پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-15.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-29 04:11:212024-08-04 11:31:00پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 8شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم
واقعاً خدارو سپاسگزارم برای همه چیز
این روزها بیشتر از همیشه حس میکنم که زنده هستم
حس میکنم که خلقتم دلیل محکمی داره و حس میکنم بیشتر از همیشه به خدا نزدیک هستم
زمانی که داشتم تمرین این فایل رو انجام میدادم و بهش فکر میکردم وارد نت گوشیم شدم و دنبال یه سری یادداشتهام بودم که وقتی نگاهشون کردم دیدم خیلی از چیزهایی که درخواست کرده بودم محقق شده و حتی چکاپ فرکانسی کشف قوانین رو دیدم با اینکه 5 جلسه هست که این دوره را پشت سرگذاشتم اما قشنگ تغییرات رو حس میکردم.
واقعا سپاسگزارم استاد عزیز که انقدر زیبا قوانین رو شرح میدید، همینطور خانم شایسته که با تمرینهاشون انقلابی برپا کردند
هربار که فایل مقدمه رو گوش میدم الگوهای تکراری بیشتری رو تو زندگیم پیدا میکنم من برعکس استاد اصلاً متوجه الگوهای تکراری نبودم، یعنی میفهمیدم یه چیزایی داره تکرار میشه اما فکر نمیکردم که ایراد از من باشه به همین دلیل تلاش خاصی هم برای تغییر انجام نمیدادم اما همینکه ذهن من یواش یواش فهمید که ماجرا از چه قراره و من هستم که خالق زندگی خودم هستم دیگه شاخکاش برای پیدا کردن این الگوها تیز شد.
تمرین این بخش برام مفصلتر از تمام بخشهای دیگه بود.
دیشب وقتی داشتم تمرین جلسه سوم رو انجام میدادم یه ترمز خیلی خیلی اساسی یعنی از اون ترمزهایی که حس میکنی راه نفست رو بسته رو پیدا کردم، یعنی قبلاً هم یه جورایی نزدیک شده بودم بهش و باورهای مناسب رو داشتم روش کار میکردم اما از این ور پام رو روی این ترمزه هم نگه داشته بودم و اجازه نمیدادم این ماشینه حرکت کنه.
بعد اومدم هی اتفاقهای زندگیم رو زیر و رو کردم اونجاهایی که خوب عمل کردم و اونجاهایی که روند سینوسی بوده و خیلی سخت گاهاً.
به این رسیدم که من از بچگی یعنی از زمانی که دست چپ و راستم رو شناختم و یه جورایی به درک و شعور بیشتری رسیدم مصادف شده بود با ورشکستگی پدرم و با اینکه شرایط خیلی بدی نداشتیم اما از بریز و بواش هم خبری نبود حداقل به نسبت دوری و بریهامون و در بین اطرافیانم از نظر مادی آدم ضعیفه همیشه من بودم، مثلاً یادم میاد در همون کودکی پسرخالم که همسن من بود دائم مسافرتها داخلی و خارجی درجه یک و خریدها و زندگی خفن و من هم که همیشه ناظر و همبازیش زمانی که میرفتم خونشون و بعد دیدم بزرگ هم که شدم این الگو در من تکرار شد و آدمهایی رو جذب کردم که از من اوضاع بهتری داشتند و شرایطی شبیه پسرخاله یعنی من همیشه از امکانات این افراد استفاده میکردم.
تا اینکه همین دیروز برای انجام یه کاری رفتم تو خیابون محل دلخواه زندگیم و شروع کردم به قدم زدن و حسم خیلی خوب بود و یه سری ماجراهایی اتفاق افتاد که داستانش مفصله و ازش صرفنظر میکنیم اما میفهمیدم که احساسم رو داره بد میکنه یعنی همیشه هرچقدر هم اوضاع خوب بود یه چیزی ته وجودم احساسم رو بد میکرد که نمیتونستم پیداش کنم تا اینکه بعدش اومدم نشستم به فایل گوش دادن و فکر کردن یعنی انقدر این موضوع برام مهم شده بود که هیچ کار دیگهای نمیتونستم انجام بدم چون حس میکردم دارم رو تردمیل راه میرم، همه چیز بهظاهر سرجاشه اما چرا پیشرفت حاصل نمیشه یهجورایی نمیگذاشت بیخیالش بشم.
بعد یاد این موضوعات افتادم و به این رسیدم که من در وجودم بهشدت نسبت به اینکه همه به یک اندازه به نعمتها و خداوند دسترسی دارند مقاومت دارم، حداقل تو یه سری موضوعات و باور ندارم که من هم میتونم داشته باشم.
بهتره اینطور تعریفش کنم که با توجه به شرایطم این ترمز برام بهوجود اومده بود که بابا چیزهای خوب برای دیگرانه.
تصور اینکه این موضوع چقدر ریشهدار بود توی ذهنم برام غیرقابل باور بود. این ترمز من رو نسبت به لایق چیزهای دلخواهم دونستن ترسونده بود.
وقتی داشتم به پرسشهای این فایل فکر میکردم دیدم من از همه چیز میترسم، حالا درسته ترس یه حس طبیعی تو وجود آدمه و درصدش تو موضوعات مختلف متفاوته اما اینکه ادامهدار میشه طبیعی نیست چون کمکاری کردی و نیمدی واهی بودنش رو برای خودت منطقی کنی و باورها و الگوهای درست رو جایگزینش کنی و پروندش رو تو ذهنت ببندی.
مثلاً یکی از ترسهای من تو مسائل کاری ترس از دیده شدن بود، ترس از اینکه دیگران بهتر از من هستند تو این کار و اگر من دیده بشم چه اتفاقهایی برام میفته و مسئولیتم زیاد میشه و ممکنه از پسش برنیام، برای همین همیشه وقتی به مشتری و شرایط دلخواهم فکر میکنم و تجسم میکنم یه شک و ترسی هم تو وجودم حس میشه که برمیگرده به این ترمز: چیزهای خوب برای دیگرانه.
چند وقت پیش بعد از مدتها وارد یه رابطه کوتاهمدتی شدم که انقدر مقاومت وجود داشت که عمرش بسیار کوتاه بود و من اومدم با خودم گفتم که آقا چرا اینجوری میشه برای من و من نمیتونم فرد دلخواهم رو پیدا کنم و به خیالی که ترمزهام رو پیدا کردم چند مورد رو نوشتم و دیگه تمام اما این ترمزها جدیتر از اونی بود که من فکرش رو میکردم برای همین تو تجربیات گذشته خودم هم ردپای “چیزهای خوب برای دیگرانه” عمر چیزهای خوب زندگیم رو کوتاه کرده بود همیشه.
متوجه شدم که من از ناکافی بودن میترسم یعنی فکر میکنم همیشه شرایطم نامطلوبه (یه چیزی کمه) یا اینکه منابع مالی مورد نیازم رو ندارم و اونقدر دوستداشتنی یا جذاب نیستم، حداقل برای کسی که دارم تو ذهنم بهش فکر میکنم.
همین ترسها باعث شد که من تنهاتر بشم و همین باز خودش یه ترسی به اسم ترس از تنها ماندن رو در وجودم ایجاد کرد.
همانطور که چیزهای خوب در وجود آدم ریشه میکنه ترسها هم میگردن و خودشون رو گسترش میدن و به سایر ابعاد زندگی هم سرایت میکنند.
من همیشه فکر میکردم که همه کارهام باید سخت پیش بره و اصلاً اگه سختی نکشی تو مسیرت اون لیاقته ایجاد نمیشه برای همیشه این ترس رو همراه خودم در ورود به هر مسئلهای میوردم
ترس از حل مسئله و پیدا نکردن جواب
ترس از فقر و کمبود و عقبماندن از مسابقات تمامناشدنی با دیگران
ترس از عمر و بهره صحیح نبردن از زندگی
ترس ازمورد قضاوت قرار گرفتن
ترس ازآسیب رساندن به دیگران و مسئولیت آنها
ترس از درخواست کردن
ترس از کمک خواستن
ترس از هدایت خواستن
ترس از شکست خوردن و اشتباه کردن
ترس از گناه و لغزش
ترس از گمگشتگی و استیصال
ترسهایی بودند که تو این مدت شناختمشون و آرام آرام منطقهای پوچ و بیاساسشون رو تغییر میدم
مگر میشود خدا عادل باشه اما همه ما به یک اندازه به نعمتها دسترسی نداشته باشیم؟!
شرایط من نهتنها بد نیست بلکه راهی شد تا من این مسیر رو بشناسم چون از خدا درخواست کرده بودم
اگر من با این تضادها برخورد نداشتم هرگز از خدا هدایت نمیخواستم که آقاجان مسیر درست رو به من نشون بده، مسیر کسانی که تو اون جاده سرسبز جنگلی سوتزنان قدم میزنند و کیف میکنند
خداروشکر میکنم که دارم رشد میکنم و بیشتر از زندگیم لذت میبرم
زندگی واقعاً یک مسیره که باید ازش لذت برد و بهخاطرش سپاسگزار بود
همه این ترسها من رو به درک بیشتر قانون احساس خوب= اتفاق خوب رسوند
کسی که در لحظه زندگی کنه از هیچ چیز نمیترسه، وقتی در لحظه زندگی کنی حالت خوب میشه
ترس از آینده است و غم از گذشته
بارها هممون شنیدیم این رو
اما وقتی عمیق میشی میفهمی که بابا 1 ساعت بعد فکر میکنی قراره یه اتفاق بد برات بیفته؟ بهش فکر نکن، چرا فکر میکنی همه چیز نمیتونه تغییر کنه، انقدر غرق در اتفاقات نامناسب میشیم که خودمون منتظریم اتفاق بد برامون بیفته
درصورتیکه خدا به بندگان گناهکارش هم میگه هرگز از رحمت من ناامید نشید
وقتی من یک نفر رو پیدا کردم تو همون دوران تو خانوادم که شرایط مشابه به من داشت و نپذیرفته بود شرایط سخت و چیزهایی که بقیه باور کرده بودند رو نتایجی بدست آورد که برای همه قابل تحسینه و خود من تامل کردم که هر وقت من از این فرد الگوبرداری کردم موفق بودم.
حالا که به استاد رسیدیم که دیگه این نتایج خیلی خیلی بزرگتر از قبل باید بشه به شرط اینکه این ترسها روکنار بگذاریم و ایمان نشون بدیم و تداوم داشته باشیم.
خدایا شکرت
ما را به راه راست
به راه کسانی که به آنها نعمت دادهای هدایت کن
سلام اقای مقدم
کامنت شما برای من کشف یک ترمز رو باعث شد.یعنی در واقع من اینو پیدا کرده بودم نه به این وضوح و تا حدودی هم روش کار کردم که الان فهمیدم باید جدی تر روش کار کنم.منم از وقتی بزرگ شدم.یعنی همون سنین نوجوانی یه شرایطی حاکم بود که ما که فقیریم و ما مجردها همیشه از امکانات خواهر و برادرهای بزرگتر که وضعشون بهتره و ازدواج کردن استفاده میکنیم.الان که دارم دقت میکنم میبینم من این الگو رو حفظ کردم در خودم و ناخوداگاه همش منتظر کمک اونها،یعنی حتی دستهای بی نهایت خدارو نمیتونم باور کنم و همش محدودم به این دستها که از این طریق به من داده بشه.در حالی که دارم اینو برای خودم منطقی میکنم که من میخام خودم مفید باشم، خودم سازنده و دارنده ثروت و رفاه باشم و از سرریزش به بقیه هم برسه.یه نشونه هایی هم وارد زندگیم شده و دیدم چقدر لذت بخشه تجربه زندگی در این جایگاه
خدایا شکرت
فکر کردم به دور از انصافه که یک انسان مثلا با کامنتش هدایت بشی در حد کشف یه ترمز و تشکر نکنی،خیلی ازتون متشکرم
ان شالله هر روز در پیشرفت و رشد باشید و برامون از نتایجتون بنویسید
بنام حضرت حق
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی
هر انسانی ادعا کند که هیچ ترسی در زندگی ندارد شاید سخت بتوان ادعایش را باور کرد چرا که حضرت موسی با اینکه خداوند برایش وحی کرده بود که به سوی فرعون برود ولی موسی درخواست کرد که برادرش نیز همراهش پیش فرعون بیاید بخاطر ترسی که از تنها رفتن پیش فرعون داشت.
شاید دوستان هم با من هم عقیده باشند که کسانی که ترسهای کمتری در زندگی دارند از درون انسانهای متوکل و توحیدی تری نسبت به دیگران هستند و همین توحیدی بودن آنها را در مواجهه با مشکلات و ترسها شجاع تر و جسورتر میکند.
پدرم باغی در بیرون شهر دارد که نه برق دارد نه آب لوله کشی و نه گاز.شبها سکوت کامل در آنجا برقرار است.اتاق کوچکی ورودی باغ درست کردیم که با چشمه حدودا 200متر فاصله دارد.بهترین مکانی هست برای انجام تمرین که شبها بروی و از چشمه آب بیاوری.من قبل آشنایی با استاد جرات نمیکردم تنهایی از اطاق بیرون را نگاه کنم چرا که پدرم گفته بود دو تا گرگ به تازگی کوه روبرو لانه سازی کرده اند حواستان خیلی جمع باشه حتی روز هم به همه حمله میکنن.
خلاصه بهترین فرصت بود برای آزمون پس دادن از درسهایی که از استاد یاد گرفته بودم.بهار امسال یکی از جمعه ها رفته بودیم باغ که بعدازظهر تصمیم گرفتم برم کوه و کمی از نعمت های خدادای بچینم پدرم گفت حواست باشه گرگ ها بهت حمله نکنن گفتم توکل بر خدا انشالا اتفاقی نمیوفته.حرکت کردم ولی تو دلم هم توکل بود هم ترس ولی میدونستم الان وقتشه به خدا ثابت کنم که واقعا بهش ایمان دارم.
سرم پایین بود و مشغول چیدن چای کوهی بودم که احساس کردم یه نفر داره منو آروم صدا میزنه به خداوندی خدا قسم سرم رو که بالا آوردم دیدم یه نفر بیل به دست به فاصله 30 متری من وایساده و آروم اشاره میکنه بیا سمت من پشت سرت رو نگاه نکن.فهمیدم که خبری هست پشت سرم چند قدم که جلوتر رفتم برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم دیدم گرگ داره میره بالای کوه صدای مارو که شنید برگشت چند ثانیه نگاه کرد و به مسیرش ادامه داد.اومدم پیش اون آقا گفت پسر حواست کجاست ندیدی گرگ از نیم متری تو رد شد رفت میگفت با خودم گفتم الان بهت حمله میکنه میخواستم داد بزنم که فرار کنی انگار یکی دست گذاشت دهنم و صدام در نیومد.باورش نمیشد نه گرگ منو دیده باشه و نه من گرگ رو دیده باشم ولی من واقعا نه دیدم و نه متوجه شدم که گرگ کی از پیشم رد شد.
ساعتها فکرم درگیر این موضوع بود واقعا نمیتونستم باور کنم که خدا چجوری اینکارو کرده بود مگه میشه آخه من متوجه گرگ نشده باشم.خداروشکر امتحان خوبی پس دادم و خدا بهم ثابت کرد که اگه امیدت از ته دل به اون باشه نه ترسی داری و نه غمی.خداروشکر که از اون روز به بعد تونستم به بزرگترین ترس خودم غلبه کنم و ایمانم به خداوند هزاربار بیشتر شد.
وَجَعَلْنَا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ
و[ما] فراروى آنها سدى و پشت سرشان سدى نهاده و پرده اى بر[چشمان ] آنان فرو گسترده ایم، در نتیجه نمى توانند ببینند.
یاد روزهایی افتادم که در دوران کرونا تو شرکتی بودم که سرویس کارم، صبح 15 دقیقه مونده به 6 میومد چند خیابان پایین تر و مجبور بودم 10 الی 15 دقیقه پیاده برم، زمستون آفتاب ساعت 7 درمیومد و من تنهای تنها مجبور بودم این مسیر رو پیاده برم و خیلی وقت ها میشد به علت اینکه مردم در خونه هاشون بودن، سگ های زیادی در محل ما پرسه میزدن و دیدن اونا ترسی رو در دلم می انداخت مخصوصا زمانی که دوتا کرگ رو هم در محلمون دیده بودم.
اما همیشه با توکل به خدا میرفتم و هیچ روزی نشد حیوونی نزدیکم بشه.
خدا رو شکر که اون دوران تموم شد، خدا رو شکر که شجاعتم خیلی بیشتر شد و خدا رو شکر که ترسهام رفت.
ایمان که درست بشه اصلا نادلخواه ها راهی به سوی ما ندارند.
به امید اینکه هر روز ایمانمون بهتر و بهتر بشه
سلام حمید عزیزم
رفیق من داشتم کامنت تو رو میخوندم ترس وجودم رو گرفته بود
ولی شما با ایمان توکل بر خدا رفتی و از این آزمون سربلند بیرون اومدی
این توکل لذت بخش هست توکلی آگاهانه که خدا حواسش بهم هست و من نمیترسم
چون میدونم که خدای من از ترس ها بزرگتر هست
آفرین پسر
آفرین
تحسینت میکنم بابت این جسارتی که بخرح دادی
من خودم با اینکه از سگ میترسیدم و آگاهانه رفتم توی دل این ترسم اما باز هم بعضی وقت ها بعضی جاها میترسم و نمیتونم بر این ترسم غلبه کنم مثل همین امروز ولی شما با جسارت رفتی توی دل ترست
آفرین
بخدا لذت بردم
خدا پست و پناهت باشه
سلام به شما دوست عزیز
افرین به شما مبارکتون باشه موفقیتتون
واقعالذت بردم انشالله منم بتونم تودل ترسام
ومعنی توکل بخدا رو بفهمم
وقتی گفتین نه گرگ منو دیده نه منو گرگ و گریم گرفته کاش بشه واقعا به اینکه خدا محافظ ماست ایمان داشته باشیم
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه و به صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد و دوستان عزیزم
نترس و غمگین مباش ما نجاتت داده ایم
ایمان نقطه مقابل ترس هست تنها راه نشون دادن ایمانم به خدا رفتن تو دل ترسهام هست من با این باور سعی میکنم حرکت کنم با این باور که خدا به شجاعان پاسخ میده سعی میکنم بر ترسهام غلبه کنم و با کلی باورهای قدرتمند کننده دیگه که برای تو ترسهام در اون لحظات تکرارش میکنم تا قلبم محکم بشه برای رفتن تو دل ترسهام
صادقانه باید بگم از همه مواردی که مثال زدید من ترسیدم و میترسم اما با باورهای قدرتمند کننده سعی کردم بهش غلبه کنم
من از طرد شدن میترسم :با درک قانون هم فرکانسی کبوتر با کبوتر باز با باز و با باور توحیدی خدا برای بنده اَش کافی ترینه ،با درک اینکه تنها ولی و سرپرست من تنها روزی دهنده من تنها روزی دهنده من خداست کمک کرده بر این ترس غلبه کنم
من از شکست خوردن میترسم :با باور اینکه هیچ شکستی نیست تجربه کردنه درس گرفتنه فقط یه اشتباه رو دوبار تکرار نکنم ،و حرکت کردن تجربه کردن حتی اگر منجر به نتیجه مد نظر من نباشه خیلللللللی بهتر از حرکت نکردن و سکون داشتن هست تجربه نکردن و رشد نکردن هست
من از ناشناخته ها میترسم : برای من درک موضوعات مختلف و جدید ،درک یه فضای جدیدی از انرژی افراد و محیط ،یادگیری و رشد لذت بخشه به همین دلیل سعی میکنم برم تو دل ناشناخته ها
من از تنها موندن میترسم:با خدا بودن زیباترین لحظات رو میشه داشت میشه صدای الهامات خدا رو در سکوت شنید بنابراین خیلی لدت بخش هست
من از انتقاد شنیدن میترسم :اگر سازنده باشه به نفع منه و اگر با قصد سرزنش و بی احترامی قضاوت و انتقاد میشه اصلا اون فرد تاثیری تو زندگی و فرکانس من نداره اهمیتی به نظر و انتقاد دیگران نمیدم
من از تغییر کردن میترسم : من فقط کافیه درک کنم این تغییر به نفع منه برام سود ب/ش هست الگو ببینم که افرادی که ابن تغییر مثبت رو داشتند نتیجه گرفتند من بدون مقاومت انجام میدم من پاداش تغییر رو درک کنم راحت عمل میکنم
استاد جان من عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
سلام به استاد، خانم شایسته و دوستان عزیزم
+بزرگترین ترس من که از بچگی در من بوده، ترس از دست دادن پدر و مادرمه
و این خیلی سخته
یه موقع هایی که کنترل ذهن برام سخت میشه و حرفایی میزنن یا کارایی میکنن که توی ذهن من تنش ایجاد میکنه، و اون شیطون درون من میاد که بپره وسط و کارا رو خراب کنه،
اونجا تنها چیزی که میاد جلوی چشمم اینه که نکن دختر پشیمون میشی
و همین فکر باعث میشه که برای خودم سخت کنم لذت بردن از هر لحظه رو و باز به این خاطر حسرت بخورم که چرا به اندازه کافی لذت نبردم و این الگو بارها و بارها و باااااار ها در درون من تکرار بشه.
این دقیقا نشتی انرژی منه
این باعث میشه اصلا نتونم روی خیلی چیزا که باید، نتونم تمرکز کنم.
میدونم که ریشه این ترس توی وابستگیه و من باید این موضوع رو در خودم حل کنم و روش کار کنم.
+ترس بعدی من از مخالفت خانواده ام با کاری که میخوام انجام بدم یا عقیده ای که دارمه
این مورد فقط در مورد خانواده ام نیست البته
در مورد تمام آدما صادقه
میترسم که نظر مخالف خودم رو بیان کنم
و یا میترسم که دیگران نظری مخالف با نظر من بدن
از اینکه تابع جمع نباشم میترسم
قبلا اینجوری نبودم البته
قبلا دقیقا نقطه مقابل شخصیت الانم بودم
واسه همه شمشیرو از رو میبستم
جلوی همه میایستادم، با همه بحث میکردم که حرف خودم رو به کرسی بنشونم
وقتی اومدم این ویژگی رو درون خودم برطرف کنم، دیگه بیش از حد کوتاه اومدم، بیش از حد خودمو ابراز نمیکردم و از این ور بوم افتادم.
اصلا همینکه اینارو دارم مینویسم انگار ذهنم داره باز میشه و سبک میشم.
+ترس بعدی من که اینم تقریبا از وقتی یادمه داشتم و از باورهای خانواده و عموم جامعه نشأت میگیره، ترس از اینه که دیگران راجب من چجوری فکر میکنن
و این باعث شده تمام سعی ام رو بکنم که کاملا خوشبرخورد باشم تا دیگران یه وقت فکر نکنن دارم خودمو میگیرم یا ارزشی براشون قائل نیستم
البته باید اعتراف کنم که توی این زمینه خیلی بهتر شدم، اما هنوز هم خیلی خیلی خیلی جا داره که بهتر بشم.
اینارو که نوشتم، تازه فهمیدم که من چقدر هدر رفت انرژی دارم…
چقدر ترمز ذهنی دارم…
چه باورای خرابی دارم…
و بعد جالبه سوالم هم امروز از خدا این بود که خدایا من که شروع کردم به تمرکز روی نکات مثبت، پس چرا بازم یه موقع هایی حالم اونقدر که باید خوب نیست؟؟
یا چرا تمرکز ندارم و اینقدر پراکندگی ذهنی دارم؟؟
چرا اینقدر کُند کارهام رو انجام میدم؟؟
و حتی چرا عملکرد حافظم به خوبی قبل نیست؟؟ چرا موضوعات اینقدر سریع از ذهنم میرن؟؟
دلیلش همین باورای خرابن که از هر سمت ریشه دوندن.
تازه متوجه شدم خیلی نشتی انرژی دارم، خیلی…
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئًا ﴿6٠﴾
مگر آنان که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایسته انجام دادهاند، پس آنان به بهشت درآیند و ذرّه ای مورد ستم قرار نمیگیرند. (60)
جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا ﴿6١﴾
بهشت های جاویدی که [خدای] رحمان به بندگانش وعده داده در حالی که اکنون از نظرها پنهان است، یقیناً وعده خدا آمدنی است. (61)
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا ۖ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَهً وَعَشِیًّا ﴿6٢﴾
در آنجا کلام لغو و بیهوده ای نمی شنوند، بلکه آنچه می شنوند فقط سلام و درود است؛ و در آنجا صبح و شام، رزقشان برای آنان [آماده] است. (62)
تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیًّا ﴿6٣﴾
این است بهشتی که به هر کس از بندگان خود که پرهیزکار باشد، به میراث می دهیم. (63)
وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ ۖ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَٰلِکَ ۚ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا(64)
و ما (رسولان و فرشتگان خدا) جز به امر خدای تو از عالم بالا نازل نمیشویم، اوست که بر همه جهانهای پیش رو و پشت سر ما و بین آنها هر چه هست به احاطه علمی آگاه است و پروردگارت هرگز چیزی را فراموش نخواهد کرد.
سلام به روی استاد بهشتی ام،به یار بهشتی که با عشق برامون فایل هارو تدوین میکنه
سلام به یاران غار حرای من،به دوستان عزیزم که عضوی از خانواده م شدند…و از خانواده نزدیکتر
سپاسگزارم استاد بهشتی برای تموم فایل های خودشناسی که شبیه لوله ی جاروبرقی ،آشغال های زیر مبل رو پیدا میکنه و بیرون میکشه …
سوال
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
به خودم که فکر میکنم بیشتر اوقات به شجاعت و شاید کله شقی معروف بودم تا به وجه ترسو بودن!
از بچگی آدم مستقلی بودم…
تو مدرسه علیرغم داشتن پدر اولترا سختگیر،شیطنت هایی میکردم که به عقل جن هم نمیرسید
همیشه تو شلوغترین کلاس مدرسه ،سر دسته ی اون اکیپی بودم همه دوست داشتن جزوش باشن:)
یادمه تو شورای دانش آموزی شهر،تو آمفی تاتر گرگان،پاهام جوری میلرزید که هر لحظه نزدیک بود زمین بخورم ولی رفتم پشت میکروفن و صحبت کردم.
تو دانشجویی و کارآموزی,اولین کسی که میخواست زودتر تزریقات رو یاد بگیره ،همش دلش میخواست توicu با بدحالترین مریض ها کار کنه…عاشق اورژانس و تجربه CPR و رفتن تو دل ترسها من بودم …
یا مثلاً اولین کسی بودم توی فامیل جسارت به خرج دادم باغریبه تر از هر غریبه ازدواج کردم !
(تو فامیل ما همه زن وشوهرها،باهم دخترخاله پسرخاله ان،دخترعموپسرعمو،دخترخاله پسردایی و…،مگر اینکه خلافش ثابت بشه !!)
خلاصه سعیده بیشتر ازینکه از چیزی به بترسه ،همیشه به مستقل بودن و بی پروا بودن معروف تر بود …
اما …
مگه میشه استاد یک فایل آپلود کنه و هیچ ربطی به شرایط فعلی من نداشته باشه …؟
بله استاد جانم…
شاگردت اعتراف میکنه …
اعتراف میکنم …
من ترسیدم
از چی ؟
از جدایی فرکانسی با آدم های فعلی زندگیم
از نگاه های ناآشنا …
از رفتارهای عجیب غریبشون…
از اینکه وقتی نگاهشون میکردم احساس میکردم اولین بار دارم اجزای صورتشون رو میبینم …
عمیقا شکافی حس میکردم که با هیچ چیز قابل پر شدن نبود…
وقتی هم که میترسی …وقتی هم که یادت میره توکل کردن به الله رو … نجواهای شیطان شروع میشه …
إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
نجوا تنها از سوی شیطان است؛ میخواهد با آن مؤمنان غمگین شوند؛ ولی نمی تواند هیچ گونه ضرری به آنها برساند جز بفرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توکّل کنند!
اگر جدایی اتفاق بیفته،میخوای بعدش چیکار کنی؟
اگر پشت سرت حرف بزنن چی ؟
اگر تورو مقصر بدونن چی؟
تکلیف این زندگی چی میشه؟
چه جوری میخوای خونواده رو راضی کنی؟
چه جوری میخوای از زیر فشار خانواده ،سالم دربری؟
جواب حرف مردم رو چی میدی؟
نکنه داری اشتباه میکنی؟
نکنه باید هنوز تحمل کنی ؟
نکنه آدم خودخواهی شدی؟
بعدش چی؟
تکلیف زندگی اون آدم چی میشه ؟
جواب خانواده رو چی میدی ؟
اگر خانواده ت طردت کنن چی؟
اگر …اگر …اگر…
این همه بَلبَشوی ذهنی بخاطر فاجعه ی رخ نداده،همش بخاطر ترس از آینده ای که شیطان ترسیمش کرده بود …
اما من اون انسانی نبودم که بزارم نجواها روم تسلط پیدا کنن،این همه زحمت نکشیدم و روی خودم کار نکردم که بخاطر آینده ی نیومده ،پا پس بکشم
مگر نه اینکه …
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
نشستم با خودم روی میز مباحثه!
اینطرف منِ سعیده 5٨٠روزه …
اونطرف یک سعیده سی ساله …
اون طرفتر…یکی از بچه های شیطان ،با لبخند موزیانه ی نچسب
و نزدیکتر ازون …صدای امیدبخش الله که …
إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَکَفَىٰ بِرَبِّکَ وَکِیلًا
[ولی آگاه باش که] یقیناً تو را بر بندگانم هیچ تسلّطی نیست، و کافی است که پروردگارت نگهبان و کارساز [آنان] باشد.
این میز مباحثه ساعت ها و روزها ادامه داشت …
گاهی سعیده 5٨٠روزه موفق میشد …گاهی اون سعیده ی سی ساله …
گاهی شیطان به میز نزدیکتر میشد… گاهی انقدر دور که حتی دیده هم نمیشد …
و درنهایت به لطف پروردگار، و طبق قانونی که حتی برای پیامبر اسلام اتفاق افتاده
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد (و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت)، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است.
این کلام الله و اون سعیده ی توحیدی تونست بر ترس و نجواها فائق بشه و به مسیرش با قدرت ادامه بده …
و باز هم بره توی دل ترس هاش …
به قول استاد …
حرکت،حرکت،حرکت،تغییر،تغییر،تغییر
بچه ها،مسیر ترسناک هست،ولی سخت نیست
من این مسیر رو با قدرت ادامه دادم و میدم ،و در آینده خیلی نزدیک همین آدم هایی که الان بهم میگن
تو دیوونه شدی ،گوشه گیر شدی،دچار افراط شدی،زندگی نمیکنی،توی جمع نمیای،همش تو خودتی،این چه وضعیه،برای چی فلان مهمونی رو نیومدی،برای چی همش داری مینویسی،برای چی همش داری گوش میدی،این چه وضع غذاخوردنه،و …و…و….
میان و ازم میپرسند
برای این زندگی بهشتی که برای خودت ساختی چه کارهایی کردی؟چه مسیر هایی رو رفتی؟چه قدم هایی رو برداشتی؟
و من با یک لبخند پر از آرامش،درحالیکه برای هر ثانیه از وقت زندگیم ارزش قائلم،فقط با یک جمله جوابشون رو میدم
تشریف ببرید سایت عباسمنش دات کام :)
نمیدونم چند نفر اینجا مثل من،پاشنه ی آشیل توی روابط دارند و هنوز با انسان های غیر هم مدار زندگی میکنند و برای بهبود این رابطه همه کاااار کردند،ولی میدونم تعدادمون کم نیست …
با توجه به قانون مدار ها …
با توجه به قانون شما چیزی رو نمیتونی دفع کنی،فقط میتونی جذب کنی
پس باید فقط روی خودت کار کنی ،روی زیبایی های زندگیت تمرکز کنی،و اجازه بدی جهان ازین زیبایی ها بیشتر و بیشتر وارد زندگیت کنه …و وارد مداری بشی که آلرِدی اون رابطه ای که میخوای اونجا هست ….
من چند روز پیش به آیه ای برخوردم که یک کلمه توی این آیه واقعا بهم چشمک زد!!!!
میگم چشمک واقعا چشمک هااا،من دیدم چشمکشو:)
(ی وقتایی حق میدم به اطرافیانم که فکر میکنند من دیووونه شدم:))) )
آیه این بود :
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
و از نشانه های [قدرت و ربوبیت] او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا در کنارشان آرامش یابید و در میان شما دوستی و مهربانی قرار داد؛ یقیناً در این [کار شگفت انگیز] نشانه هایی است برای مردمی که می اندیشند،
من چند ثانیه به کلمه وَجَعَلَ خیره شدم و صدای استاد توی بکگراند مغزم میپیچید …
قرار نیست شما کاری بکنی،قرار نیست دنبال کسی بگردی،شما فقط باید روی خودت کار کنی،اون رابطه ای که میخوای خودش ایجاد میشه،اون رابطه تو مدارهای بالاتر هست و شما باهاش برخورد میکنی،خداوند یک انسان فوق العاده وارد زندگیت میکنه،جهان کبوتر با کبوتر ،باز با باز رو رعایت میکنه،کار جهان اینه،نگران این نباشید چه جوری این آدم میخواد از زندگی من بره،شما روی شخصیت خودتون،عزت نفستون،احساس لیاقت و ارزشمندی اون کار کنید و بعد اتفاقی که میفته اینکه شما وارد مداری میشیدکه اون رابطه ای که میخواید اونجا هست!،به صورت طبیعی این اتفاق میفته
با توجه به معنی جعل که میگه خدا قرار داد بین شما این عشق و مودت و رحمت رو …نه اینکه به قول استاد شما بخوای تلاااش کنی خمیر یک آدم رو شکل بدی،شما روی خودت کار میکنی و جهان آدمی رو وارد زندگیت میکنه که خمیر شخصیتش همون طوری که میخوای هست
وقتی خداوند داره میگه وَجَعَلَ
یعنی من قرار میدم !نه اینکه تو بخوای بزور بسازیش!
دیگه واقعا ترس و غمی میمونه …؟
و بعد دوباره رسیدم به این آیه
وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ بَنِینَ وَحَفَدَهً وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ۚ أَفَبِالْبَاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ
و خدا از جنس خودتان برای شما جفتهایی آفرید و از آن جفتها پسران و دختران و دامادان و نوادگان بر شما خلق فرمود، و از نعمتهای پاکیزه لذیذ روزی داد؛ آیا مردم باز به باطل میگروند و به نعمت خدا کافر میشوند؟!
و تو هر دو آیه
خداوند ازین ترکیب استفاده میکنه
مِنْ أَنْفُسِکُمْ
از جنس خودتان!
که باز هم دقیقا آگاهی های بینظیر استاد رو تایید میکنه
که
یک انسان از جنس خودت!
هم مدارت!
شبیه خودت!
شبیه عقایدت!
شبیه تموم خواسته هات!
هست !
که الله قرارش داده !
کجا ؟
تو مدار درست!
کار تو چیه؟
انقدر خوب روی خودت کار کنی که وارد اون مدار بشی!
چه جوری میخواد اون آدم وارد زندگیت بشه؟
چه جوری میخواد از آدم های غیر هم مدار جدا بشی؟
این دیگه به ما ربطی نداره
این دیگه کار جهانه!
خداوندی که مدیریت کهکشان ها دستشه ،و اصلا هم براش کار سختی نیست …میلیون ها دست داره برای اینکه خواسته هات رو بهت برسونه …
و باز هم میرسیدم به این آیه خوووشگل و پر از نووور که
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترسی (از حوادث آینده عالم) و هیچ حسرت و اندوهی (از وقایع گذشته جهان) در دل آنها نیست.
الهی که همهی ما …همه بچه های سایت… روز به روز بیشتر با خداوند دوست بشیم و اجازه بدیم ما رو،روی دوشش سوار کنه … و قدم ها رو برامون برداره ….
دوستون دارم بی نهایت
دوشنبه ای که با صلات در سایت شروع بشه …حتما روز بینظیریه…
در پناه فرمانروای مطلق
غرق احساس عمیق خوشبختی باشید
قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ»
(کسانى که از پس ایشان آمدهاند، مىگویند: اى پروردگار ما، ما و برادران ما را که پیش از ما ایمان آوردهاند بیامرز و کینه کسانى را که ایمان آوردهاند، در دل ما جاى مده. اى پروردگار ما، تو مشفق و مهربان هستى. سوره حشر آیه 10)
سلام و درود و رحمت بینهایت رب العالمین به سعیده نورانی پروردگارم.
الهی که در بهترین زمان و مکان و شرایط و متصل به رب العالمین باشی.
(خدای هدایتگرم، من هیچتر از هیچم و هیچی نمیدونم و کلامی ندارم که بنویسم، عقل کل تویی، آگاهی مطلق تویی، هدایتگر تویی، بر این ریزمقدار بنده ات منت بذار و راهنمایی کن، همونطور که هر ثانیه از عمرم هدایتم کردی) هنوز هم هیچ ایده ای ندارم چی بنویسم.
امروز داشتم قدم ششم رو کار میکردم، چندتا از جلسات رو به صورت صوتی و تصویری دیدیم، منجمله تمرکز بر نکات مثبت که استاد عباس منش و استاد شایسته با جت اسکی رفته بودن چشمه پسر موری.
جلسه ششم استاد در مورد هدایت صحبت میکنه. هدایتی که هر لحظه جریان داره ولی ما به اندازه ظرف وجودمون میتونیم ازش برداشت کنیم. امروز هدایت قرآنی صبحم آیات 16 و 17 سوره کهف بود. هر وقت من از خدا چیزی رو درخواست کردم خداوند منو هدایت کرد به اینجا.
«وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا» «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ۚ ذَٰلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ ۗ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ ۖ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا»
(اگر از قوم خود کناره جستهاید و جز خداى یکتا خداى دیگرى را نمىپرستید، به غار پناه برید و خدا رحمت خویش بر شما ارزانى دارد و نعمتتان را در آن مهیا دارد) (و خورشید را مىبینى که چون برمىآید، از غارشان به جانب راست میل مىکند و چون غروب کند ایشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنه غارند. و این از آیات خداست. هر که را خدا هدایت کند هدایت یافته است و هر که را گمراه سازد هرگز کارسازى راهنما براى او نخواهى یافت)
دیدم هم پاسخ به درخواستهای منه و هم خدا داره در مورد هدایت صحبت میکنه. باورت میشه این همزمانی ها منو ذوق زده میکنه ولی شگفت زده نه، انگار اونقدری بچه پرو شدم که خودمو لایق دریافت پیامهای رب العالمین میدونم. برداشت شخصی من از این کهف و غاری که خداوند منو بهش هدایت میکنه یعنی تقوا و کنترل ذهن و بقول استاد عباس منش جهاد اکبر، و لیزر فوکوس روی آموزشها متمرکز بودن. یعنی توی سایت فعال بودن و متمرکز بودن. غار حرا و کهف برای من اینجاست.
ولی یه قسمتی از آیه 17 خیلی ذهنمو درگیر کرد، خیلی منو به فکر برد و چقدر برام جذابیت داشت با توجه به ارتباطش با موضوع جلسات قدم ششم. این قسمت «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ ۖ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا» هر کسی که خدا هدایتش کنه اون هدایت یافته(حقیقی) است و کسی که گمراه شده باشه هیچ راهنما و هدایتگری براش نیست.
همش اون جملات استاد عباس منش میاد توی ذهنم که «اجازه بدیم خدا هدایت مون کنه» ؛ «دست خدا رو نبندیم» ؛ «اجازه بدیم بهمون گفته بشه» ؛ «خداوند هر لحظه داره هدایت مون میکنه».
دیدم واقعا خداوند هیچی رو به بنده اش تحمیل نمیکنه حتی هدایت خودشو. خدایی که خیر و صلاح من رو بهتر از خودم میدونه، به همه ذرات وجود من از عمق سلولها تا مدارهای آینده ام خبر داره ، همون خدا میگه بنده من ، تو باید ازم درخواست کنی، باید بهم اجازه بدی، باید اجابتم کنی تا هدایتت کنم. چقدر من باید کفور باشم که هدایت الله رو نادیده بگیرم و برم سراغ دشمن آشکار ، دشمنی که قسم خورده برای گمراه کردن من.
روزهایی که خونه هستم عصرها میرم پیاده روی توی ساحل تا لحظه غروب که اذان میگن، توی ساحل روی نیمکت نشسته بودم که متوجه شدم کامنتت زیر این فایل تایید شده، و من بلافاصله دریافتش کردم. و چقدر لذت بردم از این کامنتت و البته هدایتهای قرآنی و شجاعتت در گفتن حقایق. اعتراف میکنم من اینقدر شجاعت نداشتم برای این فایل کامنت بنویسم. بعد از اذان رفتم یه مسجد همون حوالی و بعد از نماز مغرب هدایت شدم به آیه 10 سوره حشر که ابتدای کامنت نوشتم. ولی اونجایی مو به تنم سیخ شد که توی صفحه بعد رسیدم به آیه 21 تا آخر سوره.
«لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»
(اگر این قرآن را بر کوه نازل مىکردیم، از خوف خدا آن را ترسیده و شکاف خورده مىدیدى. و این مثالهایى است که براى مردم مىآوریم، شاید به فکر فرو روند)
سبحان الله ، سبحان الله …
کوه ها با اون عظمتشون که انسان رو به عجز و ناتوانی میندازن برای حفر یه تونل یا ساخت یه جاده ، اینها در برابر عظمت کلام الله متلاشی میشن، اگر مخاطب کلام خدا قرار بگیرن، بعد منِ انسانِ ظلوماً جهولا ، که مسئولیت امانت خداوند رو بر عهده گرفتم و اشرف مخلوقات شدم، و خداوند همه فرشتگان رو امر کرد به انسان سجده کنن، من به قرآن خدا بی اعتنایی میکنم. آیاتش رو بازیچه قرار میدم. آیات قرآن بر ما خوانده میشه و در برابر عظمت کبریایی پروردگارمون به سجود نمی افتیم.
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ» (اوست خدایى یگانه. هیچ خدایى جز او نیست. داناى نهان و آشکار و بخشاینده و مهربان است)
«هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (اوست خداى یگانه که هیچ خداى دیگرى جز او نیست، فرمانروا است، پاک است، عارى از هر عیب است، ایمنىبخش است، نگهبان است، پیروزمند است، باجبروت است و بزرگوار است. و از هر چه براى او شریک قرار مىدهند منزه است.)
«هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (اوست خدایى که آفریدگار است، موجد و صورتبخش است، اسمهاى نیکو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمین است تسبیحگوى او هستند و او پیروزمند و حکیم است)
در پناه رب العالمین همیشه شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشی.
سلام به فرشته الهی که روحش هر لحظه در آغوش خداست
سعیده زیبا رو و پر نورم
آخیش بخدا که دلم آروم گرفت با کامنتت از دو ماه پیش تصمیم گرفتم که فقط روی خودم کار کنم و تمام حواسم و قلبم بدم به آموزه های استاد و به صورت تکاملی این راه ادامه دادم و خداروشکر این روزها بیشتر ساعات روزم در اتاقم هستم و کلا گوشی بدست و یا در سایتم یا فایل گوش میکنم یا می نویسم
در این مسیر خدا هدایتم کرد به دوره کشف قوانین زندگی و من شروع کردم و فهمیدم و واقعا فهمیدم که تا الان من نخواسته بودم که تغییر کنم والا تا الان معجزات در زندگیم رخ داده بود
امروز داشتم تمرین جلسه سوم انجام میدادم و در مورد روابطم بود ساعتها وقت گذاشتم عصر که شد به سوال هفت رسیدم دیگه مغزم سوت میکشید و خسته شدم اومدم تو باغ رفتم زیر درختان بادام و زردآلو و.. دراز کشیدم و به شاخ و برگ درختا و بوته های بالای سرم نگاه میکردم تک تک رگبرگها رو میدیدم تنوع برگهای درختان هر کدوم با شکلی با شاخه های متفاوت با چقدر شگفتی خدا رو در اونها دیدم و تحسین کردم و تسبیح اونا رو احساس میکردم باهاشون صحبت کردم ..
دوباره یاد خستگیم افتادم گفتم خدایا خسته شدم واقعا لازمه اینقدر وقت بزارم هنوز یه تمرینمم امروز تموم نکردم… بهم گفت باید این دوره رو بگذرونی باید پاکسازی کنی تو انتخاب شدی برای تغییر پس ادامه بده نتایج فوق آنچه که تو تصورش داری
، یاد درخت بامبو افتادم که پنج سال فقط زیر زمین ریشه سازی میکنه و به محض اینکه سر از خاک در میاره در طول دو هفته به سرعت رشد میکنه و قد میکشه که به اوج میرسه .. گفتم باشه خدای قشنگم چشم ادامه میدم وقتی دیدم شما کامنت گذاشتی گفتم خدایا کامنت سعیده جان جواب منه نیت کردم و خوندم و انگار تمام این کامنت جواب تک تک سوالاتم بود
در نصفه کامنت گفتم باید وضو بگیرم و ادامه شو بخونم وضو میگرفتم تو ذهنم داشتم پاسخ کامنتتون میدادم:)
و چندتا ترمز و باور جدید ازتون دریافت کردم
توکل به خدای احد و واحد
اعتماد به راهی که داری میری
ادامه دادن مسیر با عشق و علاقه فراوان
علم به اینکه درسته سخته ولی به شیرینی نتیجه اش می ارزه پس با قدرت و با اراده و مصمم برو
از رها کردن نترس
تسلیم اراده خدا باش
نترس من همواره خداوند کنارت هست
فقط خودتو دریاب خودتو تغییر بده عوامل بیرونی ساخته ذهن محدود توعه از درون رشد کن
باور فراوانی
باور اینکه خدا بهت بده بهتره چون اون بهترینشو میده
و بشارت و بشارت به خوبی ها که درانتظار ماست
سعیده جانم فرشته حق ،خداروشکر میکنم بابت وجودتون که نور قلبتون برامون میفرستین و روح ما رو با آیات هدایتی تون تسلی میدین.
الهی که در عشق و آرامش الهی ماندگار باشید.
دوستون دارم قلب فراوان با عشق
خانم شهریاری من مهبوت شدم از اینهمه تسلط و آگاهی شما به اصل داستان
احسنت من به شخصه وقتی ایمیلا رو باز میکنم و اول از حمید حنیف و بعد از شما و سید علی و اسد الله و خانم یوسفی میخونم میگم بابا ماشالله اینها گاز رو گرفتند دارن میرن توی سرازیری افتادند سوت میزنن
اگه گفتین کی دقیقا توی اون سرازیریه داره سوت میزنه از بین بچه ها که اسم بردم؟
خداییش دارین خوب جلو میرین انشالله که موفق باشین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
به نام خدایی که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
سلام به سعیده توحیدی ونورانی
من برای بار چهارم هست که براتون کامنت میزارم البته توی صفحه یاداشتم میمونه وبه دلایلی ارسال نمیکنمش
این کامنتو درحالی مینویسم که صبح کامنتتون که درمورد ترس بود درپاسخ به استاد گذاشتین ومن بعداز خوندن تاظهر دودل بودم که بنویسم یانه شاید هم تنبلی میکردم و مقاومت زیادی برای نوشتن داشتم ندایی توی قلبم بلندترمیشد که بنویس براش بگو،ازخودت بنویس بنویس
ومن بااینکه گیج خواب بودم گفتم اگه به ندای دورنم گوش نکنم تعهدم به خودم کم میشه پس باید بنویسم شمااشاره ای به روابط خودتون وهمسرتون داشتین
دوست توحیدی من ،میخوام بهتون انگیزه وانرژی بیشتری بدم هرچند که برای خودم مرورش، انگیزه بیشتری میشه
منم مثل شما بودم وازوقتی که با استادوقوانین آشناشدم همه چیزتغییر کرد چون من خودم تغییرکردم
فرکانسهایی که ارسال میکردم تغییر کرد
حتی اطرافیانم ،بارها وبارها گفتن چیکارکردی که اینقدر روابطت باهمسرت تغییرکرده ،همون مردی که نکات منفی به ظاهرداشت اینقدر اززمین تااسمون متفاوت شده
و فقط من وشما میدونیم که قانون چیه ،توکل چه پاداشی داره
هرزمان که باوری تغییرکنه فرکانس هم تغییرمیکنه ومن باورهای متفاوتی ارسال کردم
من دوره روابط ،عشق ومودت استاد رو نتونستم تهیه کنم اما ازاستادیک چیزی روکه بارها وبارها توفایلهاشون میگن خوب یادگرفتم اینکه نکته های مثبت طرف مقابلتو بیشترببین (نکات مثبتشو برانگیخته کن)وبرای خودت و خدابگو ازخداسپاسگزاری کن(،برای زحماتی که میکشه ،برای محبتی که با بچه ها انجام میده،برای پاکی وصداقتی که درزندگی زناشویی داره،برای سلامتی اخلاقی که داره )و…خیلی نکات ریز دیگه دیگه که میشه پیداکرد
من خیلی دیدم عوض شده ،همسرم که همون آدمه ،هیچ تغییری نکرده زندگیم همونه هیج تغییری نکرده فقط باتغییرزاویه دیدم فرکانس من متفاوت شده وباعث َشده رفتارمتفاوتی ببینم والبته خودم آرامش بیشتری دارم باخودم درصلح بیشتری هستم،حساسیتهام وواکنشهام خیلی کم شده ،من اون ادم قبل نیستم،ازطرفی واکنشهای همسرم هم متفاوت شده ،اروم ترشده اون ادم قبل نیست بدون اینکه من چیزی از آموخته هام بگم
من رفتارهای همسرمو رها کردم وتمرکز گزاشتم روی
خودم،خودارزشمندم،خودبالیاقتم
توکل وتوحیدی بودن رو من بعداز سالهای سالها هنوزدارم یادمیگیرم ازاستاد،ازشما
اما برای حال خوش دل خودم ام که شده نکات خیلی کوچکی رو بهش اهمیت میدم وبزرگش میکنم وازهمون نکات تجربه های متفاوت وعالی بدست میارم
آخخخخخیییش
راحت شدم
منظورم ندایی که همش میگفت بنویس بنویس برای سعیده بگو برای سعیده عزیزازخودت بگو
میدونم که شما قوانینوخیلی عالی ترازمن آموختین وبکارمیگیرین واشاره هم کردین
اما متوجه دلیل وحکمتش نشدم شاید هم به این وسیله خدامیخواد من بارها وبارها این قوانینو برای خودم مرور کنم ومتعهدترباشم وبارها وبارها مرورکنم گذشتم رو ،توکلم رو،قوانین رو،وحتی به خودم یاداوری کنم که من فقط نکات مثبت افراد واطرافیانم رو مدنظرداشته باشم وتوجه کنم ،مدارم عوض میشه یا ادم متفاوتی باخواستم میاد یا رفتار آدمهاتغییر میکنه
«رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ»
پروردگارا مرا توفیق ده تاشکرگزارباشم
سعیده زیبا
این آیه شریف رو که برام ازقران اومدتقدیم قلب مهربون وتوحیدی شما وهمه دوستان توحیدی دیگم میکنم
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ «104،انعام»
از سوی پروردگارت به تو بینشی رسیده است، پس هر که ببیند برای خوداوست واگرکوری کند به زیان خویش عمل کرده ومن نگهبان و ضامن (ایمان شما به اجبار) نیستم
سعیده عزیزم برات بهترینها رو از خدای مهربانم ارزومندم،منتظر تجربه های عالیت هستم
سلام خواهر عزیزم
واقعا از خوندن کامنتاتون لذت میبرم واقعا معلوم همش از دل میاد که بر دل میشینه
و واقعا تو کامنت زدی تو خال واقعا پاشنه آشیل منم هست که هنوز تو رابطه با آدم های هستم که اصلا دیگه درکشون نمیکنم و واقعا آدم میترسه چون خانوادش هستند و ترس داره ادم
سلام به سعیده عزیزم
دوست بینظیر من توی این سایت بهشتی
سعیده جان از پاشنه اشیلت گفتی
و این پاشنه آشیل همه ماست منم دارم این پاشنه آشیل رو .
منم دقیقا این روزهایی که میگی رو گذروندم
هر بار که میخوام دور بشم از آدمهای اطرافم نمیدونم شیطانه یا واقعا کلام خداست اینو نمیفهمم
فقط یه صدایی بهم میگه هنوز زوده
باید بیشتر روی خودت کار کنی
باید به نکات مثبت آدمای زندگیت بیشتر توجه کنی
باید یه ورژن بهتری از خودت بسازی .
و باز من میمونم و این زندگی .
امیدوارم هممون به اون روابط دلخواهی که میخوایم برسیم .
ممنونم عزیزم برای کامنتهای فوق العاده ای که مینویسی و من هر بار غرق لذت میشم از خوندنشون .
در پناه نگاه مهربون خدا باشی
سلام سعیده زیبا رو ،
صلاه شما در غار حرا قبول باشه همواره در اغوش خدا در حال کیف باشی .
جنس ترسهای من از جنس همین ترس های تو أست چقدر خوب نوشتی ، اینکه لا دیگران ، با اطرافیان خیلی فاصله فکری دارم حرف مشترک ندارم چون این را درک نمی کنند به قول شما میگن دیونه شده ، الکی خوشه ، خرافاتی شده ، افسرده شده ، …. همین چند وقت پیش همسر جان داشت بهم می گفت گوشه گیر شدی تو خودتی ، داری افسرده می شی حواست به هیچی نیست و … ولی نمی دونه من از درون خوشحالم دارم کیف می کنم تازه خدا و قوانین خدا را پیدا کردم دارم با خدا حال می کنم ، از خدا می خوام اطرافیان من از افراد موحد و توحیدی باشن ، افرادی باشن که متوجه حرفای من بشن جوری نگاه نکنند انگار از مریخ اوردی ، دلم میخواد انهائی که در مدار این حرفا نیستند فرسنگها از من دور شن من باشم و خدای خودم ، کامنت شما را کلا ذخیره کردم در فایلی تا هر موقع دوباره نجواهای از همان جنس که در کامنت نوشتی اومد ان فایل را باز کنم و ایه ها بخونم بگم صبور و شجاع باش پاداشها می رسد . اولین باور که باید هر روز و هر روز لا خودم هزار بار تکرار کنم همین باشد که تنها من خالق زندگی خودم هستم و هیچ کس کوچکترین دخالت و قدرتی ندارد.
در پناه الله مهربان شاد و سر بلند باشی
سعیده عزیزم سلااااام. خدا قوت و احسنت به شما با این مدل کار کردن. سعیده جان پاشنه آشیل خیلی ها در این سایت روابط است. بعضی اوقات دوستان در مورد پاشنه آشیل ثروت صحبت میکنند، بعد میبینم که اون ها هم پاشنه آشیل روابط را دارند. درسته موردی است که ترس توش خیلی زیاده … این هم برمیگرده به کودکی هایمان. ولی باز هم تحسین میکنم شما رو به خاطر ایجاد این روابط عاااالی با خدا جووووون. الحق که زحمت کشیده این و کار کرده ابن و به خیلی چیزها طبق قوانین تونستین نه بگویید و ادامه داده این که این نتایج را گرفته این.
من که الان تو فایل های دانلودی دارم برای خودم دوره درست میکنم و گوش میدهم و نت برداری میکنم، مثلاً دوره آقا رضا عطار روشن، دوره توحید، دوره الگوهای تکرار شونده و …. گاهی به خودم میگم که شیما میتونی کامنت های سعیده جون رو از ابتدا بخونی و نت برداری کنی و برای خودت دوره درست کنی. به امید پروردگار آرام کننده دل ها، تکاملت رو طی کن و آسته آسته برو جلو که نتایج بسیار عاااالی در پیش رو داری. لیاقتش رو هم داری.
فقط استاد همیشه میگه که وقتی باور نادرست در یک زمینه داشته ای و بهش پی برده ای، این زمان می بره که با باورهای درست جایگزین بشه، چون این باورها که یه شبه بوجود نیامده و این همان تکامل است و از نتاجت میبینی که باورهات داره تغییر میکنه. احسنت، احسنت ….
به امید خدا جووووون، که به زودی زود من هم بیام و از نتایجم، از این که تونستم تحمل نکنم، از این که ترس نداشته باشم و سراسر توکل باشم رو دوش خدا جووووون، بگم.
دوستت دارم یه عاااالمه
در پناه پروردگار جان و خرد
شیما
سلام دوست خوب وتوحیدیم
بخاطر درک بالاتون بهتون تبریک میگم و از خواندن کامنت شما ،واقعا لذت بردم .
دقیقا من هم شرایط و ترس های شمارو دارم و لی با ایات نوری که بیان کردین ،ایمانم قوی تر شد برای ادامه ی راه و ترس هام کمرنگ تر ،
ترس از طرد شدن
ترس از جدایی از خانواده
ترس از موفق نشدن
ترس از تجربه ی ناشناخته ها
از دید اطرافیان من دیوونه شدموخیلی خوش بین وبه قول اونها ساده م (خانواده م فکر می کنند ادامی بدجنس وهفتخط ،فهمیده وعاقلن )
اما
من این مسیر رو با قدرت ادامه دادم و میدم ،و در آینده خیلی نزدیک همین آدم هایی که الان بهم میگن
تو دیوونه شدی ،گوشه گیر شدی،دچار افراط شدی،زندگی نمیکنی،توی جمع نمیای،همش تو خودتی،این چه وضعیه،برای چی فلان مهمونی رو نیومدی،برای چی همش داری مینویسی،برای چی همش داری گوش میدی،این چه وضع غذاخوردنه،و …و…و….
این جمله تون خیلی بهم دلگرمی میده
چون خانواده م خیلی منفی هستند و برام سخته که باید ازشون دور بشم
اما به خودم میگم ،بزرگ ترین کمکی که می تونی به اونا بکنی ،اینه که خودت موفق بشی .
چقدر این ایه بهم ارامش داد :
وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّىٰ أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ ۗ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد (و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت)، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است.
الان که به لطف الهی تونستم تا حد زیادی نجواهای شیطان رو خاموش کنم ،از در دیگه ای وارد شده واونم ترسه
شیطان بهم میگه
اگه موفق نشدی چی؟
اگه ضرر (پولی)کردی چی؟
اگه پولدار شدی مهاجرت می کنی واز خانواده ت (که بدترین بدی هارو ازشون دیدم به علت وابستگی وباورهام )دور میشی ،یعنی از راه باور وابستگی میخواد منو متوقف کنه
ولی بعد نجواها ،این ایه میاد تو ذهنم
سوره مبارکه البقره آیه 268
الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقرَ وَیَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ ۖ وَاللَّهُ یَعِدُکُم مَغفِرَهً مِنهُ وَفَضلًا ۗ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴿268
اعتراف می کنم که ایات قران واقعا ارامش بخشه و مثل تبی بر اتش ،درونمو خاموش وارام می کنه
بی نهایت از خداوند و استاد وشما همسفر عزیزم ،سپاسگزارم
براتون ارزوی موفقیت بیشتر دارم
سلام به روی ماهت سعیده عزیز
سپاسگزار خداوند هستم که مرا به کامنت پراز آگاهیت هدایت کرد
این قسمت کامنتت که گفتی تودیوونه شدی ،گوشه گیر شدی،دچار افراط شدی،زندگی نمیکنی،توی جمع نمیای،همش تو خودتی،این چه وضعیه،برای چی فلان مهمونی رو نیومدی،برای چی همش داری مینویسی،برای چی همش داری گوش میدی،این چه وضع غذاخوردنه، چرا سریالها رو دنبال نمیکنی ،فلان سریال را ببین چقدر باحاله ،چرا تنهایی تو خونه حوصله ات سر نمیره ،اینهمه دفتر چیه کنارت،
چقدر برام آشناست قبلا خیلی بهم بر میخورد وگاهی وقتها بحث هم پیش میومد ولی الان دیگه برام مهم نیست ،مهم اینه که بر خلاف نظر آنها من از تنهایی ام دارم لذت میبرم هرلحظه آنطور که دوست دارم با معبودم حرف میزنم میدونی سعیده جان آنوقتها که ما رو از خدا میمیترسوندند که خدا میندازه تو را جهنم اگر اینو بگی اینکار رو بکنی وتو عالم فکر میکردم اگر حرفی بزنم خدا ناراحت میشه خیلی مواظب حرف زدنم بودم تا روزی که نمیدونم دوران دبیرستان بود یا راهنمایی داستان موسی وآن شبانی که داشت به زبان خودش با خدا مناجات میکرد که موسی بهش نهیب زد این چه فکر باطل است وبقیه داستان …یعنی شاید آن لحظه آن روز بهترین لحظه برام بود حال آدمی داشتم که سبک شده ولی آن روزها بلد نبودیم که میتونیم خواسته هامون رو از خودش بخواهیم فکر میکردیم فقط بگیم خدایا توکل بر تو کافیه عملی در کار نبود ولی الان به لطف آموزهای استاد واین سایت الهی وهدایت های الله مهربان تازه (خودم رو میگم) یاد میگیریم چطوری زندگی کنیم داریم یاد میگیریم ماها که خدا خلیفه خودش قرار داده چه قدرتی داریم چون ماهم تکه ای از وجود خالقیم
صمیمانه سپاسگزار وجودت هستم مرسی که هستی ونوشتی تا منم یاد بگیرم
در پناه الله مهربان شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند باشید در دنیا وآخرت
سلام درود بهت سعیده شهریاری عزیز
خدا قوت بهت
لباس و شال سفید چقدر بهتون میاد
شدین یه فرشته توی این بهشت
توی بخش جون بیماران رو نجات میدین و اینجا هم قلمتون وسیله ای برای هدایت ما خواهد بود
عجب روزی ای امروز دریافت کردم الهی شکرت
اول از همه بهت تبریک میگم ک شخصیتی داری ک بجای فرار از موقعیت جدید
با آغوش باز ب استقبالشون میری
چ صلاه فوق العاده ای بود قبل از خواب
دوست دارم خواب خوبی داشته باشم و راحت بیدار بشم و همین طور سرحال
دوم اینکه خیلی قشنگ درمورد کلمه
انفسکم و جعل و قانون بدون تغییر جهان توضیح دادین
و نتیجه ی همه ی اینا هم این بود ک
تو فقط روی خودت و باورات روی عزت نفست و فرکانس هات کار کن
دیگه بقیش با خداست
دیگه کاریت نباشه ک چطوری با اون آدم آشنا بشی، چطوری باهاش ارتباط بگیری و…
خدا همه چیو درست میکنه
تو سمت خودت رو درست انجام بده
سپاسگزارم از استادان عزیزم و همین طور دوستای عزیزم
ارزوی سلامتی و سعادت در دنیا و آخرت براتون دارم
بنام خداوند هدایتگر
سلام به روی ماه سعیده نازنین
سعیده جان کامنت های توحیدی شما، نور الله توشون جریان داره
سعیده جان امشب با اینکه توی تضاد خیلی بدی از رابطه گیر کردم…به این کامنت هدایت شدم…الله اکبر
سبحان الله پروردگارم
سعیده جان از خداوند یکتا برات آرزوی هرآنچه رو دارم که در قلب مهربانت گذاشته
دوستت دارم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلامی به گرمی طلوع زیبای خورشید که کم کم داره نمایان میشه و نوید تغییر و جریان زندگی روبه شکارچیان زیبایی ها میده .
سلام ویژه به استاد عزیزم و اولین سپاسگذاری که به ذهنم میرسه اینه که اول صبح که چشم باز میکنی با فایل جدید روبرو میشی و راه بسیار بسیار عالی هست برای کنترل ذهن و جهت دهی افکار و برگی در باد نبودن ….
استاد گاهی احساس میکنم اینقدر بار آگاهی ها زیاد شده که نمیدونم روی کدوم متمرکز بشم ،نمیدونم روی کدوم قسمت کار کنم . ولی میدونم اینا همش یه پکیجی هست که توی یه قسمت هایی ضعف بسیار و توی یه قسمتایی کمتر ضعف داریم ،ولی اینجور نیست که بی نقص باشیم . ما هم طبق گفته شما تمرکزمون رو میذاریم روی پاشنه آشیل مون که اگر اون حل بشه خیلی از ضعف ها هم برطرف میشه . یا ترمزهایی که به قول شما شاه ترمز هستن .
چند وقت پیش توی یکی از فایل هاتون که درباره تفاوت نتایج بود شما دقیقا مثال شاه ترمز منو زدید و گفتید انشالله محصولی تهیه کنید تحت عنوان احساس لیاقت یا ارزشمندی …. من پاشنه آشیلم همین موضوع هست که باعث شده اگر روی باور فراوانی هم کار کنم من دریافت نعمت نداشته باشم چون خودمو لایق این نعمت نمیدونم . به خاطر شنیده هایی که از کودکی توی گوشم چرخیده ، به خاطر تحقیر هایی که شدم ، به خاطر شکست هایی که خوردم ، به خاطر نعمتهایی که اومد ولی خیلی زود رفت ،به خاطر سرزنش هایی که خودم خودمو کردم ، به خاطر باور از ما بهتران ها ، و هزاران هزار باوری که همش برمیگرده به نداشتن احساس لیاقت . و هربار پس از هر اقدام و فشاری که روی خودم اوردم که تغییری ایجاد کنم اینقدر اون باور قوی بود که دوباره یک شکست دیگه ….. و تمام این شکست ها و نتیجه نگرفتن ها برجی ساخت از ترس هایی که روزی معمولی و پیش پا افتاده بودن توی زندگی ولی حالا به هم تنیده شدن و ریشه دار شدن و به نهال و درخت باورها گره خوردن …..
البته من توی وارد شدن به کارهای جدید ترس خاصی ندارم و چون ترس برام مث این میمونه که نفسم داره بند میاد و واقعاً به معنای واقعی کلمه قلبم بسته میشه و نفس کشیدن برام سخت میشه و نمیتونم داخلش بمونم برای همین سریعاً اقدام میکنم و برای این ویژگی ام همیشه خودمو تحسین میکنم چون اطرافیانم رو که نگاه میکنم هیچ کس رو نمیبینم که این ویژگی منو داشته باشه و کارهایی که من کرده ام رو کرده باشه ، حتی مردهایی رو میبینم که جرات انجام کارهایی که من کردم رو ندارن ولی من خیلی راحت واردش میشم و نمیذارم اون ترس همراهم بشه واین ویژگی رو به لطف الله و کتاب زیبای رویاهایی که رویا نیست فصل 5 در خودم به وجود آوردم و همیشه توی مواقع تصمیم گیری بهش رجوع میکنم و چنان قدرتی بهم میده که هیچ چیزی جلودارش نیست . وقتی مکالمات کاملاً منطقی و بنیان دار استاد و پروردگارش رو میخونم فقط قلبم باز میشه و دلم میخواد همون لحظه به پشتوانه حضور الله وارد ترسم بشم و ادامه بدم و بذارم جریان تنفسم ادامه داشته باشه و دست شیطان و زبانش رو ببندم برای سرزنش هاش و ساختن منطقی که هیچ چیزی برای ترس وجود نداره ….
اون روزی که تصمیم به جدایی از زندگی گذشته ام رو گرفتم به پشتوانه حضور خداوندی بود که میگفت هیچ چیزی از سیطره من خارج نیست ، هیچ برگی بدون اذن من نمی افته …..
اون روزی که تصمیم به مهاجرت گرفتم تنها ، با جیب خالی ، به شهر غریب ، با داشتن کودک 5ساله ایی که باید رهاش میکردم و مدت ها نمیدیمش و پا روی ترسهام گذاشتم و رهاش کردم و سپردمش به خداوندی که موسی رو در آغوش گرفت تا قلب مادر موسی رو محکم کنه . اتفاقاً داستان شعر پروین دقیقا منو یاد ترسهام در اون روزها انداخت و سرزنش هایی که از دیگران میشدم ، که چرا بچه ات رو ول کردی و رفتی و ……. ولی من روز اولی که کودک زیبام رو رها کردم دستشو گذاشتم توی دستان خدا و سپردمش به اون چون هیچ کس به اندازه خودش توانا نبود در پرورش کودکم .
روزی که با وجود عشق و علاقم به شریک عاطفی ام رهاش کردم و نذاشتم ترس از دست دادنش وابستگی برام بیاره و رهاش کردم ….
روزی که ترس از دست دادن موقعیت کاری ام باعث شده بود تواناییهای خودمو فراموش کنم و عطای اون کارو به لقایش و وعده وعیدهای کارفرماها بخشیدم و استعفا دادم …. و برگشتم خونه با این دیدگاه که من نمیتونم اسیر و برده شرایطی بشم که دیگران برام میچینن ….
روزی که نزدیک ترین رفیقم رو کنار گذاشتم چون داشت منو محدود میکرد که اگر میخوای منو داشته باشی باید فلان جور رفتار کنی که من ناراحت نشم … منم خنده ایی کردم که ای رفیق کجای زندگی من بودی که بدونی نفیسه چه چیزایی رو قربانی خواسته هاش کرده تا بتونه زندگیشو ادامه بده … حالا تو میگی بیا اون جوری که من میخوام رفتار کن که من باهات بمونم …. عزیزم راه باز و جاده دراز … به سلامت . و رفاقت بسیار بسیار زیبا و 3سال دوستی بینظیر رو رها کردم که وابسته چیزی نشم … تا کسی محدودم نکنه … تا کسی سدی برام نباشه .
خداروشکر خداروشکر که اهرم رنج و لذت ترس و رهایی و ایمان برام بسیار خوب چیده شده تو ذهنم و اصلا نمیتونم اسیر شرایط بشم و سریعا تصمیم میگیرم و عمل میکنم ….. ولی مشکل من به بعد از این ماجرا ختم میشه که به خاطر نداشتن باور احساس لیاقت و این بتن محکم به نتایج دلخواه نمیرسم .
برای همین باید فقط روی همین موضوع کار کنم و ادامه بدم و مثال بیارم ، فایل ها رو گوش بدم ، نتایج قبلیمو بیارم جلوی چشمم و هزاران هزار کامنت زیبا که پشتوانه راهم بشه و منو به سمت نتایج دلخواه هدایت کنه .
استاد ازتون واقعا سپاسگذارم . سپاسگذارم بابت این محیط ایزوله که موندن در این فضا از عمرمون حساب نمیشه .همیشه به این فکر میکنم که چه سعادتی داشتم که هم دوره با زندگی شما شدم که وارد این مسیر زندگی شدم و این جهان بینی که آرامش تنها نتیجه و دستاوردش هست و هر وقت توی این استیت قرار میگیرم میگم همین برای من کافیه.
ازتون سپاسگذارم و براتون بهترین ها رو خواستارم در پناه حق پیروز و سربلند باشید
سلام به نفیسه عزیز
چقدر لذت بردم و درس گرفتم و الگو کردم شما رو که
……………
شجاعت شما همونطور که گفتین مثال زدنیه
من یاد اتفاقات زندگی استاد افتادم .
بارها و بارها با خوندن کامنتهای شما در جاهای متفاوت ، چیز یاد گرفتم و برای خودم منطقی کردم که حسام ببین و قتی نفیسه تونسته با هدایت خدا اینکارو کنه تو هم میتونی
واقعا تحسینتون میکنم
و اگر اشتباه نکنم در درس 3 یا 4 عزت ، استاد گفتند کلید افزایش باور لیاقت نوشتن افتخارات گذشته و یادآوری کردن اونهاست.
واقعا میگم خیلی موارد رو درک نمیتونم کنم
مثلا مادری که به خاطر اینکه شرک نداشته باشه بچشو به خدا میسپره مثل مادر موسی …….
مطمئنم با خدایی که شناختم پاداش های زیادی در انتظارتونه
عجب عجب حکایتی هست ……
خدا یا هدایتم کن که از گمراهان نباشم .
سپاسگزارم
به نام خدایی که همه چیز میشود
همه کس را به شرط توحید
به شرط ایمان
وبه شرط باور
سلام و درود بر استاد عزیزم و سرکار
خانوم شایسته مهربان و همراه
و سلام و درود بر سرکارخانوم محمدی
از خواندن کامنت زیبات لذت بردم و
وازت یاد گرفتم واین روحیه و شجاعتت رو تحسین میکنم شما لایق
بهترینها هستید وبا خواندن کامنت شما پی به پاشنه آشیل خودم بردم.
ونشانه امروز من بودید.
خیلی خوشحالم.
در پناه خدا
سلام و آفرین به خانوم محمدی که بسیار زیبا این مطلب رو بیان کردند که تازمانی که احساس لیاقت و ارزشمندی در وجودمون شکل نگیره و خودمون رو لایق خوبی ها ندونیم حتی اگر باور فراوانی رو هم بسازیم و نهادینه کنیم هیچ نعمتی وارد زندگی ما نمیشه و اگر هم چیزی به دست بیاریم خیلی زود به خاطر عدم لیاقت از دستش میدیم
منم کاملا این مساله رو دارم و هی زور میزدم تا فراوانی رو باور کنم ولی نعمت و ثروت وارد زندگیم نمیشد تا این که این مساله رو فهمیدم و خیلی جدی دارم روی اعتماد بنفس و ارزشمندی کار میکنم و حتما هم موفق میشم به لطف خدا
از شما هم سپاسگذارم که این نکته رو یادآور شدید ایمان دارم که به تمام آنچه بخواهید میرسید چون شما لایق بهترین ها هستید..
سلام و آفرین به خانوم محمدی که بسیار زیبا این مطلب رو بیان کردند که تازمانی که احساس لیاقت و ارزشمندی در وجودمون شکل نگیره و خودمون رو لایق خوبی ها ندونیم حتی اگر باور فراوانی رو هم بسازیم و نهادینه کنیم هیچ نعمتی وارد زندگی ما نمیشه و اگر هم چیزی به دست بیاریم خیلی زود به خاطر عدم لیاقت از دستش میدیم
منم کاملا این مساله رو دارم و هی زور میزدم تا فراوانی رو باور کنم ولی نعمت و ثروت وارد زندگیم نمیشد تا این که این مساله رو فهمیدم و خیلی جدی دارم روی اعتماد بنفس و ارزشمندی کار میکنم و حتما هم موفق میشم به لطف خدا
از شما هم سپاسگذارم که این نکته رو یادآور شدید ایمان دارم که به تمام آنچه بخواهید میرسید چون شما لایق بهترین ها هستید
دوستتان دارم سپاسگذارم
به نام تنها فرمانروای جهان و جهانیان
سلام
……
من با تمام سوالات بالا ترس را احساس کردم و بیشتر از جنبه ی بیزینس شخصی و کسب و کار ترسهام را دیدم البته این شجاعت را داشتم که اینجا عنوان کنم خدا را شکر
من با طرد شدن مشکل دارم و ترس دارم و باید راه حلش را در درونم پیدا کنم تا رشد کنم
من از ناشناخته ها و شکست خوردن خیلی می ترسم چون همیشه این در وجودم هست که نکنه این کار را بکنم و نشه؟؟ حتی برای کامنت نوشتن هم ترس دارم نکنه استاد ببینه و خوشش نیاد؟؟ نکنه دوستان ببینن و بهم بخندن ؟؟ نکنه استاد ببینه و بگه این شاگرد من دیگه نیست حذفش کنید به خدا بارها و بارها من ترسیدم و کامنت ننوشتم برای این ترس واهی و مسخره ؟؟!!!!!!!!!!!!!
حالا به خودم میگم بابا استاد خودشون میگن من لذت می برم شماها از خودتون میاد میگید دوستانم دیگه هم میان میگن از زندگیشون ، از موفقیت هاشون ، از نحوه ی آشناییشون وووو
یعنی من وقتم را می زارم و کامنت می نویسم و کامنت ها را می خونم این برای رشد منه …..
…………..
نکنه همسرم که با هم در بیزینس هستیم بگه چرا این کار را کردی/؟
حالا باید چیکار بکنم؟؟
خب حالا بر فرض هم بگه که چرا این کار را کردی ؟!! من باید نترسم و اون کار را انجامش بدهم و به خودم بگم دیدی هیچی نشد بر فرض اینکه اون// بنر// چون ما دفتر تبلیغاتی داریم// خراب شد به هزار و یک دلیل دوباره می زنیم مثل صبح یه نفر براش بنر چاپ کرده بودیم و برده بود بعد دیده بود اشتباهی شده و آورد با نهایت احترام درستش کردیم و بعد بردش به همین راحتی به همین سادگی
من از تنها ماندن هم می ترسم چون الان روی کسب و کار تمرکز کردم می بینم خیلی از تنها ماندن هم می ترسم نکنه همسرم بگه مغازه را تنها بچرخون؟؟؟ چون چند بار تاکید کرده که می خواهم به تو بسپارم ، نکنه نتونم؟؟ نکنه مشتری هارو ناراضی کنم؟؟نکنه مشتری ها از من ناراضی شوند؟؟ و دیگه نیان مغازه ما؟؟
حالا راهکارش چیه؟؟ به خدا توکل کنم ، در کسب و کاری که هستم حرفه ای شوم که هر کاری که آورد مشتری با عشق انجامش بدهم
خدا را شکر
تنها سلاح ترس ، رفتن در خود ترس هست بعد می بینی که ترس محو شده و دیگه ازش خبری نیست
…………..
اما الگوهای تکرارشونده برای من /////کم محلی دادن دیگران است//////؟؟؟؟!!!!!!
چون هر کجا میروم ، حالا به مکان جدید هست یا در جمع دوستان یا در جمع فایل و اقوام زیاد محل به من نمیدهند چون خیلی این طرز رفتار با من برخورد شده است و همچنان هم می شود عرض میکنم
البته که میدونم از عدم عزت نفس هست وباید باز هم روش کار کنم ولی این طرز برخورد واقعا یه وقتایی آدم را آزار میده و قابل تحمل نیست که شما وارد یه جمعی میشی و می بینی همه برخورد خوبی باهات ندارند و کم کم بیشترشون پشت بهم میکنند !!!!!
من هنوز که هنوزه دلیل این رفتار را نفهمیدم !!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون خیلی هم از برنامه های استاد هم استفاده میکنم و دوره هاشون را تهیه کردم البته که با عشق
ولی این نوع طرز برخورد را هنوز علت اصلیش را نفهمیدم
قبل از آموزه ها و ندونستن قانون ، به جمع و مهمونی نمیرفتم ولی الان میروم و این برخورد باهام میشه ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
………………..
خدایا شکرت
بنام خدای مهربونم
سلام به روی ماهت زهرا جونم
زهرا جونم بعد از خوندنِ کامنتت قلبم گفت برات با عشق بنویسم
عزیزم قدم 10 جلسه سوم استاد در مورد ساختنِ عزت نفس صحبت میکنن
وقتی تو فارق از تایید دیگران ،فارق از نگاه دیگران به روشی زندگی میکنی که بهت احساس خوب میده
لاجرم جهان هم تو رو در شرایطی قرار میده که به احساس بهتری برسی
زهرا جونم من متوجه شدم هر رفتاری که خودم با خودم دارم
هر فکری که درباره خودم میکنم بازتابش رو در رفتار بقیه میبینم
اگه من خودم و انسان دوست داشتنی بدونم ،اطرافیان هم من و دوست دارن
و نکته بعدی ؛
طبق قوانین جهان ،به هر چیزی توجه کنی ،همون و گسترش میدی و زیادترش میکنی
مثلا اگه به مهمونی میری و کسی بهت توجه نمیکنه و تو هزار بار این و با خودت مرور میکنی و از خودت میپرسی چرا مورد محبت و توجه قرار نمیگیرم ؟
چون داری بهش توجه میکنی زیادش میکنی عزیزم
یادمون باید باشه که این جهان فقط جذب میکنه و اصلا نمیتونه دفع کنه
تو به هر چیزی توجه کنی جذبش میکنی
مثال
من نمیخوام بقیه بهم بی توجهی کنن !!
دقیقا داری به جهان میگی من میخوام همه به من بی توجهی کنن
پس خیلی حواست و جمع کن ببین چه گفتگوهایی با خودت تو ذهنت داری ؟!
اگه بهش آگاه بشی میتونی تغییرش بدی عزیزم
قدم اول برای تغییر ،آگاهی
قدم بعدی تمرین مستمر برای تغییر
قدم بعدی دیدن نشانه ها و تحسین کردنش که قانون داره درست کار میکنه چون با این کار هم احساست عالی میشه هم ایمانت شارژ میشه برای ادامه دادن
تجسم
قبل از اینکه به مهمانی یا فضای عمومی بری تجسم کن که رفتی و تجربه هایی که دوست داری داشته باشی و تجسم کن
مثلا
شام دعوتی خونه مامان شوهرت و خواهر شوهرت با خانواده اش
برادر شوهرت با خانواده اش
همه هستن
تو با شوهرت میری و از در که وارد میشی مامان شوهرت میگه وای زهرا جون چقدر امروز خوشگلتر شدی شیطون چیکار کردی
بعد خواهر شوهرت میگه زهرا چه لباست ناز ِ ، از کجا خریدی
پدر شوهرت میگه عروس مهربونم ی چایی برام بیار و بیا بیشین پیش خودم ببینم اوضاع احوالت چطوره ؟
بخدا همینکه برات نوشتم قلبم باز شد
زهرا جونم وقتی تجسم میکنی و تکرار میکنی ،اتفاقات شروع به تغییر کردن میکنن و یهو بعد از ی مدتِ کوتاه میبینی همه چی بابِ میلِ توِ
ایمان دارم که خلق میکنی روابط دوستانه ایی رو که میخوای تجربه کنی
خیلی دوستت دارم
به نام الله
سلام
چقدر با احساس خوب کامنت شما دوست عزیز و هم فرکانسی عزیزم قطعا همین طور ی که شما گفتید
چون قانون مو لا درزش نمیره
ممنون که برام نوشتید عزیزم
بله درست می فرمایید عزیزم تایید کردن این که خدا را شکر مثلا فلانی من را تحویل گرفت این خودش باور مهم و اساسی هست که حتما باید رعایتش کنم اگر میخواهم نتیجه بگیرم
خدا را شکر برای وجودتون
خدا را شکر برای وجودت عزیزم
بله کاملا درسته سوالات نادرست ما رو به جواب های نادرست وا میداره و باید سوال درسست را از جهان پرسید تا جواب درست را بهت بگه
من واقعا در جواب دوستان در بالا هم گفتم من تا تونستم اعراض کردم . توجه نکردم ولی واقعا یه کم به خوودم اومدم و گفتم باید این تضاد را حلش کنم . این به چه معنیه ؟؟ یعنی چی در من ایراد داره که باید حل کنم و من حواسم نیست ؟ چه باوری در من ریشه داره که من نمیدونم خدایا خودت بهم بگو و اگر زرنگ باشم جوابها را بهم گفت
و خدا را شکر با این همه پاسخ ها مواجه شدم
چی از این بهتر
با خوندن کامنت ها من هم قلبم باز میشه و این امید در من شعله می زنه که نگران نباش و درست میشه
تو فقط قدم بردار حل کردنش با ما
سلام خواهر گلم وقتتون بخیر و ممنون از مطالب عالیتون… بحث بی توجهی به دیگران مبتلابه من هم بوده… ببینید باورها و پیوندهای نورونی که در مغز شما و در درجه بالاتر در ناخودآگاه و نفس شما شکل گرفته تعیین کننده نوع تعامل دنیا با شماست… موضوع اینه که اصلا دیگران به شما کم توجهی نمیکنن ولی چون شما بهش فکر میکنید و باور دارید اتفاق میفته… تا زمانی که تمرکزتون روی نقطه مقابلش نباشه مثل شعله ذغالی میمونه که بهش مدام میدمید و بیشترش میکنید… ذهن شما بخاطر الگوهایی که ریشش معمولا عدم اعتماد به نفس هست برای شما این چالش رو ایجاد کرده و تا زمانی که روش تمرکز کنید یا ازش ناراحت باشید تداوم پیدا میکنه… با ذهن نمیشه ذهنو اصلاح کرد و باید نور آگاهی بهش بتابونید.بهتون پیشنهاد میکنم تمرکزتون رو روی نقطه مقابلش بزارید.. یعنی اولا روی اعتماد به نفستون کار کنید و جلوی آینه هر روز خودتون رو تحسین کنید حتی اگه نجواهای ذهنی داشتید در این مورد تسلیم نشید و هر روز ادامه بدید تا این نجواها کم رنگ تر بشن…به مرور که این نجواها کم رنگ تر میشن رفتار دیگران هم با شما تغییر میکنه…ثانیا هر رفتار نامناسبی از دیگران دیدید با خودتون صحبت کنید و دلایلی بیارید برای ذهنتون که توجهش از نگاه منفی به قضیه برداشته بشه….رفتار ذهن دقیقا مثل کودکی میمونه که بهش میگید به این دست نزن و دست میزنه و شما مدام خودتو خسته میکنی که جلوشو بگیری اما اون از تلاش شما میفهمه که مورد توجه قرار گرفته و ادامه میده تا هر دو حسابی خسته میشید…به جاش میتونید حواس کودک رو پرت کنید و بدون اتلاف انرژی این موضوعو حل کنید. خلاصه اینکه به قول مولانا رو اول دفع شر موش کن وانگهی از بحر خرمن کوش کن… این باورها مثل موش داره خرمن احساس خوبمونو میخوره..هر روز خودتونو تحسین کنید و به نقاط قوتتون توجه کنید و نزارید ذهن قضاوت گرتون به نوع رابطه شما با اطرافیان توجه منفی نشون بده و فقط پرنده ذهنو ببرید روی نقاط مثبت شخصیتتون بنشونید. مثل همون کودکه.. آرام آرام همه چی درست میشه… حتی شما این رو از نوع ارتباط عزیزان و نزدیکانتون هم میتونید متوجه بشید…به قول استاد باورها وقتی به طور ریشه ای تغییر میکنن که رفتارها رو تغییر بدن.موفق باشید
به نام الله
سلام
خدا را شکر برای وجودتون عزیز دلم
ترمزها اونقدر مخفی هستند که باید حرکت کنی تا بفهمی
و وقتی فهمیدی باید از خداوند کمک بخواهی
که این سایت الهی بهترین جوابها درونش هست برای نتایج تصاعدی
عزیزم یه نکتته ای هستت که من روی نکات مثبت دیگران زوم میکنم و خودم هم تا میتونم روی نکات مثبت تمرکز لیزری دارم وواقعا تا جایی که خداوند یاریم کنه این کار را میکنم اما یه وقتایی واقعا انسان های خداوند یه جورایی خسته میکنند آدم رو یعنی در جمعی همه دارند میگویند می خنده اند یکدفعه یه حرکت هایی ازشون سر میزنه که تعجب آوره
حالا کار ما این هست که بهش توجه نکنیم
ولی دیدید بقیه همین طور زول میزنند به آدم و یه جورایی آدم خجالت میکشه و واقعا می خواهد زمین دهن باز کنه
البته میدونم واقعا نباید بهش توجه کنم ولی در جمع ها می بینم این تضاد را
مثلا من در یه مهمونی بودم چند وقتت پیش همه می گفتیم میخندیدیم و بعد یکی از اقوام گفت که فلانی خیلی از // من که زهرا قاضی هستم /// سرتر هست من هیچی نگفتم و خندیدم وتوجه نکردم و ایشون مگه رها میکرد موضوع را ؟!!! همین طور ادامه و ادامه وهمین طور میگفت به خدا قسم من هیچی نمی گفتم ومی خندیدم
این را میگم که چندیدن بار برام تکرار شده وگرنه به چه دلیل من باید یادم باشه این موضوع را
و جالبه در بیشتر اوقات همه هم تایید میکنند که آره فلانی خیلی خوبه …. فلانی از فلانی خیلی سرتر و بهترهست
حالا کار من این هست که روی نکات خوب زوم کنم
ولی دوست عزیزم و دوستان خوب سایت الهی خودم
واقعا این تضاد برای من مهمه
در جمع یه نفر را بخواهی کوچیک کنی یه کم برات سخته
وبعد هم بیشتر افراد پشت بهت کنند
حالا خدا را شکر به این تضاد مهم من برخورد کردم و خداوند بهم گفت و خداوند بهم فهموند و دارم حلش میکنم
خدا را صد هزار مرتبه شکر
ممنون که جواب ترمز من را دادید عزیزم
زهرای عزیز سلام
ممنون بابت کامنت زیبایی که نوشتی و از ترسات گفتی
مطمئنا همه ی ما ترسای زیادی تو زندگیمون داریم ولی همون طوری که شما گفتین موقعی که میریم تو دل ترسمون میبینیم هیچی نبوده و ترسه خود به خود از بین میره
من خودم همین الان ترسایی دارم که هنوز نتونستم بهشون غلبه کنم ولی میدونم روزی برسه که دیگه نترسم همه چی درست میشه و درهای رحمت بی نهایتی به روم باز میشه
در مورد اینکه گفتین تو جمعی میرین بهتون کم محلی میشه همون طوری که خودتون هم گفتین این موضوع ریشه در عزت نفس داره
جهان اونجوری با شما رفتار میکنه که خودتون با خودتون رفتار میکنین
یعنی اگه خودتونو دوست داشته باشین برای خودتون ارزش قائل باشین جهان هم همینو بهتون برمیگردونه
همونجوری که هستی خودتو دوست داشته باش
خودت خودتو تایید کن به خودت عشق بورز
و بدون نظر دیگران در مورد ما هیچ تاثیری تو زندگیمون نداره پس باید سعی کنیم مهم بودن نظر دیگرانو تو زندگیمون به حداقل برسونیم
نکته ی دیگه اینکه انتظارات مثبت داشته باش مثلا قبل از اینکه وارد جایی بشی بگو میرم اونجا چقدر همه ادم های فوق العاده ای هستن چقدر خوش اخلاق و مهربونن و با من چقدر زیبا رفتار میکنن
و یا اگه تو جمعی میری که میشناسیشون ویژگی های مثبت اون افرادو با خودت مرور کن
ذهن ما به صورت پیش فرض میره سمت نتیجه گیری منفی که مثلا الان دوباره میرم اینجا هیچکس باهام حرف نمیزنه من ناراحت میشم و این حرفا و میری همین هم میشه بعد میگی دیدی گفتم ولی همه چیز به نگاه ما بستگی داره
ما اگه انتظار منفی داشته باشیم که اون ادم باهام بد برخورد میکنه اون ادم سرم کلاه میزاره همین هم میبینیم نمیشه که انتظار منفی از جهان داشت و بعد اون بیاد نتیجه مثبت جلومون بزاره
ولی خب تمرین کردن میخواد مخصوصا با این ذهن نجواگری که هممون داریم که با برخورد با یه تضاد بهمون میگه دیدی نشد دیدی جواب نمیده ولی خب میدونیم یه شبه همه ی باورامون درست نمیشه ولی با تمرین کردن و ادامه دادن این مسیر روز به روز بهتر میشه
اگه تونستین دوره عزت نفس استاد تهیه کنین که بی نظیره و ریشه خیلی از مشکلات ما آخر میرسه به همین عزت نفس
در پناه خداوند شاد باشین
به نام الله
سلام آیدا جونم
مرسی که برام ارزش قایل شدی و دست به قلم شدی
دوره عزت نفس استاد جون را دارم و خیلی خدا را شکر دارم روش کار میکنم خدا را صد هزار مرتبه شکر
ولی یه تضادهایی هستند که واقعا حوصله آدم ازشون سر میره و به خودش میگه بسه بابا ؟؟!!!!!!!!!! تمومش کنید دیگه………….
البته این رو هم اضافه کنم که این جمعی که من میرم برای ترمزهای قبلی با من این برخورد را دارند، چون قبلا برای باورهای منفی و بد خودم هر چی که می گفتند من میگفتم باشه
حتی یادمه خودمون وام گرفته بودیم و این جمع فهمیده بودند و بهمون می گفتند پول تون را به ما بدید تا ما ماشین بخریم و حالا برای این موارد هم هست و همه هم می دونند و الان میگم این ها قدرتی ندارند ول یباید با ایمان بگم و روش وایسم
یعنی می خواهم این رو بگم که می خواهند یه جورایی همون رفتار و رفتارهای قبلی و چند سال پیش را که من باهاشون داشتم و اونها با من داشتند را به من نشون بدهند
و من هم اعتماد به نفسم بالاست
من امیدم به خداونده
و کسی کاره ایی نیست
و نمیخواهم بی احترامی بهشون کنم
همه ی این ها به باورهای وجودی ما بر میگرده
باز هم ممنونم ازت عشق دلم
سلام
سلاام
سلاااام
خداقوت زهرا خانوم
امیدوارم خوش و شاد باشی
از رفتار دیگران در جمع که گفتی یاد خودم افتادم و گفتم بهت بگم که این تجربه رو منم دارم و دیدگاهی که بمن کمک کرد تا با این موضوع به راحتی کنار بیام و حس و حالم رو خوب نگه دارم اینه که بله من متفاوتم و چون خودم و نتیجه هام و طرز فکرم متفاوته پس دیگران هم به من به چشم یه تفاوت با خودشون نگاه میکنن و اینطور بگم که در شهری که همه لنگ میزنن سلامتی عیبه.
با این دید نگاه کن و از وجود خودت لذت ببر و به دیگران به هشق واقعی نشون بده و منتظر نتیجه نباش.
شاد
پاینده
وسازنده باشی.
به نام الله
سلام
ممنون که وقت ارزشمندت را برام گذاشتی و برام نوشتی
اینکه من متفاوت هستم و طرز نگاهم متفاوته بعضی افراد را به فکر فرو برده و نمیدونم یه حرکاتی از خودشون بروز می دهند
چون جامعه به شدت منفیه و حالا من می خواهم یه جور دیگه به قضایا نگاه کنم البته من کار خدمو میکنم و از هیچ کس نمی ترسم و وارد بحث هم با هیچ کسی نمیشوم
به خداوند می سپرم و ردش می کنم
واقعا وقتی سالم و سلامت هستی همه تعجب میکنند
یه وقتایی مجبور میشم که الکی همین طوری بگم.. آره خیلی اوضاع خرابه …خیلی مریضی زیاد شده
ولی سریع السیر حالم خوب میکنم و خودمو به اون راه می زنم
چون واقعا سلامتیم برام مهمه
چون واقعا نمی خواهم بیمار باشم
چون نمی خواهم مثل قبلا و چند سال پیشم و در بیشتر اوقات ، در اورژانس سرم به دست باشه و گریه کنم ، من این رو نمیخواهم
من سلامتیم برام مهمه
من سالم بودن همیشگی ام برام مهمه
من سرزنده بودنم برام مهمه
تنها کاری که میتونم بکنم خودمو از جمع های منفی کنار بکشم به خاطر خودم
ولی خداوند هست و همیشه کمک می کنه
تا خدا را دارم شاد هستم و خوشحال
بازم ممنون عزیزم
سلام زهرا جان عزیزم
چقدر خوب خودتو کنکاش کردی و این کامنتو نوشتی و چقدر باعث گسترش شدی که من و دوستان دیگر کامنت تو رو خوندیم و به این مشکل در خودمون بیشتر پی بردیم و چقدر برای خودت رشد در پی خواهد داشت با این جوابهای عالی که دوستان به کامنت تو دادند و مطمیننا تو از این آگاهی ها با تعهد استفاده میکنی و رشد میکنی و مشکلت رو حل خواهی کرد و چقد من از این جواب های لذت بردم.
همگی در پناه الله رب العالمین باشیم
به نام الله
سلام محمد جان عزیزم
ممنون که کامنت من را خوندی عزیزم ، دوست هم مدارم
خدا را شکر که خداوند به دلم انداخت و من این تضاد را نوشتم و باعث گسترش شدم الهی صد هزار مرتبه شکر
شکی در این نیست که هم باعث رشد من و هم باعث رشد شما و همه ی دوستانم میشه
دوست عزیزم ، دوستان هم فرکانسی عزیزم ، من خودمو میگم به خدا قسم من اصلا و ابدا
نمی دونستم که همچین قانون بدون تغییری هست
اصلا روحم خبر نداشت
ولی به خدا توکل کردم و خداوند هم که همیشه اجابت میکنه
من وقتی با این تضاد برخورد می کردم ، فکر میکردم با یه کاری انجام دادن می تونم دل طرف را بدست بیارم و به خیال خودم اون با من برخورد خوبی داشته باشه مثلا چیکار می کردم؟؟
براش هدیه می گرفتم
یا از وسایل خونه ام بهش می دادم
یا تا می گفت فلان چیز را ندارم سریع می رفتم و براش می آورم اگر داشتم البته چون به خیالات واهی خودم بودم و میگفتم حل شد دیگه ولی برای یه روز و دوباره هم من یادم می رفت و هم اون طرف یادش می رفت ……..
ولی خدا را شکر الان یه استاد عزیزی داریم که میگه تو نمی خواهد کاری بکنی
تو فقط باورهات را تغییر بده
و بسپر به جهان
به خدا خودش می دونه چیکار کنه
تو واکنش گرا نباش
تو ذهنت را کنترل کن
تو فاعرض عنهم را رعایت کن
بقیش با خدا
خودش هدایتت میکنه
……………….
قطعا دوست عزیزم رشد میکنم ورشد خواهیم کرد
همین که شما برام نوشتی خودش رشد هست برام
الهی الحمدلله
ممنون که برام ارزش قائل شدی و برام نوشتی
مرسی
سلام به دوست خوبم زهرا جان
آفرین به شما که اینقدر عالی ، بی ریا ، ساده ، روان و صمیمی نوشتی…
موقع خوندن کامنتت بارها گفتم آفرین دختر….آفرین….
این قسمت از کامنتت بسیار قشنگ بود و خیلی به دلم نشست:
حالا راهکارش چیه؟؟ به خدا توکل کنم ، در کسب و کاری که هستم حرفه ای شوم که هر کاری که آورد مشتری با عشق انجامش بدهم
خدا را شکر
تنها سلاح ترس ، رفتن در خود ترس هست بعد می بینی که ترس محو شده و دیگه ازش خبری نیست
هر کدوم از ما برای خداوند مهربون یک بنده ویژه و خاص هستیم
هر کدوم از ما یک استثناء هستیم که مثلمون در تماااااااام عالم نیست
بنابراین هر کدوممون گوهرهای نابی هستیم و خداوند به تک تک مون عشق میورزه و دوست مون داره
با تمام نقاط ضعف و تمام نقاط قوتمون چرا که ما بنده های ویژه ملکوت الهی هستیم.
پس به خودت افتخار کن دوست خوبم.
ممنونم از کامنت قشنگت
برات سراسر نور و عشق الهی میطلبم
به نام الله
سلام عزیزم
آفرین به خود شما که برای من پاسخ نوشتید و به من زهرا جان گفتید
دیگه تمومه
دیگه حله
می دونی عزیزم.. وقتی با تضادی برخورد میکنی باید بهش فکر کنی خصوصا اینکه اون داره همین طور تکرار میشه
تمریناتی که در دوره عزت نفس استاد داده را من انجام میدهم ولی باز هم باید بیشتر روشون کار کنم اگر می خواهم نتایجم تصاعدی شود
و نکته ی مهمی که باید بگم اینکه من دارم روی خودم کار میکنم و روی خودم حساب نکنم ، بلکه بسپرمش به خدا
وقتی به خدا می سپاری تموم شده بدونش
من یادم نمیاد به خودم افتخار کرده باشم و ممنون که بهم گفتی عشق دلم که باید به خودم افتخار کنم
مرسی عزیزم
سلام دوست عزیز
چه کامنت معرکه ای! زلال و صاف و یکدست!
فقط خواستم بگم این مدل که شما مینویسید مورد علاقه منه.
یه آدم قوی که داره با کلمات، ترسهاش رو خرد میکنه! بهترین استفاده را از کلمات میکنید.
ممنونم
چیز خوبی یاد گرفتم.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
به نام الله
سلام
ممنون که من رو قوی دیدید البته که من از شاگرهای استاد جونم هستم و با عشق آموزه هایش را دنبال میکنم
البته که خودتون هم زلال و صاف و یکدست هستید که منو هم همین طور دیدید
دقیقا درست گفتید ادم قوی با کلمات ترسهاش را خرد میکنه .. واقعا نتایج من وهمه ی دوستان گواه بر این موضوعه ولی بعضی از ترمزها را باید ریشه یابی کرد و درستش کرد چون تموم نمیشه و از راه دیگه ایی وارد میشه
خدا را صدها هزار بار شکر که کامنت من را دوست داشتی الهی الحمدلله
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ
بگو: به پروردگار سپیده دم پناه می برم
سلام بر استادان نازنین ،پیام آوران نور و آگاهی
و تمام دوستان هم مدارم غارنشینان این عصر مدرن
امروز در این فلق 6:6 صبحگاه می نویسم
وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴿١﴾ سوگند به قلم و آنچه می نویسند،
چه هدایتی و چه شهودی و چه همزمانی الله اکبررر
امروز ساعت 3بامداد با صدای هستی دخترم بیدار شدم دل درد داشت چند دقیقه ای به اون رسیدگی کردم و خواب با چشمانم بیگانه شد
البته من هر روز سعی بر سحر خیزی دارم و اکثرا نه همیشه سعی میکنم برای طلوع و صلواه مخصوص خودم بیدار شم
ولی امروز با روزای دیگه فرق داشت هجوم حجمه شیطان قدرتی نداشت و ذهن من گویا همراه و همگام قلبم شده بود تا ساعت 4 که اصولا ساعت بیداری من و قرار عاشقانه با خالقم هست با چشمان باز کنکاشی کردم ناخودآگاه به گذشته ام ،بر خطاهام ،ضعف هام،کوتاهیهام،ناکامی ها، اتفاقات خواسته و ناخواسته،جالب و نا جالب ،…و البته تررررسهام ..
بعد از دیدن این فیلم پخش شده در ذهنم که یاریم میکرد.
نمیدونم به چه نیتی ولی انصافا چیزی از قلم نمی انداخت و مرور میکردم لحظه به لحظه از عمر گذشته ام را
بلند شدم و اومدم به مکان مقدسی که کنار پنجره به تماشای طلوع مینشینم هوا کاملا تاریک بود و هر از گاهی با صدای ناله ریز هستی در خواب از اتاقش میشنیدم مطمئن تر میشدم که بیدارم و نه خواب..
زمان کوتاهی ذهنم شروع کرد به مقایسه ام با دیگران با نتایج آن ها و نتایج من و کم کم داشت بازی به سمت سرزنش و خود کم بینی میرفت ولی گویی ذهنم هم دیگر قصد جنگیدن نداشت و تسلیم بود در برابر این نور و این آگاهی که به قلبم تابیده بود،،،
و آن لحظه فرارسید به پروردگار سپیده دم پناه میبرم
چنان شهودی در قلبم واضح و شیرین حس کردم
که سهیلا تو دعوت شدی به توحید و من ولی تو هستم
این عشق بی قید و شرط که در قلبته جایگاه منه
قدرشو بدون
مقدسه، اصیله، نابه ، خالصه
با چیزی و کسی مقایسش نکن
کم ارزشش نکن
و در همان لحظه نزدیک ساعت5بود هوا گرگ و میش بود ولی نور در حدی بود که بتوانم ببینم و بنویسم دفترم جلوم بود شروع کردم به نوشتن و مرور تمام مراحل تکاملم
از همان شروع نوجوانی ام که هر غروب پیاده وضو گرفته میرفتم مسجد برای نماز، نا آگاهانه بود ولی شیرین بود،،،،
ختم قرآن های هر ساله در شروع جوانیم ،خام بود ولی معنا داشت،،،،
حضور در جلسات تفسیر و سخنرانی قرآن ،همراه با شیطنت بود ولی عمیق بود،،،
و من فهمیدم تمام اینها ردپای خدا بوده برای رسیدم به اینجا،
تمام اینها در کسری از ثانیه مانند فیلمی از جلوی چشمانم میگذشت و من تند تند مینوشتم جدول وار با قید زمان و مکان و مدت آنها حتی کسانی مه در این مقطعها با من بودند
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿1﴾
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿2﴾ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ﴿3﴾ مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿4﴾ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾ اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿6﴾ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿7﴾
و بعد طبق عادت همیشه شروع کردم به خواندن سوره حمد
حمدو ستایش از ان توست الله که فرمانروای جهانیان هستی بخشنده و مهربانی مالک و صاحب اختیاری از ابتدای ابدیت تا رستاخیز ازلیت تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم وعده هدایت دادی ،،،از تو هدایت می خوام نعمت فراوانی و ثروت میخوام (اینها برام معنی صراط مستقیم میدن)
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ
لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ
و بلافاصله ایه کرسی اومد بر زبانم
نیست خدایی جز الله خدایی که داد میزنه من زنده ام پاینده ام ،بیدارم آنچه در آسمان و زمین است مال من است برای تو همه چیز به اذن من است از همه چیز با خبرم ….
. اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ
خداوند ولی کسانیست که ایمان آوردن !!!!!!!!!
چی شد ؟! خداوند در شروع به من گفت من ولی تو هستم و اینجا گفت ولی کسانی هستم که ایمان آوردند موحد شدند و تسلیم هستند (کلمات چون قطار پشت سر هم می آمدند) ایمان، توحید ، تسلیم، اولیا خدا ….
از تاریکی به روشنایی میبرم و نگاه من از پنجره به آسمان افتاد تاریکی رفته بود آسمان روشن بود
خدایا منظورت چیه خدایا چیم شده چرا بریده بریده
و جمله ای که همیشه تکرار میکنم
اولیا خدا کسانی هستن که لاخوف علیهم و لا هم یحزنون (نه غم دارند و نه میترسند)
سهیلا این روزا غمت چیه از گذشته چیارو مرور میکنی؟ همین یه ساعت پیش تو رختخوابت شخم میزدی گذشتت رو خودتو با کیا مقایسه میکردی!؟
فرصتهایی که از دست رفته!؟
جوانی که داره میگذره!؟
آرزوهایی که بهشون نرسیدی؟!
پیشرفتهایی که نداشتی؟!؟
ترس چیا رو داری از آیندت چی می خوای؟!
از کمبود میترسی ؟!
از اینده هستی میترسی ؟!
از نادیده ها میترسی ؟!
از کشف نشده ها میترسی ؟!
از ذهن اغواگرت میترسی ؟!
از مرگ میترسی؟!
با ترسات از دینا رفتن میترسی؟؟؟؟؟؟؟!
تو که امشب خوب از پس لشکر طاغوت ذهنت بر اومدی از تاریکی به روشنایی رسیدی قلبت روشن شد
مسیری نشونت داد
بهت گفت اولیا خدااااااااا
نترس و غمگین مباش
ریسمان توحید تو دستاته
من جوابمو گرفته بودم من از اینکه با ترسهام بمیرم میترسم
«««««««««««««««««««««««««««««««««««»»«»»»»
اشک میریختم انگار متولد شدم قلبم روشن بود سرمو بالا آوردم از دفترم و اولین نور خورشید افتاد تو چشمم
طلوع شده بود و لبخند بر لبم جاری
هستی آروم خوابیده بود انگار دیگه دردی نداشت
و چشمان من از نور شدید طلوع نور زردی در دیدگانم خوب نمیدید
گوشیمو برداشتم ساعت 6بود فایل جدید اومده بود
می دونستم میاد
و موضوع ترس بود
من جلوتر از اینکه استادم ازم بپرسه ترسهامو ریختم بیرون
و خداوند مژده ولایت و اولیا اله را بهم داد
که نترس و غمگین مباش
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
دیگه کاملا صبح شده و صدای هیاهوی شهر هر لحظه بلندتر میشه
ولی صدای پرنده های آواز خوان همسایه همچون سمفونی پر شده در فضای مکان مقدس من
– وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
در پناه الله مهربان باشید
سلام خانم مقدمی
چند روزه کامنت های زیبا شما را میخونم و لذت میبرم
واقعا مشخصه که دارید عالی روی خودتون کار میکنید.
همیشه ما در زندگیمون دو انتخاب داریم حق انتخاب راه خوب و بد،راهی که مرزش به اندازه یک تار مو هست.ولی وقتی ما مسیر درست را انتخاب میکنیم زمین و زمان کمک میکنه تا ما هدایت بشیم و پشرفت کنیم.
درود بر شما سهیلا جان
خداوند گاهی در کالبد ناآرامی فرزند از خواب بیدارت میکنه و میارتت پای سجاده تا باهاش حرف بزنی
ما رایت شیئا الا و رائیت الله قبله، معه و بعده و فیه
خداوند در تک تک لحظات زندگى و اتفاقات زندگیمون هست
وقتى خدا رو باور میکنى دیگه به هیچ چیزى تو زندگیت، حتى ترسهات بیدلیل نگاه نمیکنی.
همه این ترسها قبلاً هم بودن اما چرا حالا داریم ازش باخبر میشیم یا بهتره بگم حالا داریم بهعنوان سد راه زندگی توحیدی خودمون میبینیمشون؟ چون خدا ازمون میخواد و داره هدایتمون میکنه که عزیزم حالا وقتشه یه مرحله مقربتر بشی، بیا و بنشین تا تو رو آگاه کنم، از ضعفهات، از ترسهات.
اینکه ما آگاه میشیم از ترسها و ضعفهامون نشاندهنده ضعف نیست بلکه کاملاً نشاندهنده قدرته، نشاندهنده هدایت و حضور الله چون پرده غفلت کنار رفته و داریم با چشم دل بهش نگاه میکنیم.
میخوام توحیدی زندگی کنم اما این ترسم داشتم حالا ازش باخبر شدم
میخوام سرم تو زندگی بالا باشه و حضور خدارو حس کنم اما این ترسهارو هم دارم
خب قدم اول اینکه آگاه بشیم که میترسیم
بهقول سید علی جان خوشدل ترسها از ناشناختهها هستن و همین موضوع باعث میشه ما کاوش کنیم و بریم تو دل ناشناختهها.
تا وقتی ترسی نباشی حرکتی هم اتفاق نمیفته
هیچ حالت و احساسی بد نیست حتی ترس و غم.
اگر بد بود خداوند در وجود ما قرار نمیداد.
اما همه اندازه و نشانهای داره. مثل یک دماسنج و قطبنما.
ترس و غم که بهوجود میاد داره این هشدار میده که باید حرکت ایجاد بشه باید یه تغییری بهوجود بیاد
شادی که بهوجود میاد این نوید داده میشه که مسیر درسته سپاسگزار باش و ادامه بده
بهشخصه هر وقت یه چیزی تو زندگی من رو ترسوند باعث شد با صدای بلندتر و عمیقتری خدا را بخوانم و قویتر بشم
آنچه مرا نکشد قویترم خواهد ساخت
این ترسها ما رو نکشته پس باید به فکر قویتر شدن باشیم و حائلهای بین خود و رب را کنار بزنیم
دوست نازنینم که انقدر عمیق و جذاب نوشتی سپاسگزارم و برای شما آرزوی سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت رو دارم
سهیلای عزیزم
اشک بر چشمانم جاری شد از این نوشته ی توحیدی
هرجمله اش من رو غرررررق در لحظه میکرد
و هرلحظه توحید رو در دلم زنده میکرد
و داشتم به ترس خودم فکر میکردم
همزمان با خواندن نوشته های تو در ذهنم میگذشت:
ترس دارم ازاینکه بعدش چی میشه،نکنه نتونم، غیر ازاینکه یادم رفته خدایی که تنها قدرت جهانه همیشه بامنه و من رو هدایت میکنه؟
غیر ازاینه که فراموش کردم دوستان خدا نه ترسی دارند و نه غمی؟
و خدا هدایت میکنه..
اینکه ترس از فکر و قضاوت مردم دارم غیر ازاینه که قدرت رو به غیر از خدا دادم؟!
فراموش کردم هدایت های هرلحظه ی خدا رو ؟
فراموش کردم چطور کارهارو برام انجام میداد که هرکی بشنوه فکر میکنه رویاست؟
فراموش کردم چطور حامی من بود؟
چطور کارهایی رو انجام داد که فقط میشه اسمشو گذاشت معجزه!
فراموش کردم چطور هرلحظه نمیداشت تو احساس بد بمونم؟
چطور دستانش رو به سمت میفرستاد تاکارها ساده راحت انجام شن؟
چطور دلهارو برام نرم کرد؟
چطور به شکل ثروت بیشتر و نعمت بیشتر دستان بهتر آرامش بیشتر وارد زندگیم شد؟
کاش همیشه اجازه بدیم خدا انجام بده و انقدر خودمون دخالت نکنیم
کاش بتونم سپاسگزارش باشم اونقدری که باید.
کاش بتونم توحید رو بهتر درک کنم تا بهتر عمل کنم
بی نهایت سپاسگزارم سهیلا جان.
حال خوب و زندگی توحیدی برات آرزومندم.
بنام خداوند جان آفرین
حکیم سخن برزبان آفرین
(نام خدایی که به ما حیات و زندگی بخشید و به انسانها قدرت سخن گفتن را داد)
که در سوره الرحمن میگه انسان را آفرید و به او قدرت تکلم داد
خداوند بخشنده دستگیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر
( خدایی که همیشه یار و کمک کننده به ماست و یاری رسان است و بخشنده و توبه پذیر است)
پرستار امرش همه چیز و کس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس
( او خدایی است که تمام موجودات عالم تحت فرمان او هستند؛ از انسانها گرفته تا پرندگان و تمام حشرات و مورچهها و مگسها)
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
(او خداوندی است که با اراده و حکمت خود یکی را خوش بختی میرساند و دیگری را از خوشبختی کنار میگذارد
که خداوند در سوره آل عمران آیه ی 22 میفرماید (حکومت و فرمانروایی را به هر کس بخواهد می دهد واز هر کس بخواهد می گیرد)
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش برد ز آب نیل
( او قادر است تا آتش را برای حضرت ابراهیم (ع) تبدیل به گلستان کند و کسانی را هم در زیر آب نیل فرو برد)
به درگاه لطف و بزرگیش بر
بزرگان نهاده بزرگی ز سر
(در نزد او تمام بزرگان کوچک و ناتوان هستند)
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده از کنه ماهیتش
(همه جهانیان بر خدایی او متفق و هم نظر هستند و دنیا ناتوان مانده از یافتن ذات او)
بشر ماورای جلالش نیافت
بصر منتهای جمالش نیافت
(انسان همچو او کسی را نخواهد یافت و دیدگان انسان در یافتن انتهای جمال او ناتوان هستند)
تامل در آیینه دل کنی
صفایی به تدریج حاصل کنی
(اگر قلبا به خودت فکر کنی و خودت را خوب بشناسی و در ویژگیهای خود بیندیشی، کم کم میتوانی وجودت را با صفا کنی چون خودشناسی مقدمه ی خداشناسی است)
محال است که سعدی راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی
( ای سعدی بدان و آگاه باش که محال است راهی راست جز راه راست و حق حضرت محمد (ص) بروی)
سلام به سهیلا عزیز و توحیدی
سلام به استاد عزیز و بانوی زیبای بهشت
سلامی گرم به همه دوستان توحیدی این سایت
سلامی به ابراهیم و به محمد
سلامی به آزاده ای که خدا هدایتش میکنه و بر قلبش جاری میکنه که چی بنویسه
سهیلای عزیز امشب یاد تعهد خودم افتادم که باید کامنت بنویسم و گفتم چی بنویسم من که کلی ترس داشتم ولی اومدن تو این راه ترسها کم رنگ شده و جای خود رو به شجاعت و جسارت داده البته خیلی راه دارم و اول راهم اما همین که بر ترس غلبه میشه خدارا هزاران مرتبه شکرت و تصمیم گرفتم که برای بچه ها کامنت بزارم به کامنت شما که رسیدم به خود الله قسم کلماتتو با صدای بلند میخوندم و فقط خداراشکر میکردم و حس میکردم بغل خدا هستم انقد که حس و حالم عالی شد و خوب شد و اولین کلمه رو که خواستم بنویسم یهو خدا گفت بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان که یهو یه حسی گفت حکیم سخن …و ی لحظه بقیه شعر رو یادم رفت رفتم سرچ کردم که فقط این بیت رو کامل کنم اما دیدم این خود خدا این شعررو نوشته و منو هدایت کرده و گفته آزاده تو فقط بنویس و کامل شعر را برات نوشتم که بوی قران و خدا میداد وز زبان قران باهام صحبت میکرد و معنی هر بیت رو ک مینوشتم فقط دوست داشتم گریه کنم از این همزمانی ها و الهامات وهدایت خودش به خودش قسم
چقدر کامنت زیبا بود
لذت بردم بی نهایت
توحید و در تک تک جملات و کلماتت دیدم این راه ادامه بده پر قدرت که خدا برای ما همه چیز میشود همه کس رو به شرط ایمان و تعهد و پاکی دل
استاد عزیزم از شما و مریم خانوم شایسته سپاسگزارم که با لذت این فایلها رو آماده میکنی که به خودشناسی برسیم که به خدا وصل بشیم
درپناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سعادتمند باشید
درود به استاد بی نظیرم و مریم جان فروتن، زیبا، پویا، خلاق و بهترین
درود به همه ی دوستانم در سایت محبوبم
سهیلا جان چقدر عالی احساسات نابی رو که تجربه کردی از طریق کامنت انتقال دادی و من پشت میز اداره حسی بهم دست داد که چشام پر از اشک شد و دوباره رسیدم به موضوع تسلیم که این روزا درک بیشتری ازش دارم.
راستش موضوعی رو چند روز پیش تجربه کردم از تسلیم بودن میخواستم کامنت کنم که احساس کردم اینجا میتونم بگم.
من کارمند هستم و به هر حال وقت آزاد کمتری دارم و به دلیل مسیرهای طولانی و شلوغی تهران ترجیح میدم یک سری از کلاسهام رو آنلاین بردارم مثل ورزش و .. چند وقتی بود که میخواستم کلاس رقص ثبت نام کنم و حدود یک ماه داشتم دنبال میگشتم که یا هزینه بالا بود یا مسیر خیلی طولانی بود. یک روز بعد از پایان کلاس ورزش که همیشه حس عالی دارم و شکرگزاری میکنم گفتم خدایا چه کاریه من هر روز دنبال کلاس می گردم اصلا من میخوام مثل همین ورزش که به راحتی و با بهترین مربی و تو اتاق خودم انجام میدم میخام کلاس رقص هم به همین راحتی باشه و بهترین استاد و هزینه مناسب . من دیگه کاری ندارم به این موضوع و میسپرم به خودت تو من رو هدایت کن.
2 روز کامل نگذشته بود من یه سرچ کردم اینستا آموزش رقص آنلاین که البته چند استاد رو آنلاین میشناختم ولی دوس نداشتم بعداز سرچ یهو دیدم سه پیج برای من اومد با تعجب به پیج سوم نگاه کردم یک استاد بود که من کلیپهاشو تو سرچ لیست و البته جز پستهای پیجهای دیگه میدیدم و همیشه می گفتم ای کاش این دختر پیج آموزش داشت و ای کاش اینو من پیدا می کردم .
جالبه وقتی تسلیم شدم و سپردم به خدا تو 48 ساعت به راحتی همون استاد رو به من معرفی کرد که من قبلا با هر سرچی پیداش نمی کردم و از همه جالبتر که من به ایشون پیام دادم که خیلی شما رو دوس دارم آموزشتون رو هم و چقدرعالی که به راحتی خدا من رو به پیج شما هدایت کرد
بعد ایشون سلام کردن و اظهار خوشحالی و به من گفتن شما از بچه های استاد عباسمنش هستین؟ (اینجا واقعا گیج شده بودم )
گفتم بله چطور مگه ؟
ایشون گفت آخه منم از بچه های سایتم( فکرررر کنیددد من یهو چشام پر اشک شد آخه چطور ممکنه خدا منو هدایت کنه به همکلاسیم من تهران اون شیراز و کسی که نزدیک به یک سال پستاش رو میدیدم ولی آدرس پیجش رو پیدا نمی کردم)
بعد ایشون گفت چقدر عالیه که وقتی تسلیم میشیم و میسپریم دست خودش همه چی عالی پیش میره
و چقدر این موضوع برای هر دوی ما درس داشت از تسلیم شدن.
و این یکی از نشونه های واضحی بود از درست کار کردن قانون که خداوند برای من آشکار کرد.
به خدا میسپارمتون
سربلند باشید.
سلام وقت شما بخیر
امروز به صورت هدایتی به کامنت شما رسیدم و در زمانی که ذهنم در آرمش و قلبم سرشار از اطمینانه این محتوای ارزشمند رو مطالعه کردم .
یاده اون آیه افتادم که میفرماید : ” دین در نظر خداوند اسلام است”
دین یعنی راه و روش زندگی کردن
اسلام هم از تسلیم شدن میاد
خدا به ما گفته راه و روش زندگی کردن تسلیم بودنه
امروز این آگاهی ارزشمند و جوابی که خداوند برای سوالی که دو روز ذهنمو درگیر کرده بود بهم الهام شد تا پاداش کنترل ذهن و تعهد جدیدی که امروز به خودم برای اجرای بیشتر کارهام بنا به قانون بود باشه .
سپاسگزارم ، موفق و پیروز باشید
سهیلای عزیزم سلام. کامنت دوستان را همیشه می خوانم و مطمین هستم از شما هم تا به الان کامنت خوانده بودم، اما این سری عجیب توجه ام را جلب کرد. بسیار عالی بود و کلی تحسینتون کردم با این روش که رو خودتون کار کرده آید. خدا قوت از نتایج عالی تان. عالی بود.
واقعا خدا رو شکر از اینکه سال های سال فقط فقط در این سایت هستم و نه اینستا دارم، نه تلویزیون و …..
فقط سایت و قرآن …
موقع خواب، موقع بیدار شدن، موقع پیاده روی، موقع رانندگی و …..
اصلا یه جورایی اعتیاد دارم. خدا رو شکر از این همه دوستان توحیدی عالی که کارشون فقط فقط ارتباط و دوستی بیشتر با خدا جون است.
بازم خدا قوت از تلاشتون.
در پناه خدا جووووون
شیما
سلام بر شما بانوی فهیم
سهیلا بانوی عزیز
بسیار لذت بردم از همکلامی تون با خدا و چقدر این نوع حرف زدن با خدا رو دوست دارم.
پر از خلوص و احساس ناب
پر از عشق و تسلیم و رضا
پر از خود خدا بود کلامتون و قطعا از جانب خدا
اما در مورد اولیا خدا که توفیق زیارت بعضی هاشونو داشتم میخوام نکته ای رو بگم:
بسیاری از دوستان از ترس شرک تمام دستان قدرتمند خدا رو نادیده میگیرند
البته از نظر من این یک کجدفهمی یا یک دیدگاه ناپخته در مورد توحیده.
البته من متوجه منظور شما از اولیاء خدا شدم
میخوام بگم نه بت ساختن از اونا کار درستیه و نه نادیده گرفتن به کل
تک تک ما میتونیم از اولیا باشیم اگر خدا و به مدد بگیریم اما اون برگزیدگانی که قبل از حضور آدم در این عالم بودند ، بسیار عظیم تر و جایگاهی بسیار رفیع تر از تصور ما دارند مثل وجود مقدس حضرت فاطمه که من کاملاً درکشون کردم.
و خدا ایت ارواح پاک و مطهرو برای کمک و راهنمایی و الگویی برای زندگی ما خلق کرده
خطابم عزیزانیه که البته از ترس اینکه شرک نکنن این عزیزان خدا رو به طور کل از ذهن و زندگی شون حذف کردند.
و البته هر باور و دیدگاهی قابل احترامه
باشد تا رستگار شویم ان شاءالله
سپاسگزارم از نگاه زیباتون و شاکرم از وجود نازنینانی چون شما
سلام سهیلای عزیزم.
احساس قلبی تورو باتمام وجودم دریافت کردم وحسش کردم.چقدرخوب توضیح دادی.
دلم میخواد باکسایی که درمسیر این راه زیبا هستن ساعتها حرف بزنم باوجوداینکه من ادم پرحرفی نیستم ولی بایه دوستم که جزو این خانوادست ،وقتی که شروع به صحبت میکنم فراموش میکنم زمان ومکان ومقداررو
الان تو این حسوبهم دادی ومخصوصا امسال رو برای خودم سالی قراردادم که توش سحرخیز باشم ودیشب کدشو زدم ،چون تاحالا خیلی موفق نشده بودم.امروز صبح زود باهوای لطیف بارونی بیدارشدم وکلی شکر به جا اوردم وفایل استادو گوش کردم وهدایت شدم که کامنتهارو بخونم .
وقتی داشتم میرفتم سر دوره که کارکنم گفتم بزارهمین یه کامنت دیگه روهم بخونم که نوشته تو بود،وچقدرازبین همه کامنتها باهاش حس خوب گرفتم.مخصوصا یه جمله که گفتی صبح زود قرار عاشقانه باخالقم،که به من نشون دادی اگه این قراررو،یه قرار عاشقانه باخالقم ببینم حتما بیدارمیشم.
جمله دیگه عالیت غارنشینان این عصرمدرن بود که من هرچه توی این مسیرجلوترمیرم میبینم دارم ازاطرافم فاصله میگیرم ومیفهمم من چقدرغارنشین بودم وهنوزچقدر باید روی خودم کارکنم تا این صفت مناسبم نباشه.
واقعا ما غارنشینان این عصرمدرنیته هستیم .سرعت رشد عوامل فیزیکی ما به چندین برابرخودش رسیده ولی من هنوز برای تعهد به تمریناتی که میدونم رشدمو تصاعدی میکنه،مقاومت میکنم.
ممنونم عزیزم وازخدا برای خودت وهستی عزیزت که باید خوشبخت باشه چون مادرش دردوران طفولیت اون باقوانین اشنا شده واین تاثیر عظیمی در توانمندیش داره،
خوشبختی،سلامتی وثروت عالی میخوام.
سهیلا جان سلام
چقدر کامنتت زیبا و دلنشین بود چه حس معنوی و قشنگی داشت
از شما سپاسگزارم که این حس زیبا رو با ما به اشتراک گذاشتی
چقدر احساس همزاد پنداری کردم با شما اونجا که گفتی
ازهمان شروع نو جوانیم که هر غروب پیاده وضو گرفته میرفتم مسجد برای نماز، نا آگاهانه بود ولی شیرین بود،،،،
ختم قرآن های هر ساله در شروع جوانیم، خام بود ولی معنا داشت،،،،
حضور در جلسات سخنرانی و تفسیر قرآن، همراه با شیطنت بود ولی عمیق بود،،،
و من فهمیدم تمام اینها رد پای خدا بوده برای رسیدم به اینجا،
تحسینت می کنم که اینقدر خوب روی خودت کار کردی و به این درجه از پیشرفت رسیدی که
من جلوتر از اینکه استادم ازم بپرسه ترسهامو ریختم بیرون
و خداوند مژده ولایت و اولیا اله را بهم داد
که نترس و غمگین مباش
أَلا أِنَّ أَولِیاءَ الله لا خَوفُُ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون
در پناه خدا زندگیت پر از شادی و سلامتی باشه و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
سلام دوست عزیزم
میخواستم بنویسم نمیدونم باور میکنی حرفم رو یا ن
ولی حرفم رو پس میگیرم چون باور میکنی.
من دیشب ی نگاه گذار توی کامنت های سایت انداختم اونم به خاطر کامنت برادرم که گفت من اولین کامنت رو نوشته بودم و اولین کامنت منتشر شد داشتم نگاه میکردم
ی لحظه عکس شما رو دیدم و تصویرش رو زوم کردم
و به داداشم نشون دادم گفتم ببین چقدر دختر های زیبایی توی سایت هست و کلی لذت و تحسین بود اون لحظه در من
و الان داشتم کامنت میخوندم رسیدم به شما
چه هم زمانی که کامنت شما سوم شده
و من دیشب واقعا تحسینتون کردم والانم کامنت زیبای شما رو خوندم بازم تحسین کردم و خدا رو شکر میکنم بابت دوست های خوبی مثل شما.
کامنت شما رو با دلم تایید کردم
ووبهتون تبریک میگم
من خودم در حال تجربه ی مدار جدیدی از خودم در ارتباط با خدا هستم
خدایا شکرت
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم
سلام
از محتوای با ارزش کامنت شما بسیار لذت بردم . جان بخشی به آرایه ها و تشبیهاتی که بی نظیره و باعث قوت و قدرت متن شده درک مخاطب را راحت تر و لذتبخش تر کرده . بسیار زیبا نوشتین
تحسین میکنیم این تعهدی که با خدای خودتون دارید و اون قرار عاشقی ای که هر روز ساعت 4 بهش پایبندین . آفرین بر شما
این کامنت سرشار از واژه هاییه که از دل بر اومده و لاجرم هم بر دل میشنیه .خیلی لذت بردم دستمریزات
سلام و درود
سهیلا خانم تبریگ می گم به خاطر این شهود مقدس و بی نهایت ارزشمند
جنس شهود ازنور و سبک شدن و آرامش
و سپاسگزارم به خاطر آرامش و آگاهی عظیمی که هدیه کردید و به اشتراک گذاشتید
و چقدر ارزشمند که انسان قبل از سحر زمانیکه خداوند بر اهل زمین نزول میکنه، مشغول عشق بازی با او باشه.
موفق و پیروز باشید در پناه خداوند یکتا
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به شما سهیلا مقدمی عزیز
چقدر خوشحال هشتم برای هدایت شدن به خوندن کامنت بینظیر شما.واقعا زیبا شروع کردی هم روزت رو، هم کامنتت رو، هم ورود به دل ترس ها و شناخت هر چه بیشتر خودت رو…واقعا سپاسگزارم ازت برای این ردپایی که گذاشتی. اصلا معرکه است خط به خطش زیباست. و چه قلم زیبایی داری مثل چهره زیبات.واقعا لذت بردم و کلی چیز یاد گرفتم.
خدا اینگونه با ما حرف میزنه، خدا اینطوری هر کسی رو هدایت میکنه. خدا اینطوری راه میگشاید جایی که راه نیست…واقعا تولد تحولت مبارک دوست ارزشمندم. سهیلا جان از اینکه باهات آشنا شدم و از خودت برامون نوشتی واقعا ممنونم.همه صحنه هایی که توصیف کردی، تمام نجواها و الهاماتی رو نوشتی، تمام صلاه و توجه ایی که رب عالمیان داشتی، تمام شعرها و آیه ها، تمام اشک ها و پاک شدن ها،تمام همزمانی ها و سبقت گرفتن هات تمامش رو تحسین میکنم و این سخاوتت رو سپاسگزار و قدردانم که تمام اون لحظاتت رو با ما به اشتراک گذاشتی.
نترس و غمگین مباش
ریسمان توحید تو دستاته
برات از الله یکتا بهبودهای دائمی درونی و بیرونی رو خواهانم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
سلام و تبریک خانم مقدمی
به نظر من این کامنت باید از کامنت های برتر این فایل بشه.خیلی کامنت خوب و عالی بود قشنگ معلومه تغییر انجام شده و خالصتر شدین انشالا با همین دقت ادامه بدین تا ابد.
از خدا میخوام کمک کنه تا همه بچه های سایت استاد عباسمنش هر روز ایمانشان قویتر بشه و خداوند رو بیش از پیش در زندگیشون احساس کنن.
برای شما دوست عزیز هم آرزوی موفقیت روز افزون دارم
سلام دوست عزیز هم فرکانسی ام. تحسینتون می کنم بابت کامنت زیباتون وقلب آماده ی دریافتتون.چقدر زیبا نوشتید .یاد مراحل تکاملی خودم افتادم .خدا رو هزاران مرتبه شکر به خاطر تمام مراحل زندگی ام که منجر شد من به این نقطه واین لحظه ی زیبا واین سایت بهشتی برسم .عاشقانه دوستتون دارم و براتون بهترین ها رو آرزو دارم .
سلام دوست عزیز خیلی کامنت زیبایی بود واقعا لذت بردم و کلا اشک از چشمام خودش میاد نمیدونم بعضی وقتا فقط میدونی مسیر درسته همه چیز درسته ولی بازم استرس ترس هم هست ولی مطمئن هستی خدا هم هست انگار میفهمی ولی نمیفهمی من که اصلا دیوونه شدم از این سایت از این استاد از این خدا واقعا تحسین میکنم عالی بود سپاسگزارم
سلام بر سهیلای عزیز
دوست من چقد کامنتت زیبا وازدرون برخاسته بود وقتی آیات قرآن رو میخوندم انگار خدا داشت با من حرف میزد اشک توی چشمام جمع شد وسرازیر شد بدنم به لرزه دراومد چونکه صدای حق رو شنیدم
چقد خالصانه نوشتی قلبم روشن شد
سهیلا جانم متوجه شدم که تو هم مثل من در حوزه ی زیبایی کار میکنی
برات خیلی خوشحالم سهیلا جانم
درپناه الله یکتا باشی دوست من
سلام درود خدای یگانه به شما دوست ارزشنمدم
خانم مقدمی عزیز چقدر کامنتتون به دلم نشست وچقدر بهم احساس آرامش داد وتوی جمله به جمله ای نوشته بودین خداوند رو احساس کردم خدایی که ازش گفتین ونوشتین واحساسش کردین رب العالمینی که فضل عظیمه رحمت نامتنهاییه
آرامش قلوبه یارو یاوره خدایی که پناهِ
خدایی که به شدت کافیه
خدارو هزاران مرتبه سپاسگذارم برای حضورم در جمع دوستانی چون شما که قلبهاشون پر از عشق پروردگاره
از خداوند وعده ایو میخوام براتون که به بندگان با ایمانش داده
الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون
خدای من شکرت شکرت بابت این هدایتهای بینظیرت
سلام سهیلا جان عالی عالی بود کامنتت
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ
خداوند ولی کسانیست که ایمان آوردن !!!!!!!!!
اولیا خدا کسانی هستن که لاخوف علیهم و لا هم یحزنون (نه غم دارند و نه میترسند)
چه جملات طلای که هر لحظه یاد آوری کنیم
سپاس گزارم ازت
شاد،ثروتمند،خوشبخت،سعادتمند در این دنیا و اون دنیا باشی عزیزم
سلام دوست عزیز
اولین نوشته ای که نظرم رو جلب کرد بسبب
قرار عاشقی در سحرگاهان
بین شیرینی خواب و جذبه معشوق همواره خواب رو ترجیح میدادم ولی از ابتدای این هفته عشق پیروز شد و من به زور از رختخواب به روشویی خودمو میرسونم و آبی که بصورت میزنم در خیابان ها و کوچه ها سر به آسمان و آفریدگانش شکر گویان بعد از 1 ساعت به منزل برمیگردم ودیگر تا شب نیازی به هیچ چیزی ندارم
حسبی اله
همواره عشق پیروزه
سالهاست ارزوم بیداری در سحرهاست
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
و عجب قدرت آگاهانه ای در سحرگاهان هست گویا همین که بیدار باشی
می گویدت و می نمایدت و می بوید
فقط باید فضا باز باشد
تا دریافت کننده همه آن انرزی باشی که سحرگاهان می پراکند
عمویم خدابیامرز
نماز صبح را تقریبا نه با صدای بلند که با داد میخواند
و میخواست همه بیدار باشند
میگفت روزی این وقت سحر تقسیم میشه خواب بمونی بی روزی هستی
و من کوجکتر از آن بودم که بفهمم
روزی فقط نان و مال نیست
روزی آگاهی و ایمان هم هست.
برای همه این آگاهی ها
این خانواده صمیمی که در هر قسمتش چه صدا چه تصویر چه نوشته همه خودت را میبینی
از خداوند سپاسگزارم
سپاس برای همه روزی و برکتی که در زندگی ام جاریست
دوستان و همراهان و دستان پرقدرت و پرعلم و برکت الهی که چراغ راهند تا ما هم چراغ راه شویم
جاودان باشید
سلام به همفرکانسی خوبم
چقدر زیبا به تصویر کشیدین لحظه به لحظه احساستون رو مثل یک فیلم ازجلوی چشمانم رد میشدند من کاملا تصور و لمسش میکردم اون نوشته هاتونو و خودمو بجای شما تصور میکردم و احساس میکردم که اون من هستم که که دارم عشقبازی میکنم
چون همچنین شرایطی برام هر از گاهی پیش میاد ولی فقط خودم ازش لذت میبرم و مثل شما نمیتونم اینقدر جالب و کامل احساساتم رو انتقال بدم
چقد قدرت بیانتون رو تحسین میکنم که با خدای خودت داری هم کلام میشی و یک واحد میشی
خدا روشکر که دل نوشتهای عالی دوستانی مثل شما دردسترس ما قرار میگیره
با خوندن کامنتتون منم انگیزه گرفتم که اگه یه وقتهایی به هر دلیلی از خواب بیدار شدم باز زور نزنم که بخواب برم و نادیده بگیرم ندای دوست رو که یه حس و حال وهوایی داره که فقط تجربه گر درکش میکنه
درپناه یزدان پاک موفق باشید
سلام سهیلا جان بانوی فهیم و خوش قلم.
با خوندن کامنت شما اشک ریختم به قدری زیبا توصیف کردید احساسات مادرانه و احساس تسلیم در مقابل حضرت حق رو که با خوندنش قلبم به پرواز دراومد. برای شما و فرزند عزیرتان سلامت و توفیق در امور و بهترین ها رو آرزو میکنم.
سلام سهیلا خانوم عزیزم خوبی امیدوارم عالی باشی شاد و ثروتمندخوشبخت درهرلحظه و در پناه خدای بزرگ بخشنده مهربان .خیلی از متنی که نوشتی احساس زیبایی پیدا کردم حالم عالی شد بهترشودم یه احساس فوق العاده خوبی داشت و حرفای خدایی بود و ناب و خوندم لذت بردم و دلگرم تر شدم محکمترشودم انگار خدا بهم میگف نترس غمگین نباش همینجوری در احساس خوب بمون ادامه بده نتایج بزرگی برات قراره رقم بزنم ب من ایمان داشته باش من همیشه باتو هستم و لذت ببر شکرگزارباش من خودم هواتو دارم انگار یه احساسی این شکلی داشت بهم میگف درحین خوندن متنت الله اکبر خدایا هزاران بار شکرت خدایا چقدر حالم عالیه چقدرررردلگرمممم ب بودنت که بامنی چقدر خیالم راحته خیلی راحته خدایا شکرت خدایاشکرت ️
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
خداوند به کسانى از شما (مسلمانان) که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند وعده داده است که قطعاً آنها را در روى زمین جانشین (خود) کند و (حکومت بخشد) همانگونه که کسانى را که پیش از آنها بودند، جانشین ساخت، و حتماً آن دینى را که براى آنها پسندیده است (دین اسلام) براى آنها مستقر و استوار سازد، و بىتردید حال آنها را پس از بیم و ترس به امن و ایمنى تبدیل نماید به طورى که تنها مرا بپرستند و چیزى را شریک من قرار ندهند. و هر کس پس از این (نعمت بزرگ) کفران ورزد، چنین کسانى به حقیقت نافرمانند (آیه 58 سوره النور)
به نام آرام بخش دلها
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر و همه دوستان نازنینم
استاد شاید توضیحات ابتدایی من زیاد مرتبط با سوال نباشد ولی دوست دارم اول به گفتگوی ذهنی و سوالی که برام پیش اومد موقع دیدن فایل و جوابی که بهش رسیدم اشاره کنم و سپس به جواب سوال این قسمت بپردازم.
اولین تصاویری که در ذهنم مرور شد، ترس ها یا چالش هایی بود که به عنوان تمرین در دوره هاتون قرار داده بودید. و خدا رو شکر تونستم با آموزشهای شما بهشون غلبه کنم. ترس از عدم تائید توسط دیگران؛ ترس از پاسخ منفی شنیدن؛ ترس از سوال کردن؛ ترس از مطالبه کردن؛ ترس از ابراز نظر و عقیده ؛ترس از مخالفت با دیگران؛ ترس از درخواست کردن؛ ترس از تحمل نکردن …
وقتی که به ریشه این ترسهام فکر میکنم میبینم همه آنها ریشه در این داشتند که من در زندگیم احساس لیاقت و ارزش نمی کردم! اینکه در زندگیم قدرت را به جای خداوند به دیگران داده بودم و به همین دلیل عزت نفس پائینی داشتم و تحمل می کردم!
نگاهی که به پشت سرم میندازم، میبینم خیلی بهبود پیدا کرده ترس هام و باید کار کنم و کار کنم و ادامه بدم بیشتر و بیشتر. تعهدم به انجام تمرینات را می ستایم. اصلا عاشق کلمه «تعهد» شده ام. چالش ها رو دوست دارم! وقتی که با دوره قانون آفرینش با استاد آشنا شدم، استاد در یکی از جلسات تمرین درخواست غذای اضافه از مهماندار رو خواستند انجام بدیم و من در کامنت آن جلسه تعهد دادم اولین پروازم اینکار را انجام بدم. از زمان نوشتن آن کامنت یکسال گذشت تا این موقعیت برایم پیش آمد که پرواز کنم. به محض اوکی شدن بلیط پروازم این تعهدم یادم اومد و انجامش دادم با اینکه به خاطر دوره قانون سلامتی دست به پک قبلی هم نزده بودم! و در پرواز ماه گذشته هم باز این چالش رو انجام دادم تا مطمئن بشم مقاومتی برای انجامش ندارم.
به محل کارم که رسیدم دیدم شرایط برایم کاملا فراهم است و با فراغ بال میتونم راجع به این سوال بنویسم. به همین دلیل رفتم کلمه خوف رو در قرآن سرچ کردم.دیدم 30 آیه در قرآن در مورد ترس گفته شده. وقتی داشتم این 30 آیه رو می خوندم؛ این سوال در ذهنم بالا اومد که ترس خوب است یا نه؟! وقتی موارد و مثالهای زندکیم رو در ذهنم مرور می کردم متوجه شدم درسته که ترس با استرس ریشه های مشترکی داره ولی این دو، دو مقوله جدا از هم هستند.
از 30 آیه ای که کلمه خوف در آنها ذکر شده دو آیه زیر برایم قابل تامل تر بودن:
إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (آل عمران،175)
در واقع این شیطان است که دوستانش را مى ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿یونس،62﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند
با توجه به این دو آیه میخواهم سوالی که به ذهنم اومد و پاسخی که بهم الهام شد رو در قالب یه مثال توضیح بدم.
چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟
دیدم بهم گفته شد تصور کن جهان کلاس درس است و معلم پروردگارت. گفتم خوب! گفت معلم میاد سر کلاس و میگه روش کار و تدریس و ارزیابی آخر ترم یا آخر سالم اینه. گفتم خوب! گفت در طول ترم یا سال معلم تکلیف میده و ما باید انجام بدیم.گفتم خوب! گفت هر کسی تکلیفشو خوب انجام بده تشویقش میکنیم و هر کسی تکلیفشو انجام نده تنبیه میشه. گفتم خوب! گفت پس معلم هم وعده پاداش میده (لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ) و هم میترساند از تنبه و عذاب ( فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ). گفتم خوب! گفت حالا اگه تو شاگرد اول کلاس باشی و تکالیفتو خوب انجام بدی این معلمو دوس داری یا ازش می ترسی؟!!! اگه دائمآ بهت پاداش بده و جلو بقیه تشویقت کنه؛ آیا دوسش داری یا ازش میترسی؟!!! مگه نگفته مومنون (شاگرد زرنگ ها ) نه غمی دارند و نه ترسی ؟! حالا گیرم معلم گفته باشه هر کی درس نخونه اصلا فلکش میکنم! آیا شامل حال تو میشه؟! آیا وقتی در موردی (امتحانی) تنبیه سخت باشه؛ تشویق و جایزه بزرگتر و بهتر نخواهد بود؟! حالا تو خوشحالی یا غمیگین؟! تو شور و شوق داری یا میترسی؟!
============================================================================================================
چه ترس هایی دارید که هنوز نتوانسته اید بر آنها غلبه کنید و همچنان از مواجه شدن با آنها فرار می کنید؟
استاد همه این مواردی که مثال زدید رو من دارم!
من از طرد شدن در رابطه می ترسیدم
من از شکست خوردن می ترسیدم.
من از ناشناخته ها می ترسیدم و هنوز هم احساس میکنم ترسم در این مورد بیشتر از سایر موارده.
من از تنها ماندن می ترسیدم
من از انتقاد شنیدن می ترسیدم
من از تغییر می ترسیدم
اما….
هر چقدر روی خودم کار کردم؛ هر چقدر تلاش کردم؛ هر چقدر عمل کردم به آگاهی ها و آموزشهایتان، به همان نسبت بر این ضعف هام غلبه کردم و غلبه میکنم و روز به روز برایم کمرنگ تر می شوند. یادم افتاد تو فایلهای سفرنامه شما و مریم جان گفتید سعی کنید تنهایی رو تجربه کنید. من در ایام تعطیلات عید برای اینکه قدمی برداشته باشم و خودم رو محک بزنم و بر ترسهام غلبه کنم در یک ساختمان اداری که رئیسش خواهر زادم بود به تنهایی خوابیدم! جالبه بدونید این ساختمان در جای پرتی در وسط قبرستان قرار داشت و فاقد دوربین و وسایل محافظتی بود. ساختمان سرایداری در محوطه این اداره قرار داشت که به تازگی فوت کرده بود و خالی و فاقد سکنه بود. و کنارش هم باغ و نخلستان بود و دقیقآ منو یاد صحبت هاتون هنگام نوشتن کتاب رویا هایی که رویا نیستند انداخت و گفتم وقتی استاد تونسته منم میتونم! حتی اگه از ترس بمیرم بازم ارزششو داره و خدا رو شکر انجامش دادم. الان که به خودم نگاه میکنم میبینم با ارتباط بهتری که با خدا دارم ترسهام خیلی کمترند. و هر چقدر این رابطه را بهبود بدم میشم مثال همون شاگرد زرنگ کلاس و معلمش!یا حق
سلام و عشق و احترام به آقا اسدالله شاگرد اول کلاس.
من که خودم علی الحساب دفتر کتابامو جمع کردم رفتم میز آخر مشکوک به خارج از کلاس نشستم توی این مقوله.
صدهزاران آفرین به شما که ترسهاتون رو شناسایی کردید و روشون کار کردید با «تعهد» و حتی بعد از یک سال که موقعیت پرواز فراهم شد از خاطر نبرده بودید.
صد البته که معلم برای چنین شاگرد منضبطی جایزه بزرگ هم تهیه میکنه.
ولی اونچه که واضحه اینه که قبلا ترسهام رو نمی شناختم. رفتارهام رو نمی سنجیدم. دنبال الگوی تکرارشونده نمی گشتم.
اصلا دقت نمی کردم در چه مواردی و در مقابل چه مدل آدمهایی ترس دارم. و قدرت رو از خدا می گیرم و میدم دست اونا. استغفرالله ربی و اتوب الیه از این نادانی و شرکم.
ولی الان به لطف الله و آموزشهای استاد دارم چراغ قوه میندازم توی این تاریکی ذهن و دونه دونه پیداشون می کنم. می دونم که این قدم اوله و من یه بچه اول ابتدایی هستم در کنار شما دبیرستانیها و دارم ازتون یاد می گیرم چطور تمرینایی که معلم داده رو حل کنم.
تشبیه زیبای سعیده شهریاری شیرین زبون رو خیلی دوست دارم که هر فایل رو به صورت یه کلاس درس مجسم کرده واسمون با اون خودکار پرت کردناش و نارنگی پوست گرفتناش. خدا بگم چیکارش کنه که یه روز نباشه اینجا صفا نداره.
ممنونم که اینقدر تمیز و شسته رفته کفتگوی ذهنی موثر و فوق العاده تون رو نوشتید تا ازش درس بگیرم.
سلام و درود سعیده جان
همه ما در این کلاس توحیدی در یک ردیف نشسته ایم زیرا معلم و آموزگار ما خداست!
سعیده جان هر نکته و مطلبی که یاد میگیریم و عمل میکنیم به قسمتی از وجود تاریک مان نور می پاشه و اونو روشن میکنه و به خودشناسی بهتری از خودمان میرسیم. من هم در این مسیر زیبا در حال یادگیری الفبا هستم و باید بیاموزم و بیاموزم و بیاموزم. تعبیری که به ذهنم اومد برای شناخت ترسها و خودشناسی مثال پیاز است که هر لایه ای رو که میکنیم و دور میندازیم لایه دیگری زیرش نهفته است. و اشکمونم جاری! حالا این اشک شوقه یا اشک پی بردن به عمق فاجعه خدا می داند خخخ
کامنت سعیده خیلی برام الهام بخش بود (راستی چقدم سعیده داریم ماشاله خخخ خدا حفظتون کنه) دیدم این تخیل و این طنز چقد حس خوبی بمن داد. انگار فرکانسش بخدا وصل باشه. یکی دو ساعت پیش داشتم فیلم بروش قادر رو می دیدم (استاد در قسمت چهارم دوره کشف قوانین زندگی توصیه کردند ببینیم) و سکانسی در این فیلم منو میخکوب کرد زمانی که مورگان فریمن (در نقش خداوند) به جیم کری میگه موهبتی که تو داری اینه که میتونی دیگران و شاد و مسرور کنی و همان لحظه یاد کامنت سعیده افتادم. باور کن تا حالا اون دیالوگ ها رو بیش از 10 بار خوندم و یه لذت عمیقی از تصور آن لحظه ها در وجودم است که با هیچی عوضش نمیکنم! اینها همه نورند؛ اینها همه معرفتند؛ اینها همه عشق بازی با خداوندند!
ممنونم از لطف و مهرت بانو . ممنونم که برام نوشتی ؛ ممنونم که به کامنت سعیده نورانی اشاره کردید تا مسرور و شاد شوم. در پناه یزدان باشی همیشه.یا حق
درود بر شیر خدا
واقعاً نوشتههای آرامشبخشی داری دوست من
چقدر مثالت درباره معلم فوقالعاده بود
این فایل و کامنت شما باعث شد مطلبی رو درخصوص واژه ترس در قرآن بیان کنم که فکر میکنم برای همه دوستان کاربردی باشه
همانطور که مستحضر هستید در زبان عربی و البته قرآن واژههای زیادی از نظر لغوی در فارسی ترس معنا میشوند مثل: خوف، فزع، رعب، جلت، خشیت و همه اینها در قرآن هم آمده اما معنای اینها بسیار با هم متفاوته و حتماً خداوند برای قشنگی از این واژهها در حاهای مختلف استفاده نکرده.
در واقع در بین تمام این کلمات دو واژه خوف و خشیت از نظر معنایی بهم نزدیکتر هستند اما باز هم تفاوتهایی دارند.
وجه مشترک این دو کلمه ترس فیزیکی نیست، در واقع نوعی نگرانی و تردید درخصوص حدود الهی است.
در واقع واژه خوف در جاهایی بهکار رفته که اون اضطراب یا نگرانی علنی و ثابت نشده یه حالتی از تردیده که از کنترل از دسترس خارج شدن میاد یعنی همان قدرت را به غیر از خدا دادن از نظر ذهنی بههمینخاطر هم از الله و رب استفاده شده قبل یا بعد این واژه درواقع همان قدرت ندادن به عوامل بیرونی است و خداوند هم خطاب به انسان دستور به نماندن در این حالت رو میده.
اما واژه خشیت شکل عملتری داره نسبت به خوف یعنی از حالت ذهنی به یک کنش فیزیکی تبدیل شده و دیگه صرفاً حالت ذهنی نداره و به یک رفتار مبدل شده، بهنوعی معنای از تردید و نگرانی خارج شدنی که در رفتار هویداست.
اما ترسهای دیگهای هم داریم که معنای فیزیکیتری داره که معنای وحشت رو میدن که از نظر معنایی و رفتاری کاملاً متفاوت با خوف و خشیت هستند.
مثلاً در آیهای آمده:
إِذْ دَخَلُوا عَلَىٰ دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ ۖ قَالُوا لَا تَخَفْ ۖ خَصْمَانِ بَغَىٰ بَعْضُنَا عَلَىٰ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَىٰ سَوَاءِ الصِّرَاطِ
دقت کنید که در این آیه حالتی که برای داود بهوجود میاد وحشتزدگیه اما پاسخی که دریافت میکنه متفاوت از وحشتزدگیه، یعنی دستوری به خارج شدن از حالت اضطراب و نگرانی که بهخاطر قدرت دادن به چیزی غیر از خداست.
یاد جملهای از استاد در دوره دوازده قدم میوفتم که میگن شما وقتی در مدار خوبیها باشی حتی حیوانات درنده هم نمیتونن به شما آسیب بزنن یعنی وقتی وحشتزده میشی از یه حیوان درنده به این معناست که داری قدرت رو از خداوند میگیری و به اون حیوان میدی، که این باعث شرک میشه.
در واقع دستور خداوند به نگران نبودن بهنوعی بازداشتن انسان از شرکه.
یعمی وقتی که شما نگاه موحدانهای داری هیچ چیزی برخلاف این در زندگی تو عمل نخواهد کرد و هر اتفاقی که بیفته خیره و تحت کنترل خداست چون انسان در مواجهه با تضادها فکر میکنه که این اوضاع از کنترل خارج شده و قدرت رو میخواد به عواملی غیر از خودش بده.
بازهم سپاسگزارم که انقدر زیبا برامون نوشتی عزیزم
سلام و درود بر آقا احسان عزیز
آقا احسان من خیلی اسمتونو دوست دارم!
البته خودتونم خیلی دوست دارم!
چرا اینو گفتم؟ چون یادم اومد زمان نوجوانی و اوایل جوانی همش غر میزدم چرا اسم منو اسداله گذاشتید! شایدم حق داشتم! آخه آنوقتها تنها اسدالله که وجود داشت، اسدالله خان (مرحوم محمد علی کشاورز) در سریال پدر سالار بود!!! خخخ
نمیدونم شما آنوقتها ایران بودین یا نه؟ و این سریال و دیدین یا نه؟ بعدش همش میگفتم بابا این اسمی که روی من گذاشتین برای 60 سالگی به بالام خوبه خخخخ و چند بار میخواستم اسممو عوض کنم و بذارم احسان!. یه ارتباط خوبی با این اسم دارم و به همین خاطر کامنت های زیباتونم همواره دنبال میکنم . شاید اگه پروسه تغییر اسم آنوقتها سخت نبود من الان اسمم احسان بود خخخ.یادمه منو میترسوندن مگه دادگاه رای میده الله رو از اسمت حذف کنی؟! و توهماتی ازین قبیل که باعث شد بی خیالش بشم و به امید خدا برم به سمت جا افتادن اسمم در سن بالای 60 سالگی خخخ
احسان عزیز اعتراف میکنم اولین بار بود که خودم معنی یه کلمه رو در قرآن سرچ می کردم! اینم من سرچ نکردم بهم گفته شد! و من فقط انجامش دادم. کامنتتو چند بار خوندم. حتی همسرم گفت یه کامنت خوب برام بخون من کامنت شما رو با صدای بلند خوندم تا خودم بهتر و بیشتر بفهممش! واقعا ارتباطی که بچه های دوره 12 قدم با قرآن دارند مثال زدنیه. و همیشه به این انس و نزدیکی که این دوره در بچه های 12 قدم ایجاد کرده غبطه میخورم. ان شاالله در فرصت مناسب این دوره رو تهیه خواهم کرد.
احسان جان خیلی لذت بردم از کامنتت دوست عزیز. خیلی یاد گرفتم و همیشه یاد میگیرم از کامنت هات!
یاد این سخن استاد تو دوره قانون آفرینش افتادم که زبان فارسی در مقابل زبان عربی همیشه کم میاره و دهها واژه در زبان عربی، یک معادل در زبان فارسی دارند و شما چقدر قشنگ این نکته رو برای من عملا تدریس کردید و واقعآ هم همینه.
دیدگاه و گفتگویی که راجع به حضرت داود نوشتی رو به عینه زمانی که در آن ساختمان متروکه خوابیدم با خودم داشتم و همین نکته باعث شد ارتباط بگیرم با خدا و دلم قرص بشه که خدا حافظ منه. همان خدایی که هر جنبنده و موجودی در هستی بی اذنش قادر به انجام کاری نیستند.
ممنونم آقا احسان عزیز وقت رفتن سر کار است وگرنه حرفای من تمومی نداره خخخ . ممنونم که وقت گذاشتید و برام نوشتید. ممنونم که هستی و لذت میبرم از کامنت هات. در پناه خداوند توانا باشید دوست عزیز.یا حق
سلام بر شیرمرد خدا که بر تمام ترسهاش غلبه کرده
برای من ترس از معلم(خداوند) هم لذت بخشه چون دلیل دلیل تنبیه اونو میدونم .
دلیلش خیریه که در این تهدید هست و قطعا مثل دکتری که با سوزن سرنگ ،داروی شفابخشی رو به بدن بیمارش تزریق میکنه
نتیجه مهمه
من از هر چیزی که از جانب خداوند به من برسه محتاجم اما وقتی خداوند رو رحمان و رحیم ،غفار الذنوب و ستار العیوب و هزار صفت زیبای دیگه میبینم نمیتونم ازش بترسم.
اینجوری شد که هیچ وقت نتونستم از خدا بترسم.
ترسهای من الان فقط از شرکه
موفق باشی رفیق خوبم
سلام و درود بر حبیب خدا
چه تعبیر قشنگ و چه تشبیه ظریفی داشتید سید جان!
امیدوارم خداوند بهم عنایتی کنه که هیچ وقت مریض نشم و نیفتم رو دستش تا مجبور نشه آمپولم بزنه خخخ
شما خدا رو شکر اینقد توحیدی و با صلابتی که خدا نکرده کسالتم پیدا نخواهی کرد چه برسه به آمپول زدن! سلام گرم مرا خدمت خانواده محترم ابلاغ کن. عاشقتونم. در پناه حق
خیلی زیبا وآرام کننده و وووووو دقیقا خدایا متشکرم که استاد عزیزم این ترس را این ناشناخته ها باحرفهای خوبشون واموزنده ما را در خدا شناسی روز به زوز بیشتر میشه واعتمادم به خدا بیشتر منم از شاگرد زرنگهای کلاسم وخیلی در همه زمینه ای پیشرفت دارم خدایاشکرت
سلام به شما اسدالله عزیز و متعهد
چقدر خوشحالم بازم به سمت خوندن کامنتت هدایت شدم.واقعا دستمریزاد، بازم گل کاشتی پسر…
بنظرم میتونی خیلی خوب از قوه تفکر و الهاماتت بصورت توأمان در مسیر درست استفاده میکنی،برای این توانایی تحسینت میکنم. از خوندن کامنتت اینجوری حس کردم و این به ذهنم اومد.منظورم اینه تو مثل خوده من، یک آدم اهل فکر کردن و تجزیه تحلیل کردن به روش خودت هستی و از طرفی هم ما یاد گرفتیم خیلی روی مغز و عقل مون حساب نکنیم اما از طرفی هم یکساعت تفکر بهتر از سال ها عبادت گفته شده.بنظرم حالا تنها کاری که ما باید بکنیم عقل و قوه تعقل و فکر کردن رو باید در خدمت الهامات به کار بست و با منطق هایی که پیدا میکنیم مسائل رو بهتر درک کرد و باورها و کدهای جدید رو برای ذهن نوشت.
خیلی جالب بود اون سوال ها رو منم قبلا داشتم اینکه گفتین:
“چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟”
یک جوری شبیه تو به جواب سوال هام رسیدم اما با نگرش جدیدی که دارم چندتا چیز میخوام به پاسخ الهامی و زیبات اضافه کنم.
اینکه ترس یک ابزاری هست شیطان با دوستاش ارتباط میتونه برقرار کنه و به اونا نفوذ کنه. حالا چرا نفوذ چون کارش اینه تا ایمان مون رو به یغما ببره پس از راه های مختلف میخواد این کار رو بکنه، چون قسم خورده. حالا جایی که ترس میاد ایمان کمرنگ میشه و میره. ایمان کی میاد وقتی قدرت رو فقط یکی بدونیم و به یگانگی رب عالمیان باور داشته باشیم وقتی توحید رو اصل قرار بدیم و توحیدی عمل کنیم نه ترسی میمونه نه غمی. چون اون شیطان با کی مثلا دوسته با کسی که مشرک بشه، کسی که شرک در دلش رخنه کنه و ایمانش بر باد بره و یک راه نفوذ پیدا میکنه تا نجواهاشو بگه.پس شرک میتونه به ترس ها خودشو نشون بده و اون مورچه سیاهه بیاد واسه خودش رژه بره. یادته که شرک در دل مومن به مانند مورچه سیاهی در دل تاریکی شب روی سنگ سیاهی میمونه که داره حرکت میکنه. یعنی اینقدر ریز، اینقدر مخفی، اینقدر بی آزار، اینقدر بی ربط، اینقدر میتونه دیده نشه ولی داره حرکت میکنه و هست. حالا این شیطان از طریق هر احساس غیر خوبی(مثل ترس و غم و…) میتونه شرک یعنی همون مورچه های سیاه ریزشو بندازه تو دل ما داره راه برن.
پس باید اینجوری هم به اون استدلال ها و آیه هایی که بهت چشمک زده میتونیم نگاه کنیم که خدا چرا گفته از من بترسید چون اگر خداترس باشیم یعنی فقط میدونیم اون قدرت داره، چون اون مالکه، چون قوانینش بدون خطا اجرا میشه گفت شرک رو نمیبخشم پس یعنی خدا از بنده اش فقط توحیدی عمل کردن میخواد. اگر مشرکش بشیم قوانینش پابرجاست و باید ترسید چون شوخی نداره چون پارتی بازی نمیکنه.پس اگر ما داریم شاگرد اولی میکنیم باید اصل ها رو بگیریم. اصل بنظرم اینه وقتی میگه “پس اگر مؤمنید از آنان(شیطان) مترسید و از من بترسید”
منظورش اینه شیطان چیکاره است که ازش بترسید اون قدرتی نداره، اون مالک نیست اون اصلا چیکاره باشه باید از من و قوانین من و جدیت من در اجرای قوانین بترسید.اصل اونه و دیگر هیچ. قوانین و اجرای قانون با اونه نه هیچکس دیگه. و جالبه اگر اصل مفهوم رو پیدا نکنیم مثل قبلا های من که کلی تو این موضوعات سوال داشتم چرا یکجا میگه بترسید از من، یکجا میگه “بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند” پس بالاخره بترسیم ازش، نترسیم ازش. ترس تو دل دوستان خدا نیست، اما خودش میگه از من بترسید…خلاصه وقتی مفهوم اصلی پشت هر ایه رو درک کنیم و به اصل ها توجه کنیم سوال ها خودبه خود جواب داده میشه.
امیدوارم تونسته باشم دیدگاه خودمو به منطق و مثال زیبایی که تو اوردی به درستی اضافه کرده باشم و مرور این موضوع با خوندن کامنتت و نوشتن برای کامنتت به خودم خیلی کمک کرد تا نگرش جدیدم رو تقویت کنم. همه چیــز اونــهبقول انیشتین همه چیز جزئیات هستند. من می خواهم افکار خدا را بشناسم
بقیه جزئیات صرف هستند.
خدایا کمک مون کن تا فکر خودتو درک کنیم که این اصله
خدایا کمک مون کن تا توانا بشیم در تشخیص اصل از فرع مثل استاد عزیزمون
سلام و درود فهیمه عزیز
ممنونم از اینکه نظرت رو منتقل کردی تا از زاویه دیگری به قضیه نگاه کنم. واقعیتش هر آنچه را که نوشتم صرفآ یک گفتگوی درونی بود فارغ از هر گونه استدلال ذهنی! اون میگفت و من مینوشتم تمام دیالوگ ها رو خودش میپرسید و خودش جواب میداد من این وسط فقط تایپ میکردم!!!
با نظرتون موافقم که اگه قرار باشه ما ترسی هم داشته باشیم؛ خداوند میگه آن شخص باید من باشم نه شیطان! و داره اینگونه ما رو از جاده خاکی به جاده آسفالت برمی گردونه و مانع انحراف ما میشه.به قول سعیده نورانی مانع میشه ما در تیم شیطان بازی کنیم.
فهیمه جان ولی من آنچیزی رو که بهم الهام شده رو باور و اساس زندگیم قرار میدهم زیرا این الهام حجت رو بر من تمام کرد. و این گفتگویی که به من الهام شده باور قدرتمندتری در رابطه با خداوند برایم در زندگی می سازد و بیشتر بمن کمک میکند. زیرا خداوند بی واسطه با همه ما سخن می گوید!
فهیمه عزیز قطعآ این تحلیل و تفکر، شما رو به مسیرهای بهتر و زیباتر هدایت خواهد کرد و درک بهتر و عمیق تری از مسائل دریافت خواهید نمود.
ممنونم بابت نگاه زیبای توحیدیتان و کامنت بسیار قشنگتون. مراقب خودتون باشید، به دستان پر قدرت خداوند میسپارمتون.یا حق
سلام به اسدالله عزیز و دوست داشتنی
داشتم به حرف خانم شایسته فکر میکردم که تو یه فایلی ازین لفظ استفاده کردند:
” همش سوده و سوده و سوووود”
هر بار فایلی روی سایت گذاشته میشه دقیقا همین اتفاق میفته
هنش سوده و سوده و سود.
هم خود فایل و کلام ارزشمند استاد و هم کامنت های ارزشمند دوستانی چون شما.
مدتیه که تمرکزی دارم تمرین جلسه دوم کشف قوانینو انجام میدم نمیدونم شاید حدود یکماه.اما هنوز تموم نشده.
یه بخشی از کامنتتون خیلی برام قابل تامل بود
ترس از تایید نشدن توسط دیگران ،
احساس میکنم هنوز خیلی تو این بخش باید روی خودم کار کنم
دلیلشو شرک میدونم ، دلیلشو قدرت دادن به غیر خدا میدونم .
مثلا چرا من باج میدم چرا هر طور شده از خودم میزنم تا دیگرانو راضی نگه دارم ؟ چرا ؟؟؟؟
چون ایمان ندارم خدایی که قدرت مطلق جهانه توانایی اینو داره که یه رابطه جدید یه مشتری جدید یه شرایط جدید و … رو با اون کیفیتی که ند نظرمه برام فراهم کنه. اگر ایمان داشته باشم که باج نمیدم.
البته من خیلی فکر کردم یه بخشیش هم باز ریشه در تفکرات سنتی ما داره.
یعنی از قدیم به ما گفته بودن آدم باید به خاطر دیگران این کارو بکنه اون کارو بکنه
یه ملغمه و یه اش شله قلمکاری از سنت و مذهب و خرافه و … تو ذهن ما هست که ما اصولا تایید دیگرانو یجور حسن میدونیم.
واسه همین خودم به شخصه خیلی دیر فهمیدم که این تفکر چقدر شرک آلوده
ولی هر چی دارم جلوتر میرم فهمیدم ترسها داره کمتر از قبل میشه
وقتی سه سال پیش از همسرم جدا شدم فکر میکردم میمیرم
ولی دیدم نمردم
وقتی دوستی هامو قطع کردم نمردم
وقتی ادماای نامناسبو از خودم دور کردم نمردم
وقتی رابطه بعدیمو که برای خیلی ها آرزو بود کات کردم نمردم
وقتی سه ساله تنها زندگی میکنم دیدم نمردم
خدا بود .تو لحظه لحظش خدا بود.
مشکل خیلی از ماها اینه که انقدر از خودمون بدمون میاد که حاضر نیستیم با خودمون تنها باشیم
یه جورایی حالمون از خودمون بهم میخوره.
که مثلا اگه یه کپی پیست از حمید تهیه کنم و باهاش زندگی کنم این حمید ( کپی ) انقدر شخصیت داغون و مزخرفی داره که حمید اصلیه حاضر نیست دو ساعت باهاش بیرون بره
حاضر نیست باهاش پیاده روی بره
حاضر نیست باهاش رستوران بره
باهاش سفر بره
باهاش وقت بگذرونه
ما باید انقدر برای خودمون جذاب و دوست داشتنی و فوق العاده و دوست داشتنی بشیم که عاشق کپی خودمون بشیم تا بتونیم باهاش وفت بگذرونیم.
من این کارو دارم میکنم
مثلا میگم اگه کپی حمید تو صندلی شاگرد بشینه حاضرم باهاش برم یه سفر دوتایی؟
اگه حاضر نیستم بیام اون تغییراتیو بهش بدم که انقدر جذاب بشه که حاضر باشم تا آخر عمر باهاش سفر برم.
و اگر حاضرم این کارو بکنم دم خودم گرم. که تو این سه سال انقدر این حمیدو تغییرش دادم که الان میتونم باهاش حال کنم
میتونم روزها و روزها باهاش تنها باشم.
اینها همش از لطف خدا و موهبتی این سایت مقدسه.
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم که همیشه بهترین کامنتها رو مینویسید.
سلام و درود حمید جان
مثل همیشه کامنت هات عالیه پسر!
در سود بودنش که شکی نیست حمید جان! منتها سودش نه تنها دنیا، بلکه آخرتمان را نیز آباد می کند.
یک عمر تحصیل کردیم و باور غلط تلمبار کردیم که نه به درد دنیایمان خورد و نه به درد آخرتمان!
اینجا اومدیم تا تیشه به ریشه همه آن جهل ها و نادانی ها بزنیم و از نو بسازیم و از نو تربیت شویم و از نو خدایمان را پیدا کنیم.
یادمان ندادند رابطه با خودمان یعنی چی! یادمان ندادند شادی و لذت امری درونیه! یادمان ندادند همه به یک اندازه به خدا نزدیکیم! یادمان ندادند با کامنت نوشتن هم میشه صلاه کرد! یادمون ندادند عاشق همدیگه باشیم! اصلا عشق و گناه میدونستیم!…
رفیق معلومه که همش سوده ؛ معلومه همش عشقه؛ معلومه همش لذته؛ معلومه همش عبادته!
دممون گرم که هدایت شدیم؛ دممون گرم که نجات یافتیم؛دممون گرم که خدا رو یافتیم؛ دممون گرم … رفیق.یا حق
سلام به اسداله عزیز با یک کامنت بی نظیر دیگه!
آقا خیلی قشنگ نوشتی… واقعا تحسین بر انگیزه مداومت شما و پیشرفت محسوس شما:)
چقد این جمله رو دوس داشتم: “تعهدم به انجام تمرینات را می ستایم. اصلا عاشق کلمه «تعهد» شده ام” و چقد آرزو میکنم منم یه روز بتونم اینو بگم ;)
من فکر کنم یکی از بزرگترین ترسهام، ترس از همین تعهد دادنه!
و باز هم تحسینت میکنم برای جدیت در انجام تمرینها، تمرین درخواست غذای اضافه، تنها تو اون ساختمون وسط قبرستان!! خوابیدن… اراده ی قوی ای میخواد و ایمان، و همین عمل هاست که لاجرم نتیجه میده:)
موفقیت ها و پیشرفت هاتون نوش جان و روح و روانتون:) و بیش باد
سلام و درود بر گلی از گلهای خانواده زمانی
نسیم جان همین که توی دوره کشف قوانین تعهد 30 روزه دادی و انجامش دادی نشان میده شما متعهدید . این موفقیت رو به خودتون تبریک بگید و دائمآ آنرا به خودتون یاد آوری کنید تا ملکه ذهنتون بشه.
از تعهد گفتی یادم اومد سال آخر دبیرستان با کنار دستی هام قرار گذاشتیم 4 سال دیگه در 29 اسفند در میدان مرکزی شهر همدیگرو ببینیم! و با اینکه میدونستم کسی نخواهد اومد ولی برای اینکه به قولم عمل کرده باشم راس ساعت اونجا رفتم و نیم ساعت هم منتظر موندم نکنه کسی از دوستام بیاد! در واقع با اینکار به خودم احترام گذاشتم و با عمل باورها و عزت نفسم را ارتقا دادم.و با عمل گرایی هر بار عمل به تعهداتم را قوی تر کردم. شما هم این موفقیت رو پایه ای برای تقویت باورها و عمل گرایی تون قرار بدید و با یادآوری و تکرار این موفقیت در خودتان باور تعهد را بسازید و تقویت کنید. شما شهد و شیرینی انجام تعهد رو چشیده اید و مطمئنم روز به روز تر این باور در وجودتان تقویت خواهد شد.
ممنونم نسیم عزیز بابت اینکه وقت گذاشتید و برام نوشتی. امیدوارم در شغل جدیدتون درها، نعمت ها و ثروت های بیشتری برویتان گشوده شود و روز به روز موفق تر و کامرواتر باشی عزیز.یا حق
سلام اسداله عزیز
به به باز شما اومدی با کامنت های عالیت و پراز اگاهیت
چقدر خوشگل پرسش و پاسخ هایی که در ذهن انجام شد را با ما به اشتراک گذاشتی
انگار مثل یک معلم مهربون داشتی برامون باز میکردی
دوست عزیزم برای من دقیقا بین ترسیدن یا اینکه قرار خود به خود انجام بشه گیر کردم
اصولا استاد میگند به ندای دلت گوش کن
دل من میگه تو مال این مدل زندگی نیستی تو داری تحمل میکنی و دنبال اینی خود به خود عوض بشه تو حق داری خوب زندگی کنی
گاهی به این فکر میکنم تنها زندگی کردن خیلی بهتره از یک زندگی بدون احساس هست
من چه ترسی تو وجودمه که مثل یک بانوی مجرد و بدون همسر و بدون هیچ رابطه صمیمی دارم زندگی میکنم ولی حاضر نیستم برم بگم آقاجان این زندگی مدل من نیست 12سال جنگیدم مدلش را تغییر بدم ولی انگار خودم را داشتم گول میزدم
چرا باید بترسم چون درآمدی ندارم بعدش چی میشه
و کلی ترس دیگه
پس من که با آموزه های دوره عشق و مودت خواستم رو خودم کار کنم و بخوام خود به خود حل بشه الان 6ماه گذشته و…..
من خیلی بیشتر از قبل حالم با خودم خوبه ولی وجود انسان جوری تنظیم شده که دوست داره یک سری احساس هاش و حرفاش و آگاهی هاش را به اون که کنارش احساس خوب داره بگه و لحظات خوبی باهم بسازند
ولی….
بگذریم نمیدونم چرا یهویی حرف ها اینجا کامنت شد شاید چون دقیقا تو اوج اون امتحانه هستم و قرار نمره خوب بگیرم نترسم
خدایا……
ببخشید دویت عزیزم جنس کامنتم حال خوبی توش نبود
من تمام تلاشم موندن تو حال خوبه با خودم با دوقلوهام ولی وجود عاطفیم و احساسیم خیلی داره اذیتم میکنه
بعد یه خودم میگم عملا تون 12سال چیز غیر این نبود فقط فرق این بود که تو با مسکن های لحظه ای یاد گرفته بودم حال خودت را خوب نشون بدی و بگی خب همینه که هست
بگذریم
مرسی بابت کامنت عالیت و اونجایی که رفتی تو اون ساختمان و پا رو ترست گذاشتی کلی تحسینت کردم
بهترین هارا برات آرزو دارم
سلام و درود عارفه عزیز
دوست خوبم شما که اینقد قشنگ به نکات مثبت توجه می کنید. شما که الگوی ما در این زمینه هستید، خیلی بهتر از من می دانید هیچ اتفاقی خود به خود اتفاق نمی افته.
من زمانی که وارد سایت شدم و روی خودم کار کردم به این سخن استاد ایمان داشتم که اگر من تغییر کنم همسرمم تغییر می کند.و این اتفاق افتاد و هر فایلی که استاد میزاره رو ازم میخواد براش انتقال بدم که گوش کنه. ما هم در زمینه روابط چالش بسیار داشتیم و الگوهای تکرار شونده!
من مقاومت عجیبی داشتم در برابر محبت کلامی؛ میگفتم تو باید تو رفتارم ببینی عشقمو ! دوست داشتنمو! و همواره متهم بودم به بی احساسی. ولی همین بازی نکات مثبت که از خودت به یادگار دارم سبب شده من مقاومت هام خیلی کم بشه. لااقل یکبار هم شده اگر در طول روز فرصت نکنم ولی شب میتونم جبران کنم و با خواندن اتفاقات خوب روزانه ام ازش تشکر کنم بابت غذا یا چایی یا اتو کردن یا هر کار دیگری و بهش محبت کنم و اینطوری من به حرف اومدم خخخ
شما هم اگر تمرکزتون رو بزارید روی رابطه با خودتون و به نکات مثبت همسرتون تمرکز کنید همه چیز تغییر خواهد کرد. هیچ آدمی، بی احساس نیست! فقط همدیگرو بلد نیستیم، همین! و قطعا خداوند در این مسیر در کنارتان خواهد بود.
فهیمه جان یادت باشه ساختن قشنگه؛ خراب کردن و همه بلدن!
امیدوارم تونسته باشم منظورمو منتقل کنم. مطمئنم با توانائی ای که در شما سراغ دارم می تونید خلق کنید و از نو بسازید و طرحی نو دراندازید دوست عزیز.یا حق
سلام اسد الله عزیز
خدا قوت مرد بازم گل کاشتی دمت گرم خواستم ی کامنت کلی بزارم ولی این چیزی که گفتی خیلی عالی بود پسر هیچ آدمی بی احساس نیست فقط همدیگه رو بلد نیستیم چقدر میشه به این جمله فکر کرد واقعا خیلی از ما انسانها به خاطر عدم شناخت از همدیگه اینقدر راحت دیگران رو متهم میکنیم به بی احساسی و چقدر راحت همدیگرو قضاوت میکنیم جناب زرگوشی عزیز منم زاگرس نشینم و استان هم جوار شما زندگی میکنم چه باورهای غلطی که آرام آرام ریختن تو ذهن ما که من لر، من ترک، من کورد، من فارس یا هر قومیتی باید اینجوری باشیم منو باش که تو ذهنم این بود که البته هنوزم هست که مرد باید با رفتارش به خونوادش ، همسرش،مادرش، و… عشقش رو ثابت کنه که متاسفانه من خیلی تو این موضوع محبت کلامی به شدت مشکل دارم و خیلی دارم سعی میکنم که کم کم شروع کنم و محبت کلامی رو انجام بدم و این یکی از ترس های بزرگمه که به عزیزای زندگیم بگم دوست دارم
ممنونم اسد الله جان فکر نمیکردم که از محبت کلامی میترسم یا شاید هم ترس نباشه به شدت احساس خجالت میکنم
چقدر از خوندن کامنت هات احساس خوبی میگریم و بهت افتخار میکنم که شجاعانه رفتی تو دل ترس هات و دونه دونه داری ناک اوتشون میکنی
عاشقتم مرد خدا، حفظت کنه
سلام و درود سعید عزیز
خوشحالم که همسایه ایم رفیق! بهتون تبریک میگم که هدایت شدین به این سایت الهی! هر کسی لایق و سعادت حضور در اینجا رو نداره!
همین که داریم این آگاهی ها رو دریافت می کنیم نشان میده ما از بدنه جامعه با آن باورهای محدود کننده و مخرب فاصله گرفتیم.و این نعمت را نمیتوان ارزش و قیمت گذاشت.
راجع به محبت کلامی که متاسفانه ریشه عمیقی در باورهای پوسیده و خشن ما زاگرس نشین ها داره باید مثل هر مهارت دیگری از کوچک شروع کرد و تکامل رو طی کرد. نشکر بابت درست کردن غذا یا چایی یا اتو لباس و موارد مشابه میتونند شروع خوبی باشد زیرا مقاومتمان کمتر است. و با توجه به نکات مثبت و حتی همین کامنت نوشتن میتوان این مهارت رو بهبود داد و راحتتر ابراز محبت کلامی نمود . ممنونم سعید جان بابت لطف و محبت همیشگیتون.بهترینها رو برات آرزو میکنم رفیق.یا حق
سلام برادر خوبم اسداله عزیز
مرسی از آرامشی که در کامنتت موج میزنه
خودت میدونی همه ما اینجا شاگردی میکنیم و درس پس میدیم پس منو شرمنده نکن و از کلمه الگو استفاده نکن (استیکر خجالت خخخ)
ولی نکته ای که هست یک سری حرف ها آدم نمیتونه اینجا بزنه یا گاها تو دوره ها راحت تر میزنه
مثل ماجرایی که در شبی که دقیقا شب تولدم بود برام رخ داد و از یک طوفان مهیب منو به ساحل رسوند که دوره عشق و مودت شرح دادم
و حتما بدون من زمانی که هم سنم کمتر بود و هم از این آگاهی ناب بی خبر بودم دنبال ساختن و بهبود دادن بودم و همیشه از خوبی های همسرم حرف میزدم و پیش خودش تعریف میکردم از خوبی هاش
پس همیشه علاقه به ساختن داشتم تا خراب کردن ولی خواستن اینکه مدارمون از شخصی جدا بشه نه دلیل برای خراب کردنه نه دلیل این هست که اون شخص بده
ماجرای همون کبوتر با کبوتر باز با بازه
نکته که در مورد توجه به نکات مثبت می گید را متوجه هستم ولی من این احساس عدم لیاقتم و قربانی شدنم حتی باعث شده بود بالای دوسال سلامتی خودم را در کنار ایشون به خطر بندازم که البته خیلی نمیتونم بازش کنم
به وقت هایی هست میبینی زندگی که 12سال توش داشتی زندگی میکردی فقط داشتی نقش بازی میکردی که یا خودت را گول بزنی که همه چیز گل و بلبله یا بقیه را
و چون فقط از اون شرایط که ساخته افکارت بوده فقط میخواستی فرار کنی و تن به این ازدواج دادی
و مطمئن باش من تو سپاسگزاری هام هنوز از حمایت های ایشون و… تشکر میکنم از خداوند
ولی حقیقتی که برای جذاب نیست اینکه بخوام باز با توجه به نکات مثبت ایشون بخوام با ایشون زندگی کنم
چون واقعا برام جذاب نیست
وقتی یادم میفته…….
حر در موردش باعث میشه از احساس خوب دور بشم و دیشب تعهد دادم به خودم و خدای خودم که از این نشتی انرژی دور بشم و تمرکزم را بزارم روی موفقیت مالی و مستقل شدن
چون من لایق بهترین زندگی هستم
ممنون که وقت گذاشتی و با کامنت خوبت منو راهنمایی کردی رفیق خوبم
سلام به شیر مرد خدا آقا اسد اله عزیز
سپاسگزارم از شما و تحسینت می کنم که اینقدر کامنتهای خوب و تأثیر گذار می نویسی هم احساس خوب بمن میده و هم اینکه راهگشا و قابل استفاده است
یه نمونه اش این قسمت:
مگه نگفته مؤمنون (شاگرد زرنگ ها) نه غمی دارند و نه ترسی؟! حالا گیرم معلم گفته باشه هر کی درس نخونه اصلاً فلکش می کنم! آیا شامل حال تو میشه؟! آیا وقتی در موردی (امتحانی) تنبیه سخت باشه؛ تشویق و جایزه بزرگتر و بهتر نخواهد بود؟! حالا تو خوشحالی یا غمگین؟! تو شور و شوق داری یا میترسی؟!
اصلاً من وقتی که کارم درست باشه فقط جایزه ها در مسیر من هستن دیگه ترسی از تنبیه ندارم
از شما سپاسگزارم و قدردان وقت ارزشمندی هستم که برای انتشار این آگاهی ها صرف می کنی
سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
سلام و درود بانو فاطمه عزیز
مادر گلهای بهشتی سایت. همواره برام عزیز هستید و تحسین برانگیز. خوشا به حال نسرین و نسیم و سمیه و یاسمن که مادر بهشتی ای چون شما دارند. احسنت به شما که بیشتر از فرزندانتون دارید روی خودتان کار می کنید و در سایت فعالید. شما نمونه یک مادر نمونه هستید فاطمه جان.
خدا رو شکرگزارم که با کامنتتون فرصتی فراهم کرد تا قدردانتان باشم و بگویم دنیا با وجود شماها جای بهتری برای زندگی خواهد بود.سایتون مستدام بانو
سلام بر اسدالله عزیز و بینظیر
اون قسمتی که در مورد پاداش و تنبیه نوشتین ا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
دقیقاً یاد اهرم رنج و لذتی که استاد عباسمنش توی جلسه دوم دوره روانشناسی ثروت یک گفتن افتادم
مثلاً من دوست دارم مهاجرت کنم خب
ولی یکسری ترس ها هست نمیذاره
بعد میام اون تیکه لذتبخش مهاجرت کردن رو برای خودم مینویسم اینجوری ذهنم کم کم خوشش میاد و در ادامه میام اون قسمت رنج آور مهاجرت نکردن رو مینویسم ، دقیقاً باز هم همین باعث میشه که ذهنم ترس هاش برعکس بشه یعنی بیشتر از اینکه بخوام مهاجرت نکنم بترسه و از طرفی از خداش باشه که مهاجرت کنم
یعنی همزمان هم قسمت لذت مهاجرت و هم قسمت رنج مهاجرت توی یک خط فکری درست و عملی قرار میگیرند
یعنی مهاجرت کنم چه لذت هایی داره و اگر نکنم چه داستان هایی و دقیقاً همینم باعث میشه به همون سمت مهاجرت کردنه یه جورایی هُل داده بشم
امیدوارم منظورم و درست رسونده باشم :)))
یعنی خدا هم توی قرآن خواسته اینجوری همه چیز رو توی ذهن انسان برعکس بشه
یعنی وقتی کسی باورهای مخربش بیشتر از باورهای درستش هست با این آیه ها خداوند میاد جاشون رو تغییر میده توی ذهن انسان
کلاً ورق بر میگرده توی ذهن
اون موقع باورهای توحیدی بیشتر از باورهای شرک میشه
جایی که گفتین وسط قبرستون بودین رو خیلی تحسین کردم منم باید یه همچین کارهایی رو انجام بدم
هر چند تا الان خیلی بهتر شدم ولی کافی و قافی نیست :)))
ساعت یک شبه دوست داشتم اول براتون بنویسم بعد دکمه آف مو بزنم :)))
راستی عکسی که از خودتون در دشتی از گل های زرد گذاشتین فوق العاده ست فوق العاده ، بک گراند کوهی که توی عکستون افتاده رویاییه
سلام و درود حسن آقای گل
ممنونم که وقت گذاشتید و تا این وقت شب بیدار موندین و نظرتون رو با من به اشتراک گذاشتید. امروز اولین کامنتی است که دارم پاسخ میدم.منظورتون رو متوجه شدم حسن جان! چه خوب به اهرم رنج و لذت اشاره کردید.اهرمی قدرتمند برای غلبه بر ترسها؛ برای قانع کردن و منطقی کردن خواسته ها برای ذهن.
ممنونم از توجه و نگاه زیباتون که نشانه وجود زیباتونه. برات بهترینها رو آرزو میکنم رفیق.یا حق
هزاران درود به برادر بزرگوارم
بارها و بارها ازتون سپاسگزارم که این کامنت رو ثبت کردین.
ممنونم که دیتیلی آیات قرآن رو بررسی کردین .
من هم از آنچه نوشته بودین یاد گرفتم و امروز بررسی آیات قرآن در مورد ترس رو در برنامه م گنجوندم که به امیدخدا انجامش بدم.
به ویژه آیه 58 سوره نور خارق العاده بود ، با این که ما مسلمانیم و هر کدوم مون قرآن رو خوندیم ولی وقتی به صورت تخصصی نسبت به یک موضوع آیات رو میسنجیم،
اون موقع است که نور بیشتری از این آیات مبارک به قلبمون میتابه.
الله اکبر چقدر این آیه هم انزار داره و هم بشارت…
خارق العاده است….
و بسیار تحسین تون کردم که اینقدر متعهد به اجرای قوانین هستین و تبریک میگم بابت نتایج عالی که از این تعهد گرفتین.
واقعا لذت بردم از خوندن خاطراتی که بیان کردین و از نتیجه اونها.
بهتون هزاران بار آفرین میگم که اینقدر قشنگ به خودشناسی رسیدین و ترسهاتونو میشناسین و با اعتماد به نفس عالی اونها رو نوشتین..
باز هم این بیت از جناب سنایی در ذهنم زمزمه شد که تقدیم میکنم به شما برادر خوبم:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضای دوست باید، یا هوای خویشتن
براتون سراسر نور و عشق الهی میطلبم
سلام و درود بانوی عشق
ممنونم از نگاه زیباتون بانو. ممنونم از کلام پرمهرتون عزیز. ممنونم از لطف و توجه همیشه گیتون. همواره از کامنت ها و نظرهای شما و سید حبیب عزیز من استفاده می کنم و با عشق و لذت نوش جان میکنم.
چقدر انس و علاقتون به قرآن و ادبیات رو دوست دارم. واقعآ اشعاری که انتخاب می کنید بی نظیرند و من کیف میکنم هر بیتی رو که در کامنت هاتون میارید. که برگرفته از ذوق و سلیقه و طبع لطیفی است که دارید. ممنونم بابت همه چیز. آرزو می کنم در پناه قادر مطلق همه ترسها و نگرانی ها از وجودتان رخت بربندد.یا حق
سلام به شما اسدالله عزیز و متعهد
چقدر خوشحالم بازم به سمت خوندن کامنتت هدایت شدم.واقعا دستمریزاد، بازم گل کاشتی پسر…
بنظرم خیلی خوب از قوه تفکر و الهاماتت بصورت توأمان در مسیر درست استفاده میکنی،برای این توانایی تحسینت میکنم. از خوندن کامنتت اینجوری حس کردم و این به ذهنم اومد.
منظورم اینه تو مثل خوده من، یک آدم اهل فکر کردن و تجزیه تحلیل کردن به روش خودت هستی و از طرفی هم ما یادگرفتیم خیلی روی مغز و عقل مون حساب نکنیم اما از طرفی هم گفته شده یکساعت تفکر بهتر از سال ها عبادت هست.(من به این جمله باور دارم.)
بنظرم حالا تنها کاری که ما باید بکنیم و درسته ایــن عقل و قوه تعقل و فکر کردن رو باید در خدمت الهامات به کار ببندیم و از این موهبت الهی به درستی استفاده کنیم و با منطق هایی که پیدا میکنیم مسائل رو بهتر درک کنیم و باورها و کدهای جدید رو برای ذهن مون بنویسیم.
خیلی جالب بود اون سوال ها رو منم قبلا داشتم اینکه گفتین:
“چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟”
یک جوری شبیه تو به جواب سوال هام رسیدم اما با نگرش جدیدی که دارم چندتا چیز میخوام به پاسخ الهامی و زیبات اضافه کنم.
اینکه تــرس یک ابزاری هست که با اون شیطان با دوستاش ارتباط میتونه برقرار میکنه و به اونا نفوذ میکنه. حالا چرا نفوذ؟!… چون کارش اینه تا ایمان مون رو به یغما ببره. پس از راه های مختلف و به شکل های مختلف میخواد این کار رو بکنه، چون قسم خورده. حالا جایی که ترس میاد ایمان کمرنگ میشه و میره. ایمان کی میاد وقتی قدرت رو فقط یکی بدونیم و به یگانگی رب عالمیان باور داشته باشیم وقتی توحید رو اصل قرار بدیم و توحیدی عمل کنیم نه ترسی میمونه نه غمی. چون اون شیطان با کی مثلا دوسته با کسی که مشرک بشه، کسی که شرک در دلش رخنه کنه و ایمانش بر باد بره و یک راه نفوذ پیدا میکنه تا نجواهاشو بگه.پس شرک میتونه به شکل ترس ها خودشو نشون بده و اون مورچه سیاهه بیاد واسه خودش رژه بره.
این جمله رو که یادمون نرفته که شرک در دل مومن به مانند مورچه سیاهی در دل تاریکی شب روی سنگ سیاهی میمونه که داره حرکت میکنه. یعنی اینقدر ریز، اینقدر مخفی، اینقدر بی آزار، اینقدر بی ربط، اینقدر میتونه دیده نشه ولی داره حرکت میکنه و هست. حالا این شیطان از طریق هر احساس بد و غیر خوبی(مثل ترس و غم و…) میتونه شرک یعنی همون مورچه های سیاه ریزشو به حرکت در بیاره و بندازه تو دل ما و اینجوری ریز و مخفی راه برن.
پس اینجوری هم به اون استدلال ها و آیه هایی که بهت چشمک زده میتونیم نگاه کنیم، که خدا چرا گفته از من بترسید چون اگر خداترس باشیم یعنی فقط میدونیم اون قدرت داره، چون اون مالکه، چون قوانینش بدون خطا اجرا میشه. چون گفته شرک رو نمیبخشم. پس یعنی خدا از بنده اش فقط توحیدی عمل کردن میخواد. اگر مشرکش بشیم قوانینش پابرجاست و باید ترسید چون شوخی نداره چون پارتی بازی نمیکنه.پس اگر ما داریم شاگرد اولی میکنیم و قراره بچه های هوشیار درس دنیا و زندگی و بندگی باشیم باید اصل مطلب درس ها رو متوجه بشیم اصل ها رو بگیریم. اصل بنظرم اینه وقتی میگه “پس اگر مؤمنید از آنان(شیطان) مترسید و از من بترسید”
منظورش اینه شیطان چیکاره است، که ازش بترسید اون قدرتی نداره، اون مالک نیست اون اصلا چیکاره باشه باید از من و قوانین من و جدیت من در اجرای قوانین بترسید.
اصــل اونـــه و دیــگر هیـــچ. قوانین و اجرای قانون با اونه نه هیچکس دیگه.
و جالبه اگر اصل مفهوم منظور خدا رو پیدا نکنیم مثل قبلا های من که کلی تو این موضوعات سوال داشتم چرا یکجا میگه بترسید از من، یکجا میگه “بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند” پس بالاخره بترسیم ازش، نترسیم ازش. یکجا دیگه میگه “ترس تو دل دوستان خدا نیست،” اما خودش میگه از من بترسید…خلاصه وقتی مفهوم اصلی پشت هر ایه و کلام و فکر خدا رو درک کنیم و به اصل ها توجه کنیم سوال ها خودبه خود جواب داده میشه.
امیدوارم تونسته باشم دیدگاه خودمو به منطق و مثال زیبایی که شما آوردین به درستی اضافه کرده باشم و مرور این موضوع با خوندن کامنتت و نوشتن برای کامنتت به خودم خیلی کمک کرد تا نگرش جدیدم رو تقویت کنم. خدایا شکرت
همه چیــز اونــه بقول انیشتین همه چیز جزئیات هستند. من می خواهم افکار خدا را بشناسم بقیه جزئیات صرف هستند.
خدایا کمک مون کن تا فکر خودتو درک کنیم که این اصله
خدایا کمک مون کن تا توانا بشیم در تشخیص اصل از فرع مثل استاد عزیزمون
خدایا کمک ممون کن تا تنها از تو بترسیم نه از هیچکس و هیچ چیز دیگه ایی و تنها و تنها از تو یاری میجوئیم…
سلام بر اسداله عزیز شیرخدا
من نمیدونم چی بنویسم و چی بگم فقط میتونم بگم انقد با تهعد و عالی رو خودت داری کار میکنی و انقد قشنگ به قانون عمل میکنی و عالی کار میکنی ادم لذت میبره
چقدر از کامنت درس گرفتم و کلی تمرین مهم رو تو کامنتت پیدا کردم که با اجازه کل کامنتتو کپی کردم و چقد خوشحالم که تونستی بر ترست غلبه کنی و تنهایی تو اون ساختمان اداره خواهرزاده اتون بخابی من خودم ازقبرستون و حیوانات میترسم البته الان سعی میکنم وقتی مثلا حیوان سگ رو ببینم از کنارش رد بشم ولی با ترس و لرز اما انجامش میدم تا حدودی یا کلا از حیوانات حتی یه ملخ ک میپره میترسمباور کن دیشب خواستم ی ملخ که روی در هال بود بکشم همین ک پرید جیغ زدمهرکاریم میکنم نترسم اما بازمیترسم وقتی در عملش قرار میگیرم ولی چرا انقد مبترسم نمیدونم یا قبلا از پروانه حتی ک میپرید میترسیدم اما الان غلبه کردم و پروانه رو میگیرم حتیولی ازسوسک نمیترسم ها و عاشق مرغ و خروسم خلاصه از بعضیشون میترسم بعضی ن نمیدونم چراولی عاشق تنهایی ام نمیترسم حتی تنهایی سفر کنم نمیترسم ولی تو جاهای ناشناخته قبلا میترسیدیم وخیلی ترسهای دیگه اما الان ب لطف اموزهای استاد کم رنگ شده اما ازبین نرفته
آفرین به شما که راحت چیزی میخای درخواست میکنی منم راحت چیزی و درخواست میکنم یکی از داداشام میگه این آزاده عادتشه که درخواست میکنه هر چیزی و میخندهمنم میگم اخه چیز بدی و درخواست نمیکنم و چیزهای ضروری درخواست میکنم مثل همون مثال غذایی که زدید و اینجوری یاد میگیرم
وخیلی سپاسگزارم ازت که فهمیدم ایه های قران چجوری سرچ کنم و ریشه کلمه رو پیدا کنم و ایه های مربوطشو سرچ کنم و بخونم و بفهمم قران و از قران خوندن لذت میبرم
منم مثل شما زاگرس نشینم و خداراشکر که تقریبا استانهای هم جوار هم هستیم انشالله خدا همزنانی به وجود بیاره از نزدیک همو ببینیم و ساعتها در مورد قانون صحبت کنیم
راستی عکس پروفایلتم و دخترت شینا خانوم خیلی زیباست
خدایاشکر برای همه چی و این کامنت زیبا از برادر عزیزم که هدایت شدم
درپناه الله یکتا شادو ثروتمند باشی
سلام و درود آزاده عزیز
سید علی خوشدل به نکته کلیدی ای در کامنتش اشاره کرده بود و آن این است که ریشه ترس ها در ناشناخته هایمان قرار داره. اگر ما شناخت کافی راجع به هر چیزی پیدا کنیم چون برای ذهنمان منطقی میشه؛ دیگه نخواهیم ترسید.
آزاده جان منم وقتی در آن ساختمان متروکه در قبرستان خوابیدم به خودم گفتم وقتی من باور دارم خالق همه ما خداونده و بی اذن و اجازه او برگی از درخت نمیفته؛ این خدا از من محافظت خواهد کرد. و خیلی راحتتر از آنچیزی که تصور می کردم آنشب رو سپری کردم و خوابیدم.نکته دیگه اینکه گاهی وقتا ما از چیزی نمی ترسیم بلکه چندشمون میشه و این دو از هم متفاوته . بعید میدونم کسی از سوسک یا موش بترسه چون می دونه این موجودات نمیتونند تهدید جانی برای ما داشته باشند ولی چندشمون میشه چون کثیفن!
به قول استاد پاشنه آشیل های ما هیچ وقت از بین نمی روند! فقط ما با کار کردن دائمی میتونیم بهبود پیدا کنیم در آن زمینه و درخواست کردن نیز برای من از این قاعده مستثنی نیست.
خوشحالم شما هم زاگرس نشین هستید. ایمان دارم در زمان مناسب و مکان مناسب دوستان هم فرکانسی رو ملاقات خواهم کرد.ممنونم که نظرتو منتقل کردی.براتون رشد روز افزون و سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
بنام خدا
سلام اسداله عزیز دوست ارزشمندم
خداروشکر که بعداز دوروز وچند بار خواندن کامنتت تونستم برات بنویسم چقدر تحسینت کردم احسنت وآفرین به شما ترس از عدم تائید توسط دیگران؛ ترس از پاسخ منفی شنیدن؛ ترس از سوال کردن؛ ترس از مطالبه کردن؛ ترس از ابراز نظر و عقیده ؛ترس از مخالفت با دیگران؛ ترس از درخواست کردن؛ ترس از تحمل نکردن … اسداله دوست عزیز همه ما به گونه ای این ترسها را داشتیم که به مرور زمان و کار کردن روی عزت نفس وارزش ولیاقتمون تونستیم خیلی از این ترسها را در وجود خود کم رنگ کنیم اگر بطور مداوم رو خودمون کار کنیم(خودم رو میگم)شاید بتونیم بعداز مدتها ریشه این ترسها رو شناسایی وبا جایگذین کردن باورهای مناسب نه تنها این ترسها رو درخودمون حل کنیم بلکه اجازه ندیم این ترسها به شکل واسم دیگه در وجود ما رخنه کنه ازت سپاسگزارم بخاطر وجودت، از اینکه هستی ونوشتی
اسداله عزیز یه تجربه امروز داشتم خواستم برم توفایل توحید عملی 9 بنویسم چون مربوط به آن فایل بود ولی حسی گفت اینجا بنویسم
امروز عصر نوبت چکاپ ماهیانه ام بود با همسرم رفتیم مطب خانم دکتر بعد خداروشکر تمام موارد خوب بود فقط یه مورد از آزمایشاتم که مربوط به هورمونهای بدنم بود مقداری بالا بود خانم دکتر به همسرم گفت من در این زمینه تخصصی ندارم و چیز مهمی نیست ولی برااینکه خیالتون راحت باشه بامتخصص غدد یا زنان یه مشورتی بگیرید یعنی شاید باورت نشه عین حالی که خانم دکتر داشت با همسرم صحبت میکرد داشت تو ذهن من این فکر می چرخید که به همسرم بگم از خانم دکتر خواهش کنه خودش فردا آزمایش را به همکارانش نشون بده بعد یدفعه دیدم خانم دکتر گفت اصلا بزار من عکس بگیرم خودم آزمایش رو فردا بیمارستان به همکاران نشان بدم بعد من یه لحظه به خود آمدم گفتم خانم دکتر دونسخه هست یه نسخه پیش شما بمونه آمدیم بیرون تو ماشین نشستیم داشتم به همسرم میگفتم من میخواستم این پیشنهاد را به خانم دکتر بدم ولی خدا قبل از من به فکر خانم دکتر انداخت قبل از اینکه من درخواستم به زبان بیارمخداوند اجابت کرد ومن همان لحظه گفتم خدایا ازت ممنونم این کار رو تو کردی هزار مرتبه شکر
اسداله عزیز در پناه حق شاد وموفق وتوحیدی باشید
سلام و درود بر دوست عزیزم
فهیمه میدونی من وقتی «حسم میگه» چی میگم؟ میگم «خدا گفت!» . پس به این حس اعتماد کن و مثل الان همیشه در برابرش بگو چشم.باشه؟
نوشته بودی …شاید باورت نشه… نه عزیزم من باورم میشه! خیلی بدیهی و ساده هم باورم میشه! این اتفاقات برای دانشجوی دوره کشف قوانین بدیهیه! خداوند به تو قدرت خلق کنندگی بخشیده! بیت پروین شیرین سخن در جوابت در ذهنم پژواک می کند
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
سلام دوست عزیز آقای زرگوشی
کامنتتون پر از آگاهی بود بهتون تبریک میگم از این بابت که بر ترسهاتون مدیریت دارید و ریز بینانه کار میکنید
تحسینتون میکنم که در هواپیما درخواست مجدد برای غذا داشتین و شب در ساختمان اداری سپری کردین این قدمها حاکی از اعتماد به خدا داره و اینکه قدرت بی انتها اوست
لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
در مورد مثال زیباتون از معلم و شاگرد به نظرم وقتی شاگرد زرنگ کلاس که باشی علاوه بر تشویق که میگیری و دیگه ترسی هم از اون معلم نداری در کنار اون یه حس و علاقه معلم شاگردی هم بینشون ایجاد میشه و چون اون شاگرد زرنگه خودشو بارها به معلم ثابت کرده اگه تو سوالی بمونه معلمه اونقدر براش وقت میذاره و توضیح میده که شاگرده حل سوال براش آسون بشه و حتی به نظرات شاگرد در مورد کلاس هم معلم گوش میده و بهش اعتماد داره پس وقتی مومن واقعی بارها خودشو در لحظات سخت به خدا ثابت کنه و پا بزاره روی ترسهاش و بگه و کفی بالله وکیلا مطمئنا خدا در چالشی که برای این فرد پیش میاد خودش خیلی آسون و ساده راه حل بهش میده و کمکش میکنه و علاوه بر اون یه عشق خالص بین خدا و مومن برقرار میشه که فقط خودشون از اون حظ و بهره میبرند.
قلبتون پر از نور الهی
سلام و درود بانو شمسای عزیز
خوبی الهامات و مثالهای الهی اینست که هر کسی میتونه خودشو در آن موقعیت تصور کنه و با توجه به فرکانس و مدارش آن را تحلیل کنه و برای خودش باورهای قدرتمند کننده در آن خصوص بسازه.
نگاه و دیدگاه زیبای شما هم از این قاعده مستثنی نیست. ممنونم از حسن توجهتون دوست عزیز. در پناه خداوند شاد باشید و سعادتمند و ثروتمند.یا حق
سلام دوست عزیزم
جناب آقای اسداله زرگوشی
این کامنت زیبا و معنوی شما، منو هدایت کرد که برم آیه های ترس را در قرآن بیشتر بخوانم،
واقعا این دو تا آیه ایی که انتخاب کردین یک آرامش عظیمی در دلم ایحاد کرد، و فهمیدم که من مدام باید قرآن را مطالعه کنم با اینکه یکبار کامل و و بار دوم تا سوره ابراهیم خونده ام، اما هر آیه ایی که دوستان می نویسن برایم تازگی داره و به خودم میگم این کجا بود من ندیدم، یعنی به بزرگی و معجزه قرآن پی بردم و یاد صحبت های استاد عزیزم افتادم که میفرماید
قران را 60 بار خونده و از اول به آخر و از آخر به اول و تحقیق معنایی کلمه به کلمه و…. حالا می فهمم که 60 بار خوندن یعنی چی!!!!!
خدایا برایم توفیق خواندن قران را تا جایی برایم عطا کن که بفهمم هدف از آفرینشم چی بوده و در لحظه زندگی کردن را برایم بیاموز، و صبر کردن و درک نعمتهایت و غلبه بر ترسهایم را برایم بیاموز، و توفیق بندگی خالص را برایم عطا کن،
و…
دوست عزیزم
امیدوارم این حال خوشی که از کامنت شما برایم دست داد، همواره در نشاط و آرامش باشید
بخدا من هر چقدر در توانم هست کامنت دوستان را میخونم،
و اینقدر لذت می برم برخی موقع اشک شوق میریزم و با خدایم گفتگو میکنم، اصلا بقول استاد این کامنتها در هیچ جایی نوشته نشده به علته منو مست و دیونه میکنه،
و از همه چی فارغ میشم
و ببشتر محو جمال زیبای دوست میشم
و این را هدایت خدایی میدونم که استاد عزیزم آن را متبلور ساخت
درود بر همه شما
و درود بر شما دوست عزیز
که با این کامنت که نمونه ایی از هزاران کامنت دوستان هست،
منو به خدایم نزدیکتر کردید
و راه هایی اصیل غلبه بر ترسم را نشون دادین
امیدوارم و از خدا میخواهم
هر چه زودتر بیام
از نتایجم برای شما بنویسم
و اصیل و صراط مستقیم بودن این سایت را بیشتر باور کنم
درود خدا بر شما
و دوستان عزیز
دوستتوون دارم و…
سلام بر آقا بهروز گل
خوشا به سعادتتون رفیق که دو بار تونستید قرآن رو بخونید و این تحسین برانگیزه. قطعآ هر بار که این کتاب فرکانسی خوانده شود درک و دریافت بهتر و بیشتری از آن خواهید داشت.
دوست خوبم، همین حال خوبت، همین خوشی ای که موقع کامنت خوندن داری؛ همین اشکای پاک تو رو به همه خواسته هات میرسونند! قدرشونو بیشتر بدونید.
منتظر نتایج و موفقیت هایت هستیم دوست عزیز.در پناه حق.
بنام پرودگار
درود و عرض ادب
بهتون تبریک میگم جناب زرگوشی
کامنتتون عالیه و نشون میده چقدر خوب روی خودتون کار کردین
چه زیبا و درست آیات قرآن رو برای درک موضوع ترس و غم مثال زدهاید:
إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (آل عمران،175)
در واقع این شیطان است که دوستانش را مى ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید
أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿یونس،62﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند
با توجه به این دو آیه میخواهم سوالی که به ذهنم اومد و پاسخی که بهم الهام شد رو در قالب یه مثال توضیح بدم.
چرا ما اصلآ باید بترسیم ؟ مگه غیر از اینه که ترس ریشه در شیطان داره؟ مگه با ترس میشه خدا رو دوست داشت؟
دقیقا یکی از بزرگترین ترمزهایی که جلو پیشرفتهای ما رو میگیره همین ترس و غمه که شیطان با نجواهایی که در ذهن ما میکنه جلو حرکت کردن ما رو میگیره.
چه هدایتی قشنگی بهتون گفته شد در مورد مثال معلم و شاگرد.
چه عالی که بعد یکسال که در موقعیتش قرار گرفتین تمرین استاد رو یادتون اومد و به تعهدتون عمل کردین.
دیدگاهتون برای من یه کلاس درسه و با اجازتون برای خودم سیو کردم تا با خواندن و یادآوری جلو نجواهای ذهنم رو بگیرم.
بهترین هارو براتون آرزومندم
سلام و درود جناب نیکو
قبل از اینکه کامنتتون رو جواب بدم هدایت شدم به کامنتی که در این جلسه تو سایت گذاشتید. منو برد به اردیبهشت پارسال در فیلبند و خاطرات خوب این بهشت خداوند رو جلوی چشمم مجسم کرد. اصغر آقا اون حال خوبتون، اون لوکیشن زیبایی که توش هستین رو خریدارم!
تا میتونید لذت ببرید از آن فضا و ایمان داشته باشید خداوند کارها رو براتون انجام میده. خوشحالم از اینکه کامنتم (البته من فقط تایپ کردم) مورد استفادتون قرار گرفته و ممنونم بابت محبت و لطفتون. در پناه خداوند باشی. یا حق
خدایا هزاران هزار مرتبه شکر که من هدایت شده هستم
سلام به بهترین استاد توحیدی
سلام به آقای زرگوشی عزیز
چقدر این مثالتون عالی بود
سپاسگزارم ازتون بخاطر این آگاهی تون که در اختیار مون گذاشتید
کلاس درس است و معلم پروردگارت. گفتم خوب! گفت معلم میاد سر کلاس و میگه روش کار و تدریس و ارزیابی آخر ترم یا آخر سالم اینه. گفتم خوب! گفت در طول ترم یا سال معلم تکلیف میده و ما باید انجام بدیم.گفتم خوب! گفت هر کسی تکلیفشو خوب انجام بده تشویقش میکنیم و هر کسی تکلیفشو انجام نده تنبیه میشه. گفتم خوب! گفت پس معلم هم وعده پاداش میده (لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ) و هم میترساند از تنبه و عذاب ( فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ). گفتم خوب! گفت حالا اگه تو شاگرد اول کلاس باشی و تکالیفتو خوب انجام بدی این معلمو دوس داری یا ازش می ترسی؟!!! اگه دائمآ بهت پاداش بده و جلو بقیه تشویقت کنه؛ آیا دوسش داری یا ازش میترسی؟!!! مگه نگفته مومنون (شاگرد زرنگ ها ) نه غمی دارند و نه ترسی ؟! حالا گیرم معلم گفته باشه هر کی درس نخونه اصلا فکرش میکنم! آیا شامل حال تو میشه؟! آیا وقتی در موردی (امتحانی) تنبیه سخت باشه؛ تشویق و جایزه بزرگتر و بهتر نخواهد بود؟! حالا تو خوشحالی یا غمیگین؟! تو شور و شوق داری یا میترسی؟!
سلام و درود خانم فلامرزی عزیز
خوشحالم که کامنتم مورد توجه و استفادتون قرار گرفته است.
ممنونم نگین جان از اینکه برام نوشتی و نظرتو برام کامنت کردید.
برایتون در این مسیر زیبا سلامتی و سعادت و خوشبختی آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
سلام دوست خوبم
سپاسگذارم
بی نهایت از کامنت هایت درس میگیرم تشکر هستی ممنون مکتوب میکنی وما روهم شریکعملکردهایی قرار میدهی دوست خوبم .منم دل تنکیهایم رو با خواندن وخواندنی وخواندنی کامنت سپری میکنم ومجنون هستم از بودن شما دستان عزیز بخصوص شما آقای زرگوشی عزیز
خداوند به کسانى از شما (مسلمانان) که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند وعده داده است که قطعاً آنها را در روى زمین جانشین (خود) کند و (حکومت بخشد) همانگونه که کسانى را که پیش از آنها بودند، جانشین ساخت، و حتماً آن دینى را که براى آنها پسندیده است (دین اسلام) براى آنها مستقر و استوار سازد، و بىتردید حال آنها را پس از بیم و ترس به امن و ایمنى تبدیل نماید به طورى که تنها مرا بپرستند و چیزى را شریک من قرار ندهند. و هر کس پس از این (نعمت بزرگ) کفران ورزد، چنین کسانى به حقیقت نافرمانند (آیه 58 سوره النور)
به نام آرام بخش دلها
سپاسگذارم
ممنونم از دیدگاه قشنگ و کامل دوست عزیز
مثالی که در مورد کلاس درس معلوم و تشویق و تنبیه زدید خیلی تاثیر گذار و قشنگ بود و من هم از همین مثال از این به بعد برای خودم استفاده میکنم
من به تکربه فهمیدم که ترس ها هر نوع ترس و اخساس بدی از ناشناخته میاد که اگر فلان چیز بشه چی میخواد بشه در حالی که وقتی هم میشه شاید دفعه اول بترسی ولی به مرور ترس از بین میره پس قدم گذاشتن توی ترس ها و کنترل ذهن و خوب کردن احساس همه چیزی هست که باید انجام بدیم و زدن این طور مثال های خوب و کمک کننده هم باعث ارامش و راحتی بیشتر میشه
استاد گفتن در اینده به احتمالاتی فکرکنید که احساس بهتری بهتون میده و در گذشته هم از خاطراتی یاد کنید که اساس بهتری بهتون میده
به نام خدایی که آسمان ها و زمین در اختیار اوست…
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
و سلامی به همه دوستان خوبم در این مسیر توحیدی…
چه قدر خداروشکر می کنم که به واسطه این سلسله فایل ها مقاومت های خوبی از خودم پیدا کردم…
و چه قدر احساس قشنگی دارم که شاید بعد از چندین سال بودن در این مسیر و تغییرات مختلفی که روی خودم اعمال کردم هنوز این احساس رو دارم که جای کار شدیدی دارم…
خیلی از رفقایی که در این مسیر حرکت می کنن و به نتایج خوبی میرسن متاسفانه خودشون رو بی نیاز میدونن از پیگیری و بررسی و فکر می کنن تمام شد!
وقتی شنیدم و دیدم که استاد چه قدر زمانی زیادی رو برای خودشون گذاشتن و هنوز می زارن که بیشتر بفهمن من هم خیلی سعی کردم بیشتر و بیشتر یاد بگیرم تا نتایجم رو پایدار تر کنم.
چه قدر حس خوبیه مداومت داشته باشم در نوشتن و دیدگاه گذاشتن و به برکت اون دوستان خوبی برام دیدگاه های قشنگی که در پاسخ میزارن که واقعا نعمت خوبیه برای اینکه احساسم رو به واسطش بهتر و بهتر کنم و از همه مهم تر وقتی انتظارم از کیفیت دیدگاه میره بالا مجبورم می کنه مطالاعاتم رو بهتر کنم و انرژی بزارم برای اینکه بیشتر یاد بگیرم و واقعا میگم چه قدر این مسیر شیرین برام و حس می کنم خیلی چیزهای برای یادگیری هست هنوز…
شاید سال 97 که شروع کردم 98 درصد دلیل بودنم در این سایت نتایج بود و وقتی نتایج پیدا شد دیگه رفت 6 ماه یک بار سر بزنم به سایت و یه جایی باز خوب عمل کردم و یه جایی بد و باز که شرایط داشت حاد می شد برگشتم…
ولی الان واقعا احساس متفاوتی رو دارم و اغراق می کنم با اینکه مسیر برام شفاف شده و نتایجم دوباره داره شیرین و بزرگ می شه به هیچ وجه بی خیال نمیشم و با اینکه امروز صبح چیزی بهم میگفت دوباره می خوای کامنت بنویسی گفتم من برای این نمی نویسم نتیجه بگیرم بلکه می نویسم که بیشتر درک پیدا کنم از قوانین کیهان و جالبه دیروز من رو به جایی کشوند که داشتم خیلی دقیق درمورد ادیان ابراهیمی مطالعه می کردم و این نشون میده که این تعهد باعث بر انگیخته شدن علاقه هام شده که کاری کرد دوباره کانال تلگرامیم رو بعد از سالیان سال دوباره فعال کنم..
اما مبحث ترس که همیشه نقطه مقابل ایمان بود و با ریشه خوف و خاف در قرآن تکرار شده که به نظرم خودش یک دوره می تونه باشه کامل…
من همیشه مثالی که برای خودم دارم از ترس اینه که من چرا از موجودی می ترسم و چرا آقای فلانی از این موجود نمی ترسه؟!
مثلا چرا علی از مار می ترسه و ولی مهدی نمی ترسه و خیلی نشستم فکر کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که ترس از ناشناخته ها میاد!
یعنی مثلا اگر شما از مار می ترسی به این دلیله که تسلط و آگاهی کامل بر رفتار مار نداری و چون نمی دونی باید نسبت به این جانور چه واکنش بدی نمی خوای باهش رو به رو بشی و این میشه ترس…
یه کانالی رو تو یوتیوب دارم که این فرد کلا اسم چنلش brave هست و کارش اینه که سمی ترین و خطرناک ترین موجودات دنیارو پیدا میکنه و سعی می کنه یا رو بدنشون بزاره یا اصلا با اون ها نزدیک باشه..
خیلی برام جالب بود که 90 درصد چیزهایی که ما از موجودات میدونین زر مفت بقیه ای هستن که هیچ علمی ندارن و واقعا بدن انسان بسیار بسیار قدرتمنده!
اونجای برای جالب بود که روی بدنش تعداد زیادی عقرب سیاه راه می رفتن و کامل توضیح میداد در چه صورتی این حیوون نیش میزنه و میترسه و ….
یعنی واقعا ترس از این میاد که ما هنوز اطلاعات کافی در مورد مسئله ای ندارم و اگر در موردش مطالعه کنیم و خودمون رو در معرضش قررا بدیم بهتر و بهتر می فهمیم..
یکی از ترس هایی که از بچگی در درون خود من هست و هنوز 40 درصد بیشتر بهش چیره نشدم ترس از آبه و دلیلش اینه که خیلی من در بچگی از آب ترسونده شدم و پدرم با سبک بسیار سامورایی گونه ای وقتی سه سالم بوده منو پرت کرده تو دریا تا شنا یاد بگیرم و گویا به یک بار هم بسنده نکرده و چندین بار بنده رو مورد رحمت خودش قرار داده!…
اونقدر این ترس برام عجیب بود که تا 11 سالگی کلا آب نیم متری هم توش نمی رفتم تا اینکه بعد از آشنای با استاد خیلی زیاد رشد کردم و میتونم شنا کنم ولی هنوز دریا برام یه مسئله نا شناختست و با همین فرمول وقتی به قضیه نگاه کردم دیدم اکثر اونایی که تو همین دریای مدیترانه خوب شنا می کنن آرامش خیلی قشنگی دارم و حرکات اضافه نمی کنن و خیلی راحت دست و پا میزنن ولی من انقدر واکنش نشون میدم که حالت مبارزه با آب بهم دست میده و در نهایت با کاهش انرژی میرم زیر آب …
خیلی ساده همین ترس هم از بی آگاهی میاد …
یکی از شیرین ترین ترس هایی که در این مدت دارم از بینش میبرم که بزرگ ترین ترس زندگیمه و فکر نمی کنم از این چیزی بزرگتر باشه برام ترس از موفق نشدنه!
و فکر می کنم انقدر قدرت داره که شب و روز من رو به خودش می پی چونه ولی برای مبارزه باهش من به واسطه دوره های قشنگ استاد و فایل های بی نظیرشون روش های رو الهامی برای خودم ساختم …
مثلا آقا تو این هفته توی کشور خارجی کلا 1000 لیر مثلا نقد بردار و حق نداری از کارت استفاده کنی و برو زندگی کن تا بهت ثابت بشه که خدای تو چه پول باشه چه نباشه هست و تو می تونی به زندگی خودت ادامه بدی!
عادت بد زیاد هزینه کردن با تو کاری کرده که هر چه قدر رشد مالی کردی بازم خروجی مانده نداشتی پس نشون میده سطلت به این دلیل سوراخه که خیلی از هزینه هات به دلیل توهمه!
و همین روش جدید دوستی با پول بهم نشون داد که واقعا اون چیزی که هم فکر می کنم نیست و احساس دارا بودن و ثروتمند بودن بهم دست داد! و میدیدم همین ترس چه قدر باعث میشد تصمیمات احساسی و هزینه های بی خود بکنم!
میگم اگر کسی بدونه من چه قدر درآوردم طی 2 سال گذشته و کلا الان یه زمین و خونه دارم میگه که دزد زده بهت؟! که اونا هم خدا زورم کرد بگیرم و وگرنه نبودن :)))
اینا همه دلیلش همین مداوم فایل گوش ندادنه و خب خیلی از اشتباهات ما رو همین ترس ها رنگ میده دیگه!
میگه یالا این خونه رو رنت کن فلان جارو اجاره کن چون فردا معلوم نیست پول باشه یه بار تجربش کن …
خیلی جالبه ها می بینی 99 درصد دلیل این ترس ها همینه….
فلان کالا رو بخر و فلان مدل گوشی رو بخر چون نشووووون بدی تو چه قدر ثروتمندی!
که حداقل اینو داشته باشی و میگم شما ببین چه قدر عادت هایی هست که همش به دلیل حماقت مقایسه یا ترسه…
من اگر روزی که گوشیم رو خریدم به اندازه درآمد یک روزم نبود نمی خریدم خدایی چون می گفتم باید جوری باشه که رفتم بیرون از دستم افتاد نگم آخخخخخخ…
من واقعا نمی تونم بچه هایی رو درک کنم که برای رسیدن به گوشی بهتری که اندازه درآمد یک ماهشونه خیلی به خودشون سختی میدن و وقتی بهش میرسن تعجب می کنن که همین بود!
وسیلس یعنی یک وسیله ای که باهش میشه فقط کارهارو ساده تر کرد و اگر داره برای شما استرس میاره اون داره شمارو از ثروت دور می کنه!
یاد اون داستان میرداماد میفتم که اومده بود یکی پیشش میگفت ای میردادماد چی واسه خودت حرف میزنی؟!
منم صد ها اسب داشتم هعی میومدم از خدا حرف میزدم و بخشش میکردم من یه خر از دار دنیا دارم و این خرم زندگیمه …
بعد میرداماد میگه همین دیگه ، فرق منو تو اینجاست که خر تو به دله و ولی اسبای من به گلن!
اگر رفتن رفتن!
یاد جلمه ای از استاد میفتم: اونقدر هزینه های من هزاران برابر از درآمدم کمه که اصلا بهش فکر نکنم!
حالا گر واقعا به خاطر اینکه با بقیه خودمون رو مقایسه نکنین و هعی در عجله نباشیم خیلی وقت ها اونقدر هزینه نداریم و این مدیریت هزینه آرامشی به ما میده که می تونیم به ثروت های ارامش الهی دست پیدا کنیم!
درسته که ما بی نهایت هستیم و خدا هم بی نهایت ولی این فاصله فرکانسی با تکامل طی میشه و عمرا تو بتونی یعنی عمرا ها! یکشبه فرکانست رو ببری بالا که انقدر خندم گرفت پریشب گذیری یه ویدئو دیدم اصلا تعجب کردم از فضای موفقیت در ایران!
ماهان تیموری رو شیشه راه میرفته و میگفته با باورها میشه …. :| دیگه آخه بابا این چه مدل رسیدن به مشتری ….
بماند که چه قدر از این اساتید ماشین یک روزه اجاره می کنن برای یک ویدئو!
من وقتی اومدم ترکیه با اینکه میتونستم ماشین خیلی بهتر بگیرم یک دونه Clio گرفتم که نه نگرانش باشم اگر تو خیابون پارک کردم و نه شبا به خاطرش تا صبح استرس بگیرم!
من به هیچ وجه با شرایط الانم دیگه برای خودم ترس های جدید ایجاد نمی کنم چون میدونم فرکانس ترس دووووور ترین فرکانس از خداست و چه قدر باعث میشه من دچار مشکلات بشم!
به هیچ وجه دنبال درآمدی نیستم که باعث بشه بیشتر درگیر بشم- مثلا الان نمی تونم پروژه های خارجی بگیرم و حداقل ماهی 10 – 15 هزار دلار به درآمد اضافه کنم؟!
نه نمی خوام چون این آزادی زمانی و مکانی که دارم برام خیلیییی ارزشمند تره و وقتی نه میگم به این ها راه حل هایی خدا جلوی پام میزاره که برکت زندگیم بره بالا به سبکی من می خوام فقط باید برم یک مسیری رو و باورهام رو به اندازه اون رشد بدم…
خلاصه چه قدر نداشتن ترس مارو بزرگ می کنه و باعث میشه رشد بکنیم و چه قدر در قرآن از اولیا خدا با ترکیب ولی خوف علیهم و لی هم یحزنون یاد میکنه
بزرگ ترین پروژه زندگی سیدعلی خوشدل برای رسیدن به خدا اینکه باید در زندگیش هیچ ترسی رو باقی نزاره و هرچه قدر لیست ترس هاش کوچیک تر باشه یعنی بنده موفق تریه در دیدگاه خدا و قطعا پاداش این نترس بودن بهشتی که همجواری با خودش رو تجربه میشه کرد..
انشالله که در این مسیر پایدار باشیم و ترس هامون هر روز کمتر باشه…
سلام و درود سید علی جان
همواره این تعهد و مداومت شما در کامنت گذاشتن و تحسین کردم و شما رو الگوی مناسبی برای خودم می دونم در این زمینه که از این بابت ازتون سپاسگزارم. به جرات میتوانم بگویم در این مدت 564 روزی که عضو سایت هستم هیچکدام از عزیزانی که از آموزشهای استاد نتیجه گرفتند و افراد موفقی بودند، استمرار شما رو در کامنت نوشتن نداشتند.
چقدر عالی اشاره کرده بودی به ریشه ترسها. واقعآ ریشه ترس از جهل و ناآگاهیه! اگر ما شناخت داشته باشیم راجع به هر چیزی، بهتر میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم و این آگاهی سبب میشه ترسی به خودمان راه ندهیم.
بعنوان نمونه این پندمیک که شیوع پیدا کرده بود چه ترس و وحشتی در جهان راه انداخته بود. و خیلی ها نه به دلیل خود بیماری بلکه بعلت ترس از بیماری جان خودشان را از دست دادند!
من به هیچ وجه با شرایط الانم دیگه برای خودم ترس های جدید ایجاد نمی کنم چون میدونم فرکانس ترس دووووور ترین فرکانس از خداست و چه قدر باعث میشه من دچار مشکلات بشم!
چقد این جملت برام آگاهی دهنده بود و برایم درس داشت.واقعآ همینه! خیلی وقتها ما خودمون با دستهای خودمون، خودمون و تو تله میندازیم و بعد دست و پا میزنیم تا خلاص شویم از چاهی که با دستای خودمون کندیم.نمونش ضمانت کردنه. ما کارمندا تنها خاصیتی که از نظر بقیه داریم همین ضمانت کردنه خخخ . ولی از وقتی با آموزشهای استاد آشنا شدم نه وام گرفتم که کسی ضامنم بشه و نه ضمانت کسی رو قبول کردم، حتی نزدیکانم را! و بر خلاف گذشته که استقبال می کردم و افتخار می کردم ضامن کسی بشم و به نوعی به درد کاری بخوردم! خیلی راحت میتونم نه بگم و خلاص. و خدا رو شکر با تغییر فرکانسم خداوند این افراد و از مدارم خارج کرده و نزدیک یکساله درخواست ضمانت نداشته ام.
چه قدر نداشتن ترس مارو بزرگ می کنه و باعث میشه رشد بکنیم و چه قدر در قرآن از اولیا خدا با ترکیب ولی خوف علیهم و لی هم یحزنون یاد میکنه
این جملت رو هم باید با طلا نوشت. بر هر ترسی که غلبه می کنم چقدر عزت نفس و اعتماد به نفسم افزایش پیدا میکنه و این افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس سبب بزرگ شدن طرف وجودمان و رشد بیشترمان می شود.
ممنون که هستی سید جان. ممنون که وقت میذارین و تجربیات و آگاهی هاتو با ما به اشتراک میذارین. لطفتان مستدام و ایام بکامتان باد.یا حق
سلام بر مرد خداگونه …
وقتی گفتی ضمانت یاد داستان همیشگی پدر مادرم که فرهنگی هستن میفتم…
چه قدر این جمله رو از بابام شنیدم که دیگه ضامن نمیشم حتی برای تو :)))
از بس بابام حسابش مسدود شد و از بس مادرم اذیت شد سر این ضامن شدن ها که حالا جالب اکثرش هم نزدیک ترین افراد زندگیشون بودن…
پدرم همیشه باید می رفت و دنبال می دویید برای اینکه خواهش کنه آقا ما یه غلطی کردیم شما بیا پولتو بده و شاید یک مورد رو یادم میاد بابام 20 بار پیگیری کرد و آخرم نشد!
چه قدر این دلسوزی های بی خود و الکی ریشه به دامن زندگی ما آدم ها زده و چه قدر ترس و مشکلات برای ما ایجاد کرده…
اما در مورد کامنت میتونم بگم آن چنان نوری رو در مسیر برای من حداقل روشن کرده که حد نداره …
وقتی که شرایط زندگیت طلایی میشه و در اوج طلایی بودن شروع به نوشتن می کنی تازه راه ها جدیدی برای رسیدن به خوشی ها عالم برات پیدا میشه…
واقعا دوست دارم حداقل تا چندین وقت همینطور بنویسم تا من رو قشنگ سر پا نگه داره و انشالله بتونم به تمام ایده هایی که به واسطه این حال خوب به دست اومده عمل کنم انشالله..
تندرست باشید…
سلام و ارادت مجدد سید علی جان؛ من با اینکه در ابتدای مسیرم ولی این جملتو با پوست و گوشت و استخونم لمس کرده ام
…وقتی که شرایط زندگیت طلایی میشه و در اوج طلایی بودن شروع به نوشتن می کنی تازه راه ها جدیدی برای رسیدن به خوشی ها عالم برات پیدا میشه…
آرزو میکنم وجودتان الماسی بشه که هیچ سختی ای نتونه فشاری بهش وارد کنه و پرتو نورش چنان خیره کننده باشه که به همه زندگیتون نور بپاشه.یا حق
سلام دوست عزیز
چقدر خوب در مورد ضمانت گفتی منم کارمندم قبلا همین فکر رو میکردم که ضامن دیگران بشم تا کمکی بهشون کرده باشم و خداییش کسی هم از دوستانی که ضامنشون شده بودم منو اذیت نکردن ولی همون استرس اینکه اکه قسطشونو ندن اگر حسابم مسدود بشه خیلی اذیت میکرد ولی شاید مدت 3 ساله که دیگه نه وام میگیرم نه ضامن میشم و همین باعث شده که دیگه ترس و استرسی از این بابت نداشته باشم و واقعا راحتم
سلام و درود دوست عزیز
اول از همه میخوام بگم سه تا کامنت در 20 مرداد داشتم که به طرز عجیبی ندیده بودمشان و الان بصورت اتفاقی دیدم! شایدم امروز تائید شدن و اومدن رو سایت نمی دونم! دوم اینکه کامنت شما اولین کامنت توی این سه کامنت بود به همین دلیل دارم اولین کامنت و در پاسخ به کامنت شما می نویسم تا پوزش خواسته باشم از تاخیر احتمالی در پاسخ به کامنتتون . سوم باز میگم هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمیفته! خداوند جوری میچینه که انگشت به دهان بمونی! صبح داشتم کامنت 6 مردادم رو که در فایل نتایج دوستان از آموزه های استاد عباسمنش قسمت 11 را می خوندم چون میخواهم بعد پاسخ دادن به کامنت ها، عمل به اون کامنت رو در قسمت سوم سفرنامه بنویسم.هنگام خواندن کامنتم هدایت شدم به کامنت بعد از خودم. یعنی اول خیال کردم کامنت خودمه و بعد متوجه شدم کامنت من نیست و چجور این کامنتو تا حالا ندیدم و نخوندم!( کامنت علی پریشانی عزیز) در قسمتی از کامنتش از قول استاد نوشته:استاد گفتن که اگه منو قبول دارید 3 تا چیز را بذارید کنار کلا:1-قرض گرفتن کم یا زیاد 2-قرض دادن 3-وام گرفتن و وقتی کامنت شما رو خوندم باز متحیر موندم بابت نحوه عمل فرکانسها. از این بابت بهتون تبریک میگم معصومه جان. منم تا بحال ضامن آدم بد قول نشدم ولی وقتی به آگاهی ای میرسی باید شکرش را بجا آوری و بجا آوردن شکرش با عمل کردن بهش به آن بجا بیاورم. همین استرس و نگرانی احتمالی چقدر میتونه زندگی ما رو تحت تاثیر قرار میده!و خوشحالم از اینکه تعهد دادین و بهش عمل کردین. در پناه خداوند باشی دوست عزیز
درود بر شما سید علی جانم
شما واقعاً درجه یک هستی و خوندن نوشتههات یکی از کارهای لذتبخش برای منه از شما سپاسگزارم
به نکته بسیار خوبی اشاره کردی که ترس از ناشناختهها میاد
در واقع در قرآن هم دلیل اینکه شخصیتی مثل ابراهیم به محمد معرفی میشه برای شناسایی این جنس از ارتباطه، ارتباطی که درکش باعث از بین رفتن ترسهای محمد میشد.
تمام پیامبران با این ناشناختهها روبرو بودند و نگران میشدند چون براشون یه سرى چیزها ناشناخته بود.
مثل اونجایى که خداوند به موسى دستور میده که عصاش رو بندازه در میان مارهاى ساحرین و موسى به دلیل ناشناخته بودن این کار دچار خوف میشه و خداوند بهش میگه که ما اون رو مثل اىلش میکنیم برات نگران نباش
خیلى زیبا دارى از عمیقتر زندگی کردم مینویسی از سپاسگزارتر بودن و خیلی دارم ازت یاد میگیرم
دمت کرم رفیق
انسالله که همیشه زندگیت پر از نور و برکت الله باشه
سلام بر احسان عزیز…
باورت میشه شما هنوز دارم درمورد اون دیدگاهی که نوشتی در مورد اینکه خدا نقشی نداره در مورد داستان یوسف تحقیق می کنم و ببینم آیا خدا بعضی از جاها وارد عمل میشه یا نه؟!
خیلی جالبه که نگاه سیستمی به خداوند میتونه در تو شکل معنی بشه:
اینکه خداوند سیستمی عمل میکنه یا خداوند سیستمه! با اینکه اشلش یکسانه و هردو به یک سمت میره ولی میتونه خیلی نگرش مارو به خدا متفاوت کنه که هنوز دارم در موردش در قرآن تحقیق می کنم و فکر می کنم…
و چه قدر لذت میبرم دوستان عزیزی مثل شما که خودشون در این مسیر متعهدن و یادگیری اولویت اول زندگیشونه انقدر خوب به سمت خدا حرکت می کنن…
متشکرم بابت نگاه زیبا و پر از عشقت اشنالله شما هم در این مسیر شاید و پر از نور حقانیت باشی :)
درود بر سید علی عزیزم
وقتی چالش ذهنی خودت رو مطرح کردی خیلی سریع یاد هوش مصنوعی افتادم، تکنولوژی مثل Siri در آیفون یا شکل پیشرفتهتری که تو فیلم Her نشان داده شد یا هوشهای مصنوعی که هر روز داره شکل جدید و پیشرفتهتری رو به خودش میگیره. جهان هم دقیقاً داره به همین شکل عمل میکنه، یعنی کلاً هر چیزی که تو این جهان خلق یا اختراع میشه قطعاً از طبیعت الهام گرفته شده و طبق قوانین موجود داره عمل میکنه.
کاری که یک تکنولوژی مثل Siri داره انجام میده اینکه درخواستهای شما را با توجه به منابعی که در اختیار داره در سریعترین زمان ممکن پاسخ میده و به شکل اون کنش مثل تماس با یه فرد خاص یا اعلام برنامه هفتگی یا هر امکانی که در این هوش وجود داره. آیا میشه گفت Siri خود گوشیه؟ خود آیفونه؟ یا اون تکنولوژی یا ابزار خاصه؟ یا میشه اون رو بدون در نظر گرفتن امکاناتی که در گوشی وجود داره کاربردی دونست و ماهیتی براش متصور شد؟ ما درخواستهامون رو از اون انجام میدیم اما درواقع یه سری اتفاقهایی داره در گوشی میفته و یه سری دستوراتی اجرا میشه که اون کنش اتفاق میفته.
یه تفاوتهایی بین این هوش و نحوه کارکرد جهان هستی وجود داره که توضیح میدم. برای اینکه این توضیح را متوجه بشیم اول باید بفهمیم که ماهیت این خدا چیه؟ سیستم چیه؟ توحید و شرک به چه معناست؟
همانطور که خودت میدونی ال+اله= خدایی رو معرف میکنه که= ربالعالمینه یعنی به نسبت الههای متفاوتی که افراد از ماه و خورشید و ستاره گرفته تا گاو و فرعون و نمرود هیچکدوشون ربالعالمین نیستن، بهطوردقیقتر خاصیتهای اون اله اصلی رو ندارند. توی قرآن هم صفات و ویژگیهای مختلفی برای این الله در نظر گرفته شده که خب همشان نشاندهنده برتری این اله نسبت به الههای دیگست. خالق، علیم، قدیر و …. . اما نکتهای که اینجا وجود داره اینکه اینها هیچکدام ماهیت این الله رو بهتنهایی مشخص نمیکنن که چیه این اله دقیقاً. مثلاً الههای دیگه ماهیتش مشخصه که یا انسانن یا حیوان یا شی هستند اما این الله ماهیتش تنها یکبار اون هم در سوره نور آیه 35 معرفی شده، اون هم بهحالت تمثیل که خود این تمثیل خیلی جای تعمق داره. قبل از اینکه این آیه رو بررسی کنیم یه چند تا آیه دیگه رو معرفی میکنم که پیشنهاد میکنم مطالعه کن و بعد سراغ این آیه بیا. آیه 3 انعام، 3 یونس، 32 یونس، 19 ابراهیم، 63 نحل. این آیات ابعاد متفاوتی از الله رو بررسی میکنند و تو آیه 35 نور حالا میاد این الله رو با تمثیل توضیح میده.
جا داره اینجا اشاره کنم به جلسات 9-10 دوره راهنمای عملی و جلسه 4 کشف قوانین که خیلی خوب استاد درخصوص ماهیت الله توضیح میدن، میخوام یه نقلقولی رو از استاد در جلسه 10 راهنمای عملی اینجا بیارم که در مورد ماهیت الله میگه هو ظاهر و باطن، هو اول و آخر. یعنی بهنوعی به انسانی که تا اینجای کار اله رو فقط در چیزی قبول داشت که بتونه ببینه میخواد نشان بده که اونی که فکر میکنی نیست. ای نمرود یا فرعونی که ادعا میکنی که رب هستی، ای مسیحی که فکر میکنی عیسی خدا یا پسر خداست، الله اونی نیست که تو فکرش رو میکنی، چیه؟ آیه 35 سوره نور:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
در معنی این آیه چندتا موضوع قابل تامله:
1. تشبیه الله به نور و خاصیتهای نور که باز در جلسه 10 و آزمایشهای فیزیک کوانتوم بهروی نور و تاثیر اثر ناظر که در آخر این آیه هم از فعل یشاء استفاده شده نه یرید.
2. استفاده از مثال برای تعریف ماهیت وجودی الله
3. چراغی در میان شیشه که تلالوش رو ما درک میکنیم
4. استفاده از واژه شجره که در قرآن بهمعنای صرفاً درخت نیست، بیشتر صحبت از یک مجموعه است (در آیه 30 سوره قصص این مفهوم قابل ملاحظه است) و حتی استفاده از زیتون هم که مایعی بود بدون دود که قبلاً بهجای سوخت استفاده میشد که نه دودی داشت و نه بویی
5. روشن بودن این نور بدون اشتعال بهطوری که هیچ سایهای نه در شرق ایجاد میکنه نه در غرب
6. استفاده از تمثیل نور برای درک جریان هدایت که در مقابل مفهوم ضلالت به کار میره اون هم طبق مشیت نه اراده.
یک موضوع خیلی مهمی رو استاد درخصوص ماهیت انرژیتکی جهان و خداوند بیان میکنه که به نظرم خیلی خیلی درسته، اون هم اینکه همه چیز در این جهان از انرژیه یعنی خداوند هم جدای از این موضوع نیست، یعنی قدیسیتی که ما به الله میدیم نباید ما رو در درک انرژیتکی بودنش دچار مشکل کنه. ماهیت جهان بر اینه و نمیتونه چیزی غیر از این باشه. انرژی در هر لحظه داره تبدیل میشه چه برای ما قابل لمس و رویت باشه و چه نباشه داره تبدیل میشه. این انرژی هم برای تبدیل هر چیزی به چیز دیگه تابع یک قانون و قائده خاصی است، یعنی تبدیل این انرژی نمیتونه خارج از قواعد باشه. مثل اینکه ما نمیتونیم حال بدی داشته باشیم و چیزهای خوبی رو جذب کنیم چون این موضوع در چارپوب قواعد این انرژی نیست این انرژی فقط در حالت مثبت میتونه تغییر شکل بده یعنی فقط میتونه تغییر کنه، اگه ما حالمون بده از نظر جهان و قوانین این انرژی داریم پاسخ مثبت میدیم برای تبدیل این انرژی به اتفاقات نامناسب.
ربوبیت و یگانگی الله موضوعی نیست که برای ما قابل درک و فهم نباشه، یعنی دقیقاً پذیرش همین موضوع که ما انرژی هستیم و تبدیل میشویم و بهطور هشیارانه و خلاقانه میتونیم تبدیل کنیم فقط ما انسانها، یعنی دمیده شدن روح صحبت از فعال شدن حالت هشیار و خلاقانه تبدیل انرژی بهنسبت سایر موجوداتی که دارند طبق یک برنامه مشخصه از پیش تعریف شده و به اصطلاح غریضی عمل میکنند.
این یکی از تفاوتهای هوش کیهانی و هوش مصنوعی است، یعنی تفاوت در حجم و میزان قدرت خلق شوندگی. هوش مصنوعی با تمام پیشرفتهاش که خودش حاصل تبدیل این انرژی هوش کیهانی است محدودیتهایی در ارائه خدمات داره اما هوش کیهانی هیچ محدودیتی برای گسترش و ارائه خدمات نداره. یعنی محدودیتهای ما در دریافت خدمات از هوش کیهانی محدودیتهای ما از آگاهی قوانین هوش کیهانی است نه اینکه هوش کیهانی محدود باشه. میشه اینطور مثال زد که مثلاً در بسیاری از گجتهایی که در دسترسی ما هستند هم ما داریم از یهسری چیزهای ابتداییش استفاده میکنیم و بعداً متوجه میشیم که این گجت این قابلیتها رو هم داره، یا اصلاً بعداً شناخته شده یا نسخه جدیدتر و کاملتری ازش ارائه میشه. مثل موضوع اینترنت که شاید خود مبدعان این شبکه هم تصورش رو نمیکردند که انقدر این موضوع بتونه گسترده بشه، در واقع این گستردگی در ذات وجود داشته اما انسانها ازش ناآگاه بودن و آرام هدایت شدند به همین خاطر خداوند از واژه هدایت در مقابل ضلالت استفاده میکنه.
به آیه 63 سوره نحل توجه کن
تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
به یگانگی الله سوگند یاد میشه که ما رسولانی را فرستادیم، یعنی یک سیستم طبق یک اصل (انرژی) و قواعدی که براش تعریف شده این کار را انجام داد.
خدا یک انرژی و هوش خودکاره که شاید درک همین مسئله برای ما دشوار باشه که نفهمیم این هوش خودکار یعنی چی و چقدر میتونه گسترده و پیشرفته باشه. اما نکته اینجاست که در حال بسط دادن خودشه این انرژی، همین موضوع جالبی که هر ساله دانشمندان دارن بیشتر بهش میرسند که این جهان داره بسط پیدا میکنه و بزرگتر میشه، مثل خود ما که از یک نطفه تبدیل به یک انسان بالغ میشیم و هوشمندتر میشیم، یعنی این مغز و ذهن ما توانایی این کار رو داره اما دلیل اینکه انسانها بیشتر دارند از تواناییهای ذهنی خودشون استفاده میکنن اینکه دارن بیشتر با کارکردهاش آشنا میشوند.
خود شما که با برنامهنویسی آشنا هستی میدونی که هر چیزی که تو ذهنته میشه از طریق کدنویسی انجامش داد چون این پتانسیل رو داره و اگر شما ازش خبر نداری به این دلیل که آگاهی شما کمه نه اینکه برنامهنویسی محدودیت داشته باشه یا اگر همه محدود باشه شکل جدیدتر و کاملتری ازش ارائه میشه. حالا پرسشی که میتونه اینجا به وجود بیاد اینکه توسعهدهندگان این برنامه دارند این برنامه رو گسترش میدن یا شما که داری با نگارش کدهای جدید آپشنهای بیشتری رو از این برنامه و قابلیتهاش ارائه میدی؟
دلیل اینکه ما در درک خداوند دچار مشکل میشیم به این خاطره که ما خداوند رو با خودمون مقایسه میکنیم و هر محدودیتی که در خلق و تبدیل این انرژی داشته باشیم رو به خداوند هم نسبت میدهیم، درسته که یک زبان برنامهنویسی نتیجه خلق یه سری انسانه و اون انسانها تنها با توجه به درکی که پیدا کردند اومدن این برنامه رو به وجود اوردن و ما رو خلق نکردند اما این انتظار رو داشتند که این برنامه توسط انسانهای دیگه گسترش پیدا کنه اما تفاوت با خداوند اینکه خداوند هم این کدها رو نوشته و هم توسهدهندگان رو به وجود آورده. یعنی این هوش توانایی انجام این کار رو داشته و به انسان هم این توانایی رو داده.
مثلاً به بحث متاورس فکر کن. افراد شخصیتهایی رو به وجود میارند که اون شخصیتها خودشون خودشون رو گسترش میدن.
تمام چیزهایی که در جهان هست نشانههای خدا هستند اما خود خدا مجموعهای از همه این چیزهاست که خب چون ما همه چیز رو هیچوقت ندیدیم و نمیبینیم نمیتونیم بیشتر از این درکش کنیم.
سلام جناب احسان خان
امروز داشتم در مورد همین که آیا خدا خود سیستمه یا خالق سیستمه ، با خواهرم حرف میزدم که چند ساعت بعد هدایت شدم به این کامنت.
ازتون ممنون میشم اگر لطف کنید و اون کامنت رو اینجا بزارید
بسیار بسیار سپاسگزارم
سلام به سید علی ،مرد خوب خدا.
من بینهایت از شما ممنونم که همیشه کامنتهای شما سراسر درس و نکته بوده برام.
یه بخشی از کامنت شما بدجورررر ذهنمو درگیر کرد و متوجه یه باگ یا یه ترمز در خودم شدم.
من اطلاع و شناختی از شما ندارم . ولی از کامنتاتون یه چیزایی دستگیرم شده. که فکر میکنم احتمالا شما هم مثل گذشته من آدم مذهبی بودید یا مثلا خانواده مذهبی داشتید. خلاصه یه جورایی درگیر این بحث مذهب بودید.
من باگ خودمو میگم .شما هم میتونید در خودتون دنبال این مساله بگردید.
تو تمرین کد نویسی دوره کشف قوانین من به یک الگوی واضح و مشخص رسیدم که هر وقت باید پولی رو هزینه کنم ، یعنی باااااااید مجبورا اون پول پرداخت بشه یا بابت یه کاری هزینه بشه به سرعت برق و باد اونپول از آسمون میفته تو زندگیم.بدون تلاش بدونتقلا ، بدونزحمت ، و کاملا هدایتی و آسان.
اما اگر قرار باشه پولی رو بدست بیارم که فقط پول داشته باشم نه.
خودمو میکشم ولی نمیاد.
انگار من از پول میترسم.
این ترمز انقدر تازه اس که هنوز فکر نکردم چرا این اتفاق میفته؟
ولی انگار پولی که باید بره خیلی سریع و معجزه آسا فراهم میشه ، چون قرار بره.
اما پولی که قرار بمونه اصلا نمیاد.
چرا من با پول مشکل دارم؟
چرا پول برای من رنجه؟
چرا رابطم با پول بده؟
چرا رابطه شما با پول بده؟
“به هیچ وجه دنبال درآمدی نیستم که باعث بشه بیشتر درگیر بشم- مثلا الان نمی تونم پروژه های خارجی بگیرم و حداقل ماهی 10 – 15 هزار دلار به درآمد اضافه کنم؟!
نه نمی خوام چون این آزادی زمانی و مکانی که دارم برام خیلیییی ارزشمند تره ”
چرا پول برای شما به معنای درگیریه؟
چرا پول قرار آزادی زمانی و مکانی شما رو از شما بگیره؟
مثل اینه که بگم نه من دیگه ازین بیشتر سلامتی نمیخام بیشتر ازین منو درگیر میکنه
بیشتر ازین سلامتی باعث میشه آزادی زمانی و مکانی نداشته باشم.
مگه سلامتی طبیعی ترین حالت زیستن نیست؟
چرا در مورد سلامتی مقاومت نداریم و اونو رنج نمیدونیم؟
ولی در مورد ثروت ، از ثروت فرار میکنیم ؟
چرا اونو طبیعی نمیدونیم؟
اگر ثروت برای ما رنجه ، بجای اینکه ازش فرار کنیم که خدای نکرده راحتی و اسایشمدن کم نشه بیایم ببینیم من چطور فکر میکنم که ثروت برام مساوی با رنج شده؟
چرا مثلا ذهن شما با کلیو راحته ولی با بیشترش نیست؟
دقیقا کجای اون ماشین گرونه داره به شما سیخ میزنه که براتون رنج اوره؟
کجای پول برای من رنج آوره که من ازش فراریم؟
نکنه ریشه در مذهب داره؟
نکنه چون تو احادیث به ما گفته بودن پیامبر میخاسته روز حساب رو برای چند تا از اطرافیانش شبیه سازی کنه و یه سنگ داغ گذاشته به همشون میگفته برید رو این سنگ داغ وایستید و بگید مال و اموال چی دارید؟
اونی که بدبخت و فقیر بوده یه ثانیه رفته رو سنگ گفته من هیییچی ندارم و اومده پایین
بنابراین پاش نسوخته
ولی اونی که خیلی مال و اموال داشته کل پاش سوخته چون باید یکی یکی میشمرده که چی دارم و چی ندارم.
مگه خدای با این حکمت و درایت احتیاج به حساب و کتاب داره؟
در این صورت سلیمان نبی که تا موهای سرش باید بسوزه اسکلتش هم رو سنگ داغ پودر میشه تا بخاد از ثروتش بگه؟
بنظرم تمام اینها ریشه در یک مذهب ساختگی داره .
نکنه این مزخرفات هنوز اصل و اساس ذهن منو برنامه ریزی میکنه ولی من فقط دارم ادای آدمای غیر مذهبیو در بیارم.
مهمونی میرم پارتی میرم دوس دختردارم مشروب میخوردم ( قبل از قانون سلامتی )
و با خودم میگم من که مذهبی نیستم.
ولی هنوز ذهنم مذهبیه.
ذهنم پول رو رنج میدونه.
علی آقای عزیز
ازتون ممنونم که منو با این ترمز در وجودم روبرو کردید با این کامنت زیباتون.
براتون بهترینها رو میخام از خداوند
سلام بر حمیدرضای عزیزم
چه قدر دیدگاه شما تاثیرگذار و قشنگ بود…
من اعتراف میکنم بسیار مذهبی بودم و هستم و جای کار زیادی دارم و واقعا درسته که فهمیدم پول درآوردن بر اساسه نیازه که میشه گنجشک روزی…
ولی حقیقت اینه که خدا بی نهایت هست ولی ما بهش بی نهایت باور نداریم پس به اندازه ظرفمون بر میداریم
روزایی که دبی بودم انقدر هزینه کردم که به چه کنم افتادم! چرا چون بلد نبودم پول نگه دارم…
من خیلی خوشحال میشم الان بی ام و سری 6 زیر پام باشه ولی میدونم فاصله فرکانسی دارم
میتونم برم رنتش کنم ولی استرس بهم میده و چون ایمان دارم آرام در مسیر بهش میرسم عجله نمی کنم…
نکته پروژه همینه که من همیشه برای همه کار کردم چون پول در بیارم ولی می خوام دیگه اینکارو نکنم و بلاخره برای اولین بار در عمرم سایت خودم روامروز راه اندازی کردم!
و جالبه احساس قشنگی داره ولی پراز ناشناختس!
چه قدر خدا همه چیزشدرسته و سر حسابه ولی واقعا میدونم این باور مذهبی جایگاه نون و ماست رو از برگ تو ذهنم بزرگ تر کرده
ولی دلیل اینکه اون پول رو نمی خوام یعنی اون جنس رونمی خوام!
جنس راحتی رو می خوام چون دیگه نمیخوام مذهبی باشم و عرق جبین بریزم!
می خوام توحیدم فرمون رو بگیره و ولی بازم ریشه مذهبی کارشو میکنه…
انشالله که به مرور کم رنگ میشه و ازش به عنوان ابزاری برای رشد استفاده می کنم
سلام آقای خوشدل
تو یکی از کامنتهاتون نوشته بودید پدرتون میگفتن مال کسی که تو بانک کار میکنه نخور یا میوه تازه رو از رو زمین نمیخوردین که نکنه صاحبش راضی نباشه
من بعد از چند سال رو خودم کار کردن …و 5سال هرروز تو این سایت بودن
با تمام سلولهام به همین حرفهای پدرتون رسیدم
امیدوارم شما هم تکاملتون رو طی کنید و به حرفهای باارزش پدر محترمتون برسید
من جای شماباشم بلیط مشهد میگیرم و میرم صاف می افتم رو پای پدرم و پاشو میبوسم
اگر دوست داشتید کامنتهای اخیرمو بخونید …
و اصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم …
سوره کهف
سلام علی جان
یه کمی داری بزرگتر از سنت میزنی!
تا جایی که متوجه شدم، شما متولد دهه 60 نیستی…هستی؟!
این احساساتی که راجع بهشون توضیح دادی، اینا بعد از 40 سالگی سراغ من اومدن…شایدم من کوچیکتر از سنم به نظر میام!
این احساس راحتی و فراغت بال و آسانگیری دنیا و مافیها و به نوعی درویش صفتی، بعد از 40 سالگی سراغ رفقام هم اومده. کلا مثل اینکه توی اون سالها، مغز آدم به رشد جدیدی میرسه و فشار هورمون، رفته رفته دست از سر آدم برمیداره. خیلی باحاله، دیگه دنبال مقایسه و مقایسه و… نیستی. با همین چیزی که هستی، خیلی حال میکنی!
راست گفتی. این ترس نباشه ، زندگی اصلا یه رنگ و بوی دیگری میگیره.
نویسنده ای هست به نام ریموند کارور. من کارهاش رو دوست داشتم تو دوران فشار هورمون(!)…بعدها دیدم یه شعر داره به اسم ترس که خیلی عجیب بود…توش به نوعی اشاره کرده بود که هر چی نوشتم، از ترسهام بوده! سالها این شعر برام معما بود، حالا تا حدی روشن شد.
بهت تبریک میگم…الان شایسته رسیدن به مقام پیامبری ذهن و روح، واسه خودت هستی! دارم فکر میکنم که چه جور تمرکزی و لیزری رو خودت کار کردی که اینقدر از نظر ذهنی جلو افتادی از همسالانت!
خدا رو شکر که تعهد دادی کامنت بنویسی و این حالت رو خوب میکنه… چون حال من رو هم خوب میکنه این کامنت نوشتن شما!
چقدر معرکه ست این صدای قمریها در این ساعت صبح، تو خونه ی ما. جات خالی، من برم یه نون سنگک برشته بگیرم واسه صبحانه.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.
سلام آقا سید علی امیدوارم هر روز موفق تر از قبل باشین در آزادی زمانی مکانی و مالی
بسیار لذت میبرم از نکاتی که در کامنتهای خود به آنها اشاره میکنین
اصولی و همراه با راه حل و استدلال
این خیلی عالیه که نوشته های دوستانی چون شما مکملی میشود برای کسب آگاهیهای بیشتر
موفق باشین
سلام و درود فراوان به سید علی خوشدل و عزیز
واقعاً از شما ممنونم که این کامنتهای پر ارزش رو بخاطر رشد خودت و ما می نویسی و هر بار نکات ظریف و جدیدی رو بما یادآور میشی
تحسینت می کنم و یکی از الگوهای خیلی خوب من برای کیفیت کار کردن روی خودم هستی چقدر ازت ایده می گیرم
وقتی که بدنبال یادگیری و معرفت باشیم خدا درهای حکمتش رو بروی ما باز می کنه
یُؤتِی الحِکمَهَ مَن یَشآء وَ مَن یُؤتَ الحِکمَهَ فَقَد أُوتِیَ خَیرًا کَثیرًا،وَ ما یَذَّکَرُ أِلّآ أُولُوا الأَلباب
به هر کس که بخواهد حکمت می بخشد، و به هرکس حکمت داده شود به یقین خیری فراوان داده شده است، و جز خردمندان کسی پند نمی گیرد
تو این دو سه روزه یه خواسته قوی در من ایجاد شد که برای تعداد بیشتری از شاگردای این کلاس توحیدی پاسخ بنویسم ولی نجوای شیطان تو سرم می پیچید که من کند کار می کنم وقت نمی کنم
صبح توی دفترم نوشتم که امروز میخوام 3 تا پاسخ بنویسم.. و مشغول کارهای روزانه ام شدم
تا اینکه ظهر در فاصله بین نمازهام بمن الهام شد که می تونم کمالگرایی رو بیخیال شم و جوابهای کوتاه و مختصر بنویسم و در نتیجه به این خواسته ام برسم
و این ایده ساده اونقدر احساس خوب بمن داد که با صدای بلند گفتم
أِنَّ مَعِیَ رَبّی سَیَهدین
(یقیناً پروردگارم با من است و مرا هدایت خواهد کرد)
گور پدر شیطان رجیم!
خودم هم خنده ام گرفت از این شیوه بیانم
الان هم در جهت عمل به الهامم اینجا هستم
سید جان بینهایت از شما سپاسگزارم و قدردان لطف و محبتت هستم که این آگاهیها رو با ما به اشتراک میزاری
و خیر کثیر برای خودت و ما به ارمغان میاری
سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
سلام به پسر توحیدی ایران زمینم، سلام به برادر عزیزم سیدعلی خوشدل سلام.
تحسینت می کنم هزاران هزاربار تحسینت می کنم اینقدررر خوب خودت شناختی واینقدر خوب خداو وقوانیش رو شناختی وعمل می کنی عمل می کنی عمل می کنی درود الله یکتا برتو درود برتو.
واین کامنت نوشتن های شاید به ظاهر طولانیت(که ما لذت می بریم نشونه اشم جزو3نفراول کامنت هاست…)و
اما قشنگ بلدی دست بزاری به اونپیچکهای ریز نازک شرک دروجودت پیداشون کنی وبکشی بیرون وبرامون کامنت کنی همه اینها برای من عارفه نشون می ده ،ببین چقدرر روخودش کار کرده نه اینکه فایل گوش کردی بگی خوب دیگه من که ترس ندارم یاعلی.بری دنبال برنامه دیگه از آنجاهم ذهن آدم درگیر سوال بشه درون آدم بیدار میشه، دیروز هم بعد فایل گوش کردن عارفه درونم بیدار شد اینقدرر این چندماه و دقه دقه امو برام شکافت که خدایش مجبور شدم بیام کامنت بنویسم تا آروم بشم هم تمرینم انجام داده باشم هم به صدای عارفه درون گوش کرده باشم خلاصه امدم یکی ازترسهام که چندوقت باهش چالش دارم چادر سرکنم نکنم درگیرشم امدم نوشتم.
اما برادرجان آقا سیدعلی وقتی کامنت شما رو خوندم دقیقا تمامی ترس های شما رو من داشتم و دارم شاید با یه روش هایی اونم سر مطالعه کم شد اما وقتی کامنتت تون رو می خوندم هنوز دارم و داشتم. گفتم اح منم دارم هرکدوم خوندم تایید کردم وتحسینت کردم و یه جورایی گفتم عارفه نگاه توام همه اینهارو داشتی گفتی من ترس ندارم.
ترس از مار من به قدری از مار می ترسم که اگه تلویزیون یهو نشون بده درآن واحد تنم مور مور میشه جیغ می زنم اتاق ترک می کنم و تا چند دقیقه وسط اتاقم خودمو می تکونم و مثل مجسمه ای وسط ایستادم واگه رو تختم دراز بکشم متکا یا رو تختی کامل باید بریزم پایین تخت که خدایی نکرد دستم پام بهشون نخور که جیغ بزنم فقط کافی ناخودآگاه پام بخور بهم یا یکی بهم دست بزن چنان جیغی می زنم که کل کهکشان راه شیری متوجه میشن بابا چه خبر دختر یه مار دید اونم از توی تلویزیون مسخره شو درآوردی اینقدر ریز دارم می نویسم که بدونید من از چه ترسی حرف می زنم و چه تزسی رو من داشتم ودارم اما دیروز به محض دیدن گوش کردن فایل گفتم من که تزس ندارم یاعلی من رفتم. …. خلاصه کل خانواده من این ترس منو می دونند طوری که تلویزیون دارن مستند نگاه می کنند می گن عارفه اینور نیاااا و بارها شد بود توی اینستا یهو یه فیلم کلیپی امد بالا گوشی از دستم پرت کردم به داداشم گفتم بیا گوشی منو روشن کن از اینستا بیا بیرون.
از آب سرد می ترسم دلیلش به خاطر تجربه ای که از 7 سالگیم داشتم تشخیص غلط دکتراا بود که بهم و خانواده گفتن به خاطر آب باعث این بیماری شده با اینکه مطمئنم و مطمئن هستیم تشخیص دکتراا غلط بود اما از اب سرد می ترسم اونم آب سرد باشه زمان هایی شده توی حیاط حتی توی تابستانش که بخوام کمی با آب سرد کاری انجام بدم و بیشتر از حد معقول پاهام توی آب باشه ویاخیس بشه به جای لذت بردن از یخی آب ترس اینو دارم آخ پاهام حساس به آب پادرد می گیرم.( اینم بگم مامانم میگه عارفه بسه پاهاتو به آب نزن بعداز اینهمه سال هنوز)
ترس از موفق نشدن که عنوان کردید گفتم تیر خلاص زدی بهم تا من عارفه باشم ایندفعه فایل استاد همان دفعه اول گوش کردم نگم درمن که نیست یاعلی مدد…. شما به راحتی مثل آب خوردن بدون تامل و فکر کردن راحت 3 تا مثال زدی که من دارم وداشتم درود درود درود برتو ای پسر خدا که اینقدر خوب خودت زیر روی وجود باورهات در یه سوال به خوبی کنکاش می کنی می نویسی. آقا سیدعلی خوشدل منم خیلی جاها ترس از موفق نشدن داشتم دارم.
خیلی جاها به خاطر اینکه به خواسته و اراده و بهتر بگم اون آرزوی که خدا در دلم انداخت وانگیزه و توانش رو خدا درمن ایجاد کرد حتی خیلی جاها خدا هولم داد یاالله عارفه برو جلو تو می تونی تو توانایش داری تو استعدادش داری برو جلو و منم خدایش قدم برداشتم اما نجوا که اگه عارفه نشه چی میشه اولین نفری که سرزنشت می کنه باباس و مامان آخ آخ الان غرغرای مامان شروع میشه باز.
خدای سرزش کردن مامان بابای من :) مامان می گه دیدی من گفتم نکن نمیشه حرف گوش نمی دی که تو خودسری، خود رایی ،تو ما رو قبول نداری سرت باید بخور به سنگ حالا خوب شد یا بابام اولش میگه اما شداااا و…..به جای اعتماد به خدا با ترس لرز حرکت کردم به خدا اعتماد نکردم به خداییی که اینهمه هوامو داشت اما من به جای اینکه ایمان از خودم نشان بدم نه ترسی داشته باشم نه نگران بی ایمانی نشان دادم اما همان االله همیشه هوامو داشته پرچم بالا نگه داشت.
آقاسیدعلی خوشدل ازت سپاسگزارم برادر سپاسگزارم که می آیی اینقدرر قشنگ ریز برامون می نویسی خداروشکررررر خداروشکر خداروشکر به خاطر حضورت در سایت به خاطر استاد که فایل می زاره بیشتر خودمو جهانم بشناسم وتوی سایت کنار دوستان خانواده الهی ام باشم. خدایا بابت آگاهی هایی که دریافت می کنم سپاسگزارم. شکر
سلام به عارفه عزیزم
متشکرم از دیدگاه پر از احساس شما…
می خوام یک نکته رو بگم که فکر خیلی به شما کمک بکنه من همیشه میگم اکثر ما وقتی قانون رو یاد میگیریم میزاریمش برای ساده ترین مسائل زندگی و نمی خوایم بریم سراغ اون چیزهایی که بیشترین انرژی رو از ما میگیره!
این چیزی که میگم از نظر خیلیا بی ربطه ولی در حقیقت یکی از فرمول های خوشبختیه!
« به اندازه ای که ترس های شما کم بشه شما لایق دریافت بیشتری هستی چون خداوند به شجاعان پاسخ میدهد!
حالا برای حل کردن داستان مار چرا شما باید اقدام کنی؟! چون انقدر کمک می کنه که انرژی بیهوده روی مسائلی نزاری و ذهنت آروم باشه که بیشتر از 100 تا فایل گوش کردن شمارو ببره جلو…
اکثر آدم ها وقتی فایل گوش میدن میرن چیزهایی رو انجام میدن که براشون آب خوردنه ولی وقتی به این فکر کردم که حال خوب اتفاقات خوب با خودم گفتم خب مردانه میرم سراغ ترس های بزرگ زندگیم تا بفهمم هیچ ترسی نداره و چی میشه تهش؟! انقدر حالم خوب میشه از اینکه این بار سنگین رو از دوشم برداشتن که به بهترین ها میرسم و این حقیقتیه که شما میتونی در مسیر زندگیت استفاده کنی…
حتما پیشنهاد میکنم روزی یک قدم برای کم کردن این ترس تا آخرین مرحله که رفتن برای لمس کردن مار های بی خطر در پارک خزندگان هست برداری…
این موجود هم یکی از مخلوقات خداست و تا در استرس قرار نگیره هیچ واکنشی نشون نمیده و یکی از بزرگترین عامل های درمان خیلی از بیماری هاست!
و از طرفی این مار نقش بزرگی در از بین بردن هزاران بیماری مثل طاعون داشته!..
کفش دوزک سوسکه! ولی خیلی اینو نمیدونن که اگر بدونن دیگه بهش دست نمیزنن و می خوام بگم اسم هاست که کار می کنه و باید این رو از ذهن از بین برد…
موفق باشید
سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی عزیز
با اینکه دوره ی بینظیر کشف قوانین رو دارم اما تو دل این دوره مجموعه فایل الگوهای تکرار شونده مثل نگینی خوش درخشید.این همه تمرکز لیزری روی شناخت خودمون توسط شما استاد عزیز قابل تحسینه.. هزاران بار برکتش به لحظه هاتون برگرده
و اما اقای خوشدل چه عالی گفتین بزرگترین ترس، ترس از موفق نشدنه …. من هم داشتم با این ترس زندگی میکردم نمیگم تمومش کردم و از بین بردمش ولی با یاداوری هر لحظه اینکه،اومدم برای لذت بردن و یاداوری فراوانی بهتر تونستم نیرو و قدرت این ترس رو کم کنم و احساس میکنم سمت احساس خوب =اتفاقات خوب داره سنگین تر میشه چه تمرین خوبی رو برای خودتون درست کردین..
من یکی از ترس هام این بود که پول نباید تو کارت یا کیف تموم میشه شاید جالب باشه من از اینکه حساب پولم رو داشته باشم میترسیدم و یه جورایی فرار میکردم(الگوهای تکرار شونده با موضوع ترس و موضوع فرار) ترس از اینکه متوجه بشم پولی نیست و پولهام کم شده… جالبه که همیشه هم داشتم تجربه اش میکردم و تکرار میشد اما من متوجه اش نبودم.. حتی این تمرینی که استاد گفته بودن که وقتی کارت میکشی با خودت بگی ده برابرش به حسابم برمیگرده … این ارزوی قشنگ رو برای بقیه میکردم اما برای خودم میگفتم مگه میشه؟ اخه چه جوری ؟ … ولی الان به لطف موندن در این مسیر وگوش دادن فایلها و جدی تر گرفتن تمرینها،دارم تجربه ی بهتری از برکت کردن و زیاد شدن و فراوانی پول رو وارد زندگیم میکنم.
با سلام
دوست عزیزم جناب آقای سید علی خوشدل
بسیار لذت بردم از دیدگاه عالی و خدایی و تواضع و فروتنی شما
چقدر عالی غلبه ترس ها را تشریح کردین
با مثال، و شناخت درمانی
من خیلی ترس هایی دارم و دارم با استفاده از دیدگاه شما و سایر دوستان عزیز، با توکل بر خدا و ایمانم با خدا کار میکنم،
و اینکه روی شناخت خودم،
کار کنم، تا خدایم را بهتر بشناسم پافشاری میکنم
من از متن شما یک دنیا درس گرفتم
و از استاد عزیزم یک دنیا سپاسگزارم که این سوالها را مطرح می فرمایند، و منو به شناخت درمانی خودم هدایت میکنند، نمیدونم چطوری از این شوق سپاسگزاریم را برای استاد عزیزم و شما جانشینان خدا روی زمین ابراز کنم، و اون را خدایم میداند، و…
نکته ایی که از کامنت شما برایم آموزنده بود، این بود که من عین یک پرگار عمل کنم، یعنی یک پایه اش که ثابت هست، همون ایمان و توکل و ستون خدا و دین هست و پایه ایی دیگ که متحرکه و یک مدار را طی میکند، عمل کردن به پایه اوله و که نتیجه به اون ایمان و دین هست که از باور من سرچشمه میگیرد
حالا هر چقدر این پایه اولی محکم تر باشد، نوک پرگار متحرک در مدار خیلی میزان و به درستی حرکت خواهد کرد و کوچکترین لغزشی در مدارش نخواهد بود،
امیدوارم بقول شما مداومت در سایت، و یادگیری از آموزه هایی الهامی استاد عزیز
ما را در تحکیم این دو نوک پرگار در طی ترسیم و طریق مدارهای خدایی پایدار تر نگهدارد، و اینکه این مدار را اینقدر بزرگتر کنیم که نزدیکترین مدار به خورشید(عطارود) باشه تا نور الهی را بیشتر درک کرده و بر ان عمل کنیم
و من در این مسیر اگر قرار گیرم و بتونم خودم را ثابت قدم نگهدارم
گام اولم را برای غلبه بر ترس هایم برداشته ام،
خداوند یار و نگهدارمون باشه
عاشق همتون هستم
و عاشق این مداومت در نوشتن شما دوست گرانقدر
به نام پروردگار عالم
سلام
زیباست وصل شدند به کائنات
زندگی یک ریتم است که باید آن را فهمید من ریتم آن را حس می کنم و از آن لذت می برم همه چیزهایی که زنده اند، به طرز شگفت انگیزی با هم در ارتباطند انسان و ستارگان و خورشید، قلب و گردش بی نهایت اعداد …
میلاد پسری از نور
سلام آقاى خوشدل عزیز
موفقیت هاتون رو تبریک میگم و تحسین میکنم این استمرار و بهبود هر روزتون رو .
وقتى از این گفتید که وقتى اطلاعات کافى در مورد موضوعى نداریم ترس داریم ، یاد زمان مدرسه افتادم که هر وقت درس خونه بودم و آماده بودم نه نگران بودم و نه میترسیدم ولى وقتى آماده نبودم همش خدا خدا میکردم که معلم صدام نزنه.
منم کمى ترس دارم از آب ، یه مدت پیش که کنار دریا بودم داشتم پرنده روى آب رو نگاه میکردم به خودم گفتم اگر قوانین رو بدونى و به قوانین باور داشته باشه مثل همین پرنده راحت میتونى روى آب بمونى بدون ترس و نگرانى .
ممنون از کامنت زیباتون .
بهترینها رو براتون آرزو میکنم.
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
سلام سید علی سید الهی که حال دلت خوب باشه و لذت ببری از تک تک لحظات رفیقمممم
سید چندروز پیش داشتم به این فکر میکردم دوره دوازده قدم رو که تهیه کردم به لطف خدا بچه هارو دنبال میکردم و جز لیست علاقمندیام بودن…
رفتم تویه پروفابل خبلیاشون دیدم زد اخرین فعالیت 5 ماه پیش یا خیلی بیشتر…
داشتم به این فکر میکردم که اینا به نتیجه رسیدن که دیگه اینجا نمیان اینقدر توان مند شدن که دیگه دور شدن….و میتونن کنترل کنن داشتم با خودم حرف میدم همیجور
الان که داشتی میگفتی گفتم استاد هم هرورز داره اینارو مرور میکنه هر روز روزی چندین بار اول فیلم میگره بعد تدوین میکنه موقع تدوین چندین چندبار عقب جلو میکنه بنظر من استاد بیشتر از همه بچه های سایت هر روز روی خودش کار میکنه .
ارررره واقعاااا
درست گفتی که نباید دور شدددددد نباید
دمت گرم رفیق دوستت دارم و همیشه باش برامون در پناه جان جانان رب العامین نترس باشی و همیجورررر ربرونیشششششش بری جلو عشقققققققققققققققققق
به قول حمید اینجا غار حراستتتتت
به نام خداییی که بیحساب روزی میده
سلام همه عزیزانم
دوست و برادر متعهدم همیشه و در همه فایلها شما یکی از کسانی هستید که حتما کامتتون رو میخونم و اکثر اوقات کامنتاتون برای من یک نکته یک تلنگر و یک آگاهی داشته ممنون بابت نوشتنهاتون
جمله ای که در این کامنت برای من نکته داشت و منو به فکر برد این جمله تون بود که(برو زندگی کن تا بهت ثابت بشه که خدای تو چه پول باشه چه نباشه هست و تو می تونی به زندگی خودت ادامه بدی)در تمام این مدت که بیکارم و فقط برای دل خودم و آرام کردن خودم وخوب نگه داشتن حالم کار میکنم مدام این فکر در ذهنم بود که چطور دوباره به درآمد برسم ؟ چطور دوباره پول بسازم؟؟ من وقتی این جمله تون رو خوندم متوجه شدم در تمام این مدت که فقط میتونه لطف خدای مهربانم باشه و بینهایت سپاسگزار خدای مهربانم هستم من حتی یک ریال هزینه نداشتم . هر زمان خواستم کارت بکشم نشد و یا خودش جور شد.
.اگر من فعلا درآمد ندارم اما همون درآمدی که ماه پیش به حسابم واریز شد هنوز توی حسابم هست و شما به من یادآوری کردین که خداوند خودش حواسش به همه چی هست فقط من باید با ایمان و توکل داشته باشم. و اونوقت چقدر همه چی راحت و بدون دغدغه حل میشه چقدر دلم میخواد از لطفهای خداوند بگم. در صورتی که قبلا وقتی درآمدم واریز میشد یک هفته نمیشد که پول من تموم میشد اما حالا با اینکه درآمد ندارم اما کارتم به لطف خدای مهربان حتی از قبل هم بیشتر پول داره.
یکی از نکات دیگه ازادی زمانی و مکانی بود که بهش اشاره کردین من هم به دلیل آزادی که در شغلم نداشتم اگاهانه گفتم دیگه با شما کار نمیکنم و بیشتر میخواستن وقتم آزادتر باشه برای بهتر و بیشتر کار کردن روی خودم هست و رسیدن به خواسته ام. امروز به خدایای خودم گفتم خدایامنو بغل کردی؟ به خاطر اتفاقات و احساسم در این روزها
بهترینها رو براتون آرزو میکنم
خدایا شکرت
خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین
در پناه خدای مهربانم باشید
بنام تنها قدرت هستی
سلام و درود بشما سید علی عزیز.
من شحاعتتونو تحسین میکنم تو این سن..اینقدر به خودسناسی و خداشناسی رسیدین.
چقدر کامنتاتتون زیباست..
واقعا باگهایی رو از درون متوجهش شدم..که چقدر ما داریم نعمت آرامش و رسیدن به موفقعیتو از خودمون دور میکنیم.
من سپاسگزار شما هستم.انشالله همیشه در این سفری که با همسرتون میپیمایید تندرست و خوشبخت باشید
و سپاسگزار خداوندم.که منو در این فایل همراه کرد تا بیشتر به خودشناسی خودم برسم!
و سپاسگزار استاد عزیزم هیتم که صحبتهاشون همه ما رو به تامل بیشتر سوق میده.
سلام به سید علی خوشدل دوست هم فرکانسی عزیزم
واقعا سپاسگذارم بخاطرع این کامنت زیبایی که گذاشتید من همیشه کامنتهای شمارو پیگیری میکنم و خیلی لذت میبرم از اون درکی که از خودتون و جهان اطرافتون دارید و اینکه چقد شما در مسیرتون توحیدی عمل کردین و یک الگو برای من هستین و در مورد ترس که گفتین واقعا مطالب عالی بیان کردین و اون نکته قرآنی که در مورد اولیا خدا گفتین.
بسیار بسیار سپاگذارم از شما.
برای شما بهترین هارو ارزومندم دوست عزیزم:)
سلام ودرود برادر عزیزم
سیدجااان کلامت از دل برمیاد ولاجرم بردل میشینه
ممنون وسپاسگزارتم که وقت میگذاری وکامنت های عالی پرمحتوا مینویسی. دستت طلا
دوست خوبم چقدر باکامنت های تو درک بهتری از قوانین الهی پیدا کردم.
بارها از روش ها وشیوه های تمرینی شما منم تونستم اون تمرین را انجام بدم
تحسینت میکنم افرین برتو. بر استقامت وتعهد تو
یکی از الگوهای موفقیت من تو هستی که با خوندن کامنت های بی نطیرت شوق دیگری پیدا میکنم.
تمام قامت می ایستم وبرایت دست میزنم
دوست خوبم با موفقیت هات نتنها خودت خوشبخت شده ای. جهان را جای بهتری کرده ای. راه گشای هزاران نفر دیگر دراین مسیر شده ای
معجزه های خداوند هرلحظه تو زندگیت پایدار تر
روزیت هزار برابر
تنت سلامت
عشقت روز افزون
سلام و درود به شما
خواستم یه تشکر کنم بابت دیدگاه زیباتون که جرقه هایی به ذهن من زد و مرا از زاویه دیگر با ترسهایم روبرو کرد . خوشحالم دوستان ثابت قدم و متعهدی همچون شما در این مسیر جهت الگوبرداری ما هست و خوشحالم از نتایجتون و درک شما …. با ارزوی خوشبختی و سلامتی
راستی من تو چنل تلگرامتون هستم و از اشتراک اگاهی هاتون خواستم اینجا تشکر کنم
از استاد عزیزم تشکر میکنم بابت این سایت و خداوندی که مرا به این جمع هدایت کرده .
خدایاشکرت
سلام، وقتتون بخیر. بنده کارمندی هستم که ترس راه اندازی یه کسب و کار ساده رو داره و افرادی مثل شما رو بارها و بارها تحسین میکنم و از خدا میخوام نگرش توحیدی شما رو به قلبم وارد کنه و از موحدان باشم. با آرزوی توفیق روز افزون برای شما دوست عزیز که مطالبتون چراغ هدایتیه برای امثال من
سلام خیلی ممنون از کامنتون چون شما ترسم رو که اتفاقا همین دیروز داشتم بهشفک میکردم جوابش رودادین، خیلی جالبه من یه سوال برام پیش میاد آنوقت استاد اتفاقا ازشیه فایل میزاره و جالب اینجاس پاسخش در میان نظرات دوستان عزیز پیدا میشه جالبه واقعا!!!!!!….این سایت انگار خودش معجزه س در مورد چند تا چیز تا حالا پیش اومده
سلام سیدعلی خوشدل، خوش کلام وخوش قلم
چقدر من کامنتهای شمارا دوست دارم
هزار ماشالله به درکتون ازقوانین وقتی کامنتهای شما رومیخونم کیف میکنم
ازاون قسمت که گفتین من درکشور غریب 1000 لیربرداروبرو یه هفته براخودت زندگی کن وببین خدا چه پول باشه چه نباشه خدا هست خیلی لذت بردم
چون خودم بامدیریت پول مشکل دارم
انشالله همیشه خوشدل، خوش کلام وخوش روزی باشی عزیزم
سلام آقای خوشدل
سپاس از شما بابت کامنت بسیار زیباتون
اونجایی ک گفتید ترس از ناشناخته ها میاد خیلی منو به فکر فرو برد
واقعا همینطوره ،مسئله ای ک ما ازش ترس داریم و دیگران تجربه و نظرات و باورهای محدود کننده شون رو راجع ب اون ترس ما بیان میکنن ،این باعث ترس بیشتر ما میشه.و باز هم سپاس از شما بابت کامنت های زیباتون.
سلام به دوست عزیزم علی دوسداشتنی وتوحیدی. برادرعزیزم علی جان واقعا برام الگو هستید نگاهی که به خداوند دارید واین همه اطلاعاتی که دارید وبه اشتراک میزارید خداروشکر که هدایت شدم به این سایت ودوستان خوب وعالی مثه شما خیلی دوستون دارم. درپناه خدا.
درود بر شما برادر همسفر، چ خوب ترس،رو توضیح دادید و دیدم خیلی جاها همین ترس از ناشناخته ها مارو عقب میندازه، یکیش اینکه هر بار خواستم از ترکیه برم ب این فکر کردم ک بعد پنج شش سال تازه جا افتادم و زبان یاد گرفتم و درس خوندم دوباره شاید نتونم تو کشور دیگه این کارارو بکنم، یا ترس از شروع کار و بیزینس برای خودم ک میگم الان هم رشته های من خیلی کلینیک زیبایی و آکادمی دارن تو استانبول آیا منم کنار اونا موفق میشم؟ دیروز در حین پیاده روی از خدا خواستم هدایتم کنه و گفتم تسلیمم و دیگه خودم رو ب تو میسپارم خودت راه رو نشونم بده، من ب هر خیری ک از تو بهم برسه فقیرم، البته ک ترس بزرگترین ترمزه، امیدوارم در زمانی ک مورد هدایت خداوند قرار میگیریم ترمز نکنیم و تسلیم باشیم، روز و روزگار خوش
سلام آقا سید علی چقدر خوشحالم که می بینم شما که خیلی خیلی جوانتر از من هستی اینقدر آگاهانه قدم بر میداری به خودم میگم با وجود فایلهای کاربردی استاد عزیزم و الگوهای به این خوبی مثل شما، چرا من خیلی راه دارم فهمیدم شما ریز به ریز داری خودت را میسازی و قدم به قدم تغییر میکنی اما من با کل نگری راهم را گم میکنم ممنونم که اینقدر واضح کامنت میگذاری و چراغی میشی برای مسیر ما هزاران بار خدا را شاکرم بخاطر جوانانی چون شما در پناه الله یکتا باشی و موفق
سلام سید علی جان
امیدوارم ک همیشه تووی مسیر بالندگی و رشد مستدام باشی و دمتم گرم ک اینقدر ب تعهدات پایبندی و اینجوری قشنگ با دل ازشون حرف میزنی خدا برکت بیشتر بهت بده و همیشه بهتر از دیروز باشی
راستی این معقوله ترس و این چالش بزرگ جامعه خیلی ها رو ب خودش درگیر کرده مثلا من خودم از همون مار ک مثال زدی ب شدت وحشت دارم ،هیچ جوره هم توو کتم نمیره ک بخوام ی جایی با ی مار روبه رو بشم و نترسم
پیشنهادت واسه این موضوع چیه؟؟
ممنونم از این ک اینقدر خوش ذوق کامنت دلی میزاری ،
پیروز سربلند شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.
یا حق
درود بر سیدعلی کدنگار
واقعا درس میگیرم از کامنتهاتون سید جان
هروقت استاد فایلی میذارن منتظرم تا ببینم دیدگاه شما چیه و با خوندنش فایل رو بهتر و بهتر متوجه میشم
واقعا که الگوی بسیار عالی هستین برای همه ما و انشالله که بتونیم نهایت استفاده رو ببریم
در پناه الله شاد باشین
به نام خداوند مهربان
سلام خدمت تک تک عزیزان
و یه سلام ویژه تقدیم دوست عزیز جناب آقای خوشدل
واقعا کامنت تون بینظیر بود مچکرم بابتش
من حدودا یه ماه پیش رفتم هندزفری بخرم با این باور که هر چی گرون تر بخری کیفیت جنس میره بالاتر
گرون ترین هندزفری اون مغازه رو خریدم
با چه حسی ؟با ترس ،با یه استرس که نکنه خراب بشه
نکنه یه موقع این همه پول دادم جنس بد بهم انداخته باشه
خنده داره
طرز استفادم چجوری بود جوری باهاش برخورد میکردم که انگاری یه الماس شکننده دستمه مواظبش نباشم میوفته و تق میشکنه که متاسفانه از همین دیروز این ترس هام نتیجه داد و هندزفری دچار مشکل شده و من در پی دلیلم (اینو بگم خوشبختانه تو این مورد دنبال عامل بیرونی نبودم)
و چقدر خوشحالم که خدا در زودترین فرصت جوابمو داد
این توهمه که هر چی زیاد خرج کنی و وسایل گرون قیمت بخری حس دارا بودن بهت دست میده
چون تجربه کردم دارم میگم نه این مورد خیلی تجربه دارم ازش
در این جور مواقع نه تنها اون حس دارا بودن بهت دست نمیده بلکه اون ترس و استرس از دست دادن یا خراب شدن اون وسیله لذت های رو که بدون داشتن اون وسایل گرون هم میتونستی تجربه کنی رو ازت سلب میکنه
در دریایی از ترس و نگرانی و افسوس و حسرت غرق میشی
بینهایت سپاسگزار خدا هدایتگرم هستم که این چنین دقیق هدایتم میکنه و بازهم ازتون سپاسگزارم بابت کامنت های بینظیر تون امیدوارم همیشه و هر جا در پناه الله مهربان موفق و پیروز باشید
سلام،
سید علی عزیز،
کامنت شما من رو یاد ترس گم شدن طلا انداخت،
یکی از دلایلی که من علاقه به استفاده از طلا و جواهر ندارم ترس از اینکه نکنه پاره بشه بیوفته من متوجه نشم، اینکه بخوام هی نگران باشم رو دوست ندارم،
و ترس از زیباتر شدن،خیلی برام ارزشمند نیست یه چیز به خودم بچسبونم تا زیبا یا ارزشمند بشم، خصوصا از وقتی که رو خودم کار میکنم درونم رو زیبا کنم این موضوعات کاملا برام بی ارزش شد،
،و ترس از فکر مردم ، که نشون بدم وضع مالی خوبی دارم،
که خداروشکر با در بند طلا نبودن این ترس هارو هم ندارم،
جمله که گفتید :
اگر داره برای شما استرس میاره اون داره شمارو از ثروت دور می کنه!
یاد حرف استاد افتادم که گفتن، که وسیله باید در خدمت شما باشه نکه شما در خدمت وسیله. وقتی نگران وسیله ای هستی یعنی تو در خدمت وسیله هستی
شما با اجاره نکردن ماشین گرون تر خودتون رو از بند ماشین خارج کردید، در صورتی که توانایی مالیش رو داشتید.
چقدر این جمله تون باور رهایی و باور ثروت بیشتری رو برام ساخت در مورد خرید گوشی، که با درامد یه روزتون گوشی بخرید نه یک ماه.
براتون به قول استاد سعادت در دنیا و اخرت رو ارزو دارم.