز عمم گفت دانشگاه قبول شدی خودم برات یه اپارتمان اجاره میکنم.

    من اصلا منتظر نیستم کسی بزام همچین کاری بکنه . ولی همین که بحثش اومد . یعنی یه نشونه. یعنی الان به ازادی من اهمیت داده میشه . دور و برم خیلی تغییر کرده. حتی به شوخی خیلی راحت بحث ازدواج من هم وسط کشیده میشه.

    اینا همه چیزایی که که اگه تا همین هفته پیش میگفتم همه خیلی بد نگام میکردن . خونه؟ زندگی ؟ برا چیته؟

    ولی الان نه. قبلا که میخواستم به استقلال مالی برسم جلومو گرفتن . نمیدونم چه برداشتی کردن. کلا مخالف پول دراوردن من بودن .البته رفتار من هم همیشه بد بود.

    الان که درباره بیزنسم به پدرم گفتم خیلی مشتاق بود. مطمعنم عاشق اینه که بیبینه پسرش کاری رو میکنه که دوس داره.

    خدارو شکر الان ازادم . خودم تصمیم میگیرم. چند روز دیگه هم میرم دانشگاه. مطمعنم بنفعمه. چون بوضوح نشانه هایی از خداوند دیدم .

    جلو میرم با خیال راحت چون مطمعنم خدا همیشه بهترین راه رو بهم نشون میده. سکان رو میدم دست خودش

    همتونو دوس دارم فعلا ⁦(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁠⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    هدا حیدری گفته:
    مدت عضویت: 781 روز

    با سلام و درود خدمت استاد گرانقدر و تمام اعضا سایت بی نظیر

    وقتی این سوال پرسیدن اولی موردی که به ذهنم اومد این بود که من از دیدن دوست صمیمیم فراریم یعنی هر بار دوستم بگه بریم بیرون یا هم ببینیم یه بهونه جور میکنم که نبینمش این موقعیت رو دوست ندارم یعنی دلم براش تنگ میشه دوست دارم ببینمش میگم امروز زنگ میزنم بگم بریم بیرون یا همو ببینیم اما انجامش نمیدم یه چیزای میاد تو ذهنم خیلی قانعم میکنه که اون کار انجام ندم

    مورد دیگه که خیلی ازش فراریم افراد جدیدی که باشون اشنا میشم خیلییی بااحتیاط رفتار میکنم یعنی اگه بگه بریم فلان جا من صدبار باید فک کنم که برم نرم اگه اینجور باشه چی اگه اونجور باشع چی؟! یعنی تصمیم گرفتن تو این موقعیت سختترین تصمیمیمه که میتونم بگیرم اگر هم تصمیم بگیرم برم با دلهره و ترسه یه چیز عجیب من فک کردم با یکی از دوستانم اینجور بعد باافراد جدید تری که اشنا شدم دیدم نه کلا اینجورم .

    مورد دیگه که ازش فرار میکنم کار های خونه اس هرکاریییی بهم بدن جز کار خونه سختمههه انجامش

    مورد بعدی اینکه کار با باکامپیوتر برام ترسناکه در حالی که رشته تحصیلیم میطلبه با کامپیوتر سرکار داشته باشم پروژه هامو میدادم دست دوست برام انجام بده و هربار که یکی برام انجام میده کلی ایراد میگرفتم چیزی نبوده که من دوست دارم یا تصور میکرد برا همین تصمیم گرفتم خودم انجام بدم یه بار خودم انجام دادم چیزی عالی در اومد خیلییی عزت نفسم رفت بالا اما الان مدتیه فاصله گرفتم دوست دارم بازم امتحان کنم

    و موردی که خیلیی برام ترسناکه و بشدت ازش فراریم داشتن رابطه عاطفی هست قبلا یک رابطه دوستانه داشتم هیچ حس علاقع نداشتم ولی دچار وابستگی شدم مدام پیام مدام زنگ حرف زدن مث طناب دور گردنم بود خفه ام کرده بود تو اون مدت که بااین فرد صحبت میکردم دچار استرس شدید معده ام عصبی شده بود غذا نمیتونستم بخورم از اون موقعه دیگه تصمییم گرفتم هیچوقتتت هیچگونه ارتباط دوستانه حتی با کسی نداشته باشم که دچار وابستگی نشم همش به خودم گوش زد که هدا رو خودت کار کن عزت نفستو ببر بالا بعد آدم خوب سر راهت قرار میگیرن و چالش دیگه که از برقراری ارتباط عاطفی برام وجود داره اینکه از خانواده ام میترسم سوالای که تو ذهنم میاد اگه وارد رابطه بشم بخوام برم بیرون چی بگم به خانواده ام؟!در حالی که در مواقع عادی میرم بیرون کسی نمیگه کجا میری یا کجا بودی! یا چیز دیگه اگر کسی منو ببینه چی؟! و هزاران سوال این جوری که حتی فکر داشتن رابطه برام خیلی عجیبه و تو ذهنم همیشه خودم رو سینگل میبینم .

    از استاد عزیزم سپاس گذارم برای مطرح کردن سوالاتی که ما رو بیشتر با خودمون اشنا کنه تا بتونیم به خودشناسی بیشتر برسیم .

    سپاس فراوان از خداوند که من را به این فایل فوقالعاده هدایت کرد.

    در پناه الله شاد سلامت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سکینه کاظمی فرد گفته:
    مدت عضویت: 2110 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام استادجان و مریم عزیز

    سلام دوستان عزیز

    تا اومدم خارج شم به ذهنم رسید ک من از توضیح دادن مسائل فراریم

    هر چی پیش بیاد میگم حل میشه برطرف میشه اصلا دوست ندارم در مورد هرچیزی که پیش میاد به قول خودم سین جین بشم..

    دوست دارم همیشه آرامشموحفظ کنم و کسی نپرسه چی شده چراشده و تجزیه تحلیلش کنه..

    من از اینکه چیزی پیش بیاد و یکی بهم بگه دیدی گفتم من میدونستم اینطوری میشه من که گفتم اونجا نرو این کارو نکن یا امثال اینافرارررریم..

    درکل از شرح دادن و توضیح فرارررریم..

    خدایا من نمیدونم تو میدونی

    من تسلیمم

    نوشتم که ذهنم خالی بشه

    نوشتم که موچ خودمو گرفته باشم تا آگاهانه تر فرکانس ارسال کنم

    در جهان من همه چیز نیکوست.‌‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    فاطمه پورهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    سلام استاد گرامی

    متشکرم از سوال های که از ما شاگردان می کنی، سال ها بود که از این روستایی که درش دارم زندگی می کنم، فراری بودم، اما به لطف خداوند تبارک و تعالی ، و درس های شما، ایده اومد وحسم گفت باید بیام تو دل این ماجرا ، اولش مردد بودم، اما به قول استاد عزیزم ، گاهی اوقات ایمان می چربه،دلم رو جانم رو قلبم رو دادم دست ربم.

    و بلند شدم اومدم توو دل داستان ، دارم زندگی می کنم، چیزی که من سالهاست ازش فرار می کردم، اما امروز که دارم با قانون زندگی می کنم ، چقققققدر عالی ست حالم ، چقققققدر دارم چیز یاد می گیرم ، و چقققققدر برام آسان شده ،چون ، ربم بهم یاد می دهد که بنده ی ، خوب من، ملکه ی، من هیچ عامل بیرونی نیست که بتواند جلوی رشد تو رو بگیرد.

    آدم های که فکر می کردم اینجا توو زندگیم دخالت می کنن، همه خود به خود آرام آرام از زندگی من جدا شدن، به راحتی با خنده،با حال خوش من.

    محیطی که درش زندگی می‌کردم ، و می کنم، حتنت.نتونست تأثیر بزاره، اگرم جایی می خواست زرنگی کنه، تاااآاا می فهمیدم، همون لحظه افسار رو از دستش می گرفتم و خودم می شدم خالق زندگیم ، من فقط اینو یاد گرفتم که فاطمه تو فقط و فقط باید سمت خودت رو انجام بدی، بقیه اش ، حله….

    قسم می خورم همه چیز ، همه کس ، براحتی در جای خودش نشست و من فقط نظاره گر بودم و شکر گذار،

    خدایا سپاس.

    دوم،،،، من همیشه از جلسات مراسم عزاداری فرار می کردم ، اما از وقتی که قانون رو فهمیدم شروع کردم عمدا هر جا که دعوت می شدم می رفتم، دگه مثل قبل فرار نمی کردم، با خودم می گفتم، باید رفت توو دل ماجرا و درس هاشو ، گرفت، چون یاد گرفته بودم در دنیای فیزیکی من، هیچ چیز بیهوده نیست و اگه اوللالباب باشم می دونم که نکته مثبت می تونن داشته باشه، و این شد که من می رفتم در دل داستان ، اونجا که آدم ها اشک و زاری می کردن، می گفتم خدایا مگه اینا فکر می کنن وارد شدن به دنیای بعدی چقققققدر می تونن بد باشه که خودشون رو دارن می کشن، و حتی با این عمل هاشون نشون می دن که ما دلسوزیم، و خدا سخت گیر و زمخت.

    در صورتی که ما آدم ها به محض ورود به دنیای بعدی مون، به تو می رسیم و ما باید این مناسبت رو جشن بگیریم، و با هل هله، هی شادی کنیم، که خوش به حالش که طرف اومده پیش تو، ما کی میاییم ، خدا جونم، چی از این بهتر، از این زیباتر…

    وقتی هم که مداح شروع به خواندن می کرد و به قول خودش روضه ی ، برادر یا پدر رو واسه مردم می خوند، اول با این جمله شروع می کرد، که آهای مردم، سرها رو به پایین بندازین، چراغ ها رو خاموش کنین ای اونایی که برادر از دست دادین، به یاد حسین و از دست دادن ابلفضل ، بیافتین و….

    ولی من سرم رو بالا می گرفتم می گفتم خدایا چرا من وقتی خدا رو دارم ، و ربم تو قلبم هست ، و هر چی که بخوام، هر کار که داشته باشم، حتی اینکه امروز من می خوام غذا درست کنم تو بهم بگو، ساده می خوام، تو بهم بگو، خوشمزه می خوام، تو بهم بگو و هزاران ، میلیاردها و بی نهایت ، درخواست ها، حرف ها، که من به راحتی می تونم به ربم، بگم و او دخالت کنه توو همه‌ی امور من ، چرا سرم رو پایین بندازم ، چرا چراغ ها رو خاموش کنم، چرا با اشک با زجه زدن، ازش بخوام ،….

    خداجونم متشکرم چقققققدر توو این محفل درس داره، چقققققدر من خوشبخت م، چقققققدر حالم خوبه چقققققدر به تو نزدیک م…

    اما اینا، مردم، نمی دونن.

    که اگه می دونستند همه همین الان بلند میشدن و با چک و لغت، این مداح رو بیرون می کردند ، و لامپ ها رو روشن و شروع به رقصیدن می کردند و شادی وتوو زمین و آسمون بالا و پایین می پریدند.

    اما به قول قرآن اکثراً لا یعقلونن،

    ایجاست که باید لحظه به لحظه خدا رو شکر کنم که خداجونم چه طوری شکر گذار تو باشم که در وصف تو باشه.

    من با رفتن توو دل این ماجراها نه تنها منفی میشم بلکه خودم رو عالی می شناسم، که آره منم مثل اینا بودم اما از خدا خواستم و خدایان کرد به سمت صراط مستقیم.

    استاد خیلی جاها هنوز کار دارم ، و خیلی درس ها رو باید بگیرم، تا اینجای زندگیم که هی دارم بهتر و بهتر میشم اول از ربم تشکر می کنم، دوم از شما و سخاوتمندی شما بنده ی مخلص خدا، استاد من.

    این درس ها خیلی بهم اینو یاد میده که هی خودمو می شناشم ، و هی بهتر و بهتر می کنم.

    خدایا متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    محمدامین میرآخورلی گفته:
    مدت عضویت: 877 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته

    سوال: چه شرایط و موقعیت هایی است که از ان فراری هستی و سعی میکنید تا حد امکان با آن ها برخورد نکنید؟

    1_ من از قرار گرفتن در ارتفاع کلا دوری میکنم هرجا ارتفاعی باشه که باید بریم اونجا من کلا میکشم عقب و اگر زور هم بکنن منو منو توی ارتفاع نمیرم مثلا پارک آبی رفتم وسایل خطرناک و اونایی که ارتفاع زیاد دارند رو نمیرم، شهر بازی آن وسایل و بازی هایی که خیلی ارتفاع داشته باشه نمیرم مخصوصا اگر ارتفاع توی محیط باز باشه که راحت بتونی دور برتو ببینی کلا هر کاری یا ورزشی یا تفریحی که سر کار داشت باشه با ارتفاع من کاملا ازش فراریم

    2_ من از شنا کردن در استخر در عمق زیاد و کم فراریم و تا همین چند سال پیش هم جرعت رفتن به استخر رو نداشتم یعنی از پله های استخر پامو میذاشتم داخل میحطش حالم بد میشد استرس میگرفتم بوی استخر حالمو بد میکردم و حتی نمیتونستم از ترس شدید وارد قسمت کم عمقش بشم و توی آب راه برم ولی چند سال پیش غلبه کردم و تونستم برم وارد آب بشم و فقط میتونم توی بخش کم عمق راه برم و هنوز از شنا کردن و یاد گرفتن آون به شدت فراریم و میترسم

    3_ من از سوار شدن پله برقی تا 3،4سال پیش فراری بود و خیلی میترسیدم و حاضر یودم کلی پله رو برم بالا یا بیام پایین ولی پله برقی سوار نشم ولی یادم یه بار که مترو سوار شدم سه چهار تا دختر. متوجه ترس من شدن و شروع کردن به خندیدن. و از همونجا به بعد گفتم برای کم کردن روی اون ها هم شده باید یاد بگیرم و رفتم سوار شدم و ترسم شکست و از بعدش همش استفاده میکنم از پله برقی

    4_من از رفتن به رستوران هم تنهایی و هم با دوستان و به خصوص با خانوادم بیشتر خجالت میشکم و فراریم و دوست ندارم با خانواده به رستوران برم با دوستام این حالت کمتر راحت میرم اما مقاوت خیلی زیادی دارم که با خانواده برم به رستوران و غذا بخورم و همش گفتم سفارش میدیم میاره خونه راحت میشینم میخوریم با خیال راحت خیلی هم راحت تریم اما ته دلم میدونم چون از این موقعیت فراریم و همش حس میکنم نگاه مردم روی من و خانواده من هستش و خجالت میکشم بگم اینا خانواده منن و اونا منو با اون ها توی محیط های عمومی ببینن

    5_من از انجام دادن هر کاری توی خونه فراریم و هیچ وقت انجام نمیدم کار هایی که بهم میگن و همیشه در میرم از زیرش یا با هزارتا غر و ناله اون کار انجام میدم و همیشه مورد انتقاد خانواده ام هستم

    6_من از انجام دادن کار های شخصیم مثل ثبت نام توی کنکور ارشد، انجام دادن کار های اداری مربوط به خودم و موقعیتی که باید که عملی رو انجام بدم تا اون مسئله رو حل کنم یا برم یه جایی مثلا نامه بگیرم از اداره ای یا کلا انجام کار اداری ترس دارم و مقاومت دارم قبلا ها جرعت رفتن توی بانک رو نداشتم خیلی میترسیدم از قبلش کلی استرس میگرفتم و توی همه اداره ها ترس از بانک بیشتر بود خیلی هول میشدم. خداروشکر الان ترس هام کلا از بانک کم شد

    و کمتر از کار های اداری و شخصی که نیاز به سیستم و کار اداری داره میترسم و خیلی بهتر شدم از چند سال قبل

    7_ از ظاهر شدن توی جمعی مثل کافه ، رستوران یا مغازه ای که توش (جنس مخالف) که هم سن سال خودم باشه به شدت فراریم و میترسم و کلی قضاوت میکنم که الان در باره من چی میگن در باره هیکلم چه نظری میدم، درباره لباسم چه نظری میدم، ایا مورد تایید اون ها هستم یا نه اگر تنها باشم که با کلی ترس میرم بار ها شده جلو اون ها تپوق زدم سوتی دادم هول شدم

    اگر دوستام باهم باشن بریم جایی که جنس مخالف باشه سعی میکنم خودمو پشت دوستام قایم کنم خودم زیاد نشون ندم تا سریع از اون جا بزنیم بیرون یا مثلا بریم بشینیم رو صندلی که دیگه زیاد تو دید من نباشن

    همیشه هم سعی میکنم اگر جایی میرم که جنس مخالف هست به حوری بشینم پشت من به اون ها باشه که منو نبینن و نتونن منو درست تشخیص بدن که اینطوری راحت ترم و فرار میکنم حتی از نگاهاشون

    8_ من از زنگ زدن به مشتری که خودش بهم گفته برام این ساعت بازدید بگیر که بریم فلان ملک ببینیم یا مثلا مشتری که خودش امده یه ملکی رو به من سپرده که برام بفروش فراریم یعنی کلی استرس میگیرم هی عقب میندازم سعی میکنم مسئولیت این کارو بندازم بر عهده داداشم که اون کار انجام بده

    و همش قضاوت میکنم که الان مشتری عصبی میشه ناراحت میشه بهش زنگ میزنم

    شاید بهم بازدید نده شاید نخواد بره فلان ملک ببینه و منو بپیچونه و هی برای خودم داستان سرایی میکنم و از قبل قضاوتش میکنم

    9_من از درخواست کردن از دیگران برای انجام یه کاری فوق العاده فراریم و میترسم میگم طرفم ناراحت نشه درموردم فکر بد نکنه نگه این چه آدمیه و فلان و همیش با کلی ترس و استرس از یه ادمی که زیاد باهاش صمیمی نیستم درخواست انجام دادن یه کارو میکنم

    10_مثلا من بعضی وقتا از شستن موتورم و ماشینم یا تمیز کردن دفترم فراری میشم و همش سختمه تصمیم میگرم مثلا صبح جمعه که دفتر نمیرم بیدار شدم اولا مثلا موتور تمیز کنم بعد برم دفتر تمیز کنم اما با هر بهونه دنبال طفره رفتن از آن کار هستم که هی عقبش بندازم یا مثلا فقط یکیش که برام راحت تر انجامش میدم و خودمو گول میزنم که اره انجام دادم یکیشو

    یا مثلا یه بهونه و یه کاری برای خودم درست میکنم و میتراشم که فرصتم صرف انجام آن کار بشه تا از تمیز کردن موتور یا ماشین یا دفتر طفره برم و هی بندازمش عقب

    باز هم اگر موارد دیگه ای به ذهنم امد تو کامنت های بعدی براتون مینویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: