چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهدشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده مهربان سلام و درود بیپایان به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و تمام دوستان هم فرکانسی استاد جان من دیروز این فایل رو روی سایت دیدم و شروع کردم به گوش کردنش و اتفاقاً این موضوع دیروز بسیار در زندگی من اتفاق افتاده ….
حدود یک سال و نیم پیش من سر موضوعی با خواهر شوهرم بحثمون شد و من باهاش قهر کردم و دیگه ما با همدیگه هیچ ارتباطی نداشتیم هرجا همو میدیدیم سلام و خداحافظ …همین فقط
خوب در طی این یک سال و نیم من به لطف خداوند وارد سایت عباس منش شده بودم و
و هر روز از فایلهای رایگان استاد استفاده میکردم کم کم فایلهای که باید پول میدادم رو خریدم و رشد کردم بزرگ شدم و سعی کردم البته سعی کردم حالا نمیگم حتماً تونستم انجامش بدم ولی سعی کردم که عمل کنم.
خوب من روز به روز روی خودم کار میکردم و دیروز که این فایل روی سایت قرار گرفت،هم داشتن با خودم فکر میکردم که چه موضوعاتی تو زندگی من رخ داد و خب موضوعات خیلی زیادی به یادم اومد که اتفاقاً دیروز همسرم گفت که دوست داره که من و خواهرش با هم آشتی کنیم و دیگه کدورتی وجود نداشته باشه،فورا این به ذهنم اومد که اگر من با این آدم آشتی کنم دوباره اتفاقات قبل تکرار میشند و دوباره ناراحتیها شروع میشه که یه دفعه یاد صحبتهای استاد تو این فایل افتادم که گفت بگردید دنبال هزاران باری که هیچ اتفاقی نیفتاده و حالا یک بار اون اتفاق ناخواسته رخ داده بود و شروع کردم به مرور روزهایی که اتفاقات خوب خوب رخ داده بود کردم و با همسرم به خونه مادر شوهرم رفتیم و با اینکه ضربان قلبم بالا رفته بود ولی مدام به ذهنم میگفتم که نه هزاران بار شد که ما کنار هم بودیم ولی بهمون خوش گذشت،حالا یکبار اتفاق ناخواسته رخ داد،قرارنیست همیشه اوضاع بد پیش بره….
حتی گفتن اینها به ذهنم حال من رو خیلی خیلی خوب میکرد و بهم آرامش خاصی داد و وقتی رفتیم اونجا و همسرم شروع کرد صحبت کردن ضربان قلبم بالا رفته بود لی مدام با خودم تکرار میکردم که هزاران بار شد که ما کنار هم باشیم و حالا یک بار هم مسائلی پیش اومد که دوست نداشتیم که البته اون هم به خاطر فرکانس من بوده 100 در 100
و بعد از صحبت همسرم من هم گفتم چیزی که ناراحتم کرده بود و در کمال ناباوری که خواهر شوهرم اصلاً هیچ واکنش بدی نشون نداد و هم تمام حرفهای ما رو هم پذیرفت و بعد با هم روبوسی کردیم و تمام اون رنجشها و ناراحتییها تمام شدخییلی حس فوق العاده ای بود که من دیروز پیدا کردم حالا استاد دوباره من میخوام یک موضوع دیگ ای هم هست که باید همین نتیجه رو میخوام ازش بگیرم
سه سال پیش همسر من خونهای تو جزیره کیش خرید و ما برای مسافرت اونجا رفتیم چند روزی اونجا بودیم و کلی به ما خوش گذشت ولی با برادر شوهرم و خانمش رفته بودیم شوهرم بچههامم بودند بعد از چند روز شوهرم خیلی غافلگیرانه بلیط هواپیما گرفت و گفت که من چک دارم باید برگردم شهرمون و ما رو با برادر شوهرم و خانمش تنها گذاشت که ما بعداً بریم این موضوع منو خیلی ناراحت کرد چون قرار بود با هم بریم و با هم برگردیم وقتی برگشتم بهش گفتم که دیگه هیچ وقت با تو به کیش نمیام حتی مسافرت هم باهات نمیام ان چند سال گذشته و همسر من هر بار به من میگه که این بار که ببرمتون کیش سعی میکنم خیلی بهتون خوش بگذره و دیگه مطمئن باش که اون اتفاق رخ نمیده ولی من همیشه مقاومت میکردم امروز که استاد این سخنان رو واقعاً این الهامات الهی رو تو سایت قرار دادند فهمیدم که من باید این کارو انجام بدم و تصمیم گرفتم این بار که با همسرم قرار شد بریم کیش باهاش برم و به خودم بگم که هزاران بار ما با هم رفتیم کلی بهمون خوش گذشت و حتی ون زمان که من بعدش رنجش پیدا کردم هم به من کلی خوش گذشته بود ولی من تمام اون خوبیها رو نادیده گرفتم و فقط اون قسمت آخرش رو توی ذهنم بزرگ کردم
الان که این مطالب رو نوشتم استاد جان بغض کردم و اشک شوق در چشمانم هست که خداوند چطور من رو به این مسیر الهی رهنمون شد و پیامبرش رو فرستاد تا پیامش رو به ما برسونه و راه رو به ما نشون بده از خداوند براتون عمری بسیار طولانی پر از برکت پر از سلامتی پر از شادمانی پر از خیر خواهانم همیشه همیشه شاد باشید سالم باشید موفق باشید در دنیا و آخرت بسیار ممنونممممممم
به نام خدای مهربان سلام
خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم
بخش سوم
سوال از خودم
در حال حاضر چرا به داشتن یه کسب و کار فک نمیکنی با اینکه دوست دارم داشته باشم ،ولی چرا از حتی فک کردن بهش تفره میرم ؟
چون میترسم، میترسم که شکست بخورم، میترسم که انتخابم برای کسب و کار اشتباه باشه، چون میترسم که مدیر کارخونه ام بگه تو خجالت نمیکشی ، آخه تو رو چه به کسب و کار، چون فک میکنم از من گذشته ،من دیگه 37 سالم شده و دیگه پیر شدم دیگه ولش کن
چون میگم تو که آدم نیستی ، کسب و کار برای آدمهاست
چون میگم که من عرضه ندارم که ،من یه کارمند بدردنخور بی دست و پای دست و پا چلفتی هستم یه بچه سوسول که دماغش رو بگیری میمیره ، کسب و کار برای پوست کلفت هاست ، کسب و کار برای کسانی هست که گرگن ، نه اینکه من یه بره هستم، برای کسب و کار باید پدرت در بیاد، باید پوستت کنده بشه ،فک کردی به همین ساده گیه ، فک کردی که به این راحتی کسب و کار میزنی، فک کردی انقد راحته که کسب و کار مورد علاقت رو بزنی ،نه عزیزم باید اول بری خاک خوری ،اول بری کارهای کثیف و آشغال رو انجام بدی تا آماده بشی، کسب و کار جای هر کسی نیست که، جای اهلشه ،تو که اهلش نیستی، تو اگه عرضه داشتی تا الان زده بودی، تو کارمند زاده و کارگر زاده ای باید پدرت در بیاد اصلا حقته که پدرت در بیاد ، بشین سر جات همین چیزی رو هم که گذاشتن جلوت بخور بگو خداروشکر ، سعی کن پات و از گلیمت دراز تر نکنی، تو لیاقت داشتن کسب و کار رو نداری، در اصل تو
بی عرضه ای
تو بی دست و پایی
تو دست و پا چلفتی هستی
تو ساده ای
تو زود گول میخوری
تو گرگ نیستی
تو چیزی بلد نیستی
تو لیاقت دریافت پول رو نداری
تو کاری بلد نیستی
تو حرفه ای بلد نیستی
تو استعدادی نداری
مردم چی میگن ، میگن نگاه کن باز این رفت سراغ یه کاری که نصفه ولش کنه، این دیگه چقد بدبخته
مردم مخصوصا مدیر کارخونه و مدیر عامل میگن که ها چیه ،خوشی زده زیر دلت برو گمشو از اینجا ببینم میخوای چکار کنی؟ ما آوردیم آدمت کردیم حالا برا ما دم درآوردی ؟ بگیرین پرتش کنید بیرون این بی چشم و رو را
برو دیگه هم اینورها پیدات نشه
لیاقت تو همون کارمندیه و کار کردن برای دیگرانه ، تو شایستگیه داشتن کسب و کار رو نداری
بعدشم به من بگو چی میخوای بزنی ؟
تو که عرضه نداری پس چرا میگی میخوای کسب و کار داشته باشی وقتی که نمیدونی چیکار میخوای بکنی
تو ترسویی
این باورهایی هست که من نسبت به خودم در ذهنم دارم
و خب تا اینها درست نشه اتفاق خاصی نمی افته
من تازه فهمیدم که خداوند اصلا به اندازه پشیزی حرکت اضافه ای نمیکنه برای من که من بخوام منتظر باشم که خدا کاری کنه برام ،
تا من دست به کار نشم هیچ اتفاقی نمی افته
دست به کار من یعنی چی؟ آیا منظور اینه که شغلم رو عوض کنم ؟ یا اینکه همه چیز و همه کس رو ول کنم برم و بگم به خانواده و به همسرو فرزندم که شما عامل بدبختی من هستید ؟
یا اینکه سرم رو بندازم پائین و فایلها رو گوش بدم سعی کنم تمرینات رو انجام بدم و سعی کنم که باورهای خوب رو تکرار کنم و سعی کنم که افکارم رو بشناسم و بررسیشون کنم هر روز و بنویسم و متعهد بشم که تغییرشون بدم
به نظر تو کدام راه برای تو مناسب تر است؟
خب معلومه ؟
درسته که تغییر ذهن درد داره ؟ ولی بدون که بعدش چقد موهبت و ثروت وارد زندگیت میشه
این همون مسیر خداوند هست که خودم رو ازش دور کردم
خدا اینجا بوده ، در من بوده ، داشته هدایت هم میکرده ،منتها من نمیدیدم تازه فهمیدم که خدا در من بوده و دقیقا به سمتی که من فرکانس میفرستادم و توجه درونی میکردم هدایتم میکرده
سلام استاد عزیزم
من سال 1400 تا 1401 برای اولین بار مغازه زدم. و بخاطر مسایل اقتصادی جمعش کردم.
از 1402تا امسال 1 وخوردیه ک دنبال کارم. ولی کارهای دولتی همشون حقوقاشون پایینه. و دارم متوجه میشم ک چرا همش تو دلم میگم مغازه داری خوب نیس. چون مغزم یکبار دیده ک شکست خوردم هر دفعه بهم یاداور میشه ک معازه داری خوب نیس.
مرسی ک مثال مغازه رو زدین.
منم دقیقا قانون تکاملمم رو طی نکردم چون اوایل زیاد هزینه کردم قبل از کسب درامد. زیاد خواستم تمام پولامو بریزم توی مغازه اصلا سیو نمیکردم.
من امشب فایل تسلیم بودن در برابر خداوند رو ازتون دیدم و خیلی با حرفاتون گریه کردم و همش گفتم خدایا چرا من مثل استاد صداتو نمیشنوم چرا من مثل استاد هدایتتو نمیفهمم.
بعد از دیدن فایل خیلی ام خسته بودم اما ناخودآگاه این فایلتونو دیدم و دارم میفهمم هدایت خداوند برای من همین بوده ک ذهنمو باورهامو تغییر بدم تا بتونم توی همون شغلم درامد داشته باشم و بتونم دونه ب دونه ی دوره هاتونو با عشق بخرم
سلاااام بدوستان بزرگوار اهالی سایت زیبامون
ذهنم میگه نمیخواد بنویسی ولی مینویسم
بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟
این موردو بیاد نمسارم دقیقا آیا تجربشو داشتم تو کار یا نه ولی تو درس خوندن چرا
دوره دانشگاه وقتی نمره کمی گرفتم ذهنم گفته که دیگه قراره تکرار بشه یا اینکه با این توجیه که درس خوندن مهم نیس نمره خوبی بدست نیاوردم مثل قبل
بنویسید کجاها با اینکه اوضاع خوب پیش نرفت و نتیجه ناخواسته رخ داد اما شما افسار ذهن را در دست گرفتید و توانستید به ذهن خود بگویید:
“درست است که این بار اوضاع خوب پیش نرفت اما 100 ها بار اوضاع خوب پیش رفت. در نتیجه این اتفاق هیچ معنایی ندارد و قرار نیست دوباره این ناخواسته رخ دهد….
توی کسبوکار وقتی چند وقت پروژه ای نداشتم به ذهنم یاداوری میکردم که اون دفعه شد پس دوباره میشه دنیا پر از ثروت و فراوانیه
درباره تجربیاتی بنویسید که: به خاطر باورهای محدود کننده ای که داشتید، مدتها یک روند ناخواسته را تجربه می کردید اما به محض ایجاد تغییرات اساسی در باورهای خود، در همان مسیر، نتایج متفاوت و خوشایندی گرفتید
یه محصولی رو طراحی کرده بودم اوایلش نمیتونستم بفروشم ولی با تغییر باورام آروم آروم، تونستم بفروشم
یه سری جاها هم خداوند هدایت کرد یه کاریکه قبلا انجام داده بودم بارها اما نتیجه نگرفته بودمو دوباره آنجام دادم و خواستم و شد و سدهای ناباوریم شکست
با توجه به آگاهی های این فایل، بنویسید در موارد مشابه آینده:
چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید.
در جواب این قسپت باید بگم که یادآوری خود قانون باعث میشه من حالمو خوب نگه دارم، چطور؟ با نگرش متفاوت طوریکه نتیجه رو به نفع خودم تصور کنم یعنی اون چیزی از نتیجه که دوست دارم اتفاق بیفته رو تصور کنم در موردش بنویسم با خودم صحبت کنم تا آرام باشم انگیزه داشته باشم و حرکت کنم براش
و دیگه اینکه میتونم موفقیتهای خودمو یاداوری کنم بخودم چه کوچک چه بزرگ بگم ببین اونجا تونستم و شد حالا هم میشه
شاد باشید و پیروز
یاحق
سلام به همگی
خیلی موضوع جالبیه برای من این فایل و وقتی به بعضی تجربیاتی که داشتم فکر کردم خیلی خوب ردپای این نگرش رو دیدم.
مثلا:
1. توی بحث تغذیه، خب من تا قبل دوره سلامتی که هیچ رژیمی نداشتم و نیازی هم نمی دیدم چون لاغر بودم ولی وقتی مشکلات رو می دیدم توی بدنم، درحالیکه سرباز بودم و در محلی خدمت میکردم که صبح تا شب باید اونجا میبودم و شاید یک روز در هفته میتونستم از ظهر به بعد خونه باشم اونم فقط تا 5 صبح، با این اوصاف دوره رو تهیه کردم و دست و پا شکسته گوش و عمل میکردم چون واقعا در طول روز و شب شاید 1 ساعت میتونستم زمان داشته باشم برای گوش کردنش که اونم یا باید خواب بعدازظهر رو میزدم ازش یا فایل گوش میکردم ولی خب به همین دلیل دست و پا شکسته گوش کردن، خوب متوجه مفهوم نمیشدم و عجله هم داشتم برای نتیجه گرفتن، خلاصه باعث شده بود که در همون دفعه اول، بارها و بارها شکست بخورم تو ادامه دادن روند دوره قانون سلامتی و وقتی خدمتم تمام شد، ناخودآگاه یک ترسی تو وجودم بود که نکنه دوباره نشه و نتونم به این سبک عمل کنم، شاید اصلا برای من نیست و از اینجور صحبتهای ذهن ولی وقتی اومدم با تمام تمرکز از صبح تا شب روی دوره سلامتی کار کردم، دیدم که آقا خیلیم راحته و بدن اصلا عادت میکنه و مهمتر که اون موقع من ذهنم رو و باورهام رو تغییر نداده بودم و فایلارو در بهترین حالت 1 بار با تمرکز میشنیدم و بعضی هارم یکم مینوشتم و خب معلومه وقتی اینهمه باور درب و داغون در مورد تغذیه و سلامتی داری، نمیشه. خلاصه ذهنم میگفت نمیشه ولی فهمیدم ایراد از چیه و خدا رو شکر تقریبا 8 روز هم پیاپی عالی عمل کردم به دوره سلامتی و نتایجشم دیدم که همینطور ان شاء الله ادامه میدم.
مثال بعد:
2. توی فوتبال هم این اتفاق واسم افتاده که مثلا تک به تک با دروازه بان تو مسابقات خراب کردم یا دریبلی رو نتونستم بزنم و ذهن گفته که دیگه نمیتونی تک به تک گل کنی یا دریبل خوب بزنی، با اینکه هزاران بار قبلش گلای قشنگ زدم، تک به تک دروازه بان رو محو کردم، دریبل هایی زدم خیلی خوشگل و حرفه ای ولی همون یکبار ترس تو وجودم انداخته بود که باعث میشد دفعات باید یا دریبل نزنم و یا بازم اون ترس باعث خراب شدنش بشه. واقعا این منطق که من هزاران بار قبلش اینکارارو با موفقیت انجام دادم و حالا یکبار تو یک موقعیت خاص نشده اون چیزی که باید بشه، مهم نیست و مهم اینه که توجه کنم به اون هزاران باری که کار درست انجام شده. گاهی هم هست آدم مهارت لازم رو کسب نکرده که یه کاری جواب نداده، خب بیام بررسی کنم که چطور تو موقعیتهای این شکلی، کار درست رو انجام بدم و به نتیجه دلخواه برسم و تمرکز بزارم و تمرین کنم تا یادش بگیرم.
مثال بعد:
3. چند سال پیش ساعت 12 شب داشتم با دوچرخه از خونه داییم برمیگشتم و توی راه چند نفر جلوم رو گرفتن و گوشی و کاپشنم رو به زور ازم گرفتن و رفتن. بعد اون اتفاق اینقدر ذهنم بهش معطوف شد و توجه کردم بهش که میترسیدم گوشی ببرم بیرون و تا همین الان باهام این ترس مونده و اغلب گوشی با خودم نمیبرم و ترس دارم از تکرار دوباره اون اتفاق. در صورتی که میلیونها بار قبلش هزاران جای مختلف رفتم و گوشی بردم و هیچ اتفاقی هم نیافتاده و کلی هم لذتش رو بردم ولی یکبار این اتفاق افتاده، دیگه باید اون دفعات قبل رو فراموش کنم. پس خودم چطور قبلاً گوشیم رو میبردم بیرون یا مردم چطور همشون گوشی دستشونه و میرن پیاده اینور اونور و هیچ اتفاقی هم نمیافته؟ تازه اون اتفاق که افتاد خیریتی شد که من گوشی بهتر و کاپشن زیباتر و گرم تر و باب میل تر بخرم و کلی به نفعم شد. چقدر من خودمو تو پیاده روی هام محروم کردم از گوشیم و گالکسی بادزهام چون میترسیدم ولی از حالا میخوام ببرم با خودم و خیلی راحت فایل گوش بدم، آهنگ بزارم تجسم کنم و لذتش رو ببرم.
این فایل یک منطقی رو داد بهم که از این به بعد در لحظه کنترل ذهن بهتری داشته باشم و بتونم مثل شما استاد عزیزم، مثل رونالدو، خوب ذهنم رو کنترل کنم و نزارم محدودم کنه و بترسونه منو با اینکه تغییر کردم، با اینکه اینهمه وقت همه چی خوب بوده و حالا یکبار این اتفاق بد افتاده.
حتی یادمه اوایل توی ورودم به فوتبال از سالن و محلات، خیلی بد بودم و چیزی بلد نبودم ولی شور و اشتیاق داشتم و ادامه دادم و هرروز بهتر شدم و یه سری چیزایی که توش روزای اول خوب نبودم مثل مثلا آمادگی بدنی و هوازی، به جای گفتن اینکه دیگه نمیشه، به آمادگی بالایی رسوندم خودمو و این مسیر همچنان ادامه دارد.
متشکرم استاد عزیزم بابت این فایلهای آگاهی دهنده
دوستون دارم
در پناه خدا
سلاااام به استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان
چگونه ذهنمان ما را فریب میدهد؟
چیزی که الان دارم تجربه میکنم موضوع کسب و کارمه
95 درصد مواقع مشتری راضی و هر روز سفارش میگیرم ذهن هی میخواد بره سراغ اینکه دلیل و منطق منفی بیاره که چرا یه سری افراد دیگه خرید نمیکنن و ربطش بده به اینکه ممکنه کار من ایراد داشته باشه یا محصولم خوب نباشه ولی من افسار ذهنمو دستم میگیرم و میگم خدا از بینهایت دستهاش روزی میرسونه و هر لحظه و هر روز یه مشتری اینهمه نظر مثبت و تحسین میشنوم داره فروش اتفاق میفته پس اگه افتاده باز هم میفته و سعی میکنم باورای درست جایگزین کنم و ذهنمو هدایت کنم در حالی که قبلا یه بار به خاطر همین نجواها کارمو استپ زده بودم گوش دادن مداوم به فایل های استاد خیلیییی کمک میکنه من همین امروز داشتم جلسه 4 قدم دو رو گوش میدادم با اینکه چندین بار گوش داده بودم ولی داشت فراموشم میشد و تکرارش کردم دیروز شاید 5 یا 6 ساعت فقط داشتم آموزش ها رو گوش میدادم
دوستان پیشنهاد میدم فایل های دانلودی یا هر دوره ای که از استاد خریداری کردین هر لخظه خوراک ذهنیتون باشه تا بتونین راحت تر افسار ذهن نجواگر رو دستتون بگیرین چون به قول قرآن انسان فراموشکاره یادش میره. ریشه انسان از نسیان میاد یعنی فراموشکار
حواستون به این موضوع باشه
تکرار
تکرار
تکرار
سپاسگزارم استاد عزیزم که با این آگاهی های فوق العاده باز قانون رو بهمون یاداوری کردین
خدارو صد هزار بار شکر
سلام دوستان عزیزم و سپاسگزارم استاد عزیز بابت فایل هایی که به ریزیم وسط و فکر کنیم چی جلو مون گرفته محدود شدیم
من چون دررابطه مادر و پدرم جدایی بود
وقتی خودم ازدواج کردم با کوچکترین دعوا و تنشی ذهنم میرفت سمت جدایی که قراره برای تو هم این اتفاق بیفته
و تا الان با تمرکز روی صفات مثبت همسرم و آموزش های استاد تونستم به رابطه ام کیفیت بدم و بهتر و بهترش کنم
در مورد شنا کردن من از اطرافیان موردهایی شنیده بودم که غرق شدن از این ترس با اینکه خیلی آب دوست دارم ولی اصلا حتی نرفتم سمت یاد گیری شنا و وحشت دارم
در مورد کارهای جدید در هر زمینه میخوام انجام بدم به تعویق میندازم یا انجام نمیدم مثلا سر کارم کاری که جدیده میزارمش آخر غذایی که جدیدی به زور شاید یه بار درستش کنم
کلا کارهای جدید تو ذهن من با خطر و سخت بودن همراه شده
در مورد بارداری و زایمان بچه داری من در زایمان اولم هم دوران بارداری و هم زایمان هم نگهداری نوزادم اینقدر سخت بود و گذشت که تا چندین سال اصلا متنفر بودم از بارداری
ولی بعدش اومدم نوشتم دوران بارداری زایمان و حتی نگهداری نوزادم چطور باشه و چه چیزهایی پیش بیاد
و اینقدر عالی و بینطیر و پر فکت و راحت گیش رفت و دستان خدا اومدن کمکم کردن که الان یکی از موفقیت هام محسوب میشه
توی همین سایت خودمون من هر وقت میخوام کامنت بنویسم ذهنم میگه تو خوب کامنت نمیزاری ننویس تو حتی 1بارم کامنت هات امتیاز نیاورده نمیخاد بنویسی و باعث میشه من ننویسم
مطمئن هستم مورد های دیگه ای هم هست که باید با چندین بار گوش دادن فایل و فکر کردن بادم بیاد که ذهنم تجربه هایی رو ازم گرفته
به امید خدا در مسبر پیشرفت و خوشبختی باشیم
به نام خدای مهربان سلام
بخش یک
خداروشکر میکنم که میتونم زندگیم رو از هر لحظه که میخوام تغییر بدم
به نظر خودم الا من درکنترل ورودی ها خوبم ،چون تقریبا در طول روز یا فایل گوش میدم یا زبان میخونم یا کار میکنم ،ولی چیزی که هست و هنوز دست نخورده مونده باورها و افکاری هست که تو ذهنم هست و داره کار میکنه
و افکاری که هر روز تو ذهنم میچرخه و بیشترش هم نا امید کننده ، ترس دهنده، نگران کننده ،اندوه کننده، کمبود دهنده، و غمگین کننده هست
و باید اینها رو درست کنم، و خب صفحه باورها رو نوشتم و سعی میکنم تکرار کنم ، ولی ذهنم اون ها رو به باد مسخره میگیره ،و میگه جمع کن این مسخره بازی ها رو ، این که نشد تغییر ، تغییر باید یه دفعه باشه که اسمش تغییر باشه نه اینکه کلی زمان بخواد طی بشه که اونم معلوم نیست که تغییر کنه یا نه
این وضعیت کلی ذهن من هست
مثال کلاس شنای دیروز من
من دیروز که جلسه هفتم بودم اینطور پیشرفت که خوب نتونستم دوچرخه بزنم ، وخیلی هم تلاش کردم در اون یک جلسه ، ولی بعد از تمرین دیدم که بسیار نا امیدم و نارحتم و حتی وقتی که از اسختر همیشه می اومدم بیرون کلی هوا رو نگاه میکردم سپاسگزاری میکردم درخت ها رو نگاه میکردم و به پسرم میگفتم که خیلی عالی بودم امروز ولی دیروز متوجه شدم که اینها همه کمرنگ تر شده و نا امیدی در من بیشتر شده ،چون وقتی که دیدم خوب نتونستم دوچرخه بزنم ذهنم گفت که دیگه تمومه تو نمیتونی یاد بگیری الکی وقتت رو هدر نده بیخیال شو
و تمام این ها رو وصل کرد به قوانین و گفت که این کار کردن و توجه کردن تو به قانون هم الکیه ، ولش کن بابا،این همه وقت خودت رو هدر دادی هیچ تغییری هم نکردی،کلی خودت رو از عیشو نوش و این و اون و تفریحات و بودن کنار خانواده و اینها انداختی و بعد ازسر کار هی میای میشینی فایل گوش میدی و کامنت مینویسی و تمرین میکنی که چی بشه ،کو تغییر
دیگه همیشه همینه وضع ، یعنی هی اوضاع بد تر میشه و تمام حرفش اینه که ول کن ،ادامه نده،
الان درک میکنم که هر جا که من متوقف میشم از شیطان پیروی کردم ، چون دیدم که بعد ها پیشیمون شدم که چرا ادامه ندادم
این در تمام موارد صدق میکنه ، از سلامتی بگیر از ورزش و از پیاده روی از هر چیزی
چون این افکار داشته کار میکرده یا بهتره بگم این دعوت ها
عجله ،کمبود، حرص، نگرانی ، اندوه و بعد از اینها من کارو یا ول کردم یا متوقف کردم و ادامه ندادم
فرزندم و همسرم بعضی مواقع یه کارهایی میکنن و من این تصمیم رو میگیرم بعدش
که این نشون میده که دیگه نباید به اینها توجه کنم و به خودم توجه کنم و به فکر خودم باشم
البته میخوام این رو برای خودم شرح بدم که در هر زمینه ای من میام تصمیم گیری میکنم و میگم باید اینطور عمل کنم یا نکنم
و حواسم باشه که از روی چه احساسی تصمیم میگیرم ، از روی عصبانیت یا احساس خوب
وقتی که یه بار ماشین رو گذاشتم و روش خط انداختن من فک میکنم که همیشه این اتفاق می افته
البته این سوال هم هست که خب اگر یه بار دیگه اتفاق بیفته ذهنم میگه ببین تو آدم نمیشی ، تو درس نمیگیری، اون دفعه اتفاق افتاد چرا تجربه نشد برات ، میگه اون یه درسی بود که دیگه اون کارو نکنی
الان متوجه شدم که اون دفعه دومیه بخاطر این نبوده که خود به خود اتفاق بیفته ، بخاطر توجه ما بعد از اون هست
یه بار رفتم سند بگیرم گفتن نمیشه و من گفتم که برای همیشه نمیشه و ولش کردم
دیروز یه جلسه دوچرخه زدم و دیدم چرا مثل مربی نمیتونم بزنم ذهنم گفت که برای همیشه نمیشه ، ولی میخوام بگم که با تمرین میشه
مثال:
وقتی که رفتم خونه خانواده ام و دیدم که دارن حرفهای منفی میزنن گفتم ولش کن دیگه نباید بیام چون همیشه اینجا منفیه
در صورتی که بارها قبلش بوده که حرفها خوب و مثبت و لذت بخش هم بوده
یه مقدار پول که تو حسابم هست و مسئله ای پیش میاد و خرجش میکنم میگه دیگه تمام شد از این به بعد دیگه پدرت در میاد و دیگه نمیشه کاریش کردو بی پولی همیشه گی هست
تو مسافرت چند وقت پیش که رفتم ،با خانواده همسرم : یه بار شنیدم که گفتن پسرت نزاشت که ما خوب زیارت کنیم و من ناراحت شدم و گفتم دیگه با این جمع نمیام بیرون در صورتی که بارها و بارها ما باهم بیرون رفتیم و انقد انسانهای شریف و مهربانی هستن که نگو، ولی به خاطر اون یه حرف که من از دور شنیدم ذهنم گفت که اینها دیگه بدرد نمیخورن و باید جداشی ازشون یا تنهایی بیای
یا مدیری که باهاش کار میکنم بارها شده که لطف داشته و بسیار با من مهربان بوده و شده که یه باری مثلا یه طور دیگه حرف زده و من گفتم که باید از اینجا برم بخاطر اون یه دونه حرف
و بارها همسرم گفته که تو بعضی مواقع به خاطر یه حرف یا یه اتفاق که همیشه گی نبوده از کاه کوه ساختی و کلی عصبی شدی و کلی ناراحتی ایجاد کردی
و الان که دقت میکنم مخصوصا در روابط اینطوری هستم که اگر فقط یک بار از یکی یه چیزی ببینم قیدش رو میزنم و اون هر کسی باشه از نزدیکترین فامیل یا دورترین
چون میگم که از این به بعد دیگه قراره همین اتفاق بیفته
تا الان نمیدونستم که این کار ذهنه و کار شیطانه ، فک میکردم که منم و دارم درست تصمیم میگیرم
بارها خودم رو سرزنش کردم به خاطر یه کار اشتباه
مخصوصا خودم، اگر مثلا همیشه دارم کار درست رو انجام میدم و یه بار بخاطر هر مسئله ای اشتباه کردم یا یه کاری کردم که یه نفر رو ناراحت کردم یه هر مسئله ای ، بشدت خودم رو سرزنش میکنم و میگم دیگه تمامه و دیگه درست نمیشه و دیگه تمام شد
الان معنی توبه رو درک کردم
معنی اینکه چرا انسان فراموش کار خلق شده رو درک کردم و فهمیدم که از لطف و نعمت های خداونده که آدم فراموش میکنه
وقتی که استاد مفهوم این رو که اگر اون مسئله بره تو وجودت وهی بهش توجه کنی و از جنس اون برات اتفاق می افته و تو خلقش میکنی اشاره کرد و گفت و توضیح داد
تازه من متوجه شدم که قانون خلق چی هست، و درک کردم که اصلا مسئله توجه چطوری کار میکنه و تازه مفهوم این رو که وقتی به چیزی توجه میکنی به احساست نگاه کن ببین چطوره رو فهمیدم
فهمیدم و درک کردم که توجه اون چیزی نیست که با چشم میبینیم توجه اون چیزیه که با چشم دل یا وجود بهش توجه میکنیم ، در اصل توجه اون چیزیه که دیده نمیشه ولی خودت درونا حسش میکنی و فقط خودت هستی که متوجه اش میشی اگر بخوای بهش فک کنی و یا دقت کنی
بخاطر اینه که وقتی بعضی مواقع که با همسرم صحبت میکنم میگه چرا توجه نمیکنی به من میگم چرا توجه میکنم میگه نه چشمات اینجا هست ولی روحت جای دیگه است
منظور از توجه همینه
حتی اگر کسی از بیرون ببینه متوجه نمیشه،ممکنه من الکی تقلا کنم و از بیرون این باشه که داره تلاش میکنه ولی من از دورن دارم به این توجه میکنم که نه من نمیتونم و نمیشه و بعد تصمیم میگیرم که ولش کنم کار رو و فقط در تقلا نشون بدم که ببین من تلاشم رو کردم و نشد
و اینجا مفهوم اصلی باور مشخص میشه
سلام مجتبی جان
چه کامنت معرکه ای! چه خود افشایی قهرمانانه ای! چه شجاعتی! کیف کردم! به هر حال من همچین شجاعت و همچین حضور ذهنی نداشتم که دیتیل وار ایراداتم رو بنویسم… تحسین بر شما!
فکر میکنی خودت تنها هستی، مجتبی جان؟ این ایده آل گرایی، مکافات من هم هست. خانومها هم بهتر از هر کسی میفهمن که با یک ایده آل گرا سرو کار دارند…مثل زندگی خودم! خوب اومدی: تو که حواست به من نیست!! به چی فکر میکنی، مرد؟!!
اصلا از بچه گی عادت کردم… اگر اینطور نشد، پس همه چی سیاهه!! آقا، اینم شد طرز تفکر؟
خب، خیلی خوبه که این رو از خودم در آورده م… فهمیده م که ایراده!
تمرینهای روزانه سپاسگزاری و ستاره قطبی، خیلی خوبن…. خیلی!
کلی من رو درمان کرده ن… کلی بهتر شده م!
اصلا دلیل اینکه سال 84 ، پنجاه هزار تومن پول بی زبون، معادل 5 گرم طلا! دادمو رفتم کلاس شنا، همین ایده آل گرایی بود… خودم رو مجبور کردم و رفتم و الان هم هیچی بلد نیستم! چون همون موقع هم از فلوتینگ و دوچرخه، لذت نمیبردم! فقط رفتم که رفته باشم! بعد هم هی مینشستم و ایراد کار خودم رو میگرفتم و فکر میکردم این رفتار، باعث پیشرفت من میشه!
هنوز هم نمیدونم باید با زندگیم چه غلطی بکنم… ولی دم استاد عباسمنش گرم که تمرینهای دوازده قدم رو یادم داد….توصیه ای برای تو دارم؟ غلط بکنم! اگه طبیب بودم، سر خود دوا مینمودم!
ولی، یه چیزی، آهسته آهسته داره تغییر میکنه و این رو دوست دارم! فقط خواستم همین رو بگم…اینکه تو بینظیری و یه روز همه چی رو به بهترین شکل درست میکنی. چقدر این کامنت و این گفتگو لذت بخش بود، خدا را شکر!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.
سلام آقا مجتبی عزیز
توضیحاتت خیلی جالب بود و من چندین متن از نظراتی که زیر فایلهای دانلودی رو گذاشتی خوندم.
من یه سوال داشتم از شما . با توجه به متنهاتون نشون میده در این زمینه تغییرات اساسی ای داشته اید و همچنان این تغیرات رو دارید. در خصوص مسائل مالی بعد از شروع آموزش از این سایت و دوره ها وداده های استاد رشد محسوسی داشتید؟ واقعا رشدتون بعد آموزش قابل قبول بود؟ اگر واقعا موفقیت مالی داشتید امکانش هست بفرمائید چطور این اتفاقات براتون رخ داد؟ میخوام از گفته های شما به ضعف عای خودم در خصوص عدم تغییر پی ببرم
شما چه کردید و کائنات بعدش براتون چه کرد؟
آیا با الهامات هم و گفتن به شما هم چیزی داشتید که خودتون ناگهان سورپرایز شه؟
ممنون میشم راهنمائیم کنید؟
سپاس از سایتتون و تلاشی ک میکنید
الان ک وارد ایملام شدم دیدم زده عباس منش و به یک باره دیدم زده پاسخ دادن دارم فقط مینویسم پس زیاد به خودم زحمت نمیدم
میخوام از خواسته هام و اهدافی ک دارم بگم ن از ارزو هام
پس سلام به تک تک شما عزیزان ک الان مسمام شدید سلام دیر دادم تا فقط به شمایی سلام کنم ک تا اینجا اومدید
و درخواستم قبل از شروع اینه ک استاد عزیز اگر غلط املایی دیدید لطفا درستش کنید
خب من یه پسر 19 ساله متولد شهریار و بزرگ شده اندیشه تا شش سالگی و از شش تا هشت یا نه سالگی پیش مادر بزرگم بودم در خراسان رضوی شهرستان خلیل آباد بودم به علت اتفاقات خونه ک نتیجه اش یه طلاق شد برای پدر مادرم ک خاطرات زیبایی به جا نزاشته
و پدرم در تهران بود و چون نمیتونست از من نگه داری کنه من تا 9 سالگی پیش مادربزرگم بودم و دوتا عمه هام و دوتا عمو هام ک در اون تایم مجرد بودن
اره خلاصه پدر من زمانی ک من 9 سالم بود دوباره ازدواج کرد با یه فرشته به تمام معنا و من از 9 سالگی تا الان ک میشه ده سال اتفاقات خوب و بد رو پشت سر گذاشتم با مادر جدیدم ک نتیجه این ده سال یعنی بهترین نتیجه اش شده یه برادر 10 ساله (الان ده سالشه) به اسم ارمین و من رابطه بسیار خوبی دارم با خانواده مامانم (مادر جدید)
من از ده تا دوازده سالگی به ورزش کاراته مشغول بودم با اینکه اصلا خوشم نمیومد من بینهایت عاشق فوتبال بودم ولی چون شهریه بالایی داشت پدرم مخالف بود و منو فوتبال نفرستاد بعد از دوازده تا 15 من به رشته والیبال رفت
بزارید یه توضیحی بدم منو تمام رشته ها میخواستن بفرستن ولی فوتبال نمیفرستادن به خاطره شهریه و میگفتن آینده ای نداره چون پارتی میخواد و تو هم استعدادی نداری
من از 15 سالگی دیگ نمیتونستم ادامه بدم چون من واقعا عاشق فوتبال بودم برای همین شروع کردم به تمرین از سن 15 جا داره بگم ک زمانی ک 14 سالم بود شهریه باشگاه والیبال رو میگرفتم و میرفتم بدنسازی و مامانم (مادرجدید از اینجا به بعد بدونید هروقت ک گفتم مامان منظورم نامادری ام هستش) بعد از یک سال فهمید ک من نمیرفتم والیبال، یه سال و خب خوب نباید برام تموم بشه اصولا ولی ایشون هیچی به پدرم نگفت دست منو گرفت و برد یه باشگاه فوتبال ثبت نام کرد و خب من تونستم برم باشگاه فوتبال و به آرزوم رسیدم و هزینه های اولیه مثل کفش و لباس تیم رو ایشون با هزینه خودشه داد و بعد رفت به پدرم گفت ک پسر مون خودش با این سن رفته کار کرده و پول در آورده و این وسایل رو خرید شماهم کمک کن بهش و شهریه رو هر ماه بده (جالب باشه بدونید ک بقیه باشگاه ها شهریه ماهی 100 تومن بود ولی این باشگاه ک من رفتم اولین جایی هم ک رفتم بود شهریه اش 25 تومن بود ک شگفت انگیز بود )
من رفتم سر تمرین و خراب کردم خیلی خراب داغون افتضاح اصلا یه وضعی
خلاصه یکی دو سال همونجا رفتم بعد برای پیشرفت رفتم یه جا تست دادم قبول شدم لیگ حوضه جنوب غرب تهران
ولی خوب بود من در سن 17 سالگی اونجا بازی کردم و در اولین لیگ شماره 11 پوشیدم و تمام هفت بازی اولمون رو 1 بر صفر زدیم یعنی بردیم ک تمام گل ها رو هم من زدم یه بازی چهار بر دو شد ک من دوتا گل زدم و بدون باخت صعود کردیم از گروهی و رفتیم حذفیا و در اولین بازی باختیم
یه توضیح بدم لیگ حوضه جنوب غرب تهران اسمش لیگ چهار تا گروه هستن از هر گروه چهار تیم میره بالا
حالا بگزریم من در بازی دوستان بعد از اخرین بازی مصدوم شدم در واقع با کف استوک گذاشتن روی ساقم ک هم ساقم ترک خورد و هم مچ پام شکست
بعد از اون تیم اومدم بیرون یعنی بعد از درمان و در سن 18 سالگی من وارد تیمی شدم ک الان هم هستم اول سال اول شماره 21 و در سال دوم شماره 14 رو پوشیدم ک الان 14 میپوشم و در لیگ دو بزرگسالان تهران در سن 18 سالگی بازی کردم و داغون بودم هیچ گلی نزدم و یه شش ماهی هست ک پس رفت دارم نمیدونم چرا شاید هم پس رفت نیست خدا افراد قوی تر از قبل رو هر سری میزاره جلوم نمیدونم ولی من اومید وارم و دارم دنبال یه پله بالا تر میگردم میدونم همینجا ک هستم هنوز نتیجه نگرفتم ولی میدونم ک مشکل از من نیست از جایی هست ک من قرار گرفتم ولی قدرت تغییر رو ندارم و میترسم ای خدداااااا هسش خیلی بده انگار دارم خودم رو دار میزنم وقتی میدونم باید از این تیم برم بیرون ولی چون میترسم نمیرم
بگذریم بریم سراغ اصل مطلب
من امیر حسین رفیع پناه خیلی خیلی دوست دارم در تیم بارسلونا بازی کنم
(استاد اینو خطاب به شما بگم ک من هدفم بارسلونا هستش میدونم شما میگید شرایط رو تایین کنید ن یک جای خاص امااام من هدفم بارسلونا هستش ارزوی بچه گیم بازی کردن pes بود چون نداشتیم و اینکه من بارسلونا بردارم الان بازی در خود بارسلونا با تی شرت بارسلونا و شماره ده هدف و آرزو و خواسته ام هستش) هدف اینه
وکلی جام بگیرم توپ طلا جام لیگ قهرمانان اروپا شش گانه در لالیگا وووووو من یک خواسته و هدف دیگ از لحاظ فوتبالی دارم اونم اینه ک من با تیم ملی ایران قهرمان جهان بشم و جام قهرمانی رو در شرایطی ک کاپیتان هستم بالای سر ببرم
حالا چی شد ک من دارم اینارو میگم
اگ براتون سواله
یا حتی اگر نیست
من این اهداف رو با جزییات بیشتر کامل تر برای خیلی ها گفتم و دیروز توست مربی تیم کسی ک عاشقشم واقعا یک مربی فوق العاده هستش اقای سعید گنج خانی ، ایشون برگشت گفت ک تو لیگ یک کشور هم بازی کنی باید کلاهت رو بندازی اسمون و خدات رو شکر کنی و این حرف ها
اخرشم گفت ک بهتر پیشرفت بیشتری کنی منم دستت رو میگیرم و کمکت میکنم بری بالا تر و لی اگر پیشرفت نکنی من کاری باهات نخواهم داشت و امسال سال اخر فوتبالیت هست
و من چند روز احساس بدی داشتم و دارم از چه لحاظ از این لحاظ ک من اون لحظه ترسیدم من به خاطر حرف مربی ام ناراحت نیستم اگرم باشم 1 در صد
99 درصد بابت این ناراحتم ک چرا اون لحظه من ترسیدم و خدا رو فراموش کردم ک خدا هسست و من دربرابر اون حرف بدنم لرزید
درسته من پیشرفت نداشتم ، درسته مودی ام یه روز در حد یه بازیکن ملی ام یه روز در حد اشغال جم کن سر کوچه هم نیستم اینا اعصابم رو خورد میکنه ولی چیزی ک خیلی ناراحتم میکنه اینه ک من اون لحظه خدارو فراموش کردم
فوتبال و اینجور چیزا بخوای نخوای تو مسیر درست میشه ولی …
به حال دمت گرم تویی ک تا اینجا خوندی خداییش دمت گرم عشق منی
ازه خللصه شما حرف ها و سخنان یی از تاپ های دنیارو شنید Top f
اگه یه روز AMIRRP رو دیدی روی پیراهن تیم ملی بدون اون منم یادت بمون
چند وقت دیگه یه فیلم از خودم میگیرم و میزارم داخل سایت تا با قیافه من اشنا بشید موضوعات نا مربوط بود تو متن بالا میدونم ولی دمت گرم خوندی
میدونم توقع داشتی ک اهرش به موفقیت خیلی خلیلی خاصی ختم بشه نشد ولی موفقیت من رو نتها شما بلکه تمام مردم دنیا خواهند دید و اسمم رو فریاد خواهند زد و میزنند
استاد سید حسین عباس منش عزیز دوست دارم بیای در جایگاه vip و بازی منو ببینی تو اسپانیا و بعد بشینیم باهم درباره بازی حرف بزنیم و بفهمیم دفعه بعدی چه کاری رو انجام بدم ک یکم بهتر بشه فقط یکم
ولی یکم های زیاد منظورمو میفمی میدونم از همینت خوشم میاد
در پناه یگانه پروردگار عالم بدرود تا درودی دیگر
به نام خدای هدایتگرم
سلامی گرم به استاد عباس منش عزیزم
ای کسانی که محصول کشف قوانین رو دارید این فایل به قطع میتونه فایل تکمیلی برای جلسه دوم باشه..
من هم مثل همه آدمها اتفاقاتی برام افتاده که ذهنم برای دفعات بعدی ارجاع داده به اون و من رو منع میکرده از انجام دوباره اون کار
یکیش اینکه من چون فروش آنلاین دارم ، گاهی پیش می آید مشتری جنس رو پس میده این کاملا عادیه و حق مشتری هست توی آمریکا …
سری بعدی که من جنسی میفروشم و ایمیلی از مشتری دریافت میکنم بعد از فروش جنس ، ذهنم سریع میگه حتما میخواد ریترن کنه
بارها و بارها من رو ترس فرا گرفته قبل از باز کردن ایمیلی یا چک کردن وب سایت به خاطر همین نجواهای ذهن
استاد درس بزرگی دادن در این بخش و گفتن ” اگر شما دارید روی خودتون کار می کنید به خودتون بگید من دارم روی خودم کار میکنم
من تغییر کردم دیگه اون اتفاق پیش نمی آید
و این میتونه برای شخص من جهشی باشه در مقابل این ترسها
در دوره کشف قوانین مخصوصا جلسه دوم خانم شایسته عزیز اشاره میکنه به تمرین کد نویسی و استاد هم درس میدن که اگر کدی نوشتی و اون چیزی که میخواهی اتفاق نیوفتاد …بیایید چک کنید ببینید چرا اون اتفاق نمی افته …کد ها رو تغییر بدید
و در این فایل هم استا اشاره کرد بیاییم بررسی کنیم که چرا اون اتفاق میوفته به جای اینکه دیگه اون کار خاص رو براش قدمی برنداریم
این ترس از پس دادن اجناس من رو همیشه اذیت می کرد هنوز ته مانده اش هست ولی من اینطوری باهاش مقابله کردم …به ذهن گفتم اون شخص حقش هست که اگر جنسی رو دوست نداره پس بده چرا من باید ناراحت بشم …همونطور که خدای من میخواد من خوشحال باشم خدای اونم میخواد اون خوشحال باشه و من کی هستم که بخوام ناراحت بشم از خوشحالی اون فرد
انقدر اینو تکرار کردم که الانا اگر اتفاق بیوفته و کسی جنسی رو پس بده استرس نمی گیرم و سریع بهش میگم اشکالی نداره من مشکلی بابت پس گرفتن ندارم
این در حالی هست که اون اوایل خیلی به هم میریختم و همش میگفتم من که دارم روی خودم کار میکنم چرا باید این اتفاق برای من بیوفته
نگو که من باید درس خودخواهی رو پاس میکردم
نگو که من باید به یک نیروی واحد ایمان می اوردم نیرویی که در قلب من میزنه و در قلب مشتری من هم میزنه
نگو که من باید فقط اون سرباز پیاده باشم توی بازی شطرنج تا به مرحله ای آخر برسم و ترفیع بگیرم و کیش کنم
این فایل زمانیکه آمد روی سایت ، من درگیر یک مشکلی بودم که برای من نبود ولی از من خواسته شده بود همفکری کنم
و قبل از اینکه این فایل رو ببینم در اون بحث داشتم میگفتم” قاتی بازی ذهن نشو” …به یاد بیار چند بار تا حالا ذهن به بازی گرفته تو رو
به یاد بیار درس استاد رو که میگه فکرهایی که احساس ترس به ما میدن از طرف شیطانن و فکرهایی که احساس امید میدن از طرف خدا هستن
و اون شخص به من گفت خیلی خیلی آرام شدم با حرفات
و بعد آمدم توی سایت و دیدم این فایل روی سایت آمده
و گفتم خدایا دمت گرم که همش داری باهام حرف میزنی
دست بوستم
فردای اون روزی که برای مشکلی هم فکری میکردم و میگفتم فقط باید بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم
اینجا توی پرانتز بگم من روی گوشیم یک قران داریم که هر روز یک آیه رو به عنوان آیه روز نشونم میده
فردای اون روز آیه ای که نشونم داد مضمونش این بود که خداوند پاداش میده به اشخاصی که فقط به خدا ایمان دارن
باز دوباره به خدا گفتم اینم یه نشونه دیگه که داری باهام حرف میزنی
دمت گرم