کلید اجابت دعاها - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)

844 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سهیلا مسلمی گفته:
    مدت عضویت: 1402 روز

    سلام استاد

    سلام مریم گلی

    استاد بیشتراز خیلی ازت ممنونم

    اگر اشکام اجازه بدن همه رو بتونم بگم

    استاد ممنونم ک خدارو بمن شناختوندی.

    وای خدا منو ببخش ک اول مظلوم تویی واول ظالم من ک نشناختمت .اینهمه فریاد و صدای خدا رو من نشنیدم… سهیلا الکی چرا غال غال میکنی

    ایراد از منه .فرستنده ک درست عمل میکرد

    من سپاسگزار نیستم.

    منپباور ندارم ک تو وهابی.من باورندارم ک تورحمانی.من باور ندارم ک ازجایی ک خبر ندارم بهم میبخش.خواستم دادی .نخاستم دادی. صدات نکردم دادی.حرف نزدم باهات دادی .ظالم منم .چی ندادی. قبل از اشنایی باتو هرچی از ذهنم گذشته بوددک الن میبینم دادی.هرچی رو ذوقشو داشتم در زمان درست بخشیدی.همسر بهارینش.فرزند بهترینش. خونه نقلیترینش.ماشین رخشترینش .کارم ک باعشقه.مغازه دادی. مشتری میاری.بدرگاهت پناه میبرم .خدا میدونم منو ببخشیدی. ازت میخام ازتقصیر و کوتاهیم چشم پوشی کنی

    منو در مدار استاد عباسمنش مدار این مرد الهی ک باو ثروت نعمت برکت عطا‌کردی قرار بدی

    پروردگارا کوتاهی از من بود منو در مدار جمع فرزندان پاکت ک سپاسگزار ثانیه و هر لحظه تو هستن قرار بده

    کمک کن ذهنم رو کنترل کنم و باور کنم ک تو توانایی

    هرچیزی امکان پذیر .

    کوتاهی از من .تو ک بخشنده ای قربونت برم

    بخشنده ای ک ب استاد میگی و استاد ب من یاد میده

    این اجابت خواسته اگر نیس پس چیه

    استاد ب من گفتی .من تمام امکانات وشرایط لازم برای موفقیت و خوشبختی را دارم .

    امکانات من این فایل

    خدایاببخش سپاسگزار گذشته م نبودم. وامیدوارب اینده نبودم .و بتو اعتماد نداشتم . باور م کم بود ک تو رزاقی. رزقمو با ذهنم سنجیدم

    ارباب رو ب زبون گفتم تویی ولی الن میبینم ته دلم میترسه

    خدایا شکرت پاشنه اشیلا میاد بالا

    ن اینکه فک میکنم نمیتونی . میدونم میتونی ولی واما برای ذهنم زیاد

    بیدلیل میپذیرم ک تو توانایی.کمکم کن باورکنم

    علت باور محدودم چون رو فرکانس شکر گذاری کامل و مصمم نیستم.گذشته م رو یادم رفته

    یادم‌رفته خالقم تویی

    قدرت رواز خدا گرفتم دادم بعامل بیرون

    ولی هرجا گفتم خدا قول داده دیدم چقد دستمو گرفتی.همه جمع شدن ک من بیام پایین .تو یک تنه منو بالا بردی. همه چی دادی بطور طبیعی نم نم.جوری ک خودم یادم رفته کارتو بود

    منو ببخش .خالق تویی.توانا تویی .

    من هیچی بودم خلقم کردی .اومدم لذت ببرم .ازهمه چی. لذت میبرم الن میگم شکرت

    هرکس تو را داره چی نداره خدا

    همه کلامت رو استاد من باور میکنم

    خدا رحمان .رزاق.رحیم.

    ممنونم شما

    عمرت جاوید استاد

    استاد ازخدا ممنونم ک برای کمک کردن ب من شما اینقد خوبی

    خدا مرسی ک استاد عباس منش رو ی من دادی این همون ثروت .این همون نعمت .این همون برکت

    شکرت اوسا کریم

    خدایا منو در مسیر سپاسگزاران واقعیت ودر جمع وصف پاکترین و نابتریت بندگانت ک اینجمع مخلص و ناب و پاک قرار بده

    وای استاد گل

    شاگرداش کل

    مریم گلی .گل

    خدای استاد گل

    خدای این بچه عا گل

    کجل بهترلز این گلستان پیدا کنم

    شکرت بابت این سایت و این گلستان ابراهیمی

    بووووووووس بصورت ماهت استاد قشنگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1121 روز

    سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند

    دلیل نگاه کردن ب شرایط و اوضاع و رسیدن ب ناتوانی و غمگین شدن اینه ک من نفهمیدم وظیفه خودم و خدا رو

    نمیدونم خدا کجای کاره و من کجا

    نمیدونم من باید چیکار بکنم و خدا چیکار

    من با فکر کردن ب چگونگی ها دارم تو جیزی ک فقط ب خدا مربوطه دخالت میکنم

    اصن وظیفه من فکر کردن ب چگونگی ها نیس

    اصن کار من این نیس ک چگونگی هارو بچینم

    اصن درتوانایی من نیس معلومه ک تو ذهنم ب بن بست و حال بدی میرسم

    اصن تمام غم ها و ترس ها ب علت عدم شناخت جایگاه و کارکرد خداوند است

    کسی ک ب شرایط نگاه میکنه و در ذهنش ب ناتوانی میرسه یعنی ب این میرسه ک نمی‌شود دچار غم و ترس میشود

    در صورتی ک کسی ک میدونه و تکرار میکنه لا اله الا انت و میفهمه یعنی چی هیچ موقع نه غمگین میشه نه می‌ترسه

    این نعمت ایمان و درک و شناخت جایگاه خدا و شناخت وظیفه خود این قدر نعمت بزرگیه ک اگر تا آخر عمر شکرگزاری کنم نمیتونم شکرش رو ب جا بیارم

    کسی ک اینطوری فک میکنه و یک سره فقط داره شکرگزاری میکنه و خاشع تر میشه باعث ورود نعمت ها ب زندگیش میشه

    مقاومت نداشتن یعنی حال خوب داشتن

    وقتی حالم خوب باشه وظیفه ام رو انجام دادم خدا هم برکتومیده بهش و ده برابرش میکنه و نعمت هارو وارد زندگیم میکنه

    در واقع اون چگونگی ها وظیفه خودشه و بارها گفته ک تواناست بر هر جیزی

    اون وقت اگر درک کنم این داستان رو مثل استاد زندگیم میکنم با دیدن زیبایی ها ذوق و شوق میکنم و لذت میبرم

    همین وظیفه من همینه

    خداوند هم مژده میده ب این افراد

    ب آنهایی ک ب خدا و تواناییش ایمان دارن و عمل صالح(لذت و حال خوب)رو انجام می‌دهند

    وقتی خدا مژده میده یعنی اتفاق میفته کسی ک مژده خدا رو درک کنه حالش عالی میشه و ذوق میکنه و همین باعث وارد شدن نعمت ها ب زندگیش میشه

    خدا ب هر خواسته ای ک بهش عرضه کنم می‌گوید میشود

    دیگه خواسته های من سخت تر از اژدها شدن چوب و نرم شدن آهن و تسخیر اجنه و انسان ها و پرنده شدن گل و زنده کردن مرده و شفای بیمار سرطانی و جوون شدن زلیخا و از ته چاه ب مقام بالای مصر و ازدواج محمد با خدیجه ثروتمند و رفتن شن ها ب چشم دشمن و خواب سیصد ساله اصحاب کهف و زنده شدن دوباره عزیر و الاغش و شنیدن و صحبت کردن با حیوانات و … نیست که

    من لایق تمام خواسته هام هستم پس درخواست میکنم از خدا همشون رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      بهاره صرام گفته:
      مدت عضویت: 1244 روز

      کسی ک اینطوری فک میکنه و یک سره فقط داره شکرگزاری میکنه و خاشع تر میشه باعث ورود نعمت ها ب زندگیش میشه

      مقاومت نداشتن یعنی حال خوب داشتن

      وقتی حالم خوب باشه وظیفه ام رو انجام دادم خدا هم برکتومیده بهش و ده برابرش میکنه و نعمت هارو وارد زندگیم میکنه

      چقدر این تیکه از کامنت و نظرتون قشنگ بود ، حتی اگه تکرار مجدد حرف های استادِ قشنگ هم بود به دل من نشست این موقع نیمه شب ساعت 2 ، خیلی خیلی خوب بود

      مقاومت نداشتن یعنی حال خوب،

      خودم به این نتیجه رسیدم و خدا هر لحظه داره بهم میگه که شاد بودن و شادی بزرگ ترین حالت شکرگذاریه واشه من بهار تو فقظ شاد باش و سپاسگذار کافیه ،تو به چطوری کاری نداشته باش فقط نفس بکش و ادامه بده همین …

      ممنونم آقا ابوالفضل در پناه خدا باشی که دوباره به من یاد آوری کردی سپاسگذار تر باشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 664 روز

      سلام دوست عزیز

      چقد عالی وجالب بود

      دیگه خواسته های من سخت تر از اژدها شدن چوب و نرم شدن آهن و تسخیر اجنه و انسان ها و پرنده شدن گل و زنده کردن مرده و شفای بیمار سرطانی و جوون شدن زلیخا و از ته چاه ب مقام بالای مصر و ازدواج محمد با خدیجه ثروتمند و رفتن شن ها ب چشم دشمن و خواب سیصد ساله اصحاب کهف و زنده شدن دوباره عزیر و الاغش و شنیدن و صحبت کردن با حیوانات و … نیست که

      چقدر عالی بود

      دقیقا همینطوره

      خاسته ی من یک چیز کاملا منطقی وشدنیه

      من مشتری فراوان میخام مشتری های خوب باحوصله نقد

      برای خیلیا شده

      ومیدونم حتما اتفاق میفته

      خدا بهم گفته بهت دادمش فقط ظرفیت باید تواین یک مدت بزرگ بشه دریافتش میکنی …

      برات آرزو میکنم هر خاسته ای داری براحتی برآورده بشه واز ته دل بخندی دوست عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ابوالفضل گفته:
        مدت عضویت: 1121 روز

        سلام بر شما دوست عزیز

        ممنونم ک دوباره با کامنتت کلی انرژی بهم دادی

        و کلی برام نفع های دیگه داشت

        باورت نمیشه ک اگر بهت بگم ک خیلی بهم کمک کرد کامنتت

        اره فاطمه عزیز وعده هایی گ خدا میده قطعیه قطعی

        یعنی صددرصد تو آینده اتفاق میفته

        خدا هر وعده ای ک میده قادر هس نسبت بهش و بر خداوند ب قول قرآن هین هس

        خدا همونطور ک ب حضرت زکریا گفت این کار برای من کوچیکه ب همه ما میگه

        بهش میگه اگر ب مشکلی باشه آفرینش شما ک از هیچ بود مشکل ترین باید باشه بقیه کارها ک عددی نیس

        منتهی هر وعده ه ای زمان خودش رو لازم داره همیشه وقتی فکرهای عجله ای میاد تو سرم خداوند لطف میکنه و مثال بچه دار شدن حضرت زکریا رو میده ک لین نبوده ک همون لحظه بچه از آسمون بیاد دستش 9 ماه باید تکامل طی می‌شده

        وقتی خدا وعده ای میده باید صبر کنم یعنی حالم خوب باشه ن این ک تحمل کنم سختی هارو

        و همه این ها با تسلیم بودن اتفاق میفته این ک انسان زیر بار سنگین نره و تسلیم بشه و بگه من از خودم کاری بر نمیاد خدایا ب تو میسپرم من فقیرم ب خیری ک از جانب تو بر من نازل بشه مم ناتوانم تو توانایی

        این حرف ها تو گفتار آسونه اما عمل کننده میخاد

        برام دعا کردی منم برات دعا میکنم خدا بهت آسون بگیره و روز های وعده داده شده رو زودتر ببینی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
          مدت عضویت: 664 روز

          باز هم سلام مجدد ب ابوالفضل عزیز

          سپاسگذارم برام نوشتی

          وای خدای من الهامات وهدایت ها پشت سرهم

          خدا داره ب من نشانه میده من برات انجامش دادم و همین الان با کامنت آقا رضا ک برام نوشته بود نشانه داد تا بسپارمش دست خودش نوبت خودشه هدایتم کنه ورها باشم

          والان با کامنت شما همون چیزی رو داره بهم میگه ک من هربار ب خودم یادآوری میکنم ک بچه تا دنیا بیات 9 ماه تکاملی رشد میکنه توی شکم مادرش

          من هم باید رها کنم

          و لذت ببرم از همه چیز ک خاسته من محقق شده

          اما با احساس خوب و تکاملی بصورت فیزیکی وارد دنیای من میشه

          وبا چشم دیده میشه

          9 ماه یک نشانه بود 9 ماه تکامل طی میکنم ک برسه ب اون نقطه ای ک من تجسمش کردم ای خدا شکرت

          دقیقا همینه

          لبخند ب لبم نشست ابوالفضل جان

          خیلی ممنونم

          ک دستی از دستان خداوند شدی و بهم این پیام زیبا رو رسوندی .

          در پناه الله یکتای مهربان باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    رکسانا گفته:
    مدت عضویت: 2151 روز

    سلام استاد عزیز وخانم مریم شایسته عزیز

    میخواستم این کامنت داخل دوره قانون آفرینش بزارم اما دستم خورد اومد این صفحه

    من حدود 3 سال پیش داخل یک شرکت کار میکردم حدودا 3تومن حقوقم بودم حتی از قانون کار اون موقع هم کمتر

    ولی خیلی خیلی سایت دنبال میکردم هر روز فایل ها رایگان شما رو گوش میکردم و به شدت برام با ارزش بود. یادمه نوشته بودم روکاغذ حقوقم بشه 7 تومن و اون بزرگ ترین رویا من بود و الان شرکت خودمو دارم کمترین حقوقی ک میدم 7 تومن چندین تا نیرو دارم ازدواج کردم رابطه خیلی عالی دارم

    خداروشکر و سپاس فراوان از شما از خانم شایسته که فایل ها سفر دور آمریکا و زندگی در بهشت رایگان در اختیار ما دادین من هزارتا جذب با اون فایل ها داشتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  4. -
    مینا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1167 روز

    سلام بر استاد نازنین.

    استاد جان داشتم امروز داستانی رو برای دوستم تعریف میکردم‌.

    زمانی که دانشجو شدم، در همان روزهای اول به خوابگاه دانشگاه رفتم. پیش از من یک دختر خانمی داخل اتاق بود که زودتر از من اومده بود. من دومین نفر بودم و بقیه هنوز نیومده بودند. در همان یکی دو روز اول اتفاق عجیبی افتاد، مهر و محبت این دختر خانم بدجوری به دل من افتاد. تقریباً مثل احساس عشق بود. من به طرز عجیب و غریبی عاشق این دختر خانم شده بودم و محبتش در دلم بود. سنش از من کمتر بود و خیلی شوخ و بانمک. جالب این بود که معلوم شد این دختر خانم همکلاسیم هم هست. پس تمام اوقاتمون رو با هم بودیم. باهم سرکلاس میرفتیم، با هم واحد‌های درسی رو برمیداشتیم، با هم به سلف دانشگاه میرفتیم و با زمان خواب و بیداریمون حتی باهم هماهنگ بود. دو سال من با این دختر خانم دوست و همکلاسی و هم اتاقی بودیم، و من خیلی عاشقش بودم و هواشو داشتم. خیلی وقتا ازش حمایت میکردم و خیلی وقتها هم راهنماییش میکردم. همیشه از خودم می‌پرسیدم که «ای بابا! این چه احساس غریبی هست که من نسبت به یک دختر باید داشته باشم؟! آدم فقط می‌تونه اینجوری عاشق ی جنس مخالف بشه!»

    خلاصه حدوداً یک سال و نیم گذشت و این دختر خانم شروع کرد به رفتارهایی که منو ناراحت میکرد. در نهایت یک روز رفتاری کرد که من شدیداً ازش دلخور شدم و کلا این عشق و احساس از قلبم پاک شد. اما بهرحال کم و زیاد دوستی مون تا پایان دوسال ادامه داشت.

    من که همیشه برام عجیب بود که چرا من این دخترو انقدر دوستش داشتم، یک روز بعد از این اتفاقا این دختر خانم اومد از من تشکر کرد و به من جمله ای گفت، به من گفت: «مینا اگر تو نبودی من همون روزهای اول دانشگاه انصراف میدادم و بر میگشتم روستامون و با اون پسری که دوستش نداشتم ازدواج میکردم و بدبخت میشدم!»

    من با شنیدن این جمله مو به تنم سیخ شد!

    با خودم گفتم خدای من، تمام کارهایی که من برای این دختر کردم، تمام حمایت ها، تمام عشق و محبتی که از این دختر در دل من انداخته بودی، برای این بود که ازش مراقبت کنی؟! از طریق من؟!!!

    همه ی کارهایی که براش کردم رو هرگز براش انجام نمیدادم، به جز اینکه اینطوری دوستش داشته باشم!!!

    پس این محبت و عشق رو تو در دل من انداختی تا به این دختر کم سن و بی دست و پا کمک کنی تا رشد کنه.

    و روزهایی که به پایان سال های دانشگاه نزدیک میشدیم کاری کردی که با رفتاراش مهرش از دلم بیرون بره، که دوری و جدایی هم باعث دلتنگی و اذیت شدن من نشه!!!

    چقدر کارت درسته! چقدر همه چیز سرجاش بود!

    اون دختر خانم بهم گفت مینا تو اونقدر هوای منو داشتی که من در تمام این دوسال به تو تکیه کرده بودم. اعتماد بنفسی که هرگز نداشتم رو از تو یاد گرفتم و به من احساس دوست داشتنی بودن دادی!

    این اتفاق از عجیب ترین اتفاقات زندگی من بود که برام خیلی چیزها رو منطقی کرد و شدنی.

    و من دیدم که خدا از راهی که اون دختر خانم فکرشم نمیکرد کاری کرد که از شدت اعتماد بنفس پایین نره انصراف بده! و بر علیه خودش از شرایط فرار نکنه.

    من هم نتونسته بودم دست خدا رو بخونم. ولی کارهای خدا دو سر سوده.

    من نیاز داشتم چیزهایی رو در زندگیم یاد بگیرم که با این روند و با این اتفاق یادشون گرفتم. حتی حضور این دختر باعث شد دلتنگی از خانواده و دوری رو زیاد متوجه نشم. چون خیلی احساساتی و وابسته بودم. انگار محبت و حضور این دختر در زندگی من باعث شد کمتر رنج دلتنگی رو تجربه کنم. و درسهای خیلی زیادتری که در طول دو سال دوستی با این دختر خانم یاد گرفتم و البته تفریح و خوشی های که با هم داشتیم خاطرات قشنگی رو از دانشگاه برام رقم زد.

    این داستان رو گفتم که بگم واقعا خدا از جایی که نمیدونی برات میرسونه. حالا یا رزق و روزی یا عشق یا محبت یا اعتماد بنفس یا حمایت یا هر چیزی که نیاز داری رو از راهی که باور نمیکنی برات میرسونه.

    با آرزوی موفقیت های روزافزون برای شما استاد.

    چون پیشرفت شما، پیشرفت ماست.

    الله یارتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    الهام محمودی گفته:
    مدت عضویت: 508 روز

    سلام بر شما استاد عباسمنش عزیزو ارزشمندم و مریم جان عزیزم

    استاد من چقدر خوشبختم که هرگاه به هر مسئله ای برخورد میکنم و به سایت شما مراجعه میکنم خداوند منو به سمت فایلی که نیاز هست بشنوم و ببینم هدایت میکنه.

    استاد اسم دخترم مریم هست و این اسم رو دقیقا من زمانی که به دنیا اومد به دلیل اینکه مادر بزرگش نمیزاشت اسم مورد نظرمو بزارم رو دخترم از سر ناچاری قرآن رو باز کردم و سوره حضرت مریم اومد و به همین دلیل اسمشو گذاشتم مریم و اون موقع خییییلی حضرت مریم رو هم دوست داشتم.

    دو شب پیش دخترم گفت میشه معنی سوره ای رو که اسمم رو انتخاب کردی بخونی برام،و من همین آیات رو از ابتدا معنیشو میخوندم،اما استاد من امروز که این فایل شما رو دیدم اول از همه ذوق زده شدم حساااااابی و متوجه شدم اصلا توجه نمیکنم به پیامی که این سوره میخواسته به من بده و چقدر به درستی و به جا شما تحلیل میکنید،از خدا میخوام قدرت تحلیل درست رو به من هم بده تا دریافت کنم چیزی که باید رو.

    استاد جان دقیقا درست میفرمایید خدا بد قول نیست ماییم که اعتماد نداریم و بر اساس چالش های اطراف و سرعت گیرها میگیم خب چطوری با این مشکل یا مسئله خدا برام حل کنه اینارو،گیرنده من هنوز به خوبی تنظیم نشده یعنی دارم روش کار میکنم هرروز فایلهای شما رو گوش میدم و متوجه باگهای خودم میشم و یکی،یکی با دوستم در میون میزارم و لحاظش میکنم در سبک زندگی و رفتارهام.

    الله اکبر استاد از این نشانه ای که خداوند به حضرت ذکریا داد و زمانی که شما فرمودید اینو به جرات میگم که منقلب شدم و چقدر ما منبع اصلی رو رها کردیم و چسبیدیم به بنده هایی که نفسشون دست خداوند یکتا هست،اینا رو به خودم میگم استاد.

    من میخوام منطق ذهنمو بشکنم وخلع سلاحش کنم و اعتمادم به خداوند رو میخ کوب کنم تو وجودم.چون همین مورد هست که امکان‌پذیر بودنش رو در ذهنم زیر سوال میبره.

    سوره بعدی که طلاق هست،الله اکبر،الله اکبر استاد یعنی انگار این فایل واسه من بارگزاری شده خدایا هزاران بار شکرت

    من بر همین اساس که فکر میکردم ناتوانم در ایجاد درآمد و اینکه میمونم تو هزینه های خودم و دو فرزندم 13سال از عمرمو گذاشتم واسه زندگی مشترکی که هیچ قسمتیش جای من نبود

    اما زمانی که توکل کردم و اون زندگی رو ترک کردم خداوند به طرز شگفت انگیزی بمن کمک کرد و از جاهایی که فکرشو نمیکردم بمن روزی رسوند،منی که فکر نمیکردم بتونم اون سالها یه پفک کوچیک واسه فرزندانم بخرم،طلا خریدم،سفر رفتم با فرزندانم،هدیه های ارزشمند دریافت میکردم به کسب و کاری هدایت شدم که تونستم همه این موارد رو ایجاد کنم و من شکفتم من با توکل به خدا پس از اون زندگی و خروجم رشد کردم،رشد کردم و رشد کردم خدارو بابتش هزاران بار شکر میکنم.

    باز هم خداوند رو شکر میکنم بابت داشتن استاد آگاه و ارزشمندی چون شما

    وتشکر میکنم از شما و مریم جان بابت زحماتتون خدا حفظتون کنه.

    عاشششششششقتونم.

    در پناه الله یکتا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2238 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام عرض می کنم خدمت همه

    من یه تحقیقی انجام دادم در مورد آیه سه سوره طلاق و دوست داشتم نتیجه تحقیقم رو اینجا هم قرار بدهم ، امیدوارم برای شما هم مفید واقع بشه

    من این موارد رو خیلی زیبا و خوش خط با چند رنگ خودکار مختلف روی کاغذ نوشتم ، چند لایه تا کردم و گذاشتم داخل کیف پولم که همیشه همراهم باشه و همیشه بخوانم و بهشون فکر کنم

    و خداوند روزی می دهد از جایی که فکر نمی کنی و هر کسی بر خدا توکل کند خدا برای او کافیست

    (این برداشت شخصی خودم هست برای مسئله‌ای که خودم در این روزها کمی ذهنم باهاش درگیر هست ، می نویسمش که برای شما هم الهام بخش باشه) یعنی ای مرد بزرگی (خطاب به خودم دارم حرف می‌زنم) که از دوستان و همکاران سابقت که هم مدار تو نبودن جدا شدی یادت باشه اگر بر خدا توکل کنی خدا برای تو کافیست

    (از اینجا به بعد تحقیقاتم در گوگل هستش)

    توکل یعنی چه؟ توکل در لغت یعنی اعتماد و تکیه کردن به خداوند و در اصطلاح یعنی اعتماد کردن به خدا و نشانه هایی که از سمت اوست و نا امید شدن از انسان و آنچه به دست اوست.

    معنی سُلطه: قدرت ، توانایی ، چیرگی – فرمانروایی.

    ایمان یعنی چه؟ ایمان از معنای لغوی تصدیق و اعتقاد قلبی به خداوند است ، ایمان باوری استوار و مستقل از خرد یا تجربه است.

    اعتقاد قلبی یعنی چه؟ اعتماد یا باور قلبی نسبت به یک موضوع یا حقیقت ، شوق عمل در آن را در انسان ایجاد می کند

    تصدیق یعنی چه؟ تصدیق حالتی است که من می پذیرم / قبول می کنم و تأیید می کنم

    در حقیقت فرمان خدا به تمام جهان نافذ است و خداوند برای هر چیزی قدر و اندازه ای مقرر کرده

    فرمان یک دستور رسمی است ، از سوی پادشاه صادر شده است

    نفوذ یعنی تأثیر داشتن در جایی یا تشکیلاتی

    ————————————

    نتیجه این جستجو و بررسی کردن مفاهیمی که در این آیه بیان شدند به من کمک می کنه که درک عمیق تری از این آیه داشته باشم

    در واقع من با ساده سازی همه چیز سعی می کنم اول بفهمم و بعد اون درک و فهمم رو روی کاغذ بیارم ، طی مدت زمانی مشخص اونقدر بخوانم و تکرار کنم ، که اتصالات جدید عصبی بین سلول های نورونی مغذم ایجاد بشه

    و آرام آرام این شکل فکری تبدیل بشه به ناخودآگاه من.

    در پناه حق شاد ، سالم و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 860 روز

    به نام یگانه پروردگار جهانیان

    وعده های خداوند حتمی است

    اما چرا وعده ای که خداوند داده (وعده ی فزونی و …)برای ما اتفاق نمیوفته؟

    چون ما به شرایط فعلی نگاه میکنیم و میگیم خب اون رابطه،اون سطح از ازادی مالی و … اتفاق نمیوفته

    یک سری باورهای محدود کننده داریم که باعث میشه خواسته هامون محقق نشه

    اینجا مشکل از فرستنده نیست بلکه مشکل از گیرنده است

    کار کردن روی باور ها باید منجر شه به این که بگی امکان پذیر هس، میشود که شرایط تغییر کند و ثروت به‌ زندگی ات جاری شود

    هراندازه ک باور کنی شرایط و زندگیت بهتر میشه،به همون اندازه زندگیت بهتر میشه

    خداوند هس ک فرمانروایی میکنه

    وقتی دعا میکنیتو داری از کسی درخواست میکنی که هیچ محدودیتی در تواناییش نیست

    برای خودت تو ذهنت هر خواسته ای که داری رو ،امکان پذیر کن،منطق بیار برای ذهنت که میشود

    پس:

    بدان که از چه کسی داری درخواست میکنی،از خداوندی ک قدرتی بی انتها دارد

    منطقی کن برای ذهنت ک میشود

    یاداوری کن که کجاها خدا برا کارهای زیادی انجام داده

    سپاسگزار باش،یعنی به یاد بیار چ نعمتهایی بهت داده شده،یعنی باور ب امکان پذیر بودن خواسته ها

    همون خدایی ک این نعمت ها رو بهت داده،بقیه نعمت هایی ک میخوایی رو هم بهت میده

    تقوا داشته باش،کنترل ذهن

    سپاسگزاری دروازه ی دریافت نعمتهاست،چرا؟چون منطقی میکنه برات ک قبلا شده،بازم میشه،قبلا نعمتهای زیادی دریافت کردی باز هم دریافت خواهی کرد

    سپاسگزاری تمرکزت رو میبره روی تمرکز بر نعمتها،و دریافت بیشتر نعمتها

    خدا از جایی ک فکرشو نمیکنی بهت روزی میده؛اگر برخداوند توکل کنی خداوند برای تو کافیست

    خداوند بر همه چیز تواناست

    هنگامى که بندگان من،از تو درباره من سؤال کنند(بگو:)من نزدیکم،من همواره در حال اجابت درخواست کسانی هستم که درخواست میکنند

    پس اجابت کنید مرا و به من ایمان بیاورید،باشد ک رشد کنید

    (باور کن که خدا جواب میده)

    خداوند وعده ی فزونی و مغفرت میدهد

    پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی بشی :)

    مقایسه کردن،احساس رضایت رو نابود میکنه ××

    با خودت صحبت کن راجع به نعمتهایی ک خداوند بهت داده

    و خوشبخت منم که تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  8. -
    حسین ناجی گفته:
    مدت عضویت: 936 روز

    سلام به گروه بزرگ و خانواده دوست داشتنی عباس منش

    خدا را برای وجود نازنین استاد گرامی شاکرم

    چندی پیش یک فایل از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان دیدم که یک کامنت رو میخوندین برای اعضای سایت که شخصی گفته من از آینده اومدم و میخواهم به کسانی که تازه دوره رو خریدن بگم که چنین میشود و چنان میشود ….

    من هم امروز با دیدن این فایل بینظیر و فوق العاده وشگفت انگیز که قطعا و بی شک هدایت خداوند بوده به استاد که هر لحظه از دهان استاد گوهر و جواهرات گفته میشد بگم که من هم چند ساله در سایت عضو هستم با آگاهی هایی که دریافت کردم و در مدار درک و فهم بیشتری از قبل خودم قرار گرفتم بگم که این فایل به تنهایی یک دوره جامع و کامل بود نمیتونم توصیفش کنم ،هر لحظه در زمان دیدنش ناخودآگاه اشکم سرازیر میشد و بقدری لذت می‌بردم از این سخنان که گویی خداوند داره مستقیم با من سخن میگه ،من به جای استاد میگم این فایل رو هزاران بار باید گوش کرد من که انگار دو بال داشتم و در حال پرواز بودم بقدری لذت بردم

    من رو به یاد چند اتفاقی که برام رخ داد انداخت ،

    چندی پیش با فردی به مشکل خوردم و با پیامهای نادرستش حالم رو بد کرده بود و من از آگاهی که داشتم جوابش رو نمی‌دادم و ایشون من رو تهدید کرد و من از خدا خواستم که کمکم کنه و اینو تکرار میکردم و ایشون گفته بود که میام محل کارت و چیزهایی که در سرش بود رو میخواست انجام بده

    از آنجایی که من بسیار تغییر کرده بودم خودم رو آرام میکردم و من از رویارویی با اون شخص چیزی کم نداشتم ولی نمی‌خواستم احساس بد و اتفاقهای نادرست رو دوباره تجربه کنم که به یک قران کوچک در کارگاهم که داشتم هدایت شدم و ی چیزی به من گفت که قرآن رو باز کن ، مثل اینکه انسانهای قدیمی از روی ناآگاهی ولی چون حس خوب می‌داد چیزی بنام استخاره می‌گرفتند چون باور داشتن ، من بهش گفتم که اعتقادی ندارم ،دوباره گفت قرآن رو باز کن و من از روی بی انگیزه ای قرآن رو باز کردم و همونجا به آیه ای برخوردم که به قدری زیبا و فوق العاده بودکه من بکل مثل ی مجسمه خشکم زده بود و بی قرار اشک می ریختم در معنی اون آیه اومده بود که فقط از خدا بترس آخه اون روز اون موقع ،من به همین جمله هدایت شدم و بقدری قوت قبل گرفتم که از اون روز برای هر کاری یعنی هر کاری بی پروا و محکم به داخل اون کار یا اونجا که برام ترس به همراه داشت میرم و آخرش فقط لذت نسیبم میشه خدا رو هزاران بار شکر از هدایتهایش و از هیچ کس هیچ کس دیگه حتی به اندازه پر مگسی نمی‌ترسم چون همش این جمله رو با خودم تکرار میکنم فقط از خدا بترس و بس .

    این هدایت باعث شد که من چند وقت بعد دوباره به قرآن هدایت بشم که نجوا به شدت من رو اذیت میکرد چون از نظر کارم در مراحل سخت و فشرده ای بودم و درآمدم سخت شده بود و افکار ناجور امانم را بریده بود خسته بودم و نمی‌دونستم که چکار کنم چشمم به قرآن افتاد و دوباره به من گفته شد که قرآن رو باز کن و من از اعتمادی که قبلاً داشتم که به من پیام آرامش بخش میده همان‌جور که استاد میفرماید خداوند وعده فراوانی و فزونی میده و شیطان وعده فقر ،قران رو با دلی امیدوار باز کردم و دوباره خدا معجزه کرد سوره عنکبوت ایه33،من به همان جمله اول هدایت شدم که خداوند به حضرت لوط میفرماید که نترس و غمگین مباش قطعا ما نجات دهنده تو و خانواده ات هستیم ،وای چه روزی بود کل روزم رو گریه کردم و بر روی درب و دیوار و پنجره های کارگاهم این جمله رو نوشتم که نترس و غمگین مباش ،دیگه رهاش کردم و ایمان دارم که خدا همچیز رو درست می‌کنه و آسوده شدم و با خودم میگم که خدا کارش رو خوب بلده ،خدایا آخه چطور چقدر نزدیک چقدر واضح چقدر عمیق و چقدر آرامش بخش بود این کلام خدا ، بسیار من رو خوشنود کرد

    و وقتی خداوند میگوید من رو بخوان یعنی این که من نزدیکم از رگ گردن نزدیکتر واقعا درسته من حسش کردم

    و از اونجایی که من برخورده بودم به این مسائل و با دیدن این فایل دوباره همچیز برام زنده شد و شوقی داشتم در گوش دادنش که وصف ناپذیر بود

    گفتم بیام و کامنتی در این خصوص بزارم باور میکنید بعد چند سال که در سایت هستم اولین کامنته منه چون خیلی من رو متحول کرد و همون صدای زیبا به من گفت کامنت بزار و من هدایت شدم به گذاشتن کامنت امیدوارم از نوشته هایم و اتفاقهایی که هدایت شده ام لذت ببرین و راهی باشه برای رسیدن به سعادت و خوشبختی که همچیز در این سایت زیبا همینه خدایا بخاطر امروز و هدایت‌هایت ، بخاطر استاد عباس منش هزاران هزار بار شکر

    در پناه خداوند و هدایت‌هایش باشیم انشالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  9. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 633 روز

    به نام خداوند عزیز

    سلام به استادجان و همه عزیزان . امیدوارم حالتون عالی باشه

    خداروشکر آنقدر فرکانس های بچه های سایت زیبا و هماهنگ هست که موقعی که خواسته ای شکل میگیره استاد هدایتی میاد و در موردش صحبت میکنه و چقدر این سیستم خداوند شگفت انگیزه.

    موقعی که فایل روی سایت اومد و تماشا کردم اصلا ذهنم قفل بود و هیچی نمیومد برای منی که اینقدر به لطف خدا مینویسم. امروز خداوند منو در مدار نوشتن قرار دادم و فهمیدم من حتا چیزهایی که مینویسم هم مال خودم نیست . خلاصه خداوند وعده ای بزرگ به من داد و قلبم رو باز کرد و مجدد منو هدایت کرد که فایل رو تماشا کردم و چه خوب همه چی برنامه ریزی شد .

    بریم سراغ این فایل پند اموز.

    داستان زکریا از این بُعد برای من جالبه چرا که زکریا “باور به شدن ” همچین خواسته ای رو از قبل نداشته که میشه .اما وقتی میره پیش حضرت مریم و میبینه که پیشش پر از میوه و نعمت هست و ازش میپرسه این همه نعمت از کجا و حضرت مریم جواب میده که از طرف خداست و من اینجام و بدون هیچ تلاشی برام حاضر شده .خدا به هر کس که بخواهد(طبق سیستم) بی حساب و بدون واسطه روزی می دهد و خب قطعا زکریا به فکر فرو رفته و تلنگر خورده که چرا من نه.

    مثل این هست که یه تلنگر میخوره . مثلا یه ماشین یا خونه یا شغل پردرامد میبینه و میگه اینم وجود داشته پس شدنیه و منم میخوام. مثلا ما با نگاه و دیدن زندگی و ازادی استاد فهمیدیم که اره این نوع زندگی و ازادی هم وجود داره و ما هم میخوایم که این رابطه و زندگی رو تجربه کنیم.

    اما سر راه این خواسته یه ترمز هست که “باور” نداریم مگه میشه؟ چون ذهن شرایط الان رو یاداوری میکنه. مثل کسایی که به استاد گفته بودن اینا فوتوشاپه یا این بنده خدا کارگره. چون باور نداشتن و چون باور نداشتن دور بودن و در مدار دریافت نیستن.

    مثل تمام پیامبران که از خداوند خواستن نشان بدهد که میشود . مثل ابراهیم که گفت چطور مرده ها را زنده میکنی؟

    این داستان دقیقا خود زندگی منه که دوست دارم مهاجرت کنم ولی به خودم میگم من با این شرایط چطور میتونم مهاجرت کنم . منکه زبان بلد نیستم و فلانم و بهمانم یا در مورد هر خواسته ای که گیرایی دارم.

    قطعا زکریا هم ترمز ذهنی رو رفع کرده که خداوند بعدش بهش بشارت یحیی را داده .

    و نکته مهم که همینطور بین باور حضرت مریم و زکریا تفاوت بوده که مریم به راحتی نعمت ها رو میگرفته ولی زکریا طور دیگر سیستم با توجه به باورش بهش پاسخ میداده . مثل شخصی که راحت ثروت میسازه و شخص دیگه ای که سخت تر بدست میاره و منم از این قائده مستثنی نیستم . برای بعضی چیزا به راحتی اتفاق افتاده و بعضی یا به سختی یا هنوز نه.

    استاد در تمام فایل ها میگه که باور نسبت به خداوند و خودتون رو درست کنید که درهای رحمت و نعمت باز بشه . سیستم به باورت پاسخ میده نه به دوست داشتن و مذهبت

    خداروشکر برای این خالق بینظیر که هرکس رو مثلی از خودش قرارده.

    إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿5﴾

    اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ ﴿6﴾

    صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ ﴿7﴾ .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      سعیده طاهری گفته:
      مدت عضویت: 1418 روز

      سلام آقا سعید

      خیلی وقته ک من کامنتی ننوشتم و گاها شده ک میخاستم در جواب عزیزی کامنت بذارم یا در محصولاتی ک دارم از نتایجم بنویسم ولی کم کاری کردم و‌ننوشتم.

      ولی الان با اینکه ساعت2:15 بامداد ب تایم ایتالیا-رم هست ولی ی ندایی گفت این کامنت و بنویسم و بعد ادامه کامنتارو بخونم.

      خاستم بگم من الان دوساله ک ب ایتالیا مهاجرت تحصیلی کردم و چقدر زندگیم در تمام جنبه ها رشد کرده،تا همین نیم ساعت پیش داشتم بعدمدتها چکاپ فرکانسیمو مینوشتم و در کنارش داشتم ی تمرین دیگه ای ک چنتا کامنت بالاتر دوست عزیزی گفته بودن که بر اینکه این باور ایجاد کنیم که میشه… بیایم بنویسم چه کارهایی و خداوند تا الان برام انجام داده پس این یکی هم میشه…این دقیقا ایده ای بود ک وقتی این فایل ارزشمندو گوش دادم بهم گفته شد این تمرین و بنویسم و امشب ک داشتم کامنت میخوندم دیدم ک دوست عزیز هم ب این تمرین اشاره کردن گفتم خب وقتشه دوتا تمرینو ادغام کنم و بنویسم

      و نوشتم

      نوشتم ازاینکه کجا بودم و الان کجام

      اینکه من در شرایطی ب فکر مهاجرت افتادم ک از شرایط لازم مهاجرت چیزی نداشتم ب ظاهر

      ولی ی نوری تو دلم بود که میشه…

      منی ک درامدم صفر بود

      برادرم و بعد پدرم ک حامی مالی و حتی عاطفی من بودن هر دو رو از دست داده بودم

      در افسردگی شدید بعد از مرگ عزیزانم بودم

      ی جنگ درونی در خودم داشتم ک ب بیرونمم اثر کرده بود و با کل خانوادم دچار درگیری شده بودم

      دانشجو دانشگاه ازاد ی شهرستان خییلی کوچیک بودم(باور اکثریت مردم ک میگن باید دانشگاه دولتی درس بخونی تا موفق بشی)

      زبان بلد نبودم

      حامی نداشتم ک تشویقم کنن بلکه کل دوستام و خانوادمم ب حالت مسخره ک اره میتونی مهاجرت کنی حتماا میشه

      ولی شد

      ب لطف خداوند شد خیییلی هم روان و اسان اتفاق افتاد

      و خداوند وکیل مهاجرتیم بود

      بارها دوستام ازم پرسیدم وکیلت کی بوده گفتم ی وکیل گردن کلفت دارم ک کارش رد خور نداره،حتی باهار تو‌تمام کارهای اداریم، دانشگاه ،امتحان ،خونه پیداکردن، کار پیدا کردن تو ایتالیا همین خدایی ک وکیل منه همه رو‌انجام داد ب راحتی

      و البته بگم من قبل مهاجرتم و طی پروسه مهاجرتممم خیلی استرس داشتم با اینکه شبانه روز زبان میخوندم ولی ترس از نمره نگرفتن ایلتس داشتم و با اینکه درامدی نداشتم ولی خداوند گفت تو حرکت کن از همین توانایی و پانصد هزار تومن پولی ک داری شروع کن ب کار من شروع کردم ب خریدوفروش لوازم ارایشی ب دوستام و ب اقوام همسایه و بعد مدتی ک تو زبان خوندن پیشرفت کردم و‌اماده امتحان‌شدم احساس کردم ک حالا میتونم رو کاراصلیم ک مربیگریه تمرکز کنم همنوطور ک زبان میخوندم یکی دو سانسم میرفتم باشگاه شاگرد داشتم تا اینکه ازمونو دادم و خیالم راحت شد حالا دیگه فقط باید تمرکز میذاشتم تو خلق ثروت از علاقم و جوریشد ک من از هفت صبح تا هفت عصر هر سانس فقط و فقط شاگرد خصوصی داشتم و دیگه حتی کلاسهای عمومی هم برگزار نمیکردم،

      حالا دیگه من اپلای کردم پذیرشم اومد از دانشگاه پول هایی هم ک برا ترجمه و اپلیکشن فی و ثبت نام اولیه دانشگاه و قبلش ازمون ایلتس و کلی چیزای ریزو‌درشت ک هزینه بره میخاست و با درامدم هندل کردم ب لطف خدا و همچنین مقداری هم سیو میکردم برا تمکن مالی سفارت و مهاجرتم ولی باز پول کم داشتم خیییلی هم کم داشتم

      و در نهایت مادرم ی مقدار پولی ک ارثیه پدرش بود و از اونجایی ک پسر و همسرش فوت شده بودن و تنها در امدش از سود بانکی همون مقدار پول بود خداوند دلشو نرم کرد ک این پولو بده ب عنوان تمکن من و در نهایت ک برا چن ماه اولیه مهاجرتم از اون پول استفاده کنم تا بورسیمو برام واریز کنن

      (اینم بگم اون موقع ک بحث پول و تمکن شد یکی از اعضای خانوادم بارها بهم گفت وام بگیر از فلانی پول قرض بگییر فلانی پولدارهه خیلی دست و‌دلبازه ولی من گفتم نه من اگ نتونم اینجا هزینه خودم و بدم چطوری توقع دارم بعد مهاجرتم دووم بیارم؟؟و با وجود اینکه واقعا تو‌فشار روانی بودم ولی ایمانمو‌نشون دادم و بعد مادرم خودش پولشو بهم داد و البته ن ب عنوان قرض گفت دخترم این پولم براتو

      و البته اینجا خداوند ب شجاعان پاسخ میده من در عرض سه چهار ماه اول مهاجرتم وقتی بورسیمو‌واریز کردن با اینکه ته حسابم خالی میشد اگ ب مادرم پول میفرستادم ولی کل پول‌ بورسمو برا مادرم فرستادم تا قولی ک ب خودم داده بودم و انجام داده باشم و بعدش هرماه کلی پول و هدیه ب مناسبتهای مختلف براش بفرستم کلللی سوغاتیی از برندهای مختلف…

      و بعد درهای نعمت خدا باز شد من ماه چهارم مهاجرتم رفتم سرکاری ک درامد خییلی خوبی داشت همکارا و‌ مدیر خیییلی مهربون درستکاری داشتم و من یک و سال نیم با عشق کار کردم حتی با اینکه ی کار جنرال بود و مربوط ب حرفم نبود..

      داشتم از وکیلم براتون میگفتم ک اره قبل مهاجرتم فقط ی ته سوی نوری امیدی اندازه ی سرسوزن تو قلبم بود ک میگفت میتونی مهاجرت کنی ولی در مقااابلش کللیی نجوای شیطان ک نمیشه ولی بعد مهاجرتم این باور در من ایجاد شد ک من هرچیو بخوام وکیلم برام انجام میده ب راحتی مثل اب خوردن من کافیه فقط ازش درخواست کنم و خداوند ب راحتی پاسخ میده

      ی چیز جالبم بگم من اون موقع نااگاهانه از تجسم خلاق استفاده میکردم ینی وقتی با مادرم صحبت میکردم میگفتم مادرم داری با دختر خارجیت خانم دکتر صحبت میکنی

      مامانم میگفت نههه این بچهه دیگه دیوونه شد و رفت،بعد ی مدتی براش عادی شد این رفتارم‌البته

      و براتون بگم ک سه ماه پیش تصمیم گرفتم ک دیگه نرم سرکار قبلیم با اینکه همممه چیی عالی بود مدیرم همکارام بسییار ازم راضی ولی من ب خودم گفتم خدایا ظرف من اینجا دیگه پرشده میخوام ک ظرفمو بزرگتر کنم میخام تو حیطه توانایی و علاقه ای ک تو به من دادی فعالیت کنم و کلی ارزش ایجاد کنم از این طریق…خلاصه از اونور من ب مدیرم گفتم ک قراردادم تا اخر اکتبره نمیخوام تمدید شه،این در حالی بود ک هیچ خبری از شغل دیگه ای نبود،همون ماه اکتبر هرروز شش صبح تا دو سرکار بودم و بعدش با کلی خستگی میرفتم کاراموزیم و تو فیزیوتراپی بگذرونم،تا هفت شب تا من برسم خونه میشد9شب،

      و خب ی پروسه ی ماهه سنگین بود اینو گفتم ک بدونید هرچیزی بهایی داره من روزهایی خییلی خوبی و تفریح زیادی داشتم و‌دارم اینجا از مهمونی ودورهمی مسافرت به کشورای دیگه دوستای خوب ازادی همه چی پول و ادم های درستکار و مهربون دور و اطرافم

      ولی برا رسیدن ب خواسته هامون باید بهایی بدیم

      اگ شخصی واقعا طالب مهاجرته ی قدم برداره از قدم کوچیک قابل انجام،

      انتظار نداشته باشیم ک همینطوری ب خواسته هامون بدون هیچ زحمتی برسیم،اینو نوشتم چون دوسه روزه یکی از دوستان پیام داده میخام مهاجرت کنم من تصمیمم جدیه ،درحالیکه من نزدیک هشت نه سالی ک این خانم و میشناسم دورادور خواستش مهاجرته ولی به خودش زحمت نمیده ی سرچ کنه چنتا سایت و بگرده،من خودم ب لطف خدا صفر تا صد اپلای و مهاجرتمو انجام دادم و اون اوایل ک شروع کردم ب سرچ کللی پیج و سایتارو میخوندم تا بدونم تو این مرحله باید چیکار کنم نقشه راه من چیه،و بعد قدم اول و ک برمیداشتم قدم بعدیم مشخص میشد و این پروسه حدود یک سال طول کشید تا من کارشناسیم تموم شه زبان و هم درکنارش بخونم کارای ترجمه رو انجام بدم کارم کنم پول در بیارم تا جایی ک در توانم هست،،

      داشتممم از کاراموزیم میگفتم

      که اخرای اکتبر بود اخرای روزای کاریم تو محل کارم،روزای اخر کاراموزیمم بود

      و ی روز دکتر بهم گفت ی مریض خونگی داریم ک تازه استخون فمورشو جراحی کرده نیازه برا درمان بری خونش میتونی بری؟؟مسیر خونش و چک کردم دیدم چقدر مسیرش سرراسته…

      خداروشکر ب دو روز نکشید خداوند پاسخ داد من اصلا فکر نمکیردم بخوام تو فیزیوتراپی کار کنم ولی الان هدایت شدم ب این مسیر الهیی و خداروشکر کلی راهای دیگه برام باز شده و امیدوارم ک همیشه همینطوری اسان شم بر اسانی ها…

      الان یادم اومد من در حین اینکه کارهای عملی و قدم ب قدم بر میداشتم باورهای خوبی هم در مورد مهاجرت تو ذهنم میساختم مثلا میگفم خود استاد عزیزم و کلی از شاگردای استاد راحت مهاجرت کردن

      پس مهاجرت کردن راحته و بارهاااای بارها تکرار میکردم بین زبان خوندن حین استراحتام حین غذاخوردنام حین صحبت کردنم

      و ….

      یا مثلا ایه قران ک فرشتگان میگفتن مگه زمین خداوند پهناور نبود؟چرا مهاجرت نکردید

      اینکه خدا ب شجاعان پاسخ میده

      وو ….و کلی باورهای خوب دیگه

      ساعت شد3/37 بامداد

      و فرداشب ک سال نو میلادی هست

      امیدوارم ک هممون سالی پر از اقدام های عملی و تصمیمات شجاعانه و در نهایت کلی پاداش الهی دریافت کنیم

      در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثرومند و‌سعادتمندو خوشبخت باشیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سعید گفته:
        مدت عضویت: 633 روز

        سلام سعیده عزیز

        نور به قلب پاک بباره

        پیامت از قلب با بغض خوندم ، چرا که تو نبودی که نوشتی و کلام خداوند است ، خود خداوند گفت برای من بنویسی و منتظر جوابش بودم.

        نزدیک به یک هفته دهان ، ذهن و دستان قفل شده بود و انگار در خلا بودم و چقدر بد بود و اومدم گفتم باید جوابم بدی و نشستم به دیدن و نوشتن فایل ها و فقط شاید یک ساعت از 3 تا 4 صبح خوابیدم و 4 بیدار میشدم و باز دیدن فایل ها و تو تاریکی میرفتم پیاده روی و درخواست میکردم که بامن حرف بزنه .

        و بعد گذشت چند روز چیزهایی اورد جلو چشام تعجب میکردم ، از مهاجرت از رابطه از ثروت .باورهای خراب رو اورد جلو چشام و گریستم و گفتم بگو چرا با این که سالهاست نمیتونم مهاجرت کنم‌و باز هم سکوت محض.

        از دیروز درهای قلبم باز شد و تونستم بنویسم و فهمیدم من هیچی ندارم حتا قدرت نوشتن یک کلمه بدون اذنش رو ندارم .

        بهم گفت که چرا فکر میکنی تو رها کردیم و فراموشت کردیم . ما رهات نکردیم و وعده روزهای خوب و پیروزی داد ، انقدر واضح و شفاف فقط صحبت میکرد . از دیروز فقط همینطور اگاهی مثل رودخانه جاری شده . بعد این همه روز در سایت دیروز ایده داد و درک کردم که چرا نمیام کارهایی که خداوند برام انجام داده و توانمندی خودم رو مدام بیاد بیارم که انگیزه حرکت کنم . چقدر ترمز داشتم ، چقدر عزت نفسم خراب بوده . همینجور ابشار اتفاقات و نشانه ها داره میاد. همینطور جواب داره میاد. الله اکبر

        ————————————-

        منم میخوام بنویسم با اینکه تو کامنتام بعضیاشو گفتم.

        قبل اشنایی با استاد کارام و مدارک رو اماده میکردم که برم کانادا و دوستم اونجا با خانوادش بیزنس ران کرده بود و قرار شد که از طریق تحصیل وارد بشم و مشغول کار بشم

        اما یه حسی که نمیشناختم مدام گفت نرو ، صبر کن الان موقعش نیست .

        دیگه همه چی رو کنسل کردم که در ادامه اتفاقات جالبی افتاد.

        تازه تو این سایت الهی ثبت نام کرده بودم و تقریبا روزهای اول بود که کل فایل های صوتی رو روی فلش ریختم و گفتم که میرم روستا، تنها گوش میدم و میرفتم تو بیابون ها مینشستم و گوش میدادم. که یک هفته به اخر رسید حسی گفت برو مشهد و‌گفتم پول ندارم و 74 تومن بیشتر نداشتم و‌گفت برو و راه افتادم و پنجشنبه شب رسیدم مشهد و فقط پول دو تا نون داشتم و هیچ و خریدم و خوردم . شنبه تو اینترنت دنبال کار بودم که زنگ زدم به یک شماره و همون موقع گفت بیا و رفتم، خلاصه تو اشپزخانه رستوران کارگری میکردم و پولی فعلا نداشتم و پیاده میومدم خانه از 4 و نیم صبح که اماده میشدم و پیاده میرفتم و تا 12 شب که برمیگشتم خانه ، خانه جای پایین شهر و نامناسب بود . ظهرها تایم استراحت میرفتم توی انبار کثیف که پر اشغال بود میخوابیدم و اونجا تو اشپزخانه دیگ شور و ظرفشور بودم و بعد شاید یک ماه از اومدن من بعد سالهای سال و بالای 30 از تاریخ ساخت هتل اومدن انبار رو رنگ کردن و مجهز کردن و برق کشیدن ،و خیلی معجزه ها دیدم ، مثلا دستام میسوخت شب میرفتم خونه و میگفتم خدا درستش کن و فردا از تاول ها و سوختگی هیچ اثری نبود .

        بچه ها میومدن ظرف میشستن به جای من و جوری شد تا 3 ماه رسیدم به آشپزی و همینطور وظیفه بزرگ صبحانه درست کردن برای مهمان ها که اغلب بالای 250 تا 400 میرسید و روزهای خوب همینطور میومدن و اینقدر از جاهایی پول رسید که وضعم زیر و رو شد و بعد خداوند نشانه ای داد که برو و خودم هم پر شده بودم و پیشرفتی نمیدیدم و نشانه ها میومد. استعفا دادم

        ارزوی مهاجرت داشتم یه شب پر از احساس ، توی تنهایی همیشگی هدایت خواستم .گفت شروع کن زبان بخون و قول داد که وعده اش حقه و منو میبره. و مدتی شروع کردم خوندن و بعد ول کردم ، بعد مدت ها یا قول رو به یادم اورد جدی دوباره شروع کردم به خوندن از صفر ادامه دادم و با اساتید و روشی که خدا جلو پام گذاشته اشنا شدم که مسیر رو اسان و ایده خیلی جالبی هست.

        بعد وقتم ازاد شد و توی سایت بیشتر فعال شدم اینقدر تمرکز کردم به خودم و تحسین زیبایی ها که یهو در عرض یکی دو روز شرایط معجزه وار خانه در بالاشهر مشهد معامله شد و در یه خونه نوسازی شده و شیک که ازش معجزه ها دیدم که خودم هنوزم میمونم و هنوزم گیجم که چطور اصلا نفهمیدم و اتفاقات افتاد.

        باز کار نداشتم و بی پولی خوردم جوری که از گرسنگی بیهوش میشدم و یخ روز توی خیابون بیهوش شدم و توی چاله اب افتادم و صورت و لگنم زخمی شد و بیهوش اومدم بدنم قفل و کبود بود ذهنم روی دور تکرار میگفت خداروشکر خداروشکر خداروشکر … بدون وقفه. و انگار قلبم باز شده بود و دیونه شده بودم انقدر که تنهایی زیر بارون سیل اسا اشک میریختم و خداروشکر میکردم . اتفاقی افتاد که فکر کنم دو روز بعد به اندازه پول اومد توی حسابم که بیگ بنگ شد و یخچالم پر از گوشت بود و زیر ابشار نعمت رفتم . و فقط میگفت تامینت میکنم روی خودت کار کن

        خلاصه بگم الان روزی چند ساعت زبان میخوانم و روی مهارت هام کار میکنم و لحظه ای نبوده که زندگیم از نعمت خالی باشه بااینکه عملا کار فیزیکی نمیکنم و همینجور داره میاد و شاید باور نکردنی باشه

        اول نوشتنم گفتم که برای مهاجرت گفت نرو و صبر کن ، الان هم بهم گفت که خود باوریت رو درست کن و پاشنه هام رو نشون میده . اون موقع من نمیفهمیدم چرا گفت فعلا نرو ولی بهم فهموند که اگر با باورخراب و این عزت نفس داغون بری تو فقط جات عوض شده و همون ادم داغون هستی واذیت میشی

        دوست دارم در ادامه برای باورم خودم هم شده بگم که خونه اولی که پایین شهر بود چیشد؟ .

        خونه اولی هیچ مدرکی نداشت و اوضاعش خراب بود و توی دیوار و بنگاه ها گذاشتم ولی هرکی میومد دیگه وارد نشده میرفت یا چندبار پای معامله حتا به نصف قیمت و قسطی افراد غیب میشدن و این روند انقدر ادامه پیدا کرد که رنج میکشیدم و چون خیلی روی حرف بقیه حساب میکرد بدضربه خوردم. دیگه عاصی شده بودم و خونه رو پس از چندماه برداشتم از رو دیوار و گفتم خدایا من تسلیم خودت خریدار و فروشنده باش.

        و رفتم یه چند روز شهرستان حال و هوایی عوض کردم و برگشتم یه شب گفت دوباره بزار توی دیوار نذاشتم و چندین بار تو یک هفته گفت و بلاخره با مقاومت گذاشتم روی دیوار

        چند روز بعد یه نفر زنگ زد و گفت من میفروشم و گفتم باشه و اهمیتی نداشتم و کلیدارو از املاک قبلی گرفت . و منم ندیده بودمش .خلاصه این دست خدا شروع کرد تبلیغ کردن و هرکسی رو میبرد طرف در میرفت و هرروز زنگ میزد این خونه فلانه و همسایه ها اینو و اینو گفتن و نمیخرن و خیلی ها حرف ها زدن بودن و هی ناامید میشد و چندبار قیمت پایین گفت .

        گفتم به این قیمت من بفروش و گفت نمیخرن و منم خیالم راحت بود چون میدونستم خدا داره کارها رو انجام میده و گفتم نمیتونی برو کنار و میگفت نه و شروع میکرد .

        خلاصه خونه ای که به نصف قیمت اون اوایل با التماس میخواستم بفروشم . همون روزا ارث بهشون میرسه و از طریق کسی باخبر میشن و جالب خانم خونه مسخ شده که من فقط این خونه رو میخوام و با اینکه گفت نمیدونم صدتا خونه بهتر از این دیدم ولی اینو میخوام و گفتم فقط نقد میخوام و طرف رفت و تمام کمال پول رو نقد تو کارتش اورد سر معامله و حتا بدون دیدن مدارک خانه و پرسیدن سوالی .هیچی نپرسید و خونه معامله شد اینقدر که از اب خوردن راحت تر بود

        من مدت ها در خواب بودم تازه میفهمم که با هر قدم من ، قدم بعدی گفته میشه ، حالا بهتر میفهمم که اگه کاری انجام نمیشه عیب از باورهای منه

        سعید عزیز نور خداوند به قلب زیبات . در پناه رب العالمین باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2570 روز

    سلام استاد عزیزم.

    استاد مثل ارشمیدوس که گفت :یافتم یافتم!

    منم الان خواستم بهتون بگم :یافتم یافتم.

    اینکه چرا نمیتونستم باوجود این همه هدایت خداوند درباره وعده ای که بهم داده بود، بازم باور کنم.

    استاد باز الان داشتم این فایل را گوش میدادم و درحین گوش دادن، روند تحقق هدفم و جز به جزئش را داشتم مرور میکردم و یادآوری بخودم.(درواقع تلنگر خدا باعث مرورش شد)

    تااینکه یاد این افتادم که :یموقعی وقتی خداوند یه وعده درمورد تحقق هدفم بهم داد، بخدا گفتم خدایا من باور دارم که تو قدرتمندی و قادر به انجام هرکاری هستی ولی شک دارم به اینکه آیا واقعا برای من میخوای اینکارو انجام بدی؟!!

    استاد اونموقع نمیدونستم و متوجه نمی‌شدم ریشه این سوال و حرف من بخداوند، ریشه در عدم احساس لیاقت و شایستگی داشت.

    درواقع انگار اینجوری داشتم بخدا میگفتم که:خدایا آخه منکه لایقش نیستم مطمعنی واقعا برای من میخوای انجامش بدی؟!!

    تااینکه باهدایت خواستن از خداوند و سوال‌هایی که پشت سرهم ازش می‌پرسیدم، خداوند هدایتم کرد که ایراد کارم کجاست و به دنبالش با هدایت خودش خیلی خوب تونستم روی خودم کار کنم.

    استاد خداشاهده شبانه روز روی خودم کار کردم، حتی توی خواب هم داشتم باورهای جدید و هدایت‌های خداوند را تکرار میکردم و سوال می‌پرسیدم ازش.

    خلاصه گذشت تااین مدت حدودا 7 ماهه گذشته که خداوند بشارتی دوباره بهم داد درباره تحقق هدفم. و من باز نتونستم این بشارت را باور کنم. خیلی پیشش اقرار میکردم، خیلی هدایت میخواستم و هربار خدا هدایتم می‌کرد ولی باز نمیفهمیدم گیر کارم کجاست.

    تا الان که با یادآوری روندی که طی کردم و بحث لیاقت و شایستگی، اون ترمز موزی و مخفی خودشو نشون داد.

    چقدر صبح بخدا گفتم و براش نوشتم که خدایا منو هدایتم کن تا برام باورپذیر بشه بشارتت. و بازم خداوند مثل همیشه سورپرایزم کرد.

    استاد میدونید اون ترمز چی بود؟!!

    استاد باوجود اینکه خیلی روی بحث لیاقت و شایستگی در مورد دریافت هدفم کار کرده بودم ولی یه قسمتش مخفی مونده بود.

    استاد یک لحظه خدا هدایتم کرد و تلنگر را بهم زد که:، چرا نمیتونی باور کنی، چرا قدم هایی که برای تحقق هدفت برداشتی را نمیبینی، تلاشت را نمیبینی، از جاییکه شروع کردی را نمی بینی، اینهمه تلاش برای افزایش ظرف وجودت برای آماده و مهیا شدنت برای دریافت هدفت را نمیبینی و….

    وااای استاد درسته همین بود.

    من درواقع روی اون قسمت اینکه من لایق دریافت این هدفم هستم را خیلی خوب روش کار کردم و درواقع واقعا تکاملم را طی کردم و ظرف وجودمو گسترش دادم برای دریافت هدیه خداوند ولی اون قسمتی که باید برای عملکرد خودمم ارزش قائل بشم را نمیدیدم.

    استاد دیدم مدتیه خداوند به شکل های مختلف داره هدایتم میکنه که موفقیت هات، قدم هایی که برداشتی درین مسیر، دستاوردهات و…. مرور کن، بیاد بیار، تکرار کن، توجه کن، زوم کن روش،….

    ولی نمیفهمیدم چرا؟! فکر میکردم بخاطر اینه که متوجه بشم چقدر این مسائل تاثیر داره برای موفقیت بیشتر، نگو خدا داشته ترمزم را نشونم می‌داده.

    اون قسمت فایل که گفتین:پستچی میاد که بسته را بده ولی…

    دقیقا دیگه همه چیزو برام واضح کرد.

    که خدا بارها میخواسته تحقق اون بشارت را بهم بده و به عینیت دربیاد ولی تو وجود من چی می‌گذشته؟!! اینکه به پستچی میگم نه زوده، حالا برو تا من آمادگیشو پیدا کنم، منکه هیچکاری نکردم که آماده دریافتش باشم، منکه…..

    وااای استاد خدا چکار کرد بامن.

    این فایل شما و این همه آگاهی چکار کرد بامن.

    الهی صدها هزار مرتبه شکرت.

    حتی تو فایل امروز که روی سایت قرار دادین(چرا مرغ همسایه همیشه غازه؟) اونجا تو کامنتم نوشتم خدا مدتهاست به شکل های مختلف داره هدایتم میکنه و بهم تلنگر میزنه که دستاوردها، قدم ها و تمام تلاش، توانایی ها و…… بیاد بیار و تکرار کن. ولی نمیفهمیدم خدا داره ترمزم را بهم نشون میده.

    یعنی من چقدر خوشبختم بخاطر داشتن چنین خدایی.

    واای استاد جانم اون قسمت که میگفتین خدا میگه” امر من انجام میشه” همون موقع خدا داشت بهم میگفت اونچه که من بهت وعده دادم انجام میشه، انجام شده و همونموقع نشونم داد که من خودم بخاطر همین ترمز دارم پسش میزنم.

    خدایا شکرت، خدایاشکرت، خدایاشکرت.

    استاد دلم میخواد بزودی منم بشارت تحقق هدفم را بهتون بدم. درکوتاهترین زمان ممکن.

    استاد الان متوجه شدم چرا همون حدود 7ماه پیش و با اومدن این بشارت خداوند بهم واضح گفت برو از اول دوره عزت نفسو کار کن.

    یعنی ببینید چه خدای عاشق و مشتاقی که خودش میدونسته من نمیتونم این بشارتش را باور کنم و دلیلش را هم میدونسته و خودش زودتر هدایت‌هاش را شروع کرده بوده برام.

    وای خدای من،

    استاد مگه میشه شکر این همه عظمت و هدایت را بجا آورد؟!!! منکه نمیتونم. خیلی کم هستم برای شکرگزاری این حد از عشق و حمایت و هدایت.

    دوستتون دارم استاد

    درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      کوثر احسانی تبار گفته:
      مدت عضویت: 1827 روز

      سلام به تو شهلا عزیزم

      وای خداوندا شکر،هزاران مرتبه شکر

      چقدررررررررررر عالی که به فایل تو هدایت شدم،و خداوند داشت از زبانتو پاسخ میداد.

      اجابت خداوند پشت دره ولی ما همش میگیم برو بعدا برو بعدا.

      تا اینکه با سختی جانانه ای در حالت دریافت قرار بگیریم تا لایق بشیم،افرین به تو یکی از درهای اگاهی رو باز کردی.

      واقعا از خداوند بابت اینکه از طریق کامنت تو با من حرف زد سپاس گزارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: