درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

693 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا کارشکی گفته:
    مدت عضویت: 1478 روز

    سلام استاد جان

    من کم کم فیلم و نگاه کردم و نکات رو باداشت کردم تا خودم نهایت استفاده رو ببرم

    وقتی در مورد نگاهتون به بازی که برد و باخت بوده و نارحت شدن همراهش بوده

    صحبت کردید

    و بعد از مدتی اون رو به لذت بردن از بازی و افزایش مهارت تغییر دادید

    دقیقا برداشت من و خیلی ها از زندگی رو به تصویر کشیدید

    من خودم تا قبل از آشنایی با قانون فقط از نتایج احساس موفقیت داشتم

    و هر شکستی به معنی عدم موفقیت بود

    در حالی که الان حتی چیزی به عنوان شکست در زندگیم ندارم

    فقط هر لحظه به تکامل فکر میکنم و از روند لذت میبرم

    هر روز و شب به این فکرم که امروز خواستم که به چی هدایت بشم ، .چه کارهایی رو انجام دادم و از چی لذت بردم

    نکته دوم که توجه من رو جلب کرد همین استمرار همراه اصلاح مکرر اصل است نه استعداد

    خیلی حرف فوق العاده ای گفتید استاد

    من خودم توی خانواده به یک آدم با استعداد معروف بودم

    واین نکته خیلی به ضررم شد

    چون با استعداد تنها فقط وارد هر کاری میشدم عالی بودم و به محض اینکه احساس باهوشی من ارضا میشد دیگه اون کار رو ادامه نمیدادم

    وتوی دهه سوم رندگیم شاید ده تا کار عوض کردم به همین طریق

    درحالی که اگه باورهای من و توجه ام روی استمرار معطوف میشد خیلی به نظرم نتیجه بهتر میشد

    هرچند الان میدونم که اون موقع روی مدار درستی هم نبودم

    حالا که این باور در من شکل گرفته و من دارم روی قانون جذب با استمرار کار میکنم

    خیلی مدارم بهتر شده

    و به امید خدا کاری رو این دفعه شروع کنم که با استمرار از انجامش لذت ببرم به بهترین نعمت ها هدایت بشم

    چه قدر مریم عزیزم خوب گفتن

    که من در مسیر دنبال بهتر شدن های هرچند کوچک بودم و به اونها توجه میکردم و از خودم توقع بردن رو نداشتم و با خودم مهربون بودم

    این نگاه خیلی برام لذت بخش بود ومثل یک چراغ بهم کمک کرد خیلی جاها از خودم توقع کامل بودن داشتم و دائمدخودم رو سرزنش میکردم

    مخصوصا توی روابطم و مشاغل

    چه قدر هر روز بدتر میشد

    و اینکه استاد هم خیلی به موفقیت های کوچک واکنش خوب نشون میدادن

    که این به من خیلی میتونه کمک کنه توی بهبود روابطم با همسرم و بچه هام که مثل استاد رفتار کنم

    نکته بعدی که عالی بود برای من

    همینکه انکار کردن چه عواقبی داره

    و سریع نتیجه رو عوض میکنه

    و نکاتی که استاد فرمودن

    تمرکز از بین بره

    خودسرزنشی

    عصبانیت

    وهر احساس منفی سریع جواب رو عوض میکنه

    و قانون اینقدر عالی عمل میکنه

    به قول قران به اندازه مثقالی خطا نداره

    النساء

    إِنَّ اللَّهَ لَا یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ وَإِن تَکُ حَسَنَهً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِیمًا

    ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻭﺯﻥ ﺫﺭّﻩ ﺍﻱ [ ﺑﻪ ﺍَﺣﺪﻱ ] ﺳﺘﻢ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻭ ﺍﮔﺮ [ ﻫﻢ ﻭﺯﻥ ﺁﻥ ﺫﺭّﻩ ] ﻛﺎﺭ ﻧﻴﻜﻲ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ، ﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ .(۴٠)

    و بعدش که استاد به این نکته اشاره کردن

    من به شهود رسیدم که کنترل ذهن همه چیزه

    که این قدر قشنگ مصداق های قانون رو حتی توی یک بازی که ما فکرش رو هم نمیکنیم پیدا میکنن

    که حتی وقتی نتیجه اونی نیست که میخوای نگذار ذهنت بهم بریزه و فقط به حرکت بعدی که باید انجام بدی تمرکز کن

    شاید روزی که توی یک خونه 30متری مستاجر بودم و مدام دنبال بهبود شرایط بودم

    دیگران منو به خاطر خواسته های بزرگم مسخره میکردن

    و اینکه استاد میگن قانون یک جوری عمل میکنه که اگه ردپا نباشه یادت میره از کجا به کجا رسیدی

    انگار دیگران هم همین جوری هستن نسبت به ما الان اصلا یادشون نمیاد که منو مسخره میکردن و یک جوری رفتار میکنن که انگار هیچی عوض نشده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    حمید حیدری گفته:
    مدت عضویت: 2766 روز

    به نام خدای مهربان و ثروتمند…

    باعرص سلام خدمت شما استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان…

    مورد اول:رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمتها…:

    استاد بگذارید تجربه ای از خودم بگم،،من در شرکتی مشغولم ک مجموعه ای واقعا بزرگ هست و نزدیک به 1000 نفر نیروی کاری مستقیم داره،،ک کارشون تولید کنتور گاز و محصولات مربوطه است،،ک چندین و چند سالن مختلف داره،ک هر سالن یه قطعه جدا گانه تولید میکنه و درنهایت مونتاژ و اماده تحویل..2 سال پیش به لطف خدا سالن ما سفارش کارش بیشتر شد و باید زمان بیشتری سرکار حاصر میشیدیم تا بارها رو تحویل بدیم..ما جمعه روزهای تعطیل و همه رو میومدیم اضافه کاری و مشخصا حقوق هامون خداروشکر خوب بود ،،1 سال گذشت،،سالنهای دیگه نداشتن این شرایط رو و نسبت ب ما خیلی حقوق پایین میگرفتن،،همه بچه ها سالن،از جمله خود بنده شروع کردیم ب دلسوزی و غر زدن،ک چرا ما اندازه 3،4 برابر اونا حقوق بگیریم،،،جهانم درسی بزرگ بهمون داد،و یه دفعه دیگه قرار داد و سفارش برا ما نیمد و ما کلا نه 1 ساعت اضافه کاری داشتیم و ن پاداش،،من اون موقع نفهمیدم چطور شد،،ولی ب مرور زمان و درسهایی که از شما استاد عزیز اموختم فهمیدم از کجا اب میخوره…

    در مورد احساس قربانی شدن؛به جرات میگم،الانم که یعنی دارم سعی میکنم رو خودم کار کنم و از محصولات استفاده میکنم،گاهز وقتا نجوا میاد که تو داری برای این شرکت مفتی کار میکنی،،این شرکت خصوصیه ،حق تو رو نمیدن،،ببین چقدر خودشون سود میکنن،تجارت میکنن محصولاتو ولی چند غاز ب تو میدن،،ولی من سعی میکنم ذهنمو کنترل کنم و بگم استاد تاکید کرده ب نکات مثبت محیط و افراد توجه کن،،لذت ببر از مسیرت،،پیش خودم میگم من میام شکر گزاری میکنم بابت کاری ک دارم،،بابت صاحب کاری که هست و شرکتی ب این بزرگی داره ک چقدر خیر میرسونه،،من سعی میکنم علایقم رو بهتر بشناسم و در کنار کارم سراغ علاقم برم ک منم بتونم مثل این شخص،،مثل استاد فرد تاثیر گذاری باشم تو دنیا و برا خودم کارافرین بشم و لذت ببرم از مسیر،،چرا با ناسپاسی خودمو از نعمت های بیشتر دور کنم،،از اضافه کاری و پاداش محروم کنم،،فعلا اینجایی ک هستم،سعی کنم درسهایی ک از استاد عباسمنش یاد گرفتم عمل کنم تا نتایج بزرگتر یواش یواش ب وجود بیاد،،خداروشکر ک الان داره زندگی میچرخه،،و سعی کنم بهترش کنم،،ممنون از استاد عزیزم که با هر فایل هدیه ک روی سایت میزاری دری از آگاهی و ثروت،نعمت ،برکت ،،برای ما ب همراه داره،،درمورد اخر فایلم استاد عالی بود،،همین امروز رو مواد مصرف نکردن و حال خوب داشتن،،برای من ک از دوره قانون سلامتی استفاده میکنم ،هم جواب میده،ایده خوبیه،،هر روز بگم امروز رو ب شیوه قانون سلامتی عمل کنم فقط امروز،بعد دوباره فردا همینو بگم،،چون از 17 اسفند 1400ک دوره اومد من همون اول صبح خریدم و از 20 اسفند 1400 شروع کردم و ب لطف خدا 35 کیلو وزن کم کردم و جوانتر شدم و شاداب تر،اما گاهی وقتا تقلب کردم،،و از پس نجوای ذهن نتونستم بر بیام،،ب خاطر حرفای بقیه ک لاغر شدی و،،،فلان،،،ولی انصافا به 80درصد دوره عمل کردم تا الان و این ایده امروز عالی بود ک بگم فقط برای امروز ب دوره قانون سلامتی عمل کنم..استاد قبلا هم گفتم من داداش ندارم،،ولی خیییلی سعی میکنم حرفای شمارو ب عنوان یه برادر بزرگتر گوش کنم و بهشون سعی میکنم عمل کنم،،،استاد فقط استاد عباسمنش،،درپناه خداشادو سلامت و ثروتمند باشید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  3. -
    شیرین حمزه ای گفته:
    مدت عضویت: 2739 روز

    بنام خدای همواره حامی وهدایتگرم..

    سلام به استادان زیبا خوش اندام وبینطیرم

    سلام به هم خانواده های ارزشمندم

    خدایاشکرت که توهمواره حامی وهدایتگرم هستی، همواره درجهت بهترشدنم یاری ام میکنی خدایاسپاسگزارم برای اینکه به این سرعت درخواستموکه دیشب قبل خواب ازت داشتم پاسخ دادی به این زیبایی خدایاشکرت شکرت شکرت

    خدایاشکرت برای این ساحل زیبای ماسه ای نرم بااین رنگ شفاف آب بااین انسان هایی که خوب بلدن ازلحظه هاشون لذت ببرن، شکربرای اینهمه رنگ شادومتنوع وزیبا، شکربرای دیدن زوج های شادودرصلح باخودشون، شکربرای رابطه ی فوق العاده ای که بین استادومریم جان میبینم ویادمیگیرم، شکربرای نعمت تکنولوژی که این درون زیباساخته شده تامابتونیم ازدید بالا ومن احساس میکنم ازدیدخداونددارم میبینم این زیبایی هارواین شگفتی هاروخدایاشکرت شکرت شکرت

    خدایاشکرت برای اینکه من اینجانشستم ومیتونم ازدریچه ی دوربین مریم جان واستادزیبایی های بینظیرساحل فلوریداروتماشاکنم خدایاشکرت اینهانعمته که من اینجاباشم وچشمام زیبایی هاروببینه وازشوق اشک درچشمانم بشینه، وقلبم بازبشه ازشوق، خدایاشکرت این خیلی نعمت بزرگیه، چون یه زمانی اشک میریختم ازروی احساس غم وقربانی شدن وقلبم فشرده میشدازغم، ولی حالا ازشوق زیبایی هاوشگفتی هاست اشکام وتپش قلبم، خدایا شکرت برای اون تضادهاچون الان قدراین نعمت هاروبهترمیدونم ودیگ حاضرنیستم به هیچ قیمتی به حالت قبل برگردم..

