پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1017 روز

    سلام استاد عزیزم

    ترس هایی که برای من تکرار میشن و من فرار میکنم

    اینو نمی دونم دقیقا درست باشه یا نه . من از سوسک و زنبور میترسم ولی اگه بیاد تو خونم سریع میکشمشون بعضی وقتا مثل همین دیشب خوابشون رو میبینم . از سگ هم بشدت میترسم ولی دوسدارم این ترس رو ازبین ببرم . وقتی میریم روستا یه عالمه سگ میبینم سگ های نگهبان که تقریبا وحشی هستن و سگ های ولگرد و سگ های همسایه . همیشه بخوام یه مسیر کوتاه از خونه تا دسشویی برم باید یکی از اهالی خونه بیاد مواظبم باشه ولی من میگم نمیخواد با خودم چوب میبرم . ولی خداروشکر تابحال سگ بهم حمله نکرده . ولی زنبور قبلا حسابی منو نیش زده برای همونم میترسم . سوسک هم چون خونمون ویلایی و قدیمی زیاد داره . و ما هر چند وقت سم میزنیم. و کلا نسبت به تابستون حساسم دوسدارم زودتر تموم بشه که شر این جانوران موزی هم کم‌ بشه .

    ازینکه تو چشمای گربه نگاه کنم میترسم چون تا صبح هم نگا کنم اونم نگاه میکنه یجور بدی . ولی تازگی فهمیدم اون حیوونی هم از روی ترس نگاه میکنه که من بهش حمله نکنم .

    ترس دیگه ای که دارم و همیشه ازش فرار میکنم اینه که ب بیرون و تنها باشم و کسی بخواد ازم دزدی کنه یا مزاحم بشه و همیشه با همسرم یا کسی میرم . البته تابحال همچین اتفاقی نیوفتاده . مزاحمت هم برای دوران مجردی بوده ولی نه در اون حد که چیزی بشه .

    قبلا از زلزله و طوفان و بارون و آتیش هم میترسیدم و وقتی بارون می‌آمد حس نا امنی داشتم ولی جدیدا فهمیدم همه اینا در طبیعت لازمه . و مرگ هم بالاخره جزوی از مسیر انسان . و الان خیلی بارون دوسدارم .

    از فضای بسته میترسم از شلوغی و خفگی از غرق شدن

    از اینکه کسی باهام تند برخورد کنه

    از شکست هم میترسم و خیلی سخت دست به کاری میزنم . ولی اینم دارم تمرین میکنم که از بین ببرم.

    از گم شدن بچم میترسم و یکبار گم شد وقتی توی مسافرت بودیم و الحمدالله من با استفاده از آموزش های استاد خودم رو آروم کردم و زود پیداش کردم . با اینکه فوق‌العاده شلوغ بود تو باغ فین کاشان .

    از چیز های جدید و ناشناخته هم میترسم حتی ارتباط های جدید . همیشه سعی میکنم وارد همچین شرایطی نشم و فرار کنم ولی از وقتی با استاد آشنا شدم فهمیدم عاشق سفر و مهاجرت هستم .

    من از آدم هایی که تو خیابون ها ولگرد هستن و سر و وضع نا زیبا دارن هم میترسم . بعضی‌ها شون هم معتادن بعضی گدایی می‌کنند. بعضی‌ها حالت دیوانگی دارن . احساس می‌کنم اینا چیزی برای از دست دادن ندارن و هرکاری ازشون بر میاد . بعضی‌ها شون تقریبا شبیه زامبی شدن . و این ترس از همون بچگی بود که میگفتن سر ظهر نرو بیرون بچه دزد میاد میندازدت تو گونی می‌میبردت.

    مطمئن هستم هزارتا ترس های ریز و درشت دیگه هست که الان یادم نمیاد. ولی مهم اینه بر اونها پیروز بشم .

    فعلا خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  2. -
    سمیرا علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 916 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم جانم

    و سلام دیگر به دوستانم

    من همیشه تو زندگی ترسونده شدم تا بتونن روی من کنترل داشته باشن …

    مثلا ترس از این ک خرج زیاد کنی دیگه برای پیری و کوری پول نداری ک خرج دوا و درمون کنی

    ترس از این ک اگه به آدم ها خدمات ندی اونا تورو ترک میکنن و دیگه دوست ندارن

    ترس از درس نخوندن اگه درس نخونی آینده خوبی نداری

    ترس از همسر و هزاران ترس دیگه…..

    من سال 95 دیگه خسته شدم تصمیم گرفتم برم تراپیست تا بتونم خودم درمان کنم

    یادمه هر بار گریه میکردم میگفتم من میترسم نیازم بگم حتی جای طرف مقابل به خودم پاسخ نه میدادم

    این ترس باعث شده بود ک من دروغ زیاد بگم

    چون میترسیدم ترد بشم دعوا بشم و این ک کسی منو تایید نکنه

    من حتی ترس از تایید شدن داشتم

    یادمه تراپیستم بهم گفت تعادل برقرار کن بین ترس و شرم و خشمت

    چون ترس من باعث خشم و شرم ناسازگار شده بود

    شروع کردم به درمان ترسم

    یادمه دستگاه بخور سردم خراب شد به همسرم گفتم دستگاه بخور خراب شده و ایشون برای من رفتن دستگاه بخور بهتر خریدن

    من توی ذهنم همش داشتم میگفتم الان دعوام میکنه یا الان میگه نه ولی در کمال ناباوری ایشون خیلی عادی انگار ک کاری نشده رفتن دستگاه بخور خریدن

    یاد گرفتم هر ر‌وز ک با ترس هام مقابله کنم نیاز هامو بدون این ک بترسم مطرح کنم یا قبول میشد یا نمی‌شد ولی آخرش به دلم مدیون نبودم

    من اینقدر همیشه ترس داشتم ک جلو جلو واویلا راه مینداختم و برای خودم فکرای الکی میکردم

    تلاش کردم دیگه دروغ نگم به هیچ عنوان..

    دیگه جای آدم ها فکر نکنم و تصمیم نگیرم

    نیاز هامو بیان کنم

    تونستم با ترس های زیادی مقابله کنم .

    جالبه ک من 2روز پیش جیب همسرم بدون این ک نگاه  کنم ریموت موتورش داخل جیبش بود انداختم توی ماشین لباسشویی و بورد ریموت سوخت

    وقتی اومد خونه بهش گفتم متاسفم من نگاه نکردم و شلوارت انداختم توی ماشین لباس شویی

    و ایشون به راحتی قبول کردن و گفتن اشکالی نداره

    ترس برای من همیشه برادر مرگ بود

    ولی یاد گرفتم ک ترس به جا داشته باشم

    ترس کنترل شده مثلا این ک اگه یکی چاقو جلو روی من گرفت بترسم بخاطر این ک آسیب میبینم و خودم از اون مکان دور کنم

    استاد هر بار ک شما این الگو تکرار شونده رو روی سایت میزارین انگار دارین میگین سمیرا با تو هستم

    چقدر من سپاس گزار خدای خودم هستم برای هدایتم به سمت سایت شما

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  3. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1054 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به روی ماهت استاد جونم

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    والا استاد تو این یک سال هر چی ترس بود و باهاش مواجهه شدم

    -ترس از تنها رفتن به جاهای خلوت

    اقدام / صدها بار تنهایی رفتم جنگل های وحشی و کیلومتر ها پیاده روی کردم و دوشب تنهایی تو جنگل چادر زدم و لذت و ترس و هیجان و تجربه کردم

    -ترس از کمبود

    اقدام/ هر عملی که ناشی از باور کمبود بود و متوقف کردم ،مثل خرید اجناسِ تخفیف خورده ،

    خرید وسایل غیر ضروری و انبار کردنِ وسایل

    دوستی نکردن با آدم‌هایی که باور کمبود دارن

    نگه نداشتن آدم های ناجالب از ترسِ کمبود دوست

    خرج کردنِ پول با باورِ فروانی و احساسِ لیاقت

    -ترس از قضاوتِ دیگران

    اقدام/ هر کسی که خواستم قضاوت کنم شروع به دیدن زیبایی هاش کردم و تحسینش کردم

    البته تمرین اینکه از زاویه ایی به همه چی نگاه کنم که بهم احساس خوب بده در تمام جنبه ها خیلی خیلی بهم کمک کرده

    ریشه قضاوت و بررسی کردم و متوجه شدم از عدم خودباوری میاد و با ساختنِ عزتِ نفس سعی کردم ریشه ای مشکل و حل کنم

    -ترس از مورد تایید دیگران قرار نگرفتن

    اقدام/شروع کردم طبقِ سبکِ شخصی خودم زندگی کردم و هر کاری که برای تایید بقیه انجام میدادم و متوقف کردم حتی محبتی که برای تایید بود

    ترس از مادر خوب نبودن

    اقدام/ ساختنِ باورِ من فقط مسئول زندگی خودم هستم و خدایی که بچه مو خلق کرده خودش هدایتش میکنه

    من روحِ مجردی بودم که تنها پا به این جهان گذاشتم و تنها این جهان و ترک میکنم و القابی مثل مادر ،همسر ، دختر و خواهر بودن برای این دنیاست و نباید بازیچه های دنیا من و از اصل و قوانین دور کنه

    -ترس از نتوانستن

    اقدام/ ساختنِ باور من خالقِ 100٪ زندگی خودم هستم و هیچ محدودیتی وجود نداره

    من هر خواسته یی داشته باشم به راحتی هدایت میشم به مسیرِ داشتنش

    -ترس از طرد شدن تو رابطه عاطفی

    اقدام ؛ ساختنِ باورِ ،تجربه های گذشته من بر اساسِ باورهای گذشته ی من بوده ، این جهان هر لحظه به فرکانس من پاسخ میده وقتی من باورها مو تغییر بدم و فرکانسم تغییر کنه لاجرم تجربه های من هم تغییر میکنه چون راه دیگه ایی نداره

    اصلا چرا باید بترسم ؟؟؟؟

    ریشه ی ترس چیه ؟؟؟

    ترس یعنی ناشناخته

    ترس یعنی نبودِ ایمان

    ترس یعنی عدمِ شناختِ قوانین

    خب وقتی من قوانین و یاد بگیرم و هر روز با عمل به قوانین مهارتم بیشتر بشه ، ترس هم کم و کمتر میشه و کلا از بین میره

    چقدر قوانین خیال آدم و راحت میکنه

    خداروشکر

    هر چقدر ظرف درونم بزرگ‌تر میشه ترس هام کوچیکتر میشن

    استاد سپاسگزارتم که عاشقانه جاده‌ی جنگلی سعادتمندی در دنیا و آخرت و بهمون نشون دادی

    راستی یادم اومد که بگم سهشنبه شب بزرگ‌ترین ماهِ کاملِ سال 2023 رو داریم چون ماه در فاصله نزدیکتری به زمین قرار داره بزرگ‌تر دیده میشه ،البته دیشب که ماه و دیدم خیلی بزرگ بود با اینکه کامل نبود اما بینظیر بود ،هر کسی یادش بود ماه و ببینه و لذت ببره از قدرت نمایی خداوند

    قلبِ تک تک تون نورانی و سرشار از ایمان و امید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  4. -
    حمید رجایی گفته:
    مدت عضویت: 2727 روز

    به نام هدایگر هستی بخش

    سلام به استاد مهربان و عزیزم و بانو شایسته عزیز

    و سلامی گرم به همه دوستان توحیدی این سایت جهانی

    “ترس”

    قبل از اینکه ترس های خودم رو بگم راجب هدایتی که در مورد ترس چند مدت پیش شدم براتون بگم .

    مدتی قبل تر که به شدت داشتم روی این مباحث کار میکردم رسیدم به همین موضوع ترس که چیه بابا اینقدر استاد میگه برین توی ترساتون

    اون ها بشکنید

    توی قرآن میگه خدا ترس رو از دل مومن دور میکنه

    اگه بترسی باختی و خدا با شجاعانه

    و استاد توی عزت نفس میگه که جسارت از ایمان میاد و ترس از طرف شیطانه /

    همیشه موفقیت ها بعد از گذر از ترس هاتون هستش

    بعد پیش خودم گفتم که خوب بابا این ترس چه چیز مزخرفیه که همیشه باعث شکست آدم میشه ، گفتم خدا جون داستان این ترس چیه پس به چه دردی میخوره ؟

    یه مدت بعدش هدایت شدم به کارتون درون بیرون که خوب اون ترسه تا یه جایی خوبه که آدم خودش رو به فنا ندهد و اگر نبود که اصلا ما خودمون رو به فنا داده بودیم و از طرفی هم مستندی رو دیدم که پنج انسان عجیب و قریب رو روی زمین نشون میداد و در موردشون صحبت میکرد که یکی از این افراد مردی بود که بعد از یک جراحی متوجه موضوعی شده بود . که مدتی بعد از جراحی برای موضوعی رفته بودند به شهر بازی و اون هیچ احساسی نداشت و هیچ چیزی اون رو تحریک نمیکرد و براش مسخره شده بود و پیش خودش میگفت که چرا ملت این جوری اند چرا جیغ میکشند . بعدش که موضوع رو خانوادش متوجه شدند با هم رفتند دکتر و دکتر خیلی براش تعجب آور شده بود و پس از مدتی تحقیق و برسی متوجه شده بودند که این ها توی عمل جراحی که مربوط به موردی دیگه ای بود ه او ن قده مربوط به ترس رو از بدن این مرد خارج کرده بودند و این باعث شده بود که دیگه نترسه .

    و بعد از این موضوع من متوجه سوالم شدم و برام خیلی جالب بود .

    ولی خوب این ترس را ما باید کنترلش کنیم و باید بدونیم که کجا به ما ضربه میزنه و کجا کمک ماست و جایی رو که مثلا مشخصه من اگر از لب پشت بام نترسم و برم اون لب ممکنه که از ارتفاع بیوفتم و اینجا ها ترس کمکه منه .

    ولی جایی که مثلا میدونم که آقا اگه کسی توی زندگی ات هست چه دوست ات چه شریک عاطفی ات و من دارم با بیس اون ترس کاری رو انجام میدهم این اشتباه و اون یک ترس واهیه و من باید برش غلبه کنم .

    یا توی بیزینس که استاد قشنگ توی روانشناسی ثروت گفت که ترس با ثروت توی یک جا جمع نمیشه اگر میخوای رشد کنی وثروتمند بشی باید

    ترس ها تو کنار بگذاری .

    و اما من حمید رجایی اینا اعتراف میکنم که خیلی از ترس هامو هنوز باهاش مواجه نشدم و از ش فرار میکنم

    تقریبا همه این هایی رو که استاد توی این فایل مثال زدند شامل من هم میشه .

    بیشتر ترس من از شکست و یا موفق نشدنه که این هم بیسش از نگاه بقیه در مورد من هستش

    و اما ترسی که من بعد از این چند سال نتونستم حلش کنم و با اینکه استاد بسیار تاکید داشتند که حتما انجامش بدم و خدایشم خیلی براش اقدام کردم ولی موفق نشدم ترس از جلوی جمع قرار گرفتن بخصوص غربه هاست که در مورد تمرین آگهی بازرگانی هستش و من شاید چند بار اونم توی جمع آشنا اجراش کردم و این بزرگترین ترسم هست

    واگر نه برای اینکه متوجه این موضوع بشم که آیا از تاریکی میترسم یا چندین بار توی تاریکی و تنهی ا توی کوچه باغ های تاریک و مخوف رفتم

    و خودم رو به چالش کشید م ولی واقعا هیچ ترسی برام به بزرگی همین آگهی بازرگانی نیست .

    و هنوزم انجامش ندادم که بیسش همون ترس از تغییره .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      زهرا قنبری گفته:
      مدت عضویت: 2093 روز

      سلام دوست خوبم اومدم از تجربه خودم واسه اگهی بازرگانی بگم

      حتما اجراش کنید خیلی خوبه

      احیاس بعدش بینظیره

      من دوبار تو پارک اول صبح انجامش دادم

      جلوی تغریبا 7 8 نفر انقدر انرژی و فیدبکی که ازشون میگیری حالتو خوب میکنه که خودت میل داری بازم انجام بدی

      دفعه اول یکم سخت بود ولی گفتم زهرا با خودت زیاد مرور نکن باعث میشه تعلل کنی برو تو دلش

      دفعه دومم هم واسه این که به خودم ثابت کنم دفعه اول شانسی نبود رفتم و اجرا کردم

      فقط اینو میگم که ادما عاشق این حرکتتون میشن مدهوش تا اخر بهت گوش میدن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        حمید رجایی گفته:
        مدت عضویت: 2727 روز

        سلام دوست همفرکانسی عزیزم خیلی‌ ممنونم از کامنتتون و حس خوبی رو که از انجام این تمرین گفتید منم حس ام خوب شد.

        من شاید این از همون کارهایی هست که باید برم تودلش من با اینکه محاجرت کردم یکبار دست خالی اینقدر سختم نبود ولی انجامش میدم باید خدا کمکم کنه…

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    سلام استاد عباس منش عزیز

    الگو های تکرار شونده

    (ترس)

    به نظرم بزرگترین باگ بشریت همین ترسه

    تمام موفق های تاریخ کسانی بودن که از ترس هاشون عبور کردند

    و موفقیت رو مال خودشون کردن

    و تمام شکست خورده ها و معمولی ها

    و ناکام های تاریخ کسانی بودن که جرات روبرویی با ترس ها شون رو نداشتند و اونور دیوار موندن

    یه جمله ایی خوندم میگفت

    شیرجه بزن درون عمیق ترین ترسهات

    بعد از اون میبینی که ازادی یعنی چی

    واقعا ما از ترس هامون برای خودمون زندان ساختیم

    و به خودمون اجازه تجربه یک زندگی ازادانه اونجوری که دلمون میخواد رو نمیدیم.

    فقط به این دلیل که به ما گفتن باید از از دست دادن پرهیز کنی

    گذشته گان ما چون از قانون اگاه نبودن و به ناخاسته ها زیاد توجه میکردن و طبق قانون به سمت ناخاسته هاشون هدایت میشدن

    پس نصیحتشون به ما این بود که جهان بی در و پیکره باید کلاه تو سفت بچسبی

    چون هر لحظه ممکنه باد ببره

    پس ما شرطی شدیم

    و ذهنمون اینجوری شکل گرفت که بدست اوردن سخت و از دست دادن راحته

    پول سخت بدست میاد و راحت مثل اب خوردن خرج میشه

    و این باور انقدر قویه

    انقدر مارو از شکست میترسونه که ناخداگاه اجازه حرکت رو به ما نمیده

    یکی از دلایلی که ما همیشه ناخاسته جذب میکنیم همینه

    این که مدام خودمون رو تصور میکنیم در روزی که از دست دادیم

    یا شکست خوردیم

    یا اسیب دیدیم

    یا …

    من یک درصد از زمان روزمون رو اگاهانه دارم روی خودم کار میکنم که مثبت باشم

    و 99 درصد نا خداگاه منفی هستم

    و این بر میگرده به گذشته

    که بار ها به من گفتن سر ظهر نرو بیرون بچه دزد میاد میبرتت کلیه تو در میاره میفروشه

    دوچرختو هر جا میبری قفل کن دزد میبره

    مراقب باش پول هاتو گم نکنی

    یا الکی خرج نکنی

    چون بی پول

    بی دوچرخه

    بی کلیه و بی همه چیز میشی

    یک بار محض رضای خدا به من نگفتن

    آنکه با نمرود این احسان کند

    کی ظلم با موسی عمران کند

    یک بار نگفتن یه موجودی هست که مراقب تو و اموال تو هست

    یک بار نگفتن خیالت تخت

    خدا هرگز خوابش نمیبره

    و من رو با این ترس ها شکل دادن

    نمیخوام ناکامی ها رو بندازم گردن دیگران

    میخوام ریشه ترس هام رو بگم که از کجا اب میخوردند و هنوز هم میخورن میخوام بگم الگو ها از کجا شکل گرفتن

    چون ما به قول استاد در جامعه شرک زده زندگی میکنیم

    تو اعتقاد اکثریت از جمله خودم

    همه قدرت دارن بجز خدا

    و وقتی با این افکار در حال بمباران هستی

    باید خیلی رو کنترل ذهنت کار کنی

    که از ترس هات یه پله جلو تر باشی

    باید خدا رو جایگزین شیطان کنم

    خدایی که از بچگی هوامو داشت

    و من هرچی بزرگ تر شدم

    و عقل منطقیم شکل گرفت کمتر بهش قدرت دادم و بیشتر به ترس هام بها دادم

    گفتم منطقیه راس میگن باید حواسمو جمع کنم دارایی هام رو که به سختی بدست اوردم به راحتی به باد ندم

    و یادم رفت اگه تسلیم خدا باشم و در مشعیت ش باشم

    اون به گرگ دستور میده که تن خردش مدر

    به دزد دستور میده که گلو بندش مبر

    واقعا چرا به این چیزا فکر نمیکنم موقع ترسیدن هام؟

    که اگه تسلیم باشم

    برگی از درخت زندگیم بدون اذن الله

    نمی افته

    و اگرم بی افته حتما خیری درش هست؟

    راه نجات من در باور کردن قانونه

    باور کردن واقعی

    عملی

    نه فقط در حرف

    باید خودم رو ذره ذره پاک کنم از ناصافی ها

    خط خش ها

    خودم رو که صیقل بدم

    همه چیزای خوب میان سمتم

    یجا خوندم نوشته بود پروانه هارو دنبال نکن باغچه تو مرتب کن پروانه ها خودشون میان

    یه داستانی هم مولا میگه

    در مورد دعوای چینی ها و رومی ها

    که چینی ها میگفتن ما برتریم

    رومی ها میگفتن ما

    پادشاه گفت اوکی

    مسابقه برگذار میکنیم

    یه اتاق خیلی بزرگ رو در اختیار این دو گروه قرار داد

    وسط اتاق یه پرده زد تا هر کدوم یه طرف اتاق هنر خودشون رو به نمایش بزارن

    پادشاه گفت یک سال دیگه بر میگردم تا نتیجه رو ببینم

    چینی ها از پادشاه درخواست رنگ کردن و گفتن ما به صد رنگ احتیاج داریم

    و پادشاه هم در اختیارشون گذاشت

    رومیان اما گفتن ما فعلا چیزی نمیخوایم میخوایم دیوار رو تمیز کنیم و فقط سمباده و دستمال و اینچیزا میخوایم

    چینی ها هر روز روی دیواری که مربوط به خودشون بود طرح های بی نظیری رو پیش میبردن

    و رومیان فقط تمیز میکردن

    بعد از یک سال روز موعود پادشاه اومد و رفت سراغ نقاشی چینی ها و از حیرت دهنش باز مونده بود از اون همه هنر

    بعد پرده رو از وسط کنار زدن و با آینه روبرو شد آینه ایی که هرچی اینور بود اونور نشون میداد

    بدون هیچ زحمتی

    رومیان فقط صیقل دادن

    و مولانا میگه رومیان در علم واقف تر بودند.

    چینیان گفتند ما نقاش‌تر

    رومیان گفتند ما را کر و فر

    گفت سلطان امتحان خواهم درین

    کز شماها کیست در دعوی گزین

    اهل چین و روم چون حاضر شدند

    رومیان در علم واقف‌تر بدند

    چینیان گفتند یک خانه به ما

    خاص بسپارید و یک آن شما

    بود دو خانه مقابل در بدر

    زان یکی چینی ستد رومی دگر

    چینیان صد رنگ از شه خواستند

    پس خزینه باز کرد آن ارجمند

    هر صباحی از خزینه رنگها

    چینیان را راتبه بود از عطا

    رومیان گفتند نه نقش و نه رنگ

    در خور آید کار را جز دفع زنگ

    در فرو بستند و صیقل می‌زدند

    همچو گردون ساده و صافی شدند

    از دو صد رنگی به بی‌رنگی رهیست

    رنگ چون ابرست و بی‌رنگی مهیست

    هرچه اندر ابر ضو بینی و تاب

    آن ز اختر دان و ماه و آفتاب

    چینیان چون از عمل فارغ شدند

    از پی شادی دهلها می‌زدند

    شه در آمد دید آنجا نقشها

    می‌ربود آن عقل را و فهم را

    بعد از آن آمد به سوی رومیان

    پرده را بالا کشیدند از میان

    عکس آن تصویر و آن کردارها

    زد برین صافی شده دیوارها

    هر چه آنجا دید اینجا به نمود

    دیده را از دیده‌خانه می‌ربود

    رومیان آن صوفیانند ای پدر

    بی ز تکرار و کتاب و بی هنر

    لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها

    پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌ها

    آن صفای آینه وصف دلست

    صورت بی منتها را قابلست

    صورت بی‌صورت بی حد غیب

    ز آینهٔ دل تافت بر موسی ز جیب

    گرچه آن صورت نگنجد در فلک

    نه بعرش و فرش و دریا و سمک

    زانک محدودست و معدودست آن

    آینهٔ دل را نباشد حد بدان

    عقل اینجا ساکت آمد یا مضل

    زانک دل یا اوست یا خود اوست دل

    عکس هر نقشی نتابد تا ابد

    جز ز دل هم با عدد هم بی عدد

    تا ابد هر نقش نو کاید برو

    می‌نماید بی حجابی اندرو

    اهل صیقل رسته‌اند از بوی و رنگ

    هر دمی بینند خوبی بی درنگ

    نقش و قشر علم را بگذاشتند

    رایت عین الیقین افراشتند

    رفت فکر و روشنایی یافتند

    نحر و بحر آشنایی یافتند

    مرگ کین جمله ازو در وحشتند

    می‌کنند این قوم بر وی ریش‌خند

    کس نیابد بر دل ایشان ظفر

    بر صدف آید ضرر نه بر گهر

    گرچه نحو و فقه را بگذاشتند

    لیک محو فقر را بر داشتند

    تا نقوش هشت جنت تافتست

    لوح دلشان را پذیرا یافتست

    برترند از عرش و کرسی و خلا

    ساکنان مقعد صدق خدا..

    اگه ما تبدیل به اینه ایی بشیم

    بی خط و خش و ترس و ناصافی و سیاهی

    اون وقت تمام نعمت ها زیبایی ها ثروت ها و سلامتی هایی که به صورت بدیهی و طبیعی همین الان در جهان موجود هست در ما هم وجود خواهد داشت

    این چیز عجیب غریب و پیچیده و فلسفلی نیس

    این فیزیکه

    همون فیزیکی که بچه دو ساله هم میدونه که با دست زدن به بخاری میسوزه

    و منم باید به اندازه درکم بفهمم که با رفتن سمت منفی ها تمام وجودم میسوزه

    استاد ممنونم ازت برای فایل های یه روز در میون و هدیه های ارزشمندت به ما

    به امید روزی که جبران کنیم این هدیه هارو

    بدرود..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      سمیه زحمتکش گفته:
      مدت عضویت: 1623 روز

      به نام خداوند. بخشاینده مهربان

      از کامنتتون لذت بردم

      همش هدایت های خدا بود

      مخصوصا اشعار مولانا

      فقط کافیه صاف و صیقلی بشیم بقیه اش با خدا وجهان

      دلم را بسپارم به فرمانروای جهان هستی وناخدای کشتی که قشنگ بلده

      اون وقت میبردتت هرجا دلش خواست

      به هرجا برد بدون ساحل همون جاست

      چقدر خوشحالم در این جمع هستم انگار دنیای ما فرق داره با آدم های بیرون

      انگار خودمونی و باصفا وخالصه

      انگار تو کامنت ها خدا جاریه

      میفهمم که جای درستی اومدم

      ممنون از صداقت وتوحید در کامنت شما

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 904 روز

    دروداستادعزیزم ومریم نازنین

    وهمه دوستان عالیم

    خداروبی نهایت شاکروسپاسگزارم که باشروع صبحی زیبابازهم می توانم سرکلاس درس عاشقی استادم بنشینم وبادیدن روی ماهش روزم مزین شودبه یادگیری وعمل به آموزه های نابشان.

    باوجوداینکه ادعامی کردم نترس وشجاع هستم امادربیشترموارد،مسائلی که درزندگیم پیش می آمدخودم رامی باختم چون تنهاچیزی که ازکودکی یادگرفته بودم این بودکه خداهست ولی خدای نرس ومی ترسیدم کجاوچه طوربایدازاوبخواهم ،روبرویش ازنه سالگی ایستادم ولی همه پوچ بود.چون دلی، نبودوباترس واجباربودوکم کم خداونددروجودم به خاطره هاپیوست واین بودنقطه آغازبی ایمانی وترس وشرک ومن ماندم وکوهی ازترسهایی که مرابه دریای ناآگاهی فروبرد،

    رفتارهاباکلامشان جوردرنمی آمد،اذان که می شدبایدبدوبدومی رفتندمسجدودرصف اول خودشان راجامی دادندولی برای چه؟؟!! آنهاکه درخانه رفتاری دیگرودربیرون جوری دیگربودندروبروی چه کسی می ایستادند،من فقط سنگدلی وترس دروجودشان می دیدم که به من هم منتقل کرده بودندآه ازدل پرازترس…..

    اماچگونه می شودکه دین ودنیایت راشخصی به هم می ریزدوکوه ترسهای انباشته ات رافرومی ریزدوخدایی رادرآن متبلورمی کندکه انگارتازه متولدشده ای ،همان خدایی توراهدایت می کندکه سالیانی طولانی اورافراموش وجایگزین برایش قرارداده بودی واینجاست که هرچه شکرت کنم عدل به هم می ریزد،نقطه عجزوناتوانی ام رادیدی وچه زیبابه جای زیبایی هدایتم کردی دلم می خواهدفریادبزنم ازسرشوق واشک بریزم که غرق دردریای ترس دستم راگرفتی ونجاتم دادی ودستانم رادردست کسی گذاشتی ‌که آرام آرام ایمان وتوکل ونترسی رابه من آموخت ومن باردیگرمتولدشدم درخانواده ای جدیدکه اجباری نبوددردینشان ،آرامش بودوآرامش وادامه دارد،

    خدای عزیزم ممنونم که هدایتم کردی ومراهرروزبااین دوره های طلایی وصحبت های شیواوتاثیرگذاراستادم به سوی خودت فراخواندی ومن تمام وجودم هرروزتشنه یادگیریست چون ترسهاراازمن ربودی وربوبیتت رادروجودم نهادینه کرده ای، کسی راسرراهم قراردادی تاباایمان وتوکل

    ودیدن زندگی سراسردرسش برای خودم زندگی بهشتی هرلحظه بسازم وباهمان ایمان وتوکل هرروزبه پیش می روم ،خدایاخودت ازدلم خبرداری وبه لطف خودت ووجوداستادم وبهره بردن وعمل کردن ازهرآنچه که تابه امروزآموخته ام دیگرنه ترسی دارم ونه هیچ نگرانی،

    آن قدردردلم محواداری که دیگرجای هیچ ترس ونگرانی باقی نگذاشته ای،

    اصلا مگرمی شودباهمچین استادتوحیدی دیگرترسی داشته باشم من رهاشده ام وآزادوفقط دربندتوهستم عزیزم مهربان پروردگارم ……

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  7. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 772 روز

    پروردگارا! از اینکه یک‌بار دیگر مرا لایق حیات دانستی شکرگزارم. از اینکه فرصت یک شروع مجدد را به من عطا کردی متشکرم. از تو می‌خواهم به من درک و درایتی بیش از پیش ببخشی تا امروز اشتباهات دیروز را تکرار نکنم. فرصت‌هایی را که در اختیارم قرار می‌دهی از دست ندهم و از یاد نبرم که شاید فقط برای امروز بتوانم دوستانم و یارانم را دوست بدارم. معبود بی‌همتای من! شکرگزارم که از راه‌های حکیمانه‌ات من را به آنچه خیر و صلاحم است، می‌رسانی.

    سلام جان جانان، عزیزای دل، دوستتون دارم بی نهایت

    بعد از بررسی و کنکاش اندر احوالات زندگیم به یه سری ترس هایی پی بردم ک می‌نویسم:

    «ترس از دست دادن»

    از دست دادن هر چیزی، چه وسیله و شیئ باشه چ رابطه چ سلامتی چ مالی و …….

    همین چند وقت پیش کولر ماشینو درست کردم با اینکه زبانی شکرگزاری میکردم برای درست شدنش ولی همش ترس و استرس از اینکه نکنه دوباره خراب بشه، تو این هوای گرم اگه یهو کار نکنه چی!!!!؟؟؟.همین افکار کار خودشو کرد و این بار هزینه ی سه برابری رو دستم گذاشت.

    رابطه ای که رویایی داشت پیش می‌رفت با همین افکار منفی ک نکنه بهم بخوره، به یک باره از هم فرو پاشیده.

    خدا نکنه یکی از دورو بریام یه سرمایی بخوره یا سردردی بشه

    به یکی دو روز نمی‌کشه ک منم همون علائم و پیدا میکنم.

    من عاشق سفر کردنم.هر دو سه ماه یه بار یه سفر در حد توانم میرم.بعضی وقتا ک میخوام تو هزینه هام صرفه جویی کنم و استرس پول خرج کردن دارم از درو دیوار هزینه های اضافی رو سرم می‌ریزه. که نشه پول درست حسابی پس انداز کنم برای سفرم.

    « ترس از پیش اومدن اتفاقات ناخوشایند»

    ده دوازده سال پیش که پدرمادرم میخواستن برن سفر، یه استرس و ترسی افتاده بود به جونم که نکنه اتفاقی براشون بیفته.انگار تو دلم رخت میشستن.آروم قرار نداشتم.جالبه بااینکه سلامت رسیده بودن و همه چی خوب داشت پیش می‌رفت ولی ترس و نگرانی من ادامه داشت که تو راه برگشت اون اتفاق وحشتناکه افتاد و سرنوشت زندگی هممون از اون روز دگرگون شد.

    اکثر فامیل نشستن منتظر که ببینن من با وجود داشتن این همه خواستگار و رد کردنشون بالاخره کی و انتخاب میکنم.نمیدونم چرا بحث ازدواج من براشون آنقدر داغه‌.

    همیشه وقتی قراره مهمونی بیاد یا مهمونی بریم همش ترس و نگرانی شروع شدن این بحث ها و کنجکاوی اهالی فامیل و دارم.و بدون استثنا این موضوع عنوان میشه تو همه ی جمع هایی که حضور دارم.بدین سان من فراری شدم از جمع های فامیلی و دورهمی هامو محدود به دوستای نزدیکم کردم‌.

    « ترس از کارما و عذاب الهی»

    هر وقت ک مرتکب اشتباهی شدم، ناخواسته دلی شکسته شد بخاطر رفتار یا قضاوت اشتباهم تا مدتها این ترس و نگرانی با من بوده ک حالا چ کارمایی درانتظارمه

    سخت خودمو می‌بخشم احساس میکنم خدا هم سخت میگذره ازم.این افکار و حرفای منفی خیلی عذاب اوره برام و تا مدت ها احساسمو منفی میکنه، زندگیمو تحت تاثیر قرار میده.

    تواب بودن خدا رو فراموش میکنم و خودمو زیادی درگیر این افکار منفی میکنم.

    « ترس از دیر شدن و دیر کردن»

    همین ترس باعث شده خیلی جاها عجولانه تصمیم بگیرم و عجولانه رفتار کنم و کارها خراب اندر خراب شده….

    واقعا این همه ترس آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  8. -
    صدیقه شریعتی گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به استاد شایسته نازنین

    و سلام به همه دوستان عزیزی که با خوندن کامنت هاتون قلبم باز میشه ،دری از آگاهی به روم باز میشه .

    استاد مدتیه که بقول سعیده عزیز دستام بسته است و نمیتونم کامنت بنویسم و حتی همین الان هم که دارم می‌نویسم نجوای ذهنم لحظه ای آروم نمیشه که میخوای چی بنویسی .میخوای چی بگی .

    اما من به خودم قول دادم که حتما بنویسم .

    قبل از هرچیز تشکر کنم بابت تمام فایلهای فوق العاده ای که این مدت روی سایت گذاشتین .

    یکی از یکی بهتر بودن استاد سخاوتمند من .

    تمام این فایلها به جرات میتونم بگم که میتونن محصول باشن اینقدر که آگاهی های نابی داشت اینقدر که مجبور می‌شدیم ذهنمون رو شخم بزنیم .و زیر و رو کنیم .

    ولی چی بگم از فایلهای توحید عملی

    استاد می‌دونم که با اون فایلها همه بچه ها اشک ریختن از قدرت خدا

    همه اشک ریختن از شرکهایی که دارن.

    همه اشک ریختن از رحمتی که خدا هر لحظه به ما ارزانی می‌کنه و ما چقدر ناسپاسیم .

    ممنونم استاد جانم برای فایلهای توحیدی

    و اما سوال این قسمت .

    از چه چیزهایی می‌ترسیم .

    استاد از ترس چی بگم

    واقعا چیزی بود که من ازش نترسم

    من یک بنده مشرک ترسو بودم که از هررررچیزی میترسیدم .

    من از یه سوسک میترسیدم

    من از یک مورچه بزرگتر میترسیدم

    من از هر حشره و جانوری میترسیدم .

    من از نگاه غضبناک همسرم میترسیدم .

    من از یه تب کوچیک بچه ام میترسیدم .

    من از حرف زدن یکم محکم‌تر با دیگران میترسیدم

    من از قضاوت دیگران میترسیدم .

    من از ناراحت شدن دیگران میترسیدم

    من از تاریکی میترسیدم

    من از تنهایی میترسیدم .

    من من من خدایا من چه بنده ترسویی بودم و چطور شیطان یقه منو گرفته بود و به هر طرف که دوست داشت میکشوند .

    این صدیقه قبل از آشنایی با شما بود ولی الان من متحول شدم

    استاد همیشه میگفتین شما چند سال بعد از آشنایی با من، خودتون هم یادتون نمیاد چه شخصیتی داشتین

    واقعا من همینجوری ام .

    حالا یکی یکی ترسامو میگم و شخصیت الآنم .

    من از سوسک میترسیدم اینقدر زیاد که وقتی سوسکی حشره ای می‌دیدم بسرعت برق و باد از اون محل فرار میکردم و آنقدر جیغ میزدم که بالاخره یکی به دادم می‌رسید .

    بعد از آشنایی با شما تصمیم گرفتم به این ترسم غلبه کنم اوایل سوسکهای مرده رو برمیداشتم با دستم.کم کم شجاع‌تر شدم و سوسکها رو میکشتم بعدتر ها یه روز رفتم باغ و سوسکهای خاکی .حشره های بزرگتر رو با دستم برمیداشتم و میداشتم روی دستم راه برن خیلی چندش بود ولی من انجامشون میدادم .

    هنوز هم یکم از حشره های بزرگتر میترسم ولی واقعا خیلی بهتر شدم

    من از نگاه همسرم میترسیدم من از داد و بیدادهای همسرم میترسیدم من از هر واکنشی از طرف همسرم بشدددددت میترسیدم

    بعد از آشنایی با شما آروم آروم رفتم تو دل این ترسم .

    و هربار قوی تر شدم .

    منی که هر حرفی همسرم میزد بدون چون و چرا می‌پذیرفتم مبادا صداش بالا بره مبادا سروصدا کنه و بچه ها بشنون یادگرفتم چطور عمل کنم که هم صدایی بالا نره و هم خودم نترسم از نگاه و صداش .

    و استاد نمیدونی چقدر موفق بودم

    چه کارهایی کردم که قبلاً حتی فکرش هم به سرم نمی‌رسید

    با وجود مخالفت‌های شدید همسرم من هرکاری که دلم خواست انجام دادم و اون کاری نتونست بکنه جز سکوت .

    منی که از شدت شرک هیچ کاری نمی‌کردم که همسرم بهش برنخوره راههایی رفتم که نه تنها حرفی نزد که بعضی مواقع تشویقم هم میکرد .

    استاد یادمه اولین باری که ماشین رو برداشتم و تصادف کردم خیلی جزئی ماشین خسارت دید .

    و من از ترس همسرم میخواستم بهش هیچی نگم ولی به خودم گفتم من باید بهش بگم پنهون کاری خیلی بدتره.

    و اینکه خدا با منه و هیچ اتفاقی نمیفته .

    وقتی گفتم یکم سروصدا کرد و بعدش آروم شد به همین راحتی .

    وقتی میخواستم فایلهای شمارو‌گوش بدم اینقدر از همسرم میترسیدم که حد و حساب نداشت

    یعنی بلافاصله که اون میومد من صدا رو قطع میکردم که چیزی نشنوه ولی الان براحتی گوش میدم فایلها رو و حتی بعضی مواقع سریال زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رو هم بهش نشون میدم .

    می‌دونی استاد من فهمیدم که من هرکاری بخوام بکنم خدا پشتمه .خدا هوامو داره برای همین راحتتر شدم .برای همین آرومتر شدم و انجام دادم کارهای مورد علاقه مو.

    من بشدت ترس داشتم از تنهایی .

    هرجایی میرفتم با کسی بود اصلا توی خونه نمیتونستم تنها بمونم ولی الان آنقدر از تنهایی خودم لذت میبرم

    آنقدر با خودم اکی هستم که حتی بعضی مواقع به همسرم میگم بچه ها رو با خودت ببر باغ تا من یکم تنها باشم .

    من الان تنها نیستم من خدارو پیدا کردم تو تنهایی های خودم .

    من قبلاً حتی با جمع هم آنقدر حالم خوب نبود که الان با تنهایی هام خوشم.

    من قبلاً بشدت از تاریکی میترسیدم .وهبچوقت توی تاریکی تنها نبودم

    ولی تمرین کردم تنهایی و تاریکی رو .

    من چندین و چند بار توی باغمون تنها اومدم و یه مسیری رو توی تاریکی راه رفتم تا به خودم ثابت کنم که همون چیزی که توی روشنایی هست توی تاریکی هم هست .

    همون خدایی که توی روشنایی هواتو داره توی تاریکی هم هست.

    ‌و الان چقدر ترسم از تاریکی ریخته.

    من از مورد انتقاد قرار گرفتن میترسیدم بشددددت و هرکاری میکردم که بقیه برام حرف نزنن ولی غافل بودم از اینکه حتی اگه پیامبر خدا هم باشی مردم برات حرف میزنن.

    استاد وقتی یادم میاد که چجوری لباس میپوشیدم که کسی برام حرف در نیاره

    چجوری راه میرفتم که کسی ازم انتقاد نکنه .

    چجوری حرف میزدم که نکنه دل کسی بشکنه

    چه سختی های رو تحمل میکردم که کسی از دستم ناراحت نشه .

    چقدر خوشحال میشم که با شما آشنا شدم و یاد گرفتم که تنها کسی که توی زندگی من مهمه خودم هستم

    تنها کسی که نباید از دست من ناراحت بشه خودم هستم .

    و برای این مورد هم خیلی تو دل ترسم رفتم

    هرجوری خواستم لباس پوشیدم

    هرجوری خواستم آرایش کردم

    هرجوری خواستم حرف زدم و نگران نبودم که کسی قراره از دستم ناراحت بشه.

    و چقدر آرامش رو تجربه کردم و چقدر زندگی برام لذتبخش تر شد.و چقدر وقتی من نترسیدم که دیگران ناراحت بشن یا بهشون بربخوره رفتار دیگران هم با من بهتر شد .

    من از یه تب کوچیک بچه ام میترسیدم

    من از هر مریضی میترسیدم .

    و یادمه که بچه اولم چققققدر همیشه مریض بود

    چققققدر همیشه تب داشت.

    و من همیشه میترسیدم که مبادا براش اتفاقی بیفته

    استاد یادمه حتی حمام میبردمش میترسیدم که سرما بخوره و دقیقا سرما میخورد با هر حمام کردن

    (ایموجی زدن دست توی پیشونی خیییلی محکم و چند بار :)

    ولی الان حتی بچه هام مریض نمیشن .

    اتفاقا اون روز دخترم می‌گفت مامان من 16سالم شده هنوز رنگ بیمارستان رو ندیدم و من چققققدر سپاسگزار خدا شدم که هممون سلامتیم .

    استاد من یه آدم مشرک ترسو بودم که با عمل به اموزشهاتون( البته خیلی دست و پا شکسته) خیلی تغییر کردم و واقعا خودم از خودم راضیم

    هرچند توی تمام این موارد هنوز خیلی جای کار دارم ولی از همین مقدار تغییر هم خیلی خوشحالم

    تمام این لذتها و شادی‌ها رو مدیون شما هستم .

    مدیون آموزشهای عالیتون .

    مدیون همون فایلهای رایگانی که من از شنیدن هر کدوم مست میشدم .

    استاد جانم اگر بخوام از معجزه های زندگیم بگی یه کتاب میشه .ولی باز همین ها رو شیطون در نظرت کوچیک می‌کنه و چقدر خوبه نوشتن که بهت یادآوری می‌کنه کجا بودی و الان کجایی

    استاد عزیزم ازت ممنونم .

    استاد خوبم چطور و با چه کلامی ازت تشکر کنم که هیچ کلامی گویای تشکر قلبی من نیست ولی می‌دونم که شما فرکانس سپاسگزاری منو دریافت میکنید .

    دایا من به هر خبری از جانب تو فقیرم هدایتم کن الله مهربانم .

    ممنونم استاد عزیزم

    دعای همیشگی خودتون

    در پناه الله مهربانی ها شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید در دنیا و آخرت .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      فاطمه تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2312 روز

      سلام صدیقه جان ممنون از کامنت زیبایی که گذاشتین لذت بردم از رشد وپیشرفتتون،اون قسمتی که در مورد همسرتون نوشتین عزیزم،یاد خودم افتادم دقیقا منم مث شما بودم کاملا حالتون درک میکنم.خیلی براتون خوشحالم که تواین مسیر الهی قرار گرفتین،انشاالله روزبه روز شاهدپیشرفت بی نظیرتون باشم.موفق باشی عزیزم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        صدیقه شریعتی گفته:
        مدت عضویت: 1965 روز

        سلام فاطمه عزیزم

        دوست خوب من

        ممنونم که کامنت منو خوندی و برام پاسخ نوشتی

        هرچقدر بیشتر توی اطرافم دقیق میشم میبینیم ما آدما خیلی شبیه هم هستیم حالا تو یه موضوعی یکی کمتر یکی بیشتر .

        اون اوایل که اومده بودم تو سایت فکر میکردم دیگه از من داغونتر وجود نداره و حتی پیشرفتهامم نمی‌دیدم برای همین بیشتر دچار خودسرزنشی میشدم

        ولی از وقتی یاد گرفتم پیشرفتهای کوچیک رو هم ببینم زندگی خیلی برام قشنگتر شد

        از وقتی یاد گرفتم همه آدمها مثل هم هستن خیلی کمتر به خودم سخت گرفتم و مسیر برام لذت بخش تر شد .

        ممنونم عزیزم از دعای قشنگت

        امیدوارم شما هم هر روز پیشرفت کنید و به جایی برسید که لعلک ترضی بشین .

        دست خدا همراه تون.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سعیده آیت گفته:
      مدت عضویت: 1048 روز

      سلام دوست عزیز

      چقدرلذت بردم از کامنتتون

      چقدر حس همدلی کزدم با نوشته هاتون

      منم قبلا یه سری از اینا رو تجربه کرده بودم ولی الان خداروشکر

      ازبین رفتن

      البته من از مازمولک میترسم یعنی چندشم میشه ازبس سریعه و غافلگیرت میکنه ولی هیج کاریم براش نکزدم

      امیدوازم روزبه روز موفق تر و سربلندتر باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        صدیقه شریعتی گفته:
        مدت عضویت: 1965 روز

        سلام دوست خوبم

        ممنونم که وقت گذاشتی و با چشمای قشنگت کامنت منو خوندی

        آره عزیزم همه ما آدمها از یکسری چیزها می‌ترسیم

        بعضی از ترسها هم انگار اکتسابیه

        یعنی خودت تجریش نکردی ولی چون دیدی بقیه میترسن با خودت گفتی حتما ترسناکه دیگه .

        ترس از حشرات تقریبا همینجوریه .

        منم از مارمولک خیلی میترسیدم اصلا وحشتناک ‌

        ولی الان بهتر شدم این‌قدی که وقتی مارمولک میبینم فرار نکنم (ایموجی خنده و زدن دست روی پیشونی)

        به الله مهربان می‌سپارمت و امیدوارم هر روز موفق تر باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مریم شریعت گفته:
    مدت عضویت: 869 روز

    سلام استاد جان

    خیلی محبت میکنید و این فایلهارو برای شاگردانتان آماده میکنید و ما تشنگان تغییر و سعادت را سیراب میکنید

    چقدر سخته که دردرو بدونی و درمانش رو هم از زبان استاد بینظیر بشنوی و نتونی کاری بکنی و در آن سیاهچال بمانی و حسرت بخوری

    و گاهی هم فریب شیطان ذهن را بخوری و ادعا کنی که مسیر را درست میروی و راه همین است

    بله استاد جان بزرگترین ترس که بزرگترین پاشنه آشیلم که مثل چسب دوقلو به مغزم چسبیده و با هیچ ترفندی قصد جدا شدن نداره حرف مردمه حرف مردم که تمام عمر مرا به بیهودگی و بطالت کشونده و باعث شده که من هر بار این سوال رو میشنوم و یا از خودم میپرسم که از گذشتت راضی هستی من با تمام قدرت میگویم نه ، نه و نه

    چیزی که جوانیم را ، لذت بردن از زندگیم را ، عشق را ، راحتی و شادی را و ثروت را از من گرفت و من الان آدمی شدم که فقط حسرت گذشته را میخورم و حالم بد میشود

    آری من از انتقاد میترسم از تغییر میترسم از شکست میترسم چون بعد از اینها از حرف مردم میترسم که صدها حرف و حدیث برایم درست میکنند که مرا وادار به دفاع میکنند و یا وادار به سکوت تلخ و دردناک

    که اینها درست مانع تغییر من میشوند و در کامنتی گفتم کاش جوانتر بودم و این آگاهیها را داشتم حداقل یا حرف و کنایه کمتر بود و یا من مقاومتر بودم که صد البته باید روی عزت نفسم کار کنم و بیخیال حرف و نظر مردم باشم

    ترس دیگر من از رانندگی است من 18 سالم بود گواهینامه گرفتم و مربی خیلی از رانندگی من راضی بود و چون ماشین نداشتیم نتونستم مهارت کسب کنم و سالها گذشت و گذشت و این عطش در وجود من بود ولی آرام نبودم و هر از گاهی چند بار تمرین میرفتم که بیام و شروع کنم ولی ترس نمیگذاشت و هنوز هم رانندگی نمیکنم ولی همیشه رانندگان خانم رو تحسین میکنم

    ترس بعدی من بخاطر جابجایی هستش چون کرایه ها خیلی بالاست و من میترسم بگم جایی رو در خارج از شهر اجاره کنیم و اینهمه کرایه ندهیم ذهن نجواگر میاد وسط و میگه اگه پشیمون شدی چی اگه اجاره کم دادی ولی بقیه پول به دلایلی مثلا بیماری ، خرابی ماشین و چه میدونم هر چیز دیگه ای از دستت رفت جواب خانواده و بقیه رو چی میدی چون از جوانی به ما گفتند پولی که باید از دست بره میره اینجا خرجش نکنی جای دیگه از دستت میره بخدا همین باور خیلی خیلی جاها دست وپای منو بسته و نگذاشته نه حرکتی بکنم و نه پس اندازی داشته باشم اینرو یاد گرفتم به ما پس انداز نمی افته اتفاقی میوفته و ما خرجش میکنیم منم از ترس اون اتفاقه پس انداز نمیکردم

    ترس از پیشرفت : چون یاد گرفتم اگه خدا جایی بهت حال داد مطمئن باش ی جای دیگه میخاد حالتو بگیره اگه ثروتی بهت بده بدون که بلایی سرت میاد یا عزیزی رو از دست میدی مخصوصا مورد دوم که من شدیدا وحشت داشتم و میگفتم خدایا عطایت را به لقایت بخشیدم و ببینید خدارو چطور به ما معرفی کرده بودند و این باور مخرب را در وجودم نهادینه کرده بودند

    استاد جان مرسی که کمک میکنی این زهرماریهارو از وجودمون میکشیم بیرون خودمون رو بهتر میشناسیم

    من همیشه میگفتم خداشناسی چیه که اینهمه بزرگان تاکید بر آن دارند که خوشناسی منجر به خداشناسی میشه ولی دریغ از یک ذره راهنمایی خیلی کتاب میخوندم مقاله میخوندم سخنرانی گوش میکردم ولی هیچکدام مسیر را یاد نمیدادند قربونت برم سید جان که با فایلهاتون من به جواب سوالهام میرسم خداوند نگهدارتون باشد تا بتوانید چراغ راهنمایی برای بندگان خدا باشید و تشنگان آگاهی را سیراب کنید

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
    • -
      فاران گفته:
      مدت عضویت: 2512 روز

      سلام دوست عزیز

      خیلی از ترسها و طرز فکرهات شبیه من بود

      بعضی جاها فکر میکردم این کامنت رو من نوشتم

      اونجا ک گفتی درد رو پیدا میکنی و درمان رو هم میدونی ولی تو سیاهچال بمونی و نتونی کاری بکنی

      من اگه جوابت رو دارم میدم درحقیقت دارم به خودم میگم

      آخه عزیزم پس مشکلت چیه ک یه یا علی نمیگی و دستت رو تو دستت خدا نمیزاری؟

      در جا زدن و حرکت نکردن همون شرکه

      وقتی خدا ازمون میخواد ک بلند شو ولی ما زانوی چه کنم چه کنم بغل گرفتیم و حسرت میخوریم

      1_ رو باورهای توحیدی یه مدت کار کنیم تا توکل کردن بخدا رو یاد بگیریم و تمرین کنیم

      از کارهای کوچیک

      بعد هی همین جور جلو بریم

      باورهای مخربی ک پیدا کردیم رو هم یکی یکی براشون جملات تاکیدی خوب پیدا کنیم و همون طور ک دستمون تو دست خداست یکی یکی به ذهنمون ثابت کنیم ک دیدی این باور غلط بود و اگه یه اتفاق خوب افتاد اونو هزار بار براخودمون یادآوری کنیم ک دیدی خوب شد

      تا به مرور روی اون باور غلط رنگ سفید کشیده بشه و یواش یواش محو بشه

      اون باور بعد از یه اتفاق خوب یه مشکل پیش میاد خیلی مخربه..

      در مغز منم بود ک خداروشکر الان خیلی خیلی بهتر شده

      در مورد پس انداز باوری ک من دارم

      اینه ک هرچقدر کرایه بالاتری بدم خدا بیشتر میرسونه و تو اطرافیان دیدم و در من نهادینه شده اصلا نمیدونم درسته یا غلطه

      ولی شما میتونی برا خودت جایزه بزاری

      مثلا پس اندازهای کوچیک رو سریع برو یه قطعه طلا بخر خیلی خوبه چون باعث میشه ذهنت اونا رو ببینه و ساکت بشه من خیلی دیدم خانمها ک تو فکر خرید طلا بودن همین جوری براشون جور شده و هی خریدن

      حتی خودمم یه زمان خیلی تو خط خرید طلا بودم الان ک به اون زمانها فکر میکنم تعجب میکنم ک چطور با اون حقوق کم همسرم براحتی پول برا خرید طلا جور میشد

      وخیلی زمانها هم بوده ک پول بوده ولی من تو فکر پس انداز و خرید طلا نبودم و پولمون براحتی از دستمون رفته یا یکی ازمون قرض گرفته و باعث دردسر شده

      اگه تو زندگی خودت دنبال اینجور موردها بگردی زیاد پیدا میکنی و متوجه میشی ک پس انداز چقدر خوبه

      ترس بعدی ترس از رانندگیه ک در من هم هس

      یکی بهم گفت یه راننده بگیر روزی نیم ساعت در هفته 2/3بار ولی مداوم باهاش برو بیرون و تمرین کن تا ترست بریره

      و پولی ک مصرف میشه یه جور سرمایه گذاریه خیلی پرمتفعت هس

      هم به ترست غلبه کردی و هم یه مهارت کسب کردی

      واقعا وارن بافت راست گفته ک بزرگترین سرمایه گذاری سرمایه گذاری رو خودته

      ترس از حرف مردم ک دیگه مشکل جهانیه

      اونو هم رفت وآمد رو با آدمهایی ک پشت سر حرف میزنن کم کن

      و کم کم کارهایی رو انجام بده ک حرف مردم رو بی اهمیت کنی

      مثلا من قبلا حتما باید عروس رو دعوت میکردم یا برا مناسبتهایی کادو میبردم یا دست خالی جایی نمیرفتم

      یا چادرم رو خیلی خاص سرم میکردم و….

      الان در اکثر مواقع ک حوصله نداشته باشم خودمو به زحمت نمی اندازم و دیدم ک هیچ اتفاقی نیافتاد خخخخ

      دیروز بدون چادر با دخترم رفتم جایی ک و برگشتم با اینکه ترس داشتم یه فامیل جلوم سبز بشه و شوکه بشه

      و خیلی هم خوش گذشت و دوتا دستهام رو تو هوا تکون میدادم و اونا و موهام داشتن ازم تشکر میکردن

      و هیچ اتفاق خاصی جز راحتی و آرامش

      نیافتاد

      بیشتر این مسایل درگیریهای ذهنی ماست ک باید بهشون غلبه کتیم و رد بشیم ازش

      وگرنه مردم درگیر خودشونن

      در مورد ترس از پیشرفت :

      همیشه به ذهنت بگو پس چرا پول پول میاره

      پس

      پیشرفت پیشرفت میاره

      موقعیتها و ایده های جدید میاره

      حال خوب حال خوبتر میاره

      منم گاهی نیگم کاش زودتر میفهمیدم

      ولی دوست خوبم به زمان بندی خدا اطمینان کن

      الان هم اگه موانعی ک سر راهمون سد شده رو با توکل بخدا برداریم پیشرفتهایی میکنیم ک تمام اون اشتباهاتمون جبران میشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مریم شریعت گفته:
        مدت عضویت: 869 روز

        سلام دوست خوبم

        از خوندن کامنتتون واقعا لذت بردم بله درست میگین باید حرکت کرد باید کاری کرد فقط گوش دادن به فایل و خریدن دوره و نوشتن کافی نیست باید جسارت به خرج داد

        البته من خیلی وقته شروع به کار کردن روی خودم کردم و نسبت به قبلم بهتر هستم ولی متاسفانه وقتی با کسی روبرو میشم انگار اصلا تعهدم یادم میره هی تو خودم قانون رو تکرار میکنم ولی در عمل همون قبلی هستم

        نباید مثل برکه ای باشم که بی حرکته و میگنده باید به دریا وصل شم و جریان داشته باشم و امروز همش به خودم میگفتم باید حرکت کنم باید تغییر کنم باید طوری رفتار کنم که مشخص بشه دارم قانون رو عمل میکنم و رفتارم تغییر بکنه

        ممنونم که تلنگری به من زدین و کاتالیزوری شدین برای حرکت کردنم

        دوستون دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدا

    سلام استاد،خانم شایسته و دوستانم

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    ترس از بی پول شدن

    چون در گذشته بسیار بی پولی را تجربه کردم ترس از بازگشت به اون دوران هنوز تو وجودم هست و ترس دارم بنابراین در بسیاری از مواقع با احتیاط پول خرج میکنم و حساب کتاب دقیق هزینه را دارم و سعی میکنم کمتر پول خرج کنم تا به اون دوران برنگردم.

    ترس از آدم موفق نشدن و پولدار نشدن

    اکثر وقت و انرژیم صرف چگونه پولدار شدن میشه شاید 90 درصد ذهنم درگیر این مسئله هست چون گذشته بی پول و سختی داشتم میخوام الان و آینده پر از ثروت و پول داشته باشم.

    ترس از مواجع شدن با مشکلات و یا فرار از مشکلات

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای: