درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1 - صفحه 27
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-19 05:37:312025-04-30 07:31:22درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با نام و یاد خدا
وای خدایا چقدر این فایل ابله بودن ما آدمها رو بهمون نشون میده. فکر کنم همه با دیدن این فایل حتما یاد یه خاطره ای مشابه افتادیم.
یادمه یه کتاب داستان داشتم به نام لباس پادشاه. در مورد این بود که 2 تا خیاط میرن و به پادشاه میگن برات یه لباس میدوزیم اینطوری و اونطوری. بعد شروع میکنن به دوختن لباسی که هیچی نبوده. هی جلوی پادشاه از لباس تعریف میکردن و خلاصه پادشاه مشتاق بوده که سریع تر لباسش رو بپوشه و طی مراسمی از لباسش رونمایی کنه و لباسی که در واقع هیچی نبوده رو میپوشه و لخت جلوی مردم راه میره و مورد تمسخر همه قرار میگیره.
اینه داستان همه ما. چقدر رفتیم پول چندین برابر دادیم و فکر کردیم این جنس یا خدمت یه کیفیت بسیار بالایی داره اما هیچی نبوده و بعدا بهمون ثابت شده مثل پادشاه گول خوردیم چون ذهنیتمون این بوده که داریم پول بیشتر میدیم و کیفیت بهتری دریافت میکنیم.
سالها قبل وقتی یه روز با یه اتفاق کمی ناجالب شروع میشد تا آخر روز بد میومد چون تو ذهنم اون روز از اول بد اومده و تا آخرم بد پیش میره. اما الان خیلی سعی میکنم حتی اگه روزم کمی ناجالب شروع میشه به اون احساس بد اجازه ندم ادامه پیدا کنه تا روز خراب بشه و بارها دیدم که در ادامه چه اتفاقهای فوق العاده ای برام افتاده.
یادمه خیلی سال پیش مردم جنس ایرانی نمیخریدن چون ذهنیتشون این بود که جنس ایرانی آشغاله. چندین برابر هزینه میکردن تا جنس خارجی بخرن اما اجناس ایرانی با همون کیفیت با قیمت بسیار مناسب وجود داشت. اما الان ذهنیت تغییر کرده.
یا زمانی بود که همه ذهنیت منفی به کردهای نازنین داشتن اما بعد از اینکه سفر به استانهای کردنشین بیشتر شد، همه دیدن که چقدر کردها مردمان خونگرم و مهربون و مهمان نوازی هستن.
یا خودم انقدر از افراد شنیده بودم که پاریس اصلا به درد نمیخوره و شهر جالبی برای سفر نیست که حاضر نبودم سفر کنم، اما وقتی رفتم چقدر تجربه عالی داشتم.
یادمه بچه بودم و یه کارتون دیده بودم که پسری یه سنگ داشت که بهش نیروهای خاصی میداد. منم یه روز یه سنگ دیدم که شیشه ای بود و خیلی زیبا بود. احساس میکردم این سنگ خاصیه و بهم نیروی خاصی میده و همیشه اون سنگ رو همراهم داشتم و اون زمان اعتماد به نفسم خیلی بیشتر شده بود.
یادمه یه همکاری داشتم که ذهنیتم بهش منفی بود و سفری رو پیش رو داشتم باهاش و تو ذهنم میگفتم کاش نشه که با هم بریم. اما وقتی سفر انجام شد دیدم چه آدم باحال و بامرامیه و ورق کاملا برگشت.
خلاصه یک خروار از این مثالها دارم که چطور ذهن ما با پیش فرضهاش میخواد همه چیز رو پیش بینی کنه و اگه به این پیش فرضها قدرت بدیم تجاربمون رو شکل میدن. اما باید کم کم بازی های ذهن رو یاد بگیریم و قدرت رو از ذهن بگیریم و همیشه انتظار مثبت داشته باشیم.
سپاس فراوان از شما استاد که از هیچ مثالی برای آموزش به ما دریغ نمیکنید.
به نام حق
سلام وقت همگی بخیر و سال نو مبارک امیدوارم سالی پر از برکت و ثروت و ارامش باشه برای همه
خدمت استاد و خانوم شایسته خسته نباشید و خدا قوت عرض میکنم
من در رابطه به فایل توت فرنگی باید بگم چن با این اتفاق افتاده که از همه جالب تر این بود که من به واسطه شغلم که ((کار تراشکاری و قالب سازی و تعمیرات قالب )) برای تایید گرفتن همیشه باید با واحد کنترل کیفیت هماهنگ میشدم برای تولید
چن بار اتفاق افتاده بود در حین تولید قطعات کنترل کیفیت می امد از اندازه قطعات ایراد میگرفت و از ما میخواست که تعمیرات انجام بدیم، رو قالب تولید بعضی از وقتا واقعا من گیر میکردم چون همچی درست بود، دلیل نداشت که قالب کارشو درست انجام نده و من فقط چن دقیقه میشستم پایه پرس و بعد از بدون اینکه کوچک ترین کاری رو قالب انجام بدن دوباره ازشون درخواست میکردم دوباره اندازه قطعات و بزنن و کلی تشکر میکردن که عالی شده
من چن سال هست که از اون مجموعه جدا شدم بعد از حرف های استاد برگشتم به مروره خاطرات و این برام خیلی جالب بود همیشه که چطور این اتفاق می افتاد
و حتی ی بار دوستم رفتیم فست فود و ازش پرسیدمچی میخوری ایشون گفتند همبرگر مخصوص و من که همیشه فک میکردم ابنا جفشت یکی و فقط پولش با هم فرق میکنه دو تا معمولی سفارش دادم
وسطا گفتم من خودم معمولی سفارش دادم به نظرم زیاد فرق نمیکنه و ایشون یکم از ساندویچ منو خورد گفت چجوری متوجه نمیشی بیا یکم از ساندویچ من بخور ببین چقد فرق داره ….
غذا وقتی تموم شد بهش گفتم کلی تعجب کرد گفت پس چرا انقد فرق داشت در واقعه باور این که مخصوص هست یا معمولی فرق داشت
با تشکر از دوستان و استاد عزیز وخانوم شایسته پر انرژی با اون لهجه قشنگشون که هر وقت کلمه (ق) رو میگن من کلی کیف میکنم و کلی برای من خاطره زنده میشه
و سپاس خدا رو که منو هدایت
وای که چقدر ممنونم از شما استاد که این فایل رو آماده کردین
مدتی بود که در دلم از بعضی از اطرافیان دلخور بودم که چرا فلان اسپری رو که اصلا مشخص نیست چی هست و هیچ اطلاعاتی ازش نیست صرف اینکه روش نوشته USA با قیمت بالا خریدن درحالی که من همون محصول رو شناسنامه دار و مطمئن و ایرانیزه شده دارم البته که چون روزی رسان رو خدا می دونم ناراحت نبودم از اینکه از من نخریدن فقط پیش خودم می گفتم که چرا اینقدر زود اعتماد می کنند در حالی که هیچ مشخصه ای نداره
الان دیگه دلخور نیستم چون فهمیدم این باورهاس که این کار رو می کنه و اگر من هم جای اونا بودم با باورهایی که اونها دارند حتما همون کار رو می کردم
امیدوارم که باورهای نادرست خودم رو بشناسم و تصحیحون کنم و تمرکز کنم روی باورهایی که باعث رشد من میشه
بازم تشکر از شما استاد عباس منش عزیز
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 8 فروردین رو با عشق مینویسم
امروز از صبح هی درگیر طرح نقاشی دیواری مدرسه ای بودم که مدیرش گفته بود برای من طرح بیار
هی میگفتم باید به صورت وکتور و طراحی خوب انجام بشه
اول به یه دوستم گفتم که فتوشاپ بلد بود ،بهش گفتم برای من با برنامه ساخت وکتور و نقاشی دیجیتال طرحامو درست میکنی که اگه طرحم قبول بشه و کار رو بگیرم یه مبلغی برای دستمزد بهش پرداخت کنم
که گفت بلد نیست و همینجوری داشتم با خدا صحبت میکردم و میگفتم خدا چیکار کنم هیچی از فتوشاپ و ساخت وکتور ندارم
از طرفی هم تمام برنامه های ساخت وکتور هم اگر بخوام یاد بگیرم آیپد و تبلت و کامپیوترم ندارم
لب تابم رو هم پارسال به خواهرم دادم ،سر جریان طراحی طلا و جواهران که تغییر رو شروع کرده بودم و چون تکاملم رو طی نکرده بودم و شنیده بودم که وقتی چیزی رو میخوای بخری ،اونی که داری رو باید بدی بره تا اون چیزی که میخوای بیاد تو خونه ات
منم لب تابمو به خواهرم دادم و چون هیچ پولی نداشتم نتونستم لب تاپ بخرم و الانم نمیتونم یاد بگیرم چون هیچ کدوم از اینارو فعلا ندارم
و از خدا خواستم یه راهی نشونم بده که بتونم طرحامو تبدیل به وکتور کنم و هزینه کمی باشه ، و چون فعلا نمیتونم یاد بگیرم ،کارمو راه بندازه
بعد یهویی یه دوستم که سال 96 باهاش آشنا شدم و از طریق اون که دستی از دستان خدا بود و من هدایت شدم سمت کلاس نقاشی ، یادم اومد که دوستم طراحی نقاشی دیجیتال بلده
بهش پیام دادم و گفتم میشه برای من این کارو انجام بدی و من طراحی کنم و شما به صورت وکتور درستش کنی ،
گفت میتونم و بعد که طرحمو بهش فرستادم یه پیشنهادی داد
گفت طیبه چرا با برنامه هوش مصنوعی طرحت رو وکتور نمیکنی ؟
راستش وقتی این حرفشو شنیدم مقاومت داشتم گفتم نه این کار درست نیست ، من باید بدم برام وکتورش کنن
بعد نمیدونم چی شد
یکی از کارامو با هوش مصنویی وکتور کرد خیلی خوب شده بود
تصمیم گرفتم بقیه طرحامو بهش بدم تا وکتورش کنه
نمیدونم این کارم درست بود یا نه ؟!
تو اون لحظه گفتم خدا این کارو انجام بدم که طرحمو به مدرسه نشون بدم ومدیر تایید بکنه برم یاد بگیرم و سعی کنم یه آیپد بخرم و خودم یاد بگیرم
و کلاس طراحی آناتومی رو هم یاد بگیرم و خودم طراحی کنم شخصیتایی که خدا ایده شو بهم میگه
بازم از خدا میخوام کمکم کنه. به راه درست و خداگونه هدایتم کنه
بعد من هی درگیر بودم و ذهنم میگفت نمیتونی و بلد نیستی و از این حرفا
یه دوستم یه حرفی گفت که سبب شد به خودم بیام
گفت طرح برای مدرسه هست و طرحتو که نمیخوای بدی شهرداری که حساسیت نشون میدی
مدیر هم پذیرفته که بلد نیستی و گفته طرح ببری براش
بعد یاد روزی افتادم که به مدیر مدرسه گفته بودم که طرح من دستیه و با برنامه بلد نیستم و قبول کرده بود که طرح ببرم
بعد دیدم ذهنم داره کاری میکنه که ممکنه مومنتوم مثبت قطع بشه ،سریع نقاشیا رو کنار گذاشتم و اومدم طراحی هایی که دوره خریده بودم رو تمرین کنم که هدایت شدم به دانلود قدم 6 و 7 که از وقتی خریده بودم دانلودشون نکرده بودم
وقتی دانلود کردم گفتم بذار گوش بدم ببینم چیه
من به جای جلسه یک قدم 6 ، جلسه دو رو دانلود کردم و چند بار اشتباه شد که آخرش تونستم جلسه یک رو دانلود کنم
وقتی شروع کردم به گوش دادن درمورد هدایت بود
اونجا بود که با شنیدن حرفای استاد به خودم گفتم ببین طیبه بذار خدا هدایتت کنه و تو الان امکاناتت اینه و قرار شده طرح رو به مدیر ارائه بدی
دیگه به قبول کردن و قبول نکردنش فکر نکن
مهم اینه که تو داری یاد میگیری و همین که داری تلاش میکنی خودش کلی ارزشمنده
بعدشم درسته تبلت و آیپد و کامپیوتر نداری ، اشکالی نداره
الان طرحت رو به صورت دستی انجام بده و این طرحارو که دادی تا وکتورش کنم رو نشون بده
شد شد ،نشد هم صد در صد برای تو خیر هست
چون خدا مجدد هدایتت کرده به اون مدرسه ،مطمئن باش صد در صد خیر هست و برای رشد کردن تو کمک میکنه
وقتی اینار رو گفتم و به حرفای استاد گوش میدادم انگار انگیزه شد برام و بلند شدم سومین طرح رو برای دیوار رو طرحشو چیدمان کردم
استاد یه جایی گفتن
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید کرد
من این جمله رو بارها تو این یکسال شنیده بودم اما به قول استاد هی فراموشمون میشه باید هی تکرار کنیم
من اینو که شنیدم گفتم من نمیدونم خدایی که هدایتم کرد به این مدرسه همون خدا هدایتم میکنه تا طرحشو درست کنم
چیدمانشو خدا میگفت و من عکسایی که از اینترنت برمیداشتم رو میچیدم کنار هم و میچسبوندم رو کاغذ تا بعد بفرستم برای دوستم تا وکتورشو درست کنه با برنامه ای که میگفت
و من چون طراحیم قوی نبود و بلد نیستم طرح های کارتونی رو درست دربیارم ،از اینترنت دنبال طرح های وکتور که شبیه بودن به اون چیزی که من در نظرم داشتم و خدا بهم الهام کرده بود گشتم و خدا خیلی راحت طرح هایی که قرار بود باشه رو بهم نشون داد و دانلود کردم و کنار هم چیدم مثل یه پازل
موضوعی که مدیر تایید کرده بود این بود
آدمی زاده افکار خویش است
فردا همانی میشود که امروز می اندیشد
و من یه سری شغلا رو که هدایت شدم سمتشون ،عکسایی پیدا کردم و چیدمانشو انجام دادم
بعد قرار بود خرید کنم ،حاضر شدم و رفتم بیرون درست وقتی رسیدم خیابون محله مون یه ماشین kmcمشکی رد شد
من فقط میخندیدم و میگفتم که ببین این یعنی تایید
این یعنی موجوده
و بعد که خریدامو انجام دادم و برگشتم دوباره ماشین kmc رد شد
تا دو ماه پیش من نشونه ای اگر میدیدم خیلی خیلی کم بود ،اما الان ، خیلی از آدما kmcخریدن و همه میان از روبه روی من رد میشن ،میدونم که قانون داره به درست ترین حالت ممکنش عمل میکنه
و به خودم میگم که میشه ادامه بده طیبه
از جایی که فکرشم نمیکنی بهت عطا میکنه
امروز از صبح تا شب داشتم از شادی میرقصیدم وقتی برگشتم خونه به سجده افتادم از این همه حال خوبم شکر کردم
و لذت بردم و با خدا صحبت
بعد هدایت شدم به جلسه 4 قدم 7 دوره 12 قدم
چقدر با دیدن مایک خوشحال شدم. چقدر بزرگ شده بود
تک تک لحظات فایل رو لذت بردم
اون سالی که این فایل رو سایت گذاشته شده بود من تو سایت نبودم و الان که میدیدمش 5 سال از سال 98 گذشته و مایک عزیز الان از اون مدرسه بی نهایت فوق العاده فارغ التحصیل شده و صد در صد طبق گفته های استاد الان کارشو شروع کرده
خیلی لذت بردم از دیدن لباسای فرم مدرسه اش و سریع رفتم و رد پامو برای جلسه 4 قدم 7 نوشتم و خیلی لذت بخش بود
انگار خدا با نشون دادن این فایل بهم گفت که ببین وقتی استاد عباس منش صحبت میکردن که این خودش بوده که با افکارش سبب شده که در چنین مدرسه عالی تحصیل کنه
پس وقتی پسر استاد عباس منش تونسته ،صد در صد تو هم میتونی در نقاشی پیشرفت کنی
کافیه کنترل کنی ذهنت رو و تلاش کنی برای پیشرفتت در مهارت نقاشی
خدایا شکرت که با دیدن این فایل ها دارم یاد میگیرم
سپاسگزارم
به نام سیستم هدایتگر بشر
سلام
تلقین چیست؟
تلقین فرایند روانشناختی است که به وسیله آن یک شخص افکار، احساسات یا رفتار شخص دیگری را هدایت میکند. به عبارت دیگر به فرایندی گفته میشود که از طریق آن پاسخی غیرانتقادی بر اثر محرکی برانگیخته شود.
در روانشناسی اجتماعی این اصطلاح معمولا این فرایند را به رابطهای نسبت میدهد که در آن فرد یا گروه از نمادها به صورت محرک استفاده میکند تا پاسخهای غیرانتقادی را در افراد یا گروههای دیگر، یا در خود بیدار کند.
تاریخچه کشف تلقین
قوانین این فرایند توسط دکتر امیل کوئه داروساز و روانشناس فرانسوی پایهگذاری شدند. دکتر کوئه روزی در داروخانه خود مشغول کار بود که یکی از بیمارانش با عصبانیت وارد داروخانه شد و با همان حالت شروع به اعتراض کرد و گفت: آقای دکتر تمام داروهایی که به من دادهاید بیتاثیر هستند.
در زمانی که او داشت اعتراض میکرد انگار چیزی یا کسی در ذهن دکتر کوئه گفت: داروی قبلی بیمار را بگیر و با کپسول و رنگ دیگری به بیمار بده و به او بگو که این دارو، داروی جدیدی است که بیماران زیادی را درمان کرده است. او چنین کرد وبه بیمار گفت که دارویی که به تو میدهم تازه دستم رسیده، مطمئن باش که این دارو بیماری تو را معالجه خواهد کرد. بیمار دارو را با این ذهنیت که حتما بیماریش با داروی جدید بهبود پیدا خواهد کرد، داروخانه را ترک کرد.پس از چند روز بیمار دکتر کوئه با خوشحالی برگشت و به دکتر گفت: آقای دکتر از شما به دلیل داروی جدید ممنونم. داروی جدید بیماری مرا معالجه کرده است. دکتر امیل کوئه از اینکه داروی قبلی توانسته بود بیماری او را معالجه کند بسیار متعجب شد. بعد از اینکه مطمئن شد دارو همان داروی قبلی است به این نتیجه رسید که جملاتی که به بیمار گفته است باعث معالجه بیمار گردیده است.این اولین جرقه ای بود که در ذهن دکتر امیل کوئه خورد.
ولی اتفاق دیگری هم افتاد که باعث شد این نکته به صورت جدیتری از طرف دکتر کوئه پیگیری شود.
در یکی از روزها در هنگام صبح موقعی که پسر دکتر کوئه از خواب بیدار شد، دکتر کوئه به دلایلی شروع به پرخاش کرد و با عصبانیت به سر پسرش داد زد و او را سرزنش کرد. پس از این کار او پسرش را زیر نظر داشت و متوجه شد که تا چند روز شخصیت پسرش به هم ریخته و حال او دگرگون شده است.او در روزها و ساعات دیگری هم فرزندش را با عصبانیت سرزنش کرده بود ولی حال او را اینگونه دگرگون نکرده بود. برای اینکه مطئن شود در روز دیگری و همان ساعت یعنی اول صبح موقع بیدار شدن پسرش دوباره این کار را تکرار کرد و به همان نتیجه رسید. یعنی مشاهده کرد که تا چند روز پس از این ماجرا حال پسرش دگرگون است و این جرقه دوم بود که در ذهن کوئه خورد.
دکتر کوئه پس از اتفاقی که افتاد به این نتیجه رسید که هرگاه در اول صبح موقع بیدار شدن از خواب و یا در آخر شب موقع خوابیدن جملات مثبت و یا منفی به کسی گفته شود ذهن او تا چند روز درگیر آن جمله خواهد بود.او متوجه شد که در این ساعات ذهن ناخودآگاه افراد در بیشترین حالت برنامهپذیری میباشد و میتوان با تلقینهای مثبتی ذهن بیمار را برنامه ریزی کرد.
او پس از مدتی با پدیدهای به نام هیپنوتیزم آشنا شد و متوجه گردید که ذهن انسان در هنگام هیپنوتیزم بالاترین موقعیت برنامهپذیری را دارد. پس از آن بیمارانش را هیپنوتیزم درمانی میکرد و جملات و کلمات مثبتی را به آنها تلقین و آنها را معالجه میکرد.
………..
اینکه پیش فرض های ما باعث میشه که نوع رفتار ما با آدم های مختلف متفاوت باشه واقعیت داره .
من در مواقعی که جملات و پیش فرض های ذهنی مثبت داشتم خیلی موفق عمل کردم و وقتایی که پیش فرض منفی داشنم خیلی بد عمل میکردم
مثالش در حیطه ورزش :
همیشه توسط اطرافیان به من گفته میشد تو باهوشی ولی ورزشکار خوبی نیستی و بارها بارها شنیده بودم که من هرچقدرم تلاش کنم ورزشکار خوبی نیستم و به اندام خوبی نمی رسم یا دیگه 26 سالم شده برای شروع ورزش حرفه ایی دیر هست .و باعث میشد خودم دست کم ببینم و با وجود تلاش زیاد ورزشکار خوبی نباشم چون فکر میکردم من ورزشکار نمیشم از من ورزشکار درنمیاد
و خسته میشدم حین ورزش.
اما این پیش فرض داشتم که مثلا مصرف قهوه حین ورزش زور آدم زیاد میکنه و من با خوردن قهوه وقتی می رفتم ورزش کنم به صورت حرفه ایی و بدون خستگی کلی ورزش میکردم.
در حیطه کار:
من پیش فرض های منفی خیلی زیادی داشتم و دارم که باعث شده کار گیرنیارم مثالش میگم کسی که فوق لیسانس داره با حقوق 10 میخوان هرجاهم میرم همین بهم گفته میشه.
در هر زمینه که پیش فرض های مثبت داشتم اتفاقات مثبت برام رقم خورده و برعکس
به نام خداوند مهربون که هر چه دارم از اوست ،
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
و سپاس بابت این فایل های ارزشمند که برای امسال با شروع سال جدید برای ما قرار دادید و هم دوره هم جهت با جریان خداوند تا بیشتر این قوانین درک کنیم که همه چیز باور ما هست و ذهن ما هم با باور های ما کار میکنه ، در مورد خودم مثلا در روابط چون یه باوری دارم و میبینم افراد که از قبل میشناسم و حتی اون افراد جدید که وارد زندگیم میشوند طبق باوری که من دارم باهام رفتار میشه و بعد من میگفتم دیدی نظرم درست بود در صورتی من چون باور داشتم اون افراد که دوست نداشتم وارد زندگیم میشدن و در آخر از اون رفتاری که منو آزار میده همون رفتار داشتن با من ، این نمیشه که همه یه جور باشن و همون رفتار با من داشته باشن فقط ظاهر آدم ها فرق میکرد معلومه باور منه که این رفتار میبینم که باهام میشد ، یا بارها گول برند و ارگانیک بودن داشتم اما بعد دیدم بهم با قیمت بالاتر انداختن ، ترکیه رفتم بارونی چرم برند گرفتم اما با یک بار پوشیدن پوسته انداخت ، چون باورم این بود ترکیه اجناسش ارجینال هست ،
درسی که برای من داشت هیچ کاری مهم تر از تربیت ذهنم در جهت خواسته هام و مثبت بودن نیست و فقط کارم این باشه که روی باورهام کار کنم.
سلام
البته من به شوخی و جدی
اگر با من مصاحبه میشد میگفتم جفتش مثل هم هست..
ولی از بیرون دارم میگم لنگش کن شاید توی موقعیت باشم برای منم این اتقاق بیفته…
ولی این ذهن انسان رو به کجا میبره ..مثالش توی سینمای تاریک دوستی به دوستش میگه من سرم درد میکنه اون دوستش چون تاریک بود یه دکمه سفید میده به دوستش و بهش میگه این قرص جویدنی نیست و برای سر درد معجزه میکنه بزار گوشه لبت و بمک اون رو بعد دو دقیقه دوستش میگه سر درد م خوب شد….این هم وایرال شد یه زمانی من اون موقع 14 سال داشتم و خیلی جاها کمک کرد به من این ایده یعنی 30 سال پیش من ناخودآگاه توی هر کاری که شرایط سخته این مثال که زدم یادم میفته و واقعا کمکم میکنه ….خیلی دوست تون دارم دوستان ..استاد عزیز عاشقتم
به نام خداوند مهربون که هر چه دارم از اوست ،
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته عزیز
و سپاس بابت این فایل های ارزشمند که برای امسال با شروع سال جدید برای ما قرار دادید و هم دوره هم جهت با جریان خداوند تا بیشتر این قوانین درک کنیم که همه چیز باور ما هست و ذهن ما هم با باور های ما کار میکنه ، در مورد خودم مثلا در روابط چون یه باوری دارم و میبینم افراد که از قبل میشناسم و حتی اون افراد جدید که وارد زندگیم میشوند طبق باوری که من دارم باهام رفتار میشه و بعد من میگفتم دیدی نظرم درست بود در صورتی من چون باور داشتم اون افراد که دوست نداشتم وارد زندگیم میشدن و در آخر از اون رفتاری که منو آزار میده همون رفتار داشتن با من ، این نمیشه که همه یه جور باشن و همون رفتار با من داشته باشن فقط ظاهر آدم ها فرق میکرد معلومه باور منه که این رفتار میبینم که باهام میشد ، یا بارها گول برند و ارگانیک بودن داشتم اما بعد دیدم بهم با قیمت بالاتر انداختن ، ترکیه رفتم بارونی چرم برند گرفتم اما با یک بار پوشیدن پوسته انداخت ، چون باورم این بود ترکیه اجناسش ارجینال هست ،
درسی که برای من داشت هیچ کاری مهم تر از تربیت ذهنم در جهت خواسته هام و مثبت بودن نیست و فقط کارم این باشه که روی باورهام کار کنم.
به نام خدای بخشنده و مهربان
به نام خدایی که از رگ گردن بهم نزدیکتره
به نام خدایی که قدرت دست اونه
به نام خدایی که رزق و روزی دست اونه
سلام و تحیت پروردگار بر پیامبر خدا استاد عباس منش بزرگوار و عزیزم
سلام و تحیت پروردگار بر استاد خانم شایسته بزرگوار
سلام و تحیت پروردگار بر اعضای سایت عباس منش
خوب ذهنیت های مختلفی دارم در مورد افراد جامعه همه چیز
هنوز تمرکزی نتونستم به فایلهای توت فرنگی 19دلاری گوش بدم ولی با خوندن نظرات دوستان میتونم کامنتمو بنویسم
من خودم به شخصه باورم در مورد ادمای غریبه یعنی کسی که از شهرستان خودمون نیس خوب بود ولی الان یه کم ضعیفتر شده
یعنی من هر موقع میخواستم با ادمایی که مال شهر خودمون نیستن ارتباط برقرار کنم اون رابطه خیلی بهتر برقرار میکردم تا ادمای آشنا
و من چون ذهنیت مثبتتری دارم نسبت به مثلاً تهرانیا از اون آدما هم خیلی بیشتر خیر دریافت میکردم
بابام راننده ماشین بود که الان بازنشسته شده همیشه میگفت هیچ جا مثل مردم تهران نمیشن همیشه وقتی من بچه بودم میدیدم که از تهرانیا تعریف میکنه
من چون وسواس میخوام به خرج بدم در صداقت کامنتم و بخواطر وسواسی که دارم یه خورده شاید کامنتم کوچیک بشه ولی تا بتونم مینویسم
سعیم بر اینه که در کامنتهام صداقت به خرج بدم چون فکر کردم در مورد کامنتهای قبلا هام که مال اوایل پارسال بوده یه خورده کم صداقت به خرج دادم
من یه ذهنیت مثبتی دارم نسبت به محلمون که از بچگی که مداحی میکردم به دست آوردم مردم این محل جز احترام من چیزی ازشون ندیدم اونا خیلی با من خوب برخورد میکنن حتی جوونای این محل باهام خوب برخورد میکنن منم باهاشون خوب برخورد میکنم
همیشه بچها بهم میگن آقا مصطفی
تو این محله ای که دارم زندگی میکنم که یکی از بهترین منطقهای شهرستانمون هست من جز خوبی چیزی از این مردم ندیدم
چند روز پیش رفته بودیم مهمونی چون پسر خواهرم داماد شده خواهرزنش دعوتمون کرد و رفتیم خونشون اخرای مهمونی بود که صحبت از محرم و اینا شد و بابام شروع کرد از من تعریف کردن و میگفت مصطفی ما اگر بخواد بخونه عالی میخونه و اسم یه مداح معروف رو آورد که خودش اومده بوده خونه ما برای مداحی و من داشتم میخوندم و پیش بابام شروع میکنه تعریف کردن و پدرم هم میگفت آقای فلانی هم خیلی تعریفش پیش من کرد
همه مشتاق بودن استاد که من تو اون مهمونی چند کلام براشون بخونم
من اونشب شام خورده بودم میوه هم خورده بودم حالا شما تصور کن با شکم پر من جوری خوندم براشون که همه کیف کردن
این برمیگرده به حرف پدرم که از من تعریف کرد و من باور کردم و قدرت گرفتم که آقا من با همین وضعیت الان میتونم عالی بخونم و خوندم و همه ازم تعریف کردن
من توی مداحی کردنم از بچگی جز تعریف و تمجید چیزی نشنیدم هر جا خوندم ازم تعریف کردم اینو دارم با صداقت کاملم میگم
و باعث شده که من به خدا قسم اگر خواسته باشم از عمق وجودم بخونم میتونم بگم به بهترین شکل ممکن حتی اگر اون جمع هزار نفر آدم باشه من اون مجلس رو عالی تموم میکنم
البته من یه خورده باورام ضعیف شده در مورد مجلسهای روضه خوانی اونم بخواطر اینکه این مجلسها خرافات هست و واقعیت نداره و از وقتی با این مباحث استاد آشنا شدم خیلی کم دیگه اونجوری که باید مجلس رو گرم کنم میکنم چون میخوام ازین کار دست بکشم کم کم
من علاقه شدیدی دارم تو خوندن مداحی خوندن قرآن با صوت میخوام ازین هنجره بسیار زیبام درست استفاده کنم به یاری خداوند منم میتونم اهنگها بخونم اونم میخوام فقط تو کار اهنگهای مثبت باشم
چند روز پیش رفته بودم سوپری خرید کنم یکی از نوجوانان محله ما اسم محله ما جعفرخان هست اومد اونجا و سلام کرد و به صاحب مغازه گفت این آقا مصطفی دست کمش نگیریا صدای بسیار زیبایی داره صبح جمعه با صدای اذان ایشون بلند میشدیم که بریم مسجد یادش بخیر و میگفت آقا مصطفی چرا دیگه مسجد نمیای
من مسجد هم کنار گذاشتم فقط به این دلیل که منفی هستن افرادش
این ذهنیتی که افراد بهم دادن از بچگی خوانواده افراد آشنا غریبه این شده باور من که من هنوز هم میتونم به بهترین شکل ممکن بخونم
من خیلی لوح تقدیر هم گرفتم از خوندن اذان خوندن قرآن با صوت خوندن مداحی
یادمه چند سال پیش توی یک حسینیه ای دو ساعت داشتم دعا کمیل میخوندم
اینا هم برمیگرده به اون باوری که من نسبت به خودم و هنجرم دارم
خیلی از دوستان میگن چرا دنبال هنجرت نمیگیری ولی من متاسفانه از این نعمت درست استفاده نمیکنم و نمیرم سراغ این علاقه ای که دارم نسبت به خوانندگی
باید رو خودم کار کنم اونم خیلی زیاد
خوب میخواستم این تجربیاتم رو بنویسم به قول استاد دوست داشتم بنویسم اینا رو
سپاسگذارم از چشمهایی که کامنتمو خوندید
براتون آرزوی ثروت سلامتی خوشبختی شادی آرامش حال خوب و اتفاقات خوب و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم
به نام خدای معجزه ها
خدایی که هر چه دارم از لطف بی نهایت اوست
استاد عزیزم و مریم قشنگ سلام
سلام به همه همراهان این مسیر مقدس و الهی
استاد جانم ی دنیا ازتون ممنونم که با هر موضوعی میاین پشت تریبون و ما سعادت داریم چهره خداگونه شمارو ببینیم و الله اکبر وقتی که به راحتی در مورد قانون صحبت میکنین و این قدر شفاف موضوع رو برامون واشکافی میکنین
خدا میدونه چه باورهای سیمانی در وجود ما نقش بسته که اینقدر مقاومت داریم و شاگرد ممتاز نمیشیم
و دوباره ذهن
تنها عضو این آناتومی که مسئولیت همه چی بر عهده خودشه
و انصافا مسئولیت به شدت سختی برعهده گرفته
ی قانون خیلی قشنگی که استاد تو دوره 12 قدم توضیح دادن
ورودی تبدیل میشه به فکر و فکر تبدیل میشه به باور و باوری که تبدیل میشه به عمل و عملی که تبدیل میشه به نتیجه
اینجا هم نقش ورودی به شدت مهمه
اگه ورودی منفی باشه قطعا تمامی مسیر منفی و نتیجه اخر هم منفی
و بالعکس برای ورودی مثبت
دیشب ی فیلم دیدم
درمورد ی سری اتفاقات قبل از سال 2000 بود در مورد دبیر کل سازمان ملل
دبیر کل سازمان ی سفید پوست سوئدی موافق صلح بود اما چندین کشور در افریقا دنبال منفعت خودشون بودن
این شخص تمام زندگیش تنها زندگی میکرد و اشعار هم میگفت در تمام شعر هایش به این اشاره میکرد که تنهایی درد داره و باید درد رو تحمل کرد و ادامه داد و هر چی اطرافیان ازش میخواستن ی کم برای خودش وقت بزاره میگفت من شغلم این هست و باید مسئولیت امنیت افریقا رو برعهده بگیرم که در نهایت در تنهایی خودش بدون اینکه صلحی ایجاد بشه کشته شد
گاها میگم این جسم ظاهری ما دقیقا عین ی عروسک خیمه شب بازی هست که مطیع ذهن شده و ذهن هر دستوری بده اونم اجرا میکنه و حتی به فیزیکی میگن طرف ضربه مغزی شده و فلان عضوی از بدنش از کار افتاده
هیچ جوره ما نمیتونیم از دستورات ذهن پیروی نکنیم
کلا اش کشک خالمونه
یک روزی برای اولین بار سر کلاس اول ابتدایی حروف الفبا رو به ما آموزش دادن و طریق نوشتن رو
و الان که دارم کامنت مینویسم بدون هیچ فکری هر حرفی که ذهن تراوش میکنه من به راحتی حروف هارو کنار هم میزارم و مینویسم
و اما
اگر من سواد نوشتن نداشتم چجوری باید این حروف رو کنار هم بچینم تا ی کلمه صحیح از آب دربیاد؟؟؟
فقط ذهن
امر امر ذهن باشد و بس
در عالم کودکی مادر بزرگم به شدت هر روز درگیر ی روان پریشی بود و میگفت جن داره اذیتم میکنه و کلا بی قرار بود
برای عید دیدنی رفته بودیم خونه خالم و پسر خالم و داداشم به شدت شیطون بودن
به مادر بزرگم گفته بود روستای کناریمون دعا نویس داره و خیلی کارش توپه
ی پولی از مادربزرگم گرفته بودن رفته بودن ی عالمه خوراکی خریده بودن و بعد روی ی کاغذ سفید چندتا آیه نوشته بودن
تحویل خالم دادن و گفتن طرف گفته فلان کن بسان کن با پارچه سبز سنجاق کنه به لباسش
و کلی هم شکلات به مادر بزرگم دادن که طرف گفته چون من سید هم اینا متبرک هست حتما بخور
مادر بزرگ من تا لحظه مرگش با ارامش زندگی کرد و بعد از فوتش وقتی باز کردیم حتی اخر صفحه دعا چندتا کاریکاتور هم کشیده بودن
الان هم پسر خالم مدت هاست ی بیماری داره و میگه چون با مادربزرگم این کارو کردم این بلا سر من اومده و حتی داداشم
اما عقل سلیم چی میگه؟؟؟
دقیقا یادمه اوایل رانندگی خیلی اشنا به مسیر نبودم اتفاقی افتادم تو مسیر خط ویژه اتوبوس
تمام راننده های اطراف بهم میخندیدن ی نفر اون وسط گفت خوش به حالت عقل نداری راحتی
شاید ساعت ها من داشتم به حرف این اقا میخندیدم اینقدر خندیدم که شاید یکی از بهترین خاطره هام باشه
اما همیشه میگفتم یعنی چی عقل نداری راحتی
دیدم انصافا راست میگه میخوای راحت باشی باید ذهن نداشته باشی باید اون عضو کلا ساقط ساقط باشه وگرنه با بودنش که کلا باید حفاظت کنی از ورودی وگرنه ی جا سوتی بدی قشنگ با کله رفتی ته دره و تجربه ای که هزاران بار برای من پیش اومده
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت که استاد هست سایت هست و مسیر هست که ما میتونیم با فیلتر کردن ورودی ها راه زندگی رو هموارتر طی کنیم
خدایا هزاران بار شکرت