چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم - صفحه 40 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-23 04:47:072024-11-23 04:49:23چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 16 آذر رو با عشق مینویسم
مقاومت از چی میاد؟؟؟؟
از باور محدود تو طیبه
از اینکه نمیتونی قبول کنی! بدون که باورای محدودت قوی هستن و باید باورهای قوی براش بسازی
امروز تو جمعه بازار شدیدا مقاومت داشتم ، به جایی که وایساده بودم و جایی بود که خلوت بود و دور از شلوغی بازار و دور از در اصلی بازار، که هر هفته میرفتم اونجا وایمیستادم و میفروختم
از صبحِ بسیار بسیار زیبایی که چشم هامو به این جهان هستی باز کردم و بی نهایت داشتم لذت میبردم بنویسم
از اینکه اول صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و قشنگ احساسم رو با تجسم سعی کردم یکی کنم
وقتی با مادرم حاضر شدیم بریم جمعه بازار ،قرار بود ساعت 12 بریم خونه یکی از فامیلامون تا برای تولد پسرش که یک سالش بود ،ببینیمشون
و دعوتمون کرده بودن
من همه اش میگفتم چرا قبول کردیم امروز بریم ، امروز نمیتونیم زیاد بفروشیم و از این حرفا ، و میگفتین برای شنبه باشه ،مادرم گفت طیبه اشکالی نداره میریم جمعه بازار از اونجا میریم ناهار خونه شون ،یه روز نریمبرای فروش چی میشه
ما ساعت 9 سوار اسنپ شدیم و 10 رسیدیم بازار
مادرم بهم گفته بود ، طیبه دیگه ورودی بازار نمیری وایستی ، گفتم چرا؟ گفت به این دلیل که هفته پیش نگهبانا گفتن واینستا و برو ، که البته بعضی نگهبانا میگن و خیلیاشونمیگناشکالی نداره
و برای خودت ارزش قائل باش و نرو اونجا
درسته اونجا ورودی اصلی بازاره و فروشت چند برابر بیشتر از داخل بازاره
ولی دیگه نرو اونجا و با من بیا ، یه جا میرم ، درسته بالای پله هاست ولی مشتری رو خدا میرسونه
اینارو که میگفت تو دلم میگفتم آره درسته
ولی خدا نگفته که برو تو جای خلوت وایسا ، با این فکر که نگهبانا اونجا هیچی نمیگن وجای خلوت فروشت کم باشه
انقدر مقاومت ذهنم زیاد بود که نمیدونستم فکری که دارم درسته یا غلط
وقتی رسیدیم ، رفتیم کنار ساختمون کوشک وایسادیم ،مامانم گفت ببین چه منظره زیبایی داره ، کل تهران دیده میشه
من چند هفته شد که اینجا گل سر میفروشم و حتی اینجا ازم عمده گرفتن
بعدش گفت خب بیا وسایلامونو بچینیم
بهش گفتم مامان اینجا؟؟؟؟
اینجا که پشت بوم حساب میشه و از پله ها کسی نمیاد بالا که بره سمت رستورانش ، تازه این هفته هم هوا سرده جلو پله هارو با چادر برزنتی گرفتن و دو تا در کوچیک جا گذاشتن که هر کس خواست بره بالا
با این حرفا و توجیح ها داشتم میگفتم که اینجا کسی نمیاد و از بالای ساختمون ، پایین بازارچه رو نگاه میکردم و میگفتم خدایا کمکم کن
میدونم که به گفته استاد عباس منش ،باید اصل رو یعنی تو رو اول ببینم ،وگرنه حتی اگر خلوت ترین جا هم باشم مشتری میشی برای من
مدام سوالاتی به ذهنم میومد
بعد مادرم نشست و گفتم مامان بشین چهره تو رو طراحی کنم
گفت باشه و نشست
وقتی داشتم کار میکردم ،مامانم میگفت طیبه وقتی تو کار میکردی آدمایی که رد میشدن به کار کردنت نگاه میکردن
بعد من چون هنوز کامل بلد نیستم و ضعف دارم تو طراحی مدل زنده ،نتونستم ادامه بدم و مدام میترسیدم که خوب در نیاد و آدما ببینن و بگن بلد نیست طراحی کنه و یه جورایی میترسیدم و اعتماد به نفسمو پایین میاورد
یاد حرف استاد طراحی افتادم ، میگفت که وقتی ضعف دارین تو طراحی ،اعتماد بنفستون پایینه
اگر زمان بذارین و پشت سرهم کار کنین پیشرفت میکنین و هرچقدر مهارتتون بیشتر بشه اعتماد به نفستونم قوی میشه و اگر موقع طراحی جمعیت زیادی بهتون نگاه کنن ، اصلا اذیت نمیشین ،چون کارتونو دارین درست انجام میدین
وقتی دیدم دارم اذیت میشم ، به مامانم گفتم ولش کن ،فقط بینیتو طراحی کردم
و بعد که پایین بازارچه رو نگاه کردم دوباره اون سوالا رو پرسیدم
به مادرم گفتم ، تا ساعت 12 کم مونده ،مادرم گفت بذار یکم برم دور بزنم و بیام بریم
وقتی رفت من نشستم و گوگل درایومو باز کردم و برای خدا نوشتم
به نام ربّ
سلام خدا جانم ربّ ماچ ماچی من
من الان با ماما اومدیم نشستیم طبقه بالای جمعه بازار کنار ساختمون کوشک هنر ،
یه سوال دارم ازت
درخواسته البته
جواب این سوالمو بهم بده
و هم اینکه درخواستمو جواب بده
استاد عباس منش میگفت که شما یه مغازه ای که تو پایین ترین منطقه شهره رو در نظر بگیرین که یه عالمه مشتری داره که تو کوچه پس کوچه های شهره
و یه مغازه رو تو شلوغ ترین جای شهر رو ببینین که هیچ مشتری نداره
خدایا خودت میدونی که دقیقا سوالم چیه و درخواستم چیه
میدونم که باید این باورو داشته باشم که تویی که داری مشتری میفرستی حتی در خلوت ترین جایی که باشم
ولی بالاخره انسانم و با کلی باورهای محدود
ازت میخوام کمکم کنی ، بهم ایمانی بدی که حتی در اینجایی که هستم هم مشتری میشی برای من و آینه دستی و گردنبندای انارم رو میخری
یه نشونه بهم بده که قلبم آروم تر بشه و ایمانم به اینکه تو در خلوت ترین جا هم مشتری میشی ،قوی بشه
نمیدونم چجوری سوالمو بیان کنم ، تو خوب میدونی سوالم چیه کمکم کن
یعنی من نرم ورودی بازار که جمعیت زیاده ؟؟؟
و چرا باید اینجا وایسم ؟؟؟؟؟
به این فکر مادرم که بهم گفت طیبه اینجا نگهبانا هیچی نمیگن
و میگفت من دو هفته که اینجا وایسادم نزدیک 3 میلیون فروش داشتم تو این جایی که میگی رفت و آمد کمه
نمیدونم واقعا
هیچی نمیدونم
خدای من
ربّ من
خودت بهتر میدونی درخواستمو
دیگه خودت یادم بده که چشمم به این نباشه که تو شلوغ ترین جا برم و به عوامل بیرونی که شرک هست ، چشممو نندازم
تو این مدت که من میام جمعه بازار ،بارها شده که شرک ورزیدم و حتی تو ورودی بازار که کلی مشتری میاد ، وقتایی که شرک ورزیدم اصلا مشتری نداشتم
و وقتایی که تسلیم بودم نذاشتی 5 دقیقه بیکار باشم دائم کارت میکشیدم و خرید میکردن
حتی هفته پیش که یک ساعت تمام توی اون شلوغی مشتری نداشتم ، و وقتی طلب بخشش کردم و عاجز بودنمو بهت گفتم برای من به یکباره مشتری شدی
اینارو میدونم ، اما چه کنم که باورهام محدودن و دلم میخواد بهم یاد بدی
که این درس و یاد بگیرم که اصل تویی و هرجا باشم چه در جای خلوت و چه در جای شلوغ
در هر دو ،تویی که داری مشتری میشی برای من
خدای من تویی قدرتمند و من عاجزم در مقابل تو
ربّ من کمکم کن تو آگاهی و دانایی تو بگو چه کنم
من فقط میخوام یاد بگیرم خدا ،یادم بده که هرجا هستم اصل رو که تویی همیشه یادم باشه و بدونم که کلی مشتری میشی
البته درخواستمم دارم که از آینه دستی و گردنبندام بخری که ایمانم رو قوی کنی
چون با دیدن اینکه تو این مکان مشتریم میشی ،باورم رو به اینکه همه جا تو میتونی برام مشتری بشی قوی میکنی
سپاسگزارم ازت
میدونم که جواب میدی
چون اون روز تو دل تاریکی شب یادمه که چجوری برای من مشتری شدی و آینه دستی گرفتی ازم
یادمه روزی رو که اولین بار اومدم دست فروشی پفیلا،تو پل طبیعت ،تو دل تاریکی شب بهم گفتی پفیلاهاتو اینجا زیر نور کم تابلو بذار و ازم خریدی
سپاسگزارم
وقتی اینارو نوشتم تو گوگل درایوم ،ساکت نشسته بودم وداشتم جمعیت رو نگاه میکردم که خرید میکردن ، برخلاف تمام روزهای قبلم توی این یکسال ، که اون حس تقلا برای اینکه آینه دستیام به فروش برن و یا اینکه گردنبندای انارم به فروش برسن رو نداشتم
دلم میخواست این مقاومت ذهمیم برداشته بشه و با دیدن نشونه هاش باورم قوی بشه که خدا همه جا مشتری میشه حتی در خلوت ترین قسمت بازار
ته ته دلم میدونستم که خدا میتونه ، ولی باورای محدودم مانع از این میشدن که باور کنم
باورهایی که از بچگی شنیده بودم
که مثلا
باید بری تو جای شلوغ تا آدما ببینن و بخرن ،جای خلوت بری هیچکس رد نمیشه و کسی کارتو نمیبینه
الان که اینو گفتم یاد مثال استاد عباس منش افتادم
میگفتن تو اینستاگرام همه استوری و فالور جمع میکنن و کلی تبلیغ میکنن که فالورشون بیشتر بشه و دیده بشن
اما اصل رو باید رعایت کنن تا مشتری خودش بیاد حتی تو اینستاگرام
وقتی داشتم از اون بالا که حالت پشت بوم بود و نرده چوبی و فلزی داشت پایین رو نگاه میکردم ،نشسته بودم
به تک تک غرفه ها نگاه میکردم و میخواستم ببینم کدوم غرفه تو اون مکان شلوغ مشتریش زیاده
همینجور داشتم نگاه میکردم و هیچ کس از پله ها نمیومد بالا
چشمم افتاد به پله های آهنیش ، با خودم گفتم جمع کنم برم اونجا بشینم که جمعیت از پایین ،میان طبقه بالا
وچشمم به یه خانمی افتاد که رو پله ها داشت گرد گیر میفروخت
بعد گفتم نه طیبه بشین سر جات دنبال جا نگرد ،اصل رو یادآور شو به خودت
بارها سوالاتمو از خدا پرسیدم
ولی باز هم داشتم جمعیتو نگاه میکردم
یکم بعد حس کردم زیادی دارم فکر میکنم و گفتم طیبه رها کن بذار خدا کارشو بکنه ،تو سوالتو مطرح کردی ، از این لحظه ات لذت ببر
وقتی توجهمو به آدما دادم و درمورد سوالم فکر نکردم شروع کردم تو پینترست ،به طراحی های طلا و جواهرات نگاه کردم
همین که نگاه میکردم متوجه شدم که چقدر جمعیت داره زیاد میشه تو طبقه بالای سمت کوشک هنر
برام جالب بود
گفتم خدا میدونم که تو آدما رو فرستادی تا بهم بگی ببین خلوت نیست و اگر من بخوام ،آدمارو میارم این قسمت از بازار ، و همینجور نشسته بودم که دیدم یه دختر که رو سرش از گل سرای مادرم هست اومد تا از پله ها بیاد بالا
چهره اش خیلی آشنا بود ،با دقت که نگاهش کردم دیدم همون دختر طراحی هست که اومده بود ورکشاپ رایگان که هر هفته یک شنبه میرم و یه بار اومده بور و عکسمو رایگان برای من طراحی کرد
وقتی منو دید سلام کرد و بغلم کرد و گفت داشتیم با دوستم صحبت میکردیم میخواست گل بخره و میگفتیم یعنی از این گل سرا از کجا باید بخریم
چه جالب که داشتیم اینارو میگشتیم و اینجا دیدیمت
و دو تا ازم گل قرمز خرید و رفتن
یه لحظه با خودم گفتم طیبه ببین ، دقت کن
مگه میشه تو این تهران به این بزرگی ، دختری رو که فقط یک بار در ورکشاپ دیدی و معلوم نبود که دیگه ببینیش یا نه ، دقیقا الان اومد ازت خرید کرد
اومدن بالا و گل گرفتن و دوباره رفتن پایین
حتی نرفتن سمت کوشک و یه قدم اونور تر نرفتن ، انگار خدا فرستاده بود تا ازم بخرن و برن پایین
با اینکه قبولش کردم ، اما ذهنم مقاومت داشت، میگفتم نه اینا که برای مادرمه و پولشو خودش برمیداره
نقاشیا و گردنبندای انار منو که نخریدن
و الان که فکر میکنم دلیلشو متوجه میشم
مادرم باور داشت که خدا تو اون جای خلوت بهش مشتری رو میاره
ولی من باور نداشتم ، و مقاومت داشتم
و میگفتم چجوری آخه ؟ خدا نگفته که برو خلوت ترین جا وایستا و راحت بشین ،چون هیچ نگهبانی کاری نداره
و جلو در ورودی بازار نری که پر نگهبانه و میگناونجا نفروش !
بازم نمیدونستم چیکار کنم
ولی آروم نشستم تا ببینم چی رخ میده ، یه جورایی درسته ته ته دلم بود که فروش داشته باشم
اما از یه طرفم آروم بودم و دلم میخواست یاد بگیرم که خدا چجوری میخواد بهم یاد بده و توجه میکردم
آرامشم از این بود که بارها توی این یکسال ، جواب داده بود بهم و باورامو قوی کرده بود ، یه حسی بهم میگفت اگر آروم باشم نتیجه رو میبینم
همین که دوباره نشستم ، دیدم دوباره یه خانم از پله های پایین اومد و یه راست اومد 3 تا گل سر برداشت و گفت حساب کنید و خیلی راحت کارتشو داد
و دوباره همین خانم هم بدون اینکه بره سمت رستورانش یا کوشک ،دوباره با همسرش برگشت و از پله ها رفتن پایین
دو بار داشت یه مدل مشتری تکرار میشد
صد در صد این برای من پیام و درس داشت
چون قشنگ میفهمیدم و حسش میکردم
با خودم گفتم ببین طیبه ، هر دو نفر اومدن ،گرفتن ،رفتن
انگار ماموریت داشتن که فقط بیان بالا و بخرن و برن
این یعنی چی؟؟؟؟
یعنی باور
باور به اصل
یعنی اگر توباورت رو قوی کنی که هرجا باشی ، حتی اگر خلوت ترین جای بازار باشه ، خدا برای تومشتری میشه
به نظرم این حرفامم از باور محدود میاد که کمی بالا تر نوشتم که خدا که نگفته برو خلوت ترین جای بازار وایسا ،باید خودتم حرکت کنی یا نه
خودتمباید بری جای شلوغ تر
نمیدونم این موضوع رو هنوز کامل درک نکردم ،از خدا میخوام درک صحیحش رو بهم بده و مسیر رو برای من هموار کنه
وقتی بیشتر دارم فکر میکنم و از خودم میپرسم چرا تو اون دو ساعتی که وایساده بودی ،نه از انارات و نه از نقاشیات ،هیچی فروش نرفت ؟!
خدا داشت بهت نشونه میداد تا یکم مقاومت ذهنت از بین بره
خدا نمیتونست از گوشواره یا نقاشیات بخره ،چون تو مقاومت شدید داشتی و نمیتونست بهت کمک کنه طیبه ..
چون طبق باورای تو ،خدا داره بهت پاسخ میده
یه چیزی هم هست ،من باور نداشتمکه تو جای خلوت مشتری میاد برای نقاشیام ،اما چون باور داشتم که خدا صد در صد به یه طریقی جواب سوالمو میده ، شاخکامو تیز کردم و خدا از طریق فروش گل سرای مامانم بهم نشونه داد
تو درخواست کردی طیبه
درسته کسی تو اون مکان چیزی ازت نخرید ،از نقاشی و گوشواره و گردنبند انار ، اما دو تا نشونه بزرگ بهت داد
1 .
اینکه به یکباره اونمکان خلوت رو شلوغ کرد و یادته خودتم متعجب بودی که چی شد یهو ، اینجا که شبیه پشت بومه ،آدما اومدن و حدود ساعت 11 بود که اونجا پر آدم بود
در صورتی که وقتی اومدیم هیچ کس نبود
و مادرم بارها بهمگفت طیبه خودت میگفتی استاد عباس منش میگه هرجا باشین اصل رو یادتون باشه
پس خدایی که مشتری میفرسته تو همین جای خلوت هم مشتری میفرسته
و انقدر مطمئن میگفت که طیبه من اینجا مشتری زیاد دارم ،که معلوم بود باورش قویه که خدا داره مشتری میشه برای گل سراش
یادمه یه بار این فکرو کردم که گل سرو همه استفاده میکنن ولی نقاشی رو نه و این باز باور محدود منه در مورد نقاشی
من باید بیشتر سعی کنم تو دفترم بنویسم تا پیدا کنم باورای محدودمو درمورد نقاشی
و حتی هفته های پیش از مادرم تعداد بالا خرید کرده بودن تو همین مکان خلوت که به نسبت ورودی بازار و داخلش ،خلوت تره
اگر بخوام با عدد بگم
داخل و بیرون بازار اگر 1000 نفر در رفت و آمد بودن در نیم ساعت
اینجا 10 نفر بودن
که خدا بعد نوشتن من و درخواستم ،به یکباره جمعیت رو از 10 به 100 رسوند
این یعنی چی ؟؟؟؟
یعنی اینکه میشه
این محدود بودن ذهن و باورهای منه که مانعم میشه که نتونم قبول کنم که اینجا میتونم نقاشی و آینه دستی بفروشم و گردنبند انار بفروشم
من باید دقیق بشم روی افکارم و دقیق بنویسم و براشون باور بسازم
یادمه وقتی مادرم اومد تا جمع کنیم و بریم خونه فامیلمون برای ناهار
به مادرم گفتم ، من از هفته بعد میرم سر جای خودم که دو ماهه ورودی بازار وایمیستم
اونجا بیشتر میخرن
و من داشتم باز شرک میورزیدم طبق باورهای محدودم
اینو که گفتم 4 تا چوب لباسی که برای دوتاش گردنبندا و گوشواره انارو با سنجاق وصل کرده بودم ،با دو تای دیگه که نقاشیامو که زیر لیوانی و آینه دستی و گردنبند بودن رو گرفتم دستم و کارتخوانمو گرفتم و مادرم گفت طیبه بارم سنگینه ظرف گلامم با خودت تا دم در مترو ببر و منم جمع کنم بیام
وقتی همه رو برداشتم ،انقدر سنگین بودن که دستم درد میکرد ، نقاشیام یه دستم و گوشواره های انارم یه دستم آویزون بود و با دستام دو دستی ، ظرف بزرگ گل سرارو گرفته بودم و راه افتادم
از مسیری رفتم که چند ماه پیش روی سکو اولین بار رفتیم نشستیم و آینه دستی میفروختیم که نگهبانا میگفتم اونجا میشه بشینیم و فروش خوبی داشتیم ،که اون موقع من قیمتای نقاشیمو از 80 تا 180 گذاشته بودم
که الان قیمت نقاشیام از 110 تا 390 شده
وقتی رفتم ،خواهرمو دیدم که جلو در ورودی بازار وایساده و جای من که قبلا وایمیستادم با پسرش داشت گل سر میفروخت
وقتی رد شدم و رفتم ، تو راه چند تا مشتری ازم خرید کردن و همه گل سر خریدن و هیچ کس از کارای خودم نخرید
ولی آروم بودم
میدونستم باید اول درس بگیرم و توجه کنم و فکر کنم تا ظرفم بزرگتر بشه
2.
دومین درسی که تو اون مکان خلوت گرفتم این بود که دقیقا دو تا مشتری که صاف اومدن ازم خرید کردن و صاف همون مسیرو برگشتن
اینا همه نشونه هست
من باید شاخکام تیز باشه که بفهمم که خدا داره چی یادم میده
چون خدا داره به باور های من جواب میده ، و باور من درمورد مکان خلوت و فروش بالا محدود بوده ، اما باور من به اینکه خدا یادم میده و نشونه میده و هدایتم میکنه قویه
خدا از طریق فروش گل سرای مادرم خواست درس رو بهم یاد بده
چون مادرم باور داشت به اینکه تو اون مکان فروش خواهد داشت و خدا مشتری میشه براش و همین هم میشد ،حتی اگه خودش اونجا نبود
کاراش فروش رفتن
دلم میخواد که هم باورای قوی درموردش بسازم و هم اینکه هفته بعد جمعه اگر خدا بخواد و رفتم جمعه بازار ، برم همون جای خلوت
دلم میخواد ایمانم قوی بشه
دلم میخواد قدرت خدا رو ببینم تا قلبمو آروم کنه
دلم میخواد با دیدن تک تک نشونه هاش باورم قوی بشه ، که بگم ببین طیبه ،استاد عباس منش میگفت که همه جا مشتری میشه
اگر دیدی داری تقلا میکنی و به فکر اینی که برم ورودی بازار فروشم بیشتره ،صد در صد داری راهو اشتباه میری
درسته دلم میخواد از ته ته دلم که نقاشیام و انارا فروش برن
اما بیشتر مشتاق اینم که باورم قوی بشه ،حتی اگه فروش نداشتم هم ، دلم میخواد انجامش بدم
دلم میخواد یاد بگیرم که به اصل توجه کنم
میخوام ببینم خدا چه درس های دیگه ای میخواد بهم یاد بده
درسته وقتی دارم مینویسم که میگم دلم میخواد که برم هفته بعد همون جای خلوت ، ولی هنوز مقاومت رو حس میکنم که نرو ،مگه دیوونه شدی جای پر فروش بازار و در ورودی بازارو ول کنی و بیای بشینی اینجا که چی بشه
ولی هرچی میخواد بشه بشه
میخوام سر این تصمیمم با وجود تمام تردید هام و ترس هام و نگرانی هام که آیا فروش میرن نقاشیام و گردنبندام یا نه ، وایسم و ادامه بدم
چون وقتی به تجربه های قبلم نگاه میکنم و مرور میکنم ، میگم چرا که نه
یادت بیار که خدا روز سه شنبه که رفتی پل طبیعت و شب بود و تاریک، روی اون پلی که کنار پله های پارک آب و آتش بود ، چجوری مشتری شد برای تو و 280 ازت آینه دستی خرید
حتی بدون اینکه به پولش نگاه کنه خرید کرد
وقتی خدا تو تاریکی شب بارها برات مشتری شده ،تو جای خلوت هم مشتری میشه
فقط باید آروم باشی و مشتاق این باشی که یاد بگیری و ایمانت رو در عمل نشون بدی
وقتی ریز تر میشم و به قول استاد شاخکامو تیز میکنم چقدر چیز یاد میگیرم
مثلا همین الان که نوشتم اصلا نفهمیدم دارم چی مینویسم یهویی یه سری درک هایی رو کردم و تصمیمم رو نوشتم
حالا ادامه مسیرم رو بگم که پر از عشق بود و عشق
وقتی مشتری اومد و من کنار سکو وایسادم تا گل سر بفروشم
نگهبان اومد ، میشناختمش
بارها دیده بودمش و با موتور میومد رد میشد و منو میدید هیچی نمیگفت
نه فقط منو ،به همه دستفروشا هیچی نمیگفت
انقدر مودب بود و با احترام
بهم گفت ببخشید میگم، میشه جمع کنید
الان از دوربین دیدن و بهم گفتن بیام بگم
و من گفتم چشم و برگشت بهم گفت که ببین از این به بعد یه کاری کن ،من میبینم هر هفته میای
وقتی اومدی جاهایی وایسا که دوربینای بازار نبیننت
یا زیر دوربینا وایسا ،یا کنار اون درختی که مسیر دوربین روگرفته وایسا
و داشت به من راه نشون میداد که راحت بفروشم
که گفت اگرم نگهبانا گفتن یکمبرو بگرد و دوباره بیا سر جای خودت ،اما الان واینستا اینجا و برو
که منم گفتم میخوام برم امروز زیاد نمیمونم بازار ،منتظرم مادرم بیاد
وقتی مشتریا خرید کردن و من دوباره راه افتادم تا طرفای مترو رفتم
یکم چرخیدم و یهویی گفتم من چرا نمیرم وایسم در ورودی مترو تا بفروشم و هرموقع مامان اومد باهم بریم
وقتی رفتم حدود 5 تا قطار فکر کنم مسافرارو پیاده کرد تو ایستگاه حقانی ،منم همینجور آروم بودم و هی از گل سرای مادرم میگرفتن و چند باری اومدن به نقاشیام نگاه کردن و چون قیمت هاشونو نوشته بودم دیگه نمیپرسیدن و میرفتن
تا اینکه یهویی دو نفر زن و شوهر گردنبند گرفتن و پشت سرش یه گوشواره خریدن
همین که داشتم جواب میدادم به مشتری ، حفاظت مترو اومد گفت برو و من جمع کردم و منتظر موندم تا مادرم بیاد
الان میفهمم که استاد عباس منش میگفت خدا به باورای تو هست که پاسخ میده یعنی چی
من باور داشتم که تو شلوغی مترو فروش میره و خدا مشتری میشه برام ، اما باور نداشتم به اینکه تو قسمت خلوت بازار خدا مشتری میشه
و این سبب میشد که فروش نداشته باشم
و البته باورای محدود دیگه هم دارم برای نقاشیام که باید قوی بشن
وقتی با مادرم رفتیم ،توی قطار دوتا گل سر مادرم رو خریدن و باهم رفتیم خونه فامیلمون
وقتی رسیدیم بر خلاف تصورمون مهمون داشتن و ما با کلی وسیله به دست رفتیم
وقتی ناهار خوردیم و بعد از ظهر داشتیم صحبت میکردیم دو سه بار تصویر فروش کارامو قشنگ دیدم و حتی به خنده ،به پسر عموم گفتم ،ببین الان این تصورو کردم
که وسایلامو آوردم و میگم اینا کارای من هستن ،هرکدومو بخواین بخرین ،کارتخوان هم موجوده و گفتم و دوتایی خندیدیم
بعد به عموم گفتم و بازم خندیدیم
انقدر واضح داشتم میدیدم که دارم کارت میکشم که انگار رخ داده بود
جدیدا وقتی تصور میکنم انقدر واضح میتونم تصور کنم که جدیدا از وقتی تمرین ستاره قطبیم رو انجام میدم ،تجسمم قوی تر شده
وقتی گفتم و گذشت ،به پسر عموم گفتم بیا من و تو یه گوشه بشینیم ،من کاغذ آوردم ،بیا مدل من بشو و من چهره تو طراحی کنم ،که سریع گفت باشه و رفتیم تا طراحی کنم
حالت کلی صورتشو که کشیدم گفت نمیخواد دیگه بکشی و گل یا پوچ بازی کردیم
و باقی مهمونا و صاحب خونه داشتن صحبت میکردن
نمیدونم که چی شد یهویی دیدم گل سرا دست مهمونشونه و گفت بیار بقیه وسایلاتم ببینیم
به طرز شگفت انگیزی بدون اینکه من چیزی بگم خودشون خرید کردن و از انارای من 450 فروش رفت و با کارتخوان کارت کشیدم
امروز کلا با فروشم تو مترو 650 فروش داشتم
وقتی شب برگشتیم و عموم مارو رسوند خونه ، داداشم گفت یکی از انارایی که با صدف درست کردی رو بده ببرم برای همکارم که صدفارو بهت داده که هدیه بشه و تشکر بابت صدفا
یهویی دیدم مادرم گفت طیبه دو تا هم انار بده که بشه سه تا و پولشو میدم
و بعد با خنده گفتم براش آینه هم میخری
گفت باشه و من میخوام از بیرون کادو بخرمچه بهتر که از تو بخرم
و یک میلیون ازم خرید کرد
خیلی خوشحال بودم نقاشیام داره کم کم فروش میره با قیمتای جدید
میدونم که اگر تابلوی برگ و گردنبند طلا رو با برگ درخت درست کنم و برم به طلا فروشیا صد در صد نتیجه میاد
چون ایده شو خدا بهم داده که دارم قدم هاشو برمیدارم
امروز من یه درسی هم گرفتم
من از صبح به فکر این بودم که میخوام یاد بگیرم و دیگه تقلایی برای فروش کارام نداشتم که کلا 1 میلیون و 650 فروش داشتم
این فروشای من اولین فروشام برای تکاملم برای نقاشیه
و مینویسم تا به یاد بیارم این روزهارو که از کجا و چگونه شروع کردم
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم که به من این همه نعمت و فراوانی عطا کردی در این روز زیبا
و کلی درس یادم دادی
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
خوشحالم از اینکه به قدری در کل روزم احساس فوق العاده داشتم که حتی نوشته های روزم ،به قدری طولانی بود که سایت خطا داد و گفت طولانیه و دوقسمتش کردم
ادامه رد پای روز 17 اسفند رو مینویسم که از اول روز تا شب اتفاقات به هم پیوسته بودن ،
سایت به خاطر طولانی بودنش خطا داد و دوقسمتش کردم
و قسمت دو رو هم اینجا گذاشتم
ادامه قسمت 1
قسمت 2 روز بهشتی 17 اسفند
بهش گفتم راستش خواهر زاده ام عاشق نقاشیه و دلش میخواد کار کنه ،خیلی دوست داشتم روز اولی که اجازه دادین که بیام کار کنم ، بیارمش، اما ششم ابتداییه و قدبلندی نداره
اینو که شنید گفت خیلی خوبه چرا نیاوردیش
دفه بعد تو یه پروژه جدید بیارش ببینم کارش چجوریه ، اگر خوب کار کنه تعطیلات تابستون کار جدیدی بود بگو بیاد کار کنه
اصلا حرفاش به قدری آرامش میداد که من حس میکردم دارم با خدا مستقیم صحبت میکردم
چون هرچی من میگفتم قبول میکرد
اصلا متعجب بودم از این همه تایید
همون روز اولی که درخواستمو کردم و گفتم اگه میشه کار کنم به سرعت قبول کرد
میدونم که همه اینا نتیجه به صلح رسیدن من با روحم و کار خداست که داره برای من هموار میکنه مسیر رو
منو یاد خدایی که تو این یکسال از سایت استاد عباس منش شناختم مینداخت
چون من به وضوح این آرامش عمیق رو حس میکردم ،
از روز اولی که صحبت کردم و این جمله رو گفت
بدون اینکه به این فکر کنه که من تا حالا نقاشی دیواری انجام ندادم و یا ممکنه که دیوار رو خراب کنم ،گفت برو لباس کار بیار و بیا و اعتماد کرد
(داخل پرانتز مینویسم ،چون میخوام درکش برام عمیق تر بشه :
دقیقا صحبت خدا که از استاد عباس منش شنیدم که از آیات قرآن هم بارها به شکل های مختلف گفته که وقتی که تازه کاری و میخوای مسیر آگاهی رو ادامه بدی و میگی هیچی نمیدونم و از خدا میخوای هدایتت کنه و با همه خطاها و اشتباهاتی که داشتی و یا ممکنه داشته باشی ، بدون معطلی به قدری بی نیاز هست که بی قید و شرط و بی توقع ، بهت میگه خوش اومدی بنده من ،راه تو روشنه من دوستت دارم و الان که خواستی کمکت کنم، وارد زندگیت میشم به شکل های مختلف
در مسیر ربّ و صاحب اختیارت با عشق وارد شو)
این یعنی چی؟؟؟؟؟؟
یعنی خودِ خودِ خدا با باورهایی که ساخته شده بود ،از بی نهایت دستانش داشت با من صحبت میکرد و از این حرف ها این پیام رو به من رسوند، که به توانایی هات اعتماد دارم چون تو میتونی ،چون من بهت کمک میکنم از بی نهایت دستانم
و روز اولی که یک شنبه 12 اسفند ، قلمو داد دستم و گفت کار کن و من با کمی ترس کار میکردم که یه وقت دیوار رو خراب نکنم
مدام میومد و میگفت اصلا نترس ،و نگران نباش ،نقاشیه و قابل اصلاح
خراب هم بشه ،درستش میکنیم
(اینجا یاد حرفای خدا افتادم که از زبان استاد عباس منش شنیده بودم و آیاتی که تکرار شده بود برای من
اینکه حتی اگر شرک داشتی و یاد حضرت ابراهیم افتادم که تکاملی ترس هاش رو تبدیل به توحید در عمل کرده بود
اینکه وعده خدا برای اینکه لاتخافی و لاتحزنی رو یادم آورد
اینکه رها باش تا کارهات راحت پیش بره
اینکه باورهای محدودت هم میتونه قوی بشه و راهش اینه که باید با تکرار و استمرار و ادامه دادن ،روی باورهای محدود رنگ سفید بزنی )
و ادامه داد دیواره دیگه ،با یه رنگ درست میشه ، رها باش و بذار قلمو حرکت کنه اصلا نترس اگر بترسی نمیتونی پیشرفت کنی
“من بارها این جمله رو از زبان استاد نقاشی در پاساژی که میرم ورکشاپ رایگان شنیده بودم که بذار دستات حرکت کنه ،درگیر نقاشی کشیدن نباش
بذار آزادانه حرکت کنه و شکل بگیره ”
درسته خطا و اشتباهاتی ممکنه داشته باشی ،اما با یه رنگ میتونی درستش کنی و اگر پر رنگ بود با رنگ سفید که روش بکشیم و چند بار تکرار بشه ، بالاخره سفید میشه و درست میشه
( و دوباره حرفاش منو یاد خدا انداخت
اینکه خودتو دوست داشته باش و بی قید و شرط خطا هات رو بپذیر و عاشقانه ببخش خودت رو و شروع کن که اصلاح کنی
و نذار احساس گناه مانع از ادامه مسیرت باشه
این خطا ها رو که فهمیدی و سعی در قدم گذاشتن در مسیر درست کردی ، خدا کمکت میکنه تا رشد کنی )
من به صورت عملی که آگاه بودم در تک تک لحظات امروز داشتم تک تک صحبت های استاد عباس منش رو در کار نقاشی دیواری تجربه میکردم
مدام با هر باری که میومد یادم بده ،میگفت اصلا نترس و
نگرانم نباش
میخوای یاد بگیری ؟؟؟؟
پس رها باش و به نقاشیت نگاه کن و از اینکه داری کار میکنی لذت ببر
هرچقدر بیشتر مشتاق باشی و رها باشی ، همونقدر سرعتت بیشتر میشه
و در این چند روز که میگفتن میتونی زودتر بری و من میگفتم بذارید یکی دیگه رنگ کنم و میخندید و من این فرکانس آرامش رو از لبخندش میگرفتم که میگفت خیلی خوشم میاد که علاقه داری که کار کنی و یاد بگیری
تو مطمئن باش اگر همینجوری پیش بری ، خودت پیشرفت میکنی و سریعتر پیشرفت میکنی و زرنگ باشی، به هرچی میخوای میرسی
(و باز هم یاد خدا و حرفاش افتادم که این یک سال از زبان استاد عباس منش بهم گفته بود
اینکه پارو و قایق ،هرچی داری بنداز تو دریای نور من و رها باش که جریان هدایتم تو رو به جایی که میخوای میرسونه و راضیت میکنم
از مسیر لذت ببر که راهش رو در تمرین ستاره قطبی بهت یاد دادم
هر چقدر بیشتر در عمل ، توحید رو اجرا کنی و قدم برداری و تجربیاتت رو پشت سر هم در عمل تجربه کنی ،به همون میزان تکاملت سریع تر میشه
اونجا بود که انگار خدا داشت بهم میگفت تو شاگرد خوب منی
دارم میبینم که داری تلاش میکنی و اگر ادامه بدی هرچی بگی موجود باش ،همون لحظه موجود میشه
کافیه که تکرار باورهای قوی رو هر روز مثل آب و غدا برای کنترل ذهنت تکرار کنی تا تبدیل به باور بشه و بتونم کارهات رو طبق درخواست هات انجام بدم )
خدایا شکرت
وقتی تو راه بودیم از من سوالاتی پرسید
گفت که ، میگفتی داری نقاشی میفروشی ؟ چیا میفروشی
چجوری میفروشی
گفتم من آینه دستی و زیر لیوانی و گل سر و چیزای دیگه میفروشم ،برسیم خاور شهر نشون میدم کارامو
و پرسید چجوری میفروشی که گفتم با مادرم میفروشیم و گفت اینکه تلاش میکنی خوبه اما سعی کن طراحیت رو قوی کنی
اگر ببینم طراحیت قوی هست در کشیدن چهره کارای سخت تر رو میسپرم بهت تا انجام بدی
بعد شروع کرد از شهرش و اینکه کرد زبان هست صحبت کرد و درسهایی هم از این صحبت هاش گرفتم که درمورد جسارت به مهاجرت کردن بود
تو راه خیلی صحبت کرد ،اما تاجایی که یادم بیاد مینویسم
وقتی رسیدیم خاورشهر و جلو در مدرسه پسرانه ، هوا بسیار بسیار عالی بود زیبا و آفتابی و گرم ، شروع کردن دو نفری تمام رنگ و قلمو و پمپ رنگارو خالی کردن و منم پالتومو درآوردم و لباس کامو پوشیدم و گفتم میشه عکس بگیرم از قبل کار و بعد کار ،آقای خدا گونه یه نگاهی کرد و لبخند زد و گفت اشکالی نداره عکس بگیر و همکارش گفت به هیچ کس اجازه نمیده عکس بگیرن ،اما به شما اجازه داد تا عکس بگیری و حتی وقتی گفتی بذارم تو پیجم حرفی نزد ، میتونی بذاری پیجت و سفارش بگیری تا با همدیگه تیمی کار کنیم
و گفت آقای بسیار خوبیه و خیلی مهربونه و به همکاراش کار میگیره و تا کار کنن ، و خسیس نیست که کار رو فقط برای خودش بخواد به قدری ملک و ماشین و همه چی زیاد داره که دیگه فقط عشقش و لذتی که میبره براش مهمه ،این باورو داره که کار زیاده و به همه میرسه و به قدری ثروتمنده که نیازی نداره دیگه کار کنه ،اما عاشق کارش هست و دوست داره و ادامه داده
و این نکته هم توجهمو جلب کرد که هر دو از خوبی های همدیگه به هم میگفتن و به نکات مثبت هم توجه میکردن
(این حرفاش رو که شنیدم بازم یاد خدا افتادم اینکه از زبان استاد عباس منش شنیدمکه میگفتن ،
علاقه ات رو و کاری که عاشقشی رو که اگر پولی در قبالش دریافت نکنی و حاضری رایگان کار کنی رو پیدا کن ، و ادامه بده ،مطمئن باش ثروت و پول خودش میاد سراغت
تو مهارت هاتو بیشتر کن
و دقیقا نه فقط آقای نقاش خداگونه بلکه همه افرادی که ثروتمندن و الان به قدری پول دارن که نیاز به پول و کار کردن ندارن ،اما دارن تلاش میکنن و دوست دارن که کار کنن
و عشقی که دارن ،حالشون رو عادی میکنه
که جمله امام علی رو که میگفتن دو نوع رزق داریم
رزقی که تو دنبالش میری و رزقی که اون دنبالت میاد، به بادم اومد )
خدایا شکرت
و من عکس گرفتم و هرچی میگفتم رخ میداد دقیقا برانگیختگی در روابط رو به چشم میدیدم و آقای خداگونه سریع شروع به طراحی اولیه با رنگ آبی کاربنی کرد
منم به دقت نگاه میکردم
و همکارش که پشت وانت نشسته بود ، تخصصش این بود که زیر سازی میکرد و با پیستوله رنگ میکرد تا دیوار رو آماده نقاشی کنه که ما طراحی کنیم
دیدم یه کاردک بزرگ برداشت و قسمت هایی از دیوار رو که رنگا برداشته شده بودن رو صاف میکرد ،گفتم میشه منم انجام بدم گفت نه خودم انجام میدم ، اما کمی که گذشت ،دوست داشتم منم کاری انجام بدم و رفتم و دوباره گفتم میشه من کاردک بکشم به دیوار
حرف جالبی زد
گفت گرد و خاک میشی
ولی برای من مهم نبود ،چون عاشقانه عاشق نقاشی کشیدنم و هر کاری مربوط به نقاشی باشه با عشق انجامش میدم
گفتم نه چیزی نمیشه و انجامش میدم
وقتی آقای خداگونه به من گفت بیا قلمو بردار و من شروع کردم به دور گیری کادر هایی که خط گذاشته بودن ، تا بعد راحت تر داخل کادر هارو با رنگ پر کنیم ، اولش سختم بود و دستم کچ شد و رنگ آبی کاربنی از خط زد بیرون و به رنگ زمینه که طلایی بود رفت
یهویی همکارش بهم گفت اگه سختته کار نکن بذار من انجام میدم ، بعد آقای نقاش خداگونه گفت که نه اصلا هیچی نگو ، بذار کار خودشو انجام بده
بالاخره که باید یاد بگیره
خودش بلده و انجامش میده
و دوباره به من گفت اصلا نترس و نگرانم نباش اگر خراب شد درستش میکنیم کاری نداره
بذار خشک بشه آخر سر رنگ میزنیم
به این راحتی و آسونی
ادامه بده
(دوباره حرفاش منو یاد خدا انداخت
به قدری رفتارهاش خداگونه بود که مدام تو دلم میگفتم خدا ،دقیقا تویی داری با من به صورت مستقیم و بدون هیچ واسطه و نشونه ای داری صحبت میکنی چون من دارم تک تک حرفاتو با حرف های آقای خدا گونه دریافت میکنم
اینکه مدام از زبانش بهم گفتی نترس و نگران نباش
آیه 7 سوره قصص
که بارها نشونه دادی به من
اینکه میگی اصلا همه چی ساده و طبیعی رخ میده ،این قانون جهان هستیه ،کافیه که نترسی و نگران نباشی و رها کنی ،دیگه خودش رخ میده
بترسی رشد نمیکنی )
وقتی ادامه دادم کم کم دیدم دارم خط ها رو صاف رنگ میکنم و در همون لحظات داشتم به اینکه چقدر انسان های خوبی هستن و همکارش هم پاره ای از وجود خداست فکر میکردم تا فرکانسم رو خوب ارسال کنم
وقتی آقای خداگونه داشت صدام میکرد ، سختش بود که فامیلی منو تلفظ کنه
گفت خانم مزرعه ؟؟ گفتم مزرعه لی
گفت چقدر سخته میشه ما مزرعه بگیم و یا لی ؟لی راحت تره انگار فامیل بروسلی هستی
من اولش گفتم هرجور که راحت ترین بگین
اما ته دلم دوست داشتم فامیلیمو کامل بگن
یهویی دیدم برگشت گفت ،نه خودت بگو اگر کامل نگیم میشه و یا کامل بگیم
من چیزی نگفتم و از درونم گفتم کامل باشه بهتره
که باز هم داشتم با فرکانس هام و بدون اینکه صحبتی کنم این پیام رو فرستادم و دیدمهر بار میگفتن خانم مزرعه لی و یاد گرفتن
برام جالب بود ، با اینکه گفتم هرجور راحتین ،اما درست و کامل گفتن ،خانم مزرعه لی و یاد گرفتن
وقتی زمینه هارو رنگ کردیم و تموم شد
قلمو تخت ریز رو داد دستم گفت شروع کن
طراحیارو انجام بده
اولش کمی ترسیدم ،با اینکه نقاشیم خوبه و طرح نقاشی دیواری گرافیکی بود و گل و برگو پرنده داشت ، دوباره گفت شروع کن
خراب بشه چی گفتم بهت ؟؟ درستش میکنیم
با یه رنگ درست میشه پس شروع کن
مدام آیه لاتخافی و لاتحزنی برای من تکرار میشد
وقتی طراحی میکردم ، نکاتی رو به من گفت و به قدری با آرامش میگفت که باز هم یاد خدا می افتادم که خدا داره با آرامش یادم میده و من یاد نقاشی افتادم که روز اول تا 4 روز باهاش کار کردم و با جدیت و چند باری با عصبانیت به من گفت سرعت بده به کارت و سریع کار کن اینجا نقاشی دیواریه و رنگ روغن نیست که بخوای آروم کار کنی و البته من کلی ازش درس یاد گرفتم
انگار خدا میخواست با این جدیت به من بفهمونه که جدی باش در کارت و تمرکز داشته باش به نقاشی و سرعت داشته باش مثل مومنتوم تا پیشرفتت سرعت بگیره
وقتی من راه افتادم و خط ها و طراحی هارو روان تر کار کردم انگار یه اعتماد به نفس خاصی میگرفتم و هی تکرار میکردم ،آره میشه ،تو میتونی طیبه ،تو لایقشی و به قدری حالم خوب بود و انرژی بالایی داشتم که دیوار رو که طراحی میکردم ،شروع کردم به صحبت کردن با دیوار
گفتم سپاسگزارم که مشتاق بودی تا من بیام و روی تو نقاشی بکشم ،
راستش وقتی صبح حاضر میشدم که برم ،افکاری میومد که نجوای ذهن بود و سعی کردم کنترلش کنم
مدام میگفت چرا میری خاور شهر اونجا منطفه اش پایین تره ،میری اونجا نقاشی بکشی ،نقاشیت دیده نمیشه
همون لحظه گفتم چه ربط داره، میدونستم این افکار از کجا میان ،از باورهای محدودم که از بچگی بالا و پایین شهر رو برای من تعریف کرده بودن
اما با دیوار عاشقانه صحبت کردم و سپاسگزاری کردم خیلی دلم میخواست دیوار رو بغل کنم و از خدا سپاسگزاری کنم اما نتونستم پیش دو نفر همکار نقاش این کار رو بکنم
اینجا بود که فهمیدم که هنوز حرف مردم برای من اهمیت داره
و بیشتر از همیشه باید روی خودم کار کنم
وقتی چند قسمت رو گل و پرنده و برگ کشیدم
یه قسمتش جا نشد که پرنده بکشم ،به آقای خدا گونه گفتم ،جا نشد پرنده بکشم ،با لبخند خدا گونه همیشگیش گفت ، اشکالی نداره بیا اینجا تو اینیکی کادر که من کار میکنم و خالی مونده پرنده رو بیارش اینجا یه گل خوشگلم بکش که پرنده بشینه روی گل
درسته که شهرداری این طرح اصلی رو به ما داده ،اما دیوارها بزرگن و ما باید جوری جا بدیم طرح هارو که خوب دیده بشه
این تویی که میتونی بچینی و دستت بازه برای چیدن و طراحی کار ، یه طرح کلی هست ، اما نقاش تویی، که اضافه میکنی و یا کم میکنی
دستت بازه ،پس راحت باش و کار خودت رو بکن
( دوباره یاد حرف خدا افتادم که بارها از زبان استاد عباس منش شنیده بودم
میتونید با افکار و رفتار و فرکانس هاتون زندگیتون رو به هرشکلی که دوست داشتین خلق کنین
مهم نیست چه گذشته ای داشتین هر لحظه که بخواین میتونین تغییر بدین زندگیتون رو
و در قدم اول جلسه دو تمرین ستاره قطبی ، دوره 12 قدم که باب راس میگفت یهویی تصمیم عوض شد میخوام تو آسمونم یه سری ابر بکشم که اینجا دارن واسه خودشون زندگی میکنن
و گفت هیچ اشکالی نداره که یه دفه تصمیمم عوض شد
اتفاقات خوشگل اجازه بدین بیفته
فقط نگاه کنین و تصمیم بگیرین و انجام بدین
نقاشی نقاشی شماست ،دنیای شماست ،بذارین هرچی میخواین توش اتفاق بیفته )
تمام صحبت های، نقاش خداگونه ، همه و همه یادآوری بود که تک تک صحبت های خدا رو برای من داشت تکرار میکرد
که من بارها از زبان استاد عباس منش شنیده بودم و اینبار به یه شکلی داشتم میشنیدم که فکر میکردم همه این آموزه ها جمع شدن و در امروز که من فرصت نکردم هندزفری رو تو گوشم بذارم و به باورهای قوی گوش بدم ، انگار خدا خواست پاسخ بده به حرف دلم
آخه من وقتی لباس کارم رو پوشیدم جیب نداشتم که گوشیمو بذارم تو جیبم و مثل روزای قبل موقع کار به باورهای قوی گوش بدم
تو دلم گفتم یعنی تا شب که اینجام نمیتونم گوش بدم ؟ چجوری باورهای قوی رو تکرار کنم
وای خدای من ،الان متوجه شدم که چرا امروز، من حس میکردم که از طریق آقای خدا گونه دارم باخدا صحبت میکنم که حتی این حس رو داشتم که مستقیم دارم با خود خدا صحبت میکنم
اولش که داشتم رد پامو مینوشتم این به فکرم اومد که نکنه شرک باشه میگم مستقیم دارم با خود خدا صحبت میکنم و به اون آقای خدا گونه قدرت میدم
اما الان جوابم داده شد که نه شرک نبوده ،وقتی دیدم نتونستی به باورهای قوی گوش بدی ، کاری کردم که طبق آرامشی که داشتی و با من هماهنگ بودی ،قسمت خداگونه اون فرد رو برای تو کشیدم بیرون و خودت با افکارت که سعی داشتی خودت رو هماهنگ کنی با منبع ، سبب شد که تک تک این باورها در صحبت هاش بهت گفته بشه تا تو کنترل کنی ذهنت رو و به یاد ربّ و صاحب اختیارت بیفتی
طیبه یادته که هر روز در تمرین ستاره قطبی از من میخوای که هر لحظه به یادم باشی و تجسممیکنی
این دقیقا نتیجه نوشته های هر روزت و احساس خوب و تجسمیه که داشتی
خواهستم بهت بگم، که چقدر برای من ارزشمندی که حتی اگر نشه گوش بدی به باورهای قوی ،کاری میکنم که حواست به من باشه ،به ربّ ماچ ماچیت
من همچنان ادامه میدادم و به قدری زمان برای من ایستاده بود که اصلا خستگی حس نمیکردم
مدام همکار نقاش خدا گونه میگفت روزه ای؟ چرا نمیای با ما چای بخوری ؟ روزه نگیر ، داری کار میکنی و الان معلومه که گرسنه ای و نیاز به استراحت داری
بیا یه چای بخور
میدونستم دلیل این اصرار چیه
از همون روز اول که من شروع به کار کردم ،اومد چای بهم بده از زبونم در اومد روزه ام و دیگه نتونستم دروغی که ندونسته گفته بودم رو درستش کنم و ترسیدم و حقیقت رو نتونستم بگم
و تا به امروز این دروغ ادامه داشت
چند روزیه از خدا کمک خواستم که کاری کنه حقیقت رو بگم
و امروز زمانش بود
وقتی اصرارش رو دیدم و آقای نقاش خدا گونه گفت چرا این همه اصرار میکنی ؟ دلیل اصرارت چیه که مثل شیطان داری میگی روزه ات رو بشکن
اصلا دوست داره و روزه گرفته و هر کس دوست داره هرجور بخواد زندگی کنه تو چرا ناراحتی ،من و تو که کافریم چرا باید به عقاید کسی اصرار کنیم که مثل ما بشه
بعد ادامه داد و گفت خانم مزرعه لی، من تا چند سال پیش مثل شما روزه بگیر حرفه ای بودم اما وقتی کار میکردیم و دیگه نتونستم و بدنم جوری بود که نمیشد روزه بگیرم دیگه نگرفتم
منم یهویی زبونم باز شد به صحبت کردن و گفتم من خودمم از سال 94 روزه نمیگیرم ،دکتر گفته نگیر برات خوب نیست
مرد خدا گونه سریع حرفمو متوجه شد ،به همکارش گفت ببین خودش با زبون خودش میگه روزه نیست ،از همون روز اول مشخص بود روزه نیست و روش نمیشد بگه و خجالت میکشید
انقدر اصرار نکن بهش
حتما دوست داره چیزی نخوره ،چیکارش داری
و همکارش گفت آخه معذب میشم من دارم چای میخورم و نگاهم میکنه و میدونم که الان صد در صد دلش میخواد چای بخوره
تو دلم میخندیدم میگفتم وای فرکانس چقدر اهمیتش از کلام بالاتره و من تو دلم میگم و میشنوه و با کلام جواب میده
من در درونم میدونستم که اصرارش چه پیامی داره
و چند باری این جمله رو تکرار کردم و برگشت گفت پس ،فردا که میای لطفا چای بخور که ما احساس گناه نکنیم ،روزه نیستی حداقل غذا برای شما هم بخریم
و خودمون تنهایی نخوریم و شما اینجا کار میکنی و روزه نیستی ،گرسنگی بکشی
وای من برای چندمین بار کارکرد فرکانس رو درک کردم
که حتی اگر صحبت نکنم هم فرکانس هام ارسال میشن
این اولین تجربه من بود که میتونستم قانون فرکانس رو درک کنم به صورت عملی
قبلا انگار فقط در حرف میگفتم که فرکانس هست که ارسال میکنم نه کلام
و به وضوح داشت به فرکانس هام در کلامش پاسخ میداد
چون من بارها تو دلم گفتم گرسنه ام و شدیدا تشنه بودم
امروز برای من کلی درس داشت، تک تکشونو تا جایی که خدا به یادم میاره مینویسم تا یادم باشه چه درسهایی گرفتم و چه مسیری رو رفتم
اتفاقات ناب زیادی رخ داد و به قدری زیاده که من از ساعت 10 شب دارم مینویسم و الان 2 :2 نصف شب هست
وقتی کمی کار کردیم یه متر بود که نخ داخلش رنگی بود و اسمش چاک لاین بود و برای خط کشی میگرفتیم و وقتی اندازه زاویه مستقیم درست بود نخ رو میگرفتن و میکشیدن و رها میکردن تا رنگ نخ به دیوار بخوره و عین اینکه خط کشی شده باشه
خیلی جالب بود
من این متر نخ رنگی رو دست نقاشی که چند روز پیش باهاش کار میکردم دیده بودم و باهم کار کردیم و اسمش رو گفت
خیلی کار باهاش لذت بخش بود
وقتی کار میکردیم قد من نمیرسید و سطل رنگ رو آورد گفت مراقب باش برو بالا و نخ رو بگیر و همکار نقاش خداگونه هم چند سانت از من بلند تر بود و میخندید میگفت دست منم نمیرسه و با نقاش خداگونه کلی سر قداشون خندیدن و شبیه خروس ها که سینه هاشونو به هم نزدیک میکنن شدن و سر قدشون کل کل میکردن
منم فقط میخندیدم
اولین بارم بود که با مردا انقدر راحت و با احترامی که بود داشتم صحبت میکردم و حس میکردم عضوی از اعضای خانواده ام هستن ، و از روز اول حس خوبی نسبت بهشون داشتم
اونجا بود یاد حرفای استاد عباس منش در دوره عشق و مودت افتادم
که میگفتن مرد ها با هم یه سری حرف هایی دارن که خانما بهتره بشناستن
من اولین بار بود میدیدم و همه اش میخندیدم و درون خودم میگفتم خدایا شکرت به خاطر این همه پاکی و مهربانی و آرامشی که در این لحظه دارم
و با اینکه سنشون بیشتر از من بود اما احساس میکردم کودک درونشون و شادی که داشتن به وضوح مشخصه
وقتی اندازه گیری کردیم سرایه دار مدرسه اومد و باهاشون صحبت کرد و گفت اگر بخوایم داخل مدرسه رو رنگ کنین ،انجام میدیدن؟
و ازشون شماره خواستن
چون از طرف شهرداری بود
بعد رفتنشون من از همکارِ آقای خدا گونه سوال پرسیدم
گفتم یادتونه دو سه روز پیش یه آقا اومد ازتون قیمت گرفت که روی دیوار زمین چمنی فوتبال نقاشی بکشید تو محله ما
گفت آره خبری ازش نشد
من ادامه دادم
گفتم راستش من فردای اون روز میخواستم برم و صحبت کنم تا بگم بیام کار کنم اما حس کردم کار درستی نیست و گفتم بپرسم ازتون که درسته برم خودم پیگیر بشم و میتونم برم اونجا ؟
جواب داد هیچ وقت این کار رو نکن
آقای خدا گونه (من چون نمیخوام اسم نقاش رو بنویسم و چون به قدری رفتارهاش خدا گونه هست که تو رد پام مینویسم آیای خداگونه )
همیشه به ما میگه هیچ وقت این کار رو نکنید ،به کسی شماره ندید که بخواید خودتون پیگیری کنید
اگر کار باشه خدا درستش میکنه و نیازی نیست شما کاری انجام بدین
کیفیت کاری که انجام میدیم سبب میشه که مشتری خودش هر سال بهمون زنگ بزنه و پروژه جدید بگیریم
ارزش خودتون رو پایین نیارید و به پیشرفت خودتون فکر کنید
و ادامه داد که ما به قدری کارمون زیاد هست که یه وقتایی تماس هایی که برای قبول سفارش نقاشی دیواری هست رو رد میکنیم
همه چی خودش درست میشه ،نگران نباش
هرموقع کار بود اصلا یکی رو کامل میدم به شما انجامش بدین و کل پولشو بردارین برای خودتون
حالا از این به بعد انقدر کار میکنید که کلی درآمد میاد دستتون
و گفت حالا از این به بعد باهم زیاد همکاری میکنیم ،و گفت خودش تابلوهای جدید که حالت چراغ دار دارن و شبا روشن میشن و عکسا نور دارن ،اونا رو انجام میده و گفت اگر بتونی یه تابلو کار کنی برای من 2 میلیون از یه تابلو برات میمونه
همه این صحبت هاش درس داشت برای من
دقیقا روزی که میخواستم برم پیگیری کنم و نمیدونستم کار درستیه یا نه و از خدا کمک خواستم نشونه بده
بلافاصله به دلم جاری شد که تو دیگه روی باورهات کار میکنی و همه چیز به سادگی رخ میده ،مشتری ها به سمتت میان و نیاز نیست تو کاری انجام بدی و رها باش خودشون میان و به قدری کار میکنی که نیازی نداری
و به راحتی میتونی نقاشی رو یاد بگیری
(دوباره حرف خدا در سوره ضحی یادماومد که به زودی به قدری بهم عطا میشه که راضی میشم )
یادمه هفته پیش جمعه در افکارم مدام نجوا میگفت که برو دوباره گل سر بفروش تو دیگه هیچ پولی از پس انداز فروش دو ماه که 60 میلیون پول ساختی برات نمونده اما من سعی کردم از آموزه های دوره جدید ،مومنتوم مثبت رو شکل بدم و بارها گفتم ،من باید بندگی کنم و باورهامو تکرار کنم در مورد فروش نقاشی و نقاشی دیواری و فروش بوم و هرچی که میخوام
و سعی کردم که توجهم به نکات مثبت باشه و هر روز به خدا توجه کنم تا اینکه بعد دو روز ،یعنی روز یک شنبه این معجزه رخ داد
و من کار پیدا کردم
وقتی تک تک لحظات امروزم رو آگاه بودم ،درس هاش رو آگاهانه گرفتم تا سعی کنم در عمل اجرا کنم
وقتی داشتیمکار میکردیم همکار آقای نقاش ازم پرسید شهریه کلاست چقدره و کجا میری برای یادگیری ؟ و گواهی نامه رانندگی داری ؟؟
گفتم تجریش میرم و 2 میلیون و 200 شهریه کلاس هر ماهم هست و گواهی رانندگی دارم
که گفت من گواهی همه چی رو دارم و پایه یک رو بگیرم خیلی خوب میشه و خوشحال بود
و میگفت از این به بعد میتونی به راحتی شهریه چند ماه کلاست رو در یک هفته دربیاری و به کارای دیگه ات فکر کنی که سرمایه گذاری کنی
ما همچنان داشتیم کار میکردیم و من حالم فوق العاده بود ، و مرد نقاش خدا گونه گفت خانم مزرعه لی ، فردا خودت تنها میتونی بیای کار کنی من برم سر پروژه جدید ؟
میخوام این کار رو به تو بسپرم
میدونم که انجامش میدی تواناییشو داری
منم خوشحال بودم و گفتم بله که انجامش میدم فردا میام
که بعد یک ساعتی یهویی یادم اومد من شنبه کلاس رنگ روغن دارم ،رفتم و بهش گفتم ،گفت وای معادلاتمون بهم خورد و خندید ،گفت اشکالی نداره اگر فردا این کار تموم بشه
میای پروژه بعدی که تو بزرگراه بسیج هست
من گفتم میتونم از 7 صبح بیام و تا 11 کار کنم و بعد برم کلاس رنگروغنم
کلاسم از 1 تا 6 هست
گفت نه فردا دیر میرسی تجریش ،راه دوره و فردا کار نمیکنی ،از پس فردا میای
و گفت فردا بعد کلاست به من زنگ بزن و هماهنگ کن با من تا بگم کجا بیای
تا به حال کسی رو ندیده بودم که با کسایی که براش کار میکنن انقدر خوب برخورد کنه و بگه اشکالی نداره هرموقع دوست داشتی کار کنی بگو
چون از میون حرفاش اینو متوجه شدم که ،گفت خودت باید علاقه نشون بدی به کار ،من نمیتونم به زور بگم بیا این کارو انجام بده ، خودت باید مشتاق باشی
کار هست
اما تو باید علاقه نشون بدی
این خودش باور قوی میشه که با تکرارش که هستن رئیس هایی که کاملا به کارمند هاشون احترام میذارن و آزاد و رها هستن و این رها بودن سبب میشه که در کارشون موفق باشن
و اگر کسی که براشون کار میکنه نیاد ،هیچ تاثیری در روند کارشون نمیذاره و کار خودشونو انجام میدن
و ادامه داد که وقتی ببینم علاقه داری ،من بهت کار میدم
خیلی خوشحال بودم و چشم گفتم
من مدام چشم میگفتم و هرچی بهم میگفتن ،چشم میگفتم
همکار آقای خداگونه گفت انقدر چشم نگو ،آدم معذب میشه ، از روز اولی که اومدی هی چشم میگفتی و نقاشی که باهاش کار میکردی اذیت میشد ،اون دوست نداره کسی بهش چشم بگه و یادته که گفت بگو باشه و انجامش بده ،و چشم نگو
پس به ماهم چشم نگو
و گفتم آخه نمیتونم عادت کردم و نمیشه
آقای خدا گونه گفت بَده داره بهت احترام میذاره و با احترام صحبت میکنه ؟؟؟
دوست داری یکی با کلامِ باشه و خب حالا انجامش میدم ،صحبت کنه ؟؟؟؟؟؟؟
این که خوبه ،خداروشکر کن با احترام صحبت میکنه
جالب بود این احترامی که من گذاشتم و با احترام صحبت میکردم سبب شده بود که من احترام متقابل رو ببینم و با من با احترام صحبت میکردن و با گفتن حرفش تحسین کرد و اعلام کرد که خیلی هم خوبه که با احترام صحبت میکنه
(باز هم درس های استاد عباس منش یادم میومد که در نتایج دوستان به اقا رضا میگفت ، احترام با صمیمیت فرق داره
احترام خیلی فراتر از صمیمیته
و سعی کنید یاد بگیرید احترام بذارید به خانواده و همه و کسانی که به شما در مقام استادی یاد میدن )
وقتی نزدیک غروب شد رنگارو جمع کردیم و طراحی رو انجام دادیم و دیگه راه افتادیم و من عکس گرفتم
من دوباره جلو نشستم و همکار آقای نقاش خداگونه پشت وانت نشست و هوا کمی سرد بود، تو راه آقای خدا گونه کلی برای من صحبت کرد
گفت از سال 77 شروع به نقاشی دیواری کرده و تلاش کرده و الان تو جایگاهی هست که بخواد برای من نصیحت کنه و اینو گفت که من میتونم بهت بگم و راهنماییت کنم چون تلاش کردم و کار انجام دادم ، وقتی با انسان های موفق صحبت میکنی درس هارو بگیر و زرنگ باش
هیچ وقت حرف هات رو به کسانی که موفق نشدن و حرفی برای گفتن ندارن نگو و ازشون درس نگیر چون چیزی برای موفقیت ندارن که بخوای الگو برداری کنی
و میدونستم که چرا داره این صحبت هارو به من میگه
چون خدا به وضوح داشت تک تک لحظات امروزم رو ،قوانینش رو تکرار میکرد و که به صورت عملی درک کنم
یهویی گفت ماشین دارین؟ منم جواب میدادم به سوالاتش و اصلا نمیدونستم چرا انقدر راحت جواب میدم ،منی که شنیده بودم نباید به سوالات شخصی که ازت پرسیده میشه جواب بدی اما جواب دادم
یاد حرف استاد عباس منش میفتم که در برانگیختگی روابط میگفتن حتی وقتیایی شده که افراد قسمتی از شمارو کشیدن بیرون که اصلا خودتونم متوجه نمیشید که مثلا چرا این حرف رو گفتین و یا تخفیف دادین
در اصل اونا با آرامش و هماهنگی ذهن با روحشون قسمتی از شمارو میکشن بیرون که دوست دارن
گفتم ماشین داشتیم و فروختیم و گفت دلیل اینکه این سوالاتو میپرسم میخوام حرفایی که میزنم رو بهش خوب گوش بدی و فکر کنی
صد در صد دوست داشتی درآمد داشته باشی که امدی سراغ این کار ،دوست داری ماشین داشته باشی ؟؟ خندیدم و گفتم بله ولی ندارم همین که گفتم یه ماشین kmcمشکی از جلو ماشین رد شد
انگار خدا داشت میگفت صبر کن ماشینم بهت عطا میکنم
اینو که گفت ادامه داد که : اگه زرنگ باشی و سرعت بدی به یادگیریت و علاقه مند به یادگیری باشی و بگی آقای فلانی من میخوام مستقل کار کنم و یه پروژه رو فقط به خود من بده و وقتی من ببینم که میتونی کار رو دو روزه جمع کنی و در عین سرعت عمل تمیز کار کنی
و اگر بتونی یه تیم خانم برای خودت بیاری ،من فقط نقاش آقا میارم که زیر ساز کارت رو انجام بده
و مبلغ پروژه رو مقدار کمی برای خودم برمیدارم و کلش رو خودت میتونی کار کنی
و اگر ببینم سرعت گرفتی بیشتر بهت کار میدم و یهویی دیدی در عوض دوماه یه ماشین خریدی
این برای منم خوبه که شما ماشین بخری
چرا؟؟؟
چون وقتی به شما زنگ زدم و گفتم سریع بیاین پروژه نقاشی گرفتیم ،دیگه کسی نیاد دنبالتون و یا بخواین با اتوبوس و مترو بیاین ،خودتون میتونید به سرعت با ماشین خودتون بیاین و حتی وقتی خسته بودین ، در ماشین خودتون کمی استراحت کنین
این برای روند کار من و گروهم هم خوبه
و اینجا بود که یاد این حرف استاد عباس منش افتادم
که با پیشرفتمون به گسترش جهان هستی کمک میکنیم
یعنی در اصل نقاش خدا گونه منظورش این بود که دستی بود از دستان خدا تا این پیام رو به من برسونه ،که با پیشرفت تو ،روند کار ما سریع تر میشه و سبب پیشرفت جهان هستی در همه جنبه ها میشی که میتونی ماشین بخری
و تاکید داشت که به حرفام گوش کن
اگه وقفه نندازی و هر کاری که بود برای نقاشی دیواری بیای و پشت سرهم کار کنی ، خیلی راحت در عرض چند ماه ماشین داری و خیلی چیزای دیگه
و گفت درسته کار ما رنگی شدن لباس و دست و صورت زیاد داره اما کارخوبیه و درآمدش خوبه
و گفت دیگه فعلا این کارایی که میگم رو انجام نده
به کسی کمک نکن
نمیگم اصلا کمک نکن
به خانواده ات کمک نکن، مثلا اگر دیدی دستت پولی اومد که درآمد دار شدی ،برای خونه گوشت و برنج نخر ، اول پس انداز کن وقتی ثروتمند شدی برای خودت همه چی داشتی اونموقع ببخش
الان نمیتونی ببخشی
چون خودت نیاز داری
و این رو هم گفت که تاکید میکنم اگر نیاز بود کمک کن و اگر دیدی اذیت نمیشی کمک کن ، اما از خوشحالی اینکه پول دستمه برم برای خونه خرج کنم نباشه
وای خدای من امروز با اینکه از ظهر تا غروب به هیچفایلی از سایت و یا صدای ضبط شده خودم گوش ندادم اما مدام با حرف های آقای نقاش خداگونه و رفتارهاشون ،فقط و فقط خدارو به یاد میاوردم و آموزه های سایت رو به خودم تکرار میکردم
که استاد عباس منش میگفتن
کمک کن اما با این باور که فراوان هست و چند برابرش به حسابم میاد
و اگر ببخشی و مدام به فکر این باشی که دستت نمیاد نبخش
وقتی ببخش که باور داری فراوانه
و یاد گرفتی ببخشی
اینارو که گفت ،گفت مطمئن باش اگر ماشین بخری میتونی مادرت رو با ماشین ببری بگردونی و عزیزانت رو میتونی بگردونی ،اما اگه هی گوشت و برنج و چیزایی رو بخری که بگی پول دستم اومد خرج کنم نمیتونی جمع کنی
مدیریت کن تک تک رفتارهاتو
زرنگ باش
و بعد گفت اگر زرنگ باشی کار رو از من میگیری
یعنی چی؟؟
یعنی اینکه به سرعت کار میکنی و پروژه نقاشی به اتمام میرسه و کار جدید میگیری و نمیذاری کار رو زمین بمونه و یا به یه نقاش دیگه بدم و تو انجامش بدی
و مثال زد همکارش رو که روز اول تا 4 روز پیشش کار کردم
گفت 15 ساله که با من کار میکنه وهمیشه گفتم زرنگی کن و کار ازم بگیر و سریع انجامش بده ،اما گوش نکرده
اینجا بود که یاد این قانون افتادم که ما نمیتونیم زندگی دیگران رو تغییر بدیم ،ما عاجزیم از تغییر دیگران ،تا کسی خودش نخواد تغییر کنه هیچ اتفاقی رخ نمیده
و من میخواستم که تغییر کنم که این اتفاقات رخ داده و دارم حرف های خدا رو از زبان دستی از دستانش که در جهان هستی هست میشنوم
و درمدارش بودم که این صحبت ها رو سعی کردم دقت کنم و در عمل اجرا کنم
الان ساعت 3:38 و نزدیک صبح داره میشه
من امروز با وجود اینکه کلی کار کرد م و سر پا بودم اما هیچ اثری از خستگی نیست و از شب دارم مینویسم
وقتی نزدیک خونه مون رسیدیم ،گفت ما قراره بریم از تعمیرگاه ماشینمونو که خراب شده بود تحویل بگیریم ،ببخشید که تا دم در خونه تون نمیبریم و معذرت خواهی کرد و نزدیکار خونه مون پیاده شدم
و رفتم تا اذان رسیدم ایستگاه صلواتی که پایگاهی هست که دیوارشو رنگکردیم
و باز هم سوالاتی پرسید در مورد پدرم که معلم چه درسی بود و وقتی گفتم زبان انگلیسی ،گفت بلدین
گفتم نه
و جریان فوت پدرم رو پرسید
سوالایی که میپرسید ،وقتی فکر میکنم که چرا پرسید فقط یک جواب دارم و اینه که همه اش پیام داشت
حتی پرسیدن شغل پدرم و جریان فوتش
که وقتی گفتم ، گفت من این همه دارایی دارم ، اما هیچ کدوم به کارم نمیاد و وقتی از این دنیا برم همه اش میمونه برای فرزندانم ، مهم اینه لذت بردم از کاری که انجام دادم و کارای زیادی میتونستم انجام بدم مثلا تدریس کنم و یا کارهای زیادی انجام بدم
اما به نقاشی علاقه داشتم و اینکه روی دیوار کار کنم و از این راه درآمد کسب کنم
و سال 80 رو گفت که میرفت همون پاساژ تجریش که من الان میرم کلاس نقاشی
میگفت من اون زمان که رفتم رنگ روغن یاد بگیرم دیدم علاقه خاصی ندارم و دوست داشتم به راحتی کسب درآمد داشته باشم که رفتم سمت نقاشی دیواری و خداروشکر نیازی به پول ندارم
و فقط لذت میبرم
انگار خدا داشت میگفت تو هم مسیرت رو در نقاشی پیدا میکنی و به وقتش رخ میده
زیاد درگیر نشو که این روزا هی میپرسی من واقعا چی میخوام از نقاشی و چه سبکی رو باید پیش برم
بذار جریان دریای نور خدا ببرتت به جایی که هیچ اطلاعی نداری
حتی از شهرستان خودش گفت، از اینکه کرد زبان هست و هنوز هم مردم شهرستانشون فقیرن و هیچ تغییری نکردن
و وقتی تصمیم گرفته کار کنه همه چیز تغییر کرده و جدا شده از اون شهر
و گفت اگر هدف داشته باشی به هرچی که میخوای میرسی
هدف تعیین کن و به اینکه هدف تعیین کنم تاکید داشت
هیچ وقت بی هدف نمون
جالبه الان که دارم تک تک صحبت هاشو مینویسم یه لحظه با خودمگفتم نکنه در این سایت عضو هست ؟!!!
شایدم به قول استاد عباس منش که میگفت ،هستن افرادی که قانون رو نمیدونن اما تجربیاتی که داشتن فهمیدن که قانون چجوری عمل میکنه
انگار تاکید بود که من از دوره 12 قدم فایل مربوط به هدف گذاری رو با جدیت شروع کنم و هدف تعیین کنم برای خودم
و وقتی هدف هامو تعیین کردم ،برای تک تکشون قدم بردارم تا خدا راه رو برای من باز کنه و قدم های بعدی رو بهم بگه
که وقتی تغییر کنم
مدارم به کل با تمام افرادی که الان هستم ،تغییر میکنه
برام عجیبه
من قبلا درست نمیتونستم گوش بدم البته الانم هنوز نمیتونم درست گوش بدم به صحبت آدم ها ، اما امروز خیلی از صحبت هاشو خدا به یادم آورد تا الان به خودم بگم
طیبه تو هیچی نیستی و هیچی ، این خداست که داره به یادت میاره پس خودتو بسپر به جریان خداوند
و به راهت ادامه بده
من امروز و دیروز یه افکاری هم داشتم ، اینکه میگفتم با کدوم نقاش میرم کار کنم ،و به خودم میگفتم فکر اینکه با کدوم نقاش بری نباش
بسپر به خدا تا خودش بگه چیکار باید انجام بدی
الان متوجه شدم که خدا چرا منو با نقاش خدا گونه فرستاد که باهاش کار کنم
چون نقاش اولی که کار کردم حس میکردم نمیتونم ارتباط برقرار کنم و یه سری باورهایی داشتم که نمیذاشت درست کار کنم
اما امروز به قدری روان پیش رفت و من رها بودم که اصلا متوجه نشدم زمان چجوری گذشت
الان میفهمم که مدارها چجوری کار میکنه
بعد گفت فکر میکنی من چرا گذاشتم خطا و اشتباه داشته باشی؟
اینکه سخت نگرفتم و گفتم آزاد باش و نگران نباش و راحت کار کن
من اگر به تو فضایی برای رشد ندم و مدام بگم خراب میکنی و نه این درست نیست و نمیتونی و از این حرفا بگم ، شما هیچ وقت رشد نمیکنی
و مثال ماشین و رانندگی سبب شد که این حرفو بگه
انگار خدا یه پیامی داشت و گفت اصلا باید اشتباه داشته باشی تا رشد کنی
این جزئی از رشد ظرف وجودت هست
صحبت های دیگه هم گفت اما تاجایی که خدا بهم یادآوری کرد رو نوشتم
وقتی پیاده شدم و خداحافظی کردم و رفتم ایستگاه صلواتی و چای و لقمه گرفتم ،رو صندلی بلوار محله مون نشستم و با عشق و لذت لقمه رو خوردم و سپاسگزاری کردم
و رفتم خونه
22:17 داشتم با خدا عشق میکردم ،گفتم ربّ دل انگیزم ،کیف میکردم
یهویی به زبونم جاری شد
دیوانه توام و یهویی یه آهنگ اومد تو دلم سریع تو گوگل زدم
دیوانه توام ،آهنگ حامد همایون بود
وای خدای من
هی بچرخان و هی برقصانم
این هفته من فقط چرخیدم و رقصیدم
راضی بودم ، راضی
شاید اگر به یکی بگم نقاشی دیواری انجام دادم اما هنوز پولی دریافت نکردم بگه مگه دیوونه ای
اما میدونم باید تکاملم رو طی کنم اول باید چند جا کار رو یاد بگیرم و دستم راه بیفته تا بعد به من کار بدن و انجامش بدم
ولی من عاشق نقاشی ام
خدایاشکرت
خدایا شکرت که امروز من یه نقاشی خوشگل کشیدم و لحظه لحظه زندگیم پر بود از یاد تو
خدایا بی نهایت سپاسگزارم
استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم به خاطر این دوره جدید
بهترین ها باشه براتون نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت و دارایی و عشق و زیبایی در زندگیتون جاری بشه
سلام به استادم وهمه دوستان عزیز
بنده یک مدته مدیریت زندگیموسپردم دست خدا فقط بخدا چشم میگم وبه الهاماتش عمل میکنم دیشب بمن الهام کردبرو این فایل جدید روببین استادت برات درست کرده گوش کن خیلی نکته های جالبی رو استاد ازقران توضیح دادین که بنده باتمام تلاشم ازبچگی وتا الان که 40سالمه سعی کردم در راه درستش باشم درباره حسادت ومقایسه خودمون بابقیه و درباره خودبرتربینی وسرزنش خودمون وخدا وناشکری توضیح دادین همشو خداروشکر انجام ندادم دراین 40سال فقط یه جاهایی درزندگیم بدلیل عرت نفس ضعیف اطرافیان ازمن سواستفاده کردن و منم گاهی غیبت وقضاوت کردم گفتم منکه با کفش اونا راه نرفتم قضاوت رو قطعش کردم وازخدا هدایت مسیر درست خواستم .خداهمیشه بمن الهام میکنه روند زندگیت ازبچگی تا الان مثل پیامبرهات وحضزت مریم ومادرحضرت موسی هست .
من بچه اول خانواده هستم پدرم مثل حضرت یعقوب که به حضرت یوسف علاقه داشت پدرم ازبچگی منوبیشتر از4تا بچه دوست داشت خیلی بمن میرسید ازدوران کودکی من عکس میگرفتن منو مدرسه غیرانتفاعی میفرستادن منو کلاس ارایشگری فرستادن بجای دانشگاه که به رشته مورد علاقم برسم پدرم یواشکی خواستگارای منو رد میکرد که همیشه پیش خودش باشم ومن شده بودم بی خواستگار .ازلحاظ زیبایی خودمومثل حضرت یوسف زیبا میدونم بچمم زیبایی خاصی داره ولی همیشه میگم خدایاشکرت منو ازلحاظ زیبایی کمتر ازبقیه نیافریدی
یا مثل مربم مقدس خدابمن بچه داد چون بهش گفتم خدایا من هیچی ازمریم مقدس کم ندارم باید بمن بچه سالم زیبا بدی والان بچه دارم
بمن الهام کرد زندگیت شده مثل حضرت ابراهیم نترس وازهمسرت جدابشو خودم ساپورتت میکنم تو وبچتو . حضرت ابراهیم رفت با زن وبچش دربیابان خودم همایتش کردم توهم نترس فقط به هدایتهای من گوش کن ادامه بده تا به اهدافت برسی
زندگیم شده مثل زندگی حضرت موسی من زود عصبانی میشم ونیاز به یک پشت گرمی دارم که خدا برام بفرسته تا بتونم ازهمسرم طلاق اسان بگیرم چون خیلی بمن الهام شده صفرتاصدشو بسپربخدا ودوباره بافردی متوکل ثروتمند مهربان سالم خوشتیپ با اصالت صادق فروتن ازدواج کنم وکسب وکارخودمو راه بندازم وباهمسرم وبچم درنازونعمت زندگی کنیم همزمان منم پیشرفت شغلی داشته باشم وبرای خودم ثروت بسازم .
زندگیم شده مثل امام حسین چون بچه چندماهش شهید شد منم بچم پسربود سقط شد
همیشه این مثال برای خودم میزنم میگم درخت هرچه پربارتر افتاده تر همیشه خداروشکرمیکنم بدلیل زیباییم هوشم استعدادم عشق خانوادم وفامیلم که منوبیشترا زبقیه دوستدارن همیشه بخودم میگم مغرورنشی ها ایناروخدابهت داده مبادا دل کسی بشکنه همیشه زبانم برای نوازش حرف زده دستم برای نوازش بلندشده عاشقی کردنوبلدم چون خدایک قلب خیلی مهربان بمن داده عاشق صداقتمم عاشق دل پاکمم عاشق خودمم چون همیشه زندگیهای مدرنتر ازخودمو تحسین میکنم ومیدونم خدا بهترشو بعدا بمن میده مطمینم هیچوقت یادم نمیادحسادت کرده باشم یامقایسه کرده باشم یا بخدابگم تقصیرتوهست دوتا ایراد دارم یکیش قضاوت دیگران یکیش بی ارادگی درلاغری البته قبلا 15کیلولاغرکردم مثل موشک الان دوباره تاعید باید25کیلووزن کم کنم با روش استاد وپشتش عزت نفسم ضعیف شده اهرم رنج لذتش رو درست کردم تاعید روی خودم کارکنم برطرف کنم که چرخ زندگیم روانتربشه و شخصیتم قویتربشه
موقعی که بچه دارشدم درک کردم خداچقدرحواسش به تحسینهای من هست من قبلا بچه کوچولو هاروتحسین میکردم الان بچه خودم مثل اون بچه ها شیرین زیبا بامزه زیبا سالم صالح هست وخیلی خداروهروزشکرمیکنم یک رابطه عاطفی زیبا میبینم تحسین میکنم مطمینم خدابهترشوبمن میده
ثروت یه جامیبینم تحسین میکنم میگم خدابهترشوبمن میده
طلاق اسان میبینم تحسین میکنم میگم خدابهترشوبمن میده
میگم چون فرشته ها بمن سجده کردن وباارزشم
میگم چون روح خدا درمن دمیده شده وباارزشم
میگم خدا زمین واسمان رام من کرده من باارزشم
میگم من جانشین خدا روی زمینم من با ارزشم
ادمای سواستفاده گرد حسود و دروغگو ودزد وبی ادب و….قضاوت نمیکنم میگم من که باکفش اونا راه نرفتم ازشون دوری میکنم فاصله میگیرم همین .
ازصبح تاشب خواسته هاموتجسم میکنم با ااحساس خوب ورهایی معجزات کوچولو فعلا هروز داره درزندگیم میوفته
دیروز رفتیم بابچم وهمسرم وخانوادم ویلایی عمم عمه بمن میگه تو اینهمه برادر زاده که دارم تویک چیز دیگه هستی همشون میدونن من توروخیلی بیشتر دوستدارم همیشه بخودم وهمه اینومیگه بابامم توعمل نشون میداد منوبیشترازهمه دوستداره من هیچوقت مثل حضرت یوسف مغرور نشدم میگم خدایاشکرت نمیدونم چراهمه عاشق منوبچمن
دیرومامانم میگه مثل حضرت یوسف عاقبت بخیر میشی خوشبخت میشی خواهر وداداشتم بعدا حتی بهشون کمک میکنی نه بخاطر دلسوزی و…
بدلیل اینکه ثروت و نعمت بیشتری خدابخودت بده اصلا به مامانم نکفتم تودلم احساس میکنم خیلی زندگیم شبیه حضرت یوسف، نشانه بود که مامانم گفت اونجاهم گفتم خدایاشکرت وکلی حس خوب دارم .
استاد ممنونم بابت فایلتون که اگاهیهارو باجزییات بیشتر وتخصصی تر بمن یاداوری کردین
منتظر فایلهای جدیدتون هستم خوشحالم دراین مسیرالهی خدا منو اورده وشماروبمن معرفی کرده خدایاشکرت
به نام یگانه کانون و منبع و سرچشمه قدرت، انگیزه، قوت، استقامت، شجاعت، نعمت و فضل و مرحمت؛ الله تبارک و تعالی،
سلام و ادب خدمت استاد بزرگوارم و خانم شایسته عزیز و همه دوستان هم فرکانسی
این فایل حاوی نکات بسیار خوبی بود و من از شما استاد عزیزم بسیار سپاسگزارم، واقعاً هم ما بایستی در برابر خداوند سرشار از خضوع و خشوع و تواضع باشیم، من بارها ب خداوند عرض کردم که خداوندا من در محضر شماهیچی نمیدونم و هیچی هم ندارم و هیچی نیستم، سرشارم از عجز و نیاز و حقارت در پیشگاه شما و اما شما ای خدا که مولای من و صاحب اختیار من و مالک و صاحب و همه کاره و رئیس و فرمانفرمای من هستید علیم مطلق هستید غنی مطلق هستیدو وهاب هستید و رزاق و دارایی و ثروت و توانگری عین ذات شما هست،
حقیقتاً تکبر و اعتراض و حسادت و غرغر و تسلیم نبودن ما رو با شیطان همفرکانس میکنه، یکی از فوتبالیستها به نام فرانک ریبری بارها به انتخاب مسی به عنوان بهترین بازیکن اعتراض کرد و آهسته آهسته جایگاه خودش هم از دست داد و سیر قهقرایی رو در پیش گرفت، ما بایستی از خوشحالی دیگران از موفقیت دیگران از ارتقا و درخشش و پیشرفت دیگران انقدر خوشحال بشیم و تو دلمون بشکن باشه که انگار اون موفقیت ما کسب کردیم، غرغر و اعتراض نکنیم، بسیار خوش قلب و خوش نیت باشیم، از تکبر و حقارت هر دو کاملاً به دور باشیم، ما اگر به خداوند متصل هستیم اگر سرسپرده پروردگارمون هستیم سرشاریم از احساس عزت نفس و ارزشمندی، احساس توانمندی احساس لیاقت و شایستگی و اگر متصل نباشیم درون ما پر میشه از نفسانیات و وسوسههای شیطان باید از صبح که از خواب بیدار میشیم نیت مون این باشه که به صورت لیزری تمرکز کنیم به روی زیباییها خوبیها حتی کوچیک کوچیک و این یعنی ارسال فرکانس لیاقت و قدرشناسی و این بسیار مهمه، ایمان یعنی من خیالم راحته مطمئنم که پروردگارم بسیار مهربان بسیار کاردان کارساز و بنده نواز هستند، سپاسگزار او هستم بابت تک تک نعمات و در همه حال قدردان او هستم زیرا از کانون خیر جز خیر و خوبی صادر نمیشود، در دو سوره قرآن کریم از حضرت ایوب و حضرت سلیمان علیهم السلام با عنوان نعم العبد یاد شده یعنی خداوند فرموده در مورد این پیامبر که چه بنده خوبی در مورد هر دو فرموده چه بنده خوبی،،، نعم العبد،،، در حالی که حضرت سلیمان در اوج توانگری و ثروت و مکنت است و حضرت ایوب در حالتی بسیار فقیرانه اما از هر دو پیامبر تمجید شده در قرآن، زیرا که بنده با ایمان در همه حال به خدای خودش تکیه کرده اعتماد داره و میدونه هر حالی و هر شرایطی به خیر و صلاح اوست، استاد جان در ادامه سورهای که خداوند با شیطان مکالمه میکنه به شیطان میگه تو از مهلت داده شدگانی، پس اینو بدونیم که در سیستم جهان مهلت دادن به قطب مخالف به خیر و صلاح ماست ما از جریانهای مخالف نبایستی ناراحت و اندوهگین و دلتنگ باشیم بایستی بدونیم هر فکری هر شرایطی هر نظامی با وجود تنوع و اختلاف های بعضاً 180 درجه به خیر و صلاح جهان هست بایستی از خداوند دموکراسی رو یاد بگیریم در قرآن همه صحبت میکنند شیطان صحبت میکنه نمرود صحبت میکنه فرعون صحبت میکنه قارون صحبت میکنه آزادی بیان نکتهای هست که در قرآن بارها و بارها به اون تصریح شده ما بایستی با تمام وجود از تعصب به دور باشیم و به افکار حتی بعضاً متفاوت با فکر خودمون اجازه بروز و ظهور بدیم زیرا که این به خیر و صلاح جهان هست و مانند شیطان نباشیم که نژادپرستی و تعصب رو پایه گذاری کرد بایستی به معنای واقعی به دموکراسی معتقد باشیم و این خیلی خیلی مهمه
در پایان از شما ممنونم که دست هدایت خداوند هستید زیباییها رو با ما به اشتراک میگذارید فایلهای عالی و با کیفیت رو در این سایت بینظیر اپلود میکنید و ما گاهی بعضی فایلهارو چندین و چند بار گوش میدیم و هر بار نکات تازهای یاد میگیریم،
من مراتب قدردانی و سپاس خودم را از شما و خانم شایسته عزیز و گرامی به عمل میارم و در راس همه چیز و همه کس از خدای خودم به عنوان سرچشمه خیر و خوبی و نعمت و موهبت بینهایت سپاسگزارم و قدردان صاحب و مالک مطلق کل کیهان الله سبحانه و تعالی هستم،
همه شما رو به خدای بزرگ میسپارم و حیات طیبه در دنیا و آخرت و آسان شدن برای آسانی ها و اتصال پیوسته به منبع و منشأ مطلق خوبی از یگانه نازنین ارباب عالمیان میطلبم، خداوند یار و نگهدار همه شما
چگونه به راه راست هدایت می شویم یا از آن دور می شویم
بنام خداوند وهابی که از فضل و. کرمش به من می بخشاید
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
اون بهترین حفاظت کننده است.
درود مجدد خدمت دوستان عزیزم
قسمت چهارم و ادامه ی کامنت قبلیم
از 40 دقیقه به بعد…
چون این فایل استاد خیلی خیلی ارزشمند هست سعی کردم آگاهی های این فایل را برای خودم تقسیم بندی کنم و هر دفعه یک بخششو بنویسم
خدایااا شکرت که من را به هر آنچه که برایم مناسبتر هست آگاهم میکنی و هر آنچه که دارم از آن توست
استاد در این قسمت در مورد طرز تفکر مقایسه کردن توضیح مفصلی را در جنبه های مثبت و منفی توضیح دادند
اگر از جنبه ی منفی نگاه کنیم باعث حسادت و حسرت و خود کم بینی و بی ارزشی و کمبود عزت نفس و خشم و کینه تهمت و قضاوت و بدبینی و اعمال و رفتار نامناسب و غیره میشه
اولین حسادت در تاریخ طول بشر در مورد هابیل و قابیل بوده که باعث قتل شده
احساس حسادت خیلی خیلی مخربه و خانمانسوز هستش باعث میشه انسان دست به کارهای وحشتناکی بزنه
بجای اینکه به زندگی دیگران سرک بکشیم و ذهن مون رو مسموم کنیم سعی کنیم کنترل ذهن داشته باشیم و در زندگی هیچکس تجسس و کنجکاوی نکنیم
بقول قرآن لا تجسس
و تمرکز به نکات منفی یعنی احساس نامناسب و نا آرامی و آرامش نداشتن….
در واقع تمرکز به نکات منفی یعنی احساس بد = اتفاقات و نتایج بد
مقایسه کردن باعث میشه بجای اینکه خودمون را بالا بکشیم سعی میکنیم دیگران را بکشیم پایین تا هم سطح خودمون کنیم
دقیقا من این موضوع را بارها از طرف بعضی اشخاص دیدم که با تخریب دیگران و کوچیک کردن و مسخره کردنشون خواستن دیگران را هم سطح خودشون کنند و بکشند پایین و بی ارزش کنند
این که ببینیم دیگران دارن چیکار میکنند و یا چطوری به آن بالا بالاها رسیدن سعی کنیم سرمون توی کار خودمون باشه تا بتونیم الهامات و ایده هایی را دریافت کنیم تا مسیر مون مشخص و شفاف بشه و در ادامه با توجه به قانون تکامل به رشد و پیشرفت خودمون تمرکز داشته باشیم
و یا با دیدن رشد و پیشرفت دیگران در تمام جنبه های زندگیمون سعی کنیم تحسین شون کنیم و این باور را در خودمون ایجاد کنیم که اگر آن شخص مثلا در روابط و یا در تحصیل و یا در شغل و بیزینس و یا مسایل مالی و غیره موفق شده بخودمون نهیب بزنیم و بگوییم . موفقیت آنان ثابت میکنن پس برای منم امکان پذیر هست اگر اون توانسته منم میتوانم داشته باشم و آن را الگو قرار بدیم و نشانه ای از طرف خداوند بدانیم
باور به اینکه به اندازه ای که من روی خودم کار میکنم در زمان درست و مناسب و در مکان درست و مناسب در مسیر رسیدن به خواسته ها و اهدافم جهان من رو حمایت و هدایت خواهد کرد و از مسیر زندگیمون لذت ببریم و به احساس خوب برسیم تا آرامش بیشتری را داشته باشیم ..
و همیشه قانون را بخودم یادآوری کنم که
احساس خوب =اتفاقات و نتایج خوب را با توجه به کنترل ذهن برای خودمون رقم بزنیم
وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا ۖ وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ ۚ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا( آیه 32 سوره نسا)
و نعمت ها و مال و ثروتی که خدا به سبب آن برخی از شما را بر برخی برتری داده آرزو مکنید [که آرزویش مایه حسد و فساد است.
استاد در این قسمت توضیح دادن اینکه..
هر کسی از یک مسیری مشخص بر اساس باورها و تمرکزش طی کرده و آن چیزی که ارسال کرده به خواسته اش رسیده و نتایج حاصل شده . یعنی هر چیزی را که بدست آوردیم و داریم زندگیش میکنیم بواسطه ی افکارمون و باورها مون بدست آوردیم و خلق کردیم …. کسانی که به داشته های دیگران چشم میدوزند و حسرت دیگران را می خورند و آرزوی زندگی دیگران را میکنند فکر نکنند که همینطوری بدست آورده بلکه یک مسیری را طی کرده و قدم هایی برداشته و یا یک باورهایی داشته و ایمان هایی داشته تا توانسته به اون دستاوردها و نتایج برسه..
خداوند در ادامه میفرمایید . تو هم از خداوند بخواه و درخواست کن که از فضل و کرمش به تو هم بدهد
مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا
این تفاوت ها و برتری ها لازمه زندگی دنیا و بر اساس محاسبات حکیمانه است، اما در عین حال] برای مردان از آنچه کسب کرده اند بهره ای است، و برای زنان هم از آنچه کسب کرده اند بهره ای است. و [با کمک تقوا و عمل صالح] از بخشش خدا بخواهید، یقیناً خدا همواره به همه چیز داناست
بقول استاد عزیزمون هرکسی در هر کجایی که هست در جای درستش هست
یعنی این باور بهمون کمک میکنه که نـــــــه حسرت دیگران را بخوریم و حسادت بورزیم و تهمت ناروا به کسی بزنیم و نــــــــــــه دلسوزی بیجا برای کسی بکنیم
تهمت زدن و مقایسه کردن باعث میشه جلوی رشد و پیشرفت مون گرفته بشه
تهمت زدن هم سبب انحرافات و خطا ها و اشتباهات زیادی میشه چون فکر میکنه که اگر کسی به جایی و یا پست و مقامی رسیده و یا به پول و ثروتی رسیده حتما دزد بوده و یا قاچاقچی بوده که به چنین ثروتی رسیده و بعدش نتیجه میگیره که پس منم برم دزدی کنم تا به ثروت و یا دارایی برسم و یا اینکه تنها راه رسیدن به ثروت گنج پیدا کردنه و یا از مسیرهای نادرست هست یعنی در ضمیر ناخودآگاهت قدرت را به عوامل بیرونی میدی و این شرکه … و فرکانس کمبود و فقر و فقارت را ارسال میکنی
جملات طلایی استاد را باید با طلا نوشت .. واقعا هر کسی در هر کجایی که هست دقیقا نقطه ی درستش ایستاده و این نشانه ی عدل و عدالت خداوند است چه آن کسی که در قصر طلایی زندگی میکند و چه آن کسی که در قعر جهنم زندگی میکنه و چه منی که الان در این نقطه هستم !!
البته من در بهترین نقطه هستم در این سایت بهشتی در این آگاهی های الهی و با دوستان گوهربار بهشتی و با استادان بینظیر موحد و توحیدی!!
خب دوستان عزیز فعلا تا همینجای فایل رو نوشتم چون خیلی طولانی میشه
میرم ادامه ی این فایل را ببینم و نکته برداری کنم و دوباره یک کامنت دیگری را در ادامه ی این مبحث بنویسم
این که چگونه میتوانیم زاویه ی دیدگاه مان را در برابر رشک و حسد دیگران تغییر دهیم تا به احساس خوب بهتری برسیم
ادامه بعدی در قسمت بعدی کامنتم می نویسم….
خدایاا شکرت سپاسگزارم ازین که منو هدایت کرده ای به گفتن آنچییزی که برای آگاهتر شدنم مناسبه و از اینکه لحظه به لحظه در مدار هدایت های الهی تو هستم ممنون و سپاسگذارم
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ*
و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
سلام به استاد خوبم وشاگرد اول کلاس مریم بانوی عزیز و به همه ی هم مکتبیهای عزیزم
استاد ممنونم بابت این فایل سرتاسر آگاهی
اما استاد دو تا سوال برای من بوجود اومد
یکی اینکه مگه شما نمیگین یعنی کلا خدا هم میگه همه چی بر اساس تکامل بوجود اومده طی سالیان سال تا الان این موجودات وجود دارن خوب ما انسانها هم جزو همون قانون هستیم یعنی بر اساس تکامل بوجود اومدیم پس چرا خداوند میگه تبارک الله احسن الخالقین؟؟؟
ودوم اینکه شعار شما این هست که
دنیا باید گسترش پیدا کنه و همه چی یاید رو به بهتر شدن و بزرگتر شدن وقشنگتر شدن بکنه
و همیشه میگین هدف از آفرینش گسترش دنیای مادی هست
حالا چرا با کار ایلان ماسک مخالفید مگه اون در حال گسترش دنیای مادی نیست
مگه این کارش باعث ایجاد میلیاردها دلار و ثروت نمیشه ؟؟
ممنون که منو راهنمایی میکنید؟؟
واقعا این دو سوال ذهنم رو درگیر کرده
سلام و عرض ادب ..خدمت استاد عزیزم و بچه های سایت
پاسخی میگم بابت سوال دومتون ..چون احساس میکنم قبلا جواب این سوال رو از استاد شنیدم
اساس مخالفت استاد بر میگرده به باور کمبود افرادی مثل ایلان ماسک ها و استیو هاوکینگ ها ..
این افراد بر این باورند که منابع در کره ی زمین در حال اتمام هست ..و ما انسان ها تا چند صد سال آینده بروی زمین چیزی برای خوردن نداریم ..نمونه ی این باور رو میتونیم در فیلم اینترستلار اثر مشهور کریستوفر نولان ببینیم ..
اصولا مبنای آموزشی استاد بر پایه ی باور فراوانی هست ..و این که منابع هروز داره بیشتر و بیشتر میشه ..فرصت ها هروز بیشتر و بیشتر میشه ..
استاد در فایل رایگان (کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ گفته باشد ) به خوبی توضیح دادن
اینکه برخی افراد دنبال یه چیزی بیرون از زمین هستن و فکر میکنن این منابع تموم میشه ..به نظرم فکر اشتباهیه..سالها مردم استرس اتمام زغال سنگ رو داشتن ..که به نفت رسیدن ..الانم استرس اتمام نفت رو دارن ..که به اورانیوم رسیدن ..من احساس میکنم بعد از اورانیوم قطعا یک انرژی بهتر هست ..
شاید باید کم کم به فکر جدی گرفتن حرف های نیکولا تسلا باشن ..
بگذریم …
اما استاد قطعا به خاطر اساس باور کمبود هست (برای زندگی در کره ی جدید)
که با ماسک مخالفتی داره ..
وگرنه استاد همیشه افراد موفق و ثروتمند رو تحسین کرده
امیدوارم کمکی کرده باشم
موفق باشید
سلام
ممنونم بابت انرژی و زمان و احترامی که به من گذاشتید و جواب سوال من رو دادید
درسته استاد منظورشون از زدن این مثال این نشان دادن باورهای کمبود واشتباه بود
من ازتون ممنونم که کمک کردید تا فرق بین باور اشتباه کمبود و گسترش جهان رو متوجه بشم
خدارو شکر میکنم که اینجا پر از آدمهای خوب عالی مهربون هست که بدون منت و مشتاقانه درک خوب وصحیحشون رو از دانشی که بدست آوردن به اشتراک میزارن
واقعا درست گفتن که زکات علم ودانش نشر وگسترش اون هست
ممنونم از استاد بابت فایل بینظیرشون
سلام دوست عزیزم،اگه به تکامل انسان نصبت به تمام موجودات جهان نگاه کنی میبینی که فقط انسان بود که هر روز و هر روز در حال تکامل بیشتر هست نصبت به تمام موجودات،بقول استاد زنبور هزاران سال هست که فقط به همین یه شکل خونه میسازه،ولی انسان چی،،،،,؟و همچنین استاد در مورد ایلان ماسک میگه که ،ما هنوز که هنوزه به تمام معادن کره زمین دست پیدا نکردیم پس یعنی هنوز به تکامل نرسیدیم و اگه بخوایم به مریخ بریم،درصد حیلی بالای داره که باشکست رو برو میشیم،امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم
سلام
ممنونم جناب سرابی بابت زمان و انرژی که گذاشتین
بابت پاسخ عالیتون ممنونم چند بار خوندنش وبهش فکر کردم با اینکه کوتاه بود اما کلی باید تجزیه تحلیلش کنم و به نکته های خوبش برسم
شما درست میگید من از یک بعد به این موضوع نگاه کردم در حالی که حرفهای استاد چند بعدین و باید عمیق بهشون فکر کرد
بازم ازتون ممنونم
درپناه الله یکتا شاد و پرسود وشکر گذار باشید
با نام خداوند مهربان هر چی دارم از توست
خداوندی که تنها اونو میپرستم و ازش یاری میخوام
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان
قرآن چقدر میتونه آسون باشه و چقدر میتونه سخت باشه
استاد من واقعا قرآن رو دارم از شما یاد میگیرم یاد میگیرم که روان و اسان قرآن رو بررسی کنم و ارام ارام شروع کنم به خوندن و لذت ببرم و درک کنم
من ی مدتی بود که تعهد داده بودم به خودم روزی حداقل دو صفحه قرآن بخونم بعد شروع کردم هدف من فقط تمام کردن اون دوصفحه بوده ن درک قرآن.
اول از همه باید بدونیم چرا و به چه دلیلی دنبال قرآن میریم
استاد تو فایل 5 قدم اول گفت. من رفت ایراد بگیرم از قرآن ولی. شروعش از خداوند مهربان بود خداوندی که هم رحمانه و هم رحیم
و گوش دادن فایل ها هم همینه. فقط این فایل رو گوش بدم. ن دلیل گوش دادن فایل چیه
مثل خوردن آب. دلیل خوردن آب چیه رفع تشنگی یا فقط حالا ی لیوانی ای خورده باشیم
خیلی زیبا توضیح میدی استاد که مهم ترین چیز شکر گزاری بابت هر چیزی که داریم هر چیزی. شکر گزاری یعنی تمرکز کردن به روی داشته ها
ک خداوند وقتی میبینه چقدر سپاسگزاری بابت داشته هات و قدر دانی میکنی ظرفتو بزرگتر میکنه
چقدر خوب گفتی استاد بابت مغرور شدن یا خودمونو از کسی سرتر بدونیم یا ضعیف تر
ما باید در هر شرایطی برای خودمون ارزش قائل باشیم و لذت ببریم و خودمون نفر اول خودمون هستیم مسابقه ای در کار نیست
باورهای درست رو جایگزین باور های مخرب کنیم و نتیجه ارام ارام به همون سرعتی که باور ها تشکیل میشه نتیجه هم میاد عجله ای نداریم
مادر تمام گمراهی ها به نظر خودم عجلست
عجولانه تصمیم میگیریم و تکامل رو طی نمیکنیم و زمین میخوریم
خدایا تو هستی که بهترین ها رو برام میخواهی و بهترین ها رو برام رقم میزنی
خدایا تو هستی که هدایت گری
حسادت چقدر داغون هست که حاضری از حسادت دیگران طرف رو حتی بکشی تحسین کردن یعنی نزدیک شدن به نعمت های فراوان خداوند
استاد جان سپاسگزارم بابت اینکه راه راست و درست رو به ما نشون میدی
عاشقتم
سلام استاد عزیزم نمیدونم واقعا چجوری احساسم روبنویسم کاش میتونم ویس بفرستم و بغض گلومو خالی کنم…. یکی از بزرگترین سپاسگذاری های من وجود شماست و همزمانی من با زمانی که شما در اون زندگیمیکنید و از خدا ممنونم که میتونم صدای شما رو بشنوم و آگاهی هایی که درک کردید رو درک کنم!!
چطور اگر شما نبودید من به این درک از قوانین میرسیدن چطور متوجه مسیر هدایت و مسیر شیطان میشدم
جذاب ترین بخش این فایل برای من دو رفتاری بود که به شیطان نسبت داده میشه چون شیطان مرتکب این رفتار شده و چقدر غافل بودم که خودم هم بارها و بارها این طور رفتار کردم
مقایسه خودم در کشی و کارم با بقیه و هر بار احساس بد رو تحربه میکردم و ندانسته مدارم رو پایین میاوردم
اینکه شیطان خودش رو مقایسه کرد با انسان و به خودش برتری به خاطر جنس وجودیش داد که هیچ نقشی در خلقش نداشت خیلی منو به فکر وا میداره!
این تله ای هست که منم سالها گرفتارش بودم الان هدا رو شکر خیلی کمتر شده ولی هنوز هم هست که به خاطر زیبایی که خدا بهم داده یا به خاطر تحصیلات دانشگاهییم احساس برتری داشتم !! وای بر من….
اینو باید بارها و بارها به خودم بگم همه ما انسان ها برابریم چون همه بخشی از روح خداوندیم و من تا وقتی بتونم کنترل ذهن داشته باشم میتونم به خودم کردین بدم نه به خاطر ظاهر و یا هر چیز دیگه ای که دارم!!
دومین خلق شیطانی که هنوز هم گاهی گرفتارش میشم مقصر دونستن خدا برای بعضی اتفاق های بد زندگیم هست
من خالق زندگیم هستم و هرچیزی تجربه میکنم ریشه در درون من و باورهای من داره
اینو باید بارها تکرار کنم تا یادم نره که خدا فقط برام فزونی میخواد و اگر دریافتش نمیکنم چون نتونستم هدایت هاش رو بشنوم
به شدت دنبال یادگیری درک هدایت الهی از بین صداهای درونیم هستم
از خدا میخوام خودش راهنماییم کنه که بهتر صداشو بشنوم تا از مسیر راست و راحتی که خودش برام در نظر گرفته به اهدافم برسم نه از مسیر سختی که خودم انتخابش میکنم
استاد عزیز ازتون خواهشی دارم
لطفا اجازه بدید در فایل های تصویری تون ما محیط واقعی اطراف تون روببینیم هر کجا که باشید حتی داخل ماشین حس محیط اطرافتون خیلی خوب هست و من همیشه جذبش میشم لطفا از ما دریغ نکنید و اجازه بدید شما رو در محیط واقعی تون ببینیم و لذت ببریم و سپاسگذاری کنیم
الهی الهی سالهای سال سلامت زندگی کنید و هربار با آگاهی های نابتون ما رو آگاه کنید
خیلی دوستون دارم و خدا رو سپاس که فرصت گوش دادن و درک صحبت هاتون رو پیدا کردم
سلام استاد. هفته پیش توسط یکی از آشنایانم خیلی تحقیر شدم با این که مدتی بود مراقبه داشتم. کلا بهم ریختم. شروع کردم به اینکه تمام صفات بد اون فرد را جلوی چشمم اوردن. قلبم پر از کینه شده بود. من هم مثل شما خودم را با کسی مقایسه نمی کنم و اصلا نمی خوام چیزی را به کسی ثابت کنم اما اگر نگاه بالا به پایین کسی مواجه بشم حتما از اون آدم دور میشم. اون آدم را بلاک کردم…. دوری از این مدل آدما واقعا لذت بخشه. ممنونم از پروردگار که اجازه آشنایی با گروه شما را به من داد.
سلام خدمت استاد و هم فرکانسی های عزیزی که کامنت رو میخونند
ابلیس میخاد بندگی خداوند رو در چشم انسان ها زشت جلوه بده بارها اومده بهم گفته ببین این خدای جبار میگه تو بنده من باش یعنی داره میگه ی جورایی برده من باش بگو مگه زوره؟من نمیخام برده تو باشم
و انسان ب راحتی گول میخوره و راه خودش رو میره و در جاده سختی ها میفته و ناسپاسی و …جهنمی ک خودش برای خودش ب وجود اورده
ی سری ها هم فقط و فقط و فقط وضع مالی خوبی دارن و در هیچ کدوم یک از جنبه های زندگیشون شادی رو تجربه نمی کنن و مردم فقیر فقط گول ظاهر رو نگاه میکنن و فقط از یک جهت ب زندگی اون خلق خدا نگاه میکنن و اون شخص میشه بت برای اون ها
و اما خداوند میگه عشق من فقط من رو بپرست
حالا این پرستش یعنی چی
این بندگی ای ک خدا میگه دقیقا خود آزادیه. دقیقا خداوند برای من رهایی رو میخاد رهایی از ترس ها و نگرانی ها
چون دقیقا همین ترس ها و نگرانی ها ست ک جهنم دنیا رو ی وجود می آورند
چ جوری؟اینجوری ک قدرت رو ب تنها کسی ک نمیدم خداست و ب همه قدرت میدم و اگر یک روزی قدرت اونا ب نفعم باشه ب ظاهر سود میبرم و فردای آن روز از قدرت اون ها باید بترسم و نگران باشم
وقتی قدرت رو فقط ب خدا میدم ویعنی فهمیدم قدرت بقیه صفره و هیچ گونه تاثیری در سرنوشت من ندارن و این باعث میشه ن از هیچ کس بترسم و ن نگران باشم
ن از مریضی همه گیر میترسم نه از رکود و تورم و نه از جنگ
چون فهمیدم ک خدا قدرتش رو ب من دادا و من دارم با استفاده از اون قدرت زندگی خودمو خلق میکنم
در واقع بندگی خداوند خود بهشته
امروز داشتم ب این فکر میکردم ک تمام رفتار های استاد عین بندگیه و باید مثل اون رفتار کنیم
مثلا همین ک استاد میگه رو انرژی خودت خسیس باش و نخواه رور بزنی تا مردم رو هدایت کنی و برای هیچ ن دلسوزی کن و نه حسودی
در واقع حسودی نکردن هم از بندگیه
ب این صورت ک در کار خدا دخالت نمی کنی و میگی همه جیز سر جای خودشه
وظیفه ما مثل استاد فقط رساندنه و مثلا معرفی سایته اونم تازه اگر کسی ازمون بپرسه ن این ک ما بریم سراغش
استاد تو دوره 12 قدم میگه ک ب هیچ عنوان در مورد کارم با کسی صحبت نمی کنم و فقط میگم ک من یک محقق هستم و فقط با کسایی صحبت میکنم ک اونا خودشون در این فرکانس ها هستم و ب طور اتوماتیک از قوانین صحبت میکنن
چرا مثلا یک فردی مثل استاد میاد و سعی میکنه بقیه رو ب زور بیاره تو راه؟چون فک میکنه اون طرفه ک میتونه بهش سود برسونه چون فک میکنه ب اون فرد نیاز داره
در صورتی ک همه این ها باور اشتباهه چون داره احساس نیاز میده و ب کسی غیر از خدا داره توکل میکنه
بندگی خداوند یکی از خوبی هاش اینه ک پیدونی ک هیچ کس نمیتونه بهت خیر یا ضرر برسونه فقط اون چیزهایی ک خدا بهت میگه رو انجام میدی و خودش افراد رو برات میاره
اکثر اوقات شیطان این عمل منو برام تزئین میکرد و می گفت چ کار قشنگی داری میکنی ک داره مردم رو دعوت میکنه ب سمت خدا و هر جی حرص بخوری و سختی بکشی خدا بیشتر بهت پاداش میده
در صورتی ک داشتم در کار خدا دخالت میکردم و اون سختی ها نشانه خداوند برای اشتباه بودن راهم بود در صورتی ک من برعکس فکر میکردم این قدر شرک ب آدم استرس و نگرانی میده ک حتی نمیتونی درست روی قرآن تمرکز کنی و یکبار درست بخونیش تا بفهمی خدا چی گفته
هر چ دردسر کمتری داشته باشم هر چه سختی های کمتری بکشم یعنی بیشتر در راه درست هستم
طبق این ایه سوره اسرا
مَّن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَهَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا (18)
میفهمم ک اگر دارم عجله میکنم و حرص میزنم یعنی در راه شیطان هستم یعنی دارم شیطان رو بندگی میکنم خداوند همواره داره دعوت میکنه ب آرامش
عجله باعث میشه تهش فقط شاید اونم شاید دنیارو فقط از لحاظ مالی داشته باشم ک اونم با اون ترس و نگرانی هاش اصن ارزش نداره و طبق ایه تهش اون دنیا هم در جهنم خواهد بود
عجله صرفا مثل دنبال کردن سرابه و هیچ وقت ب آرامش نمیرسم چرا بیام این راه رو چند سال برم و بعد بگم خدایا غلط کردم از الان پا در این راه نمیگذارم و صبر جمیل میکنم و شکرگزاری و یکی یکی قدم هارو برمیدارم
اگر اینطوری پیش برم ب هیچ عنوان راه نداره ک وضعم بدتر بشه فقط میتونه بهتر و بهتر بشه و هر اتفاق ب ظاهر خیلی بری هم بیفته در نهایت ب نفع منه
شکر کنم بابت موفقیت هام در زمینه سلامتی و روابط و آرامش
چون اعتبارش تمام ب خدا میرسه اگر خدا هدایتم نمی کرد هیچ کس دیگه نمیتونست منو ب این ها هدایت کنه پس اول و آخر اونه
خدایا شکرت ک چقدر لطف داشتی ب من
چقدر آرام ترم کرد این کامنت نوشتن و اعتبار این هم ب خدا میرسه و اصن هیچ دلیلی برای مغرور شدن من وجود نداره هر چی هست اونه
تمام ذرات آسمان ها و زمین دارن اونو ب پاکی یاد میکنن
من ک انسانم و فهمم از همه اون ها بالاتره پس من باید بیشتر از همه و بالاتر و با فهم تر از بقیه تسبیح کنم خدارو
خدایا هر آنچه دارم از آن توست و اول و آخر تویی و من هیچ