پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ونهربان
سلام وخسته نباشید به استاد عباسمنش عزیز ودوستان
جواب سوال چه موقعیتهای هست که همیشه ازش فراری هستیم؟
به طور کلی بگم من خیلی سعی میکنم از همه چی فرار کنم رو خودم کار کردم بهتر شدم ولی بازم هست
حالا اگه قرار برم یه جنسی بخرم میرم اونجایی که قبلا رفتم و میشناسم مثلا یه وسیله میخوام بخرم اصلا نمیتونم برم چندجا قیمت بگیرم ببینم چطوریه
مسافرت یا خونه یکی قراره باشه برم دوس ندارم شرایط جدید امتحان کنم میرم اونجایی که قبلا رفتم
در مورد پزشک دکتر که گفتین استاد اصلا به شدت فراری همش پشت گوش میندازم که نرم
رفتن به مهمونی یاد ندارم تو چندسال اخیر رفته باشم حالا مهمونی بیاد یا قرار باشه برم نمیرم
انجام تکالیف مدرسه وکارها هم فراری بودم وهستم
من جایی زندگی میکنم که تو کوچمون همه همو میشناسیم میخوام برم بیرون اگه بفهمم یکی تو کوچه اس نمیرم تا بره اصلا فراری هستم با همسایه ها روبرو بشم
به نام الله مهربان
سلام و درود بیکران به استاد عزیزم و مریم بانوی دوست داشتنی و عزیزم
خدایا شکرت خدایا سپاسگزارم استاد عجب کلیپی هست و انگار پاسخ سوالاتم رو فرمودید.
من از چ چیزی و چ موقعیت هایی فراری هستم و به صورت پترن هی تکرار میشن ؟
دقیقا من خانواده خودم و همسرم همانطور ک قبلا عرض کردم بسیار خانواده مذهبی و تعصبی هستن و من نمیتونم در خصوص آگاهی هایی ک دارم با ایشان زیاد صحبت کنم باورهای غلط بسیاری در خصوص ثروت دارن و من تصمیم گرفتم ک هر جور شده روابطم رو باهاشون کم کنم چون تصمیم گرفته بودم با همه وجودم روی خودم کار کنم کاری به بقیه هم نداشته باشم
اما کجای کارم توجه من کجا بوده؟؟؟؟
چرا الان توی این چند ماه اخیر من همیشه خونه مامانم هستم چرا این مدت پدرشوهرم بیماریش بیشتر شده تا من مجبور بشم برای ارامش بیشتر بیام خونه مامانم ؟
چرا کولر خونمون مثل سالهای گذشته عمل نمیکنه ک من برای هوای خنک بهتر و ارامش بیشتر باید بیام خونه مامانم بمونم ده روز ده روز
من دارم این زندگی رو خلق میکنم
اولش گفتم خب حتما خداوند منو به هوای بهتر دارن هدایت میکنن ک با ارامش بیشتری روی خودم کار کنم .
گفتم حتما برای من درسی داره شاید باید قویتر بشم
خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و صبور تر بشم تا در مقابل تضادها انتقادها بتونم راحت تر کنار بیام.
اما الان یه چیزی جالب متوجه شدم من داشتم از خانواده ام از افکار اونها از انتقاد اونها از باورهای اونها فرار میکردم من کانون توجهم فقط مشکلات و مسائل اونهاست چون زندگیم داره به شکلی تکرار شونده و جوری رقم میخوره ک منی ک ماهها میشد ارتباط نداشتم با ایشان حالا باید همش کنارشون باشم و مجبورم کنترل ذهن کنم و فقط دنبال راه حلی باشم ک صحبتهاشون باورهاشون و …. را نشونم .
خدای من،
من با توجهم روی اونها ، اونها رو با تمام مشکلاتشون توی زندگی خودم دعوت کردم و خودم رو در شرایط سخت قرار دادم ک کنترل ذهن کنم.
من حتی بعضی وقتها هم دارم خواب مشکلات اونها رو میبینم و واقعا برخی از خوابهام خبر از اینده هست و من تعبیرش رو ب خداوند میسپارم.
استاد از صمیم قلبم ازتون سپاسگزارم .
الان برای بهبود شرایطم ورود به موقعیت بهتر فقط باید کانون توجهم رو کنترل کنم الان باید بشینم بنویسم ک دارم به چی فکر میکنم .
من با خودم بسته بودم تابستان رو بذارم برای حفظ قران، برای انس با قران ،برای توحید ،یکتا پرستی،
اما الان اینجام فقط شبهام برای خودم هست و اونم انجام تمرینهامه ، گوش دادن فایلهای استاد و تجسم خواسته هام
اونم در شرایطی ک اتاق مجزا ندارم و کنار سایرین هستم. بله استاد من خودم خالق شرایطم هستم .
