پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 5
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدا سلام
من وقتی تلفن زنگ میخوره از جواب دادن بهش فرار میکنم و تا جایی که میشه سعی میکنم به گردن کسی بندازم و جواب ندم، یا وقتی که با یکی از اقوام کاری دارم دنبال یه نفر میگردم که زنگ بزنه، خلاصه از زنگ زدن و احوالپرسی با قریبه یا نزدیک فراری ام
یکی دیگه اینکه از دراوردن لباسم هم پیش بقیه فراری ام مثلا میبینم بعضیا میخوان تیشرت بخرن به اتاق پروو هم نمیرن همونجا لباسشونو عوض میکنن من کلا خجالت میکشم که بدنم بیرون بمونه
یکی دیگه وقتی یه دختر یا زن که اتفاقی با هم رو به رو میشیم یا آشناست یا آشنای یکی دیگست رو میبینم، حول میشم، نمیتونم به صورتش نگاه کنم یا ارتباط برقرار کنم، منظورم ارتباط معمولی مثل سلام کردن و صحبت کردن، یه جوری احساس میکنم که خیلی از پسرا هم همین مشکل رو دارن و همینطور
خیلی از دخترها، نمیدونم شاید به خاطر ذهن های عقب مونده مردم هست، من خودم دوست ندارم اینطور باشه ولی میبینم بعضی ها با دیدن حنس مخالف خودشونو گم میکنن و فرار میکنن، من هم ناخوداگاه این احساس بهم میده که فرار کنم
این مسئله توی کشورما خیلی دیده میشه، به نظرم بیشتر مردم دنیا ارتباطات سالم و بدون خجالت جنس های مخالف از هم دیگه هست و کنار همدیگه معضب
نیستن
با سلام خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان
از چه مسائلی فرار میکنم؟
اولین مسئله ای که خیلی برام واضح بود توی حرفهای استاد بحث نداشتن مدیریت مالی من هستش
هیچ وقت نتونستم دخل و خرجمو مدیریت کنم میزان وردی و میزان خروجی
همین الانم واقعا ایده ای براش ندارم و میدونم خیلی ضعیفم توش
دومین مسلئه من که خیلی هم این روزا باهاش روبرو بودم بحث کارهای قانونی از دادگاه گرفته تا مسائل مربوط به ارگانهای دولتی
البته اینقدر این مسلئه تکرار شده که تصمیم گرفتم براش حرکت کنم و کارهای کوچیکی هم انجام دادم
سومین مورد بحث کوتاه اومدن در مسائلی هست که بین من و طرف مقابل پیش میاد ،چون در اکثر مواقع میبنم که حق با منه ولی چون این باور کردم توی وجودم که افکهر من باعث خلق این موضوع شده یه جورایی خودمو مقصر میکنم و همه جوانب و حق به طرف میدم و همینم باعث شده که خیلی جاها بهم بی احترامی بشه و حتی طوری باهام بد برخورد کردن که حس کردم خیلی ساده لوحم و باید نحوه رفتارمو عوض کنم باهاشون
در بحثهای روابطی که دارم همیشه بحای حل مسئله خیلی فراری بودم و سکوت میکردم بی تفاوت گذر میکردم و همینم باعث میشد مدام تکرار بشه و در واقع فرار میکردم ازش
اینا چیزای بود که الان حس میکنم مشکل منه ..اما مطمئنم با خوندن کامنتها نکات بیشتری پیدا میکنم
سلام استاد عزیز
درمورد فایل قبلی میخوام بگم(دلیل نتایج پایدار) استاااد خیلیی بهم برخورد خیلیی چون دقیقا خودم اینطوری بودم متاسفانه و جالب ک هیچ جوابی هم نداشتم برا اینکه چرا واقعا خوشی میزنه زیر دلم و انقدر راااحت برمیگردم به عادت های ناسالم چرررررااااا واقعا
اصن دلیل اینکه من خیلییی کم کامنت میزارم ب این خاطر ک خسته شدم ازین ک ی حرفی بزنم بعد خودم پاش واینسم…
ولی خبر خوب اینکه من دوباره ب مسیر درستم برگشتمواقعا زده بودم ب جاده خاکی برا همینه ک الان خیلی خوشحالم،فقط امیدوارم خوشی نزنه زیر دلم
من این مدت با تمام وجود این حس کردم ک دنیا به آدم های قوی نیاز داره…
آدم های ضعیف یا باید خودشون تغییر بدن و قوی بشن یا له میشن! شوخی هم درکار نیست..
آره خلاصه..ایشالا در ادامه از اقدامات و نتایجم بیشتر میگم
و اما سوال این قسمت از چه موقعیت هایی فرار میکنم:
من ب شخصه بیشتر از فعالیت های فیزیکی بیزار بودم و هستم اما الان چون مهم ترین هدف مستلزم فعالیت فیزیکی دیگه مجبورم خودمو تغییر بدم…
و همچنین صحبت در جمع و حضور در جمع مخصوصا جمعی ک خیلی شلوغ باشه..
و در کل بخوام بگم من از حل مسایلم فرار میکردم همیشهولی دیگه دیدم چاره ای ندارم جز حلشون…
finish…
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان بزرگوار خودم در این جمع الهی
فایلهای اخیر استاد بهشکل فوقالعادهای برای من تأثیرگذار بوده یعنی در این دوره کشف قوانین و این روزها بیشتر از همیشه دارم به خودم و زندگی، افکار و باورهایی که دارم فکر میکنم و اصلاً زندگی برام شکل تازهای پیدا کرده. از زمانی که دارم خیلی جدیتر روی این قانون که: من هستم که دارم اتفاقات زندگیم رو خلق میکنم کار میکنم، نگاهم به تک تک اتفاقات زندگیم بازتر شده، امیدم به هدایت خدا و ایمانم به یاری او خیلی خیلی بیشتر از گذشته شده. الان بیشتر از یک هفتست که دارم روی جلسه دوم دوره کار میکنم و اصلاً باورم نمیشه که چقدر این فایل آگاهی درونش هست، یعنی انقدر جای کار داره همین فایل که باید مدتها روش کار کرد تا تازه بهقول استاد این سیمانهای ذهنیم آرام آرام باز بشه و بتونم بفهمم که داستان از چه قراره چون منی که ادعا داشتم خیلی خوب روی خودم کار کردم با شروع این دوره و فایلهای اخیر متوجه شدم که نه به اون اندازه که فکر میکردم رشد برام مهم نبود، ثروتمند بود و ثروتمند شدن برام مهم نبوده و مطالب رو خیلی جدی نگرفتم. استاد وقتی به موضوع این فایل فکر کردم به این نتیجه رسیدم که شاید بزرگترین فرار من در زندگی فرار از پذیرش قوانین و تغییر سبک زندگیم به سبک قانون بوده یعنی خیلی جاها میدونستم که کار درست چیه و طبق قانون چه کاری درستتره اما من از انجامش فرار کردم. مثلاً وقتی میدونم که باید ورودی من حداقل سه برابر خروجیم باشه بارها از اینکه بخوام این اصل رو در زندگیم بپذیرم فرار کردم. بارها از اینکه جهان قانون کبوتر با کبوتر رو رعایت میکنه فرار کردم و خواستم زور بزنم تا نظر کسی رو جلب کنم یا کسی رو همراه خودم کنم. بارها از اینکه ورودیهای ذهن من هستند که دارند باورهای من رو ایجاد میکنند فرار کردم و خواستم قانون رو برطبق رفتارهای خودم منطبق کنم نه اینکه خودم رو با قانون منطبق. از اینکه بپذیرم همه چیز باوره، اگر من باورهای درستی داشته باشم لاجرم به مسیرهای درست هدایت میشم و اگر باورهام صحیح نباشه هدایت به مسیرهای نادرست حتمیه.
بله استاد مهمترین فرار من در زندگی فرار از قوانین ثابت جهان هستی بوده.
فرار از حل بسیاری از مسائلی که تو زندگی، کار و روابطم هست هم جز اساسیترین فرارهای من محسوب میشه یعنی بهحای اینکه بیام مثلاً الان میبینم یه مسئلهای تو کسبوکارم هست اون روحل کنم میام بهش بیتوجهی میکنم. یکی از اصول مهمی که دوره شیوه حل مسائل دربارش صحبت میشه همین تفاوت اعراض از ناخواسته و حل مسئله است که من میبینم هنوز باید روی این اصل خیلی بیشتر کار کنم، به این معنا که اگر بخواهیم طبق این اصل که نپذیریم اتفاقات نامناسب و شرایط سخت رو عمل کنیم بهجای اینکه ازش فرار کنیم و بگیم به ما ربطی نداره بیاییم برای خودمون تعریفش کنیم و براش راهکار پیدا کنیم. همینجوری که دارم مینویسم میفهمم که الان یکی دیگه از فرارهای ما در زندگی فرار از رعایت قانون تکامله.
یکی از مواردی که من خیلی همیشه ازش فراری هستم اینکه یه نفر بخواد یه حرف زوری بزنه یا مجبور کنه من رو که به شیوه دلخواه اون عمل کنم که به نظرم یکی از بهترین فرارهای زندگیم محسوب میشه چون متوجه شدم دلیل اینکه من فکر میکنم مجبور هستم اینکه به اون فرد تو ذهنم قدرت دادم و وقتی همچین موقعیتی پیش میاد در واقع داره این هشدار رو به من میده که آقا باز داری مشرک میشیا باز داری قدرت رو میدی به کسی غیر از خودت و خداوند. یعنی من متوجه شدم عزتنفس پایین و شرک من بوده که باعث شده خودم رو در موقعیتی قرار بدم که بخوام مجبور باشم برای انجام یک کار.
موضوع دیگهای که من گاهی ازش فرار میکنم فرار از پذیرشه. پذیرش خودم و وضعیت زندگیم که این هم باز برمیگرده به فرار از قانون. یعنی خیلی از اوقات البته به نسبتگذشته کمتر اما همچنان ازینکه بپذیرم شرایط زندگیم رو و باهاش به صلح برسم و بهدنبال راهکار برای بهبودش باشم فرار میکنم. خیلیوقتها من از انجام بهبودهای کوچک سازنده فرار کردم فقط بهاین دلیل که نتوستم جلوی کمالگرایی خودم رو بگیرم و از مسیر بهبود خودم لذت ببرم و بخوام یه دفعه یه نتیجه بزرگ بگیرم و به همه ثابت کنم که من هم توانستم.
خداروشکر میکنم در این مسیر دارم زندگی کردن رو تجربه میکنم. دوره کشف قوانین برای من شده دوره یادآوری، یادآوری قوانین و تواناییهای که در خلق اتفاقات زندگیم دارم. از استاد عزیزم بینهایت سپاسگزارم هستم که این فضا را بوجود آوردند تا روحهای خدا را به خدا نزدیکتر کنند.
بلند مرتبه است نام خدای سبحان که هر چه می آموزم از اوست
سلام و ارادت خالصانه به استاد عزیزم و مریم جان گلم که واقعا دلم برای دیدن روی نازش تنگ شده.
سلام و عشق و احترام به همه دوستان گلم
این جلسه دیگه راه فراری برام نذاشت از نوشتن. از کندوکاو بیشتر در مورد خودم.
صبح وقتی موقع ورزش کردن فایل رو گوش می دادم ذهنم داشت از حربه همیشگیش باز استفاده می کرد: «فرار»
داشتم بهش می گفتم بگرد پیدا کن کجاها از حل مسأله یا مواجه شدن با واقعیت فرار کردی. اونم عین یه بچه شیطون سر خودشو گرم کرد به عضله سازی و از جواب دادن طفره رفت. این دفعه با یکمی تشر بهش گفتم ببین این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیست. دیگه این بار منظور استاد دقیقا با همین رفتار زشتته. از هر چی در بری و گردن نگیری از این دیگه نمیتونی. ای چشم سفید فایل در مورد فراره باز جلو چشام می خوای فرار کنی؟ دیگه گولتو نمی خورم. گرفتمت بشین سر جات جواب بده.
ایستادم جلوی آینه و 20 دقیقه با خودم تحلیل کردم. توی حمام هم ادامه دادم. به چه نتایج جالبی هم رسیدم. خدا می دونه اگه با همین قدرت و تعهد همه زندگیم در حال تحلیل خودم باشم به چه نتایج ارزشمندی می رسم. استاد شما بی نظیرید. خدا رو بابت شاگردی شما شکر می کنم.
این فایل انقدر برای من ارزشمنده که حاضرم بابتش تمام پولی که دارم رو بدم. چون برای من یادآور کل دوره 12 قدم تا اینجایی که کار کردم و کل دوره شیوه حل مسائله. هرچی بیشتر فکر می کنم می بینم شما تمام راه حلها و ریشه مسائل رو در دوره ها و فایلهای هدیه تون گفتید و اینجا برام بازخوانی شدن تو ذهنم. فتبارک الله احسن الخالقین که به بنده اش الهام کرد این آگاهیها رو گردآوری کنه.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
1-یادم اومد بچگیم. قبلا هم گفته بودم مامانم خیلی کم حرف و جدی بود. اهل ابراز علاقه کلامی و لمسی نبود. یادم نمیاد تو بغلش خوابیده باشم یا همینجوری الکی بوسم کرده باشه یا با کلام زیبا (غیر از اسمم) صدام کرده باشه. البته الان بهتر شده گاهی میگه سعیده «جیگرم» فلان کار رو می کنی؟ یا مثلا مامان «قربونت» شعله گازو کم کن. ولی اینا از بچگیم نبودن.با اینکه مامانم خیلی دلسوز بود و تمام تلاشش رو برای راحتی و درست بارآوردن ما می کرد. فقط خیلی شوخ نبود. اهل حرف نبود.
حالا اتفاقی که افتاده منم ازش الگوبرداری کردم و یاد نگرفتم خوش زبون و برون ریز احساساتم باشم. و با اینکه می دونستم زبون خوش و ابراز علاقه کلامی و فیزیکی چه تاثیر بزرگی توی تحکیم روابط و روحیه کل خانواده داره ولی هی ذهنم ازش در می رفت.
تا اینکه از آموزشهای شما برای تغییر استفاده کردم. انصافا 12 قدم کاملترین دوره برای تغییر همه جانبه است.
اومدم از دخترم شروع کردم. با انواع و اقسام القاب زیبا صداش می کنم. راه به راه بغلش می کنم و بی هیچ بهانه ای می بوسمش. تحسینش می کنم. هر کار کوچیکی که انجام میده کلی ذوقمو نشون میدم و خوشحال میشم که عزت نفسش رو دارم بالا می برم. بهش احساس ارزشمندی میدم. چیزی که خودم زیاد تجربه اش نکردم. نمیگم خیلی داغونم ولی خوب هم نیستم.
دیروز داشتم توی دفترم از خاطراتی می نوشتم که ریشه خودارزشمندی رو در وجود من تضعیف کرد. و اشک می ریختم….
الهی شکر که نادان از دنیا نمیرم و در مسیر بهبود شخصیت افتادم.
در مورد همسرم یکم واسم سخته ولی دارم تلاشمو می کنم. به وضوح می بینم که وقتی من شارژ و پر از احساس و خوش زبون باشم اونم اصلا یه حالت دیگه ای می گیره. سرزنده و پر از امید و اگیزه میشه. یکمی احساسش رو بیشتر به من نشون میده مثلا دستمو موقع رانندگی می گیره. وقتی مقایسه اش می کنم با پدرش (که مطمئناً الگوی ناخودآگاهش هست و بیش از حد آدم خشک و جدی هست) خدا رو شکر می کنم که می تونست چطور آدمی باشه و نیست. داره بهتر هم میشه وقتی من به خوبیهاش توجه می کنم. وقتی من این تابوی جدی بودن رو می شکنم و نرم و خوش زبونتر میشم.
حالا مرحله بعدی ابراز علاقه کلامی به پدر و مادرمه. در مورد پدرم آسونتره چون خودش برون ریزتره ولی واقعا سختمه که قربون صدقه مادرم برم. سختمه که از کنارش رد شم و الکی بوسش کنم و تحسینش کنم. شاید باورتون نشه ولی واقعیته.
اصلا فکر می کردم این عادیه و همه اینطورن ولی بعد رابطه عاشقانه بعضیا رو با مادرشون دیدم و غبطه خوردم. چون برام رنج آور بود به فکر تصحیحش افتادم.
از کلمه “رنج” بگم.
2-وقتی داشتم در مورد فرارم از کامنت نوشتن توی سه سال گذشته که عضو تشریفاتی سایت بودم فکر می کردم متوجه شدم که من “اهرم رنج و لذت” رو در موردش ننوشتم.
دیدم چون هنوز رنج انجام ندادنش برام به حدی نرسیده بود که دست از نوشتن بر ندارم. لذت خودافشایی و کشف خود به اون اوج قله نرسیده بود که هر روز یک مدت زمان مشخص براش وقت بگذارم. یا اصلا ناخودآگاه کشیده بشم سمتش.
در مورد مثال مادرم رنج رابطه عاشقانه نداشتن با مادرم به حدی بود که دست به عمل شدم برای تغییر.
حالا که تمرینم رو جدی گرفتم و دارم هر روز می نویسم چه توی سایت و چه در دفترهای خودم دارم لذت تغییر رو می چشم و این داره خودش یه موتور محرکه قویتر و قویتری میشه که سرعت رشدم رو بیشتر میکنه. و من نتیجه رو لمس کردم.
مثلا همین دیروز خیلی معجزه وار با یه خانم خیلی دانا و زیبا و متین آشنا شدم که اونم دلش می خواست با من دوست بشه. و این دقیقا زمانی اتفاق افتاد که من از خدا درخواست کردم دوستان خوب هم فرکانسم رو زیاد کنه. که حضوری هم باشن نه فقط مجازی. الهی شکر خدای سریع الاجابه من همیشه حواسش به منه.
3-همین انجام تمرین اهرم رنج و لذت که ذاتاً طراحی شده تا ما رو از فرار کردنها نجات بده من ازش فرار می کردم.
بعد با خودم گفتم استاد گفته هرچی با سختی و احساس بد انجام بشه نادرسته. دقت کردم دیدم وقتی ذهنی انجامش میدم مشکلی ندارم و فقط نوشتن و از رو خوندنشه که اذیتم میکنه. پس گفتم عیبی نداره فعلا ذهنی انجامش بده که از احساس خوبت نتیجه بگیری. وقتی به انجامش عادت کردی کم کم درست تر انجامش میدی و شروع می کنی به نوشتنش.
و در نهایت تعجب دارم می بینم از وقتی فقط تو ذهنم ساخته و پرداخته اش می کنم اولا نتیجه میده و دوما همیشه در مورد هر مساله ای داره خودبخود توی ذهنم تکرار میشه. بدون زحمت و اذیت. پس فرار هم نمی کنم ازش.
حتی گاهی نمی دونم دارم ازش استفاده هم می کنم بعد که رشته افکارمو دنبال می کنم می بینم که چه جالب! مثلا 10 دقیقه است دارم به عواقب انجام ندادن یا انجام دادن فلان کار فکر می کنم. و اصلا دست به کار شدم و حواسم نیست.
انقدر این تمرینها بهم لذت میده که نگو.
هروقت دست از سرزنش کردن خودم برمی دارم ناخودآگاه کشیده میشم به سمت کارهایی که ازشون فرار می کردم.
هر وقت به خودم آسون می گیرم تشویق میشم به برنامه ریزی و دقیق عمل کردن بهش.
4- مثلا در مورد کسب و کار شخصیم که در مرحله شروع و تحقیقاتش هستم بعضی روزها انجام نمیدم. متوجه میشم که اون روز یه ترسی تو دلم افتاده از سخت بودن کار که بصورت فرار نتیجه داده. اما هر روزی که میگم همه کارها با لذت و آسونی انجام میشن. وقتی باورهای قدرتمند کننده در مورد ثروت سازی رو تکرار می کنم اون روز هم کار رو انجام میدم و هم ایده های عالی به ذهنم میرسه. سایت های عالی برای تحقیق و ترجمه پیدا می کنم. وقت اضافه پیدا می کنم برای کار و اصلا شرایط به کلی فرق می کنه.
در واقع وقتی لذت کار مورد علاقه ام می چربه به ترس از چگونگی انجام دادنش نتیجه فوق العاده میشه و ذهنم دیگه فرار نمی کنه.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
از خدا خواستم امروز هم راهنماییم کنه و این معجزه رو نشونم داد.
اون زمانی رو برام به تصویر کشید که موسی وقتی با قومش مهاجرت کردند و در بیابانها اتراق کردند تا موسی به میقات 30 روزه با پروردگارش بره.
اما این تکامل برای موسی 40 روز طول کشید. همون زمانی که به خدا گفت پروردگارا من به تو ایمان دارم ولی برای اینکه قلبم آروم بشه خودت رو به من نشون بده و خداوند بر کوه تجلی کرد و کوه متلاشی شد. و موسی بیهوش و پشیمان بر زمین افتاد. در نهایت گفت من به خودم ظلم کردم تو منو ببخش.
این قوم که از ارزش صبر برای زندگی بهتر خبر نداشتند و ایمان واقعی به حرف پیامبری که همراهش کوچ کرده بودند نداشتند، حوصله شون سر رفت و برگشتند به ساختن بت با زیورهاشون. با اینکه می دونستند اون گاو طلایی نه حرف میزنه و نه هدایتشون می کنه. ولی ذهنشون از مسیر ایمان و تسلیم فرار کرد. با اینکه موسی یک بار اونها رو از بدبختی کشیدن زیر دست فرعون نجات داده بود. باز هم لذت دیدن خدای ملموس براشون بیشتر از تغییر رویه و باور خدای هدایتگر بود. چون از دریافت الهامات الهی فرار می کردند. چون از تجسم و تصور نعمتهای بی شماری که قراره نصیبشون بشه عاجز بودند. درسته که چنین نعمتهایی رو ندیده بودند ولی حرف کسی که با معجزه باهاشون اتمام حجت می کرد رو هم از ته دل قبول نکرده بودند. پس طبیعیه که وقتی 30 روز انتظار شد 40 روز، دیگه طاقت نیاوردند. و نتیجه باز هم شد پریشانی و سردرگمی و پشیمانی.
این داستان رو برای خودم میگم که یادم بیاد کسی که توانایی اینو نداره که سر مچ ذهن چموش خودش رو بگیره چه انتظاری میتونه داشته باشه که استادش از غم و ترس نجاتش بده؟
چه انتظار واهی هست که خدا به راه نعمت و خوشبختی هدایتت کنه وقتی خودت با سرپیچی از قوانینش به خودت ظلم می کنی و لیاقت رو از خودت می گیری؟
تویی که دیدی وقتی یک قدم به سمتش بر می داری با عشق 10 قدم میاد سمتت. تویی که تجربه کردی به محض لب تر کردن خودش میوه ها رو می چینه تو ظرف میگه بفرما نوش جانت.
از چی فرار می کنی؟ از خدا؟ از خودت؟ مگه تو عزیز دردونه خدا نیستی؟ کسی که خدا دوستش داره فرار کردن داره؟
با خودت دوست تر باش. با خودت بیشتر حرف بزن. از خودت سوال بپرس و از جوابهات نترس. چون راه حل همینه.
حواست به رگ گردنت باشه. چون پیروزی بزرگ همینجاست.
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ۗ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیمًا
سلام به سعیده عزیز.
چقدر کامنتتون ارزشمند بود.
چقدر برام درس داشت
چقدر تونستم بیشتر خودمو بشناسم
عجب نکته جالبی گفتید:
وقتی خودمون سرپیچی میکنیم وقتی خودمون فرار میکنیم هدایت نمیشیم.
به همین سادگی.
انگار هر گونه فرار از خودمون در واقع فرار از خداست.
فرار از آسان شدن برای اسانیهاست.
انگار پیرو شیطان شدن و آسان شدن برای سختیهاست.
هر جا از مواجه شدن با خود واقعیمون طفره رفتیم چه ظلم بزرگی در حق خودمون کردیم.
چقدر خدا هوشمندانه مثالهایی میزنه
میگه اگر معیشت زندگیت بسختی میگیره بخلطر اینه که از من دوری و در اون دنیا هم کور محشور میشی.
چرا میگه کور؟
چون اینهمه لطف اینهمه عنایت این همه هدایت این همه فضل اینهمه وهابیت اینهمه بخشش اینهمه قدرت و عظمت خدا رو ندیدی. چون اگر بینا بودی بوضوح میدیدی
پس در اون دنیا هم کور محشور میشی.
تمام همین خصلت ها و ویژگیها باز در اون دنیا هم هست اما تو نمیبینی.
چون خودت چشمتو روی حقایق بستی. روی رب بستی.
بینهایت از شما سپاسگزارم بخاطر کامنت زیباتون.
به نام الله وهاب
سلام به دوست گرامی و متعهدم آقا حمیدرضا که می دونم توی دوره قانون سلامتی و ثروت و روابط گل کاشتی. نوش جانت!
این تغییرات اساسی گوارای وجود کسی میشه که شجاعت قبول اکنون خودش رو داره.
وقتی کسی بهم می گفت خیلی کند و یواشی انقدر بهم برمی خورد که می خواستم اول کله خودمو بکنم بعد اونو. چون کور بودم به قول شما. و نمی دیدم که اولا واقعا خیلی لفتش میدم همه چیز رو. دوما کند بودنم بعضی جاها واقعا به نفعمه. درسته کندم ولی خیلی با دقتم.
از وقتی چشمامو به روی واقعیت باز کردم که بله من واقعا کارهامو یواش انجام میدم تونستم بپذیرم که اطرافیان از دستم کلافه میشن. پس آگاهانه جاهایی که لازم بود تغییر کنم تغییر برام ساده شد. چون خواستم که هدایت بشم.
این مثال ممکنه خیلی پیش پا افتاده به نظر برسه ولی در واقع زندگی واقعی ما از همین رفتارهای ریز و ساده تکراری تشکیل شده که وقتی بهش توجه می کنیم دلیل انجامشون رو درک می کنیم.
اون وقته که می تونیم با خودمون صادق باشیم و عادلانه در مورد خودمون قضاوت کنیم. وجدانمون بیدار میشه و چشممون به حقایق نتایجمون باز میشه.
من ابتدای امر از خودم انتظارات بزرگ و بیجایی برای تغییر داشتم واسه همین ذهنم فرار می کرد و در چرخه معیوب رفتارهای غیرسازنده باقی مونده بودم. ولی وقتی تغییر رو کوچک کردم و به رفتارهای روتین روزانه محدود کردم نتایجش شگفت انگیز شد.
مثل اینکه دیکته کلاس اول دبستان رو 20 بگیری و انتظار یه شکلات داشته باشی ولی بابات واست دوچرخه بخره.
الان نتایج من اینجوری شده و من هر روز سپاسگزارتر و متعهدتر میشم.
این تعهد برام خیلی سخت بود زمانیکه بجای یک سنگ 1 کیلویی می خواستم صخره 100 کیلویی رو جابجا کنم.
عاشق مفهوم تکامل و اهرم رنج و لذتم.
خیلی خیلی خوشحالم کردید با حسن توجه و ابراز عقیده تون.
موفق و دلشاد باشید در صراط مستقیم
بنام خدای بخشنده و مهربانم
سلام به روی ماهت سعیده جونم
عزیزم چقدر کامنتت بینظیر بود
سرشار از عشق و آگاهی
الان زیر بارونی دارم این و برات مینویسم که حجم و شدتت بارون و نمیشه با کلمات توصیف کرد
جات خالی عزیزم
خداوند به عظمت و بزرگیش آسونت کنه برای آسونی ها عزیزم
سپاسگزارم از کامنت بینظیری که نوشتی عزیزم
دوستت دارم
سلام سارا جوووون
خودت خبر نداری ولی اولین کسی که فالو کردم توی سایت شما بودی.
بی نهایت تحسینت می کنم که در اروپا (نمی دونم کدوم کشور) با دخترت زندگی می کنی و داری واسه خودت می درخشی.
یه دفعه یه حرفی زدی از زبون استاد که من نشنیده بودم یا توجهم رو جلب نکرده بود.
گفتی ثروت هدف نیست بلکه یکی از نتایج بهبود شخصیته. مثل سایر نعمتها.
این حرفت حسابی تکونم داد و فهمیدم چقدر در زمینه ثروت باورهای اشتباه دارم.
متشکرم ازت و می بوسمت از راه دور. ان شاالله با تعهدم بتونم بیام پیشت و خلق کنم اون لحظه ای رو که دست هم رو بگیریم و زیر همچین بارونی که کلام از وصفش ناتوانه شادمانه برقصیم و شکرگزاری کنیم.
عاشقتم the first one I followed
بنام الله
سلام سعیده عزیز ارزشمند
احسنت به تو به چه نکات ارزشمندی اشاره کردی دقیقا سعیده جان الگویی که شما از مادرتون تعریف کردید من رو یاد مادر خودم انداخت دقیقا خیلی مهربون ودلسوز ولی زبونا اصلا در صورتی که من خودم بر خلاف آبجیم با تونسته بودم رابطه ام را با داداشام صمیمی کنم وقربونت برم وفدات بشم بکار بگیرم وخداروشکر چون خودم این نزدیکی رو با مادرم نداشتم عشق ومحبت را نثار همسرم وفرزندم میکردم درست میفرمایند استاد که تضادها واتفاقات ناجالب زندگی به ما یاد میدن چه رفتار مناسبی داشته باشیم که همراه با احساس خوب باشه
سپاسگزار وجودت
راستی سعیده جان چهره زیبا وبانمکی دارید روی مثل ماهت رو میبوسم بهترین بهترینها را در بهترین زمان برات آرزو میکنم
سلام به دوستان عزیزم
من فکر کنم همیشه از مسایل مالی فراری هستم،یعنی اگر موقعیتی پیش بیاد که باید بشینم ببینم کجا پول هامو خرج کردم یا جمع کردم میگم حالا بعدا،همیشه هم سعی بر انجام دادنش دارما،اما چندین بار تکرار شده که دست از جمع کردن پول میکشم تا جای
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته نازنین ودوستان خوبم
شرایط یا موقعیت هایی که من تقریبا همیشه از مواجه شدن با آنها فراری هستم و سعی می کنم تا حدی که امکان دارد با آنها برخورد نکنم اینکه:
1-من از مهمانی رفتن و حضور در جمع های شلوغ وجمع هایی که افراد غریبه هستند خیلی فراری ام مثلا هر وقت عروسی دعوت بودیم همه اعضا خانواده می رفتند من می گفتم نمی یام و تنها خونه می بودم. مگر اینکه فامیل خیلی خیلی نزدیک بود و مجبور می شدم و می رفتم.
2-من از رو به رو شدن با موقعیت و شرایط جدید فراری هستم و تقریبا همیشه جاهای میرم که با آنجا آشنا هستم و قبلا آنجا رفتم و سعی می کنم تاحدی که امکان داره از روبه رو شدن با شرایطی که با آدم ها و مکان های جدیدی روبه رو میشم دوری کنم.
3-اگه احتمال بدم جایی که می خوام برم ممکن هست بحث و گفت وگویی پیش بیاد ومن باید صحبت کنم. تمام تلاشم رو می کنم که یک بهانه ای جور کنم وانجا نرم.
4 – از انجام دادن وحل کردن چالش یا چیز جدیدی که تا حالا انجامش ندادم فرار می کنم. وخیلی انجام دادنش برام سخت هست وهمیشه در دوران مدرسه ام اگه معلم بهم می گفت باید بری در مورد فلان چیز تحقیق کنی وبعد بیای تو جمع کنفرانس بدی خیلی برام سخت بود و کلا تا وقتی اون رو انجام نمی دادم آرامش نداشتم و ذهنم دگیر بود و می گفتم حالا چی کار کنم، کی می خواد کنفرانس بده و.. اگه کار گروهی هم بود همیشه سعی می کردم کارهایی مثل کنفرانس دادن و.. رو به دوستام بدم وکار هایی که برام راحت تر هست وتا حالا انجام دادم رو انجام بدم.
البته از وقتی فایل های شما استاد عزیز رو گوش می کنم یکم اعتماد به نفسم بهتر شده و یک ذره از قبل بهتر عمل می کنم ولی هنوز تو این موارد خیلی مشکل دارم و باید تلاش کنم که روز به روز بهتر بشم
مورد دیگه ای رو الان یادم نمی یاد وگرنه حتما می نوشتم.
از شما استاد عزیز ممنونم که با گذاشتن چنین سوالاتی بهمون کمک می کند.تا با پاسخ دادن به این سوالات به خودشناسی برسیم ونکات ضعف وپاشنه های آشیل خودمون رو پیدا کنیم وبهبودشون بدیم و هر روز بهتر از روز قبل عمل کنیم. کاری که من تا قبل از آشنایی با شما استاد عزیز نه تنها انجامش نمی دادم (پیدا کردن نقاط ضعف وبهبود دادن آنها) بلکه اصلا فکر هم بهش نمی کردم و همیشه به جایی که بیام نقاط ضعفم رو پیدا کنم وبهبودشون بدم. مدام خودم رو سر زنش می کردم و خودم می زدم تو سر خودم که چرا فلان جا نتونستی خوب صحبت کنی واین قدر دست و پا تو گم گردی. چرا فلان کار رو خوب انجام ندادی و… وتا مدت های زیادی این ها رو به خودم می گفتم و خودم، خودم رو سرکوب می کردم و باز می دیدم دوباره هم داره تکرار می شه وباز دوباره تا مدت ها خودم رو سر زنش می کردم و همین روند نه تنها تمام نمی شد بله بیشتر هم می شد وادامه پیدا می کرد.
در پناه خداوند یکتا شاد و ثروتمند باشید.
به نام خدا
سلام به استاد عزیز
تو این مواردی ک گفتید من این مورد رو دارم
من همیشه کارامو عقب میندازم
و از زمان مدرسه هم همین بودم
موقع امتحان ها همیشه تا لحظه آخر نمیخوندم
علت اینکه عوض نکردم شاید ب این دلیل بوده ک به اون نقطه نرسیدم ک سر این موضوع اذیت بشم
ریشه این فکر یا باور نمیدونم تنبلی ،ترس،بی علاقگی،از نقطه امن بیرون نیومدن شایدم همش
ابن نکته رو باید حواسم باشه ک کار کردن رو باور ها و ذهن باید تبدیل به اصل زندگی ام باشه و بره تو وجودم
به نام رب هدایتگرم
هروقت مهمون قراره بیاد ناخودآگاهم بفکر راه چاره ای میوفته که فرار کنم
شنیدن این فایل همزمان شد با شنیدن خبر یک جشن بزرگ که کلی مهمون قراره تا یکی دوروز دیگه بیان خونمون و برای جشن عقد آماده بشن ،این مهمونا غریبه نیستن خواهرا و برادرا با خانوادشون هستند ولی ذهن من کاری به غریبه و آشنا نداره بلافاصله بعد ازاینکه اسم مهمون و مهمونی باشه، شروع میکنه به ایده دادن برای اینکه توی جمع نباشم و راه دررویی پیدا میکنه .
خیلی جالبه من رو حالت اتوماتیک قرار دارم یعنی چه بخوام چه نخوام دلشوره هام خودبخود هروقت قرار باشه مهمون بیاد شروع میشه!
اینم بگم که من تو خونه مسئولیت زیادی ندارم یعنی غذاپختن و پذیرایی و تمیزکاری انجام نمیدم و کسی کاری بهم نداره اگه بخام انجام میدم و نخوام انجام نمیدم،خواهرم که هنوز مجرده تمام این کارها رو انجام میده البته منم اغلب اوقات که مهمون بیاد کاری که حس خوبی بهم میده مثلا پذیرایی یا آماده کردن سفره و ….رو بصورت خودجوش انجام میدم،اینو گفتم که مشخص بشه دلشوره و فرارم از مهمونی بخاطر کار کردن و پذیرایی نیست ؛با این اوصاف قطعا موضوع عمیقتری در پس ذهنم هست که منو مجبور به فرار میکنه.
اینم بگم که وقتی مهمون میاد کلی خوش میگذره ، من شوخ طبعم و بگو بخندم به راهه پس متوجه شدم فرار ذهنم برای قبل از اومدن مهمونه وقتی مهمونا میرسن تمام دلشوره ها و فرارها تموم میشه !
به دوتا آدم متفاوت تبدیل میشم یکی قبل از اومدن مهمونها که اضطراب و دلشوره داره یکی بعد از اومدنشون که خیلی آروم و شاده و بهش خوش میگذره!
( الان که مینویسم متوجه شدم مهمون اومدن بیشتر از مهمونی رفتن اضطراب و دلشوره برام ایجاد میکنه)
حالا میخام ذهنم رو شخم بزنم یسری دلایلی هست که ممکنه فرار من از مهمون اومدن و مهمونی رفتن بخاطر اینها باشه:
یک) خیلی روی وسایلم حساسم دلم نمیخواد کسی بهشون دست بزنه یا برداره و بدون اجازه استفاده کنه؛ خواهرزاده و برادرزاده ها همیشه تجسسی توی وسایل شخصیم دارن که برای جلوگیری از این امر همیشه سعی میکنم قبل از اومدن اونها سروسامونی به وسایلم بدم، مهم ها رو در جای امنی بذارم اینجوری خیالم راحته( فکر میکنم دلیل اصلی فرارم این مورد نیست چون گاهی ما خونه کسی دیگه بودیم و مطلع شدم براشون مهمون قراره بیاد که دوباره همین الگوی فرار و مواجه نشدن با مهمونا رو بصورت ناخودآگاه داشتم)
دو) بعضی از مهمونها مثله خانمِ برادرم یا خاله ها یا… در مورد کار و درسم و خیلی از مسائل شخصی سوال های عجیب غریب میپرسن که هیچوقت دلم نخاسته جوابشون رو بدم از مجبوری و برای احترام گاهی چیزایی بهشون گفتم که بعدا پشیمون شدم و خودمو سرزنش کردم ،شاید یکی از دلایل مهم فرارم از مهمون همین باشه.(کمبود عزت نفس)
سه) وقتی مهمون برامون بیاد برنامه های شخصیم بهم میخوره که شامل فایل شنیدن ,نوشتن ، تجسم کردنو خیلی از تمرینهای دیگه ای که نیاز به تمرکزداره هست، یا اگر انجام بدم خیلی ناقصه و درب و داغونه، احساس خوبی بهم نمیده یا سبک تغذیه قانون سلامتی رو ممکنه نتونم رعایت کنم و بعدش که مهمونا میرن مدتی طول میکشه تا به شرایط قبلی برگردم (کمالگرایی رو اینجا تشخیص دادم من منتظرم شرایطم پرفکت باشم و بعد تمرین کنم خودمو به شرایط وابسته میکنم یعنی خلوتی و سکوت و تمرکز بالا / همچنین رودروایسی و کمبود عزت نفسم اینجا کاملا مشخصه بخاطر اینکه در جمع باشم و دورهم باشیم سبک تغذیه شخصیم رو کنار میذارم یعنی حاضرم حال بد رو تحمل کنم برای لحظه ای کنارِ جمعی بودن که هیچ سودی برام نداره!﴾
ولی این مورد فکر میکنم دلیل اصلی نیست چون سالهای قبل که تمرین و تغذیه خاصی نداشتم اضطراب و فرار از مهمون اومدن همراهم بود.
چهار) ترس از قضاوت شدن بخاطر لباسی که پوشیدم، بخاطر اندامم، به خاطر رنگ موهام ، و در کل بخاطر مسائل ظاهری؛ حین نوشتن این مورد ذهنم خیلی مقاومت میکرد : نه این جز دلایل نیست در مورد تو صدق نمیکنه ننویسش ، ولی همین مقاومت بهم میگه ی چیزی هست که ذهنم نمیخاد باهاش مواجه بشه!
میخوام بنویسم و هرچی تو پس زمینه ذهنم هست بکشم بیرون ،الهی به امید تو
تو فامیل ما شخصی هست که به ایرادگیری معروفه
از همه ی عیبی میگیره و بهشون میگه حتی از صدا و لحن صحبت کردن ،از میمیک صورت در برخورد با احساسات متفاوت ، از رنگ پوست و فرم صورت ، از لباس پوشیدنها که خیلی فراوون ایراد میگیره ، حتی چندوقت پیش از زمان دستشویی رفتن افراد ایراد میگرفت°-°
منم قبلا از تیر و ترکشهای این فرد در امان نبودم کارش برام خوشایند نبود خیلی ناراحت شدم و تا مدتها بخاطر ایرادگیری هاش خودخوری میکردم،اما جدیدا برام کمتر شده چون بی محلی میکنم و توجیه نمیکنم خودمو اون فردم دیگه برای ایرادگیری سمت من نمیاد ، خب همیشه یکی از مهمونهای پایه ثابت ما همین فرده ! یعنی بیشتر از بقیه رفت و آمد میکنه ،هر مهمونی بیاد این فردم به همراهشون هست و من الان میتونم اضطراب و دلشوره هام از مهمون اومدن رو به این اتفاقی که قبلا برام افتاده ربط بدم .
کاملا معلوم شد یکی از ترسهای من عیب و ایرادهایی هست که این فرد توی جمع و دورهمی ها از هرکسی دلش بخواد میگیره و تو جمع مطرح میکنه ، براش مهم نیست چه احساسی در فرد مقابلش ایجاد میشه ،بیشتر این ایرادها از جنبه تحقیر مطرح میشه مثلا درمورد یکی از فامیل میگفت فرم صورت زشتی داره چونه زشتی داره هیشکی اینو نمیگیره! یا فلانی عجب صدای نکره ای داره!
برام واضح شده بود اما الان واضحتر شد یکی از دلایل اصلی دلشوره و اضطرابم از مهمون اومدن مهم بودن نظر دیگرانه ، من هنوز به حدی رشد نکردم که حرف بقیه برام کم اهمیت یا بی اهمیت باشه ، بنابراین راهکار ذهنم برای جلوگیری از رنجِ قضاوت شدنها و حرفهای بقیه، فرارکردن از مهمون ومهمونی رفتنه که این رویه رو در پیش گرفته و بصورت یک الگوی تکراری همیشه از همین راهکار میخواد استفاده بکنه !
یعنی به جای حل ریشه ای مسئله ،میاد صورت مسئله رو پاک میکنه چون من تا حالا حل مسئله بلد نبودم!!
در اکثر جنبه ها هر سوالی مطرح میکنید متوجه میشم مهم بودن نظر بقیه عامل اصلی مشکلاتمونه بخاطر اینکه از بچگی بارها و بارها شنیدیم و باور کردیم نظر مردم مهمه و نتیجه این شده که برای مردم زندگی کنیم ؛
فلانجا نرو مردم چی میگن،با فلانی دوست نشو مردم چی میگن، فلان لباسو نپوش مردم چی میگن، ازدواج کن سنت داره زیاد میشه مردمچی میگن، حتما باید اون مهمونی رو برم مردمچی میگن و ….. که همه میدونیم چقدر این موارد زیاده و جزیی ترین مسائل شخصی رو در برگرفته!!!
نوشتن معجزه میکنه بخدا ،هنگام شروع فقط میدونستم از مهمون اومدن فرار میکنم دلایلش برام اینقدر واضح نبود ولی با نوشتن هر کلمه ای ،به درک بهتری میرسیدم و باعث شد بررسی کنم که دلیل اصلی مشکلاتم چیه و من دارم از کجا بارها و بارها ضربه میخورم!!
چرا اینهمه نظر بقیه برام مهم شده؟
اصلا این بقیه و مردمی که همیشه ازشون حرف میزنیم کجا هستن کیا هستن ؟
آیا این مردم با اینهمه مشغله و کار میتونن به ما فکر کنن؟
اصلا فکر بقیه درمورد ما مگه تاثیری تو زندگیمون داره؟
بالفرض مردم منو بد قضاوت کنن آیا تاثیری در ذات مقدسم داره؟
بالفرض کارها و رفتارام مورد پسند مردم نباشه چی میشه؟ رزق و روزیِ من قطع میشه یا از الطاف خدا بی نصیب میشم یا….؟
خیلی جالبه هرموضوعی رو بشکافیم اهمیت عزت نفس بالا داشتن بیشتر و بیشتر مشخص میشه
نفست گرم استادجان که فرمودی اگر تمام موفیقیتها رو در یک کفه ترازو بگذاریم و عزت نفس رو در یک کفه دیگر،قطعا سمت عزت نفس سنگینتره،
والحق که چقدر این حرف درسته
شاید در شروع عضویت درک مناسبی نداشتم ولی به مرور دارم متوجه این جمله شما میشم.
چه سلسه فایلهای خوبیه ممنونم استادجان ،خیلی دلم میخاست دوره کشف قوانین رو بخرم اما به دلیل اینکه دوره های زیادی دارم که همشونو نصفه نیمه کار کردم بنابراین جلوی کمالگراییمو گرفتم ، داشتن دوره های زیاد که مهم نیست مهم عمل کردن و درکه مباحثه،مهم بارها و بارها گوش کردن به یک دوره س تا ناخودآگاهمون با اون آگاهی ها یکی بشه.
یاد ی جمله افتادم که در زمان کنکورم تو تبلیغ کتابهای کمک درسی میگفتن خوندن کتابهای زیاد مهم نیست مهم اینه کتاب خوب را باید بارها و بارها بخوانید.
و حالا منی که به این درک رسیدم باید بتونم ازش استفاده کنم و به سمت بهبود حرکت کنم.
در پناه الله یکتا شاد و سعادتمند باشید.
سلام نجمه عزیز
خدارو سپاسگزارم که به کامنت پرمحتوات هدایت شدم درسته وقتی خط به خط کامنتت را میخواندم من این جمله ات را تصدیق کردم
نظر بقیه عامل اصلی مشکلاتمونه بخاطر اینکه از بچگی بارها و بارها شنیدیم و باور کردیم نظر مردم مهمه و نتیجه این شده که برای مردم زندگی کنیم ؛ وفکر میکنم اینکه بطور ناخود آگاه دنبال تایید طلبی پدر ومادر بودیم وابستگی هایی که پدر ومادر وخواهر وبرادران بزرگترا خود داشتیم تو عالم بچگی دوست داشتیم یکی که قدرت بیشتری داره ازمون حمایت کنه پس مدام دنبال این بودیم تایید بشیم توسط بقیه حالا اگرتعداد بچه ها تو یه خانواده بیشتر که دیگه رقابت هم میومد وسط وتو دوست داشتی همیشه بهترینه باشی (حس کمالگرایی)
صمیمانه سپاسگزار وجودتم درسته نوشتن معجزه میکنه خواندن کامنت دوستان هم معجزه میکنه وقتی کامنت بقیه رامیخونیم متوجه میشیم عه چه جالب من یادم به این مورد نبود الان یادم آمد ومرور میشه تو ذهنم
مرسی که نوشتی انرژی خوبی بهم دادی یجوری که منم یه نقطه تاریک تو ذهنم را کشف کنم
بهترینها را بای تو که بهترینی آرزو میکنم
دوستت دارم ومیبوسمت
سلام فهیمه ارزشمند و دوستداشتنی
ممنونم که نظر نوشتی و احساس خوبم رو دوچندان کردی.
انصافا من هر چه بیشتر در راستای خودشناسی قدم برمیدارم به موضوعاتی میرسم که میگم اینکه واقعا شرکِ خالصه!
مثلا ترس های واهی واقعا واهی دارم که تو وجودم از باورهای منفیم تغذیه کردن و الکی بزرگ شدن مثل همین اهمیت نظر دیگران.
طی این دوروز که جشن داشتیم و قبلش با نوشتن کامنتم دلایل فرارم رو پیدا کرده بودم، خیلی متفاوتتر عمل کردم فرصت خوبی بود تا آگاهیامو عملی کنم به خودم گفتم یبار متفاوت باش ببین چه مزه ای داره .
تو این دوروز بیشتر به خودم و حس خوبم اهمیت دادم اولش کمی احساس بد داشتم،منی ک وقتی مهمون میومد تموم سعیمو میکردم تا بهشون خوش بگذره و راحتِ راحت باشن حتی با اذیت شدن خودم! اما اینبار به اندازه 5درصد تمرکزم رو از روی اونها برداشتم و روی خودم گذاشتم اولش حس خودخواهی داشتم اما میگفتم این خودخواهی سازنده است عیبی نداره ادامه بده.
کشفیات جالبی داشتم یکیش اینکه من خودم هستم که باعث میشم دیگران ترغیب بشن عیب و ایراد ازم بگیرن،
چه لزومی داره لباسی که برای پوشیدن تو جشن انتخاب کردم و خودم دوسش دارم از همون فردی که به عیبگیری تو فامیلمون معروفه ،نظر بخوام؟؟
تو ذهنم اون فردو بزرگش کردم و میخوام از نظر اون عالی باشم!! حتی اینو کشف کردم که موقع خرید هر چیزی ،به این فکر میکنم که آیا چیزی که میخوام بخرم از نظر اون قشنگه؟ مورد تاییده یا نه؟
میدونم چرا چون اون اگه بگه لباست یا کفشت خوبه دیگه حله و از نظر بقیه هم ایرادی نیست در صورتیکه با نظر اون فرد اگه پیش برم راحتی خودمو فراموش میکنم!
اینبار اصلا ازش نظر نپرسیدم چون من سادگی و راحتی رو ترجیح میدم .
مدام به خودم میگفتم به اندازه سرسوزنی هم شده سعی کن نظر کسی مهم نباشه چون تغییراتم از همین مسائل روزمره و کوچیک باید شروع بشه ،میگفتم فقط همین امروز سعی کن نظر نپرسی ،همین الان به خدای درونت متصل شو و ببین اون چی میگه ،قدرتو به کسی نده حتی برای همین مسئله کوچیک .
بنابراین شیکترین و راحتترین لباسامو پوشیدم ساده ترین و قشنگترین مدل مو از نظر خودمو داشتم، کفشی پوشیدم که راحت باشم و بتونم زیاد برقصم چون عاشق رقصیدنم و در کل نخاستم از کسی نظر بپرسم یا برای تایید بقیه کاری انجام بدم .
تجربه جالب و خوبی بود،کسی کاری به من نداشت و چقدر راحت بودم حتی مادرم که خیلی حساسه حتما در حضور آقایون فامیل روسری داشته باشم و هروقت تو مهمونی یا خونمون میدید که طبق نظرخودش لباس نپوشیدم بلاخره یجوری تذکر میداد و حسموو چندثانیه بهم میریخت ،ولی تو این جشن حس میکردم اصلا منو نمیبینه که بخواد چیزی بگه !!!!!!
دلیلشم واضحه چون من تمرکزمو رو خودم گذاشته بودم.
تصور میکنم اگه تمرکزمو بیشتر روی خودم بذارم چقد همه چی راحتتر از این میشه.
ریزشدن تو اتفاقاتمون خیلی خوبه هنوزم باید حسابی همین یک مسئله رو از زوایای مختلف بررسی کنم چون احساسم میگه هنوزم باورای ریزی هست .
ازت ممنونم فهیمه عزیز که باعث شدی دوباره در رابطه با این موضوع بنویسم.
سپاسگزار خداوندم برای داشتن دوستانی مثل شما
از خداوند متعال سعادتمندی و شادی برات میخوام.
انشاالله در این راه ثابت قدم باشی.
سلام خانم رضائی.
عالی بود. چقدر نکات خوبی یاد گرفتم.
اول) اینکه خداروشکر چه خوب خودتون را شناختید. خدارا میلیاردها بار شکر.
دوم) اینکه چقدر جالب این نوشتن میگند معجزه میکنه، همین جاهاست. واقعا آدم وقتی شروع میکنه به نوشتن در موردش به نتیجه میرسه.
اینم یه سوالی بود که همیشه داشتم و الان خداوند از طریق کامنت شما بهم پاسخ داد. میخوای بدونی چیکار باید بکنی؟ چجوری خودتو بشناسی؟ بنویس. شروع کن به نوشتن و مرحله گذاشتن برای حل مسئله ات.
سوم) این نظر دیگران مخصوصا توی من خیلی خودشو نشون داده. همین الانش که دارم روی خودم کار میکنم 90 درصد کارهام و حرکت کردن هام و نکردن هام به خاطر نظر دیگران هست. اینم یه باگی هست یه پاشنه آشیل از منه که دارم خیلی روش کار میکنم.
چهارم) این تمرکز کردن که مهمترین سرمایه ماست چقدر مهمه.
پنجم) احساس خوب چقدر تاثیر داره. یعنی شما با احساس خوب نشستید، نوشتید و به نتیجه رسیدید که کجای کار را باید اصلاح کنید. اینم خیلی عالیه.
ششم) اینو از دوره عزت نفسو شیوه حل مسائل میگم، چقدر مهمه که ما کارهای عقب افتاده ای که همیشه ذهنمون به تعویق می اندازه را انجام بدیم و حلشون کنیم. این باعث تقویت عزت نفس ما میشه، الان همین نوشتن شما و ریشه یابی مسئله باعث میشه:
1. دیگه وقتی مهمون میاد اون استرس و نگرانی سراغت نیاد.
2. عزت نفست تقویت بشه چون میفهمی من اگر بنویسم میتونم بفهمم کجا ایراد دارم و خدا هدایتم میکنه.
هفتم) به من اینو میگه چقدر خوندن کامنتهای دوستانم و هم خانواده ای هایم، اینجا بهم کمک میکنه، این باعث میشه منم کلی درس بگیرم، درسهایی که واسه الانم عالیه، مثلا خوندن کامنت شما و یه دوست عزیز دیگه ام باعث شد من بفهمم امروز چقدر مهمه که تمام تمرکزم روی خودم باشه.
امیدوارم هر روز بیشتر از قبل توی کامنت هاتون پیشرفت شخصیتی تون را ببینم و این به من کمک کنه ایمانم را تقویت کنم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به روح پاکت علیرضای عزیز.
خییلی ممنونم که وقت گذاشتی و نوشتی ،خدامیدونه چه هدایتهای خوبی از همین پاسخها که دوستان در جواب مینویسن دریافت میکنم.البته کامنت ها عالیه خیلیم غوغا میکنه.
در مورد نوشتن میخام بگم که تجربیات شیرینی دارم واقعا ایمان آوردم که نوشتن معجزه میکنه.
دفترهای چندین سال پیشمو که ورق میزنم ،دررابطه با موضوعات زیادی با خودم حرف زدم انگار دوتا آدم مختلف باهم در حال مذاکره ان
هربار که میخونمش تعجب میکنم گاهی اشک میریزم باورم نمیشه اونهارو خودم نوشته باشم!
چون جنس صحبتها خیلی خالص و نابه.
مثلا تو موضوعی سوال پرسیدم از خودم : نجمه چرا در برخورد با پول خرج کردن حست بده ؟ یا نجمه جان چرا وقتی حرف زور میشنوی به جای دفاع از خودت،سریع حالت گریه داری؟
و بعد جواب و پرسش هایی که حین نوشتن همون موضوع ادامه پیدا کرده خیلی حسش خوبه و پر از اطلاعات مهمه ، انگار پیر فرزانه ای روبروم بوده اون گفته و منم نوشتم! راهکار داده و قربون صدقم رفته!! الله و اکبر
دوسه تا دفتر دارم پر از سوال و جوابه ،قبلا خیلی خیلی بیشتر مینوشتم ، برای خیلی از مسائل فعلیمم میرم سروقت دفترا و موضوع رو پیدا میکنم همیشه به جواب میرسم مثل ی راهنما عمل میکنه.
و الان تو این نظرت هدایتم رو دریافت کردم میخوای بدونی چیکار باید بکنی؟ چجوری خودتو بشناسی؟ بنویس. شروع کن به نوشتن و مرحله گذاشتن برای حل مسئله ات
چون مدتیه کمتر از قبل مینویسم اما خب وقتی خداوند به این واضحی از قلم شما بمن میگه (باید بنویسی) این خوده خوده هدایته و من باید بگم چشم.
خیلی نکات خوبی نوشتی دوست عزیزم ممنونم ازت .
امیدوارم هرروز موفقتر عمل کنی و از نتایج خوبت برامون بنویسی.
در پناه الله هدایتگر باشید.
دورد بر شما نجمه خانم عزیزم
شما چقدر چهره و اندام فوق العاده ای دارین
در مورد مسخره شدن توسط دیگران اینو باید ب یاد بیاریم ک شما هر کاری بکنی مردم درموردت حرف میزنن
پس وقتی قراره هر کاری بکنین پشت سر شما حرف زده بشه حداقل کاری ک میدونیم درسته رو انجام بدیم
کاری ک بهمون حس خوب میده
سبک زندگی خودمون رو داشته باشیم
بابا مردم پیامر رو مسخره میکردن – میگفتن دیونه شده – همون پیامبری ک قبل از پیامبر شدن ب واسطه ی امانت داریش ب محمد امین معروف بود
اون رو مسخره میکردن
خدا بارها ب پیامبر میگه سخن یا کفر اونا تو رو ناراحت نکنه
موفق باشی
سلام دوست ارزشمندم .
امیدوارم بهترینها براتون اتفاق بیوفته.
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و نوشتید .
با این سلسله سوالها کم کم توی این موضوع یعنی اهمیت حرف بقیه دارم بهتر میشم و روند رشدم رو دوست دارم چون منطقیه و توقع ندارم به یکباره همچیز حل بشه.
با بهبودهای کوچیک بهتر میشم.
ولی این افشاگری و فکرکردن و پی بردن به ریشه مسئله برای من لازم بود .
خداروشکر ارتباطش رو کشف کردم.
درود خدمت استاد عزیزم
مریم جان شایسته
وهمه خانواده عباسمنشی من
چیزهایی که من از آنها فرار میکنم و توان مقابله با اونها رو ندارم
تنها چیزی که در حال حاضر استاد من ازش فرار میکنم و توان مقابله با آن رو ندارم بودن در جمع انسانهایی هست که من اونها رو درک نمی کنم به هر دلیلی
ترجیح میدم تنها باشم وروی خودم کار کنم حداقل تو این شرایط فعلی که دارم شلوغی رو دوست ندارم مخصوصا با آدمهایی که درکشون نمیکنم و دور هم جمع میشن که چرت وپرت بگن وراجب لباس فلانی یا رفتار فلانی با هم بحث کنند ،تر جیح میدم تنها باشم وروی بعد های مخطلف شخصیت خودم کار کنم تا تو جمع چنین آدمهایی.من تقریبا انسان بسیار اجتماعی هستم وروابط عمومی بالایی هم دارم ،قدرت کلام بالایی دارم وخدارو هزار بار شکر استاد چیزی تو فکرم نیست که بخوام ازش فرار کنم تقریبا تا این لحظه زندگیم سعی کردم با هر مشکلی تو زندگیم مبارزه کنم واگر از نظر من مشکل هست بسازمش وتقریبا موفق هم بودهام البتع یه جاهایی در مورد کارم تمرکزم گاهی اوقات از روی خودم برداشته شده واین نقطعه ضعف من هست وباید درستش کنم ولی تقریبا خداروشکر فکر میکنم چیزی نیست که ازش فراری باشم غیر آدمهایی که باعث آزار واذیتم میشن وصحبتهاشونو دوست ندارم.فقط گاهی اوقات انگار همه چیو فراموش میکنم وفشارهای که تحمل میکنم انگار منو احاطه میکنند و احساس ضعف وخستگی شدید دارم و نیاز به یکم استراحت گه نیروی خودمو دوباره برگردونم دقیقا چند روز گذشته تو اون شرایط بودم خداروشکر الان خیلی بهترم ودوباره دارم تلاشمو برای از بین بردن اون شرایط میکنم و من مطمئنم خداوند همواره حامی وهدایت گر منه ،.سپاس گزارم استاد به خاطر وجودتون