    من ازاونجایی که روی دوره شیوه حل مساعل دارم کارمیکنم وتصمیم گرفتم اگه یکسال هم زمان ببره من وایستم وتانتیجه نگرفتم ازحل مسعله ام ردنشدم ازاین دوره ومیبینمدکه چذقشنگذخداوندداره حمایتم میکنه برای رشدخدایاشکرت.. به این مسعله که چرانتایج من پایدارنیست رسیدم وریشه هاشوداشتم بررسی میکردم رسیدم به این موضوع که من پول ثروت زیادرومتضادبامعنویت میدونم وچندروزتمرکزی رواین موضوع کارمیکردم امااحساس میکردم تغییری درباورهام ایجادنشده زوراین باورهام زیاده، احساسم بدمیشدزدم روی نشانه من درسایت واون قسمتی اومدکه شمااون مسیرجاده دراگون رومیرفتین وازاون جنگل های زیبابادرون فیلم گرفته بودین وکامنت منتخب فایل که دوست عزیزمون نوشته بودن من درسی که گرفتم این بودکه ازمسیرلذت ببرم وعجله ی رسیدن به مقصدرونداشته باشم دیدم منم چون تمرکزم روی اینه که کی این باورعوض میشه لذت اینکه من همین که فهمیدم ودارم روی خودم کارمیکنم ازخودم گرفتم واینکه من سمت خودم وظیفه ام ادامه دادن همین مسیره وهمین ادامه دادن خودش نتیجه ست، ومثل خیلی چیزاکه بدون اینکه متوجه بشم دیگ اون تفکراون اتفاقات رودرزندگیم نمیبینم وکاملا همه چیزتغییرکرده.. گفتم میخوام ریشه ای تربفهمم مسعله ام روخدایاهدایتم کن، که امروزاین فایل فوق العاده اومدبخدااین فایل یک دوره کامل بودسپاسگزارم اسنادجان برای این سخاوت ولطفتون..

    مورداول‌: رابطه ی بین احساس عدم لیاقت وازدست دادن نعمت ها.. نمیدونم باچ زبونی سپاسگزاری کنم ازتون استادومریم جانم که به این زیبایی بامثال هاتون کل جاهایی که همه چیزخوب بودومن شک میکردم ازاینکه همه چیزداره خوب پیش میره طبیعی نیست وهمین فکرکه توسرم میومدانگارخودم میرفتم دنبال شواهدمدارکی بگردم برای اینکه یه ایرادی وجودداره نمیشه که همه چیزخوب پیش بره برای من طبیعی نبوداصلا برام، جهان هم یایه شخصی رومیاوردکه داستانش برام این بودکه همه چیزداشته خوب پیش میرفته یهویه بدبختی اومده سراغشون، مثلا یه خبرمیومدفلانی چقدزندگیشون خوب بودتازه وضع مالیشون عالی شده بود یاخدابهشون بچه داده بود، یاچقدهمدیگرودوست داشتن، یابعدازاون همه سختی تازه به رفاه رسبده بودن، حالا همین دیروز مرداون خانواده بنده خدافوت کرد، ومن این فکرکه خوشی دوام نداره میبینی وسط خوشی یهوهمه چی جوری داغون میشه که نمیتونی هیچ جوره کاری ازدستت بربیاد واین اتفاق بارها وبارهاافتاده بودومن بدون اینکه متوجه بشم باورکرده بودم که خوشی ولذت ادامه دارنیست یهویه بمب میخوره وسط رابطه ات منفجرمیشه، یا اینکه یه اتفاقی میفته که ازنطرمالی ضررمیکنی، البته پشت ذهنم اینکه خدامیگه دیگ بسته خوشی هم بوده، کج فهمی اینکه خداحالتومیگیره تاقدرنعمت هاشوبدونی درک ناقص ازبعضی آیه هاالان که فکرمیکنم بدوناینکه آگاه باشم داشتم، که خدانعمت هاشوازت میگیره تاقدربدونی وفراموشش کرده بودی حالا یادش میکنی وقتی ازت گرفت..!

    مثلا عدم لیاقت درروابط وقتی همه چیزخوب بودومن خیلی مورداحترام وارزشمندی قرارگرفته بودم این فکریهومیومدکه این ادم که خیلی خوبه احتمال اینکه همه ی دخترای اطرافیانش همکار یااشنااینوبخوان زیاده،و ارزشمندی ولیاقت خودم نادیده میگرفتم همین فکرکه شروع میشداحساس بی لیاقتی که من کافی نیستم من خیلی ام زیباوجذاب نیستم مندخیلی ام توانایی بدردبخوری ندارم یامن قبلا یه رابطه ی ناموفق داشتم واین یه ضعف محسوب میشه، واین فکراشروع که میشدحرفایی که درگذشته هنگام عصبانیت طرف مقابلم زده بود روسندی میکردذهنم برای اثبات ناکافی ونالایق بودن وخودم شروع میکردم به رفتارهایی که اون ادم میگفت ازتوبعیده این طرزفکرورفتارا… وبدنبالش بالاخره اینقدرادامه دارمیشدتااینکه همه چی بهم میریخت ومن دوباره یه خاطره نشدن وشکست به خاطراتم درذهن اضافه میشد..

    یامثلا من آسونترازاون چیزی که فکرشومیکردم خونه خریدم امازمانی که برای گرفتن سندواتمام کارقراربودبرم فکرکردم یه لحظه این فکراومدکه مگه میشه به این راحتی من صاحب خونه بشم نکنه یه اتفاقی بیفته ومشکلی بیاد، خداشاهده که یه ماهی نگذشته بود که یکی پیداشدکه ادعاکردکه این خونه به من فروخته شده وکاربه دادگاه کشیده شدوجالبتراینکه وقتی مدارکشوتودادگاه نشون دادزمانی مدیرعامل اون شرکت عوض شده بودوهمینطورپیمانکارپروژه واین مدیرعامل جدید واگذارکرده بوداین خونه روبه این بنده خدا که من داشتم به اون موضوع فکرمیکردم توذهنم اون موقع قانون رونمیدونستم ولی درواقع من خلقش کرده بودم، توکشف قوانین که استادگفت من خونه دلخواهم روبااستخرکه میخواستم توذهنم ساختم بعدش که خونه روگرفتیم فهمیدم که استخرروبعدازساخت خونه زمانی که من توذهنم ساخته بودم اون استخرروساخته بود وتاریخش همون تاریخ بود، منم یادم اومدکه منم ساختم امادرجهت ازدست دادن.. البته مسعله برای من حل شد، وبازم البته عدم لیاقت باعث شدبایه تصمیم اشتباه ازدست بدم، امادرسش این بودکه بایادآوری اون مساعل به خالق بودن خودم واهمیت کانون توجهم پی ببرم وبیشترمراقب افکارم باشم، بامثال هایی که شمامیزدید تمام اتفاقاتی روکه تجربه کرده بودم واینکه جرقه اش ازخودم شروع شده بودچطور، براممرورشد وبایدبارهاوبارهااین فایل روگوش کنم تابهتردرکش کنم درکناردوره شیوه حل مساعل این یه فایل کمکی بینظیره، خدایاشکرت وسپاسگزارم ازشمادوعزیزعششقق

    مورددوم:احساس قربانی شدن وموندن دراین احساس… خب من بااینکه باقوانین آشناشده بودم ومیدونستم به ناخواسته هانبایدتوجه کنم امازورم نمیرسیدودوتامسعله بودکه من نتونسته بودم درموردشون حرف نزنم چ باخودم چ دیگران وهی داشت نتایج قبل برام تکرارمیشد، یکیش روابطم بودکه تابه خودم میومدم میگفتم اره من اینهمه سال عمرم بهترین روزای زندگیم تورابطه باهمسرسابقم تلف شد، آره من چقدخوب بودم براش وان چقددرحقم ظلم کردوانگاراین حرفاواینکه مظلومم احساس خوبی بهم میداد، دوره شیوه حل مساعل که گرفتم فهمیدم چ آشغالایی هست که من توذهنم نگه داشتم ازگذشته که باعث شده دراحساس گناه ویااحساس قربانی شدن نگهم داره.

    یادرمورداینکه من شکست خوردم وازنوشروع کردم باآب وتاب وافتخارتعریف میکردم وتحسینم میشنیدم که افرین توچقد پشتکارداری توچقداداراده داری وبدون اینکه متوجه بشم تبدیل به لذت شده بودشکست خوردن توذهنم چون شروع دوباره رویه جورشکست ناپذیری وبااراده بودن میدونستم، باحرفای شماداشت توذهنم مثل یه دفترورق میخوردتمام افکاری که چطورخودم پرورششون دادم برای فرستادن فرکانس شکست درکسب وکارم ورابطه ام، خدامیدونه چه افکاردیگه ای هست که عمیقتربشم ازبودنشون آگاه بشم، یاتجربه ی دوستانم بخونم متوجه بشم.. خدایاشکرت برای برکت این سایت واین آگاهی ها..

    یه مثال دیگه ای که ازموندن دراحساس قربانی شدن دارم، اینه که زن داداش عزیزمن بااین تفکرکه بایدقبل ازانجام یه کاری اطلاعات کسب کنه میره درموردش پرس وجومیکنه ومتاسفانه چون بیشتردنبال اینه که احتمال شکست روپیداکنه حرفایی رومیشنوه که انجام دادن اون کارناموفق بوده نتیجه براشون، این میره انجام میده امادراکثرمواقع به همون مشکلی که دیگران براش تعریغف کرده بودن برمیخوره.. همین چندروزپیش رفت دندانپزشکی که دندون عقلشوبکشه کلینیکی رفت که من قبلش رفته بودخیلی راحت همون دندانپزشک کارمنوانجام دادبدون هیچ مشکلی، اینم رفت واولش گفت که خوب بودکارش دندونم راحت کشید ولی چون همسایشون که پرستاره گفته بوداینجایه باریکی رفته بودبی حسی روزده بودن توعصب براش وحساسبت پیداکردوخیلی مشکل پیداکرد، زن داداش منم دوروزبعدحساسیت پیداکردیهووصورتش قرمزشددرست مثل چیزی که براش تعریف کرده بودن، واین مسعله روبرای همه داشت تعریف میکردیعنی روزی ده هابارتکرارمیکردکه دندانپزشک حواسش جمع نبودداشت باهمکارش صحبت میکردآمپولوبرای من بدزده، خلاصه نتیجه این شده که ناحالا 3تادکترعوض کرده برای خوب شدن حساسیتش وهمچنان این مسعله براش حل نشده ومن دیگ جرأ ت ندارم حالشوبپرسم چون دوباره شروع میکنه داستان روازاول تعریف کنه وطفلی اصلا متوجه نیست که خودش داره خلق میکنه من فقط اینوبه خودم میگم ببین قانون چقدرداره دقیق کارمیکنه..!!

    خدایاشکرت که این فایل باعث شدآگاهتربشم

    سپاسگزارم استادای عزیزم برای این سخاوتتون واین هدیه ی بینظیر..

    سپاسگزارم پیشاپیش ازدوستانم برای نوشتن تجربه های فوق العاده شون وراهکارهای فوق العاده ای که مینویسن..

