درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)

350 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
    مدت عضویت: 745 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ب ما گفتن پول بیشتر بده آش بهتر بخور

    واین شده یک باور قوی .

    ک حتما جایی ک گرونه قراره غذای بهتری بخوری یا لباسی ک گرونه جنسش خیلی عالیه

    چقد شوهرم اهمیت میده ب این موضوع وسالهاست همش چیزای گرون میخوره

    ومیگه وقتی چیزای گرون میخورم احساس میکنم درست زندگی کردم وبرای خودم ارزش قاعلم

    در مورد کسب وکارم هرچی قیمت پایینتر بگم مشتری فکر میکنه این هنر بی ارزشه و کار خاصی نکردم یا تمیز انجام نشده

    میخام اینو واسه موضوع رو توی فروشم بکار ببرم

    من دیدم جاهای گرون ک چقد سرشون شلوغه

    یک پیتزایی ک خیلی معروفه توشهرمون و شوهرم کلی ازش تعریف کرد

    دوسه بار رفتیم چقد سرش شلوغه باید منتظر باشی واسه گرفتن پیتزا و فیش غذا

    من خوشم نیومد از پیتزاش اصلا

    یا رفته بودم چرخ خیاطی بخرم فروشنده گفت همشون مثل هم هست اما مارک جک بخاطر برندش خیلی خیلی فروشش بالاست قیمتش بالاتره خیلی توی بازار ترند شده وگرنه من بعنوان یک فروشنده ای ک سالهاست دارم میفروشم وتعمیر میکنم واجناس رو میشناسم همشون یک نوع کارایی دارن همشون مثل هم هستن جنسشون

    برای معرفی کارم قیمت ها رو میخام افزایش بدم وتمرین اگهی بازرگانی رو انجام بدم از خودم و مهارتم تعریف کنم

    جهان داره منو ب سمتی میبره با نشانه ها دارم باور میکنم ک وقتی من کیفیت کارم رو بدونم براش ارزش قاعل باشم هر قیمتی بگم میخرن

    فقط مهم اینه که من چ فکری میکنم

    و درموردش با بقیه چی میگم

    مثلا میگم ارزونه مفته ک اونا بخرن

    یا میگم خیلی کیفیتش عالیه

    جدیدا دوبار اینکارو کردم قیمت دلخواهمو گفتم کیفیتش خیلی عالیه تا 5 سال اگه خراب شد بیا پسش بده طرف هم گفته اره خیلی تمیزه کارت خیلی عالیه میخامش

    سپاسگذارم استاد جان

    باهر پیش فرضی برم جلو اون اتفاق میفته همیشه همینجوری بوده

    اگه پیش فرضم از یک شخص یک کار یک مشتری خوب بوده

    خوش قولی های توی روابط

    مثلا پیش فرضم این شخص بدقول هست هربار بدقولی کرده

    پیش فرضم درمورد عشقم اینکه خیلی دست دلبازه خیلی نظرم براش مهمه و

    واقعا همینطور شده هربار

    هرچی گفتم انجام داده

    برعکس قبلا پیش فرضم این بود ک همسرم اصلا ادمیه مثل پدرم ادم بی احساس وبی تفاوت و اصلا ب زن اهمیتی نمیده

    ک این باور مخرب از مادرم رفته بود تو ذهنم هنوز هم ریشه هاش هست

    مادرم توی این موضوع خیلی احساس قربانی شدن داشت ک قربانی پدرم و شرایطش شده

    وتمام سعیش براین بوده ب من بگه شوهرت هم اینطوره بعد فهمیدم من چقد ب خودم ظلم کردم چرا بذارم هی بهم بگه هی بپذیرم

    وقتی ازشوهرم تعریف میکنم مادرم یکسری توجیهات میاره چون اینجوره چون مجبوره چون فلانه

    اما اومدم ساختم و واقعا شوهرم عشقم دست دلبازه چشم پاک و خیلی دوسم داره و نظرم براش مهمه توی همه چیز و کل تلاشش این هست باهم خوش باشیم وقتی شادم میخندم میبینم عکس العملش چجوره

    ساعتها باهم درمورد خاسته هامون باهم حرف میزنیم

    همیشه دستی شده از دستان خدا وتوی کارهام وخاسته هام بامن همراه شده و هارون شده برای موسی

    چقد این باور جدید باعث شد زندگی زیبا وارامتر بشه استاد

    همه چیز باوره

    روابط

    ثروت

    سلامتی

    خود باوری وعزت نفس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Asadi گفته:
    مدت عضویت: 259 روز

    سلام به استاد سید عباس منش خانوم شایسته و تمامی دوستان.

    استاد عزیزم من یادمه مادرم یه روز معده درد داشت و قرصاش تموم شده بودن و من رفتم داروخونه و اگه قرصش مثلا 500 بود اون داروخونه250 شو داشت ،قرص رو دادم ب مادرم و بهش گفتم که این قدرتش اندازه نصف قرص خودشه ،یکیشو خورد گفتم الان چطوری گفت حس میکنم کمی خوب شدم.چون تو ذهنش اون نصف بود حس کرد کمی خوب شده،و با این حرفش هم خندیدم هم برام جالب بود

    اون زمان قوانین رو نمیدونستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    نرگس پرورش گفته:
    مدت عضویت: 2291 روز

    به نام خداوند هدایتگر مهربانم

    کهف

    قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿66﴾

    موسی به او گفت: آیامن تو را پیروی کنم که از آنچه به تو آموخته اند، مایه رشدی به من بیاموزی؟(66)

    قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿6٧﴾

    گفت: تو هرگز نمی توانی بر همراهی من شکیبایی ورزی. (67)

    وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا ﴿6٨﴾

    و چگونه می توانی بر چیزی که به آن احاطه نداری شکیبایی ورزی؟ (68)

    قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِی لَکَ أَمْرًا ﴿6٩﴾

    گفت: اگر خدا بخواهد، مرا شکیبا خواهی یافت، و هیچ فرمانی را از تو مخالفت نخواهم کرد.

    الهی به امید تو و با طلب یاری از تو

    خدا رو شکرگزارم که در اولین لحظات اشتراک این فایل آگاهی بخش در مدار دریافتش قرار گرفتم و برخلاف همیشه که میگفتم بذار سرفرصت و … به این بهانه و با نگاه کمال گرایانه ذهنم گوش دادن به فایل رو به تاخیر مینداخت همون لحظه پلی کردم و شروع کردم به نوشیدن جرعه جرعه کلام ناب استادم…

    استاد شما گفتین من بعد از سالها و هرروز صحبت کردن از قانون هنوز تشنه‌ی شنیدن این آگاهی ها هستم . منم همینطور هستم استاد. تکرار این آگاهی‌های ناب برای منِ فراموشکار واقعا ضروری و لازم و لازم و لازم هست . یعنی هربار که به این صحبت‌ها گوش میدم و سیراب میشم تا میرم وارد زندگی روزمره میشم و یه روز میگذره و برمیگردم و فایل رو تو گوشم پخش میکنم می‌بینم چقدر نیاز دارم به شنیدن. چقدر نیاز دارم به این تکرار . چقدر اگر حواسم نباشه ممکنه همه چی فراموشم بشه و منم گول بخورم مثل خیلی از آدما و عامل شرایط و زندگی خودم رو به بیرون ربط بدم .

    خدایا شکرت برای این تکرار و این ذکر مداوم که من رو در دسته‌ی تقوا پیشگان قرار میده .

    استاد باید بگم این لحن صداتون ، وجودتون ، جذبه و کاریزماتیک شخصیت‌تون در فایلهای اخیر ، هزار برابر از چند سال پیش و فایلهای قبلی بیشتر شده و چقدر من به وجود شما افتخار میکنم . چقدر افتخار میکنم که شاگرد استادی هستم که هرروز داره ارتقا پیدا می‌کنه و خودش مصداق این اصل هست که «همیشه جا هست برای بهتر شدن و رشد کردن سقفی نداره» . امیدوارم من هم شاگردی شایسته باشم و من هم هرروز بهتر از روز قبل و هر ماه و سال بهتر از ماه و سال گذشته باشم و شما هم با دیدن و خواندن نوشته‌های من به من افتخار کنید .

    چطور ذهنیت و باورهای ما داره اتفاقات رو شکل میده ؟!! یه اصل اساسی . و این اصل رو استاد من در تمام عناصر هستی و تمام مشاهداتش میبینه و درک می‌کنه و چقدر عالی با مثال و فکت منطق و باورهای درستی رو ذهن شکل میدن تا من هم روش ساخت باور رو یاد بگیرم . باید فکت و مثال بیارم.

    پیش‌فرض‌ها همواره در حال رهبری کردن ذهن هستن. انتظارات ما شکل میده واقعیت رو .

    یک فرد با انتظارات مثبت اتفاقات مثبت رو جذب میکنه و یک فرد با انتظارات منفی اتفاقات منفی رو جذب می‌کنه . جهان هم اتفاقات رو با باورهای ما ایجاد و هماهنگ می‌کنه .

    و اینکه ذهنیت ما از یک موضوع یکسان برداشتهای متفاوتی خواهدداشت . ذهنیت مثبت از اون اتفاق برداشت مثبت داره و به همون نسبت رفتار و واکنش مثبت و احساسات مثبت رو بروز میده . و ذهنیت منفی از همون اتفاق برداشت منفی و به همون نسبت رفتار و واکنش منفی و احساسات منفی بروز میده.

    قدرت باور و قدرت ذهن

    جهان مثل آینه است که آنچه بهش می فرستیم به ما برمیگردونه . وقتی یه سری افکار می‌فرستیم که افکار مثبتی هست و احساس شادی و اعتماد به نفس میده جهان اتقاق و آدمها و شرایطی رو وارد زندگی ما می‌کنه که این باور و احساس تشدید بشه .

    اگر ما نگاهی خاص به یه خوردنی داشته باشیم واقعا کیفیت متفاوتی رو از اون خوردنی در جسم و مذاق خودمون تجربه میکنیم . چون در ذهنمون این نگاه هست تعبیر متفاوتی از اتفاقات خواهیم داشت .

    آنچه انتظار داریم اتفاق می‌افته چون ما اینطور فکر میکنیم .

    اگر انتظار داشته باشم که امروز روز خیلی خوبی باشه روز خیلی خوبی رو تجربه میکنم. اگر انتظار داشته باشم که صحبت خوبی رو با دوست و یا فرد مقابلم دارم قطعا اتفاق خوبی می‌افته و اگر انتظار داشته باشم که یه فاجعه و با ناخوشایندی قراره اتفاق بیفته همینطور میشه .

    چون ما این افکار رو می‌فرستیم و جهان شرایطی رو ایجاد می‌کنه که هماهنگ باشه با افکار ما . در واقع ذهن ما جوری برنامه ریزی شده که ورودی ها رو جوری تعبیر و تفسیر کنه که هماهنگ باشه با باورهاش .

    یعنی اگر باورش این باشه که نعمت و ثروت کم هست در جهان اطلاعاتی که دریافت می‌کنه رو جوری تفسیر می‌کنه که باورهاش رو تایید کنند .اگر باورش این باشه که ثروت و نعمت بینهایته به همین نسبت چیزهایی رو تجربه می‌کنه که این باور براش تایید بشه. اگر باورش این باشه که هرسال برای من سال خوبی خواهد بود چون من هستم که با باورهام زندگیم رو رقم میزنم اون وقت زمام زندگی رو به دست میگیره و با ساختن باورهای درست زندگی خوبی رو برای خودش خلق می‌کنه ک هربار بهتر از قبل باشه.

    ذهن اگر چیزی متضاد با باورهاش ببینه ردش می‌کنه و جوری تفسیر می‌کنه مثلا وقتی باور کرده که موقعیت مناسب برای ثروت نیست، یا اکثر مردم فقیر هستند و پول ندارند و خلافش رو می بینه در جامعه اینطور تفسیر می‌کنه که طرف شانس داره یا اینکه خدا براش ساخته و یا حتا اینکه دزد و قاچاقچی و مال مردم خور و … هست … و توجیه های رو میاره ک با باورهاش هماهنگ بشه .

    بنابراین وقتی انتظارت این هست که این کالا خیلی گرون و خاص و ارزشمند هست تجربه‌ی متفاوتی رو از اون کالا خواهی داشت در حالی ک اون کالا کالایی معمولی و همگانی بوده ولی چون تو به این شکل باور کردی که خاص و منحصر به فرد هست احساس و برداشت متفاوتی رو تجربه می‌کنی ازش . چون ذهنیت داره تجربه رو ایجاد می‌کنه . باورها داره کار رو انجام میده . اگر که تو کالایی رو بخری که همه ازش تعریف میکنند و اون رو خاص می‌دونن تو تجربه‌ی بهتری خواهی داشت از اون کالا نسبت به کالایی که همه نظر منفی درموردش داده باشن و درموردش بد گفته باشن.

    اطلاعاتی که دریافت کردی و ذهنیتی که شکل گرفته باعث میشه ذهنت به اون تجربه شکلی رو بده ک هماهنگ باشه با باورهات .

    در مورد فیلمها ما دقیقا همین برداشت رو داشتیم . وقتی رتبه imdb رو در مورد فیلمها می‌خوندیم و فیلم رو می‌دیدیم برداشت متفاوتی از اون فیلم داشتیم و

    چون اون فیلم در رتبه‌ی بالایی بود خود به خود ما منتظر بودیم تا چیز خاص و متفاوتی در اون فیلم ببینیم و برداشت‌های خاصی از اون فیلم داشته باشیم و در مورد آهنگ هم همینطور .وقتی درموردش کلی تعریف و تمجید می‌خوندیم ناخودآگاه منتظر بودیم با یه چیز خاص رو ب رو بشیم .

    نظرات و برداشت‌هایی که آدمها در مورد کالا و محصول و تجربه‌ای ارائه میدهن ذهنیتی رو در انسان ایجاد میکنند و ذهنیت شکل گرفته انتظار ایجاد میکنه و تو با این انتظار اون موضوع رو تجربه می‌کنی. ذهنیت تو به کانون توجه‌ت و به نگرش ت و در نتیجه به تجربیات ت شکل میده. یاد نمایشگاه‌های هنری می‌افتم ک مثلا افراد برای یه تابلوی نقاشی که از نظر ما یه چیز نامفهوم هستند چند هزار دلار پول میدن و ما تعجب میکنیم که خدای من! و دهن مون از تعجب باز می مونه … اما چون در مورد اون اثر و مفهوم پشتش کلی براشون ذهنیت ایجاد شده و اونها باور کردند اون رو، به همین شکل حاضرند پول هنگفتی براش خرج کنند .

    وقتی با یه ذهنیت خاص با یه فرد تازه رو ب رو میشیم قطعا مطابق ذهنیت خودمون انتظارات ما و رفتارهای ما شکل میگیره و ما برداشتهایی از اون دیدار و آشنایی خواهیم داشت که هماهنگ باشه با اون اطلاعات و ورودی ها . و جالبه که الان متوجه میشم ذهنیت منفی در مورد آدمها دادن یا گرفتن چقدر می‌تونه تجربه متفاوتی از روابط رو برای ما شکل بده و به همین دلیل هست که قرآن اینقدر غیبت کردن رو مذموم و ناپسند می‌دونه چون ذهنیت میده وقتی تو پشت سر یه فرد با کسی که نمی‌شناسه ش صحبت منفی می‌کنه تو داره به اون فرد در مورد اون شخص غیبت شونده نگرش میدی …

    ما با آموزه‌های استاد داریم یاد می‌گیریم که اطلاعات ورودی چطور داره باورهای ما رو شکل میده و این باورهای شکل گرفته و ذهنیت ساخته شده چطور داره تجربه های ما رو شکل میده و چطور میتونیم این روند رو در دست بگیریم و تجربه‌های متفاوتی رو برای خودمون خلق کنیم .

    اگر به یک فرد باوری بدی در مورد چیزی ک هست یا ویژگی ای که داره و … داده بشه می‌تونه اون باور تاثیر بالایی داشته باشه در زندگی اون فرد . مثل وقتی که بچه بودیم افسانه‌ی دوقلوها رو میدیدم و اینکه اون دونفر باور کرده بودن که اگر دست همدیگه رو بگیرن میتونن اتفاقات خاصی رو رقم بزنن و قدرتشون چند برابر میشه و تو همون عالم بچگی ما هم باور میکردیم چون می‌دیدیم که واقعا اون‌ها در موقعیت و چالشهای مختلف وقتی کنار هم قرار می‌گیرند و دست همدیگه رو می‌گیرن قوی‌تر میشن و از پس اون مشکل ب وجود اومده برمیان.

    خود من چون در محیطی بزرگ شدم که باورهای اشتباهی رو در مورد خودم و آنچه دارم مثل صدام و یا ظاهرم بهم داده بودند و چون افراد نزدیک زندگیم این رو به من داده بودن من هم باور کرده بودم که صدای زشتی دارم و یا زیبا نیستم و مثلا موهام زشته چقدر هم این مورد در تجربیاتم تکرار میشد و می‌شنیدم و می‌دیدم و افراد مختلف تایید میکردن باور من رو ‌… تا اینکه من از اون محیط جدا شدم و در محیط دیگه ای قرار گرفتم و دید و نگاهم در مورد خودم و توانایی هام تغییر کرد و اون وقت چقدر از افراد مختلف شنیدم که صدات خیلی قشنگ و منحصر به فرد هست و یا موهای فردار ت خیلی زیبا هستند و خیلی تک ن و … چون خودم باورم متفاوت شده بود و هربار با تایید شدن از طرف محیط بیرون تقویت شد تجربیاتم هم متفاوت شد و دیگه برام به یه موضوع بدیهی و تکراری تبدیل شده که افراد از صدای من و یا از زیبایی من تعریف کنند . در حال که سالها از همین چیزی که داشتم و بودم در دوران کودکی در رنج و عذاب بودم . همه چیز در این مورد برام تغییر کرد وقتی باورهای من در مورد خودم تغییر کرد .

    تازه انگار الان داره برام جا می افته که همه آنچه در من نرگس ساخته شده پیش فرضها و باورهایی هست که از محیط و جامعه و خانواده منتقل شده و چطور زندگی من حول این باورهای شکل گرفته چرخیده و رقم خورده … خدای من !!

    خداوند یاورم باشه تا این سریال بسیار آموزنده و عالی رو دنبال کنم و به این شکل دریچه ای از آگاهی های ناب و متحول کننده در ذهنم شکل بگیره و از من نرگس متفاوتی بسازه . نرگسی که با ذهنیت قدرتمند کننده و توحیدی زندگی متفاوت و طلایی ای رو برای خودش خلق خواهد کرد .

    خدایا شکرت

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم 🩶

    و از دوستان عزیزم 🩶

    طبق رسم استاد آرزو میکنم امسال بهترین سال زندگی برای همه ما باشه و هرسال از امسال بهتر باشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    فاران گفته:
    مدت عضویت: 2603 روز

    سلام

    خدمت استاد و دوستان خوبم

    وقتی فایل رو گوش میکردم

    ذهنم رفت طرف مسایلی ک برعکس حرفهای استاد بود

    مثلا تعریف یه رستوران یا شخص یا مکان یا غذایی رو خیلی میشنویم و شاید کلی تلاش کنیم برا رسیدن به اون

    ولی وقتی اونو تجربه میکنیم خیلی میخوره تو ذوقمون واقعا تصورمون خیلی قشنگ تر و بهتر از اون چیزیه که داریم تجربه میکنیم

    یا برعکسش

    گاهی در مورد شخصی مطالب بد می‌شنویم

    یا در مورد مکانی یا…

    ولی وقتی به اون شخص برخورد می‌کنیم یا به اون مکان میرسیم میبینیم خیلی خیلی بهتر از چیزی هست ک در موردش تبلیغ شده

    استاد جان

    میشه در مورد این موارد هم توضیح بدین؟

    واقعا خیلی وقتها در مورد من و خیلی‌ها پیش اومده ک تبلیغ یا پیش فرضها هیچ تاثیری نداشته

    گاهی از ذهنم رد میشه

    ک چرا استاد رو این موارد آنقدر تمرکز میکنه؟

    نکنه دوره هایی ک تهیه می‌کنه بر همین اساس بفروش میرسه

    پیش فرضها و تبلیغات حتما تاثیر داره

    ولی وقتی عکسش هم وجود داره

    و وقتی که خیلی چیزها مثل حس و حال روحی طرف هم رو قضیه تاثیر داره

    دیگه نمیشه اینهمه با قطعیت در مورد این مسیله حرف زد

    باز نمی‌دونم چرا

    هیچ یک از دوستان به این مورد اشاره نمیکنن

    استاد جان

    آیا بهتر نیست در مورد یک قضیه جوانب دیگه اش رو هم کمی توجه و بررسی کنین؟

    یا دلیل خاصی داره اینجور تمرکز لیزری رو یک جنبه؟

    دوستان عزیز ️

    اگه شما هم به دهنتون چیزی میرسه منو راهنمایی کنین؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سید عبداله حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2055 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام به استاد عزیزم.

    سلام به دوستان دوست داشتنی و ومهربان.

    خیلی فایل فوق العاده زیبایی بود و من وقتی که اومدم نکته برداری کردم و به نکاتش فکر کردم چیزایی را توش درک کردم که فقط با گوش کردن

    بهشون نرسیده بودم در واقع وقتی اومدم تو دفترم نوشتم اون موقع تازه‌ فهمیدم که این فایل و استاد

    چی دارند میگند.

    دلیل اینکه قرآن این همه تاکید دارند که چرا در آیاتش تعقل نمی‌کنید چرا تفکر نمی‌کنید،

    استاد اومدند تو این فایل این آیه را با دید باز برامون توضیح دادند.

    ما باید حواسمون باشه به محیط اطرافمون، به حرفایی که میشنویم به خودمون فکر کنیم دلیل رفتارهامون را بشناسیم که این رفتار من از کجا داره نشأت میگیره چرا من کسی را یه بار یه حرفی

    بهم زده‌ دیگه بعد از سالها هنوزم ازش به عنوان

    آدم نامناسب ازش یاد می‌کنم،

    یا آدما را با توجه به ظاهرشون قضاوت می‌کنم،

    یا در حالت مثبتش کسی را که برا بار اول دارم میبینمش در اکثر مواقع یه آدم خوب و خوش برخورد در اومده،

    یا در مورد خرید هامون حتما جنس مورد علاقه ام

    باید از فلانی باشه در صورتی هر دوشون از یه کارخونه اومده تولید کننده اش یکی بوده ولی دو تا نگاه متفاوت داریم.

    من باید آگاهانه بیام به همه اینا فکر کنم‌ و نخوام

    به همون روش قبلم عمل بکنم یه کم به خودم جرات بدم و فراتر از دایره امنم فکر کنم یعنی با توجه به قوانینی که استاد دارند آموزش می‌دهند

    پایم را فراتر بگذارم یعنی همون نباشه که از سالها قبل شنیدم و دارم یه مسیر ثابت را پیش میرم که به لطف خداوند تو دوره روانشناسی ثروت 1 اومدم

    باورهای نادرست در مورد ثروت و پول را دارم شناسایی میکنم که هم رو نادرستی شون کار می‌کنم و هم باورهای مناسب جایگزین باورهای نادرست می‌کنم.

    من وقتی داشتم این فایل را گوش میکردم به خودم گفتم چه خوب شد که این فایل به موقع رو سایت اومد و بهم کمک کرد تا بیشتر رو تغییر باورهام فعال باشم و این هم لطف خداوند بزرگ بود این یک هم‌زمانی بود، یک معجزه الهی بود

    که برام اتفاق افتاد.

    تو این داستان دلیل این که یه نوع توت فرنگی از یه جعبه، داره دو تا بازخورد میده به همون پیش فرض های ذهنی بوده، نه به دلیل اینکه مزه شون فرق می‌کرده .

    خیلی از آدما اتفاقات زندگی شون و تجربه شون و

    واقعیت را یه جور دیگه برای خودشون تغییر میدند

    تو مثال همین توت فرنگی از نظر قیمت و کیفیت

    یه توت فرنگی معمولی بوده اما به انتظاری که مشتری داشت اون واقعیت را به نفع خودش تونسته تغییر بده یعنی ذهن اینقدر قدرت داره چون در مورد هر کدوم از توت فرنگی ها

    تعریف های متفاوتی داده شده، تو مثال‌ مشروب

    چندین سال پیش یکی از دوستام مشروب را با آب مخلوط کرده بود و طبق تعریف هایی که از کیفیت و قدمت و قیمتی که به مشتری داده بود مشتری

    به گفته خودش میگفت من تاحالا همچین مشروبی نخورده بودم نه به‌ دلیل خوب بودنش، به خاطر اینکه اینقدر تو ذهن دوستمون این پیش فرضه قوی بوده به‌همین دلیل ذهن سریع و به صورت

    هوشمندانه جواب میده.

    من تو کسب‌ و کارم قبلا یه سری پیش فرض هایی داشتم که حتما بایستی محصولی که می‌خواستم بخرم حتما حتما از شخص مورد نظرم بخرم با همون مارک و اندازه، ومحصولاتی که خودم تولید می‌کردم یه جورایی برام کم ارزش بود در صورتی که دوستانم بهم از کیفیت کارم تعریف می‌کردند که

    اومدم باورهام را بهبود دادم و اون پیش فرض های ذهنی ام را شناسایی کردم که چرا من برای کار خودم ارزش نمی‌گذارم دلیلش را پیدا کردم و باورهای جدیدی تو ذهنم ایجاد کردم که محصولات من بی نظیر هستش و من بهترین محصول را میتونم تولید بکنم و هدایت شدم به مسیری که با جان و دل درستی این باورهام را بهم

    ثابت کرد که من دارم درست فکر می‌کنم و هرچی بیشتر می‌گذره با ادامه دادن و حرکت کردن، بیشتر

    این باور داره تقویت میشه جوری که دوستانم من را به عنوان الگو برا خودشون انتخاب کردند.

    خدا را شکر میکنم بابت این فایل فوق العاده بی نظیر برای من مثل یه دوره هستش تونستم ذهنم را بیشتر کنکاش کنم و یه سری باورها را تو عمق ذهنم شناسایی بکنم دلیل رفتارهام را بهتر بشناسم

    به خصوص این فایل کمک زیادی بهم کرده که بتونم دوره‌ روانشناسی ثروت را بهتر بفهمم و رو باورهام کار کنم.

    استاد عزیزم مرسی.

    در پناه حق پیروز و سربلند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    سید عبداله حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2055 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام به استاد عزیزم.

    چقدر این فایل انرژی مثبتی داره و چقدر بهم کمک می‌کنه که قوانین را بهتر و درست درک کنم و بتونم

    اتفاقات و شرایط را به نفع خودم رقم بزنم به قول استاد عزیزمون حالا که جهان خر تو خره، هر جوری که فکر کنی، باور کنی همون میشه چرا ما نیایم

    به نفع خودمون کار کنیم.

    ذهن هر آدمی دقیقا مثل یه نقاش عمل می‌کنه هرجوری که تو بخوای برات نقاشی میکشه کاری هم نداره که تو دوست داری یا اینکه اصلا بدت میاد یعنی طبق داده هایی از قبل تو مغزت تعریف

    کرده ای برات کار انجام میده و برای هر شخص متفاوت داره کار انجام میده ممکنه برای من تو ذهنم این باشه که ثروتمندان آدمای بدی هستند اون پیش فرض و داده هایی که دارم برام این تعریف شده باشه حالا ذهن کاری را که انجام میده اینه که وقتی یه آدم ثروتمندی را ببینم شخصیت بد اون آدم را برای من رو می‌کنه یا بر عکس‌، یعنی، طبق همون داده‌ های من برام پردازش می‌کنه و برای هر شخصی این متفاوت عمل می‌کنه و این روش و ویژگی ذهن است.

    من میگم حالا که ذهن اینجوری داره کار می‌کنه هر جوری بهش ورودی بدی همون میشه چرا من نیام

    ورودی های خوب، داده هایی که بهم کمک‌ می‌کنه را به ذهنم ندم،

    چرا من نیام داده هایی را به ذهنم ندم که کمکم بکنه ثروت بیشتری تو زندگی ام نیاد با دنبال الگوهای موفق رفتن، با سپاسگذاری کردن به خاطر

    نعمت هایی که به خاطر بعد از تغییر باورهام تو

    زندگی ام اومدند در صورتی که قبلا هیچ کدوم از اینها نبوده و این کاری است که من تا ابد باید ادامه بدم.

    تو مثال توت فرنگی هم همین اتفاق تو ذهن می‌افته چون طبق تعریف هایی که از از قبل داشته

    که هر چیزی که گرون باشه حتما دیگه همون

    جنس خوبه هست،

    یا این محصولی که اومده از خارج اومده و دیگه تموم شده و دیگه نیست و ذهن جوری مدیریت می‌کرده که دیگه نهایت استفاده را ازش می‌کردیم.

    استاد عزیزم مرسی بابت این آگاهی های نابتون که در اختیار ما قرار می‌دهید واقعا شما فرشته الهی

    از طرف خدای بزرگ هستید من به شخصه از شما و خانم شایسته عزیز سپاسگذارم.

    در پناه حق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    سعید راد گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    🟨به نام رب وهاب🟨

    سلام دوباره از سال جدید و پربرکت 1404..

    3فروردین.یه حس خیلی خوبی به امسال دارم و اسم امسالو برای خودم:

    «« سال تیک خوردن خاسته ها گذاشتم»»

    حرفای شمارو تایید میکنم استاد

    همین امروز یه شامپو جدید برا موهام میخاستم بگیریم و نظرهارو‌میخوندم و قبلشم این کارو کرده بودم تعداد نظرهای خوب خیلی ببشتر از نظرهای بد بود.سر همون اصلا ذهنم تمایلی به خوندن نظرهای بد نداشت حتی اگه میخوندمم سریع ازش رد میشدم ولی نظرهای مثبت رو چند بار میخوندم.

    برای خرید اینترنتی خیلی این کارو میکنم و حتی بعضی وقتا توی خریدای حضوریم به قیمت نگاه میکنم

    مثلا وقتی میخام قطعه ای برا ماشینم بخرم اونیو میخرم که گرون تره و البته تو ببشتر وقتا هم به نفعم بوده

    من یه دوره ی اموزش فروش مجازی از اینستاگرام شرکت کردم (همون آنلاین شاپ) توی یه قسمتی مدرس اون دوره میگفت که باید محصولتو دوست داشت باشی .برا محصولت ارزش قاعل باشی که این حسو به مخاطبتم منتقل کنی

    مثلا یه سری از لباس فروشیا هستن که وقتی میخان لباسشونو معرفی کنن اونارو پرت میکن یا میخابن روشون و میگفت وقتی این کارو بکنی به مخاطب حس خوبی منتقل نمیشه

    و میگفت قیمت اصلا مهم نیست فقط این که از کیفیت محصولت خیالت راحت باشه و اونو درست و با احترام معرفی کنی.

    تازگیا یه کلمه ای باب شده تو ایران که اکثرا فروشنده های آنلاین ازش استفاده میکنن و اونم

    کلمه ی«« اقتصادی»» هست

    به شدت از این کلمه حالم بهم میخوره هروقت این کلمه رو میشنوم باور کمبود. و پول کمه و همه چی گرونه و دلار و …. بهم دست میده

    من خودم به شخصه اگه از چیزی خوشم بیاد ولی طرف این کلمه رو به کار ببره نمیخرمش.

    اون طرفم فک میکنه که اگه این کلمه رو بگه بقیه میگن به به چَه چَه چقد خوبه بریم بخریم

    به جای این کلمه خیلی راحت و خوشگل تر می‌تونه بگه قیمت مناسب. که حس خوبیم منتقل میکنه حس این که هم کیفیت خوبی داره هم قیمتش برا اون کیفیت مناسبه.

    و راجب افرادم این تجربرو داشتم وقتی از کسی پیشم بد گفتن حتی اون فردو اگه نمی‌شناختم توی ذهنم یه مقاومتی برام پیش اومده نسبت بهش .

    چقد خوبه از این قدرت برای رسیدن به خاسته ها استفاده کنیم .وقتی راجب چیزی یا کسی یا موقعیتی شناختی نداریم باورهای خوبی راجبش بسازیم و دقیقا همون باورها انجام میشه.

    دقیقا همون چیزی که میگن ذهن فرق خنده ی واقعی و مصنوعی رو نمیدونه و میشه گولش زد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    علیرضا لاچینانی گفته:
    مدت عضویت: 192 روز

    سلام استاد عزیز!

    خیلی واقعاً خوشحالم که دارم این متن رو می‌نویسم

    من هم توی زندگیم فکر میکردم که با چنین چیزی مواجه نشدم ولی کمی که فکر کردم دیدم که من هم با چنین صحنه های مواجه شدم یکی از اون ها این بود که من از سگ به شدت میترسیدم و یک جا خونده بودم که اگر آیه 33 سوره رحمان رو بخونی هر چهار پایی که داره بهت حمله می‌کنه سریعا از تو دور میشه. خلاصه من این آیه رو حفظ کردم و روزی با پدرم با موتور به صحرا رفتیم و در مسیر سگ های گله دایی ام که حدود 10 تا بودند به دور ما ریختند و نزدیک بود که منو گاز بگیرند . حدودا در چهل سانتی متری ما بودن که من آیه 33 سوره رحمان رو خوندم و به طور باور نکردنی از ما دور شدند. چندین سال پیش من اعتقاد شدید به خواص آیات داشتم مثلا در جایی خواندم که اگر سوره فلان رو بخونی هیچ حشره ای داخل خانه ات نمی‌آید و من اینکار را انجام دادم و این اتفاق افتاد.

    اما الان که بهش فکر میکنم میبینم که این باور من بود که باعث شد اون سگ ها از من دور بشن و یا حشره ها داخل خانه نباشن .

    مثال دیگری که چند روز پیش اتفاق افتاد این بود:

    مقدمه کوتاه: آب روستای ما کمی مشکل داره برای همین چندین سال هست که از یک چشمه معروف آب برای خوردن می آوریم .

    این آب رو بعضی ها میگویند فلانی (تازه خودشون هم نه) رفته آزمایش کرده گفته بهترین آب در این منطقه هست . چند روز پیش یکی از فامیل های ما که از شهر می‌آمد رفته بود از اون چشمه، آب آورده بود و شبی که ما خانه او رفته بودیم گفت فکر نکنم که آب این چشمه آنقدر که میگن خوب باشه شاید شما که خیلی مصرف کردید مزه آن را نمی‌فهمید من که آب را بو کردم مزه لجن را احساس کردم. البته پدرم نپذیرفت و خیلی از افراد دیگه در روستا و حتی شهر های مختلف که مشکل آب هم ندارن از این چشمه آب می‌آورند یعنی نه یک ظرف بلکه صدها ظرف رو با وانت آب میکنن و حتی برای ماه ها اب رو مصرف میکنن . استاد شاید باورش سخت باشه اما من هم ازین. آب میخورم و هیچکجا چنین آبی ندیده بودم و دلیلش هم که بعد از دیدن این ویدیو مشخص شد.

    از شما بابت چنین ویدئویی ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    ذهن ماجوری برنامه ریزی شده که اطلاعات ورودی جوری تفسیرمیکنه که هماهنگ باشه باباورهاش

    مثلااکه باورش باشه پول نیست دختروپسرخوب نیس و‌‌‌…

    اطلاعات ورودی جوری تفسیرمیکنه که باورهاشوتاییدکنه

    یادمه خودم بارهاموفقیت های بقیه درهرزمینه لنکارکردم که دروغه وهزارتاقضاوت دیگه کرردم چون باورنمیکردم چون دوس داشتم مثل قبل فکرکنم یااصلاتوجه نمیکردم

    درموردقانون سلامتی من به خیلی هاکه بیماری داشتن میگفتم این دوره شرکت کنین ولی اصلاباورنمیکردن فکرمیکردن دروغه مگه میشع اخه بایدپدرت دربیاد یااصلابیماریشونوغیرقابل درمان میدین اصلانمیتونستن فکرکنن میشه درمان بشه نگاهشون اینومیگفت اززبان چهره شون متوجه میشدم که باورنمیکردن وحتی به زبون میاوردن که نه بابادروغ میگن وعده وعیدمیدن که مردم بدوشن

    چون باورشون این بوداصلانمیشه امکان نداره ووعدم باور هم باعث میشداصلانرم سمتش ودارن همین الانم بازجرزندگی میکنن چون فکرمیکنن اصلاراهی نداره

    درموردریووها الان که فکرکردم دیدم واقعااستادراست میگه من به خودم شخصه وقتی یه نظرمنفی میخونم اصلااون برنامه دبگه دانلودنمیکنم یااگربگیرم انتظارم وتوجه روی همون نقص ومشکلی که شنیدم ازش وبعدش بخاطرعدم رضایت پاکش کردم

    مثلاازشخصی خوشم نمیومد وتوحهم رونکات منفیش بود هروقت میدمش انتظارم این بوداین الان دوباره میخوادهمون رفتارها حرف هاروبزنه اصلامنتظربودم وهمینم میشد وهربارمن بیشترازقبل به این باورمیرسیدم که این چه ادمیه این چه اشغالی بوداومدتوخانواده ما یعنی من باتمرکزروی نکات منفی این شخص این ادم تبدیل کرده بودم به هیولا توذهنم واصلا دوس نداشتم توصورتش نگاه کنم وهروقت میدمش میترسیدم یه حس بدی یه انتظاربدکه این دوباره میخوادشروع کنه وواقعابه تمام معنااحساس میکردم تویه حهنم خودساخته ای هستم که نمیتونم ازش فرارکنم وفقط تسلیم شدم وازخداهدایت خواستم خدایاکمک کن چون هربارنفرت واحساس من بدترمیشد وبیشتروبیشتررفتارهای منزجرکننده میدم وبه حایی رسیدم گفتم خدانجاتم بده وواقعا خداشاهده ازهمون لحظه خدااروم اروم منوهدایت میمردوقلبم اروم میکرد وهربارکه میدیمش انتقاداتش کم ترمیشد وبه همون نسبت که ذهنیت من مثبت ترمیشد رفتارمم بهترمیشد واون هم واکنش نشون میدادبه رفتاربهترمن وکم تربه من گیرمیداد چون من ازلحاظ ذهنی ولش کرده بودم اون هم ول کرد یه ارامشی تجربه میکردم که تاحالاتجربه نکرده بودم یابعضاماه هااصلانمیدمش درصورتی هفته ای یه بارخونمون بود

    وبه وضوح من دیدم ازوقتی ذهنیت ورفتارهای من بهنرشد واکنش جهان ورفتارجهان بامن تغیییرکرد

    وحتی ازش اهرم میسازم درخیلی مواقع که ذهنم میخوادشروع کنه درموردنکات منفی هرکسی تمرکزکنه اینوبه یادم میاره مراقب باش یه سیکل منفی بی اتتهایی شروع میشی که هرباربیشترتوش غرق میشی

    وبایاداوری قانون کنترل ذهن دستم میاد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    سعیده فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 706 روز

    به نام خداوند جان وخرد خداوند مقتدرم

    سلام استاد نازنینم خدا قوت بابت هر فایلی که آماده می‌کنید واقعاًچقدر عالیه که از یک برنامه به ظاهر عادی وطنز گونه این حجم از آگاهی هست اگر شما با این دید به موضوع نگاه نمیکردید شاید بصورت طبیعی از این برنامه اگر من میدیدم گذر میکردم واین بخش به من این آگاهی را می‌دهد که با نگاه متفاوت تر به دنیای اطرافم نگاه کنم ‌و دقیق تر این لحظه را بگذرانم بدون حاشیه و مسائل بیهوده.

    سلام می‌کنم به بانو شایسته جان ودوستان آگاهم

    چند مدت پیش

    وقتی سایت را باز کردم شکل توت فرنگی جذبم کرد ودیدم که استاد خیلی وقت نیست که این فایل را آماده کرده وکسی هم هنوز هیچ دیدگاهی ننوشته خیلی خوشحال شدم تک ‌و تنها در سایت در این لحظه پس گوش دادم ودیدم که شارژ خیلی کم شده بنابراین صبر کردم تا تلفن شارژ بگیرد والان اینجا اومدم با کلی دیدگاه البته تا قسمت سوم را گوش دادم وکامنت هم خوندم خیلی خیلی عالی بود تجربه های دوستان

    داستان اصلی پیش فرض است پیش فرض ذهن انسان هر کجا که میخواهد باشد با هر اعتقادی ‌اینکه شما قرار شد چند فایل را برای همین چند لحظه خندهٔ زود گذر ،آماده کنید

    برایم خیلی با ارزش بود این نوع تفکر و تلاش برای بهتر فهمیدن قوانین و ‌بازی ذهن .اینکه چطور این پیش فرض ها شکل افکار مارا میسازد یک پروسهٔ ابدی است چون ما هر روز این افکار را آنالیز می‌کنیم یا تکرار می‌کنیم چه خوب چه بد

    وقتی مادرم تنها بود وآن اتفاق برایش افتاد خیلی ناراحت بود قبلاًدر موردش حرف زدم من از همان شب شروع کردم به ماساژ دادن آرام پاهایش کتف ها ودستهایش وهمینطور که ماساژ میدادم به مادرم میگفتم مامان اصلاً این ماساژ خیلی خیلی کاربردی من هر روز میآیم وتورا به این شکل ماساژت می‌دهم تا زود خوب خوب بشی خلاصه من هر روز میرفتم و به شکل خاصی مادرم را ماساژ میدادم و مرتب به مادرم میگفتم مامان ببین ورم پاهات داره از بین میره نگاه کن و او نگاه می‌کرد و میگفت ان شاءالله ،دیدم مادرم شجاعانه بعدازظهر یک روز گفت میخوام برم دستشویی و در کمال تعجب به من گفت نمی خواهد دستم را بگیری خودم بلند می شوم و مادرم بلند شد ‌روز بعد وضو گرفت بی آنکه برایش ظرفی بیاوریم وهمین طور من مرتب به مادرم می گفتم حالت خوب خوبه هیچیت نیست تو شجاعی تو قوی هستی عزیزم حتی یک استخوان از تو نشکست ببین چقدر خدا مراقبته هیچی نیست خوب خوب میشی نگران نباش ،حالا خواب مادرم مشکل داشت بخاطر گردنش و حاضر نبود روی تخت بخوابه چند بار امتحان کردیم و مادرم میگفت نمی تواند …بهر حال باید دردش فروکش می‌کرد که می شد او را برای ام آر آی برد والبته من به خانواده ام گفتم این ترس که مامان نمیخواد بخوابه خلاصه تلاش کردیم دیدم اصلاًحاضر نیست بعد به خواهر کوچیکم گفتم که امشب اینجا هستی خلاصه سعی کن ببین مامان میخوابه روی تخت یا نه

    خواهرم به مامانم اینطور گفت :هشت روز شده نرفتی روی تخت ما نمی‌دونیم پس الان چکار کنیم مامان مشکلت را ما نتوانسیم حل کنیم امشب به شوهرم میگم فردا شمارا ببره بیمارستان اونجا عکسبرداری و هم چیز هست اونها حتماً می فهمند که چه مشکلی هست مامانم گفت بیمارستان برم نه نه الان پا می‌شوم و می‌روم روی تخت می خوابم خب مامانم رفت وبعد از مدتی خروپف کرد ‌خواهرم فیلم خوابیدن مادرم را برایم فرستاد ‌گفت بعد از هشت روز مامان خوابید روی تخت وگفت که چطور موفق شد به نظرم اینجا ذهن مادرم چون علاقه به بیمارستان نداشت ترجیح داد که روی تخت بخوابد واین بار بر ترسش غلبه کند من از خودم سؤال کردم چرا مامان اینطور مقاومت کرد در حالیکه شاید روزهای اول طبیعی بود از شدت درد یا ترس از تکرار یک اتفاق مثل افتادن ولی بعد چی ؟

    مطمئن بودم مادرم ترسیده بود. کم کم من نیز با تلقین هر روزم در ماساژ دیدم که حال مادرم چقدر خوب شد تا حس کار کردن داشت ویک شب که میخواستیم همگی پیش مادرم افطار کنیم دیدم که حتی عصا را رها کرده بود و دوست داشت در کنار ما حلوا وفرنی آماده کند.

    اطلاعات ورودی وقتی بشکلی غلط باشد پیش فرضها شکل منفی به خود می‌گیرد و اتفاقات همین طور منفی و بد خواهد بود .

    تعریف دیگر دربارهٔ نان سنگک ونان بربری است که من خودم خیلی به خوردن این نان ها علاقه دارم یک مدت پیش یعنی پارسال یکی داشت حرفی از نانواهای منطقهٔ خودشان را تعریف می کرد که او میگفت آرد ما آرد گندم نیست ذرت است و من از آن روز دیگر این نان را نخریدم به او گفتم حالا اگر همین موضوع را برعکس بشنوی دوباره این نان را میخوری ؟یعنی یک نانوای دیگری بگوید نه چنین چیزی نیست وفلان گفت خب باید از شکل نان بفهمم گفتم چطور گفت معمولاً نانی که سبوس دارد تیره تر است خلاصه حرف زدیم ولی من در ذهنم قانع نشدم هر چند در منطقهٔ ما نان بربری وسنگک اصل پخت نمی‌شود بهر حال این هم از تغییر دیدگاه

    یک مورد دیگر که برایم جالب بود بگویم سال‌ها پیش مردی به منطقهٔ ما آمد که می گفتند دستش شفا است واو را به خانه هایشان راه میدادند وکلی هم از او پذیرایی می‌کردند وبعضی ها هم میگفتند واقعاً دستش شفا است من به مادرم گفتم مامان پیش این آدم نری تورا بخدا ولی مادرم رفت ولی حاضر نشد کاری انجام دهد به او گفتم که چرا پس گفت مامان دست آدم‌ها را می‌گیرد من دوست ندارم گفتم خدا روشکر دوست نداشتی بعدها در مورد این آدم با یک انرژی خاص گفتند که او یک فریب کار بوده ! وشیادی کرده

    یک مورد دیگر اینکه زن دایی من خیلی به نوشته های قرآنی من اعتقاد دارد یک روز به من بیست وپنج هزار تومن داد وگفت برایم سورهٔ فلان را بنویس گفتم زن دایی من که ملا نیستم ،‌نمی‌دونم چی نیستم !گفت یادت میآید برایم سوره حمد را نوشته بودی گفتم من بچه بودم (دورهٔ دبیرستان ودانشگاه )شما گفتی بنویس من هم نوشتم فکر کردم وقت نداری خودت بنویسی گفت خیلی خوب بود ولی پاره شد حالا تو را بخدا برایم بنویس واقعاً مانده بودم چه بگویم دخترانش گفتند به تو اعتقاد دارد گفتم ای بابا من دوست ندارم بیخیال. چند شب پیش بعد از این همه مدت گذشت ‌و گذشت یعنی سال‌ها.دوباره در دعوتی مامانم گفت ازت میخواهم برام سورهٔ یس بنویسی کلی خندیدم گفتم این هم جریان توت فرنگی 19$

    وکلی خندیدم و ایشان اصرار داشتند …تازه گفت 100هزار تومن پول می‌دهد خدای من !!!!!گفتم ای بابا خاله برو پیش کسی اگه اینقدر لازم داری گفت نه تو باید برام انجام بدیمن به دستت اعتقاد دارم واقعاً کلمهٔ اعتقاد را می شود برای چنین چیزهایی گفت ؟؟!!! ای خداااا

    چه کنیم استاد ؟!

    نمی‌دونم چرا بعد از این همه مدت دوباره از من چنین درخواستی داشت؟!

    یک مورد دیگر که به ذهنم خطور کرد این بود که خیلی ها دوست دارند با تغییر اسم زندگیشان را تغییر دهند چند وقت پیش کسی از فامیل اسمش را عوض کرده بود و ما باهم بعد از سال‌ها دیدار داشتیم ارتباط خاصی با هم نداریم من موضوع را نمیدانستم و وقتی داشتیم باهم حرف میزدیم من به اسم خودش برایش آرزوی بهترین ها را کردم واو گفت اسم من فلان است گفتم چی گفت اسم من این شده گفتم خب ببخشید اطلاع نداشتم فلانی گفت نه من اسمم اینه اینطور صدام کن ی مکث کردم وگفتم اوکی سعی می‌کنم یادم باشد

    به نظرم اینها همان پیش فرضهای بسیار قوی هستند که قهوه ترک خوردن را ‌و توت فرنگی ویا رستوران فلان را در ذهن بزرگ یا کوچک می‌کنند و باید از ریشه به این پیش فرضها رسیدگی کرد ریشه ای که فکر کنم در دورهٔ هم جهت با جریان خدا تبدیل به یک پیش فرض عالی شود اگر آگاه باشیم از خودمان

    واقعاً استاد نازنین چقدر شما برای خودتان وقت گذاشتید تحسین می‌کنم شما را .

    سپاسگزارم که چشم ما را به این نکات باز می‌کنید خیلی با ارزش بود ومن خیلی لذت بردم.

    شاد وثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: