پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-11 06:05:362024-02-14 06:15:57پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله یکتا
سلام استاد جان
سلام دوستان جانها
سلااااااااام
اولین موردی که به ذهنم اومدهمون لحظه ای که شروع به گفتن سوال کردید، فراری بودن از صحبت با خانواده بود، بودن با خانواده، فراری بودن از مسافرت خانوادگی، مهمونی خانوادگی،
خودم فکر میکنم بیشتر به این خاطره که فرکانس اونها با من فرق میکنه اونا همش دنبال حرفای چرت و پرت سیاسین تو مهمونیاشون، دنبال دعوا و حرفای لغو، باورای پوسیده و بد هم مذهبی هم مالی هم روابط،
حتی از لحاظ انرژیم با من تفاوت دارن، چون همش میخوان یه جا شلکس کنن و خیلی معنوی از راه و جاده و کوهستان و اینا لذت ببرن، من دیگه پر شدم دلم مدرنیته میخواد، دلم چیزای جدید میخواد، تجربیات جدید میخوام، دوستای پر انرژی و هم فرکانس خودمو میخوام که باهاشون اینطرف اونطرف برم.
مورد بعدی فرار کردن از صحبت در مورد چیزی که ازش ناراضیم. خیلی سختمه که برم اعتراض کنم، اصا میگم بیخیالش ولش کن. خیلیم ضربه خوردما خیلیم حقم خورده شده به خاطرش
بعدیش فرار از خرید آنلاینه شاید جالب باشه ولی همیشه میگم نکنه کسی خونه نباشه وقتی خریمو آوردن برگشت بزنن چون کسی نبوده بگیرتش. واسه همین ترجیح میدم حضوری بخرم
توی موارد خاصی فراری از ابراز احساسات واقعیم. محبت، خشم، ناراحتی، به افراد خاصی توی زندگیم
یه لحظه چشم خورد به پتوی تختم یادم افتاد فرار از تا کردن پتوم صبحا موقع بیدار شدن
واقعا شوکه شدم تا همینجاشم انتظار نداشتم چنین فرارایی داشته باشم
ولی خداروشکر بازم فرصت دیگه ایی شد تا یه سری ترمز دیگه از رفتارام بیاد بیرون
فعلا چیز دیگه ایی یادم نمیاد پس میگم عاشقتونم
عاشقتونم نه هاا!!! عاااااااااااشقتونم
دستتون در دست الله یکتا
سلام به استاد عزیزم
و باز هم ما رو شگفتزده کردین با یان سوالاتی که باعث درون خودم رو زیر و رو کدونیم و بدونیم اصلا کی هستیم ما!!!
من از اینکه تنها بشینم با پدرم و صحبت کنم به شدن فراری هستم.خب توی گذشته ،ما هر موقع دوتایی با هم تنها میشدیم،تنها چیزی که از پدرم دریافت میکردم توی صحبت هاش،تنها و تنها این بود که من رو سرزنش کنه،بگه شغلی که داری خیلی الکیه و به درد نمیخوره و یه جورایی بهم بگه تو فکر زندگی نیستی و اووووووو یعنی فقط سرکوب و سرزنش دریافت میکردم از ایشون که بسیار بسیااار دوسشون هم دارم.ولی خب این اتفاق اینقدر تکرار شده از کودکیم،که سعی میکنم اصلا شرایطی رو پیش نیارم که بخوام باهاش تنها باشم و اینکه اگر هم تنها بشیم سریعا یه راهی پیدا می کنم که از این موقعی فرار کنم.
مورد بعدی اینکه یک شهرستان نزدیک ما هست،حدودا فاصله ی 100 کیلومتری،اینقدر از مسیر جاده این شهرستان بدم میاد که حاضرم اگر باید برای حل یک مسئله،انتخاب کنم بین رفتن به این شهرستان یا اینکه برم به 500 کیلومتر اونور تر به یک شهرستان دیگه،ولیییی نخوام از مسیر این شهرستان عبور کنم،ترجیح میدم مسافت 500 کیلومتری رو با عشق انتخاب کنم ولی از مسیر 100 کیلومتری نرم(اون مسیری که اون شهرستانی که بدم میاد ازش واقع شده داخلش)
و جالبه که
همیشه هم مجبور میشم برای حل مسئله برم همون مسیر و همون شهرستانی که بدم میاد ازش.یعنی انگار شرایطی پدید میاد که حتما باید برم اون مسیر!!!
مورد بعدی اینکه از تعمیرگاه ماشین به شدت بدم میاد و فراری هستم.یعنی ماشینم خراب بشه هم سمت تعمیرگاه ماشین نمیرم و با اون ماشین کار میکنم اینقدددر که دیگه ماشین یه جایی وایسه و نابود بشه و دیگه مجبور بشم برم تعمیرگاه.
اصلا استاد انگار اینکه همون مثال همیشگی شما،””میایم آشغالا رو میزاریم زیر میز،فکر میکنیم نیستن،ولی بوی گندش همه جا داره میاد””.یعنی روبرو نمیشیم با چیزهایی که توی وجودمون مثل خوره داره ذهنمون و روحمون رو میخوره،و فکر میکنیم با این فرار کردن،میتونیم مسئله رو حذف کنیم از زندگیم.
تا الان اینا یادم اومد.
مرسی که هستین
عاشقتونم
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام خدمت اساتید بزرگ و عزیزم استاد عباسمنش بزرگ و مریم جون خوشگل
ممنونم استاد از این فایل بینظیر
در رابطه با جواب سؤال
همه ی موردهایی که گفتین تو این فایل رو برای من هست متاسفانه با صداقت میگم فرار میکنم اما بلخره انجام میدمااا یعنی یه نیرویی در من باعث میشه که انجام بدمشون با کمی تاخیر و این مورد رو بگم که قبل دوره کشف قوانین زندگی و دوره بینظیر عزت نفس همیشه پشت گوش مینداختم اما الان با توجه به این که عزت نفسم بی نهایت بالا رفته اما باز جا داره که کار کنم روش خیلی جا داره همه رو سعی میکنم هر موقع یادم میاد انجام بدم کارهای عقب افتاده رو و سعی میکنم فرار نکنم و یکی از مسائل بزرگی که برام خیلی مسئله بود این بود تو روابط در مورد یه موضوع بسیار مهم برم با شخص مورد نظر حرفمو با قدرت بزنم و زدم و این کار رو انجام دادم خدارو بی نهایت شکر چون ترمز رو برداشتم و تونستم برم حرفامو بگم بهش
و فک کنم این موضوع علاوه بر ترمز داشتن در مورد بحث عزت نفس هست استاد عاشقانه و مشتاقانه منتظر دوره ی بینظیری که برامون دارین تهیه میکنین در رابطه با خودارزشمندی و عزت نفس هستم خیلی خیلی دوس دارم زودتر بیاد
ممنونم بابت همه چی ازتون بهترین و ماه ترین استاد دنیا
روی ماه شما و مریم جون خوشگل رو میبوسم
به امید دیدنتون خیلی زود فلوریدا
عاشقتونممممم
در پناه الله یکتا شاد سلامت ثروتمند خوشبخت و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید و خداوند یار و یاور و نگهدار همه ی ما باشه
اگر شما دوست عزیزی که داری دیدگاه من رو می خوانی…
تجربه ارزشمندی داری برای کمک کردن به من لطفاً برای من بنویس
اگر می دونی راهکاری داری ارزشمند برای پاشنه آشیل من لطفاً برای من بنویس و مطمئن باش که من با دقت کلمه به کلمه صحبت هاتو می خوانم با قلبم ازت تشکر می کنم و متعهد میشم تا در این زمینه با کمک صحبت های شما بهبود های قابل توجهی ایجاد کنم
به نام خداوند مهربانی ها
سلام به شما استاد عزیز و گرانقدرم
استاد عباس منش عزیزم دو تا فایل ارزشمند شیوه مدیریت انتقادات و مخصوصاً فایل بی نهایت ارزشمند نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران فوق العاده زیاد به من کمک کرده طی همین چند هفته و من بهبود های خیلی خوبی در روابطم دادم
با تمام وجودم از شما استاد عزیزم سپاسگزار و قدر دانم
هر کدوم از اون فایل ها رو من بیش از ده بار گوش دادم و تصمیم دارم صدها بار دیگه هم ان شا الله گوش بدهم چون واقعاً به من کمک می کنند
خب بریم سراغ سوال های این فایل
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
پدرم
سال ها قبل رابطهی من با پدرم طی یه سری برخوردهای شدید ما با هم خدشه دار شده
و
الان مدت هاست که ایشون حتی جواب سلام من هم نمیده
اگه تو خیابون منو ببینه و از کنارم رد میشه حتی یه بوق هم برام نمیزنه چه برسه به اینکه بخواهد سوارم کنه!!
من بارها تصمیم گرفتم که روابطم رو با خانوادم بهبود بدهم و انصافاً عالم بی عمل هم نبودم
به لطف خدا یه سری بهبود های خیلی خیلی خوب داشتم
من روابطم نسبت به همین یکی دو سال پیش با تمام اعضای خانوادم بهتر شده
نمی خواهم بگم رابطهی فوقالعاده عاشقانه داریم ولی خدا رو شکر با اعضای خانواده ام دوستم با هم میگیم می خندیم و در حوزه های مختلف گپ میزنیم و اگر نیاز به کمک هم داشته باشیم به هم کمک می کنیم
خداوند رو شاکرم به خاطر این موضوع ولی ارتباط خدشه داری که بین من و پدرم هست و از اونجایی که من هنوز با پدر و مادرم در یک خونه زندگی می کنم
خیلییییی جاها داره لطمه های شدید عاطفی بهم وارد می کنه
چندین بار هم سعی کردم از سپاسگزاری کردن به خاطر ویژگی های مثبتش و تمرکز کردن بر اون ها رابطه ام رو بهتر کنم. با ایشون ولی…. ولی… جریان همون یو یو شدنه است…
دو روز یه اپلیسون رابطمون بهتر میشد و بعدش دوباره خط نمودار با مخ می خورد زمین!!
حالا میدونید چیه؟
طی این چند هفته اخیر یک انقلابی به شکل مثبت در من رخ داده
من کاملاً فراموش کرده بودم که من هستم که مقصرم و من هستم که رابطه ام رو با پدرم خراب کردم
شما به شدت در دورهی عزت نفس هم تاکید می کنید که در تمام جنبه های زندگیت مسؤلیت پذیر باشه و این تنها راه ساختن عزت نفس و تنها راه ساختن زندگیت به شکلیه که دوست داری
یه آدم با عزت نفس بالا خودش رو مسئول تمام اتفاقات زندگیش میدونه
و به قول معروف از یک آدم بازنده بودن خودت رو تغییر بده و یه آدم برنده بشو :)
من با فایل های آگاهی های دوره کشف قوانین این آگاهی رو به یاد آوردم که من خراب کردم رابطمون رو
و
تنها و تنها و تنها کسی که می توانه درستش بکنه این رابطه رو فقط و فقط خودم هستم و نه هیچ کس دیگه ای
و بعد از درک و پذیرش این موضوع
به این فکر کردم که خب… حالا اصلاً چی شد که من با پدرم اینقدر رابطه ام شکراب شد!
فقط یک جواب به ذهنم میاد هر بار که به این موضوع فکر می کنم
مادرم
ایشون از کودکی همیشه و همیشه و همیشه به من خواهرم جدیداً خواهرزاده بزرگم که 11 سالشه ، سال های سال به عمم مادر بزرگ مرحومم (مادر پدرم) به سری حرف ها رو میزد که….
علیرضا (پدرم) چنین و چنانه
اشک میریخت و اشک میریخت و اشک میریخت و البته هنوز هم تقریباً هر روز کارش همینه
و از پدرم یه دیو ظالم بی شاخ و دم ساخته که بیا و ببین…
به شدت ایشون احساس قربانی بودن در این زندگی رو داره
و از اونجایی که ما از کودکی با فک و فامیل هم رفت و آمد خاصی نداشتیم
خب یک عمر این صحبت ها رو میلیون ها بار شنیدیم دیگه :)
من الان چند سالی هست که دیگه به حرفاش آگاهانه گوش نمیدهم و خودش هم این موضوع رو فهمیده دیگه نمیاد پیش من سفرهی دلش رو باز کنه
به همین خاطر طی این چند سالی که با افتخار دانشجوی شما (استاد عباس منش) بودم من دائماً اعتماد به نفسم بهبود یافته و روابط فوقالعاده خوبی رو با همکاران دوست ها و رفقا همسایه ها و حتی اعضای خانواده ام ایجاد کردم و به خودم افتخار می کنم
ولی دائماً ذهنم دو تا موضوع عدم موفقیت در خلق ثروت و رابطهی داغونی که با پدرم دارم رو میاره جلوی چشمام و به شددددت انرژی من تحلیل میره و باید کلیییی زور بزنم و کنترل ذهن کنم تا دوباره برگردم به مسیر درست و از چرخهی افکار منفی خارج بشم!!!
فکر می کنم با اختلاف این موضوع و درد شدیدی که داره از درون منو می خوره و وقتی که بتوانم این مسئله رو آروم آروم با توجه به قانون تکامل حلش کنم تا حد خیلی زیادی کانون توجهم کمتر میره تو حاشیه
آرامش خیلی خیلی خیلییییی عمیق تری رو تجربه می کنم و همین آرامش و احساس خوب و لذت بخش کمک می کنه تا بهتر الهامات و ایده های ثروت ساز رو دریافت کنم
و در تمام زمینه های زندگیم مخصوصاً خلق ثروت بهتر عمل کنم
سپاسگزارم به خاطر این فایل ارزشمند و سپاسگزارم از خودم که با اینکه خیلی سختم بود ولی نوشتم آنچه که بهم گفته سد بنویس…
دوستون دارم
به دستان قدرتمند خداوند یکتا می سپارمتون
سلام دوست عزیز
من هم همین مشکل در مورد خواهرام داشتم همیشه تو مخم بودن گفتگوهای ذهنی منفی داشتم راجبشون در حالی که مشکل از من بود نه از آنها ، ایراد کار را پیدا کردم کلا رابطه خوبی دارم ب آنها ودوستشون دارم . مشکل من این بود که خیلی حمایتگر بودم و می خواستم اصلاح کنم آنها درس بدهم به آنها و فکر می کردم فقط من خوبم و به همین دلیل در هر شرایطی به من که خارج کشور هستم از ایران به من مسیج می دادن من و به هم می رختن و انرژیم تحلیل می رفت و گفتگو های ذهنی منفی داشتم را حل:
البته این حمایتگر بودن من اینقدر زیاد بود با هر کی در ایران صحبت میکرد م می خواستم یک هدیه براش بخرم
1 حمایتگر نباشم
2 خودم را جای طرف مقابل قرار بدهم
3 تمرکز به نکات مثبتشان
4 پذیرفتن ایرادهای خودم و بر طرف کردنشون
5 نداشتن احساس گناه در مورد خانواده ( حتی یک غذا می خوردم فکر آنها می افتاد احساس بدی داشتم در حالی که هیچ مشکلی نداشتن)
6پذیرفتن آدمها همونطور که هستن
7کارد نگرفتن نسبت به عقاید آدما
8خدا عادله و هر کسی جای درستش هست من نباید خدایی کنم برای کسی …
امیدوارم که توانسته باشم کمکی کرده باشم
درود به شما دوست عزیز و هم مدار من
سپاسگزارم برای دیدگاهی که برای من نوشتید
در این چند موردی که پایین دیدگاه نوشته بودید باورهای خوبی رو نوشته بودید
امیدوارم هر جا که هستید موفق باشید و بدرخشید
به دستان قدرتمند خداوند مهربان می سپارمتون
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم
بنام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم
خب میخوام کامنتو با یکی از ترانه های بسیار زیبای خودم شروع کنم
رها باش دنیا به آدمهای رها بهاء میده…
رها باش هرکی رهابوده به آرامش رسیده
رها باشو ببین دنیا چقدر جذابه…
رها باش دقیقا مثل لحظه که چشمات خواب خوابه
چه شرایطی هست که میخوایم دوری کنیم
بله استادجان اگه موقعیتی پیش بیاد که بخوام سخنرانی کنم دوری میکنم
ولی درخصوص تجربه چیزی جدید مثل جای جدید رفتن بسیار علاقمندم
درخصوص مسائل مالی هم بسیار مشتاق هستم
واین باور رو ساختم اینقدر پول بسازم که بیشتر مالیات رو بدم
در خصوص مهمانی ،به مکانهایی دوس دارم برام
که هم فرکانس با من باشن وانرژی مثبت داشته باشن
در خصوص نظافت خونه بسیار احساس خوب میگیرم چون اون انرژی که بعداز نظافت رو احساس میکنم بسیار لذت بخشه
در خصوص ورزش که بسیار علاقمند هستم ولی مثلااگه یه برنامه 1ساله بنویسم برای تمرین آمادگی جسمانی منسجم نیستم
در کل برای آموزش دیدین وتدام در یک کار
مثلا یادگیری زبان چند سال هی گفتم یادبگیرم
هنوز یادنگرفتم واگه دراین چندسال فقط روزی2تالغت یادمیگرفتم
الان 5هزارلغت بلد بودم
اما خوشبختانه با وجود آموزشهای شما یه برنامه منجسم نوشتم
از آموزشهایی که باید ببینم وتجربه جدیدی که باید داشته باشم تا تمرینات ورزشی آمادگی جسمانی
امیدوارم همیشه در کمال آرامش باشید استاد عزیزم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته مهربان
سلام به همه دوستان ثروتمندم
موضوع، ترس و فرار کردن
إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (175)
این شیطان است که دوستان خویش را (از قدرت کفّار) مى ترساند، پس اگر ایمان دارید از آنان نترسید و فقط از (مخالفت) من بترسید.
آیات روشن و محکم در قرآن هست که نشان می دهد ترس از پیامدهای منفی شیطان هست و در اکثر موارد وقتی ترس سراغ انسان می آد حزن و اندوه هم می آد ترس و غم ، مکمل هم هستن یکی ظاهر بشه دیگری هم در احساسات درونی ما تاثیر گذار هست. باعث میشه شکل رفتار ما عوض بشه و وقتی این روند تکرار وتکرار بشه تبدیل میشه یک باور و برای همیشه رفتار ما شکل ثابتی می گیرد
بنابراین باید سعی کنیم با دلیل و منطق ذهن خود را متقاعد کنیم ترس ها واهی هستن و تنها راه حل از بین بردن ترس حمله کردن به ترس هست .
ابتدا باید بدانیم از چه چیزی می ترسیم اگه از صحبت کردن در جمع می ترسیم باید یک مطلب علمی خوب آماده کنیم و از جمع های چند نفره شروع کنیم به صحبت کردن و بصورت تکاملی ادامه بدهیم تا یک روز بتونیم در یک سمینار سخنرانی کنیم آنهم بصورت عالی و مطلوب .
چطور،
با تمرین و تکرار و تکرار وتکرار ، شدنیه
من خودم از رفتن قبرستان در تاریکی وشب خیلی می ترسم و از بچگی در ذهن من بوده که جن داره ولی هفته پیش من و برادرم که عضو سایت هست رفتیم ساعت 11شب در قبرستان قدم زدیم و کلی صحبت کردیم و درک کردیم همه ترس ها واهی هست .
به ترس باید حمله کرد . این جمله طلایی را بخاطر بسپارید تنها راه حل همین هست.
به نام خدا
ردپای 74
سلام به استاد عزیز و دوستای همفرکانس
وقتی وارد فضای آموزشی و موفقیت میشی ،یکی از اولین چیزایی که میشنوی ،فنجون خالیه !
تو فایل های الگو های تکرار شونده فهمیدم که فنجون خالی ،فایل هارو گوش نمیدم،مقدمه فایل ها رو با این دید که قبلا گوش دادم میبینم اما نمیشنوم!
در حالی که اینبار خواستم به این ویژگی ذهن غلبه کنم ،کلی نکته از همون مقدمه یادگرفتم!
خداروشکر بابت یادآوری این درس
خب رسیدیم به تکرار شونده ترین الگو من
من همیشه فرار انتخاب کردم چرا؟هیچ اجباری بر من نبود و من همیشه یک حامی داشتم یه کسی که دفاع کنه یا به جای من کارهارو انجام بده
این سبک بزرگ شدن اونقدر عمیق بود که من برای کار کردن هم دنبال یه پایه بودم!
مثلا اگه میخواستم درس بخونم دنبال یکی دیگه بودم که با هم درس بخونیم
الگو من فرار از تنهایی انجام دادن کارها بود
راستش این مدت بهش غلبه کردم
اکثر کارها تنها انجام میدم ،تنها بیرون میرم ،اتفاقا کارهای ترسناک گذشته میرم تو دلش
و خلاصه از این بابت خیلی بهتر شدم،میتونم بهتر بشم ولی خیلی خوشحالم تا همین حد جسارت پیدا کردم
فرار دیگه برای من مواجه شدن با جامعه بود
همیشه خجالتی بودم از اونا که تو مدرسه در دفتر مدیر میزنن ولی دوستشون حرف میزنه
تا همین چند وقت پیش هم همینطوری بودم
اما بر این هم غلبه کردم ،بارها خودم در معرض حرف زدن درخواست کردن نه گفتن سوال پرسیدن و… قرار دادم
و حقیقتا ترسم ریخت !دیگه شدم اونی که حرف بقیه میزنه :)
یه فرار دیگه برای من رانندگی بود !
من خیلی سریع گواهینامه گرفتم و راستش خودمم باورم نمیشد که اولین بار هر دو امتحان قبول شم
باورم مناسب بود که از پس امتحان بر میام اما خودباوری نداشتم یا حتی باور لیاقتم لنگ میزد
یعنی راسی راسی من تو 10 ساعت راننده شدم؟یعنی الان ماشین nمیلیونی ببرم بیرون ؟کنار کلی ماشین دیگه و آدم ها پیاده؟
چند ماهی ازش فرار کردم
اما بر این ترس و فرار هم غلبه کردم :)
الان نمیتونم بگم همه جاهایی که فرار کردم در گذشته ،پاکسازی کردم ،اما یکی از اهدافم بعد آشنایی با سایت همین بود
راستش مثل مجرم فراری بودم!خسته شده بودم و استاد تلنگری بر من بود که خب دور هات زدی دیگه وقتشه سروسامان بدی به زندگیت
غول من یه کاریه که من 6 ساله ازش فرار میکنم ،هر دفعه هم نصفه نیمه باهاش مواجه میشم
این بار که در آستانه مواجه شدن بودم ،قشنگ تا مرز سکته رفتم و از خدا پنهون نیس از شمام نباشه ،هررررر لحظه احتمال تسلیم شدنم بود
ولی یه فرقی داشت! خدا اون لحظه آخر آمد کنارم و خودش شاهده که چطوری ترس از مواجه شدن از قلب من بیرون برد (ردپای68)
پس فعلا منم و یه فرار بزرگ که غلبه بهش ،اعتماد به نفسی به من برمیگردونه که دیگه هر کاری شدنیه
به امید اون روز
بازهم ازتون ممنونم استاد عزیز که بهم جسارت هدیه دادید
اجرتون با خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب در این ساعت که باتعهد دارم روی باورهام کار میکنم به نکته ای رسیدم که مدتهاست داره تکرار میشه توی زندگیم وازش ضربه خوردم ولی تا الان بااین جدیت نخواستم تغییرش بدم بااینکه قدم یک و دو از 12قدم را تهیه کردم در اردیبهشت 1399 ولی تعهدی که برای تغییر زندگیم میخواستم را نداشتم یا اینکه دوره شکرگزاری را دارم و میدونم استفاده متعهدانه ازش زندگیم را متحول میکنه ولی 2یا3روز ازش استفاده میکنم بعد بیخیال میشم و بی رغبت میشم به قول استاد خودم راه فرار برای ذهنم باز میکنم تا اگه کمی بهش سخت گذشت به عقب برگرده وجابزنه.. .. اما دلیل نداشتن تعهد به تغییر زندگیم
1.تنبلی : هیچ آدم تنبلی وجود نداره فقط به قول استاد جای اتفاقات توی ذهنمون اشتباهه یعنی اهرم رنج ولذت.. یعنی رنج تغییر بیشتر از شوق رسیدن به خواسته منه پس باید دستبکار بشم
2.خواب:اگه کمی احساس خستگی کنم راه میدم به ذهنم که بدنم را ببره توی حالت خستگی و خواب آلودگی
3.نداشتن هدفی که بتونه منو حل بده به جلو وسوخت مسیرم بشه ( نشناختن خودم )
4.باور نداشتن توانایی های خودم( عدم اعتمادبنفس) :دانستنی های خودم را دست کم بگیرم و براش ارزش قائل نیستم
5.ارتباط با افراد و شنیدن وگوش دادن به افکار شون که ناخودآگاه میشن باورهام :الحمدالله سعی کردم کمتر با خیلی از افراد که میدونم به دردم نمیخورم ارتباط بگیرم وبا قانون تطابق بدم
تعهد میدم به خودم شروع کنم دوره 12قدم و دوره شکرگزاری را متعهدانه
سلام دوست عزیزم ،کامنتتونو خوندم اونجایی که گفتین من تعهد میدادم به خودم و عمل نمیکردم چقدر یاد خودم افتادم ،و اون موضاعاتی که تیتروار گفتین باید بگم که همشون در مورد من هم صدق میکنه ،دقیقا همین دیشب داشتم یک وبینار علمی در مورد کارم گوش میدادم و تا اونجایی که گوش دادم موضوعات تکراری و یا خیلی مساعل ساده ای بودن که من قبلا خونده بودم و میدونستم وبینارکمی که جلوتر رفت استاد در موردیک مسعله کاملا جدید و از نظر من سختتر از قبل گفت و ذهن من بجای تمایل برای ادامه دادن بدنمو به سمت خستگی و در رفتن از زیر کار برد و شروع به نجوا کرد که بسه تا همینجا بقیش بمونه واسه بعدا و ……
و یا مسعله عدم تعهد ،خدا میدونه که منم چندین بار تعهد دادم مدتی جلو رفتم و نتایج گرفتم و بعد به قول استاد شدم منو این همه خوش بختی محاله و دیگ ادامه ندادم و راه فرار و ادامه ندادن برای خودم باز کردم و دوباره نزول دوباره نتایج نادلخواه قبلی دوباره مشکلات ….
سپاسگذارم از شما که این کامنت رو گذاشتین ممنون میشم ازتون اگه بیشتر در مورد این موضوعات توضیح بدین
️️️
سلام زهرا خانوم
ممنون بابت کامنتتون که نوشتید
بااینکه دیشب کامنت نوشتم و تعهد دادم و امروز انجام دادم اما هنوز ذهن میخواد فرارکنه ار تعهد و متعهد بودن،،
با کامنتت دوباره تعهدم برام زنده تر و جاندارترشد واقعا سپاسگزارم
بازم تعهد میدم که برای جلو برم
امروز سلامتی بیشتر و مشتری بیشتری داشتم علی رقم اینکه زمان کمتری گذاشتم و رابطه بهتری باهمسرم داشتم و پرانرژی تر بودم
خدایا سپاسگزارم
سلام استادعزیز و مریم عزیز و دوستان گلم
من خودم به الگو تکرار شونده که خیلی سال همراه من هست اینکه من از ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف فراری ام و مثلاً یه جوری میچینم داستان رو که اصلا اون برخورد اتفاق نیافته و من این الگو رو هم باز توی برخورد با جنس مخالف فامیله دارم که آقا فراری ام از اینکه باهاشون ارتباط بگیرم و این تصویر میاد توی ذهنم که اگه اینها. شخصیت من رو بشناسم دیگه دستم برای اونها رو شده و میفهما که من چقدر ضعیفم و کلا این باور محدود کننده رو دارم که بگن همش همین بود آنقدر ادعاش میشد و این باور محدود کننده آنقدر عمیق که اصلا نمی گذاره که من بخوام حتی ارتباط سطحی برقرار کنم با جنس مخالفم و آنقدر توی این شرایط حال من رو بد میکنه که بدترین جنبه طرف رو بیدار میکنم و انگار آمدم که یه تیکه از طرف مقابل رو بکنم و فرار کنم و دوست دارم خیلی زود این باورهای محدود کننده رو بیرون بکشم و به آرامش برسم .خدایا شکرت
سلام به استاد جان
سوال:
چه شرایط یا موقعیت هایی هست که شما از مواجه شدن با آنها فراری هستید و سعی می کنید تا حد امکان با آنها برخورد نکنید؟
در ارتباط با این سوال که برمیگرده به حوزه اعتماد به نفس
من میتونم بگم که سعی میکنم از بحث کردن ،تنش و چیزی که باعث این مسائل بشه تا جای ممکن دوری کنم و سکوت کنم و کاری کنم که بحثی پیش نیاد دعوایی نشه مشکلی پیش نیاد دلخوری پیش نیاد مشاجره ای نشه.
از صحبت کردن تو جمع هم خیلی ترس دارم علی الخصوص جمعی که بدونم و احساس کنم آدمهایی هستند رده بالا و حرف برای گفتن دارند آدمهای موفقی هستند حالا از نظر علمی مالی ظاهری از نظر من خاص هستند
از رفتن پیش پزشکم بشدت فراریم و تا جایی که بشه سعی میکنم درد رو تحمل کنم و با درمان خانگی اونو حلش کنم دیگه راهی نداشته باشه واقعا میرم دکتر
خوب الان مدتهاست بعد از آشنایی با استاد ترجیحم اینه تنها باشم واقعا دلم نمیخواهد با کسی زیاد رفت و آمد داشته باشم دوست دارم بیشتر وقتم رو بخودم و کارکردن روی باورهام اختصاص بدم حتی با بچه های سایتم زیاد دوست ندارم ارتباط بگیرم ناخودآگاه میگم ولش کن بذار تنها باشم بذار روی خودم کار کنم بعضی وقتها فکر میکنم خیلی انگار جمع گریز شدم یا شایدم بودن تو جمع راضیم نمیکنه حتی دوستم پیشنهاد میده بریم باغش با خودم میگم نه ولش کن نمیرم وقتم گرفته میشه خودم تنهایی برم میدونم چی میخوام کجا برم چطور برم چی بخورم انگار افراد دست و پا گیر من میشند برای همین ترجیح میدم حذفشون کنم تا به اون تجربه ای که میخوام برسم
از ترک حاشیه امن هم اصولاً فراری هستم و بشدت میترسم خیلی طول میکشه تا این کارو بکنم ولی وقتی تصمیم میگیرم با تمام وجود میرم تو دلش.