    به رب بی همتامیسپارمتون…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      رضا حسنی گفته:
      مدت عضویت: 1379 روز

      سلام

      شیرین جان از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبتون

      واقعا لذت بردم

      مثال های بسیار کاربردی زدین ک من ب شخصه استفاده کردم

      مخصوصا حس مظلوم نمایی نسبت ب همسرتون ک ب احساس مخربش پی بردین

      و مثال عدم لیاقتی ک در روابطتتون زدین خیلی خوب بود ( نکنه دخترا از پارتنر شما خوششون بیاد )

      بازم سپاسگزارم

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        شیرین حمزه ای گفته:
        مدت عضویت: 2739 روز

        سلام رضای عزیزدوست ارزشمندم..

        سپاسگزارم که وقت ارزشمندتون روگذاشتین برای نوشتن این جمله های زیبا، ممنونم ازاظهتارلطفتون..

        متن پروفایلتون روخوندم وباتمام سلول های وجودم تحسینتون کردم احسنت برشمابزرگ مرد.. واقعاقابل تحسین هستین برای این اراده وتلاش وپشتکارواین حدازنتیجه های فوق العاده، خیلی لذت بردم ویادگرفتم ازتون دوست خوبم، انشالله بایاری وحمایت رب العالمین به تمام آرزوهاوخواسته های قشنگت برسی وقلب مهربونت همیشه غرق درنوروشادی باشه،

        الهی برکت وفراوانی درزندگیت هرروزبیشتروبیشتربشه.. آمییین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فرزاد امان اله زاده گفته:
      مدت عضویت: 1646 روز

      سلام به دوست عزیزم

      شیرین جان خیلی خیلی خوشحال شدم که مقابل اسم زیبات اون ستاره های طلایی را دیدم و این نشونه اینه که داری روی خودت و باورهات کار میکنی

      مثل همیشه از کامنت زیبا و مثال های قشنگت لذت بردم

      به امید خدا که اینطور داری مسیر لذت بخش و تکاملتو طی میکنی به زودی زود منتظر خواندن موفقیت‌ها ت هستم

      همیشه شاد و پر از حس های خوب برای خودت و دختر گلت آرزو دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        شیرین حمزه ای گفته:
        مدت عضویت: 2739 روز

        درودبرفرزادعزیزدوست ارزشمندم..

        سپاسگزارم ازاین لطف ومحبت خالصانه ات دوست عزیزم،

        ممنونم دوست عزیزم برای نوشته های قشنگت ودعای قشنگت برام.. شماچقدقلب بزرگ وپاکی دارین اینومیشه درنوشته هاتون حس کرددوست خوبم..

        همه ی مابه لطف خداونددرمسیررشدهستیم همین که داریم سعی وتلاش میکنیم برای تغییرورشدشخصیتمون این خودش کاربزرگ وارزشمندیه والبته که خداوندهدایت میکنه قلب بندگان جویای نورخودش رو..

        دوست خوبم منم برای شماارزوی هرآنچه بهترینه روازرب العالمین دارم قلبتون همیشه پرازنوروشادی وزندگیتون سرشارازثروت بی منتهای رب العامین باشه..

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    نسرین سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2543 روز

    درسهای زندگی یک بازی

    به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم

    با سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته ی عزیز و دوستان خوبم

    خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و با اونها بزرگ

    نکات این فایل زیبا

    نکته ی اول :

    توی هر شرایطی باید لذت بردن رو اصل قرار بدیم و بدنبال استخراج زیبایی ها از دلشون باشیم

    نکته ی دوم :

    وقتی میبینیم استاد و خانم شایسته رابطشون توی بازی اینقدر عالیه این به این معنی نیست که از اولش اینجوری بودن روش کار کردن تا به اینحا رسیده که رها هستن حتی توی بازی کردن .پس توی هر چیزی که میخوایم خوب باشیم باید روش کار کنیم و خودش خودبخود درست نمیشه این ما هستیم که بهش شکل میدیم و اونجوری که دوسش داریم درستش میکنیم

    نکته ی سوم :

    استعداد ملاک یادگیری نیست بلکه استمراره که یادگیری رو پایدار میکنه

    اینجا یاد صحبت های استاد توی دروه عزت نفس افتادم که مهم نیست ما ی چیزی رو بلد نیستیم اگر اراده کنیم میتونیم هرچیزی رو یاد بگیریم و توش پیشرفت کنیم چون خداوند این توانایی رو به ما داده که هر چیزی رو خلقش کنیم

    نکته ی چهارم :

    در مسیر یادگیری باید خودمون رو به خاطر بهبودهای کوچکی که داریم ایجاد میکنیم تحسین کنیم

    نکته ی پنجم :

    در مسیر یادگیری نباید خودمون رو با اونایی که بهتر از ما هستن و قبلا توی اون زمینه کار کردن مقایسه کنیم بلکه باید هر روز سعی کنیم نسبت به دیروز خودمون ی کم بهتر بشیم

    نکته ی ششم:

    با تغییر زاویه دید میشه هر کاری رو هم برای خودمون لذت بخش کنیم و هم مهارت ها و تواناییهامون رو ببریم بالا

    نکته ی هفتم :

    توی هر کاری وقتی تمرکز باشه نتیجه عالی میشه

    نکته ی هشتم :

    کار کردن با آدم های قوی تر از خودمون باعث میشه که ما هم به دنبال بهبود و قویتر شدن خودمون باشیم و پیشرفت کنیم

    اینجا یاد صحبت های استاد توی دوره ثروت 1 افتادم که میگن مهاجرت کنین برین جاهایی که آدم های ثروتمندتر از شما هست چون این باعث میشه خودتون رو بکشین بالا و نشه مثل اون کلاسی که همه ضعیفن و چون تو از اونا ی کم بهتر هستی دیگه فکر کنی خیلی خوبی و تلاشی برای بهتر شدن نکنی

    نکته ی نهم :

    تحسین موفقیت ها و دستاوردهای دیگران باعث ایجاد احساس خوب میشه و احساس خوب اتفاقات خوب رو رقم میزنه که اگر استمرار داشته باشه زنجیره ای از اتفاقات خوب رو برای ما رقم میزنه

    نکته ی دهم :

    انکار موفقیت ها و دستاوردهای دیگران باعث ایجاد احساس بد میشه و احساس بد اتفاقات بد رو به دنبال داره که اگر کنترل نشه بصورت زنجیر وار اتفاقات بد رو وارد زندگی ما میکنه

    نکته ی یازدهم :

    اگر کنترل ذهن نباشه خدای توانایی هم باشی فایده نداره و اگر کنترل ذهن باشه با ی ذره توانایی هم موفق میشی

    نکته ی دوازدهم :

    اصل احساس خوب اتفاق خوب توی تمام جنبه های زندگی صدق میکنه

    نکته ی سیزدهم :

    عجله کردن برای موفق شدن حتی میتونه در لحظه ی آخر ما رو از موفقیت دور کنه و امید به پیروزی میتونه حتی در لحظه ی آخر ما رو از شکست به پیروزی برسونه

    نکته ی چهاردهم :

    باورهای محدود کننده قبلی میتونه در اوج موفقیت ما رو زمین بزنه چون احساس عدم لیاقت رو در وجود ما بیدار میکنه و ما خودمون رو لایق اون موفقیت ها نمیدونیم

    تجربه من :

    من بعد از اینکه با آگاهی های استاد تونستم درآمدم رو چند برابر کنم به راحتی احساس دلسوزی که در مورد خواهرم داشتم که چرا اون کاری نداره و درآمدی نداره باعث میشد که احساسم بد بشه ولذت نبرم از خریدهایی که انجام میدادم و سعی میکردم قایم کنم از ایشون خرید هام رو یا جلوش نشون ندم چی خریدم

    یا این حس بد سراغم می اومد که من کار خاصی نمیکنم و کاری که من دارم انجام میدم خیلی ارزش بالایی نداره و من نباید اون مبالغ رو از شاگردهام بگیرم و همین باعث میشد که من مبلغ های کمتری رو بهشون بگم و طبیعتا درآمدم هم کمتر بشه در مورد قربانی شرایط بودن :

    چند بار این اتفاق برام افتاد مثلا توی ی آزمون استخدامی شرکت کرده بودم که از بین شرکت کننده ها من تونسته بودم نمره علمی لازم رو کسب کنم ولی وقتی رفتم برا مصاحبه و دیدم که ی نفر دیگه با من هست که چند ساله مربی خودشونه این توی ذهنم اومد که بابا اینا این آزمون رو برا این برگزار کردن که این مربی خودشون رو بگیرن و این ی چیز صوریه که بهشون گیر ندن چرا این کار رو کردن و همین احساس قربانی بودن باعث شد که من شل بشم و در نهایت هم همون فرد استخدام شد

    یا ی مثال دیگه این بود که من توی قسمت اداری ی دانشگاهی کاری می کردم و داشتم کارم رو هم به نحو احسن انجام میدادم جوری که توی استان واضح بود از زمانی که من رفته بودم اونجا سیستم آموزشی اینا فعال شده بود و کارها خیلی خوب انجام میشد اما با اینهمه موقع انتخاب رشته برای اون دانشگاه توی سیستم آموزش من نا آگاهانه ی اشتباهی رو کردم و ی جنسیت رو انتخاب نکردم و همین ی اشتباه باعث شد که با وجود تمام کارهای خوبی که براشون انجام داده بودم قرار داد من رو تمیدید نکنن بعد من با این باور که توی دانشگاههای غیر انتفاعی همه بدنبال بکارگرفتن فک و فامیل های خودشون هستن خودم رو قربانی اون شرایط میدیدم که اره اینا دنبال ی بهانه ای هستن که افراد غیر فامیل رو دک کنن که از اونجا برن و من بد شانسی آوردم و اینهمه کار خوب براشون انجام دادم اما اونا فامیل های خودشون که ی مشت آدم بی سوادهستن که چیزی حالیشون نیست رو نگه داشتن و همین موضع باعث شد دوباره توی ی دبیرستان خصوصی از من دعوت بکار بشه اما دوباره بعد از ی سال مشابه همون اتفاق برای من افتاد که من فکر میکردم اونا برای اینکه فامیل خودشون رو بیارن کلاس ها رو از من گرفتن و همین اتفاقات باعث شد که من اسحساس کنم حقم خورده شده و در حق من بی عدالتی شده و همین هم باعث شد من از اجتماع فاضله بگیرم و منزوی بشم تا مدت چند سال

    اما بعدش با آگاهی های استاد و این سایت به خودم اومدم و به خودم گفتم که من اصلا چرا بخوام برای دیگران کار کنم اونم با ی دستمزد خیلی کم من میام تمرکزم رو میزارم روی کار خودم و خودم میشم رئیس خودم مربی خودم خدمتکار خودم و از وقتی که تصمیم گرفتم و اینکار رو انجام دادم و سعی کردم به قول استاد مسولیت همه چیز رو بپذیرم که خودم بوجودشون آوردم و هر چی بود تموم شد و رفت و تلاش کردم طبق آگاهی های دوره عزت نفس خودم رو قربانی شرایط ندونم شرایط عوض شد به سمت بهتر شدن و هر سال بهتر و بهتر شد

    نکته ی پانزدهم :

    باید خودمون رو رها کنیم از چسبیدن به نتیجه و فقط لذت بردن از مسیر رو ملاک قرار بدیم که البته این نیاز داره به شور و شوق

    من خودم توی این زمینه خیلی مشکل دارم و باید روش کار کنم

    نکته ی شانزدهم :

    حضور در لحظه با همراهی احساس خوب میتونه خوشبختی رو برای ما به ارمغان بیاره

    نکته ی هفدهم :

    برای لذت بردن از زندگی از امکانات الانمون استفاده کنیم و اون رو موکول نکنیم به داشتن ی چیز دهن پر کن خاص

    سپاسگزارم استاد عزیز و خانم شایسته ی عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1798 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام

    سلامی به زیبایی تقوای الهی

    تمام آنچه که ما در این سیاره میبینیم شش دانگ بنام ماست یعنی به تعبیر دیگر مسخّر ماست

    این هم سندش که در ثبت احوال خدا ثبت است

    (وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی ٱلسَّمَـٰوَ ٰ⁠تِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعࣰا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِی ذَ ٰ⁠لِکَ لَـَٔایَـٰتࣲ لِّقَوۡمࣲ یَتَفَکَّرُونَ)

    [سوره الجاثیه ١٣]

    و حضرت رب العالمین در روز قیامت در دادگاه خود ؛ این سند را به ما نشان میدهد و بخاطر فقیر بودنمان ما را مورد سوال و مؤاخذه قرار میدهد…

    میگوید من تو را جنس خودم و مثل خودم ثروتمند آفریدم و شش دانگ این عالم را بنامت زدم ، پس چرا در فقر بودی و…؟؟؟

    واقعا پناه میبرم به خدا از این لحظه

    خب پس چرا من چنین احساس دارایی و مالکیتی ندارم؟؟؟

    یعنی خدایا سرکارم گذاشتی یا از این سند الکیا دادی بهم و کلاهبردی کردی؟؟

    پس چرا من ندارم؟؟؟

    و اینجا خدا جواب میدهد

    نگو چرا ندارم بلکه بگو چه کار کردم که خودم را محروم کردم؟؟؟

    انگشست اتهام به سمت خود ببر و بگو

    خدایا تو پاک منزهی از اینکه وعده دروغین بدهی ، این منم منم منم منم منم منم منم…که به خود ظلم کردم…

    حال جواب راستین سوالت را خدا میگوید که:

    چون خودت را لایق نمیدانی یا به تعبیر دیگر کنترل ذهن که همان تقوا است ؛ نداری

    مثلا میای میبینی قیمت مرغ ، بیست هزار تومان رفته بالا بعدش بجای اینکه ذهنت را کنترل کنی و مراقب لحظه حالت باشی تا در احساس خوب باشد ، میری در شبکه های مجازی استوری میگذاری و ناله میکنی از بالارفتن قیمت مرغ و خودت را قربانی شرایط میکنی

    به قول مولوی

    خویشتن نشناخت مسکین آدمی

    از  فزونی  آمد  و  شد  در  کمی

    خویشتن  را  آدمی ارزان  فروخت

    بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

    و اینجا خدا خنده اش میگیره و به فرشته هاش میگه

    نگاه کنید این مخلوق منو ؛ برای مرغی که مسخر اوست نشسته داره غصه میخوره

    ای فرشته ها ، آگاه باشید که بخاطر این شرکی که به من ورزیده که بخاطر یک قیمت مرغ زانوی غم بغل گرفته و مرا فراموش کرده و قدرت رزاقیت مرا زیر سوال برده او را به حال خودش رها میکنم تا در ظلمات خودش بیشتر فرو رود

    این توبیخ خدا همان معنای آیه زیر است:

    (وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَاۤءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّیۡرُ أَوۡ تَهۡوِی بِهِ ٱلرِّیحُ فِی مَکَانࣲ سَحِیقࣲ)

    [سوره الحج ٣١]

    خب پس شرط استفاده از این مالکیت سیاره چیه؟؟؟

    جواب در یک کلمه است

    تقوا

    اگر بتوانی ذهنت را مسخر خود و تحت فرمان خود قرار دهی همه عالم به تحت فرمان تو در می آیند

    و این آگاهی عظیمی است که ما میدانیم و حضرت محمد هم در سخن خود به این اشاره کرده اند

    خَصلَهٌ من لَزِمَها أطاعَتهُ الدُّنیا و الآخِرَهُ ، و رَبِحَ الفَوزَ بِالجَنَّهِ . قیلَ : و ما هِیَ یا رسولَ اللّه ِ ؟ قالَ : التَّقوى

    یک خصلت است که هر کس پایبند به آن باشد دنیا و آخرت به فرمانش در آیند و به بهشت دست یابد. عرض شد: آن چیست اى رسول خدا؟ فرمود: تقوا

    کنترل ذهن و دیگر هیچ

    تمام تکنیک ها برای همین است که بتوانی ذهنت را کنترل کنی

    داستانی از یکی از بزرگان تاریخ خواندم که این داستان برای من حکم شرابی داشت که مرا از هر چه غیر خدا بود غافل میکند و آن داستان به شرح زیر است که

    ذُکِرَ عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ غَلاَءُ اَلسِّعْرِ فَقَالَ وَ مَا عَلَیَّ مِنْ غَلاَئِهِ إِنْ غَلاَ فَهُوَ عَلَیْهِ وَ إِنْ رَخُصَ فَهُوَ عَلَیْهِ

    در نزد امام سجاد علیه السلام عده ای آمدند و از گرانی اجناس شکایت کردند

    حضرت خیلی قشنگ جواب دادند و اعراض کردند

    ایشان گفتند:

    به من چه ؛ اگر گران باشد روزی بدست اوست و اگر ارزان هم باشد باز روزی به دست اوست…

    و اینگونه است که به برکت چنین کنترل ذهن هایی از جانب ایشان ، نام ایشان اینگونه در عالم ثبت شده و به همراه جسمشان به زیر خاک نرفته…

    و کتابی توحیدی از ایشان در عالم به ماندگار مانده بنام صحیفه سجادیه…

    یا داستان کنترل ذهن حضرت یوسف در برابر زلیخا را ببینیم که چه پاداش بزرگی برای ایشان داشت

    و خدا اینقدر از این کنترل ذهن حضرت یوسف لذت برد که یک سوره در قرآنی که بر حضرت محمد نازل کرده ، برای ایشان اختصاص داد تا نامش در عالم ثبت شود

    خدایا شکرت

    ما خیلی نزد خدا جایگاه داریم

    بدانیم ارزش خود را

    به قول مولوی

    قیمت هر کاله میدانی که چیست

    قیمت  خود  را ندانی  احمقیست

    ما اینقدر ارزشمندیم که خدا از وجود خودش به ما بخشید

    و قدرتی عظیم به ما بخشید بنام اختیار تا با آن زندگی خود را بسازیم…

    و در روز قیامت حق نداریم که ناکامی های خود را گردن کسی دیگر بیاندازیم چون این امانت الهی بنام اختیار را قبول کردیم

    اگر در روز قیامت یک ماهی در برابر خدا شکایت کند و بگوید که خدایا خودت برام نخواستی یا مردم نگذاشتند خدا بهش حق میده ، چون اختیار نداشته ، چون توانایی ارسال فرکانس نداشته تا با آن زندگی اش را خلق کند…

    اما هیچ توجیهی از انسان قبول نیست چون اختیار داشته و یک سرمایه ارتعاشی عظیم داشته که با ارسال آن میتوانسته شرایط را خلق کند…

    اختیار یعنی فرمان ذهنت را خدا به خودت داده

    واقعا باید پناه برد به خدا از چنین روزی که در برابرش بایستیم و هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشیم

    لا إله إلا أنت ، سبحانک إنی کنت من الظالمین

    و اما وعده خدا در مورد اهل تقوا

    اگر همه دنیا به سمت تاریکی بروند ولی تو بتوانی خودت را کنترل کنی ، خدا تو را از آن تاریکی نجات میدهد

    این وعده خداست…

    وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجࣰا وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُ

    [سوره الطلاق ٢و٣]

    اگر در سرتاسر دنیا جنگ و تنش شود ولی تو بتوانی ذهن خودت را کنترل کنی و بروی صلح و آرامش تمرکز کنی امان نامه ای از سمت خدا دریافت میکنی که فقط خود خود خود تو در امنیت از سمت خدا هستی

    این وعده خداست…

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینࣲ)

    [سوره الدخان 51]

    اگر تمام دنیا جهنم شود ولی تو بتوانی در آن شرایط ذهنت را کنترل کنی و فقط زیبایی ها را ببینی آن وقت خدا در همان شرایطی که همه در جهنم گرانی و خشکسالی و… هستند ؛ برای تو بهشتی از زیبایی و فراوانی فراهم میکند

    این وعده خداست…

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی ظِلَـٰلࣲ وَعُیُونࣲ)

    [سوره المرسلات 41]

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَنَعِیمࣲ)

    [سوره الطور 17]

    (إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّـٰتࣲ وَعُیُونٍ)

    [سوره الذاریات 15]

    اگر فرمان عذاب بر قومی صادر شود و وجود فیزیکی تو در بین آنها باشد ولی به واسطه اینکه مثل آنها فکر نکردی و ذهنت را کنترل کردی و  وجود روحانی تو جزو آنها نبوده ؛ قبل از نزول عذاب خدا تو را از بین آنها خارج میکند دقیقا مثل حضرت لوط و آن کسانی که هم فکر او بودند و بعد عذاب را بر آنها نازل میکند

    (قَالُوا۟ یَـٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُوۤا۟ إِلَیۡکَۖ فَأَسۡرِ بِأَهۡلِکَ بِقِطۡعࣲ مِّنَ ٱلَّیۡلِ وَلَا یَلۡتَفِتۡ مِنکُمۡ أَحَدٌ إِلَّا ٱمۡرَأَتَکَۖ إِنَّهُۥ مُصِیبُهَا مَاۤ أَصَابَهُمۡۚ إِنَّ مَوۡعِدَهُمُ ٱلصُّبۡحُۚ أَلَیۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِیبࣲ)

    [سوره هود 81]

    خدایا ما را در زمره متقین قرار بده ، همانا تو بهترین اجابت کننده ای

    .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1888 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم…

      سلام به اقا رضای گل و عزیز کرده خدا…

      کنترل ذهن همان تقوا است اقا رضا چقدر قشنگ با ایات قران اوردی این کنترل ذهن رو…

      رضا جان من دارم لذت میبرم از این همه اگاهی که در اختیار ما داری میزاری چقدر قشنگه حس بودن تقوا…

      چقدر قشنگ اینجا که خدا میگه از وجود خودم به تو بخشیدم.

      و قدرتی عظیم به ما بخشیده بنام اختیار تا با ان زندگی کنیم…

      اره من هر اختیاری دارم تویه زندگی شخصیم حالا این اختیار رو چطوررررر میخوای استفاده کنی اونش دیگه باید چراغ تویه ذهنت روشن بشه و بهت بگه حسین خدا از روح خودش دمیده در وجودت و تو خالق زندگی هیتی با کنترل ذهن کنترل ذهن تقوااااااااا…

      چقدر خوب بود این هدایت عالی که ابن روز ها همه ذهن به دنیای اطرافشون که چی شد چی نشد کی اومد کی رفت کی انتخاب شد….

      خدایا خودت کمک کن فقد خودت رب من…

      من خیلی ارزشمند هستم من خیلی لایق هستم من خلیفه تو هستم روی این کره خاکی خودت کمک کن..

      خدایاااا منرو عبد خودت کن الهی شکرت رب من شکرت بینهایتتتت…

      استاد ازت خیلی خلیل سپاس گزارم برای این سایت برای حضورت در جهان هستی برای این همه زیبایی برای این همه ادمهایی که با اگاهیای خدایی جذب کردی و شدن برای ما الگو استاد ازت ممنونم ای فرستاده خدااااااااااااا

      اقا رضا بازم ازت ممنونم و بازم ازت سپاس گزارم خداروشکر برای وجودت در جهان هستی…

      در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی…

      با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    اسماء منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1945 روز

    بنام رب وهاب و غفورم

    سلام به دوستان عزیزم

    روز 80 ام

    خدایا شکرت برای وجود شما استاد عزیزم و خانم شایسته گرانقدر

    خدایا شکرت برای دیدن زیبایی هر چه بیشتر

    اونقدر اون فایل عادتی که زندگی شما رو برای همیشه تغییر میدهد 2 رو دیدم و شنیدم که الان فایلی دقیقا مشابه این فایل رو دیدم و لدت بردم

    واقعا سپاس گزارم از شما برای وقتی که میزارین برای نشون دادن زیبایی ها به ما اونم هر چه بیشتر

    خدایا شکرت واقعا

    چنتا نکته جالب دیدم تو این فایل

    من چند وقتیه فهمیدم که عاشق دیدن پرواز پرنده ها در آسمان هستم چون رهایی رو به یادم میارن و همیشه توجه میکنم به پروازشون مخصوصا این چند وقت، دیروز که به پیاده روی کنار ساحل رودخانه کارون رفته بودم کلی پرنده دیدم و ذوق کردم و تحسین کردم بخاطر پروازشون و توجه میکنم بشون و دقیقا میان بالای سرم رد میشن و قشنگ بشون توجه کرد بعد این خواسته در من شکل گرفت که چقدر دوست دارم یه پرنده بیاد جفتم و از نزدیک ببینمش و بعد پرواز کنه پروازش رو از نزدیک تا وقتی که میره تو اوج آسمون ببینم، و تو این فایل دیدم پرنده های زیبا چقدر قشنگ میومدن کنار آدمها و میموندن بعد پرواز میکردن، و یه جایی از فیلم پرنده نشسته بودن بغل یک مرد و کلی پرنده دورش بود و این تصویر با تمام وجودم تحسین کردم و عالی بود واقعا، خدایا شکرت

    و نکته باحال دیگه، من دیروز برای فایل 260 زندگی در بهشت کامنت گذاشتم که یکی از هابی های من بازی کردن با دختربرادرم در بچگی بود و تا الان هم دوست دارم بازی کنم، و استاد دقیقا همینو منشن کردن به عنوان لذت ساده ای که میشه تجربه کرد و قدرش دونست و زندگی رو زندگی کرد، خدایا شکرت

    خدایا شکرت برای اینکه این جند وقت که کامنت شما دوستان عزیزم رو میخوندم و یجوری انگار هر نکته ای گفته میشه ناخودآگاه یه باور میشه چون تو کامنت های متعدد پشت هم و در همه کامنتا گفته شده مثل اینکه چطور تحسین کنیم و چقدر خوبه اینکار چه نتایجش برای ما و چه برای بقیه، دیگه ناخودآگاه میشه برای من یک اصلی که باید اجراش کنم، تو مخاطبین گوشیم یک شماره ای رو سیو کرده بودم که تو تلگرام دیدم و بعد یادم اومد که من این شماره رو دارم، ناخودآگاه گفتم برم عکس های پروفایل رو ببینم و دیدم و چقدر از اندام زیبا و ورزشکاری اون فرد لذت بردم و تو دلم تحسین کردم بعد با خودم گفتم من که تحسین کردم تو دلم الانم میتونم پیام بدم به این فرد و آگاهش کنم و بگم که چقدر اندام تحسین برانگیزی برای خودش ساخته، و اصلا اون فرد رو نمیشناسم، و اینکارو کردم فارغ از اینکه بخوام منتظر نتیجه ای باشه یا پاسخی فقط یجوری صدق بالحسنی کردن رو برای خودم یه باید میدیدم و بی درنگ اینکارو کردم.

    و ناخودآگاه بعدش یادم اومد من چقدر بدون تردید اینکارو کردم و این بخاطر خوندن کامنت ها و فایل های استاده و اینجوری عمل میکنه وقتی زیاد گوش بدی و سپاس گزاریش نوشتم تو دفترم، و امروز پیامی دیدم از همون فرد در تلگرام که تشکر کرده بود از تحسین من، و این منو خوشحال کرد و دوباره برای این سپاس گزاری کردم و عالی بود.

    یعنی هر زیبایی ای که این چند وقت نوشتم مجدد تکرار شده و این عالیه

    و اونقدر این حرفا رو حتی ناخودآگاه کنار بچه های خواهرم میزنم که اونها هم تو حرفاشون از این نوع جملات استفاده میکنن، چون فایل استاد رو دیدن که همش دریا نشون میداد، و بعد امروز یکیشون که میگفت من یه خوابی دیدم که یه قسمت هایی نازیبا و یه قسمت هاییش زیبا بود، ولی من فقط خوباشو بتون میگم و دیدم این بچه فقط شنید و سریع عمل کرد، یا اینکه امروز ب من میگفت من خیلی دوست دارم استاد عباس منش رو تحسین کنم ولی نمیدونم چطوری اینکارو کنم، میشه از طرف من بش بگی” که استاد من خیلی شما رو تحسین میکنم، استاد خیلی خوب و مهربونه”، و این واقعا احساس عالی ای بم داد.که بچه ها چقدر سریع یاد میگیرن و سریع عمل میکنن به دیده و شنیده ها.

    و اما در مورد مواردی که گفته شد، من یادمه اوایل که کار کافینت داشتم و کافینت آنلاین بود که کارای و پروژه های دانشجویی رو هم انجام میدادم جتی چیزایی که مربوط به رشتم نبودن، اگر نرم افزاری بود هر چی که بود میرفتم سرچ میکردم سریع یاد میگرفتم و سریع کار طرف رو اجرا میکردم و هر کاری مشتری بم میگفت من عملا در عرض 15 دقیقه دیگه حداکثر انجام میدادم، که یه جاهایی میگفتم اگر اونقدر سریع تحویلش بدم فکر میکنه خوب کار نکردم براش بزار علکی زمانش رو طول بدم، و بعد یه مقدار پول زیادی خیلی سریع بدست میاوردم، و همش میگفتم بابا مگه میشه اینقدر راحت پول دراورد بابام میگه من میرم چند ساعت کار میکنم و اینجور با بدبختی 100 تومن درمیارم کلی کار فیزیکی بعد من پنج دقیقه ای یه کاری انجام میدم برای مشتری 200 یا 300 تومن بیاد تو حسابم و اینجور بود که یه مدتی همینطور پشت سر هم دویست تومن و صد تومن پول میومد تو حسابم، و بعد اگر تخفیف میخواستن کلی تخفیف میدادم با این باور که من زحمتی نکشیدم چرا باید زیاد بگیرم، و بقیه کلی حرف میزدن بم که تو تواناییت رو نمی بینی و من فکر میکردم تو ذهنم که این پول حرامه و خوب نیست و در نتیجه کم میگرفتم و این باعث شد بعد یه مدت دیگه اصلا هیچ همه کارا بخوابه و بعد دوباره اوج بگیره دوباره بخوابه و بعد با استاد که آشنا شدم فهمیدم این بخاطر باور عدم لیاقت من بود نسبت به پول

    یا در مورد قربانی شدن، یادمه اونقدر که تو سریال های مزخرفی که دیده بودیم و فیلمها طرف همیشه تو رابطه عاطفی نقش قربانی بازی میکنه و ما فکر میکردیم عشقی عشقه که توش قربانی باشی و اصلا رنج بکشی سختی بکشی نرسیدن بکشی، بعد فهمیدم تو 100 درصد روابطی که من برای خودم ترسیم میکردم تو رویاهام، خیلی پیش البته و بعد به تضادی برخورد کردم و فهمیدم باید چطوری و چه روابطی روحم رو راضی و شاد میکنه و دیگه اون شد اساس روابطی که تو رویاهام میدیدم (البته قبل از آشنایی با استاد)و بعد دیدم دقیقا استاد داره با زندگیشون با مریم خانم رویای منو زندگی میکنه و فهمیدم جیزی که من تجربه کرده بودم تضاد نام داره و تضاد باعث شده بود یکبار برای همیشه تصور خودم رو برای برقراری روابط عاطفی و خیلی مسائل دیگه از نو بسازم. همین در وجه قربانی بودن که بصورت ناخودآگاه اجرا میشه و بعد میدونی با تمام وجود که این وجه کمکی به بهتر شدن اوضاع نمیکنه ولی نقشیه که باید اجرا بشه، و همینطور اوضاع بدتر و بدتر میشه، من همشیه از کودکی که یاد گرفته بودم نقش قربانی نداشته باشم و برای از بین بردن این احساس سیستم دفاعی ای که براش داشتم، خشم و عصبانیت زیادم بود، من تا مدت ها خشم و نفرت و عصبانیت زیادی داشتم که فقط برای اینکه قربانی نباشم و مظلوم واقع نشم بکارش میبردم، و یجورایی قلدری میکردم به هوشمندانه ترین شکل ممکن که متوجه نشه کسی ولی میدونستم که تهه این کارا خیر و خوبی و نتیجه خوب نیست فقط یک نوع نجات و فراره، و این قربانی شدن نمیگم نبود درصدش کمتر بود ولی اون احساس تغییر یافتش بود و اونم خشم و نفرت و عصبانیتی که خودمم نمیدونستم از کجا ریشه میگیره و بعد به کمک فایل های استاد و قبل از آشنایی با استاد که داشتم خودم کنکاش میکردم متوجهش شدم، یعنی متوجه شدم به روشنی که من خشم و نفرتی دارم، عصبانیتی دارم که نمیدونم گاهی مواقع از وجودم چطوری فوران میکنه و نمیتونم فروکشش کنم، که بعد که با استاد آشنا شدم ناخودآگاه حل شد و کم و کمتر شد خدا رو هزاران بار شکر برای این فرصت، این زندگی، استاد و خانم شایسته گرانقدر و دوستان خوب و عزیزم

    خداروشکر که شما رو دارم

    خدایا عاشقتم که هستی و اینقدر عالی و وهابانه و هدایتگرانه باهامی، عاشقتم من ای شنواترین و بیناترین به قلبم

    از صفایی که به قلبم دادی ازت سپاس گزارم

    از این فرصت برای دیدن شنیدن و یاد گرفتن و کامنت گذاشتن سپاس گزارم

    عاشقتونم دوستان خوبم

    در پناه الله باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      رضا حسنی گفته:
      مدت عضویت: 1379 روز

      سلام ب اسما خانم عزیز

      سپاس گزارم بابت کامنت زیباتون ک پر از صداقت و حرف های زیبا بود

      نکته ای ک شما ب خوبی بهش اشاره کردی ، تحسین کردن بود و شما اینکارو ب خوبی انجام میدیدن

      پس جا داره من هم شمارو بخاطر قلم زیباتون و جسارتتون تحسین بکنم و خیلی خوشحالم با این حد از کار کردن روی خودتون تغیرات قابل توجهی داشتین و چ خوب ک احساس عدم لیاقت و احساس قربانی شدن رو در خودتون متوجه شدین و شناسایی کردین

      مخصوصا مثال قلدری ک زدین کامل درکتون کردم چون خود منم در زمان های گذشته برا اینکه احساس قربانی شدن بهم دست نده ، دست ب خیلی کارا زدم از جمله جرزنی، پروویی، بداخلاقی و… در واقع با اینکارا چیزی رو درست نمیکردم بلکه از اون ور خر میوفتادم !!!!!

      بازم از شما ممنونم

      درپناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        اسماء منصوری گفته:
        مدت عضویت: 1945 روز

        رضای عزیز سلام به شما

        امیدوارم که در کلام سلامتی و آرامش و عشق و ثروت باشید و اینکه خیلی خیلی خوشحال شدم از پاسختون و تحسینی که کردین

        جا داره منم شما رو بخاطر اندام ورزشکاری و عضله ای و زیباتون تحسین کنم.

        انشالله که تنی همیشه سالم و پر انرژی داشته باشید.

        به قول استاد همه شمایی که الان به فایل ها دسترسی دارین و ازشون استفاده کردین و یاد گرفتین و عمل کردین، بخاطر این خواسته هایی بود که یه زمانی فرستادین (مثل این خواسته من که دوست داشتم تغییر کنم اساسی، و قلبم هر چه بیشتر باز بشه و احساسات واقعی خودم و شخصیت واقعی خودم رو بتونم بروز بدم)، و الان در مدار پاسخ اون خواسته قرار گرفتین.

        خدارو هزاران بار شکر برای اینکه در مسیر مستقیم هستیم، عضو این خانواده هستیم و هر روز داریم با لذت هر چه بیشتر در جهت بهبود خودمون قدم برمیداریم.

        خدایا شکرت برای اینکه دوستی چون شما رو دارم

        در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2979 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرامی

    سلام خانم شایسته مهربان

    سلام دوستان هم خانواده

    وقتی که استاد و مریم جان عزیز در مورد تجربیات این بازی و استفاده آن در زندگی روزمره شان صحبت می کردند داشتند به من کلید می دادند که چگونه می توان زندگی بهتری داشت .

    استاد جان این جمله شما را من زیاد شنیده از زبان شما که

    کنترل ذهن مهمترین موضوع است، اگر من بتوانم ذهنم را کنترل کنم می توانم دنیای خودم را کنترل کنم

    ولی این کنترل ذهن کار ساده ای نیست . اگر کار ساده ای بود که همه انجامش می دادند.

    استاد جان کنترل ذهن در شرایط سختی خیلی کار سختی است .

    در شرایطی که اوضاع بر وفق مراد تو پیش نمی رود. در شرایطی که خیلی تلاش می کنی ولی بازهم و بازه آن نتایجی که می خواهی نمی گیری .

    استاد جان من اینجا واقعا خوب شده ام و به این درک رسیده ام که اگر شرایط بر وفق مراد من نیست برمی گردد به خودم و فرکانسهای خودم و نه هیچ عامل بیرونی

    شاید در ابتدا نتوانم آن فرکانسی را که باعث این شرایط شده است را متوجه شوم اما همین درک این موضوع خیلی به من کمک می کنند که راحت با این موضوع کنار بیایم که از کسی و چیزی در بیرون ناراحت نباشم .

    این یک قدم خیلی خیلی بزرگ از رشد است برای منی که همیشه دنبال مقصر اتفاقات زندگی خودم از پدر و مادر گرفته تا جامعه و رییس و هر کس دیگر ولی الان دیگر انگشت اتهام و حتی موفقیت همیشه به سمت خودم است.

    یک اعترافی بکنم استاد جان

    من قبلا خیلی مقاومت داشتم که نه بابا این حرفهایی که استاد می زنند خیلی از مواردش در مورد من صدق نمی کند من خیلی خیلی روی خودم کار کرده ام و اصلا امکان ندارد که اینها در مورد من صدق کند مخصوصا از وقتی که با شما آشنا شدم و یک مقداری آگاهی کسب کردم یک مقداری مغرور شدم که نه بابا دیگه من که نه اصلا اینطوری نیست. تا اینکه به یک تضادی برخوردم و دیدم که دقیقا در همه مواردی که استاد مثال می زنند نه در گذشته خیلی دور در همین زمانی که من با استاد آشنا شده ام و به زعم خودم از لحاظ فرکانسی و آگاهی ها رشد کرده ام به شدت و به شدت نمود همه آن مثالهای استاد در زندگی من وجود دارد و این هم باز برای من یک رشد است نسبت به گذشته خودم که خودم را از هر اشتباه و خطایی مبرا می دیدم ویا حتی می گفتم که بابا نه اینها در من نیست دیگر.

    ولی الان نه هر مثالی که استاد می زند و یا هر موضوعی را که مطرح می کنند من بی هیچ مقاومتی آنقدر در درون خودم و گذشته خودم ریز می شوم که یک مورد نه بلکه دها مورد از نتایج گرفته شده یا نشده زندگی خودم و جاهایی که موفق شده ام یا نشده ام را به صورت ریشه ای در این مواردی که استاد مطرح می کنند دیده ام و این بازهم برای من یک رشد عالی نسبت به گذشته است.

    در مورد باور احساس عدم لیاقت در مورد داشتن برخی از نعمتها چندین مثال برای من به ذهنم رسید که خالی از لطف نیست:

    1- من در همان اوایلی که مشغول به کار شدم خیلی خییلی با توجه به اینکه در کار قبلی خودم( کار بانک ) علاقه داشتم خیلی زود رشد کردم و به حد زیادی از موفقیت رسیدم . اما بعد از مدتی که خیلی از لحاظ پست رشد کردم و دیدم که هم دوره ای های من هنوز در خیلی از درجات پایین تر از من هستند به جای اینکه به خودم ببالم که با تمرکز و تلاش چقدر سریع رشد کردم احساس عدم لیاقت برای داشتن این همه رشد و ترقی به من دست داد و باعث شد که در چند سال نه تنها رشدی نداشته باشم بلکه خیلی درجا و حتی به عقب هم برگردم.

    2- مورد بعدی که دارم بعد از چند سال کار توانستم باز هم با همان تمرکزی که در خلق ثروت از طرق دیگر در کار خارج از بانک داشته باشم بتوانم یک واحد آپارتمان خیلی خوب بخرم و حتی آن را آنگونه که خودم می خواستم تغییر دکوراسیون و تجهیز کنم ولی بازهم همان احساس عدم لیاقتی که من بعد از یک مدتی از کار کردن به همچنینن موفقیتی رسیده بودم که سایر همکاران من و حتی اطرافیان و اقوام من هم نرسیده بودند نه تنها باعث از دادن آن آپارتمان شد بلکه تا مدتهای مدیدی من مستاجر بودم و الان که به ریشه آن اتفاقات برمی گردم به وضوح و درک کامل می توانم ریشه عدم لیاقت را در خودم ببینم.

    3- در ادامه همان تلاشها و تمرکز مداوم خودم من توانستم با همان شرایط یک ریو صفر در سال 1390 برای خودم بخرم در صورتی که خیلی از دوستان من حتی پراید هم نداشتند ولی بازهم و بازهم و بازهم همان احساس عدم لیاقت داشتن آن ماشین و مقایسه با دیگرانی که ندارند باعث شد که آن ماشین هم برود و حتی به سمتی برود که یک ماشین داغون را داشته باشم که یکسره تعمیرگاه بودم و بازهم که الان ریز و ریز می شوم در ریشه افکار خودم به وضوح عدم احساس لیاقت دلیل اصلی آن بوده است.

    اما در مورد احساس قربانی بودن که شرایط بدتر از آن قبلی بود و من در خیلی از موارد اصلا متوجه نمی شدم که این موارد ریشه در احساس قربانی بودن دارد تا اینکه دوره عزت نفس استاد جان را خریدم و کلی آگاهی های ناب کسب کردم و حتی برای اولین بار این تعریف را از زبان استاد شنیدم .

    مثالهایی که یادم می آید به این شرح است:

    1- در همان محیط کار قبلی خودم من خیلی انسان پر تلاشی بودم اما باز به دلیل همان احساس عدم لیاقتی که در قبل گفتم در خیلی از موارد که برای ارتقاء افرادی را معرفی می کردند که حتی خیلی از من سابقه کاری و اطلاعات و در همه موارد از من کمتر بودند و خیلی از همکاران من اعتراف می کردند که فلانی از تو نالایق تر بود و تو انتخاب نشدی، اینقدر من لذت می بردم و کیف می کردم که ببین این هم فهمید که حق من را خورده اند و اصطلاحا به من ظلم شده است و باز یکی دیگر که می گفت بیشتر تایید می شد که ببین چقدر به من ظلم شده و من هم همیشه برای دیگران تعریف می کردم و از طرف دیگر تلاش خودم با بیشتر می کردم و چون نتیجه هم بابت میل من نبود هی احساس من بدتر می شد و این چرخه معیوب آنچنان ادامه پیدا می کرد که به جر و بحث و دعوا با رییس و همکار و حتی رفتن به کمیته انضباطی و اینجاها کشیده می شد، فارغ از اینکه ریشه این مشکل خییلی ساده تر از آن چیزی بوده است که هست ولی من درکی از باور احساس قربانی شدن نداشتم.

    2- من پسر بزرگ خانواده بودم و خوب پدرم کار کشاورزی داشت و من هم بایست کمک ایشان بودم در تابستان و اینقدر در این کار زیاده روی می کردم بابت اینکه دیگران بگویند ببین این طفلک چقدر پسر خوبی است چقدر کمک پدرش می کند و چقدر طفلکی خوب است که اصلا و ابدا من در تابستانهای کودکی خودم لذتی غیر از کار کردن یادم نمی آید و هیچ بچگی نکردم. شاید کار هم اینقدر زیاد نبود و شاید هم اگر به پدرم می گفتم که می خواهم کلاس فوق برنامه ای که دوست داشتم بروم ایشان هم مقاومتی نداشتند، اما آن لذتی که احساس قربانی بودن و از اینکه بگویند این طفلک چقدر زحمت می کشد و آن نیاز به تایید دیگران کاری با من کرد که من هیچ لذتی از کودکی خودم نبرم.

    در مورد اینکه در احساس بد ماندن و اتفاقات بد پشت سرهم افتادن هم همیشه و همیشه همین بود تا اینکه یاد گرفتم که باید به هر نحوی شده است ذهنم را کنترل کنم.

    یادم هست یک روز اول صبح یک پیامک و خبر بد از بانک به من دادند که کلی من را به هم ریخت آمدم بیرون ماشینم را بردارم دیدم همسایه ماشین را پشت ماشین من پارک کرده و کلی معطل شدم برای انکه بیاید ماشینش را بردارد که م بروم بیرون در حین بیرون آمدن به علت عجله مالیدم به در حیاط و بعد از اینکه آمدم از خانه بیرون چون که عجله داشتم پشت چراغ قرمز زدم به عقب ماشین جلویی ( البته خدا رو شکر کاری نشد) و با تاخیر رسیدم سرکار و همزمان که دیر رسیدم سرکار دیدم که سرپرست منطقه آمده بازدید و گفت به به آقای کفاش دیر هم که میایی سرکار و کلی من رو ماخذه کرد و نگویم براتون که تا آخر روز همانطور بدبیاری .

    فقط سر اینکه نتوانسته بودم ذهنم را کنترل کنم.

    اما این را هم بگویم از زمانی که توانستم ذهنم را کنترل کنم.

    یک روز آمدم بیایم از خانه بیرون دیدم که ماشین پشت سرمن پارک است گفتم اشکال نداره حتما باید امروز ماشین را نبرم از در خانه امدم بیرون دیدم که همسایه روبروی مون گفت که من دارم میرم نزدیک محل کار شما می خواهید شما رو هم برسونم گفتم خوب اینکه جور شد رفتم سرکار عصر همکارم گفت که خانه پدرخانم پشت خانه شماست می خواهی برسانمت من هم گفتم باشه تازه توی مسیر خانه دیدم پیامک واریز وجهی به حسابم آمد بررسی که کردم دیدم که بابت سهامی بوده که دو سال پیش من فروخته بودم. و همانجا این را به خودم در مورد کنترل ذهن گفتم و بارها و بارها به خودم گفتم .

    در مورد کنترل ذهن و کنترل اتفاقات من خانه ای فروخته بودم و برای کار مالیات آن باید می رفتم به اداره مالیات بلافاصله که رفتم یکی گفت که امروز نمی دانم کی داره میاد اینجا و ما نمی توانیم مشتری جواب بدهیم و از این صحبتها همه مراجعین آنجا خیلی شاکی و من هم فقط یک روز دیگه وقت داشتم گفتم حتما نباید میشده و با احساس خوب آمدم بیرون. فقط با لبخند به آن بنده خدا گفتم که من یک روز بیشتر وقت ندارم اگه میشه کار من رو انجام دهید ( البته مسبب تاخیر هم من نبودم) ایشون که با دیگران با عصبانیت صحبت می کرد با همان لبخند شماره پرونده من را گرفت و گفت باشه. من از آنجا آمدم و مشغول کار شدم بعد حدود یک ساعت موبایلم تماس گرفته شد و گفت که من با یک مشکلاتی شماره شما را پیدا کرده که بگویم کارتان تمام شده است و پرونده تان را هم من خودم فرستادم جهت پرداخت این مبلغ را به این شماره حساب بزنید و تمام. و من همانجا گفتم این نتیجه کنترل ذهن است .

    استاد جان من سپاسگزار شما و خانم شایسته هستم بابت نشر این آگاهی ها ناب .

    کنترل ذهن خیلی مهم است و من در هر دو مورد هم مثبت و هم منفی نتایج آن را دیده ام .

    از خدای مهربان می خواهم به من توان کنترل ذهن رابیشتر از پیش عطا کند

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  8. -
    رضا حسنی گفته:
    مدت عضویت: 1379 روز

    بنام خداوند وهاب و بی دلیل میبخشه

    سلام ب استاد خوشتیپم

    سلام ب مریم خانم مهربان

    سلام ب دوستان گلم

    اول از همه از استاد عزیزم و مریم خانم بخاطر این نوع فایل ها بسیار سپاسگزارم ک هر بار کلی اگاهی ناب بر سر من ریخته میشه و منو کلی تکون میده

    دوم از دوستان عزیزم سپاس گزارم ک واقعا کامنتای عالی مینویسن ک تو هیچ کتابی تو هیچ جای دنیا پیدا نمیشه از بس ک ارزشمند و نابن

    دم همتون گرررم

    سوم اینکه من بی نهایت انسان خوشبختی هستم ک خداوند در روز تولدم ( 25 اردیبهشت ) هدیه بسیار ارزشمند توسط استاد عباسمنش ب من داد و من بی نهایت سپاسگزار خداوند هستم

    خب بریم سراغ هدیه ی الهی :

    خیلی ذوق دارم این هدیه الهی رو میخوام براتون باز بکنم

    هورررررااااا هدیه باز شد ، شناسایی یکی از مخرب ترین و مخفی ترین ترمزام هستش

    استاد من هر ترمزی ک شناسایی میکنم شاید باورتون نشه نیم ساعت میرقصم از بس ک خوشحالم از بس ک ذوق دارم

    همچین حسی رو برای همتون آرزومندم

    این شناسایی ترمز ب ولله بهترین هدیه الهی برای من بود ک میتونست انقدر خوشحالم بکنه چونکه واقعا پوستمو کند تا شناساییش کنم از بس ک مارموز و مخفی بود

    خدایاشکررررت

    خب بریم سراغ ترمز

    از اونجایی ک من مشاور املاک در سعادت آباد هستم ، دقیقا 5 ماه پیش در دفتر املاک قبلیم ( الان یک املاک دیگه هستم ) با همکارم یک قرارداد 15 میلیاردی نوشتیم ( در دوره روانشناسی ثروت 1 کاملا توضیح دادم )

    معمولا در املاک وقتی 2 تا مشاور ب اصطلاح باهم تعاون میکنن و منجر ب یک قرارداد میشه معمولا کمیسیون بطور مساوی ( 50 درصد من و 50 درصد همکارم ) تقسیم میشه

    و از اونجایی ک مبلغ ثمن معامله خوب بود طبیعتا کمیسیون خوبی هم در بر داشت

    ولی وقتی ک زمان کمیسیون گرفتن رسید ،

    مدیر قراردادمون ب یکباره فرمول تقسیم کمیسیون رو ب نفع خودش تغییر داد و چون دیگه کار ب سرانجام رسیده بود نشد کاری بکنم !! ( البته اینم بگم ک اون زمان هم چون داشتم روی خودم کار میکردم وارد بحث نشدم و اعراض کردم و این تضاد رو نشونه دونستم و بقیه ماجرا ک خودتون میدونید …..)

    ولی ولی ولی

    باتوجه ب اینکه درس این قضیه رو گرفتم و با باورهای خوب و توحیدی احساسمو خوب نگه داشتم

    ولی باز یک حسی ک واقعا مخفی بود داشت ب من میگفت ک حق تو این نبود و حقت ضایع شده !!!!!!!!!!

    بله درست فهمیدن

    این ذهن نجواگر من داشت احساس قربانی شدن ب من میداد ولی من نمیفهمیدم این چ احساسیه!!!

    با اینکه حالم خوب بود و داشتم روی باورهام کار میکردم………

    خب بنظرتون بعد از اون اتفاق چی شد ؟؟؟

    5 ماه تمام ورودی مالیم کم شد ک خودم متعجب شدم!!

    5 ماه مشتریام کم شدن !!

    5 ماه احساسم نسبت ب اون شخص جور دیگه ای شد!!

    ( ن که رابطمو باهاش قطع کنم ، ن فقط دیگه قلبی دوستش نداشتم و نسبت بهش خنثی شدم )

    5ماه احساس کردم ورود نعمت و‌ثروت ب زندگیم کمتر شده!

    چون نمیدونستم با وجود احساس قربانی شدن ک احساس بسیار مخفی ای بوده خودم بودم ک جلو نعمت ها و ثروت ها بستم !!!!!

    استاد ازت سپاسگزارم ک بااین فایل منو دگرگون کردی

    از اونجایی ک داشتم روی خودم با جدیت کار میکردم و نشانه هارو میدیدم و احساسمو خوب نگه میداشتم ولی اونجوری ک میخواستم نعمت ها وارد زندگیم نمیشدن و من متوجه شده بودم ک پای ی ترمز بسیار مخفی وسطه ک نمیتونستم شناساییش بکنم از بس ک چموش و ریز بود !!!!!!!

    بعد از 5 ماه تلاش شبانه روزی

    ( ب ولله اهل بلوف نیستم و عین واقعیته)

    بعد از 5 ماه مچشو گرفتم ک دوست دارم تو این روز فرخنده اشک ذوق بریزم

    بقول استاد :

    شناسایی ترمز و باور ساختن درد داره

    ب ولله چندسال پیش ، شبایی بوده ک از فشار سنگین تمرین بدنسازی ( مخصوصا تمرین پا ) من شبا خوابم نمیبرده از بس ک درد داشتم !! ولی وقتی ک عضلم رشد می‌کرد و بزرگ و خوشگل می‌شد عشق میکردم و شیرینی اون لحظه ب دردش می ارزید ( البته عضله ساختن با باورهای اون زمان اینطور بوده )

    میخوام اینو بگم ک درسته ترمز پیدا کردن درد داره ولی ب وقتی ک پیدا میشه دیگه از خوشحالی نمیدونی برقصی نمیدونی ذوقتو چجوری خالی بکنی از بس ک لحظه غرور آفرینه

    ب جرات میگم شیرینی باور ساختن ، از بدن ساختن ب مراتب خیلی خیلی خیلی خیلی لذیذتر و خوشمزه تره

    پس می ارزید 5 ماه شبانه روز تلاش کنم تا پیداش بکنم با اینکه خیلی وقتا ناامید هم شدم و با افتخار گریه هم کردم ولی هربار مثال بدنسازی رو برای خودم زدم و دوباره کتونی های رانیینگمو پا کردم و شیکر2لیتریمو برداشتم گفتم الهی ب امید تووووووووو

    و روزها گذشت و من همچنان ادامه دادم تا دیروز ک با خدا صحبت کردم و ازش بمناسبت روز تولدم درخواست هدیه کردم و دقیقا بعداز 3 ساعت اومدم تو سایت و این فایل رو دیدم و مبهوت شدم. و فقط گفتم الللللللللهههههههه اکبرررررررررررر

    الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر.

    تا این فایلو دیدم و درباره احساس قربانی شدن شنیدم ک این احساس منجر ب خشم ، کینه ، عصبانیت و افسردگی میشه همینجوری ذهن من داشت فقط جرقه میزد وای خدای من ازت سپاسگزارم

    تمام کامنتارو خوندم بارها و بارها فایل صوتی رو گوش کردم و هربار بیشتر مچ این احساس مخفی رو میگرفتم

    و ساعت ها تعمق و تفکر میکردم

    و از دیروز تا ب الان احساسمو نسبت ب اون شخص و تجربه های دیگر تو زندگیم ، ک حس قربانی شدن ب من میدادن رو برای ذهنم منطقی کردم و با باورهای خوب و صحبت هایی ک بعد از این فایل با خودم داشتم واقعا حال دلم عالیه و اون شخص هم دوباره مثل قدیم قلبی دوست دارم و آرزوی بهترینها رو براش دارم

    خداروشکر هرچقدر نسبت ب احساس عدم لیاقت فکر کردم چیز مهم و سمی پیدا نکردم ولی خب دلیل بر این نیست ک من خیلی پرفکتم ولی هرروز باید در تمام زمینه ها و احساس ها (ساختن باور در تمام زمینه ها) بهتر بشوم

    مخصوصا در احساس قربانی شدن ک پاشنه آشیل منه و من باید هرلحظه آگاهانه روش کار بکنم چون بسیار مخفی و ریزه

    و حتی یادم میاد همون موقع ک این اتفاق افتاد ( 5 ماه پیش ) با اینکه من خیلی رو خودم کار میکردم و هواسم ب ورودی هام و‌کانون توجهم بود ولی نااگاهانه مواقعی بوده ک با همکاران درباره این شخص عزیز صحبت میکردیم و الان ک فکرشو میکنم با اون صحبتا داشتم حس قربانی شدن ب خودم میدادم ولی از بس ک مخفی بوده واقعا نمیفهمیدم ک این ترمزه !!!!!

    ولی الان رقص کنان حالم دلم عالیههههه

    و مطمئنم با این احساس خوب و با کمرنگ کردن احساس قربانی شدن مثل تنفر و خشم ، ب لطف خدا نتایج خوبی کسب میکنم

    بسیار خوشحال و سپاسگزارم

    استاد عاشقتم

    تا کامنتی دیگر بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      رضوان یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2275 روز

      به نام خدایی که در این نزدیکی ایست

      سلام آقا رضا ی خوشتیپ و خوش اندام

      اول از همه تولدتون رو تبریک میگم

      ان شاءالله سال به سال که بری چکاب فرکانسی ات رو نگاه کنی، بگی واقعا این پارسال من بود من با اون بیگانه ام و الان هیچ ربطی به پارسال ام ندارم از هر لحاظ

      دوم این نگاه تون رو به پیدا کردن باورهای مخرب خیلی دوست داشتم که برای خودتون جشن میگیرید و نیم ساعت می‌رقصید.

      من وقتی یه باور رو پیدا می کردم گریه ام می گرفت که چرا من باید اینجوری باشم، گرچند خودم رو جم و جور می کردم ولی اون حس اول مهمه که چه احساسی داری. همین دیروز این قدر بخاطر داشتن یه سری باورها گریه کردم.

      و چقدر زیبا خدا بهت راه رو نشون میده، که باید خوشحال باشی، که این تاریکی رو کشف کردی، حالا میتونی با یاری خدای مهربان نور رو به اون سمت هدایت کنی و اون تاریکی رو از بین ببری.

      خدایا شکررررررررت بخاطر حضور بندگان صالحی چون آقا رضا که در این سایت الهی با مدیریت توحیدی ترین آدمی که تو عمرم دیدیم.

      آقا رضا سپاس گذارم و تبریک مجدد بخاطر تولد میمون و مبارک شما

      در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    زینب شجاعی ها گفته:
    مدت عضویت: 1250 روز

    سلام به استاد عزیزم

    و مریم جان مهربون

    چقدر شما زیبا شدید مریم جون

    چ شلوار قشنگی پوشیدین

    چ قدر عینک ب هر دوی شما میاد

    چه اندامای زیبایی

    و اما جواب به سوالات

    درباره تجربه هایی بنویس که احساس عدم لیاقت باعث شد نعمت هایی که داشتید را از دست بدهیدو بنویسید که چه افکاری در ذهن تان آمد و چه افکاری به شما احساس عدم لیاقت داد

    استاد من تاجایی که یادم میاد توی چند تا از روابطی که داشتم بارها احساس کردم لیاقت طرف مقابل رو ندارم و نگاهم ب خودم خودکم بینی بوده و حس عدم لیاقت کردم

    اون ادمو از خودم بهتر و لایق تر دونستم و اتفاقی ک افتاد این بود ک ب بدترین شکل ممکن اون رابطه رو از دست دادم و با رفتار خیلی بد از سمت طرف مقابل

    و انگار اون حس عدم لیاقت من،این نگاه من ب خودم رو این افراد حس میکردن و اونام منو لایق رابطه با خودشون نمیدونستن

    و یا هر جا که نسبت به رفتن به جایی یا انجام کاری احساس عدم لیاقت کردم افراد با من به بدترین شکل ممکن رفتار کردن و در حد لیاقتی ک من برای خودم در نطر گرفته بودم رفتار کردن و جدیم نگرفتن و خیلی برام ارزش و وقت نزاشتن

    و برعکس باادمایی ک احساس لیاقت میکردن و عزت نفس بالایی داشتن وقت میزاشتن توضیح میدادن باروی خوش برخورد میکردن احترام کلی رفتار خوب مطابق با نگاهی ک طرف ب خودش داشت

    و در مورد حوزه کاری هم پارسال شغلی رو داشتم ک بعد از مدتی کار توش و داشتن درامد احساس کردم ک ذهنم ب اون پول مقاومت داره و مگه میشه من انقد ساده پول دربیارم و نسبت به گرفتن اون پول در هر ماه احساس راحتی نمیکردم و حس عدم لیاقت داشتم و خودمو در برابر همکارانم کم میدیدم و این باعث شد ک دگ اون پولو ذهن من پس بزنه و نتونه اون میزان پولو اومدنشو تو حساب من بپذیره و من ازون کار اومدم بیرون ب دلایل اتفاقای بدی ک پیشومد و ورودی من صفر شد و بارهام شده خواستم برم جایی کار کنم نسبت به حقوقی ک میدن راحت نبودم و برای ذهنم دور از ذهن بوده و خودمو لایق ندونستم و مشغول شدم اما به خاطر مقاومت شدید ذهنم و لایق ندونستن خودم برای اون حد از پول نصفه نیمه اومدم بیرونو در حد مدار خودم و لیاقت خودم دستمزد گرفتم

    در باره تجربه هایی بنویس که احساس قربانی شدن باعث شد شرایط به گونه ای پیش برود که باز هم بیشتر احساس قربانی شدن داشته باشی و

    تجربیاتی را به یاد بیاور که احساس کردی قربانی شرایطی شده ای یا در حق شما بی عدالتی شده است:

    در مورد احساس قربانی بودن توی روابطم برای من خیلی اتفاق افتاده ک یه قضاوتی یه بحثی چیزی اتفاق افتاده و من خواستم نقش مظلوم رو یا ضعیفه رو بازی بکنم و احساس قربانی بودن کردم و بدترین وجه اون فردو دربرابر خودم رو کردم

    اون فرد زودرنج تر شد نسبت به من قضاوت گر تر شد و عصبانی تر و کلافه تر

    و این اتفاق بیشتر و بیشتر تکرار میشد هر بار ک من قربانی بشم

    و چون من درصدد کنترل ذهنم و احساس خوب بودم بعضا این اتفاق منو از احساس خوبم خارج مکرد و دیگه نمیتونستم ذهنمو کنترل کنم و 23 روزی ذهنم با نجواهاش منو بمبارون میکرد جوری که کنترل اون نجواها واقعا سخت میشد

    این احساس قربانی شدن از کجا شروع شد و چه افکاری در ذهن خود چرخاندی که این احساس را تشدید کرد؟

    از زمان شروع ی بحث یا ی اتفاق بد، احساس قربانی بودن رو کردم و این ادامه پیدا کرد و این افکار توی ذهنم میومد که بزار هر چی میخواد بگه خداکه داره میبینه

    تو ادم خوبه ای اون بده

    بزار قشنگ قضاوت کنه تا اون روی خودشو نشون بده بعد بهش حس گناه بدی و نتونه دیگه سرشو بلند کنه و خجالت بکشه

    خدا ک داره میبینه اونو ب سزای عملش میرسونه پس تو سکوت کن اون ادامهه بده

    و یا به این خاطر ک بحث نکنم و به ناخواسته توجه نکنم و بزارم بگه و بگه و بگه

    مومن اونیه ک سکوت کنه

    ادم خوبه باش ن ادم بده

    در آن زمان شرایط به چه شکل پیش رفت و چه ناخواسته های بیشتری به جمع ناخواسته های قبلی افزوده شد:

    علاوه بر این ک در اثر حس قربانی بودن اتفاقات مشابه این توسط ادمای مختلف تکرار میشد

    بلکه روابطمو خراب میکرد و از دست میدادم

    عزت نفسمو چ قدر خورد میکرد و چ قدر ذهنم تو نجواهاش منو تخریب میکرد به خاطر ضعیف بودنم

    علاوه بر اون ،کنترل ذهنم رو ب کل از دست میدادم و از احساس خوب خارج میشدم و تمام تلاشای اون روزم برای احساس خوب داشتم به هدر میرفت و تا چندین روز تو سرم این اتفاقا و این حسه مرور میشد و به من احساس بدتری میداد و نمیتونستم تو مسیر برگردم

    چه نگاهی به شما کمک کرد تا بتوانی ذهن خود را کنترل کنی و از احساس قربانی شدن خارج شوی؟

    به وسیله ی اگاهیای دوره عزت عزت نفس و همینطور به خاطر تعهدی ک داده بودم ب خودم برای کنترل ذهنم و فقط با قربانی نکردن خودم میتونستم کنترل ذهنم رو ادامه بدم و احساسمو مداوم خوب نگه دارم

    و به خاطر رنج ضربه ای ک به عزت نفسم وارد میکرد حس قربانی شدن

    و اتفاق بدی ک میفتاد زنجیره ای و من مدام

    مورد قضاوت قرار میگرفتم

    استاد ممنونم به خاطر اگاهیای ارزشمندی ک به ما میدین

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  10. -
    نظری گفته:
    مدت عضویت: 2723 روز

    سلام بر استاد عزیز و‌بسیار دوست داشتنی و همچنین مریم عزیز خستگی ناپذیر

    من دقیقا چند وقتی بود برام مشکلاتی ناراحت کننده پیش آمد ، و مرتب وسوسه های ذهنی بسیار بالا برای من ایجاد شده بود ، درهمین دو الی سه هفته دقیقا شما هم مرتب فایلهای کنترل ذهن را ضبط و پخش کردید ، دقیقا اینگار با من بودید و داشتید با من صحبت میکردید ، منم با تمام وجود به این فایلها گوش کردم به جرات میتونم بگم بالای 15 تا 20 بار این چند فایل آخر کنترل ذهن رو‌گوش‌ کردم واقعا بسیار تاثیر گزار بود مثل همیشه .

    من حدودا 5 ساله که در سایت شما عضو هستم و‌محصولات هم خریداری کردم . بعداز 4 سال از اواخر سال 1400 تازه درک کردم که استاد چی میگن ، و هر وقت هر فایلی که قبلا گوش کرده بودم را دوباره گوش میکنم اینکار برای اولین بار هستش ، که چندین مطالب جدید در هر فایل پیدا میشه ، در این مدت از آخر سال 1400 ، هر چه تونستم ذهنم رو کنترل کنم و حال خوب و احساس خوبی داشتم باشم ، تمام در زندگیم احساس کردم و‌نتایجی متفاوتی گرفتم . در سال قبل در حالی که همه از بیکاری و گرانی و غیره صحبت میکردند من در عرض 3 ماه به اندازه درآمد یکسالم از یک پروژه سود کردم .

    همیشه دارم روی خودم کار می کنم و میگم به قول استاد اگر می خواهیم نتایج متفاوتی نسبت به ما بقی آدم ها بگیرم باید مواظب به ورودی های ذهنم باشم .

    خدا روشکر روز به بروز‌ در کسب و‌کارم دارم پله به پله بالاتر میرم و کسب و‌کار جدید هم در کنار این کار راه اندازی کردم در امر صادرات مواد غذایی که خوشبختانه به نتیجه رسیدم و‌صادرات داشتم .

    سید عزیز همیشه به یاد شما هستم و همیشه برای شما دعامی کنم ، که اینقدر باعث تغییرات در زندگی من شدید ،

    من هم با همسرم باهم کار می کنم و در ماشین و محل کارهرجا که هستیم در مورد کنترل ذهن و تمرکز برنکات مثبت و در مورد صحبتهای بسیار عالی شما صحبت می کنم .بیشتر صبحها سر مسیر کارمون به پارک جنگی میریم در‌کنار ورزش ، تمرکز در مورد کارها وایدهایی که در ذهنمون میگذره صحبت می کنیم .

    سید عزیز بسیار سپاسگزارم‌از شما ، امیدوارم همیشه شادو سالم و‌ثروتمند در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای: