پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

534 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2314 روز

    سلام به استاد عزیزم ومریم جانم

    سلام به همگی

    ترس های زیادی داشتم که به لطف الله ی مهربونم وآموزشهای شما استادعزیزم همه ی این ترسها با گذروندن تکاملم کم کم به هراندازه ای که خدارو در زندگیم باور کردم وبه یگانگیش ایمان آوردم ترسهام هم کم شدن.

    الآن به مرحله ای از زندگیم رسیدم که حضور خداجونم رو درکنارم درک میکنم.تنها امیدم به خداست،میدونم که تمام اتفاقات زندگیم حتی اگه ظاهر بدی هم داشته باشه برای من خوب پیش میره.نگران هیچ چیز وهیچ کس نیستم الآن میفهمم چقدر قبل از درک توحید وبا تکیه کردن به عوامل بیرونی به خودم وروحم آسیب رسوندم واما زندگی الآنم درآرامش کامل،همه چیزو می سپار به خدا خودش وباعشق زندگیمو میکنم.خداجونم سپاسگزارم ازت که با این دریای بیکران آشناهم کردی که هراندازه درسامو ازش بگیرم هنوز هم مطالب هست برای یادگیری. خیلی خیلی سپاسگزار شما استادعزیزم هستم.شما بی نظیرین استاد جانم

    ازشمامریم جانم هم سپاسگزارم که اینقدر قلب مهربون دارین

    سپاسگزارم از شما دوستان عزیز بخاطر کامنت های آموزنده ای که میگذارین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1625 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    پروردگار فرمود :ای موسی آنچه خواستیقه تو عطا گردید و همانا برنو بار دیگر منت نهادیم

    آن هنگام که به مادرت وحی نمودیم که کودک نوزاد خود را در صندوقی گذار وبه دریا افکن امواج دریا کودک را به ساحل رسانید تا دشمارمن واو از دریا طفل را برگرفت ومن به لطف خود ازتو بردلها محبت افکندم تا تربیت وپرورشت به نظر ما انجام گیرد

    آنگاه خواهرت درجستجویت بود تا تورا از فرعونیان یافت وگفت:میخواهید کسی را که شیر وتربیت این طفل را تکفل کند معرفی کنم؟

    وماتورا به مادرت برگرداندیم تا به دیدار تو دیده اش روشن گردید

    یک نفر ازغرعونیام راتو کشتی مااز غم آن تورا نجات دادیم ودیگر بار به امتحان سخت بیازمودیم تا آنکه حالی به مقام رسیدی وتورا برای مقام رسالت ومحبت خود آراستیم

    اکنون تو وبرادرت با معجزات وآیانب که به شما دادم بروید وسستی در ذکر من روا مدارید

    بروید به سوی فرعونیان به رسالت که او سخت به راه کفر وطغیان شتافته است وبا او باکمال آرامی ونرمی سخن گویید باشد که ازاین خواب غفلت بیدار ومتذکر شود یا از خدا بترسد

    گفتند:بارالها میترسیم که با آن قدرت بی‌درنگ برما ظلم وعقوبت کند یا برکفروسرکشی خود بیفزاید

    خدا فرمود :نترسید که من با شمایم می‌شنوم ومی بینم سوره طه آیات 37تا 46

    هدایت خداوند امروز براین آیات زیبا بود که خیلی قلبم را روشن کرد

    خدارابی نهایت سپاسگزارم بابت قرآن ورسا وفصیح بودنش که مارااز جهل به روشنایی هدایت میکند

    خداوندا برزبانم وقلبم جاری شو

    سلام ودرود به استاد جان توحیدی ومریم جان عزیزم

    سوال:

    چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟

    امروز این فایل خیلی ذهنم را درگیر کرد چون پاشنه آشیل من ترس‌هام بوده و هنوز هست

    ولی تفاوتش در این است که الان با وجود ترس حرکت میکنم .از خداوند هدایت میگیرم برای دریافت هدایت وکاری که باید انجام بدم ونترسم

    ریشه ترس را از شرک میبینم هرجا ترسیدم حرکت نکردم وهیچ رشدی نکردم

    هرجا ترسیدم ومبترسم مانع رشدم شده

    دیروز سوره توبه را می‌خوندم ایه ای در مرود مهاجرت بود که کسانی که از وطن خودشون هجرت میکنند مورد آمرزش خدا وروزی بهشتی هستند

    چقدر من از مهاجرت وناشناخته ها میترسیدم و هنوز هم ترس دارم

    نتیجه اش جی شده ؟همون جایی که هستم موندم چون میخواستم کویر را نگه دارم وتوش برنج بکارم

    از تنها شدن میترسم هنوز به همین خاطر بقیه را هنوز در ذهنم بزرگ میکنم وعزت نفسم را پایین

    از طرد شدن تو رابطه میترسم به همین خاطر باز بقیه را بزرگ میکنم ونتیجه اش قدم برنداشتن ودنبال هدفم نرفتم

    بیشتر اوقات باورم نمیشه که همین جوری ترس دارم ته ذهنم وباعث میشه عجله کنم ولذت میرم از همون لحظه ام

    در رانندگی با اینکه خداراشکر مهارت دارم باز یه ترسی دارم که باعث میشه ازرمنظره هالذت نبرم

    حتی به یه شغل هم هدایت شدم که از مخالفت همسرم میترسم از اینکه شکست بخورم مورد انتقاد بقیه قراربگیرم

    از اینکه کارتم خالی بشه میترسم

    از دور شدن از خانواده و مهاجرت به یه کشوری دیگه وراحت صحبت نکردن میترسم

    یا خدا ذهنم داره هنگ می‌کنه از این همه ترس های واهی که ریشه در بی ایمانی من داره

    استاد در بخش دو شیوه حل مسائل سوالات را با خدا رفتم جواب دادم به خدا همش ترس بود تو هر کدوم از جواب ها

    دقیقا از همین ترس های که گفتید میترسم ونوشتم

    ریشه را باید از بچگی درون خودم موشکافی کنم

    چون چند مسیله ای که برام پیش اومده همش از بچگی من بوده

    استاد این سوالات ایندفعه واقعا برام سخت شده چون دقیقا نبرید سراغ اصل ومن میفهمم از کجا داره آب میخوره اون کارهایی که باید انجام میدادم وندادم ویا باید انجام نمی‌دادم ودادم

    ولی اهرم رنج ولذت که خیلی برام لذت بخش شده چون ترس هام را کمتر کرد وذوقم را برای قدم برداشتن بیشتر

    استاد جان خیلی دوست داشتم هدایت بشم به شغلی که خودم پول دربیارم وچند روز هست به یه شغل راحت هدایت شدم ولی هنوز ترس دارم که برم سراغش

    چون چند بار یه شغل را عوض کردم وباز ادامه ندادم میترسم

    ولی با این سوالات حتما میرم انجام میدم چون از خدا هدایت خواستم که به من بگه چکارکنم

    که الان فهمیدم باید برم تو دل ترس هام

    با توکل به خدا

    هرجا رشد کردم وقدم برداشتم وبا وجود ترس حرکت کردم به خدا نتیجه اش عالی شد

    از جابه جاشدن منزل میترسیدم ولی قدم برداشتم و درست شد

    از عمل کردن چشم میترسیدم ولی نتیجاه اش عالی شد

    از وزن کم کردن میترسیدم ولی انجام شد و نتیجه اش عالی شد

    از رنگ نکردن میترسیدم ولی نتیجه اش عالی شد

    از خرید دوره ورفتن پول از کارتم میترسیدم ولی نتیجه اش عالی شد وخداراشکر که هدایتم کرد به دوره شیوه حل مسائل وکشف قوانین وترکیب این دو دوره باهم عالی شده برام

    استاد فکر میکنم همین ترس ها هم از پایین بودن عزت نفس میاد

    وقتی من هنوز اینقدر خودم را باور ندارم ومبترسم خب بقیه هم همین ترس را از فرکانس من میگیرند ومتوجه میشن

    چون واقعا باید شخصیتم عوض بشه وبهخدا ایمان داشته باشم وبرم تو دل شیر

    همه این ترس هاواهی وزاییده ذهنم وباورهای جامعه میاد که من را از قدم برداشتن دور می‌کنه

    استادجان سپاسگزارم بابت این الگو که مطرح کردید سپاسگزارم واز خداوند بهترین ها را براتون می‌طلبم

    خداوندا تو باشی کافیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  3. -
    طاهرجان صدیقی گفته:
    مدت عضویت: 814 روز

    به نام نیروی که همه چیز در ید قدرت اوست.

    و سلام به موحد ترین شخصی که تا الان در زندگیم می شناسم خدا کنه که شاد و سر حال باشید.

    الگوی تکراری ترس

    انتقاد

    من از انتقاد کردن خیلی می ترسم اگر یکی ازم انتقاد کنه که فلان رفتارت اشتباه است بهم میریزم و فکر می کنم بنده زشت اعمالیم و پیش خدا بد سرشت می بینم خودمو و احساس گناه می کنم به طوری که تمام کارهای خوبی را که انجام دادم فراموش می کنم و از این ور هم شیطان شروع میکنه به نجوا که تو نمی تونی اعمال نیکی انجام بدی هر چقدر سعی کنی بی فایده است .

    ترس از مجرد بودن و سنم

    خیلی می ترسم از این که با آدمای جدید رو به رو شم بخصوص با همسایه های جدید مون می ترسم که ملاقات شون کنم چراکه میگم الان می پرسن تو که سنت بالاست چرا هنوز ازدواج نکردی؟ ولی گه گاهی با این ترسم قصدا رو به رو شدم.

    از یک تعداد تار های سفید موهام

    چون یک تعداد اندکی از موهایم سفید شده می ترسم کسی ببینه حتی خانواده ام فکر می کنم الان میگن با!!! این که پیر شده ولی هنوز از دواج نکرده.

    ترس از تاریکی

    از رو به رو شدن به تاریکی زیاد می ترسم به طوری که اگر یکم به تاریکی‌ زیاد بمونم احساس بندش نفس می کنم ولی با این وجود هم زیاد با این چالش رو به رو شدم.

    ترس از قضاوت شدن

    خیلی می ترسم از این که خانواده ام راجع به مساله مجرد بودنم و ازدواجم و از این جور حرفا بزنن چون فکر می کنم حرف ها و باور های شان در زندگیم تاثیر گذار است، ولی چند وقتی است آگاهانه سعی می کنم این شرک رو‌ ریشه کن کنم از وجودم و تا حدودی هرچند خیلی کم موفق هم شدم اما نه زیاد که اون هم نیاز به زمان و طی شدن روند تکاملم در این راستا داره.

    طوری که در فایل های قبلی نیز گفتم از برنج پختن در مهمونی می ترسم حال آنکه همیشه به خونه آشپزی می کنم و پلو های عالی می پزم حتی در بعضی از مهمونی ها آگاهانه سعی می کنم بر این ترسم غلبه کنم و پلو های خوبی هم پخته کردم که خود مهمونا زیاد تعریف و تمجید کردن این ترس قبلنا زیاد بود به طوری که خودمو آگاهانه یک جورایی کنار می کشیدم که نکنه مجبور بشم من برنج هارو پخته کنم و وحشت داشتم از پختنش اما حالا این ترس به مراتب کم تر شده در وجودم.

    خیلی خیلی سپاس گزارم استاد که آگاهی های دوره کشف قوانین زندگی رو در این فایل های الگو های تکراری رایگان در دسترس ما گذاشتید و وقت صرف کردید بابت تهیه این فایل با ارزش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    وجیهه بانو گفته:
    مدت عضویت: 1830 روز

    با یاد تو ای لطیف

    هزاران درود به اساتید عزیز و بزرگوارم

    و هزاران درود به همه دوستان هم مسیرم در این راه سبز

    امان از این ذهن چموش که تا همین الان داشت مقاومت میکرد برای کامنت نذاشتن ،که:

    خدایا شکر تو که ترسهای زیادی نداری..

    تو که مدتهاست در این مسیری و خوب روی خودت کار کردی و نتایج خوبی هم گرفتی..

    تو که الان خیلی آرامی و توکلت هم به خداست دیگه چی میخوای بنویسی!!!!

    تو که فلان مسئله ت به راحتی حل شده و ترسی نداری….

    و…

    و….و….

    اعوذ بالله من نفسی

    از دیشب داشتم فکر میکردم که من چقدر ترس دارم؟؟؟!!!

    از چه‌چیزهایی ترس دارم؟

    آیا رشد من در این مسیر اونقدری هست که بدون معطلی و محکم بگم:

    خدایاااااااااااااااا من تو رو‌پیدا کردم و از هیچی نمیترسم؟؟؟!!!!!

    دیدم اوووووووهه

    ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا!!!؟؟؟؟!!!

    بعد وقتی به قول یکی از دوستان (فک کنم آقای حسن کفاش دوست بودن) با ذهنم رفتم تو رینگ و گوشه رینگ گیرش آوردم دیدم بهههههه بهههههههه…

    از شماره خارج شد!!!!!!

    از بعضی حشرات میترسم…

    از بعضی از موجودات میترسم…

    اگر تو دل جنگلی… کویری… غاری…. گیر کنم و شب بشه از اون تنهایی و تاریکی میترسم..

    از فراق عزیزانم به شدت میترسم(وقتی مامان نازنینم دو سال پیش آسمانی شدن حدود یک و نیم سالی طول کشید تا خودمو آروم‌کنم هر چند در ظاهر بعد از سه روز خیلی خودمو حفظ کردم به خاطر عزیزانم که اقوام تحسینم میکردم ولی درونم.. آههه……)

    از آینده بچه هام میترسم و نگرانم….

    از کمبود میترسم….

    از این که خواهرها یا برادرام براشون مسئله ایی پیش بیاد میترسم….و….

    و همه و همه اینها در حالیکه اول میگفتم نههههه شکر خدا همگی شون به دستان قدرتمند الله سپردم و دلم آرومه…

    وقتی با خودم رو راست شدم دیدم نخیییییییررر خیلی هم آروم نیستم مثلا الان اگر یکی از عزیزانم زنگ بزنه و خبری که دوست ندارم بهم بده،

    عکس العمل من چه خواهد بود؟؟؟!!!!!

    من وجیهه که الان در شهر دیگه ایی هستم و ازشون دورم آیا یک‌ نفس عمیق میکشم و خیلی شیک به آسمون نگاه میکنم و دستم رو روی قلبم میزارم میگم خدایا خودت حلش کن و خودمم میرم دنبال روتین زندگیم…

    یا نگران میشم و هیییی زنگ و تماس و چی شد و منو بیخبر نزارین و …. ….

    بعد یادم اومد از اتفاقی که پارسال برای همسر عزیزم رخ داد

    وقتی ساعت 8 ونیم از اورژانس تماس گرفتم خانم حافظان؟؟؟؟

    بله

    همسرتون فلان جا تصادف کرده تشریف بیارین فلان بیمارستان…

    من…واویلاااااااااااااااا…

    قلبم …..نگم که چطور میتپید؟؟؟!!!!!!

    ذهنم … نگم‌که چه چیزهایی تصور میکرد……

    دست و پام… نگم که بی حس شده بود و …

    چشمام… نگم که ناخودآگاه اشک میریخت…

    و…..

    و…

    و….

    دیدم درسته که توی این مدت الهییییییی شکر خیلییییییییییییی عالی شدم از همه نظر ولی تا زمانی که این ذهن هست و فعالیت میکنه… منه وجیهه ی عزیز کرده خدا باید همه سعی مو بکنم بنده خدا باشم نه بنده شیطان…

    و الا قانون با من تعارف نداره…

    از خداوند هرگز شرٌ صادر نمیشه و نور در زندگی همه ما جاریست ولی من کجای کارم؟؟؟!!!

    درسته که:

    حافظ جناب پیر مغان مأمن وفاست

    درسِ حدیث عشق بر او خوان و زو شنو

    خدایی که مأمن وفاست من چقدر متعهدم به این مأمن؟؟؟!!!!!

    یک استاد بزرگوار عرفان داشتم که میگفتن:

    انسان شاکر ، از خداوند مهربانتر نمیشود

    پس انسان شاکر دلسوزی نمیکند ، نه برای فرزندانش، نه برای پدر و مادرش و نه برای عزیزانش

    چرا که میداند حتی اگر شرایط آنها ناخوب باشد، این درس آنهاست در این دنیا که باید چیزی بیاموزند…

    الهی و ربی من لی غیرک

    به قول سعدی شیرین سخن:

    چنان لطف او شامل هر تن است

    که هر بنده گوید خدای من است

    چنان کار هر کس به هم ساخته

    که گویی به غیری نپرداخته…

    الله اکبر از لطف این خدای عزیز

    این ارباب بنده پرور

    خدایا:

    من در تو گریزان شدم از فتنه خویش

    من آن توام مرا به من باز مده

    برای همه شما دوستان خوبم

    سراسر نور و عشق الهی میطلبم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      سیدحبیب حافظان گفته:
      مدت عضویت: 2067 روز

      سلام بر معشوق زمینی ام و هدیه آن معشوق آسمانی و خالق همیشه عاشق من

      مثل همیشه صداقت و شجاعت تو تحسین میکنم که حقایقی از ترس ها رو بیان کردی که تقریباً برای همه ما به نسبت وجود دارن حالا کمتر یا بیشتر به نسبت خاطرات و اتفاقات گذشته

      مثلاً من از سوسک نمیترسم اما به خاطر سگی که در بچکی به من حمله کرد به شدت از سگ میترسیدم تا اینکه وقتی عشق به حیوانات در وجودم جاری شد ، بقدری عکس العمل این موجودات وفادار(سگ ها) برام جالب بود که ترس از سگ هم از وجودم پرکشید.

      عشق عجیب معجونیه هرجا که بکار گرفته بشه معجزه میکنه

      مثلاً با تمام مشکلات مالی که در زندگی مون بود هرگز ترس از آینده نداشتیم و همیشه امیدوار بودیم که روزی تمام خواهد شد

      عشق ترس‌ها ی زیادی رو از وجود ما برد مثل ترس از مرگ

      الان نه فقط از مرگ نمیترسم که بسیار هم مشتاق حضورشم

      یادمه وقتی کرونا داشت منو میبرد ، حضور فرشته مرگ رو بر بالینم درک کردم که با صدای زیبای خودش و با احترام گفت: «سلام بر تو حبیب »

      میدونستم که الان زمان رفتن نیست و بعد از اون تصادف و تجربه زیبای عروج

      دیگه مشتاق رفتنم

      بیشتر ترسهای مشترک ما حول مباحث مالی بود( تو کامنت خودم گفتم) و مثل تمام دردها و رنجهامون با عشق درمانی بر تمام اونا غلبه کردیم.

      میخوام به اونایی که این کامنتو میخونن بگم : عاشقانه زندگی کنید چون در عشق هیچ گزند و آفت و ترسی نمیگنجه و هیچ رنجی نمیتونه دل عاشق رو برنجونه

      عاشق هرگز ناامید نیست

      هرگز از زمین خوردن خسته نمیشه

      جنس عشق همیشه و همه جا همینه

      فقط اون بالا ناب تر و خالص تره

      چقدر دوست دارم که دوستانم هم این عشق رو درک کنند

      خداوندا چجوری شکرتو بگم ؟ که ناتوانم از شکر حتی یک لحظه از وجود عشق که در واقع دلیل وجود توست.

      باشد تا رستگار شویم ( ان شاءالله)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    آرزو نظامی گفته:
    مدت عضویت: 1535 روز

    سلام خدمت استادعزیزم ومریم جون باعشق خداروشکر که یکبار دیگه نفسم میکشم و اجازه زندگی کردن رو دراین دنیا زیبا رو دارم

    خداروشکر که همیشه روزم را با گوش دادن به صحبتهای استاد عزیزم شروع میکنم

    خداروهزار بار شکر وسپاس

    برای سراغ جواب دادن به سوال که استاد عزیزم پرسیدن ترس؟

    خوب من خیلی ترسها دارم که هنوز متاسفانه دارم باهشون زندگی میکنم ومثل یک کنه چسبیدن به من ودارن تمام خون و انرژی ورشد پیشرفت منو میخورن

    خیلی دوستدارم برم تو دل ترسهام ولی راهشو بلد نیستم نمیدونم باید چیکارکنم

    لیست ترسها :

    1.ترس ازبی پولی

    2.ترس ازخرج کردن

    3.ترس از تنهایی

    4.ترس از جنگل وگوه

    5.ترس از حیوانات

    6.ترسراز تایید نشدن

    7.ترس ازدیده نشدن

    8.ترس از قضاوت

    9.ترس از بیماری

    10.ترس ازمرگ

    11.ترس از حرف مردم

    12.ترس از ارتفاع

    13.ترس از رانندگی

    14.ترس از نرسیدن به هدفهام وارزوهام

    15.ترس از اینده

    16.ترس از گذشته

    17.ترس از نداشتن عشق در زندگیم

    18.ترس از تغییر نکردن

    19.ترس از تنبلی

    20.ترس از تصادف

    21.ترس از همسر

    این کمی ازترسهام بودکه هنوز نتونستم باهشون مواجه بشم خیلی دوستدارم ولی هنوز موفق نشدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  6. -
    فردین زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1413 روز

    سلام به بهترین استاد و خانوم شایسته و دوستان گلم

    برای من این ترس که اصلا به خاطرش هدایت شدم به دوره کشف قوانین زندگی

    روبرو شدن با بزرگترین ترس زندگیم، اینکه بخوام با یک دختر دیگه در مورد عواطف و احساساتم صحبت کنم و بگم که من چقدر ادم خوب و درست و پاکی هستم، من همین امروز وارد این ترسم میشم و میدونم که چقدر خوب و قشنگ می تونم این ترس رو واردش بشم و ازش گذر کنم و این ترس ها همه از ترمزهای من میان که من دارم یکی یکی اونها رو پیدا میکنم و منطق های قوی میارم براشون و این روند چقدر قشنگ داره اون پازل ها رو کنار هم قرار میده و من ایمان دارم که جرات امید و ایمان من هزاران برابر شده از اینکه برم داخل ترس هام و شکستش بدم و اون رابطه عاطفی که سال هاست خودم رو منع کرده بودم و به خاطر افکار خودم از تجربه اش، بدستش بیارم و این است اشرف مخلوقات بودن که با پیدا کردن ترمزها چقدر قشنگ جهان به خدمت ما در میاد و مسیر رو هموار میکنه برای رسیدن ما به خوشبختی و سعادت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    معید ماندگار گفته:
    مدت عضویت: 870 روز

    درود بر استاد گرامی

    بنده موارد زیادی هستند که ازشون میترسم:

    من برای شروع یک رابطه جدید میترسم. حالا هر رابطه ای . چه ایجاد یک رفیق جدید و چه جنس مخالف و همش ترس دارم از رد شدن.

    برای همین خیلی سعی میکنم فایل ابوموسی رو گوش کنم و حتی تلاش هم کردم براش. سعی کردم با افراد غریبه صحبت های کوتاه داشته باشم و آدرس خیابون هایی که من اونجا خودم زندگی میکردم و از خودشون بهتر بلد بودم رو، میپرسیدم فقط برا اینکه مثل ابوموسی نشم

    جالبیش اینجاست که من کاملا مسلطم به ذهنم زمانی که با شخصی میخوام صحبت کنم و وقتی با طرف صحبت میکنم ، خیلی خوب گوش میدم و براحتی میتونم گفت و گو رو ادامه بدم و از اونجایی که مسلطم به مدل های رفتارشناسی و شخصیت شناسی ، براحتی میدونم چجوری با طرف برخورد کنم تا گفت و گو مسالمت آمیزی داشته باشیم.

    چه با دخترش چه با پسرش . من کاملا هنگامی که با افراد غریبه صحبت میکنم ، استرس هیچی ندارم ، ترسی ندارم ، نگران نیستم، محکم صحبت میکنم و خوب کنترل ذهن میکنم

    و همه این. ترسا فقط تو ذهنمه و با اینکه چندبار با آدمای غریبه صحبت کردم ، هنوز هم ترس دارم اما تو ذهنم نه هنگام گفت و گو

    تو هنگام گفت و گو ، افراد براشون جالبه منو راهنمایی کنند یا باهام صحبت کنند.

    و این چیزیه که خیلی نیازش دارم . ایجاد روابط جدیدی که خودم شروع کننده اش باشم.

    بتازگی متوجه این قضیه شدم که منی که 22 سالمه و کلی کلی رفیق و دوست داشتم ،

    متوجه این قضیه شدم که همه روابط من با دوستام طوری شکل گرفته بود که من هیچوقت شروع کننده نبودم. همیشه اونها شروع کننده بودند. همیشه اونها میومدن سمتم و من فقط پاسخ دهنده خوبی بودم که موجب میشد بیشتر بخوان باهام حرف بزنن

    الان میفهمم که این الگو منه که تو روابط شروع کننده نیستم. و دوست دارم تغییر کنم و شروع کننده باشم و چند روزیه از خدا خواستم روابط جدید و تازه برام ایجاد کنه و اجابت هم داره میکنه اما بازهم من توشون شروع کننده نیستم خخخخ

    این چیزیه که هر روز بهش فکر میکنم اما اصلا نگران نیستم چون همین الانشم کلی از خواسته های قبلیمو خدا برآورده کرده ، پس اینارو هم برآورده میکنه…… پس من بچسبم به علاقم و از زندگیم لذت ببرم…. همینکه میام اینجا وقتمو میزارم بجای اینکه تو اینستا وقت بزارم ، خودش فوق العاده لذت بخشه . حتی اگه قرار باشه درمورد ترسام صحبت کنم ….. نشونه ها خودش میاد …. من هدایت میشم ….. و براحتی خدا برام روابط جدید ایجاد میکنه.

    من اومدم خوده منو در چندین ماه پیش ارزیابی کردم و اون موقع من از سوسک خیلی بیشتر میترسیدم تا ایجاد روابط و صحبت با افراد غریبه یا حتی رد شدن. اما رو خودم کار کردم و الان خیلی ترسم از سوسک به شدت کم شده. یادمه اوایل که از برنامه های شما استفاده میکردم ، شما میگفتید اگر از سوسک میترسی باید بری تو دل ترسات و من اون موقع گفتم نه امکان نداره ، این چه منفعتی برای من داره و من هیچوقت اینکارو نمیکنم و این حرفا…… اما الان من خیلی ترسم کم شده. قبلا من نمیتونستم نگاهش هم کنم ولی الان هروقت یک سوسک میبینم ، حالم خوبه، شاد میشم از اینکه نمیترسم.

    اینو گفتم که به این قضیه ربط بدم که خدا ، هدایت کرد منو که این ترسی که از سوسک دارم برطرف بشه…… پس برای روابط هم میشه….. و اصلا نگران نیستم…… با عشق میرم سراغ زندگیم ، علاقه ام و عشق دنیا رو میکنم

    یکی دیگه از ترسام که الان خیلی کمتر شده ، ترس از همون آگهی تبلیغاتیه که باز هم ربط داره به ارتباط با افراد غریبه

    که البته الان خیلی ترسم کمتره و تو همین یکی دوروزه انجامش میدم تمرینو. تو این قضیه ترسم کمتره چون انقدر دیگه مهارت دارم که هم خودم به وجد میام و هم مخاطبم و خجالتی ندارم.

    اما تو مورد قبلی اینکه بخوام افراد غریبه رو ترغیب کنم که همدیگرو دوباره ببینیم، این ترسه تو ذهنم

    ترس دیگه ام از سر و صدا و داد و بیداد و تراوش شدن احساسات بد بقیه اس

    برای همین با اینکه تو خونه احتمالش کمه اتفاق خاصی بیوفته اما تو خونه نمیمونم

    هرجا داد وبیداد کنن من فرار میکنم و مثل یک شوک میمونه برام و هندزفری میزارم که شاید نشنومش

    برای همینه که بیشتر وقتمو الان دارم کتابخونه میگذرونم

    من از جاهای ناشناخته هم تو ذهنم خیلی میترسم اما موقع رویارویی و حضور در اون جاهای ناشناخته خیلی خوب برخورد میکنم ، کنترل ذهن رو عالی انجام میدم و دست و پام هم نمیلرزه اما وقتی دوباره میرم یه جای جدید ، دوباره همون داستان.

    جاهای ناشناخته ، منظورم هر چیزی میتونه باشه ، یک مغازه ی ناشناخته…..کتابخونه ای که چند سال عضوش بودن ولی ولش کردم و الان دوباره میرم…. سوپرمارکت جدید و ناشناخته …. آرایشگاه جدید و….

    تمام این ترسارو کسی داره که زمانی هر روز برای انواع مختلف آدما ، سخنرانی میکرده. من برا 150 نفر آدم هم یکجا سخنرانی کردم. من توسعه دهنده ارز بودم و تیم بزرگی داشتم و هر روز سخنرانی میکردم ، آموزش میدادم با انواع آدمها درصورتیکه من قبل همه این داستانا کاملا درونگرا بودم و اصلا جرئت نداشتم اما چندین ماهه که تمرکزم جای دیگس و این ترسا اومده

    اما باز هم میگم اصلا نگرانش نیستم چون همش حل میشه و منه آینده زمانی که به این ترسای گذشته ام نگاه میکنم لذت میبرم

    تمرکزمو الان نمیزارم روی چیزایی که احساس بدی بهم میده و خدا همشو خود به خود درست میکنه و من عاشق فایل «داستان هدیه تولد من» هستم استاد . چون قبلش خیلی داشتم بدو بدو میکردم و خیلی دست و پا میزدم و خیلی جدی گرفتم اما از وقتی که این مدلی دارم فکر میکنم همه چیز داره عوض میشه. خیلی اتفاقای بزرگی تو زندگیم افتاده

    پس حتی شده طوری همین الان به ترسام نگاه میکنم که ازشون لذت ببرم :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  8. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1316 روز

    به نام پروردگار نور و زیبایی

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان هم فرکانسی

    خدایا شکرت این سوال‌ها به من کمک می‌کند که الگوهای تکرار شونده که ترس است را چگونه روی آن کار کنم واکنش‌های آن را بتوانم کنترل و از ترس‌ها بزرگتر باشم و بر آن غلبه کنم

    اما در مورد من ترس قبلاً این بود که از روابط خیلی زیاد می‌ترسیدم که طرد شوم و دیگر نتوانم ان روابط را داشته باشم و این ترس باعث می‌شد که یک سری از نبایدها را که دوست نداشتم انجام دهم یعنی اگر حتی علاقه‌ای هم نداشتم اما الان خیلی خیلی کمتر شده و وابستگی را در خودم کمتر کردم و سعی کردم در رابطه در احساسات غرق آن نشوم و منطقی فکر کنم و رفتار کنم

    مورد بعدی که نا شناخته‌ها می‌ترسم چون دوست دارم همه چیز برای من آشنا باشد تجربه و احساس خوبی ندارم اگر چیزی را ندانم نشناسم خیلی اذیت می‌شوم و بیشتر سراغ آن نمی‌روم

    ترس دیگه من از دست دادن عزیزانم مخصوصاً مادرم که نکنه از دست بدهم من دیگه نمی‌توانم زندگی خوبی داشته باشم و مورد بعدی ترس از بلندی و ارتفاع دارم

    ترس مورد بعدی کار جدید که چون نمی‌دانم چگونه است خیلی سختم است که مواجه بشوم با ان ترس‌ها باعث شده من هنوز نتوانم به آنها غلبه کنم و یا مواجه شوم از آنها فرار می‌کردم و می‌دانم که خوب نیست چون باید خیلی روی خودم کار کنم تا بهتر بشناسم این ترس‌ها علاوه بر اینکه از خواسته‌ها من را دور می‌کند باعث می‌شه که ترس‌های بیشتری رو شاهد باشم در زندگی استاد عباس منش سوال‌های خوبی رو پرسیدید که باعث شده امروز من این ترس‌ها رو بنویسم و روی آن کار کنم برای بهتر شدن

    برای تک تک دوستان سایت عباش منش بهترینها رو ارزو دارم

    در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    نسیم گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    سلام استاد بی نظیر که شب و روز و ساعتهام گره خورده به دیدن فایلهای فوق العاده تون .

    وقتی فایل رو داشتم میدیدم با خودم گفتم من هیچ ترسی توی زندگی ندارم اما بعد مثال های شما یکی یکی که شنیدم دیدم در حقیقت همه ترسها مخفیانه پس ذهن من هست .مخصوصا ترس از ترد شدن .

    همیشه توی روابط با چنگ و دندون میچسبم به طرف اما وقتی صحبت جدا شدن باشه دلم میخواد ازهمیشه از طرف من باشه . حتی رابطه هایی که جدا شدم بعد یه مدت طرف با اظهار ندامت و گریه و زاری برمیگرده منم قبولش میکنم اما بعد خودم ولش میکنم این به من آرامش میده که کسی منو ترد نکرده.

    حتی الان با همسرم هر وقت دعوا میشه من سریع پیشنهاد میدم که بیا جدا بشیم اصلا دوست ندارم اون منو ول کنه بره انگار اگه همچین اتفاقی بیافته من دق میکنم و غرورم خیلی خیلی جریحه دار میشه.

    حالا ترس از دست دادن احتمال میدم چون توی سن 7 سالگی پدر و مادرم از هم جدا شدندواسه همون ازش میترسم اما نمی‌دونم اینکه حتما این جدایی باید از طرف من باشه ریشه در چی داره؟

    یه ترس مهم دیگه ترس از انتقاد و مسخره شدن دارم به شدت عصبی میشم البته از وقتی روی خودم دارم کار میکنم و دوره عزت نفس رو گرفتم همش به خودم یادآور میشم که من مسئول هر آنچه که توی زندگیم اتفاق افتاده هستم . حتی خوشحال میشم کسی بهم ایرادات کارم رو بگه فکر میکنم جدیدا خیلی بهتر شدم ولی توی عصبانیت همون آدم یکدنده و لجباز سابقم حتی دیشب بعد یک مشاجره که با همسرم داشتم صبح توی خواب و بیداری خودم رو خیلی شماتت کردم که چرا نتونستم ذهنم رو کنترل کنم و اون دعوا پیش اومد .بعد صبحانه برای آرامش بیشتر داشتم فایل هفتم دوره عزت نفس رو گوش میکردم شنیدم که استاد گفتن باید تکامل طی بشه و به یک شبه نمیشه همه چیز رو تغییر داد و به خودتون ایراد نگیریدو سختگیری نکنید .

    از خداوند بابت هدایتی که انجام داد ممنون و شکر گذار هستم که در بهترین دقایق بهترین هدایت ها رو واسم انجام میده.

    استاد زندگی من بعد خرید دوره 12 قدم که الان تا قدم 6 پیش رفتم و دوره عزت نفس که یک ماهه خریدمش به واقع گلستان شده و چرخهای زندگیم داره روغنکاری میشه شما ببیییی نظیری استاد می‌دونم که هر چی بگم بازم کمه اما من به خداوند و به شما و گفته های شما ایمان کامل آوردم .ممنونم که هستی پاینده باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  10. -
    فرانه پناهی گفته:
    مدت عضویت: 812 روز

    ب نام خداوند زیبایی ها خداوند قوانین حاکم برجهان خداوند مهربانی ها ……

    سلام خدمت شما استاد عزیز

    من نمیتونم بگم تغییر کردم یا عالی شدم ولی اینو میتونم بگم از وقتی با شما آشنا شدم مفهموم زندگی متوجه شدم اینکه این منم ک شرایط ایجاد میکنم خداروشکر میکنم ..

    و اینو میدونم خیلی باید رو خودم کار کنم خیلی چون سال هاست ذهنم وجودم با باور ها و افکار منفی احاطه شده از خدا تغییر مثبت میخوام تغییر ب سمت نور..روشنایی…رهایی….پرواز ..زیبایی..حرکت ….

    گاهی با خودم میگم فرانه کنترل ذهن کار سختیه استاد عباس منش یا خیلی های دیگه ب راحتی ب این جایگاه نرسیدن اونا قوانین درک کردن بهش عمل کردن فقط حرف نزدن تونستن از وابستگی هاشون بگذرن تونستن در شرایط،بحرانی و تنش زا خودشونو کنترل کنن تونستن خودشونو دور کنن ازورودی های منفی،، فرانه تو چقد میتونی عمل کنی؛؛؛؛؛ وقتی فایل های شما حرف هایی ک می زنید گوش میدم حالم خوب میشه حس خوبی بهم میده با خودم میگم اگه این حرف ها دروغ باشه هیچ وقت حس حال خوبی بهت دست نمیده….

    راجب همین فایلتون چ ترس هایی داریم …

    استاد تو یکی فایل هاتون گفتیت

    غم از گذشته می آید ترس از آینده

    همینه ترس از اینکه بعدش چ اتفاقی می افتد ترس ازاین که ک ما در لحظه زندگی نمی‌کنیم همش درگیر گذشته و آینده ایم ..

    من از بچگی ک یاد میاد همیشه احتیاط کردم خودمو از کارای هیجان انگیز و خطرناک دور کردم چون ذهنم همش سمت اتفاق های بد می رفت ترس از اینکه نکنه اتفاقی بیوفته نکنه اینجوری شه همش سعی کردم ریسک نکنم همش دنبال ایمنی ترین چیز بودم و همش هیجان از خودم دور میکردم و گاهی ب علت این ترس از دور هیجان و لذت بقیه با حسرت نگاه میکردم و این ترس اجازه اون هیجان بهم نمی‌داد

    یا اینکه …

    من خیلی از سگ می ترسم از بچگی سگ دنبالم افتاده و این خاطره باعث شد ب شدت از سگ بترسم حتی سگ هایی ک خطری ندارن نمیتونم سمتشان برم این ترس باعث شد ک چند ماه پیش دوباره گذشته برام تکرار شه چندتا سگ گله هار به من و شوهرم حمله کنن ک با توکل ب خدا و نترسیدن شوهرم تونست فراریشون بده با خودم گفتم همش تو ذهنم از ترسیدن سگ حرف میزنم جهان ب حرف ذهنت گوش میده و هرجا میرم سگ میبینم ….

    یا ترس از قضاوت همیشه سعی کردم کسی قضاوت نکنم چون میترسم خدا منو تو موقعیت اون کسی قرار بده ک دارم قضاوتش میکنم ….

    با تشکر از شما ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1862 روز

      سلام دوست عزیز

      خواستم بگم اتفاقاً ترس از سگ یه ترس کلاسیکه که به شیوه استاد عباسمنش میشه کاملاً خوردش کرد.

      چطور؟

      یه بار حدود 20 سال قبل یک گله سگ به من حمله کردن. از شدت ترس و ندانم کاری، شروع کردم به پارس کردن!! و به سمتشان دویدم!

      آقا اینا دیدن من سگ تر از خودشونم!! همه شون فرار کردن!

      اینه که وقتی استاد عباسمنش میگه تو دل ترسهاتون برید، من کاملاً این حرف رو میفهمم…

      فقط هم به لطف سگها!

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: