https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/09/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-29 02:36:522024-11-08 04:54:02live | استفاده آگاهانه از قدرت تجسم خلّاق
732نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
صبح بیدار شدم یه حسی بهم گفت برم تو سایت و سرچ کنم شاید فایل جدیدی رو سایت اومده باشه
بله درست بود
یک لایو بینظیر که استاد در مورد همه موارد صحبت میکنن مواردی مثل ثروت، روابط، قانون تکامل و اینکه ما چطور میتونیم از افکارمون بهره بگیریم برای ساختن زندگی دلخواهمون
من آگاهی های بسیاری را از این لایو بدست آوردم و امیدوارم بتونم از این آگاهی ها به خوبی استفاده کنم
چون هنر انسان به علم نیست به عمل است
واقعا از خانم شایسته عزیز سپاسگزارم که این فایل را روی سایت قرار دادند
سپاسگزار بودن یعنی اینکه من بدرستی از قدرت ذهنم بهره بگیرم و اتفاقاتی را خلق کنم که دوست دارم
به قول استاد عزیز خداوند این قدرت را به من داده که با تجسم کردن و با کنترل افکارم اتفاقات زندگیم را خلق کنم ولی ما داریم از این نعمت و از این هدیه خداوند برای نابود کردن خودمون استفاده میکنیم
این بزرگترین نعمته که من با اینکه زندگی خودم را با افکار نامناسب ساخته ام ولی یک جایی میتونم بایستم و از نو شروع کنم به ساختن هر آنچه که دوست دارم تجربه کنم و این یعنی لطف خداوند به من
و اگر ما بدرستی از این نعمت خداوند استفاده نکنیم یعنی ناسپاسی کردن در برابر نعمت های خداوند
من همیشه فکر میکردم فقط باید بابت غذا خوردن یا ماشین یا خونه ای که دارم سپاسگزارم باشم
الان به این نتیجه رسیدم که بجز اون موارد وقتی از این نعمتی که خداوند به من داده تا با افکارم و با کانون توجهم زندگیمو خلق کنم بدرستی استفاده کنم
یعنی من از خداوند با استفاده درست از این نعمت سپاسگزاری کرده ام
ممنونم استاد عزیزم بابت انتقال این آگاهی بسیار ضروری و لذت بخش
استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی
باورتون نمیشه که چقدر خوشحالم که اینجام
من از بین میلیاردها انسان اینجا تو سایت بینظیر استاد عباس منش و کنار دوستان فرهیخته ای هستم که همگی اومدن تا با تغییر افکارشون زندگیشون را تغییر بدن
همه اومدن زندگی دلخواهشون را خلق کنند
بر خلاف منطق و بر خلاف افکار عمومی جامعه
من اینجا هستم و ایمان دارم که میتونم با تغییر افکارم زندگیمو خلق کنم
ولی دیگران حتی نمیتونن به این سبک زندگی فکر کنند حتی اگر اون شخص رئیس بانک میامی امریکا باشه که اصلا به این نوع نگاه اعتقادی نداره و اصلا نمیتونه بهش فکر کنه چه برسه به اینکه اعتقاد و ایمان داشته باشه
خداوندا از تو ممنونم و سپاسگزارم که به من لیاقت دادی در این مسیر باشم و خلق کنم هرآنچه که دوست دارم تجربه کنم
و این خلق اتفاقات تنها با کنترل افکارم بوجود میاد و اصلا نیاز به تلاش طاقت فرسا و زجر کشیدن نداره
استاد عزیزم باز هم بابت تاکیدتون بر روی تعهد داشتن ممنونم که به من گوشزدی شد برای موندن در مسیر و اینکه قانون همیشه همین بوده و هست و فقط تعهد و تعهد و تعهد افراد هست که نتیجه دلخواه را رقم میزنه
بسیار استفاده کردم و لذت بردم از دیدن و نوت برداری کردن از این فایل بینظیر
دوست دارم یکی از تجربه های خودم را بنویسم که. با قدرت تجسم و با تعهد داشتن بهش رسیده ام و امروز یکی از افتخارات زندگی من محسوب میشه که همیشه باهاش ذهنم را آروم میکنم
از کودکی وقتی خانواده بهم میگفتن که باید یه روزی بری خدمت سربازی و اونجا ادب میشی و سختی میکشی و بزرگ میشی
من همیشه از همون اول میگفتم که من سربازی نمیرم و معاف میشم و همیشه جواب من با پوز خند این بود که بشین تا معاف بشی
بالاخره من بزرگ شدم و به سنی رسیدم که همه همسن های من دفترچه پست کردند برای اعزام به خدمت سربازی
من چون دوسال قبل پدرم فوت کرده بود به ذهنم رسید که معافیت کفالت بگیرم
شاید یکسال و خورده ای طول کشید حتی شاید دوسال که من خیلی تلاش کردم و واقعا در این مسیر تعهد داشتم
این اولین باری بود در طول عمرم تا اون زمان که من اینقدر متعهد بودم به انجام یک کاری
من چند تا از درس هامو پاس نکردم و هر ترم ثبت نام میکردم و سعی میکردم قبول نشم تا بدلیل محصل بودن اعزام به خدمتم به تعویق بیفته و من بتونم معاف بشم
یکی دوسالی گذشت و بدلیل تغییر کردن قوانین معافیت کفالت من معاف نشدم
زد و تو همون زمان ها تصادف کردم و پام شکست
اینقدر ناجور شکست که من دوسال بستری بودم و با عصا تردد میکردم و کمکم هم لنگان لنگان تا خوب شدم
بعد از به نتیجه نرسیدن معافیت کفالت گفتم خوب حالا برای شکستن پام اقدام میکنم و این مسیر هم یکی دوسال طول کشید و نهایتا من معاف از رزم شدم و اعزام به خدمت
دلیلش هم این بود که نهایتا بخاطر پیچ و پلاک پا میشه آموزشی سنگین ندید ولی میشه رفت خدمت و کمک کرد
این و فراموش کردم بگم که من در طی این مسیر و این چندسال تلاشم با تعهد و داشتن پشتکار همیشه در جواب اطرافیان میگفتم که خداوند من و معاف میکنه و دلم روشنه و بهش ایمان دارم و همیشه باور داشتم که معاف میشم و بهش فکر میکردم
بماند که استرس هم میومد سراغم و ذهنم میگفت آخه چطوری دیگه ولی من به نتیجه فکر میکردم که معاف میشم و فقط ایمانم به خداوند بود
حتی خیلی پیش میومد تو این مسیر که بهم میگفتن برو دست به دامن فلانی بشو تو فامیل که آشنا داره یا به فلانی بگو سفارش کنه ولی خدا شاهده که من فقط میگفتم من از خدا خواستم خودش هم برام انجامش میده
من سالها کمر درد داشتم
یعنی یکبار تو کشتی ضربه خوردم ولی نمیدونستم چه اتفاقی برای کمرم افتاده
تا اینکه به ذهنم خورد برم دکتر و عکس بگیرم شاید بتونه به معاف شدنم کمک کنه
رفتم و دکتر بدون عکس گرفتن گفت هیچ مشکلی نداری و عضلاتت گرفته
منم خیلی تاکید داشتم که برام عکس بنویسه شاید چیزی از تو این عکس دستگیرمون بشه
خلاصه که از من اصرار و از دکتر انکار
تا بالاخره دکتر راضی شد بنویسه که من عکس بگیرم از مهره های کمرم
عکس و گرفتم و اومدم و زمانی که دکتر دید گفت تو کمرت داغونه پسر
مهره هات جابجا شده و با این شرایط حتما معاف میشی از خدمت سربازی
خدا شاهده اشک تو چشمام موج میزد
هم ناراحت بودم و هم خوشحال
ولی بیشتر خوشحال بودم که معاف میشم و خداوند بهم پاسخ داده
و خداوند به تلاش و تعهد و به ایمان و پشتکار من پاداش داده
بله دوستان عزیزم من رفتم و بالاخره بعد از چهار پنج سال تلاش و تعهد داشتن و با پشتکار و با ایمان داشتن به خداوند و با تجسم کردن معاااااااااف شدم
من بدون اینکه از کودکی بدونم چطوری ولی ایمان
داشتم و معاف شدم
دقیقا یک روز حدودا ساعت 9 صبح پستچی اومد و کارت معافیت من را در خونه دو دستی تقدیمم کرد
و شاید باورتون نشه اون روز روزی بود که شبش ما جشن عقدمون بود
یعنی شب با افتخار کارت معافیت سربازی را گذاشتم توی جیبم و رفتم سر سفره عقد نشستم
این قدرت ذهن و افکار من و قدرت تجسم کردن و تعهد داشتن من بود که خداوند در وجودم قرار داده
و من سالهاست به این اتفاق تو زندگیم افتخار میکنم و سپاسگزار خداوند هستم
عاشقتونم و دوستتون دارم و برای همه شما عزیزان آرزوی سلامتی دارم
سلام به استاد عباسمنش و استاد شایسته عزیز . و سلام به همه دوستان
خداروشکر که خداوند به این فایل زیبا هدایتم کرد و سوال دیشبم را پاسخ داد
یاداوری به خودم :اصل تمام باورها اینه که من خالق زندگی خودم هستم و با فرکانسام دنیام رو میسازم و این پله اول و پایه باورهای دیگر هست که روش سوار میشه.
من چیزی نیستم جز انرژی که تفکرات و باورهامون این انرژی رو به صورت اجسام و شرایط خلق میکنه. اگر من باور کنم که خاق هستم انوقت دست به کار میشوم و زندگیم را عوض میکنم وگرنه هیچ تلاشی نخواهم کرد.تفاوت نتایج از همین باور است
تو بچگی من خیلی رویا پرداز بودم و موقعی که بزرگتر شدم و بیشتر تو زندگی دست به حساب شدم و افراد دیگه برخورد داشتم و اکثرا انسان های متوسط و رو به پایینی بودن . از این کار دست کشیدم و خیلی از رویاهام رو فراموش کردم چون با ذهنم منطقی نبود. و بین واقعیت و حقیقت تفاوت زیاده.
چیزی که این روزهای زندگیم بهتر درک میکنم اصلا با دید منطق به زندگیم نگاه نکنم و این دید حصل اتفقاات و معجزات عجیبی هست که توی این مدت در زندگیم افتاده و منو به این فهم رسونده که دست خدا رو باز بزارم .
همه چیز اماکن پذیره و نمونه هاش رو پیدا کردم . انسان های که با منطق کار میکنند دیدشون به زندگی شون کور هست و نمیتونند تجربیات جدید را تجربه کنند
موردی که تو این فایل متوجه شدم اینه که توجه کردن و فکر کردن در مورد هر چیزی همان تجسم است و گمان میکردم که تجسم فقط تصویرسازی هست. اما توجه نوعی از تجسم است چون فرکانس ها تبدیل به اجسام و شرایط میشن . توجه و احساس تعیین کننده اس
وقتی من به این مسیر وارد شدم کم کم به جایی رسیدم که شرایط زندگیم کاملا عوض شده و زمان برای من از کار افتاده و انسان ها اطرافم نیستن و این شرایط فراهم شده که روی اهدافم کار کنم
در اخر اگر تجسم کردن باعث میشه من روی نداشته هام تمرکز کنم و حسرت زندگی بهتر رو بخورم این اشتباه است چون منو در احساس بد قرار میده و الویت احساس خوب داشتن است
سلام و درود به استاد عزیزم، مریم جان مهربانم و همه دوستان و عزیزان ِ هم خانواده ام در این خانه عشق و صفا و توحید
میخوام از خودم بگم و از روندی که در طی زندگی ِ تکاملی ِ 53 ساله ام داشتم و تونستم با هدایت های خدای مهربان، زندگیم رو به زیبایی خلق کنم.
اول از هرچیز بگم که این عکس پروفایلم توی سایت، برای همین اردیبهشت ماه 1403 هست، تله کابین رامسر و از چهره ام مشخصه که از سن واقعیم( در آستانه ی 54 سالگی)، خیییلی کمتر نشون میدم! :))
و الحمدلله کاملا سالم و سلامت هستم، یعنی حتی قبلتر از عمل به قانون سلامتی؛ به سلامتی خودم اهمیت میدادم که با قانون سلامتی، این سلامتی جسم و روانم، تکمیل تر شد خدارو صدهزار مرتبه شکر
خواستم با توجه به سنی که دارم و تجربه های بیشمار زندگیم در همه زمینه ای و اینکه سالهای زیادی هست که دارم روی خودم کار میکنم،( کاااااار میکنما نه که اَدا دربیارم)، مختصری از زندگیم بگم به صورت کاملا الهامی …
در اصل میتونم بگم من از همون سن خیلی کم همیشه دوست داشتم بدونم چرا به این دنیا اومدم و چطور باید از دید خدا که خلقم کرده، رفتار کنم تا انسان خوبی بازم از دید خدا باشم،
و با توجه به اینکه توی خانواده به شدت مذهبی بودم و اونا هنوزم هستن! خب باورهام خیلی ایراد داشت، ولی من همیشه رو به جلو حرکت میکردم و میتونم بگم مسیرم، رو به جلو و آهسته و پیوسته بود که از وقتی با استاد آشنا شدم( مرداد 99 در سن 50 سالگی) فهمیدم که من با این آهسته و پیوسته طی کردن مسیر از اول زندگیم و خصوصا از سال های 79 یا 80، در اصل تکاملم رو به خوبی طی کردم
و خوشبختانه هیچ وقت حالت مسابقه و رقابت توی زندگیم با کسی نداشتم و یا حتی مقایسه و یا حتی عجله داشتن برای رسیدن به خواسته هام، که اگر هم بوده؛ خیلی کم بوده! و بیشتر با خودم بودم و از مسیر پشت سرم که طی میکردم راضی بودم.
توی مسیر تقریبا 53 ساله ای که از زمان تولدم تا حالا داشتم، تضادهای بسیار بسیار بسیار زیادی هم داشتم که چشمگیرترینش، جدایی از همسر سابقم بعد از 26 سال زندگی مشترک با داشتن 3 پسر بود!!!! که البته بچه ها موقع جدایی من، بزرگ بودن و یکی شون هم ازدواج کرده بود و کوچیکه هم دانشجو شد همون سال!
باید بگم مثل بقیه آدما، منم توی زندگیم خیلی جاها ترسیدم، نگران شدم، غمگین شدم، افسرده شدم، احساس تنهایی و بی پناهی کردم، داد و فریاد کردم، به هم ریختم، کم آوردم، زجر کشیدم، رنج و سختی کشیدم و …..
ولی نگاه کلی که به پشت سرم و زندگیم میکنم میبینم؛ در خیلی از لحظاتش، حالم خوب بوده، شاد بودم و از زندگیم لذت بردم… (حتی ظاهرا با وجود عدم آگاهی نسبت به قوانین جهان هستی)
به جرات میتونم بگم بعد از گفتگوهای خصوصی ام با خدای مهربانم، گفتگوهای هر لحظه و دائمی با هدایت های خاص و ناب و بینظیرش،( که البته این ارتباط با خالق و ربّ ِ رحمن و رحیمم، قشنگ ترین و زیباترین و آرامش بخش ترین لحظاتم در زندگیم بوده و هستن)
ولی بعد از اونها، این لحظات قشنگ و زیبا رو، با بودن و لذت بردن و شادی کردن با بچه های عزیزم داشتم از ابتدای تولدشون و تا اکنون!! هرچند که فعلا از لحاظ فیزیکی ازشون دور هستم ولی به لحاظ عاطفی و ذهنی و روحی روانی بسیار نزدیک،،، که جزو قشنگ ترین و عاشقانه ترین و لذت بخش ترین لحظات عمرم محسوب میشه و همیشه بابت این تجربه گرانبها، شاکر خدای مهربانم هستم.
ایمان دارم که قبل از اومدن به این جهان زیبا، حتما خودم این مسیر و این زندگی را برای بودن در دنیا انتخاب کردم، با همین کشور، همین پدر و مادر، همین فرزندان و …
ولی مهم این بوده و هست که با این انتخاب هایی که قبل از تولد داشتم، چطور بتونم زندگی ِ دلخواهم را بسازم! یعنی برای ساختن زندگی دلخواهم، خداوند همه ابزارهای لازم را برای شروع و بعد هم ادامه دادن در اختیارم قرار داده و قرار خواهد داد!
مهم، هنر ِ من برای خلق ِ این زندگی ِ زیباست!!!(نکته مهم)
اگر بخوام از مسیری که طی کردم بگم، چندین کتاب میشه؛
ولی خلاصه کوتاهی توی پروفایلم دارم که لایک و جام سبز هم از استاد عزیزم گرفته! میتونید اگه دوست داشتید یه نگاه بهش بندازید و ببینید که من آرام آرام و تکاملی جلو اومدم، یعنی از همون زندگی با شرایطی که داشتم شروع کردم به خوب کردن حال و احساسم، یعنی منتظر نموندم تا شرایط خوب بشه، بلکه از همون سالهای اولی که دیدم تضادها شروع شدن، قدم هام رو برداشتم ولی از اون محیط فرار نکردم!! این خیلی نکته مهمی هست توی مسیر تکاملی ِ رشد و خودش نشان از توحید داره و به نوعی شرک نورزیدن محسوب میشه!!!
که کمتر کسی بهش توجه میکنه!!
ناگفته نمونه که من 2 سال پیش، از جنوب؛ یه کم بالاتر:)) مهاجرت کردم به شمال، گیلان ِ سرسبز و زیبا
البته من خییییلی تکاملی مهاجرت کردم، یعنی دو سال پیش برای چهارمین بار مهاجرت داشتم داخل همین ایران و این مهاجرت به گیلان چون سیر تکاملی ام رو طی کرده بودم، خداروشکر بیشتر از 2 سال طول کشیده با احساس رضایت درونی که دارم…
مهاجرت های قبلی ام از شهری که توش دنیا اومدم و تا 46 سالگی توی اون زندگی کردم به این صورت بود که، بعد از جدایی از همسر سابقم، تنهایی مهاجرت کردم اول به اصفهان؛
10 ماه اصفهان بودم، بعد 4 ماه شمال، بعد 4 ماه قشم، بعد 4 ماه تهران، بعد برگشتم شهر خودم و 2 سال ظاهرا اونجا موندم ولی توی اون 2 سال، بیشترش توی سفر بودم و تقریبا بیشتر استان ها و شهرهای ایران رو سفر کردم از خطه شمالی تا خطه جنوبی، از شرق تا غرب و مرکز کشور و ….
و از دو سال و نیم پیش یعنی اسفند 1400 که به شمال مهاجرت کردم فعلا توی این 2 سال و خورده اینجا در استان سرسبز و زیبای گیلان، در یکی از زیباترین و قشنگ ترین مناطقش که نزدیک به دریا و جنگل هست، دارم زندگی میکنم
و این خونه و زندگی رو خودم، آگاهانه و تجسم وار و با هدایت ِ بینظیر ِ خدای مهربانم خلق کردم ( که اگر بخوام ازش بگم باید صفحه ها پر کنم از هدایت های ناب و قدم به قدم ِ خداوند در خلق ِ این خونه و زندگی)
و از زندگیم به شدت راضی هستم چون در 90 درصد به بالا در طول شبانه روز آرامم، آرامش دارم و حال جسمی و روحی و روانی بسیار عالی و خوبی دارم.
از نظر مالی هم، منبع درآمدی دارم که از نوع رزقی هست که اون به دنبال من میاد و من براش تلاشی نمیکنم و زوری نمیزنم چرا که باورهای فراوانی ام رو تقریبا در موردش درست کردم، هرچند این باورهای ما که سالیان سال جور دیگری بودن یعنی شدیدا محدود کننده بودن، همراه با باور فقر و کمبود، همیشه باید در موردشون، حسابی روی خودمون کار کنیم وگرنه دوباره از جاهایی که شیطان راه نفوذ پیدا کنه وارد میشن و برگشتن دوباره، انرژی چندین برابر میطلبه!!!
امیدوارم این داستان ِ تکاملی ِ زندگی ِ من، تونسته باشه بهتون یه الگو از کسی بده که یه مسیر طولانی ولی تکاملی رو طی کرده و الان در بیشتر لحظاتش، حالش با خودش، با درونش و با جهان ِ اطرافش خوبه و با خودش در صلحه!
البته این صلح درونی رو، من آسون بدستش نیاوردم!
چون باورام خیییلی ایراد داشتن، ولی برای عزیزانی که از سن کم شروع کردن، خیییییلی راحت تر میتونن با خودشون و دنیای اطرافشون به صلح برسن! که این “صلح درونی” یه شاه کلید هست در مسیر توحیدی!!!!! (ازش ساده نگذریم!!)
زندگی؛ جشن باشکوه اما کوتاهی است که وقتی بهش دعوت شدیم؛ ما با عشق پذیرفتیم که به این جشن باشکوه بیاییم …
پس دوست عزیزم
بیا؛
ساده بگیر!
لبخند بزن!
رها باش!
و با فراغ بال؛
بخند!
برقص!
بخون!
شادی کن!
و لذت ببر از این بزم باشکوه و زیبا ….
که دنیا فقط با احساس و حال ِ خوب ِ تو، با تو میرقصه و شادی میکنه و تو رو سرشار میکنه از نعمت ها و قشنگی ها و زیبایی های بیشتر و بیشتر و بیشتر …..
باید پارو نزد، وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت، هرجا دلش خواست
به هرجا برد، بدون ساحل همونجاست
استاد جان عزیزم، مریم جان مهربانم، دوستان و خانواده توحیدی ام،
خییییییلی دوستون دارم و عاااشقانه عاااااشقتونم
در پناه الله مهربان، همیشه سلامت، شاد، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم
ازت ممنونم برای تحسین هایی که داشتی که نشان از درون پاک خودت هست
بسیار خوشحالم که همگی مون اینجا هستیم که رشد کنیم و مرحله به مرحله و مدار به مدار، شخصیت درستی از خودمون بسازیم که شایسته اش هستیم و براش خلق شدیم
دوست عزیزم
قبل از اینکه بخوام توصیه یا تجربه ای از خودم براتون بگم، با توجه به ستاره های طلایی که در پروفایلتون دارین، نشون میده که در این اقیانوس آگاهی (سایت) فعال هستین و کاملا به گوهر ها و گنج هاش (آگاهی هاش) اشراف دارین
پس یه پیشنهاد دوستانه بهتون میتونم بکنم و اون اینه که از دسته فایل های “در صلح بودن با خودمان” که در سایت هست و شامل 59 فایل بینظیر و فوق العاده میشه و فقط و فقط دُرّ و گوهر هست که از کلام استاد عزیز جاری میشه و سرشار هست از نکته های کاملا کاربردی میتونید استفاده کنید و به صورت عملی در زندگیتون به کار بگیرید و چه الگوی بینظیری غیر از استاد عزیز میتونیم داشته باشیم که خودشون عامل هستن به تمام چیزایی که بر زبانشون به صورت آگاهی جاری میشه
من خودم ازشون استفاده کردم و نتیجه گرفتم
اما اون نکته هایی که خودم از این اقیانوس آگاهی دریافت کردم و در زندگیم عملی کردم و ازش نتیجه گرفتم:
صلح با خود، زمانی در ما نهادینه میشه که ما بتونیم احساسات ِ لحظه ای مون رو کنترل کنیم
احساساتی مثل خشم، عصبانیت، حرص، حسد، طمع و …
کلا شخصیت هایی که از بچگی آروم تر هستن، بیشتر با خودشون در صلح هستن، یعنی کمتر یا دیرتر عصبانی میشن، کمتر پرخاش میکنن، کمتر میخوان حرفشون رو به کرسی بنشونن و خیلی چیزایی که توی زندگی در تعامل با دیگران پیش میاد!
ولی چون ما اکثریت در خانواده هایی بزرگ میشیم که برخوردهای مناسبی باهامون نمیشه، اکثرا خیلی احساسی و واکنشی برخورد میکنیم
و در کل هرچی واکنش گراتر باشیم در تعامل با دیگران، یعنی کمتر با خودمون و جهان اطرافمون در صلح هستیم!
قدم اول برای صلح درونی، کنترل احساسات و بعد هم کنترل ذهن هست و این تغییر، زمان میبره و تمرین میخواد!
یعنی در طول روز ، هفته و ماه، حواسمون باشه که این واکنشی برخورد کردنمون رو کم کنیم و به خودمون پاداش بدیم برای هر کم شدن اون!
یکی از نکات مهمی که توی مسیر زندگی باید حواسمون بهش باشه اینه که نخواهیم یه شبه به چیزی برسیم یا یه شبه شخصیت مون تغییر کنه!
پس در وهله اول باید صبور باشیم و روند تکاملی رو در هر زمینه ای توی زندگی طی کنیم و عجله و شتاب نداشته باشیم!
چون عجله از سمت شیطان هست!
پس با صبر و حوصله و تکامل، مسیر زندگی رو طی کنیم
تغییر شخصیت، همون قدری تکاملش برامون زمان میبره که روی خودمون کار کنیم و بستگی به این هم داره که چقدر از مسیر اصلی و درست دور باشیم! که مسلما زمان بیشتری میطلبه تا به مسیر اصلی و درست برگردیم!
هرچی شخصیت داغون تر، تغییرش کمی سخت تر و زمان برتر میشه!
ولی نباید ناامید بشیم!
کلا در مسیر زندگی، همیشه نجواهای شیطان به صورت عجله، ترس، ناامیدی سراغمون میاد!
ولی ما هم باید زرنگ باشیم و مچش رو بگیریم و ازش رودست نخوریم!
چون خدا خودش توی قرآن بهمون وعده داده و به شیطان گفته که تو بر بندگان من تسلطی نداری!
پس تا زمانی که بندگی خدا رو بکنیم، شیطان دسترسیش به ما سخته!
و ما با ایمان و بندگی ِ خدا، میتونیم به مسیر درست ادامه بدیم و شخصیت درستی از خودمون به عنوان بنده خدا بسازیم
و این تنها رسالت و مسئولیت ما توی این جهان مادی هست که براش پذیرفتیم به این دنیا بیایم!!
“تحویل گرفتن ِ بذر و دانه ی وجودی مون با تولدمون در این جهان و پذیرفتنش و تبدیل کردنش به شخصیتی که فقط بنده خدا باشه و فقط بندگی اونو بکنه و عبور از این مرحله و ورود به دنیای دیگر”
اِیَّاکَ نَعبُدُ
وَ اِیَّاکَ نَستَعیِن
اِهدِنَاالصِّرَاطَ المُستَقیِم
صِرَاطَ الَّذیِنَ اَنعَمتَ عَلَیهِم
غَیرِالمَغضوُبِ عَلَیهِم
وَلَاالضَّالّیِن
خدای رحمن و رحیمم
خدای بخشنده و مهربانم
تنها و فقط تو را عبادت و بندگی میکنیم
و تنها و فقط از تو کمک و یاری و استعانت میخواهیم
ما را به راه، مسیر و مدار راست، درست، مناسب، هموار، راحت و آسان هدایت کن
راه، مسیر و مدار کسانی که در نتیجه ی اعمال و رفتار و شخصیت درست و مناسب شون، متنعم و سرشارشون میکنی از نعمت و ثروت و برکت و فراوانی و حال خوب
نه کسانی که باعث میشن خشم و غضب تو و سیستم و مشیت تو بر علیه اونها برانگیخته شود با اعمال و رفتار و شخصیت نامناسب و نادرست شون
سلام خانم وهبی عزیز.بهتون تبریک میگم چقدر خوب موندین اصلا بهتون نمیاد.چقدرلذت بردم از کامنت تون.دنیای تجربه هستین.چقدرخوشحالم که بعد مدتها به فایل جدید اومده و دوباره با کامنت های دوستان گلم به وجد اومدیم.اولین نقطه ی آبی که من از این سایت دریافت کردم چندسال پیش شمابرام فرستادی به قدری خوشحال شدم که تمام کلماتش یادم هست وجمله به شدت قشنگی بود.چقدرعالی با وجود تضادهای بسیار تو این مسیر زندگی همیشه ارامشت را حفظ کردی.من 38سالمه اگه پیش هم وایستیم هم سن دیده میشیم.خخخخخ
عزیزم من بسیار لذت بردم از خوندن کامنتتون و واقعا تحسینتون میکنم
از نوشته هاتون چیزی که بیشتر متوجهش شدم یا اینطور بگم تو نوشته هاتون موج میزد ، عزت نفس بالاتون بود
و من بی نهایت تحسینتون میکنم و به داشتن دوستانی مانند شما در این سایت افتخار میکنم .
همان طور که گفتین سنتون واقعا کمتر به نظر میرسه و میدونم اونم به دلیل داشتن احساس لیاقت بالاتونه ، که این چنین برای خودتون و تغذیه و روش زندگیتون ارزش قائل بودین.
از کامنتتون لذت بردم و تو کلامتون کاملا آرامش رو احساس کردم. رسیدن به همین آرامش به نظرم غایت هر انسانی توی این کره خاکیه که شما با تمام چالشها تونستین بهش برسین.
بهتون تبریک میگم بابت مهاجرت به استان زیبای گیلان. من اهل گیلانم و به نظرم اونجا بینظیره. دلم پر میزنه برای اون سبزی خاصش، بوی بارون، آسمون قشنگ و زیبایی بی حد و حصرش. وای که چقدر دلم هوای اونجا رو کرد. امیدوارم خیلی از اون فضا لذت ببرید.