خدایا سپاسگزارم ک منو هدایت میکنی
خدایا سپاسگزارم ک بهم میگی مسیر مستقیم چیه و کجا دارم اشتباه میرم.
خدایا سپاسگزارم ک چنین قوانین بی تغییری رو خلق کردید تا من بتونم هر جا اشتباه رفتم برگردم به مسیر درست
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان
اگر بخواهم در مورد خودم بنویسم که کجاها و از چه چیز هایی فرار میکنم
1از روزی که من توی این سایت عضو شدم حدود 3سال میگذره هر سری که خواستم کامنت بزارم چه توی دوره ها یی که خریداری کردم چه توی فایل های رایگان همش فرار میکنم یه هش میگم بزار این کار را بکنم و بعد بیام کامنت بزارم شاید توی این سه سال من 7 الی8 تا کامنت بیشتر نداشتم
مورد بعدی من از عکس گرفتن از خودم فرار میکنم بارها و بارها شده که من رفتم جاهای بسیار زیبا ولی متاسفانه هیچ گونه عکسی نگرفتم
یا موردی بعدی که هست اینه من از گزاشتن عکس عکس پروفایل خودم همیشه فرار میکنم 1
بنام رب وهاب و غفورم
سلام به تمامی دوستان دوست داشتنی و عزیزم
روز 86 ام
استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم برای این دوره عالی که دارین به رایگان در اختیار ما میزارین، تازه با گوش دادن مجدد به ابتدای این فایل و یا به عبارتی مقدمه فایل متوجه شدم که باید از نو این سری فایل ها رو ببینم و بنویسم و قشنگ بیام موشکافی کنم به کمک الله، و از خود خدا می خوام به راحت ترین شیوه کمکم کنه.
در مورد سوال هم میتونم بیان کنم:
1) من از شرایطی که نیاز باشه توانایی خودم رو پرزنت کنم برای یک گروهی که حالا خودمم از قبل بصورت 100 درصدی به تواناییم ایمان دارم و ازش با خبرم و خیلی جاها خودم از قبل میدونم که توانایی ای که من تو فلان زمینه دارم از چیزی که این گروه و یا این شغل و ..و انتظار دارن خیلی بیشتره، و حتی با وجود پذیرفته شدن تواناییم تو اون حیطه، از اینکه بخوام خودم رو پرزنت کنم و یا در مورد خودم و توانایی هام حرف بزنم فراری ام، مثلا حتی شده در کاری بودم که همه دارن تحسینم می کنن ولی خودم میخوام یجوری اون جو رو تغییر بدم و با خودم میگم “این وضعیت نمیتونه ادامه دار باشه”، میدونمم که ریشه در عزت نفس و یا اعتماد به نفسم داره. و یا حتی باور کمبود. ولی اینم میدونم که اگر توانایی ای که نیاز هست در مورد کاری که خود بش علاقه دارم و در واقع با تمام وجودم می دونم بدون اینکه به خودم کمترین فشاری بیارم توش عالیم و خودمم دوس دارم، خیلی راحت تر میتونم کاملا و همه جوره خودم پرزنت کنم و هر چه بیشتر توش خوب شم.
2)از شرایطی وقتی بخوام یک کار جدید رو شروع کنم، با اینکه تمام استپ های مورد نیاز برای شروع رو میدونم ولی خیلی وقفه میندازم تو شروع، و یا حتی همین تغییرات شخصیتی، مثلا من متوجه میشم گاهی که این مسئله در من نیاز به کار داره بصورت خودآگاه انتخاب می کنم که روش کار کنم و بهبودش ببخشم و این سری از فایل های استاد رو باید ببینم و حتی سوالاتی که تو ذهنم باید بشون جواب بدم تا به علیت اون مسئله برسمم همون لحظه تو ذهنم نقش میبندن، ولی من باز یکی دو روز وقفه میندازم، ولی وقتی به صورت ناخودآگاه میرم سمت یک سری فایل های استاد و یا دوره و بعد از گوش دادن می فهمم که این واقعا نیاز من بوده واقعا تعهدی میشنم پاش و گوش میدم مثل دوره دستیابی به آرزوها که هی نشانه برام میومد که گوش بدم بش ولی واقعا نمیتونستم تا اینکه یک هو یک حسی (در واقع هدایت رب وهابم) بعد از 1 ماه بم گفت برو گوش بده، تا گوش دادم فهمیدم من این همه دنبال این حرفا بودم و به بهترین شکل دارم گوش میدم و فیض میبرم، پس به عبارت دیگه ، هر چیزی رو بخوام آگاهانه برم سمتش یک وقفه ای براش ایجاد می کنم، انگار که میدونم اگر الان برم تو دل این قضیه خیلی چیزها فرق می کنه دیگه برام و یجوری از کامفرت زونی که همچینم ازش خوشم نمیاد بیرونم میبره ولی همین عادت کردنه باعث میشه باز وقفه ایجاد کنم، با اینکه میدونم بعد از شنیدن این فایل و یا انجام چنین کارها که بالاخره انجامشون میدم تحت هر شرایطی ولی این وقفه یکی دو روزه و گاها یک ماهه نمیدونم برای چیه؛ حدس میزنم برای این هست که ذهنم علاوه بر اینکه میخواد از من حفاظت کنه، همینطور خیلی سختش می کنه برام، یعنی دقیق یادم میاد چون ذهنم میاد برام پروسه به صلح رسیدن با خود رو سخت می کنه، اونوقت من میام هی به صورت تمرکزی کار کردن رو این قسمت رو به تعویق میندازم، و این چند روز متوجه شدم صرف اینکه این خواسته رو بدون هیچ مقاومتی از خدا خواستم و هیچ راهکار و شیوه ای هم براش مشخص نکردم، دقیقا کارهایی رو انجام دادم که نمایانگر صلح با خودم بود، و وقتی داشتم تو یادداشت های گوشیم می نوشتم به عنوان بهبود نوشتمشون، که مثلا من امروز از خودم و اطرافیانم تعریف و تحسین کردم، با بدن خودم راحت ترم و زیبایی هاش رو بیشتر از همیشه میبینم، حتی توی ذهن خودمم با خودم مهربون تر حرف میزنم، حواسم به خودم هست که با خودم چجوری رفتار کنم، کاری که بم لذت میده انجام میدم، خوردن با تمام حواس میوه و یا نوشین چای، و دیدم خداوند چقدر قشنگ برام مهیاش کرد و هی به من میگفت: “فقط خودتو با خود قبلت مقایسه کن، ببین تو این زمینه چقدر بهتر شدی، ببین چقدر داری راحت با این چیزا نار میای چون خودت برای خودت مهمتری، پس آفرین روی همین چند قلم کارو همیشه انجام بده، کار سختی هم نیست خودتم دیدی، این یعنی به صلح رسیدن با خود”.
3) مثلا من دوست دارم ازدواج کنم ولی فراری ام از اینکه کسی بخواد بیاد در این مورد با من حرف بزنه، مخصوصا اگر پسری بخواد بیاد ابراز علاقه کنه (تو نوشتن این مورد خیلی مقاومت داشتم و هی ذهنم گولم میزد ولی وقتی تصویر سازی کردم این موقعیت رو فهمیدم دوست دارم این حالت ولی ازش فراری ام و از اتفاق افتادنش منزجر میشم).
4) موقعیت های خداحافظی کردن برای رفتن به مسافرت چه کسی دیگه چه خودم رو اصلا دوست ندارم حضور داشته باشم اون لحظه
.
.
.
.
دوستان عزیزم از خوندن کامنت هاتون خیلی لذت میبرم و یاد می گیرم و از اینکه در این جمع هستم به خودم افتخار می کنم.
در پناه الله یکتا باشید.
سلام دو صد سلام بر همه دوستان و عزیزان مخصوصا استاد و خانم شایسته عزیز
درباره این سوال فکر کردم و واقعا برام جذاب بود
و این چندروزه استاد خیلی خیلی ازتون ممنونم که روی خودشناسی وقت گذاشتید واین فایل های رایگان رو ساختید
وقتی به این سوال که از چه چیزی فرار میکنیم فکر کردم احساس بدی بهم داد و احساس ترس کردم
نمیدونم چرا ولی مغزم هی میگفت ما از چیزی نمی ترسیم و نمیذاشت من به اعماق باور هام و خاطراتم برم تا بدستشون بیارم
بعد به این فکر کردم نیاز نیست برم گذشته بعضی از کارهارو دارم ناخوداگاه انجام میدم و ازشون فرار میکنم بدون اینکه بفهمم
بریم برای این کار ها
1_از جاهای شلوغ بدم میاد و ازشون فرار میکنم مثل (موقع محرم یا جاهایی که همه بهم ریختن و نظم نیست )
2_از کاری که بلدش نباشم و باید انجامش بدم ،بدم میاد و ازش فرار میکنم.
3_از کار کردن برای افراد بدم میاد.
!!!!!!این بدم میاد یعنی ازشون فرار میکنم وانجامشون نمیدم!!
4_از موقعیت های جدید میترسم و نمیرم و فرار میکنم
5_از جاهای کم نور بدم میاد
6_از جاهای تنگ
7_از افراد منفی نگر فرار میکنم
8_از جمع افراد بزرگسالی که هیچ کاری نمیکنن و فقط نصیحت میکنن فرار میکنم
9_از اگهی بازرگانی فرار میکنم
10_از رفتن به سرکاری که یادش ندارم و فکر میکنم مهارتم کافی نیست میترسم و انجامش نمیدم
11_از نرسیدن به اون خواسته میترسم
درکل(از موقیعت جدید فرار میکنم )
12_و باور اشتباهی که دارم (از افرادی که حق مردم ویا بدقولی میکنن درباره خودم بدم میاد و ازشون فرار میکنم )
13_از کارهای فیزیکی بیرون رفتنی فرار میکنم
14_از کارهای که بهم مسئولیت میدن بدم میاد
فعلا همینا بود
ریشه اصلی ( موقعیت جدید شرک خفیفنا ایمانی عدالتعزت نفس _ لیاقت)
اینا چیز های بود که تا الان به فکرم خطور کرده بود
خیلی ممنونم ازتون
منتظر فایل بعدی هستم
با افتخار معین کوه پیما
به نام صاحب تبدیل شب و روز روز وشب
سلام به عاشقان و پیرو این عشق
یکی از الگوهای تکرار شونده من این بود البته هنوزم زیاد هست اینکه تمرینات در این فایل ها و دوره های و تمرینات تخصص خودم رو بین شون میفتادم و سرگردان میشدم تا اینکه مجدد از تمرینات دوره شیوه حل مسائل استفاده کردم بخصوص از جلسه چهارم که میگه اینقدر مسائل و کارها رو به قسمت های کوچکتر خرد کنیم که خیلی راحت تر بتونیم کارها رو انجام بدیم بعد همین حرکت ها و قدم های کوچک باعث میشه اون فشار روانی رو برامون کمتر کنه و من همین کار کردم از چندروز قبل شروع کردم به عملکردن به دوره شیوه حل مساله و باعث شد یکی از کتاب های تخصصم که چندوقت عقب افتاده بود امروز تموم کنم و رفتم سراغ کتاب بعدی و تمرینات بعدی
بعضی اوقات حل شدن مسائل زیاد مهم نیستند بلکه سبک شدن اون انبار ذهنی ست که مهمه باعث میشه یه سرب از پای ما کمتر بشه و ما رو سبک تر و آزادتر کنه برا حل مسائل بیشتر و مهمتر، این مهمه
چندروز قبل در محل کارم یه خانم که از همسایه هاست اومد یه حرف بی ربط به ما گفت و ما سکوت کردیم بعدش تا چنددقیقه داشتم خودمو سرزنش میکردم
اما گفتم چرا سرزنش من به این همه نکات و نعمتهای زیبا وجود داره تمرکز کنم و از این مهمتر چطور قبلا تونستم از یه عالمه مسائل خیلی بدتر از این احساس خودمو خوب کنم و نتایج دلخواهمو بسازم و بعداز چنددقیقه کامل ازش اومدم بیرون
دوباره دیروز اومد به تندی حرف بی ربط و بی منطق گفت،منم خیلی محترمانه و با استایل تمرینات « ان ال پی» بهش گفتم ببین خانم محترم اینجور که شما فکر میکنی اصلا نیست و ما اینقدر شخصیت داریم که حرف محترمانه و زیادی به شما نزدیم خیلی با جذبه و محکم بهش گفتم و اونم دیگه هیچی نگفت و رفت و همسرش اومد کلی ازمون عذرخواهی کرد و گفت میدونم کاملا اون مقصره نه شما گفتم خواهش میکنم نه بابا من اصلا مهم نیست
اما من خودم در نهایت خودمو مسئول اون اشتباه دونستم به خودم گفتم من به خوبی هواسم به کانون توجهم نبوده و اصلا یه ذره هم از دست اون خانم ناراحت نیستم
اینو واقعا میگم،،
چیزی که برام مهمه اینکه تونستم محترمانه و محکم بهش جواب بدم
و اینکه اصلا ازش ناراحت نشم و مسئولیت این مسائل و ایراد رو از خودم و بر عهده خودم بدونم
وقتی استاد شما میگی بعضی آدمها اینهمه اتفاقات مشابه و تکراری داره براشون رخ میده اما چطور هواسشون نیست و درس نمیگیرند از این چیزها یاد گذشته خودم افتادم که یسری بحث و جدل های تکراری در زندگی خودم یا زندگی دیگران میدیدم اما
واقعا همیشه دنبال حل و راهکارهاش بودم که خدایا چرا من باید اینقدر از این نوع اتفاقات نادلخواه رو جذب کنم تا اینکه بعداز بارها تکرار ناخواسته ها درخواست هام از طرف خداوند پاسخ داده شد و کم کم به مسیرها و آگاهی ها هدایت شدم
پس اینکه میگن فلانی از فلان موضوع پرته یعنی از مسیر درست پرته از همون جاده درست آسفالت جنگلی پرت شده به دره،جنگل ها،رودخانه و…توسط باورهاش
خود چندروزه که تونستم به آگاهی ها عملکرد واقعی داشته باشم و کاری کنم که یه خورده از پرت شدن هام و فشار روانی کاسته بشه شروع کردم به کارها و تمریناتی که اولپیت بیشتری برام دارند نوشتم و گفتم من باید الان بتونم در لحظه زندگی کنم و من الان فقط در این کارها و تمرینات باشم بقیه باشند برا بعد وقتی از قدم های کوچکتر شروع کردم به استارت های مجدد چقدر کارها لذتبخشتر،ساده تر و موثر تر انجام شدن*
چکار کردم که با احساس لذت بیشتری تونستم شروع شون کنم و انجامشون بدم وقتی نوشتمشون گفتم خب این تمرین امروز فقط اینقدر زمان طول میکشه وقتی اینقدر کم و راحته چرا انجامش ندم
انجامش دادم و حتی در طول مسیر انجام دادن احساس خوب تجربه میشد چه برسه به بعداز انجامش
ما باید قدر هرلحظه رو بدونیم و لذت و استفاده های مفید رو فراموش نکنیم
وقتی استفاده درست کنیم و سعی کنیم با احساس خوب حرکت کنیم دیگه از خودمون کمتر انتقاد و نارضایتی داریم و «بقول اون جمله میکه تا شب نشده گله از روز نکن»
وقتی ما وظیفه خودمونو انجام بدیم حتی اگه نتیجه دلخواهمون هم نگیریم بعداز اون احساسمون بهتره و از همون نتیجه نگرفتن هام کلی برامون درس ها و بازخورد داره چونکه من خودم قبلا در مسائل مختلف این تجربه هارو داشتم
خلاصه اینو بهتر متوجه میشیم که اینقدر ذهن متنوع و فعال داشته باشیم که به محض تکرر و تشابهات در اتفاقات زود متوجه ایرادهامون بشیم و بجاش تمرکز و سرمایه ارزشمند ذهنمون رو بذاریم رو مسائل مهمتر و سازنده تر
دوستون دارم در پناه تنها حق بر حق باشید.
سلام استاد عزیزم
من از چه چیزهایی فراری ام؟
اول که این فایل رو دیدم جوابم تقریبا بین 0 تا نهایت یکی دوتا چیز بود . بعد که شروع به نوشتن کردم مغزم سوت کشید هرچی مینوشتم انگار
تمومی نداشت تا دیگه خسته شدم و فهمیدم بقیه اش احتمالا تکراری و ریشه همشون چند تا باور مخرب .
1 . انجام کارهای خونه همیشه برام سخت و خسته کننده و حوصله سر بر و بی ارزش بوده ولی چون مجبورم انجام میدم مخصوصا اتو لباس . من فقط لباس های شوهرم اتو میزنم چون اون خیلی تاکید میکنه ولی برای خودم حتی چروک هم باشه مهم نیست.
2 . از بیرون رفتن تنهایی . با اینکه دوسدارم ولی بخاطر یکسری باور های اشتباه خیلی خیلی کم پیش میاد که برم . یکی از اون باور های اشتباه اینه که تنهایی خوش نمیگذره . که اتفاقا تجربه کردم خیلی هم خوش میگذره و باور مخرب بعدی ممکنه بلایی سرم بیاد . کسی مزاحمم بشه یا دزد بیاد سمتم.
3 . ازینکه پسرم ببرم بیرون فراریم چون خیلی طولانی میشه خیلی مثلا یک مسیر 10 دقیقه ای 2 برابر میشه . خوش میگذره ها ولی احساس میکنم خسته میشم و به بقیه کارهام نمیرسم و باید یک روز کامل رو صرف این بیرون بردن پسرم بکنم چون کوچیکه 2 سال و نیم . قبلا چندین بار امتحان کردم .
4 . از ابراز علاقه به همسرم شدیدا فراری هستم اوایل اینجوری نبودم ولی بعد چند سال احساس کردم اگه یه ابراز علاقه کوچیک انجام بدم دیگه باید تا آخرش… برم و خیلی وقت گیر میشه . با اینکه دوستدارم و لذت بخشه ولی پرهیز میکنم . حتی اصلا اصلا اصلا بهش زنگ هم نمیزنم مگر کار فوری و واجبی باشه . چون حوصله صحبت ندارم . و دوسندارم اون از همه چیز مطلع بشه که باز هی بخواد پیرامون اون سوال بپرسه و مکالمه طولانی تر بشه . و اینکه هی نظر بده بعد هم توقع داشته باشه انجام بدم . و اینکه همیشه منتظر باشه هی بهش زنگ بزنم و عادت کنه جوری که اگه یروز زنگ نزنم شاکی بشه . چون همسرم شخصیت وابسته ای داره . البته با من اینجوریه . بیشتر . که مطمئن هستم بخاطر باور های خودمه .
5 . من همونطوری که سعی میکنم به همسرم زنگ نزنم به مادر و خواهر و دوستام و همکارانم هم زنگ نمیزنم . دوسدارم ها ولی مثل دلایل بالا که توضیح دادم حوصله شو ندارم . میگم تو دنیای خودم باشم راحت ترم . آرامشم بیشتره .
6 . خیلی فراری هستم که برخلاف 99 درصد آدم های دیگه چیزی از زندگی دیگران ندونم حتی همسرم حتی همسایه خانواده فامیل هیچکس هیچکس حتی همکار هام . چون قشنگ حس میکنم وقتی چیزی بفهمم چقدر ذهنم درگیر اون مسالشون میشه و از خودم غافل میشم و میترسم اگه موفقیتی کسب کرده باشن حسودیم بشه ولی خوب دارم تمرین میکنم تحسین کنم که حالم خوب بشه . اگر هم از مشکلاتشون مطلع بشم ممکنه دلم بسوزه و من خیلی بدم میاد دلسوزی کنم قبلا فکر میکردم خوبه ولی وقتی با قانون آشنا شدم سعی کردم خودم رو جای خدا نذارم که بخوام دلسوزی یا نگرانی کسی رو بکنم . حتی خودم رو .
7 . از اینکه یکی هی اسمم رو صدا کنه و زیاد حرف بزنه بشدت فراری ام چون عصبانی میشم. پسرم مدام میگه مامان مامان و حرفای بی ارزش میزنه که حوصله ام سر میبره . البته من همیشه ته دلم خداروشکر میکنم بخاطر این نعمت واقعا پسرم با این سن کمش خیلی راحت و روان صحبت میکنه ولی وقتی من مشغول کاری هستم و احتیاج به تمرکز دارم . این کارش میره رو مخم . کلا بخاطر همین افکارم وقتی یکی صدام میکنه یا حتی بهم زنگ میزنه من استرس میگیرم که واااای الان میخواد بگه من چکار کنم .
8 . من همیشه از رقابت فراری بودم و هستم چون از شکست و سرزنش میترسم
9 . رفتن تو جمع فامیل یا آمدن فامیل به خانمان . بیشتر کسایی که از کودکی منو میشناختن
10 . از درس خوندن هم فراری بودم و هستم و اینکه نمره بگیرم و بر اساس اون نمره من ارزشیابی بشم
11 . وای وای وای از بحث کردن کاملا فراری هستم حاضرم فوش بشنوم ولی کش پیدا نکنه بخاطر اینکه ته ته همه جر و بحث ها پوچ و بی ارزش . از کری خوندن . کلکل کردن . چونه زدن برای قیمت و تخفیف . افتضاح بنظرم و شخصیتم رو پایین میاره .
12 . ازینکه کسی ازم راجع به زندگیم بپرسه فراری ام دوسدارم همونطور که من ازشون نمیپرسم و فضولی نمیکنم بقیه هم همینطور باشن مگر اینکه خیلی صمیمی باشیم ولی اونم یه حد و مرزی داره
13 . از خرج کردن پول فراری هستم . جالبه که از درآوردن پول هم فراری هستم . یعنی کار خاصی نمیکنم که درآمد خاصی هم داشته باشم چون نسبت به پول خیلی باور های مخربی دارم یکی سر بحث لیاقت یکی هم احساس کمبود . یکی هم احساس گناه چون پولدار ها بدجنس هستن در باورهای ریشه ای خیلی از ماها
14 .کلا اینکه یکی بهم دستور بده یا بگه چکارکنم. برای همینم با اینکه عاشق زبان انگلیسی بودم هیچوقت کلاس نرفتم همیشه سعی کردم خودآموز یاد بگیرم .
15 . از شرکت در کلاس و کار گروهی و جمع هم فراری ام .
16 . از جای شلوغ بشدت فراری ام چون بچه که بودم میترسیدم گم بشم یا زیر دست و پا خفه بشم و جاهای شلوغ بو های نامطبوع زیاده . و سر و صدا و آشفتگی هم زیاده کلا من آرامشم رو ازدست میدم .
17 . از مادر شدن بشدت فراری هستم و همین پسرمم به زور شوهر و خانوادش بدنیا آوردم . وگرنه اصلا نمیخواستم . با اینکه دوسدارم ها ولی حوصله اون همه مسولیت رو ندارم مخصوصا اینکه آقایون از بچه فقط یک ویترین زیبا و تپل انتظار دارن و حتی تحمل گریه بچه رو ندارن حاضرن حتی چاقوهم دستش بدن ولی ساکت بشه . حداقل همسر من که اینجوریه . و مهمتر از همه زنی که بچه دار میشه کلا خودش حد اقل تا دوسال کامل فراموش میشه چون وقت سر خاروندن هم نداره
18 . من از ازدواج هم فراری بودم ولی بخاطر اینکه در ایران هستم و جامعه و خانواده رابطه بدون ازدواج رو قبول نمیکنه مجبور شدم . البته من و همسرم خودمون همدیگر انتخاب کردیم و عاشق هم هستیم برخلاف هزاران هزار مشکل که باهم داریم . ولی ته تهش عاشق همیم . دلیل فراری بودنم هم این همه مسؤلیت های ریز و درشت بود که اصلا هم بنظر نمیان . و چون قانونی و شرعی ازدواج کردیم اگه این کار هارو انجام ندیم خیلی بد بنظر میرسیم. البته در عرف جامعه این شکلی وگرنه در قانون زن همچین وظایفی نداره . اما جامعه مردان و آخوندی این مسئله رو از قدیم الایام در ذهن همهگان جا دادن طوری که اگه من کارهای خونه رو انجام ندم احساس گناه مرا فرا میگیرد.
19 . ازینکه بخوام به کسی نظر بدم فراری ام . وقتی ازم نظر میخوان میگم نظری ندارم خودت باید انتخاب کنی . چون با خودم فکر میکنم حالا نظرم بدم اینکه میخواد کار خودشو بکنه چه فرقی میکنه .
20 . ازینکه خیلی بخوام به ظاهرم برسم و براش وقت بزارم فراری ام . چون حوصله ام نمیکشه این همه وقت و انرژی و هزینه صرف این کنم که در نگاه بقیه زیبا تر باشم ؟ ! میخوام صدسال نباشم . همینی که هست . اگه خیلی با ظاهر من مشکل دارند میتونن اصلا نگاه نکنند . هیچوقت ناخن نکاشتم. هیچی عمل نکردم . و کلا دو یا سه بار اصلاح کامل برای صورتم انجام دادم . که برای تجربه بود . شاید برای تجربه یک بار هم ناخن بکارم . کلا لوازم آرایشی کمی دارم . بیشتر مراقبتی اند . چون خودم همینجوری لذت مبرم و راضی ام و منتظر نظر کسی نیستم . و هروقت عشقم بکشه آرایش میکنم.
21 . از سوسک و مارمولک و مورچه و موش و زنبور و انکبوت و سگ و گربه هم فراری ام چون تند تند حرکت میکنن و خیلی زشت هستن و خیلی ریز هستن و سگ هم که وحشی گاز میگیره. گربه هم بدم میاد چون در ظاهر داره التماس میکنه و وقتی به چشماش نگاه میکنی خیلی بنظرم پلید .
22 . قبول کردن مسولیت
23 . از شنیدن و دیدن اخبار و خبر های بد و فیلم های غمگین از همون کودکی هم فراری بودم . چون فکر میکردم چرا باید الکی خودم رو نگران کنم یا بترسونم .
24 . از زیاد بودن هرچیزی فراری ام . خوراکی . مسافرت . خواب . فیلم . هرچی هرچی . چون زود خسته میشم و حوصله ام رو سر میبره .
25 . از رفتن به روستای شوهرم بشدت فراری ام. از تجربه های ناخوشایندی که داشتم . 12 ساعت راه . آب به آب شدن شدید . ماندن در حد یکی دوماه . نبود امکانات. همیشه و هرلحظه حجاب داشتن . قبلا اینترنت و گاز لوله کشی هم نداشت . داشتن سگ های زیاد . در جمع بودن و اینکه همیشه مهمان دارند مخصوصا عید ها که دیگه دستبردار نیستن مهمونا . احساس تفاوت شدید در آداب و رسوم و باور ها و رفتار . و هزار تا چیز دیگه
26 . از شنیدن نصیحت هم کاملا فراری ام مگر اینکه به خواست خودم باشه . مثل شنیدن حرف های استاد . چون نتیجه زندگیش و روند زندگیش جوری بوده که منم دوسدارم .
26 سالمه و از 26 تا چیز فراری ام . احساس میکنم وقت داشته باشم بیشتر هم میتونم بنویسم . اما کافیه .
فعلا خدانگهدار
به نام خدا
سلام
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
تا جایی که یادم میاد من از روبرو شدن با آدمهای جدید و موقعیتهای جدید میترسیدم و فراری بودم خصوصا از تلفن کردن و حرف زدن تو تلفن نمیدونم چرا انقدر مقاومت داشتم و الانم تا حد امکان من گوشی خونه و ایفون رو جواب نمیدم مگر اینکه کسی نباشه … من همیشه ازینکه با موقعیتهای جدید و مسئولیتهای جدید و چیزهایی که تازه بودن و من بلدشون نبودم فراری بودم و میترسیدم … جوری که الان هم که دارم کار میکنم خیلی وقتا زورم میاد بخوام با کسی تماس بگیرم یا اگه جایی سوالی دارم مطرح کنم …. ازینکه تو جمعی برم که آدمای جدید اونجان هم بشدت مقاومت دارم و فراری ام و فقط دوست داشتم جاهایی برم که کسایی باشن باهاشون صمیمی ام جوری که اگه عروسی یا مهمونی میرفتم نزدیکانم اونجا نبودن بشدت برام استرس آور و حس بدی داشت
الان این قضیه رو کنترل میکنم میدونم همه اونا بخاطر عزت نفس پایین بوده و چون اگاهم پس با این شرایط کنار میام و تو دلشون میرم خیلی رشد کردم ولی خیلی جاها هم متوجه هستم ته وجودم هنوزم مقاومت دارم
من از تصمیم گرفتن هم خیلی فراری بودم الان بهترم ولی باز درونم ریشه داره یادمه برای انتخاب رشته با دوستم دوره افتاده بودیم از همه دوستای اون که یه سال زودتر انتخاب رشته کرده بودن پرس و جو میکردیم و خیلیییی من مردد بودم آخرشم رشته ای که انتخاب کردم تو شک و دو دلی الانم بهش علاقه ندارم …
تو تصمیم گیری برای انتخاب لباس از لباس گرفته تا تصمیم گرفتن برای وارد شدن به یک رابطه خیلی برام سخته و فراری ام ازش
من میدونم اینها بخاطر عدم شناخت خود و کمبود عزت نفس هست و باید روی این بخش کار کنم
به نام خدا
سلام
از چه شرایطی دوری میکنیم…
*اره از گفت و گو در جمع دوری میکنم. تو ذهنم قبل از فلان برنامه خیلی بالا پایین میکنم که چی بگم و چه رفتاری داشته باشم اما بد تر ذهن فلج میشه وترس میسازه که ترجیحم این بشه که تو بحث جمعی شرکت نکم
*از صبح بلند شدن بسیار فراری هستم اگر کار مهم نداشته باشم بلند نمیشم اما خیلی دوست دارم ادم سحرخیزی باشم و قبل از طلوع افتاب بلند شم با قدرت برم سراغ علایق واهدافم
*از حل تکالیف دانشگاه فراری ام
*قبلا از رفتن مسیر ها وروش های جدید اعراض میکرم اماالان خوب رو خودم کار کردم ومیروم تو دل ناشناخته ها
*از مرور، استدلال وتعهد فراری ام اما سعی میکنم خودم را با اراده کنترل کنم وسعی میکنم نکته بگیرم و برنامه بچینم.
*از انجام دادن تدارکات فراری ام فقط نتیجه شیرین ولذت چیز ها را می خواهم که این خیلی نکته ی مهم وکلی هست، مثلا موتور سواری را خیلی دوست دارم اما شستن موتور ،تعویض روغن و مثلا روغن زدن به زنجیر موتور برای خیلی سخته انجامش، اصلا حوصلشا ندارم ووو مثال های دیگه
یعنی فقط کیف ونتیجه ولذتشا می خوام نه سختی ومسعولیتشا ؛من باید بفهمم چه جوری میشه این ویژگی را درست کنم
عین این میمونه که یه نفر فقط سر خربزه که قسمت شیرین ترش هستا بخوره وبقیه ی اون با اینکه بازم هم شیرین هستا بندازه دور
در کل این طوری که باشه ادم زیاد قدر دان نیست، لذت جو هست،دنبال چیز بزرگ نمیره، درست هدف گذاری نمیکنه ودر مسیر برنامه ها حرکت نمیکنه
موضوع کمالگرایی ،نتیجه گرایی وکلی نگری هست.
یک روانشاس میگفت دنبال پاداشت کوتاه مدت نباشید و همیشه به میانبر فکر نکنید وبه نظر من حرفش درست
بحث بحثِ حوصله هست،صبر وحوصله خیلی مهمه.
*از عدس چیدن فراری هستم وطفره میرم وحوصلشا ندارم چون سرعت دست می خواد اما از نخود چیدن نه شاید برای اینکه بیشتر زور می خواد تا سرعت دست
همچنین در کار کشاورزی ابیاری بیشتر دوست دارم تا اسپار زمین؛ فهمیدم کار های سرعتی را زیاد دوست ندارم اما بعضی اوقات هم می خواهم سرعتی عمل کنم. ولی درکل از کار های سخت وبا ارش که خیلی هم بهش علاقه ارم فراری نیستم حاضرم از 6 صبح تا ته شب تو ازمایشکاه مربوط به اب و خاک وانرژی کار کنم هم مفید وهم سخت وهم لذت بخش
الان در موارد بسیاری بهتر از قبل شدن ودارم در نقطه ی نزدیک متمرکز میشوم وسعی میکنم روبه جلو حرکت کنم.
راستش الان فقط از رانندگی یاد گرفتن فراری هستم و اصلا دنبال یادگیریش نمیرم
ی گاهی از آشپزی کردن فراری ام
توی جمع های رسمی بودن
و کارهای اداری کردن
قبلا یادمه از کارای خونه و اشپزی به شدت فراری بودم جوری که کسی کاری بهم نمی سپرد
ولی الان انجامشون میدم به بهترین شکل
قبلا از درس و کتابای علمی فراری بودم الان خیلی بهتر شدم و مشتاق یادگیری ام