چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Jamal گفته:
    مدت عضویت: 2319 روز

    Hello, my dear lovely master,

    File: How Our Mind Tricks Us

    Let us remind ourselves of the main role of the universe: the universe is like a mirror that responds to our beliefs and thoughts and returns them as events and conditions. The key point is that whether you accept this or not, it works. If we are wise, we can use this law to our advantage.

    Practice: What You Can Do

    As the master said, control what we listen to, what we say, and what we think, and pay attention to how we feel. The response is in our hands.

    During the day, what is your most common feeling?

    To be honest, fear and anxiety about the future, and thoughts about inappropriate events from the past, and mistakes I’ve made. This means I must work hard to change this personality by following what the master said. Today, I will try to focus on my mind and then start learning English, continuing to stick to the plan.

    In conclusion, our senses reflect the beliefs in our minds.

    Practice:

    In the past, even though things happened correctly and safely hundreds of times when one time went wrong, we concluded that we were not suitable for the task.

    The First Experience:

    Before 2022, around 2021 or 2020, I started repairing faulty boards and devices. Most of the time, I successfully repaired my own devices, even some that had been useless and faulty for over a decade. I then began repairing boards and devices for others. I remember receiving a red speaker with a broken power circuit that had been poorly repaired before. When I worked on it, I made it even worse. From that day, I concluded that I was not the right person to repair others’ devices.

    At that time, I also went to repair shops near my house and asked for help with this board, but they refused. I concluded that people were jealous and mean, and no one would help anyone. I stopped working on repairs until 2024. When economic pressure increased, I thought about my special talent in electronics. Recently, I started learning repairing academically instead of just trying to fix things on the go.

    The Second Experience:

    Currently, I am living in Pakistan. 25 days ago, someone severely injured me with a knife while trying to steal my phone. I resisted and fought back, sustaining several injuries to my neck and abdomen. I was taken to the hospital and underwent a 3.5-hour emergency operation. Allah gave me a second chance at life. I had commuted through that main street thousands of times without incident, even during night shifts. But now, I believe Pakistan is not a good place to live, as I was nearly killed.

    As the master said, our minds deceive us by focusing on the bad events.

    Fun Fact:

    Before the operation, despite knowing my condition was severe, I was very happy and smiling. I thought about the good things I wanted to experience in the future because I knew that allowing my mind to dwell on bad things would worsen my condition.

    Now, we must control our minds instead of letting them control us. I love you, master.

    Our minds control us by fear, and the devil too. Since I am at home and working on the master’s files, I am not afraid of those people. Even at that moment, I was not afraid. However, people around me try to instill fear, telling me not to go outside anymore. While I am not completely unafraid, I know I must be cautious of my environment, as I didn’t notice the attacker coming from behind.

    Practice 2:

    If you have too much resistance to doing something, it means something is wrong on your mind. Now, identify what actions you have too much resistance to.

    I want to make financial progress. What beliefs do I have, what new beliefs should I build, and what lessons do I need to take to reach my goals?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    Maryam گفته:
    مدت عضویت: 1432 روز

    سلاممم

    کلی مثال و اتفاق هست که تجربه کردم و هرکدوم به یه مدلی کوتاه مدت یا طولانی مدت منو درگیر خودش کرده.

    یادمه قبلا برای رفت و آمد به دانشگاهم که شهر دیگه بود همیشه استرس و نگرانی داشتم اونم به این دلیل که فقط در روز یه اتوبوس میرفت و جز همون نه دیگه قطاری بود و نه هواپیما که بگم این نشد یه جور دیگه و چون پیش اومده بود که لحظه آخر بخاطر خرابی یا چیز دیگه اون روز کنسل شده بود من دیگه همیشه برای رفت و آمد این استرس و نگرانی رو داشتم که خب نمیدونستم که بخاطر نگرانی منه که هرسری هم از مدل نگرانی ها دارم و هرسری هم به دلایل مختلف به سختی رفت و آمد میکنم و الان متوجه اشتباه کارم شدم.

    یا اینکه وقتی قرار بود برای بار دوم یه درسی رو ارائه بدم سرکلاس،توی ذهنم ارائه دفعه اولم به ذهنم میومد که نه من نمیتونم چون اون سری با انرژی کافی بودم و مسلط ولی همین که شروع کردم به حرف زدن کلی استرس وجودمو گرفت پس کلا نمیتونم ارائه بدم و حتی برای پایان نامه ارشد هم قراره همین اتفاق بیفته و متاسفانه سری دوم ارائه هم نه به اندازه سری اول ولی بازم اون استرس بد رو گرفتم و الان میفهمم برای چی بوده و سعی میکنم حداقل برای موارد دیگه این اتفاق نیفته و البته به تازگی توی یه مصاحبه که شرکت کردم بدون ذره ای استرس و با خونسردی که برای خودم هم عجیب بود صحبت کردم و از خودمو رزومه ای که داشتم گفتم و خیلی خوشحالم از این بابت.

    یا اینکه سرکلاس زبان تخصصی با اینکه من قبلش کلی خوب خونده بودم و اصلن مشکلی توی تلفظ و خوندن زبان انگلیسی نداشتم ولی چون یبار که به صورت داوطلب خواسته بودم بخونم و اون موقع اونجور که خودم میخواستم پیش نرفت و یه جاهایی رو به غلط خوندم دیگه جلسات بعدی توی اون خوندن داوطلبانه شرکت نکردم تا روز امتحان که کلی هم براش ترس داشتم که باز هم قراره بد بخونم ولی با کمال تعجب خیلی روی مطالب درس مسلط بودم و به راحتی خوندم و اونجا فهمیدم که همه اون جلسات الکی خودمو از خواندن محروم کرده بودم و هرسری هم استرس اینو داشتم که استادم اسم منو برای خوندن صدا نزنه.

    و خیلی دیگه از اتفاقات ریز و درشتی که حتی خیلیاشو حضورذهن ندارم و الان متوجه شدم که نباید به. خودم سخت بگیرم و باید بپذیرم که ممکنه از بین این همه شدن ها یه نشدن اتفاق بیفته که همونجور که اون شدن ها عامل این نشدن نبوده پس این نشدن الان هم تاثیری توی اتفاقات بعدی نداره و قرار نیست مدام تکرار بشه ولی به شرط اینکه من توجهی به این اتفاق ناخوشایند نداشته باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    ستاره شمس گفته:
    مدت عضویت: 591 روز

    سلام به تمام دوستان عزیز و پر انرژی

    تجربه من تو این زمینه به این شکل بود که من در املاک کار میکردم و از همون ماه اول به راحتی قرارداد فروش می‌نوشتم و هفت هشت ماه به شکل عالی پیش رفتم و پیشرفت خوبی داشتم و یک جا یک استپ خیلی بدی خوردم و گفتم که دیگه مشتری نیست ماه پیش هم که 5/6 تا قرارداد فروش نوشتم شانسی بود و یهو من رو ترس برداشت و یا گفتم شاید بقیه چشمم زدن و متاسفانه به عوامل بیرونی نسبت دادم و به جایی رسیدم که گفتم این شغل مناسب من نیست من دیگه قرارداد نمیتونم بنویسم و تواناییش رو ندارم با اینکه من ماه های اولم بدون هیچ تجربه خاصی فقط و فقط با حال خوب با انرژی مثبت با تصویر سازی و خنده میرفتم دفتر و جز بهترین ها بودم

    و بعد از خارج شدن از اون شغل و خلوت کردن با خودم متوجه شدم که اونجایی که من خوب کار میکردم نه ترسی از آینده داشتم و هیچ فرکانس بدی برای آینده نمی‌فرستادم و وقتی که هی جلو تر میرفتم میگفتم خوب الان مشتری بعدی معلوم نیست کی بیاد؟!

    با اینکه من 90 درصد مشتری هام تو یک روز میومدن و همون روز خرید میکردن به راحتی…!

    و فهمیدم اونجایی که استپ خوردم همش انگشت اشارم به سمت بیرون بود و نمی‌دونستم که باید روی خودم و باور هام کار کنم ‌

    با اینکه قبلا فایل هاتون رو دیده بودم کمو بیش اما چون تو مدار شما نبودم نمی‌تونستم با ویدیو های شما ارتباط بگیرم اما الان هر روز ویدیو دوره و ویس هاتون رو گوش میکنم و سعی میکنم بیشتر به حرف هاتون عمل کنم تا اینکه به قول شما فقط باهاشون حال کنم …!

    از خدای عزیز و مهربونم ممنونم که شما رو به من معرفی کرد تا بتونم راحت تر این دنیا و قوانینش رو بشناسم و روی خودم کار کنم تا بهترین خودم بشم

    با آرزوی حال بسیار عالی ، شادی و آرامش برای تمام دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1015 روز

    بنام خدا

    امروز یک بار دیگه ذهنم فریبم داد

    من خیلی خوب داشتم تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم که ذهنم گفت چرا اینجا داری همش تجربه میگی بیا برو تو قدمهای بعدی تجربیات ستاره قطبی که هر قدم داره بگو

    منم اخرین کامنتمو نوشتم تا بیام برم توی قدم دیگه بنویسم ولی من دوشب ننوشتم وامروزم تا میومدم یه فایل پیدا کنم که بنویسم ذهنم منو درگیر میکرد ومن ننوشتم خدا میدونه چقدر حالم امروز بدبود بااینکه کلی اتفاق خوب داشت میفتاد ولی حال روحیم بد بود

    امروز فهمیدم که مشکل ازکجاست توی اون مدت که من نوشتم هرشب وهرروز چقدر درک واگاهیم رفته بود بالا ولی من فریب خوردم

    چون نتونستم ذهنمو کنترل کنم واون دیگه نجوا نداشت که من خاموشش کنم ولی ازطریق خواسته من منو فریب داد

    من تعهد داده بودم قول داده بودم که تحت هر شرایطی بنویسم ودست برندارم ولی فقط بایه پیشنهاد سرمنو گرم کرد وفریبم داد

    من یه تایمی همین جا مدام داشتم دست ذهنمو بانوشتن رو میکردم ولی یه مدت کاملآ ساکت شده بود تامن فک کنم من برنده ام واون تحت تاثیر منه

    ولی باید بگم خیلی سریع میشه از جایی که فکر نمیکنیم رودست بخوریم

    الان اومدم بنویسم یه بحث با دخترم پیش اومد که ساعتها منو درگیر کرد

    دوباره اومدم بگم که نتم تموم شد

    دوباره اومدم این فایل رو گشتم پیدا نمیکردم که اینجا بنویسم

    ولی ولی ولی من هر جوری شده کنترل میگیرم دستم و نمیزارم که بیشتر ازاین منو ازهدفم دور کنه

    شیطان وقتی ایمان تو میبینه اینکه داری پا میگیری میاد نمیزاره ولی تو اگاهانه باید با آرامش برگردی به مسیرت

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    استاد عزیزم عاشقتم

    من اینجا دوباره برمیگردم حتی اگر شکست بخورم اصلأ مانعی نداره که من درمسیر گاهی اوقات بزنم به خاکی ولی میدونم هدایت الله همیشه بامنه ومنو برمیگردونه به راه اصلی

    خدایا بابت همه اون لحظات خوبی که حسم بهت عالی بود شکرت

    امروز که نداشتم اون حس فهمیدم اگه دنیارو هم داشته باشم ولی فرکانسم مثبت نباشه من لذتی نمیبرم

    من باز هم دست ذهنمو خوندم واومدم به شما بگم ذهنمون هر لحظه مارو فریب میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      eli گفته:
      مدت عضویت: 841 روز

      سلام و ارادت دوست عزیز

      واقعا این ذهن همینطوره اگر افسارشو رها کنیم میبره ما رو ناکجا اباد

      چند جمله تو کامنت زیباتون منو شوک دوباره داد

      هدایت به الله میشیم و خدا همیشه با ماست

      و ما رو برمیگردونه به راه اصلی

      خدایا شکرت بابت شنیدن این جمله ها

      خیلی به موقع افسار ذهنمو گرفتم و باید مواظب باشم طولانی نشه

      سپاس گزارم بابت کامنت خوبتون

      در پناه خدا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1489 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام استادخوش قلبم

    سلام دوستان

    من باوردارم که تمام اتفاقات زندگی من به خاطرافکاروباورهاوفرکانس هایی هست که به جهان هستی ارسال میکنم

    یک مثال بزنم تقریبا1ماه شایدم کمتریک تصادف بدی کردم توخیابون واول یکم ناراحت شدم ولی همش میگفتم قطعاخیریتی دراون هست وباورکنیدکه حالم خوب بودونگران نبودم ومن تاحالاتصادف نکرده بودم این جوری وهمیشه خداهواسش به رانندگی من بودومنوحتی ازمرگ نجات داده توجاده هاومن اولین باری بودکه ازبیمه ماشینم استفاده کردم وحتی کسی که بامن تصادف کردخیلی ادم ارومی بودویک پسررباشخصیت وماباهم بحثی نکردیم ودرارامش بودیم

    چرا؟؟چون من دارم روی باورهام کارمیکنم روی تغییرخودم وازاون به بعدبه فکربهتررانندگی کردن خودم هستم وموقع رانندگی ازخداوندهدایت میخوام که خداچطوربهتررانندگی کنم خودت بهم بگوخودت یادم بده

    البته من دراون مسیری که تصادف کردم هرروزمیرفتم چون محله کارمه ویکم نجوای ذهن میادیک دفه وبهم میگه مواظب باش اینجاتصادف نکنی امامن بهش توجه نمیکنم واحساسموخوب نگه میدارم

    من یادمه سوم راهنمایی بادوچرخه خوردم زمین وبدنم اسیب دیدوچندوقت پام روبسته بودم ودقیقاازهمون زمان دیگه دوچرخه نخریدم وهمین االان متوجه شدم چرادیگه دنبال دوچرخه نرفتم چون ذهنم بهم میگه خطرناکه ومنوازخریددوچرخه منع کرده وبه قول استادبایدافساراین ذهن چموشوبه دست خودمون بگیریم ونذاریم ترس هاوشیطان برماغلبه کنه

    خداوندبه ماوعده ثروت وفزونی داده

    شیطان به ماوعده فقروتنهایی ومشکلات میده

    استادمیگه ازهرچی میترسی بروتودلش چون ذهن این اتفاقات بدروبزرگ نمایی میکنه برای حرکت نکردن

    ومن مثلابرای همین شغلی که دارم الان کمتروقت میزارم براش چون درامدم کم شده وذهنم میگه دیگه این کارروادامه نده وشغلتوعوض کن امااگه من این شغل رودوست دارم بایدخودم رودرست کنم ببینم ایرادهای من ازکجاست خودمو تغییربدم

    البته اززمانی اشنای بااستاد توهمین شغلم به خاطرتغییرباورهام درامدم افزایش پیداکردوبایدبیینم چطورمیتونم مهارتم روتوهمین کارخودم افزایش بدم وتکامل رورعایت کنم تابهتروبهتربشم نه این که شغلمورهاکنم

    یامثلارابطه عاطفی باجنس مخالف رومیترسم هنوزچون یک بارتجربه خوبی نداشتم تودانشگاه وجای دیگه اماالان بایدبه خودم بگم ایرادم کجاس که حرکت نمیکنم وبادخترهاراحت ارتباط ندارم وبایدتغییربدم خودم روتاترس هام بریزه قرارنیست دفه بعدشکست بخورم من بایدباورهامودرست کنم ایرادهاموپیداکنم تاموفق بشم

    شادوپیروزباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 2984 روز

    بنام خداوندی که مرا خالق زندگیم آفرید خدایی که همه چیز می‌شود برایم ،خدایی که مرا آسان میکند برا آسانیها

    سلام ودرود فراوان به استاد ارجمندم ومریم نازنینم ودوستان الهی ام

    خدارا سپاسگزارم که بلاخره امروز فرصت نوشتن پیدا کردم

    استاد جان خداروشکر در خصوص مثال‌هایی که شما زدید خوب عمل کردم نه اینکه من آن اتفاقات را تجربه نکرده باشم چرا ولی همیشه با توکل بخدا پشت سر گذاشتم

    تجربه من از ازدواج نامناسبی که در ابتدا داشتم همانطور که شما اشاره کردید اتفاقی است که یکبار پیش میاد

    وقتی بعد از ازدواج متوجه شدم همسرم اعتیاد دارد گفتم دیگه همینی که هست وشانس خودم بوده وزن بالباس سفید میره خونه شوهر وبا کفن میاد بیرون وهمه کاری میکردم که به ضم خودم همسرم را نجات بدهم چون از بیماری قلبی پدرم میترسیدم که با طلاق من وضعیت جسمانی اش بدتر شود ،از حرف مردم وقضاوت آنها میترسیدم از اینکه آبروی پدر ومادر با طلاق من ریخته شود میترسیدم واین ترس واینکه همینی که هست 12 سال زندگی را تحمل کردم که من در آن زندگی نقش مادر و ناجی را برا همسرم داشتم ولی بعد از مرگ فرزندم وقتی همسرم به قولی که داده بود عمل نکرد واعتیادش شدیدتر وایندفعه مواد توهم زا بود از خدا خواستم خودش راهی جلو پام بگذاره وقتی تسلیم شدم ودست از حمایت همسرم برداشتم وقبول کردم من نمیتونم تغییری در زندگی او ایجاد کنم ، خود خانواده ام اصرار کردند که جدا بشم وقتی از ایشون جدا شدم همه می‌گفتند خب حالا که جدا شدی باید بمونی خونه بابات یا با یه مردی که همسرش فوت کرده یا طلاق داده ازدواج کنی وبشی بچه بزرگ کن بقیه ،وحتی یکی دوتا مورد هم پیش آمد ولی من نپذیرفتم تازه با شما آشنا شده بودم ودوره عزت نفس را کار می‌کردم گفتم درست قبلا ازدواج کردم ولی اینکه الان دوباره باید با کسی زندگی کنم که شاید اصلا دوستش نداشته باشم را به هیچ وجه قبول ندارم

    ووقتی باور کردم طبق قانون من میتونم با تغییر افکار با ارزش قائل شدن برا خودم زندگی ای به مراتب بهتر از قبل داشته باشم جهان ،خداوند جوری پلن زندگی را برام چید که هرکسی بشنوه باور نمی‌کند

    الان که دارم آن روزها را بررسی میکنم میبینم آن روزها با اینکه همسرم از نظر بقیه شخص به درد نخوری بود من هیچ وقت هیچ جا ازش بدگویی وگله نکردم وحتی سعی می‌کردم محبتی که خودم میخوام تجربه کنم را باعشق نثار ایشون کنم همیشه به نکات مثبت دیگران توجه میکردم بدون اینکه از قانون جهان وتحسین خبر داشته باشم، والان میفهمم تجربه شیرین الانم نتیجه افکار قبلم هست الان همسری دارم که بی نهایت عاشقم هست ودوسم داره سالم ، ورزشکار ،دست ودلباز ،وبامحبت وزیبا ونکته ای که برا همه تعجب داشت قبلا ازدواج نکرده وحتی چند سالی از من کوچکتره ومن فقط با کار کردن روی خودم وتغییر باورهام واینکه لایق خوشبختی وسعادت هستم این زندگی همراه باعشق را برا خودم خلق کردم

    چون همانطور که شما اشاره کردید جهان مثل آیینه است که به افکار ما پاسخ می دهد

    مورد بعدی در خصوص سلامتی هست خب من باور داشتم که بدنم این قدرت رو داره که از خودش محافظت کنه خودش را ترمیم کند وهمیشه این مثال تو ذهنم بود که همانطور که بدنم بدون اینکه من کاری انجام بدم وقتی زخم کوچکی بر میدارم خودش را ترمیم میکند میتونه در برابر هر ویروس ومیکروبی از خودش محافظت کند وهمین باور سبب شد من در بیماری پندمیک با اینکه از همسرم که مبتلا بود پرستاری میکردم ویا در محل کار با افراد زیادی سرو کار داشتم هرگز به آن بیماری مبتلا نشوم

    تجربه دیگه من در مورد دوچرخه سواری هست خب من عاشق این ورزش بودم وقتی 7،8 ساله بودم دوچرخه داداشم را برداشتم وسوار شدم چند دور باهاش زدم دور آخر نمیدونم چی شد با دوچرخه خوردم زمین ودستم به پله خانه همسایه برخورد کرد آن روز مامانم تازه برام النگو گرفته بود آن ضربه باعث شد النگوم بشکنه جدا از اینکه دستم ضرب دید ولی ناراحتی من بخاطر النگوم بود وهمان تجربه باعث شد دیگه سوار دوچرخه نشم تا بعد از 30 سال وقتی دوستم بهم گفتم باشگاه سانس دوچرخه سواری برا بانوان داره بیا باهم دیگه بریم گفتم باشه تصمیم گرفتم بر ترسم غلبه کنم وآن اتفاق ناخوشایند را فراموش کنم وتلاش کردم و با کمک دوستم همان روز اول تسلط پیدا کردم بر دوچرخه سواری وچقدر این تجربه دوباره شیرین بود وهر روز اینکار کار را تکرار کردم تا به مهارت کامل رسیدم در صورتی که دوستم دیگه نیومد

    میدونید استاد اتفاقات همیشه هست ولی وقتی ما قانون رو درک کنیم وقتی متوجه احساسمون در مورد تمام اتفاقات باشیم خیلی بهتر میتونیم افکار وزندگیمون را کنترل کنیم

    همانطور که شما در فایلهای مختلف بیان کردی باید هر آنچه از گذشته تو ذهنمون هست دور بریزیم تا بتونیم نسخه جدیدی از خودمون طبق قانون بسازیم واز زندگی وزمان حالمون لذت ببریم وزندگی را به معنای واقعی زندگی کنیم

    الان خداروشکر به لطف آموزه‌های شما وآگاهیهای دوره های دوازده قدم واحساس لیاقت آنقدر فکت های قوی دارم که بتونم بزنم تو دهنم ذهنم که خفه بشه شاید در شرایط بسیار بد برای چند لحظه کنترل از دستم بیرون بره ولی سریع حواسم را میدم به احساسم وقانون احساس خوب = اتفاقات خوب رو به خودم یادآوری میکنم

    من خیلی خوشبختم خدا خیلی دوستم داره که در این مسیر زیبا قرار گرفتم وچنین استادان بی نظیر ودوستان ارزشمندی دارم که هر روز دارم از آنها چیز وراه وروش درست زندگی کردن می آموزم خدارا هزاران هزار بار شاکر وسپاسگزارم

    در پناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
    مدت عضویت: 664 روز

    باسلام خدمت شما استاد عزیزم

    اولین روز ک شما این فایل رو گذاشتید من گفتم چ عجب استاد فایلی گذاشتن با درخواست من یکی نیس ومن بهش نیاز ندارم ودر واقع پاسخ ب سوال من نبود چ عجب …ههههه

    از جاییکه همیشه فایلهای شما پاسخ ب فرکانس من ودرخواست من از خداوند هستن وجوابمو همیشه میگیرم خداروشکر این هم از فضل پروردگارم هست ..

    استاد. باورتون میدونم ک میشه من چندروز نگذشت ک جهان دیگه بهم گف یا باید تغییر کنی یا له میشی

    من ک خداروشکر از لحاظ موضوعات دیگه نتایج خوبی گرفتم در طول این 2سال باشما بودم فقط تنها چیزی ک تغییر چشمگیری نداشت مبحث مالی بود ک میدونم برای شما جزو مهمترین مبحث هست ثروت

    ومن با تضادی ک دراین چندروز بهش برخوردم متوجه شدم این فایل دقیقا جواب سوال من هست وخیلی دقیقا خدا امروز گف دوره 12 قدم امروز نمیخات برو سراغ این فایل من اولش گفتم ن بابا فک نکنم این فایل برای من باشه

    بعداومدم شنیدم تعجب کردم جواب تمام سوالاتمو داشت وکلی بهم الهام شد چقدر نوشتم خدای من

    همش سوال میکردم یک مدته خدایا چرا وضع مالیم اونجور ک میخام نشد

    خدایا چ کاری راه بندازم

    خدایا کمکم کن هدایتم کن درها رو بروم باز کن چرا من شاغل نیستم خیلی وقته

    چرا اصلا بیزینس دیگه ندارم

    یا بیزینس اولم درهمون بارهای اول موفقیت آمیز نبود

    فهمیدم من حتی حاضر نبودم بفروشم واسه خودم روم نمیشد وعزت نفسم بشدت مشکل داشت اون زمان دوره عزت نفس رو نخریده بودم اصلا

    تنها کاری ک کرده بودم اون هم از شما یاد گرفته بودم نقد میدادم محصولاتم رو

    وتمام نکاتی ک درمورد ثروت گفته بودید توی قدم اول و دوم مم اصلا ب هیچکدوم عمل نکرده بودم کلی باور مخرب داشتم

    و ارزشی برای کاردستم قاعل نبودم

    تا انتقادی میشنیدم بهم میریختم

    کلی افراد بهم میگفتن گرون میفروشی

    شوهرم میگف ارزون میفروشی

    یا ما مشتری آوردیم چیزی ب ما بده

    ومن از درون بهم میریختم

    یا میگفتن بابا کی دیگه زیورآلات میخره برو خیاطی

    و کلی باورم مخرب بود

    یا بار اول کم هزینه کردم همه رو فروختم بار دوم 7 برابر کردم هزینه رو بهم گفتن وسایل گرون میشه تو ایران خودتم میدونی هرروز ک بگذره چیزی از قبل خریدی سود تو میشه من گوش کردم و بعد چندماه محصولاتم طول کشید تا فروختم وچقدر تمرین ستاره قطبی نوشتم تا فروش رفتن وگرنه اگر از تمرین کمک نمیگرفتم شاید رو دستم باد میکردن خداییش با اون عملکرد افکار و ورودیایی ک من داشتم 2سال پیش

    والان بعد از یادگیری خیاطی من زایمان کردم

    وقفه افتاد بین یاد گیری ترمهای اولی وپیشرفته

    ومن حقیقت دلمو زد خیاطی حس کردم نه این مال من نیس

    اولش خیلی نجوا اومد تو چقد میخای عوض کنی حرفه

    والان شوهرت وبقیه چی میگن

    چقد هزینه کردی

    چقد وقت وانرژی ذهنی فیزیکی گذاشتی

    چقد کلاس آنلاین شرکت کردی

    همه کلاسها رو میدیدم رو گوشیم هست حتی دلم نمیات نگاشون کنم نمیدونستم چرا

    همش میگفتم فک کنم من سرد شدم

    بعد سر بحث باهمسرم بازشد بهش گفتم اگر علاقم بود حداقل دلم براش تنگ میشد خیاطی

    چرا دلم براش تنگ شد توی این مرحله ای ک وقتم با زایمان ونوزاد پر شد

    گف اره اما زمان داره میگذره

    دیگه چیزی نگفتم فقط فکر کردم 1هفته فکر کردم واز خدا کمک خاستم خدا گف اگر دوسش نداری هیچوقت دیر نیس مسیری از رشدت بود انرژی گذاشتی بزرگتر شدی وحداقل متوجه شدی دوسش نداری اگر رفتی چون فکر کردی فقط خیاطی پولسازه بخاطر حرفای اطرافیانت

    پس عشقت نبوده گرفتم همه کلاسهارو پاک کردم از گوشیم

    وبصورت هدایتی وارد کانال جدیدی از آموزش هنر جدید شدم

    ک انشالله بزودی میام وبا تغییر باورهام دوره عزت نفس دوره 12 قدم پیش میرم مهارتهامو افزایش میدم در مسیر جدید وعلاقم وازش پول میسازم با ایمان وتوکل ب خدا ک همیشه بهم لطف کرده وکافیه باورش کنم فقط ب خودش تکیه کنم میدونم رهام نمیکنه خودش قول داده اگر دلم واقعا باهاش باشه وفقط از خودش بخام

    ومیام براتون مینویسم

    دوستتون دارم

    از شما سپاسگذارم استادجان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    پارمیدا ۰ گفته:
    مدت عضویت: 364 روز

    به نام خداوند مهربان که هر چه داریم از آن اوست

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان و دوستان گرامی

    من خیلی خیلی از خداوند و استاد عزیز سپاسگزارم برای این فایل پر از آگاهی و مطالب زیبا

    من 15 سالمه و از 12 سالگی با شما آشنا شدم و فایل هاتون رو گوش میکردم و یاد میگرفتم اما هیچ وقت برای موفقیت یا اتفاق هایی که دوست داشتم رخ بدهد هیچ قدمی برنمیداشتم

    اما الان خیلی جدی سعی دارم باور هام رو تغییر بدم و خالق زندگی خودم باشم

    از وقتی این تصمیم رو گرفتم از طرف خداوند ادم ها و شرایط های خیلی خوب و شگفت انگیزی دارن میان و به موفقیت من کمک میکنن و واقعا سپاسگزارم

    این اولین کامنت من تو این سایته قبلا فایل هاتون رو گوش میکردم اما نه عضو سایت بودم نه کامنتی میزاشتم

    اما الان که واقعا دارم روی باور هام کار میکنم خیلی خیلی برای کامنت گزاشتن روی سایت ذوق داشتم و میدونستم این یک تغییر و تجربه خیلی عالی میشه و به خاطر همین موضوع که ممکنه از دید بقیه کوچیک به نظر بیاد برای من خیلی ارزش داشت

    واقعا خوشحالم که تونستم توی همین سن بتونم روی باورهام کار کنم البته که هیچ وقت برای شروع دیر نیست

    خیلی برای واقعا قدم برداشتن با شما دوستان و استاد عزیز خوشحالم و هیجان دارم

    دوست داشتم یک کامنت برای شروع روی سایت قرار بدم و با بی تجربه بودنم مقابله کردم و این کار و انجام دادم

    استاد خیلی ممنونم برای این فایل عالی و بهترین ها رو برای شما آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      حبیب الله ایزدی گفته:
      مدت عضویت: 1137 روز

      سلام پارمیدا جان

      من تحسینت میکنم واقعا همینکه پا روی ترس هات گذاشتی و شروع کردی به کامنت نوشتن بدون که اتفاقات بزرگی را رقم زدی و ازت میخواهم این کار را ادامه بدهی تا معجزاتشو ببینی واقعا اگر از این سن کم شروع کنی روی باورهات کار کردن پایه و اساس زندگیت رو روی یک فنداسیون محکم بنا کردی

      در پناه ایزد منان شاد و سلامت باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    شادی امانی گفته:
    مدت عضویت: 3111 روز

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستان خوبم

    من بارها این ترس رو تجربه کردم و بیرون اومدن ازش گاهی برام بسیار دشواره

    مثلا اینکه من بیشتر از پونزده ساله که جدا شدم و بعد از جدایی‌م بیشتر از دوازده ساله که به تهران مهاجرت کردم. ولی هنوز به علت خاطرات بدی که از ازدواج قبلی دارم، اون شهر برام جای ناخوشایندی‌یه. هنوز وقتی پسرم که هفده سالشه، حرکاتی انجام می‌ده که شبیه پدرشه، حتی شیوه راه رفتن، دچار استرس می‌شم. هنوز وقتی یه مرد در محل کار یا حتی خیابون، عصبی می‌شه و داد می‌زنه، می‌ترسم. و همه اینها باعث شده که ناخودآگاه از ازدواج گریزان باشم. یا حتی ناخودآگاه از یه رفتار کوچیک پسرم، دچار اضطراب بشم و توی رفتارم باهاش برخورد اشتباهی انجام بدم.

    استاد، من از سال 99 به صورت فشرده و تقریبا هر روز فایل‌هاتون رو گوش می‌دم. مدام در دفترم می‌نویسم و درونم رو موشکافی می‌کنم. می‌تونم بگم که شما من رو از حملات پنیک، از افسردگی، حتی از حقوق کم نجات دادید. شما بینش جدیدی به من بخشیدید که باعث شد زن قدرتمندی بشم. این ترس‌هایی که گفتم انقدر کم شده که شاید سالی یک بار هم دیگه به سراغم نمیاد. و هر بار که تجربه‌ش می‌کنم، هزاران جمله از شما درونم هست که بتونه دستم رو بگیره و آرومم کنه.

    حالا می‌دونم که اگه همسر سابقم سر من داد زده، رفتار بدی انجام داده و یا بهم توهین و تحقیرم کرده، سطح آگاهی‌ش همونقدر بوده و بخشیدمش.

    حالا می‌دونم چرا چنین مردی در زندگی من اومد و درس‌هاش چی بود. برای دختری که به خودش باور نداشت و مدام احساس حقارت می‌کرد، طبیعی‌یه که چنین اتفاقی بایفته. چون قانون همینه.

    و بعد از طلاق بود که من شجاع شدم. زندگی‌م رو از صفر به قول شما کلوین ساختم و حالا در بهترین منطقه تهران زندگی می‌کنم. از صبح که بیدار می‌شم حسم خوبه و رابطه‌م با خودم در صلح و آرامشه.

    البته هنوز راه زیاد دارم. هنوز جرات ازدواج رو ندارم. هنوز با وجود اینکه خیلی روی خودم کار می‌کنم ولی فریاد و خشم یه مرد دچار استرسم می‌کنه ولی می‌دونم که بالاخره این موضوع رو هم از پسش برمیام. چون این مسیر، همون سراشیبی‌ای‌یه که قراره توش سوت بزنیم و لذت ببریم. من از پسش برمیام

    وجودتون نعمته. شکر که هستید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    فاطمه یوسفی وشنویی گفته:
    مدت عضویت: 1464 روز

    به نام رب

    سلام استاد عزیزم، خانم شایسته عشق، وهمسفرانم.

    فایل بی نظیر، آگاهانه، با عشق، صدای گرم و دلنشین استاد، مثل همیشه.

    کامنت های قبلی گفتم که به لطف خدا کافه زدم، وبرای خودم کار میکنم. در رابطه با توضیحات استاد

    روزای اول که مشتری نبود یا خیلی کم بود از شدت استرس چنان معده دردی میگرفتم که کاربه115میکشید. این وضع تا چند ماه پیش ادامه داشت. تا یدفعه که ورودی روزانه بشدت کم بود به خودم گفتم اینهمه فایل گوش میدی، کتاب میخونی، دوره خریدی، بقول استاد کو عمل کونتیجه. یکباره تصمیم به عمل گرفتم و بخدا گفتم، من به امید تو بادست خالی و فقط با3میلیون شروع کردم. از اولم تقسیم کار جذب مشتری، تبلیغات کافه باخودت بود.

    من که دارم کارم رو درست انجام میدم. از مواد.وخدمات خوب، برخورد عالی با همه مشتریها، ساعت کاری مرتب، تمیزی کافه،…..

    حالا نوبت توسعه خداجون، وبعداز اون دیگه نذاشتم ذهنم نجوا کنه، حتی روزایی که زیر200هزارتومن فروش داشتم، با آگاهی میخندیدم، وبلند بلند بخودم میگفتم خدا جبران میکنه، میکرد، و البته همچنان مشتری جذب میکنه.

    یه نکته مهم که استاد میگن و ما یادمون میره، اینکه چون رشد ما براساس تکامل هست، وبا شتاب مورد نظر عجولانه ما نیست، یا نمی بینیمش، یا فکر می‌کنیم کند هست.

    چندروز پیش با یکی از مشتری هام که بیزینس من موفقی هم هست، بالای 27سال تجربه کسب و کار داره، درمورد افزایش درآمدم حرف زدیم، ایشون میگفت رشد شما18% بوده واین عالیه.

    ازماه اول500هزار تومن الان شده8میلیون. واونجا بود که معنی این نکته مهم رو درک کردم.

    مورد 2:من در سن49سالگی، بعداز28سال زندگی مشترک جداشدم، تا قبل از شروع کار روی باورهایم، به همه مردها بدبین بودم، خصوصا کاشانی ها، از طرفی هر زن وشوهری رو کنار هم میدیدم تو دلم پوزخند میزدم که آخر کارتون رو هم می‌بینیم.

    ولی الان درسن 56سالگی،هر زوج شادی رو می بینم بلند می خندم، براشون انرژی عشق دائمی ارسال میکنم، خدا رو شکر میکنم که شادو خوشحالن، وتازه اینکه میخوام از نو عاشق بشم، وبازهم نکته مهم اینکه فقط درخواست یه رابطه ال و بل کافی نیست، آیا خودم به اندازه ای که برای طرف مقابل معیار میزارم رشد کردم.

    از روزی که اینو از آموزش های استاد درک کردم، تلاش می‌کنم خودم رو به معیارهای مورد نظر م برسونم،

    مورد3 اینکه با کار کردن روی خودم تونستم در روابط وحتی همسری که با نفرت ازش جدا شدم موفق باشم. اینکارو با بخشیدن خودم و بعد تک تک افرادی که ناراحت بودم انجام دادم. وبه همین دلیل الان در شهر کاشان که بهش مهاجرت کردم، و با این مردم مهربان و دوست‌داشتنی، زندگی سراسر آرامش دارم، دوستشون دارم، دوستم دارن، آنقدر که دلتنگی هیچکس روهم ندارم.در عین اینکه چهار چوب های خودم در الویت هستن. دستان زیادی از خداوند در این شهر بهم محبت میکنن.

    ودیگه به زعم اینکه همسرم کاشونی بود، زندگی بدی داشتم و کاشانی ها دور بدهستن……..

    شرایط سخت رو نه تنها تجربه نمیکنم بلکه خیلی هم راضی و شادم که در کنارشون زندگی میکنم.

    استاد عزیزم شما نور به زندگی من آوردید، روزگارتان نور باران باشه.

    سخنی که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند

    واقعا دوستتون دارم، عزیز دلید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: