پیدا کردن الگوهای تکرار شونده | قسمت 9 - صفحه 2

551 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زینب گنجی زاده گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    سلام به استاد عزیزم

    همه ی چیزایی که شما گفتید و دقیقا همش من داشتم بعلاوه اینکه چندتا هدف باهم شروع میکنم

    مثلا ورزش و زبان و کلاسای شما و کلاسای ادمینی

    بعد براش برنامه ریزی میکنم و روزانه مرتب بهشون میرسم ولی بعد پانزده روز یا یک ماه که نتایج قابل توجه نمیگیرم احساس پوچی میکنم و ادامه نمیدم

    اره منم نتایج کم رنگ باشه سریع نا امید میشم و انگیزه هام از دست میدم ، احساس میکنم رویاهام از من بزرگ تره و من نمیتونم بهشون برسم

    تمرکز کردن و جمع کردن افکارم برام واقعا کار سخت و دشواریه ، یعنی تهش بترکوتم 40 دیقه سر یه چیز میمونم و تشتت افکارم باعث میشه کارهای روزانم دیرتر تموم بشه و احساس کنم همه وقت هم گرفته میشه

    همه پیشرفتم با نتایج مالی گره میزنم ، یعنی اگه روی یه چیزی وقت بذارم و ببینم نمیتونم پول دربیارم احساس میکنم پیشرفت نکردم ، بهبود نداشتم ، ارزش نداره … این درحالی که خوب خانواده ام اینجوری رفتار کردن و منم فکرمیکنم عملی که برات پول نسازه عملا بی فایده و بی ارزشه

    زود خسته میشم و همش پشت گوش میندازم کارهامو ، مسیر موفقیت سخت و طولانی میبینم .

    مرسی بابت این فایل های فوق‌العاده ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    سهیلا مقدمی گفته:
    مدت عضویت: 1012 روز

    «الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَوهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور؛

    او خدائی است که مرگ و زندگی را آفرید تا شما رادر میدان حسن عمل بیازماید و پرورش دهد»

    وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُون”

    «من انسانها و جن را نیا فریدم مگر برای اینکه عبادتم کنند»

    اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیر

    «خدا همان کسی است که آسمان های هفت گانه و زمین هائی همانند آن را آفرید، فرمان او در میان آنها جاری است، همه اینها به خاطر آن بوده است تا شما بدانید خدا بر هر چیزی قادر است»

    سلام بر استادان نو و عشق و آگاهی

    ‌سلام بر دوستان هم مدار و همکلاسیهای مکتب توحیدی و غارنشینان این عصر مدرن

    پروردگارم را شاکرم برای بودنم در این دوران و هم قدم شدنم در مسیر تکاملم در این فرکانس با دوستان نابی که در این سایت در کنار هم یاد میگیریم ،مینویسیم ، می خوانیم و بعضا اشک میریزیم از سر آگاهی و شوق.

    هدف خیلی واژه مقدسیست از نظرم وقتی خداوند انقدر زیبا هدف از خلقت و آفرینش را بیان می‌کند؛

    من شما را آفریدم برای حسن عمل ( احسن و عملا)

    و باز می فرمایند ،

    من شما را آفریدم برای عبادت(لیعبدون)

    من شما را آفریدم برای آگاهی و بیداری و تقویت ایمان (لتعلمو)

    این آیات بیانگر هدف تکاملی آفرینش است که به خود انسان ها باز می گردد.

    وقتی خداوند به این زیبایی هدف آفرینش آسمان‌ها و زمین و جن و انس و مرگ و زندگی را به ما گوشزد کرده پس مگه میشه با انسان‌ها بتونیم بدون هدف مسیر تکاملمون رو طی کنیم!

    درباره هدف هایی که هر بار به عنوان هدف سالانه یا هدف کوتاه مدت انتخاب می کنید اما به آنها نمی رسید، فکر می کنید چه دلایلی باعث می شود که شما باز هم به آن اهداف تعیین شده، نرسید؟

    و باز دوست دارم اینجا خدای مهربانم رو سپاسگزار باشم برای تک تک هدفهایی که داشتم و چه زیبا و قدرتمند با یاری او به آنها رسیدم

    ولی چون سوال استاد درباره هدفهاییست که به آنها نرسیده ایم مجبورم در مورد تنها هدف و بزرگ‌ترین هدفم که هنوز به آن نرسیده ام بگویم

    چون من خیلی عادت ندارم هدف های نرسیده ام را بازگو کنم و مطمئن هستم در زمان درست حتما محقق خواهد شد چون اگر قرار بر نرسیدن بود هرگز در وجود من شکل نمیگرفت

    قبل تر هم در نوشته هایم نوشتم که بیداری من از زمان شیوع پندمیک کوید بود چون در آن زمان فراغت بسیاری داشتم برای تنها شدن با خودم و پیدا کردن ناشناخته های وجودم ، و از همان زمان هدف مهاجرت در من قویتر شکل گرفت

    هر سال به عنوان هدف اصلی در کنار هدف های دیگرم در دفتر هدف گذاریهایم هست و به لطف الله خیلی از هدف هام اعم از روابط کاری مورد نظر ، رشد مالی، مساعل تربیتی دخترم هستی ، خواسته ها و هدف های شخصیم … اکثرا تیک می خورن ولی همچنان با گذشت تقریبا چهار سال هدف مهاجرت من تیک نمی خوره

    اتفاقا اینجا در این مباحث الگوهای تکرار شونده مجالیست که با این سؤال‌ها و پیدا کردن باورهای محدود کننده بفهمم که چه باگی در ذهنم مانع است

    و البته اینم بگم در این مدت عضویت در سایت و تماشای زندگی استاد در سفرنامه و در سریال زندگی در بهشت مطمئن تر هستم که واقعا دوست دارم مهاجرت کنم مخصوصا با اتفاقاتی که این سال اخیر افتاد و همگی از آنها باخبریم مطمئن تر شدم که به من هیچ تعلق خاطری برای گذراندن ادامه عمرم در ایران ندارم،

    «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیر».

    این، به خوبى نشان مى دهد که فشار و خفقان محیط در آنجا که امکان هجرت وجود دارد، به هیچوجه در پیشگاه خدا عذر نیست.

    و البته که قبلتر چون خواهرم 10سالی هست که در المان زندگی می‌کند همیشه فکر میکردم و حتی اقداماتی هم که انجام میدادم برای مهاجرت به اروپا بود ولی این چند سال هدف من مهاجرت به امریکا ،کشور پهناور و پر از نعمت و برکت و فرصت است

    (البته دوباره ذکر کنم که خواهر بزرگ‌ترم10سال پیش با شرکت در لاتاری الان ساکن امریکا هستن)

    و امروز شاید با این سوال استاد من تکاملم را برای رسیدن به این هدف طی میکنم که واقعا چه باورمحدود کننده ای دارم که مقاومت می‌کند برای مهاجرتم که

    1-ایا سهیلا تو وابسته هستی به جایی که در آن زندگی میکنی ؟!

    2-ایا سهیلا تو ترس داری برای روبرو شدن با چالشهای زندگی در فرهنگ و کشوری دیگر؟!؟

    3-یا شاید موضوع جدا شدن از ‌‌خانواده و پدر و مادر است؟!

    4-یا موضوع کار و کسب و درآمد در کشوری دیگر؟!؟

    5- و حتی شاید موضوع مربوط به زبان باشه؟!؟

    6- و یا شاید همسر و فرزندم؟!

    و یا موردهای دیگر !!!!!!! نمیدانم

    ولی مطمئن هستم با یاری خداوند و بودنم در این فضا و در کنار استاد و دوستان و کسب این آگاهی‌های ناب و همفرکانسی جالب با استاد عباسمنش حتما روزی بلاخره در همینجا به دوستان عزیزم مینویسم که هدف من بلاخره محقق شد

    در جستن دل بودم بر راه خودش دیدم

    افتاده در این سودا چون مردم صفرایی

    شمس الحق تبریزی پالود مرا هجرت

    جز عشق نبینی گر صد بار بپالایی

    در پناه الله مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
    • -
      نفیسه محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1635 روز

      سلام سهیلا عزیزم . خیلی ممنونم برای مطلب پر ارزشی که نوشتید .

      وقتی داشتم کامنتت رو میخوندم و گفتی که قصد مهاجرت داری از لابه لای حرفات متوجه شدم که با محیطی که زندگی میکنی به صلح نرسیدی ، در واقع به جای رفتن به جای زیبای جدید و تجربه های بینظیر قصدت فرار از شرایط موجوده … من خودم مهاجرت کردم و در مکان قبلی مشکلات زیادی با اطرافیانم داشتم و من یه جورایی فرار کردم.البته من احساسم خوب بود ،ولی مکان جدید برام شرایط بهتری نساخت چون از شرایط قبلی فرار کردم . باید دوباره قصد و نیتت رو بازبینی کنی چون اینطوری میتونی بفهمی که دلیل خواسته ات چیه ؟ ایا فراره که این موضوع باعث میشه احساست بد بشه و در شرایط بد قرار بگیری ، و موقعیت های نامناسب سرراهت قرار بگیره .یا تجربه زیبایی های بیشتر و نعمت های بیشتره که نتیجه احساسی اش باید حال خوب باشه … و لاجرم جهان شما رو وارد مدار خواسته تون میکنه .

      عزیزم موفق و پیروز باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سهیلا مقدمی گفته:
        مدت عضویت: 1012 روز

        سلام نفیسه جان

        سپاسگزارم از شما که با نگاه قشنگت کامنت منو خوندین و در آن اندیشیدی

        بسیار با این مطلبی که به آن اشاره کردین موافقم و همیشه در تمام موارد هم خودم و هم به دخترم این موضوع را بارها گوشزد میکنم

        دقیقا همین طوره که طبق قانون خداوند احساس خوب =اتفاقات خوب.باید در موقعیتی که هستیم در صلح باشیم و با احساس خوبمون در مدار بهتر قرار بگیریم و همفرکانس بشیم با خواسته های نابمون.

        درسته شاید کمی از کامنتم احساس نارضایتی از شرایط موجود به مشام برسد که البته نمیتونم بگم نیست ولی اینها رو به حساب تضادها میزارم که برام مثه اهرم رنج و لذت مشخص میکنه خواسته من چیست .

        ولی من واقعا از شرایطی که دارم زندگیم ،روابطم ،کارم،عاشقانه هایم در طول روز با خالقم انقدر در صلحم و احساس آرامش دارم که اگر در همین لحظه کوچ کنم از این کالبد خاکی با فراق بال انرا می پذیرم.

        دوست شما سهیلا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1314 روز

      به نام هدایت الله

      درودخداوند برسهیلا دوست داشتنی

      آفرین مرحبا دختر عالی هستی چه قلم خوب داری چقدر باعشق وباحس نوشتی این رو واضح می‌شود از کامنت خوبتون درک کرد وفهمید

      از ته قلبم امیدوارم هر چه زودتر مهاجرت شما محقق پیدا کنه وماهم خوشحال بشیم از شادی شما

      از شما سپاسگزارم بخاطر کلمه ای که به من یاد دادیدمثل

      هدف واژه مقدسیست

      امیدوارم خبر خوبی رواز شما شاهد باشم به امید دیدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      Ehsan Moqadam گفته:
      مدت عضویت: 1928 روز

      درود بر شما سهیلا جان

      سپاس‌گزارم که انقدر زیبا می‌نویسید و آیات به‌جا و دقیقی از قرآن را مترکر میشید

      در مورد این هدف چندتا موضوع به ذهنم اوند که اشاره کنم:

      1. نقش شور و اشتیاق در انجام یک هدف خیلی مهمه، خود من هم مثل شما خیلی زیاد به مهاجرت فکر می‌کنم و حس می‌کنم که خیلی براش انگیزه دارم اما دقیق‌تر که میشم میبینم اینجا هنوز خیلی چیزهایی رو دوست دارم که تجربه کنم و اشتیاقم کم‌رنگ‌تر میشه یعنی حس می‌کنم من با تمام وجودم نمی‌خوام این اتفاق بیفته و مطمئن نیستم دربارش به‌همین دلیل هم هدایت‌ها و پاسخ‌های واضح و قطعی رخ نمیده

      2. به صلح رسیدن با شرایطی که دوست عزیز دیگه‌ای هم اشاره کردن نکته بسیار مهمیه، نباید فراموش کنیم که در جهان فرکانسی زندگی می‌کنیم و جهان رو نمیشه گول زد، لذت بردن از زندگی خیلی عالیه اما اگر احساس ما مسبت به اون خواسته خاص یا اون شرایط خاص جالب نیست بدون شک جهان ما رو با همین شرایط مشابه هح‌مدار خواهد کرد، یعنی خواسته رخ میده اما شما رو به اون احساس مدنظر نمیرسونه، به‌همین خاطرم هست که وقتی از این زاویه نگاه میکنی از یه طرف دلت می‌خواد اون خواسته اتفاق بیفته و از طرف دیگه نه، درصورتی که اگر عمیقاً جهان اون صلح رو دریافت کنه بدون‌شک به مکان دیگه منتقل خواهید شد.

      3. قدم برداشتن برای خواسته برای رسیدن به‌وضوح بیشتر هم مورد خیلی مهمیه. راه‌هایی که ما برای رسیدن به خواسته می‌شناسیم بسیارمحدوده اما هدایت الله نامحدود برای همین ممکنه که ما به این دلیل خواستمون رو نداریم که به شیوه‌های خودمون بسنده کردیم، مثلاً من خودم تصمیم گرفتم قبل از اینکه بخوام به‌طور قطع به یه جای خاص فکر کنم سفر کنم، حتی برای هرچند وقت هم که شد یه جا بمونم بعد تصمیم بگیرم(تکامل رو هم رعایت کنم)

      4. و بحث حفظ حریم امن و نشکستن پل‌های پشت سر هم خیلی خیلی مهمه که فکر می‌کنم همه ما درگیرش هستیم، یعنی می‌خوایم همین آدم باشیم با همین مشخصات و احساسات و افکار و یه چیز جدید رو تجربه کنیم

      امیدوارم که هر جایی که هستید شاد و پیروز باشی دوست من

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    Pari گفته:
    مدت عضویت: 2829 روز

    بنام خداوند رزاق و وهاب

    سلام عرض میکنم خدمت استاد بزرگوارم و یار غارشون مریم جان عزیزم

    سلام دوستان گل

    در مورد سوالات این فایل

    یکی از اهدافی که بهش نرسیدم ایجاد کسب و کار شخصی خودم هست از جمله دلایلی که باعث شده هنوز این هدفم تیک نخوره حوزه مورد علاقه خودم را تا پیدا میکنم زود از انگیزه میافتم تا میام باخونواده مطرح کنم سریع مانع تراشی میکنن تو نمیتونی تو دختری نیاز به سرمایه داری .و منم چون تو هرکاری مهر تایید خونواده باشه برا همین همون اول راه خسته میشم میترسم که تنهایی قدم وردارم بدون تایید پدرومادر و با شکست مواجه بشم

    افزایش درآمدم همیشه فک میکنم حتما باید شغلی داشته باشم تا پول و ثروت فراوانی وارد زندگیم بشه تا یکی هم که میخاد کمکم کن ردش میکنم چون نمیخام مدیون کسی باشم

    خریدن ماشین دلخواهم ایجاد روابط ایده آلم ، جذب شخصیت ایده آلم برای اینا گاهی خیلی مشتاق میشم باورسازی میکنم ولی بعد یه مدت که نتیجه نمیده ناامید میشم

    مهاجرت ،حرف زدن به زبان انگلیسی به صورت حرفه ای که انگیزه لازم اون شوروشوق لازم رو فقط دو سه روز اول دارم بعدش خیلی زود دلسرد میشم .

    استاد جانم الان که دارم اینا رو مینویسم اون ترمزا خیلی واضح اومد بالا و نمایان شد

    ترس از شکست

    انگیزه کافی نداشتن

    شرک خفی ،به خداوند ایمان کافی نداشتن

    ناامید شدن

    عدم توجه به قانون تکامل

    توجه به حرفای دیگران

    تایید دیگران

    وابستگی

    چسبیدن به خواسته

    و شاید خیلی ترمزهای مخفی دیگه که بالا نیومدن

    قلبنا اصن اینطوری به دلایلشون فک نکرده بودم که چرا نمیرسم ولی الان …

    استاد جانم شما با این فایل ها باورهای محدود کننده ما رو آشکار میکنین ترمز ها رو شناسایی میکنیم سپاسگزارم امیدوارم با گاز های که تو فایل های مختلف مطرح کردین بتونیم پارو از رو این ترمز ها برداریم و ماشین زندگیمون دیگه تپق نزنه و روان به مسیر خودش ادامه بده

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    فرهاد مصلی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    مهربان و دوستان نازنینم

    در مورد سوال استاد مطرح کردن

    به نظر خودم زمانهایی که من به اهدافم نرسیدم به این دلایل بود

    عدم تمرکز ، پرداختن به حواشی، نداشتن باور مناسب ، فاصله فرکانسی با اهدافم و عدم رعایت قانون تکامل و ترس از شکست

    و نداشتن انگیزه که من به اهدافم نرسم

    استاد دردوره دوازده قدم قدم اول جلسه ششم

    کامل نحوه صحیح هدف گذاری را توضیح دادید

    اولین فاکتور رسیدن به هدف انگیزه است

    انگیزه به تنهایی کافی نیست

    بقول جیم ران اگر به یک احمق انگیزه بدهیم

    یک احمق با انگیزه داریم

    دومین فاکتور باور مناسب و درک قوانین جهان هستی است

    اهداف و خواسته های ما چطوری شکل می گیرد از نداشته هایم از تضاد های که بهشون برخورد می کنیم

    تضادهای عالی هستند که به ما نشان می دهند چه چیزی را می خواهیم و ما را به وضوح می رسانند

    من خودم این اقدامات انجام می دهم

    روی یک کاغذ تی شکل. یک قسمت تضاد ها را می نویسم و روبروی آن چیزی میخواهم می نویسم.

    بعدش به وسیله تجسم ، عبارت تاکیدی و باورسازی مناسب فرکانسم جهت دهی می کند به روی اهدافم

    باور آیه انا علینا للهدی ( 12 لیل )

    اهدافم بزرگ انتخاب نمی کنم و تاریخ مشخص نمی کنم و دست خدا را باز میزارم

    و اقدامات عملی بصورت متوالی و با تمرکز انجام می دهم

    استاد بارها و بارها این جمله تکرار کردید

    موفقیت و رسیدن به خواسته ها ابتدا انجام ندادن کارهای و فرکانس های اشتباه است و بعد انجام دادن کارهای صحیح و ارسال فرکانس درست متوالی است

    همیشه باید چهار عمل اصلی به خودمان یاد آوری کنیم

    مورد اول: اعراض از ناخواسته ها و انجام ندادن کارها و اعمال نادرست

    مورد دوم :فروانی و امکان پذیر بودن

    مورد سوم : احساس لیاقت و شایستگی و خالق بودن شرایط زندگیمان

    مورد چهارم : پذیرش و تسلیم بودن و دست خدا را باز بزاریم. هدایت بشویم و الهامات به ما گفته میشود را انجام دهیم

    حاصل این اقدامات : کاهش وزن ، مهاجرت شغل جدید ، درآمد بیشتر و روابط عالی ، تفریحات با کیفیت

    استاد عاشقتممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1314 روز

      به نام هدایت الله

      سلام داداش فرهاد گل

      چقدر خوب توضیح دادید و من با مورد چهارم خیلی موافقم

      مورد چهارم : پذیرش و تسلیم بودن و دست خدا را باز بزاریم. هدایت بشویم و الهامات به ما گفته میشود را انجام دهیم

      این مورد راسعی میکنم پررنگ تر کنم بی نظیری پسر از شما سپاسگزارم

      کامنت شما چقدر کاربردی بود برای من

      همیشه درتمام مراحل‌ زندگیتان موفق باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    افسانه نوشادی گفته:
    مدت عضویت: 1879 روز

    سلام خدمت شما استاد خوبم و خانم شایسته ی عزیزم

    هدفی که من انتخاب میکنم و به اون نمیرسم اینه که آزمون استخدامی شرکت کردم دو مرتبه و قبول نشدم ،

    به نظر خودم که اون تمرکز لازم رو نمیزارم روی خوندن و 2 _اینکه نمیدونم چه منابعی باید بخونم تا قبول بشم و اینکه اصلا من قوانین جواب دادن به سوالات رو اشتباه متوجه شده بودم و همین باعث شده بود که من منفی بزنم در این امتحانات و اینو وقتی متوجه شدم که از اون فردی که قبول شد پرسیدم و متوجه شدم ،به همین دلیل که من درصد زیادی رو منفی زدم و رد شدم و واقعا همین موضوع ذهنم رو درگیر کرده چون اصولا آدم درسخونی بودم و برام سخته که الان قبول نشدم و اونم دوبار ایندفعه باید سعی کنم قبلش تحقیق لازم رو درمورد منابع داشته باشم و با تمرکز بیشتری بخونم ممنون میشم اگه کسی هم تجربه ی قبولی در آزمون استخدامی داشته از تجربه ی قبولیش در این آزمون برام بنویسه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    آیدا گفته:
    مدت عضویت: 1754 روز

    خدایا شکرت که همیشه حواست به من هست

    استاد عزیزم سلام

    میخوام امروز از تجربه هدف گذاری این روزام بگم و نتیجه ای که برام داشت

    من حدود دو سه هفته پیش تصمیم گرفتم یک ماه از کارم فاصله بگیرم هدفم این بود که کمردردی که مدت ها اذیتم میکردو برای همیشه خوب کنم

    با اینکه میدونستم من ادم خونه نشستن نیستم ولی گفتم این حتما تصمیم درستیه بهم الهام شده

    بعد از کلی سختی رفتم با مدیرم برای اولین بار صحبت کردم که البته کلی بعدش به خودم افتخار کردم

    و روزی رسید که شروع شد یک ماه مرخصی

    من قانون سلامتی شروع کردم

    هر روز ورزش میکردم و یک روز درمیون استخر میرفتم

    از اونجایی که یه مدتی به این فکر میکردم که روی پای خودم وایستم و کاری که به واسطه پدرم دارم ازش بیام بیرون

    دیگه تو این مرخصی تصمیم گرفتم از کارم استعفا بدم کاری که همه چیش خوب بود ولی میگفتم میخوام روی پای خودم وایستم و به جای خیلی بهتر هدایت بشم

    بعد یهو گفتم حالا که دارم از کار میام بیرون پس مهاجرت کنم کسی که تا الان اصلا به مهاجرت فکر نکرده بود نشست برنامه چید که تا یک ماه دیگه مهاجرت کنه به استانبول

    منی که نه زبان ترکی بلدم نه مدرک زبان انگلیسی دارم نه هدفی دارم برم اونجا چیکار کنم فقط میگفتم من میخوام برم و میگفتم برم اونجا هدایت میشم

    تو همین مدت کم هم کلی ادم شناختم و ازشون مشورت گرفتم که ترکیه زندگی میکردن

    خیلی جدی دنبال خونه بودم اونجا ،رفتم کلاس زبان ترکی استانبولی ثبت نام کردم گفتم تا یک ماه آینده دو تا کلمه یاد بگیرم و همه اینا کمتر از ده روز اتفاق افتاد

    و همیشه و هر لحظه به خدا میگفتم خدایا تو کمکم کن تو مسیر درست بهم نشون بده و داشتم به خودم افتخار میکردم که همچین تصمیم فوق العاده ای گرفتم و دارم فقط روی خدا حساب میکنم

    و اما اتفاقی که افتاد

    منی که تو قانون سلامتی بودم منی که حدود یک سال بود یه قرص سرماخوردگی نخورده بودم به شکل سختی سرماخوردم

    یعنی اون روز به زمین و زمان گله میکردم کلی با خدا بحث کردم گفتم باباااا منکه گفتم به تو میسپارم منکه وابسته دستانت نشدم منکه فقط از تو کمک خواستم چرا باید اینجوری شم اونم وقتی که این همه هدف برای خودم چیدم

    امان از دست ما شاگردهای که به قانون درست عمل نمیکنیم مخصوصا قانون تکامل

    اگه فقط روی خدا حساب کردن بود استاد موقعی که کسی بهش پیشنهاد میده ببرتش امریکا باید قبول میکرد میگفت میرم و خدا هدایتم میکنه ولی استاد به صورت عالی قانون تکامل میدونستن که باید تکاملشونو اینجا طی کنن اینجا به شرایط عالی برسن و بعد خودشون مهاجرت کنن

    خلاصه بعد از یه روز عصبانیت به خودم اومدم گفتم آیدا ببین کجای کارت اشتباه بوده که اینجوری شدی تویی که یکسال بود سرمانخورده بودی این یه نشانه است برای اینکه داری مسیر اشتباه میری

    دیدم میخوام مهاجرت کنم ولی بدون هیچ هدفی فقط میگفتم روی پای خودم وایستم و البته که روی پای خودم وایستادن نبود بازم چون روی پدرم حساب کرده بودم که برام خونه میگیره

    میخواستم از شرکت استعفا بدم به این دلیل که میخواستم روی پای خودم وایستم و البته میخواستم تو محیط خیلی بهتر با ادم های بهتر باشم

    در صورتی که میدونم برای اینکه

    ادم به جای بهتری هدایت بشه باید حسشو همونجایی که هست خوب کنه تا خدا هدایتش کنه به سمت اون محیط دلخواه

    باز با خودم حرف زدم با خودم صادق بودم و دیدم یکی از دلایل اصلیش هم این بوده که داشتم از شرکت فرار میکردم چون با فردی اونجا دوست بودم و وقتی همه چی بهم خورد میخواستم برم که نبینمش برم که دیگه حتی اسمشو از دهن کسی نشنوم که ذهنم بهم بریزه من داشتم فرار میکردم

    فهمیدم که باید باورمو درست کنم تا برسم به اهدافم باید تکاملمو طی کنم تا بخوام مهاجرت کنم

    اینکه به صورت فیزیکی بشینم خونه که همه چیو درست کنم دیدم نشد چون من خودمو همراه خودم دارم اون آیدای همیشگی

    اینو استاد همیشه میگفتن تغییر فیزیکی نتیجه ای نداره تو باید همونجایی که هستی حستو باوراتو درست کنی تا هدایت شی به جای بهتر

    چون اگه با همین باورا بخوای از شرکتی که دوست نداری دربیای بازم تو محیطی میری مثل قبلی یا حتی از رابطه ای که خوشت نمیاد به صورت فیزیکی دربیای باز میری تو رابطه ای با همون ویژگی های قبلی چون تو خودتو داری با خودت میبری

    از این تجربه راضی ام هرچند شاید نتیجه اش چیز جالبی نبود به ظاهر ولی برای من نتیجه درستی داشت

    اینکه باید جایی که هستم حسمو خوب کنم تا به یه محیط عالی دیگه هدایت بشم

    اینکه نباید هیچوقت از چیزی و کسی فرار کنم و بترسم هر کسی و هر اتفاقی تو زندگی یه تجربه است و باید فقط از این دید نگاه کنم

    اینکه زبان انگلیسمو تموم کنم چیزی که هیچوقت براش هدفی نداشتم و نیازی تو زندگیم نمیدیدم ولی وقتی دیدم خیلی دوست دارم مهاجرت کنم فهمیدم چقدر زبان میتونه کمکم کنه

    اینکه من باید تکاملمو طی کنم

    اینکه همیشه بشینم هدف کار هایی که میخوام بکنم ببینم دقیقا چیه آیا دلیلش ترسه آیا دلیلش اینه که بقیه منو تایید کنن آیا دلیلش فرار کردنه آیا دلیلش فقط اینکه به بقیه ثابت کنم من دختر قوی هستم

    میتونم با دلایل اشتباه خودمو گول بزنم ولی جهان و قوانینو نه

    من میگفتم دیگران تو زندگی من تاثیری ندارن ولی دیدم نخیر باورهام چیز دیگری است

    همین مدت همش تصور میکردم وقتی دارم میرم به همکارام میگم دارم مهاجرت میکنم همه چقدر منو تحسین میکنن و اون فرد مورد نظر هم میشنوه و حسرت میخوره از اینکه چرا رابطمون اینجوری شد اینکه به دور و بریام میگم و همه میگن آیدا چه دختر مستقلیه عجب تصمیم خفنی

    خدایا بهت غر زدم که چرا اینجوری شد ولی الان میدونم تو منو همیشه هدایت میکنی به مسیر درست وقتی از زبان مادر پدرم بهم میگفتی این تصمیم درست نیست باید هدف داشته باشی باید تکامل طی کنی و من مقاومت میکردم خودت یه نشونه فرستادی که به خودم بیام

    خدایا من آیدا خیلی خیلیییییی دوستتتتت دارم مرسی که کنارم هستی و منو هدایت میکنه حتی وقتی میرم به بی راهه دستمو میگیری میاری تو مسیر

    همیشه همیشه در کنارم باش

    استاد عزیزم سپاس گزارم به خاطر آموزش های فوق العادتون از اینکه حتی وقتی اشتباه میریم متوجه میشیم داستان چیه و چرا اینجوری شد

    بی نهایت ازتون ممنونم و‌ به امید روزی که از مسیر درست با طی کردن تکاملم بیام و از نزدیک ازتون تشکر کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1314 روز

      به نام هدایت الله

      سلام به آیدای دوست داشتنی

      دختر کامنت خوب وتجربه خوبی رو برای خودت رد پا به جا گذاشتی

      این ایمان ودریافت الهامات خداوند

      میتونه نشانه مسیر درست باشه

      که خیلی خوب از قلبت میتوانی احساس کنی در چه مرحله ای از زندگی هستین

      بسیار تحسین میکنم که توانسته ای با شناسایی تکامل خودت رو طی کنی واون آیدای واقعی که خودت دوست داری بشوی

      بی نهایت سپاسگزارم بابت این قلم خوبت

      بهترینها رو برات آرزو دارم خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      عارفه محمودی گفته:
      مدت عضویت: 1437 روز

      سلام به دختر سرزمینم ایران زمین آیدای عزیز سلام

      سپاسگزارم که کامنتی به این زیبایی و تاثیر گذار نوشتی

      آیداجان چقدر عالی به نکاتی اشاره کردی که منم مثل شما درگیرش شدم و بودم و شاید هم هستم.اولین کاری که همیشه کردم فرار بود حالا این فرار به هر نحوی بود قطع دوستی قهر کردن بود و یا هرچیزی که آرامش منو بهم می زد و یا باعث یادآوری میشد سعی می کردم پاک کنم یا اگه مراسمی بود نرم و… بود

      وقتی شما نوشتید

      اینکه باید جایی که هستم حسمو خوب کنم تا به یه محیط عالی دیگه هدایت بشم

      اینکه نباید هیچوقت از چیزی و کسی فرار کنم و بترسم هر کسی و هر اتفاقی تو زندگی یه تجربه است و باید فقط از این دید نگاه کنم”

      چقدر منو برد توی فکر چقدر دید منو بازترکرد

      مرسی آیدای عزیز که کامنت نوشتی برامون تشکرسپاسگزارم.

      برات آرزو بهترین ها رو دارم منتظر خبرهای خوبت درسایت هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    رضا بهزادی گفته:
    مدت عضویت: 3277 روز

    نا امیدی نا امیدی نا امیدی!

    درد من نا امیدیه! -_-

    همیشه خدا تا یاد دارم این حس مسخره و مزخرف باهام بوده و هست!!! ول کنمم نیست!

    یعنی تا یاد دارم از حتی سنین کم، نه از بچگی، چون به شدت پر انرژی و پر شور و شوق بودم تا نوجوانی و قبل از خدمت سربازیم، حتی خود الانم به وقتش کاملا شور و حرارت و عشق و انرژی ازم میباره با اینکه فکر میکنم واژه ای غریب شده واسم این چیزا، ولی اکثر اوقات میتونم بگم درگیر حس ناامیدی هستم، و شروعش تقریبا از دوران خدمتم شروع شد و پشت بندش بخاطر بلاهای مختلفی که سرم اومد و شکست ها و اشتباهات و بلاهای مختلف، مخصوصا یکیش کار نکردن و کار پیدا نکردن و سرزنش های هم خودم هم دیگران!

    کلا هم انگار کرم دارتم که باید همیشه به گذشته فکر بکنم! نمیدونمم باید باهاش چیکار بکنم، چجوری درستش کنم و بیخیال بشم این عارضه رو! کلا هم هر کاری میخوام بکنم که بلند شم و تکونی به خودم بدم و مسیری رو شروع کنم یا ادامه بدم، یه چیزی میشه که خراب میشه یا نتیجه نمیگیرم و با کوچکترین مانع یا نتیجه نگرفتن خیلی زود دلسرد و ناامید میشم! دلیلش رو خودم به نظرم شکست های مختلف و نتیجه نگرفتن های گاه و بی گاهی هست که توی مسیر زندگیم از سنین کم باهاشون مواجه شدم و دست و پنجه نرم کردم و دیگه اینو پذیرفتم انگار یه جورایی، کلا یه جور اعتیاد مزخرف دارم به احساس ناامیدی انگار یا به هرچیزی که هی کمک کنه به قوت گرفتن این تو وجودم! مثلا با اینکه همیشه به شدت به آهنگ های داریوش و ابی و فرهاد و این دست خواننده های محبوب قدیمی و یا یه سری آهنگ های خاص مخصوص خودم (متال گوش میدم چون دیوانه گیتار الکتریک هستم و شده حتی گاهی به خودم گفتم نکنه نباید گوش بدم! ولی باز به خودم گفتم بابا حرفای دیگرانو ول کن خزعبلاتی بیش نیستن! چه ربطی داره آخه! من با خود ساز گیتار الکتریک حال میکنم و سبک هارد راک و متال و راک کلا، همشم بیشتر آهنگای بی کلام گوش میدم چون واقعا عاشق گیتار الکتریک هستم و یه متال هِدِ واقعی! بارها به خودم گفتم به چرت و پرتای دیگران و جامعه مزخرف گوش نده آخه چه ربطی داره! کسی موزیکو درک نکرده و نفهمیده اونوقت میان راجبش نسخه میپیچن! اینهمه آدم موفق و هنرمند واقعی و عاشق هست توی موسیقی و سبکای مختلف مخصوصا متال و هارد راک، اونوقت جامعه ما درگیر چه خزعبلاتیه!) که دوست دارم و همیشه گوش دادم، اعتیاد دارم یه جورایی و به شدت دوسشون دارم و انگار توی وجودم حک شدند این آهنگ ها ازبس که باهاشون همزاد پنداری میکنم! و شاید جامعه امروزی مخصوصا نسلای جوان کلا با این چیزا و آهنگ ها میونه ای ندارن، من با اینکه بارها و بارها سعی کردم گوش ندم یا پاکشون کردم کلا از همه زندگیم، ولی باز بعد مدتی مثلا که کلی تغییر کرده بودم و یا مسیری رو خواستم پیش برم و ضربه خوردم یا ناامیدی اومده سراغم، دوباره برگشتم به اون آهنگا و همه رو دوباره گرفتم یا دانلود کردم! :) این یه مثالش بود، که به ذهنم پررنگ اومد و گفتم بگمش، ولی خیلی چیزای دیگه هم هست. بارها تغییر کردم و مسیرمو عوض کردم و کلی شور و شوق داشتم و خواستم کمک خودم بکنم اما با نتیجه نگرفتن و موانع، زود ناامید شدم، این در حالیه که من تو سنین کم مخصوصا کودکی و نوجوانی اصلا دیوانه وار عاشق چالش و حل مساله و روی مشکل و موانع رو کم کردن بودم و اصلا نشدی توی کارم نبود و نشدی وجود نداشت واسم! باید به چیزی که میخواستم میرسیدم! اما رفته رفته خیلی چیزا عوض شد.. دیگه اون آدم سابق نشدم.. :) :) لامصب انگاری هم میدان موانع هست واسه من کلا زندگی و قوانین این جهان!

    مثلا یه نمونش با کار کردن روی دوره حل مسائل خیلی شوق ورم داشته بود و امید درونم زنده شده بود و فکر میکردم دیگه این نقطه عطف زندگیم خواهد بود و کلی موفقیت و رسیدن به اهداف و شروع تحولات بزرگ توی زندگیم خواهد بود، و حتی کامل هم تمومش نکردم و تو قدم چهارم بخاطر مسائلی موندم و نشد قدم چهارم رو برم اصلا! بخاطر یه چیزای مزخرفی که پیش اومد واسم، اصلا حتی نمیخواستم بیام نظر بذارم دیگه چون مدتیه دیگه نظر هم نمیذارم مخصوصا روی این چند فایل مربوط به الگو، این در صورتیه که تو این یکی دو ماه اخیر مخصوصا با دوره حل مساله به شدت فعال و با روحیه شده بودم! و مدام پیگیر بودم و نظرم میذاشتم ولی با پیدا شدن موانعی و یه چیزای خیلی مزخرفی بدجور خورد تو برجکم و ناامیدی اومد سراغم باز و بیخیال شدم بازم همه چیزو!

    مدتهاست فکر میکنم ازبس دیگه من از تنهایی لذت بردم و تنها بودم و فسیل شدم تو این مبحث و خودم از عمد نخواستم هیچ رابطه ای رو داشته باشم حتی با قوم و خویش و نزدیکای خودم حتی خانواده خودم! واقعا به عشق نیاز دارم به عشق به عشق به عشق، این در صورتیه که توی این حس و این مقوله به خودم واقعا عالیم و واقعا عاشق خودم هستم و خودمو دوست دارم، همه رو دوست دارم، اما چی بگم..

    من ازبس با هیچکس حرف حتی نزدم و تو خودم بودم و به هیچکس اجازه ندادم وارد حریم خصوصیم بشه، خودم پزشک و روانشناس و روانکاو خودم بودم، به این نتیجه رسیدم که از بین میرم و دارم خودمو از بین میبرم، خیلی حرفه به این نتیجه برسیا! :) بعد از همه اینا احساس میکنم واقعا باید ارتباط برقرار کنم و یه آدم یه فرد کاملا هماهنگ و دوست داشتنی و آرامش بخش میتونه به شدت کمک کننده باشه و بخاطر اونم که شده من مجاب بشم حرکت کنم و احساس متفاوتی رو تجربه کنم و بلند شم خودمو زندگی رو اهدافمو خواسته هامو احساساتمو به چالش بکشم با کمک اون، حتی خود الان غروری دارم که به زور دارم این حرفو میزنم! چون میگم به شدت سرسختی میکنم و میکردم با این احساس و این حس که باید حتما کسی باشه و آدم باید رابطه داشته باشه و خودش تنها نباشه و فلان..! نه! من کاملا اوکی بودم با تنهاییه خودم تو زندگیم و همیشه هم رو این حرفم موندم حتی تمام هم سن و سالهای خودم و حتی کوچیک تر از من، نسلای جدید همه رابطه دارن و ازدواج کردن و بچه دارن حتی، ولی من از خود کوچیکی میگفتم اصلا و ابدا همچین چیزی نیست! و من هیچوقت ازدواج نمیکنم و اصلا …….. (سانسور میکنم :) ) فلان فلان رابطه و ازدواج و دختر.. :) الان که دیگه 38 سالمه.

    فقط من نمیدونم قراره جواب داده بشه به این سوالایی که پرسیده میشه تو این سلسله فایل ها؟ یا اصلا خود همینکه ما مثال هامون رو میزنیم و به توضیحات فکر میکنیم و کامنت میذاریم، خودش به جواب میرسوندمون؟ این شده واسم سوال که توی همه این قسمت ها که میایم به توضیحات گوش میدیم و مثال میزنیم طبق سوالاتی که ازمون پرسیده شده و کامنت میذاریم، آخرش جواب قراره بده استاد یا خودمون به جواب میرسیم ؟؟ یعنی قراره برسیم؟؟؟

    خلاصه.. بگذریم.. حرفای دل بود.. شما جدی نگیرید :)

    این زندگی پوشتش به ماست.. (به من یعنی که هست والا!)

    راستی سلام! :)

    در پناه رب و فلان و بیسار..

    … Dead man walkin

    -_-

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      ابراهیم گفته:
      مدت عضویت: 1395 روز

      سلام رضای عزیز

      پسر خوب و زبر و زرنگ،پسری که اهل حل مسئله ای و جسوری و شجاع

      تمام وقت نشستی نوشتی اما از نشدن ها و ……میدونی چرا؟بخاطر اینکه اینو تو ننوشتی بلکه اون قسمت ذهنی نوشته که دوست داره تو رو از بهشت بیرون کنه.بله رضا جان هر لحظه به موفقیت‌های گذشته ات نگاه کنی پر از محصوله و پر از نعمت و حرکت وشجاعت و تحسین.اما وقتی به گذشته با حال مقایسه و ….نگاه کنی چیزی بهت نمیده جز کوچیکت میکنه

      با توجه به اینکه منم این مشکل برگشت به گذشته و مقایسه رو داشتم و الان هم کمتر دارم اما اینم میدونم که این تیر شیطانه برای اینکه منو وارد وادی جهنم که همون افسردگی و حال بد کنه.رضای عزیز اینو محکم بهت میگم صلات کن و صدق بالحسنی کن یعنی یکسره از نعمتهای خدا که بهت داده صحبت کن و شکرگزاری کن ،ورودیهات رو کنترل کن و یکسره فایلهای استاد مخصوصا فایلهای توحیدی تو گوشت باشه و گوش کن و هر وقت نجوای شیطان که همون منفی های گذشته است به ذهنت رسید بگو که شیطان داره میاد و من شکرگزار خدا هستم که صداش رو از صدای تو میشناسم وشناختم و الان وقت شکرگزاریه،شروع کن به یاد آوری نعمتهای گذشته و حال وآینده ات.برادر بزرگوارم فعلا تا حالت برگرده به حال بهتر و بهتر و عالی فقط وفقط تمرکز کن به فایلهای امید بخش و توحیدی و فعلا فایلها و دوره های خودشناسی رو بزار کنار .انشالله وقتی احساستون بهتر شد و تثبیت شد بدنبال خودشناسی هم برو.آقا رضا تو بنده خوب خدایی و خدا دوستت داره و دائم در حال نگاه به تو هست تا بهش برگردی.توحید و باور توحیدیت را زیاد کار کن

      مراقب خودت باش و به امید خدا منتظر نوشته های مثبت قشنگت هستم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    ندابشارتی گفته:
    مدت عضویت: 1383 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا

    در رابطه با این سوال و نرسیدن به اهداف،

    من هدفم باشگاه زدن بوده

    و با الهام گرفتن از همین سری فایلهای ناب الگوهای تکرار شونده،متوجه شدم باید از کار قبلم،که مربی گری در یک باشگاه به مدت سه سال بود و مواجه شدن با الگوی تکرار شونده ی دیرکرد در پرداخت ،شجاعت به خرج دادم و تصمیم گرفتم یکجا بایستم و با خودم رو برو بشم که چرا دارم این وضعیتو تحمل میکنم

    در نهایت ،درخواسته پرداخته به موقع دادم و نشانه پشت نشانه،الهام پشت الهام،که ازین‌مجموعه باید بیای بیرون

    برای هدفم ،قدم اولو برداشتم و در کمال احترام و حال خوب از کارمو تقریبا 80 90 تا شاگرد خدافظی کردم

    رفتم دنبال باشگاه و جا

    چون هدفم استقلال و کار برای خودم بوده

    این روزها ،نسبت به روزهای اول ک از باشگاه اومدم بیرون،کنترل کردنه نجواها برام سخت تر شده

    البته خیلی کمتر از سالهاوماههای قبله زندگیه من قبل از اشنایی با استاد

    راستش،احساس میکنم من از منظر توحیدی عمل کردن،به شدت ضعیف هستم

    خیلی تلاش کردم رو حساب‌شاگردای قدیمم که ساکن یک منطقه هستن،دنبال جا و باشگاه نگردم

    و با خودم این باورو تکرار میکردم که خدای من،هرجای دنیا باشم،ادمهارو به سمت من هدایت میکنه

    ولی در عمل ،همش دنبال ملکی هستم که خیلی دور نباشه به اونها!

    هروز با انبوهی از پیامهای شاکردام،مواجه میشم که پس کی باشگاه میزنی ما بیایم منتظر خبرت هستیم

    ولی من این روزها ،در همین پروسه دارم تلاش میکنم اموزه هامو،زندگی کنم

    هربار با هر تصمیم،میسنجم که ببینم کدوم باور،داره هدایتم میکنه

    چه از روز اول که بمن گفتن باید بست بشینی توی املاکی تا فایل خوب برات پیدا کنن چه این روزها که یک فایل مناسب خدا برام فرستاده که البته بازهم نمیدونم رو‌حساب کدوم ترمز،هنوز این فایل صد در صد نشده!

    و مشکل برق داره!

    که توی همین مورد هم،متوجه شدم من دارم قدرتو میدم به برق و‌میگم‌ باید صبر کنم تا اداره برق کنتور جدا بده تا من در این باشگاه مشغول بشم!

    در صورتی که باید ببینم من چقدر خدارو قبول دارم که در لحظه میتونه برای من کارهارو اکی کنه

    انقد این شرک و توحید،با توجه به این سی سال زندگی،در من جابه جا نهادینه شده ،که این روزها،با فایل های استاد و همزمانیها در فایلهای توحیدی و سفرنامه،و تکرارشون ،دارم تلاش میکنم این هدف،برام مثل روز اول تازه باشه و ذوقو شوقمو از دست ندم

    چون به اندازه ی مشرف بودن به خودم،متوجه شدم که همین باور پیچیدگی و سختیه چگونگیها و ایمانه نصفه نیمه به قدرته خدا،تا به امروز منو از اهدافم دور و در نهایت رهاشون کردم

    اینکه،همش به راهای مغزم اعتماد داشتم و به اولین مانع که میخوردم فکر میکردم خب دیگه !پس تموم

    اما این روزها،میگم نه!خدا من نمیدونم چجوری

    فقط بهم الهام کن اولین قدمو،و درجا عمل و قدمه بعدی بهم گفته میشه

    یا پروسه ی مجوز گرفتن و پلمپ نشدن!

    همش معیارم این شده که جاییو بگیرم که با استاندارهای قانون باشگاه زدن اکی باشه

    بعد ازینور میگم،چرا داری پیچیدش میکنی

    قانون اون چیزیه که تو باورش داری

    اگه فکر میکنی پلمپ میشه،پس تو ایده ال ترین جارم بگیری پلمپ میشی

    پس یه جارو بگیر که کارتو شروع کنی نمیخواد،به چیزهایی فکر کنی که هنوز اصلا اتفاق نیفتاده

    در واقع بازم شرک!

    قدرت دادم دست قانونه اداره ورزش!!

    به نظرم اینکه 95درصد جامعه،مثل هم زندگی میکنن ،اینه که اصلا دنبال اینکه چرا دارن یه کارایی میکنن ،نیستن و از اول برده ی شرایط و قوانین و بیرون از وجود خودشون هستن

    اما توی این سایت،من دارم یاد میگیرم که چقدر ندا ، عامله

    هدف از خلقته‌من،چی بوده

    این نبوده که بیام گوسفند بار،چند صباحی زندگی کنمو برم

    هر بار که متوجه ریشه ی رفتارام و افکارام میشم،انگار یه چیزه جدید کشف کردم و زنگ میزنم به ابجی لیلا(لیلا بشارتی) با ذوق براش تعریف میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  9. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1332 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته مهربان

    سلام به همه دوستان ثروتمندم

    موضوع: هدف

    توی این فایل زیبا گفته شد چه دلیلی هست که ما به هدف نمی رسیم .

    حقیقتا من جز آن آدمهایی هستم که هرسال ایام نوروز هدف گذاری میکنم و بیشتر ، هدف رسیدن به موفقیت مالی هست را می نویسم . و تعهد هم می دهم ولی باز آخر اسفند که میشه نگاه می کنم می بینم که هنوز نقطه اول هستم و آن تحول‌ مالی که در انتظار ش بودم رخ نداده و البته نگران می شوم .

    من فکر میکنم یک علت مهم اینکه، دوره های استاد را استفاده میکنم فقط دارم به اطلاعات و آگاهی های خودم اضافه میکنم و هی داره این آگاهی ها روی هم انباشته میشه و عمل نمی کنم .

    بله پاشنه آشیل من عمل نکردن به تمرینات استاد در دوره ها است ، علتش هم شاید ترس باشه و هنوز ماندن در نقطه امن را دوست دارم ، پس اگر راهکارهای غلبه برترس را ادامه بدهم حتما به هدفم می رسم ،

    در پناه الله یکتا شاد ثروتمند و سلامت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    یگانه بانو گفته:
    مدت عضویت: 772 روز

    پروردگارا! شکر میگویم تورا بخاطر اندیشه زیبایی که نثارم کردی، در آن روزی که بسیار ناامید بودم تا راه جاده افسردگی را ببندم.

    سلام دوستای با عشق خودم، حال دلتون عالی و خدایی……

    برخلاف الگوهای تکرار شونده قبلی که باید کلی فکر میکردم و پیدا میکردم اونارو

    درمورد این موضوع بدون اندکی درنگ دقیقا میدونستم که چه الگویی داره تو همه ی ناکامی های هدف های تعیین شده ام تکرار میشه.

    صدها بار شده هدفی مشخص کردم، براش کلی وقت گذاشتم و برنامه ریزی کردم، استارت زدم، جلو رفتم ولی به محض اینکه یه روز نتونستم طبق برنامه پیش برم و کارهای لازمه رو انجام بدم، یا ناقص و به نحواحسن انجام ندم.با این طرز فکر که دیگه برام جواب نمیده و به نتیجه نمی‌رسم.دلسرد شدم و دیگه ادامه ندادم.

    بارها بارها بارها برام پیش اومده در هر زمینه ای

    یه مثال میزنم: تصمیم گرفتم روی باورهام کار کنم، اینکه چیکار کنم و چه قدر زمان بذارم.به محض اینکه یه روز به هر دلیلی نتونستم کار کنم روش، دیگه ولش کردم گفتم بیخیال دیگه جواب نمیده.

    باشگاه میرفتم چند روز بخاطر فوت پدربزرگم که باید میرفتم شهرستان و نتونستم طبق برنامه پیش برم.بیخیالش شدم و ادامه ندادم.

    باورم این بوده باید برنامه ریزی هام به صورت مستمر و به نحو احسن انجام بشه تا نتیجه بده.به محض اینکه کارها طبق این باور پیش نمی‌رفت گویی که شرطی شده باشم سریع پیغام استاپ به مغزم داده میشه و منو متوقف می‌کنه از ادامه مسیر.

    هر روز که میگذره بیشتر دارم درک میکنم که:

    « آدمی یا داره نون باورهاشو میخوره یا چوب باورهاشو»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: