چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فائزه رحیمی انگار گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم

    یک مثالی که من یادم اومد، کوچیکتر که بودم خیلی آدم نترسی بودم و همیشه هر ساعتی از روز در میومدم بیرون و مغازه ای چیزی اگر باید میرفتم خیلی راحت میرفتم میومدم و هیچ مشکلی پیش نمی اومد ،خیلی راحت همه جا میرفتم حتی اگه هوا تاریک میشد

    ولی یک روز سر ظهر ک اکثر مغازه ها بسته بود و کوچه خلوت خلوت بود و هیچ کس نبود در اومدم بیرون و برگشتی به خونمون یه ماشین 206 گذاشت دنبالم و من فرار کردم از دستش و هر جوری ک بود خودمو رسوندم خونمون و از دستش در رفتم

    همین اتفاق توی ذهنم این شدش ک از این به بعد اگر برم بیرون یکی میاد ک منو بدزده و دیگه تا چند ماه ،دقیقا یادم نیست چند ماه ولی زمان طولانی بود ،تنهایی بیرون نمی‌رفتم، حتی یادمه بخاطرش دیگه کلاس زبان هم نرفتم ،چون میترسیدم تنهایی برم و برگردم

    و حتی خواهرمم میخواست برم از خونه عمم ک تقریبا نزدیک خونمون بود یک وسیله ای بگیرم ،هرچقدر گفتش نرفتم و کار به دعوا هم رسید ، باهم دعوا هم کردیم ولی بازم نرفتم

    چونکه ترسش توی وجودم بود ک اگه برم باز یکی دنبالم میکنه ،تا چند وقت هم از هر ماشین 206 میترسیدم

    ولی هیچوقت دیگه بعد از اون همچین اتفاقی نیوفتاد

    بزرگتر هم که شدم نمیترسیدم تنهایی برم بیرون ولی باز یه ترسی از شب ها داشتم ،اگه شب تنهایی از خونه میرفتم بیرون یا داشتم برمیگشتم از جایی و توی کوچه ماشین از کنارم رد میشد میترسیدم

    ولی خداروشکر وقتی ک روی خودم کار کردم ،روی باور های توحیدی ک توی فایل های مختلف دربارش صحبت می‌کنید کار کردم خیلی خیلی بهم کمک کرد که آرام تر باشم و الان کاملا این ترس از بین رفته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    امین زندی گفته:
    مدت عضویت: 1057 روز

    به نام خدای رحمان و رحیم

    سلام به استادابراهیم نشانم

    سلام بر مریم شایسته و همه دوستانم

    امروز روز جالبی بود برام

    خیلی هم جالب

    نتونستم روزم رو با نوشتن آغاز کنم اما خیلی انرژی دارم برای نوشتن

    امروز ی باد خنک تابستونی توی دوم مرداد ماه از صبح دارم میوزه چقد هم هوا خوبه واقعا

    از بازی ذهن بگم چند روزی هست همه میگن هوا خوب نیست

    خوب برای اونا خوب نیسن چون ذهن اونا یاد نگرفته روی نکات مثبت این هوا نگاه کنه

    اما من این چند روز گاهی گرم بوده گاهی خنک آگاهانه تمرکز کردم روی نکات مثبتش یعتی ذهن هم با روحم هم جهت شده و داره مثبتهارو گل ورچین میکنه و توی تله ذهن گیر نیفتاده این چند روز

    و استاد درست میگه و حق حرف میزنه مثل همیشه

    مثلا اگه من بیام صد بار تو کارم که مشتری ها از کار من راضی بودن و ی ب بار که مشتری راضی نبوده

    ذهن من اون یبار رو میبینه بخدا که قبلا انقد میگفت کلافم می‌کرد اما الا مگه اصلا میتونه بگه

    یا یکی از بچها کارشو اشتباه انجام بده صدبار قبلی کارشو به نحو احسنت انجام داده باشیم ذهن من فقط دنبال اون یبار میگرده بازی ذهن همینه

    مثلا من تو روابطم به مشکلی بر میخورم قبلا صد بار رابطه ما عاشقانه و خوب بوده اما ی حرف ناخواسته که زده میشه میاد اونو میبینه

    حالا باید چکار کرد که درست بشه باید آگاهانه شروع کرد از همون نقطه ای که هستی نکات مثبت رو دید

    نه صدبار من و همسرم باهم عاشقانه رفتار کردیم حالا این بار این مشکل پیش اومده اونم من اگه نتونم حل کنم به خدا میسپارم حل میکنه

    ذهن همیشه دوس داره دنبال منفی ها بره

    صدبار برای من کادو خریده حالا این یبار اگه خریده ناآگاهانه ی حرفی زده

    صدبار به من محبت کرده اینبار شاد تو فشار عصبی بوده شاید ی موضوعی براش پیش اومده از دست در اومده و کنترل ذهن نتونسته بکنه

    ذهن رو باید آروم آروم رام کرد ی شبه همه چی درست نمیشه

    من خودم در رابطه ام دیروز ی ناراحتی کوچیک به وجود اومد اما خوب که بهش فکر کردم گفتم ببین خدا داره میگه ی ماشین خودت میخوای

    همسرم گفت من ماشین رو میخوام ببرم منم خدا شاهده ناراحت نشدم قلبن راضی بودم و گفتم باشه با موتور میرم

    بعد که داشتم از خونه میرفتم بیرون گفت چرا اخم میکنی ناراحت شدی

    و بعد چندتا پیام بی ربط داد و من اصلا هم ناراحت نشدم ولی طبق احساس لیاقتی که در خودم به وجود آوردم چندتا پیامک با احترام کامل بهش دادم

    و بعد هم گفتم خدایا من دیگه سوار اون ماشین نمیشم و این نشونه که من باید هدف بذارم که ماشین بخرم حالا هرچی هرچقدر خودم رو لایق تر بدونم ماشین بهتری میخرم به امید الله و مطمئنم این ی نشونه بود برام

    و اما دیروز ی شیشه خریدم برا یکی از انبارا چون تمیزش کردم دیگه انقدی خاک نره تو انبار و تمیز بمونه شیش مورد نظر جا نمی‌رفت حالا شیشه بر بزرک بریده بود در کل هرچی

    من این اتفاق رو برای خودم اینجوری تعبیر کردم که ببین ذهن ی روزه دوروز کار کردن براش کافی نیست چون شیشه رو ما باالماس بریدیم اما نشد و مجبور شدیم تیکه تیکه از لبش کم کنیم تا اندازه بشه و خب معمولا زر زره که بزنی هم صاف در نمیاد هم طول میشه

    و مثل همین ذهن میمونه هروز باید ی قدم تغییر کنه با این آگاهی ها انقد از شیش کم کردیم که اندازه شد و وقتی هم اندازه شد اصلا چسب نخواست و زوار دور رو انداختیم فیت وایساد

    حالا این آگاهی هام هم هروز ی جای ذهن رو درست میکنه

    هروز نمیشه تیشه بزنی و بخوای کلش رو درست کنی

    هروز ی قدم بهتر ی قدم روبه جلو تر و همین ی زره ی زره بعدا خودش باعث میشه همه چی مثل اون شیشه جا میفته و دورهای استادم برام من همینه هروز ی جای ذهن رو بهبود میده و باعث میشه که اون بهبودها کمک کنه که توجه ما به زیبایی ها و نکات مثبت افزایش پیدا کنه و همین گیر کردن در تله ذهنی برای ما کمتر بشه

    ی جایی میرسی که مثل استاد فقط به نکات مثبتش توجه میکنی

    که حتی برای مرغ و خروس ها هم آرزوی سلامتی و برکت بیشتر میکنه

    اونام هروز بهت برکت بیشتر میدن مثل قسمت 261 سریال زندگی در بهشت

    از تمومی دوستان عزیزم برای کامنت های زیباشون سپاس گذارم

    دلم میخواد همه فایلارو هروز گوش بدم اما باید از قلبم تبعید کنم و هروز اونی اون میگرو گوش بدم

    قانون آفرینش 3 قدرت تجسم خلاق هم دیروز داشت به من می‌گفت هرچی میخوای از تنها قدرت زمین وآسمان بخوا

    درخواست کن درخواست چیزهای که برای ذهنت باور پذیره

    مثل اون شیشه که اندازه باشه جا میفته و خواستت بهت داده میشه

    خدایا تنها و تنها و تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    در پناه حق شاد سالم سلامت سعادتمند و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    حامد حسامی گفته:
    مدت عضویت: 3120 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام و درود فراوان بر استاد عباسمنش و تشکر فراوان بابت این فایل هدیه…

    چقدر زیبا استاد عباسمنش ساختار جهان هستی و قانون حاکم بر آن را در ابتدا توزیع دادند که جهان هستی مثله یک آیینه عمل میکند که به افکار و باورهای ما پاسخ میدهد وآنچه را که می‌فرستیم به صورت افراد و اتفاقات وارد زندگی ما میکند…

    مثلاً شخصی به یک شهر بزرگتر و یا کشور پیشرفته تر مهاجرت میکند و هزاران گشایش و اتفاقات خوب را در زندگی تجربه میکند اما به هر دلیلی یک برخورد بد با او میشود و یا کسی سرش کلاه میگذارد و یا از او سؤاستفاده میشود،به جایی که شکر گذار هزاران اتفاقات خوبی که در زندگی خود رخ داده است باشد،وبا خود بگویید که در چند وقت پیش به چه مسائلی توجه میکردم که قربانی این موضوع شدم و بگذار کانون توجه خودم را کنترل کنم به زمین و زمان فوش میدهد و حتی امکان دارد که به مکان قبلی بازگشته ویا حتی شاید خودکشی کنند.

    مثالی دیگر در این موضوع موردی بود که استاد عباسمنش بیان کرد که کریستیانو رونالدو در دقایق طلف شده ای بازی با اسلوونی یک پنالتی را خراب کرد و به جایی که نامید شود در ضربات پنالتی با گل کردن اولین پنالتی تیم ملی پرتغال،باعث دلگرمی هم تیمی هایش شد.

    وطبق گفته های استاد زمان ضربه زدن به پنالتی ضربان قلب او در پایین ترین حالت ممکن بوده است ودر کمال آرامش به توپ ضربه میزند…

    من دقت کردم که رونالدو قبل از پنالتی زدن چند نفس عمیق میکشد و زیر لب چیزی را زمزمه ای میکند که من حدس میزنم از خداوند یاری و کمک میخواهد.

    مثالی دیگر فوتبالی که در این موضوع به ذهنم می‌رسد خط دفاعی قدرتمند آث میلان ایتالیا در سال های2003تا2012بود که پائولو مالدینی و الکساندرو نستا یک زوج قدرتمند در خط دفاعی این تیم بوده که موفق شدن به چندین قهرمانی درUCLو…برسند.

    پائولو مالدینی در سن بالا دچار مصدومیت شدید شد و در زمان مصدومیت مصاحبه ای کرد که سبک بازی را در ذهن خود طراحی کرده که تا هرزمان که دلش بخواهد می‌تواند به فوتبال ادامه دهد و تا44سالگی بازی کرد و در آمادگی کامل از فوتبال خداحافظی کرد.اما زوج هم بازی او در دفاع روسونری نستا بود که با مصدومیت نامید شد و در سال های پایانی بد از مصدومیتش را در تیم های درجه دو وسه بازی کردو در سن 37سالگی از فوتبال خداحافظی کرد.

    ازاین مثال ها این نتیجه را می‌گیریم که یک اتفاق ثابت برای دو بازیکن دو نتیجه ای متفاوت را رقم می‌زند.

    برای تمام دوستان آرزوی موفقیت و شادکامی را دارم

    خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    محمدرضا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 879 روز

    وای خدای من چقدر همزمانی درست کار می کنه

    دقیقا این هفته به یک مسئله ای برخورد کردم که شاید باعث میشد تا کلا زمینه ای رو که بهش علاقه دارم، ول کنم و تسلیم بشم

    من کارم طراحی سایته و خیلی پر تجربه نیستم توی این زمینه و کلا 2 ساله که متوجه شدم این حرفه رو خیلی دوست دارم و درموردش اطلاعات کسب کردم

    تا الان برای مشتریام وبسایت های خیلی خوبی طراحی میکردم و همه مشتریام خیلی از سایتشون راضی بودند

    چند وقت پیش تصمیم گرفتم خودم برای خودم یک وبسایت بزنم و در اون مستندات خدماتیو که ارائه میدمو بذارم و همچنین در زمینه طراحی سایت، تولید محتوا کنم و خدماتمو معرفی کنم

    با خودم گفتم اگه قراره خدمات طراحی سایت ارائه بدم، پس باید سایت خودمم خیلی زیبا باشه، برای همین از حدود پنج ماه پیش شروع کردم به طراحی سایت خودم و کلی طرح ui طراحی کردم، کلی کد نوشتم و امکانات متفاوتیو ارائه میدادم ولی نتیجه مورد علاقمو نمی گرفتم تا بالاخره به یک ui خیلی زیبا و طراحی خوب رسیدم

    ولی درست زمانی که سایت تقریبا تکمیل شده بود و بعد از چندین مدل لوگو به یک طرح خوب رسیده بودم، سایتم ویروسی و کلا از دسترس خارج شد

    اولا من چندین روز سایتمو چک نکردم و زمانی سایتمو چک کردم که تقریبا بکاپ هایی که از نسخه سالم سایتم داشتم، از بین رفته بود و عملا نمیتونستم با برگردوندن بکاپ همون نسخه ای که جدیدا طراحی کرده بودمو برگردونم

    اولین درسمو همینجا گرفتم که تمرکز عامل موفقیت و پایداری یک کسب و کاره و من نمیتونم یک سایت طراحی کنم و بذارم به امون خدا باقی بمونه و برام مشتری بیاره، بلکه باید هر روز بیام و داخلش تمرکز بذارم

    بعدش یادم اومد من یک دوره امنیت سایت خریده بودم و اومدم اونو کامل دیدم و تونستم باهاش سایتمو در دسترس قرار بدم ولی هنوز نمیدونستم ویروس بازم وجود داره یا نه (چون میتونه خودشو توی هر فایلی بذاره) ولی تقریبا تمام فایلارو تمیز کردم

    دلیل ویروسی شدنش هم این بود که هر پلاگینی از هر منبعی پیدا می کردمو توی سایتم نصب میکردم با این که کاملا میدونستم این میتونه باعث ویروسی شدن سایت بشه

    یجورایی دومین درسو اینجا گرفتم که خیلی روی چیزایی که روی سایت ایمپورت می کنم وسواس بخرج بدم و مواظب باشم؛

    من با این که کلی از اخبار سایتایی که به همین دلیل هک شدنو میشنیدم (و برای همین موضوع دوره امنیت خریدم)، ولی اینقدر در این موضوع رها بودم و توجهی نداشتم که اصلا نرفتم اون دوره ای رو که خریده بودمو نگاه کنم

    خلاصه با این که کلی دوره و آموزش دیدم و تقریبا تمام روشای امنیتو روی سایتم پیاده کردم، فهمیدم بازم ویروس وجود داره و هر بار یک جای سایتو تخریب می کنه؛ از 404 شدن چند صفحه تا حذف شدن تصاویر داخل سایتم

    بعدا که وارد سرج کنسول گوگل شدم، فهمیدم اون ویروس کلی لینک مخرب و صفحه نامناسب ایندکس کرده که چون سایت تا قبل از اون فعالیت محتوایی نداشته، عملا گوگل سایت منو اسپم شناسایی کرده و سئوی سایتم نابود شده و این که دامنه من شانس خیلی کمی توی رتبه گرفتن داخل گوگل خواهد داشت

    اینجا بود که فهمیدم عملا نمیتونم با این سایت کار کنم و کل زحماتم بر باد رفته

    ولی استاد طبق چیزایی که من یاد گرفتم ازتون، باید توی این شرایط با منطق و دلیل ذهنمونو آروم کنیم و بگیم «الخیر فی ما وقع»

    من اومدم فکر کردم که چجوری میتونم به این قضیه مثبت فکر کنم به طوری که از این اتفاق نه تنها به عنوان یک مصیبت یاد نکنم بلکه اونو یک نعمت بدونم

    -اگر این اتفاق برای سایتای دیگه ای که طراحی کردم و طراحی خواهم کرد می افتاد، عملا نابود شده بودم، چون مشتریام کسایی هستن که بعضا روزانه چند ده سفارش دارن و اگه این اتفاق می افتاد، حتی نمی تونستم با برگردوندن بکاپ سایتشونو درست کنم؛ علاوه بر این که زمان خیلی محدود تری رو باید برای درست کردنش سپری می کردم و این اعتباری که داشتمو نابود میکرد و کار حتی به شکایت کشیده میشد! ولی الان که این اتفاق برای سایت خودم افتاده، زمان کافی برای بررسیش دارم و میتونم ازش درس بگیرم تا پروژه های دیگم به این مشکل نخورن

    -اسم برندی که برای خودم انتخاب کرده بودم، خیلی سخت و بی معنی بود، به طوری که تا حالا نشنیدم از مشتریام اسم برندمو بگم، فقط میگفتن آقای صادقی و این به این معنی هست که اسم برندم اینقدر خوندن و تلفظش سخته که اصلا توی خاطرشون نمی موند؛ حالا که نمیتونم با این دامنه ادامه بدم، بهتره برم و یک اسم با معنی و قشنگ انتخاب کنم که به خاطر سپردنش آسون باشه

    -این که کلی از این اتفاق تجربه کسب کردم، کلی روش برای امن تر کردن وبسایت یاد گرفتم که توی پروژه های بعدیم بکار ببرم و همچنین در زمینه سئو هم خیلی دانش و تجربم بیشتر شد به واسطه تحقیقاتی که روی دامنه سایتم انجام دادم

    -و مهم تر از همه این تجربه که چقدر میشه از یک اتفاق بد، تفسیر های خوبی گرفت و دیدگاهمونو از ناشکری و احساس بد، به شکرگذاری و احساس خوب برسونیم

    استاد عزیزم این فایل واقعا بهم کمک کرد تا تسلیم نشم و ازش درس بگیرم و پر قدرت تر ادامه بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1352 روز

      سلام به آقا محمدرضا عزیز و ارزشمندم

      به محض اینکه چشمم خورد روی اون یه تیکه جمله ای که نوشتی من طراح سایت هستم ، گفتم خودشه :))

      اولاً اینکه چقدر تحسینت میکنم که اگر به یک خطایی در کارت میرسی دنبالِ درسهایی که میتونه برات داشته باشه میوفتی تا اینکه بخوای حس خودت رو بد کنی

      حالا چی شد دوست داشتم برات بنویسم؟

      چون من خودم برنامه نویس سایت هستم و جالبیش اینجاست تقریباً مثل شما دو سالی میشه که توی این مسیر لذتبخش و الهی طراحی و توسعه وبسایت قرار گرفتم و از طرفی هم توی این مدت به لطف الله چند تا پروژه زدم که یکیش هم همین الان در حال انجام است

      خلاصه برات کلی آرزوی موفقیت میکنم و از خدا میخوام توی مسیر کاری مورد علاقه ات روز به روز بدرخشی دوست عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    اسماعیل و سحر گفته:
    مدت عضویت: 2132 روز

    سلام و درود به استاد عزیزم و دوستان

    سحر مینویسه…

    من تو همه امتحانایی ک در طول زندگیم تو مدرسه و دانشگاه و کلاسای مختلف،مصاحبه های کاری و… داده بودم جز نفرات اول بودم تا اینکه رسیدم به گرفتن گواهی نامه و امتحان شهری و این امتحان رو بعد از 8بار رد شدن قبول شدم!!! چرا ؟

    چون وقتی برای گواهی نامه ثبت نام کردم کلی ورودی بد داشتم که وای خیلی سخت میگیرن هیچکس اولین بار قبول نمیشه و… من وقتی اولین بار رد شدم نتونستم ذهنمو کنترل کنم و ذهن نجواگر بر من غالب شدم و یه جورایی منو فلج کرد دیگه هر دفعه ک برای امتحان میرفتم یاد رد شدن دفعه قبل میفتادم و استرس میگرفتم

    تا رسیدم ب این فایل. و فهمیدم ک اگه من تو اون آزمونا و مصاحبه ها و … اولین بار و عالی قبول میشدم ب این دلیل بود ک به خودم میگفتم اوکی من درسمو خوب خوندم،تمرین کافی داشتم و 100٪ قبولم و اصلا به ذهنم نمیومد ک 1٪ هم رد بشم ولی برای این امتحان من قدرت رو دادم ب عوامل بیرونی و اون رد شدن های پی در پی دیگه منو قفل کرد . بعد از 8 باررد شدن ،رسیدم به این فایل عالی️گفتم آره همینه من باید همون روش رو پیش میبردم میگفتم آقا من خوب تمرین کردم با مربیم و اون همیشه میگه سحر تو خوبی ‌فقط تو روز آزمون استرس میگیری.

    من اون 100بار قبول شدن رو به یاد خودم آوردم توانایی هام رو ب خودم یادآوری کردم و قدرت رو فقط ب خدا دادم نه افسر نه عوامل بیرونی

    و با تکرار اینا بدون هیچ استرسی رفتم و قبول شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    محمدرضا تردست گفته:
    مدت عضویت: 2319 روز

    من از یه داستانی برا خودم بگم

    تو خونه بودم فوتبال تماشا می کردم تلویزیون یه صدای جیز در اومد و خاموش شد

    من کنترل چک کردم اینرا اونرا فایده نداشت گفتم سوخته دیگه ،،از این اتفاق خیلی خوشحال شدم خیلی زیاد گفتم بالاخره این خاموش شد اخبار هم نمی بینیم … فیلم تعطیل ، خبر این اتفاق رو ب والدینم نگفتم

    بعد از اومدن پدرمادرم بهشون با خنده و خوشحالی گفتم تلویزیون سوخته بعد اتفاقی که افتاد این بود سرایه تلویزیون مشکل داشت و همون موقع درست شد

    این اتفاق برای من واکنش متفاوت نسبت ب اتفاقات و ارتباطش با نتایج متفاوت رو به وضوح نشون میده ، زمان حال بدی و تضاد باید توجهمون رو ببریم روی نکته مثبت از اون اتفاق و حاله خودمون رو به هر دلیلی بهتر کنیم این جوری قطعا اتفاقات بهتری رخ می دهد

    توی کار زمانی که اشتباهی انجام می دم می ترسم باز سمتشبروم ، بازیکنان فوتبال مثال خوبی می تونن باشن ،حتی بهترین ها هم پنالتی خراب می کنن داستان از جایی شروع میشه که کمال طلبی داستان رو خراب می کنه ، ب نظرم این تفکر که در 100 در 100 مواقع باید اوضاع خوب پیش بره مارو ناامید می کنه و متوقف می شویم ، بازم می رسیم ب قانون تکامل که کم کم کم با توجه و تمرکز مثل یه گلوله برفی همه چی برات رخ می ده

    توی فوتبالِ مدرسه وختی توپ گل نمیشد با خودم نمی گفتم ای بابا خراب شد می گفتم بعدی رو گل می کنم عیبی نداره .. شور و اشتیاق برای گل زدن بیشتر از ترس نزدن گل بود و هر بار گل نمی شد ، ذهنم نمی گفت خرابش کردی می گفت دفعه بعد باید این جوری بزنی تا گلش کنی !! پس شور و اشتیاق ما خیلی می تونع ب کنترل ذهنمون کمک کنه و راحتتر منطقی میشه ذهنمون

    مورد ج ب ذهنم رسید باز کامنت می ذارم

    مورد د : اول از همه باید با صلح باشیم با خودمون و بپذیریم که کاریه ک شده و بگیم که قانون درسته و ب قانون شک نکنیم ، این تیکه کار خیلی مهمه چون همون لحظه ذهن سریع میاد بگه دیدی عباس منش جواب نداد دیدی همه این حرفا کشک بود ،، با ساخت باور بنیادین که قانون جواب می ده و من خودم این اتفاق رو بوجود میارم ارامش نسبی خوبی می گیریم و بعد از ان می توانیم راحتتر ذهنمون رو کنترل کنیم بعد از ان باید به جنبه مثبت اون اتفاق توجه کنیم تا ب احساس بهتر برسیم .. همیشه اتفاقات بد عامل ناراحتی ما نمی شوند یوختایی اتفاقات خوب رخ نداده نگرانی مارا تشدید می کنند و باید تمرکز کنیم رو قانون تکامل و با خودمون بگیم من وظیفم اینه که حرکت کنم نتیجع دستِ خداست من باید ایمانمو نشون بدم و به خودم بگم احساس خوب هست که اتفاقات خوب رو رقم می زنه پس ب دنبال توجه ب مواردی باشم که احساسم رو بهترتر می کند ،،طبق مثال اولم شرایط جوری رقم می خوره که اتفاقات بهتری برایتان رخ می دهد اگر هم رخ ندهد تنها دلیل منطقیش هم اینه ک حداقلش از زندگی لذت بردید

    یه فایل از استاد هست سفر ب دور امریکا قسمت 100 ، اروی با یه تراک تصادف می کنه ولی استاد بعدش خیلی راحت میاد فایل ضبط مکنه و از زیبایی های دریاچه می گه توی اون فایل اصلا اصلا متوجه نمیشید که اتفاق بدی برا استاد رخ داده ، اگر ما بودیم برای همه توضیح می دادیم ک چ اتفاق بدی رخ داده و جالب اینجاست اتفاقات بد رو با اغراق زیاد و مرتباااا تکرار مکنیم تکرار می کنیم که حواسمان جمع باشد زرنگ تر باشیم و باز رخ ندهد!!ولی قانون بازی این نیست (دقت کردید چون دلیلی برای صحبت با دیگران نداریم از مشکلاتمان می گوییم؟!از نمره بد بچه مان از ثبت نام ناموفقی پسرمان در مدرسه ایی با معلم های عالی و‌.. انگار گفتن بدبختی هایمان و مشکلات افتخاری برایمان شده که بقیه نگویند چقد فلانی خوشبخت است و می خواهیم در ثابت کردن بدبختی مان از بقیه بتازیم و برای دیگران دلیل و منطق اوریم که نه من در این موضوع از تو هم بدبخت ترم و از من کسی بدبخت تر نیست!!! در این اتفاقات تصویر ذهنی من مثال سلف سرویس است که همه ب همه نعمات دسترسی دارند و استفاده نسبی دارند و باور اکثریت این است که نعمت ها و خوشبختی ها کم است اگر من خوشبختی را تجربه کنم و بقیه ان را بفهمند!! ان از من گرفته میشود و ب طریقی ان را از دست می دهم !! پس سر ب زیر باش خودت را بدبخت نشان بده تا انگشنمای بقیه نشوی!) و جالب این جاست که صاحب تراک خودش مکانیکی بوده و می گه من خودم درستش می کنم بعد استاد میارتش داخل اروی و چند ساعت باهم لذت می برند و صحبت می کنند این اتفاق نه تنها بد بود بلکه خوب هم بود ،، به خدا قسم اگر یکی از ما بود همون لحظه می گفتیم عااا طرف خودش مکانیکه معلوم نیست چقدر می خواد نرخ تعیین کنه چون خودش کارشو بلده می تونه یع جوری حرف بزنه که پول بیشتری از من بگیره!!! می بینید این کنترل ذهنِ منفی و دیدن اتفاقات بد اینده برای ما تمامی ندارد و عادت شده است … نگرانی های ما تمامی ندارد با وجود فهمیدن این که صاحب ماشین خودش مکانیک است و می تواند خودش کار را انجام دهد باز ما منتظر اتفاقات بد بعدی هستیم

    من خودم باید خیلی روی ذهنم کار کنم و خیلی روی نکات منفیه بقیه تمرکز می کنم مخصوصا در روابط و همیشه ب دنبال نقد از بقیه هستم و نمی تونم درست حرف بزنم و زود می خوام از طرف لیراد بگیرم…

    خسته نباشید ب استاد عزیز بابت این فایل مورد ج بعدا نوشته میشود

    مرسی از خدا بابت نوشتن همچین حرفایی هیچ ایده ایی برای نوشتن نداشتم ، من که نگفتم تو گفتی ، مارمیت اذ رمیت لکن الله رمی️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    Afsontorbati گفته:
    مدت عضویت: 2140 روز

    سلام به همه ی دوستان عزیز استاد بی نظیر

    الان که دارم مینویسم فایل چگونه ذهنمان مارا فریب میدهد در حال پخش است

    واسه من زیاد اتفاق افتاد که اتفاق بد که افتاد من راهم رو ادامه دادم

    مثال : من به شدت از موتور سواری وحشت داشتم ولی جایی زندگی میکنم که مجبور بودم موتور سواری و یاد بگیرم سالها

    مقاومت کردم ولی مجبور به تسلیم شدم روز اول که سوار شدم خوردم زمین پاهام همش خونی مالی شدبا اینکه خط قرمزم

    زمین خوردن بود ولی چند روز بعد دوباره سوار شدم بازم خوردم زمین گذاشتمش کنار دوباره بعد یه مدت کوتاه دوباره سوار

    شدم بعد چند ماه که هرروز سوار میشدم یهو یکی زد بهم با ماشین موتورم خرد شد پاهام زخم شد ولی چاره نداشتم

    همونجا پاشدم دوباره سوار شدم یه روز دیگه هم رو یه جک بود افتاد رو پام ناخنم داغون شد ولی حساب کردم که همینقدر

    بهم صدمه زد صد برابرش بهم نفع رسونده پس بازم انجامش میدم اینجوری هر وقت میترسیدم یادم میومد قرار نیست هر

    روز زمین بخوری یا تصادف کنی پس برو به امید خدا نترس که استاد گفته هر اتفاقی برات بیوفته

    وقتی تو مسیر باسی به نفع توعه

    مثال: دیگه اینکه یه بار خونمون دزد اومد دیگه ازون روز از تنها موندن و دزد و همه چی میترسیدم ولی بعدش سعی کردم

    فراموش کنم چون ارزوم مهاجرت و تنها زندگی کردن بود و این باور غلط من و از خواسته هام دور میکرد

    مثال: دیگه اینکه مسافرت به شهرهایی که توش بهم خوش نمیگذشت رو دوباره تکرار میکردم و میگفتم اون اتفاق بخاطر

    وجود اون ادم بود به شهری که رفتم ربطی نداره شهر ها نمیتونن اتفاق بد رو برای من دوباره رقم بزنن پس من دوباره وسه

    باره میرم به اون شهر

    به امید پروردگار زیبایی ها خداوند همراهتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1785 روز

    سلام

    استاد استاد استاد

    امااان از این پیش فرضهای ذهن که هرچی میکشیم از این پیش فرضهاس که اکثریت هم منفی هستن و این ذهن تمام تلاششو میکنه تا تمام تجربیات منفی و تلخ گذشته رو ازبین پرونده های بایگانی بیرون بکشه و برامون رو کنه ،و خودش ببره و بدوزه که تمام اتفاقات اینده هم بر همین روال پیش خواهد رفت و اینجوری مارو مستاصل و نا امید و دلسرد کنه ،تا نتونیم هیچ حرکتی کنیم تا نتونیم یه اپسیلون ،به پیشامدهای مثبت و خوب در اینده فکر کنیم !!!

    ولی خوب ما اینجا هستیم که بتونیم افسار این ذهن رو بدست بگیریم و کنترلش کنیم و یه جاهایی خلافشو بهش ثابت کنیم تا بفهمه که

    اینده و سرنوشت و اتفاقات ،به هیچ وجه از قبل نوشته شده و چیزای سالیدی نیستن،بلکه در هر لحظه توسط ما دارن خلق میشن .

    حالا که ما تو این مسیر هستیم داریم اگاهانه میسازیم ،اونجوری که میخاییم رخ بده و گذشته هرچی بوده حاصل فرکانس های قبلی ما بوده و کاملاااا میتونه تماام اتفاقات در تمام جنبه های زندگیمون ،با تغییر فرکانس های ما ،تغییر کنه

    اخ که چقدر این پیش فرضها ترس به دلم انداخته،چقدر سالید فک کردم ،چقدر مث ادم همه چی دان اومدم قضاوت کردم که اره دقیقا بازم فلان اتفاق فلان شکل پیش میره من میدونم !!

    ولی جایی که تونستم جهت بدم به افکارم،وتجربه متفاوتی داشته باشم و به ذهنم یاداور بشم که دیدی اونجوری که تو میگفتی نشد،اروم اروم جنس اتفاقات هم عوض شد

    دو سه روز قبل بود که دفترهایی که این چندسال که با شما هستم رو مرتب میکردم که یه دفترچه داشتم که توش نوشته بودم که میتونه اتفاقات برخلاف تمام پیش فرضهای ذهن محدود من رخ بده و تو زمینه های مختلف با مثالهایی از زندگی خودم این باور رو روش کار کرده بودم و با خوندش خیلی حسم خوب شد چون خیلی وقت بود سراغ اون دفترچم نرفته بودم و الان با این فایل ،دلم خواست چندتا از مواردی که نوشته بودم رو اینجا هم کامنت کنم

    راجب گرفتن وقت و نوبت از دکتر یا کار اداری داشتن که تو ذهن ما اکثرا برااساس تجربیاتمون ،خیلی پروسه زمان برو حوصله سر بری است،ولی من با مثالهایی دقیقا خلافشو به ذهنم ثابت کرده بودم و تو اون دفترم نوشته بودم مثالهاشو

    اینکه از یه دکتر سرشناس گوارش تو تبریز میخاستم برا مادرم وقت بگیرم که ذهنم نجوا میکرد که امکان نداره بزودی بهت نوبت بدن ولی با مثبت اندیشی و کنترل ذهنم ،باور نکردنی بود که برای سه روز بعد نوبت دادن

    یا برای بابام وقت دکتر برای قلبشون میخاستم بگیرم که با وجود اینکه بسیار سرشناس بودن و اتفاقا همکار زن داداشم تو بیمارستان بودن و ایشون گفتن به این زودی نوبت نمیده ولی من بازم کنترل ذهن کردم که میشه و من باباورم دارم اتفاقات رو رقم میزنم که باز هم با اولین تماس دقیقا برا یه هفته بعد و دقیقا روزی که با تایم ازاد خودم اکی بود نوبت دادن و تو مطب هم با اینکه وقتی رسیدیم چند نفری قبل از ما اونجا بودن و شلوغ بود و با حضور تو‌مطب نوبت برای ویزیت میدن،بصورت معجزه اسایی ما نفر اول رفتیم چون بازم اینو من تو ذهنم ساخته بودم که میشه الاف نشد و سریع ویزیت شد برخلاف تمام تجربیات قبلی که بوده ،یه مورد دیگه اینکه بازم برای سونو گرافی برا مادرم میخاستم وقت بگیرم که تلفنی کارم رو راه انداختن و‌کمتراز یه روز بهم نوبت دادن و موقع مراجعه هم فقط ذهنم نجوا میکرد که خییلی طول میکشه خیلی ادم اینجا هستن خیلی باید منتظر بشینی وووو ولی باز هم ،سریع کارمون راه افتاد ،چند ماه پیش هم رفتم دندونپزشکی و جالبه که من به این قصد رفتم که فعلا دکتر ویزیت کنه و وقت بده بهم و انگار که پیش فرض همینه !!!

    ولی دیدم هنوز مریضاشون نیومدن و دکتر ویزیت کرد و همون لحظه هم کارم رو انجام داد ،راستش بعدش ذهنم میخاس انکار کنه این نتیجه رو !!!

    که خوب شاید این دکتر خیلی سرش شلوغ نبوده کارا زود راه افتاده ،!چون خیلی شناخت نسبت بهش نداشتم و ذهنم میگف اگه دکتر خیلی معروفی بود عمرا کارت سریع پیش میرفت !!

    ولی یه چند ماه بعد پیش یه دندونپزشک معروف و کاربلد رفتم و خواهرم قبلا مراجعه کرده بود دیر نوبت داده بودن بهش ولی من که رفتم بعداز ویزیت برای دو روز بعد دقیقا همون تایمی که میتونستم مراجعه کنم وقت دادن که اصلا خودمم شوکه شدم که چقدر زود اخه !!!

    با این مثالها و چند مورد دیگه،دقیقا ذهن رو خلع صلاح کردم که این یه قانون نیست و نسبت به این مورد نباید انقدر دید منفی داشته باشه و الان تو این موارد استناد میکنم به این مثالها تا بتونم دید مثبتی داشته باشم

    مورد دیگه اینکه

    من چند تا سفارش کیک داشتم که مشتریام که البته اشنا هم بودن با تاخیر هزینه رو پرداخت کرده بودن یا هی صبر کرده بودم اخرش بهشون یاداور شده بودم بعد واریز شده بود که شاید ٣ یا ۴ مورد باشه یادم نیست،ولی ذهنم بازم این موارد نادر رو بولد میکرد!!

    اومدم دقیقا نوشتم که بابا انصاف داشته باش فلان مشتری من قبل از تحویل برام مبلغ رو واریز کرده حتی گفته بودم که وزن نهایی کیک اخر کار مشخص میشه ممکنه چند گرم اینور اونور بشه ولی اون مبلغ حدودی رو و حتی پول جعبه رو برام واریز کرده بود ،یا مشتری داشتم که باز باید براش کیک رو ارسال میکردم قبل از تحویل هم مبلغ کیک و هم مبلغ اژانس رو واریز کرد،یا مشتری که یکم هزینه کیک بیشتر از اون چیزی که گفته بودم شد ولی اونم همون شب قبل از اینکه تحویل بگیره واریز کرد و خیلی از این مثالها،ولی ذهن من زوم کرده بود روی چند تا مشتری که حالا یا یادشون رفته بود یا حالا نداشتن و به هر دلیلی با تاخیر واریز کرده بودن و ذهنم فقط اونارو بولد میکرد که حس منو بد کنه !!

    مورد دیگه اینکه اون اوایل دوره قانون سلامتی ،یبار من سر عمل جراحی بودم که یهو انگار قندم افت کرد که حالت تهوع و سرگیجه گرفتم و بعدش یه چند لحظه انگار بیهوش شدم ،چشام که بازشد دیدم همکارام بالاسرم هستن و بعدش هم با اب قندو نمک خوب شدم،ولی امااااان از این ذهن من که چقدررر بعداز اون اتفاق ترس به جونم انداخت،

    از سر ترس و نگرانی اکثر اوقات صبا تو اتاق عمل قندخونم رو چک میکردم،یا قبل از اینکه برم سر جراحی ،یه چیزی میخوردم ،همش سر عمل جراحی تا مدتها ترس داشتم که نکنه بازم حالم بد بشه و افت فشار بدم!!

    در حالیکه بارها پیش خودم در مقابل هجوم نجواها میگفتم که حالا یبار این اتفاق افتاده ،بابا خدا همراهته خیرالحافظینه،نترس،خدا قدرت داره نه یه ذره غذا و نون وو،و تمام اموزه های دوره قانون سلامتی رو بیاد میاوردم که طرف چندین ماه بدون غذا زنده مونده تو چرا میترسی ،ولی اون یه اتفاق تو ذهن من بولد شده بود و تا مدتها ترس داشتم که نکنه پشت فرمون غش کنم ،نکنه تو خیابون یهو با سر بخورم زمین،نکنه این اتفاق وقتی تنهام رخ بده دیگه کسی نباشه که یه اب نمک و اب قندی بده بهم ووکلللی از این نجواها که با وجود اینکه ذهن میگفت منم جوابشو میدادم ولی خوب خیلی ازم انرژی میبرد!!و اون ترسه ته وجودم بود !وحتی وقتایی که میخاستم فستینگ برم تا یکم تهوع میگرفتم و ضعف میکردم از ترسم فست رو میشکستم ولی کم کم که هم کنترل ذهن کردم هم تکاملم طی شد این ترسها کمترشد ،تایم فستینگام به ۴٨،۵٣،۶٠ ساعت رسید

    ودو ماه قبل با غلبه به ترسهام منی که ارزو داشتم نترسم و فست ٧٢ ساعت برم،با کمک خدا تونستم که تا ١٢١ ساعت

    و دو هفته بعدش ٩۴ ساعت فستینگ برم بعداز دو سال که از اون قضیه فنت کردنم میگزره

    ینی بارها ذهنم نجوا میکرد که الان بازم حالت بد میشه بسه برو حالا یه چیزی بخور ولی چون حالم خوب بود و میتونستم ادامه بدم و از طرفی همش میگفتم اینها ترسهایی هست که از جانب شیطانه،تونستم که این مدت فست بموم ،کی ؟منی که تا فستم از ٢۴ ساعت میگذشت فک میکردم الانه که دیگه برم زیر سرم !!

    میخام بگم تا چه حد این کنترل ذهن باعث میشه ادم نتایج متفاوتی رو بگیره که تو مخیله اش هم نمیگنجه .

    مورد دیگه اینکه چندسال قبل که تازه با استاد اشنا شده بودم و دوره عزت نفس رو کار میکردم ،و خیلی روحم بقول معروف لطیف شده بود و کارام رو هدایتی پیش میبردم و خیلی از همه چی لذت میبردم ،و پاداش این احساسات خوبم شد یه سفر به شمال با داداشم اینا که چون خیلی به خدا اعتماد کرده و لذت میبردم و شکر میکردم و سالید فک نمیکردم که کجا بریم چه اتفاقاتی رخ بده و رهای رها بودم،باعث شد به بهترین مکانها هدایت بشیم و بسییار تجربه خوبی بشه و بعداز اون انگار این تجربه تو ذهن من بولد شد و هرسال بعد از اون سفر بازم شمال رفتیم بمدت سه سال بعد از اون سفر که چون پیش فرض ذهن من مثبت بود و اصلااا وابسته به شرایط نبودم یا همش اون سفر قبلی رو مرور میکردم که دیدی خدا فلان فلان کارو کرد پس الان هم تجربیات خوبی تو سفر خواهی داشت ،پس نگران اب و هوا و تایم ،اینکه کجا بریم کدوم شهر کدوم فصل وکی میاد نمیاد نبودم ،میگفتم مطمن هستم اگه رها باشم مث اون دفه قبل پس خدا برام پلن میچینه و دقیقا هم برام بهترینها پلن ها رو چید

    مورد دیگه اینکه چندین بار شده که مثلا تو اتاق عمل ،یه عمل که براساس تجربیات قبلی ،ذهنم گفته وای تایمش طولانی میشه وای مریض چاقه خیلی اذیت میشی سر عملش یا وای این جراح خیلی طول میده و وواز این حرفای منفی

    ولی جاهایی بوده که مثلا در عین ناباوری اون عمل که تصور همه این بوده سه ساعت طول بکشه یه ساعته تموم شده،یا بطرز عجیبی حتی مریض رو تخت اماده عمل بوده بنا به دلیلی کنسل شده که مات و مبهوت موندم که دیدی کنترل ذهن کردی نتیجه اون چیزی که ذهن میگفت نشد

    یا این اتفاق تو این دو ماه قبل واضح و اشکارا رابطه بین حس خوب و کنترل ذهن با تغییر نتایج رو برام اثبات کرد

    یه روز که من صب و عصر کشیک بودم صب دیدیم چقدر تعداد عملها زیاده و چندتاش هم عملهای تقریبا ماژور بودن ،همه شروع به غر زدن کردن و اینکه وای تا غروب باید کار کنیم وای این چه وضعشه ووو ،

    من تو اون لحظه گفتم که امروز هم میگذره چه اعصابم خورد بشه بابت این همه مریض و کارکردن چه اینکه حالم خوب باشه و بی خیال بشم پس بهتره که حسم رو بد نکنم و به خودم هم یاداور شدم که بزار تست کنم واقعا میشه که خلاف پیش فرض ذهنم امروز طور دیگه ای پیش بره و نتیجه این حس خوبم ببینم چطوری داده میشه ؟!

    باورتون نمیشه اصلا معجزه شد انگار ،یه عمل سنگین کنسل شد،یه عمل رو متوجه شدیم برا لیست فرداس،سرعت عملها بالا رفت ،اصلا همه چی دست به دست هم داد که تا ظهر تموم کردیم چیزی که اصلا تصورش رو هیچ کس نداشت،این اتفاق رو من تو ذهنم بارها مرور کردم تو دفترم نوشتم و چندهفته بعدش بازم همچین قضیه ای پیش اومد و من بازم کنترل ذهن کردم با وجود اینکه ذهنم میگفت نه امکان نداره ببین لیست عملهارو ببین این سری فرق داره هرچی بشه امکان نداره زود تموم بشه ووو ولی باز گفتم که حالا باز حس خوب معجزه میکنه و مثال اون روز رو بیادم اوردم و بازم بطرز باور نکردنی همه چی دست به دست هم داد تا عملهای که همه میگفتن تا شب باید کار کنید،تا ساعت 4 بعدازظهر تموم شدن و من باز هم اتفاقات رو مرور کردم و شب تو دفترم با چه ذوقی نوشتم که داره باورم ساخته و شکل و جون میگیره

    مورد دیگه اینکه ،با وجود اینکه من همیشه باورم این بوده که خدا ادمهای خوب تو مسیرم قرار میده و تو روابطم خوب بودم و این مورد هم با بیاد اوردن تمام مواردی که چطور خدا توسط دستانش کارام رو راه انداخته یا چه ادمهای خوبی تو زندگیم هستن وبا مرور هدایت شدن بسمت ادمهای خوب ،پرونده مثبت تو این زمینه بیشتراوقات بالا میاد ولی متاسفانه راجب جذب رابطه ای که منجر به ازدواج بشه یا اصلا رابطه عاشقانه و عاطفی که مدنظرم باشه و اصلا شروع کنم با احساس خوب ‌ هیجان و ادامه داشته باشه ،برام رخ نداده !!

    حالا هربار هم که یه خواستگاری میاد یا کیسی که بخام وارد رابطه بشم،پیش فرض ذهنم اینه که

    الان بازم میبینم اون چیزی که میخاستم نیس ،بازم یه ذره امید تبدیل به ناامیدی میشه،بازم میبینم که این کیس رو اصلا نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم و بفکر رد کردنش میشم ،بازم اون حس خوشالی و شوق رو ندارم ،بازم دو سه روز و دو هفته ذهنم درگیر میشه بعدش بدون نتیجه میشه مث تماااام دفعات قبل،اصلا انگار ادم مدنظر من قرار نیست بیاد تو مسیر زندگیم و این موضوع خییلی بولده تو ذهنم تو این زمینه و هرچی تو تمرینات و تو تصوراتم مثبت و خوش بین هستم ،ولی وقتی موضوع جدی میشه

    این پیش فرض منفی که بازم مث دفعات قبل میشه،منو ناک اوت میکنه و البته منم تلاش میکنم که بتونم ذهنم رو کنترل کنم و باورهای توحیدی رو برا خودم بیاد میارم و میگم برا خدا کار نشد نداره ولی خوب چون تعداد دفعاتی که ذهن تجربیاتی داشته که همشون باب میل نبوده ،زورش بیشتر میشه و بهم ثابت میکنه که داره درست میگه !!!!

    موردی که هنوز خییلی وقتا ذهنم سراغ پرونده های منفی و خاطرات بد میره و خیلی پیشرفت خوبی نداشتم تو جهت دهی تو این مورد،این هستش که از وقتی با این مطالب قانون جذب و مثبت اندیشی و توحیدی اشنا شدم و رو خودم کار میکنم،همیشه تو جمع دوستا و فامیل و دورهمی وکلا تو مکالمات و ارتباط با ادمها ،سریع ذهنم سراغ این میره که وای الان جو منفیه الان همه باز از گرونی مینالن،چقدر حرفای شرک الود باید بشنوم،وای این دیدو بازدیدا فقط توش غیبت و ناله و غر زدن هست ،دو دقیقه با خواهرات و خانواده هستی فقط راجب کمبود و منفیا حرف میزنن،دو دقیقه نمیشه پیش همکارت بشینی فقط از این مسول گلایه میکنه غیبت فلانی رو میکنه وووو الا ماشاله که کلااا دیدم نسبت به این جور جمعا ارتباط با ادمها خیلی مثبت نیست !!نه اینکه راجبشون منفی فک کنم ولی میگم چون قانون رو نمیدونن مدام دارن فقط به ناخواسته هاشون توجه میکنن ،رو این پیش فرض ،همیشه از ادمها انگار دلم میخاد فرار کنم ،تنها باشم ،اصلا یه ترسی هست یه حس بدی که باز الان ذهنم بمباران میشه با این افکار مسموم ادمهای دور و برم !!

    از طرفی هم نمیشه که کلاا ادم گریز شد،از طرفی تا حد امکان که بتونم فاصله میگیرم یا جهت میدم به صحبتا ولی خیلی وقتا نمیشه واقعا جمع رو کنترل کرد،از طرفی نجواهای ذهنم منو سرزنش میکنن که تو به اندازه کافی تغییر نکردی که هنوز این جور ادمها هستن دور و برت !!

    وکلااا تو این زمینه خیلی پیش فرض خوبی ندارم و به زور میتونم نگرش مثبتی داشته باشم البته بوده مواری که حال خودم خوب بوده و دیدم که ادمها هم یکم مثبت تر بودن ولی خوب ذهنم تماام موارد منفی رو بولد میکنه برام

    فعلا این موارد به ذهنم رسید که بنویسم

    خودم بشدت مشتاق هستم کامنتهای این فایل رو بخونم

    من باخودن کامنتا خیییلی لذت میبرم و اون موضوع فایل بهتر برام جا میافته

    ممنون از مشارکت تمام دوستای عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    میلاد خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 1204 روز

    سلام استاد عزیزم

    من الان هرچی فکر کردم چیزی یادم نیومد در این باره شاید با مثال های بچه ها به یه نکاتی برسم

    اما من دارم تلاش میکنم که همیشه کنترل ذهن کنم و این توانایی رو قوی و قوی تر کنم چون همش همینه

    وقتی یه اتفاق به ظاهر بد میفته من خیلی سریع بخودم گوشزد میکنم که ببین این احساس بد و توجه کردن به این موضوع ناخواسته هیچ کمکی که بهت نمیکنه هیچ بدتر هم میشه و خیلی زود توجهم رو میزارم روی نکات مثبت و یکم حال خودمو خوب میکنم و خداروشکر خیلی خوب هم این کارو انجام میدم قبلا اینطور نبوده من با کار کردن روی خودم و این باور که من دارم خلق میکنم به این جایگاه رسیدم و تا بی نهایت میتونه بهتر هم بشه.

    باید یاد بگیریم اتفاقات خوب رو زیاد یادآوری کنیم به خودمون

    جهان مثل آینه است که به افکار و باورهای ما پاسخ میده و آنچه که بهش می فرستیم به شکل شرایط و اتفاقات و موقعیت ها و افراد وارد زندگی ما میکنه.

    اگر یبار شرایط خوب پیش نرفته حالا توی هر موضوعی به این معنا نیست که همیشه قراره اینطور باشه.

    من توی یه رابطه ای بودم که تمام شده و الان که خوب فکر میکنم میبینم اکثر قهرها و دلخوری ها بخاطر این بوده که من توی عصبانیت و لحظات احساسی تصمیمات اشتباه میگرفتم و این همون چیزیه که من باید درسشو بگیرم و برای تجربه های بهتر ازش استفاده کنم.

    من توانایی کنترل ذهنم را دارم

    اوضاع همیشه در کنترل خداونده

    من تحت حمایت و هدایت خداوند هستم

    من عاشق خودم هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    محمد تلک آبادی گفته:
    مدت عضویت: 358 روز

    سلام و درود فراوان استاد عباسمنش شما داخل فایل گفتین همون اول جلوی ذهنمون رو بگیریم نزاریم اون باور اشتباه شکل بگیره مثال همون سفر اگر هزار بار سفر رفتیم اتفاقی نیافتاده یک بار مسموم میشیم به این معنی نیست که دفعات بعد هم همینطوره

    خب حالا اگر یه اتفاقی خیلی پر و بال داده شده و بزرگ شده و نتونستیم اونطور ک باید و شاید همون اول جلوشو بگیریم چطور الان باید درستش کنیم چون مدام اون فکر مثله مَته تو سرمون میکوبه ک نکنه ک دوباره این اتفاق بیافته و همینجوری بزرگ و بزرگ تر میشه و اتفاقات بدتر رو پیش بینی تحلیل میکنه و هر چی کنارش میزنی و اهمیت نمیدی بهش یا میخای بهش محل ندی بیشتر میاد سمتت یا با کوچک ترین حرف اتفاقات احساسات و هر چیزی شبیه به اون دوباره ما رو یاد همون اتفاق و … میندازه ممنون میشم جواب بدین ک چطور درستش کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      وجیهه عرفانی گفته:
      مدت عضویت: 1354 روز

      سلام و درود به شما دوست عزیز

      ان شاالله که از طریق هدایت به جواب درست برسید ولی منم ی راهکار که به نظرم میرسه رو خدمتتون میگم اینه که میتونین تو موردی که با یک خاطره ی بد پاشنه ی اشیلتون شده الگوی مناسبی پیدا کنید.

      مثلا تو مورد ازدواج که استاد مثال زدن توی فامیل و دوست و آشنا فردی رو پیدا کنید که بعد از طلاق اتفاقا ازدواج بعدیش با تجربیاتی که کسب کرده انتخابش بسیار عالیترم شده، ممکن اول ذهن مقاومت کنه ولی ما خودمونم باید جسارت امتحان کردن دوباره رو بعد از اینکه روی خودمون و باورهامون کار کردیم پیدا کنیم، هرچند من اعتقاد دارم خود جهان هستی بعد از اینکه میبینه ما داریم روی باورمون کار میکنیم دوباره شرایطو مهیا میکنه تا امتحانمون کنه.

      امیدوارم شماهم براحتی به جوابتون برسید و موفق و پیروز باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مجید حرفت گفته:
      مدت عضویت: 1402 روز

      سلام آقا محمدتلک آبادی،وقتت بخیر،امیدوارم حالت عالی باشه.

      ابتدا تبریک عرض می کنم ورودتون را به این سایت الهی و این سرزمین بهشتی.

      و عرض می‌کنم خدا خیلی دوستت داشته و جایزه گرفتی که هدایت شدی به اینجا !!!!

      اگر از آموزشها و راهنمایی های استاد به نحو شایسته و مستمر استفاده و عمل نمایی خیلی زود شاهد تغییرات درخشانت خواهی بود.

      اما پیرامون پرسشت عرض می‌نمایم،استاد این راهکار را ارائه نمودند که باید باور سازی نمایی.

      یعنی در مقابل هر باور اشتباه و نادرست شما باید باوری منطقی و درست بیابی و آن باور را مدام تکرار کنید.

      ما کهن باورهای نادرست مان را تنها و تنها با بمباران باور درست می‌توانیم تغییر دهیم و اصلاح نماییم.

      مثلاً اگر در رابطه با طرف مقابلمان کنتاکت و تنشی ایجاد شد،مدام به ذهنتان تنش‌های قبلی و گذشته یادآوری می گردد و این فکر را ایجاد می کند که :

      این رابطه هیچ وقت درست نخواهد شد

      اما در مقابل ما باید بگردیم و جستجو کنیم و به خاطر بیاوریم خوبی‌های بی‌شمار و بی‌اندازه‌ایی را که قبلاً از سوی طرف مقابلمان دیده‌ایم. و با این روش خودمان را از شر افکار پلید نجات دهیم.

      قطعا دیگر دوستان هم توضیحات مبسوط و قانع کننده ایی برایتان خواهند داشت.

      در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی، سلامتی، خوشبختی ،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای قادر توانا می‌سپارمتون خدانگهدار.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مرضیه لری پور گفته:
      مدت عضویت: 1805 روز

      سلام دوست عزیز

      به این سایت خوب و پر ازاگاهی و رشد خوش آمدید

      یکی از نکات مورد تاکید استاد توجه به تکامل هست

      انسان نمی تونه یک شبه ره صدساله بره

      اگر ذهنتون می خواد مواردی رو نشون تون بده که شده، بش بگید من این یک شب رو می بینم و خودش بنده خدا از زمان ها زیادی که در مسیرش ثابت قدم مونده خبر داره

      نمیشه ردپای اتقاقی که خیلی پروبال بش داده شده تو ذهن مون رو با عصای جادو پاک کنیم اما میشه هر بار که اومد و خودش رو نشون داد هربار که خواست جلوی انجام کاری رو بگیره بهش مواردی که عکسش اتفاق افتاده، مواردی که از پسش براومدیم، مواردی که بارها شده رو نشونش بدیم

      اوایل به سختی قانع میشه ولی ضمن احترام بهش، بهش حق بدید و شواهد بیشتر و بیشتری بهش نشون بدید

      کم کم راه میاد باهاتون و می بینید که هر روز داره زورش کمتر میشه البته اگر مغلوبش نشید و کار روی اون موضوع رو ادامه بدید

      گاهی هم برای یک اتفاق دلیل و توضیح وجود داره مثلا اگر تصادفی شده به دلیل مثلا بی احتیاطی یا سرعت بالا یا… بوده و باید بهش بگید الان با رعایت اصول اون اتفاق تکرار نخواهد شد

      خیلی از ناخواسته های زندگی یک درسی بوده توش که باید می گرفتیم و اگر گرفته باشیم و با درست رفتار کردن این رو نشون بدیم قرار نیست دوباره تکرار بشن

      خلاصه آروم آروم اون اتفاق و قدرت ذهن در بالا آوردن و پررنگ تر کردنش کم میشه و شما می بینید این شمایید که داره در مورد اون اتفاق تصمیم می گیره نه ذهن تون

      پیروز و پرتوفیق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: