پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

501 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهره یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 1414 روز

    درود خدمت استاد عزیزم

    مریم جان شایسته

    وهمه خانواده عباسمنشی من

    چیزهایی که من از آنها فرار میکنم و توان مقابله با اونها رو ندارم

    تنها چیزی که در حال حاضر استاد من ازش فرار میکنم و توان مقابله با آن رو ندارم بودن در جمع انسانهایی هست که من اونها رو درک نمی کنم به هر دلیلی

    ترجیح میدم تنها باشم وروی خودم کار کنم حداقل تو این شرایط فعلی که دارم شلوغی رو دوست ندارم مخصوصا با آدمهایی که درکشون نمیکنم و دور هم جمع میشن که چرت وپرت بگن وراجب لباس فلانی یا رفتار فلانی با هم بحث کنند ،تر جیح میدم تنها باشم وروی بعد های مخطلف شخصیت خودم کار کنم تا تو جمع چنین آدمهایی.من تقریبا انسان بسیار اجتماعی هستم وروابط عمومی بالایی هم دارم ،قدرت کلام بالایی دارم وخدارو هزار بار شکر استاد چیزی تو فکرم نیست که بخوام ازش فرار کنم تقریبا تا این لحظه زندگیم سعی کردم با هر مشکلی تو زندگیم مبارزه کنم واگر از نظر من مشکل هست بسازمش وتقریبا موفق هم بودهام البتع یه جاهایی در مورد کارم تمرکزم گاهی اوقات از روی خودم برداشته شده واین نقطعه ضعف من هست وباید درستش کنم ولی تقریبا خداروشکر فکر میکنم چیزی نیست که ازش فراری باشم غیر آدمهایی که باعث آزار واذیتم میشن وصحبتهاشونو دوست ندارم.فقط گاهی اوقات انگار همه چیو فراموش میکنم وفشارهای که تحمل میکنم انگار منو احاطه میکنند و احساس ضعف وخستگی شدید دارم و نیاز به یکم استراحت گه نیروی خودمو دوباره برگردونم دقیقا چند روز گذشته تو اون شرایط بودم خداروشکر الان خیلی بهترم ودوباره دارم تلاشمو برای از بین بردن اون شرایط میکنم و من مطمئنم خداوند همواره حامی وهدایت گر منه ،.سپاس گزارم استاد به خاطر وجودتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 1820 روز

    سلام به استاد عزیزم

    استاد جان من هر چی فکر کردم که از چی فراری ام ، فقط این مورد به ذهنم رسید که از رفتن به خونه مادر شوهرم فراری ام اونم هر هفته! از ابتدای ازدواجمون من و همسرم روی این مسئله بحث داشتیم که آقا من دوست ندارم هر هفته دو سه روز آخر هفته رو توی شهرستان پیش پدر مادردامون بگذرونم به صورت یکنواخت و تکراری دوست دارم یه هفته دوتایی بریم مسافرت حتی شده مسافرت کوتاه و یا حتی خونه بمونیم باهم خوش بگذرونیم ولی ازونجایی که پدر مادر همسرم ادمایی به شدت وابسته به بجه هاشون مخصوصا همسر من بودن و من هم اعتماد به نفس کافی نداشتم برای گفتن اینکه مثلا یه بهونه ای بیارم که نرم و همیشه موقه رفتن دیر حاضر میشدم و با حس بد میرفتم

    ولی الان به لطف هدایت الله مهربانم به اموزهای استاد عباس منش عزیزم میتونم بهونه ببارم یا بگم این هفته نمیایم

    والان که نسبت اون سالها تغیر کردم بازم فراری ام ازین که برم اونجا چون مدار هامون خیلی دور از هم شده و تحمل همچین آدمایی سخته برام و بنظرم هر ماهی یکبار ببینیمشون کافیه!

    حالا این قضیه وقتی داره تکرار میشه یه ایرادی هست یا حتما من دارم بهش توجه منفی میکنم که تکرار میشه، یا باید بتونم روی نقاط مثبت شون تمرکز کنم تا وقتی میرم اونجا اذیت نشم ولی خدایی هر دوهفته یکبار هم که میرم انگار رشته افکار و تمرکزم رو تا حدودی از دست میدم

    یه علتشم حس میکنم کمبود اعتماد به نفس ام هست که نمیتونم راحت باشم و خود واقعیم باشم تا وقتی میرم اونجا اذیت نشم

    این اولین بار بود که دیدم نظرات این صفحه روی عدد صفره و گفتم بذار کامنت من اولین کامنت این جلسه باشه گه نمیدونم اینطور میشه با نه همیشه کامنت های دیگه رو میخوندم تا درست جواب بدم ولی الان گفتم بذار تست کنم اولبن کامنت نوشتن رو

    ممنونم استاد که باعث میشید ما بیشتر به خودشناسی برسیم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    ساره امین آبادی گفته:
    مدت عضویت: 1214 روز

    به نام خدای آگاه و بصیرم

    سلام به روی ماهتون استاد و مریم جان

    من همیشه در برابر در خواست های مامانم در لحظه ی اول نه میگم(این یعنی فرار میکنم) ، حالا چرا این به ذهنم رسید چون مامانم به شدت علاقه منده به مهمونی و از کودکی در همه ی سنین خاطره دارم همیشه به زور منو می‌برده بیرون از خونه ، یا مهمونی فامیل یا تو جمع های دوستان خودش که سن مادربزرگ منو داشتن . من دقت کردم دیدم الان از همه ی مهمونی ها زده شدم و فراری ام … این به اینجا ختم نمیشه کلا مغز من براش شرطی شده که هر درخواستی رو از طرف مامانم سریعا رد کنه !

    مورد فرار بعدی درخواست کردن از آدما هست از اونایی که ارتباط نزدیکی ندارم یا همکارن . من در هر مرحله از قدم هایی که خدا هدایتم میکرده از یسری افراد برای پیدا کردن کار رو بندازم و درخواست کنم زمان زیادی رو صرف کنترل ذهنم کردم تا بیان کنم . البته بگم که بنده چون دوره عزت نفس شرکت کردم این خودش برام خیلی هم خوبه که آخرش عملی میشه ، قبلا که کنسل میشد :))

    دوستتون دارم

    شاگرد شما ساره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    سونا شریف نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1509 روز

    بنام خداوند جان و خرد

    کزین برتر اندیشه بر نگذرد

    سلام به دوستان عزیز و استاد گلم و مریم جون

    سوال :چه شرایط و موقعیت هایى هست که از مواجه شدن با آنها فرار مى کنید ؟

    من از صحبت کردن در جمع بعد از خرید دوره ی عزت نفس و کار کاردن روی خودم هیچ ترسی ندارم و راحت سر صف در مدرسه میکروفن را گرفته و برای دانش آموزان مدرسه در مورد توانایی هایشان صحبت کردم و همیشه در مهمانی هم حرف نا گفته یی برام نمیمونه .

    الگوهایی که فراری هستم در موردشون یکی این هست که اگر بفهمم کسی میخاد با من وارد بحث و مشاجره بشه فرار میکنم و اصلا خودمو در موقعیت مواجه شدن با اون فرد قرار نمیدم مثلا امروز یکی از جاری هام بمن زنگ زد و در مورد مسئله یی که با شوهرم براسون پیش اومده و چیزی هست که من باید اشتباهات و اشکالات کارش را باید مطرح میکردم بهش گفتم بیرون هستم و بعداً صحبت میکنیم ( البته واقعا بیرون بودم) اما حالا بهش زنگ نزدم و تصمیم دارم اگر زنگ زد جواب ندم . فراری از مشاجره

    دومین مورد در رانندگی هست که داخل شهر همه جا با ماشین میرم اما بیرون شهر و جاده بین شهری همش بهانه میارم و ترس از رانندگی با سرعت بالا در جاده هنوز بر من غلبه داره البته چند بار غلبه بر ترس داشتم و رفتم تو جاده اما تکرار نکردم و برای فرار از استرس رانندگی توی جاده هی به شوهرم میگم که بدون شما دوست ندارم برم سفر .

    استاد عزیزم متشکرم که با طرح این نوع سوالات مارو با خودمون آشناتر میکنید و توجه مارو بیشتر به خودمون برمیگردونید.

    سپاس ️️ ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2147 روز

    ی فایل ارزشمند دیگه

    که ی وجه از خودم نشونم داد که باید اصلاح بشه

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    وقتی که توضیحات و‌مثالهای استاد توی فایل شنیدم

    دونه دونه برام‌پررنگ شد

    من ب شدت از جایی که بخوان ازم سوال زبان بپرسن میترسم ، همیشه نگران اینم‌ک ی چیزی بپرسن و من ندونم

    (این یعنی نظر دیگران برام مهمه)

    از اینکه تو ی موقعیتی یهو ب من بگن نقاشی بکش و چون کمال طلبی توی وجودم‌ قوی هست و خودم توی ذهنم مقایسه میکنم دوست ندارم جایی که احتمال تست باشه عنوان کنم ک نقاشی کار میکنم

    ( بازم نظر مردم و حس کمال طلبی)

    من کار خونه رو دوست ندارم دلم میخواد یکی کارهای خونم انجام بده و من ب علایقم‌برسم

    ، مثلا میدونم باید اینجا دستمال کشیده بشه ولی حالم‌نمیگیره انجامش بدم

    (الان‌ک نوشتم متوجه شدم من درمقابل گردگیری و‌دستمال کشیدن مقاومت دارم)

    درحالیکه تقریبا همیشه ظرف های ناهار بلافاصله میشورم

    یا شستن سرویس بهداشتی

    اها ، وقتی میرم جایی مثلا خونه مامانم یا دوستم

    از ظرف شستن تو غیر از خونه خودم متنفرم

    اگر مثلا خریدی برای کسی انجام داده باشم از خساب کتابش فرار میکنم

    و روی اینکه باهاش حساب کتاب کنم ندارم

    و منتظرم تا خود طرف بیاد حرفش وسط بکشه

    یعنی اگه طرف ب رو‌خودشم نیاره

    من روم‌نمیشه بگم

    من از بخث با ی سری ادمها فراریم، چون میدونم بد دهنی میکنن و واقعا بهم برمیخوره

    دوست ندارم خودم تو اون شرایط قرار بدم

    من حوصله ی دکتر رفتن ندارم

    چون اینجا اینقدر مطب ها شلوغه که تا بعد از نیمه شب هم دکتر هنوز توی مطب

    وگرنه دوست دارم که مثلا سالی یبار چکاپ زنان انجام بدم

    و اینکه اکر سرما بخورم از آمپول فراریم

    ب شدت اضطراب میگیرم ( همینطور سرم زدن)

    کلا که ب دکتر رفتن اعتقاد ندارم خود درمانی میکنم و خوب میشم( وضعیت سلامتیم شکر خدا عالی)

    برای بچه هام هم همینطور

    خداروشکر بدن قوی دارن و اگر ی وقتی هم ی کوچولو‌سرما بخورن

    خودم‌با عسل و ابلیو

    سوپ

    و ی شربت درمانشون میکنم

    من از هوای شرجی فراریم و اینجا چندین‌ماه سال شرجی

    ی مدته ب مو توی غذا حساس شدم

    و رستوران رفتم

    یا کسی برام‌چیزی می اورد ( هفته پیش گوشت نذری اوردن) توش مو می دیدم

    بقیه غذاشون اوکی بوداا فقط مال من

    از اینکه قضاوت بشم فراریم مثلا توی پیج کاریم

    اگه‌کسی ایراد بگیره ذهنم مشغول میشه

    یا توجیه‌میکنم و میخوام راضیش کنم که جرا فلان استوری رو‌کذاشتم

    یا کلا پاکش میکنم

    ( البته خیلی بهتر شدم و دیگه کمتر اهمیت میدم و کلا هم سعی نمیکنم طبق نظر دیگران چیزی بذارم)

    ممنون وقت گذلشتین و تا اینجا اومدین

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  6. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1869 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟؟؟

    من همیشه از مهمونی رفتن و مهمونی گرفتن فراری هستم از همون کودکی و نوجوانی تا همین الان که چند ساله که زندگی مستقل تشکیل دادم از این مورد فراری بوده و هستم.

    از نظافت محیط کار و محیط منزل هم فراری ام

    از حل کردن ریشه ای مسائل و فکرکردن درباره آنها فراری ام

    از ارتباط گرفتن با افراد غریبه فراری ام

    از کتاب خوندن و آموزش دیدن و افزایش مهارتم حتی درباره کارم فراری ام و فکر میکنم همه چیز با باورها درست میشه

    از رفتن به مکان های شلوغ فراری ام

    از رفتن به دل ترس ها و تغییر شرایط خوب یا بد فراری ام

    از جواب پس دادن به بقیه فراری ام

    از استفاده کردن از کلمات عاشقانه و قربون صدقه رفتن برای همسر و دخترم فراری ام

    از اینکه کسی بخواد کمکم کنه فراری ام و دوست دارم خودم به تنهایی یک مسئله ای رو حل کنم

    از پول خرج کردن مخصوصاً خرید وسایل دکوری منزل فراری ام

    از صحبت کردن در جمع خصوصا جمع خانم ها فراری ام

    از درخواست کردن از دیگران مخصوصاً در محل کار و مخصوصا از مافوق و روسا فراری ام

    از عملکردن به قوانین در اونجایی که باید کنترل ذهن کنم و به دانسته ها عمل کنم هم فراری ام

    از برخورد با تضادها فراری ام

    فعلا این موقعیت ها به ذهنم رسید که نوشتم امیدوارم در انتهای مسیر به جواب سوالاتم برسم.

    ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      فهیمه گفته:
      مدت عضویت: 1212 روز

      سلام دوست عزیز

      چند روزه تو فکرم بود که من چه مقاومت هایی دارم تو ذهنم که مثل سیمان چسبیده

      هدایت شدم به کامنت شما دیدم هر نقطه به نقطه که نوشتین فراری هستین ،دقیقا خود منم از اینا فراری هستم

      حتی بیشتر فک کنم از این بیشتر هم میتونم پیدا کنم

      لطفاً اگه هر کدوم از این موردها رو تونستید حل کنید تو ذهنتون به اشتراک بزارید چون من ایمیل کامنت های شما رو فعال کردم

      ممنون که مینویسید

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    Amineh amiri گفته:
    مدت عضویت: 843 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان ”

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان گرامی

    * تمام اتفاقات زندگی را با افکار ، باورها،کانون توجهمون به وجود می اوریم

    * هیچ عامل بیرونی نیست که زندگی شمارو تحت تاثیر قرار بده

    هرچی که میگذره و هر بار که فکر میکنم به اتفاقات گذشتم بیشتر درک میکنم که من با افکار غالب و کانون توجهم چه شرایطی رو به وجود اوردم حتی اتفاقاتی که بارها در گذشته بهشون فکر کرده بودم و دلیلی پیدا نمیکردم اخرم به این نتیجه میرسیدم شانس نداری ، عرضه نداشتی و …

    هر بار که این جملات ازتون میشنوم هزاران موقعیت پشت سرهم به ذهنم میاد که با کانون‌ توجهم چه بلاها و موقعیت هایی برای خودم خلق کردم

    و الان با تمام سلول های تنم درک میکنم که ما بندگانیم که به خودمون ظلم میکنیم نه خدایی که مهربان‌ترین و بخشنده‌ترینه

    خدایی که هر موقع شروع میکنم به دوست داشتن خودم و فارغ از تکاپو مردم جهانش به خودش پناه میبرم به سرعت نور جایزمو میده ارامشی تو قلبم سرازیر میکنه و وقتی که در خلسه ای از وجود خودش غرق میشم بهم میگه هرچی دوست داری بگو بهم تا بهت بدم هر خواسته ای داری بگو مهم نیست چقد بزرگ و دست نیافتنیه من خدای غیر ممکن هام هر چقدم خواستت غیرممکن باشه و فرسنگ ها از تو دور باشه من ممکنش میکنم نخواه بهت بگم چطوری تو فقط بندگی کن و بخواه

    تو لایق بهترینایی.

    الهی شکرت:)

    خب بریم سراغ سوال استاد عزیزم که باعث شد با نگاهی دقیق تر علت کارامو بررسی کنم

    چه شرایطی است و چه موقعیت هایی است که شما همیشه سعی دارید ازش دوری کنید؟!

    اولین و واضح ترینش بوی سیگار و مواد مخدر!

    هر بار که پدرم مواد مصرف میکرد و من با دعوا و تنفر بیش از حد از اون موقعیت فرار میکردم و اعصابمو خرد میکردم انگار میخاستم با دعوا جلوی موقعیت بعدی بگیرم ولی باز بیشتر و بیشتر به سمتم هجوم می‌اورد حتی موقعیت هایی که قبلا اوکی بود ولی انگار همه با من لج میکردن

    در مقابلش وقتایی که ذهنمو کنترل میکردم و توجهمو به چیزی دگ‌ای میدادم تا درگیر نشم خدا شرایطو جوری میچید که فقط من در اسایش و رفاه باشم

    استاد من در این مورد خیلی خیلی باید روی خودم کار کنم تا همیشه بتونم توی این شرایط ذهنمو کنترل کنم و توجه نکنم

    مورد دیگ کار خونس

    من عاشق کار گروهی و همکاری هستم و خیلی دوست دارم الان که خونه هستم و مامانم میره سرکار بخشی از کاراش انجام بدم

    ولی فکر و عقیده اطرافیانم باعث میشه که بدم بیاد از کار خونه

    ی باور که همیشه و همیشه بهم یاداوری میکنن اینه که دختر باید همه کارای خونه بکنه باید غذا درست کنه جارو کنه و ی خونه اگ دختر داشته باشه باید همه کاراش اوکی باشه با وجود دختر خونه

    که اگه اینجوری نباشه مردم حرف در میارن که این چه دختریه یا خواستگار نمیاد براش در کل ارزشی نداره اون دختر وقتی که بفهمن هیچ کاری نمیکنه تو خونه

    من دختر عمم هم سن خودمه 19 سالشه ی دوقولو هم داره دختر عمم واقعا عالی بود تو کار خونه و همه کار میکرد خب ایشون همون موقع که من دغدغم درس و کلاس بود درگیر خواستگار بود و خب خواسته خودش و انتخاب خودش بود که الان در این موقعیته به من و هیچ کس دیگه ای ربطی نداره

    ولی این ی معیار شده که دختر خوب تو این سن باید این خصوصیت داشته باشه و این باعث میشه من با خودم و بقیه سرلج بیفتم

    من تا وقتی حرف از کار گروهی باشه جونمم میزارم و هرکار ازم بربیاد انجام میدم ولی وقتی خانواده بابام اینا دخالت میکنن که تو الان کنکورت تموم شده باید کارای خونه تمام کمال کنی و میشنن منو مثلا نصیحت میکنن اون وقته دیگ اصلا زحمات مامانمم به چشمم نمیاد و دوست ندارم کمکش بدم

    و ی مورد دیگ که بهش فکر کردم اینه من از توضیح دادن به افراد راجب کار و رفتاری که انجام دادم فراریم حالا این دلیلش میتونه این باشه قبلا به حرفم توجه‌نکردن و یا این حرکت من واقعا کار درستی بوده ولی از نظر بقیه مسخره و خنده دار بوده باعث شده که میلی به توضیح دادن رفتارام نداشته باشم و فرار کنم از موقعیتی که قراره من توضیح بدم

    الهی کمکم کن روز به روز اگاه تر ،متعهدتر و با ایمان بیشتری حرکت کنم و هر لحظه به یاد داشته باشم که با فکرم دارم ثانیه بعد ساعت بعد روز بعد و سال بعدمو رقم میزنم

    شاد و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  8. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2266 روز

    با سلام خدمت استادگرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟

    قطعا در مورد من هم کلام شدن با جنس مخالف هست،حالا فرقی نمیکنه که طرف مثلا پسرخاله ام باشع یا استاد یا هم دانشگاهیم باشه.

    یعنی تا 90 درصد تلاشم هست که از هم کلام شدن با جنس مخالف پرهیزکنم و حتی در مسایلی که به صورت سوال از من پرسیده شده و من فقط قراربوده جواب بدم ،خیلی هول میشدم و کلی استرس رو متحمل میشدم.

    البته بعد از آشنایی با استاد بسیار بهترشدم با اینکه هنوز راه بسیارزیادی دارم و فکر میکنم به اعتماد به نفسم برمیگرده و همچنین نوع خانواده ای که توش بزرگ شدم.

    یعنی اون نوع تربیت که داشتم قطعا این تاثیر رو در من گداشته بود ،یعنی من در کل دوران مدرسه و دانشگاه کاملا ادم بذله گویی بودم و تقریبا در ارتباط برقرارکردن بسیار خوب بودم ولی در زمینه جنس مخالف کاملا افتضاح بودم.

    از حل کردن مسایل مالی و مدیریت اون هم فرار میکنم ،چون بخش زیادیش برمیگرده به اینکه تو ذهنم همسرم رو مسئول 100 درصد امورمالی میدونم .در زمینه کاری که دیگه نورعلی نور هستم.به طور کاملا مشخصی از یادگیری و مرور زمینه موردعلاقه ام فرار میکنم.

    مثلا چندوقتی هس که به وردپرس علاقه مندشدم و میدونم برام بسیار مفید هس.دسترسی به منابع آموزشی هم دارم ،اما در نهایت برای شروع آموزش ،امروز و فردا میکنم .

    مهمانی رفتن رو چون واقعا هنوز وضع مالی مناسبی ندارم و برام لباس خوب داشتن بسیار اهمیت داره،تا به امروز همش ازش فراری بودم.

    مهمان اومدن هم به خاطر اینکه مهمانهایمان کلا از این مسیر دورهستندو هر دفعه با اومدنشون کلی انرژی منفی میدن ،ب یعنی یه روز میان اندازه 10 سال ادم رو از مسبر دورمیکنن ،رو هم فراری هستم ازش.

    البته میدونم اینا برمیگرده به لیاقت خودم،یعنی اگر من لیاقت خودم رو بالا ببرم قطعاآدمهای باکیفیتی میان.

    با تشکرازاستاد به خاطر این فایلهای ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2311 روز

    به نام خداوندم

    سلام به استاد عزیزودوست داشتنیم وسلام به مریم جان مهربونم.

    سلام به همه دوستان عزیزم

    استاد من درست به گزینه ی دومی که توی صحبت‌هاتون بهش اشاره کردین (گفت وگو خیلی سنگین وسختی که با افرادممکنه داشته باشم وقتی مثلا یه بحثی یه مشکلی پیش میاد که باید درموردش صحبت کنم سعی میکنم اصلا درموردش صحبت نکنم یا سعی میکنم اصلا تو اون موقعیت نباشم یعنی خیلی فراریم از یه سری صحبت‌های خیلی جدی سنگینی که توی ارتباطات بوجود میادسعی میکنم باهاشون برخوردنکنم)

    حساس هستم وهمیشه ازش فراریم هیچ وقت درطول زندگیم نتونستم با کسی بحثی داشته باشم

    همیشه اگه مسئله بین خودم وشخص مقابلم بوده یاکوتاه اومدم یا اونجارو ترک کردم تاکار به بحث وچیزی نکشه،واگه جایی هم توجمع بین افرادیا کسی بحثی بوده سعی کردم حضور نداشته باشم.اصلا نمتونم بحث وجدار رو تحمل کنم.

    باسپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم،مریم جانم و تمام دوستان

    بی نهایت از دوستان عزیزم سپاسگزارم که انقدر صادقانه پاسخ نوشتن

    اصلا نمیدونستم در جواب سوال این فایل چی بنویسم،اما وقتی دیدگاه دوستان رو میخوندم،متوجه میشدم کجاها مشکل دارم

    حالا بریم برای جواب سوال :

    من از حرف زدن در مورد مشکلاتم با خانوادم فراریم

    از حرف زدم در جمع خانواده همسرم فراریم،فک میکنم نکنه چیزی بگم که مورد تمسخر قرار بگیرم،بخاطر همین بیشتر اوقات در جمعشون که هستم ساکتم

    از اینکه با پدرم حرف بزنم فراریم

    از اینکه با همسرم حرف بزنم و خواسته ام رو بگم فراریم،وانتظار دارم خودش بفهمه،اینو وقتی دیدگاه آقا اسدالله رو خوندم،متوجه شدم منم همچین رفتاری دارم

    از دورهمی های خانوم های فامیل فراریم اینو بخاطر کنترل ذهن خودمه،و بیشتر اوقات به شکل های مختلف ردش کردم

    از هم صحبتی با جنس مخالف فراریم،الان بهتر شدم،اما اگر مغازه ای میرفتم که فروشندش اقا بود مخصوصا جوان،راهمو کج میکردم

    از بحث کردن با همسرم فراریم،بخاطر همین حتی اگر حق با من باشه کوتاه میام،تا سریع تموم شه

    از مهمان سر زده فراری بودم اما الان بهتر شدم و راحت میگیرم

    از اینکه از الفاط زیبا استفاده کنم در برابر همسرم فرارم

    از ابراز کردن عشق به خانوادم( مادر پدر خواهر برادر) فراریم،یجورایی خجالت میکشم

    قبلنا از اینکه برای مغازه همسرم لواشک و ترشی درست کنم فراری بودم و کسر شان میدونسم:|

    اما الان خودم میرم میوه میارم لواشک درست میکنم

    ترشی درست میکنم

    لوبیا و هویچ میارم خرد میکنم و میبرم مغازه برام بفروشه

    و….

    به لطف خدا هم درامد خوبی دارم ،هم سرگرمم تا موقعی که هدایت بشم به شغلی که عاشقشم

    قبلنا از اینکه برم مغازه شوهرم طی رو بردارم و مغازه رو جارو بکشم فراری بودم،البته سنمم خیلی کم بود و خیلی خجالتی بودم،اما الان که میرم مغازه همسرم ، جلو مغازه رو جارو میکشم،کمکش میکنم و نگران نگاه آدما نیستم

    از اینکه با تلفن تایم طولانی حرف بزنم فراریم

    و بزرگترین مسئله ای که از روبه رو شدن باهاش فراریم،فرزند دوم هستش:|

    قبلنا اگر کسی حرف از بچه دوم میزد،قاطع میگفتم نهههههه،عمرااااا، و اصلا نمیخواستم با این موضوع روبرو بشم،حتی دلم نمیخاست ببینم دلیلش چیه،

    اما چند وقته واقعا دوست دارم داشتن فرزند دوم رو تجربه کنم،اما بشدت ترس دارم،بشدت ترمز دارم

    قبلنا بهش فکر میکردم دل آشوبه میگرفتم،

    با خودم میگم نکنه بعد پشیمون بشم و هزار باور مخرب دیگه…

    ممنون میشم اگر دوستان در این مورد راهنماییم کنن

    ممنونم از شمااستاد عزیزم

    هر کجا که هستین در پناه الله مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: