چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    کورش گفته:
    مدت عضویت: 1425 روز

    با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته و همه دوستان عزیز

    در خصوص اینکه ذهنمان ما را فریب میدهد خب گاهی پیش آمده که خواستیم یک کاری را انجام بدیهم ولی نجوا های ذهنی بطور کامل ما را متوقف کردن که باعث شده با اینکه اگر اون کار بخصوص را انجام دهم به راحتی ولی نجواها آنقدر من را اذیت کردن که اون کار را انجام ندادم و یک جورایی بعدا پشیمان شدم که چرا ا ینکار را نکردم

    موردی که تازگیها بدجوری من را اذیت میکند ما یک خانه ارثیه پدری داریم که من با تمام وجودم به شدت مخالف فروش آن هستم چون خودم دوست دارم سهم برادرها و خواهرم را بخرم ولی این خانه یک جورایی شده پاشنه آشیل من که چون الان پول خرید خانه را ندارم پس سایر برادرهام خانه را گذاشتن برای فروش و هرباری که کسی میاد خانه را ببینه من بطور کامل بهم میریزم و یک جورایی کلا از کارهای روز مره خودم بطور کامل کنار میکشم البته خدا را صد هزار مرتبه شکر کسی هم طالب خانه نیست ولی من خودبخود بهم میریزم و ذهن من هم همیشه این موضوع را برام بولد میکنه و هر لحظه یک ترسی در وجودم هست که الان یا چند لحظه دیگه یکی میاد روی خانه و بد جوری برام شده پاشنه آشیل ؟

    اما در مورد رابطه عاطفی که من با همسرم دارم خدا را شکر هیچ مشکلی نداریم و حتی شده اقوام و بستگان دور و نزدیک که در خانه ما رفت و آمد کردن خودشان اقرار کردن که حتی چایی که در خانه شما می خوریم بسیار خوشمزه تر و لذت بخش تر هست حتی نسبت به خانه خودمان و حتی گفتن که ما در خانه شما نسبت به دیگران راحتر هستیم نسبت به دیگر اقوام .

    در خصوص کسب و کارم خب طبق گفته استاد عباس منش که در فایل هم به آن اشاره کردن من خیلی کارم را دوست دارم و بی نهایت لذت بخش هست برام و یک جورایی برام هیجان انگیز هست ولی خب هنوز بعد از چند سال هنوز نتوانستم درمدی کسب کنم ولی حتی نشده که ذهن من بیاد بگویید که اینکار درآمد نداره چون بهش ثابت کردم درآمد داره خوب هم درآمد داره ولی یا مدار من پایین هست و یا سایت من هنوز تکامل خود را طی نکرده و باید یک مدتی بگذرد تا به سود دهی برسد

    به امید دیدار مجدد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      احسان آریان مهر گفته:
      مدت عضویت: 482 روز

      با درود جناب کوروش عزیز…

      نظر شما را با دقت مطالعه کردم، آنچه که من به شما پیشنهاد میدهم این است که:

      قانون را درک کنید، اصل قانون این است ( رهایی ) شما باید رها باشید از همه چیز، چه قدر مطمئن هستید ماندن در آن خانه برای شما مفید است ؟ و چقدر مطمئن هستید که بعد از به فروش رسیدن آن خانه و جا به جا شدن شما، شرایط و فرصتی مناسب تر به سراغ تان نیاید ؟

      اگر باور دارید که خداوند و جهان کارش را دقیق انجام میدهد، نباید این موضوع شما را آزرده دل و ناراحت کند و ذهن و افکار شما را بهم بریزد، اگر در دل تاریکی دستان خود را به دست خداوند سپرده اید، پس به او اعتماد کنید و اجازه دهید راهنمای شما باشد..

      مهم ترین اصل در زندگی این است که ما قانون را درست درک کنیم و آگاهانه زندگی کنیم، قانون چه میگوید: شرایط و اتفاقات و حتی افراد زندگی شما را، سطح انرژی و فرکانس شما تعیین میکند. حتی در چه زمانی در چه مکانی باشید، یه مثلا به کسی برخورد کنید و…

      تمام این اتفاقات ریشه در ارتعاشات و امواج ذهنی شما دارد.

      به نظر من اگر تمرکز خود را بر ذهن و درک درست قانون بگذارید، قطعاً شرایط برای شما بهتر و راحت تر میشود همانطور که برای من اتفاق افتاد.

      موفق باشید. ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ارشیا گفته:
    مدت عضویت: 2160 روز

    سلام استاد

    چه موضوع مهمی رو اشاره کردید که واقعا مشکل منم بوده و هست.

    من شتصا جندین اتفاق رو تجربه کردم در قبل که هنوزم سر بعضیاشون ترس هام زیاده. یکیش برمیگرده با سلامتیم، به اینکه من به یک تضاد سلامتی در یک مکانی خوردم و یه چندباری تکرار شد، این باعث شد که من تا مدت ها با ترس اونجا بمونم.

    مورد دیگه وقتایی هست که شده من با یک همکلاسی صحبت کردم و کمی از مهارتای ورزشیم گفتم، و حتی نشونش دادم .اما از اونجایی که خوب اجرا نکردم و اون شخص هم خودش تو این کار وارد بود حلوی همه منو زیر سوال برد و احساس کردم که ضایه شدم. از اون زمان به بعد بسیار آدم‌گوشه گیری شدم تو کلاس و تیلی کم ارتباط برقرار کردم.

    مکرد دیگه اتفاقا توی درس ریاضیه که بعد از سال ها توب پیش رفتن روند، به جایی رسدیم که به طور بی سابقه ای نمرات امتحانیم بد شد، طوری که مجبور شدم از این ولاس انصراف بدم برای ترم ، تا معدل اون ترمم خراب نشه. تا ندت ها از این درس فرار کردم و حتی الانم نجواها خیلی وقتا میشه میگه امید نیتس و قرار نیست وضع درست باشه.

    امروز با شنیدن این فایل فهمیدم که دقیقا مثل عروسی این خانم، یا دقیقا مثل داستان ورشکستگی شما، اگر اتفاقی بدی افتاده لزوما قرار نیست تکرار بشه و اصلا تکرار نمیشه اگر من تغییر کنم، بلکه میتونه همون موضوع توش اتفاق خوبی بیفته‌

    سپاسگذارم از فایل کمک کنندتون، شاد و میروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    محمدرضا گفته:
    مدت عضویت: 2003 روز

    به نام خداوند قدرتمند

    قبل از گوش دادن به این فایل، میتونم بگم که برای من، یکی از مهمترین فایل های استاد خواهد شد، تشخیص فریب ذهن یکی از مهم ترین قدم ها در سلف کنترل است، خداوند عزیزم را شاکرم که اولین کاری که امروز می کنم این است که در سایت فعالیت داشته باشم، خدایا هزاران بار شکرت، خدایا هزاران بار شکرت.

    ذهن ما به شدت ریسک گریز است

    و به شدت به تجربه های قبلی اش حساس است

    مخصوصا تجربه های تلخ

    ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است و برای رسیدن به آن حاضر است تمام عمر ما را مجبور کند تا یکجا بشینیم و کاری نکنیم

    حاضر است جلوی پیشرفت ما را بگیرد

    در این جور مواقع کنترل ذهن کار سختی است

    برای مثال همسایه ما یک بار تصادف سختی داشته

    و الان کلا نمی تواند پشت فرمان بنشیند

    یک مسئله ای که برای من اتفاق می افتد تکرار آن اشتباه است، مخصوصا وقتی که ناشی هستم، مثلا وقتی که داشتم رانندگی می کردم، معمولا مراحل کلاژ ترمز رو به راحتی رد می کردم و مشکلی نداشتم، ولی به محض این که یک بار ماشین را خاموش میکردم ، دوباره بلا فاصله آن اشتباه را تکرار می کردم، این مسئله به گونه های مختلف خیلی برایم رخ می دهد، به نظر من این مسئله به اعتماد به نفسم ربط دارد، به طور واضح در این مسئله مشکل دارم باید حلش کنم.

    معمولا وقتی که یهویی یک اتفاق عجیب می افتد، به خودم یادآوری می کنم که یک حکمتی توش هست و این اواخر یادم نمی آید اتفاقی رخ دهد که واقعا اتفاق بدی باشد، حداقل تو یک سال اخیر تمامی اتفاق های بد منجبر به اتفاق خوب شده اند و فقط ظاهر آن ها بد بود.

    اولین باری است که می شنوم که کسی که می خواهد پنالتی بزند ضربان قلب کمی دارد، واقعا عجیب و حیرت انگیز است، خیلی خوشحال و سپاسگزارم که چنین چیزی را فهمیدم، یک چیزی یادم افتاد، خخخخ من در امتحان های سخت قرص می خورم تا ضربان قلبم پایین تر بره، کاری ندارم بهم کمک می کنه یا نه ولی دو هفته قبل شب برای یک لحظه حس عجیبی داشتم، حس کردم قلبم ایستاد، اصلا نترسیده بودم ولی برایم عجیب بود، چند روز پیش یادم افتاد که اون روز قرص خورده بودم، کلا در سال یکی دو بار این اتفاق برایم رخ می دهد، می خواهم به دوستان بگویم که هرگز چنین کاری را انجام ندهند، من انجام دادم و دیدم که ممکن است چه عواقبی داشته باشد و آن اتفاق کوچک باعث خواهد شد دیگر چنین کاری نکنم، این کار ذهن من است که اجازه چنین کاری را نمی دهد و در این مسئله خیلی خوب است، همان طور که چند بند قبل نوشتم، ذهن ما به دنبال یک امنیت فرضی است، ولی خب معمولا دنبال کردن آن امنیت به ضرر ما تمام می شود، خیلی کم پیش می آید که به سود ما باشد، مثلا ترس از آتش خیلی مسئله خوبی است.

    یک برنامه نویس وقتی ارور میبیند کلا برنامه را نمی بندد، نگاه می کند به اروری که کامپایلر میدهد و بعد آن ارور را اصلاح می کند، بیشتر اتفاقات زندگی همینطور است، کافی است بدانیم کجای مسئله مشکل داشت، آن مشکل را درست کنیم و برنامه رو دوباره ران کنیم، همین!

    مشکلی که در روابط دارم این است که من دیگر حوصله ی ناز کردن طرف مقابل را ندارم :)خخخخخخ، این مسئله ی خیلی مهمی نیست حل می شود، فقط خواستم اینجا بنویسم تا یادم بماند.

    من چندین سال است که روی هدف خاصی تمرکز کرده ام و هنوز به آن نرسیده ام، استاد عزیزم، خیلی خوشحالم که میبینم شما با آن شدت ورشکستگی به اینجا رسیده اید و در بین بهترین های جهان هستید، من در مسیرم حتی به اندازه ی یک درصد ورشکستگی شما هم تجربه نکرده ام و فقط وقت بسیار زیادی را صرف آن کرده ام.

    درمورد کنترل وزن یک نکته ی مهم فهمیدم و آن این است که هر روز باید وزن خودم رو اندازه بگیرم، الان کاملا برایم واضح است که بدنم چه رفتاری دارد و در یک ماه دو کیلو وزنم را بیشتر کرده ام، سوخت و ساز بدن من خیلی بیشتر بود، با اندازه روزانه وزنم و لیست کردن چیز هایی که می خورم متوجه شدم که خیلی چای می خورم و چای سوخت و ساز بدن من را بالا می برد، بعد از این که چای را کنار گذاشتم بدنم شروع به رشد کرد. یک کانال تلگرام هم دارم که فقط خودم در آن عضو هستم و در آنجا می نویسم که امروز حالم خوب بود و این اتفاق ها افتاد، زندگی خودم را هر روز ثبت می کنم و این باعث می شود دید بهتری به آن داشته باشم. شاید این کار به دیگران هم کمک کند.

    شاکر خداوند قدرتمند هستم که از طریق این وبسایت به من کمک می کند تا خوشبختی ام بیشتر و بیشتر شود.

    با تشکر از همراهانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  4. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2324 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به استاد عزیزم ومریم جانم

    سلام به تمام دوستان توحیدیم

    سپاسگزارم استاد عزیزم که همیشه در بهترین زمان مناسبش آگاهی های نابتون رو دراختیار ما قرار میدین

    خیلی اتفاق ها ریز ودرشت برام افتاده یه جاهایی ذهنم رو کنترل کردم ویه جاهایی فریب ذهنم خوردم که همچنان درگیرش هستم

    استاد الان که همراه همسرم ومسئولیت نون درآوردن از دستگاه رو دارم،چند دفعه اتفاق افتاد که یه نون تو دور گردون دستگاه جا گذاشتم ومتوجه نشدم و وقتی اومدیم دور بعدی چونه ها رو بریزیم تو دستگاه همسرم نون سوخته رو از دستگاه بیرون آورده قبل از اینکه ذهنم بخواد سرزنش هاشو شروع کنه سریع به ذهنم میگم اینقدر کارم رو عالی انجام میدم حتی خود همسرم بارها گفته تو بهتر از من میتونی نون ها رو برسونی

    پس اینکه حالا یکبار یه نون توی دستگاه باقی مونده هیچ اشکالی نداره وهر کسی ممکنه این اشتباه رو انجام بده وخیلی خوب میتونم ذهنمو کنترل کنم تا احساسمو بد نکنه

    البته این کنترول ذهن مدیون آموزش‌ها ی شما هستم استاد تقریبا از وقتی که با شما آشنا شدم وبه اندازه ای که درک درستی از آموزه های شما داشتم توانستم ذهنمو کنترول کنم

    اما تا قبل از آشناییم باشما باهراتفاق کوچکی راحت فریب ذهنم میخوردم مدتها درگیرش بودم

    یه چند موردش که همچنان ذهنم مقاومت نشون میده

    به طور مثال استاد،سال‌های اولی که گواهینامه ماشین گرفته بودم داداشم تازه ماشین رنو خریده بود با همسرم وامیرعلی پسرم که اوموقع 4سالش بودهمراه زن داداشم وداداشم رفتیم یه دوری بزنیم

    همسرم رانندگی می‌کرد یه مقداری که رفت داداشم گفت من رانندگی کنم امیر علی هم کوچیک بود گریه میکرد می‌گفته نه از داداشم اسرار که تو رانندگی کن با اسرار داداشم نشستم پشت فرمون

    خلاصه استاد اون روز منی که اینقدر به رانندگی خودم اعتماد داشتم تصادف کردم خداروشکر برا هیچکدوممون اتفاقی نیوافتاد اما به ماشین خسارت واردشد

    از اون روز تاحالا هنوز ذهنم درگیر اون اتفاق هستش

    بعداز چند سال همسرم ماشین خرید هر روز امروز وفردا کردم به بهونه ی اینکه ماشین صفره ممکنه یه خط روش بیوافته هرگز رانندگی نکردم بعد از یکسال هم ماشین رو فروختیم هنوز هم نخریدیم که ببینم میتونم بر ترسم غلبه کنم یا نه

    از اون روز تا حالا ماشین هیچکس حتی ماشین پدرم هم نگرفتم رانندگی کنم.

    همیشه میگم باید ماشین خودم باشه که هر اتفاقی هم افتاد خیالم راحت باشه

    بی نهایت ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم انشاالله هر کجای این کره خاکی هستین سالم وتندرست وخوشبخت باشین درپناه الله مهربانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1872 روز

      سلام به فاطمه بانو، مادر مقتدر!

      چه عکس پروفایل قشنگی! گرما و بوی خوب نون ازش متصاعد میشه! چه کار جالبی دارید، مرحبا!

      پس نان آور جامعه شدید، احسنت بر شما!

      خواستم بگم من هم در 34 سالگی تازه گواهینامه گرفتم! تا قبلش، یک ترس مشابه شما، اجازه نمی‌داد که اصلا برم دنبال گواهینامه! تا اینکه محمد خواست به دنیا بیاد و خانمم گفت: من دیگه نمیتونم رانندگی کنم، خودت باید منو ببری اینور اونور، دکتر!

      اینجا بود که رفتم و زودی گواهینامه رو گرفتم…. وگرنه، باور کن هنوز هم پیاده و با دوچرخه تو شهر تردد میکردم!

      این ترس برای کسی که کنار کوره نان، چنان کار مهمی را انجام میده، هیچ چی نیست! انشالله زودی ماشین میخرین و شما راننده قابلی خواهید شد.

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        فاطمه تقی زاده گفته:
        مدت عضویت: 2324 روز

        به نام خداوند بخشنده مهربانم

        سلام داداش علی امروز دومی کامنتی هستش که واسه شما میزارم

        اولین کامنتم وقتی عکس پروفایلتونو دیدم وکلی ذوق زده شدم از عکس پراز انرژی مثبتتون

        والان هم که یه نقطه آبی ازتون دریافت کردم

        راستش داداش علی خیلی خیلی قابل تحسین هستین شاید باور نکنید که این توجه وتحسینهای شما چقدر به من کمک میکنه تا با قدرت بیشتری به مسیرم ادامه بدم یعنی وقتی یه جمله پر از انرژی از شما دریافت میکنم کلی انگیزه میگیرم برا حرکت کردن

        سپاسگزارم از حضور پررنگتون در این سایت

        سپاسگزار استاد عزیزم هستم بخاطر این جمع دوستانه خواهر وبرادری که به وجود آوردن تا همه باعشق با قلبشون باهم ارتباط بگیرن ویه ارتباط کاملا توحیدی وصداقت داشته باشن

        سپاسگزارم خداوندم هم هستم بخاطر لیاقت حضور دراین سایت وهم مسیر شدن با بنده های توحیدی رو بهم داد

        سپاسگزار خداوندم هستم که لیاقت سپاسگزاری رو بهم داد

        داداش علی انشاالله در کنار خانواده چهار نفره تون همیشه غرق در شادی وثروت وموفق باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مریم پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 2038 روز

    سلام به استادعزیز خانم شایسته مهربون ودوستان گرامی.

    من سالها پیش در محیط کارم اتفاقی که افتاداین بود که به دلیل افت اکسیژن مرکزی در اتاق عمل دستگاهی که به مریض بیهوش نفس میداد از کار افتاده بود وچون دستگاه قدیمی بود هیچ گونه الارمی نداشت که متوجه بشم مریض دچار کمبود اکسیزن وبعدش اریتمی قلبی وبعدش بهش شوک دادیم چندمرتبه ومریض احیاشد وبرگشت که واقعا خدا خیلی خیلی تو اون شرایط بحرانی که خودم هم نه ماه بارداربودم بهم کمک کردودستانش رو فرستاد وقضیه به خیر گذشت .قبل از اون بسیاربسیار مریض داشتیم که بدون مشکل کارشون انحام شده بود ولی از اون قضیه به بعد من دچار وسواس خیلی زیادی شدم که همش همه چی رو چک میکردم چندین مرتبه.جالبه که دستگاه های دیگه هم فقط تو شیفت من مشکل دارمیشدن شیفت قبل وبعد من خوب کار میکردن.تاچندین مدت اوضاع همینطوری بود بعد به همکارام دقت کردم که چقدر با بی خیالی کارمیکنن اصلا چک نمیکنن ومشکلی هم پیش نمیاد.منم حساسیتم کم ترشده ولی هنوز دارم.که منشا همون اتفاق بود که منو ترسوند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    اکرم گلرخ گفته:
    مدت عضویت: 538 روز

    سلام استاد عزیزم

    امروز به یه موضوعی فکر کردم میخام واسه شما هم بفرستم

    با وجود حرفهای شما زندگی من خیلی تغییر کرده خیلی خوب وعالی شده .ای کاش من موقعی که ازدواج کردم باشما آشنا میشدم کاش در دوران نامزدی با سایت شما آشنا میشدم اون زمانهایی که به مشکل بر میخوردم ونمی دونستم چیکار کنم .ای کاش دوران بارداری ومادر شدنم با آگاهی‌های شما آشنا میشدم

    استاد عزیزم این ای کاش ها الان سودی نداره من 40 سال رو در ناآگاهی وجهالت زندگی کردم البته که خدارو شکر میکنم تواین عمر باقیمانده انقدر همه چیر عالیه اونقدر از زندگیم لذت میبرم که گذشته فراموشم شده.شما بهم یاد دادی به گذشته توجه نکنم.

    من زمانی که ازدواج کردم خیلی به سخنرانی های مذهبی گوش میدادم به سخنرانیهای خیلی معروف ولی استاد مهربونم هیچ کدوم نتونستن مسیر زندگی منو به سمت خوشبختی ببرن غیر از خودشما.

    استاد من بااگاهیهای شمابا آرامش با لذت بردن از زندگی اشناشدم شما یه دونه هستید تو دنیا.

    الهی همیشه سایه مهربون وپر از لطف شما بالا سرم باشه. والهی که نگاه محبت آمیز خداوند به شماباشه تا ابد.سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    ناصر سروش گفته:
    مدت عضویت: 2847 روز

    سلام حضور استاد عزیز و خانواده عباس منش

    استاد من تجربه این موضوع رو داشتم بعنوان مثال ماشین میگیرم واسه رفتن به شهرستان همیشه خوب بوده بعضی مواقع ماشین خوب گیرمون نیومده به این فکر میکنم من در چه فرکانسی هستم که این ماشین سر راه من قرار گرفته اگر از لحاظ فرکانسی خوب باشم میگم یه خیری در این موضوع هست ببینیم چی پیش میاد میبنم اصلا به موضوعات دیگه ای ختم میشه

    مثال دیگه اینکه من واسه مهاجرت اقدام کردم همه کارهای لازم رو انجام دادم که با توکل و دیدن نشانه ها شروع شد و ما هم اقدامات عملی رو انجام دادیم اما نتیجه ای که ما میخوام هنوز حاصل نشده من دنبال این میگردم کجای باورهای من ایراد داره خدایا خودت هدایتم کن یا اینکه این موضوع میخواد چی رو به من بگه که من بتونم تکاملم رو طی کنم و در موضوع نمیمونم رها میکنم با این باور که خدای که من بهش توکل کردم و هر لحظه هوای من رو داره پس اینجا در این اتفاق خاص 100% خیر محض هست و با یک جمله انشالله خیره کلا قضیه رو می‌بندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    صابر پورملک خیلی گفته:
    مدت عضویت: 1440 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    سلام به دوستان عزیز

    من حدود 10.12 سال پیش یه روز رفتم آش حلیم خریدم خوردم و بعدش حالم بد شد انگار مسموم شدم از اونجا یه باوری در من شکل گرفت ک انگار هر وقت حلیم بخورم مریض میشم ، چند وقت گذشت و من برای اینکه ثابت کنم ک حلیم میخورم مریض نمیشم دوباره رفتم حلیم خریدم و خوردم دوباره حالم بد شد حالت تهوع گرفتم و رفتم درمانگاه ، دیگ بهم ثابت شد ک حلیم بخورم حالت تهوع میگیرم (باور غلط)دیگ از ترس حلیم نخوردم الان حدود 10 سال میشه ، انگار میترسم / ذهنم من و فریب میده و نتونستم باور مو عوض کنم

    یه باور دیگ اینکه شغل لاستیک فروشی دارم بعداز اینکه استاد همش تاکید میکردید ک فقط نقد بفروشید و بعداز فایل های آقا رضا عطار روشن منم تصمیم گرفتم ک فقط نقد بفروشم 99 درصد هم موفق بودم

    اون موقع ها یه طوری بود ک به هر کی نسیه جنس میدادم طرف با آنکه خوش حساب بود بعد از یکی دوبار خرید ب من بد حسابی میکرد و هیچ وقت سر وقت بهم پول نمیدادن چون من باور اشتباه داشتم همش ذهنم نجوا میکرد و بیشتر مواقع کار ب دعوا کشیده میشد یا اینکه ب ‌دوستام یا فامیل پول دستی میدادم مثلا میگفتن یک هفته ای بهت پس میدیم همش بد قولی میکردن بخاطر افکارم و ناراحتی پیش میومد حتی به خوش حساب ترین آدمهای اطرافم ‌پول دستی میدادم بد قولی میکردن

    الان دیگ خدا روشکر طبق توصیه شما استاد عزیز نسیه نمیدم حتی با چک صیادی هم جنس نمیدم و پول قرض هم نمیدم

    استاد ازشما و خانم شایسته تشکر میکنم بخاطر زحماتی ک میکشین تا ما در مسیر درست و صحیح و پر از نعمت و ثروت قرار بگیریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سعیده گفته:
      مدت عضویت: 428 روز

      سلام اقا صابر.

      واقعا اونجایی که گفتید حتی دیگه با چک صیادی هم جنس نمیدم یه حس عجیبی اومد سراغم.

      واقعا افرین میگم به شهامتتون.

      چون چک صیادی معتبر ترین راه پرداخته.

      یاد دیروز خودم افتادم.

      به مشتریم گفتم مبلغ کار 25 میلیون تومان.

      اونم چیزی نگفت.

      ولی خودم به خاطر باورهای مخرم گفتم قسطی هم میتونید بدید ولی قسطی مبلغ میره بالاتر.

      به خیال خودم میخواستم زرنگی کنم.

      و شمایی که حتی با چک صیادی هم جنس نمیدید شدید الگوی من.

      تحسینتون میکنم که تونستید در مقابل نجواهای ذهنتون بیاستید.

      باور مخرب اینکه اگر فقط نقد بدم و حتی چک صیادی هم قبول نکنم ممکنه مشتریهام کم بشن نتونست به شما غلبه کنه.

      یعنی شما به این باور رسیدید که مردم پول تو دست ووبالشون هست و میتونن نقد بدن.

      و این باورتون باعث میشه همش مشتریهای پولدار و دست به نقد بیان سمتتون‌.

      خیلی عالیه که حرف استاد رو مثل وحی منزل قبول کردید.

      با همین فرمون پیش برید.

      براتون از خدا ثروت، سلامتی ،خوشبختی و مشتریهای ثروتتتتتتمند و دست به نقد و دست و دلباز ارزومندم.

      در پناه الله یکتا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    رامین شهرامیان گفته:
    مدت عضویت: 1789 روز

    سلام به دوستان عزیزم و استاد خوشتیپ و مریم خانوم

    من خیلی به فوتسال یا فوتبال علاقه دارم بازیکن بسیار خوب تکنیکی هستم

    یه مدت تقریبان 2 سال پیش من سر یه مسائلی سالن نرفتم و یا جاییم که میرفتم بسیار ضعیف بودن یا خشن رفتار میکردن

    یه مدتی دیگه نرفتم منی که عاشق بازی کردن بودم خیلی برام سخت بود

    پیش خودم میگفتم من هر جا بخوام برم یا ضعیفن بازیکنا کخ باعث میشه منم ضعیف بشم یا خوب رفتار نمیکن

    خلاصه گذشت من 4 ماهی نمی‌رفتم فوتبال واقعانم دلتنگ بازی بودم

    یه روزی یکی از دوستام تماس گرفت گفت میایی سالن اولش بهش گفتم بهت خبر میدم

    گفتم اینم مثل سالن دیگه یه چیزی تو دلم میگفت

    پاشو برو خلاصه من رفتم اون سانس روز های 3 شنبه

    بعد یک ساعت نیم بازی

    دیدم چقدر این دوستان از کیفیت بالایی برخوردارن چقدر با آرامش بازی میکنن چقدر احترام همو نگه میدارن

    و از همه مهم تر چقدر فوتسال عالی و با کیفیتی دارن

    خلاصه ما رفتیم با دوستان صحبت کردیم که بریم سالن از قرار معلوم یه یار هم کم داشتن و من به جای اون رفتم برای بازی

    خلاصه تو این چند ماه که رفتیم ما تونستیم بسیار عالی پیشرفت کنم و بازیم بسیار عالی شد

    اعتماد به نفسم بسیار بالا رفتم

    و من در حین این چند ماه

    2 تا سالن فوتسال دیگه هم دعوت شدم و چقدر انسان های عالی و بازی با کیفیت

    میخوام بگم که من چون یکبار این مشکل برام پیش اومد فکر میکردم همه اینجورین

    ولی خداوند این 3 شنبه هارو سر راه من قرار داد که بگوید همه شبیه هم نمیشه اگه رو شخصیت خودت خوب کار کرده باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    ماهان بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1401 روز

    استاد عزیزم باورتون نمیشه چقدر در این برهه زندگیم به این فایل نیاز داشتم ! این روزا تابستونه و ذهنم در بازیگوش ترین حالتش بود ! من خودم واسم سواله این ذهنی که انقدر منطقی هستش چطور میتونه انقدر راحت اون همه مدرک و فکت راجب اتفاقای خوب رو نادیده بگیره و یه کاه سبک رو کنه یه کوه اهنین !

    استاد وقتی من پارسال داشتم معلم زبان میشدم ، یادم نمیره اون روز رو که اخرین جلسه کلاسمون یه شبه کلاس بود که هرکسی یه درسی خاصی رو از یه کتاب باید میومد درس میداد . اون روز اونطوری که میخواستم نشد و اصن یادمه چقدر ناامید شدم گفتم هیچی دیگه تیچری بی تیچری ! ولی باز ادامه دادم . یعنی خیلیا رو دورم میشناسم که توی همچین موقعیتی توی جنبه های مختلف دست کشیدنا ولی من اینطور سعی کردم نباشم . اقا ما ادامه دادیم و شد جلسه اول ترم اول . من یه عالمه خودمو اماده کرده بودم و وقتی رفتم سر کلاس دیدم کتاب اینا با کتاب من فرق میکنه و نسخه جدیدشه ! من انقدر ذوق داشتم که گفتم میرم تو دلش یکاریش میکنم و از کتاب یکی از بچه ها استفاده کردم و اون جلسه عالی پیش رفت ! باز دو جلسه جلوتر کلاس اصن از دستم خارج شد انرژی سنگینو حس میکردم ولی اونقدر روی باورام کار کرده بودم که اقا ارزش تورو حرف مردم تعیین نمیکنه ها اگر اشتباهی ازت سر زده برو درستش کن برو یاد بگیر و قشنگ یادمه هیچ اتفاقی تو وجودم نیفتاد چون انقدر ارتمش داشتم که خدا کمکم میکنه ارام ارام بودم و میدونستم جا نمیزنم ! و یادم نمیره جلسه بعدی من از صبحش داشتم فایل گوش میدادم که بعد از ظهر میخوام برم سر کلاس ذهنم قوی باشه و انقدر اون کلاس محشر بود که اخر سر همه شاد و خندون رفتن و یکی از بچه ها هم بغلم کردن و از اون به بعد هم از اینور اونور میشنیدم که تعریف منه پیش کانتر اموزشگاه . میخوام بگم اجازه ندادم اون اتفاقه کل ترمو بهم بزنه ! یا سر درسام هم همین اتفاق افتاد . خب من اموزشگاه زبان میرفتم تدریس میکردم و وقت نداشتم اصلا درس بخونم و نمره ریاضیم شدش پنج از بیست ! اوضاع عجیبی بود اونم منی که توی تیزهوشان همیشه جز نفرات اول مدرسه بودم این خیلی سخت بود ولی به چشم یه تجربه بهش نگاه کردم و باز برگشتم به دوران اوجم !

    حالا از اونورش رو میخوام بگم ؛ من روز سیزده به در دوره عشق و مودت رو خریدم و چقدر منو بزرگ کرده این دوره که ایشالا یه اپدیت فوقالعاده مثل بقیه دوره ها روش میاد . خب همونطور که استاد تو این دوره گفتن اصن شیثه ای که فرهنگ ما در روابط داره اشتباهه و اون تجربیات رو من هم مثل خیلیا نداشتم . اشتباهات بسیاری توی روابط چه عاطفی چه دوستی اینا داشتم ولی توی طول مسیر انقدر بزرگ شدم که خیلیاش برطرف شد و من تصمیم گرفتم بهتر روی خودم کار کنم . نشانه های زیادی اومدن هرروز دارم مینویسمشون ولی ذهنم همش میگه نه تو اصن ساخته نشدی واسه رابطه تو اصن ادم رابطه نیستی تو جذاب نیستی درصورتی که خداوکیلی من یادم نمیاد مثلا به مشکل خاصی توی ارتباط با جنس مخالف داشته بوده باشم ! این چند وقت که دارم روی خودم کار میکنم به وضوح دیدم که چقدر تغییر کرد ادمای دورم ولی این ذهن یواش یواش داره باگ هاش میاد روی سطح ! هر دفعه که میشینم خودمو و دوره عشق و مودت رو کالبد شکافی میکنم یه نکته جدید از خودم میفهمم که جدیدترینش همین بودش . دیشب خیلی این افکار تو ذهنم بود که من تنهام تنهایی واسه منه کلا هیشکی نمیخواد و نباید با من باشه ولی یچی درونم میگفت صبوری کن غصه دار نکن خودتو حالا یسری تجربیات رو نداشتی یا اشتباهاتی داشتی ایراد نداره ! قرار نیست ایندت هم همینطوری پیش بره . سر پول هم این نجوا ها رو داشتم اما رفتم زندگینامه های زیادی رو خوندم که طرف هزار بار شرایطش از من بدتر بوده والا این همه نعمت الان من دارم همچین افکاری دارم که تو پولدار نمیشی اگه این واقعیت بود مه شرایط فعلی ما اینده ما هم هست ، اون بنده خدا که باید فقیر ترین ادم دنیا میموند ! ویل اسمیت ها داشتیم ، خواننده های مشهوری داشتیم مثل کانیه وست ها که با یتیمی و اون شرایط سخت حالا سیاه پوست بودن یا اصن توی شلتر های دولت زندگی میکردن ولی امروزه جز بهترین هان توی صنعت خودشون ! پس از این قرارا نیست که این باید ثابت بمونه ! من یه باوری دارم که خدا در نهایت همه چیز رو به نفع من قرار میده نمیدونم الان چجوری ولی این اتفاق میفته . این تنهایی ای که الان هست و این افکاری که الان میان نباید بزارم که فریبم بدن ، این همه بار دوستان محشر بهم داده لحظات عالی داده یه دوره ایم تنهایی هست ! سپاسگزارم واسه این فایل عالی کیف کردم از مهار ذهنم . مطمئنم برای هممون بهترین ها در راهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: