چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 5

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1958 روز

    به نام خدایی که بخشندگی بی اندازه و مهربانیش همیشگیه

    من متواضعانه و تسلیم در برابرخداوندم و بی‌وقفه هدایت میشم خدایا به راه راست به راه آنان که نعمت عطا کردی هدایت کن

    سلام به استاد و مریم عزیزم و دوستان عزیز

    الف )من تو حوزه روابط اجتماعی چند باری با اقایون و خانم های نامناسبی برخورد داشتم که این باور رو در من ایجاد کرد که همه آدمها در پیرامون من نامناسب و دروغگو و غیر قابل اعتماد هستند و این باور باعث شد که اصلا علاقه ای به ارتباط اجتماعی و عمومی زیادی نداشته باشم نمیتونستم به کسی اعتماد کنم در صورتی که هزاران رابطه عالی و خوب دوستان عالی هم تا قبل از اون برخورد نامناسب داشتم ولی ذهنم توجه منو رو هم چند بار مورد محدودی که برخورد درست نداشتند میزاشت

    چند باری مسافرت با آدم‌های نامناسب رفتم و اصلا خوش نگذشت و خاطره خوبی نداشتم به همین دلیل

    ذهنم کلا به مسافرت رفتن مقاومت داشت

    ب) در هردو موردی که در بالا نوشتم با تغییر باورهام و به خصوص دیدن الگوهایی مثل شما استاد و مریم عزیزم و دوستان عزیزم تو این سایت الهی و تغییر باورهام و تعییر و بهبود شخصیتم کارکردن روی خودم و تغییر فرکانسم تونستم ذهنم رو منطقی و قانع کنم که این نوع روابط و اتفاقات در این فرکانس جدیدم دیگه رخ نمیده جهان به این تغییرات مثبت من پاسخ مثبت میده و با این کنترل ذهن تونستم تجربیات عالی در برخورد با افراد درست و خداگونه و ثروتمند داشته باشم در مورد مسافرت واقعا ذهنیتم با دیدن سفرهای شما تغییر کرده گرچه هنوز تجربه مسافرت رفتن نداشتم ولی نسبت بهش خوشبین و امیدوارم که هرزمانی هدایت بشم به سفر صددرصد لذت میبرم و خاطرات خوبی برام رقم میخوره چون من در مدار درست با باورهای درست و با افراد درست با باور ارزشمندی و لیاقتی که ایجاد کردم صددرصد کیفیت مسافرت های من بهتر و لذت بخش تر و راحتر میشه

    ج)تو کسب و کارم بسیار باورهای نادرستی داشتم که باعث می‌شد کارم رو باارزش ندونم خدماتم و محصولم رو کم اهمیت بدونم چون یکی دوبار بازخورد خوبی نگرفته بودم کارم رو خیلی ساده کم اهمیت میدونستند و ارزش کارم رو با پول و درامدم میسنجیدن در حالی که بسیار بازخورد خوب و لذت بخش از متقاضیان کار و محصولم در گذشته گرفته بودم ولی ذهنم توجه خودشو رو ا ن چند برخورد نادرست گذاشته بود و تمرکزم رو از روی کارم برداشته بودم بهش امیدوار و خوش بین نبودم اما با باورهای جدیدم با کنترل ذهنم با ارزشمند دونستن ارزشی که در جهان اطرافم ایجاد میکردم باعث شد جنس مشتریهای من تعییر کنه همه با عشق از کارم تعریف می‌کنند بهاش رو با عشق می‌پردازند و نتیجه مالی بهتری برام رقم میخوره و از بینهایت طریق برکت و ثروت تو زندگیم جاری میشه خیلی راحت و لذت بخش ثروت جاری میشه در مدت زمان کوتاه کار کم ثروت جاری میشه و این روند تکاملی بیشتر وبهتر هم میشه

    د)مورد اول : کارکرد ذهنم رو بشناسم سریع تو همون نجوای اولیه با یادآوری موفقیتها و اتفاقات خوب خلع سلاحش کنم

    به اون اتفاق ناخواسته بی توجهی کنم مرور نکنم در موردش فکر وصحبت نکنم تا قدرت نگیره و بازم تکرار بشه

    مورد دوم:طبق قانون احتمال یک درصد اتفاق ناخواسته در مقابل نود ونه درصد اتفاق خوب خیلی احتمال وقوع اتفاق بد کمه و کاملا بعید به نظر میرسه بازم اتفاق بد رخ بده

    مورد سوم :این باور رو یادآوری کم شیطان وعده فقر وفحشا میده ترس و نگرانی وعده شیطانه که دروغ محضه. خدا وعده فزونی و نعمت میده خدا از بهترین و راحترین و سریع ترین و لذت بخش ترین مسیر خودش کارها رو برام انجام میده این وعده صدق خداونده که به وعده خودش وفادارترینه

    مورد چهارم :من تغییر کردم روی خودم کار میکنم باورهام و فرکانسهام تغییر کرده شخصیتم رشد یافته تر و قوی‌تر شده ایمانم به خداوند بیشتر شده نتیجه صددرصد با این تغییر فرکانس من بهتر وبهتر میشه

    مورد پنجم:من از اشتباهات و اتفاقات بد گذشته درس گرفتم راه حل مسائله رو درک و اصلاح میکنم نتیجه در مسیر و قدم بعدی من صددرصد عالی‌تر میشه

    خدایا شکرت در مدار دیدن این فایل و درک آگاهی هاش و کارکرد ذهن و نحوه کنترل ذهن، بیشتر وبهتر قرار گرفتم و مقاومتهام برای تجربیات بهتر وبیشتر کم تر شد استاد عاشقتونم برای این آگاهی‌های خالص و نابی که به ما میدی و مسیر رو برای ما هربار راحتر و زیباتر و سریع تر میکنید برای تجربیات فوق‌العاده زیبا. عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  2. -
    یونس منصوری گفته:
    مدت عضویت: 3471 روز

    باسلام و خداقوت

    همین بحث تکامل برای منم اتفاق افتاده سال 98 بود تو بورس سرمایم 7 برابر شد ولی چون مراحل تکامل رو طی نکردم و ی پول خیلی زیادی وارد حساب بورسیم شد ذهنم نتونست اون مبلغ رو هضم کنه و کل پول رو از دست دادم و اصل پول رو هم ب باد فنا دادم فقط بخاطر اینکه با همین قانون تکامل آشنا نبودم و بصورت آسانسوری رفتم بالا و آسانسوری هم اومدم پایین

    ولی دیگه تو هر بخشی از زندگی همین قانون تکامل رو اجرا کنم تا اون اتفاق دیگه برام پیش نیاد و 7 برابر شدن سرمایم برام تجربه خیلی خوبی شد تا دیگه نخوام پله ها رو 10 تا 10 برم بالا و خیلی آروم آروم حرکت کنم تا ذهنم بتونه اون رسیدنها رو بهتر قبول کنه

    باتشکر از شما استاد عباس منش عزیز دوست داشتنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    آرزو کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 508 روز

    سلاااااااام

    هنوز فایلُ گوش ندادم اما دلم نیومد با اشک شوقی که دارم میریزم براتون ننویسم

    واااای استااااااد امروز حالم اصلا خوب نبود و همش داشتم به این فکر میکردم که منو چی شده

    چه فرکانسی ارسال کردم با خودم چیکار کردم دونبال راهکار بودم تو عقل کل رسیدم به اینکه ذهن و روحم فاصلشون بیشتر شده و بچه ها میگفتن برین فایل های استاد رو گوش کنید فایلهای کنترل ذهن {امروز صبح گفتم خدایا حالم بده یه نشونه بفرست قوی ترشم ….}

    و اومدم تو بخش دانلود ها زدم کنترل ذهن و دیدم دقیقا یه فایل جدید در همین مضمون گذاشتین

    خدایا عاشقتممممم

    استاد عاشقتممممم

    مریم جانم عاشقتممممم بانوی اصیل

    خدایا شکررررت

    برم ببینم استاد توی این فایل قراره چی بهم بگه

    برام مهمه بعد از 154 روز این اتفاق برام افتاده خدایا شکررررت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1861 روز

    سلام به رفقای عزیزم

    چه روز گرم خوبی! امروز هم خدا روی شهر ما دم کنی گذاشته و داریم با دمای فوق العاده 40 درجه مغز پخت میشویم… خدا را شکر! فکرش رو بکن! انجیرهای درخت سر کوچه، حسابی پخته می‌شوند تا من از زیر کولر خونه مون که حالا روی دور تند هست، عصری بلند شوم و بروم آن انجیرها را بچینم و میل کنم… چقدر مزه ی انجیر تر را دوست دارم!

    چقدررررر عالی است که دیگر پای کوره پخت لاستیک در دمای 72 درجه رفت و آمد ندارم و توی محل کار جدیدم زیر اسپیلت خنک می‌نشینم و کار دوست داشتنیم را انجام می‌دهم….خدا را شکر!

    چقدرررر خوب است که می‌توانم با شماها که عشقم هستید با نوشتار در تماس باشم… این برای من، از رویا هم زیباتر است!

    چقدر بودن با عزیزانم در خانه و محل کار جدید، مغتنم است… خدا را سپاس!

    این فایل را با لذت گوش کردم و خیلی چیزها را نفهمیدم! درک نکردم! میدانید چرا؟ چون سالهاست که هر روز با تمرین‌های 12 قدم همراه هستم….جزوی از زندگیم شده. حالا دیگر یادم نمی‌آید کی بود که یک شکست، مرا به ورطه ی نا امیدی کشاند! الله اکبر! همین برای علی بردبار نهایت معجزه است! منی که فقط دنبال بهانه میگشتم تا از انجام کار به بهانه اینکه: نمی‌شود! شانه خالی کنم، حالا به جایی رسیده ام که ناامیدی را یادم نمی‌آید! خدایا، سپاسگزارم!

    خب، هنوز هم روزهای بد وجود دارند، ولی آسمان همه جا گسترده ست و در روزهای بد، بلافاصله به آسمان نگاه میکنم و رنگ و زیباییش را تحسین میکنم و اوضاع بهتر می‌شود…

    هنوز از دیگران به دل میگیرم و گاهی اوقاتم گه مرغی میشود، ولی اعراض کردن را برای همین جاها گذاشته اند! از شما که این تکنیک را به من یاد دادید، ممنونم!

    خیلی دوست دارم کامنتها بالا بیاید و آنها را بخوانم، چون در حال حاضر، چیز زیادی در رابطه با تکلیفی که استاد دادند، یادم نمی‌آید…اصلا ذهنم هم عادت کرده به ناخواسته ها فکر نکند!

    آ، یادم آمد: من هنوز نتوانسته ام عکس پروفایل بگذارم! نمی‌شود! چند بار اقدام کرده ام، ولی یک جای کار خراب می‌شود و همه اش یک پیام ظاهر می‌شود که: دامنه های خود را انتخاب کنید…دامنم کجا بود بابا! من شلوارک میپوشم…مثل استاد گرانقدر خودم!:)))…خلاصه به این خاطر شما هنوز شمایل مبارکم را ندیده اید!

    استاد عباسمنش در جایی میفرمایند: اگر کاری سخت انجام میشود، یک جایش ایراد دارد! اصلا سختی در کارهای ما نباید باشد! خب، منم با استناد به همین فرمایش گرانقدر که باید با زر نوشت، از سختی اعراض کردم! این فرمایش، مختص شیراز و فضای بهشتیش و اهالیش است، کاکو جونی!:))))

    حالا….

    بروم یک دور دیگر امتحان کنم! خدافظ!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1287 روز

      سلاااام به برادر عزیزم علی آقا

      مشغول خوندن کامنت ها از روی ایمیلم بودم که از گور به گور شده ی کامنت شهرزاد جان رسیدم به اوقات گوه مرغی کامنت شما :))))

      یعنی الان که دارم براتون مینویسم لبخندم ازین بناگوش تا آن بناگوش بازه،بسته هم نمیشه:)))

      عاشق این سایتم که وسط (الاقیلا سلاماً سلاما)لغو و بیهوده هاش هم منحصر به فرد و خاص و باحاله :))))

      داداش مررررسی که هستی و مررررسی که مینوییییسی

      از علم و زکاوت و هوشت در نثر بینظیرت بیشتر در حق ما زکات کن!

      در پناه نووووور باشی همیشه

      پ‌.ن١:(نامبرده نیشش همچنان بازه :))) )

      پ.ن٢: با یک فیلتر شکن ساده ،وارد سایت ‏Gravatarبشوید و با دادن ایمیلی که به سایت دادید،وارد اکانت شده و به عکس خود اجازه ی جلوووس در دایره ی کنار اسمتان بدهید لطفا!،باتشکر!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
      • -
        علی بردبار گفته:
        مدت عضویت: 1861 روز

        سلام به سعیده رابینسون

        به…. چه باحال! رفتی تو این مرکز خریدای کیش که خوراکی فروشی‌های خارجی داره؟

        اینجا خوراک من و ملیحه و ممد و مه تا بود. دسته جمعی میریختیم تو این مغازه ها و شکلاتهای تاریخ مصرف گذشته بهمون مینداختن!:)))

        ولی چقدر خوشمزه بودن پدر سوخته ها! همون یه هفته ای که از تاریخ مصرفشان باقی مونده بود، برا ما کافی بود. همون دم در مرکز خرید، میشنسیم و همه ش رو میخوردیم، تامام! :))

        مرسی. رفتم تو سایت gravatar, عکسه رو گذاشتم. مرسی که هستی.ببین، کار خوبه آسون درست بشه!! سعیده درستش کنه، ورد پرس خر کیه؟ :))

        نیکا و نیلا رو ببوس. به زودی باهات تماس میگیرم چن تا کتاب شعر مال خودم رو برات میفرستم، اگه حال کردی، بده بچه ها بخونن. هنوز مجوز چاپ نیومده، ولی خودم خیلی دوستشون دارم، یک سالی هست که دارم رو ویرایش کار میکنم و ملیحه هم داره تصویرسازی میکنه…

        خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
      • -
        مرضیه گفته:
        مدت عضویت: 1853 روز

        سلام ب سعیده عزیزم

        خوشحالم ک این روزا بیشتر مینویسی و من مشتاقانه هر روز روزم رو با خوندن کامنتهات شروع میکنم

        دیروز با خودم فکر کردم ک راستی سعیده با رابطه ش چکار کرد و زندگیش با شریک عاطفی ش ب کجا کشید و امروز دیدم شما از روابط تون نوشتید خیلی خوشحال شدم ب دو دلیل اول اینکه شما در زمینه ی روابط هم خداروشکر دارین پیشرفت میکنین دومین دلیل خوشحالیم هدایت خداونده ک وقتی سوالی ازش میپرسی ب جوابش هدایت میشی خلاصه ک خواهر خیلی خوشحالم برات ایشاله ک بهترین روابط توحیدی رو تجربه کنی

        اومدم اینجا برات نوشتم چون درباره عکس پروفایل نوشته بودی خواستم بهت بگم ک عکس پروفایلت خیلی زیباس

        چقد بی بی فیس و زیبا شدی با این لباسای کرم رنگ و کیوت

        واقعا نور توحید همه چی رو زیباتر میکنه حتی چهره ی آدمو

        با این حجم از لاغری اما بازم زیبا هستی ماه بانو

        مرسی ک هستی و برامون مینویسی

        در نور و عشق الهی باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
        • -
          سعیده شهریاری گفته:
          مدت عضویت: 1287 روز

          مرضیه ی عزیز‌و‌مهربونم سلام

          بینهایت ازت سپاسگزارم که با نقطه ی آبیت قلب منو‌روشن‌کردی و قلب مهربونت رو میبوسم.

          ببین اینجا به هرکی میگم،من بیست کیلو‌وزن کردم،میگن اصلا بهت نمیاد تو هیچ وقت انقدر چاق بوده باشی!همین الان یک چیزی توی سرم گفت یک روزی هم بهت میگن اصلا باور نمیکنیم تو یک روز یک پرستاری بودی که تو یک بیمارستان تو شهر کوچیک کار میکردی!

          واقعا کی میدونه فردا و فرداها چه خبره؟

          ازت ممنونم برای تحسین قلب روشنت،راستش بخاطر فشار های ذهنی و مسائلی که باید حل کنم دیگه خیلی وزن کم کردم،ورزش هم نمیکنم بدتر،عملا یک کله ازم مونده:)))) ولی چه اهمیتی داره؟

          عضلات دوباره ساخته میشن!

          ولی برای بندگی و اجرای توحید در عمل حتی یک روز تعلل هم دیره!

          انشالله بزودی شرایط استیبل تر از قبل میشه و‌منم به ورزش و‌عضله سازی قانون سلامتی برمیگردم،فعلا یک کله هستم :) درخدمت شما:)))

          دوسسستون دارم از‌روشنی قلبم!

          در پناه نووور باشید همیشه

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
          • -
            علی صفری گفته:
            مدت عضویت: 967 روز

            سلام خانوم شهریاری خوبین ماشالا از نتیجه هاو حرفایی که گرفتین و میزنین معلومه خیلی عالی قانون رو فهمیدین و درکش کردین که انقدر زیبا میاین میگین فقط یه کمکی خواستم ازتون اونم اینه که من تازه شغلمو عوض کردم توی کار قبلیم خیلی عالی بودم ولی ب یه جایی رسیدم دیگه شوده بود برام تکراری و یه حقوق صابت.واسه همین اومدم توی کار بازاریابی یاهمون ویزیتوری که الان یه ماهی هست توی این کار نتیجه اونجور که میخوام نگرفتم ینی میرم توی مغازه طرف محصولاتمو نشون میدم معرفی میکنم بعد یا طرف میگه ن نمیخوام یا منفی میگه و سفارش به من نمیده با اینکه محصولاتم هم قیمتش خوبه و هم کیفیتش ولی نمیدونم چرا ازم سفارش نمیگیرن یاخیلی کم سفارش میدن یا مثلا باید بیستا سیتا چهل تا مغازه برم که یکیش به من سفارش بده واقعا موندم کجای کارم مشکل داره اصلا جریان چیه یه راهنمایی اگه بکنین و بهم بگین باید چیکار کنم توی کار موفق بشم پیشرفت کنم تارگت بزنم درامدم بره بالا کارم ویزیتوری لوازم ارایشی و بهداشتیه حالا نمیدونم اطلاعی ازش دارین یان ولی میخوام توی این کارم پیشرفت کنم تارگت بزنم فروش های بالا داشته باشم مشتری ها بیان راحت نقدی از من خرید کنن و بامن معامله کنن کار کنن بامن و پیشرفت کنم ممنون میشم به من بگین راه اصلیو بگین بم و استفاده کنم بازم ممنونم ازتون و از دوستانی که این نوشته منو میخونن اگر میتونن یه کمکی به من بکنن و بم بگن باید چیکار کنم با استفاده از حرفای استاد و نتیجه دوستان که گرفتن موفق شاد ثروتمندو سربلند سعادتمند در دنیا و اخرت باشین ️

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            مرضیه گفته:
            مدت عضویت: 1853 روز

            سلام سعیده جان

            صبح گرم تابستانی ت در جزیره زیبای کیش به خیر و شادی

            قربون اون کله ت برم من که پر از توحیده پر از ایده های الهییه پر از نور خداونده

            آره راست میگن واقعا بهت نمیاد چاق بوده باشی انگار از روز ازل همینجوری ظریف و زیبا بودی

            بهت نمیاد اون روزای سخت رو گذرونده باشی

            بهت نمیاد مادر باشی

            بهت میاد ی دختر هیجده ساله باشی که پر از شوق زندگیه

            دختری که اومده دنبال رویاهاش و تازه میخاد زندگی رو تجربه کنه

            انگار نیکا و نیلا خواهراتن و تو میخای واسه خواهرات مادری کنی

            ازت سپاسگزارم دختر مهربون که روزی تصمیم گرفتی بیای تو این سایت و هر روز از خودت رد پا بزاری واقعا تحسینت میکنم و تمام سعیمو میکنم ک ازت الگو بگیرم

            شاید باورت نشه من مدتها پیش 12 قدم رو خریدم اما هنوز موفق نشدم تمومش کنم و این یعنی استمرار ندارم تمرکز ندارم اما اشکال نداره سعی میکنم اهسته و پیوسته ادامه بدم مهم اینه هر روز بهتر از دیروز باشم

            برات بهترینها رو ارزو میکنم و منتظر دریافت بهترین خبرها ازت هستم عزیزم

            در نور و عشق الهی باشید

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فاطمه سليمى گفته:
      مدت عضویت: 1764 روز

      سلام به علی آقای عزیزم

      ممنونم برای این کامنت زیبا و کلام طنزتون

      وای آقای بردبار نه فقط لبخند بر لبم نشست که چند بار با صدای بلند خندیدم

      راست میگه سعیده جان این سایت شوخیاش هم منحصر بفرد و خاص و باحاله

      حرفهای شما منو یاد خانم برادرم میندازه که اونم اهل شیرازه ظاهراً همه اهالی شیراز همینطور خوش مشرب هستند

      من کامنتاتونو دنبال می کنم

      تحسینتون می کنم برای سپاسگزاریهایی که تو کامنتاتون می نویسید اونا هم یه جورایی خاصه یعنی از یه زاویه زیباتری به موضوعات نگاه می کنید

      امیدوارم مدت زیادی طول نکشه و جمال شمایل مبارکتون رو در عکس پروفایلتون ببینیم!

      حق نگهدارتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
      • -
        علی بردبار گفته:
        مدت عضویت: 1861 روز

        سلام کاکو، مشرف فرمودید!

        خیلی خوشحال شدم به خاطر کامنت گرانقدرتان. کلی ذوق کردم!

        خدا رو شکر که کامنتم لبخند به چهره شما آورده.

        خب، پس شما هم از طریق زن کاکاتون، گرین کارت شیراز رو دارید!:)) البته این گرین کارت، مختص همه ی مردم عزیز کشورم هست، شوخی کردم.

        ممنونم که کامنتهام رو میخونید.زکات حال خوب، تسری اون هست و من، این حال خوب و قشنگ را مدیون آقای عباسمنش و اعضای گرانقدر سایتشون هستم…. معلومه که هر کاری میکنم تا حال همه، خوب بشه.

        صبحی، از راهی که سعیده گفت، عکسم رو گذاشتم. ممنونم از ابراز محبت بی بدیل شما.

        در پناه رفیقم، کاکوی گلی، خدای یکتام باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          علی صفری گفته:
          مدت عضویت: 967 روز

          سلام علی اقا خوبین ماشالا از نتیجه هاو حرفایی که گرفتین و میزنین معلومه خیلی عالی قانون رو فهمیدین و درکش کردین که انقدر زیبا میاین میگین فقط یه کمکی خواستم ازتون اونم اینه که من تازه شغلمو عوض کردم توی کار قبلیم خیلی عالی بودم ولی ب یه جایی رسیدم دیگه شوده بود برام تکراری و یه حقوق صابت.واسه همین اومدم توی کار بازاریابی یاهمون ویزیتوری که الان یه ماهی هست توی این کار نتیجه اونجور که میخوام نگرفتم ینی میرم توی مغازه طرف محصولاتمو نشون میدم معرفی میکنم بعد یا طرف میگه ن نمیخوام یا منفی میگه و سفارش به من نمیده با اینکه محصولاتم هم قیمتش خوبه و هم کیفیتش ولی نمیدونم چرا ازم سفارش نمیگیرن یاخیلی کم سفارش میدن یا مثلا باید بیستا سیتا چهل تا مغازه برم که یکیش به من سفارش بده واقعا موندم کجای کارم مشکل داره اصلا جریان چیه یه راهنمایی اگه بکنین و بهم بگین باید چیکار کنم توی کار موفق بشم پیشرفت کنم تارگت بزنم درامدم بره بالا کارم ویزیتوری لوازم ارایشی و بهداشتیه حالا نمیدونم اطلاعی ازش دارین یان ولی میخوام توی این کارم پیشرفت کنم تارگت بزنم فروش های بالا داشته باشم مشتری ها بیان راحت نقدی از من خرید کنن و بامن معامله کنن کار کنن بامن و پیشرفت کنم ممنون میشم به من بگین راه اصلیو بگین بم و استفاده کنم بازم ممنونم ازتون و از دوستانی که این نوشته منو میخونن اگر میتونن یه کمکی به من بکنن و بم بگن باید چیکار کنم با استفاده از حرفای استاد و نتیجه دوستان که گرفتن موفق شاد ثروتمندو سربلند سعادتمند در دنیا و اخرت باشین ️

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            علی بردبار گفته:
            مدت عضویت: 1861 روز

            سلام دوست عزیزم

            ،شما خیلی به بنده محبت دارید و از ابراز لطف شما سپاسگزارم.

            والله من خودم سال‌های زیادی یک شغل نادلخواه را با روحیه خودم سازگار کردم و تحملش کردم و تحملش کردم تا به بازنشستگی 20 ساله رسید… و ازش در رفتم!

            بنابراین در زمینه تغییر شغل و ران کردن شغل جدید، زیاد آدم قابل اتکایی نیستم و نمی‌توانم برای شما کلاس بگذارم!

            اما برای فهمیدن حل مشکلتان، می‌توانید به قسمت عقل کل مراجعه کنید و سئوال بپرسید یا سئوال و جوابهای مشابه را بخوانید تا انشالله مشکل حل شود.

            در پناه خدا، خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید عزیزم.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      حسن گرامی گفته:
      مدت عضویت: 1343 روز

      سلام علی آقای بزرگوار 

      قبل از هر چیز این بیان شیرین و شیواتون رو تحسین میکنم و اینکه دیدم نوشتین هنوز نتونستین عکس پروفایلتون بذارید بنابراین دوست داشتم بهتون بگم چیکار کنید

      البته سعیده جان بهتون گفتن ولی از اونجایی که با اجازه تون بنده برنامه نویس سایت هستم وقتی میبینم یک کسی از دوستان در مورد مسائل فنی سایت نوشته اگر بتونم راهنماییش کنم ، حتماً اینکارو میکنم

      بنابراین اگر اون چیزی که سعیده جان بهتون گفتن باز هم براتون جواب نداد این چیزی که بهتون میگم رو امتحان کنید ببینید چی میشه

      خب اول از همه WordPress رو در اینترنت جستجو کنید ، حتما هم با یک فیلترشکن وارد بشید

      وقتی وارد سایت شدین

      بالای سایت سمت راست سه تا نوار خطی زیر هم رو میبینید ، روی اون بزنید یک پنجره براتون باز میشه که در بالای اون پنجره در سمت راست یا چپ نوشته ورود به سیستم ، روش بزنید

      وارد صفحه ورود میشید

      بعد نوشته آدرس ایمیل را وارد کنید که شما همون ایمیلی که باهاش وارد سایت شدین رو وارد کنید

      بعدش کلمه عبور یا همون رمز عبور رو وارد کنید

      اینجا وارد حسابتون میشید

      وقتی وارد حساب ورودپرسی تون میشید در نوار مشکی رنگ بالای صفحه عکس پروفایلی شبیه به همین عکس کاربری که روی پروفایلتون در سایت هستش رو میبینید

      روش بزنید

      سه تا گزینه به شما نشون میده که شما گزینه ویرایش پروفایل یا همون edit profile رو بزنید

      بعدش یک صفحه باز میشه که همون اول زده کلیک برای تغییر تصویر

      این گزینه رو بزنید و عکستون رو آپلود کنید و بعد تایید رو بزنید

      بعدش هیچی دیگه عکس زیباتون در پروفایلتون نمایش داده میشه

      انشالله که این بتونه کمکتون کنه تا عکستون رو به راحتی بذارید

      در پناه خدا همیشه شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
      • -
        علی بردبار گفته:
        مدت عضویت: 1861 روز

        سلام حسن کاکو!

        قربون معرفتت برم عزیزوم، چقدر شومو با مرامی!

        خیلی ذوق کردم که کامنت شما رو دیدم. گفتم اول جواب بدم، بعدش اون کاری که فرمودید رو انجام بدم…

        خیلی خوشحالم که برنامه نویس معزز سایت، نظرش به کامنت من جلب شده. خدایا شکرت.

        وقتی میون شماها هستم، حس میکنم بزرگترین و مهربانترین خانواده دنیا رو دارم.

        من هم تیپ و استایل دانشمندی شما رو تحسین میکنم، کاکام!

        خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی، عزیزوم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
        • -
          حسن گرامی گفته:
          مدت عضویت: 1343 روز

          سلاااااام علی آقای عزیز

          یعنی من الان از خنده نمیتونم جلوی خودمو بگیرم

          چقدر توی عکس نهایت حس شادی رو دارین نشون میدین :))))

          یعنی این دیگه عمق شادی و لذتتونه

          عاشقتم

          از اونجایی که از عکس پروفایلتون مشخصه :))) مثل اینکه روشی که گفتم جواب داد

          در پناه خدا همیشه شاد باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            علی بردبار گفته:
            مدت عضویت: 1861 روز

            سلام به حسن آقوی استیو جابز!

            آقو، لطف عالی مستدام!

            خیلی ممنونم از راهنمایی های شما و سعیده عزیز که بالاخره این سایت را با جمال بی مثال من آشنا کرد!

            حسن جون، یه بار تو این دنیا ییم و من ترجیح میدم با حال خوش بگذرونمش، در کنار عزیزانم و شما… و از وقتی این رویه رو پیش گرفتم، شکر خدا هر رو، اتفاقات بهتری داره برام میفته!

            برای روزهای آینده و این فرصت فوق العاده برای زندگی، شکر گزار و مشتاقم.

            امیدوارم هر روز اتفاقات بهتر و شاد تری از زندگی شما دریافت کنم، که بهترین و با مرام ترین هستید.

            خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1906 روز

      سلام اقای بردبار و بقیه ی دوستان عزیز.

      منم یه روش خیلی اسان پیدا کردم برای تغییر پروفایل که مینویسم تا شما هم به سادگی و بدون فیلترشکن پروفایلهاتونو تغییر بدین.

      با استفاده از اپلیکیشن ورد پرس

      شیراز همیشه برای من جذاب بوده و هست.

      دو بار رفتم و بسیار لذت بردم.

      تو برنامه مون هست ان شاالله با همسرم و پسرم بریم.

      حافظ جانِ قند عسلمو ببریم حافظیه احوالپرسی کنیم با جنابِ حافظِ زیبا کلام در پناهِ حافظِ بزرگ جهان.

      اینطوری حس کردم الان که من دقیقا داخل مجموعه ای از علایقم هستم، همیشه هم فکر میکنم اگه قرار باشه جایی غیر تهران زندگی کنم، انتخاب اولم شیراز هست.

      از بس که قشنگ و دلبره.

      با باغ های بی نظیرش و صد البته مردمانِ بی نظیرش.

      من آرامش رو در عزیزان شیرازی بسیار دیدم و کیف کردم حسابی.

      خوشحالم که کامنت شما رو خوندم و عطر شیراز مجدد خورد به مشامم.

      ان شالله در بهترین زمان که امیدوارم همون اردیبهشت باشه که ماه تولد قند عسلمم هست 3 تایی بیایم شیراز و لحظات خوش جدید بسازیم واسه خودمون.

      الهی شکر برای حال خوب خودتون و عزیزانتون.

      الهی شکر برای نعمتهایی که در زندگیتون تجربه می کنین.

      این کامنت برام شد توجه به زیبایی ها و نکات مثبت و سپاس گزاری.

      مرسی که کامنتتون بهم این انگیزه رو داد و نوشتم برای دل خودم.

      تازه الان کم کم دارم متوجه میشم چالش ها میان که ظرفِ وجودی و روحم رو بزرگتر کنن و رشد بدن.

      به قول شما هنوز هم روزهای بد وجود دارند، اما دارم یاد میگیرم زندگی ترکیبی هست از همه چیز.

      اینه که جهان مادی رو تعریف میکنه.

      وجود تضاد…

      و چقدر کنترل ذهن تو تضاد و چالش ها میتونه نقش حیاتی داشته باشه.

      من این فایل رو چند بار گوش دادم و باز لذت بردم که چطوری استاد فایلی رو میذارن که نیاز منه.

      که قراره از جانب خدا بهم دوباره و چند باره یاداوری کنن مراقب ذهنت باش فقط، تلاشت رو بکن که کنترلش کنی، اگه جایی سخت شد یا از دستت در رفت ناراحت نشو فدای سرت، دوباره بعدش تلاشت رو بکن.

      تو انسانی و داری زندگی کردن رو هر لحظه یاد میگیری.

      پس نیازی به سرزنش و سخت گرفتن به خود نیست.

      منطق رو رها کن تا بتونی اسان تر زندگی کنی با شهودت.

      همگی در پناه رب العالمین نازنینم باشیم.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      خدایا شکرت که بی نظیرترین هدایتگر هستی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        علی بردبار گفته:
        مدت عضویت: 1861 روز

        سلام به خانم صوفی عزیز

        بسیار متشکرم از راهنمایی ارزنده شما، لطف کردید.

        باعث افتخاره که در شیراز به شما خوش گذشته، کاکو.

        اگر دقت بفرمایید، 2 روز مهم در تقویم وجود دارد که در شیراز، یادروز ملی و بین المللی برگزار میشود: روز سعدی، اول اردیبهشت و روز حافظ، بیستم مهر.

        در هر دو این روزها، هوا در شیراز در نهایت اعتدال هست و مهمانان می‌توانند از آن لذت زیادی ببرند. یعنی شما اگر بخواهید در برج مهر هم وضعیتی مشابه را در شیراز خواهید یافت، البته اردیبهشت به خاطر بهار نارنج ها و لطافت بهاری، یه چیز دیگه ست.

        مردم اینجا، زیاد به خاطر انسان بودن و اهل نسیان بودن به خودشون سخت نمیگیرن….خب، توی این دوره زمانه، این یک رویکرد محبوب تر شده نزد مردم، امیدوارم همه مردم کشورم در سعادت و سلامت و خوشی باشند.

        خدای کبریایی برای همه ما شادی و دلخوشی هدیه می‌دهد… امیدوارم که با تعالیمی که میگیریم، بیشتر این قضیه را باور کنیم…این ، دلخوشی و پشتگرمی عظیمی است.

        خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فاطمه تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2314 روز

      به نام خداوند بخشنده مهربانم

      سلام داداش علی

      قبل از اینکه کامنتتون بخونم چشمم افتاد به عکس پرفایلتون

      همیشه با خوندن کامنتتون لبخند به لبمون می آوردین الان هم با عکس پروفایلتون سپاسگزارم از انرژی مثبتی که به این سایت منتقل میکنید

      سپاسگزارم از حضور گرمتون

      خداروشکر سعادت دیدن چهره مهربون شمارو داشتیم

      انشاالله خدا حفظتون کنه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        علی بردبار گفته:
        مدت عضویت: 1861 روز

        سلام به فاطمه بانو، مادر مقتدر و باعث افتخار

        باعث افتخار بنده ست که عکسم بالاخره توسط شما عزیزانم دیده شد!

        آموزه این قسمت ، باعث شد که یکی از باگ های من، یعنی گذاشتن عکس پروفایل، با کمک دوستان عزیزم، رفع شود!

        بودن توی این سایت، افتخار است، چون شادی مسری درونی، با دیدن اسامی و کامنتها، حال همه ما را خوب میکند.امیدوارم خنده از لب هیچکداممان کنار نرود.

        من هم شاکر خداوند هستم به خاطر توجه بانوی قدرتمند و فوق العاده ای مثل شما که افتخار مادران این دوره هستید.

        در کنار خانواده محترمتان، خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    حمید حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    یارب العالمین

    سلام برآگاهی دهندگان نور

    سلام به همه دوستان عزیزم

    استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم که آگاهیای نابتون رو انقدر با سخاوت میبخشید و هر لحظه بهم ثابت میشکه چقدر به باور فراوانی ایمان دارید و چقدر کیفیت تو همه زمینه ها براتون ارزشمند هست و ازهمه مهمتر چقدر مخاطبینتون براتون ارزشمند هست که حتی فایلای دانلودی رو چه از لحاظ محتوا وچه از لحاظ کیفیت بردید بالا،‌من یه باور مخربیکه داشتم میگفتم فایلای دانلودی انقدرا هم ارزش نداره استاد داره سطحی صحبت میکنه واین باور نمیزاشت آگاهیهای نابتون رو دریافت کنم، ولی وقتی پی بردم هر فایل شما ارزشمند هست حتی سریالهای سفرنامه، دیگه واقعا هر فایلی رو میشنوم با این باور که اینا آگاهیها وباورهای استاد هست که از مدتها قبل ازش نتیجه گرفته و همینهارو تکرار کرده به یه شدت فرکانسی رسونده و نتایجش بیشتر و بیشتر شده.

    چگونه ذهنمان مارا فریب میدهد؟

    من از وقتی متوجه شدم که ذهنم اگر هزارتا کار خوب،‌نتایج خوب، برخوردای خوب از اطرافیانم داشتم رو، فقط کافی بود یه اتفاق بد خیلی ساده و کوچک میفتاد، ذهنم اون اتفاقای خوب رو ایگنور میکرد و ادد میومد روی اون اتفاق نازیبا بُلد میکرد،‌مثلا تو روابط طرف کلی ویژگیهای مثبت داشت، کافی بود به زعم خودم، یکار اشتباه میکرد، دیگه ذهنم اون رو میدید و کلا یه پرده مینداخت روی خوبیهای طرف و فقط اون برخورد نازیباش رو انقدر بزرگ میکرد که کلا از اون شخص متنفر میشدم، خداروشکر تو دوره عشق مودت وقتی یاد گرفتم که تمرکزم روی ویژگیهای مثبت افراد باشه و یاد گرفتم گذشت کنم، چون اگر از یه اتفاق یا یه برخورد ساده نگذرم جهان اضافه میکنه برام، چون جهان چیزی بهم‌ نمیده جز کانون توجه و فرکانسای ارسالی من، وقتی من دارم به یه اتفاق نازیبا و برخورد نامناسب توجه میکنم و اتفاقای خوب رو ایگنور میکنم بابت اون اتفاق شاکی و ناسپاسم،دارم به جهان بصورت ناخوداگاه میگم من لایق اتفاقای خوب نیستم، من اتفاقای خوب رو نمیخوام من از این برخوردای نامناسب و اتفاقای بد بیشتر میخوام چون دارم با توجهم این مهر تایید رو میزنم که ای خدای مهربان از این جنس اتفاقات که من رو شاکی تر وناسپاستر کنه بیشتر بهم بده، که حالم رو بدتر کنه، چون من نمیتونم اتفاقات خوب روببینم و تمرکزم روی ویژگیها و اتفاقات بدهست.

    بقول استاد تو دوره آفرینش،خیلی مهمکه اتفاقات گذشته شما بخاطر باورها وفرکانسای قبلی شما بوده،

    وقرار نیست اون اتفاقات رو تجربه کنید، اما از امروز که دارید روی باورها وفرکانساتون کار میکنید، اتفاقات جدید، شرایط و ایده های جدیدرو تجربه میکنید که قبلا تجربه نمیکردید.

    راه حل که وقتی ذهن میخواد خودش رو آماده کنه برای ورود به مدار منفیها وناخواسته ها، من خودم میام موفقیتهایی که قبلا داشتم رو مرور میکنم میگم حمید قبلا تو تونستی براحتی این موفقیت رو کسب کنی،چه تو روابط چه تو مسافرتها و غلبه برترسها چه تو کسب درآمد، میدونم کلک ذهن چیه، ذهن کارش اینکه انسان رو ناامید وغمگین کنه، بقول قرآن نجوا تنها از سوی شیطان هست که مومنان رو غمگین کنه، میخواد از کاه کوه بسازه، میخواد بگه تو عرضه هیج کاری رو نداری،‌میخواد بگه شرایطت همینه و نمیتونی اوضاع رو تغییر بدی،‌میخواد من رو تو موقعیت فعلیم نگه داره، در یک کلام میخوادقدرتمندترین سِلاحم که ایمان وامید هست رو ازم بگیره و خلع سلاحم کنه

    کار من چیه این وسط، که با یادآوری موفقیتهام نزارم این شعله کوچک ناامیدی وترس جون بگیره و آتشی بشه بر خرمن باورهای خوبیکه ساختم، وبشم یک آدم قربانی و بگم همینکه هست و بخدا وقوانیش و حتی استاد گیر بدم، چون بارها شده گذاشتم نجواها جون بگیرن و دیدم دقیقا احساس ناتوانی وبدبینی بهم دست داده درسته تایمش کم بوده ولی متوجه شدم که این کلک ذهن هست که نزاره من پیشرفت کنم وهنوزم این نجواها هست کافیه افسارمو بدم دستش،‌وقتی اینجوری میشه تصورم اینکه خودم رو به اسب چموش ذهن بستم و این اسب چموش داره من رو روی زمین میکشه و به سمت آتش خودساخته میبره و هرجوریه میگم حمید یه راهی پیدا کن از یه زاویه ای به قضیه نگاه کن که به آرامش برسی، چون سیستم خداوند طوری تعبیه شده که با هر منطقی دست به آتیش بزنی سوختی، پیامبر و غیره نداره، این سیستم عادله،پارتی بازی سرش نمیره، فرکانس ناخواسته میفرستی جوابش ناخواسته اس، فرکانس خوب بفرستی جوابش خواسته بیشتر هست، اگه هم دوست داری بلا سرت بیاد همین مسیریکه شیطان بهت میگه برو.

    استاد عزیز بینهایت سپاسگزارم بابت این آگاهیهای نابتون و نیاز که چندین بار این فایل رو گوش بدم تا درکم بهتر وبهتر بشه.

    عاشق همتونم با عشق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  6. -
    Samira Zare گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    به نام خداوندی که مرا از خاک آفرید

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته

    و سلام بر تمام دوستان عزیز

    در اول کار می‌خواهم نکات استاد عزیزم را بنویسم و سپس در آخر کار مثالی از خودم می‌آورم تا رد پایی برجابگذارم.

    جهان چگونه عمل می کند؟

    جهان مانند یک آینه است که به افکار ما پاسخ می‌دهدآنچه را که بهش می‌فرستیم به شکل شرایط افراد و …وارد زندگی مان می‌کند. چه به آن عمل کنیم ،چه نکنیم وارد زندگی مان می‌شودسپس باید حواسمان باشد چه باورهایی در ذهنمان دارد رقم می‌خورد، حواسمان باشد به چه چیزهایی توجه می‌کنیم و… آن وقت می‌توانیم با توجه کردن به چیزهای مناسب که با توجه کردن به ما احساس بهتر ی می‌دهد اتفاقات بهتر رقم بزنیم.

    مغز جوری هست که اگر هزار بار اتفاقات خوب بیفتد بهش توجه نمی‌کنه و براش مهم نیست ولی اگر یک اتفاق بد بیفته میگه قراره از این به بعد به همین شکل اتفاق بیفته==»(باورما) باعث میشه که آدم با یک اتفاق نتیجه‌گیری کنه اگر دوباره این کار را انجام دهم اتفاق بد رخ می‌دهد و اگر کار یک بار پیش نره مغز کاری می‌کنه که انگار قراره همیشه این اتفاق بد بیفته و آدم را متوقف می‌کنه.

    پس راه آن چیزی که در همان اول وقتی که اتفاق ناجور می‌افتد این است که:

    اول ذهنتان را خلع سلاح کنید مثلاً در مورد مسافرت بگید من چندین بار به مسافرت رفتم ولی خیلی خوش گذشته یا صد بار امتحان دادم هیچ اتفاقی رخ نداده یک بار این اتفاق افتاد چرا این یک بار باید تبدیل بشه به پیشنهاد اصلی و جلوی من را بگیره و آرامش را از من بگیره و جلوی زندگی من را بگیره…

    پس من سریع به خودم میگم من صد بار این کار را کردم هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ چیزی پیش نیومده پس نباید اجازه داد که این ترس تو وجودمان برود چون هرچه ترس بره تو وجودمان بهش بیشتر توجه می‌کنیم و داریم خلع اتفاق ناخواسته توجه می‌کنم و جهان می‌بینه به چه چیزی توجه می‌کنم همان را برایم پیش می‌آورد.

    باید حواسمان باشد که این شیطان دارد ما را کنترل می‌کند و ترس را در وجود ما می‌آورد و احساس می‌کنیم که همیشه این اتفاق قراره بیفتد و آدم را وادار می‌کند به یک فلج و هیچ کاری د یگر نمی‌کند و پیشرفت نمی‌کند. پس چقدر مهم است که ما افسار ذهنمان را در دست بگیریم و به خودمان بگیم که 10 بار این کار را انجام داده‌ام و اتفاقی نیفتاده و چرا من باید از ترس‌ها دستور بگیرم.

    وقتی که روی خودمان کار می‌کنیم نتیجه هم خوب پیش می‌رود پس اگر تغییر کردی و احساس خوب و عالی داری و ایمانت قوی شده قرار نیست باز اتفاقات تکرار بشه قراره نتیجه بهتر و بهتر شود،درهما ن مسیر نتیجه بهتر می‌شه چون تو با افکارت که تغییر دادی جهان به باورهای تو پاسخ می‌دهد به افکار تو پاسخ می‌دهد پس نترس و اون کار را انجام بده.

    بعضی مواقع هم اولین بارمان هست که داریم کاری را پیش می‌بریم پس باید تجربه کسب کنیم و ایرادها را در خودمان تغییر ایجاد کنیم که چه باور و چه شرک‌هایی و چه چشم هم چشم‌هایی و… داشته‌ایم،و به خوبی بررسی کنیم و مشکل را برطرف کنیم.

    در قانون باید قدم قدم پیش رفت تا رشد و بهبود خوبی داشت.

    به قول قرآن شیطان وعده فقر و فحشا میده

    خداوند وعده فزونی می‌دهد که همیشه اوضاع بهتر می‌شود پس ما باید خودمان را بهبود دهیم تا اوضاع بهتر شود.

    یک مثال از خودم:

    من در طول عمرم به مسافرت‌های خیلی خیلی کم رفته‌ام شاید همه‌اش را بشمارم روی هم 10 تا مسافرت نرفته‌ام.

    و هر بار که به مسافرت رفته‌ام یا مشکل جا و مکان داشته‌ایم ،یا مشکل رابطه با اطرافیان داشته‌ایم ،یا از لحاظ مالی در مسافرت شرایط خوبی نداشته ایم.

    و این باعث شده که مسافرت را به دهن خودمان تلخ کنیم.

    آن زمان‌ها من با این سایت پرازآگاهی آشنایی نداشتم،و همیشه به خودم می‌گفتم من دیگر به مسافرت نمی‌روم و هر سری که ما به مسافرت می‌رویم من به جز کار کردن و خود را درگیر بچه کردن و غذا درست کردن هستم و بعد هم که به خانه می‌آییم با یک عالمه وسایل و شستشو،من هیچ لذتی نمی‌برم پس نتیجه این است که فکر مسافرت را از ذهنمان پاک کنیم.

    قبل از سال 1403 من آمدم روی باورهام کار کردم و کانون توجهم را به نکات مثبت سوق دادم.

    و آنچه را که تا اکنون از این سایت آگاهی گرفته بودم بر روی خودم اجرا کردم.

    با خودم گفتم که الان که بچه‌هایم بزرگتر شده‌اند و خودشان حواسشان به خودشان هست و همچنین خدا را دارند،بعد از اون هم از ظروف یکبار مصرف استفاده می‌کنم ودررابط بادیگران هم آنچنان ذهنم را در این مدت تربیت کرده‌ام که وارد هیچ مسئله یا غیبتی نشوم و از افکار منفی به دور باشم و ذهنم را کنترل کنم،..

    تا به روز موعود رسید و ما بعد از چند روز اول فروردین به بندر رفتیم و در راه خودم را با آگاهی‌های این سایت و صحبت از آن به همسرم ،مسیر را خیلی راحت و ساده طی کردیم و در آنجا خیلی به من خوش گذشت و به لطف خداوند بزرگ هیچ کار سنگینی را من انجام ندادم و همچنین با عزت و احترام با من برخورد می‌شد که همه این‌ها برگرفته از دوره احساس لیاقت بود که استاد عزیزم آن را به ما آموزش داد و من خودم را با آنها بمباران کردم.

    بسیار سپاسگزارم از استاد با ارزشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2199 روز

    بنام خداوند وهاب و بخشنده و مهربانم

    والله یرزق من یشا به غیر الحساب

    سری فایل های دانلودی توانایی کنترل ذهن

    چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد

    درود وقت بخیر به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته جانم

    با درود و وقت بخیر خدمت همه ی عزیزانم که با حال خوب و ارسال ارتعاش احساس خوب و عالی در این سایت ملکوتی عزیزمون حضور دارند

    خدا رو شکرت که امروز هم طبق تعهدم آمدم در این قسمت از سری فایل های دانلودی توانایی کنترل ذهن فایل چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد

    آگاهی های دیگری رو دریافت کنم چون به خودم عهد بستم که بصورت روزشمار و رندم تمام فایل های این قسمت توانایی کنترل ذهن رو ببینم و نت برداری کنم و کامنت دوستان رو بخونم و کامنتی برای درک و دریافت آگاهی هایم رو در هر قسمت بنویسم و ردپایی از خودم بجا بگذارم خدایا شکرت

    در این فایل استاد در مورد اینکه..

    چه راهکارها یا نگرشی به شما کمک می کند که حتی با وجود یک تجربه ناخوشایند، افسار ذهن را در دست بگیرید به گونه ای که: نه تنها خوشبینی و امیدواری شما نسبت به آینده حفظ  شود، نه تنها از قدم برداشتن نترسید، بلکه آن تجربه باعث شود ایراد کار را پیدا کنید و با حل آن، بارها رشد کنید

    استاد جان شاید اگر قبلنا بود مثل آقای ایلان ماسک فکر می کردم که اگر اتفاقی توی کاری برام بیوفته دیگه قید اون موضوع رو میزدم البته شاید بعضی مسایل باشه که ممکنه دیگه برام اهمیت نداشته باشه ولی در بیشتر مواقع یاد گرفتم که اگر خواسته ای واقعی دارم عوامل فریب و ترمزهای ذهنی ام رو شناسایی کنم تا به خواسته ام برسم البته مثال های زیادی در این مورد دارم که شما هم به اون اشاره کردید

    کلا آدم پیگیری هستم و تا آن کار دلبخواه مو به اتمام نرسونم رها نمی کنم البته ممکنه بخاطر تضادی آن موضوع رو موقتا رها کنم ولی یاد گرفتم که حتما راههای دیگری هم وجود دارد و من هنوز بلدش نیستم .. از این نظر استاد جان با آموزه های شما و با تمرین ها و تکرارهای زیاد یاد گرفتم ذهنمو کنترل کنم و مثل گذشته فریب ذهن مو نمی خورم

    اینکه چندین سال پیش قبل از اینکه با شما آشنا بشم و دقیقا در دوران تضادهایی که همه چی بظاهر خراب شده بود با یک چمدان و ساک رفتم کرج منزل خواهرم ماندگار شده بودم ولی از آنجایی که به ورزش بدمینتون علاقه داشتم از کرج با مترو میومدم فرهنگسرای تهرانپارس باشگاه چون هم آونجا رو دوست داشتم و هم مربی مو و هم برو بچه های باشگاه رو … در اون شرایط تضادها بهترین جایی بود که می تونستم زمانی رو به مسایلم فکر نکنم البته هنوز با قوانین آشنا نشده بودم هر چند قبلنا با مفاهیم قانون جذب و فیلم راز و کتاب های قانون توانگری و اسکاول شین آشنایی مختصری داشتم ولی زیاد دنبال نکردم و رهاشون کرده بودم ..

    یک روز در باشگاه یک اشتباهی کردم . چون دیر رسیده بودم ورزش و نرمش های قبل از بازی بدمینتون رو خیلی سطحی و کم انجام دادم یعنی بدنم هنوز گرم نشده بود معمولا همیشه یکساعت قبل از ورزش میرفتم و بدنمو نرم و گرم می کردم ولی

    آن روز با دیر رفتنم برام تضادی ایجاد شد .. بعدش موقع بازی و سرعت عمل های زیاد یا راکت آرنج سمت راستم شروع به درد کرد و من زیاد اهمیت ندادم تا اینکه تا آخر بازی دیدم اصلا نمی تونم از درد آرنجمو تکون بدم .. بعد از اون روز یکبار دیگه رفتم باشگاه و دیدم اصلا نمی تونم بازی کنم در صورتی که قبلنا هیچوقت این اتفاق برام نیوفتاده بود کلا همیشه عاشق این بازی بودم .. بعد از اون روز بخاطر افکار نامناسب و محدود کننده ای که داشتم افتادم زمین و کتفم دچار آسیب شده بود و قبلنا چند سال پیش ترش همین اتفاق برای زانوی سمت راستم پیش اومده بود ولی زانوم رو بمرور مداوا کرده بودم … . خلاصه بعد از اینکه در بازی آرنجم صدمه دید و در اثر افتادن روی زمین علاوه بر اینکه کتفم هم آسیب دیده بود دوباره زانو پام هم صدمه ی جزیی دید و لنگ میزدم .. دقیقا همون موقع ها با شما در سه فایل دانلودی چگونه درآمد خود را در یکسال سه برابر کنیم در تلگرام آشنا شده بودم … بگذریم که داستان این موضوع رو قبلنا در کامنت هام توضیح داده بودم و نحوه ی. بهبودی این تاندول ها رو توسط فایل های در پرتو آگاهی و با فایل هایی از اساتید مدیتیشن های ذهنی توانستم بهبود ببخشم با توجه به اینکه شما در مورد قدرت ذهن در فایل ها صحبت کرده بودید منم تصمیم گرفتم فقط با ذهنم این بهبودی رو انجام بدم فقط یکبار به اسرار خواهرم رفتیم دکتر و با آمپول مسکن برای آرام شدن موقت دردم به پزشک مراجعه کردم که شکر خدا موفق شدم و در همان زمان ها با دنبال کردن آموزه های شما استاد عزیزم هر روز بطور مداوم و با تکرار و تمرین هایی که گفته بودید ذهنمو با افکار جدید بمباران کرده بودم و همچنین دیگر مسایل مالی من هم رو به بهبود رفت یعنی کلا همه چی داشت رو به بهبودی می‌رفت از لحاظ سلامتی و تندرستی و روابط و یا توی مراسم های جشن و شادی و عروسی دعوت میشدم و تغییرات در شرایط و روابط افراد وعزت نفس و تغییر باورهای مخرب مذهبی و غیره که کلا یک رویای جدید از توی این همه باورهای محدود کننده و مخرب در آمدم و باز سازی شدم خدایا شکرت .. در ادامه برای باشگاه باید عرض کنم که چون دوران مداوا ی من حدودا دو سه ماه طول کشیده بود و همچنین داشتم روی تغییر باورهای دیگرم کار می کردم دیگر مجالی برای ادامه ی رفتن به باشگاه رو نداشتم .. البته نرفتن به باشگاه نه بخاطر اینکه از این ورزش دوست داشتنیم دلسرد شده باشم بلکه بخاطر تغییر و تحولات بزرگ و عظیم خوب و عالی که روی به بهبودی در تمام جنبه های زندگیم رخ داده بود دیگر نتونستم باشگاه برم و همچنین بخاطر فاصله پردیس تا فرهنگسرای تهرانپارس نتونستم هندلش کنم ولی خیلی دوست دارم در یک زمان مناسبی دوباره به این ورزش دوست داشتنی ام ادامه بدم .. هر چند من بطور مرتب با دستگاهای ورزشی داخل محوطه ی پیاده روی ام مشغول هستم. و همچنین به کوه تپه های اطراف منزلم برای گوش دادن فایل ها ذهنمو کنترل می کنم

    البته موردهای زیادی هست که از فرصت خواندن کامنت های طولانی من از حوصله خارجه ولی یک موردی که جدیدا برام پیش آمد رو اینجا می نویسم شاید نشانه ای برای دوستان عزیزم باشد

    روز گذشته از صبح اصلا حالم مناسب نبود و همش با نجواهای ذهنی ام درگیر بودم . مدام استرس و ترس و نگرانی بخاطر یک موضوعی داشتم که توی کامنت قبلی ام بطور مفصل نوشتم در قسمت پس کی به خواسته ام میرسم با اینکه میدونستم این من نیستم که مدام داره توی کله ام صحبت می کنه ولی شیطان نجواهای ذهنم همچنان تاخت و تازه می کردن و امون مو در دست گرفته بود و هی می گفتند چطوری ؟؟؟ از کجا؟؟؟ تو که راهی نداری؟؟؟ معلوم نیست می‌خوایی چیکار کنی ..وووووووووووو

    تا اینکه حتی تا مرحله ی غم و غصه و گریه کردن هم پیش رفت…. ولی مدام با خداوند صحبت می کردم و سعی کردم با قلبم مشورت کنم ولی ذهنم مدام می‌پرید وسط و تفرقه ایجاد می کرد… خلاصه خیلی از خداوند هدایت خواستم و مدام میگفتم خدایاااااا خودت حلش کن .. خودت انجام بده … خودت منو بسمت حال و احوال خوب هدایتم کن …. خدایا می خوام احساسم خوب بشه آخه می‌دونم که هر وقت احساسم خوب بشه اتفاق های خوب رو تجربه می کنم . و هی بخودم نهیب میزدم و قانون رو تکرار می کردم ( البته بعد از اینکه خوب حس و حالمو خراب کرد و موفق شده بود منو به ترس و استرس و نگرانی و غم و غصه بکشونه) ولی چراغهای راهنمای خداوندم یهویی برام چشمک زد و بهم گفت برو توی دفتر فقط به داشته هایت فکر کن و از داشته هایت سپاسگذاری کن.. با اینکه حالم اصلا خوب نبود فهمیدم که تنها راه رهایی از این نجواهای شیطانی گفتگوهای ذهنی ام فقط و فقط باید دست به قلم بشم و با قلممم بهش حمله کنم.. بعدش شروع کردم به نوشتن و هی از تمام داشته هام سپاسگذاری کردم و نوشتم و نوشتم و نوشتم و ادامه دادم تا چند صفحه همین طور تند تند نوشتم و از این طریق خداوند منو بسمت داشته هام و قدرشناسی از نعمت هام هدایتم کرد و بعدش دیدم حالم خیلی خیلی خوب شده .. چون نجواها داشتن وعده ی فقر و تنگدستی و بیچارگی رو بهم میدادند و توجه ی منو بردن بسمت ناخواسته ها و نداشته هستیم و منو از مسیر خودم دور کردند ولی بلطف همکاری و هدایت های خداوند چراغ نور هدایت الهی روشن شد و دستمو گرفت و آورد به مسیر درست و بعدش بهم الهام شد که حالا برو توی سایت و کامنت های دوستان رو بخون و فایل رندمی که رو فراموش کرده بودی رو ببین .. واقعا خداوند آنقدر همزمانی درست و مناسب رو در این احساساتم بهم نشون داد که متحیر شده بودم . چون دقیقا نگرانی ذهنی من با اسم فایل یکی بود پس کی من به خواسته ام میرسم. وووااااااوووو

    خدای من وقتی این فایل استاد نازنینمون دیدم شگفت زده شدم آنقدر حالم خوب و عالی شده بود که مدام حرفهای استاد رو با خودم تکرار می کردم انگار داشت با من صحبت می کرد و می‌گفت نگران نباش خودش درست میشه از زندگیت لذت ببر و شاد باش خودش خود بخود درست میشه

    باورتون میشه استاد دقیقا داشت همین جمله ها رو بهم میگفت و منم همینطور اشک می ریختم و قربون صدقه ی استادم میرفتم و تشکر و سپاسگزاری می کردم و تحسینش می کردم .. بعدش گفت بیا در جنوب فلوریدا شهر میامی این دریای زیبا رو ببین … بخدا استادم فهمید که من حالم خوب نبود و دوباره ریسمان الهی شو بسمت من انداخت و گفت بلند شو بلند شووووو بیا این زیبایی ها رو ببین و لذت ببر خودش درست میشه …

    بخدا در آن واحد 180 درجه احساسم بسمت خوبی ها و زیبایی ها و شادی ها تغییر کرد .. بعدش سریع کامنت نوشتم و دفتر ستاره ی قطبی مو نوشتم و کلی حس و حالم عالی و عالی تر شد ..

    شاید اگر قبلنا بود خیلی طول می کشید تا شاید آرام آرام حالم خوب بشه اونم نه آگاهانه و با تلاش و کنترل نجواها و افکار ذهنی ام بلکه منتظر شرایط و عوامل بیرونی بودم که شاید حالم خوب بشه … وووولی الان با آموزهای استاد عزیزم در این سایت و با تکرار و تکرار و تمرین مداوم یاد گرفتم که چطوری احساسمو خوب کنم تا بتونم آگاهانه فرکانس و ارتعاش درست و مناسبی رو ارسال کنم .. یعنی همون موقع که حالم مناسب نبود این فرکانس رو ارسال کردم که خدایااا من می خوام حالم خوب بشه

    خدایاااا من می‌خوام شاد باشم

    خدایااا من می‌خوام منو بسمت احساس خوب هدایت کنی

    و بعدش نمی‌دونم چطوری اَنَ یَقول کُنفیکون.شد و خواسته ام به همین نرمی و لطافت و روان انجام شد

    دوستان عزیزم بخدا هیچ رمز و راز و سحر و جادوی سختی نیست فقط و فقط برای رسیدن به خواسته مون باید احساس مون رو با نکات مثبت و تحسین آنها و دیدن زیبایی ها پایدار نگه داریم تا …

    طبق قانون

    احساس خوب و عالی پایدار== اتفاقات و نتایج خوب و عالی پایدار رو برامون رقم بزنه و

    اتفاقات خوب رو برای خودمون خلق کنیم و خدا شاهده امروز صبح که از خواب شیرینم بیدار شدم همش حالم خوبع و عالی و شاد هستم و حتی به چند تا کامنت دوستان عزیزم هدایت شدم که هم باورهای توحیدی مو قوی تر کرد و هم باورهای ثروت سازم و قدرتمند تر کرد و حتی یک خبر خوب از یکی از دوستان شنیدم که در وضعیت اِستن بایت شغلی بود و خیلی نگران بودند که ممکن بود شغلشو از دست بده ولی بلطف خدای مهربان امروز توسط دخترم شنیدم که کار شوهرش درست شده و به پست بالاتری هم منصوب شد ه…. بخدا وقتی این خبر رو از دخترم شنیدم کلی خوشحال شدم و ذوق کردم و بهش گفتم نشونه ها و هدایت های خداوند اینجوری خودشون رو نشون میده هااااا

    و خدا رو شکر معنا مفهوم ارسال فرکانس خوب و عالی ام رو بیشتر از همیشه با این فایل ها و اتفاقات همزمانی ام بیشتر از همیشه درک کردم خدایااااآ شکرت

    خدایااا ممنون و سپاسگذارم

    خدایااا شکرت که نعمت های زیادی وارد زندگیم شده و من از آنها با لذت و شادی استفاده کرده ام و همواره در زندگیم جریان دارد الهی آمین

    آخـــــــــــیش حــــــــالــــــــم خــــــــوب و عالی و عالـــــــیتر شد

    خدایاااااا شکرت

    خدایااا شکرت

    همین نشانه‌هاییه که وقتی شروع میشه وقتی روی باورهامون کار می‌کنیم اتفاق میفته هست

    وقتی اون‌ها رو تحسین می‌کنیم

    وقتی که اون‌ها رو تایید می‌کنیم

    وقتی که به خاطرشون سپاسگزاریم

    وقتی که می‌فهمیم جهان کار کرده

    پس من دارم درست کار می‌کنم

    پس واقعاً افکار من داره اتفاقات رو به وجود میاره

    بعد همینجوری آروم آروم بقیه خواسته‌ها هم هی رشد می‌کنه هی بزرگ میشه

    باز هم مثل همیشه این باور رو آویزه ی گوشم می کنم و تکرار و تمرین روزانه ی من در این فایل های دانلودی است . 

    .تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه ی ارسال فرکانس ها و باورهای خودمان است چه آگاهانه و چه ناآگاهانه

    به  هر  آنچه  که  توجه  می کنیم  از  ریشه  و  اساس  همون  موضوع  وارد  زندگی مون میشه

    پس طبق این قانون ما در هر لحظه داریم اتفاقات مون رو خلق می‌کنیم، بنابراین اگر می‌خواهیم نتایج نتایج پایداری باشه باید همیشه روی خودمون کار کنیم

    اینکه پاسخ کانون توجه مون رو می گیریم

    اینکه پاسخ افکارمون رو می گیریم

    اینکه پاسخ باورها مون رو می گیریم

    پس باید همیشه روی باورها مون کار کنیم

    خدایا من حمایت تو را با خودم همراه می کنم تا دستی فراتر. از دست ها و قدرتی بالاتر از قدرت ها برای من در کار باشی جهت رشد و پیشرفت های تصاعدی پولی و مالی و مادی و معنوی ام در این جهان سه بُعدی مادی … تا آرامش بیشتری را داشته باشم .. تا لذت بیشتری را وارد تجربه ی زندگیم کنم.. تا بهترین ورژنی از خودم باشم .. تا دستی از بینهایت دستان فرشتگان الهی را همراهم کنی برای قدرتمندی و توانگری ام تا پشتیبان و محافظ و حامی و هدایتگرم باشی الهی آمین

    خدایااآاا شکرت که تمام کارها و برنامه ها و امورات زندگیم را سرو سامان بخشیدی قبل از اینکه نگرانش باشم و بترسم و قبل از اینکه ضرر و زیانی باشد و قبل از اینکه من برسم چیده مان و برنامه ریزی و هماهنگ و هندلش کرده ای.. خدایاا شکرت که با مدیریت الهی والاترین هدایت ها در جهت دریافت خواسته هایم در زندگیم حاکم است. الهی آمین

    خدای مهربانم وجودم را از آگاهی های ناب الهیت پر و لبریز کن

    باید همیشه بخودمون یادآوری کنیم که ورودی های ذهن مون رو کنترل کنیم

    لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

    شکر نعمت به جای آرید شما رو می‌افزایم

    صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ

    اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونی‌ها

    خدایا من رو آسون کن برای تسلیم و رها و آزاد بودن در برابر خودت

    خدای مهربانم شکرت به من نعمت شکرگزاری نعمتهای بیشمارت را عنایت کردی

    من باید همیشه استادم رو الگو قرار بدم و این سوال رو از خودم بپرسم

    خدایا چگونه میتوانم از این بهتر و بهتر شوم. و خودم را متعهد به نتیجه کنم و همانند استادانم با نتایجم صحبت کنم ؟ خدایا خودت هدایتم کن

    خدایااآاا کمکم کن که اون باورها و نگرش های محدود کننده ام رو شناسایی کنم و تغییرشون بدم

    خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

    و تنها فقط و فقط از تو یاری می خواهم

    IN GOD WE TRUST

    ما به خداوند اعتماد داریم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  8. -
    aMir گفته:
    مدت عضویت: 3919 روز

    این اولین کامنت من توی سایت هست با اینکه خیلی ساله که عضو این سایت و خانواده هستم.

    سلام به استاد عزیزی که چندین بار به صحبت هاشون شک کردم و بعد از تحقیق در مورد اون گفته ها و مشاهده کردن اون الهامات و اعمال در زندگی دیگران و انجام موارد گفته شده در زندگی خودم به حقیقت اون موارد گفته شده پی بردم و باز به سمت گفته هاشون برگشتم.

    یکی از مواردی که من باهاش برخورد کردم و تا به امروز جلوی من رو گرفته بود برای لذت بردن از زندگی این بود که توی پارک نهج البلاغه تهران داشتم راه میرفتم که 2 نفر قصد دزدی از من رو داشتند اما با نگاه خداوند و محبتی که به من داشت این اتفاق رخ نداد با اینکه گوشی من آیفون بود اما اون دزدها به احساسی هدایت شدند که گوشی من رو بهم پس دادند و فقط پاور بانکی که توی کیف من بود و از لحاظ قیمتی 1 میلیون بیشتر ارزش نداشت رو بردند.

    این اتفاق توی قسمتی افتاد که محل گذر افراد زیادی بود و خلوت هم نبود.

    اما من ترسیدم.

    اما اون اتفاق همیشه توی ذهن من تکرار میشد؛ منی که همیشه از جاهای تاریک و خلوت شهر میرفتم بدون هیچگونه ترسی و لذت میبردم از جاهای تاریک و پر از درخت که صداهای عجیب و غریبی میومد همیشه مثل صدای پرنده هایی که فقط توی شب میخونن و صدای جیرجیرک هایی که صداشون واقعا قشنگ بود توی اون محیط؛ اما از اون روز به بعد من ترسیدم و هیییییچ وقت دیگه تنهایی جای خلوت نمیرم یا اگر مجبور باشم از جای خلوت برم همیشه همه جارو نگاه میکنم یا صبر میکنم یک نفر جلوتر از من بره و همیشه بعد از اون اتفاق تعجب میکردم که یه خانم چجوری میتونه این موقع شب تنها از این قسمت عبور کنه.

    چیزی که همیشه برای من بدیهی بود تبدیل شده بود به یک عمل غیر ممکن که اگر کسی انجامش میداد تعجب میکردم.

    اما امروز باشنیدن این فایل که خداوند هدایت کرد امروز به سایت سر بزنم؛ تصمیم گرفتم دیگه به صدای ناامید کننده ی مغزم گوش نکنم و کار درست رو انجام بدم.

    امروز یه روز جدید و یک ورق جدید از زندگی من هست.

    ممنونم از پادشاه جهان هستی که راهنماییهاش رو توسط استاد عزیزی مثل استاد عباس منش اینقدر به موقع همیشه سر راه بندگان خودش قرار میده.

    و ممنونم از استاد عزیزم که اینقدر با مثال های درست و بیان شیوا، جملات و درسهاشون رو بیان میکنن تا اونهایی که در مدارش هستند کامل متوجه گفته هاشون بشن.

    برای همه دوستان و دستان خداوند آرزوی بهترین هارو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3292 روز

    سلام به استاد عزیزم، مریم جان نازنین و دوستان هم فرکانسی

    بعضاً در یک کاری خیلی خوب عمل میکنیم ولی یه بار که یه اشتباهی رخ میده دیگه ذهن میگه از این به بعد همینه تو همین اشتباه رو انجام میدی،

    در این خصوص داستان من این شکلی بوده:

    ذهن من، من رو خیلی از صحبت کردن در جمع ترسونده بود خیلی وحشت داشتم، جوری که توی دوران کارشناسی وقتی اساتید میگفتن که برای میان ترم باید ارایه بدین، من حاضر بودم نمره نگیرم تا این که برم ارایه بدم یعنی کابوس بود برام،

    چون خیلی دوست داشتم که درسم رو ادامه بدم و برم مقطع ارشد، ترم آخر گفتم می‌خوام این ریسک رو بکنم ذهنم می‌گفت نه من میگفتم فوقش میخواد چی بشه خراب میکنم دیگه.

    چون ترم آخر بودیم تعدادمون هم کم بود توی کلاس به سختی 7 نفر می‌شدیم، اونم دوستای صمیمیم یعنی غریبه هم نبود، من با کلی ترس و لرز رفتم جلو اصلا مگه می‌تونستم به صورت بچه ها نگاه کنم با صدای لرزان و دستان لرزان فقط از روی نوشته هام خوندم و اومدم نشستم، چون اون موقع ها روی خودم کار نمی‌کردم به جای اینکه به خاطر این جسارتی که به خرج داده بودم خودم رو تشویق کنم، ذهنم اومد منو زمین زد که جلوی دوستان آبروت رفت و سرخوردم کرد.

    من وارد مقطع ارشد شدم، چون میدونستم در نهایت باید برای جلسه دفاع آماده بشم چون دیگه اینجا نمی‌تونستم از زیرش در برم، نمی‌دونم درونم هم به نیروی بهم میگفتی تو باید بتونی این مشکل رو حل کنی، الان میفهمم که اون خدای درونم بوده که هدایتم می‌کرده.

    همزمان که وارد مقطع ارشد شدم، خیلی گشتم دنبال راه حل چندین کتاب خوندم و اصلا متوجه شدم که تنها کن نیستم که این مشکل رو دارم، چون من قبلاً فکر میکردم که حتما این به مریضیه روانی آخه این چیه که بقیه میتونن و من نمیتونم، انصافا دوستان کارشناسیم هم اصلا توی این مورد مشکل نداشتن و من فقط توی خودم دیده بودم این مسئله رو و فکر میکردم یه ایرادی دارم.

    استاد من خیلی وضعم بد بود من قبل این ماجراها کلاس زبان میرفتم توی کلاس زبان هم میدونید دیگه به زور می‌خوام صحبت کنی و ارایه بدی، هر وقت نوبت من میشد من قفل میکردم اصلا نمی‌تونستم صحبت کنم، افسار بدنم از دستم در می‌رفت و بدنم رو احساس نمی‌کردم فقط میگفتم که چشم‌ها از روی من برداشته بشه. یه بار برای ارایه توی کلاس 4، 5 نفره رفتم جلو، دستام آنقدر می‌لرزید که برگه رو نتونستم دستم بگیرم، دهنم قفل شد و نتونستم صحبت کنم، از طرفی پاهام هم قفل شده بود در این حد!

    خلاصه چندین دوره‌ی غیرحضوری سخنرانی و فن بیان شرکت کردم دیدم بابا این ترس رو همه دارن، حتی میگن افراد بیشتر از این که از مرگ بهترین از سخنرانی میترسن

    این رو که فهمیدم یکم دلم آروم شد!

    یکم که روی خودم کار کردم تکنیک های سخنرانی، تنظیم صدا، تنظیم پاورپوینت

    اولین ارایه رو که قرار بود انجام بدم اومدم تمام اونایی که یاد گرفته بودم رو اجرا کردم، هر چند خیلی استرس داشتم ولی دیگه سعی میکردم بیشتر روی دانشم تمرکز کنم خلاصه ارابه رو دادم، همین که تموم شد، استاد برگشت گفت خیلی خوب ارابه دادی تو اصلا مثل استادها داری تدریس می‌کنی من بهتر پیشنهاد میکنم درست که تموم شد وارد تدریس شو تو میتونی تدریس کنی.

    منو میگی آنقدر خوشحال شدم آنقدر هیجان زده بودم که حد نداشت الان هم یادش افتادم یه انرژی مثبتی درونم جریان پیدا کرد!

    هر چند تعداد افراد توی کلاس 3 یا 4 نفر بودن و من هم باز با کلی استرس و لرز این کار رو انجام دادم ولی بالاخره انجام شد.

    توی این برنامه هابی که برای بهبود سخنرانی دنبال میکردم میگفتن که اگه حین ارایه داره صدات میلرزه بدون که این لرزش رو فقط خودت متوجه میشی از بیرون معلوم نمیشه، این یه باور خوبی برام ایجاد کرد که بتونم ادامه بدم.

    توی یکی از کلاس ها که تعداد بچه ها خیلی زیاد بود قرار بود دو نفری ارایه بدم که نوبت من و دوستم شد، باز همون حالت ها در من ایجاد شد ولی گفتم من باید برم ارایه بدم

    از یه جایی به بعد دیگه وقتی نمی‌تونستم کاری انجام بدم، خیلی برام درد داشت همش با خودم میگفتم ببین اگر هم گند بزنی چند روز دیگه بچه ها فراموش میکنن ولی وجدانت راحته که انجامش دادی ولی اگه انجامش ندی، دردش تا آخر عمر باهات میمونه اون موقع این رو برای خودم اهرم قرار دادم

    الان می‌دونم که این همون اهرم رنج و لذت بوده که من نا آگاهانه داشتم ازش استفاده میکردم.

    برگردیم به اون روزی که تعداد افراد توی کلاس زیاد بودن

    رفتیم که جلو روی سن، اول دوستم شروع کرد، من هم برگه هامو روی کلاسور مانندی گذاشته بودم که اگه دستم لرزید این یکم سفت تر از کاغذه مشخص نشه، اونم طوری جلوی صورتم گرفته بودم که اصلا کسی رو نبینم.

    لابه لایه ارایه ها هم استاد مطالب رو توضیح بیشتر میدادن

    یه جایی توضیحات استاد خیلی طول کشید من هم دیدم حواس بچه ها به استاد و چشم ها از روی ما برداشته شده از فرصت استفاده کردم و آروم کلاسور رو پایین آوردم و به جمعیت کلاس نگاه کردم،

    هیچ وقت یادم نمیره یک آن به آرامشی در من جریان پیدا کرد و قشنگ رفتن استرس رو دیدم، متوجه شدم میتونم به راحتی دینام تموم بدم به راحتی وایستم، پاهام دیگه نمیلرزید، نفس هام آروم تر تپش قلبم نرمال تر شده بود، آنقدر احساس راحتی داشتم آنقدر خوشحال بودم که برای اولین بار من تونستم بدون استرس فقط جلوی این همه آدم بایستم خیلی حس خوبی بود (شبیه داستان استاد توی کتاب رویاهایی که رویا نیستن که تعریف میکنن وقتی شب توی اون قبرستان از چادر اومدن بیرون و دیدن صداها فقط توی ذهنشون بود و ترسشون ریخته بود و داشتن برای مرده آواز می‌خوندن) منم دیگه اون لحظه داشتم آواز می‌خوندن توی ذهنم و فقط سعی میکردم به جمعیت نگاه کنم و لذت ببرم و بعد هم ارایه رو عالی دادم و تموم شد.

    به قول استاد ذهن همیشه به دنبال اون اتفاق بده هست، این همه ارایه های خوب داده بودم اما زمان دفاع از پایان نامه که رسید باز این ذهنه شروع کرد به پررنگ کردن این که تو نمیتونی تو ضعیفی و … ولی باز تونستم بهش غلبه کنم و خدا رو جلسه دفاع هم با وجود استرس فراوان خوب پیش رفت.

    ارشد تموم شد با این همه تجربه با این همه بزرگ شدن و اصلا یه تحولی در من ایجاد کرد.

    در ترم های آخر ارشد یکی از اساتیدمون سایت استاد عباس منش رو معرفی کرد بوده یه چندباری هم سر زده بودم ولی اون موقع توی مدارس نبودم که تمرکزی کار کنم.

    الان میخواستم شروع کنم به آماده شدن برای مقطع دکتری، باز همون نجواهای ذهنی، با همین نجواها پیش رفتم و رسیدم به زمان مصاحبه

    من اهل تبریزم، مصاحبه در تهران بود، دانشگاه تهران، در طول مسیر ذهنم فقط نجوا میکرد که اونا خیلی سطح علمشون بیشتره، اونا دانشگوهای خودشون رو نمیزارن که بیان تو رو بردارم از به شهر دیگه، اونا خیلی افراد متشخصی هستن، اگه سوال بپرسن و نتونی جوا بدی چی! اگه استرس بگیری و قفل کنی چی؟

    میگفتم بابا من این همه تجربه ب خوب توی ارشد جمع. کردم تو چی میگی؟

    ذهن دوباره: اونا توی تبریز بود الان تو داره از محیطت بیرون میری، اون جا همه هم زبان بودین، اینجا چی؟ اونجا ….

    خلاصه استرس رو ایجاد کرد و کارش رو انجام داد، منم با همین احساس استرس قبلیه رفتم و روز مصاحبه که بیرون نشسته بودیم مگه این ذهنه دست بردار بود رشته من اقتصاد هست و کم دختری توی این رشته تحصیل میکنه، اونجا هم فقط پسرا بودن که برای مصاحبه میومدن.

    دوباره ذهنم می‌گفت: ببین همشون پسرن همه مصاحبه کننده ها پسرن، تو یدونه دختر و …

    خلاصه وقتی که نوبت من شد یک لحظه به خدا گفتم خداجون مهم نیست چه اتفاقی میخواد بیفته مهم نیست که قبول بشم یا نه، من فقط می‌خوام تجربه کنم می‌خوام این لحظه رو بودن و دیدن استاد دانشگاه تهران رو تجربه کنم و رفتم توی اتاق، چندتا استاد به نام دانشگاه رو به رو نشسته بودن و من هم رفتم نشستم، دوباره لامصب دست و پاها و صورت و کلا بگم بدنم داشت میلرزید، هر وی میگفتن با صدای لرزان و صورت لرزان جواب میدادم

    دیگه نمی‌دونستم اونام متوجه استرس من بودن یا نه، ولی انصافا با این استرس جوابشون رو میدادم!

    مصاحبه تموم شدو برگشتیم یک ماه بعد تماس گرفتن که قبول شدم و من همش رو فقط و فقط توکل به خدا می‌دونم همون صحبت هابی که قبل وارد شدن به اتاق با خدا کردم، این بار علاوه بر جسارت من یاد گرفتم که توکل هم بکنم به خدا ایمان هم داشته باشم و خودم رو بهش بسپرم.

    در طول تحصیل در دانشگاه من وارد تدریس در دانشگاه هم شدم انصافا یکی از بهترین لحظات توی عمرم بودن با دانشجویان و تدریس هست

    اما اما ذهن نجواگرم که نمیزاره راحت بشینیم، با وجود این همه تجربه ی موفق، با وجود تدریس در دانشگاه، منی که چند نفر توی صورتم را میزدن چنان استرس می‌گرفتم که قفل میشدم، الان جلوی هزاران دانشجو می‌ایستم و تدریس میکنم

    باز به جایی از دست آدم در می‌ره مثل چی؟ مثل زمان دفاع از رساله

    نمی‌دونم چرا اینبار خیلی شدت غلبه ذهنم بیشتر شده بود،

    مکالمات ذهنم: نگاه نکن داری تدریس میکنی، نگاه نکن زمان جلسه دفاع پایان نامه ارشد خوب بود، این بار تو قراره جلوی 8 تا از اساتید به نام دانشگاه تهران از رسالت دفاع کنی، تو نمیتونی و خانواده هم که هستن جلوی خانواده هم خورد میشی و ….

    من از زمان ورودم به دکتری بیشتر روی فایل های استاد کار میکردم بیشتر ذهنم رو کنترل میکردم یعنی همه چیز رو گذاشتم کنار و خودم رو بستم به آگاهی هابی که استاد انتشار میدادن

    دوره ی عزت نفس رو خریده بودم و به بار هم با خواهرم گذرونه بودیم.

    به ذهنم اومد که برای اینکه بتونم جلوی نجوای ذهنم رو بگیرم شروع کنیم به دوره کردن دوره ی عزت نفس، توی جلسه چهار استاد یه مطلبی گفتن که خیلی توی اعماق ذهن من نفوذ کرد، گفتن هر کسی به هر جایی رسیده با همین نجواهای ذهنی بوده که رسیده، مکانیسم ذهن اینکه همیشه جنبه ی منفی رو ببینه، تو باید بتونی اون صدای الهی درونت رو بکشی بیرون و در رنگ ترش کنی، تو به هر چی توجه کنی اون پررنگ تر میشه

    به نجوای ذهنت توجه کنی اون پررنگ میشه به صدای الهی توجه کنی اون پررنگ تر میشه

    شروع کردم آگاهانه با وجود نجواهای فراوان، به خودم گفتم من میتونم از پس این کار هم بربیام، با خودم حرف زدم به قول استاد توی دوره ی لیاقت، با خودم مهربان شدم

    گفتم شیدا ببین اشکال ندارد استرس داری همه استرس میگیرن توی این موقعیت ها حتی خوده اساتید هم توی یکسری موقعیت ها استرس رو تجربه میکنن اینجوری سعی کردم صدای الهی رو پررنگ کنم، طوری که دیگه روزهای آخر و نزدیک به جلسه دفاع خیلی آرامش داشتم

    این باور که شیدا اشکال ندارد استرس داشته باشی این موقعیت یه موقعیتی هست که همه میدون که ارایه دهنده استرس داره، همین صحبت ها با خودم و اون جلسه ی چهار دوره ی عزت نفس خیلی به من کمک کرد، من به خدا فقط میگفتم که خدایا من فقط می‌خوام لذت ببرم، و خاطره ی خوبی برام باشه.

    استاد می‌دونم که باورتون میشه، همون جور که تصور کرده بودم همون جور که میخواستم همه چیز عالی پیش رفتم،

    اینا این بار توکل من به خدا خیلی پررنگ تر از به کار گیری تکنیک و روش های مرسوم سخنرانی بود

    من اینجا عملی و کاربردی دیدم که تو اگه واقعا از ته ته قلبت به خدا بسپری مطمئنا همه چیز خوب پیش می‌ره

    هر چند من این همه تجربه عالی به دست آوردم و توی این زمینه خیلی خیلی پیشرفت مردم ولی بوده زمان هابی هم که نتونسته به ذهنم تسلط داشته باشم و ذهنم طوری بهم غلبه کرده که اون مصاحبه یا سخنرانی رو خراب کرده باشم

    واقعا ذهن فریب میده و واقعا اگه یکم حواست نباشه چنان میکوبونه زمین که اصلا نمیتونی بفهمی از کجا خوردی

    کامنتم خیلی طولانی شد ولی ارزشش رو داشت که برای خودم یادآوری بشه که از کجا به کجا رسیدم

    الان هم دارم روی دوره ی بی نظیر احساس لیاقت کار میکنم، که ان‌شاءالله بتونم احساس ارزشمندی خودم رو بالا ببرم.

    استاد جان ازتون بابت تمام آگاهی هابی که انتشار میدید سپاسگزارم، من از شما یاد گرفتم در زمینه هایی که مقاومت دارم و میترسم و استرس میگیرم با دید تجربه بهش نگاه کنم، این که فقط می‌خوام از لحظه لذت ببرم و سخت نگیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    صدف احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2387 روز

    این فایل تماما و تماما برای من یک نشونه ی بزرگه

    یک نشونه ی بزرگ و به تمام معنا

    شما در مورد ماه عسل ایلان ماسک صحبت کردید

    در مورد رونالدو صحبت کردید و کنترل ذهنش

    در مورد عروسی دوستتون که خداوند کار ها رو براش پیش برده

    و چه نشونه ای میتونه برای من بزرگ تر از این باشه ؟؟؟

    استاد عزیزم شنیدن این حرفا منو خوشحال و شگفت زده کرده

    ازین جهت که هدایت خداوند رو تماما درش میبینم

    زمانی که خودم با این افکار دقیقاااا در مورد همین موضوع ها دسته و پنجه نرم میکردم

    شما در موردش صحبت کردید

    گرچه من تا به اینجام با تمریناتتی که از شما یاد گرفتم

    با رفتن تو دل ترسا

    با توحیدی عمل کردن

    یاد گرفتم که چجوری باید قدم بردارم

    میدونستم که باید چگونه فکر کنم

    و تمریناتمو درین رابطه انجام دادم

    و واقعا نتایج شگفت انگیز

    و الهامات غیر قابل باوری داشتم که راه رو به من نشون میداد

    راهیی که همیشه در اصلیش رو بسته میدیدم

    با توکل به خدا

    و باور به توحید

    برام باز شد

    به راحتی

    و جوری که راه حلش به مغز خودم هیچ جوره خطور نمیکرد

    یا شما میوفتم که گاهی میگید با خودم میگم چجوررررری من به این فکر نکرده بودم این که ساده ترین و پیش پا افتاده ترین راه بوده

    راحتتتترین راه …

    با این حال که این اگاهیی هارو این چند روز دریافش کردم با کمک خداوند

    باز هم خداوند داره این راه رو تایید میکنه

    و نشونه بزرگش این فایل و حرفای شما تو این فایله

    ممنونم ازتون استاد

    الهی مثل همیشه بزرگ و پاینده باشید

    سپاسگزار خداوندم برای این هدایت

    خدایا شکرت

    دوستون دارم ؛)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: