شیوه مدیریت انتقادات - صفحه 12

414 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرهاد و عسل گفته:
    مدت عضویت: 3700 روز

    IN GOD WE TRUST

    درود خدمت شما استادعباس منش عزیزم

    خداقوت

    ممنون از فایلهای فوق‌العاده تون

    استاد عزیزم چه مثال‌ قشنگی از ایلان ماسک زدید کسی که مثل شما هر کاری میخواد انجام بده بهترین در جهان رو انجام میده و بازم ازشما و ایلان ماسک مردم انتقاد میکنن و این خیلی خنده داره

    استاد این فایل رو یکبار گوش دادم و میترسیدم دوباره گوش کنم چون مقاومت و ترس داشتم همیشه از انتقاد.

    چون بیشتر مواقع عصبانی میشم و بد جواب میدم

    اولین روشی که گفتید واقعا چقدرعالیه بعد از انتقاد از طرف سوال بپرسم بیشتر توضیح بدید منظورتون چیه .

    و تشکر کردن چقدر میتونه طرف رو خلع سلاح کنه و من به آرامش میرسم

    استاد چقدر عالی گفتید که نگاه کنم ببینم دیدگاهش سازندس بهش توجه کنم ویا اگر مغرضانه است خیلی راحت به چیز دیگه توجه کنم

    استاد واقعا شما فقط تونستید این باور رو درک کنید که همیشه مردم همه ی جهان فکر میکنن قبلا بهتر بوده و الان دیگه افتضاح شده و این باور در همه ی مکان‌ها و همه ی زمان‌ها هست

    چه مثال های قشنگی از خودتون میزنید و این جمله که همیشه میگید اگر کسی با من هم فکر نیست و انتقاد مخرب میکنه درنهایت میگید با نتایج خودتون رو با من مقایسه کنید و قطعا این افراد یک صدم نتایج شما رو ندارند

    آره درست گفتید استاد عزیزم استاندارد هام بالاست چون وقتی ساختمان می‌سازم دلم میخواد اون بهترین منطقه باشه و ی مشکل من اینه که بعضی از افرادی که برای خرید میان اگر این کیفیت بالا و مصالح عالی رو نبینن ناراحت میشم

    باید تلاش کنم وقتی انتقاد میشه ازم با خودم مهربون باشم و نفس عمیق بکشم و نکات مثبت خودم رو ببینم

    استاد ممنونم از این فایل فوق‌العاده تون

    انشالله شما، خانم شایسته، بچه های سایت و من همیشه در اوج ،ثروتمند ،خوشحال و سلامت باشیم

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    به نام خدا

    ردپای 67

    استاد خوب دوستای خوب سلام

    ردپای امروز زودتر مینویسم تا خودم بارها مرورش کنم

    صبح که نشونه ام دیدم ،قسمتی از سریال بود که استاد به خاطر بارون زیر پل موندن و کنسرت سبک خودشون برگزار کردن

    بارون اتفاق خوبیه !اما همون خوبی و برکت میتونه برای خیلیا بد باشه

    استاد اونجا چیکار کرد که تونست زیر پل هم شادی تجربه کنه؟تو بارون خیس شدن و برنامه ها بهم خورده نبینه و از لحظه اش لذت ببره؟

    من چی ؟من تو اون شرایط بودم چه واکنشی داشتم؟

    بارون زندگی ما چیه؟اتفاقی که حتما توش خیر داره اما ما اون پتک کردیم و تو سر خودمون میزنیم چیه؟

    آیا الان زیر پل زندگی ،داریم می‌خونیم و میرقصیم و از زندگی لذت می‌بریم یا یه گوشه نشستیم و در وصف فراق یار و …شعر میسراییم و تند تر از سرعت بارون اشک میریزیم؟

    بارون اتفاقای زندگی برای من چه تعریفی داره؟آیا من سهمم از بارون اتفاقات برمیدارم؟یا قهر میکنم میرم یه گوشه

    به قول استاد با هر سختی آسونی، نه بعدش

    من پاداش بخش آسون دریافت میکنم یا تا به سختی میخورم زمین و زمان زیرسوال میبرم

    میخوام اتفاقات رو بارون ببینم و مثل استاد زیر پل به خودم یاد بدم ،تو دل ناخواسته ها لذت ببرم و سهمم انجام بدم

    دفعه بعد سهم من بزرگ تره و بعد روند تکاملی که طی بشه این دفعه منم که سهم تعیین میکنم

    به جای واکنش به جهان ،جوری پیش میرم که جهان به فرکانس های من واکنش درست بده

    بارون های قبل باریده و من سطلی نداشتم که برداشت کنم ،اتفاقات قبل افتاده و من کنترولی درشون ندارم

    استاد میگه با فرکانس جدید فرکانس بعدی میسازیم ،یعنی بلافاصله فرکانس تغییر میکنه و اون فاصله بین فرکانس جدید و خواسته‌، به اندازه ای که آب میخواد به دمای 100 برسه ،درجه درجه تغییر میکنه

    من فرکانس خودم آوردم پایین و حالا پله پله میبرمش به جای قبل تا بازم دور بودن خواسته ام در ذهنم کم کنم

    خواستم کوچیک نکنم ،خدارو بزرگ مطلق بدونم و همیشه کنار خودم حسش کنم

    خداروشکر برای خالق زندگی بودن

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فاطمه ابراهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1632 روز

    سلام و درود

    درباره این فایل عالی شب گذشته کامنت گذاشتم اما می خواستم بگم

    امروز روز چهلم است

    با خود متعهد شده بودم 40 روز در سایت کامنت بگذارم که امروز روز چهلم است اگر خیلی سخت گیرانه به خودم نگاه کنم خب دو روز نتوانستم کامنت بگذارم چون فرصت نکردم . البته که این می تواند بهانه ای منطقی و درست به نظر برسد.

    اگر سهل گیرانه به خودم نگاه کنم باید به خودم تبریک بگویم روز چهلم را و آن دو روز را به دیده ی اغماض بنگرم.

    در کل حس خیلی خوبی داشت. قبلا هم در روزشمار تحول من هم این تعهد را داده بودم و آن زمان هم خیلی به من خوش گذشت و این بار نیز خدا رو شکر این چهل روز همه روزهای سرشار از انرژی و شادی و برکت برایم بود.

    خدا رو شکر که خداوند نعمت هایش را بر من افزون کرد و از نظر مالی برکت و ثروت بیشتری وارد زندگیم شد. مسافرت بسیار دلچسبی رفتم. روابط دوستانه گذشته را استحکام بخشیدم. تجربه ی دوری از فرزندم به مدت یک ماه رقم خورد که خیلی خیلی تجربه ی خوبی هم برای ما هم برای فرزندم بود. تجربه رابطه با فرزند اول وقتی که پسرم از ما دور بود باعث شد رابطه ام با دخترم بهتر شود. کار سایتم هم برایم خوشدلانه پیش می رفت.

    به دلیل اینکه این تعهد 40 روزه را همراه خواهرم به انجام رساندیم. هرشب به هم پیام می دادیم که کامنت گذاشتیم و روزها در مورد کامنت ها یا فایل هایی که گوش کرده بودیم با هم سخن می گفتیم. خدا رو هزار مرتبه شکر هم آگاهی هایمان را با هم اشتراک می گذاشتیم هم انگیزه می دادیم برای اینکه 40 روز را به پایان برسانیم.

    سپاسگزارم که این سایت محیطی بسیار عالی برای این کاری که به خودسازی ما کمک می کند فراهم می کند.

    خدا رو شکر که دوستان هم با کامنت های عالی و زیبایشان من را ترغیب می کردند که مانند آنها کامنت بگذارم که اول از همه به خودم کمک کنم دوم شاید زمانی به کنترل ذهن دیگران هم کمک بکند.

    سپاسگزارم از استاد عزیزم که اینگونه به الهامات خودشان گوش می کنند و نتیجه وجود این سایت پر از آگاهی و حس عالی و خدایی شده است.

    حتما که باز هم از این دوره ها با خود شروع خواهم کرد. چون هر زمان که اینگونه متعهد بودم واقعا نتایج عالی بود و حس و حالم هم بسیار خوش بود. انشالله به امید خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    الهام و نگین گفته:
    مدت عضویت: 1042 روز

    خدایا هزاران هزار مرتبه شکر بخاطر اینکه یه بار دیگه بهم اجازه دادی بیام فایل زیبای از بهترین استاد ببینم و لذت ببرم و به آگاهی هام اضافه بشه

    خدایا شکرت که من از هدایت شده ها هستم و در هر لحظه و در هر ثانیه داری من و هدایت می‌کنی

    استاد جان من از موقعی که دوره عزت نفس و گرفتم خیلی بهتر شدم در مورد انتقادات دیگران

    من همیشه به خودم یاد آوری میکنم که من نظر و سبک شخصی خودم مهمه و نظر هیچ کس دیگه برام مهم نیست و من برام مهم نیست که در مورد لباس پوشیدن میگند وقتی بهم میگند آخه چرا همیشه اسپرت میپوشید و بدن آرایش میای بیرون بهشون میگم این سبک شخصی کنه من خودم و همین جور دوستم و به خودم عشق میورزم ،البته قبل اینطور نبودم سریع تا راحت میشدم و یا بخاطر اینکه به سبک اونها باشم مثل اونها لباس میپوشیدم و آرایش میکردم

    یکی دیگه که فهمیدم اگه ازم انتقاد میشه بخاطر اینه که خودم و خیلی انتقاد میکنم و خودم و دوست ندارم و خودم با خودم در صلح نیستم و من اومدم خودم و تحسین کردم و خودم و دوست داشتم و احساس لیاقت کردم و از دیدن خودم تو این لذت بردن

    و یکی دیگه اینکه شروع کردم تحسین کردن از دیگران البته تا موقعی که آگاهانه دارم اینکار را انجام میدم واقعا جهان مثل اینه عمل میکنم هر موقع یادم نباشه و ناخودآگاه تو ذهنم ایراد از بقیه بگیرم جهان همان چیز و بهم نشون میده و ازم انتقاد می‌کنند واین واقعیت

    اگر ازنظر احساسی به هم بریزم دست میزاره تو وجودم

    حالا باید ببینم موقعی که انتقاد ازم میکنند ببینم هدفشون چیه

    من دارم میرم آموزش شنا وقتی که ببینم مربیم داره بهم انتقاد می‌کنه میفهمم داره کمکم می‌کنه که اگر قبل بود خودم شروع میکردم از خودم انتقاد کردن تو خیلی بی استعدادی ،تو خیلی دیر یاد میگیری

    ولی العان اینکار را نمیکنم خودم قدم به قدم پیشرفته و میبینم و خودم و تحسین میکنم

    یکی دیگه وقتی کسی ازم انتقاد می‌کنه چرا اینقدر لاغر شدی چطوری زنده ای، من ناراحت نمیشم پیش خودم میگم آخه این که از قانون سلامتی چیزی نمیدونه بخاطر همین که داره این و بهم میگه،بعد سلامتی خودم به دست آوردم یاد آوری میکنم و خودم و تحسین میکنم دستاوردهای که از قانون سلامتی به دست آوردم و شکر گزاری میکنم که با هدایت خدا تو این مسیر قرار گرفتم

    یه موقعی که داره انتقاد بهم می‌کنه و داره تخریبم می‌کنه تواناییهای خودم و می‌نویسم و خودم تحسین میکنم و تازه بخاطر اینکه به خودم و به ارزش‌های و به خواسته هام دارم اهمیت میدم افتخار میکنم و بخاطر این که دیگه احساس قربانی شدن ندارم و خودم تحسین میکنم بخاطر اینکه رفتم دنبال عشقم که یادگیری شنا هست به خودم افتخار میکنم و بخاطر اینکه دست از جاهل بودنم تا حدی برداشتم به خودم افتخار میکنم و خودم و تحسین میکنم و پیشرفتهای خودم و میبینم و خودم و تحسین میکنم راستش حال خودم و خریدارم حالا هر کس هر چیزی دوست داره بگه بهم برام دیگه مهم نیست مهم آرامش و آسایش خودمم

    بخاطر اینکه دارم نتیجه و میبینم

    که هر روز بیشتر و بیشتر داره بهم نعمت و ثروت و فراوانی میده

    هر روز بیشتر با خودم در صلحم

    و دستهای از دستهای مهربون خدا را سر راهم قرار میده که به فکرم هم نمی‌رسه

    وقتی که متوجه شدم همه ی ما به یک اندازه دسترسی داریم به نعمتها و ثروت‌های خداوند به سلامتی توحیدی شدن ،به رابطه عاشقانه و اینکه

    اگر کسی مثل استاد عباس منش به اینها رسیدند من هم میتونم

    اگر بهم انتقادی بشه و درسته و باز هم ناراحت بشم بخاطر اینکه برداشتم اینه که وصلش کردم به ارزشمندیم و کمال گرا هستم و برای خودم استانداردها بالایی گذاشتم که این و تو دوره حل مسایل یاد گرفتم که کمال گرا نباشم و به خودم نگیرم و سعی کنم دنبال بهبود گرای باشم

    و دارم این تو ذهنم درست میکنم و با از دید کسی نگاه میکنم که داره ازم انتقاد می‌کنه و به خودم میگم شاید من جای اون بودم این کار را میکردم دارم سعی میکنم از دید طرف نگاه کنم زود قضاوت نکنم به خودم میگم خوب اون از لحاظ رشد عقلی و سنی هنوز کوچیکه خوب اون این آگاهی های که من از سایت استاد عباس منش دارم یاد میگیرم و دارم رشد میکنم و اون نداره

    من دارم روی خودم کار میکنم من تو مسیر بهبود و پیشرفت هستم و اصلا ناراحت نمیشم

    می‌دونم که من پرفکت نیستم و تواناییهای خودم یه یاد میارم و افکار خوب به خودم میگم

    بعضی وقتها به قول استاد عزیزم نفس عمیق میکشم و زیبایهای که تو روز دیدم و لذت عشق ورزی که با خدای مهربونم کردم تو ذهن خودم میارم

    استاد شما بینظیریند و من هزاران هزار با شکر گزاری میکنم از خدای مهربونم که شما که دستی از دستهای مهربونش هستیند را برام فرستاد

    خدایا تنها تورا میپرستم و تنها از تو هدایت می‌خوام

    خدای من هدایت شده هستم و تو لحظه به لحظه من و داری هدایت می‌کنی به اسانیهای بیشتر و به لذت بیشتر

    مطمعنم به همین زودی مهاجرت میکنم به جایی که آزادی مالی،مکانی و زمانی داشته باشم

    من لایق بهترینها

    من انسان دوست داشتنی

    من بنده ی نظر کرده ی تو هستم

    شکرت شکرت بخاطر این حس خوبم که مساوی با اتفاقات خوب

    خدایا شکر که دارم پیشرفتهام و میبینم و خوشحال بخاطر پیشرفتهام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1915 روز

    به نام خدا

    سلام و صلوات به وجود پاکِ همتون‌.

    من خیلی باید تلاش کنم تا بتونم واکنشمو مدیریت کنم چون از اوندسته افرادی هستم که انتقادهای سازنده بیشتر ناراحتم میکنه ،پیش اومده که انتقادهای تخریب گرایانه ازم شده ولی مهم نبوده یا واکنشم کم بوده یا اصلا واکنشی نبوده همون لحظه برام تموم شده .

    اما انتقادهایی که خودمم میدونم سازنده است و گاهی خودم متوجه اون موضوع نبودم منو به شدت برانگیخته میکنه.

    از حق نگذریم این انتقادها بزرگترین باگ های شخصیتیم رو بهم فهمونده و صد در صد سودمند بوده اما الان فهمیدم به دو دلیل از این مدل انتقادها برانگیخته میشم:

    اول اینکه کمالگرایی بینهایتم استانداردهای بالایی داره و توقع داره عالی باشم از همه بهتر باشم و بدون عیب و نقص باشم!!

    خب وقتی کسی انتقادی میکنه که میدونم حرفش حقه کمالگرایی ذهنم شدیدا واکنش نشون میده و دریک لحظه هرچیزی از اون شخص دیده رو به بدی تبدیل میکنه ،بهم میگه چنان محکم جوابشو بده که طرف نتونه حرفی بزنه،میگه توام ازش انتقاد کن،حالا که اون ی دونه نقصتو گفته تو هزارتا بگو تا بفهمه توام حالیته!!!

    آره بکوبش ،بشورش،لهش کن،اینجوری جیگرت خنک میشه!!!

    منم قبلا به حرف کمالگرایی گوش میکردم و فرد انتقادکننده رو چنان ضایع میکردم که اگه کلاهشم سمت من میوفتاد جرات نمیکرد بیاد برداره!!!

    الان بهتر شدم حداقلش اینه که میتونم سکوت کنم ولی توی ذهنم مدام درحال جنگ و درگیری ام .

    دوم بخاطر اینکه شخصیتم رو با اشتباهاتم بهم گره زدم ،یعنی کسی انتقادی میکنه فکر میکنم منظورش اینه که من اشتباهم ،من حالیم نیست ،شخصیتم مشکل داره و …..بطوریکه وقتی انتقاد جدی مثلا توی کارم میشد ،خورد و خاکِشیر میشدم و گریه م میگرفت و تا آخرین روز کاری از اون فرد انتقادکننده متنفر میشدم.

    سال قبل تو محل کارم ،کاریو زودتر از موعد انجام داده بودم و عجله داشتم که مدیرمم کارشو زودتر انجام بده تا کلا تموم بشه و بریم سراغ پروژه بعدی ،چون کارها بهم پیوسته بود.

    بخاطر همین عجله ام با انتقاد مدیرم مواجه شدم ،بالحن محکم و تند آمیخته با ناراحتی بهم گفت شما انگار متوجه نمیشی چی میگم چرا انقدر عجله داری من هنوز کارم مونده.

    بنده خدا فقط همینو گفت ولی من فکر میکردم شخصیتمو خورد کرده برا همین نتونستم جلو اشکامو بگیرم به هق هق افتادم ی حرفیم زدم که احساس گناه کنه!

    مدیرم بنده خدا هاج ‌و واج مونده بود

    بیچاره کلی عذرخواهی کرد و اونروز کلا روحیه ش داغون شد .

    بعدش همیشه با احتیاط باهام حرف میزد میگفت شما چقدر زودرنجی من میترسم باهات حرف بزنم(: ،بماند که تا آخرین روز کاریم ازش خجالت میکشیدم بابت همون اتفاق .

    البته ذهنم خوشحال بود میگفت خوب شد گریه کردی عذاب وجدان گرفت و فهمید دیگه با تندی باهات حرف نزنه!!!

    وای خدایا مغزم درد گرفت اگه تو اخلاق و‌رفتارم ریز بشم کلی مورد هست که خلاف قانون عمل میکنم ولی ترسام و کمالگراییم نمیذاره باهاش مواجهه بشم

    حالا متوجه میشم چرا نتونستم دوره حل مسئله رو به خوبی کارکنم مخصوصا جلسات مربوط به درمان این بیماری سرطانی رو ،یعنی هربار جلساتو شروع میکنم ذهنم به یک طریقی حواسمو از شنیدن پرت میکنه و هیچی از جلسات نمیفهمم!

    خدایا فقط خودت میتونی کمکم کنی من تسلیمم.

    زندگیمو مرور کنم خیلی ازین موارد دارم همیشه مثل یک معمای حل نشده بود اما حالا چی تقریبا دارم جواب معماهای ذهنم رو پیدا میکنم.

    تو این فایل که این قضیه انتقاد رو استاد موشکافانه بررسی کردند خیلی واضح شد انتقادهایی که در جهت رشد منه نباید واکنشی عمل کنم ،بیشترین مشکل من با وجودِ کارکردن روی ویژگیهام همین مورده یعنی واکنشی بودنم حالا چه مثبت چه منفی.

    یعنی وقتی درمقابل بعضی چیزای انتقادی سکوت میکنم حس میکنم از درون درحال سوختنم!!!

    ولی وقتی واکنشی نشون میدم خیلی راحت میشم همون چیزی که میگن آخیشش خنک شدم جیگرم حال اومد!!!

    به قول یکی از بچه ها ی جونوری تو وجودم هست!!!

    خیلی کار دارم خیلی !!!

    بنظرم اهرم رنج و لذت بهترین سلاح برای منه در مقابل کمالگرایی و واکنشگرایی.

    اعتراف چقدر سخته استاد.بارها دستم لرزید موقع نوشتن و ارسال اما ادامه دادم ….

    ذهنم خیلی شلوغه استاد

    خدایاکمکم کن تمام موانع و ترمزا رو بشناسم .

    استاد ازتون ممنونم باهرفایلی که میگذارید مجبور به تفکر میشم .

    در پناه حق تعالی باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      سلام نجمه ی نازنینم.

      سلام از بهشتِ من، خونه مون، به تو، هر کجای این جهان که هستی که یه گوشه ی دیگه از بهشتِ زمینیِ خدا هست.

      به شدت تحسینت میکنم که نوشتی.

      خیلی شجاعت میخواد بیرون ریختنِ ضعف های درون پیشِ بقیه…

      تو این سایت

      که استاد میخونه

      مریم جون میخونه

      بچه ها میخونن…

      با ستاره هایی که کنار اسممونه و آدما شاید فکر کنن صاحبِ ستاره ها چقدر خفن و فرکانس بالا هستن که تایید شده هستن و لابد خطا ندارن…

      کارِ بزرگی کردی…

      منم مثلِ تو خیلی ضربه ها خوردم از:

      کمال گرایی ام.

      از شتاب.

      از واکنشگرا بودنم.

      از هیجان کنترل نشده ام.

      از زبونم، که گاها باعثِ شرمندگی ام شده.

      از جواب های رُکم که دل شکونده گاهی، در صورتیکه خودمم متوجه نبودم دارم چاقو میزنم به قلب آدما، با این توجیه که حمله کن تا کسی بهت حمله نکن، پاره کن تا کسی بهت نزدیک نشه، اذیتت نکنه، بهت آسیب نزنه…

      اما چند سالی هست که کم کم دیگه فاصله گرفتم از حمله کردن با زبونم …

      از طریق شنیدن منظم اگاهی ها و اموزشهای استاد در فایلهای ارزشمند هدیه، کم کم شیر فهم شدم که سمانه تو انسانی

      با مجموعه صفات انسانی

      حتما که صفات خوب و بد رو قاطی داری…

      انقدر سخت نگیر

      سختش نکن

      تا دیدی داره سخت میشه تو ذهنت و باز شلوغ کاری میکنه کمال گرایی (به قول دوستم آقا کمال)، نجواهای ذهنی، منم منم ها و غرور کاذبت، فیتیله شو بکش پایین…

      با چی؟

      با کنترل ذهن

      چطوری؟

      میگم هر چی پیش میاد خیره، به نفعِ منه.

      الخیر فی ماوقع

      میدوم میرم سراغِ دفترم، سپاس گزاری مینویسم…

      تحسین مینویسم.

      توجه میکنم به زیبایی ها و نعمتهای بی شمارم.

      میام این سایت توحیدی و ارزشمند.

      همین الان، دقیقا همین الان نجواها دارن تولید مزاحمت میکنن سَرِ یه مسئله ای…

      دارم به کمک خدا، عبور میکنم ازشون…

      اگه هدایت خدا نباشه من هیچی نیستم، هیچی ندارم، خالیِ خالی هستم، پُر میشم از اشتباه…

      اما چیزی که سِپَرِ دفاعی منه در برابر کمال گرایی، هیجانی بودن، واکنش گرا بودن:

      به یاد آوردن خداست، قدرتشه، امید و اعتماد بهشه، که فقط اون میتونه نجاتم بده از زندانِ درونم، اون هدایتم میکنه…

      بارها و بارها برام قایق نجات فرستاده تو اقیانوسِ طوفانیِ درونم…

      و چه آرامشی بهم هدیه داده با هدایت هاش…

      رمزش چیه؟

      میگم خسته شدم…

      من قفلم، من تعطیل…

      من نمیدونم، شما میدونی.

      خودت هدایتم کن …

      من تسلیمم…

      الان درک کردم وقتی هیجان زده میشم (چه مثبت چه منفی) یعنی وقتی خبر خوب یا بد میشنوم، خیلی خوشحالم، خیلی استرس دارم و … منظورم اینه در معرضِ هیجان شدیدی قرار میگیرم که بروز احساسی داره درونم، رو میارم به یه الگوی تکرار شونده، یه مکانیزمِ دفاعی …

      رو میارم به خوردن

      هر چی دم دستم باشه

      بی فیلتر و کنترل…

      خوشحالم که تا اینجاش رو الان بهم گفت خدا…

      ادامه شو هم بهم میگه خودش…

      خودش در کسری از ثانیه الهام های مورد نیازم رو بهم میگه…

      دقیقا موقع شروع نوشتن کامنت برای شما تو یه لحظه ی هیجانی بودم که نزدیک بود دُم به تله بدم…

      خودش هدایتم کرد، آورد سراغِ کامنت شما که بخونم و ببینم فقط من این مسائل رو ندارم، خیلی ها مثل من هستن، ایرادی نداره سمانه…

      بذار یه نقل قول کنم از فحوای صحبت های استاد برات، که امروز شنیدم:

      مخاطب این قسمت خودم و خودت و هر کسی هست که تو این مدار هست و میخواد بهبود بده خودشو…

      من انسانم، با ویژگی ها و صفات انسانی، خودمو میپذیرم، خودمو سرکوب نمیکنم، ولی خودمو کنترل می کنم.

      دسته بندی عزت نفس رو داشتم گوش میدادم، 10 تاست، یکی از همین گروه بود.

      چقدر فایلهای استاد خفنه، دست میذاره درست روی شناختِ بهتر آدم توسطِ خودش…

      استاد جان خیر ببینی در دنیا و آخرت.

      نجمه جانم، از لابه لای خط های کامنتت قشنگ بوی کمال گرایی رو حس کردم که هزار بار اومده که نذاره بنویسی، که سرپوش بذاری، که نقاب بزنی همچنان و نذاره با خودت روبه رو شی، نذاره اینجا بنویسی تا خلعِ سلاح شه…

      اما تو با شجاعت اولین قدم رو برداشتی

      خلعِ سلاحش کردی…

      به قول یکی از بچه ها که برای خود من نوشت، آفرین دختر شجاع.

      اولین قدم که رویارویی بود رو برداشتی…

      در ادامه خدا میگه چیکار کنی، چیکار کنیم همه مون.

      مهمه اولش که قدم اول رو ما برداریم.

      بزنیم تو دهن کمال گرایی و بدون توجه بهش بگیم وضعیت کنونی مون رو…

      اینجا دیگه قرار نیست نقاب بزنم و یه سمانه ی گوگولی مگولی بدون خطا، موفق، همه چی تموم رو در معرضِ نمایش بذارم…

      اینجا خودمم

      محاسن و معایبم با هم بالا میان.

      قرار نیست زیر فرش قایمشون کنم، چون خجالت میکشم از بقیه که چطوری فکر میکنن در موردم..‌.

      شاید آدما کمتر از یه ثانیه به ما فکر کنن و عبور کنن ازمون…

      حالا خودمون چیکار میکنیم؟

      ساعت ها، روزها، سال ها، گاهی یه عمر میمونیم روی حرف مردم، روی اینکه چی فکر میکنن در مورد من، و عمرم رو الکی تموم میکنم…

      نکن دختر خوب

      نکن با خودت اینکارو سمانه…

      برو دنبال پیدا کردن سبک شخصی خودت…

      نجمه جان با همه ی این گفتگوهای درونی که کردم و اینجا نوشتمشون

      از خودم راضی هستم

      چون دارم کار میکنم

      نوسان دارم

      اما خدا هدایتم میکنه دوباره و چند باره تو مسیر…

      نجمه جان بهت افتخار میکنم.

      بهت می بالم.

      ماچ به رویِ همچون ماه و شجاعت.

      باریکلا دختر.

      باریکلا که نترسیدی از کمال گرایی ت.

      باریکلا صاف و محکم ایستادی جلوش، سرتو بالا گرفتی و چشم تو چشم شدی باهاش…

      حالا اونه که بهت احترام میذاره…

      یه چیزی رو از بچه های خفن سایت که مدارشون بالاتره یاد گرفتم با خوندن کامنت هاشون:

      اینکه هیچ تلاشی نکردن مخفی کنن ضعف هاشونو، ضعف هاشونم شجاعانه نوشتن، و به من، سمانه، نشون دادن که برای این مدارشون داره بالاتر میره که روراستن با خودشون، دقیقا عین استاد که خیلی شفافه با خودش، خودشو خوب میشناسه و بلده، چیزی رو پنهان نمیکنه، نقاب نمیزنه، همیشه رو بازی میکنه، خودشو نشون میده، صاف، بی کلک…

      همینه که حرف استاد، بچه های فرکانس بالا یا حتی خودِ ما گاهی، به دلِ بقیه میشینه و به قلبها نفوذ میکنه.

      چون اون لحظه نقابمون افتاده.

      روحمون سبک و صادق داره صحبت میکنه.

      حرفها از قلبمون میاد نه ذهنمون…

      دَمِ استاد و مریم جونم و همه ی بچه های خفن سایت گرم که بی نقاب مینویسن.

      از نوشتنِ قوت ها و ضعفشون هراسی ندارن.

      خجالت نمیکشن.

      صاف و روراست مینویسن

      فارغ از قضاوت دیگران…

      حالا دیدی چقدر کار بزرگی کردی که نوشتی…

      حس میکنی مدارت جابه جا شده…

      نوشِ جونت هر چقدر که بالا بری و رشد کنی و بهبود بدی خودتو نجمه جانم.

      حالم خیلی خوبه الان، چون از یه هیجان و بروزِ الگوی کاذب غذا خوردن عبور کردم الان، الهی شکر.

      بفرما چایِ داغ…

      بفرما به شنیدن آیه ی 35 سوره ی نور قشنگم که هدیه سعیده جانم هست به من.

      بفرما انجام دادن کار هنری مورد علاقه ام، اوریگامی.

      سمانه بهت افتخار میکنم برای کنترل ذهنت

      از دیروز یه طور دیگه بهت افتخار میکنم

      چون با خودت مهربونتر بودی

      به خودت محبت کردی

      قربون صدقه خودت رفتی، همونطور که قربون صدقه ی بقیه میری

      خودتو تحسین کردی و افتخار کردی به خودت، همونطور که دیگران رو تحسین میکنی و افتخار میکنی بهشون…

      ستاره های کنار اسم مون که گاهی بالا میرن گاهی پایین میان گاهی روی 5 تا فیکس می مونن یعنی ما هستیم، یعنی داریم کار میکنیم روی خودمون، همین، و این کار کردن روی خود هست که ارزشمنده، تعداد ستاره ها نشونه ای هست که ببینم و یادم بیاد آیا دارم روی خودم کار میکنم یا فاصله گرفتم از مسیر رشد و بهبود.

      ستاره هام یه محک برای منه که بپرسم داری روی خودت کار میکنی یا نه، کُند شدی یا روندت خوبه؟

      الهی شکر که دارَمِت تو زندگیم خدای مهربون و هدایتگرم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        نجمه رضائی گفته:
        مدت عضویت: 1915 روز

        سلام سمانه ی عزیزم.سلام به روح پاکت.

        خدارو هزاران بار شکر میکنم برای وجود ارزشمندت برای این دل نوشته زیبا،برای آگاهی های خوبی که داشت،برای احساس نابی که در نوشتنت موج میزنه

        از ابتدا تا انتهای این نوشته رو با چشمای پر اشک خوندم

        اشکی که ناخودآگاه جاری شد و دلمو لرزوند احساسمو خدایی کرد.

        هر سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشیند

        الله اکبر

        این احساس رو دوست دارم ،جون میدم برای این حال

        وای سمانه جان خداروشکر برای بهبودهایی که ایجاد کردی

        خیلی ممنونم که نوشتی و مسیرت و راهت دلگرمی خوبیه برای منه.

        بارها باید بخونم تا خوب درک کنم چی نوشتی اینقدر که آگاهی داشت ،حیفه ازش سرسری رد شم

        امروز ذهنم درگیر موضوعی بود و سعی داشت احساسمو بهم بریزه

        اما به محض اینکه با ذهن منطقیم کنار اومدم و حالم بهتر شد هدایت شدم به کامنتت خدایا چقدر به موقع بود خدایا شکرت.

        نوشته ات خیلی حرفها برای گفتن داره ولی الان قفل شدم فقط اشکه و شکر خدا.

        سمانه عزیزم ممنونتم

        آرزو میکنم همیشه شاد و سلامت باشی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        گزارش نقض قوانین سایت
  6. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1145 روز

    شیوه مدیریت انتقادات.

    سلام به استادعزیزوارزشمندم.

    چقدر نیازبه همچین فایلی داشتم .استادخیلی خیلی ازگوش کردن این فایل لذت بردم.

    دقیقن موضوعی بود که این روزا باهاش درگیربودم.

    ومتاسفانه دلیلش رو نمی فهمیدم.

    خیلی عالی وواضح وازهمه ی جوانب موضوع «انتقاد» روتوضیح دادید.

    ذهنم خیلی بازشدوخیلی خوب نقاط ضعف خودمو ،فهمیدم.

    دونکته ی اولی که گفتیددرواقع دوعلتی که به خاطرش موردانتقادقرارمیگیریم ،هردو ازعواملی بودن که من جدیدن باهاش مواجه میشدم.

    اول اینکه خودم ازخودم چ توذهنم چ در عمل ،خیلی ایرادمیگیرم.وخودموخیلی موردانتقاد قرارمیدم.

    دقیقن رفتارهایی که دوست ندارم انجام بدم ولی هرچی تلاش میکنم درعمل نمیشه .

    فکر میکردم ،خوبه که ازخودم انتقادمیکنم !

    ونشون دهنده ی اینه که دارم تلاشموبرای رشدخودم میکنم.

    امامتوجه شدم زیادی توجه کردن به نقصهاورفع اونها،داره یه کم حال منو بد می‌کنه .

    درسته همش ازابزارهای برنامه کمک میگیرم که زیادخودموسرزنش نکنم وتواون اشتباه نمونم اماتکرار زیادش هم باعث میشه فکرکنم رشدی نکردم.وتوجهم بیشترسمت منفی های خودم بره.

    ازطرفی دلیل دومم این بود که توذهنم دیگران رو هم خیلی مورد قضاوت وانتقادخودم قرارمیدادم.

    البته کسی نیستم که به راحتی ازکسی انتقادکنم ،چون احساس میکنم ، طرف مقابل ازدستم ناراحت میشه.

    ولی درموردانتقاد ازمن :

    وقتی ازم انتقادبشه ،شایداون لحظه واکنش شدیدی نشون ندم که اونم ازسرغرورمه .

    اما ازدرون به شدت ناراحت میشم.

    ناراحتی من چن دلیل داره !یا ب خاطراینه که طرف داره کاملادرست میگه ومن همون لحظه متوجه شدم.

    یااینکه درگذشته من اون اخلاق یارفتار روداشتم والان باکارکردن روی خودم دیگه ندارم ولی اون شخص باانتقادش،انگارگذشته ی منو مرورمیکنه ومن چون میخام فراموش بشه ،ازبازگوکردنش حالم بدمیشه.

    یا اینکه بقدری ازاون رفتاربدم میادکه باورم نمیشه منم دارم .

    هیچ وقت فکرنمیکردم انتقادکردن ازخودم باعث خلق انتقادازسمت کس دیگه ای بشه.

    واینم نمی‌دونستم که اگه توذهنم کسیوموردانتقادقراربدم بازباعث ایجادانتقادازسمت دیگران به من بشه.

    حالا که درموردشون فکرمیکنم ،میبینم استادکاملادرست میگن .چون تمام توجهم به سمت ضعفهاونواقصم بوده .وبابت دیگران هم همین طور.

    خیلی جالبه این هفته یه سفر چندروزه با دایی وزندایی همسرم داشتیم .بچه هاراهم باخودمون نبرده بودیم.

    من تمرکزمو گذاشتم روی اینکه ،زندایی همسرمو،تحسین کنم جاهایی که لازمه تعریف کنم.اینم می‌دونم که عاشق تعریف وتمجیدازخودشه .خیلی بااین موضوع حال می‌کنه .

    وقتی ازسفربرگشتیم ،من طبق معمول همیشه ،اتفاقات روتجزیه تحلیل میکردم، که سفرهای بعدی اون ضعف‌ها رونداشته باشم ،متوجه شدم که اشتباه کردم واز رفتارم پشیمون شدم .چرا؟چون اولا زنداییش خیلی مغرورشدوخودش بیشترازخودش تعریف میکردوندام برتربودن خودشو میخاست نشون بده.

    ازطرفی ایشون حتی یه جا به خاطر هیچ کاری ازمن ،تعریف یاتشکرخاصی نکرد.واین درصورتی که خودم ازخودم خیلی احساس رضایت داشتم .سعی میکردم تمام نکاتی که ازاستادیادگرفتم روپیاده کنم .

    امابابت این موضوع اشتباه کردم .اولا که طرف جنبشو نداشت .بیشتر غرور ،ورش داشت.

    درثانی درکناردیدن مثبت‌های ایشون ،مدام تودلم ازش انتقادمیکردم وباخودم مقایسه میکردم.منتهی فکرنمیکردم ذهنی هم تاثیرگزارباشه.

    به قول استاد مهم نیست شماچ کارمیکنیدوچی میگید،مهم اون فرکانسی که می‌فرستید.

    درسته درظاهرمن تعریف میکردم امافرکانسی که می‌فرستادم جهت مخالفش بودوازدرون من عیب ونقص های زیادی اززندایی همسرم می‌دیدم.

    درواقع کلامم یه چیزی می‌گفت اماذهن و افکارم چیز دیگه.

    نتیجشم مشخص بود ،ایشون مدام درکلام ازمن انتقادمیکرد.ازذهنش هم من اطلاعی نداشتم که تو ذهنش چی میگذره!

    حتی ازمواردهایی که خودم احساس رضایت داشتم ولی ازنظر ایشون صحیح نبود.

    همون لحظه یاباخنده یا بااعتراض یا با توضیح وتوجیه کردنش بحث روتموم میکردم.

    وقتی برگشتیم متوجه شدم چقدراشتباه رواشتباه داشتم.

    چرا جایی که خودم اون چیزی رو که قبول دارم اجازه میدم دیگران راحت نظرشون بگن .

    چرا برای هرکاریم به دیگران توضیح میدم؟!

    به قول استاد بهترین راهکاروخلا سلاح کردن افراد،گفتن اینه که ممنون از اینکه نظرتون رو گفتید.

    استاد یه جاهایی این حال خرابی هاوناراحتی ها ،باعث میشه شیش دونگ حواسموجم کنم واون رفتار روتکرارنکنم.

    درسته ناراحت میشم ولی برای اینکه تکرارنکنم این درد توذهنم میمونه.

    درلحظه ازانتقادهیچ‌کس خوشم نمیاد ولی بعدن متوجه میشم انتقادهای دیگران باعث اکثرپیشرفتهای من شده.

    پس میتونیم بگیم این انتقادها،سازنده هستن.

    ولی انتقادهایی که کاملا مشخصه ،طرف به خاطرحسادتش میخادتخریبت کنه هم داریم.

    به قول استاد این جوروقتا،اگه به خودمون اطمینان کامل داشته باشیم ،حرف اون طرف اصلا برامون مهم نخواهد بود.

    پس این یادمون بمونه که هرچقدربیشترازخودمون احساس رضایت ونسبت به خودمون احساس خوبی داشته باشیم ،کمترازانتقادات دیگران ناراحت میشیم .

    این انتقادبرای افرادی مثل من این معنی رومیده که طرف داره بدقضاوتم می‌کنه و موردتاییدش نیستم.

    واین تو اعتمادبه نفس من تاثیرمنفی به جامیزاره.

    خیلی ازنقصهابه همین واکنش انتقادمرتبط میشه.

    اینکه حرف دیگران برامون مهمه.

    اینکه هنوز نسبت به خودمون کمبودهایی داریم .

    هنوزوابستگی به حرفهاونگاه این واون داریم.

    هنوزانقدباخودمون درصلح نیستیم که خطاهای خودمون روبپذیریم وتوقع کمال گرایی ازخودمون نداشته باشیم.

    کاش خودمون رومهمترازهرکسی بدونیم تاحتی اگه انتقادی ازمامیشه،انقدبهم نریزیم.

    اشتباه کردن روجزعی ازخصلتمون بدونیم .

    دقیقن همانطورکه استادگفتن ،وقتی انتقادی ازمامیشه فکرمیکنیم به شعورمون توهین کردن.ویااینکه شخصیتمون رو زیر سوال بردن.ب خاطرهمین عصبانی میشیم وبه هم میریزیم.

    من که اون لحظه سازنده ویاغیرسازندشو نمی‌فهمم ،چون درهرحالتی دوست ندارم .

    ولی وقتی که باخودم خلوت میکنم ،خوب میفهمم که کجای کار خودم نقص داشته.

    مثلا پیش فردی ،میام ازتربیت بچه هام حرف میزنم .خب مسلما اونم ازسبک تربیتی خودش میگه واگه احساس کنه که جایی ازکار من اشتباس،میادانتقادمیکنه.

    درلحظه یه جوری میشم خوبم میفهمم اون داره ازنگاه خودش میگه .شایدم منم سبک تربیتی دیگری روقبول نداشته باشم ودقیقن توجایگاه فرددیگه قراربگیرم وانتقادبکنم.

    شایدمن ازانتقاددیگران ناراحت بشم ولی ازمحالاته که بعدن توخلوت خودم ،نشینم وبه حرفهای اون شخص فکرنکنم وازاونجایی که صادقانه ،تراز خودمو میگیرم،خیلی وقتها انتقادهای دیگران رو به شکل درس وتجربه میبینم .

    همیشه انتقادهاشون باعث شده خیلی ازافکاروباورهاورفتارهای غلطمو کناربزارم.

    انگار تااونا حالیم نکنن ،خودم متوجه ی اشتباهاتم نمیشم.

    پس یه تشکر ویژه ازهمه ی کسانی که ازم انتقادکردن ،چ سازنده چ تخریب کننده ،میکنم .

    ممنونم ازوجودشون که عامل رشد و پیشرفت من بودن.بخصوص کسانی که خیلی بهشون حساس بودم .

    واقعن انتقادهاشون چنان منو به درداوورده که دیگه اون اشتباه روتکرارنکردم.چون توذهنم خوب مونده.

    گفتم این فایل برام خیلی جالب بود.

    چون این دوهفته درگیراین موضوع بودم.

    جاری من همین جوری بی دلیل وبدون مقدمه چینی پری روز زنگ زد،وکلی انتقادازم کرد.

    بازافکارش درگیرمن بود.درادامه دوباره دیروزبهم یه پیام بلندوالا داده بود پر از انتقاد!

    خیلی تعجب کردم !هم ازتماسش هم ازپیامش!

    کاملا مشخص بودکه رفتارهای من تحت کنترلش بود.چون همش بهم میگفت چرافلان جا اون کاروکردی ؟!

    چرافلان جااینکاروکردی؟!

    وازاینکه هرجا من راحتی خودمو داشتم ،شاکی بود.اومدم بهش توضیح بدم که نه عزیزم اینطورکه توفکرمیکنی نیس،به فلان دلیل وفلان علت !دوباره گفتم چ دلیلی داره من به اون توضیح بدم .هرکاری کردم هیچ ربطی به اون نداشته .زندگی خصوصی خودم وبرخوردهای شخصی خودم بوده .حالا اون اومده داره مداخله می‌کنه ،خودش می‌دونه وافکارهای خودش .

    من که به اون کاری نداشتم .

    تنها چیزی که بهش گفتم این بود که عزیزم من درلحظه هرکاری رو که صلاح بدونم انجام میدم.

    وازاینکه این درس بزرگ روبهم دادخیلی خوشحال شدم ،واینکه متوجه شدم هیچ جا بهش اعتمادنکنم وحرفی ازکسی بهش نزنم .حتی حرفای عادی وپیش پاافتاده.

    چون کارای عادی منم موردانتقادقرارداد.

    من کسی بودم که وسط حرف طرف میپریدم که توضیحات خودمو بدم .اما حالا که استاد هم عرض کردن، سکوت کنیم وتاآخرحرفاشوبشنویم .

    ازاین به بعد یه کم صبوری میکنم .ودرآخرنتیجه گیری میکنم.

    اگه سازنده بود که هیچ .

    اگر تخریب کننده بود بدون ناراحت وآزاردادن خودم ،تمرکزمو ببرم به توانایی هاوارزشمندیهای خودم.

    اتفاقا ازسفری که رفته بودیم .باتوجه به انتقادهای زندایی همسرم ،اومدم خوب فکرکردم وتمام ارزشهاوتوانمندیهای خودمو درنظرگرفتم .ودیدم که خودم چقدرخانوم تروعالی ترازایشون بودم.

    اتفاقا ایشون جای انتقاد زیادداشت اما من سکوت کردم وحرفی نزدم چون میدونستم باانتقادهای من تغییری نمیکنن .پس سکوت روترجیح دادم.

    ولی اینکه استادمیگن توذهنمون هم ازکسی انتقادنکنیم ،بایدرواین موضوع کارکنم.

    به قول استاد هرکسی باتوجه به نتایجی که توزندگیش داره بیادخودشو ثابت کنه .

    چقدرحالم خوب شدالان .

    چقدرخوبیهاومثبتهای خودم الان به ذهنم اومدومیبینم خودم سالم ترواصولی تر دارم زندگی میکنم.

    تازه گذشته ازهمه ی اینا ،دریافتیهای من ازجهان البته فعلن درحال حاضر به غیرازمالی ،همه چیش بهتر ازایشون بود.

    استادجونم عاشقتم بااین فایلهای محشرت.

    خداحفظت کنه همیشه در پناه خداباشی که انقدحال ما روخوب میکنید .

    بهترین بهترینها نصیب شما که درسها وتجربه های قشنگی بهمون یادمیدید.

    من که خیلی لذت میبرم.

    از اینکه انقد ریزبینانه پی به نواقصمون می‌بریم و اینکه نگاهمون سمت توانایی هاوارزشهامون میره ،این عالیه و بهمون قدرت میده .

    قدرتی که باعث بشه خودمو باهر ویژگی اخلاقی که دارم ،دوست داشته باشم .

    ممنون وسپاس فراوان ازاستادتوانمندی مثل شما.

    واقعن بینظیروعالی هستید.

    قربون‌صدااات برم که آرامش بخش روح وجسممه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    آریا گفته:
    مدت عضویت: 823 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه همراهان … واقعاً سورپرایز شدم مسائلی که توی این فایل توضیح دادین استاده عزیز دقیقاً جواب مسئله من بود که تو این فکر بودم تو عقل کل مطرح کنم تا دوستان راهنماییم کنن اما سپاسگزار خداوند و شما هستم که جواب سوال من داده شد، من قبلاً که مورد انتقاد قرار میگرفتم واکنش جالبی نشون نمیدادم و در اکثر مواقع برافروخته میشدم و پرخاشگری میکردم و بعد گذشت زمان بیشتر بخاطر واکنشم خودم رو سرزنش میکردم و احساس بدی بهم دست میداد اما همین یک هفته پیش یک انتقاد درباره یک اتفاقی که در گذشته پیش اومده بود ازم شد با اینکه تو جمع بودیم خیلی ریلکس و با لبخند واکنش نشون دادم و ازش رد شدم درسته بعد یکی دو ساعت نجوا های ذهن میومد که منو بخاطر اشتباه گذشته حالمو بد کنه اما یک احساس خوب جدید توأم با آرامش بهم دست میداد که از قلبم میومد که میگفت رضا دمت گرم چقدر عالی واکنش نشون دادی و …. بازم ممنونم ازتون استاد در پناه خدا همیشه شاد و سالم باشین همچنین همه دوستان هم خانواده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سید عظیم بساطیان گفته:
    مدت عضویت: 814 روز

    هر نفسم در تکاپو ست. تا به این جهان ابدی ایمان بیاورم، جهان هر کس به اندازه ی فکر اوست. (امام علی )

    سلام و درود فراوان بر استاد گرامی

    استاد شایسته عزیز و دوستان عباس منشی در این سایت الهی

    امروز بوی آرامش میدهد

    سپردن همه چیز به دستان گرم خدا

    بارانی که نم نم گونه هایت را ببوسد.

    قدم زدن در کنار کسانی که دوستشان داری …

    ستارهایش که به تو چشمک میزنند

    و می گویند!!!

    خودت را برای فردایی بهتر آماده کن

    و مهم تر از همه خدایی که هر روز حالت را از تو بپرسد.

    من امروز زیباتر از هر روز نفس میکشم

    زیباتر از همیشه می بینم

    من امروزم را زندگی میکنم .

    من احساسم را ، امروزم را و خدایم را بیشتر از همه دوست دارم

    امروزم چه بوی زیبایی دارد

    هر روزم چه بوی های زیبایی داده .(که من بی خبر بودم )

    خدا یا شکرت…

    مسیر موفقیت همیشه با انتقاد روبه میشه و خیلی کم پیش میاد از انسان انتقاد نشه…

    من همیشه اگر کسی انتقاد کنه ازم ناراحت نمیشم و سعی کردم مسیر رو باز کنم و فضا رو بازکنم که طرف حرفش رو بزنه…حتی اگه ناسزا باشه.

    ولی استاد مخالفم یه نفر پشت سر انتقاد کنه (همون طور که توی کامنت قبلی گفتم ) اونم به خودم نگه و به دیگران بگه.

    انتقاد آگه سازنده باشه، به نظرم خوبه و مایه ی پیشرفته، و میشه ازش درس بگیری .

    مثال شما توی کارتون.

    در طول تاریخ بوده و خواهد بود کسانی که اتنقاد میکنن و من شما از این قضیه مستثنی نیستیم.

    انتقاد پشت سر انتقاد نیست و اسمش غیبته و به نظر من آخر ین تلاش فرد غیبت کننده هست و او فرد غیبت کننده بسیار ناتوان و عاجزه…

    ولی اگر پشت سرت حرفی نیست، به این معنی نیست که مسیر را درست میری ؟

    استاد من یه سری دیدم که منتظر انتقاد نیستن و دارن طرف رو تخریب میکنن و داره از چیزهای میگه که شخصی هستش و اصلا مشکلش یه چیز دیگه ست…

    که ما با این افراد اصلا کاری نداریم و باید اعراض کنیم.

    استاد ما یه رفیق داشتیم تو خدمت سربازی بسیار آدم انتقاد پذیری بود و با توجه به اینکه وظیفه بود و کادر نبود ،و معمولا طرف میگه بگذره و خدمت تموم بشه و بریم ، ایشون بر عکس

    ارشد آموزشی بود و (البته خودمم ارشد آموزشی بودم ) یه صندوق درست کرده بود و روش نوشته بود صندوق پیشنهاد دات و انتقادات… میگفت خیلی دوست دارم ببینم ایرادم کجاست و ببینم کجای کارم میلنگه، جالب او نجا بود میگفت اسمتونو ننویسید و هر نظری دارید بگید!

    من با این مباحث آشنایی نداشتم اون زمان ولی بهترین ارشد آموزشی گردان شده بود و از همه لحاظ بهترین شده بود فرمانده تعجب میکرد.میگفت من 29 سال خدمت کردم چرا من به فکرم نرسیده. (داستان کوتاهی بود که خواستم برای بچه ها تعریف کنم )

    استاد حرف از موفقیت و خدمت به بشر گفتید و حیفم اومد اسم ایلان ماسک رو نبرم که واقعا خدمات ارزنده ای به بشر کردن ایشون و ما به چنین افراد ی توی دنیا احتیاج داریم و ایشون هر چند نیازی نداره و از لحاظ مالی بی نیازن…

    استاد عزیزم

    بابت این همه آگاهی ممنونم و تشکر کمه و تشکرات

    اجرتون با الله مهربان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1750 روز

    به نام خداوندمهربان

    سپاسگزاره خداوندم که هزار روز از عمرم در مدار دیدن وشنیدن زیباییها و آگاهی های بهترین زندگی وبهترین بنده ی خداوند هستم

    سلام استادعزیزم ازتون سپاسگزارم بخاطر این جنس از اگاهی های نابتون

    واقعا که این فایل چقدر بهبود شخصیتی من رو تو موضوع انتقادات نشون میده

    من قبلا یک آدمی بودم که به شدت انتقاد میکردم مخصوصا توی افکارم و گاهی اوقات الان که فکرشومیکنم یک انتقاد بیجایی اریک شخص توی ذهنم شاید میبوده که بعدا برعکسش بهم ثابت میشد و خیلی اوقات هم به شدت انتقاد میشنیدم درحدی که هم ضربه ی شدیدی به اعتمادبنفسم واردمیشد،هم خودسرزنشی های مداوم توی ذهنم مرور میشد و هم اینکه دیگه توی ذهنم تاابد دوست نداشتم که ریختوقیافه ی فرد انتقادکننده رو ببینم

    مخصوصا تو روابط خانوادگی باهمسرم که دیگه خدای شنیدن انتقادات بودم

    یعنی قشششنگ گاهی اوقات مخصوصا اوایل ازدواجم یه انتقادی از طرف اونها میشنیدم که تا مدتها حتی خودمو تا مرز بستری شدن میبردم از بس که رو اون حرف به ظاهرپوچ وبیهوده فکرمیکردم هرچندهم که میدونستم طرف کارش شده تخریب شخصیت من و یجورایی نقطه ضعف منو گرفته که تو یه جمع حاله منو بگیره و کر کنم یه گوشه ای بشینم بازهم یباره دیگه به طرف رو‌میدادم و هربار بیشتروبیشتر ازین جنس اتفاقات رو جذب خودم میکردم

    کلا من نه آدمی بودم و نه هستم که بخوام انتقادِ تخریبِ شخصیتی کنم و نه آدم شری هستم که بخوام باکوچکترین حرف کسی دنبال شربگردم و اوقات خودم وبقیه روتلخ کنم،اماهمیشه هم درخلوت خودم از دست خدا گله مند بودم که خدایا این چه ناعدالتیه که من کار بکارکسی ندارم اون وقت طرف میاد از یه طریقی حال منو میگیره

    بعد برعکس یک نفره دیگه تو همون خونواده بایک شخصیت کاملا دربو داغون میدیدم که هیچکس زورش بهش نمیرسه و تازه همون نفری که منو توجمع خورد میکنه وقتی به این یکی آدم میرسه که شخصیت جالبی نداره چنان موش میشه که نمیتونه بهش بگه بالای چشمت ابروه

    همیشه برام سوال بود که چجوریه این ادم اینقد بی احترامی میکنه انقدتخریب میکنه دست آخرکسی هم نمیتونه بهش چیزی بگه اون وقت منی که اینجور رفتارهارو ندارم بیشتر مورد انتقاد تخریبی شخصیتی میشم،یعنی میگم انتقادتخریب شخصیتی،،واقعا طرف جوری واضح منظورش رو بیان میکرد که هرکس کنارمن بود میفهمید که طرف قصدش مغرضانست نه اینکه من بخوام ازون حرف بد برداشت کنم

    خلاصه قبلنا که زیاد خرافاتی بودم میگفتم خوب او آدمه همه رو بادعاجنبل رام کرده،دیگه نمیدونستم یچیزی توی ذهنش به صورت بنیادین داره همیشه ران میشه و کسی جرأتِ از گل سخت تر گفتن رو بهش نداره

    ولی من به ظاهرهمیشه محترمانه برخوردمیکردم همیشه جوری رفتارمیکردم که کسی ازم ناراحت نشه،اما توی ذهن خودم برای این رفتارم ارزززرزش قائل نبودم،و حتی یک هدیه ای هم که برای مثلا مادرشوهرم میبردم انگارکسی اونو نمیدید،چونکه خودم اونو نمیدیدم و شایداز سر وظیفه اون هدیه رو میدادم نه از سر عشقومحبت

    ولی وقتی مثلا جاریم یه هدیه ی خیلی کوچیک هم که به مادرشوهرم میداد،این هدیه تو بوقو کرنا زده میشد،جوریکه من متعجب میشدم چرا اینقدر هدیش رو بزرگ میکنن و درظاهرهم جوری اون هدیه رو میده که انگار سرش منت گذاشته؟!

    تواین فاایل بیشتر متوجه درون خودم شدم،که آقا من اون موقعا خیلی باخودم درصلح نبودم،خیلی برای کاری که میکردم ارزش قائل نبودم،خیلی در یک کلام خودمو دوست نداشتم بااون ویژگیهایی که داشتم

    برای مثال کسی که بیمارمیشدو من از حالش جویانمیشدم خودمو سرزنش میکردمومیگفتم خیلی نامردی که حداقل یه زنگ ب فلانی نزدی،اون وقت بعدازچند روز میدیدم همون نفر با گلایه های وحشتناک پشت تلفن بهم میگفت بی احساس تر ازتو ندیدموفلانوبهمان

    بعد همین باعث میشد من خودمو بیشتر سرزنش کنم و هزارتا دروغم باید پشتش میبافتم که وقت نکردمو خودم برام یه برنامه پیش اومدو،ودوباره خودسرزنشی که چرا دروغ هم گفتم

    یااینکه قبلا من با چندین نفر دربوداغون از همه لحاظ که فکرشو بکنید من درارتباط بودم بعد هرموقه اونارو دعوت نمیکردم خودمو سرزنش میکردم که زشت شد الان چندماهه نیمدن خونمون حالا چه فکری روم میکنن،درصورتیکه خیلی هم از وجودشون حال نمیکردم تازه حالمم با رفتاراشون بدترهم میشد

    خلاصه همون انتقاداتوگلایه هارو میشنیدم که خودم باخودم گفتگو داشتم،مثلا یجایی منو میدیدن میگفتن هان دیگه دعوتمون نمیکنی،خسیس شدی،نکنه دیگه بامون بهت خوش نمیگذره ووو ازین حرفای چرتوپرت

    یه انتقاد دیگه ای که به شدت منو بهم میریخت و هنوزم این مشکلو دارم،اینه که وقتی کسی میخواد یه موضوعیو باهام درمیون بذاره هزاربار تامیاد حرفشو تموم کنه میگه این حرف رو همینجا خاکش کنیا به کسی نگیا

    درصورتیکه واقعا من همچین آدم سخن چینی نبودم و سابقه ی خرابی نداشتم ولی نمیدونم چراحرف اونطرف منوکاملا بهم میریخت الان خیلی بهترشدم،قبلا چنان ازکوره درمیرفتم که میخواستم هرچی حرف نامربوطه بارش کنم

    اون حرفی هم که میزد چی بود؟؟غیبت از یه ادم بود که الان یادم میاد من اصلا چرا به اون رو میدادم که بخواد بدی طرف رو بگه دست آخر هم بگه همینجا حرفمو خاک کن

    چقدر من ضعیفو ترسو بودم که واقعا ازین جنس آدماهم جذب من میشدن

    از وقتی که روی خودم کار کردم و فهمیدم که من باید بیشتر باخودم درصلح باشم و بجای سرزنش کردن خودم سعی کنم یه آدم بهتری از خودم بسازم که اولا

    این جنس از آدما دیگه نیان توی مدار زندگیم که اینجور حرفوگلایه هارو ازشون بشنوم

    دوما اونجوری زندگی کنم که خودم دوست دارم،نخوام که به زور جوری رفتار کنم که اون طرف خوشش بیاد

    قبلا ازجویاشدن حال یه کسی توفامیل که به شدت ناخوش احوال بود،برام مهم بود و اون جویا شدن حالش باعث میشد که خودم همیشه از یجاییم بنالم و همیشه دردوناخوش احوالی سراغ خودم بیاد

    و اگرم جویای حالش نمیشدم که ازونطرف مورد انتقادوگلایه قرارمیگرفتم

    الان مدتهاست ازوقتی فهمیدم هرکسی هرجایی هست جایه درستشه، تواین هزار روز ازعمرم که روی خودم کار کردم شاید پنج شش مورد بوده که من از حال کسی جویا شدم،یعنی حتی اگه پدرمادره خودم که برام عزیزترینن براشون مشکل جسمی پیش بیاد،تازمانیکه بهبود پیدا نکنن پامو توی خونشون نمیذارم،و جالب اینجاست که هیچوقت هم از دستم ناراحت نشدن

    و خودم هم تواین مدت که روی خودم کارکردم اگه یه مسئله ی ناراحت کننده ای برام پیش اومده خدامیدونه جوری خودمو جلوی کسی نشون ندادم که بخواد بعدن جویای حالم بشه وبگه اونروز حالت بد بود امروز چطوریوازینجورحرفا…

    یعنی این انتظارو توذهنم نه از کسی دارم که جویای حالم بشه،نه میخوام کسی انتظار داشته باشه حالشو توشرایط ناخوش احوالی بپرسم

    همین دوتاباوری که هرکسی هرکجاهست جای درستشه چه بیمار چه سالم و اینکه انتظاری از کسی ندارم کسی تو مسائل ناراحتیم پیشم باشه،باعث شده که تمام اون انتقادات و اون حرفوحدیثا ازبین بره

    و درمورد موضوع دوم هم اینکه من توی ذهنم بیشتر برای خودم ارزش قائل شدم و همین احساس ارزش لیاقت برای خودم باعث شد که دیگه خودبخود اون آدمای دربو داغونی که به زور اونهارو توی خونه ی خودم تحمل میکردم و به زور دعوتشون میکردم،از زندگیم به صورت کاااملا بدیهی وساده اززندگیم بیرون برن و رفتو امدشون از صد به دو رسیده،یعنی در حدی شده که اصلا میشه گفت سالوماه شاید یکی دوبار همدیگه رو ببینیم

    و درمورد موضوع سوم وقتی کسی درمورد یه نفره دیگه بامن حرف میزد و یجورایی بدگویی اون طرف رو بامن درمیون میذاشت دست آخر هم قسم گیرم میکرد که برا کسی بازش نکنم،بعدازینکه روی خودم کار کردم اصلا دیگه به اون دست از آدما رووو نمیدم که بخوان بدیه کسیو بهم بگن،اگه دیدم دارن شروع میکنن جوری بحث رو عوض میکنم که طرف هم خودش یادش میره داشت از چی صحبت میکرد

    یااینکه خودم انقدر دیگه برای وقت خودم ارزش قائل هستم که نمیخوام یک دیقه ازبدیه کسی بگم یا بشنوم،یعنی تو این مورد بالای هفتاد درصد بهبود پیداکردم

    الان هم ممکنه کسی به من یه موضوعیو بگه که دوباره اینم پشت بندش بگه که به کسی نگم،ولی درمورد بدیه کسی نیست،اما وقتی این حرفو میزنه بهش میگم عزیزم اگه بهم اعتمادنداری میتونی اصلا اون موضوع رو باهام درمیون نذاری،بعد باهمین جمله باعث میشه اون طرف حرفشو پس بگیره و جوره دیگه ای منظورش رو بیان کنه

    یه چیزه دیگه اینکه استادجان من هنوز تومدار خریددوره ی قانون سلامتی نیستم،اما باتوجه به کامنتای بچه ها و همچنین فایلهای سریال زندگی دربهشت و سفر به دورامریکا حدود هشتاد درصد قضیه ی قانون سلامتیو فهمیدم و الان مدتیه دارم خودم به تنهایی اجراش میکنم و خداروشکر همین هشتاددرصدی که فهمیدم واجراش میکنم خیلی خیلی منو راضی کرده ازتون بی نهایت سپاسگزارم

    بعد درمورد این موضوع وقتی جایی مهمون هستیم که مثلا با چایی ومیوه از ماپذیرایی میشه و من میوه نمیخورم و یا چایی رو بدون پولکی میخورم،کلی میخوان پرسوجو کنن که چرا میوه نمیخوریو،چرا چاییتو با پولکی نخوردیو،حالا هدفت ازین کار چیه ووو هزارتا سوال پوچوبیهوده که طرف فقط قصدش اینه که تجسس توکاره ادم بکنه دسته آخر هم میگه تودیگه میخوای پوستو استخوناتو بااین کار آب کنی

    منم یه لبخندی میزنمو میگم عزیزم خیلی ممنون ازینکه بفکر من هستی و دوست نداری پوستو استخونم هم آب بشه!

    درواقع اگه خودمو بذارم جای طرف میبینم که اون آدمی که این حرفو بهم میزنه خوب به این دلیله که اطلاع بیشتری دررابطه باقانون سلامتی نداره،بخاطرهمین خیلی سطحی به این موضوع فکرمیکنه و فکرمیکنه هدف ازین سبک غذایی صرفا فقط لاغر کردنه،و نه انرژی زیاد و نه سلامتی بدن

    بعد که درادامه ی جوابم میگه عزیزم براخودت میگم عموحسینتون اینوبراکسی که چاقه میگه.

    اون وقت کاملامتوجه میشم که بله اونهافقط اطلاع سطحی دارن ازین رژیم و هیچ علاقه ای هم به شنیدن عمق قضیه ندارن

    وقتی هم که میبینم زیاد دارن گارد میگیرن برا یه دونه پولکی یا دوتا میوه که نمیخورم،یا کلا دیگه بااینجور ادما ارتباطمو کمترمیکنم،یااینکه جوری باخنده ردش میکنم که طرف اصن یادش میره بقول خودش چه‌نصیحتی داشت میکرد

    استادجان طبق دستورات قانون سلامتی که دارم پیش میرم،هرچند که هنوزخیلی دقیق نمیدونم چه قرصای ویتامینی باید بخورم،ولی همون قهوه ی اول صبح،همون ورزش کردنه و اون غذای گوشتی لذیذی که یک وعده درروز میخورم،چنان نتایح عالی برام رقم زده که بینهایت ازشما سپاسگزارم

    یعنی قششنگ خوابم عالی شده،شکمم که بعداز ختم بارداریم بزرگ شده بود کاملا کوچیک شد،پوست صورتم بسیارشفاف شده جوریکه انگار کرم ضدآفتاب صورتم مالیدم،مزه ی دهنم خیلی خوب شده،قبلا صبح که ازخواب بیدارمیشدم یه حالت تلخ مزگی ته گلوم احساس میکردم

    الان باخوردن سرکه سیب شب قبل از خواب کاملا احساس خوبی دارم و صبح ها احساس گرسنگی ندارم

    قدم165بانتیجه ی وزن51و دورکمر67سانتی متر،ودورشکم80سانتی متر

    خلاصه که دیگه دغدغه خوردن خوراکیهای اضافی و مضر رو ندارم،روز اول زیاد وسوسه میشدم که برنج بخورم یا چاییمو با پولکی یانبات بخورم،ولی تو ذهنم اونقدر پولکی نبات رو مثل یک پلاستیک زباله ای فرض میکردم ومیگفتم اگه بخورم این پلاستیک تو بدنم هضم نمیشه و تمومش میشه ضرر به کبده بیچاره و اون وقت کارشو سخت میکنم،همین رنجی که برای خودم ساختم باعث شد که تواین چندمدت فقط در حده یه قطعه کوچیک تقلب کنم و چاییموباپولکی میل کردم:)

    استادواقعا که بدن خیلی زود شرطی میشه و من دیگه واقعا هییچ‌میلی بخوردن شیرینی جات ندارم،هرچند که قبلا هم بسیار بسیار کم میخوردم،بخاطرهمین تونستم این نوع برنامه ی غذایی رو به راحتی اجراکنم

    خیلیا هستن اگه بهشون بگی برنجو نونتو یا شیرینی جاتت رو از برنامت حذف کن انگار میگی نیمی از جونتو فدا کن!انقد که به این خوراک وابسته هستن

    من خداروشکر کاملا راحت بااین قضیه کناراومدم،و چون قبلا هم یک بشقاب میوه خوری برنج در هفته بیشتر استفاده نمیکردم الان راحت تونستم همون رو هم حذف کنم

    و یکی از نتایج کم این سبک غذایی همین کوچک شدن شکم و ازبین رفتن چربیهای اضافه شده،ک این برای مخصوصا خانمای ایرانی باید بزرگترین نتیجه باشه

    چون الان توایران به شدت این یک معظل شده بین خانمها و اونقدر ازیه سنی به بعد شکمشون بزرگ میشه و نه تنها مشکل تخمدانی هم میگیرن بلکه ازلحاظ ظاهری بسیار ناراضی هست

    وباعث میشه که دست به عمل پیکرتراشی بزنن،یا هزارنوع داروی متفورمین برای چربی سوزی مصرف کنن که مشکل تخمدان و زنانگیشون رو برطرف کنن

    جدیدا نسخه ی داروی متفورمین بین تمامی سنها توایران رایج شده،و دیدم خیلی ازخانمهایی که باردار نمیشن اولین دارویی که براشون تجویز میکنن داروی متفورمین در حده روزی سه چهار دونه،جوریکه طرف بیچاره باید یه خوراک شیرین همیشه کنارش باشه

    امیدوارم که بتونم تواین مسیر اجرای قانون سلامتی پایداربمونم و اطلاعات بیشتری راجبش کسب کنم و نخوام که باانتقادهای بیجای اطرافیانم خودمو ببازم،چون آدم بیشترین ضربه ای که ازحرفهامیخوره،نزدیکترین آدم به خودمون هستن و جوری بقول خودشون نصیحت وارانه حرف میزنن که کسی نیست بخودشون بگه

    «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی»

    واقعا گاهی وقتا ادمایی میان ازمون انتقاد میکنن که خودشون سرتا پا عیبو ایرادن،که اونم بازبرمیگرده به خودمون که باید اونقققدر روی ارزشمندی و لیاقت و بهبود شخصیت خودمون کااااار کنیم که دنیا به خودش اجازه نده این دست از آدما رو حتی روبرومون ظاهر کنه

    عاشقتونم هرکجا هستید سرشار از ارامش درون باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    به نام خدا

    ردپای 66

    سلام استاد خوبم و دوستای همفرکانس

    به عنوان یه انسان ،نسیان ،خیلی خودم سرزنش کردم

    انگاری به آتیش بگی اینجارو خنک کن

    یادم می‌رفت اقااااا کانون توجهت دست کیاس دقیقا؟ تضاد میبینی ناخواسته میبینی ،اعراض داری یا تا اعماق فرو میری؟ آنقدر که 3500 سناریو تو ذهنت طراحی میکنی؟

    مسیر داری درست میری یا باز وسط آشیل، رفتی رو حالت اتوماتیک

    تکامل یادت رفت؟قانون یادت رفت؟راه های آمده یادت رفت؟

    چی شد اجازه دادی ناراحتی رخنه کنه

    دیدم که ااااا چقدر من پرتوقع بودم که فکر کردم دیگه افسار زندگی دستمه!انگار نه انگار بیست و اندی سال ،افسار زندگی دستم نبوده

    یاد حرف استاد افتادم،همون منه نسیان:))

    که میگفتن ،خوش شانس ترین آدم اطرافتون کیه؟اونی که از همه بیخیال تره ،اونی که راحت تر گرفته

    درست برعکس من !من همونم که هم سخت گرفته هم بیخیال نیس،پس بدون اغراق بدشانسی هایی که جذب خودم کردم ،بیشمار شده

    خب حالا وسط این همه عیب و ایرادی که رو خودم گذاشتم، چطوری برگردم به روال دو ماه رویایی که گذروندم ؟

    خدایش همین الان که اندازه کسی که حکم اعدامش آمده، ناراحتی، دلیل برای سپاسگزار بودن کم دادی؟دلیل واس ادامه دادن کم داری؟آگاهی برای رفتار درست در برابر تضاد کم دادی؟

    آنقدر ببین و بنویس و تکرار کن ،که اصلا نجوا فرصت اعلام وجود نداشته باشه

    همین الان چیا دارم که خیلییی خوشحالم میکنه ،توانایی نوشتن و فکر کردن و بهبود بخشیدن

    دوستای فوق العاده که همیشه برام کامنت های بی‌نظیر میذارن ،کامنت های بی انتها سایت ،خود سایت که هر لحظه قابل تحسین، الگو خوب و استاد خوب ،اینترنت و وقت آزادی که صرف مسیر درست میشه ،گوشی ،جسم سالم ،محیط آروم، نسیم خنک کولر ،قلبی که هنوز می‌تپه،ذهنی که بهم فرصت داده تغییرش بدم،خانواده فووووق العاده….

    اگه هر کدوم بخوایم بشماریم هزاران دلیل واس خوشحال بودن یا حداقل خنثی بودن داریم

    پس چرا یادمون میره؟ آدمیم دیگه

    حالا چیکار کنم؟

    اول یکم چشمات ببند و حواست جمع نفسی که هنوز میاد و میره بکن

    به خودت یادآوری کن که بی‌شک دلیلی داشته که پات گذاشتی تو دنیا ،دقیقا همینجای دنیا با همین امکانات و خانواده و …

    یادت بیار که چقدر کارای سخت تر کردی،چقدر چالش های بدتری پشت سر گذاشتی

    آیا هنوز زنده ای؟پس همونم موفقیت آمیز بوده

    به خودت یادآوری کن که هواش داری و کمتر به حرف گذشته گوش میدی که کمتر بهش آسیب بزنی

    یکمی استراحت کن

    دوباره به خدا توکل کن و قدم بردار ،به خدا بهت میگه جواب درستو !کم دیدی تو زندگیت؟

    کلی مقاومت هست که ننویسم اینارو ،مینویسم برای اون یه نفری که بعدا مثل من تو این نقطه از زندگیه و شاید خوب باشه ببینه یکی دیگه چطور ادامه داد

    خدا بزرگه

    در پناه خودش باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 49 رای:
    • -
      جواد حاتمی گفته:
      مدت عضویت: 1632 روز

      سلام فاطمه جان خیلی ممنونم ازت که این کامنت را نوشتی بعد از دیدن فایل استاد یهو کامنتت اومد جلوی چشمم، خداوند دقیقا از زبان تو داشت باهام صحبت میکرد. چونکه دقیقا من توی همون وضعیتی هستم که تو نوشتی.

      سپاسگزارم ازت که وقت گذاشتی و نوشتی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 813 روز

        سلام آقا جواد

        امیدوارم خوب باشی ممنون بابت کامنتت،خواهش میکنم ،خداروشکر که مفید بوده و سعادت اینو داشتم زبان خدا بشم برای هدایت بنده هاش

        امیدوارم به زودی اوضاع بر وفق مراد بشه

        و پیروز نبرد نجوا ها باشی

        در پناه خدا موفق و پیروز باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      سلام فاطمه جانم.

      اول از همه ماچ به روی همچون ماهت.

      یعنی عاشقتم که این کامنت رو نوشتی…

      منم همین حس رو دارم…

      فکر میکنم هر کسی تو زمینه یا مسئله خودش داخل این بازی های ذهنی میشه…

      حالا هر فرد متناسب با فکر و زندگیِ خودش با چالش ها سر و کله میزنه، کشتی میگیره…

      داره سخت میره جلو، یعنی غلطه…

      احتمالا عدم رعایت روند تکاملی…

      احتمالا شتاب هست…

      حالا درستش چیه؟

      چطوری پیداش کنم؟

      چطوری ریشه رو پیدا کنم که از ریشه درمان کنم خودمو؟؟؟

      فقط از خدا کمک میخوام…

      بعد منو میاره درست بالای سرِ کامنتِ تو تا یه سری چیزها رو بهم بگه…

      پس عملاً با کامنت تو، با مخاطبین مورد نظر داره صحبت میکنه خدا …

      تو کلیت ماجرا اشتراک داریم، در جزئیات متفاوتیم …

      این روزا چی رو باید در مورد خودم بفهمم که انقدر تو در و دیوار دارم میخورم؟؟؟

      تو پرانتز بگم: داخل این در و دیوار یه عالمه تجربه و درس جدید و باحال هم تجربه میکنم، اما چون take it easy رو سخت درک میکنم و چیکه چیکه، برای همین خیلی سخت میگیرم و سخت جلو میرم در بعضی امور.

      فایل take it easy استاد رو دیروز یا امروز گوش کردم، کلی آگاهی جدید برام باز شد، چیزهایی که انگار نشنیده بودم در حالیکه بارها این فایلو شنیده بودم، بعد چی شد؟

      امشب دیدم روی تیشرت خواهر شوهرم نوشته شده take it easy

      دیگه چطوری خدا بهم پیامشو منتقل کنه؟

      آسان بگیر سمانه، تا آسان بشه برای تو…

      خدایا راه رو نشونم بده

      راهنماییم کن

      هدایتم کن

      کمکم کن برام آسون شه

      قوتِ من باش

      توانِ من باش

      من سخت محتاجم به هر خیری که از جانب تو به من میرسه…

      عالی نوشتی:

      دوباره به خدا توکل کن و قدم بردار ،به خدا بهت میگه جواب درستو !کم دیدی تو زندگیت؟

      احتمال داره افتاده باشم تو شعار و از عمل دور شده باشم؟

      دچار عدم تطابق افکار و اعمالم شدم…

      خدایا خوشحالم که تو زندگیم تو رو دارم، همیشه آرامش بخشم بودی و هستی و خواهی بود.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 813 روز

        سلام به سمانه عزیزززم

        خیلی بهم لطف داری ازت سپاسگزارم

        به شدت باهات موافقم اگه سخته ،غلطه غیر تکاملی

        این یکی از اصلی ترین چیزایه که باید یادمون بمونه

        چه سعادتی نسیب من شده که به واسطه آشنایی با سایت ،میتونم از زبان خدا برای بقیه حرفی بزنم

        و باد موافق جریان هدایت باشم

        خدارو بابت این موضوع بسیار سپاسگزارم

        واقعا از صمیم قلب از خدای مهربون خیر و خوشی و آسونی میخوام

        امیدوارم آسون بشی برای آسانی ها

        در پناه خدا

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      نسرین باغبان شهری گفته:
      مدت عضویت: 2104 روز

      سلام و ارادت خدمت استاد گرامی و سرکار خانم شایسته عزیز وسلام خدمت تماااامی دوستان و همفرکانسهای عزیز.

      فاطمه عزیز سلام و تشکر بابت کامنت و دلنوشته هات. خیلی کمکم کرد.چون درست الان در حالتی مستاصل و افکاری انتقاد امیز نسبت به خودم در رابطه با نتیجه کمی که در زمینه مالی گرفته ،بودم .توکل به خدا کردم و ازش خواستم که پاسخی بدهد که هدایت شدم به کامنت شما.

      بله عزیزم،دیدم من هم خیلی موفقیتهایی قبلا داشته ام و هم نعمتها و خانواده خوبی که الان دارم که باید قدردان و شکر گزارخالق مهربانم باشم.

      باشد که به زودی و به راحتی هدایت بشوم به صراط مستقیم و اسان بشوم برای اسانیها.

      موفق و پیروزباشی .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        Fatima گفته:
        مدت عضویت: 813 روز

        سلام نسرین جان

        خیلی خوشحالم که کامنتم برات مفید بوده

        چالشی آشنا که هدفش رشد ما و صعود به فرکانس بالاتر

        امیدوارم پیروز این رقابت باشی و ثمره اون موفقیت های بیشتر باشه

        انشالله که همین طور که میگی آسون بشی برای آسانی

        خدا بزرگه

        در پناه خدا باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: