چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا الف گفته:
    مدت عضویت: 1747 روز

    بنام خدای یکتا

    سلام استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان هم فرکانسی

    اگر بخوام راجع به مثالها و تجربه های صحبت کنم که باعث شده در اون مورد خاص حرکت ازم بگیره تعریفی زیاد دارم

    من آمپول پلی سیلین زیاد زدم اما یکبار باعث شد از حال برم و بد شد…..هنوز این خاطره تو ذهنم با اینکه بیش از 20بار اوکی بود اما اون یکبار تو ذهن من نقش پررنگی داره و هنوز که هنوز میترسم حتی برای بی حسی دندون پزشکی مشکل داشتم اما روی خودم کار کردم اینقدر نجوای ذهنم خاموش کردم که حتی به راحتی به دندون آسیاب کشیدم ️اما هنوز برای آمپول ترس هست

    یا یکبار تو آب غرق شدم این باعث شده از آب و شنا و..بترسم قرارع برم استخر و کم کم این ترس غلبه کنم

    یا یکبار سگ اومد من بگیره نگرفت اما ترسش هنوز تو ذهنم هست و جایی سگ باشه و تنها باشم نمی‌رم اما امسال عید کنار همسرم بودن یه سگ اومد با تمام ترسم بهش دست زدم احساس میکنم بخاطر حرفهایی که شنیدیم که سگها نجس هستند و ….این ترس تشدید شده

    به قول استاد خیلی از مسایل و حتی شیوه زندگی ما بخاطر حرفهایی که شنیدیم و باور کردیم و فقط کافیه از خودمون بپرسیم چطوری از این بهتر

    رابطه عاطفی من و همسرم خوبه اما باید از خودم بپرسم چجوری از این بهتر

    وقتی سوال می‌پرسی خودبخود هدایت میشی به جوابش حتی با دیدن یه صحنه ، یک ویس یک کتاب و…

    باز هم از استاد عزیزم و مریم جان ممنون ام

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    رضا ملتفت گفته:
    مدت عضویت: 1997 روز

    به نام الله مهربان

    سلام استاد جان، سلام خانم شایسته عزیز و دوست‌داشتنی و سلام به دوستای عزیزم در خانواده صمیمی عباس‌منش، امیدوارم حال همگی عالی باشه.

    استاد جان، چقدر این فایل فوق‌العاده بود، من عاشق منطق‌های شما شدم، یه جوری مثال میزنید و منطق‌هایی میارید برای ذهن که کاملا خلع سلاح میشه و من بهتون افتخار میکنم، به خودم میگم پسر، فکر میکنم هرکسی این فایل رو ببینه عاشق استاد میشه و دیگه این مسیر رو رها نمیکنه.

    استاد جان فایل فوق‌العاده‌ای بود.

    من میخوام از مثال‌های خودم بگم:

    من یادم میاد یه بار سه قلم وسیله از دیجیکالا سفارش دادم و یکی از اون موارد یه جفت کفش کتونی مشکی بود، کفش رو یه مدت استفاده میکردم، خیلی خوب بود، کیفیتش عالی بود، اما بعد از یه مدت دیدم برای پام کوچیکه و انگشت پام رو میزنه، با وجود اینکه خیلی دوستش داشتم، گذاشتمش کنار، بعد الان هر زمان میخوام یه چیزی از دیجیکالا بگیرم که سایز داره، ذهنم میگه میخری کوچک از آب درمیاد اصلا حضوری بگیر، اصلا بیخیال نگیر، من نیومدم بگم که اتفاقا یه لباس برای مادرم سفارش دادم و دوسش داشت و عالی بود، حالا اگر یک بار اینطور شده، من باید بل خودم بگم هر بار که میخوام یه لباسی بگیرم حتما سایزش اشتباه میشه؟!

    من توی سایت کاریابی برای پیدا کردن یه شغل جدید که به شرایطم بخوره، یه مدت میرفتم و علاقه هم داشتم که جستجو کنم و چند موردی رو پیدا کردم و رزومه فرستادم، بعد یه مدت میدیدم رد شدم، خوبی قضیه اینه که من یه کمی ناراحت میشدم اما اینکه ناامید بشم نبوده، الان کمتر میرم، به خودم میگم اون قسمت کار خداست، تو روی خودت کار کن، تو باورهات رو درست کن، تو مهارت کسب کن، رزای عزیز توی فایل 37ام گفتگو با دوستان میگفت: من حدود سی تا شرکت هر ماه پیدا میکردم و رزومه میفرستادم و اینها جواب من رو هم نمیدادن، یه بار یه نفر زنگ زد گفت ما شما رو نمیخوایم، من خدا رو شکر کردم که یه نفر بالاخره جواب داد، رزا، ببین، این نیم پله پیشرفته، یه نفر گفت میخوایمت یا نمیخوایمت. من هم دارم روی خودم کار میکنم، که قوی‌تر بشم و چون دارم روی خودم کار میکنم قرار نیست اگر رزومه جدید بفرستم، همون اتفاق قبلی برام رخ بده، تازه خدا از بینهایت طریق میتونه شغل من رو بهم بده، این نیست که فقط از طریق آگهی اینترنتی باشه. میتونه افراد مناسب بیان و اتفاقات رقم بخوره.

    چند وقت پیش میخواستم یه نرم‌افزاری رو روی لپ‌تاپم نصب کنم، یه نرم‌افزار مهندسی هست، دو بار نصب کردم، توی قسمت ورود به نرم‌افزار یوزر پسورد میخواد که وارد نمیشد، ذهنم میگفت که دیگه نمیشه، هر کاری بکنی روی لپ تاپم این نرم‌افزار نصب بشو نیست، درحالیکه نصب شده بود، اما وارد نمیشد. دیروز بود که میخواستم ببرم به یه مغازه کامپیوتری و از اون بخوام برام نصب کنن، باز ذهنم میگفت این نرم‌افزار تخصصیه، اونها شاید بتونن ویندوز نصب کنن، اما میگن ما بلدش نیستیم، خلاصه دودل بودم که برم یا نه، گفتم میرم، اشکال نداره، بعد یه لحظه یه حسی گفت ببین سیستمت به این نرم‌افزار میخوره یا نه، نگاه کردم ویندوز 7 یا xp میخواد و من روی ویندوز 8.1 نصبش کردم، گفتم مشکلش همینه، انگار ایراد رو پیدا کرده باشم، میخوام مشکلش رو حل کنم، تا قبل از اون به ذهنم گوش میکردم و هیچ اقدامی برای حل مسئله‌ام انجام نمی‌دادم. میگفتم نمیشه، همینه دیگه. خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

    من تا به الان نمیدونم ده تا یا بیست تا جلسه آشنایی داشتم و هیچکدوم جدی نشده، هر زمان هم که یه صحبتی میشه که بریم فلان دختر رو ببینی، یه فکری میاد که این مورد هم به سرنوشت اون موارد قبلی دچار میشه و من مجرد میمونم، درحالیکه هم من دارم تغییر میکنم و هم اینکه باید بیام خودم رو درست کنم و از این الگوی تکرارشونده به ریشه‌ها پی ببرم و روی اون موارد کار کنم، که چیزیکه تا الان از خودم فهمیدم اینه که من خیلی توی احساس لیاقت مشکل دارم، خودم رو لایق یه همسر خوب و زیبا نمیدونم. یه مورد دیگه رو می‌نویسم که ردپا بشه، فکر میکنم که خیلی صادق هستم و این بجای اینکه بهم کمک کنه شده پاشنه آشیلم، فکر میکنم افراد فکر میکنن خیلی ساده‌ام، خیلی صاف و ساده‌ام و از پس زندگی برنمیام. انگار این صاف و سادگی معنی مقایسه خودم با دیگران و معنی بی‌اعتماد بنفسی بهم میده، معنی احساس قربانی شدن بهم میده.

    یه مورد دیگه اینکه من چند ماهه، از سه چهار ماه بیشتره که توی خونه فیتنس کار میکنم، بنا گذاشتم نیم ساعت یه روز در میون، حالا بعضی روزها نمیرسم یا خسته‌ام، یا تنبلی میکنم، چند روز فاصله میوفته بینش، این ذهن دیگه شروع میکنه، دیگه این تمرین کردنت رو ترک کردی، دیگه نمیتونی، ولش کن، تو آدم ورزش کردن نیستی، خیلی سخته، منم بهش میگم نه اتفاقا خیلی راحته، در توان من هست که انجامش بدم، اینطور نیست که بخوام وزنه بیست کیلویی بزنم، درحالیکه تکاملم رو طی نکردم، نه میام انجامش میدم. خدایا شکرت. باید یاد بگیرم وقتی بهم میگه نگاه کن: تو نمیتونی، چند روز گذشت ورزش نکردی، تو کنترلی روی زندگیت نداری، بگم چرا اون چهار ماهی که با تعهد ورزش کردم رو نمیبینی، مگه من اصلا فکر میکردم توی خونه ورزش کنم، مگه من حرکت‌ها رو بلد بودم، من این همه تغییر کردم، پس دوباره هم میتونم و دوست دارم این خاطره رو بگم: جالبه، دارم یه حرکتی میزنم ذهنم میگه سی تا تکرار کافیه، از عمد تعداد بیشتری میزنم، میگه خب، سی و پنج تا، من بعضی مواقع از چهل تا هم رد میکنم و حرکت‌های بعدی همینطور، باید از این ذهن کار بکشی، هدفم اینه بگم من رئیسم نه تو.

    استاد جان، خانم شایسته عزیز بابت این فایل فوق‌العاده ممنون و سپاسگزارتون هستم.

    امیدوارم همه دوستای عزیزم در پناه خدای بزرگ همیشه شاد، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      زهرا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 1395 روز

      سلام جناب ملتفت

      چقدر عالی و زیبا و کامل نوشتید

      وقتی میخواستم کامنت بخونم ذهنم میگفت تو که بر اساس امتیاز بهترین و بیشترین امتیاز هارو که خوندی دیگه خوندن بقیه کامنت ها فایده نداره

      اما الان چقدر خوشحالم که از صبح که بیدار شدم بر اساس تاریخ دارم همه کامنت هارو میخونم

      مثال هایی که زدید عالی بودن

      عجب رد پای عالی بجای گذاشتید

      یاد خودم افتادم برای خرید اینترنتی که یه بار شال خریدم و جنسش اونی نبود که من فکر میکردم و من دیگه بعداز 6 سال دیگه لباس اینترنتی نخریدم

      یا همین دیجی کالا یه بار یه هدفون گرفتم معرکه بود هم کیفیتش هم قیمتش

      یه بار دیگه سفارش دادم باطری نداشت هدفون بلوتوثی بود

      دیگه من خرید نکردم از دیجی کالا

      ممنونم که باگ های ذهنی منم بهم یادآوری کردید

      خیلی خوشحالم که عالی دارید روی خودتون کار میکنید

      امیدوارم بهترین نتایج رو بگیرید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2402 روز

    این فایل تماما و تماما برای من یک نشونه ی بزرگه

    یک نشونه ی بزرگ و به تمام معنا

    شما در مورد ماه عسل ایلان ماسک صحبت کردید

    در مورد رونالدو صحبت کردید و کنترل ذهنش

    در مورد عروسی دوستتون که خداوند کار ها رو براش پیش برده

    و چه نشونه ای میتونه برای من بزرگ تر از این باشه ؟؟؟

    استاد عزیزم شنیدن این حرفا منو خوشحال و شگفت زده کرده

    ازین جهت که هدایت خداوند رو تماما درش میبینم

    زمانی که خودم با این افکار دقیقاااا در مورد همین موضوع ها دسته و پنجه نرم میکردم

    شما در موردش صحبت کردید

    گرچه من تا به اینجام با تمریناتتی که از شما یاد گرفتم

    با رفتن تو دل ترسا

    با توحیدی عمل کردن

    یاد گرفتم که چجوری باید قدم بردارم

    میدونستم که باید چگونه فکر کنم

    و تمریناتمو درین رابطه انجام دادم

    و واقعا نتایج شگفت انگیز

    و الهامات غیر قابل باوری داشتم که راه رو به من نشون میداد

    راهیی که همیشه در اصلیش رو بسته میدیدم

    با توکل به خدا

    و باور به توحید

    برام باز شد

    به راحتی

    و جوری که راه حلش به مغز خودم هیچ جوره خطور نمیکرد

    یا شما میوفتم که گاهی میگید با خودم میگم چجوررررری من به این فکر نکرده بودم این که ساده ترین و پیش پا افتاده ترین راه بوده

    راحتتتترین راه …

    با این حال که این اگاهیی هارو این چند روز دریافش کردم با کمک خداوند

    باز هم خداوند داره این راه رو تایید میکنه

    و نشونه بزرگش این فایل و حرفای شما تو این فایله

    ممنونم ازتون استاد

    الهی مثل همیشه بزرگ و پاینده باشید

    سپاسگزار خداوندم برای این هدایت

    خدایا شکرت

    دوستون دارم ؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    زینب فرخی گفته:
    مدت عضویت: 1180 روز

    سلام استاد عزیزم

    چقدر جالب ک امروز وقتی داشتم رانندگی میکردم ب همین موضوع فکر کردم ک با این ک من چند بار خیلی سطحی با ماشین ب چند جا برخورد کردم موقع رانندگی ناخود ذهنم برام تصویر تصادف رو میچینه

    و من ب خودم گفتم ببین ذهنت داره بهت فرمان میده افسار رو نده دستش

    نزار اینقدر تصویر سازی کنه تا اتفاق پیش بیوفته برات

    ما معتقدیم که هرکس خودش زندگی خودشو می سازه و این تصاویر فقط تو رو از مسیرت دور میکنه و اتفاقات بد رو برات می سازه.

    اتفاقا ب این موضوع هم بعدش فکر کردم ک چجوری از این ب بعد میتونم کنترلش کنم ک این تصاویر رو برام نسازه

    الله اکبر از هدایت خداوند ک من امروز سایت رو باز کنم و جواب سوالم رو بگیرم.

    جالب تر از اون دقیقاً در مورد کوچه گفتید من خیلی با این چالش برخورد کردم

    ما یک کوچه داریم ک باریک و نمیشه از دو طرف ماشین ها از کنار هم رد بشن

    باید حتماً یکی از طرفین صبر کنه تا اون طرف مقابل رد بشه بعد تو رد بشی

    من یکی شاید دو بار رفتم تو کوچه و دیدم ماشین مقابل بیشتر راه رو اومده و من مجبور شدم دنده عقب بگیرم تا اول ایشون رد بشه بعد من برم

    و حالا هروقت میخوام از اون کوچه برم ناخودآگاه قبلش فکر می کنم ک ماشین داخل کوچه است با اینک بارها به راحتی رد شدم.

    میدونید من تازه گواهی نامه گرفتم و خیلی این ماشین برداشتن و رفتن و ……این جور مسائل برام چالش

    با اینک یاد گرفتم ک برم تو دل ترس هام و میرم ولی این تصویر سازی ذهن خیلی برام پیش اومده

    و خیلی برای خودم جالبتر ک زمان هایی ک یک کاری میخوام بکنم مثلاً میخوام سر یک چهرراهی بپیچم یا داخل یک کوچه بشم ک برام سخت از خدا کمک میخوام ب صورت معجزه اسایی یا خیابان خلوت میشه یا کلا راه برای من باز میشه

    یعنی خداوند خیلی زیبا هدایت مون میکنه

    خدایا سپاسگزارم برای راه راستی ک نشان میدهی و دستم را گرفتی وبا من قدم ب قدم می ایی.

    استاد از دور دست شما رو هم میبوسم ک اینقدر زیبا مسایل رو برامون باز میکنید و مو شکافانه و قابل فهم اینقدر زیبا توضیح میدید.

    من عاشقانه دوستتون دارم و سپاسگزارتونم.

    ب امید دیدار روی ماهتون از نزدیک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    فریبا فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 2129 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز وبانو شایسته

    سلام به دوستای عزیزم در این سایت الهی

    چگونه ذهنمان ما را فریب می‌دهد

    یاد گرفتم اگر با ناخواسته‌ای مواجه شدم خیلی بهش توجه نکنم و سعی کنم اعراض کنم ازش مخصوصاً با کسب این آگاهی‌ها

    کلاً توانایی کنترل ذهنم خیلی از قبل بهتر شده و از این جهت واقعاً خدا رو شکر می‌کنم

    و برای پاسخ دادن به سوالات این فایل که استاد پرسیدند یک مقدار که فکر کردم چند تا مورد یادم اومد که بهشون اشاره می‌کنم

    دیروز به خاطر بیماری لثه و خشکی دهان دکتر رفتم و با صحبت‌های دکتر که ممکنه دیابت باشه یکم نجواهای ذهنی شروع شد

    ولی من طبق عادت ، شروع کردم به توجه کردن به قسمت‌های دیگه بدنم که سالم بودن ، شکرگزاری می‌کردم با خدا صحبت می‌کردم گفتم خداوند به راحتی این قضیه رو حل می‌کنه و اصلاً نگران نبودم ونیستم

    به یاد خودم آوردم که با رعایت قانون سلامتی بیماری روماتیسم مفصلی م تا 80 در صد خوب شد اینم خوب میشه

    مورد دیگه که یادم میاد

    چند سفری که به کشورهای خارجی داشتیم یکی دو مورد منوبه صورت رندوم در قسمت بازرسی فرودگاه

    بیشتر بازرسی می‌کردند و یه بار منو بردن

    به دفتر مخصوصشون تو فرودگاه و ازم چند تا سوال‌ به زبان انگلیسی پرسیدن و منم دست و پا شکسته جواب دادم وبعضیاشم نمیفهمیدم و فقط نگاشون میکردم ولی ابدا استرس نداشتم وقتی یادم میاد خنده م میگیره

    بالاخره

    پاسپورت و مدارکامو چک کردن و بعد گفتن که برو

    این باعث نشد که من ترس تو دلم به وجود بیاد اصلاً بهش فکر نکردم و اعراضم می‌کنم از این مسائل و بعدش بازم سفر رفتیم وبازم میرم

    مورد بعدی

    چند سال پیش

    روز عید فطر ناهار بیرون رفتیم با خانواده که کلاً چهار نفرمون با خوردن غذای رستوران مسموم شدیم و یه چند روزی درگیر مسمومیت غذایی بودیم ولی اینم دلیل نمیشه که دیگه مثلاً خانوادگی بیرون نریم سفر نریم و

    و به قول دوست عزیزمون آقای علی بردبار

    اصلاً

    ذهنم عادت کرده به ناخواسته‌ها خیلی فکر نکنم

    بیشتر توجه به زیبایی ها میکنم هنوزم که هنوز اون سفر هاو خاطرات زیباشون رو با خودم مرور میکنم به داشته‌هام توجه میکنم شکرگزارشون هستم

    پس یادم باشه

    وقتی روی خودم کار می‌کنم و در مسیر درست قرارمی‌گیرم نتیجه‌ام خوب میشه

    پس اگر احساس خوب و عالی دارم و ایمانم قوی شده قرار نیست اون اتفاقات دوباره تکرار بشه قراره نتیجه هی بهتر و بهتر بشه

    من این مطلب را مرتب با خودم تکرار می‌کنم

    و

    تا نجواهای شیطانی میان که کنترل ذهنمو به دست بگیرن فورا با تکرار این جملات ذهنمو آروم می‌کنم.

    خدایا شکر بخاطر این همه آگاهی در این سایت الهی

    خدایا شکر بخاطر این همه نعمت وثروت وفراوانی

    استاد عزیز ممنون که هستی و آگاهی های مارو نسبت به خودمون وجهان پیرامونمون بیشتر میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2802 روز

    بنام خدا

    سلام به روی ماه استاد جانم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان

    استاد عزیزم بابت این فایل ارزشمند بی نهایت سپاسگزار شما هستم .

    بریم سراغ انجا تمرین این فایل:

    یادآوری :

    قانون جهان هستی :

    جهان مثل آینه است که به افکارو باورهای ماپاسخ میدهد.

    چه بخواهم و چه نخواهم این قانون داره کارش را به خوبی انجام میده. اگه من آدم باهوشی باشم میتونم به خوبی ازاین قانون به نفع خودم استفاده کنم.

    خلی وقتها ما از شرایط و اتفاقات زندگی مان نتیجه عالی دریافت می کنیم و یکبار همون اتفاق یاشرایط برای ما بد پیش میرود و ذهن اون هزار بار اتفاقات عالی را نمیبینه ولی اون یه بار اتفاق ناجالب را در ذهن بزرگش میکنه.

    حالا چه اتفاقی میفته؟

    همون یه اتفاق نامناسب تبدیل میشه به مرجع در ذهن ما. یعنی باور میسازه.

    مغز جوری هست که اگه هزار بار اتفاق خوب پیش مییره بهش توجه نمیکنه واصلا برایش مهم نیست ولی اگه یک اتفاق بد بیفته میگه: قراره از این به بعد به همین شکل پیش برودو این باعث میشه که آدم با همون یکبار نتیجه گیری کنه که اگه من دوباره انجامش بدم دوباره نتیجه ی بد رخ بده . مغز کاری مینکه که انگار قراره از این به بعد همینطوری پیش بره و آدم را متوقف میکنه.

    مثال از خودم:

    1-یادمه همین چند ماه پیش به همراه مادرم رفته بودم خرید موقع برگشت من تصادف کردم البته خسارت زیادی نداشت ولی من تا چند روز ذهن ام درگیر این بود که چرا ؟ من این مسیر همیشه و هر روز دارم میرم ومیام و نباید پیش میومد.

    ذهن سریع نتیجه گیری کرد که دلیل اش مادرم بود . یعنی چون مادرم با من همراه بود باعث تصادف شد . من با توجه کردن به این موضوع و پیغامی که ذهن به من داد باعث شد حدود یک ماه بعدش که داشتم مادرم را به دکتر میبردم دوباره تصادف کنم و این بار برایم باور شد که هر بار مادرم را می خواهم جایی ببرم تصادف میکنم. و من تا مدتها سعی میکردم برای مادرم اسنپ بگیرم برای انجام کارهایش .

    2-من لاک دوست دارم و همیشه ناخنهایم را لاک میزدم . حدود دو سال پیش یک شب من بادرد زیاد روانه بیمارستان شدم و دلیل اش هم آپاندیس ام بود که مجبور به جراحی شدم ولی قبل از عمل به دلیل لاکی زده بودم پرستار گفت باید تمام لاکهای دست وپا را پاک کنی و همسرم مجبور شد از داروخانه استون بگیره و تمام لاکهای ناخن منو پاک کرد ولی مدام داشت غر میزد که این لاک چیه آخه زدی و این تجربه باعث شد من دیگه لاک استفاده نکنم و هر بار میخوام لاک بزنم ذهن ام شروع میکنه به نجوا کردن که اگه بزنی دوباره یه اتفاق بدی میفته که مجبور بشی بری بیمارستان و من مدتهاست که لاک نمیزنم .

    3- من استایل پسرونه خیلی دوست دارم مخصوصا مدل موهای کوتاه و ژورنالی . درزمان کودکی هم همیشه موهای من کوتاه بود. بعد از یه مدتی چند سال موهامکوتاه نکردم . تااینکه ازدواج کردم و بچه دارشدم و یه دفعه تصمیم گرفتم دوباره استایل موی کوتاه را تجربه کنم . زمانی بود که میخواستم یه سفر به ترکیه پیش برادرم و خانوادش بروم و گفتم تو مسافرت هم راحتتر هستم باموی کوتاه.

    رفتم آرایشگاه و موها رو کوتاه کردم ولی بعد از کوتاه کردن دیدم آنطوری که دوست داشتم کوتاه نشده وزییاد خوشم نیومد و اون تجربه باعث شد من چند سال موهام کوتاه نکنم چون هربار میخواستم برم برای کوتاهی ذهن میگفت دوباره خراب میشه و من را از چیزی که دوسش دارم محروم میکنه.

    راه حل:

    همان اول که آن اتفاق نامناسب رخ میده من ذهن ام را خلع سلاح کنم.آقا ..

    من صد بار با مادرم بیرون و مسافرت و مهمانی و خرید رفتم و همه چیز خوب پیش رفته و یکبار این اتفاق افتاده .

    من صد بار لاک زدم و از بچگی همیشه لاک داشتم و همه چیز خوب پیش فته و یکبار این اتفاق افتاده .

    من صد بار مدل مو کوتاه و پسرونه داشتم و همیشه هم عالی وزیبا شدم و یکبار این اتفاق افتاده .

    چرا این یکبار باید تبدیل بشه به مرجع و تبدیل بشه به احتمال اصلی و بعد هم جلوی پیشرفت منو بگیره؟

    جلوی حرکتد کردن منو بگیره .جلوی آرامش منو بگیره ؟ جلوی زندگی منو بگیره؟

    من نباید اجازه بدم این ترس بره در وجودم که از این به بعد قراره همین اتفاق بیفته. چون وجود همین ترس در من باعث میشه که بیشتر بهش توجه کنم و بیشتر باعث خلق اون اتفاق ناخواسته میشه و در تصادف ماشین همین شد و من با توجه کردن به اون ترسه دوباره خلقش کردم و بااین اشتباه مهر تایید به حرف ذهن ام زدم و تبدیل کردم به یک باور مخرب .

    خذایا شکرت به وسیله استاد عزیزم مرا آگاه میکنی برای خودشناسی بیشتر و برای پیداکردن ترمزهای ذهنی و برای خلق زندگی بهتر از هر جهت برای آسان شدن برای آسانی ها.

    در پناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    سیدمجید شهیدی گفته:
    مدت عضویت: 2411 روز

    با درود به همراهان سایت عباسمنش.کام

    بله من چنین تجربه ناخوشایندی داشتم …

    من در شهرداری کار میکنم و سالهای سال با اینکه کارم رو به نحو احسنت انجام میدادم ، هیچ موقع ارتقای شغلی نمیگرفتم و همه کسایی که با من وارد شهرداری شده بودن و چه بسا اونایی که بعد از من وارد شده بودن ، پست های خوبی گرفتن ولی من موندم و ذهن خراب …

    یه روزی به خودم اومدم و دیدم چند سال با یه ذهن خراب و آشفته و پر از تنش دارم کار میکنم و به همه چیز و همه کس بد بینم … از موقعی که با سایت عباسمنش.کام آشنا شدم شروع کردم به تغییر افکار و باورها … من از آذرماه سال 97 شمسی عضو سایت شدم و از همون روز اتفاقات خوب شروع شد ….

    سعی کردم افکار و عقایدم رو تغییر بنیادی بدم و تمرین کردم و تمرین کردم … سخت بود ولی شدنی

    تا اینکه در آذرماه سال 99 شمسی به چیزی که میخاسم و استحقاقش رو داشتم رسیدم و خدا رو شکر کردم به خاطر اینکه تونستم افکارم و باورهام رو تغییر بدم و فهمدیم که خودم عامل نشدن اون خواسته بودم و الان خودمم که باعث شدم بشم معاون یه قسمت مهم از شهرداری

    خدا رو شکر که قوانینش ثابته و برای همه یکسان عمل میکنه

    خدا رو شکر که ما میتونیم ذهن مون رو کنترل کنیم و بهش جهت بدیم

    خدا رو شکر که سایت عباسمنش.کام هست

    خدا رو شکر که این همه آگاهی در زمان زندگی من وجود داره

    خدا رو شکر که میشه باروها رو تغییر داد

    خدا رو شکر که خدا رو داریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1877 روز

      سلام به دوست عزیزم

      کامنت شما بسیار احساس خوب و فوق العاده ای به من داد.

      ساده، مختصر و شریف.

      چقدر خواسته تان را کوچک تر از ظرف وجودی چنان انسان محترم و شریفی دیدم…چقدر فوق العاده اید، شما!

      انشالله به راحتی شهردار بشوید. حضور افراد خوب و شریفی مثل شما برای همه ی مردم کشورم نعمت است.

      خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      آقای نیکو گفته:
      مدت عضویت: 3091 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      خداروشکر میکنم که افراد شریفی مثل شما در اداره جات دولتی هستند و رشد میکنن

      متأسفانه در گذشته از بس که در معرض دیدگاه‌های منفی در باره اداره جات دولتی بودم‌، عوامل بیرونی به خصوص اداره جات بزرگترین ترمز من شده بود و هنوز هم هر از چند گاهی این باور ضعیف یه جاهایی خودشو نشون میده و همین الان هم درگیر یه مسئله اداری هستم که حدود یک ساله کارم بخاطر اشتباه نقشه بردار نظام مهندسی و ضعف نقشه بردار شهرداری کارم عقب افتاده و من میدونم که اینها بخاطر باورهای مخربی هست که سالها درگیرش بودم، اما دارم سعیم رو میکنم که بتونم ذهنم رو کنترل کنم تا از پس این باور مخرب بربیام،

      چند وقتیه که ذهنم رو گذاشتم برای دیدن نکات مثبت کارمندان و نتایج خوبی هم گرفتم،

      در حقیقت ذهن من در گذشته فقط نکات منفی رو میدید بخاطر همین هم همون ها رو جذب میکردم

      خداوند هدایتم کنه که فقط به نکات مثبت توجه کنم و طبق قانون از همین جنس جذب کنم

      با تشکر از شما دوست عزیز

      بهترین ها رو براتون آرزومندم

      خدانگهدار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    محمد حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1947 روز

    خدایا هزاران مرتبه شکرت که هر آنچه دارم از آن تو هست

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از و دوستان هم فرکانسیم انشالله که عمر زندگیتون طعم شیرین و خوشی داشته باشه

    این فایل من رو یاد بهترین تصمیم زندگیمون انداخت که می‌خواستیم ازدواج کنیم ولی واقعا هیچ نقدینگی نداشتیم ولی یا توجه با آگاهی های که داشتم هم روی ذهن خودم زیاد کار میکردم هم با همسرم کلی صحبت میکردم که من بهترین عروسی رو برات میگیرم فقط آرامش داشته باش و خدا هم کمک می‌کنه در صورتی که باور کنید یک قرون پول هم نبود که البته میبایست چیزی رو میفروختیم که برای همین مورد هم برنامه ریزی کرده بودیم ولی فروش نمیرفت ولی آنقدر روی ذهنم کار میکردم که اجازه نمی‌دادم افکار منفی غالب بشه چون تجربه اینکه خدا قبلا زندگیم رو به بهترین نحو ممکن یه حال اساسی بهم داده بود داشتم و همین باعث میشد که بگم با اینکه هیچی اوکی نیست ولی همه چی عالی میشه

    باور کنید یک شب که داشتم پیگیر فروش میشدم بعد از چند وقت خیلی راحت یکی از دوستام گفت که من دنبال یه چیزی هستم برای خرید و دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم بفروشم و به یاری خدا استارت مقدمات جشن عروسی با خرید و… شروع شد

    چنان عروسی خدا برامون تدارک دید که خودمون که هیچی همه انگشت به دهن مونده بودن که چنان عروسی داشت برگزار میشد حساب کنید همیشه ماشین آرزوهای من لندکروز بود ماشین عروسی ما شد لندکروز که یکی بهترین لندکروز های شیراز بود

    آنقدر کادو خوب بهمون دادن که کامل خرج عروسی در اومد و همیشه همه اقوام و کسانی که دعوت بودن میگم عروسی شما یکی از بهترین عروسی ها بود و بهترین غذا ها

    این یه تجربه زیبا از این بود که با کنترل ذهنم و با کمک خدا چنین عروسی زیبایی رو تجربه کردیم

    و البته موضوع کاری هم بوده که برعکس اتفاق افتاده مثلاً یه موقع تجربه خوبی توی کارم نداشتم و همیشه این ترس بود که نکنه بازم اشتباه بشه

    و باور کنید قبل از اینکه این فایل از استاد رو ببینم یه موضوع کاری بود با اینکه قبلا تجربه خوبی نداشتم برای خودم برنامه ریزی کرده بودم که باید چکار کنم که این سری دیگه اون اتفاق قبلی نیوفته

    و وقتی این فایل از استاد رو دیدم متوجه نشانه شدم که اومده و من انگیزه بیشتر گرفتم برای اینکه روی این موضوع بیشتر کار کنم

    کلا همه صحبت های استاد انگار جوری هست که همیشه میزنه توی هدف و همیشه مورد نیاز ما هست

    سپاسگزاری میکنم بابت وجود استاد عزیزم بابت دادن این آگاهی های نابی که همیشه در اختیار ما میگذاره

    ازتون سپاسگزارم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    بهنام شمس گفته:
    مدت عضویت: 1508 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی عزیز

    وااای چقدر این جمله برای من آشنا بود بذارین سه تا تجربه که تا همین لحظه هم بشدت روی زندگی من تاثیر گذاشته رو براتون بگم من پرستارم و اصولاً توی رشته ی پرستاری رگ گیری کار خیلی مهمیه من اتفاقا خیییلی رگ گیریم خوب بود ولی طی چندین ماه از کار پرستاری فاصله گرفتم و وقتی دوباره به بیمارستان برگشتم دفعات اول چند رگ رو نتونستم بگیرم و ذهنم شروع کرد به اینکه تو نمیتونی درست رگ بگیری خدا شاهده تا الآنم که دارم این پیام رو تایپ میکنم صدها رگ رو بخاطر همون یکی دوبار اول که خراب کردم و اعتماد به نفسم رو از دست دادم خراب کردم و الان فهمیدم قضیه چیه

    دوم:من توی رقص فارسی به خاطر اینکه کوردم و از بچگی فارسی نرقصیدم زیاد وارد نیستم توی عقدم دست و پا شکسته رقصیدم و اتفاقا چقدر هم خوب رقصیدم چندتا فامیلامون بنده های خدا اومدن خونمون و با دیدن رقص من شروع کردن به شوخی کردن که ای تو دستتو اینجوری میکنی و فلان میکنی و خیلی ناشی می‌رقصی اصلا هم منظوری نداشتن من ذهنم از سر اون حرف ها شروع کرد به اینکه تو رقص بلد نیستی و الکی خودتو مسخره ی دیگران نکن من توی عروسی ام اصلا نرقصیدم و تا الآنم توی هیچ عروسی ای فارسی نرقصیدم از اون موقع چون ذهنم هی بهم نهیب میزنه که خراب میکنید و دوباره بقیه مسخرت میکنم

    سوم:من واسه رانندگی رفتم گواهینامه ی ماشین بگیرم آیین نامه و شهری رو گذروندم و امتحان آیین نامه رو هم پاس کردم اما توی امتحان شهری دوبار رد شدم ذهنم شروع کرد به اینکه تو تا ماشین نداشته باشی هیچ وقت نمیتونی قبول بشی با اینکه خانومم و کل خونواده مون بدون ماشین داشتن گواهینامه گرفته بودن جالبه الان چهار سال از اون قضیه میگذره و من هنوز گواهینامه ندارم

    شاد و پاینده و ثروتمند و سعادتمند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    رویا میانکاله گفته:
    مدت عضویت: 1005 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام به استاد زیبای من و مریم جان عشق

    استاد چقدر به موقع این فایل اومده و چه موقع بهش گوش دادم ،

    میدونید آبان کجام ؟روبروی تالاب نیلوفر بابل،حتما تو اینترنت بزنید بالا میاره ،هر چی از زیبایی این گل نیلوفر بگم کم گفتم ،راستی دیروز بخاطر کنترل ورودی ذهنم چند تا قسمت سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت دیدم ،زندگی در بهشت فک کنم قسمت های 141 بود که شما و مریم جانم داشتید به اون پرنده های لب ساحل غذای اضافه میدادین و من توجه بسیار کرده بودم و الان دیدم بالا سرم کلی از اون پرنده میخونن خدایا شکرت.

    بگم که چرا اینجام

    استاد من تو روابط به مشکلاتی برمیخورم با همسرم ،خیلی خیلی بهتر شدم ولی خوب پاشنه آشیل دائم باید کار کنم و احساس ارزشمندیم بیشتر کنم.

    من از اوایل ازدواج بخاطر اختلافات خانواده همسرم و کلا سبک مذهب و شیوه زندگی با خانواده همسرم متفاوت بودم تا حدی که همسرم بی نهایت رو غریبه 6ا گیر می‌داد همش بحث و دعوا ولی خودش فیلم های پورن نگاه کنه یا بیرون میرفتیم به خانما نگاه دیگ داشت ولی من که کلا از بچگی مثل پسر بزرگ شدم و همش تو جمع مردا بودم از خاله زنگ بازی خانما خوشم نمیومد برام سخت شده بود.

    همسرم بسیار رفیق باز بود از همون اوایل نامزدی،تلاش مستمر داشتم همش به خودم میگفتم من آدم تاثیر گذارم و یکبار دوست همسرم برگشت بهم گفت با وجود تو همسرت خوب شده.

    خلاصه این الگو ها و بحث ها ادامه داشت تا یک روز که با قوانین آشنا شدم از اون روز به همسرم گفتم من به سبک خودم زندگی میکنم همونطور که دوس دارم مگه چند وقت زندگی میکنم راحت تر شدم بیخیال تر شدم رها تر شدم

    الان چند سال چادرم با دل خودم کنار گذاشتم هر جور دوس دارم هستم قبلا ناراحت میشد وقتی توجه نکردم الان دیگه بیخیال تر شده .

    ولی یه پاشنه آشیل دارم اینکه من عاشق رابطه ای مثل شما و مریم جان ،کاملا رها ،اینکه اکثر جاها با هم میرید ،تفریحتون باهم،با هم میگید و میخندید،با هم تو کارها مشورت میکنید ،و گاهی اوقات تنها هستیدو…

    و تو ذهنم همش اینا رو از همسرم میخوام

    وبه لطف الله استاد زندگیمون از صفر به 60 رسیده خیلی تغییرات داشتیم و میبینم که اون چیزای که دوست دارم یکی یکی داره تو روابطمون پیش میاد مثلا همین آزادی و رهایی،الان تنها اینجام قبلا اصلا جرات نداشتم بس همسرم شکاک بود ،یا اینکه تا سرکوچه اجازه بگیرم،

    یا اینکه تنهایی مسافرت رفتم،

    یا اینکه ماشین دستم هر جا دوست دارم میرم

    هر لباسی دوس دارم میخرم

    سرویس مدارس شدم

    یا همسرم خودش با باشگاه میره همونی که من دوست دارم چون خودمم تو قانون سلامتی هستم 6م ورزشکارم

    یا اینکه هر وقت درخواست پول کنم بهم میده دلیلش زیاد نمیپرسه در حالی که قبلا برای 50 تومن یک هفته باید اصرار میکردم میگفتم برای چی میخوام

    یا اینکه کلا رفیق بازیش کنار رفته شاید سالی چند بار باهاشون بیرون بره

    ولی من چند وقت بود که دلم میخواست بریم تو دل جنگل چادر بزنیم یک روز باشیم چند روز پیش بهش گفتم و دیشب که بچه هام خونه خاله شون بودن بهترین موقعیت بود وقتی غروب اومد خونه حالش اوکی نبود گفت حوصله بیرون رفتن ندارم

    تو دلم گفتم اشکالی نداره حتما خدا موقعیت بهتر برام پیش میاره خلاصه من کلا دوست دارم پنجشنبه ها بیرون باشم حتی با ماشین بریم بیرون دور برنیم

    بعد انتظار اینو داشتم همسرم خودش بگه بریم بیرون دور بزنیم که نگفت و یکی از دوستاش زندگ زد برنامه ماهیگیری شبانه گذاشتن چنان سر کیف اومد و می‌خندید که نگو

    حالا من اینجا به خودم اومدم گفتم رویا جان داری رو دوره عزت نفس کار میکنی بعد برای تفریح محتاج یکی دیگه هستی

    همسرم کلا اوکی شده با خونه موندن و سرش تو گوشی باش ولی من نه .

    بعد گفتم چرا اصرار داری که همه جا همسرت باش تو لذت ببر هر وقت همسرت تو فرکانس تو اومده با هم هم مسیر میشید .

    فعلا در حال حاضر توجه به همین نکات مثبت که در زندگیت به وجود اومد بکن شکر گزاری بکن تا بهتر از این پیش بیاد.

    همسرم رفت ماهیگیری ساعت 11شب و 8صبح برگشت

    دیگ گفتم پاشو پاشو به نزدیک ترین جای که زیباست برو تنهایی لذت ببر پیاده روی کن ذهنت باز و رها کن

    اومدم اینجا فایل چگونگی قرار گرفتن فرکانس و فایل جدید گوش دادم دقیقا مرتبط با قضیه ام بوده.

    من چیکار به دیگران دارم

    بابت این فایل باید بگم من این همه نکات مثبت تو همسرم دارم میبینم اگه هر چند وقت این اتفاق میافته اول از همه مقصرش خودمم چون هنوز گذشته همسرم تو ذهنم میچرخه و همش بهم میگ همسرت اهل بیرون رفتن با زن و بچه نیس و عاشق دوستاش

    اگه من رها کردن دوس دارم باید رهاش کنم هر جور دوس داره لذت ببره

    الان خیلی آروم ترم خداروشکر میکنم این تضاد به وجود اومد تا من یه پله بالاتر برم

    و یه حسی بهم میگه در کنار دوره عزت نفس و 12 قدم دوره عشق و مودت کار کنم

    چون بیشترین پاشنه آشیل من همسرم و بچه هامن .

    چون من با دیگران ارتباط خاصی ندارم کل ارتباطم همین 3 نفر هستن و هر چقد بتونم ذهنم در برابرشون آروم تر نگه دارم اتفاق های خوبی جذب میکنم.

    کامنتم طولانی شده ولی این حس خوبی که دریافت کردم اول برای خودم ردپا گذاشتم بعد تعهدی که به استاد دارم تا از نتایج و اتفاق ها بگم هم اینکه شاید مثالی برای دوستان باش.

    در پناه حق شاد و پیروز باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: