پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم ، به کسی که بهم یاد داد تا خودم و جهانم رو بهتر بشناسم و قبول نکنم هر شرایطی که در زندگیم هست و یاد داد تا وارد ترسهام بشم.
سلام به خانم شایسته نازنین ک الحق شایسته هستن و بهترین الگو برای هر کسی که می خواد با خودش در صلح باشه.
سلام به دوستان عزیزم در این سایت الهی که همیشه با کامنت های بینظیرشون کلی درس میگیرم .
استاد حرف از ترس زدید ، کلمه ای که این روزها خیلی بهش فکرمیکنم و درگیرشم ، ترس
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
– ترس از طرد شدن در رابطه که باعث شده زودتر از رابطه بیام بیرون و الان که دارم از وارد رابطه شدن فرار میکنم چون میترسم. میترسم . این ترس از طرد شدن بخاطر غرور زیادی که دارم ، این روزا خیلی فکر کردم دیدم من سالهای زیادی همش گفتم من همینم، من این شکلم ، غرور باعث شده یه جاهایی تغییر نکنم.
– ترس از شکست خوردن ، میترسم شکست بخورم ، روی این ترس کارکردم و وارد آن کار جدید ،ایده جدید ، وارد رابطه شدم ولی نمی تونستم ادامه بدم ، برمیگشتم سرخونه اولم ، یکی از مشکلات که این روزها خیلی ذهنم درگیر کرده همین موضوع.
قبل از نوشتن کامنت از خدا هدایت خواستم تا کمکم کنه و جواب این سوال رو بده ، حین نوشتن جوابم رو گرفتم چون میترسم ، میترسم ، تو رابطه میترسم طردم کنه ، در کار جدید میترسم از پس آن کار برنیام و ادامه نمیدم، آنقدر این ترس تو وجودم که مانع ادامه دادن مسیر میشه.
– ترس از انتقاد شنیدن ، همیشه دوست نداشتم کسی بهم تذکر بدم همیشه تکه کلامم این بود جوری رفتار میکنم که کسی بهم چیزی نگه، تو لباس پوشیدن و …. . تا وارد محیط کار شدم و دیدم آنجا هم بهمین شکله تمام سعیم رو میکنم کارهام رو بنحوی انجام بدم که کسی ایراد نگیره ، انتقاد نکنه.
تا الان فکر میکردم پاشنه آشیلم روابط ولی الان متوجه شدم خانه از پای بست ویران و باید اعتماد بنفس و عزت نفسم رو درست کنم ، باید دوباره اساسی روی دوره عزت نفس کارکنم .
استاد نمی دونم چطور تشکر کنم بابت این فایل های بی نظیر و آگاهی هایی که میلیارد ها ارزش دارن ، استاد بسیار بسیار از شما و خانم شایسته عزیز سپاسگزارم و عاشقتونم .
به نام تنها فرمانروای قدرتمند یکتای جهانیان
سلام سلام به استاد عباسمنش عزیزم و سلام به خانم شایسته نازنین و همه ی دوستان عزیز
موضوع این جلسه ، موضوع خیلی مهم و فوق العاده ای ست
ترس
اول از همه دوست دارم برای تمرین این فایل به یاد بیارم و بنویسم راجع اون زمان هایی که از چیزی ترسیدم ولی با وجود ترسی که داشتم اقدام کردم و نتیجه عالی شده یا اصن بدون هیچ ترسی اقدام کردم و رفتم تو دلش
یادمه یکسال و نیم پیش رفته بودیم خونه یکی از خاله هام توی شمال
ایشون توی یک روستای بسیار بسیار زیبایی زندگی میکنند
اون موقع من تقریباً یه 4 ماهی بیشتر نبود عضو سایت شده بودم و اگر اشتباه نکنم دوره عزت نفس رو خریده بودم و داشتم روی خودم با این دوره ی فوق العاده کار میکردم
توی دوره ی عزت نفس استاد یه تمرینی میده که میگه تنها برین توی جنگل
خب من اون موقع حسم بهم گفت یه جنگل پیدا کنم و تنهایی برم اون جا
توی اون روستا یک مسیر پر از دار و درخت و برکه هایی که روش از این خزه های خیلی خوشگلی میشینه وجود داره که واقعاً زیباست بعد دو طرف جاده ای که من باید پیاده میرفتم هیچ خونه مسکونی تا دور دست ها وجود نداره ، فقط دار و درخت داره
خلاصه من قبل از اینکه وارد این جاده خاکی پر از سرسبزی بشم دیدم جنگل مشخصه
بابت همین دیگه تنهایی رفتم داخل اون جاده سرسبزی که دور و ورش کلی دار و درخت و برکه و شالیزار بوده
من هر چقدر که میرفتم اولاً اینکه به جنگل نمیرسیدم ولی به وضوح میشنیدم که یکسری صداهایی داره از لابلای شاخ و برگ ها میاد ولی دیده نمیشد
یکم ترس برم داشت
ولی به خودم گفتم که باید ادامه بدم برم جلو از کنار یک برکه ای رد شدم دیدم یک مار که اسمش هم نمیدونم چیه روی خزه ها بود پوستش سیاه بود ، اونو که دیدم ذهنم به شدت مقاومت کرد ولی بازم ادامه دادم دوباره چند تا دیگه مارهای نسبتاً بزرگ و سیاهی رو دیدم که از لابلای شاخ و برگ ها در حال حرکت اند تقریباً دو طرف جاده هم پر از درخت بود
خلاصه جلوتر رسیدم به شالیزاری که دو طرف جاده بود و همین باعث میشد که تراکم درخت خیلی خیلی توی اون قسمت کم باشه
یه مدت زمان کوتاهی رو همونجا ایستادم و داشتم توجه ام رو میذاشتم روی زیبایی ها تا بتونم ذهنم رو کنترل کنم ، بعد متوجه شدم که اصن اون جنگلی که من به خاطرش توی این جاده آمدم خیلی خیلی دوره در حدی که فقط باید با ماشین رفت
هیچی تصمیم گرفتم از همون مسیری که آمدم برگردم
باز دوباره باید ذهنمو در برابر اون حیوانات جنگلی که بیشتر مار هم بود کنترل میکردم و از وسطشون رد میشدم
یادمه توی یه تیکه از مسیری که داشتم رد میشدم همزمان چندتا مار هم داشتن رد میشدن :)))
خلاصه حسابی توی خودِ اون جاده جنگلی سعی کردم بر ترسم غلبه کنم ولی ایندفعه خیلی دوست دارم تنهایی برم توی جنگل خیلی کمک کننده ست
مورد بعدی این بود که من همیشه از اینکه بخوام با هر آدمی ارتباط برقرار کنم میترسیدم از بچگی هم اینجوری بودم ، الان که 28 سالمه ، یادمه توی سن 17-18 سالگی اون موقع تازه دانشجو شده بودم توی یک شرکت پخش محصولات بهداشتی همزمان تصمیم گرفتم کار هم بکنم ، توی اون کار بر خلاف آن چیزی که به شدّت من ازش وحشت داشتم باید عمل میکردم
یعنی وقتی میگم به شدت ترس داشتم واقعاً وحشتناک میترسدیم از اینکه باید محصولات اون شرکت را به آدم های توی خیابان و کوچه و نمیدونم بازار خلاصه اینجوری باید میرفتم معرفی میکردم
یعنی الان که دارم مینوسم یادم افتاد که وقتی میرفتم جلوی یک نفر صحبت کنم اونم توی چه وضعیتی مثلاً فرض کنید اون آدمه توی پارک روی صندلی نشسته من باید میرفتم کنارش بشینم و باهاش ارتباط بگیرم و آخرش هم اون خدماتی که باید معرفی میکردم و میفروختم یا خودِ اون آدم رو باید به عنوان مشتری ثابت توی شرکت پخشی که بازاریابیشو میکردم ثبت نامش میکردم
اونم نه یکبار و دوبار
هر روز ، روزی چند نفر رو
منی که از بچگی از ارتباط گرفتن از آدم ها میترسیدم اون زمان تصمیم گرفتم حالا یا آگاهانه یا ناآگاهانه بر این ترسم غلبه کنم اون موقع با شروع همچین کاری که انجام دادم کم کم باعث شد ترس من از آدم ها بریزه و من خیلی کارهای بزرگتر از اون کارو بعدها انجام دادم
موارد خیلی زیادی هستش که من قبلاً توی دل ترس هام رفتم
ولی احساس میکنم در حال حاضر یکسری ترس هایی دارم که باید روشون کار کنم
یکسری چیزها هست که به شدت دوست دارم تجربه شون کنم ولی احساس میکنم این ترس ها مانع شده که باید باید باید تغییر بدم داستانو و این کارو هم میکنم
ترس هایی که در حال حاضر دارم را برای خودم مینویسم تا به فکر بهبودشون باشم :
ترس از مهاجرت کردن ( با این حال از زمان مدرسه راهنمایی تا دبیرستان و دانشگاه من به دور از خونه و خانواده زندگی میکردم )
ترس از جواب رّد شنیدن هنگام درخواست کردن از آدم ها
ترس از بیکاری ( با این حال هیچ وقت هم هیچ موقعی بیکار نشستم )
ترس از بی پولی
ترس از حرف مردم و قضاوت هاشون در مورد من
فعلاً این چیزهایی که یادم افتاد که باید درستشون کنم واقعاً و این کارو میکنم
چون خیلی از مواردی توی زندگیم بوده که از چیزی میترسیدم ولی رفتم تو دلش و چقدر فهمیدم که این ترس ها همش مقاومت های ذهنی هستش و اصلاً در واقعیت اینطور نیست
مثلاً یه موقع هایی بوده که من باید کارم را یا محل کارم را تغییر میدادم یادمه یکم همیشه این ترسه بود که بخواد جلوی تغییر کارم یا محل کارم رو بگیره ولی با این حال من اینکار و میکردم
یادمه توی یک شرکت بازرگانی کار میکردم که بعد از یک سال ونیم احساس کردم درآمدم اونجا افت کرده و کلاً کارش کسل کننده هم شده
میدونستم باید از اونجا بیام بیرون ولی تا چندماه ذهنم مقاومت میکرد که آخرشم هم آمدم بیرون و وارد کار مشاور املاکی شدم تقریباً سه سال مشاور املاکی کردم چقدر هم عالی بود
ولی باز هم بعد از یک مدتی احساس کردم باید از اون کار بیام بیرون با این حال بسیار بسیار میترسیدم و مقاومت داشت ذهنم ولی آمدم بیرون ، اونم بخاطر این بود که تازه با استاد عباسمنش آشنا شده بودم و به شدت داشتم روی فایل های دانلودی کار میکردم اون موقع هنوز دوره ای رو کار نمیکردم
از املاک آمدم بیرون و یه مدت جاهایی مختلفی رفتم کار کردم ولی به شدت نشانه و چک و لگدهای جهان داشت به من میفهموند که باید فقط کاری رو انجام بدم که بهش علاقه دارم که در حال حاضر فقط تمرکزم روی کار مورد علاقه ام هستش و عشق میکنم باهاش
یعنی ترس ها بوده ولی من باورهامو تغییر دادم و چقدر خوب شد برام
پس میشود ترس های دیگه ام هم را با تغییر باورهای ذهنیم بذارم کنار
خدایاشکرت که خودم رو بیشتر شناختم
سلام بر استادان عزیزم
و سلام بر شما دوستان همراه و هم دل
خداوند رو شاکرم که استاد عزیزم دوباره بخشی از وجود معیوب منو به چکاب دعوت کرد.
تا قبل از تأهل و ازدواج و در دوران زندگی با والدین ، به خاطر مذهبی بودن خانواده و البته خود من ،از تنها چیزی که همیشه منو میترسوندن ، خدا بود و تنها جمله ای که هزاران مرتبه در زندگی من تکرار شد این بود که: فقط باید از خدا ترسید.
و البته ترس از عذاب الهی و جهنم و آتش دوزخ و قیامت و امثالهم
اما جالبه که من هرگز نتونستم از خدا بترسم و این با ذات من مغایرت داشت.
تا اینکه در سن بلوغ به من احساس گناه دادند و از اونجا بود که ترس از عقوبت گناه برای اولین بار به وجود مبارکم رسوخ کرد (به لطف آموزههای دینی و مذهبی)
احساس گناه تمام زندگیم منو همراهی میکرد و اگر یک روز صبح نمازم قضا میشد ، دیگه اونروز سرکار نمیرفتم و کلا از خونه بیرون نمیومدم چون میترسیدم که عقوبت گناه منو بگیره و چون شدیداً باور داشتم هر وقت هم که بیرون میرفتم (اگه نمازم قضاشده بود) حتما یه بلایی سرم میومد.
تا مدتها ترس غالبم این بود تا اینکه بعد از ازدواج و شروع به کسب و کار و تولید و تجارت ، از اونجایی که من همیشه احساس گناه داشتم خب طبیعتاً منتظر عذاب الهی بودم و شکست و ورشکستگی یک روال طبیعی شده بود و قبول کرده بودم که دارم عقوبت گناهانمو پس میدم و هیچ وقت نفهمیدم کدوم کناه؟
همه ترس های من حول مباحث مالی میگشت و هرکاری که شروع می کردم با ترس از شکست دوباره همراه بود و وقتی کاری رو شروع می کردم برنامه ریزی من براساس عواقب شکست بعدی بود تا به اصطلاح پیشگیری کنم.
شکست های من تجربه ای دیگر برای پیروزی نبود بلکه تقویت ترس های آینده بودند.
خب حقیقت اینه که با اینکه با قوانین آشنا شدم و نتایج خوب مالی هم داشتم(خدا رو شکر) اما ترس از شکست هنوز ته اون ذهن لعنتیم هست هنوز.
هنوز هم محتاطانه با هر کسب و کاری برخورد میکنم در عین حالی که می دونم قانون چی میگه و خوب میدونم باورهای من دارن به زندگیم شکل میدن.
الان دیگه خوب میدونم ریشه ترسها در جهل و نا آگاهیه
تصور کنید شبی رو در جنگلی هستید که چون به خاطر تاریکی به اطراف اشراف ندارید قطعاً ذهن شما از هر صدا و سایه ای ،وحشتناکترین تصاویر رو ایجاد میکنه و سبب ترس و توهم شما میشه
حالا با روشن کردن یک آتش و یک مشعل و روشن شدن اطراف و یا اومدن روشنایی روز و دیدن اطراف ، احساس امنیت جایگزین ترس میشه
تاریکی نماد ناآگاهی و نور و آتش نماد هدایت و آگاهیه و نور از جانب خداست و منبع و مرجع
بیشتر ترسهای ما در آینده نامبهم مون خلاصه میشه
ترس از بارزترین مصادیق شرکه چرا که کسی که به قدرت و پشتیبانی خداوند تکیه و اعتماد نداره و به غیر او وابسته و محتاجه قطعا دل بی قرار و مضطربی داره
هدایت و امنیت و اعتماد و توکل و تکیه برخداوند هر ترس و اضطرابی رو نابود میکنه.
علی علیه السلام میفرمایند: «احْذَرُوا الْجُبْنَ فَانَّهُ عارٌ وَ مَنْقَصَهٌ» از ترس برحذر باشید که آن موجب ننگ و باعث نقص است. و نیز فرموده : «شِدَّهُ الْجُبْنِ مِنْ عَجْزِ النَّفْسِ وَضَعْفِ الْیقینِ» ترس زیاد از ناتوانی نفس و ضعف یقین است.
در قرآن بارها غم و ترس به موازات هم نهی شده
«لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»
و تنها ترسی که خداوند توصیه کرده ترس از عقوبت اعمال شرک آلوده و حتی مشرکان رو تهدید میکنه به سرگردانی
«وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ؛[1]و برای کسی که از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتی است!».
2. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى، فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى؛[2] و آن کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى بازدارد، قطعاً بهشت جایگاه اوست!».
3. «هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلَّذینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ؛[3] هدایت و رحمت براى کسانى بود که از پروردگار خویش مىترسند (و از مخالفت فرمانش بیم دارند)».
آرامش و امنیت نقطه مقابل ترسه و اونو جز در آغوش خدا در کجا باید یافت؟
به همین خاطره که از وقتی با زندگی توحیدی به لطف استادم آشنا شدم ترسهام خیلی خیلی کمتر شده ( الهی هزاران مرتبه شکر)
ذهن منشا خلق ترسه وجالبه که بارها استاد هم به همین ترسهایی اشاره میکنند که هرگز اتفاق نخواهد افتاد (بیش از 90 درصد) و اون 10٪ هم اگر اتفاق بیفته ما خلقش کردیم با همون قدرت تصویر سازی که میتونه آرزوها و رویاهای مارو خلق کنه افتادیم به جون آینده
تاکید به زندگی در لحظه مقدس «اکنون» یکی از راههای رسیدن به آرامش و لذت بردن از لحظه حاله برای داشتن حال خوب
توکل به قدرت برتر عالم هستی و اعتماد به حضور آرامبخش وجودش که سراسر عشق و مهر و محبته مثل یک طوفان ، غبار ترس های بر گرفته از ذهن نجواگر رو پاک میکنه و باران رحمتش طراوتی دوباره به دلهای مضطرب میده
باشد تا رستگار شویم (ان شاءالله)
سلام به حبیبم
بنده خوب و دوست داشتنی خدا
ممنون از استاد عزیزم که با این فایلها چالشی رو در ذهن ما ایجاد میکنه تا به قول شما بخشی از وجودمون رو به چکاب دعوت کنیم..
وقتی کامنتتو برای بار سوم داشتم میخوندم دیدم چقدرررررررررررررر جالبه که داستان هدایت هر کدوم از ماها باید با بهانه ایی شروع میشد، واقعاااااااااا خداوند رو شکر گزارم که همه این اتفاقات باعث شد در لحظه مقدسِ اکنون اینجا باشیم عزیزم..
به خودم و به شمای عزیزم که پاره ایی از وجود الهی در جسمی به نام حبیب هستی تبریک میگم که لایق شدیم برای این مسیر سبز…
و خداوند چه آسان کرده ما رو در این راه برای آسانی ها…
الهی غرق نعمتیم الحمدالله..
ممنونتم نازنینم از آیه های زیبایی که ثبت کردی تا با خوندنشون دلمون آرام بگیره..
ممنونتم عزیزم به خاطر این جمله های قشنگت:
آرامش و امنیت نقطه مقابل ترسه و اونو جز در آغوش خدا در کجا باید یافت
و
تاکید به زندگی در لحظه مقدس «اکنون» یکی از راههای رسیدن به آرامش و لذت بردن از لحظه حاله برای داشتن حال خوب
خدایا برای دریافت همه این آگاهی های ناب سپاسگزارتیم..
و باز هم ممنونم از دو استاد بزرگوارمون که این مأمن دلنشین رو برای ما فراهم کردن که هر روز بیشتر و بهتر با خودمون روبه رو بشیم..
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
الهی سراسر غرق نور و عشق الهی باشی حبیب جانم
سلام و سپاس گزارم برای مطرح کردن این موضوع ،
ترس ، ترس خیلی منو عقب نگه داشته تو زندگیم
من خیلی جاها از خیلی موقعیت ها ترسیدم و جالبه بدونین همیشه هم بیان کردم که میترسم…
من ازدواج کردن میترسم ازینکه به تملک کسی بخام دربیام میترسم ازین که مال کس دیگه یی بشم میترسم ازینه که آزادی زمان و علاقه م رو بخام از دست بدم میترسم ازینکه نکنه روی خودم خط بکشم همه ی زندگی رو بخام صرف شادی و خوشایند کس دیگه یی کنم میترسم به همین خاطر همیشه پس زدم محبت و مهر ادم ها رو همیشه بهانه اوردم برای ازدواج نکردن همیشه ادعا کردم که ب همدم بودن کسی نیازی ندارم در صورت که داشتم …ب همراهی کس دیگه نیاز داشتم ..اما این ترس ها مدام باعث شده هی خط بکشم رو خواسته هی کتمان کنم هی بگم نه مهم نیست چیزی نیست و اینا…
من از ناشناخته ها میترسم ازینکه برم یه جای جدید یه شهر جدید یه کشور حدید حتی اشنا و هم کلام شدن با آدم جدید همیشه ترسیدم ازین همیشه فرار کردم ازین اما نه انگار دنیا پر ازین موقعیت ها ی جدید و ناشناخته س من قلبا خواستم تجربه های متنوع و با حالی داشتم باشم شناخت وسیع از جهان و ادم ها داشته باشم اما لعنتی این ترس انگار دست و پای منو بسته …من فهمیدم که باید ازاد کنم خودمو از شرش..
من از تغییر میترسم …ازینکه که یه روتین بخاد بهم بخوره کل مزاج و روح و روان من بهم میخوره ..جالب اینجا س که من همیشه به دنبال تجربه ی و معاشرت با ادم های جدید و چشیدن و حس کردن موقعیت ها و جاهای جدیدم
اما،
اما،
لعنتی این ترس
منی که سرشار از توانمندی و خلاقیتم
سال های سال غل و زنجیر کرده یک جا…
با سلام خدمت استاد بزرگ و عزیز دلشون
و همه ی دوستانم
وقتی این فایل و گوش دادم و سوالی که استاد پرسیدن و بهش فکر کردم دیدم که خیلی چیزها هست که من ازشون میترسیدم مثلا تموم شدن پولم،
تموم شدن مشتری توی کسب و کارم
ترس از دست دادن جوانی و زیبایی
ترس از آینده
و خیلی موارد دیگه…
که البته با آشنا شدن با استاد و استفاده از آگاهی های دوره دوازده قدم خیلی این ترس ها کمتر شده. خدا رو شکر
و این جمله از قرآن که لا تخف و لا تحزن همیشه میگه مومن واقعی نه ترسی دارد و نه غمگین میشود و استاد همیشه درموردش صحبت میکنه خیلی به من کمک میکنه تا ترس هامو کم کنم و برم تو دلشون…
ولی…
چون خداروشکر خیلی روی خودم کار میکنم و نتایج خوبی هم گرفتم در این مدت…
همیشه از خدا میخوام هدایتم کنه و باهام صحبت کنه که چجوری درامدم و بیشتر کنم حدود دو ماهه مرتب توی حال خوبم بهم میگه از شغل کارمندیت بیا بیرون…
شغلی که بیست ساله دارم میرم و با هزار زحمت و واقعا جون کندن نگهش داشتم..
و البته اینم بگم از خودم مشاوراملاک هم دارم و بعد از آشنایی با استاد شغل دوم و راه اندازی و گسترشش دادم و پیشرفت خوبی هم کردم…
اما وقتی با خدا خلوت میکنم و ازش هدایت میخوام میگه از اداره بیا بیرون…
بعد یه حسی درونم میگه دروغ میگه اگه بیای بیرون بدبخت میشی، اگه دیگه تو بنگاه کار نکنی چی، حداقل این سر برج یه پولی میاد به حسابت…
و واقعا این جدال بین منطق و هدایت خداوند (چون واقعا جنسش و میفهمم که خداوند باهام صحبت میکنه) خیلی تصمیم گیری و برام سخت کرده و واقعیتش میترسم…
و این ترس بزرگترین ترسیه که این مدت به جونم افتاده…
بعد یاد صحبت های استاد میوفتم به خصوص اونجایی که درباره قران و خداوند صحبت میکنه که نترسید که خدا به شجاعان پاسخ میدهد…
و یاد استاد میوفتم که بدون ترس اون شرایط و توی بندرعباس رها کرد و همه چیزو بخشید و به تهران مهاجرت کرد و از صفر شروع کرد…
و خلاصه این صحبت ها میان و از اون طرف هم ترسه باهام هست…
و با اینکه میدونم باید این کارو بکنم ولی ترس اجازه نمیده…
ولی میدونم که خدایی که این آگاهی و بهم داده و باهام صحبت میکنه این شجاعتم بهم میده و به زودی با این ترسم هم کنار میام و میرم توی دلش…
و همیشه اینو به خودم میگم چرا بیست ساله نیمد بگه بیا بیرون چرا حالا بهت میگه؟
و جواب چون امید تو داری روی خودت کار میکنی و از خدا هدایت خواستی و این کاریه که باید بکنی تا به خواسته هات که ثروت به غیر حسابه برسی…
البته خیلی دوست داشتم وقتی این کار و انجام دادم بیام بگم و از نتایجش بنویسم ولی چون استاد این سوال و کردن هدایت شدم بنویسم.
خیلی خیلی دوستون دارم استاد عزیز
و سپاسگزارم از دوستان عزیزم در سایت
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام وقت به خیر آقا امید عزیز و توحیدی
استاد تو یکی از فایل ها میگه اگه روی دوتا کار تمرکز کنید شما فقط 8 درصد روی هر کار دارید تمرکز می کنید نه 50 ، 50
دیشب داشتم تو برنامه دیوار تهران قسمت استخدام و کاریابی می گشتم، یه آگهی توجهم رو جلب کرد، یه مشاور املاک 40 تا پرسنل کارشناس مشاور املاک از خانم و آقا مبتدی و حرفهای میخواست، حقوق زده بود از 20 تا 100 میلیون تومان.
کامنت شما را خواندم این دو موضوع یادم اومد نوشتم
در پناه روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و جوان تر و موفق تر باشید.
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز
خانم شایسته
و همه دوستان عزیزم که به سمت الله در حرکت هستند
استاد من امروز یه موضوعی رو متوجه شدم
اونم اینه که آدم ها میدونن مسیر درست چیه اما بخاطر ترس هاشون به سمت مسیر درست حرکت نمیکنن.
یه مثال بزنم که امروز برام آشکار شد.
من تو یه مانتو فروشی یه قسمتی رو اجاره کردم و شلوار جین میفروشم
صندوق دار اینجا باور های مسموم و بیماری زا داره
بهم میگه من میدونم اینجا میدون هیچ کمکی بهم نمیکنه من اگه برم سرکار قبلیم که کارش فنی هم هست مثل تعمیر کولر، برق و این جور چیزا درآمدم 3-4برابر اینجاست
بهش میگم خب چرا نمیری کار فنی ات رو ادامه بدی؟؟
میگه دیگه گذشت از ما.
با اینکه طرف 35 سالشه
گفتم ببین تو 35 سالته بخوای تا 70 هم زنده باشی 30- 40 سال دیگه زنده هستی میخوای زندگیت رو اینطوری بگذرونی؟ با فقر و بدبختی پشت سر بگذرونی؟
چیزی نگفت
به خودم فکر کردم دیدم خود منم میدونم مسیر درست چیه ولی بخاطر ترس هام پشت گوش انداختم گفتم بزار ترس ها باشن من باورهام رو قوی میکنم ترس ها هم باشن من کاری بهشون ندارم
درصورتی که من 2 ساله شرایطم تغییری نکرده از لحاظ مالی چون دارم یکسری فرکانس محدود کننده میفرستم جهان هم عادله و همون چیزی که از من میگیره تحویلم میده.
به قول شما من دارم بهش سیب میدم توقع دارم بهم آب انبه بده.
درصورتی که سیب بهش بدم آب سیب بهم میده، حالا من آب سیب دوست ندارم نباید زور بزنم بهش بگم من آب انبه میخوام چرا آب سیب میدی؟
دستگاه داره کار رو انجام میده
سیستم داره کارو انجام میده
چطور برای خیلی ها اوضاع داره هر روز بهتر میشه برای من چرا نمیشه؟
چون من تغییری در افکارم ایجاد نکردم
استاد من هر زمان به این موضوع فکر میکنم که چطور آخه من سال 99 درآمدم ایقدر رفت بالا که کل خانواده عقل از سرشون پریده بود.
اینترنتی هم کار میکردم نه اجاره داشتم همش سود بود.
این موضوع یادم میاد که من روی افکارم یه مدت زمان کوتاه بصورت لیزری کار میکردم
اون کار کردن ها شامل دو بخش بود:
احساس لیاقت،
و باور به فراوانی ثروت و نعمت
هر روز با خودم حرف میزدم تکرار میکردم تا اینکه نتایج یواش یواش تغییر کرد
اولش ماهی 5 تومن
ماه بعد 10 تومن
ماه بعدش 15 تومن
بخاطر اینکه نمیدونستم این نتایج بخاطر چیه کار کردن رو رها کردم چون گفتم خودش میاد.
الانم میدونم باید دوباره روی خودم کار کنم و البته دارم کار میکنم ولی عمل نکردم،
ولی عمل نکردم
ولی عمل نکردم
چطور باید عمل کنم؟
باید وارد ترس هام بشم
اولین قدم تمرین آگهی بازرگانی هست.
استاد این تمرین خیلی سخته
من مسیر رفت و آمدم تاکسی و مترو هست
میخوام تمرین رو انجام بدم ولی تا میرم تو مترو جمعیت 30-40 نفری رو میبینم نجواها صداش بلند میشه
فکر میکنم باید بصورت تکاملی این تمرین رو انجام بدم
یعنی اول برای 2-3 نفر بعدش یکمی بیشتر و همینطوری دایره رو بزرگ کنم
بااینکه من این تمرین رو 6 بار پارسال انجام دادم ولی چون خیلی وقته انجامش ندادم انگار یادم رفته.
من میدونم کار کردن فیزیکی نتیجه ای حاصل نمیکنه
بخاطر همین برای ایجاد نتایج بزرگ باید از فرکانس استفاده کنم
برای ارسال فرکانس قوی باید یه سری تمرینات رو انجام بدم
من فکر میکنم کل دوره عزت نفس یه طرف تمرین آگهی بازرگانی یه طرف
چون هم توش توحیدی
هم اعتماد به نفسه
هم خود باوری
هم احساس لیاقت
هم نگران نبودن راجب حرف مردم و قضاوت شون هست و یه پکیج کامله
بخاطر همین میخوام بچسبم این تمرین رو انجام بدم چندین بار و نتیجه اش رو بیام بنویسم
آدما میدونن مسیر درست چیه
چون ترس دارن
چون مشرک هستن نمیرن دنبال خواسته هاشون
خدایا توکلم به توعه
درود و وقت بخیر آقای خواجوی عزیز
چند تا قانون رو ذکر کردید که باید به خودمون دائم یاد آور بشم
و این جمله شما “همه ما میدونیم مسیر درست چیه”
واقعا این جمله طلایی هست همه ما انسان ها میدونیم مسیر درست چی هست وقتی داریم
مسیر رو اشتباه میریم درواقع خودمون رو گول میزنیم یعنی به قول قرآن روی خودمون رو میکنیم اون ور و نمیخواییم بدونیم و نمیخواییم ببینیم
یعنی یه جورایی میخواییم حق و حقیقت رو، رو پوشی کنیم و نبینیم
که قرآن از واژه کَفَرَ استفاده میکنه
واژه کَفَرَ به معنایی لغوی از دیدگاه عرب یعنی پوشاندن حقیقت یک چیز
همون مسیر درست
دوست داشتم اینجا دیدگاهم را با شما و دوستان عزیز به اشتراک بزارم
و نقطه طلایی بعدی
این بود فرموید من روی خودم کار کردم نتیایج عالی بود
ولی وقتی از زمانی که فکر کردید خود به خود اتفاق می افته نتایج عالی سیر نزولی داشته
واقعا ما انسان ها فراموش کار هستیم و زود یادمون میره بخاطر چه چیزهای نتیجه گرفتیم و باید اون عمل رو تکرار کنیم و بهترش کنیم تا نتایج عالی وارد زندگیمون بشه
این رو هم برای خودم و هم برای تمامی دوستان عزیز می نویسم که یادمون باشه از چه مسیری داریم نتیجه میگیریم
در پناه حق
سلام خانم رویا
ممنونم از شما بابت کامنتتون چون از کامنت شما معنی ریشه کفر رو یاد گرفتم
هیچ وقت نمیدونستم کفر به چه معناست
ترجمه ها هم همیشه یا بهتره بگم 99 درصد اوقات اون چیزی که مترجم فکر میکنه مینوسه (اگر اون کلمه معنایی در فارسی نداشته باشه)
خیلی ممنون بابت اینکه بهم گفتید معنای واقعی ریشه کفر
دقیقا ما آدما فراموش کاریم
ولی من یکی اینقدر تو این چند وقته تو فشار بودم به محض اینکه نتیجه فرکانس هام رو ببینم میچسبم بهش و ولش نمیکنم
چون هر کدوم از ما داریم با افکارمون زندگی مونو خلق میکنیم
اگه زندگی من مورد دلخواهم نیست باید من تغییر کنم
چون تو همین شرایط بچه ها دارن BMW میخرن
پس منم که مشکلم منم که باید خودم رو درست کنم افکارم رو درست کنم
عزت نفسم رو رشد بدم
مشکلی از جهان نیست
اون سیستم هست و هرچی که بخوای تحویلت میده.
فرکانس در برابر فرکانس
فرکانس اتفاقات
فرکانس خلق شرایط
در پناه الله یکتا
سلام به استادان عزیزم و دوستای موفق و هم فرکانسم
در مورد ترس هایی که در زندگیم وجود داره باید بگم با اینکه میدونم و تو دل بیشتر ترسهامم رفتم اما هنوزم ریشه شون در من اونقد قوی هستن که با اینکه چندین بار تو دلشون رفتم هنوز آثاری از اونا هست اما خب به نسبت گذشته مسلماً کمرنگتر شدن ولی برام ثابت شده هر چی بیشتر خودم آگاهانه شرایطی فراهم کنم که با ترسهام روبرو بشم، هم تجربه ای که ازش داشتم برام لذت بخش تر بوده و هم عمل کردن بهش برام آسونتر بوده. فقط باید به قانون تکامل ایمان داشته باشیم و قدم برداریم.
خب برم سراغ ترسهایی که وجود داره:
1- ترس از ارتفاع ( تا الان تجربه هایی داشتم که خودمو آگاهانه تو اون شرایط قرار دادم، 1- از ارتفاع تقریبا 4 یا 5 متری با طناب از صخره ای پایین رفتم و بالا اومدم-2- از روی پل معلق رد شدم اولش به سختی راه میرفتم بعدش ی مسیری رو به خودم گفتم که باید بتونی بدوویی و اینکارو کردم -3- از کوه به تنهایی بالا رفتم بدون اینکه به کسی اطلاع بدم از مسیری رفتم که حتی ایمانم به خدا هم بیشتر شد چون به ی جاهایی میرسیدم ک صعب العبور بود و همونجا از خدا میخواستم که هدایتم کنه و خودش بهم بگه از کجا برم و بدون اینکه آسیبی ببینم تونستم از کوه پایین بیام -4- سه بار سوار چرخ و فلک شدم -5- پنج بار از رینجر اگه اسمش رو درست گفته باشم که دستگاهیه رو صندلی میشینی و با سرعت زیاد میره بالا و یهوو عین سقوط آزاد رها میشی به سمت پایین که توی دبی امتحان کردم تو همون بار اول چشمامو بستم، بار دوم دستامو رها کردم و بار سوم چشمامو باز کردم و دیدم چقققد از بالا همه چیز قشنگه و بار چهارم و پنجم دیگه کاملا ترسم ریخته بود و هر 5 بار رو تو ی شب امتحان کردم اما تکاملم رو طی کردم و وقتی قانون رو که میدونی تجربهاتم لذت بخش تر میشه. مطمعنم اگه ندای گذشته بودم یا اصلا امتحان نمیکردم یا اینکه همون ی باری که امتحان کرده بودم دیگه حاضر نبودم تجربش کنم. ولی چون قانون رو میدونستم از خودم توقع نداشتم که از همون بار اول چشمامو باز کنم و بار سوم تونستم به ترسم غلبه کنم.)
2- ترس از تنهایی (برای ترس از تنها بودن از سفر یک روزه با تور شروع کردم که کلی دوست پیدا کردم. بعد تصمیم گرفتم جاهایی رو تنهایی برم در شهرم و از مناظر لذت ببرم و تنهایی کافه و رستوران رفتم و تنهایی در کشور دیگه بدون اینکه حتی سیم کارت داشته باشم، جاهای دیدنیش رو دیدم و از صبح تا شب بیرون میرفتم و حتی با مردم ارتباط برقرار میکردم با زبان انگلیسی و هرجا هم ک مسیرم رو پیدا نمیکردم از بقیه ادرس میپرسیدم و کلی اعتماد بنفسمم بالا رفت که زندگی در یک کشوردیگه حتی به تنهایی هم امکان پذیره و من میتونم به راحتی با بقیه ارتباط بگیرم و دوست پیدا کنم. اما خب هنوز برای مهاجرت کردن به تنهایی یه ترسایی تو وجودم هست که بنظرم با چندین مسافرت به کشورهای دیگه رفتن این ترس از تنهایی مهاجرت کردن هم میریزه)
3- ترس از ترد شدن در روابطم ( همیشه دوست داشتم خیلیی زود ازدواج کنم و با شریک عاطفیم رفیق باشیم و علایق و کارمون بهم مرتبط باشه اما خب همیشه بخاطر باورهای نادرستی که داشتم رابطه های بدی رو تجربه کردم از سال 1400 که با استاد و این سایت ارزشمند آشنا شدم سعی کردم رو خودم کار کنم اما خب خیلیییی تو این زمینه هنوز ضعیفم و باید بیشتر وقت بذارم و روی اخلاقم و باورهام کار کنم تا رابطه ای که میخوام رو بتونم بدست بیارم)
4- ترس از ناشناخته ها ( برای اینکه تو جمعی وارد بشم یا اینکه به یک کار جدیدی وارد بشم، همیشه اولش ترس زیادی دارم قبلا خیلی اجتماعی تر بودن و خیلی راحت میتونستم ارتباط بگیرم اما الان از جمع فراری شدم. وقتی دوستام به مهمانی منو دعوت میکنن که من تو اون جمع کسیو نمیشناسم خییلییی مقاومت دارم برای رفتن به اونجا، حتی بیشتر وقت ها به دلایل مختلف رد میکنم البته نمیدونم این از ترس در جمع بودنه یا اینکه چون آگاه شدم به قوانین دیگه دوست ندارم وقتمو به بطالت و ادم ها بگذرونم بلکه دوست دارم بیشتر با خودم باشم و کسایی که میشناسمشون. برای تجربه کارهای جدید هم تو این مدت علاوه بر کار اداری که صبحا میرم، بعد از ظهرام به صورت سه ماه با دوتا دفتر دیگه هم کار کردم و تجربه های بی نظیری رو کسب کردم و ترسمم کمتر شده برای اینکه با بقیه و با اورگانی غیر دولتی کار کنم، مطمعنم به زودی میتونم کاری رو پیدا کنم که هم با روحیات من سازگارتر باشه و هم احساس بهتری داشته باشم. ولی خب ترسام هنوز به صورت کامل از بین نرفتن و باید بیشتر تلاش کنم. برای ترس از جمع سعی کردم تو کلاسهای گروهی شرکت کنم ک هر چند روز یکبار در جمع باشم)
5- ترس از شکست خوردن ( مهاجرت کردن جز یکی از بزرگترین ترسهام هست که اگه رفتم و دیدم تو کشور دیگه نتونستم پیشرفت کنم چی؟ اگه شکست بخورم و نتونم ادامه تحصیل بدم چی؟ بخاطر همین برای اینکه با این ترسم مقابله کنم به خودم گفتم که باید بتونم اول تو کشور خودم بدون توجه به شرایط تورم و جامعه و… به درامدی که مد نظرمه برسم و بتونم اول اینجا به درامد قابل توجهی برسم که دغدغه مالی نداشته باشم و هر سفری که دوست دارم رو تجربه کنم و مستقل بشم. اگه ترس از شکست نبود شاید من 4 سال پیش تغییر رشته داده بودم و رشته طراحی لباس رو میخوندم. چون من الان رشتم عمرانه همیشه ترس از نظر و حرف مردم و خانوادم که نذاشته تو این مسبر برم. چون همیشه همه بهم گفتن تو خیلی زرنگ بودی تو این رشته، تو که خیلی باید الان بتونی ازش درامد کسب کنی. با اینکه اوایل فک میکردم به این رشته علاقه دارم و البته خیلی هم موفق بودم و تونستم خیلی پیش بیام اما خب اون درامد و آزادی زمانی و مکانی که میخواستم رو برای من نداشت. میگم برای من چون میدونم و دیدم هزاران نفر چجوری با این رشته کسب درامد کردن ولی من بخاطر باورهای خودم توی محیط اداری سمی گیر افتادم که این ترک نکردن اینجا هم بازم بخاطر حرف بابام وخانوادم و دور و اطرافیانم بوده که حتی یکبار استعفا رو دادم ولی اییینقد بهم گفتن اشتباه کردی که ترس تو دلم افتاد که نکنه واقعا اشتباه کردم؟ و باعث شد باز برگردم ولی هرچی زمان بیشتر میگذره، بیشتر متوجه میشم که این مسیر اشتباهه. اما خب گفتم برای اینم باید ی راه حل پیدا کنم! بخاطر همین این مدت سعی کردم بعد از ظهرا هم کار کنم تا هم باورم به اینکه کار و فراوانی هست، بیشتر بشه و هم بتونم کاری که مورد علاقمو پیدا کنم.)
البته که ترسهای بیشتری هم هست اما مهمترین ترسهام اینهایی بودن که در بالا اشاره کردم به امید اینکه این ترسها هم کمتر و کمتر بشن.
سلام بر استاد بی نظیر و خانم شایسته عزیز که واقعا شایسته بودین که در این جایگاه قرار گرفتین…
استاد این اولین کامنتی هست که در اینجا مینویسم البته در عرض این چند روزه سه تا هم در پاسخ به دوستان نوشتم …با اینکه مدت زیادی هست که در سایت شما هستم ولی نمیتونستم کامنت بنویسم علتش کمال گرا بودنم هست
ترس ،ترس ،ترس
استاد از کدوم ترسم بگم ،موندم از کدومشون شروع کنم چون هر چقدر فکر میکنم میبینم زندگیم سراسر ترس بوده ،در واقع من از همه چیز و همه کس ترسیدم …ترس نوجوانیم که همیشه از برادرهام و دایی هام ترسیدم چون مادرم ترسونده بود ، تا خواستم یه چند دقیقه برم خونه دوستم که همسایمون بود ،ترسونده که نه نرو برادرات میان میبینن خونه نیستی دعوا راه میندازن و کتکت میزنم…تا خواستم یه لحظه سرمو از در خونه بیرون ببرم تا بچه های کوچه که دارن بازی میکنن نگاه کنم ترسونده که ای وای زود در رو ببند که الان برادرات میبینن میکشنت…بعد ترس از حرف همسایه ها و فامیل بود که باید لباس های ساده و محجبه میپوشیدم که مبادا برام حرف در بیارن …تو کوچه و خیابون همیشه باید سر به زیر بودم مبادا کسی رو مستقیم نگاه کنم یا مبادا سوار تاکسی بشم که آشناها میبینن میگن دختر شلوغی هست و…
وضع مالی خانوادم خوب نبود دلم میخواست برا خودم لباس و کفش نو بخرم … تصمیم گرفتم برم سر کار ،توسط دوستم کاری در آژانس هواپیمایی پیدا کردم که خیلی هم اونجا رو دوست داشتم ،یه هفته نگذشته بود که برادرم فهمید،( چون ازدواج کرده رفته بود مادرم ازش مخفی کرده بود سر کار رفتن منو ) اومد محل کارم با چه خفتی منو از سر کار بیرون آورد پیش اون همه همکار ، برد خونه که حق نداری سر کار بری اینجور جاها مناسب تو نیست …منم از ترس اینکه کتک بخورم و تو خونه دعوا نشه نرفتم سرکار و پشت کردم به همه آرزوهام
تا اینکه ازدواج کردم همیشه میترسیدم همسرم تو جمع فامیل و آشناها یه حرفی یا کار نامربوطی بزنه و حرف در بیارن و مورد قضاوت و انتقاد قرار بگیریم ،همیشه نگران بودم خطایی ازم سر بزنه مورد مسخره قرار بگیرم واسه همین اصلا تو جمع و س کلاس ها حرف نمیزدم سوالی نمیپرسیدم …بچه هام میخواستن کاری بکنن حرفی بزنن زود دعواشون میکردم که باید مواظب حرف زدن و رفتارتون باشین مردم حرف در میارن و میگن چه بچه های لوسی بار آورده …البته همسرم خیلی خیلی کمکم کرد تا غلبه کنم به ترسام و دیگه حرف مردم برام مهم نباشه ،ولی بازم همیشه وجودم پر از ترسه …همسرم یه شکست مالی خورد از ترس حرف فامیل کلا افسرده شدم و چند سال قرص اعصاب خوردم ،نمیتونستم جایی یا مهمونی برم که میترسیدم چیزی بپرسن آبروم بره …
و الآنم همسرم که چند ساله شکست مالی خورده هی میخواد یه کار جدید شروع کنه من میترسونم که تو اینم شکست بخوری چی ، فامیل میگه دوباره بی عرضگی کرد شکست خورد…از بس از این حرفا گفتم که رو همسرمم تأثیر گذاشته اونم میترسه کاری انجام بده تغییری بکنه…
و الان که دلم میخواد کاری داشته باشم یا برم سر کار بازم میترسم که نکنه حرفی بهم بزنن ناراحت بشم یا از کارم انتقاد بکنن که درست انجام ندادی یا میترسم که از طرف آقایون مورد تجاوز کلامی یا پیشنهاد رابطه ای قرار بگیرم (از آقایون سایت پوزش میخوام ) چون این افکار غلط رو خانوادم همیشه تو گوشم کردن که جایی که آقا باشه نباید بری اونجا
استاد حتی من از کامنت نوشتن هم میترسیدم که نکنه یه وقت ازم انتقاد بشه یا نوشته هام مورد تمسخر دیگران قرار بگیره ،ولی استاد به لطف الله و به کمک شما استاد بی نظیر الان تونستم کامنت بنویسم …استاد یه عالمه از ترس هایی که دارم میاد تو ذهنم که اینجا بنویسم اونوقت چندین صفحه میشه که از حوصله دوستان خارجه
استاد خیلی خوشحالم که تو سایتتون هستم من خیلی تغییر کردم تو این چند ماه … استاد دوستون دارم ممنون که هستین ،هر روز از خدا تشکر میکنم که منو به سایت شما هدایت کرد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
خدارو شکر میکنم که یک بار دیگر عمری به من داد تا اینجا باشم و از این آگاهی های ناب استفاده کنم و سعی در بهبود خودم بکنم
خدایا شکرت بابت این فایل های توحیدی و خودشناسی استاد سپاسگزارم از شما
امروز این کامنت رو از کلاردشت زیبا در یک منطقه زیبا و سر سبز و پر از فراوانی ثروت و ماشین های خارجی و گرون و فراوانی ویلاهای زیبا مینویسم
خداروشکر میکنم که یک روزی دوست داشتم کاری داشته باشم که بواسطه کارم به شهر ها و حتی کشورهای دیگه سفر کنم تا هم کار کنم و پول بسازم و هم زیبایی های بیشتری رو ببینم و با آدم های بیشتری آشنا بشم و دیروز که داشتم توی مسیر میومدم فقط و فقط زیبایی دیدم
از کوههای سر سبز و بلند
از ماشین های کرون قیمت
از آدم های ثروتمند و زیبا
از آبشارهای زیبا در مسیرم
از درختان بلند و سر سبز
از نم رطوبتی که هرچه بالاتر میرفتیم بیشتر میشد و قشنگ میشد حسش کنی
اصلا رویایی هست رویایی
جای همه دوستان خالی
به قدری توی این وقت از سال هوا خوب خنک هست که شب ها بدون کولر پتو میداریم روی خودمون
جای همه دوستان پر
و میرسم به این جمله ای که خدا میگه
و آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
و اینکه خدا به وعده اش عمل میکند و وعده خدا حق است
خدایاشکرت هر چه قدر که از زیبایی های اینجا بگم کم گفتم
یک ویلایی رو میبینم که شبیه به خونه های توی برنامه های کودک هست
شبیه به قصر دیزنی لند
وااای خدای من نمیشه این همه زیباییها رو توصیف کرد
دیروز بارها و بارها قلبم باز شد و اشک ریختم از این همه طراوت و زیبایی و چقدر شاکر خداوند هستم که من رو در اینجا قرار داده چون فقط اون میتونسته کمکم کنه و من رو به این مرحله برسونه و حتی توی اعماق افکارم هم نمیتونستم چنین زیباییهای رو ببینم
خدایا شکرت
دوستان واقعا جاتون سبز
آرزو میکنم که همتون در چنین شرایط زیبایی قرار بگیرید و از نعمت های بیشتر خداوند استفاده کنید و لذت ببرید
و این بوی عطر درختان که میپیچه توی هوا رو حس کنید
صدای آواز زیبای پرندگان که از این درخت به درختی دیگه میپرند رو ببینید
خنکی آب رودخانه ها رو حس کنید
و درختان بزرگ و زیبا و قشنگ رو لمس کنید
و غروب و طلوع زیبای خورشید رو ببینید
وااای خدای من شکرت
حالا سوال این فایل
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
ترس از ازدواج مجدد ( با اینکه شدیداً دوست دارم که ازدواج کنم اما یک ترمزهایی دارم که مانع انجام این کار میشه)
ترس از بی پولی ( که از باور کمبود میاد و ترمزهای مخفی ای که دارم)
ترس از خونه گرفتن
ترس از صحبت کردن با جنس مخالف (البته که خیلی بهتر شدم اما باید بهتر بشم و این رو حس میکنم)
یک وقت هابی بخاطر ترس حرف مردم در مورد کارهایی که میکنم (بازهم بهتر شدم اما باید بهتر بشم)
ترس از مسئولیت قبول کردن در بعضی از قسمت های کارم با اینکه اون کارها رو در شرایط و موقعیت های دیگه هم اجرا کردم
ترس از انجام کارها و پروژه های جدید در کارم (همیشه این هست و همیشه هم اون کارها رو گرفتم و انجامشون دادم و به نحو احسنت هم انجام شده اما نمیدونم چرا همیشه این ترس ها قبل از گرفتن پروژه هام دارم )
ترس از یاد نگرفتن زبان که بعداً به خودم سخت بگیرم
فعلا که همین ها یادم اومد اما در همین ها خیلی بهتر شدم
استاد فایل های توحیدیتون بی نظیر هستند و قشنگ کلام خداوند رو شما میگید ممنونم هم از شما هم از مریم بانو و هم از دوستان عزیزم با کامنت های بی نظیرشون
خدایا شکرت بابت همه چیز
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما جواد صنمی عزیز
چقدر مقدمه اول کامنتت منو برد به حال و هوای شمال. ممنون که تجربه ات رو نوشتی و از خودت این ردپای زیبا رو گذاشتی. تحسینت کردم برای جایی که هستی و چیزهایی که میبینی و در گرمای تابستان در بهترین هوا داری لذت میبری. تحسینت میکنم جواد عزیز از اینکه اینقدر خودتو خوب میشناسی و در حال بهبود ترس هات هستی که همانا این ترس هامون شکلی از شرک در وجودمون هست که باید اونا رو پاک کنیم و بریم تو دلش تا بزرگتر از ترس ها بشیم.اینقدر بزرگ که فقط توحیدی عمل کردن بشه تمام فکر و ذکرمون و اینکه چطور بازم بهتر از این میشه توحید رو در عمل به خدا نشون بدیم و اینطور بندگیشو بکنیم.
گفتم بیام بعد مدتی یک حال و احوالی بکنم و تشکر کنم برای تمام وجود ارزشمندت. واقعا سپاسگزارم از اینکه داری اینقدر عالی روی خودت کارمیکنی و برای رشد و بهبود خودت تلاش میکنی واقعا سپاسگزارم دوست عزیزم.
IN GOD WE TRUST
خدایا شکرت برای همه چیز
براتون از الله یکتا بهبودهای درونی و بیرونی رو خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
به نام رب العالمین
سلام به خواهر عزیز وگرانقدرم فهیمه خانم
ممنونم که همیشه کامنت های زیبا و تاثیر گذار میذاری و من و دوستان از خواندن کامنت های شما لذت میبریم
و تحسین میکنم شما رو بابت این بینش و قلم شیوا و روانی که داری
خیلی دوست دارم من هم مثل شما بنویسم و رد پا بذارم و همیشه با خودم میگم شما و چند نفر دیگه خیلی عالی کامنت میذاریپ و واقعا هم لذتبخش هست
ممنونم که کامنت من رو خوندی و کامنت برام گذاشتی و اون نقطه آبی زیبا رو کنار اسمم نمایان کردی
برات بهترین ها رو از رب العالمین میخوام و امیدوارم که همیشه در حال خوب و شادی درونی باشی
سلام جواااااد جان
چطوری پسر
چقدر خوشحال شدم از اینکه گفتی داری کاری انجام میدی که همیشه دوست داشتی
اونم چه کار باحالی
سفر کردن به واسطه کار
خداروشکر جواد جان که داری حال میکنی در اصل نه کار
دقیقاً مثل خودم دیگه
از وقتیکه خداوند من رو به سمت کار مورد علاقه ام هدایت کرد از صبح تا شب فقط دارم حال میکنم نه کار
قطعاً تو الان میفهمی که من دارم چی میگم
عاشقتم پسر
دمت گرم به این شجاعتی که توی خودت ساختی و رفتی دنبال عشقت
به نام خدای مهربان و روزی ده
سلام حسن عزیز
برادر گرامی
ممنونم که اینقدر با عشق برام کامنت گذاشتی و من این حس و این عشق رو دریافت کردم
و ازت ممنونم بابت این که باز هم یادآوری کردی بهم
آره حسن جان
واقعا لذت میبرم و کیف میکنم اما ی وقتهایی نجواها برای تا امید کردن و حال بدم میان اما سریع به خودم میام و با کمی صحبت کردن با خودم و خدای بزرگم مشکل حل میشه
درسته خیلی خواسته ها دارم و هنوز نرسیدم بهش اما همین که توی مسیر درست هستم و نشونه هاش رو دارم میبینم این یعنی اینکه مسیر درست هست
برات بهترین ها رو از خدای بزرگ میخوام و از همه بیشتر حال خوب و سپاسگزاری عمیق
میفهمی که چی میگم
سپاسگزاری عمیق = احساس و حال خوب = آرامش درونی
و این ارزشمندترین چیز هست
باز هم متشکرم
با سلام خدمت استاد گرامی و همه بچه های خانواده عباسمنش .من.اولین باره که دیدگاه خودم مینویسم این جلسه خیلی به م من کمک کرد تا من الگوهای خودم وبشناسم .من.به شدت از شروع یه کار جدید میترسم .هیچوقت نتونستم تو این زمینه به ترسان غلبه کنم به همین خاطر همیشه ضعیف حرکت میکنم .نمونش تو مدرسه سرکلاس بااینکه سوال معلم و بلد بودم از ترس خنده بچه ها یا اینکه شاید جواب غلط باشه دستم و بلند نمیکردم
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما علی جابری عزیز
خوش آمد میگم حضورت رو به این بهترین جای دنیا که من توی لپ تاپم اسم سایت استاد رو اینطوری گذاشتم.واقعا لذت بردم با دیدن مدت عضویت95 روز اینجا دیدمت و همین که اولین کامنتت تون رو گذاشتین خواستم بیام جدا از تبریک، تحسین تون کنم. و بازم تحسین تون کنم برا کامنت اول صبحی که به عنوان اولین کامنت گذاشتین.واقعا آفرین علی جان…
میریم تو دل ترس هامون چون بقول معروف چیزی که مرا نکشد، قویترم میکند.
IN GOD W TRUST
براتون از الله یکتا بهبودهای دائمی درونی و بیرونی رو خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
سلام فهیمه جان آبجی گلم ازت ممنونم که با خوش آمد گویی و تایید کامنت من بهم روحیه دادی واقعا ازت سپاسگذارم.خیلی خوشحال شدم از وجود یه همچین فرشته هایی که با تایید وتشویقاشون.باعث رشد امثال من میشن .و ناراحت ازاینکه هرچی از خاطرات قبل مرور میکنم همیشه بی محل شدم .هیچوقت کارام دیده نشد و این شد باعث ازبین رفتن عزت نفس واز بین رفتن اعتماد به نفسم .واقعا ممنونم از وجود نازنینت