پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 4
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام ودرودبه استادعزیزم
و همه ی عباسمنشی های مهربون
من همیشه تمریناتم رو تودفترانجام میدم امااینبارخواستم اینجاتوضیح بدم ک ازچ چیزایی فراری هستم،
مثلامن ازاینکه کسی بخوادهمش سوال پیچم کنه فراریه خوشم نمیادهمش سعی میکنم ازهمچین موقعیتهایی دوری کنم
یاتوی جمع هایی ک غیبت میکنن دوری میکنم
ازجمع و جورکردن خونهاپ ای ک خیلی بهم ریزه گاهی اوقات فراریم…
ازاینکه بایدبایه سری ادمهاهمش کل بندازم هم فراریم
ازیادگرفتن یه سری درسهاهم فراریم
ازاینکه درشرایطی قراربگیرم و قرارباشه ازکسی بارهاو بارهاکمک بگیرم این منوازارمیده
حس میکنم ازاینکه توضیح اضافی و بیش ازحدو چندین باربه کسی بدم هم فراریم ازش
ازصحبت کردن و واردبحث شدن باهمسرم خیلییی فراری بودم و سعی میکردم دوری کنم چون همش ترس اینک بحث بالابگیره رو داشتم
این اواخرازارتباط صمیمانه باهاش دوری میکردم خیلی…نمیخواستم و نمیتونستم باهاش ارتباط داشته باشم…حتی فکرش منوخیلی ازارمیداد…
چ حس بدی بود…
ازروبرو شدن باادمهای ک فکر میکنم اگ ببینمشون گله و شکایت میکنن هم فراریم و دوست ندارم توموقعیتش قراربگیرم
ازپی ام دادن زیادی به ادمهای ک حوصلشون روندارم…منوکلافه میکنه و فراریم…
ازاینکه تویه مکان محدودباشم و نتونم کاری رو انجام بدم نتونم دنیارو ادمهای زیادی ببینم و تجربه کنم اتفاقات زیادی رو هم تقرببا فراریم البته الان سعی میکنم بیشترروخودم کارکنم تاهدایت بشم ب سمت بهترین مکانهاو شرایط و اتفاقات
اخیراحوصله ی یرو صدارو ندارم و سعی میکنم ازشرایطش بیام بیرون نباشم تواون موقعیت یااینکه ساکت و اروم کنم اون محیط روبه هرنحوی ک شده
ازشنیدن حرفهای تکراری و حس و حال بد دیگران شدت حس بداوناهم میخوام دوری کنم..اماسخته
ازدیدن بعضی افرادب شدت اجتناب میکنم…
ازجواب دادن ب تماس و پی ام دادن بعضی افرادبشدت سعی میکنم دوری کنم…و واردارتباط نشم
ازادمهاو موقعیتهایی ک باعث میشه ب من پیشنهاد دورهمی های رو بدن ک بنظرمن کارای رو انجام میدن ک بسلامت جسمی اسیب میزنه هم سعی میکنم دوری کنم…
شایداین ک توی محیط و یاموقعیتی قراربگیرم ک بعضی ازخاطراتم تداعی میشه هم دوری میکنم و سعی میکنم اونجاقرارنگیرم بخاطراینکه فکرمیکنم حال و احساسم بدمیشه..و شایدخاطراتی زنده شه ک شاید تلخ و شاید شیرین
ولی واسه من ممکنه…حسرت…یا…حال بد…یااینکه دلم بخواددوباره اون روزابرگرده،
وقتایی ک چهره و قیافم بهم ریزه سعی میکنم جای قرارنگیرم ک کسی منوببینه چون اینجوری حس بدو شلختگی دارم
ازدید ادمهای ک زل میزنن ب ادم خجالت میکشم و سعی میکنم درمعرض اونا قرارنگیرم
ازموقعیتهای ک کسی اعصابخوردی و دادو بیدادمیکنه هم فراریم و دوستدارم و ترجیح میدم ک توتنهایی خودم ارامش بیشتری داشته باشم…
فعلاهمینارو حضورذهن دارم
خیلی منتظرم بدونم ک استادانتهای این فایلها چ راه و روشی و چ شیوه ای برای حل این مسائل پیشنهاد میدن یاکه اصلامعنی این سوالات ک درفایل هاگفته میشه و این کنکاش ذهن و این شناخت ازینکه چ اتفاقاتی درزندگیمون رخ میده و شناخت بیشترازخودمون چه چیزیوقراره توزندگی ماو شخصیت ماتغییربده؟!فقط میدونم حس فوق العاده ای دارم هردفعه ک میبینم استادفایل جدیدگذاشتن میگم چقدر عالی…
و خیلی عالی و بامفهوم توضیح دادین استاد...و من هرلحظه دارم گوش میکنم
انقدر ک مامانم میگ همش صدای عباسمنش توگوشمه حرفاش…و من بهش گفتم میخوام ببینم توازاینهمه حرف زدنهای بی فایده بادوستات بیشترنتیجه میگیری یامن که همش صداو حرفهای استاد رومیشنوم،
و مطمئنم روزی نتایج عالی میگیرم
با یاد و نام رب الارباب و تنها قدرت برترم در همه جهات
پروردگارا تو را سپاس که قوانین ثابت و پایدار را در جهان قرار دادی که عادلانه وبدون تغییر است
خدارا تو راسپاس که مرا از جهل نجات دادی واز گمراهی به سمت نور هدایتم کردی
خداوندا توراسپاس که هرکس را خالق زندگی خود قرار دادی تا خودش جهانش را بیافریند وبه میزان تلاش ذهنی اش نتیجه گیرد
عاشق این عدل وعدالتت هستم که بی عیب ونقص است
ملکاذکر تو گویم که تو پاکی وخدایی
نرم جز به همان ره که تو هم راه،نمایی
یا رب برزبانم ودستانم وقلبم وذهنم جاری شو که همان که تو خواهی همان شوم
آخ از این قسمت که در مورد الگوهای تکرار شونده فرار هست که راه فراری نیست وباید بنویسم ومچ خودم را بگیرم
خودم باید قبل از اینکه برم باید با خودم روبه رو شوم وخودم را بهتر کنم وبا اون وجه که ذهنم نمیخواد روبه روم کنه روبه رو بشم
نمیدونم چرا با این حرف ها شروع شد اون میگه ومینویسم
قبل از اینکه این قسمت را ببینم از روز جمعه تا الان داشتم به همین موضوع فکر میکردم که چرا من از خیلی از موارد فرار میکنم ونمیخوام یبار برای همیشه حلش کنم تا امروز که ابن فایل را دیدم وخدا را شکر کردم که این موضوع را استاد. مطرح کردند
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
درزمینه ورزش که سعی میکنم فرار نکنم وخیلی هم علاقه مند هستم که تا گفتند بریم پیاده روی و کوهنوردی بدوم وخودم هم مشتاقم که با خودم وخدای خودم برویم کوه وخیلی هم حال میده به من
درزمینه صحبت کردن تو جمع صادقانه فرار میکنم واصلا انگار سخت ترین کار هست برام ولی چند وقتی هست که میرم تو جلسات تغذیه یا با افراد صحبت میکنم وخودم هم صحبت هام را بعداً که میشنوم گوش میکنم ولذت میبرم
ازشما یاد گرفتم که هرچی که سخته برات همون پاشنه اشیلم هست که تا نرم تو دلش حل نمیشه ومیبینم که فقط ترس های واهی ذهنم بود
ولی اینقدر قبلاً اینقدر برام سخت بود که یا نمیرفتم یا اگر میرفتم همه حرف هام یادم میرفت ومیدبدم بقیه راحت صحبت میکنند وریشه اش را از پایین بودن عزت نفس میبینم
درزمینه گفتگو با همسر یا بقیه اصلا میبینم که دارم فرار میکنم ومیگم نمیخوام بحث کنم وتمومش کن
در حقیقت من میخوام نشنوم چون مطابق میلم نیست ولی بقیه متوجه میشن که من نمیخوام بشنونم
چون زود میخوام یا جواب بدم یا سکوت کنم ولی نمیام ریشه ای حلش کنم برای یکبار
مثلاً در مورد حساب و کتاب با همسر همیشه بحث میشه ومیخوام او را مقصر کنم که تو حساب کتاب بلد نیستی در صورتی که با همه مشتری ها درست حساب کتاب میکنه
از مهمونی غریبه واشنا فرار میکنم وراحت نیستم و تنهایی را ترجیح میدم به بودن با بقیه
چقدر پاشنه آشیل تو این چند مورد الگوی تکرار شونده داشتم ودارم
مثلایه هفته پیش دوست داشتم ماشینم را در حیاط که با صاحبخانه مشترک هست بشورم وپسر صاحبخانه هم داشت ماشینش را میشست
قلبم ملگفت برو پایین راحت بشور ولی ذهنم میگفت نری ها زشته اون داره میشوره جا نیست سخته برات
به خدا هیمن که گفت مچش را گرفتم گفتم حالا که میگی سخته میرم انجامش میدم تو هم هیچ غلطی نمیتونی بکنی
بالاخره رفتم شستم واون هم اتفاقا دیگه مارس تموم شد ورفت وبا خیال راحت شستم وچقدر تمیز شد
استاد هرجا که یه کاری سخت بود برام باید بدونم همون را بعید انجام بدم وگرنه همیشه توهمش را دارم ومیگم دیدی انجام ندادی
استاد من دوره شیوه حل مسائل را تهیه کردم ودارم بخش 4را کار میکنم که خیلی سخته برام وفهمیدم اتفاقا این قسمت را باید عالی کارکنم چون دیگه وقت عمله نه حرف
وبا اینکه دوست داشتم دوره کشف قوانین را هم داشته باشم ذهنم هی میگفت حالا این دوره را میخوای چکار تو که چند تا دوره داری ولی با توکل به خدا جور شد وگرفتم
فایل مقدمه ومقداری از بخش اول را شنیدم یعنی خدارا شاهد میگیرم اینقدر احساس شادی کردم که اصلارنگفتنی بود
در همون روز تهیه دوره کشف قوانین چند تا نشونه دیدم وگفتم آخ که درسته همینه وبه امید خدا کار میکنم تا نتایج عالی بگیرم وهرکس نتیجه تلاشش را میگیره همون تلاش ذهنی
خدا را سپاس بی نهایت که مرا با شما استاد جان آشنا کردو با دوستان توحیدی سایت که هیچ جا ندیدم و نشنیدم صحبت هاشون را
سلام استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
و سلام به همه دوستان
استاد عزیز این سری فایل های الگو های تکرار شونده رو در بهترین زمانی که من امادش بودم روی سایت قرار دادین
چطور؟ چند وقتیه که به تضادی برخودم ، یه تضاد تکرار شونده که هر بار به شکلی توی کسب و کار من تکرار میشد
من هر بار از یک عامل بیرونی ضربه میخوردم
یک سری عامل های بیرونی شبیه به هم
نمیخوام بیش تر از حد لازم بهش توجه کنم اما فکر میکنم اگر یک نفر از این موضوع درس بگیره و بتونه خودشو ، فکرشو ، باور هاشو اصلاح کنه ارزشش رو داره
پس بزارید این قسمت از داستان زندگیم رو به طور خلاصه از حدود چهار سال پیش بگم
من 17 سالم بود از طریق یکی از اقوام با کاری اشنا شدم که درامد ارزی داشت ، من هم وارد کار شدم
در این چهار سال بار ها کار ما بخاطر مشکلاتی مثل پاندمی ، مشکلات با بابری ، با شرکتِ پرداخت خارجی ،با سایت فروش خارجی ، با گمرک کشور خارجی ، با صراف ، دچار وقفه شده و بعضا ضرر های بزرگی به ما زده
این بار ولی شدت این ضربه به حدی بود من مجبور شدم فکر کنم
به قول شما من توی این مورد خیلی ضعیف عمل کردم و خیلی دیر تغیر کردم ، صبر کردم تا چک و لقد که چه عرض کنم صبر کردم تا مشت چپ کانر مک گرگور رو بخورم و بعد بیدار شدم
من شروع کردم برای اولین بار با تمرکز کار کردن روی قوانین و نوشتن
بله منی که دوهزار خورده ای روز عضو سایت هستم تا الان فقط فایل هارو گوش میدادم و به صورت ذهنی سعی میکردم باور های مفید رو برای خودم باور پذیر کنم ، دروغ نگفته باشم شاید سر جمع پنج شیش بار هم تمرین نوشتاری انجام داده بودم
باورتون نمیشه وقتی تونستم فقط با یک ساعت کار کردن روی زاویه دیدم به موضوع حالم رو دگرگون کنم چقدر حس خوبی داشت و من ادامه دادم به شکل نوشتاری هم کار کردن که واقعا خیلی خیلی مفید تر از هر روش دیگه بود
چند وقتی همینطور کار کردم و حس خودمو خوب نگه داشتم تا اینکه ایده های مفید به ذهنم رسید و مثبت نگه داشتن ذهنم کار خیلی اسون تری شد هر چند همچنان نیاز به استقامت و استمرار داره
اولین نتیجه این تضاد برای من مسلط تر شدن به روش کنترل ذهن با تغیر زاویه دید بود
تا این که فایل الگو های تکراری رو گذاشتید و من روی اون فایل فکر کردم
فهمیدم من هر بار به جرم ایرانی بودن از یه عامل خارجی ضربه میخورم
حالا سوال اینجا بود که چرا؟ چرا چرا
قبلا به این سوال فکر کرده بودم سعی هم کرده بودم راه حل های پیدا کنم یا باوری که باعث این اتفاقات تکراری میشه رو پیدا کنم اما به هر نتجیه ای میرسیدم انگار میدونستم این اون باور اصلی نیست
ولی اینبار همینطور که داشتم روی کنترل زاویه دیدم کار میکردم جوابش رو پیدا کردم
دلیلش این بود که من خودم رو قربانی میبینم
من خودم رو یک ایرانی شریف و زحمتکش میبینم که از دست این اروپایی های اب زیر کاه و رفتار امپریالیستی و نژاد پرستی اون ها گیر افتادم
من خودم رو قربانی تولد در یک کشور تحریم زده ، در دوران اقتصاد تورم زده ، در یک خانواده فقیر میدیدم
و این باعث میشه من هر چند وقت یک یار به این مشکلات بخورم و بیشتر احساس کنم قربانی هستم
چند وقتیه دارم روی این ترمز کار میکنم
و دارم نتایجش رو هم اهسته اهسته در حدی تونستم این باور رو بهبود بدم و به حداقل قدرت برسونم مشاهده میکنم
گفتم خدایی مرد و مردانه بخاطر تحریم نیست که این کاری که انجام میدی این حاشیه سود رو داره؟ اکر ایرانی نبودی فارسی میفهمیدی که حرف های استاد رو با کیفیتی که یک فارسی زبان درک میکنه درک کنی؟ اگر توی این خانواده نبودی داییت تو رو با استاد اشنا میکرد؟ اگر توی این خانواده نبودی انقدر به قران اعتقاد داشتی که هر بار ازش برای کمرنگ کردن باور های اشتباهت اسفاده کنی؟ اگر ایرانی نبودی با عزیزدلت اشنا میشدی؟
این ها منطقی بود که حداقل برای ذهن من تاحدی قابل قبول بود
من مدام دارم روی این باور کار میکنم و امیدوارم بتونم نتایج بیشتری کسب کنم و هر مثال مفیدی از استفاده از قواین توی زندگیم دیدم با شما به اشتراک بزارم
️
به نام الله یکتا
سلام استاد جان
سلام دوستان جانها
سلااااااااام
اولین موردی که به ذهنم اومدهمون لحظه ای که شروع به گفتن سوال کردید، فراری بودن از صحبت با خانواده بود، بودن با خانواده، فراری بودن از مسافرت خانوادگی، مهمونی خانوادگی،
خودم فکر میکنم بیشتر به این خاطره که فرکانس اونها با من فرق میکنه اونا همش دنبال حرفای چرت و پرت سیاسین تو مهمونیاشون، دنبال دعوا و حرفای لغو، باورای پوسیده و بد هم مذهبی هم مالی هم روابط،
حتی از لحاظ انرژیم با من تفاوت دارن، چون همش میخوان یه جا شلکس کنن و خیلی معنوی از راه و جاده و کوهستان و اینا لذت ببرن، من دیگه پر شدم دلم مدرنیته میخواد، دلم چیزای جدید میخواد، تجربیات جدید میخوام، دوستای پر انرژی و هم فرکانس خودمو میخوام که باهاشون اینطرف اونطرف برم.
مورد بعدی فرار کردن از صحبت در مورد چیزی که ازش ناراضیم. خیلی سختمه که برم اعتراض کنم، اصا میگم بیخیالش ولش کن. خیلیم ضربه خوردما خیلیم حقم خورده شده به خاطرش
بعدیش فرار از خرید آنلاینه شاید جالب باشه ولی همیشه میگم نکنه کسی خونه نباشه وقتی خریمو آوردن برگشت بزنن چون کسی نبوده بگیرتش. واسه همین ترجیح میدم حضوری بخرم
توی موارد خاصی فراری از ابراز احساسات واقعیم. محبت، خشم، ناراحتی، به افراد خاصی توی زندگیم
یه لحظه چشم خورد به پتوی تختم یادم افتاد فرار از تا کردن پتوم صبحا موقع بیدار شدن
واقعا شوکه شدم تا همینجاشم انتظار نداشتم چنین فرارایی داشته باشم
ولی خداروشکر بازم فرصت دیگه ایی شد تا یه سری ترمز دیگه از رفتارام بیاد بیرون
فعلا چیز دیگه ایی یادم نمیاد پس میگم عاشقتونم
عاشقتونم نه هاا!!! عاااااااااااشقتونم
دستتون در دست الله یکتا
ی فایل ارزشمند دیگه
که ی وجه از خودم نشونم داد که باید اصلاح بشه
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
وقتی که توضیحات ومثالهای استاد توی فایل شنیدم
دونه دونه برامپررنگ شد
من ب شدت از جایی که بخوان ازم سوال زبان بپرسن میترسم ، همیشه نگران اینمک ی چیزی بپرسن و من ندونم
(این یعنی نظر دیگران برام مهمه)
از اینکه تو ی موقعیتی یهو ب من بگن نقاشی بکش و چون کمال طلبی توی وجودم قوی هست و خودم توی ذهنم مقایسه میکنم دوست ندارم جایی که احتمال تست باشه عنوان کنم ک نقاشی کار میکنم
( بازم نظر مردم و حس کمال طلبی)
من کار خونه رو دوست ندارم دلم میخواد یکی کارهای خونم انجام بده و من ب علایقمبرسم
، مثلا میدونم باید اینجا دستمال کشیده بشه ولی حالمنمیگیره انجامش بدم
(الانک نوشتم متوجه شدم من درمقابل گردگیری ودستمال کشیدن مقاومت دارم)
درحالیکه تقریبا همیشه ظرف های ناهار بلافاصله میشورم
یا شستن سرویس بهداشتی
اها ، وقتی میرم جایی مثلا خونه مامانم یا دوستم
از ظرف شستن تو غیر از خونه خودم متنفرم
اگر مثلا خریدی برای کسی انجام داده باشم از خساب کتابش فرار میکنم
و روی اینکه باهاش حساب کتاب کنم ندارم
و منتظرم تا خود طرف بیاد حرفش وسط بکشه
یعنی اگه طرف ب روخودشم نیاره
من رومنمیشه بگم
من از بخث با ی سری ادمها فراریم، چون میدونم بد دهنی میکنن و واقعا بهم برمیخوره
دوست ندارم خودم تو اون شرایط قرار بدم
من حوصله ی دکتر رفتن ندارم
چون اینجا اینقدر مطب ها شلوغه که تا بعد از نیمه شب هم دکتر هنوز توی مطب
وگرنه دوست دارم که مثلا سالی یبار چکاپ زنان انجام بدم
و اینکه اکر سرما بخورم از آمپول فراریم
ب شدت اضطراب میگیرم ( همینطور سرم زدن)
کلا که ب دکتر رفتن اعتقاد ندارم خود درمانی میکنم و خوب میشم( وضعیت سلامتیم شکر خدا عالی)
برای بچه هام هم همینطور
خداروشکر بدن قوی دارن و اگر ی وقتی هم ی کوچولوسرما بخورن
خودمبا عسل و ابلیو
سوپ
و ی شربت درمانشون میکنم
من از هوای شرجی فراریم و اینجا چندینماه سال شرجی
ی مدته ب مو توی غذا حساس شدم
و رستوران رفتم
یا کسی برامچیزی می اورد ( هفته پیش گوشت نذری اوردن) توش مو می دیدم
بقیه غذاشون اوکی بوداا فقط مال من
از اینکه قضاوت بشم فراریم مثلا توی پیج کاریم
اگهکسی ایراد بگیره ذهنم مشغول میشه
یا توجیهمیکنم و میخوام راضیش کنم که جرا فلان استوری روکذاشتم
یا کلا پاکش میکنم
( البته خیلی بهتر شدم و دیگه کمتر اهمیت میدم و کلا هم سعی نمیکنم طبق نظر دیگران چیزی بذارم)
ممنون وقت گذلشتین و تا اینجا اومدین
در پناه خدا
IN GOD WE TRUST
درود خدمت شما استادعباس منش عزیزم
ممنونم از این فایل فوقالعاده
سوال
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
1. قرض دادن و قرض گرفتن . اصلا نمیتونم با این دوتا کنار بیام و خیلی سخته و رنج آوره برام
2. شوخی فیزیکی و بدنی در جمع که اصلا خوشم نمیاد و سعی میکنم برام اتفاق نیفته
3. سعی میکنم همیشه مسافرت با همسرم و دخترم بریم و از مسافرت با جمع دوری میکنم
4. از تسویه وام ها فراری هستم و سخته برام بتونم یهو وام رو تسویه کنم
5. از انجام سرویس کاری بیل مکانیکیم فراری ام و خیلی سختمه
6. خیلی دلم میخواد از کارهای خونه و تغییردکور خونه فراری باشم
7. الگویی که خیلی اتفاق میفته حتی امروز هم خیلی ذهن من رو در گیر کرد رفتن راننده من بود که حدودا هر 3 ماه من یکباردرگیر این مشکل هستم که میگه من میخوام برم جای دیگه و میره بعد از یک ماه هم دوباره برمیگرده این الگو برای این راننده شاید حدود 5بار اتفاق افتاده
8. پیش میاد که ی مشتری ته حسابش رو نمیده و بعد من هی زنگ میزنم یا پیام تهدیدآمیز میدم و اون حسابش رو میریزه بعدش من با ذوق و شوق میرم واس بقیه تعریف میکنم و همیشه ذهنم میخواد درگیرش باشه والان دارم مینویسم دارم میفهمم که این یک مشکل در باورهام هست ممنون استاد عزیزم از سوالهای فوقالعاده تون
9. هر 3یا4 ماه یکبار یکی زنگ میزنه طلب کمک مالی و یا کمک در کاری از من داره ودر 99 درصد مواقع جواب من ن است و اون ناراحت میشه اما بعدش نمیدونم چی میشه وقتی میبینمش یجوری رفتار میکنه که من همیشه فک میکنم اون مسئله یادش رفته حتما که انقدر با روی باز و شاد با من برخورد میکنه و من خداروشکر میکنم
چیز دیگه ای الان یادم نمیاد اما همین ها هم برای من خیلی مهم بودن انشالله بتونم در همه ی جنبه های زندگیم بهبودهای عالی تری داشته باشم
در پناه فرمانروای کیهان شاد ،سلامت ،ثروتمند و خوشحال باشید
بدرود
به نام خدای عشق و ثروت
درود به استاد عزیز و سپاس برای این آگاهی های خوب
یکی از الگوهای تکرار شونده برای من روابطی هست که اکثراً احساس ضعف به من میدهند چون اعتماد به نفسم کم هست و خیلی وقت ها احساس ترس و بی ارزشی میکنم
باید روزی هزار بار به خودم یادآوری کنم
من الماسی ارزشمند هستم
من قدرت الهی هستم
من عشق الهی هستم
هر انسانی حلقه ای ست طلایی در زنجیر خیر و صلاحم
خوشحالم مه امروز صبح زیبای چهارشنبومو با شما شروع کردم و با دیدن این فایل زیبا
خوشحالم که امروز در مدار انسانهای مثبت و مهربان هستم که من رو همون جور که هستم دوست دارند و می پذیرند
خوشحالم که هر روز بیشتر عاشق خودم میشم
و همیشه این خودمونیم که باید خودمون ارزشمند بدونیم
سلام استاد عزیز
درمورد فرار از مسائل ، من خیلی با این مسئله روبرو نشدم یا اینکه بهش توجه نکردم اماچندتا از فرار هایی که دارم و داشتم و الان درست شدن رو بهتون میگم.
یکی از فرارهایی که داشتم این بود که جاهای جدید و رستوران های جدید رو نمیرفتم و ذهنم همیشه مقاومت میکرد ولی از زمانی که درمورد هدایت خدا فهمیدم و تا حدودی باورش کردم این فرار در من کمتر شده و دیگه مقاومتی ندارم.
من وقتی مجرد بودم همیشههه از ظرف شستن فرار میکردم و حاضر بودم همه کارهای خونه رو انجام بدم ولی ظرف نشورم ولی وقتی ازدواج کردم ، دیدم نه بابا ظرف شستن که خیلی آسونه چرا من قبلا انجامش نمیدادم:))))
یکی از بزرگ ترین فرار هایی که دارم و به نظرم خیلی مهمه و باید خیلی روش کار کنم فرار از ترس هام هست ولی خداروشکر دارم بیشتر روی خودم کار میکنم و با ترسایی که دارم مقابله میکنم مثلا همیشه از نقاشی کردن قسمت هایی که ترس داشتم دوری میکردم و توی نقاشیم نمی آوردم ولی به خودم میگم تو اگه اینو نقاشی نکنی چه فایده چیزی یاد نمیگیری.
استاد
من یه سوالی درمورد الگوی تکرار شونده دارم و هرچی فک کردم به نتیجه ای نرسیدم .سوالم اینه که من وقتی مجرد بودم همیشه سر وقت سر قرار میرسیدم ولی ازدواج کردم همیشه دیر رسیدن به قرار داره برام تکرار میشه و نمیدونم چه چیزی داره تو سرم میگذره، علتش چیه؟
سلام بر عزیزانم
استاد جان این سوالایی که مطرح میکنید و من باید از خودم بپرسم رو تا حالا در زندگیم از خودم نپرسیده بودم هرچند که خیلی برام واضح بودن
قبل از آشنایی با شما از تمام جاهای شلوغ فراری بودم مثلا مهمونی، عروسی ، پارک، مترو، بازار،استخر، حتی از خیابونایی هم که میدونستم شلوغه نمیرفتم و از جاهای فرعی و خلوت میرفتم
هرجمعی که بیشتر از سه چهار نفر آدم تووش بود حتی جمع های خانوادگی شدیدا از آدما فراری بودم
هرکاری که مربوط به صحبت کردن بود مخصوصا اگر قرار بود با جنس مخالف صحبت کنم
مسافرت کردن به هرجایی فرقی نمیکرد کجا باشه اصلا دوست نداشتم برم سفر
من خودم کرج زندگی میکنم ولی شدیدا برام سخت بود که برم تهران نمیدونم چرا انقدر از تهران فراری بودم
از آدمای پولدار و باکلاس فراری بودم اصلا دوست نداشتم بریم خونه اقوام پولدارمون
از یه سری از آدما فراری بودم مثلا کسایی که باهاشون قهر بودم یا مثلا کسایی که قبلا ازم خواستگاری کرده بودن
استاد جان ولی من الان تغییر کردم خیلی دوست دارم برم توو جمع خیلی دوست دارم برم توو شلوغی اصلا اگه یه مسیری خلوت باشه دلم میگیره خیلی دوست دارم با آدما صحبت کنم ، دوستای جدید پیدا کنم، اصلا دنبال یه فرصتی هستم که توو جمع صحبت کنم هرچند که این کار هنوزم برام راحت نیست اما یه چالشیه که دوست دارم واردش بشم الان عاشق مسافرتم رفتن به جاهای جدید
الان از چه موقعیتهایی فراری ام؟؟؟
جاهایی که تلوزیون روشن باشه مثلا توو خونه خودمون به محض اینکه مادرم تلوزیونو روشن میکنه که سریال ببینه به معنای واقعی کلمه فرار میکنم میرم جایی که اصلا صدای تلوزیونو نشنوم
جاهایی که داره غیبت میشه یا حرفای منفی زده میشه واقعا فرار میکنم
عیادت از یه بیمار مثلا دایی خودم چند سال بود که بیمار و زمینگیر شده بود و من اصلا دوست نداشتم به عیادتش برم و هردفعه یه بهونه ای میاوردم و همراه خانواده م نمیرفتم
مراسم ختم و عزاداری که به شدت فراری هستم
جاهای کثیف و نامرتب جاهایی که بوی بدی میده
از گرما شدیدا فراری هستم اصلا طاقت گرمارو ندارم
جاهایی که دعوا و جر و بحث باشه ، جالبه چندروز پیش توو کوچه مون دعوا شده بود همه رفتن بیرون دعوارو تماشا کنن منم نشستم فایلای استادو با صدای بلند گوش دادم
استاد عزیزم وقتی به این سوال فکر کردم بازهم متوجه شدم چقدر نسبت به گذشته م تغییر کردم واقعا ازتون ممنونم این فایلا داره منو به خودشناسی عمیق میرسونه این فایلا بسیار ارزشمنده
بینهایت از شما و خانم شایسته عزیز سپاسگذارم برای این فایل ارزشمند
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به عباد خاص خدای رئوف و مهربان و رزاق ِ وهاب
سلام به استاد عشق و توحید سلام به مریم جانم
استاد تو را سپاس بخاطر این فایل های گرانبها.
سوال:
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
من از بچگی از آمپول زدن میترسیدم و فراری بودم،(یادمه 6 سالم بود خونه عمه ام بودم مریض شدم مرا برد دکتر. داروهایم رو که گرفت دیدیم آمپول توشون هست. تو دلم از عمه ام میترسیدم بگم من آمپول نمیزنم. خلاصه شانس با من یار شد و رسیدیم به یه جدول من نمیتوستم از اون رد بشم عمه ام گفت این کیسه قرص رو بگیر بیا بغلم تا ردت کنم، همینطور که تو بغل عمه داشتم از جدول رد میشدم کسیه داروه را انداختم تو جوب.خخخخ) (یبار هم اومدن تو مدرسه واکسن بزنند من نماینده بودم همینطور که بچهها را صف میدادم یواشکی رفتم بیرون و واکسن نزدم)
وقتی بزرگ تر شدم سعی کردم با این مسئله کنار بیام ولی باز از اینکه برم چکاب بدم فراری بودم و هستم. وقتی به علتش فکر کردم 2 تا علت براش پیدا کردم یکی که حوصله شلوغی رو نداشتم که خدا را شکر الان حلش شده میتونم با گوش دادن فایل یا توجه به نکات مثبت افراد یا اون محیط خودم را سرگرم کنم. می ماند یه مسئله اون هم بحث هزینه است که برمی گرده به باور کمبود و باورهای مخربی ثروت که نم نم داره اوکی میشه.
برای دکتر رفتن مشکلی نیست ولی با چکاب اصلا حال نمی کنم مگر اینکه مجبور بشم یا اینکه بصورت مستقیم از استاد بشنوم که مثلا سالی یبار برید چکاب اونوقت میرم.
یکی دیگه از کارهایی که از اون فرار می کنم ورزش کردن است،حالا به هر دلیلی یه جورایی تنبلی می کنم ولی با این حال ورزشم رو دارم ولی روزی که ورزش ندارم خوشحالم (چرااااا)
خدایا همه ی ما را به خودت نزدیک و نزدیک تر بگردان و توفیق هدایت و نعمت به ما عطا کن.
آمین یا رب العالمین
در پناه حق عزیزای دلم
سلام و درود رضوان عزیز
دختر چکار کردی پروفایلتو؟! (کلی استیکر خنده)
خدایی خلاقیتتو قوربون
دیروز که دیدم کلی خندیدم، خیلی قشنگه خدایی، کارت عالیه، یه پا هنرمندی واسه خودت، چقدم طبیعی و هماهنگه، مو لای درزش نمیره
انشااله سلفی های خفن تری بگیری با استاد و مریم جان، و این پروفایل تجربه زندگیت بشه.
رضوان جان ورزشو پشت گوش ننداز، اصلا ورزش ترشح هورمون شادی و احساس خوب میکنن جدا از سلامتی، انگار خداوند اونو جز لذتهای اورجینال برای بشر قرار داده، از ما گفتن
در پناه خداوند دلشاد و سالم و ثروتمند باشی دوست عزیز.یا حق
به نام خدای مهربان
سلام آقا اسدالله عزیز
مررررررررررررررررسی بایت تمجید از پروفایلم. خودم کلی با هاش حس خوب می گیریم و کلی انرژی بهم میده، دیروز بود این ایده به ذهنم زد، بعد گفتم باید دقیقا عکس تو آفتاب باشه. رفتم تو حیاط عکس گرفتم کَلم سوخت تا یه عکس واضحی در اومد کلی گرفتم تاریک میشد. خلاصه انگار واقعا پیش استاد و مریم جونم هستم خیلی حس خوبیه. تازه قراره برم تو پارادایس هم باهاشون سلفی بندازم، فقط منتظر هدایت خداوندم. خدایا شکررررررررت
سپاس گذارم بخاطر توصیه به ورزش حتما بای روش کار کنم مثل قانون سلامتی که الان دیگه لب به قند و شکر وشیرینی و فست فود نمی زنم نون و برنج رو تقریبا حذف کردم. ورزش رو هم باید جزء اولویت هایم قرار بدم.
باز هم سپاس گذارم. مراقب مهربانی هایت باش.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و جوان تر و موفقیت تر باشید.
بنام الله
سلامی از اعماق وجودم با یه عالمه حس عالی به رضوان عزیز
وای رضوان وقتی دیدم پروفایلت ر وعوض کردی وازهمه جالب تر سلفی عکس خودت ومریم جان واستاد گذاشتی چقدر تحسینت کردم احسنت به این همه خلاقیت احسنت به تو وای رضوان عزیز از آمپول زدن گفتی من بشدت میترسم ولی ورزش را دوست دارم عاشق هندبال هستم
عاشق رضوان دوست داشتنی وخلاق هم هستم کلی انرژی گرفتم هم از پروفایلت وهم قضیه انداختن کیسه داروها توی آب
بهترین بهترینها را برات آرزو دارم
درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام فهیمه جانم مهربان بانوی زیبا و توحیدی
سپاس گذار لطف و محبت وافرت هستم و از خدای مهربانم می خوام همیشه خنده بر لب، شادی در دل و انرژی در جریان داشته باشه. و روز به روز خانه دلت بزرگ و بزرگ تر شود و پذیرای صاحب خانه اصلی شود و دم به دم لحظه به لحظه با اون همکلام و همراه بشی و منور به نورش بگردی.
فهیمه جان سپاس مجدد، مراقب اون همه مهربانی هایت باش. دوستت دارم زیبای فرهیخته
در پناه حق موفق و پیروز
به نام الله مهربانی ها
درود به شما دوست عزیز و هم مدارم خانم یوسفی عزیز
امیدوارم همین الان که داری این دیدگاه من رو می خوانی حال دلت عالی باشه
دوست داشتم در این دیدگاه ازتون تشکر کنم به خاطر درس ارزشمندی که در عمل به من یاد دادی
استمرار و استمرار و استمرار
خیلی وقته که می بینم شما در سایت فعالی و برای دوستان پاسخ به دیدگاهاشون می نویسی و یا خودت دیدگاه می نویسی
ما شا الله ، آفرین
من اینقدر این دیدگاه نوشتن ها و فعالیت های مستمر شما رو دیدم
یکی از انگیزه هام برای فعالیت بیشتر در سایت الگو برداری از همین عمل کرد های شما بوده و هست ، به همین خاطر هست که الان مدتی هست به لطف خدا فعال تر شدم و با دوستای عزیزم در سایت در ارتباطم
یه احساس خوش قلب بودن و خوش انرژی بودن و شفاف بودن و صادق بودن از شما میگیرم
یه حس بی شیله پیله بودن و خودتون بودن
خیلی حس خوبیه
من خودم هم همینجوری هستم
اگه دیدگاه های قبلی بنده رو خوانده باشین
دیدیدن که نوشتم من آدم خوش قلب و دل پاکی هستم ، بارها آدم ها هم این ویژگی فوقالعاده ی من رو بهم گوش زد کردن
از شما و یه سری بچه های دیگه سایت هم همین حس رو میگیرم و
این…. خیلییییی حسخوب و پاک و خدایی ای هستش
خانم یوسفی عزیز چقدر کیف کردم با عکس پروفایلت
دمتون گرم به خاطر اعتماد به نفس ستودنی ای که دارید
خیلی هم عکس قشنگ و جذابیه
خیلی هم طبیعی در اومده به حدی که اگه عکس اصلی و دو نفره استاد و خانم شایسته رو نمیدیدم تشخیصش راحت نبود… :)
واییی اونجایی که در جواب به آقا اسدالله زرگوشی گفتی: خودم کلی با هاش حس خوب می گیریم و کلی انرژی بهم میده، دیروز بود این ایده به ذهنم زد، بعد گفتم باید دقیقا عکس تو آفتاب باشه. رفتم تو حیاط عکس گرفتم کَلم سوخت تا یه عکس واضحی در اومد کلی گرفتم تاریک میشد اونقدر برای این ذوق و علاقه و اون قسمت گفتی کلم سوخت به وجد اومدم که یه لبخند عمیق ، خیلیییی عمیق و تحسین برانگیز روی لب هام نشست و اشک توی چشمام جمع شد
خدایاااا شکرت
کجای دنیا یه همچین رفقای دوست داشتنی ای می توانم داشته باشم
براتون از خدای مهربان و تونا از اونی که فرمانروای این جهانه بهترین ها رو می خواهم
شاد باشید :)
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به محمد حسین عزیز و خوش قلب و مهربان
محمد حسین عزیز دقیقا الان بهترین حس و حال را داشتم و در آرامش کامل کامنت شما را خواندم و اشک هایم از این هماهنگی و این دعای خیر شما که گفتید؛
امیدوارم همین الان که داری این دیدگاه من رو می خوانی حال دلت عالی باشه
نمیدونم چطوری از شما تشکر کنم بخاطر این حجم انرژی مثبت که بمن دادید.
ان شاءالله هزاران برابر این انرژی به سمت شما برگرده و دلتون شاد و لباتون خندان و حسابتان میلیارد تومان پول دارا باشه.
سپاس گذارم بخاطر این پاسخ زیبایتان و تحسین کردنتان.
ان شاءالله بهترین ها از آن شما باشه.
مراقب اون قلب رئوف و مهربان تان باشید