خدا روشکر بابت ثبت این فایل در سایت و آگاهی های ارزشمند وارزنده ای که توسط شما استاد جان بیان شد .من حدودا از دوسال گذشته به شکل تکاملی با سایت شما آشنا شدم وجقدر دیدگاه فکری واعتقادیم تغییر کرد .استاد جان ،من از ابتدا بدلیل شیوه تربیتی والدینم ،به ویژه مادرم با هر شخصی دوست نمیشدم ،چون مادرم روحشون شاد بشدت سخت گیر بودند (الیته شیوه تربیتی شون از نظر من وخواهرو برادرانم عالی بود)انگار ایشون از طرف خدای مهربان مامور بودند که اجازه ندن ما از همون کودکی با هر فردی دوستی ورفاقت داشته باشیم وخداروشکر تا امروز این خصیصه برایم ماندگار شده ،البته ناگفته نماند در دوران دانشجویی و دوران کاری با افراد بسیاری آشنا میشدم اما رفاقتم محدود به یک یا دونفر میشد وخیلی از اوقات ناراحت میشدم که چرا دوست صمیمی ندارم
اما با کسب آگاهی از سایت توسط فایلهای دانلودی و محصولات وتغییر دیدگاهم به خودم افتخار کردم که در این مورد مسیر درستی رو انتخاب کرده بودم ،متوجه شدم که رفیق اول وآخرم فقط حضرت دوست میباشد که دوست ترین ،ناب تزین ،وفادارترین ،رازدارترین ،مهربان ترین ،بی توقع ترین ،اصیل ترین ،یار وهمزاه زندگیم هست وشاکرو سپاسگزارم که با آموزشهای شما به این آگاهی رسیدم .البته که راه بسیار زیادی در پیش دارم و در موضوعات مختلف هم نیاز به ایمان وباور توحیدی قوی تر پایدارتر ی دارم ،
سلامی گرم به استاد عباسمنش عزیزم و بانو شایسته مهربانم
خدااااایا مگه داریم اینهمه هدایت
دارم شاخ درمیارم نمیدونم چی بگم
چند وقت پیش، توی هدایتم بهم گفته شد روی قدم دو کار کنم و رفتم دیدم درباره تجسم هست
از اون روز دارم برای خواسته هام تجسم میکنم و هر روز فایل های اون قدم رو بصورت رندوم گوش میدم
و هی که گوش میدادم و اون اصرار استاد رو به تجسم میدیدم، داشتم با خودم فکر میکرم چرا استاد بیشتر درباره تجسم نمیگه
استاد که باور داره ، تجسم و شکرگذاری دو تا کامبینیشن عاااااالی هستن و فارغ از خیلی شرایط میتونه تغییراتی جادویی رخ بده چرا بیشتر درباره اش نمی گه
خلاصه هی هر روز به خودم اینو میگفتم که چرا استاد بیشتر درباره اش نمی گه
هی خواستم توی کامنت های هر روزم بگم و از استاد درخواست کنم اصلا یه دوره آماده کنه با تلفیق شکرگذاری و تجسم
باز گفتم احتمالا استاد سرش شلوغه به کامنت نمیرسه چون چند وقته کم میبینمش جلوی دوربین
یا دوباره که فایل قدم دو مخصوصا قسمت دو رو میدیدم به خودم میگفتم برم کامنت بزارم و بگم استاد خواهشا بیشتر درباره اش بگو
مخصوصا که من کتاب های نویل گادارد رو هم چند تاشو خوندم و دیدم ایشون میگن تخیل همون خداست که شما باهاش کانکت میشی وقتی تصویرسازی می کنیم
هی ایمانم بیشتر میشد به تجسم
و تا جایی رسیدم که توی یکی دو ماه گذشته کلا خدا به قلبم گفت که فقط شکر گذاری کن و تجسم کن
و حتی بهم گفته شد نتایج استاد عباسمنش با همین دو تا فاکتور هست : تجسم +سپاسگذاری با احساس
از اون به بعد که این آگاهی ها به قلبم وارد شد خیلی خیلی آروم شدم و نفس عمیق کشیدم و گفتم خوب دیگه داستان همینه باید توی این دو تا مورد قوی بشم
اینم بگم که ،گرچه همون موقع که این دوره برگزار میشد من همراه بودم و این فایل هارو میشنیدم ولی در فرکانس دریافت آگاهی هاش نبودم
و چون از نوجوانی درباره تجسم شنیده بودم ولی نتیجه ی بزرگی ازش نگرفته بودم چون درست انجامش ندادا بودم، زیاد بهش باور نداشتم ..
توی قدم دو که شنیده بودمش ازش گذر کرده بودم
وقتی تجسم میکینم روی ماده تاثیر میزاریم به گفته دکتر جودیسنزا …جهان اطراف ما ، جهان مادی هست و وقتی ما تجسم میکنیم به جهان امکان ها قدم میزاریم و با تجسم خودمون چیدمان انرژی ها رو تغییر میدیم به نفع خودمون و اون انرژی ها به شکل ماده ظاهر میشن در زندگی ما
بعد که خیالم از این موضوع راحت شد ، هر روز شکر گذار تر شدم که این آگاهی بعد از اینهمه مدت که توی سایتم به قلبم وارد شد …حالا خدا قلبم رو باز کرد و برام آسان کرد فهمیدن این جمله که /برو باورش رو بساز/
همیشه از استاد میشنیدم برید باورش رو بسازید …یا میگفتن رفتم برای فلان چیز باورش رو ساختم و توی زندگیم ایجاد شد …هی با خودم میگفتم پس من چه جوری دیگه باید باور ثروت بسازم من که اینهمه ساله دارم زیبایی و ثروت رو میبینم و تحسین میکنم …پس چرا نتایج بزرگ نیست
و من آسان شدم که درک کنم
باور ساختن یعنی بعد از اینکه برای خودت منطقی کردی ، اون باوری که بهش نیاز داری رو میلیون بار تکرارش کن تا وارد خونت بشه
تا زمانیکه انقدر تکرار نکنی که وارد خونت بشه هیچ اتفاقی در زندگیت نمی افته
تاکید میکنم هیچ اتفاقی نمی افته بر اساس تجربه من
و بعد که آسان شدم تا این حرف ساده رو درک کنم ، دیدم استاد صدها بار تکرار کرده که :
با صدای خودش باورها رو ضبط می کرده و همه اش توی گوشش بوده
و اینجا بود که بعد از آسان شدن درک این موضوع، فهمیدم راه ساختن باورهای جدید همینه
که اول باورهای خوب رو پیدا کنی و منطقی کنیشون و بعد اونها رو انققققققققققققدر تکرار کنی برای خودت که تا دهنتو باز میکنی فقط اون باورها رو بگی به اشکال مختلف
در این پروسه درک کردم که ، تا زمانیکه من درباره هر موضوعی نمیتونم کاملا با باورهای جدیدم حرف بزنم و هنوزم جسته گریخته میپرم توی باورهای قبلی ، نباید توقع داشته باشم شرایطم عوض بشه
مثلا ما الان یاد گرفتیم برای هر چیزی که میشنویم یا میبینیم سپاسگذاری می کنیم…اوکی
..بازم درک کردم که ،اگر همون زمان که دارم شکرگذاری میکنم دلایل شکر گذاریمو بدونم یعنی انقدر باورهایی درباره اون موضوع که دارم مشاهده میکنم رو تکرار کرده باشم(مثلا ثروت) که ضمیر ناخود آگاهم درستی اون رو پذیرفته باشه ، اون وقت یعنی شکرگذاری من واقعا شکرگذاریه و لق لقه زبانم نیست
از همون موقع که بهم الهام شد نتایج فقط با شکرگذاری و تجسم عوض میشه ، کتاب 28 روز شکر گذاری رو شروع کردم..هر روز که یه فایلش رو دارم گوش میدیم و بیشتر ذهنم داره نشونم میده ببین استاد عباسمنشم همینطوره ها
هی بیشتر بهم ثابت شد که من فقط باید توی این دو تا مورد قوی بشم ولاغیر
در این باره توی خواب هم چیزهایی بهم الهام شد و همون موقع بیدار شدم اونچه دیدم رو نوشتم توی دفترم
نمیدونم فقط من نتونستم درک کنم این موضوع باور سازی رو یا بچه های دیگه ای هم هستن
ولی من برای خودم هم خوشحالم هم ناراحت
خوشحال از اینکه ادامه دادم توی این سایت تا فهمیدش
ناراحت از اینکه چرا زودتر درکش نکردم که تا حالا نتایج بزرگی بسازم
از خدای خودم سپاسگذارم که اینطوری داره برام کار میکنه
چیزی که چند وقته هی دارم میگم پس چرا استاد بیشتر درباره اش صحبت نمی کنه رو
خانم شایسته نازنیم که شایسته گی برازنده اش هست مثل فرشته این لایو رو آپلود کرد
واقعا از خوندن کامنت بینظیر شما لذت بردم و سپاسگزارم که تجربیاتتون را به اشتراک گذاشتید
بند به بند مطالبی که فرمودید
مخصوصا این چند جمله درهای جدیدی به روی ذهن من باز کرد
و اینجا بود که بعد از آسان شدن درک این موضوع، فهمیدم راه ساختن باورهای جدید همینه
که اول باورهای خوب رو پیدا کنی و منطقی کنیشون و بعد اونها رو انققققققققققققدر تکرار کنی برای خودت که تا دهنتو باز میکنی فقط اون باورها رو بگی به اشکال مختلف
در این پروسه درک کردم که ، تا زمانیکه من درباره هر موضوعی نمیتونم کاملا با باورهای جدیدم حرف بزنم و هنوزم جسته گریخته میپرم توی باورهای قبلی ، نباید توقع داشته باشم شرایطم عوض بشه
راستش منم در مورد این باور سازی هنوز مشکل دارم هنوز نمیدونم باید چجوری باورهامو عوض کنم
وقتی کامنتت خواندم جواب سوالم رو گرفتم ولی بازم واقعا برام واضح نیست که چطور باورهامو تغییر بدم
من توی دوره عذت نفس شرکت کردم ولی نمیدونم نت برداری از اون دوره یعنی چی یا اون باورهایی که استاد میفرمایند چجوری باید برای خودم بسازم
من از گوش دادن و بعضی از تمرینها رو مثل تمرین اینکه در مورد منفیها حتی با خدا هم صحبت نکنید چه برسه به دیگران و غیره خیلی نتیجه گرفتم اینم بگم من هر موقع میخوام کامنت بنویسم ذهنم مقاومت میکنه و میخوام یه روز بشینم از نتایجم بنویسم
درباره باور سازی ،استاد خیلی مثال آوردن درباره موضوعات مختلف
که هر کی هر باوری رو نیاز داره یا بهتر ه بگم توی هر زمینه ای مشکل داره میره محصول مربوطه اش رو میخره
و شروع میکنه به گوش کردن فایلها
همین گوش کردن فایلها خودش باور سازیه
ولی برای اینکه سرعت بدیم بهش
میآییم و اون باوری که استاد در اون محصول داره ازش میگه رو برای خودمون منطقیش میکنیم
چطور؟
اینطوری که دنبال نمونه های واقعی ازش میگردیم در دنیای واقعی
مثلا باور اینکه در سن 60 سالگی هم میشه شروع کرد و موفق شد
ما باید بریم توی دورو اطرافمون بگردیم و نمونه هایی ازش پیدا کنیم که توی سن 60 سالگی یه کاری رو شروع کردن و موفق شدن.
اطرافمون اگر نبود گوگل کنید
دیگه خدا رو شکر گوگل دوست ماست و کلی اطلاعات خوب برامون داره
بعد که اونها رو پیدا کردی
هی به ذهنت بگو اون باور رو .
در این مثال اگر شما باورت اینه که با سن بالا نمیشه موفق شد ، حالا که نمونه اش رو پیدا کردی هی به ذهنت نشون بده و بگو ببین اینهمه آدم هستن که توی سن بالا شروع کردن و موفق شدن .
دنبال نمونه های یی در دنیای واقعی کلید کار هست بهش دقت کن
درباره نت نویسی پرسیدید
نت نویسی یعنی نکته برداری از مطالب مهم هر فایل
وقتی شما داری فایل گوش میدی
حتما یه سری نکات رو استاد خیلی روش تمرکز میزاره و زیاد تکرار میکنه
اونا رو بنویس برای خودت
یه سری نکات هم برای خودت مهم جلوه میکنه
اونارو هم بنویس
یا
از اون مهم تر
یه سری نکات رو استاد میگه و شما قبولش نمیکنی و ذهنت میگه نه بابا این نیس
اونا رو هم حتما بنویس
چون حتما از استاد شنید عبارت پاشنه آشیل رو
اون بخش هایی که ذهن شما باهاش مخالفت داره در صحبت های استاد همون پاشنه های آشیل شما هستن که خیلی باید روش کار کنید
همه اینها رو گفتم
اینم اضافه کنم که
وقتی باوری که میخواهی تغییرش بدی رو پیدا کردی در خودت
و براش نمونه منطقی پیدا کردی
حالا باید تکرارش کنی
با احساس خوب باید تکرارش کنی
چون دیگه حالا فهمیدی باوری که قبلا داشتی اشتباه بوده و شما باور درستش رو با سند و مدرک پیدا کردی
رفتی کلی توی اطرافیانت گشتی نمونه پیدا کردی
یا به شکل های مختلف نمونه پیدا کردی
حالا که داری باور ها رو میگی با احساس خوب با خودت تکرارش کن
تا وارد ضمیر ناخود آگاهت بشه
همونطور که ما یه موردی توی خیابون میبینیم، بعد که می آییم خونه هی با خودمون فکر میکنیم
و در بعضی مواقع آنقدر درباره موضوعی که دیدیم فکر میکنیم که مثل همون برامون اتفاق می افته
به همین دلیل باید مراقب ورودی های ذهنت باشی و زرنگ باشی مطالبی که به دردت میخوره رو واردش کن
چون فکر و ذهنت آنقدر اون ورودی رو بزرگ میکنه که بعد از یه مدت میبینی توی زندگیت رخ داده …خیلی چیزهایی که همین الان توی زندگیمون داریم یه همین طریق وارد زندگیمون شدن ،یا خواسته بوده یا نا خواسته .نکته اش اینه که قبلا بهش توجه کردیم
بعد بهش فکر کردیم
و از اون به بعد ذهن آنقدر بزرگش کرده که واقعی و فیزیکی شده توی زندگیمون
قدرت ذهن رو دست کم گرفتیم
واسه همین اینجاییم
از وقتی درک کنیم اون چیزی که توی کارتن های بچه گیمون به عنوان غول چراغ جادو بهمون نشون میدادن همون ذهن ماست
سلام به هم خانواده های گلم،خانم شایسته و استاد عباسمنش ماه.
استاد ببخشید تا دقیقه ی 25 بیشتر نتونستم حرفهاتون رو گوش بدم و حرفتون رو قطع کردم و کامنت نوشتم.
شما دارید در مورد موضوعی صحبت میکنید که هم بشششدت بهش نیاز داشتم و هم بسیار زیاد تجربه دارم.
یادمه 4 سال پیش وقتی نامزد بودم،بخاطر ضعف شخصیتی و دوست داشتنه احساس قربانی شدن،یکی دو روز با نامزدم قهر بودیم و بخاطر احساس عدم لیاقت ،تو ذهنم تجسم میکردم که کاش یه جوری بشه تصادف کنم،تو اون تصادف آسیب جدی نبینم چون دردم میگیره خخخ آسیب دیدگی در حو به خون ریزی کوچیک از ناحیه ی صورت باشه تو اون تصادف جون چند نفر رو نجات بدم و یه ملغ کمی هم دیه بهم بدن و بعدش نامزدم بیاد بالای سرم روی تخت بیمارستان و برام گریه کنه و ….
خلاصه تو اون 2 روز مدام همچین تصاویری و همچین افکاری رو برا خودم تجسم میکردم
به خدای واحد قسم ،کمتر از 2 روز از این افکار تو دهنم میگذشت،که من شهرستان بودم،داییم که حدودا 60 سالشه گفت میخوام برم اهواز ،بابام بهم گفت با داییت برو(چون بابام خیالش راحت بود از کیفیت رانندگی داییم و مطمئن بود)گفتم باشه.
ما رفتیم اما اون روز یه بارون خیلی نرمی داشت میزد و جاده لیز بود و عجیب داییم اون روز تند رانندگی میکرد،جوری که من عقب نشسته بودم چسبیدم به صندلیش
تو یه سرازیری شدید،داییم زد سر ترمز یه تریلی هم داشت تو رومون میومد که ما رفتیم زیر تریلی،اما چون اون داشت تو سربالایی میومد سرعتش خیلی کم بود، له نشدیم و پرت شدیم یه گوشه ی جاده،داییم و خانواده اش و من هول شدیم و میخواستیم از ماشین پیاده بشیم اما درا قفل شدن، از لون ور هم چون چرخ جلوی ماشین ترکیده بود و ماشین هم تو سراشیبی تند بود و ما داشتیم دست و پا میزدیم تو ماشین،ماشین داشت لیز میخورد که بره تهه دره!
(حالا از اینجا به بعد رو ببینید که چقدر همه ی اون خواسته هایی که داشتم مو به مو اجرا شد!!!)
1/شیشه ی سمت من شکسته بود ،از شیشه در اومدم و بدو بدو رفتم یه سنگ بزرگ گذاشتم جلوی چرخ ماشین و جونه داییم خانواده اش رو نجات دادم!
2/بخاطر شدت ظربه ی صورتم به ستون به اندازه ی یه گردو دور چشمم کبود شدو از پیشونیم یه مقدار خون رو صورتم ریخت
3/تو بیمارستان نامزدم اومد بالا سرم و گریه میکرد
4/بیمه 4 میلیون بهم پول داد که مقدارش کم بود!
یییعنی هر آنچه که میخواستم اتفاق افتاد اما ای کاش قبل از این قضیه دوره ی روانشناسی ثروت رو کار میکردم به دیه ی خوب هم تجسم میکردم در کنارش!خخ
استاد میدونی چرا یه وقتایی تجسم کردن سخته!
چون ما نمیتونیم باور کنیم که شرایط فعلی ثابت نیست و تغییر میکنه!
دیدی هوا آفتابیه اما هواشناسی اعلام بارندگی میکنه!و ما باور نمیکنیم!!!
اینم همینکه اما واقعا شرایط تغییر میکنه!
استاد من 2 ماه پیش با یه نگاه حسرت آلود به بچه های مجرد سایت نگاه میکردم و به خودم نگاه میکردم و میگفتم ای کاش من مجرد بودم و این شرایط مالی فعلی رو داشتم و دوره ی احساس لیاقت رو هم کار میکردم و با این آگاهی ها همسرم رو انتخاب میکردم!
بعد میگفتم مگه به قانون شک داری،قلبم میگفت نه!
گفتم پس تو اونچیزی رو که میخوای تجسم کن،تجسم کن،تجسم کن،بنویس
تو سهم خودت رو انجام بده کار به این نداشته باش که چجور انجام میشه یا چی میشه اونم به تو ربطی نداره!
به قول شما اگه به چطورش فکر کردی کارت تمومه!!!!
قلبم گفت باشه!
تا اینکه 2 ماه پیش با تمامه وجودم دوره ی احساس لیاقت رو کار کردم و شبانه روز تجسم میکردم در مورد کسی که دوست داشتم تو زندگیم باشه (منظورم خصوصیات شخصیتیش هست نه یه آدمه خاص)
شبانه روز مینوشتم در مورد اون رابطه ای که میخوام تجربه کنم تا اینکه خدا بهم گفت فلان کار رو انجام بده کاری که در مورد همسرم بود اما هیچ ربطی به چیزی که من میخواستم نداشت!
گفتم خدا من یه چی دیکه میخوام این چه ربطی داره!
خدا گفت مگه تو فلان رابطه رو نمیخوای!!!
گفتم آره!
گفت پس سکوت کن و شجاعت داشته باش و کاری که میگم انجام بده اما باز نجواها اذیتم میکردن تا اینکه خدا گفت شاید این مسیریرکه تو فکر میکنی بی ربطه باعث جدایی تو و همسرت بشه و اونی که میخوای با اون خصوصیات اخلاقی و شخصیتی مد نظرت بیاد تو زندگیت!
تو کاری که بت میگم انجام بده!
آقا ما هم گفتیم باشه و با همسرم گفتم فلان کارو میخوام انجام بدم!
بعد از 1 ماه کمتر ایشون بخاطر همون موضوع مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!و تو کمتر از 1 هفته شرایطی پیش اومد که تصمیم به طلاق و جدایی جدی شد و دیدم نشونه هارو که چجور داره دستان خدا کار میکنه تا این موضوع به بهترین شکل تموم بشه و طلاق بگیریم!
تو این مدت ذهن من بشششدت میگفت ممکنه درگیری بشه،ممکنه مامانش قندش بره بالا فوت کنه ،ممکنه بیان در خونتون و درگیر بشن،ممکنه بگو مگو پیش بیاد،ممکنه تو این شرایط به مشکل دیگه پیش بیاد ممکنه و….
یعنی تو این ماه ذهنم،دهنم رو سرویس کرد!
پوکوندم!
به زانوم درم آورد حقیقتش!
اما از دیروز گفتم بسه دیگه!
تاخ و تاز دیگه بسه!
من میخوام همون مسیری رو ادامه بدم که این شخص رک از زندگیم داره میزاره کنار!
شروع کردم به نوشتن و تجسم کردن در مورد همسر دلخواهم!
1/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که از بهترین شاگردای استاد عباسمنش هست
2/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که عاااشق اینه که هر روز ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها در مورد توحید،شکرگزاری، شرک. آیات قرآن صحبت کنیم
3/همسری برام قرار دادی که مهمترین خط قرمز های من مهمترین خط قرمزهای ایشون هم هست
4/همسری برام قرار دادی که فقط با اسم آقا صدام میکنه و در هر حالتی در نهایت احترام و ادب و دوست داشتن و آرامش و محبت رفتار کنه
5/همسری برام قرار دادی که بقدری عاقل و آگاه باشد که اگه کوچکترین موضوعی به زندگیمون کوچکترین آسیبی برسونه بشدت با اون موضوع برخورد کنه و روابط زناشوئی مون دربالاترین سطح از همه ی روابط دیگه اش باشه و…
حتی برا اینکه بتونم بیشتر ذهنم رو کنترل کنم و تجسم کنم خصوصیات یکی از دوستانی که تو سایته رو تجسم میکنم و میگم خدایا همسری برام قرار بده که خصوصیاتش مثله این دوستمون باشه.
و اگر بگم در حین نوشتن این کامنت چه اتفاقی افتاد شاید باور نکنید!
یه ابلاغیه اومده برام از طرف دادگاه که فکر میکنم خوده ایشون رفته و درخواست طلاق داده!
اینه قدرت خدا!
اینه قدرت تجسم کردن!
اینه قدرت تمرکز کردن و نوشتن و ایمان داشتن و ادامه دادن!
بنظر من مهمترین اصل رسیدن آنچه که تجسم میکنی اینه که، باور داشته باشی که شرایط تغییر میکنه و شرایط یکسان نمیمونه
سلام به دوست و همشهری خوب و نازنینم. جان عزیزت همیشه با لهجه بنویس من کیف می کنم. اونجا که گفتی ذهنم پوکوندم مردم از خنده !!!!
بابا دست مریزاد، دمت گرم….
دیدم یه مدته خبری ازت نیست، گفتم این معلوم نیست کحا رو داره منفجر میکنه، این ابراهیم فولادی که من شناختم بیدی نیست که با بادهای الکی بلرزه، این حتما سرش یه جای مهمی گرمه، پس بگووو…
خیلی قشنگ نجواهای ذهنتو توصیف کردی و قابل درکه که توی تصمیم به این مهمی چطور ذهن از در و دیوار دلیل و برهان میاره برای سخت کردن کار و ترسوندنت.
اما شجاعتی که شما شاگردای زرنگ کلاس استاد عباسمنش نوش جان کردید همین جاها خودش رو نشون میده و به کار میاد.
می دونی؟ آدم فکرش رو نمیکنه که ممکنه فلان اتفاق تو زندگی خودش پیش بیاد و در معرض امتحان یا بهتره بگم تحول بزرگی مثل جدایی قرار بگیره، همیشه فکر می کنیم این اتفاقا مال همسایه است، مال مردمه، نه ما.
اما یه جایی رگ گردنت میزنه بیرون و میگی گور بابای نظر مردم، گور بابای حال و احوال اطرافیان، من له شدم، من زندگیم از دست رفت، من دارم حروم میشم. آخه چرا باید نصف عمرم تباه بشه؟ حالا که شد، چرا باید اجازه بدم نصف باقیمونده عمرم هم نابود بشه؟
اینجاهاست که ذهن دست و پا میزنه که بقول ما فیزیکیا اینرسی سکون رو حفظ کنه اما دینامیک قویتر میشه و حرکت شروع میشه.
اول هم از داخل ذهن شروع میشه.
ابراهیم یه بار چند سال پیش یه تئوری خیلی ساده دیدم به صورت سه تا دایره هم مرکز که داخل هم قرار داشتن.
دایره کوچیکه که داخلی ترین لایه بود اسمش why بود یعنی چرا.
دایره وسطی how بود یعنی چگونه.
دایره بزرگه که به ظاهر از همه واضحتر و قابل دیدتر بود what بود یعنی چه چیزی.
داشت می گفت ما اول فکر می کنیم چه چیزی می خواهیم. بعدش ذهنمون یه مرحله عمیقتر میشه که خوب حالا چگونه به دستش بیارم بعد آخرسری فکر می کنیم که چرا اینو می خوام.
در صورتیکه کاملا برعکسه و ما باید از دایره کوچکتر و داخلیتر شروع کنیم و به دایره بزرگتر برسیم.
کاری که تو الان در مورد تجسم خواسته ات کردی….
اول میگی چرا می خوام همسرم فلان مشخصات رو داشته باشه، که در نهایت ممکنه برسی به آرامش و حفظ شأن و شخصیت خودت، شادی و رفاه و رشدت، بعدش چگونگی و ویژگیهای شخصیتی اون خانم که مشخص میکنه با کدوم ویژگیهاش تو به خواسته ات میرسی، بعدش در نهایت میشه چه کسی.
که به نظر من ما همون چرایی رو خوب درکش کنیم و یکمی هم چگونه بودنش رو تجسم کنیم دیگه به لایه آخر نیاز نیست فکر کنیم، خدا خودس راه ها رو باز میکنه.
دقیقا جدا شدنت هم به همین شکل میتونه عالی و بی خطر پیش بره.
1-چرا می خوام جدا شم؟
2-دلم می خواد چگونه جدا شم؟
3-می خوام جدا شم.
ولی متاسفانه معمولا ما از 3 به 1 فکر می کنیم و حرکت می کنیم.
برات بهترین و راحت ترین مسیرها رو با درست ترین دلایل و محکمترین منطقها آرزو می کنم.
و دعا می کنم که به زودی سبک و راحت به هر آنچه که باعث رشد و شادی درونیت میشه برسی.
حتما حسم رو درک می کنی که مثل برادر کوچکترم باهات احساس راحتی و صمیمیت می کنم و همینجوری لری صدات میزنم ابراهیم.
شما در ذات خودت آقایی و قابل احترام فوق العاده. جسارت منو ببخش.
سلامه من رو از ارتفاع 40 متری تا به همون جایی که نشستی پذیرا باش!
یکی از لذت بخش ترین کامنت هایی بود که خوندم
آره
میدونی چیه!؟
من شخصیتم جوری شده که وقتی میخوام در مورد مسائل مختلف صحبت کنم میگم به قول فلان ایه قرآن اینجوریه، اینجوریه
من خو میفهمم اطرافیانم چیزی متوجه نمیشن اما من برا دل خودم میگم.
سعیده جان به قول قرآن، که به حضرت نوح میگه اون فرزند تو نیست
واقعا همینه
خانواده ی من،خواهر من ،برادرای من شما هستین!
شما بودین که تو روزای سخت استفاده کردن از کامنتاتون قلبم رو محکم کرد،شما بودین که تحسین کردناتون جونه دوباره داد به زانوهام تا از پا نوایسم
شما خانواده من هستین!
همسر سابقم جلوی دست گذاشت روی قرآن گفت یه این کتاب قسم که ابراهیم من رو کتک زد بعد تو اتاق تنها بودیم نگاش کردم،بهش گفتم ببین!
تو به این کتاب اعتقاد نداری ولی من به صاحب این کتاب اینقدر ایمان دارم که میدونم دستش بالاترین دستهاست!
هر چقدر میتونی دروغ بگو و دست و پا بزن تو در برابر اون هیچ قدرتی نداری!
خواهر گلم من اگه بخوام به تو برای جبران این کامنت زیبا و محبت آمیزت چیزی بگم فقط میتونم بگم تو هرچقدر قلبت قرآن رو باور کنه و تو زندگیت اجراش کنی، همونقدر زندگیت زیبا میشه و آرامش و خوشبختی در تمامه زمینه ها رو تجربه میکنی.
آقا ابراهیم اولش بگم که ما مثل خیلی از بچه های سایت که تو سایه حرکت میکنند همچنان کامنت های شما رو به شدت دنبال میکنم و پیگیر همه جریانات شما هستم و لذت بی نهایت میبرم از کامنت هات علی الخصوص شخصیت نابت که از دور ستودنی هستی و قرص و محکم در برخوردها.
چه دعای قشنگی کردی که هممون بار بونیم کل یک . واقعا جمع لرها در این سایت کم نیست و در راس استاد گرانقدر که همش وحی از دهنش میباره
خداوکیلی اولش شخصیتت برام مهم شده و بعدش که فهمیدم لری دیگه محکم تر پیگیرت شدم نه برای همشهری گری میگم به خاطر درک بالات در فهم قانون و قاطع بودنت در برخورد با آدم ها .
دوست عزیزم هر جا هستی شاد خرم و بازم لذت بردم مثل همیشه از کامنتت و با توکل بر خدا این موضوع جدایی همسرت به راحتی اتفاق می افته و از درس هاش برا ما تعریف میکنی.
کامنت فوق العاده ای بود واقعا استفاده کردم و دقیقا چیزی بود که بهش احتیاج داشتم
یه سوال داشتم ازتون اینکه در این مسیر یه سری اقدامات عملی باید انجام بشه درسته؟
واقعیتش من سردرگم شدم از اینکه چه اقداماتی باید انجام بدم؟ اصلا برای تغییر شرایط فقط و فقط باید روی خودت کار کنی یعنی بشینی مدام روی خودت کار کنی تمرین کنی یا اقدام هم میخواد؟ اگر اقدام میخواد چه اقدامی از کجا بفهمم کدوم کار درسته؟
واقعیتش منم دارم روی این موضوع کار میکنم و خیلی وقتا شده نشستم خونه تمرین کردم فایل گوش دادم تجسم کردم و…
اما امروز یه اتفاقاتی افتاد و صحنه ای جلوی چشمام بود ک منو به شدت به درون خودم برد اینکه حس میکنم دارم همش و همش آگاهی هامو زیاد میکنم اما اقدام و جسارتی در عملکردم نمیبینم
مثل یه کسی ک پراز آگاهی اما دقیقا نمیدونه چه اقدامی کنه
مثلا در حوزه روابط حس میکنم چون من دختر هستم هیچ اقدامی نباید انجام بدم
دقیقا برای روابط هیچ کاری نباید انجام بدی.فقط و فقط باید روی خودت کار کنی.روی ایمانت کار کنی .روی خدای درونت کار کنی.با احساس خوب برسی و هر لحظه سپاسگزار باشی.خدا یه جوری هدایت میکنه که حتی نمیتونی تصور کنی.بزار داستان خودمو بگم تا ایمانت قوی بشه.من الان خیلی وقته که تنهام کسی تو زندگیم نبوده.یعنی بوده ولی خب سرانجام نداشته.ولی گفتم شروع میکنم روی خودم کار کنم تا نمیدونم یه رابطه خوب جذب کنم..شروع کردم به کار کردن روی خودم و سپاسگزاری کردم.یه روز دو روز سه روز هر روز حالم بهتر و بهتر شد..رهاتر شدم.از تنهاییم لذت بردم..میدونی چطوری هدایت شدم..اینو خوب بخون(من حدود 4 سال پیش با یکی رابطه داشتم که خیلی رابطه سالم و خوبی بود ولی من بهش وابسته بودم..اون دوچرخه سوار بود و تیم داشت.همش اینطرف اونطرف بود.واسه من وقت نمیزاشت.شاید هفته ای یه بار بهم زنگ میزد..من دوسش داشتم و اون از من فرار میکرد..دیگه دیدم نمیتونم و خودم تمومش کردم.و اونم از خدا خواسته اصلا پیگیری نکرد..ما به هم خیلی نزدیکیم شاید فقط یه کوچه بین ما فاصله هست.ولی ما دیگه 4سال همو ندیدیم.)
حالا میخوام داستان هدایت خدارو بگم..بعد از اینکه روی خودم کار کرده بودم و با خودم حالم خوب بود یه روز داشتم از سرکار برمیگشتم خونه..محل کارم دوره یک ساعت فاصله داره با خونه..داشتم رانندگی میکردم میخواستم برم واسه خودم شیرینی بخرم باید از سمت راست دور میزدم.ولی همون لحظه یه حسی بهم گفت از سمت راست نرو مستقیم برو..مستقیم رفتم و دور میدونم بودم که یه ماشین زد پشت ماشینم و یکی دیگه به ماشین پشتی یعنی 3 تا ماشین خوردن از پشت به من..مقصر هم اونا بودن چون من دور میدون بودم..باور کن هیچ ناراحت نشدم فقط گفتم خدایا شکرت که من و دوستم سالم و سلامتیم ماشین که چیزی نیست..ماشینمم صفر بود.
حتی پیاده نشدم و منتظر افسر نشستم تو ماشین..یهویی دیدم یه دوچرخه سوار با لباس مخصوص و اینا بهم نزدیک شد و تو چشمام نگاه کرد گفت زهرا چی شده؟؟منم چون اصلا تو یه فضای دیگه بودم و یه کم شک بودم فقط دیدم یه کم آشناست برگشتم گفتم قشنگ نگاه کن تصادف کردم..
خب حالا ببین چی شده بعدش چه تغییراتی کرده اون آدم..تا چند ساعت از اونجا نرفت و موند پیشم.هرچی گفتم برو گفت میخوام بمونم..گوشیمو گرفت شمارشو زد تو گوشیم و به خودش زنگ زد.الان همون آدمی که اصلا منو حساب نمیکرد دائم داره پیامکهای عاشقانه میفرسته ..اونی که هفته ای یکبارم زنگ نمیزد روزی چندین بار داره زنگ میزنه.دائم میخواد منو ببینه..دائم میگه بدون تو میمیرم..همش میگه من خیلی اشتباه کردم..من تورو از دست دادم دیگه از دستت نمیدم.
هرچی تو بگی همون..حین دوچرخه سواری هرجا باشه بهم خبر میده..
اینا درحالی هستش که دیگه اصلا برای من مهم نیست.من دیگه الان حس میکنم خیلی ارزشمندم و لیاقت من خیلی بالاتره.
اینجوری هدایت میکنه همونی که مارو خلق کرده..
زمانی که تو درست روی خودت کار کنی و حالتو احساستو عالی کنی و باورهای درست درباره خودت بسازی خدا اون اتفاق رو رقم میزنی..به هر نحوی به هر شکلی اون اتفاق رقم میخوره اصلا به چگونگی فکر نکن..میدونی من ایمان و باورم خیلی خیلی زیاد شده.کلی حالم خوب شده..دیگه فقط تسلیم خداوندم.من فقط روی خودم کار میکنم و ایمان دارم اون برای من بهترینها و زیباترین ها رو رقم خواهد زد.بدون اینکه ذره ای شک داشته باشم.
برات ایمان راسخ از خداوند آرزو میکنم.چون ایمان هرکاری میکنه.
با تمام وجودم از کامنت فوق العاده ای ک برام گذاشتید و کلام خدا برای من شدید بی نهایت سپاس گزارم
خیلی از کامنت شما انرژی گرفتم و خیلی خیلی عالی جواب سوالم رو دادید
یاد پارسال افتادم ک به مدت 4 یا 5 ماه پیوسته روی دوره عشق و مودت کار کردم و نتایج از درو دیوار به سمت من می اومد، اتفاقاتی رخ داد ک قبلا شبیهشم توی زندگیم نبود ممنونم ک با کامنت بی نظیرتون بهم کمک کردید به یاد بیارم ک فقط و فقط باید روی خودم کار کنم، چون انصافا هم نتیجه کارکردن روی خودم رو خیلی واضح توی زندگیم دیدم
نمونش پارسال تابستون بود ک با خواهرم داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم خونه، وارد ورودی دانشکده علوم پزشکی شدیم و یه ماشینه حواسش نبود اومد سمت خواهرم بعدش بوق زد و رفت جلوتر نگه داشت از کنار ماشین ک رد شدیم کلی عذرخواهی کرد و گفت اصلا حالم خوب نبود چون دیشب رو اصلا نخوابیدم و درس میخوندم (دانشجوی پزشکی بود چیزی ک من خیلی دوست داشتم)
گفت اجازه بدید به جبران کاری ک کردم شما رو برسونم و دوستش هم توی مسیر سوار کرد همینطوری همه چیز پیش رفت بعد شمارشو داد، ایشون از من خوشش اومده بود و دوستش هم بشدت از خواهرم خوشش اومده بود و اصرار میکردن که فقط مارو ببینن و همش قرار میذاشتن و چند دفعه هم باهاشون بیرون رفتیم و با این اتفاق من متوجه شدم چه کسی رو دقیقا میخوام و خواسته ام واضح تر شد خداروشکر
من دیدم چقدر ساده این اتفاق رخ داد درسته اون شخص تماما اون کسی نبود ک من میخواستم اما ایمانم قوی تر شد به اینکه خدا قدرتش رو داره ساده برام بچینه
بازم ممنونم
امیدوارم همیشه همینقدر عالی باشید و زندگی آروم و فوق العاده ای رو داشته باشید چون لایقش هستید
چقدر برای من تاثیر گذار بود و من چقدر بهش نیاز داشتم. راستش من به محض ورود به سایت و آشنایی با استاد، دوره عشق و مودت را خریدم و از همون اول با دوره شروع کردم، به نظر خودم خیلی پیگیر بودم، یعنی 5 بار حداقل گوش میدادم، بعد پیاده سازی میکردم و بارها میخواندم، ولی در کامنت گذاشتن و خواندن کم کاری میکردم. راستش خیلی در به صلح رسیدن بهم کمک کرد، ولی انگار اون اطمینان لازم را نداشتم، اون چیزی که الان در کلام شما بود.
تصمیم گرفتم دوباره کار روی دوره را شروع کنم و این بار فعالانه تر و با دیدی بهتر. این بار با آگاهی هایی که از دوره احساس لیاقت کسب کردم. و دیگه مطمئنم خواندم کامنت و تجربیات دوستان حتما در این مسیر کمک زیادی بهم میکنه.
ببینید وقتی میگن فقط باید روی خودت کار کنی و کار به هیچکس نداشته باشی،برای تغییر دیگران، تلاش و تقلا نکنی و فففققط سمت خودت رو درست کنی این یعنی اینکه:
شما فایلهای استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواستهات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی
تا اینجای کار شما 50٪ مسیر رو رفتی
حالا میرسیم به 50٪ ادامه ی مسیر رسیدن به خواسته (همسر ایده آل، خونه ی خوب،طلاق،بچه دار شدن،شغل خوب و …)
وقتی شما چند روز اون 50٪ اول رو با حاله خوب و با این ایمان که این مسیر نتیجه میده رو ادامه بدی،بهت الهام میشه که باید فلان دوره رو بخری،بهت الهام میشه که باید روی نقطه ضعف زیاد حرف زدنت کار کنی،باید پا رو ترسات بزاری و از شغلت بیای بیرون،بابد بری گواهینامه بگیری،باید از شریکت جدا بشی،باید مهاجرت کنی،باید از کلمات زشت دوری کنی،باید فلان رفیقات رو برای همیشه بزاری کنار،باید اینستاگرام رو حذف کنی،باید روی ترسات کار کنی و وقتی کسی ازت درخواستی نابجا داره صراحتا مخالفت کنی، باید اگه کسی بیاحترامی میکنه همونجا جلوی جمع بهش بفهمونی که دفه دیگه نباید تکرار کنه و …
یعنی بعد از اینکه تو 50٪اول رو کار کردی، 50٪ دوم که شامل تغییر شخصیت میشه بهت الهام میشه،بهت آلارم داده میشه و اینجاست که تو باید 50٪ دوم رو کار کنی!
چون تو تا زمانی که 50٪اول رو کار نکنی فهمت،ذهنت،قلبت،آگاهی ات،سم زدایی ذهنی ات در حدی نمیشه که 50٪دوم رو کار کنی!
تو باید یک لیوان پر از آب ر. خالی کنی تا بتونی یک لیوان شربت توش بریزی!
خوب این شد سهم تو از این مسیر!
اما این چه ربطی به خواسته هامون داشت و چه ربطی که بدست آوردن شغل دلخواه، همسر دلخواه و… داشت!؟
وقتی که تو 2 ماه،3 ماه این 100٪سهم خودت رو انجام بدی اینجای کار جهان میفمه که تو انسان مودبی هستی و کلمات زشت به کار نمیبری و به خودیه خود یا تو رو از کنار افراد بی تربیت دور میکنه،یا چنان قدرتی بهت میده که تو با اونها جایی نمیری و کم کم ارتباطت رو قطع میکنی
وقتی تو شخصیتت بخاطر اون100٪ سهم خودت جوری تغییر کنه که برای خودت ارزش و احترام قائل باشی جهان آدمی رو که لیاقت تو رو نداره و همفکر و هم جهت با تو نیست رو از زندگیت میبره بیرون و کسی رو میاره تو زندگیت که قدر تو رو بدونه،کسی رو میاره تو زندگیت که با اشتیاق میاد خونه که تو رو ببینه و بگه بریم خرید کنیم بعدش با هم بریم قدم بزنیم و شام بخوریم!
وقتی تو حتی کلماتی که به شوخی به دوستات میگفتی مثلا بجای اینکه اسمه دوستت رو صدا کنی تو بهش به شوخی و خنده میگفتی خنگوله اوسکل ،از این به بعد با احترام به دوستت بگی خوشگل خانم،لیوان رو برام بیار لطفا،قطعا کسی میاد تو زندگیت که بجای صدا زدنه اسمت بهت بگه جانه دل ممنون بابت غذات واقعا حال اومدم !
ببین!
کار کردن روی خودمون به این معنی نیست که من فایل گوش کنم ،کامنت بخونم اما دریغ از اینکه 1 دونه از نقطه ضعفام رو بزارم کنار!
نه روبرو شدن با ترس در این حد که مثلا بری مغازه یه دونه چراغ بخری خودت چراغ خونه ات رو عوض کنی!
روبرو شدن با ترس یعنی اینکه اگه از ناراحت شدنه کسی میترسی با اون ترست روبرو بشی و کاری که میدونی درسته رو انجام بدی!
این کارها میشه سهم تو!
معنیه این کارها یعنی کار کردن روی خودمون.
من یه مثال برات میزنم!
من دوست داشتم همسری داشته باشم که عاشق نظافت باشه و همیشه خونه رو تروتمیز کنه،بعد دیدم خودم آدمه خیلی شلخته و بینظمی هستم!
به قول استاد گفت آیا تو خودت اون آدم مناسبه هستی که میخوای اون آدم مناسبه بیاد تو زندگیت!؟؟؟
من از اون روز به بعد خودم همه ی لباسهامو میشستم، خشک میکردم،اتو میکردم،تا میکردم میزاشتم تو کمد لباسیم،در مورد هممممه ی کارهام اینجوری شدم و بقدری این شخصیت رو در خودم تقویت کردم که الآن تو محل کارم الگوی نظم و تمیزی نظافت محل کارم هستم تو 35 نفره همکارم!!!
جوری که بعد از 10 سال قالی اتاق رو انداختم بیرون و موکت نو خریدیم و …
فقط و فقط خودم بانی این کار شدم!
این میشه کار کردن روی خودمون و تغییر شخصیت و اون 100٪سهم خودم!
حالا جهان چکار کرد!؟
من ایینننقدر سهم خودم رو انجام دادم که همسر سابقم که میگفت من مگر جنازه ام رو از این خونه ببرن بیرون وگرنه نمیرم، خودش با پاهای خودش چمدونش رو جمع کرد و رفت و مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!
این میشه کار جهان که کبوتر با کبوتر ،باز با باز!
اگه فکر میکنی کار کردن رو خودت یعنی فقط فایل گوش دادن و کامنت خوندن باید بگم این مسخره بازیه،این بادنجون واکس زدنه،این جاهلانه ترین کاریه که یه آدم میتونه انجام بده
دقیقا مثله این میمونه که خانمه 2 ساعت نشسته پای برنامه ی آشپزی و نوشتن و نوشتن و…بعد میره نون پنیر میخوره!
همین الانش اون کسی که الگوی ماست و داره جار میزنه که آقا تو فقط روی خودت کار کن و سهم خودت رو انجام بده و به پدرت،مادرت،زنت ،مملکت کار نداشته باش،همین آدم خودش شخصا کامنت شما رو منتشر کرد!
میخواد روی ترساش کار کنه،میخواد عزت نفسش رو ببره بالا
فکر میکنی چرا میره خلبانی یاد بگیره و گواهینامه بگیره!
میخواد خودش رو رشد بده،میخواد بزرگ بشه،میخواد بگه من اینقدر لیاقت و ارزش دارم که خلبانی کنم و از هیچکس کمتر نیستم!!!
من یکی از نقطه ضعفام تایید گرفتن از دیگران و نظر دیگرانه!
من ذهنم میگفت اینجا جواب کامنتشو نده چون ممکنه کم بازدید بخوره اما من برای کار کردن روی خودم عمدا جواب کامنتتون رو دادم!
فکر میکنید چرا از نقطه ضعفم میگم چون میخوام روی خودم که کنم که حرفه هیشکی واسم مهم نیست
و وقتی شما 2،3 ماه با تعهد و جدیت روی این نقطه ضعفات کار کنی هم خودت قدرتی بدست میاری و زندگیت رک تغییر میدی و هم جهان این کار رو میکنه!
من واقعا دیگه دوست نداشتم با همسر سابقم زندگی کنم
به هیچ عنوان!
اومدم و شروع کردم روی قانون کار کردن بعد از 1 ماه با تمامه وجودم که روی قانون کار کردم دیدم ایشون داده رفتارش و عملکردش خوب میشه با من!!!
تا 1 هفته حالم بد بود و گیج بودم و شاکی بودم و نجواها میگفتن ابراهیم!
اگر تو روی خودت کار کنی و در مورد همسر ایده آلت بنویسی شاید خواست خدا این باشه که همسرت تغییر کنه و تو باید باهاش زندگیت رو ادامه بدی اونوقت میخوای چکار کنی!؟
یعنی یک دوراهی شدید برام ایجاد کرد و گفت خواست تو اینه که ازش جدا بشی،اگه خواست خدا این باشه که اون تغییر کنه و باهاش ادامه بدی چی!؟
تا اینکه خدا گفت بلند شو بیا بینم چته!؟
گفتم تو چته!؟
بیچاره خدا!
همیشه بدهکاره منه انگار اینجوری که من باهاش رفتار میکنم البته خودش میدونه که چقد دوسش دارم
گفتم خدا جریان چیه!؟
برنامه ات چیه!؟
خدا گفت یه سوال!
گفتم چی!؟
گفت تا حالا شده تو چیزی از من بخوای و من بهتر از اون رو بهت ندم!؟
گفتم انننصصافا نه !
همیشه بهترین از اون چیزی رو که میخواستم بهم میدادی
گفت یه سوال دیگه!؟
گفتم چی!؟
گفت بنظرت منی که خودم رو عادل معرفی کردم تو قرآن، اینقدر ظالم و زورگو هستم که تو رو مجبور کنم بگم خواسته من اینه که تو با این شخص زندگی کنی و تو بابد بسوزی و بسازی دیگه همینی که هست!
گفتم نه !
گفت خواسته ی تو ،خواسته ی من هم هست!
من تو قرآن گفتم که به اندازه ی نخ نازک درون هسته ی خرما به کسی ظلم نمیکنیم!
گفتم آره گفتی !
گفت پس تو سهم خودت رو انجام بده!
شل نکن!
بیا جلو !
فقط ادامه بده و کاری نداشته باش!
گفتم باشه
و قلبم روشن شد و الآن 2 ماهه که از اون مکالمات میگذره و 1 ماه پیش شرایط جدایی و من و همسر سابقم داره فراهم میشه و به قول قرآن چه کسی از خدا خوش قول تر!!!
سلام ابراهیم دوست خوبم، بهتره بگم داداش گلم، حدوده دوماهی میشه به دلیل مشغله های زیاد نتونستم فایل گوش بدم و توی سایت باشم، اما فقط کامنتهای تورو میخونم از طریق ایمیلم… الان هم اومدیم تهران توی مجلس ختم مادربزرگ همسرم میون تعداد زیادی خانم نشستم و دارم برات کامنت مینویسم…. حقیقتش اگه امکان داشت بلند میشدم و برات کف میزدم،،،، انقدررررر که این کامنتت برام جذذذاب و کاربردی بود،،،،، من چند روزی بود که کلافه بودم…. از اینکه 7ساله بقول خودت دارم بادمجون واکس میزنم و با مسخره بازی فقط توی سایت دل خودمو خوش کردم…. دریغ از یمقدار عمل کردن….. امشب توی دلم خواستم کاش یکی از بچه های سایت دقیق و شفاف بگه باید چه اقدامات عملی کرد برای کار کردن روی خودمون…..
تا اینکه بمب…. این کامنت شمارو دیدم و اشکم دراومد از خوشحالی….. چون واقعا دیگه خسته شدم از نتیجه نگرفتن و شل کن سفت کن الکی…. خجالت هم نمیکشم که دارم اعتراف میکنم…. من فقط یه خواننده کامنت بودم توی سایت،،، دریغ از هیچ گونه عملی…. اما از امروز به خودم تعهد میدم روی خودم کار کنم…. چون امشب ازت یاد گرفتم باید چکار کنم….کامنتت رو بارها باید بخونم….
برادر مهربونم…. برادر دلسوزم…. بردار عزیزم…. خیلی مهربونی،،،، خیلی باشخصیتی،،،، خیلی با اعتمادبنفسی،،،، خیلی بالیاقتی….امیدوارم همسر رویاهاتو توی همین سایت به زودی جذب کنی…. امیدوارم بهترین نصیب قلب مهربونت بشه…. سپاسگذارم…
تشکر میکنم از این کامنتتون، خوشحالم که کامنت هاتون رو روی ایمیلم فعال کردم.
تو مسیری که دارم جلو میرم، گاهی نوسان دارم، یعنی به قوانینی که درک کردم عمل میکنم و گاهی هم نه.
الان تو کامنتتون چیزهایی خوندم که انگار نقشه ی راه رو برام یاداوری کرد:
آیا تو خودت اون آدم مناسبه هستی که میخوای اون آدم مناسبه بیاد تو زندگیت!؟؟؟
و من تعبیرش میکنم برای خودم که:
چیزی که تو از دیگران میخوای رو خودت انجامش میدی؟
روبرو شدن با ترس یعنی اینکه اگه از ناراحت شدنه کسی میترسی با اون ترست روبرو بشی و کاری که میدونی درسته رو انجام بدی!
امشب با تمام وجود تو مهمونی تولد خواهرزاده ام بُریدم این ترسِ ناراحت شدن فلانی ازم رو و به سبک خودم زندگی کردم و چقدر بهم خوش گذشت وقتی از زیر بار سنگین این رفتار غلط بیرون اومدم.
ترس از قضاوت دیگران، ترس از سرزنش شدن باگ های اساسیِ منه.
گاهی موفقم در بهبودشون گاهی نه.
اما خوشحالم که دارم تلاشمو میکنم.
چون هر چی جلوتر میرم انگار خودشناسیم داره بهتر و دقیقتر میشه.
فایلهای استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواستهات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی
اینجا دقیقا نکته رو گرفتم:
که سکوت کنم وقتی میخوام از نازیبایی صحبت کنم.
دقت کردم گاهی خودم به استقبال شرایط یا گفتگوهایی میرم که از شرایط نازیبایی عبور میکنن.
گاهی خودم خودزنیِ کلامی میکنم در حقِ خودم.
و البته امشب و این چند روز اخیر دارم مهربونی با خود رو تمرین میکنم.
خودمو برای اشتباهاتم زودتر میبخشم.
سعی میکنم سرزنش نکنم خودمو.
داشتم فکر میکردم من ارزو دارم بشینم دوباره یه دل سیر بدون محدودیت زمانی بنویسم مثل قبل…
اما صدای کمبود میگه نمیتونی، تو بچه کوچک داری و نمیشه.
بعد بهم اثبات شده بارها تو زمان های مناسب نوشتم، هر چقدر دلم خواسته نوشتم، بچه جانم هم خواب بوده.
این از تله ی باورِ کمبودِ من میاد.
تله ی شتابِ من.
تله ی عدم رعایت تکامل…
پس مسیله فراهم شدنِ شرایطِ کامل نیست، مسیله ذهن کمال گرای منه که راضی به چیزی که داره الان نیست و نمیبینتش، فقط دنبالِ مدینه ی فاضله ی تو ذهنشه…
طبق کشف اخیرم:
مسیر موفقیت، رشد، شادی و ارامش، از بهبودگرایی میگذره نه از مسیرِ کمال گرایی.
مرسی که برای الهام جان پاسخ نوشتین و منم مستفیض شدم از کلمات و جمله های کاربردی و زیباتون.
از صمیم قلبم با تموم وجودم برای خودت و اون کوچولوی خوشکلت آرزوی شادی و سلامتی و ثروت وسعادت رو دارم
امیدوارم درپناه خدا باشید و دست خدا همیشه حمایتگرتون باشه
بین کامنتها چشمم افتاد به اسم شما و اون نی نی تو عکس
قند تو دلم آب شدددددددد
واقعا ذوق کردم
چون به یاد تمام کامنتهایی افتادم که توش از نی نی تو راهی حرف میزدی و من همیشه عاشق این لفظ (نی نی)بودم
احساس خیلی خوبی بهم دست داد که برات بنویسم و آرزوی خوشبختی کنم
شما یک مادر موفقی یک مادر آگاه که همیشه دنبال بهتر شدن و روی خودش کار کردنه و صد درصد فرزندی توی دستای شما رشد میکنه که خودش باشه
مهم تر از هرچیزی اینه که ما اجازه بدیم بچه هامون خودشون باشن خواسته هاشونو زندگی کنن آزمون و خطا کنن و یه نسخه دسته اول از( خودم بودن) رو زندگی کنن
یه کامنتی تو دوره عزت نفس خوندم از یکی از بچه ها که میگفت سی و هفت سالمه از 14 سالگی ازدواج کردم و اون جوری که میخواستم زندگی نکردم چون همه گفتن خانوم باش و …. من با اون کامنت خیلی گریه کردم چون انگار تازه چشمم به زندگی خودم باز شد که 23 ساله دارم خواسته های زندگی دیگرانو زندگی میکنم درسی رو خوندم که بقیه خواستن پوششم اون چیزیه که بقیه خواستن …..درکل من شدم یک نسخه ای که از رو خواسته ها و عقده های بقیه ساخته شدم و من هیچی از خودم ندارم هیچ جنبه ای از زندگیم نیست که بگم خودم انتخاب کردم به خاطر خودم
درکل نمیخوام احساس قربانی شدن بکنم چون مدتهاست اینو پذیرفتم که بقیه مقصر نیستن و من باید مسئولیتو بپذیرم
فقط به خودم یادآوری کردم که باید بیشتر واسه زری ارزش قائل بشی واسه خواسته هاش واسه آرزوهاش و اونجوری باش که خودت میخوای نه بقیه
دارم یاد میگیرم کم کم اون نقطه های نادلخواه زندگیمو تبدیل به نقاط دلخواه کنم و بشم یه نسخه پرفکتی که خودم میخوام همونجوری باشم که خودم میپسندم نه اون شخصی که همه بهش میگن تو دختر خوبی هستی فقط به خاطر اینکه طبق خواسته بقیه زندگی کردم ولی درواقع من اصلا زندگی نکردم و دیگه دلم نمیخواد دختر خوبی باشم فقط دلم میخواد خودم باشم و از زمانی که این انتخاب رو کردم و دارم مسیر دلخواه خودمو پیش میرم خیلی کمتر اینو میشنوم که دختر خوبی هستی اما آیا این اصلا مهمه که من مورد تایید بقیه باشم؟؟؟من الان احساس زنده بودن و زندگی کردن دارم چون دارم خودم بودن رو تجربه میکنم
برای همین خواستم بگم امیدوارم شما مادری باشید که اجازه بدین فرزندتون خودش بودن رو تجربه کنه
خیلی ممنونم اول از خدا ک اینقدر عالی در قالب کامنت شما پاسخ رو بهم داد و از شما بی نهایت سپاس گزارم ک وقت گذاشتید و خیلی با جزئیات و دقیق جوابم رو دادید و بهتون تبریک میگم ک اینقدر عالی قانون رو درک کردید
حدود یکماهی بود ک این سوال توی ذهنم بود و مدام دنبال جواب براش بودم
چقدر عالی متوجه شدید ک 50 درصد انجام تمرینات هست و 50 درصد یه سری اقدامات هست
من فکر میکردم تمام 100 درصد کار همین تمرینات هست و برام سوال بود منی ک اینقدر عالی تمرین هارو انجام دادم پس چرا نتیجه ای ک میخوام هنوز بوجود نیومده
درمورد 50 درصد بعدش باید بگم یه سری کارها انجام دادم اما نه پیوسته چون اصلا نمیدونستم ک باید کاری انجام بشه یا اگه هم فکر میکردم باید اقدامی صورت بگیره با این جزئیات نمیدونستم
مثلا میگفتم اینا چ ربطی به خواسته من داره، من فکر میکردم اقدام یعنی اینکه من قدمی بردارم به سمت اون کسی ک ازش خوشم میاد و میخوامش
مثلا دوستام خیلی وقتا بهم میگفتن بابا ی چراغ سبزی نشون بده، اینکارو بکن، اصلا تو بلد نیستی، پیام بده بهش و…
ومن قلبم با این اقدامات اصلا راضی نبود میگفتم راهی دیگه هست ک من نمیدونمش
بازم ازتون با تمام وجودم سپاس گزارم لطف بزرگی در حقم کردید جواب بزرگترین سوال زندگیم رو دادید، شایدم قبلا توی کامنت ها و فایل ها جوابم رو شنیده بودم اما واقعا در فرکانس و مدار دریافت اون آگاهی نبودم،
دیشب ک کامنت شمارو خوندم گفتم الهام این دقیقا همون مسیر تاریکی هست ک خیلی وقتا ازش فرار میکردی و میگفتی ن جواب من ک هیچ وقت توی این راه نیس کار دیگه ای باید انجام بدم اما دقیقا الان خودم رو در ابتدای اون مسیری میبینم ک همیشه ازش فرار میکردم
سلام به آقا ابراهیم عزیز. امیدوارم که در بهترین حال باشی وقتی این نقطه ی آبی رو دریافت می کنی. خدا رو شکر می کنم که هدایتم کرد به خوندن این پاسخ شما به پاسخ کامنتت! یعنی عجب چیزی نوشتی. حرف خوب مهم نیست کجا نوشته بشه آقا ابراهیم عزیز، اونایی که قراره بخونن هدایت می شن و می خونن و لذت می برن. خییییلی خوب توضیح دادی این 50٪ اول و 50٪ دوم رو. اولی رو خب همه ی ما که تو سایت هستیم می دونیم. دومی رو هم خیلیا می دونیم ولی گاهی فراموش می کنیم خیلی هم اصلا نمی دونیم. کامنت شما باعث شد یه لحظه مکث کنم و از خودم بپرسم خب آخرین ویژگی که در خودت ایجاد کردی یا ترسی که واردش شدی چی بوده؟؟ دو سه مورد کوچیک یادم اومد مثل اینکه وقتی در طرف مقابلم یا آدمای اطرافم نکات مثبت می بینم بهشون بگم. دیگه اینکه برای اینکه مدیرم ببینه فرضا من ساعت 9 شرکت رسیدم نرم وسایلم رو بذارم رو میزم بعد بیام پایین قهوه بخرم (ایموجی کوبیدن دست رو پیشونی) بلکه اگه قهوه می خوام برم بگیرم بعد برم بالا. البته اقرار می کنم هنوزم تو ذهنم این میاد که هرچی زودتر برم زودتر دیده شم بهتر… اینم کار شیطون -بووووق- هست دیگه خخخ. والا تو گروهی که کار می کنم نه ساعت کاری مهمه نه حضور تو آفیس. فقط مهم اینه که کار به موقع انجام بشه همین!! بگذریم. خلاصه که از اون طرف می تونم یه لیست بلند بالا از ویژگیهایی که دوست دارم تغییر کنه و یا ترسهایی که دوست دارم برم تو دلشون دارم…
دوست دارم آدم منظم تری باشم،
دوست دارم خونه همیشه مرتب باشه با وجود اینکه سه روز هفته رو باید از خونه کار کنم و همزمان لیلین رو هم باید برسم بهش، خدا رو شکر که دختر بزرگم تینا تا حد زیادی مستقل تر از قبل شده.
دوست دارم تمرکز بیشتری رو نکات مثبت همسرم داشته باشم
دوست دارم تمرکز بیشتری رو نکات مثبت تینا داشته باشم
دوست دارم خودم رو خیلی بیشتر دوست داشته باشم
دوست دارم بهتر بتونم مدیریت زمان کنم
دوست دارم شکرگزاریم رو هرروز بنویسم و بهونه نیارم برا ننوشتن
دوست دارم بیش از اندازه به کسی لطف نکنم حتی همسرم
از همه مهمتر دوست دارم رها کنم ذهنم رو در مورد تینا و واقعا به خدا بسپرم دختر گلم روو انقدر نخوام خدایی کنم براش
دوست دارم توحیدی تر باشم و از ته دل توحیدی عمل کنم
مشخص ترین ترسم تنهایی تو تاریکی بیرون رفتن، سخنرانی تو کنفرانس، ارتفاع… فعلا اینا نو ذهنم میاد
نمی دونم چرا اینا رو اینجا نوشتم… اومده بودم که فقط بگم آفرین و تحسین کنم شما رو برای این توضیحاتتون و خدا رو شکر کنم برای خوندن این کامنت.
انقدر کامنتت تحت تاثیر قرارم داد که با اینکه امشب نوبت منه شیر نصفه شب/صبح زود لیلین رو بدم از خوابم زدم و به ذهنم گفتم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست… این چند روز چندین بار کامنت یا پاسخ به دوستان رو شروع کردم یکبار به آقا رسول عزیز، یکبار پاسخ به سعیده جان رضایی و یکبار هم کامنت برای فایل… ولی هربار یه اتفاقی افتاد که نصفه کاره رها شد و بعدم نتونستم ادامه ش بدم… خدا رو شکر که اینجا، جایی بود که باید می نوشتم و نوشتم. اینم شد شکرگزاری امشب من. ساعت 12:38 دقیقه ی بامداد شنبه هست به وقت میشیگان… یعنی 8:08 صبح شما… صبحتون بخیر و شادی… منم برم یه خواب خوب به امید خدا :)
امیدوارم خبرهای بسیار خوبی ازتون بشنویم به زودی زود…
درپناه خداوند مهربان و وهاب شاد و سلامت و ثروتمند باشید.
خیلی لذت بردم از کامنتی که برای این فایل ارزشمند گذاشتید و کامنتی که در جواب به الهام خانم نوشتید انصافا سوال به جایی پرسیدن و شما هم خیلی دقیق و موشکافانه پاسخ دادید …
راستش من با این فایل با شما آشنا شدم و تا کامنتتون را خوندم بلافاصله ایمیل را فعال کردم
خیلی ساده و جذاب و دقیق مینویسید که در عین سادگی و قابل فهم بودن ، خیلی مفید هست
ممنونم و سپاسگذارم
خیلی از تجسم و تصادفتون خندیدم
البته خدا راشکر که به خیر گذشت ولی خداوکیلی دفعه بعدی از بیمارستان و تصادف و این جور چیزها بیاین بیرون والا تا خوندم ، رنگم پرید.. نمیدونستم بخندم یا بلرزم از ترس ….(خخخخخ)
عجب قدرت تجسمی دارید واقعا
عجب قدرت و ابزاری داریم به نام تخیل …
ظاهرا هیچ مانعی جلودار این ابزار و قدرت نیست اینقدر که اگه بتونی احساست را خوب کنی و تجسم کنی لاجرم اتفاق میفته و این دقیقا همون چیزیه که من مشکل دارم و شاید خیلیها مثل من…
اما چند تا سوال دارم خواستم از تجربیاتتون بگین
اول اینکه : اونجایی که گفتین :”2 ماه پیش با تمامه وجودم دوره ی احساس لیاقت رو کار کردم و شبانه روز تجسم میکردم”
این شبانه روز تجسم کردن یعنی چی ؟
آیا همش توی دنیای ذهنی دیگه ای که دوس داشتین ، بودین ؟
چجوری میتونستین مثلا سرکار برین و تجسم کنین و یا مشغول کارهای روزمره باشین و تجسم کنین ؟ آیا همه کار و زندگیتون را گذاشته بودین کنار و تجسم میکردین ؟ یا نه… چیز دیگه ایه ماجرا؟
سوال بعدیم اینه که وقتی کامنت شما و خیلی از دوستان مثل سعیده خانم شهریاری ، سعیده خانم رضایی و خیلی دیگه را میخونم و صحبت از این گفتگوهاتون با خدا میشه یه کم برام سواله واقعا جنس این گفتگوها چجوریه ؟
مثلا شما دارین رانندگی میکنین. خب؟ آیا صدای واضحی میشنوین که از کدوم طرف برو یا نرو؟
یا اینکه این یه حس دیگه است
ببینین مثلا من گاهی اوقات ، خودم با خودم حرف میزنم … مثلا یه سوال وجوابه که هم خودم سوالم را میپرسم هم خودم جواب میدم اما احساسم خوبه … حالا نمیدونم این جوابه که در درونم مطرح میشه آیا این الهامه یا توهم خودمه ؟ واقعا نمیدونم ….
چون میبینم شما و بعضی از دوستان جوری گفتگو میکنین انگار خدا روبروتون نشسته …
راستش خیلی وقته برام سوال بود . گفتم بیام و مطرح کنم …
شاید این سوال ، سوال خیلیهای دیگه هم باشه و من الان به جای شاگردی که سر کلاس یه مطلب را درست نفهمیده و خجالت میکشه بپرسه ، الان سوالم را پرسیدم و بقیه الان میگن اقا این سوال منم بود
نکته آخر اینکه واقعا تحسینتون میکنم هم بابت تسلیم بودنتون، هم تعهدتون، هم تجسمات فوق العاده تونو هم قلم بسیار زیبا و شیوا و جذاااابتون
منم خواستم بگم، این سوال منم هست و چقدر خوب که شما پرسیدید.
البته در این حد که مثلا الان نپیچم مستقیم برم، یا این آسانسور را سوار بشم و … و بعد اتفاق جالبی برام بیوفته را تجربه کرده ام، ولی الهام شدن صریحی که بدونم این رو باید انجام بدم رو نه. یا مون م که این یه تصمیم لحظه ای و احساسیه یا همون الهام و گفتگویی که استاد یا دوستان میگنه.
سلام خدمت دوستان ماهم ،آقا مجید و لیلا خانم کشاورز.
من چند روز پیش سوال شما رو خوندم اما واقعیتش شرایطش رو نداشتم جواب بدم گفتم تا فرصت مناسب.
ببینید اینکه میگم شب و روز تجسم میکردم نه منظورم این نیست که همه ی زندگیم شده بود تجسم و زندگی کردن تو دنیای خیالی.
مثلا میومدم خونه میدیدم خونه شلخته است،یا اینکه همسر سابقم خون نیست، یا اینکه با بیمیلی میرم خونه،خوب!
تجسم میکردم و تو قلبم میگفتم خدایا شکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که مشتاقانه تو بالکن خونه ایستاده منتظر و از بالا داده نگاه میکنه که من کی میرسم و با عشق و محبت بهم سلام کنه.
یا اینکه میگفتم خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که نظم از مهمترین و بارزترین خصوصیات شخصیتیش هست،یا اینکه 2 ساعت قدم میزدم و تجسم میکردم که خدایا سکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که وقتی میریم روستا،میگه شب رو تخت بیرون بخوابیم، و وقتی درآر میکشیم،با حیرت نگاه آسمون میکنیم و ستاره ها و ماه رو میبینیم و بهم میگه ابراهیم!
در مورد آسمون و ستاره ها خدا قرآن چی گفته!؟
این تصویر تو رو یاد یاد میندازه!؟
بعد بهش میگم خدا میگه به آسمان نگاه کنید که بدونه هیچ نقص و خللی آفریده شده و ستاره ها را برای زینت آسمان قرار داده!
یا یه جای قرآن خدا میگه آیا به آسمان نگاه نمیکنید که چگونه گسترانیده شده است!؟
و…
و من و عزیز دلم از سدت این عشق،این نزدیکی به خدا اشک از چشمامون جاری میشه و سکوت میکنیم و تو دلم میگم خدایا شکرت که کسی رو آوردی تو زندگیم که حرفاش باعث میشه باتو صحبت کنم و تو رو یادم میندازه!
این چیزایی که گفتم چند لحظه ای مکالمه ی خودم و خدای خودم و تجسمم بود.
یا اینکه وقتی خوابم میومد اما نه خیییلی زیاد و با ید ییییه ذره تلاش میکردم تا خوابم ببره،صدای موج دریا رو با موبایل پلی میکردم و چشمامو میبستم و تجسم میکردم که با عزیز دلم نشتیم کنار دریا و بدونه هیچ حرفی فقط داریم نگاه دریا میکنیم و عزیز دلم سرش رو گذاشته رو شونه ام و اشک عشق به خدا از چشمامون آروم آروم میریزه و هم من میدونم اون چرا اشک میریزه هم اون میدونه چرا اشک میریزم.
و تو قلبمون داریم عظمت خدا رو برای آفرینش این دریا تحسین میکنیم، دا یم تو دلمون شکر خدارو بجا میاریم برای این فضا،از ترس قدرت ابهت خدا نه میتونه این دریا رو کنترل کنه احساس ضعف میکنیم در برابر قدرتش و اشک میریزیم و گاها 1 ساعت این تصاویر رو تجسم میکردم.
اینکه میگم شب و روز منظورم اینه روزی 3،2 ساعت تجسم میکردم اما تجسمی که از احساس لمس کردنش ذوق میکردم و کلللا خواب از سرم میپرید یا اینکه ه اسم نبود و کللللی تند تند راه میرفتم و خودم هواسم نبود.
این از این
اما در مورد اینکه گفتین جوری با خدا صحبت میکنین که انگار روبروتون نشسته باید بگم منظور من این نیست که به صدایی میشنوم
ببین آقا مجید!
بخوام خیلی ساده بگم هرچقدر سیمت بیشتر وصل باشی،صداشو واضح تر میشنوی و بهتر عمل میکنی
هر چقدر بیشتر تو باغ باشی بیشتر بهش نزدیکی و صداشو واضح تر و بلند تر میشنوی.
وقتی خدا باهام صحبت میکنه با صدای خودم و با دهن خودم باهام صحبت میکنه!
و فقط وفقط میگه بلند شو بریم پیاده روی تا بهت بگم چکار کنی،بهت بگم ب نامه ات چیه.
به عزت خودش قسم آخرین بار که با یک شخصی قدم زدم و ازش راهنمایی خواستم ویا خواستم باهاش وقت بگذرونم واسه لذت بردن،یا اینکه برم کافه ای،پارکی جایی بشینم، فکنم بیشتر از 6 ،7ساله که میگذره حالا چون قسم خوردم جز چند روز پیش با همکارم برای مراحل طلاق بع ساعت قدم زدم.
فکر میکنی چرا!؟
چون کی بهتر از خدا باهات حرف بزنه
کاش میشد به بار فایل صوتی خودمو خدارو بزارم تو سایت!
یه دختر عمه دارم وقتی یه قسمت هایی از مکالمه ی خودمو خدا رو میگم میترسه میگه بسته دیگه باتو خو کاری نداره خشمشو سر من خالی میکنه!
اینقدر که من بالازور خدام بعضی وقتا.
یه جوری طلبکارشم انگار من اونو آفریدم!!!
یه واقعیتی هم بگم اونم اینکه خدا خیلی با ادبه!
بخدا جدی میگم!
تا وقتی در خونتو باز نکنی،پاشو نمیزاره تو خونه ات،احترامت رو خیلی نگه میداره
دیدی داری با یکی دیگه حرف میزنی در مورد ماشین یکی دیگه از اونور میپره وسط حرفت تز میده!
خدا اینجوری نیست!
تا ازس نپرسی جوابتو نمیده!
تا ازش نخوای بهت نمیده!
خودش تو قرآن گفته!
گفته به یادم باشید، تا به یادتان باشم!
دیگه چقدر واضح تر از این!
تا وقتی آشغالهایی مثله عصبانیت از اینکه چرا من بابد جای همکارم بیشتر کار کنم،چرا حقوقم رو 700 هزار تمن کمتر کردن،چرا تو این مملکت خراب شده یه جاده ی درست نداریم، خاااک تو سر بیشعورت کنم با این رانندگیت که شعور نداری راهنما بزنی بعد بپیچی…
تو سرو کله مون میچرخه، خدا کجای قلب و زندگیمون جا داره!
امشب خواستم برم کیانپارس ،نشستم تو تاکسی،بهم گفت برو فلکه ساعت رفتم تو یه تاکسی دیگه نشستم، راننده بعد 10 دقیقه گفت پیاده شو مسافر ندارم میخوام برا یه منطقه دیگه مسافر بزنم گفتم چشم(تو قلم گفتم سپردم به خدا که امشب کجا برم واسه قدم زدن)رفتم سر جاده ایستادم رفتم یه جایی که اصصصلا برنامه ام نبود بعد از یکی دو ساعت نشستم تو یه پارکی روبروی یه آبشاری بود و اینقدر محو تماشای اون آبشار شدم یه نسیمی هم میومد کییییف کردم یهو اشکام از چشام اومدن پایین
چون خدا به حرفی بهم زد خجالت کشیدم ازش
گفت میدونی چقدر پمپ و لوله کشی برای یه آب نمایی که 10 متر میره بالا و حوضش کلا 8 متره هزینه و برنامه ریزی شده!؟
اینو مقایسه کن با بارونایی که من از آسمون، از اوووووون ارتفاع به وسعطت کله چند شهر نازل میکنم!
گفتم خدایا منو ببخش که تو رو نمیبینم!
منو ببخش که زیبایی هات رو نمیبینم!
چشمم رو بازرکن به روی زیبایی هات!
قلبم رو باز کن به روی نعمت هات!
مگه چیزه بدی ازت میخوام!
کمکم کن تو رو ببینم!
و این برکت امروز من بود!
تازه یادم اومد!
صبح که خواستم برم سرکار گفتن خدایا چشمامو اشک بار کن از ارتباط با خودت!و اون هم جوابمو داد!
میدونی تهه حرفم چیه!؟
تو قلبه تو یا جای خداست،یا جای حاشیه هاست!
امکان نداره این دوتا کنار هم باشن!
یه دعا میکنم تو قلبت برام آمین بگو!
خدایا اینقدر عمر بهم بده تا به هرکی که من رو میشناسه چه تو سایت چه تو آدمای اطرافم،تو رو تو زندگی من ببینن و بهت ایمان بیارن!
اینقدر ک کامنتهای شما دل منو نرم میکنه و اشکام رو سرازیر میکنه ،توی این همه عمری ک از خدا گرفتم دعای کمیل رو تند تند و بدون توجه به معانیش خوندم ..اشک منو در نیاورد. …
الله واکبر از این دانایی واگاهیت چقدر قشنگ جواب میدی چقدر عالی ارتباطتت با خدارا گفتی یاد یه جریانی افتادم مدتیه پسرم کاری رو شروع کرده ومن هم برای شروعش با توکل به خدا همراهش شدم وپشتیبانیش کردم با انکه همسرم مخالف بود ومیگفت در تخصص خانوادگی مانیست وخیلی سخته ولی چون پسرم خیلی علاقه داشت من ازش حمایت کردم ولی کار خیلی اروم پیش میره ومن مرتب از خدا کمک میخوام خودش چرخ کارمونو روون کنه(راستی پسرمم تو سایته وتعریف نباشه خیلی دانا واقاهه)
یه روز که کمی نگران بودمو با خدا حرف میزدم یه جریانی رو به یادم اورد که میگم
یه روز صبح من خواب بودم همسرم صبح پا شده بود غذا گذاشته بود رو اجاق خودش رفته بود بیرون به حساب اینکه من بیدار میشم وغذا نمیسوزه از قضا من اون روز حسابی خوابم برده بود وخبرم از غذا نداشتم یه لحظه حس کردم یکی صدام میکنه پاشو الان غذات میسوزه چشامو که باز کردم مستقیم رفتم سر اجاق وقابلمه به خداوندی خدا اگه یه دقیقه فقط یه دقیقه دیر تر بیدار میشدم غذا میسوخت یعنی به خودم که اومدم همین طور اشکم سرازیر بود وخدا را شکر میکردم که چقدر حواسش بهمن وزندگیم حتی غذام هست
اون روزم که نگران بودم بهم گفت یادته اون روز نذاشتم غذات بسوزه یه وعده غذا حالا فکر میکنی چطور ناامیدت میکنم .
قربون بزرگیش برم که چطور تو این جهان به این بزرگی البته برا ما بزرگه خدای عزیزم مراقب کوچکترین امور ما هم هست.
داداش همیشه موفق وخوشبخت وسلامت ودر ارتباط مستقیم با خدا باشی
سلام بر ابراهیم دوست خوبم، الان پسر کوچولومو خوابوندم تا بتونم کامنتهاتو بخونم… میدونی که من چند روزیه بصورت جدی تعهد دادم روی خودم کار کنم و اینکه همیشه کامنتهاتو میخونم، حقیقتش سوال آقا مجید و لیلای عزیز سوال منم هست، میدونی تو خ عمیق و با احساس در مورد گفتگوهات با خدا حرف میزنی و سوال منم اینه برای اینکه منم مثله تو بتونم با خدا رفیق بشم چه اقدامات عملی باید انجام بدم؟؟؟ خب قطعا یه اقداماتی انجام دادی که سیمت وصل شده دیگه… اونا چیه؟ به منم لطفا یاد بده…
ببین من توی این چند روز که دارم کم کم روی خودم کار میکنم فقط احساسم خنثی شده، هنوز احساسم خوب نشده، هنوز به آرامش نرسیدم…با وحوده پسر سه ساله ی شیطونی که دارم اما دارم آگاهانه تلاش میکنم ورودیهامو کنترل کنم و ذهنمو آروم کنم…. یمقدار ذهن نجواگرم برای گرفتن نتیجه خیلی عجوله اما با پشت دستم زدم توی دهنش که ساکت باشه و زیپ دهنشو ببنده. دیشب خواب دیدم توی محل زندگیم برف زیادی باریده،،، اونقدر که از پشت بام میشد پاتو توی حیاط بذاری و راه بری…. البته من توی خوابم آشفته بودم چون قرار بود خونه رو ترک کنیم، گفتن قراره بهمن بیاد و خطرناکه.
ابراهیم اینارو گفتم که بدونی بشدددددت دلم یه تغییر میخواد توی زندگیم….
کلی کارهای عقب افتاده دارم که دارم انجامشون میدم… دارم شخصیتم رو آهسته تغییر میدم…. از همه مهمتر اینکه خیلی خیلی خوشحالم که توی این سایت الهی با شما دوستانم هستم،،، این سعادتیه که نصیب هر کسی نمیشه… چون نود و نه درصده اطرافیان من کلا توی حاشیه هستن، حتی اون تحصیلکرده ها و مذهبیها و من خوشحالم که مثله اونها نیستم. چند روزه برات کامنت مینوشتم اما پاکش میکردم چون فکر میکردم چون مثله تو قلم شیوایی ندارم بهتره ننویسم. اما امروز دیگه ثبتش کردم چون قلبم ازم خواست بنویسم، برام هم مهم نیست ساده مینویسم…
سلام مرد مومن بجای بازی مافیا بیا جواب سوال این خواهرتو بده… والا…. علافمون کردی چند روزه… خخخخ
چند روز پیش یه سوال پرسیدم و خودمو خفه کردم بس که ایمیلم چک کردم ببینم جواب دادی یا نه، آخرش مشخص شد اصلا سوالمو منتشر نکردن….خخخ
اما من که از رو نمیرم دوباره مینویسم.
ابراهیم دوست خوبم یجا گفته بودی:
شما فایلهای استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواستهات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی
من همه این کارهایی که گفتی دارم انجام میدم، احساسم هم خداروشکر داره خوب میشه، میدونی یه ذوق و شوقی اومده توی وجودم…. حس میکنم اومدم توی مسیر….
اما سوالم اینه من توی رسیدن به خواسته هام درگیرم، خواسته هامو نوشتما، حدودا 40 مورد شده…. اما نمیدونم از کدومش شروع کنم؟ آیا از کوچیکترینش؟ اولویت بندی کنم یکی یکی تجسم کنم؟
بعد ابراهیم چرا میگی در مورد خواسته ات بنویسی و بنویسی و بنویسی؟
این نوشتن چه قدرتی داره؟ این نوشتن چه تاثیری داره؟
یه سوال دیگم اینکه من این چند روز که با تعهد دارم کار میکنم از طرف اطرافیانم خوراکیهایی دارم دریافت میکنم که قبلا کمتر بود…. میخواستم بدونم اینا نشانه اینه که درمسیر قانونم؟
خداروشکر ذوق و شوق خوبی اومده توی وجودم….. خونمو با عشق دارم تمیز میکنم، امروز همزمان که فایل گوش میدادم یخچال إل جیه قشنگمو تمیز کردم…. داروهای فاسد رو ریختم زباله… خ خوشحالم که دارم روی خودم کار میکنم….
بیصبرانه منتظره پاسخت هستم… اونقدر ذوق دارم جواب این سوالمو بدی که ساعت 2/30
اینکه از این 40 خواسته تون نمیدونین اولویتتون چیه،کدوم رو اول کار کنین بخاطر اینه که شناخت کامل رو خودتون ندارین.
من میدونم اولویت واسه زندگی لذت بخش تفریح کردنه مثلا برم قایق رانی،برم اسب سواری برم استخر،درسته دوست دارم دندونامو کامپوزیت کنم اما در حالحاضر اولویتم تفریحاتمه.
شما هم باید به شناخت برسید و بجای اینکه 40 مورد رو همزمان بخواید بهش برسید 3،2 مورد کلیدی رو روش کار کنید،مثلا رشد احساس لیاقت و عزت نفس
یا اینکه ایجاد یه کسب و کار و درآمد، یا اینکه ایجاد آزادی واسه خودتون،یا اینکه پا گذاشتن رو ترسهاتون.
نمیشه همزمان 40 مورد رو پیش برد من د ر هر یک سال فففقط 1 هدف یا نهایتا 2 هدف رو انتخاب میکنم و روش کار میکنم مثلا اهداف امسالم عزت نفس و روابطم بود.
مورد بعدی اینکه نوشتن هیییییچ تأثیری نداره حای اگر روزی یک دفتر 100 برگ شکرگزاری بنویسی و از خواسته ات بنویسی مگر اینکه در موقع نوشتن همون چیزی که داری در موردش مینویسی احساس ذوق و شور و شعف و احساس خوب درونت ایجاد کنه،مثلا تو بیا 1 صفحه در مورد این بنویس که یه دونه لیمو ترش زززد و تازه رو پوست گرفتم کاملا تمیز و و از وسط نصفش کردم و یه کم نمک زدم بهش و نصفه اون لیمو ترش رو گذاشتم تو دهنم و با دندونام لیمو ترش رو فشار دادم و …
میبینی!
وثنی اینقدر شفاف بنویسیزو همزمان با نوشتن ،در رابطه با اون نوشته ات احساسش کنی این یعنی که اکنون نوشتنه تأثیر گزاره و تو رو به خواسته ات میرسونه.
در رابطه با نشونه ها هم باید بگم که وقتی که ما روی خودمون کار میکینم هر اتفاق و تغییر کوچیکی نشان دهنده ی بهبود و نتیجه ی عملکرد ما از این مسیره
تنها راه تغییر زندگی حرفه آشغالهای شخصیتی خودمونه و بهبود خودمون
سلام آقا ابراهیم.تبریک میگم به خاطر شجاعتی که به خرج دادی وپا رو ترستون گذاشتین.با این تعهد وپشتکار و انگیزه ای که درشما سراغ دارم من مطمئنم یه روزی درهمین نزدیکی ها میایین تو سایت وخبرخوش ازدواج با فرد مورد دلخواه رو میدین وماهمه بچه های سایت بهتون تبریک میگیم.اقا همین سکانس روشما خیلی تجسم کن تا اتفاق بیفته.من همیشه کامنت هاتون رو میخوندم ومیدیدم که چقدر تلاش میکردین تارابطه درست بشه مدت کوتاهی درست میشدوبعددوباره به هم میریخت.دعامیکنم کارهاتون خیلی روان و ساده انجام بشه و اتفاق قشنگی اتفاق بیفته.به امید خبرهای خوش
خانم پهلوان عزیز،ممنونم بابت لطفتون و دعای خیرتون.
در جواب دوست خوبم نفس آریان که فرمودند چجوری میشه که بشه آدم به خدا وصل بشه!؟
ببین!
بحثه ارتباط خدا یه جسارت خیلی قوی میخواد،یه جدیت خیلی محکم میخواد،یه اراده ی خیلی ریشه دار میخواد،یه تعهد خیلی بالا میخواد.
نمیخوام بگم آره سختیه ارتباط برقرار کردن با خدا و اینقدر بهش نزدیک شدن ها!!!
نه اصلا منظورم این نیست ولی حرفه من همیشه اینه که تو زندگی روزمره ی ما یک سری مسائل پیش پا افتاده هست که خیلی دلمون میخواد که انجامش بدیم اما اگه اونها رو انجام ندیم به خداونده وصل میشیم و کی میشه که اون حاشیه هارو انجام ندیم!؟
زمانی که خدارو بشناسیم که چققدر مارو دوست داره،چقدر قدرتمنده چقدر میتونه جای همه رو تو زندگیت بگیره!
ببینید من شاعرم!
شماره ی خیلی از اساتید موسیقی مثل استاد محمد معتمدی،رضا صادقی، رضا بهرام،سالار عقیلی،علیرضا قربانی،عرفان طهماسبی و…رو دارم تو گوشیم،به هرکدومشون هم که زنگ زدم گفتن شعراتو واسمون بفرست که اگه اوکی بود بخونیم و…بماند که چقدر از خواننده های دیگه به راحتی میتونم باهاشون کار کنم چون من یک استعدادی تو موسیقی و شعر دارم که کمتر از کسی حقیقتا دیدم مثلا یکی از کارام میگه که:
ای باعث شب های دلگیر و پریشانی/ای آنکه معشوقی و این را هم نمیدانی/عطر نفس هایت جهانم را جلا بخشید،گویی که از جنس گلاب شهر کاشانی/وقتی نگاهم میکنی دلشوره میگیرم/انگار از نسل علیحضرت رضاخانی/
یا اینکه یه جایی رفتم کلاس دف و استاد اون آموزشگاه دیدم انگار یه مقدار فضای بین ما به سمتی میره که نباید ،من 1 روز بعدش کلللا از اون سیستم اومدم بیرون و تمام
یا اینکه چند روز یوتیوپ نگاه میکردم و دیدم که نگاه کردن کلیپ های یوتیوپ داره تمرکزم رو از این ارتباط برمیداره گذاشتم کنار،امشب من عروسی دعوت بودم حتی مرخصی هم گرفتم که برم اما دیدم اگه برم عروسی حتما شب میرم خونه ی یکی از بستگان و تا فردا ظهر باید اونجا باشم و قطعا درمورد طلاقم با همسرم صحبت پیش میاد و احتمالا من نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم و ورودی نامناسب دریافت میکنم،و کلللا نرفتم عروسی
حالا این محدودیت ها رو چرا برای خودم گذاشتم!؟
چون همه ی اینهارو قلبم و لون خداهه بهم گفت!
حالا شاید یکی اینجوری فکر کنه که عه!
اگه اینجوریه که آدم خودشو زندان میکنه ،با کسی نمیتونه ارتباط قرار کنه!محدود میشه !این که نشد زندگی!
نه اصلا اینجوری نیست!
میدونی چرا در حال حاظر قلبم میگه نباید بری سراغ ترانه نوشتن برای خواننده های معروف!؟
چون تو مهههمترین دلیل برای نفس کشیدنت ارتباط با خداست و اگه اون ارتباطه نباشه زندگی برات تموم شده است درسته!گفتم آره.
گفت تو در حال حاظر بقدری توحیدت قوی نشده که وقتی اشعارت رو خواننده های معروف بخونن مشرک نشی و از من جدا نشی!
دیدم راست میگه!و وقتی که له حرفش گوش کنم میدونی چی میشه!اتفاقی که 3،2 ماه پیش برام افتاد میوفته!
من 3 سال بود که هیچ شعری ننوشتم و از نظر ذهنی هیییچ آمادگی نداشتم یه شب خدا گفت برو تو یاداشت های گوشیت شعر بنویس!
گفتم نمیتونم من سالهاست هیچی ننوشتم مغزم کلمات رو نمیتونه بچینه!گفت من میگم تو بنویس، با نهایت بی انگیزگی رفتم تو یاداشت های گوشیم که انگشتانم به خدای واحد بدونه 1 لحظه مکث و فکر کردن شروع به حرکت کردن کرد روی کلمات روی گوشی و نوشت:
قل هوالله واحد گفتم زبانم باز شد/عشق بین ما فقط با این کلام آغاز شد/اشک من از آنچه بین ما گذشت آگاه بود/چشم من ،بر روی زیبای نگاهت باز شد/همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام/فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد/رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار/مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد/یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه کن/گفت الیس الله بکاف بعبده، زندان باز شد/
یعنی من بدونه لحظه ای مکث این شعر رو نوشتم و بعدش بهم گفت همونجور که به محمد گفتم اقرا! بخوان و محمد گفت من خواندن بلد نیستم و گفتم اقرا بسم ربک الذی خلق و شروع کرد به خوندن،به تو هم وقتی گفتم بنویس من بودم که انگشتانت رو حرکت دادم.
این شعر خودش به کتاب پعنی داره.
ببین شعر با توحیدی ترین توحیدی ترین آیه ی قرآن شروع میشه!
بگو خدا یکی ست!
در ادامه وقتی که میگی خدا یکی ست در ادامه میگه حالا که پذیرفتی خدا یکیه و ایمان داری به یکتاپرستی،حالا میتونی با من صحبت کنی و زبانت میتونه بامن صحبت کنه(قل هوالله و احد گفتم،زبانم باز شد)بعد میگه حالا که باور داری تنها من هستم خدای یکتا از این جا به بعد عشق و رابطه و ا تباط بین من و تو شروع میشه و تنها و تنها راه ارتباط بین من و تو همین 1 این است برای همین در ادامه گفت(عشق ، بین ما فقط،با این کلام آغاز شد)وقتی این بین رو نوشتم اشکام از چشمام سرازیر شد از این ارتباط نزدیک با خدا و بیت بعدی گفت(اشک من،از آنچه بین ما گذشت آگاه بود)در ادامه قلبم خدارو لمس کرد و بهش نزدیک شدم که منی که شعر نمیخواستم بنویسم چجور خودشو نشونم داد و د ادامه گفت(چشم من،بر روی زیبای نگاهت باز شد)در ادامه میگه تا زمانی که درگیر نگرانی برای رفتار زنم،حرفه مردم،ترسه از قضاوت کردن،تلاش برای تأیید شدنه دیگران بودم، آرامش نداشتمو در گیر و دار حاشیه ها بودم و میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام)و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه دست خدا بالاترین دست هاست،نگران چیه آدما هستی!مگه اونا این جسم رو به تو دادن،چشمایی که داره میبینه رو کی بهت داده،نگرانه چیه مسئولت هستی!لون چکاره است!لون با یعنی دلدرد نمیتونه سرپای خودش بمونه ،ممکن بالاترین همه ام!دست من بالاترین دست هاست و وقتی این آیه رو پذیرفتم که دست تو بالاترین دست هاست، منی که مثله مرغی پا بسته کنج قفس بودم، مثله پرنده ی باز رها شدم و جالب اینجاست پرنده ی باز سریعترین موجود دنیاست که سرعتش تا 320 کیلومتر میرسه! و در ادامه ی شعر میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام، فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد)بعد میاد میگه که از این به بعد دیییگه ناراحت نباش،رفتارهای شرک آلودت رو بزار کنار،خودتو تغییر بده کلامت رو با دیگران تغییر بده طرز تفکر رو عوض کن و یه آدمی دیگه شو(رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار)از این به بعد همه ی خداهاتو بزار کنار من رو عبادت کن،فقط من رو ستایش کن و از حالا به بعد هرچی بوده تموم شده ،دوباره شروع کن(مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد)بعد میاد اشاره میکنه به حضرت یوسف تا بهم بگه میدونم که نگرانی ها،نقطه ضعف هات و عادتهای گذشته باعث میشه مشرک بشی اما من باز دارم بهت میگم بالاترینم، اگر هم اشتباه کردی و مشرک بودی اول اینکه به خودت ضربه زدی دوم اینکه نگران نباش من میبخشمت کو اشاره میکنه به حضرت یوسف که شرک میورزه و از دوست هم سلولیش میخواد که بره پیشه پادشاه مصر و میگه سفارش من رو به پادشاه مصر کن و خدا بخاطر این شرکش چند سال دیگه تو زندان نگه ش میداره اما وقتی که یوسف توبه میکنه آزاد میشه(یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه دار)و میگه که چرا به من نگفتی آیا من برای اینکه تو رو از زندان زلیخا بیرون بیارم کافی نیستم!؟
منی که تو رو زمانیکه تو چاه بودی نجاتت دادم حالا چی شده که فکر میکنی نمیتونم تو رو از زندان آزاد کنم!؟ و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه ،آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟بله کافی هست و ما نجاتش دادیم!(گفت ،الیس الله بکاف بعبده،زندان باز شد) و چند بیت دیگه هست که الان حضور ذهن ندارم.
این شعر از عجیب ترین شعر هایی بود که من نوشتم از لحظه ی شروع تا پایانش چجور میسه که چند آیه ی عربی رو بشخ تو یه عزل به این سادگی کنار هم قرار داد!
خوب!
حالا من وقتی یه همچین شعری رو نوشتم چجور میتونم چشمم رو روی این توحید ببندم و برای اینکه دیییگران من رو تأیید کنن و بگن وواااو ابراهیم با رضا صادقی ،با سالار عقیلی و …کار کرد و ترانه سرا شون بوده!
من خدارو با رضا صادقی عوض نمیکنم و البته !
البته اینم بگم این نیست که هیچوقت اینکاررو نکنم ها!
زمانی وارد عرصه ی موسیقی میشم که تو ولم اعتبار این هنر رو بدم به خدای واحد خودم!
من خودم میدونم اگه اینکارو در حال حاظر انجام بدم میگم ممممن بودم منو نگاه کنین !!!
و تا زمانی که دوره ی احساس لیاقت رو شخم نزنم این کارو نمیکنم،تو بعضی از جشن ها میرم میبینم خواننده داده اشعار منو میخونه بدونه اینکه اصلا من اون شعر رو بهشون داده باشم و هیچ اسمی هم ازم نمیبرن تنها کاری که میمیکنم سکوت میکنم میگم راحت باشین فعلا ،یا یه آهنگ میاد بیرون میبینم شعره من رو خواننده رفته خونده میگم چرا بدونه اجازه من اینکارو کردی!
با عذرخواهی و …میگه ببخشید الان کلیه هزینه کردیم و زمان گذاشتیم اجازه ی پخش بده میگم باشه تو هم برو
دوست مهربونم!
من اگه این چیزا رو با قاطعیت میزارم کنار،فقط به یه دلیله یه پله بالاتر از آدما رو دیدم اونم کمتر از اندازه ی یک سر سوزن!
من چون درگیرو دار جدایی از همسر سابقم بودم،برای کنترل ذهنم رفتم کلاس دف حدودا 4 جلسه ی نیم ساعته و دیگه کلا نرفتم،بعد از 3 ماه استادم پیام داد که استعداد برتر شناخته شدی از طرف شرکت میخوان ازت تقدیر و تشکر کنن، تو مسیری که داشتم میرفتم یه میگه به آسمون کردم آسمون صاااافه صاف بود خدا بهم گفت اون آیه ی قرآن رو یادته که بهت گفتم(آیا به آسمان نگاه نمیکنید که بدونه هیچ خلل و نقصی گسترانیده شده!؟)یا اون ایه که میگه(آیا نگاه نمیکنید که آسمان بدونه هیچ ستونی بنا نهاده شده!؟)گفتم خوب!
گفت ببین ابراهیم!
اگر تو بخوای یه سقف بسازی مگه نه بابد چند تا ستون براش بزاری!؟
گفتم آره
گفت ولی نگه کن!من آسمون به اییییین بزرگی رو بنا کردم ولی هیچ ستونی نداره!
پس باور کن من مثله شما نیستم که زمانی که بخوام کاری رو انجام بدم نیاز به یه شرایط خاصی داشته باشم ،یا نیاز به یک سری ابزار داشته باشم!
من میتونم کاری کنم که فارق از قانون دادگاه و …تو یکی دوماه طلاق بگیرید!
من میتونم بدونه اینکه کسی کاری کنه اون عزیزه دلی که دوست داری با اون مشخصات دلخواه بیاد تو زندگیت!
من به من ایمان بیار و اشک بود که تأیید میکرد کلام خدارو!
عااااح
چی بگم!
میدونی این روزا تنها چیزیکه بهم میگه اینه که از حاشیه ها دوری کن اگه توحید رو میخوای!
من حقیقتش نظر شخصیمو بخوام بدم زمانی میتونم به توحید برسم که دوره ی احساس لیاقت رو زندگی کنم!(برای من اینجوریه بقیه رو نمیدونم!)چون دوره ی احساس لیاقت تو رو از همممممه ی حاشیه ها میبره!
تو رو از درون تنها میکنه با خدای خودت!
تو رو به جایگاهی میرسونه که هییییچکس به اندازه ی پوست پیازی برات مهم نیست!
مهم نبودن نه به منظور بی ارزش بودن!
نه!
یعنی اینکه بقدری قدرتمند میشی که دیگران میتونه میشن تو از درون به جایی وصلی که رشد کردی.
خدایا شکرت که به این زیبایی هدایت می کنی. با قلب سلیم یک موحد راستگو که نه از اعتراف می ترسه، نه دست از تلاش برمی داره، نه جز تو به ریسمان کسی چنگ میزنه.
خدایا این ابراهیم رو برای همه ما در پناه ربوبیت خودت حفظ بفرما. الهی آمین
سلام عزیزم ابراهیم جان
حدس میزنم اون آبنما که نشستی نگاهش کردی و خدا از اون طریق باهات حرف زد فلکه سه دختر امانیه بوده.
بهت افتخار می کنم بابت هنرت، شعرهات و دف زدنت، و از همه مهمتر رها بودنت. بخشایشگریت. صفتی که خداوند اون رو در در نهایت مطلق بودنش(البته در چارچوب قوانین و مشیتش) داره.
می بخشه، می گذره، چشم پوشی میکنه تا زمانیکه مشیتش باشه. اما جایی که بنده از بندگی خارج بشه، مشرک بشه، اصرار کنه بر شرک و خودش به خودش ظلم کنه دیگه مشیت بر عذاب تعلق می گیره.
عذاب پشت عذاب. کتک پشت کتک. سختی بعد از سختی.
در مورد تجسم هات گفتی. لذت بردم. ازت یاد گرفتم.
اصلا از صبح که چشمامو باز کردم کامنتهات شد ستاره قطبیم و بجای دفتر نوشتن هدایت شدم به کامنت نوشتن.
قلبم رفت تا اونجا که بجای آب صورتم با اشک شستشو شد. حالا میگم چرا.
خواستم در جواب آقای مجید فقیه بنویسم بعد دیدم این برکت از کلام شما وارد قلبم شد، دیدم رسم ادب اینه که برای خودت بنویسم. البته که پس پرده یه نجوایی هم اومد که اگر برای ابراهیم بنویسی بازدید بیشتری میخوره و شاید افراد بیشتری استفاده کنن.
چون حس می کنم حسم خیلی قویه و ارزش این نوشته هام زیاده.
ابراهیم، من چند وقت پیش بطور اتفاقی آقا رسول خانکی و فاطمه خانم رو توی یک مجتمع تجاری خیلی بزرگ (اکومال) توی منطقه فردیس کرج دیدم و از روی عکس پروفایلشون شناختم. صداشون کردم و اونها هم منو شناختن و با هم رفیق شدیم. شماره فاطمه رو گرفتم و الان با هم در ارتباطیم.
همدیگه رو ندیدیم تااااااا همین چهارشنبه گذشته که از صبح حال روحیم عجیب خوب نبود و هی به ابی گفتم می خوام از خونه بزنم بیرون ولی نمی دونم کجا برم. اونم گفت برو همون اکومال که نزدیکه و راحته، ترانه هم میره شهربازی بهش خوش میگذره، خلاصه دردسرت ندم بعد از بررسی کلی جا توی تهران و کرج آخرش رفتم همون اکومال که خونه فاطمه اینا هم نزدیکشه.
به فاطمه زنگ زدم اونم لطف کرد و با دوتا فرزند گلش اومد.
نشستیم توی پارک و 5 ساعت حرف زدیم. همش هم از استاد و خودمون و تغییراتمون و حرفهای فرکانسی.
بچه ها هم تو پارک حسابی کیف کردن.
فاطمه اون روز به من هدیه بسیار بسیار ارزشمندی داد. یه قرآن جلد قهوه ای کوچیک. اشکم دراومد….. چون توی دوره لیاقت جلسه 7 به این رسیده بودم که باید بیشتر قرآن بخونم و این قرآن فرداش به دستم رسید. اونم سایز جیبی که همیشه میتونه دم دستم باشه.
مرحله بعدی هدایت…
فرداشبش (پنجشنبه) قبل از خواب با چراغ قوه گوشیم توی رختخواب همون قرآن (که الان روی پامه) رو باز کردم و خواستم یه کامنت بنویسم که دیدم سوره واقعه دراومد. برو نگاه کن اونجا که خصوصیات السابقون السابقون، اصحاب یمین و اصحاب شمال رو توصیف میکنه.
بعد هی با خودم گفتم خوب حالا من چی بنویسم؟ چه ربطی داره؟ کجا بنویسم؟
هرچی فکر کردم حرفی به ذهنم نرسید که مربوط به این آیات باشه. گفتم خیره لابد موقع نوشتن نیست. قلبم گفت نمی خواد زور بزنی بگیر بخواب. خوابیدم…
جمعه شد و من و ابراهیم تصمیم گرفتیم از صبح بریم تهران تفریح و تا عصر برگردیم.
ولی از اونجایی که آبگرمکن مشکل پیدا کرد موندیم خونه تا سرویسکار اومد و کارش تا ساعت 2 طول کشید. ما ساعت 3 از خونه زدیم بیرون و رفتیم تهران باغ پرندگان.
جای همگی خالی چه فضایی، چه بهشتی، چه هوایی، چه نعمتهایی، چه خلقتی!
چقدر کنار هم سه تایی بهمون خوش گذشت.
اینم بگم با اتوبوس داخلی باغ پرندگان که داشتیم برمی گشتیم سمت پارکینگ جا نبود و من ایستاده بودم. دو ثانیه نشد یه آقای مسنی که دید من باردارم جاشو داد به من و خودش ایستاد. چقدر خدا رو شکر کردم و از محبتش لذت بردم.
آقا شب شد و خواستیم برگردیم کرج که ابراهیم گفت کجا بریم شام بخوریم؟ گفتم نمی دونم.
باور کن شاید توی 10 دقیقه 5 بار ازم پرسید کجا بریم هرجا تو دوست داری بگو بریم غذا بخوریم. اصلا هم به فکر پولش نباش.
هی گفت و گفت تا بالاخره گفتم بریم فرحزاد من تا حالا نرفتم.
رفتیم و …….
آخخخخ نگم برات
ابراهیم یه جاهایی ارتباط بین نشانه ها و هدایتها و تجسمهات رو همون لحظه پیدا نمی کنی. یکم تاخیر میفته ولی بالاخره می بینی و زنگها به صدا درمیاد و برق از کله ات میپره.
من دیشب همون موقع این تجسم سوره واقعه رو نگرفتم، امروز با خوندن کامنت تو متوجه شدم که دیشب کجا بودم! یعنی زار میزدم از شدت اشک سپاسگزاری.
تو میگی کنار دریا یا روی تخت توی حیاط خونه روستا خیلی شیک و مجلسی قطرات اشک بر گونه هایمان غلتان شود؟
من نیم ساعت پیش عین دردزده ها داشتم هق هق می کردم. اما نه درد زجر و بدبختی. بلکه از شدت عشق و خوشبختی! الهی بی نهایت شکر….
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾ و سومین گروه پیشگامان پیشگام! (10) أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿11﴾ آنها مقربانند (11) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿12﴾ در باغهای پر نعمت بهشت جای دارند (12) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿13﴾ گروه کثیری از امتهای نخستین هستند (13) وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿14﴾ و اندکی از امت آخرین! (14) عَلَى سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ ﴿15﴾ آنها (مقربان) بر تختهائی که صف کشیده و به هم پیوسته است قرار دارند. (15) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ ﴿16﴾ در حالی که بر آن تکیه کرده و روبروی یکدیگرند. (16) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ ﴿17﴾ نوجوانانی جاودانی (در شکوه و طراوت) پیوسته گرداگرد آنها میگردند. (17) بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ ﴿18﴾ با قدحها و کوزه ها و جامهائی از نهرهای جاری بهشتی (و شراب طهور)! (18) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنْزِفُونَ ﴿19﴾ اما شرابی که از آن دردسر نمیگیرند و نه مست میشوند. (19) وَفَاکِهَهٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ ﴿20﴾ و میوه هائی از هر نوع که مایل باشند. (20) وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ ﴿21﴾ و گوشت پرنده از هر نوع که بخواهند. (21) وَحُورٌ عِینٌ ﴿22﴾ و همسرانی از حورالعین دارند. (22) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ ﴿23﴾ همچون مروارید در صدف پنهان! (23) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿24﴾ اینها پاداشی است در برابر اعمالی که انجام میدادند. (24) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿25﴾ در آن باغهای بهشت نه لغو و بیهوده ای میشنوند نه سخنان گناه آلود. (25) إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿26﴾ تنها چیزی که میشنوند «سلام» است «سلام»! (26) وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ ﴿27﴾ و اصحاب یمین، چه اصحاب یمینی ؟ (27) فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ ﴿28﴾ آنها در سایه درختان سدر بیخار قرار دارند. (28) وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ ﴿29﴾ و در سایه درخت طلح پربرگ به سر میبرند (درختی است خوشرنگ و خوشبو). (29) وَظِلٍّ مَمْدُودٍ ﴿30﴾ و سایه کشیده و گسترده. (30) وَمَاءٍ مَسْکُوبٍ ﴿31﴾ و در کنار آبشارها. (31) وَفَاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ ﴿32﴾ و میوه های فراوانی. (32) لَا مَقْطُوعَهٍ وَلَا مَمْنُوعَهٍ ﴿33﴾ که هرگز قطع و ممنوع نمیشود. (33) وَفُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ ﴿34﴾ و همسرانی گرانقدر. (34) إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً ﴿35﴾ ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم. (35) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارًا ﴿36﴾ و همه را بکر قرار داده ایم. (36) عُرُبًا أَتْرَابًا ﴿37﴾ همسرانی که به همسرشان عشق میورزند و خوش زبان و فصیح و هم سن و سالند. (37) لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ ﴿38﴾ اینها همه برای اصحاب یمین است. (38) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿39﴾ که گروهی از امتهای نخستینند. (39) وَثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿40﴾ و گروهی از امتهای آخرین. (40)
………………
بخدا قسم دونه دونه این توصیفات دیشب توی اون باغ رستوران سنتی که ما نشسته بودیم اتفاق افتاده بود.
الله اکبر…
من کنار همسر دوست داشتنیم و دختر نازنینم در کمال آرامش روی تخت تکیه داده بودم. آبنما از چند طرفمون در حال آبریز بود با صدای دلنشین فوران آب…
آدمهای شاد و ثروتمند و خندان روبروی هم تکیه داده، در حال گفتگوهای سلام و سلامتی….
صدای موسیقی شاد و زنده خواننده از اون طرف….
فضا پر از دار و درخت و گل طبیعی و سرسبزی….
برو بخون دوباره آیه ها رو، میگه پسران نوجوانی که در حال سرویس دادن در جامهای زرین هستند.
بخدا قسم که همین بود. پسران نوجوان که سینی پر از جامهای طلایی رنگ و ظروف غذا رو تند و تند و با روی خوش بدون ذره ای خستگی می بردن و دل مردم رو شاد می کردن.
و لحم طیر مما یشتهون…
ما برای اولین بار سینی غذای 3 نفره سفارش دادیم که همه چی توش بود. کوبیده و جوجه و ماهی
حالا می فهمم که وقتی میگه از هر گوشتی که خودشون بخوان میل می کنن. ما همه گوشتها رو دیشب توی یک سینی باهم داشتیم.
در کنار همسری هم سن و سال و خوشقلب و خوش زبان در نهایت مهربانی، زیر یک سایه دائمی، چون آلاچیق داشت، آبشارهای ریزان، میوه های فراوان که نه تمام میشن و نه ممنوعند، (تهران و کرج شهر چهارفصله، همیشه همه میوه ای هست)، و من دیدم که بعضیها سینی میوه سفارش داده بودند.
و از همه مهمتر صحبتهای ما فقط از شادی و عشق و ثروت و شکرگزاری بود. اجازه ندادیم که ذره ای حرف لغو و ناصواب وارد مدارمون بشه.
شدیم دقیقا مصداق اولئک المقربون و اصحاب الیمین سوره واقعه.
ابراهیم جان من نفهمیدم چطور سر خوردم تو این بهشت…
فقط وقتی با توصیف قرآن مقایسه کردم دیدم بهشت همینجاست، من الان دارم وسط بهشت زندگی می کنم و وقتی گذشته رو مرور می کنم می بینم بهشت من از جایی آغاز شد که سعی کردم رها و شاد باشم.
به خواسته هام نچسبم و فقط به خدا بسپارمشون. ذهنم رو از آلودگی غصه و ترس پاک کنم. به حرفهای استاد عباسمنش که از قلب قرآن خدا اومده ایمان بیارم هرچند هنوز خیییییییلی جا دارم برای رشد.
من هنوز خیلی سطوح توحید عملی هست که باید طی کنم و مرتبه ارزشمندی خودمو بالاتر ببرم اما ببین با این اندک تلاش آگاهانه ام چه لذتهایی رو تجربه می کنم به لطف الله مهربان؟
اینا رو بخدا قسم نمیگم تا (او به دلیت کنم) فخرفروشی کنم بلکه میخوام بگم حرف استاد حق و حقیقته.
تصدیق می کنم قوانین بدون تغییر خداوند رو.
صدق الله العلی العظیم
دلیل و نمونه دارم میارم.
تاییدیه میارم برای تجسم هایی که داری آگاهانه دل بهش میسپاری و مطمئنت می کنم از اینکه اندکی صبر… سحر نزدیک است
پشت دریا شهری است، که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است…
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب… دور خواهم شد از این خاک غریب
سلام بر سعیده عزیزم جان دلم چقدر لذت بردم از کامنت توحیدی شما
من از طریق کامنت ابراهیم عزیز به نوشتههای ارزشمند شما هدایت شدم
امروز خواستم انرژیهای وجودم رو قوی کنم بعد دفتر سپاسگزاریم و ستاره قطبیم رو بنویسم و بعد هم برم سراغ کارهای اداریم. چون میدونم اونچه بوجود میاد خودم خلقش کردم با فرکانسهام
واقعا وقتی شروع کردم به سرچ کامنتها و انتخاب یکی از اونها برای تقویت باورهای توحیدیم فکرشو نمیکردم به کامنت شما هدایت بشم.
وااااقعا سپاسگزارم بینهایت ممنونم
خیلی ذوق دارم که در اولین فرصت برم بقیه کامنتهای شما رو هم بخونم. خیلی دوستتون دادم دوست عزیزم
این روزها یه مسائلی دارم که بشدت ذهنم رو درگیر کرده و خیلی باید بیشتر روی خودم کار کنم و چه ورودی ارزشمندتر از فایلهای استاد و کامنتهای عزیزان دلی چون شما
خداروصدهزار مرتبه شکر بخاطر حال خوب و احساس خوبی که دارم
انشالله احساس لیاقت و خوشبختی همیییشه همراه شما باشه.
چقدر چهره شما ملیح و نازه. چه لبخند شیرینی روی لبته.
خدا حفظت کنه ان شاالله.
خیلی خیلی متشکر و سپاسگزارم بابت اینهمه لطف و محبتت. منم شما رو دوست دارم و برات آرزوی سربلندی در پناه لطف خدا و توکل خودت به جریان هدایتش دارم.
الهی شکر که این جریان پر انرژی در سایت مقدس استاد عباسمنش برقراره و هر زمان هرکسی اتصالش به نور الهی قویتر بشه خودش راهش رو پیدا میکنه. خدا هدایتش میکنه به جایی که نیاز داره و حالشو خوب میکنه.
اصلا عجیب این سایت دست پرورده ی استاد همه چیزش روی اصول و قوانین درست الهی پیش میره. هیچ اتفاقی اتفاقی نیست.
همه چیز در چارچوب قانون الهی کنترل شده است و همه ما با اختیار خودمون در حال حرکت و تکاپوییم. نه اجباری هست که ما رو به سمت خاصی بکشونه، نه وسوسه های شیطانی جایی برای خودنمایی دارن.
ما همه یار و پشتیبان توحید همدیگه ایم و داریم روح معنوی همدیگه رو تقویت می کنیم.
این زنجیره از پاسخ ها میتونه تا ابد ادامه پیدا کنه که ناظر اصلیش خدا و تهیه کننده و کارگردانش استاد عباسمنش و بانو شایسته هستند.
ما هم لذت برندگان و ذینفعانشیم.
اینا رو دارم تو یه حالت عجیب خواب و بیداری می نویسم و امیدوارم ارزش معنایی داشته باشه.
بازم ممنونم بابت مهربونیتون و براتون بهترین آرزوها رو دارم.
سلام سعیده جان کامنت تون رو خاندم ولذت بردم ووقتی گفتی رستوران گیلانی شهران .گفتم اه اینجا که من زندگی می کنم دقیقا یک فلکه پایینتر سر کوچه فرهنگسرای معرفت هست امیدوارم روزی برسه که منم بتونم با شماها ارتباط بگیرم وبا هم باشیم وبه امید اینکه روزی یک توحیدی خالص باشم وکنترل اگاهانه ونااگاهانه ذهنم هر لحطه به لطف خدا ونعمتهاش ممنونم برای بودن تکت تکتون
داشتم کامنت شما رو که مطالعه می کردم و لذت میبردم تا اینکه رسیدم به ابتدای شعر قل هو الله احد گفتم زبانم باز شد… !! به قرآن این حس و حال رو میشناسم و این بیت…
گفتم وای خدای من! یه لحظه حس کردم چقدر این بیت آشناست چقدر این صحنه آشناست
حس کردم یه لحظه انگار قبلا دیدم این صحنه و اشعار رو.
بعد گفتم مهدی یادته قبلا حدود سه سال پیش شاید کمتر یه روز نشسته بودی پشت میزت این حس و این کلمات اومدن به زبونت هی تکرار میکردی؟!
من تقریبا همچین شعری رو حدود دو سه سال پیش بهم گفته شده بود و حسش اومده بود
البته اوایلش اینطور بوده و با کمی ویرایش:
قل هو الله احد گفتم، و عشق آغاز شد
قل هو الله الصمد وین ذکر من چون ساز شد
ساز من با نام تو کوک می شود
گام من با عشق تو همگون و همخون میشود….
و..
الله و اکبر..
خدایا بابت جریان آگاهی ها و هدایت هایت سپاسگزارم.
خدا به شما عزت و سربلندی بده و در پناهش دل آرام و دلشاد باشی.
ابراهیم دوست عزیزم ممنونم از پاسخی که به سوالم دادی، اینکه میگی برای وصل شدن بخدا باید بپذیریم که خدا یکیه و توی این جهان قدرتمندترینه و اراده میکنه هرچیزی بخواد خلق میکنه و اینکه برای نزدیک شدن بهش فقط باید روی خودش حساب کنیم و هر خواسته ای داریم فقط از خودش بخوایم و روی دیگران حساب نکنیم.هر نعمتی داریم و هر خواسته ای برامون براورده میشه کردیتش رو به خدا نسبت بدیم و اینو بدونیم که ماهیچ چیزی از خودمون نداریم. باید آگاهانه حاشیه ها رو از خودمون دور کنیم، همه اینهایی که میگی رو من قبول دارم.
اما ابراهیم برای منی که تازه یکمی سیمم داره وصل میشه قطعا باید تکاملم طی بشه تا مثله تو رشد کنم… قطعا یک شبه و یک هفته ای من مثله تو توحیدی نمیتونم بشم… ببین امروز من توی کوچمون داشتم راه میرفتم و یه باد ملایم و خنکی هم میومد.. یاده کامنتت افتادم، که خدا گفته یه نگاه به آسمون بنداز ببین من بدون ستون اینو آفریدم….ببین من چقدر قدرتمندم، من به آسمون آبی نگاه کردم و دیدم چقدر زیباست،،،واقعا بدون ستونه،،، به درختهای صنوبره توی کوچمون که برگاشون چقدر منظم کناره هم چیده شدن…. به این باده خنکی که میمومد،،، به زیبایی اطرافم بادقت نگاه کردم ،،، احساسم خ عالی شد و با خدا حرف زدم و دلم آروم شد که نفس نگران هیچ چیز نباش…. من هستم… من برای تو کافی ام…. تو فقط همه چیزو از خودم بخواه…. من فهمیدم باید من برم سمت خدا تا حسش کنم،،، اون که از رگ گردن به من نزدیکتره… اون همیشه با من بوده… این منم که ازش دوری کردم،،، این منم که مشرک بودم،،،، این منم که صداش نزدم…. و اگر من میخوام که یه انسان توحیدی بشم باید این راهو ادامه بدم،،،، همیشه ادامه بدم،،،، همیشه با خدا حرف بزنم…. همیشه فقط روی خودش حساب کنم.
ابراهیم دوست عزیزم سپاسگذارم…باز هم بنویس،،، لطفا بازهم بنویس و قلب منو روشن کن از یاد خدا…
من اون جایی ک گفتی باید روی ترس هات کار کنی، حاشیه را بذار کنار دقیقن شروع کردم برا همین کار.
من بعد جدایی از نامزدم کلا هیچ مراسم عروسی و نامزدی اشتراک نکردم چون نخواستم زیر سوالات کسی حسمو منفی کنم که عه چی شد جدا شدی؟ چرا اینطور شد؟
یا کلا با دیدن عروسی خاطرات و حسرت هام زنده بشه! کلا ازین فضا دور بودم و سعی میکردم حسم خراب نکنم جایی ک حالمو خوب نمیکنه !
ولی دیروز بعد 4 سال رو این ترسم ایستادم و بالاخره رفتم عروسی با چهره شاداب، گفتم نازی الان دیگه وقتش گذشته از اون جدایی پس بهتره بری و خودتو محدود نکنی به در و دیوار خونه.
من درین 4 سال خیلی رو خودم و ترسام آگاهانه و یا ناآگاهانه کار کردم
اولش اینکه از تنهایی جایی رفتن میترسیدم یا ابا میورزیدم همش یکی با من باید میبود، الان نه !
یاد گرفتم از تنهاییم لذت ببرم، خودم خواسته هامو برآورده کنم محتاج دست کسی نباشم,وابستگی هامو کمتر کردم
ینی من ک فک کردم اون روز کامنت شما رو خوندم دیدم نازی تو چقد روی خودت کار کردی چقد این جدایی کارساز شد برام چقد منو بزرگ کرد چقد دیدگاهمو تغییر داده، از حاشیه ها ناخواسته دور شدم
کمتر فیسبوک یا وتسپ ام را چک میکنم یا استوری میذارم.
و دیدم چقد من رشد کردم و چقد این تغییراتُ نمیبینم ولی کامنت شما فلش بک شد برام ک فک کنم من چقد رو ترس هام و دوری از حاشیه ها کار کردم و دیدم در مسیرم و امیدوارم ادامه بدم .
خدایا در این مدت که من رو به کامنتهای ابراهیم هدایت کردی چطور میتونم سپاسگزارت باشم
چطور میتونم چشم روی هم بزارم و بگم من این آگاهی ها رو درک نکردم
چطور میتونم عالم بی عمل باشم و خودم رو توجیح کنم
چطور میتونم هنوز توی حاشیه باشم و ازت دور بشم
خدایا میدونی که با تماااااام وجوووودم میخوام به سوی تو بیام میدونی که میخوام دیوانه وار توی ذهنم باهات عشق بازی کنم چون کسی غیر از من و تو وجود نداره خدایاااااا یاریم کن از بندگانی باشم که تمام لحظاتم رو با یاد تو گره بزنم خدایا یاریم کن بتونم بر افکار و نجواها غلبه کنم خدایا بندگانی که اینطور خالصانه خودشون رو در آغوش تو میندازن و چشم روی همه میبندن رو بیشتر سر راهم قرار بده خدایا تو همیشه به خیر و صلاح من کار کردی و این من بودم که خودم و افکارم رو در جاهای دیگه مشغول کردم و چشمم رو به راحتی روی تو بستم خدایا من رو از شیطان درونم رهایی بده و با نور خودت قلبم رو روشن کن
آقا ابراهیم تشکر و سپاس فراوان از شما برای کامنتهایی به این خلوص و پاکی سپاسگزارم از شما برای نوشتن این آگاهی های ناب سپاسگزارم از درک عقیقی که با زبان ساده در کامنتها جاری میکنین و تحسین میکنم شما رو برای توحیدی که با تعهد و جسارت در پیش گرفتین امیدوارم خداوند هر لحظه نور قلب شما رو افزونتر کنه
مدتهاست ک جواب های شما رو به خصوص در مورد سوالات روابطی در عقل کل دنبال میکنم
و همیشه شما رو تحسین میکنم بار اولی ک کامنت شما رو خوندم یادمه هیچ دوره ای نداشتید ولی از فایل های رایگان کلییی برداشت کرده بودید اونم برداشت هایی ک انصافا خیلیی عمیق بود
بهتون افتخار میکنم
این اتفاق براتون جزوه بهترین اتفاقات زندگیتون خواهد بود
من در روابط غلطی بودم و به بدترین شکل از اون رابطه بخاطر عدم احساس لیاقت خودم اومدم بیرون و بعد از اون با مهرداد اشنا شدم که از شاگردای استاد بود و الان ازدواج کردیم … تسلیم باشید و با امید ادامه بدید که خدا شما رو راضی میکنه
استمرار و تلاش شما قطع منجر به روابطی خواهد شد که نه تنها طرفتون اهل قوانین هست بلکه ویژگی هایی داره که دقیقا با شخصیت شما مچ هست …
الان در روابطی هستم ک نه تنها رشته کاری ما یکی هست و جفت از شاگردان استاد هستیم و کلی خصوصیت مشابه دیگ بلکه از لحاظ ظاهری هر جا میریم میگن قیافه هاتون هم شبیه به هم گاها بوده که گفتن انگار با هم خواهر برادرید .
ابراهیم جان من تحسینتون میکنم و این کامنت رو براتون نوشتم که بگم خدا خیلی هواتونو داره ادامه بدید
خدا برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده که تحت سرپرستی و زوجیت دو بنده شایسته از بندگان ما بودند، ولی به آن دو خیانت ورزیدند، و آن دو چیزی از عذاب خدا را از آن دو زن دفع نکردند و به آن دو گفته شد: با وارد شوندگان وارد آتش شوید.
و خدا برای مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامی که گفت: پروردگارا! برای من نزد خودت خانه ای در بهشت بنا کن ومرا از فرعون وکردارش رهایی بخش ومرا از مردم ستمکار نجات ده.
و [نیز] مریم دختر عمران [را مثل زده است] که دامان خود را پاک نگه داشت و در نتیجه از روح خود در او دمیدیم و کلمات پروردگارش و کتاب های او را تصدیق کرد و از اطاعت کنندگان [فرمان های خدا] بود.
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم به قلب سلیمت.
این جریان هدایت هم خیلی باحاله!خیلی دوسش دارم!خیلی خواستنی و شیرینه!نمیدونی از دیشب تا الان چه غوغایی به پا کرده،همه ش میگه برو و برای ابراهیم بنویس!بنویس!بنویس!
دیشب نتونستم برات بنویسم،از صبح که بیدار شدم دوبار سرو کله ش پیدا شد!
ابراهیم!ابراهیم!بنویس!بنویس!
حتی نزاشت شکرگزاریم رو بنویسم،بهم گفت وظیفه ی امروز تو،شکرگزاری امروز تو،نوشتن برای بنده ی توحیدی منه!منم گفتم چشم و اطاعت!سمعا و طاعتا!
بهش گفتم با کدوم آیه ها پیغامت رو برسونم؟!
گفت آیه های سوره ی تحریم!
این آیه هارو به دستش برسون تا بدونه مائیم که اهل ایمان رو نجات میدیم…زن و مردو متاهل و مجرد هم نداره…ما نجاتش میدیم!ما جدا کنیم!ما غربال میکنیم!
داداش ابراهیم،یادته یکبار تو عقل کل نوشته بودی،داشتی با دوستت صحبت میکردی،بعد حواست رفت پیِ رگ های زیر زبونت و با خودت گفتی بابا خدایی که این رگ های کوچیک رو ساخته برای خونرسانی به این تیکه از بدنم،مگه میشه کاری از دستش برنیاد؟!مگه میشه فراموشم کنه؟!
ببین همون خدا داره انگشت های منو روی لپ تاپ،میچرخونه و این کلمات رو کنار هم میاره،اینارو من نمیگم،اون انرژی میگه برای ابراهیم بنویس و این هینت هارو بهش بده و بهش بگو اینارو از من درخواست کنه:
من لیاقت همسری رو دارم که عاشق منه،بینهایت به من احترام میزاره،متعهد به زندگیشه،چشم هاش فقط من رو میبینه،به غیر از من هیچ مردی به چشمش نمیاد!
من لیاقت همسری رو دارم که با عشق برام آشپزی میکنه،با علاقه میز رو میچینه،با محبت با من غذا میخوره و قبل از من،از من تشکر میکنه و میگه خدا به مالت برکت بده!
من لیاقت همسری رو دارم که عاشق قرآنه،از گوش دادن به صوت قرآن لذت میبره،میتونم ساعت ها باهاش درمورد خدا،قرآن و آیه ها و کلمات توی آیه ها باهاش حرف بزنم!
من لیاقت همسری رو دارم که توحید،اصل و اساس زندگیشه،و تموم تلاشش رو میکنه که توحید رو درعمل اجرا کنه!
من لیاقت همسری رو دارم که دوست داره تموم وقتش رو با من بگذرونه،دوست و رفیق و خانواده و فامیلش منم!
من لیاقت همسری رو دارم که درعین یک رابطه ی عاشقانه،بهم وابسته نیست،و اگر نیاز به تنهایی با خدا داشته باشم نتنها بهم اجازه ش رو میده که مشتاقه این تنهایی و عشق بازی با خداست!
من لیاقت همسری رو دارم که به ندای قلبم ایمان داره و اگر بهش بگم قلبم میگه بریم فلان جا،یا قلبم میگه الان ازین مسیر بریم،با اشتیاق استقبال میکنه!
من لیاقت همسری رو دارم که تو پیشرفت های مادی با من همراهه و انسان مولد و پولسازیه،نتنها احتیاج به حمایت من نداره،بلکه خودش یک خانم موفق و ثروتمنده!
من لیاقت همسری رو دارم که در عین زیبایی صورت،سیرت زیبا داره،با خودش و جهان اطرافش در صلحه و آرامشش حتی از من هم بیشتره!
من لیاقت همسری رو دارم که با من و خواسته های من هماهنگه،بال پرواز منه و نیازی نیست من چیزی رو ازش بخوام که اونطور رفتار کنه،بلکه از قبل خودش این شخصیت و این ویژگی هارو داره!
من لیاقت همسر توحیدی رو دارم که پا به پای من برای بندگی الله مشتاقه،برای رشد شخصیت،برای رشد و پیشرفت معنوی و بالا رفتن مدارهامون همیشه تلاش میکنه و عاشق زندگی هدایتیه!
من لیاقت همسری رو دارم که انسان شکرگزاریه،از دیدن یک پرنده،از شنیدن صدای آبشار،از یک دوچرخه سواری ساده،از یک پیاده روی دونفره،از یک سفر کوتاه یک روزه،با تموم وجودش سپاسگزاری میکنه،طوری که انگار تموم دنیا رو بهش دادن!
من لیاقت همسری رو دارم که تا لحظه ای که زنده م باهاش توی این دنیا خوشبختی رو تجربه کنم،انقدر لذت ببرم که زمانیکه وقت رفتنم به آغوش خدا رسید به خدا بگم بریم!من تموم خوشبختی های دنیا رو تجربه کردم و آماده ی برگشتن به آغوشت هستم!
داداش ابراهیم!اینایی که نوشتم برات عین واقعیته!آدم هایی هستند که همین الان این ویژگی های مثبت رو دارند و میتونند کرور کرور خوشبختی وارد زندگیت کنند،طوری که انقدر زیاد احساس خوشبختی کنی که به خدا بگی خدایا برای تموم تلخی ها و تضاد هایی که این مدت دیدم ازت ممنونم،ممنونم که نشونم دادی چه چیزهایی نمیخوام و چه چیزهایی رو میخوام وهمه ی اون تجربیات باعث شد که الان این زندگی عاشقانه ی توحیدیِ هم مدار رو جذب کنم.
قسم میخورم اصلا احتیاج نیست دنبال کسی بگردی!اون فرشته خودش وارد زندگیت میشه از بی نهایت طریق…طوری میاد توی زندگیت که به خدا میگی خدایا من اگر کل عمرم رو زمان میزاشتم و دنبال همچین آدمی میگشتم نمیتونستم پیداش کنم!
و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم!
منتظرم بزودی بیای و برامون از اتفاقات فوق العاده ی زندگیت بنویسی!
انقدر شگفت انگیز و معجزه آسا که ما دست و پامون رو گم کنیم بگیم ای بابا!:) حالا برای جشن نامزدیشون لباس چی بپوشیم؟! :)))
دعا میکنم همون انرژی که بهم دستور نوشتن داد،در بهترین زمان و مکان این پیغام رو ب دستت برسونه.
درپناه نور میسپارمت.نورآسمون ها و زمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ
قرآن حتی اون نقطه ها کاما کلمه ها فاصله ها تماما علم و آگاهی و بصیرته بینهایتههه سراسر علم و درک و فهم کامل زندگی توی قرآن در جریانه…
چقدر آیه های زیبایی رو نوشتی سعیده جان بینهایت تحسین میکنم و قدر دان هستم.
چقدر نکات زیبایی رو نوشتی راجب همسر و شریک زندگی چه خواسته های واضح شفاف و زیبایی من ایمان دارم که همه رو تجربه میکنی و لذت میبری…
قبلا فک میکردم شریک زندگی فقط باید پولدار باشه یا ماشین خوب داشته باشه همینقدر سطحی و پوچ، ولی هرچقدر که با توحید خدا قرآن اموزشها آشنا شدم و مخصوصا سریال زندگی در بهشت به این نتیجه رسیدم ای دل غافل من توی کدوم مدار و جهالتی بودم که زندگی رو فقط توی پول میدیدم و فهمیدم که شریک زندگی خصوصیات اخلاقی اش بینهایت مهمتره از پوله البته که پول هم بینهایت مهمه در کنار هم و مکمل هم…
همین ک بتونی با آدم زندگی ات ساعتها حرف بزنی در واقع حرفی برای گفتن داشته باشی چقدر ارزشمنده،
اینکه بتونی با تمام وجود احساسات رو ابراز کنی خالصانه عاشقانه بی قید و شرط بدون منت چقدر ارزشمنده،
اینکه بتونی با افتخار ازش نام ببری و توصیفش کنی و قند توی دلت آب بشه چقدر ارزشمنده،
اینکه در سخت ترین شرایط زندگی کنارت باشه درکت کنه تو سکوت میکنی اما اون میفهمه تورو چقدر ارزشمنده،
اینکه حس میکنی خسته ای حوصله نداری اما میتونی تمام خودت رو باشی و زندگی کنی چقدر ارزشمنده،
اینکه هرلحظه ی زندگیت برکت باشه و سخاوتمندی دریای نعمت معرفت محبت چقدر ارزشمنده و نیاز به دو دوتا کردن و پنهان کردن نیست و خود واقعیت هستی در واقعی ترین حالت ممکن چقدر زیباست و ارزشمنده…
اینکه شریک زندگی ات به تو باور بده انگیزه بده چقدر ارزشمنده،
بتونی حرفهای وجودی ات رو بهش بگی چقدر ارزشمنده راحت با فراغی بال و عشق بینهایت،
اینکه امین زندگی ات باشه و تو با هر نگاه کردن بهش خدارو ببینی و بگی خدایا این کار تو بوده و هدایت تو بوده شکرت با تمام وجود افتخار کنی چقدر ارزشمنده،
همین که افتخار کنی ازش یاد بگیری و برای تو یک الگو تمام عیار باشه یک نعمت و برکت و پاداش الهی باشه چقدر ارزشمنده،
با وجودش زندگی ات احساست کن فیکون بشه چقدر ارزشمنده واقعا!!!!
و هزاران نعمت برکت و رحمت دیگه ای که میشه توی لحظه به لحظه زندگی بهش پی برد و درکش کرد،
چقدر مهمه ارزشمنده و زیباست و بودن توی این مسیر توحید و قرآن تمام ذهنیت من رو تغییر داد هرلحظه در حال رشد دادن من هست برای شناخت بیشتر مسیر و وضوح خواسته ها…
بنظرم این مسیر شاید اولش بخاطر پول و مادیات وارد شده باشیم و در واقع درخواست کرده باشیم اما وقتی وارد شدیم و خالص شدیم میفهمیم که زندگی خیلی خیلی خیلی فراتر از این نعمتهای مادیست چیزی ک قرآن هم گفته و من دنبال همین هستم…
بینهایت سپاسگزارم سعیده جانم بابت این کامنت واضح روشن توحیدی زیبا و دلنشین …
ولی من که احساس خوبشو دریافت کردم،مطمئنم چندبرابرش هم به من و هم به تو برمیگرده
این ویژگیهای همسر خوب و تجسم کردنشون عجب چیز باحالیه،چقدر خوبه تجسم،خدایاشکرت
و اونجا که از فراوانی گفتی
دمت گرم،چه قشنگ دل ابراهیم جان و بقیه رو گرمتر کردی
و اونجایی که از راحتی رسیدن به فرشته زندگیش حرف زدی،چه شیرین بودی سعیده
ی چیزی منم اضافه کنم در کنار همه اینا
که اون احساس لیاقت رو بااااید حسش کنیم،وقتی میگیم من لیاقت ی رابطه عاشقانه پایدار رو دارم با گوشت و پوست و استخونم خودمو لایقش بدونم،و این احساس لیاقت رو در خودم نهادینه کنم،نه اینکه تا یک نفر فوق العاده اومد بگم توی ذهنم این از من بهتره،و اون حس قوی لیاقت از بین بره
من تو دوره عشق و مودت بودم
به قدرررری خواستگار برام میومد که خدا میدونه
ولی اون همسر رؤیایی تو ذهنم
اون عزیزی که قراره پا به زندگیم بزاره داره کارای اداریشو انجام میده که ان شالله پاییز بریم تو رابطه ای رویایی و سراسر عشق.
ولی میخوام بگم ایمان داشته باشید که میشه
اتفاقات خوب میفته
ثروتمند و خوشبخت و سعادتمند میشیم
و
باز گردد عاقبت این در بلی
رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با می و ساغر بلی
نوبهار حسن آید سوی باغ
بشکفد آن شاخههای تر بلی
طاقهای سبز چون بندد چمن
جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین
پر شود از مشک و از عنبر بلی
آقا خلاصه جواب بعله اس
اونایی هم که نیت کردن هدایتی اومدن سمت کامنت من،آقا جواب بعله اس…
من کم از شما خوبی ندیدم،کم اشک من توسط کامنت های شما جاری نشده،شما بینهایت برا من قابل احترام و ستایش هستین
چون ریشه ی وجودتون با توکل کردن و توحید جون میگیره
من از اهواز تا همونجایی که نشستید به احترامتون سر خم میکنم چون اون قسمتی از وجودتون که روح خداوند درونشه بسیار بزرگ و نمایانه و هر اهل دلی رو به سمت شما جذب میکنه.
من همیشه همیشه همیشه شرمنده ی دوستان گلم هستم که تو این سایت نهایت لطف رو بهم دارن که بهم امتیاز میدن،کامنت تحسین برانگیز مینویسن، تشکر میکنن اما متأسفانه مجال این نیست که از همه ی عزیزای دلم قدردانی کنم و این همیشه من رو بدهکار و مدیون دار دوستانم میکنه.
من چند صد کامنت و دیدگاه تا حالا خوندم تو این چند سال اما هیچ کامنتی من رو به اندازه ی این کامنت شما من رو متحیر و متعجب و بخوام راستش رو بگم سردرگم نکرده!
شما تصور کن قراره 3 روز دیگه با استاد عباسمنش تو پارادایس دیدار کنی و ساعت ها باهاش وقت بگذرونی، چقدر اون 3 روز لحظه شماری میکنی و هر دقیقه ساعت رو نگاه میکنی تا ببینی کی وقت دیدار میرسه!؟
من هم همونجور بی تاب و بیقرارم تا شما جواب سوالم رو بدین و اینکه آیا از کامنتی که برام نوشتید همه ی کامت بهتون گفته شد یا مقداری از اون رو کپی کردین از روی کامنت دیگه ای!؟
ممنون میشم این گره ذهنی که باعث شده 4 ساعت و تا الآن که ساعت 2:25 دقیقه ی شبه بیفرار باشم رو بهم جواب بدین.
امیدوارم حالِ دلت عالی باشه و این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه، همین الان هردوتا پاسخ شما رو به محض تایید استاد دریافت کردم و بعد هم بلافاصله برای نوشتن پاسخ،لپ تاپ رو روشن کردم.
میدونی؟!من! من به این نوشتن ها،به این صلات ها،به این شکرگزاری ها،به این نورها همیشه محتاج و فقیر ونیازمندم.
داداش ابراهیم،مطمئنم بارها از استاد شنیدی که من هیچی از خودم ندارم،فقط دوربین رو روشن میکنم و از خدا میخوام آگاهی هارو بهم الهام کنه و من فقط یک دریافت کننده م که اون آگاهی هارو نشر میدم!
سعیده!سعیده هیچی از خودش نداره!هیچی و هیچی و هیچی…
تموم این کامنت هایی که میبینی توی فایل ها تاپ کامنت میشه،کار اونه؛به الله ای که میپرستم قسم میخورم هربار که کامنت نوشتم، قبلش یک انرژی زیادی توی قلبم حس کردم که میگفت تو فقط بشین پشت کیبورد،من بهت میگم چی بنویسی.
من همیشه قبل نوشتن هر کامنتی،وضو میگیرم،با گزینه ی استخاره،از قرآن طلب هدایت میکنم که کامنتم رو با کدوم آیه ها شروع کنم و هرچیزی اومد همون رو مینویسم که در اغلب اوقات شگفت زده میشم که چقدر اون آیه ها با متن کامنت هماهنگه.
من خیلی وقته از طریق ایمیلم کامنتاتون رو میخونم،هر ایمیلی رو هم که فعال کردم کار خودم نبوده،یک چیزی تو قلبم بهم گفته کامنت های این بنده ی من به کارت میاد،اینو دنبال کن!
کامنتی که زیر این فایل گذاشته بودی رو هم همون روز خونده بودم ولی اون موقع فقط خوندم و تحسینت کردم،چون تا قلبم بهم دستور نوشتن نده،من واقعا یک جمله هم نمیتونم بنویسم.
شب قبل ازینکه این پاسخ رو بنویسم برات،آلارم ها اومد،مدام اسم شما توی سرم تکرار میشد،و میگفت براش بنویس،اینکه چی بنویس رو نمیگفتا،فقط هینت میداد بنویس.منم گفتم اگر لازم باشه بنویسم در زمان درستش بهم میگه،صبح که بیدار شدم آلارم ها قوی و قوی تر شد،داشتم توی دفترم ستاره قطبی مینوشتم تا بعدش شکرگزاری هام رو بنویسم،ولی واضح و روشن گفت دفترت رو ببند و برو کاری که گفتم رو انجام بده،گفتم چشم.
هنوزم نمیدونستم چی باید برات بنویسم،حتی کامنتت رو هم دوباره نخوندم که بگم چیزی توی ذهنم داشتم،فقط طبق معمول رفتم وضوگرفتم،لپ تاپ رو باز کردم،گزینه ی پاسخ به ابراهیم رو زدم،بعدش رفتم روی صفحه ی استخاره و گفتم بهم بگو با چه آیه ای براش بنویسم!
بادیدن آیه های سوره ی تحریم،حجت برمن تمام شد،دیگ فرمون رو دادم دستش،اون گفت و من نوشتم.
قسم میخورم هیچ کدوم از کلمات اون کامنت از من نبود!
نمیدونم باور میکنی یا نه،من خودم بارها و بارها کامنتامو میخونم و ازش هدایت دریافت میکنم،چون چیزی نیست که از من باشه،اون آگاهی به من گفته شده،اون کلمات کنار هم خلق شده و من فقط یک نشر دهنده بودم.
این کامنت رو هم با وضو برات نوشتم و با هدایت قرآنی،میدونم که از بچه های قرآنی سایتی و علاقه زیادی به درک و تحلیل آیه ها داری،تمومِ سوره ی شعرا داستان نجات اهل ایمان از نااهلانه …بازم وعده ی نجات …نوش جانت.
تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی
گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش
در پناه نور میسپارمت،به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت،پر از خبرهای خوب…
تو میدونی از اون شبی که برام کامنت نوشتی من چقدر گیجم!
ببین!
بزار واضح تو ضیح بدم
تو کامنتی که نوشتی یه چیزایی بهت گفته شد که نمیتونم باور کنم!!!
شاید خودتم ندونی چرا اینقدر اسرار کردم که چی شد که اوت کلمنت رو نوشتی اما رازش رو بهت میگم تا بدونی چه معجزه ای اتفاق افتاد!
سعید جان!
یه بابایی تو جنوبی ترین قسمت آمریکا، به اسم استاد عباسمنش 5 سال پیش یه فایل ضبط میکنه بعد از 5 سال میزاره رو سایت
یه بابای دیگه به اسم ابراهیم تو اهواز جنوبی ترین قسمت ایران،بخاطر تضادهایی که تو رابطه با همسر فعلیش داره،دوست داره همسری بیاد تو زندگیش که یک سری خصوصیات چهره،شخصیتی،مالی،رفتاری،دیدگاهی و… داشته باشه و اون خصوصیات همسر دلخواهش رو 3 ماه پیش ،به مدت 2 ماه شروع میکنه به تجسم کردن،نوشتن تو دفتر شخصیش،2 ساعت در روز پیاده روی و از خدا درخواست کردن که من لیاقت همسری رو دارم که فلان مشخصات رو داشته باشه
خوب!
بعد ابراهیمه میاد زیر فایل 5 سال پیش اون استاد کامنت مینویسه!
بعد یه خانمی تو شمالی ترین قسمت کشور ایران،برای ابراهیم جواب مینویسه که خدا بهم گفته به ابراهیم بگو که
(من لیاقت همسری رو دارم که عاشق منه،بینهایت به من احترام میزاره،متعهد به زندگیشه،چشم هاش فقط من رو میبینه،به غیر از من هیچ مردی به چشمش نمیاد!
من لیاقت همسری رو دارم که با عشق برام آشپزی میکنه،با علاقه میز رو میچینه،با محبت با من غذا میخوره و قبل از من،از من تشکر میکنه و میگه خدا به مالت برکت بده!
من لیاقت همسری رو دارم که عاشق قرآنه،از گوش دادن به صوت قرآن لذت میبره،میتونم ساعت ها باهاش درمورد خدا،قرآن و آیه ها و کلمات توی آیه ها باهاش حرف بزنم!
من لیاقت همسری رو دارم که توحید،اصل و اساس زندگیشه،و تموم تلاشش رو میکنه که توحید رو درعمل اجرا کنه!
من لیاقت همسری رو دارم که دوست داره تموم وقتش رو با من بگذرونه،دوست و رفیق و خانواده و فامیلش منم!
من لیاقت همسری رو دارم که درعین یک رابطه ی عاشقانه،بهم وابسته نیست،و اگر نیاز به تنهایی با خدا داشته باشم نتنها بهم اجازه ش رو میده که مشتاقه این تنهایی و عشق بازی با خداست!
من لیاقت همسری رو دارم که به ندای قلبم ایمان داره و اگر بهش بگم قلبم میگه بریم فلان جا،یا قلبم میگه الان ازین مسیر بریم،با اشتیاق استقبال میکنه!
من لیاقت همسری رو دارم که تو پیشرفت های مادی با من همراهه و انسان مولد و پولسازیه،نتنها احتیاج به حمایت من نداره،بلکه خودش یک خانم موفق و ثروتمنده!
من لیاقت همسری رو دارم که در عین زیبایی صورت،سیرت زیبا داره،با خودش و جهان اطرافش در صلحه و آرامشش حتی از من هم بیشتره!
من لیاقت همسری رو دارم که با من و خواسته های من هماهنگه،بال پرواز منه و نیازی نیست من چیزی رو ازش بخوام که اونطور رفتار کنه،بلکه از قبل خودش این شخصیت و این ویژگی هارو داره!
من لیاقت همسر توحیدی رو دارم که پا به پای من برای بندگی الله مشتاقه،برای رشد شخصیت،برای رشد و پیشرفت معنوی و بالا رفتن مدارهامون همیشه تلاش میکنه و عاشق زندگی هدایتیه!
من لیاقت همسری رو دارم که انسان شکرگزاریه،از دیدن یک پرنده،از شنیدن صدای آبشار،از یک دوچرخه سواری ساده،از یک پیاده روی دونفره،از یک سفر کوتاه یک روزه،با تموم وجودش سپاسگزاری میکنه،طوری که انگار تموم دنیا رو بهش دادن!
من لیاقت همسری رو دارم که تا لحظه ای که زنده م باهاش توی این دنیا خوشبختی رو تجربه کنم،انقدر لذت ببرم که زمانیکه وقت رفتنم به آغوش خدا رسید به خدا بگم بریم!من تموم خوشبختی های دنیا رو تجربه کردم و آماده ی برگشتن به آغوشت هستم!)
سعیده جان!
به الله واحد قسم !
وقتی 2 تا خصوصیات اولی که نوشتی من لیاقت همسری رو دارم که …
اشک از چشمانم سرازیر شد اما بعدش که ادامه ی خصوصیاتی که نوشتی رو خوندم ضد حال خوردم و حالم گرفته شد و پکر شدم گفتم این چیه!
این خو رفته از کامنتهای خودم ،خصوصیات همسری که نوشته بودم رو برام اینجا کپی کرده و با بیمیلی تقریبی ادامه کامنتت رو خوندم
بعد گیج شدم گفتم من یادم نمیاد به این شفافیت تو سایت از خصوصیات همسر ایده آلم نوشته باشم!؟؟؟
یعنی چی!؟
ببین من گیج شده بودم!
از یه طرف تمامه نوشته هات در مورد اون خصوصیات چیزهایی بود که من 3 ماه تو دفتر شخصیم دددقیییقا شبیه 90٪رو من نوشته بودم،از اونور میدیدم من تو سایت ننوشتم این یعنی چی!؟
خلاصه دلم طاقت نیورد شروع کردم به خوندن جوابهایی که تو عقل کل و دیدگاه ها و فایلها دادم
دیدم من هیچ جا ننوشتم که همسری برام قرار بده با این خصوصیات!
پس سعیده از کجا این خصوصیات دلخواه من رو نوشت!
میدونی عجیب تر چیه!؟
اینه که هر کسی به سبکه نوشتن داره!
من تو یادداشتهای گوشیم و تو دفترم ددددققققیییییقققققاااااا همونجوری مینویسم که تو نوشتی
(من لیاقت همسری رو دارم که …)
سعیده حالا چکار کنم با تو!
چکار کنم با خدای تو!
با آیات قرآنی که ننوشتی چکار کنم!
سعیده اگه بعد از این معجزه بی ایمان بشم به خدا چکارکنم کنم!
اگر مشرک بشم چکار کنم!
بگم ندیدمت!
بگم نبودی!
بگم جوابمو ندادی!
اگه اون دنیا گفت اونجوری که خواستم نبودی چی!؟
اون که خیلی بهتر از اون چیزی بود که من انتظار داشتم!
سعیده مگه میشه من تو دفترم 3 ماه پیش بارهاو بارها بنویسم در مورد خصوصیات همسر دلخواهم بعد تو همونارو بیای برا خودم بنویسی!
اگر خدا به تو زیانی رساند، جز خودش کسی برطرف کننده آن نیست، و اگر به تو خیری رساند، او بر هر چیزی توانا است.
سلام به بردار عزیزم آقا ابراهیم
چه آیه ای رزق این کامنت شد… نوش جونمون
داداش ابراهیم منم مثل اکثر بچه ها کامنت های شما رو تو عقل کل می خوندم…
تحسینت می کنم برای همه تلاش هایی که برای زندگی عاطفیت کردی… و تحسینت می کنم برای تسلیم جریان هدایت شدنت
ممنونم که اومدی و نوشتی
و نشانه بسیار قدرتمندی و نوری بودی برام
چند روز قبل جریان هدایت بهم گفت: حالا وقتشه که کلیپ زندگی رویایی و عاطفیم رو بسازم… منم لبیک گفتم و ساختم و بعد هر روز دارم روش سرمایه گذاری می کنم و فرکانسش رو با حال خوب تجربه می کنم… امروز صبح بهم الهام شد که حالا بیا از قدرت نوشتن هم استفاده کن…
کمی در دریافت الهامات ضعیفم.. از خدا می خوام کمکم کنه و از در و دیوار برام نشونه بیاره تا این ضعفم رو قوی کنم…
بعد هدایت شدم به کامنت شما… و اینکه از قدرت نوشتن استفاده می کردید…
بلافاصله تو تلگرام یه گروه زدم و شروع کردم به نوشتن
و کامنت بی نظیر سعیده جان اومد به کمکم و خیلی واضحتر تونستم ویژگی ها رو بنویسم
الهی شکر برای این سایت
الهی شکر برای دوستان مدار بهشت
الهی شکر برای استاد و عزیز دلش
الهی شکر برای این مداری که هستم
خلق می کنیم آنچه که لایقش هستیم رو
من رابطه عاطفی که الان توش هستم رو هم با تجسم خلقش کردم… اما با عزت نفس داغون
طبق آیه نورانی ایتدای همین کامنت، بازم می تونم با قدرت تجسماتم و قوانین ثابت خدا، خلق کنم اون رابطه و ویژگی هایی که با تضاد برام واضح شده و می خوام که داشته باشمشون
وضعیت فعلی من حاصل فرکانس های درب و داغون قبل منه … یعنی من می تونم متحولش کنم… کافیه فرکانس خواسته هام رو ارسال کنم… کافیه اعراض کنم از تاریکی ها…
قانونی که این رابطه رو باهاش خلق کردم، بازم جواب میده… خدا همون خداست… قوانین همون قوانینه… منم و خواسته هایی که برام واضح شده و بی نهایت برام ارزشمند… و من لایق تجربه کردنشون هستم بدون اینکه سقف آرزوهام رو کوتاه کنم… خدای وهابی که مافوق تصوراتم بهم میده… و من خلق می کنم و تجربه می کنم
سلام به استاد عزیز جانم و همه دوستان همفرکانسی و خانم شایسته
استاد جان وقتی از قدرت تجسم و خلق شرایط با استفاده ذهن صحبت کردین یاد عادل 5 سال پیش افتادم که اون موقع با شما و این خدای قشنگ آشنا نبود و زندگی باری به هرجهت داشت
یاد عادلی افتادم که الان بهش فکر میکنم اصلا یادم نمیاد یعنی فراموش کرده بودم چه اخلاق و چه باورهایی در مورد خدا و چه انتظار بی منطقی از خدا داشتم
من عادل 5 سال پیش فکر میکردم خدا یه انسان قدرتمنده که هرچقد خودتو فقیر جلوه بدی به همان اندازه دلش برات میسوزه و تو زندگی بیشتر هواتو داره و یه ثروت هنگفت و شانسی از یه جایی برات میندازه میگه بیا بنده فقیر من حالشو ببر و بعد که میدیدم اینکارو نمیکنه از خدا نا امید میشدم و روزهای تکراری و به خیال خودم باز هم منتظر خدا
یاد عادلی افتادم که 5 سال پیش نمیتونستم از پول و ثروت زیاد حرف بزنم و فکر میکردم آدم حلال خور و خدایی به هیچ وجه نمیتونه پول دار بشه مگر اینکه یه کار قاچاق بکنه و سر مردمو کلاه بذاره تا پول زیادی به جیب بزنه بعد بشینه زندگیشو بکنه
یاد اون عادل افتادم و الان به خودم افتخار میکنم که اون عادل یادم رفته و عادل جدید با اخلاق و باورهای جدید داره براتون کامنت مینویسه و دریغ از گوش دادن حتی یک دقیقه اخبار
دریغ از گوش دادن یک دقیقه غیبت و هر وقت ببینم غیبت میشه من خودمو میزنم به نشنیدن و تو گوشیم کامنت میخونم یا اونجارو ترک میکنم طوری که اطرافیان بعد اینهمه صحبت میگن : آره عادل؟ درسته؟ و من میگم بله؟!!!! من نشنیدم ببخشید
دریغ از نگاه کردن فیلم بی ربط و بی محتوا و خلاف قانون
دریغ از گله و شکایت از خدا
استاد جان این فایلو انگار دقیقا برای من گذاشتین چون تاریخ تحول من دقیقا از پنج سال پیش یعنی 1398/06/17 شروع شد
اون روزها نا امید از همه چیز و مقصر دانستن زمین و زمان بودم و خدا بهم لطف کرد از طریق یکی از دستانش فایل هدف گذاری استاد آزمندیان رو گوش دادم و وقتی داشت از هدف گذاری و خلق خواسته ها و نوشتن آنها صحبت میکرد مو به تنم سیخ میشد و از آنجایی که خیلی هم مقاومت داشتم که چرا خودم باید کاری بکنم تا خودمو بکشم بالا پس خدا چکاره س؛خیلی سختم بود ولی با اینهه سختی و مقاومت ذهنی اومدم تو فایل ورد همون روز خواسته های خودمو برای 5 سال آینده نوشتم
دستام میلرزید ولی گفتم بذار بنویسم حتی اگه دروغ هم باشه این حرفا
وقتی داشتم از خانه رؤیایی و ماشین و شرایط کاری و دبی و واردات و داشتن کارمندو خرید مغازه و این موارد مینوشتم دستام میلرزید ولی بازم ادامه دادم و نوشتم
نوشتم و نوشتم و اشک تو چشام جمع شده بود
میگفتم خدایا این چیزهایی که مینویسم چطور امکان داره تو پنج سال من بهش برسم با اینکه الان هیچ ایده ای ندارم
ولی بعد نوشتن انگار سبک شدم و انگار خدا مهر تاییدی زد به خواسته هامو گفت بارکلا عادل جان بلاخره تونستی
انگار همون لحظه به خواسته هام رسیده بودم
از اون روز خدا اومد تو زندگیم
مشتری هایی میومدن پیدام میکردن که خودم شاخ در میاوردم که این چطور اومد ازم خرید بکنه و از مشتری هم میپرسیدم که چطور شد با من آشنا شدین و چطور منو پیدا کردین و ایشون جواب میداد هیچی همون که از در مجتمع وارد شدم بین حدودا 100 مغازه یه حسی بهم گفت بیام اینجا و همون که اومدم داخل مغازه شما یه حسی گفت آره خودشه از همیجا خریدتو انجام بده
شاید بگم صدها بار این مورد پیش اومده بود و من با اشک از این لطف خدا استقبال میکردم
معجزه ها پشت سرهم داشتن میومدن
من مغازم جای خیلی تو در تویی بود و حتی جنس هم نداشتم توش و 98 درصد مغازم جعبه خالی اجناس بود که از همکارا میگرفتم و میذاشتم مغازه خودم که پر دیده بشه
من با اینکه مغازم اسمش فروشگاه لپ تاپ بود ولی دوتا لپ تاپ بیشتر نداشتم اونم دکوری بودن
ولی با چه منطقی جور درمیاد که مشتری از بین اینهمه مغازه بیاد اونجا و ببینه لپ تاپ موجود ندارم و بگه اشکال نداره برام سفارش بده چون یه حسی میگه فقط از تو خرید کنم
چه منطقی غیراز خدا پشت این عملیات بود
من اینارو میدیدم و باورم قوی میشد که خدا داره برام یه کارهایی میکنه
طوری پیش رفت که از طرق دستان خدا و معجزه وار یک مغازه تو همکف دو برابر بزرگتر از قبلی برام جور شد
کالا کم کم جور شد و تعداد لپ تاپ ها به بالای ده عدد رسید
فایل گوش دادن و کتاب خوندن کم کم بیشتر شد
رفت و رفت رفت تا معجزه اصلی تو زندگی من رخ داد
آشنایی من با استاد عباسمنش عزیز دل
آشنایی من از کانال تلگرام بود یه فایلی گذاشته بودن از استاد که دقیقا اسمش یادم نیست ولی مضمونش این بود که اگر میخوای تغییر کنی باید به همان اندازه رو خودت کار کنی که روی یادگیری زبان انگلیسی یا زبان جدید کار میکنی
خیلی به دلم نشست و بیشتر پیگیر شدم فایل های دیگه هم از استاد پیدا کردم و رفت و رفت تا اینکه وارد سایت شدم
الان که از بالا دارم مسیر حرکت رو نگاه میکنم میبینم چقدر خدا منو دوست داشت که هدایتم کرد
هدایتم کرد به استاد
هدایتم کرد به درون خودم
هدایتم کرد به انسانهای شریف و ثروتمند
و در نهایت هدایتم کرد به طرف آرزوها و خواسته هام
الان اون خواسته هایی که دقیقا 5 سال پیش نوشتم حتی بیشترشو دارم و اگر اون لحظه میدونستم نوشتن خواسته ها چقدر برای خدا و خودم مهمه شاید خیلی بیشتر از اینها و دست و دلبازانه تر از این مینوشتم
ممنون بابت تجربه ای که از رسیدن به خواسته هاتون نوشتید
الان اون خواسته هایی که دقیقا 5 سال پیش نوشتم حتی بیشترشو دارم و اگر اون لحظه میدونستم نوشتن خواسته ها چقدر برای خدا و خودم مهمه شاید خیلی بیشتر از اینها و دست و دلبازانه تر از این مینوشتم
این چند جمله آخر نور امیدی در دل من روشن کرد و میخوام برم دست و دلبازانه همه خواسته هامو تا پنج سال آینده بنویسم و با امید در مسیرشون حرکت کنم
خوشحالم که امید در دلتون روشن شده و اینو مطمئن باش شما به همان اندازه که از خود و خدای خود انتظار داری یعنی به همان اندازه به خدا و بخشنده بودنش باور داری و به همان اندازه هم دریافت میکنی
خدا منتظره شما جرات و جسارت به خرج بدی و ازش بخوای و اونم فوری مهر تایید بزنه و از همان لحظه شروع کنه و هدایت هاشو بفرسته برات
پس وقتی میدونی قانون اینه با تمام وجود ازش بخواه و به هدایت هاش گوش بده
نمیدونم این سوالا چیه میپرسم منی که صدها بار معجزه دیدم ولی به قول خودش اگر دریا طوفانی بشه منو برای کمک میخواید ولی وقتی به دریا ارامش میدم و شمارو نجات میدم یادتون میره که میره که میره
خدایا منو ببخش
چرا من اینجوری شدم اخه
چرا یادم رفتن این همه لطفتو
خدایا قلبمو با ایمان نورافشانی کن
بزار حست کنم دوباره با تمام وجودم
و احساس سپاسگزاری واقعی واقعی واقعی رو بازم تجربه کنم
شاید بیشتر از خواسته خودت بده ولی مطمئن باش کمتر نمیده
شرایطش هم اینه که زمان خودتو هر روز چند بار با این آگاهی ها آپدیت کنی
از ذهنت مثل یه غنچه نوشکفته مواظبت کنی که کسی بهش صدمه نزنه
انقد به ذهنت فکرهای خوب بده که جا برای فکرهای بد و نجواها نمونه
چطور هر وعده به جسمت غذا و آب میرسونی که خودتو سرپا نگه داری؟؟ به روحت هم باید در روز چند وعده غذای روح برسونی که ذهنت فرصت بد و بی راه گفتن نداشته باشه و تو رو متصل به منبع و خدا نگه داره
خلاصه خواهر غذای روحت رو تامین کن
این حرفای قشنگ رو که دارم به شما میگم اگه خودم فقط 30 درصدش رو هم میتونستم بهش عمل کنم نتایج صدبرابر خواسته من هم میشد
پس وقتی بتونی به این واقعیت هرچقدر بیشتر عمل کنی بیشتر نتیجه میبینی
من که با این درصد عمل کردن بازهم هرچی خواستم همون شده
الان پنجشنبه 1403/8/10 ابان هستش که دارم این کامنت رو می نویسم که ردپایی باشه برام
دقیقا من الان مثل 5 سال پیش تو هستم
مغازه لباس بچه دارم و جنس هام خیلی کمه و رگالهام بیشترش خالیه
دارم روی خودم کار میکنم و سعی میکنم بیشتر توی سایت باشم و حالم خوب نگه دارم
بااین دیدگاه تو ایمانم قویتر شد و من هم با توکل به خدا برای 5 سال آینده هدفگذاری میکنم ومیدونم و مطمئن هستم که با کار کردن روی خودم و سپاسگذاری به خواسته هام میرسم با توکل به الله مهربان
سپاسگذار خداوند هستم که هدایتم کرد به این دیدگاهت که بدونم خیلیا هستند که از صفر شروع کردند و پیشرفت کردند
او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است!
حشر – 22
سلام خدمت استاد عزیزم و استاد شایسته عزیزم
سلام همفرکانسیهای عزیزم
سپاسگزارم که هستید و راه رو به من نشون میدید.
استاد میدونید عامل تمایز شما با من و خیلی های دیگه چیه؟اینکه ما فقط یاد میگیریم ولی شما وقتی اطمینان کردید که مطلب درسته عمل بدون قید و شرط می کنید.
نمونه اش و در واقع عیانش در دوره سلامتی کاملا مشخصه،شما بعد از اینکه به قانون اشراف پیدا کردید حتی یک بار هم از مسیر خارج نشدید و نتیجه شد اون هیکل تنومند زیبا ساختن و در پس اون انرژی زیاد و ….
پس اولین درس امروز عمل به دانسته ها است.
مطلب بعدی تحسین میکنم شما رو که با هر واقعیت بیرونی که داشتید ،روی خودتون کار میکردید و در واقع فقط و فقط درونتون رو پالایش میکردید.
نمونه اش داخل فیلم بود که هم شما و هم خانمتون انگار تو هتل هستید.این نمیتونه بیرونی باشه ،شما شکرگزار داشته هاتون بودید و احساس خوب رو با شکرگزاری درونی کرده بودید.
پس درس دوم اینکه شکرگزار داشته هات باش.
مطلب سوم اینکه شما با صحبت کردن،نوشتن،تجسم کردن و هر وسیله و ابزاری در حال تبدیل انرژی بودید و این یعنی هر که بخواهد و هر چه بخواهد به او داده میشود.
درس سوم استفاده از ابزار ها است.
مطلب بعدی یه کم عمیق تره اون توحیدِ
شما به چیزی دست یافتید که با اون خوش و خرم بودید و هستید و در واقع برای شما کاملا کافی بوده .
یعنی حتی شما بعد از دست یافتن به همه آرزوهاتون به پوچی نرسیدید و دوباره و دوباره و دوباره فعالیت کردید در جهت هدف.هدف اشاعه توحید بوده و هدف شما بالاتر از رسیدن به یک مقام و منزلت بوده و آیت هم در نوع خودش کاملا متفاوته.
پس درس بعدی هر کی و هر کجا هستیم نهایتا باید توحید رو تجربه کنیم و کاملا باید با خدا یکی بشیم و این هم چیزی که اگه نداشته باشیم ،دنیا رو هم به ما بدن حالمون خوب نمیشه.
من سپاسگزار شما هستم که با تمام وجودتون در حال تغییر هستید و انشاالله روز بروز حالتون بهتر و بهتر بشه.
در مورد خودم میخواستم بنویسم.
خب زمانی که اومدم تو سایت سلامتی ام ،اوضاع مالی ام،روابطم،اعتماد به نفس و عزت نفسم و همه چی در باطن خراب بود و فقط ظاهر رو حفظ میکردم و اون هم باز به دلیل حرف مردم بود.این رو نوشتم تا بدانم و بدانیم آنچه بودم و بودیم کجا و الان کجا.
نوشتم تا نجواها نتوانند منو شکست بدهند
استاد عزیزم چند روزی میشه که بخاطر کار و مسائل مالی ذهنم منو اذیت میکنه اما بخدا قسم ،به جان خودم قسم اوضاع حتی 3 ماه پیش کجا و الان کجا.
الان درآمدم بیشتر شده و راحتتر بدست میارم ولی ولی ولی این ذهن و این نجوا باز هم میگه چرا اینجوریه؟چرا نتونستی؟چرا نمیتونی؟چرا دیگران دارن؟
شرایط من شرایط خرابی نیست ولی شیطان و نجواهای خیلی اوضاع رو برام خراب نشون میده.
حالا من هم نوشتم تا هم شکرگزار خدا باشم و هم تولیدِ ضد نجوا کرده باشم.
استاد عزیزم من از هر لحاظ قابل قیاس با 3 سال گذشته نیستم و این رو از آگاهی های شما دارم و سپاسگزارتون هستم.
ابراهیم جان توجه کن تو 3 سال پیش 3 ماه پیش چی بودی ،چقدر درآمد داشتی،اوضاع و احوال لیاقتت چی بود،عزت نفست،اعتماد به نفست،ارتباطاتت،سلامتیت و چی بود و الان چی شده.
از همه دوستانی که کامنتهای عالی مینویسن تشکر میکنم و از استاد عزیزم و خانم شایسته استاد هم سپاسگزارم که آگاهی ها رو در جهان پخش میکنند.
چند بار عکست رو نگاه کردم ،یه انرژی خاصی داری که توی عکست هویداست. خیلی سپاسگزارم از لطفی که کردید،وقت گذاشتید و برام نوشتید.قرآن و پیامت رو روی قلبم میزارم و با عشق میپذیرم که خداوند هزاران بار مرا به سویش فراخواند و می خواند و این منم که مسیر اشتباه طی میکنم و سپاسگزارم که منو دعوت به شکرگزاری،سپاسگزاری و احساس خوب کردید.حسین جان خیلی خوشحالم کردی و از صمیم قلبم برات بهترینها رو آرزو دارم.آرزو دارم خدا پنجره باز اتاقت باشد و قلبت پر نور پر نور باشد .
امیدوارم حالتون عالی باشه .چقد ازین فایلایی که یدفه میان رو سایت لذت میبرم دقیقا متناسب با تقاضای اونروزای منن خیلییییی دلم میخواس درباره تجسم دوباره بشنوم اما انگیزه رو نداشتم با شنیدن این فایل دوباره جرقه شعله ور شد میرم که یه زندگی جدید رو بسازم بینهایت ازتون سپاسگذارم برای فایلهای اینجوری و یدفه ای
درود بر استاد عزیزم
و خانم شایسته گرانقدر
و همه دوستان عزیز عضو سایت
صبح بیدار شدم یه حسی بهم گفت برم تو سایت و سرچ کنم شاید فایل جدیدی رو سایت اومده باشه
بله درست بود
یک لایو بینظیر که استاد در مورد همه موارد صحبت میکنن مواردی مثل ثروت، روابط، قانون تکامل و اینکه ما چطور میتونیم از افکارمون بهره بگیریم برای ساختن زندگی دلخواهمون
من آگاهی های بسیاری را از این لایو بدست آوردم و امیدوارم بتونم از این آگاهی ها به خوبی استفاده کنم
چون هنر انسان به علم نیست به عمل است
واقعا از خانم شایسته عزیز سپاسگزارم که این فایل را روی سایت قرار دادند
سپاسگزار بودن یعنی اینکه من بدرستی از قدرت ذهنم بهره بگیرم و اتفاقاتی را خلق کنم که دوست دارم
به قول استاد عزیز خداوند این قدرت را به من داده که با تجسم کردن و با کنترل افکارم اتفاقات زندگیم را خلق کنم ولی ما داریم از این نعمت و از این هدیه خداوند برای نابود کردن خودمون استفاده میکنیم
این بزرگترین نعمته که من با اینکه زندگی خودم را با افکار نامناسب ساخته ام ولی یک جایی میتونم بایستم و از نو شروع کنم به ساختن هر آنچه که دوست دارم تجربه کنم و این یعنی لطف خداوند به من
و اگر ما بدرستی از این نعمت خداوند استفاده نکنیم یعنی ناسپاسی کردن در برابر نعمت های خداوند
من همیشه فکر میکردم فقط باید بابت غذا خوردن یا ماشین یا خونه ای که دارم سپاسگزارم باشم
الان به این نتیجه رسیدم که بجز اون موارد وقتی از این نعمتی که خداوند به من داده تا با افکارم و با کانون توجهم زندگیمو خلق کنم بدرستی استفاده کنم
یعنی من از خداوند با استفاده درست از این نعمت سپاسگزاری کرده ام
ممنونم استاد عزیزم بابت انتقال این آگاهی بسیار ضروری و لذت بخش
استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی
باورتون نمیشه که چقدر خوشحالم که اینجام
من از بین میلیاردها انسان اینجا تو سایت بینظیر استاد عباس منش و کنار دوستان فرهیخته ای هستم که همگی اومدن تا با تغییر افکارشون زندگیشون را تغییر بدن
همه اومدن زندگی دلخواهشون را خلق کنند
بر خلاف منطق و بر خلاف افکار عمومی جامعه
من اینجا هستم و ایمان دارم که میتونم با تغییر افکارم زندگیمو خلق کنم
ولی دیگران حتی نمیتونن به این سبک زندگی فکر کنند حتی اگر اون شخص رئیس بانک میامی امریکا باشه که اصلا به این نوع نگاه اعتقادی نداره و اصلا نمیتونه بهش فکر کنه چه برسه به اینکه اعتقاد و ایمان داشته باشه
خداوندا از تو ممنونم و سپاسگزارم که به من لیاقت دادی در این مسیر باشم و خلق کنم هرآنچه که دوست دارم تجربه کنم
و این خلق اتفاقات تنها با کنترل افکارم بوجود میاد و اصلا نیاز به تلاش طاقت فرسا و زجر کشیدن نداره
استاد عزیزم باز هم بابت تاکیدتون بر روی تعهد داشتن ممنونم که به من گوشزدی شد برای موندن در مسیر و اینکه قانون همیشه همین بوده و هست و فقط تعهد و تعهد و تعهد افراد هست که نتیجه دلخواه را رقم میزنه
بسیار استفاده کردم و لذت بردم از دیدن و نوت برداری کردن از این فایل بینظیر
دوست دارم یکی از تجربه های خودم را بنویسم که. با قدرت تجسم و با تعهد داشتن بهش رسیده ام و امروز یکی از افتخارات زندگی من محسوب میشه که همیشه باهاش ذهنم را آروم میکنم
از کودکی وقتی خانواده بهم میگفتن که باید یه روزی بری خدمت سربازی و اونجا ادب میشی و سختی میکشی و بزرگ میشی
من همیشه از همون اول میگفتم که من سربازی نمیرم و معاف میشم و همیشه جواب من با پوز خند این بود که بشین تا معاف بشی
بالاخره من بزرگ شدم و به سنی رسیدم که همه همسن های من دفترچه پست کردند برای اعزام به خدمت سربازی
من چون دوسال قبل پدرم فوت کرده بود به ذهنم رسید که معافیت کفالت بگیرم
شاید یکسال و خورده ای طول کشید حتی شاید دوسال که من خیلی تلاش کردم و واقعا در این مسیر تعهد داشتم
این اولین باری بود در طول عمرم تا اون زمان که من اینقدر متعهد بودم به انجام یک کاری
من چند تا از درس هامو پاس نکردم و هر ترم ثبت نام میکردم و سعی میکردم قبول نشم تا بدلیل محصل بودن اعزام به خدمتم به تعویق بیفته و من بتونم معاف بشم
یکی دوسالی گذشت و بدلیل تغییر کردن قوانین معافیت کفالت من معاف نشدم
زد و تو همون زمان ها تصادف کردم و پام شکست
اینقدر ناجور شکست که من دوسال بستری بودم و با عصا تردد میکردم و کمکم هم لنگان لنگان تا خوب شدم
بعد از به نتیجه نرسیدن معافیت کفالت گفتم خوب حالا برای شکستن پام اقدام میکنم و این مسیر هم یکی دوسال طول کشید و نهایتا من معاف از رزم شدم و اعزام به خدمت
دلیلش هم این بود که نهایتا بخاطر پیچ و پلاک پا میشه آموزشی سنگین ندید ولی میشه رفت خدمت و کمک کرد
این و فراموش کردم بگم که من در طی این مسیر و این چندسال تلاشم با تعهد و داشتن پشتکار همیشه در جواب اطرافیان میگفتم که خداوند من و معاف میکنه و دلم روشنه و بهش ایمان دارم و همیشه باور داشتم که معاف میشم و بهش فکر میکردم
بماند که استرس هم میومد سراغم و ذهنم میگفت آخه چطوری دیگه ولی من به نتیجه فکر میکردم که معاف میشم و فقط ایمانم به خداوند بود
حتی خیلی پیش میومد تو این مسیر که بهم میگفتن برو دست به دامن فلانی بشو تو فامیل که آشنا داره یا به فلانی بگو سفارش کنه ولی خدا شاهده که من فقط میگفتم من از خدا خواستم خودش هم برام انجامش میده
من سالها کمر درد داشتم
یعنی یکبار تو کشتی ضربه خوردم ولی نمیدونستم چه اتفاقی برای کمرم افتاده
تا اینکه به ذهنم خورد برم دکتر و عکس بگیرم شاید بتونه به معاف شدنم کمک کنه
رفتم و دکتر بدون عکس گرفتن گفت هیچ مشکلی نداری و عضلاتت گرفته
منم خیلی تاکید داشتم که برام عکس بنویسه شاید چیزی از تو این عکس دستگیرمون بشه
خلاصه که از من اصرار و از دکتر انکار
تا بالاخره دکتر راضی شد بنویسه که من عکس بگیرم از مهره های کمرم
عکس و گرفتم و اومدم و زمانی که دکتر دید گفت تو کمرت داغونه پسر
مهره هات جابجا شده و با این شرایط حتما معاف میشی از خدمت سربازی
خدا شاهده اشک تو چشمام موج میزد
هم ناراحت بودم و هم خوشحال
ولی بیشتر خوشحال بودم که معاف میشم و خداوند بهم پاسخ داده
و خداوند به تلاش و تعهد و به ایمان و پشتکار من پاداش داده
بله دوستان عزیزم من رفتم و بالاخره بعد از چهار پنج سال تلاش و تعهد داشتن و با پشتکار و با ایمان داشتن به خداوند و با تجسم کردن معاااااااااف شدم
من بدون اینکه از کودکی بدونم چطوری ولی ایمان
داشتم و معاف شدم
دقیقا یک روز حدودا ساعت 9 صبح پستچی اومد و کارت معافیت من را در خونه دو دستی تقدیمم کرد
و شاید باورتون نشه اون روز روزی بود که شبش ما جشن عقدمون بود
یعنی شب با افتخار کارت معافیت سربازی را گذاشتم توی جیبم و رفتم سر سفره عقد نشستم
این قدرت ذهن و افکار من و قدرت تجسم کردن و تعهد داشتن من بود که خداوند در وجودم قرار داده
و من سالهاست به این اتفاق تو زندگیم افتخار میکنم و سپاسگزار خداوند هستم
عاشقتونم و دوستتون دارم و برای همه شما عزیزان آرزوی سلامتی دارم
شاد و سرافراز باشید
به نام خداوند جان
سلام به استاد عباسمنش و استاد شایسته عزیز . و سلام به همه دوستان
خداروشکر که خداوند به این فایل زیبا هدایتم کرد و سوال دیشبم را پاسخ داد
یاداوری به خودم :اصل تمام باورها اینه که من خالق زندگی خودم هستم و با فرکانسام دنیام رو میسازم و این پله اول و پایه باورهای دیگر هست که روش سوار میشه.
من چیزی نیستم جز انرژی که تفکرات و باورهامون این انرژی رو به صورت اجسام و شرایط خلق میکنه. اگر من باور کنم که خاق هستم انوقت دست به کار میشوم و زندگیم را عوض میکنم وگرنه هیچ تلاشی نخواهم کرد.تفاوت نتایج از همین باور است
تو بچگی من خیلی رویا پرداز بودم و موقعی که بزرگتر شدم و بیشتر تو زندگی دست به حساب شدم و افراد دیگه برخورد داشتم و اکثرا انسان های متوسط و رو به پایینی بودن . از این کار دست کشیدم و خیلی از رویاهام رو فراموش کردم چون با ذهنم منطقی نبود. و بین واقعیت و حقیقت تفاوت زیاده.
چیزی که این روزهای زندگیم بهتر درک میکنم اصلا با دید منطق به زندگیم نگاه نکنم و این دید حصل اتفقاات و معجزات عجیبی هست که توی این مدت در زندگیم افتاده و منو به این فهم رسونده که دست خدا رو باز بزارم .
همه چیز اماکن پذیره و نمونه هاش رو پیدا کردم . انسان های که با منطق کار میکنند دیدشون به زندگی شون کور هست و نمیتونند تجربیات جدید را تجربه کنند
موردی که تو این فایل متوجه شدم اینه که توجه کردن و فکر کردن در مورد هر چیزی همان تجسم است و گمان میکردم که تجسم فقط تصویرسازی هست. اما توجه نوعی از تجسم است چون فرکانس ها تبدیل به اجسام و شرایط میشن . توجه و احساس تعیین کننده اس
وقتی من به این مسیر وارد شدم کم کم به جایی رسیدم که شرایط زندگیم کاملا عوض شده و زمان برای من از کار افتاده و انسان ها اطرافم نیستن و این شرایط فراهم شده که روی اهدافم کار کنم
در اخر اگر تجسم کردن باعث میشه من روی نداشته هام تمرکز کنم و حسرت زندگی بهتر رو بخورم این اشتباه است چون منو در احساس بد قرار میده و الویت احساس خوب داشتن است
بنام خداوند بخشنده مهربان
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
سلام و درود به استاد عزیزم، مریم جان مهربانم و همه دوستان و عزیزان ِ هم خانواده ام در این خانه عشق و صفا و توحید
میخوام از خودم بگم و از روندی که در طی زندگی ِ تکاملی ِ 53 ساله ام داشتم و تونستم با هدایت های خدای مهربان، زندگیم رو به زیبایی خلق کنم.
اول از هرچیز بگم که این عکس پروفایلم توی سایت، برای همین اردیبهشت ماه 1403 هست، تله کابین رامسر و از چهره ام مشخصه که از سن واقعیم( در آستانه ی 54 سالگی)، خیییلی کمتر نشون میدم! :))
و الحمدلله کاملا سالم و سلامت هستم، یعنی حتی قبلتر از عمل به قانون سلامتی؛ به سلامتی خودم اهمیت میدادم که با قانون سلامتی، این سلامتی جسم و روانم، تکمیل تر شد خدارو صدهزار مرتبه شکر
خواستم با توجه به سنی که دارم و تجربه های بیشمار زندگیم در همه زمینه ای و اینکه سالهای زیادی هست که دارم روی خودم کار میکنم،( کاااااار میکنما نه که اَدا دربیارم)، مختصری از زندگیم بگم به صورت کاملا الهامی …
در اصل میتونم بگم من از همون سن خیلی کم همیشه دوست داشتم بدونم چرا به این دنیا اومدم و چطور باید از دید خدا که خلقم کرده، رفتار کنم تا انسان خوبی بازم از دید خدا باشم،
و با توجه به اینکه توی خانواده به شدت مذهبی بودم و اونا هنوزم هستن! خب باورهام خیلی ایراد داشت، ولی من همیشه رو به جلو حرکت میکردم و میتونم بگم مسیرم، رو به جلو و آهسته و پیوسته بود که از وقتی با استاد آشنا شدم( مرداد 99 در سن 50 سالگی) فهمیدم که من با این آهسته و پیوسته طی کردن مسیر از اول زندگیم و خصوصا از سال های 79 یا 80، در اصل تکاملم رو به خوبی طی کردم
و خوشبختانه هیچ وقت حالت مسابقه و رقابت توی زندگیم با کسی نداشتم و یا حتی مقایسه و یا حتی عجله داشتن برای رسیدن به خواسته هام، که اگر هم بوده؛ خیلی کم بوده! و بیشتر با خودم بودم و از مسیر پشت سرم که طی میکردم راضی بودم.
توی مسیر تقریبا 53 ساله ای که از زمان تولدم تا حالا داشتم، تضادهای بسیار بسیار بسیار زیادی هم داشتم که چشمگیرترینش، جدایی از همسر سابقم بعد از 26 سال زندگی مشترک با داشتن 3 پسر بود!!!! که البته بچه ها موقع جدایی من، بزرگ بودن و یکی شون هم ازدواج کرده بود و کوچیکه هم دانشجو شد همون سال!
باید بگم مثل بقیه آدما، منم توی زندگیم خیلی جاها ترسیدم، نگران شدم، غمگین شدم، افسرده شدم، احساس تنهایی و بی پناهی کردم، داد و فریاد کردم، به هم ریختم، کم آوردم، زجر کشیدم، رنج و سختی کشیدم و …..
ولی نگاه کلی که به پشت سرم و زندگیم میکنم میبینم؛ در خیلی از لحظاتش، حالم خوب بوده، شاد بودم و از زندگیم لذت بردم… (حتی ظاهرا با وجود عدم آگاهی نسبت به قوانین جهان هستی)
به جرات میتونم بگم بعد از گفتگوهای خصوصی ام با خدای مهربانم، گفتگوهای هر لحظه و دائمی با هدایت های خاص و ناب و بینظیرش،( که البته این ارتباط با خالق و ربّ ِ رحمن و رحیمم، قشنگ ترین و زیباترین و آرامش بخش ترین لحظاتم در زندگیم بوده و هستن)
ولی بعد از اونها، این لحظات قشنگ و زیبا رو، با بودن و لذت بردن و شادی کردن با بچه های عزیزم داشتم از ابتدای تولدشون و تا اکنون!! هرچند که فعلا از لحاظ فیزیکی ازشون دور هستم ولی به لحاظ عاطفی و ذهنی و روحی روانی بسیار نزدیک،،، که جزو قشنگ ترین و عاشقانه ترین و لذت بخش ترین لحظات عمرم محسوب میشه و همیشه بابت این تجربه گرانبها، شاکر خدای مهربانم هستم.
ایمان دارم که قبل از اومدن به این جهان زیبا، حتما خودم این مسیر و این زندگی را برای بودن در دنیا انتخاب کردم، با همین کشور، همین پدر و مادر، همین فرزندان و …
ولی مهم این بوده و هست که با این انتخاب هایی که قبل از تولد داشتم، چطور بتونم زندگی ِ دلخواهم را بسازم! یعنی برای ساختن زندگی دلخواهم، خداوند همه ابزارهای لازم را برای شروع و بعد هم ادامه دادن در اختیارم قرار داده و قرار خواهد داد!
مهم، هنر ِ من برای خلق ِ این زندگی ِ زیباست!!!(نکته مهم)
اگر بخوام از مسیری که طی کردم بگم، چندین کتاب میشه؛
ولی خلاصه کوتاهی توی پروفایلم دارم که لایک و جام سبز هم از استاد عزیزم گرفته! میتونید اگه دوست داشتید یه نگاه بهش بندازید و ببینید که من آرام آرام و تکاملی جلو اومدم، یعنی از همون زندگی با شرایطی که داشتم شروع کردم به خوب کردن حال و احساسم، یعنی منتظر نموندم تا شرایط خوب بشه، بلکه از همون سالهای اولی که دیدم تضادها شروع شدن، قدم هام رو برداشتم ولی از اون محیط فرار نکردم!! این خیلی نکته مهمی هست توی مسیر تکاملی ِ رشد و خودش نشان از توحید داره و به نوعی شرک نورزیدن محسوب میشه!!!
که کمتر کسی بهش توجه میکنه!!
ناگفته نمونه که من 2 سال پیش، از جنوب؛ یه کم بالاتر:)) مهاجرت کردم به شمال، گیلان ِ سرسبز و زیبا
البته من خییییلی تکاملی مهاجرت کردم، یعنی دو سال پیش برای چهارمین بار مهاجرت داشتم داخل همین ایران و این مهاجرت به گیلان چون سیر تکاملی ام رو طی کرده بودم، خداروشکر بیشتر از 2 سال طول کشیده با احساس رضایت درونی که دارم…
مهاجرت های قبلی ام از شهری که توش دنیا اومدم و تا 46 سالگی توی اون زندگی کردم به این صورت بود که، بعد از جدایی از همسر سابقم، تنهایی مهاجرت کردم اول به اصفهان؛
10 ماه اصفهان بودم، بعد 4 ماه شمال، بعد 4 ماه قشم، بعد 4 ماه تهران، بعد برگشتم شهر خودم و 2 سال ظاهرا اونجا موندم ولی توی اون 2 سال، بیشترش توی سفر بودم و تقریبا بیشتر استان ها و شهرهای ایران رو سفر کردم از خطه شمالی تا خطه جنوبی، از شرق تا غرب و مرکز کشور و ….
و از دو سال و نیم پیش یعنی اسفند 1400 که به شمال مهاجرت کردم فعلا توی این 2 سال و خورده اینجا در استان سرسبز و زیبای گیلان، در یکی از زیباترین و قشنگ ترین مناطقش که نزدیک به دریا و جنگل هست، دارم زندگی میکنم
و این خونه و زندگی رو خودم، آگاهانه و تجسم وار و با هدایت ِ بینظیر ِ خدای مهربانم خلق کردم ( که اگر بخوام ازش بگم باید صفحه ها پر کنم از هدایت های ناب و قدم به قدم ِ خداوند در خلق ِ این خونه و زندگی)
و از زندگیم به شدت راضی هستم چون در 90 درصد به بالا در طول شبانه روز آرامم، آرامش دارم و حال جسمی و روحی و روانی بسیار عالی و خوبی دارم.
از نظر مالی هم، منبع درآمدی دارم که از نوع رزقی هست که اون به دنبال من میاد و من براش تلاشی نمیکنم و زوری نمیزنم چرا که باورهای فراوانی ام رو تقریبا در موردش درست کردم، هرچند این باورهای ما که سالیان سال جور دیگری بودن یعنی شدیدا محدود کننده بودن، همراه با باور فقر و کمبود، همیشه باید در موردشون، حسابی روی خودمون کار کنیم وگرنه دوباره از جاهایی که شیطان راه نفوذ پیدا کنه وارد میشن و برگشتن دوباره، انرژی چندین برابر میطلبه!!!
امیدوارم این داستان ِ تکاملی ِ زندگی ِ من، تونسته باشه بهتون یه الگو از کسی بده که یه مسیر طولانی ولی تکاملی رو طی کرده و الان در بیشتر لحظاتش، حالش با خودش، با درونش و با جهان ِ اطرافش خوبه و با خودش در صلحه!
البته این صلح درونی رو، من آسون بدستش نیاوردم!
چون باورام خیییلی ایراد داشتن، ولی برای عزیزانی که از سن کم شروع کردن، خیییییلی راحت تر میتونن با خودشون و دنیای اطرافشون به صلح برسن! که این “صلح درونی” یه شاه کلید هست در مسیر توحیدی!!!!! (ازش ساده نگذریم!!)
زندگی؛ جشن باشکوه اما کوتاهی است که وقتی بهش دعوت شدیم؛ ما با عشق پذیرفتیم که به این جشن باشکوه بیاییم …
پس دوست عزیزم
بیا؛
ساده بگیر!
لبخند بزن!
رها باش!
و با فراغ بال؛
بخند!
برقص!
بخون!
شادی کن!
و لذت ببر از این بزم باشکوه و زیبا ….
که دنیا فقط با احساس و حال ِ خوب ِ تو، با تو میرقصه و شادی میکنه و تو رو سرشار میکنه از نعمت ها و قشنگی ها و زیبایی های بیشتر و بیشتر و بیشتر …..
باید پارو نزد، وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت، هرجا دلش خواست
به هرجا برد، بدون ساحل همونجاست
استاد جان عزیزم، مریم جان مهربانم، دوستان و خانواده توحیدی ام،
خییییییلی دوستون دارم و عاااشقانه عاااااشقتونم
در پناه الله مهربان، همیشه سلامت، شاد، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم
خدایا شکرت، خدایا صدهزار مرتبه شکرت
سلام مهدیه عزیزم
خیلی از کامنت شما لذت بردم
دوبار خوندم و هدایت شدم به پروفایل شما و مطالعه کردم .
واقعا شما را تحسین میکنم به شما تبریک میگم برای اینکه راه خودتان را پیدا کردید
و با خودتون و با جهان در صلح هستید .
دوست عزیزم من خیلی دوست دارم در مورد صلح با خود و درون بیشتر اطلاعات داشته باشم
من خیلی دوست دارم به صلح برسم با خودم با زندگیم
با فرزندانم با جهانم
اما هنوز درک درستی ازش ندارم
ممنون میشم اگر امکانش هست تجربیات خودتان را با ما به اشتراک بگذارید و واضحتر توضیح بفرمایید
سپاسگزارم
سلام به زهره جان عزیزم
دوست و هم خانواده گلم
ازت ممنونم که برام نوشتی
ازت ممنونم برای تحسین هایی که داشتی که نشان از درون پاک خودت هست
بسیار خوشحالم که همگی مون اینجا هستیم که رشد کنیم و مرحله به مرحله و مدار به مدار، شخصیت درستی از خودمون بسازیم که شایسته اش هستیم و براش خلق شدیم
دوست عزیزم
قبل از اینکه بخوام توصیه یا تجربه ای از خودم براتون بگم، با توجه به ستاره های طلایی که در پروفایلتون دارین، نشون میده که در این اقیانوس آگاهی (سایت) فعال هستین و کاملا به گوهر ها و گنج هاش (آگاهی هاش) اشراف دارین
پس یه پیشنهاد دوستانه بهتون میتونم بکنم و اون اینه که از دسته فایل های “در صلح بودن با خودمان” که در سایت هست و شامل 59 فایل بینظیر و فوق العاده میشه و فقط و فقط دُرّ و گوهر هست که از کلام استاد عزیز جاری میشه و سرشار هست از نکته های کاملا کاربردی میتونید استفاده کنید و به صورت عملی در زندگیتون به کار بگیرید و چه الگوی بینظیری غیر از استاد عزیز میتونیم داشته باشیم که خودشون عامل هستن به تمام چیزایی که بر زبانشون به صورت آگاهی جاری میشه
من خودم ازشون استفاده کردم و نتیجه گرفتم
اما اون نکته هایی که خودم از این اقیانوس آگاهی دریافت کردم و در زندگیم عملی کردم و ازش نتیجه گرفتم:
صلح با خود، زمانی در ما نهادینه میشه که ما بتونیم احساسات ِ لحظه ای مون رو کنترل کنیم
احساساتی مثل خشم، عصبانیت، حرص، حسد، طمع و …
کلا شخصیت هایی که از بچگی آروم تر هستن، بیشتر با خودشون در صلح هستن، یعنی کمتر یا دیرتر عصبانی میشن، کمتر پرخاش میکنن، کمتر میخوان حرفشون رو به کرسی بنشونن و خیلی چیزایی که توی زندگی در تعامل با دیگران پیش میاد!
ولی چون ما اکثریت در خانواده هایی بزرگ میشیم که برخوردهای مناسبی باهامون نمیشه، اکثرا خیلی احساسی و واکنشی برخورد میکنیم
و در کل هرچی واکنش گراتر باشیم در تعامل با دیگران، یعنی کمتر با خودمون و جهان اطرافمون در صلح هستیم!
قدم اول برای صلح درونی، کنترل احساسات و بعد هم کنترل ذهن هست و این تغییر، زمان میبره و تمرین میخواد!
یعنی در طول روز ، هفته و ماه، حواسمون باشه که این واکنشی برخورد کردنمون رو کم کنیم و به خودمون پاداش بدیم برای هر کم شدن اون!
یکی از نکات مهمی که توی مسیر زندگی باید حواسمون بهش باشه اینه که نخواهیم یه شبه به چیزی برسیم یا یه شبه شخصیت مون تغییر کنه!
پس در وهله اول باید صبور باشیم و روند تکاملی رو در هر زمینه ای توی زندگی طی کنیم و عجله و شتاب نداشته باشیم!
چون عجله از سمت شیطان هست!
پس با صبر و حوصله و تکامل، مسیر زندگی رو طی کنیم
تغییر شخصیت، همون قدری تکاملش برامون زمان میبره که روی خودمون کار کنیم و بستگی به این هم داره که چقدر از مسیر اصلی و درست دور باشیم! که مسلما زمان بیشتری میطلبه تا به مسیر اصلی و درست برگردیم!
هرچی شخصیت داغون تر، تغییرش کمی سخت تر و زمان برتر میشه!
ولی نباید ناامید بشیم!
کلا در مسیر زندگی، همیشه نجواهای شیطان به صورت عجله، ترس، ناامیدی سراغمون میاد!
ولی ما هم باید زرنگ باشیم و مچش رو بگیریم و ازش رودست نخوریم!
چون خدا خودش توی قرآن بهمون وعده داده و به شیطان گفته که تو بر بندگان من تسلطی نداری!
پس تا زمانی که بندگی خدا رو بکنیم، شیطان دسترسیش به ما سخته!
و ما با ایمان و بندگی ِ خدا، میتونیم به مسیر درست ادامه بدیم و شخصیت درستی از خودمون به عنوان بنده خدا بسازیم
و این تنها رسالت و مسئولیت ما توی این جهان مادی هست که براش پذیرفتیم به این دنیا بیایم!!
“تحویل گرفتن ِ بذر و دانه ی وجودی مون با تولدمون در این جهان و پذیرفتنش و تبدیل کردنش به شخصیتی که فقط بنده خدا باشه و فقط بندگی اونو بکنه و عبور از این مرحله و ورود به دنیای دیگر”
اِیَّاکَ نَعبُدُ
وَ اِیَّاکَ نَستَعیِن
اِهدِنَاالصِّرَاطَ المُستَقیِم
صِرَاطَ الَّذیِنَ اَنعَمتَ عَلَیهِم
غَیرِالمَغضوُبِ عَلَیهِم
وَلَاالضَّالّیِن
خدای رحمن و رحیمم
خدای بخشنده و مهربانم
تنها و فقط تو را عبادت و بندگی میکنیم
و تنها و فقط از تو کمک و یاری و استعانت میخواهیم
ما را به راه، مسیر و مدار راست، درست، مناسب، هموار، راحت و آسان هدایت کن
راه، مسیر و مدار کسانی که در نتیجه ی اعمال و رفتار و شخصیت درست و مناسب شون، متنعم و سرشارشون میکنی از نعمت و ثروت و برکت و فراوانی و حال خوب
نه کسانی که باعث میشن خشم و غضب تو و سیستم و مشیت تو بر علیه اونها برانگیخته شود با اعمال و رفتار و شخصیت نامناسب و نادرست شون
و نه گمراهان و گم شدگان از مسیر و مدار درست
خدایا شکرت خدایا صدهزار مرتبه شکرت
سلامی دوباره بشما دوست عزیزم
بی نهایت سپاسگزارم از شما
از زمان ارزشمندی که در اختیار من گذاشتید و کامنت پربار به اشتراک گذاشتید
مهدیه جانم بسیار نکات ارزشمندی اشاره کردید
صلح با خود، زمانی در ما نهادینه میشه که ما بتونیم احساسات ِ لحظه ای مون رو کنترل کنیم
هرچی واکنش گراتر باشیم در تعامل با دیگران، یعنی کمتر با خودمون و جهان اطرافمون در صلح هستیم!
قدم اول برای صلح درونی، کنترل احساسات و بعد هم کنترل ذهن هست
من این نکات مهم را بارها شنیده بودم نمیدونم شاید در مدار این آگاهی نبودم درکی نداشتم
و شما فرمودید که فایل های
در صلح بودن با خودمان” را دانلود کنم
یادمه تقریبا یماه پیش خواستم دانلود کنم فقط یه صفحه دانلود کردم
و هدایت شدم به دوازده قدم و عزت نفس
و از این قسمت فاصله گرفتم و از اونجایی که مطالب عزت نفس بیشتر در رابطه با (صلح با خود) هست
من میخاستم واضحتر و بیشتر بدونم تا درک درستی داشته باشم
و همین الان 51 از فایل ها را دانلود کردم مابقی را از قبل داشتم
سپاسگزارم خانم وهبی عزیزم
سلام خانم وهبی عزیز.بهتون تبریک میگم چقدر خوب موندین اصلا بهتون نمیاد.چقدرلذت بردم از کامنت تون.دنیای تجربه هستین.چقدرخوشحالم که بعد مدتها به فایل جدید اومده و دوباره با کامنت های دوستان گلم به وجد اومدیم.اولین نقطه ی آبی که من از این سایت دریافت کردم چندسال پیش شمابرام فرستادی به قدری خوشحال شدم که تمام کلماتش یادم هست وجمله به شدت قشنگی بود.چقدرعالی با وجود تضادهای بسیار تو این مسیر زندگی همیشه ارامشت را حفظ کردی.من 38سالمه اگه پیش هم وایستیم هم سن دیده میشیم.خخخخخ
سلام به مهدیه جان عزیز
عزیزم من بسیار لذت بردم از خوندن کامنتتون و واقعا تحسینتون میکنم
از نوشته هاتون چیزی که بیشتر متوجهش شدم یا اینطور بگم تو نوشته هاتون موج میزد ، عزت نفس بالاتون بود
و من بی نهایت تحسینتون میکنم و به داشتن دوستانی مانند شما در این سایت افتخار میکنم .
همان طور که گفتین سنتون واقعا کمتر به نظر میرسه و میدونم اونم به دلیل داشتن احساس لیاقت بالاتونه ، که این چنین برای خودتون و تغذیه و روش زندگیتون ارزش قائل بودین.
امیدوارم خیلی بیشتر شاهد موفقیت هاتون باشم .
در پناه خداوند مهربان همیشه شاد و خرسند باشید.
سلام به مهدیه عزیز،
از کامنتتون لذت بردم و تو کلامتون کاملا آرامش رو احساس کردم. رسیدن به همین آرامش به نظرم غایت هر انسانی توی این کره خاکیه که شما با تمام چالشها تونستین بهش برسین.
بهتون تبریک میگم بابت مهاجرت به استان زیبای گیلان. من اهل گیلانم و به نظرم اونجا بینظیره. دلم پر میزنه برای اون سبزی خاصش، بوی بارون، آسمون قشنگ و زیبایی بی حد و حصرش. وای که چقدر دلم هوای اونجا رو کرد. امیدوارم خیلی از اون فضا لذت ببرید.
موفق و شاد و تندرست باشید.
سلام عزیزم
خیلی عالی هستی.. و خیلی خوب نوشتی و اون درکی که از قانون به دست آوردی وعمل کردی بینظیره..
درک کردی وعمل هم انجام دادی..
واقعا تحسینت میکنم و بهت تبریک میگم که چقدر کار بزرگی انجام دادی..
و اینکه خوشحال تر شدم در شهرم زندگی میکنی(البته که من مهاجرت کردم به تهران) واقعا گیلان زیباس…
روی ماهت رو میبوسمت
همیشه شاد و موفق باشی
بسم رب العرش العظیم
سلام ودرود بر استاد موحد ومریم جان شایسته
خدا روشکر بابت ثبت این فایل در سایت و آگاهی های ارزشمند وارزنده ای که توسط شما استاد جان بیان شد .من حدودا از دوسال گذشته به شکل تکاملی با سایت شما آشنا شدم وجقدر دیدگاه فکری واعتقادیم تغییر کرد .استاد جان ،من از ابتدا بدلیل شیوه تربیتی والدینم ،به ویژه مادرم با هر شخصی دوست نمیشدم ،چون مادرم روحشون شاد بشدت سخت گیر بودند (الیته شیوه تربیتی شون از نظر من وخواهرو برادرانم عالی بود)انگار ایشون از طرف خدای مهربان مامور بودند که اجازه ندن ما از همون کودکی با هر فردی دوستی ورفاقت داشته باشیم وخداروشکر تا امروز این خصیصه برایم ماندگار شده ،البته ناگفته نماند در دوران دانشجویی و دوران کاری با افراد بسیاری آشنا میشدم اما رفاقتم محدود به یک یا دونفر میشد وخیلی از اوقات ناراحت میشدم که چرا دوست صمیمی ندارم
اما با کسب آگاهی از سایت توسط فایلهای دانلودی و محصولات وتغییر دیدگاهم به خودم افتخار کردم که در این مورد مسیر درستی رو انتخاب کرده بودم ،متوجه شدم که رفیق اول وآخرم فقط حضرت دوست میباشد که دوست ترین ،ناب تزین ،وفادارترین ،رازدارترین ،مهربان ترین ،بی توقع ترین ،اصیل ترین ،یار وهمزاه زندگیم هست وشاکرو سپاسگزارم که با آموزشهای شما به این آگاهی رسیدم .البته که راه بسیار زیادی در پیش دارم و در موضوعات مختلف هم نیاز به ایمان وباور توحیدی قوی تر پایدارتر ی دارم ،
انشاالله به لطف رب مهربانم وایمان توکل وتعهد م
بتونم همیشه در این مسیر ور خیرو برکت قدم بردارم .
به نام خدای هدایتگرم
سلامی گرم به استاد عباسمنش عزیزم و بانو شایسته مهربانم
خدااااایا مگه داریم اینهمه هدایت
دارم شاخ درمیارم نمیدونم چی بگم
چند وقت پیش، توی هدایتم بهم گفته شد روی قدم دو کار کنم و رفتم دیدم درباره تجسم هست
از اون روز دارم برای خواسته هام تجسم میکنم و هر روز فایل های اون قدم رو بصورت رندوم گوش میدم
و هی که گوش میدادم و اون اصرار استاد رو به تجسم میدیدم، داشتم با خودم فکر میکرم چرا استاد بیشتر درباره تجسم نمیگه
استاد که باور داره ، تجسم و شکرگذاری دو تا کامبینیشن عاااااالی هستن و فارغ از خیلی شرایط میتونه تغییراتی جادویی رخ بده چرا بیشتر درباره اش نمی گه
خلاصه هی هر روز به خودم اینو میگفتم که چرا استاد بیشتر درباره اش نمی گه
هی خواستم توی کامنت های هر روزم بگم و از استاد درخواست کنم اصلا یه دوره آماده کنه با تلفیق شکرگذاری و تجسم
باز گفتم احتمالا استاد سرش شلوغه به کامنت نمیرسه چون چند وقته کم میبینمش جلوی دوربین
یا دوباره که فایل قدم دو مخصوصا قسمت دو رو میدیدم به خودم میگفتم برم کامنت بزارم و بگم استاد خواهشا بیشتر درباره اش بگو
مخصوصا که من کتاب های نویل گادارد رو هم چند تاشو خوندم و دیدم ایشون میگن تخیل همون خداست که شما باهاش کانکت میشی وقتی تصویرسازی می کنیم
هی ایمانم بیشتر میشد به تجسم
و تا جایی رسیدم که توی یکی دو ماه گذشته کلا خدا به قلبم گفت که فقط شکر گذاری کن و تجسم کن
و حتی بهم گفته شد نتایج استاد عباسمنش با همین دو تا فاکتور هست : تجسم +سپاسگذاری با احساس
از اون به بعد که این آگاهی ها به قلبم وارد شد خیلی خیلی آروم شدم و نفس عمیق کشیدم و گفتم خوب دیگه داستان همینه باید توی این دو تا مورد قوی بشم
اینم بگم که ،گرچه همون موقع که این دوره برگزار میشد من همراه بودم و این فایل هارو میشنیدم ولی در فرکانس دریافت آگاهی هاش نبودم
و چون از نوجوانی درباره تجسم شنیده بودم ولی نتیجه ی بزرگی ازش نگرفته بودم چون درست انجامش ندادا بودم، زیاد بهش باور نداشتم ..
توی قدم دو که شنیده بودمش ازش گذر کرده بودم
وقتی تجسم میکینم روی ماده تاثیر میزاریم به گفته دکتر جودیسنزا …جهان اطراف ما ، جهان مادی هست و وقتی ما تجسم میکنیم به جهان امکان ها قدم میزاریم و با تجسم خودمون چیدمان انرژی ها رو تغییر میدیم به نفع خودمون و اون انرژی ها به شکل ماده ظاهر میشن در زندگی ما
بعد که خیالم از این موضوع راحت شد ، هر روز شکر گذار تر شدم که این آگاهی بعد از اینهمه مدت که توی سایتم به قلبم وارد شد …حالا خدا قلبم رو باز کرد و برام آسان کرد فهمیدن این جمله که /برو باورش رو بساز/
همیشه از استاد میشنیدم برید باورش رو بسازید …یا میگفتن رفتم برای فلان چیز باورش رو ساختم و توی زندگیم ایجاد شد …هی با خودم میگفتم پس من چه جوری دیگه باید باور ثروت بسازم من که اینهمه ساله دارم زیبایی و ثروت رو میبینم و تحسین میکنم …پس چرا نتایج بزرگ نیست
و من آسان شدم که درک کنم
باور ساختن یعنی بعد از اینکه برای خودت منطقی کردی ، اون باوری که بهش نیاز داری رو میلیون بار تکرارش کن تا وارد خونت بشه
تا زمانیکه انقدر تکرار نکنی که وارد خونت بشه هیچ اتفاقی در زندگیت نمی افته
تاکید میکنم هیچ اتفاقی نمی افته بر اساس تجربه من
و بعد که آسان شدم تا این حرف ساده رو درک کنم ، دیدم استاد صدها بار تکرار کرده که :
با صدای خودش باورها رو ضبط می کرده و همه اش توی گوشش بوده
و اینجا بود که بعد از آسان شدن درک این موضوع، فهمیدم راه ساختن باورهای جدید همینه
که اول باورهای خوب رو پیدا کنی و منطقی کنیشون و بعد اونها رو انققققققققققققدر تکرار کنی برای خودت که تا دهنتو باز میکنی فقط اون باورها رو بگی به اشکال مختلف
در این پروسه درک کردم که ، تا زمانیکه من درباره هر موضوعی نمیتونم کاملا با باورهای جدیدم حرف بزنم و هنوزم جسته گریخته میپرم توی باورهای قبلی ، نباید توقع داشته باشم شرایطم عوض بشه
مثلا ما الان یاد گرفتیم برای هر چیزی که میشنویم یا میبینیم سپاسگذاری می کنیم…اوکی
..بازم درک کردم که ،اگر همون زمان که دارم شکرگذاری میکنم دلایل شکر گذاریمو بدونم یعنی انقدر باورهایی درباره اون موضوع که دارم مشاهده میکنم رو تکرار کرده باشم(مثلا ثروت) که ضمیر ناخود آگاهم درستی اون رو پذیرفته باشه ، اون وقت یعنی شکرگذاری من واقعا شکرگذاریه و لق لقه زبانم نیست
از همون موقع که بهم الهام شد نتایج فقط با شکرگذاری و تجسم عوض میشه ، کتاب 28 روز شکر گذاری رو شروع کردم..هر روز که یه فایلش رو دارم گوش میدیم و بیشتر ذهنم داره نشونم میده ببین استاد عباسمنشم همینطوره ها
هی بیشتر بهم ثابت شد که من فقط باید توی این دو تا مورد قوی بشم ولاغیر
در این باره توی خواب هم چیزهایی بهم الهام شد و همون موقع بیدار شدم اونچه دیدم رو نوشتم توی دفترم
نمیدونم فقط من نتونستم درک کنم این موضوع باور سازی رو یا بچه های دیگه ای هم هستن
ولی من برای خودم هم خوشحالم هم ناراحت
خوشحال از اینکه ادامه دادم توی این سایت تا فهمیدش
ناراحت از اینکه چرا زودتر درکش نکردم که تا حالا نتایج بزرگی بسازم
از خدای خودم سپاسگذارم که اینطوری داره برام کار میکنه
چیزی که چند وقته هی دارم میگم پس چرا استاد بیشتر درباره اش صحبت نمی کنه رو
خانم شایسته نازنیم که شایسته گی برازنده اش هست مثل فرشته این لایو رو آپلود کرد
سپاس از استاد و سپاس از خانم شایسته
درود بر شما فهیمه خانم
واقعا از خوندن کامنت بینظیر شما لذت بردم و سپاسگزارم که تجربیاتتون را به اشتراک گذاشتید
بند به بند مطالبی که فرمودید
مخصوصا این چند جمله درهای جدیدی به روی ذهن من باز کرد
و اینجا بود که بعد از آسان شدن درک این موضوع، فهمیدم راه ساختن باورهای جدید همینه
که اول باورهای خوب رو پیدا کنی و منطقی کنیشون و بعد اونها رو انققققققققققققدر تکرار کنی برای خودت که تا دهنتو باز میکنی فقط اون باورها رو بگی به اشکال مختلف
در این پروسه درک کردم که ، تا زمانیکه من درباره هر موضوعی نمیتونم کاملا با باورهای جدیدم حرف بزنم و هنوزم جسته گریخته میپرم توی باورهای قبلی ، نباید توقع داشته باشم شرایطم عوض بشه
صمیمانه از شما سپاسگزارم
امیدوارم همیشه تندرست باشید
سلام و درود آقا حسین عزیز
ممنونم که کامنتم رو خوندید و برام نوشتید
خیلی طول کشید تا به این درک برسم
ولی خوشحالم که ناامید نشدم و ادامه دادم
چون میخواستم یکی از اون برنده ها باشم
امیدوارم شما هم هر روز موفق تر از روز قبل باشید
سلام خانم فهیمه عزیز
لذت بردم از کامنتت واقعا عالی بود
راستش منم در مورد این باور سازی هنوز مشکل دارم هنوز نمیدونم باید چجوری باورهامو عوض کنم
وقتی کامنتت خواندم جواب سوالم رو گرفتم ولی بازم واقعا برام واضح نیست که چطور باورهامو تغییر بدم
من توی دوره عذت نفس شرکت کردم ولی نمیدونم نت برداری از اون دوره یعنی چی یا اون باورهایی که استاد میفرمایند چجوری باید برای خودم بسازم
من از گوش دادن و بعضی از تمرینها رو مثل تمرین اینکه در مورد منفیها حتی با خدا هم صحبت نکنید چه برسه به دیگران و غیره خیلی نتیجه گرفتم اینم بگم من هر موقع میخوام کامنت بنویسم ذهنم مقاومت میکنه و میخوام یه روز بشینم از نتایجم بنویسم
سپاسگزارم
سلام و درود آقا مصطفی عزیز
ممنون که کامنت من رو خوندید و برام نوشتید
درباره باور سازی ،استاد خیلی مثال آوردن درباره موضوعات مختلف
که هر کی هر باوری رو نیاز داره یا بهتر ه بگم توی هر زمینه ای مشکل داره میره محصول مربوطه اش رو میخره
و شروع میکنه به گوش کردن فایلها
همین گوش کردن فایلها خودش باور سازیه
ولی برای اینکه سرعت بدیم بهش
میآییم و اون باوری که استاد در اون محصول داره ازش میگه رو برای خودمون منطقیش میکنیم
چطور؟
اینطوری که دنبال نمونه های واقعی ازش میگردیم در دنیای واقعی
مثلا باور اینکه در سن 60 سالگی هم میشه شروع کرد و موفق شد
ما باید بریم توی دورو اطرافمون بگردیم و نمونه هایی ازش پیدا کنیم که توی سن 60 سالگی یه کاری رو شروع کردن و موفق شدن.
اطرافمون اگر نبود گوگل کنید
دیگه خدا رو شکر گوگل دوست ماست و کلی اطلاعات خوب برامون داره
بعد که اونها رو پیدا کردی
هی به ذهنت بگو اون باور رو .
در این مثال اگر شما باورت اینه که با سن بالا نمیشه موفق شد ، حالا که نمونه اش رو پیدا کردی هی به ذهنت نشون بده و بگو ببین اینهمه آدم هستن که توی سن بالا شروع کردن و موفق شدن .
دنبال نمونه های یی در دنیای واقعی کلید کار هست بهش دقت کن
درباره نت نویسی پرسیدید
نت نویسی یعنی نکته برداری از مطالب مهم هر فایل
وقتی شما داری فایل گوش میدی
حتما یه سری نکات رو استاد خیلی روش تمرکز میزاره و زیاد تکرار میکنه
اونا رو بنویس برای خودت
یه سری نکات هم برای خودت مهم جلوه میکنه
اونارو هم بنویس
یا
از اون مهم تر
یه سری نکات رو استاد میگه و شما قبولش نمیکنی و ذهنت میگه نه بابا این نیس
اونا رو هم حتما بنویس
چون حتما از استاد شنید عبارت پاشنه آشیل رو
اون بخش هایی که ذهن شما باهاش مخالفت داره در صحبت های استاد همون پاشنه های آشیل شما هستن که خیلی باید روش کار کنید
همه اینها رو گفتم
اینم اضافه کنم که
وقتی باوری که میخواهی تغییرش بدی رو پیدا کردی در خودت
و براش نمونه منطقی پیدا کردی
حالا باید تکرارش کنی
با احساس خوب باید تکرارش کنی
چون دیگه حالا فهمیدی باوری که قبلا داشتی اشتباه بوده و شما باور درستش رو با سند و مدرک پیدا کردی
رفتی کلی توی اطرافیانت گشتی نمونه پیدا کردی
یا به شکل های مختلف نمونه پیدا کردی
حالا که داری باور ها رو میگی با احساس خوب با خودت تکرارش کن
تا وارد ضمیر ناخود آگاهت بشه
همونطور که ما یه موردی توی خیابون میبینیم، بعد که می آییم خونه هی با خودمون فکر میکنیم
و در بعضی مواقع آنقدر درباره موضوعی که دیدیم فکر میکنیم که مثل همون برامون اتفاق می افته
به همین دلیل باید مراقب ورودی های ذهنت باشی و زرنگ باشی مطالبی که به دردت میخوره رو واردش کن
چون فکر و ذهنت آنقدر اون ورودی رو بزرگ میکنه که بعد از یه مدت میبینی توی زندگیت رخ داده …خیلی چیزهایی که همین الان توی زندگیمون داریم یه همین طریق وارد زندگیمون شدن ،یا خواسته بوده یا نا خواسته .نکته اش اینه که قبلا بهش توجه کردیم
بعد بهش فکر کردیم
و از اون به بعد ذهن آنقدر بزرگش کرده که واقعی و فیزیکی شده توی زندگیمون
قدرت ذهن رو دست کم گرفتیم
واسه همین اینجاییم
از وقتی درک کنیم اون چیزی که توی کارتن های بچه گیمون به عنوان غول چراغ جادو بهمون نشون میدادن همون ذهن ماست
همه کارامون میره واسه درست شدن
امیدوارم توضیحاتم کامل بوده باشه
موفق باشید
سلام به هم خانواده های گلم،خانم شایسته و استاد عباسمنش ماه.
استاد ببخشید تا دقیقه ی 25 بیشتر نتونستم حرفهاتون رو گوش بدم و حرفتون رو قطع کردم و کامنت نوشتم.
شما دارید در مورد موضوعی صحبت میکنید که هم بشششدت بهش نیاز داشتم و هم بسیار زیاد تجربه دارم.
یادمه 4 سال پیش وقتی نامزد بودم،بخاطر ضعف شخصیتی و دوست داشتنه احساس قربانی شدن،یکی دو روز با نامزدم قهر بودیم و بخاطر احساس عدم لیاقت ،تو ذهنم تجسم میکردم که کاش یه جوری بشه تصادف کنم،تو اون تصادف آسیب جدی نبینم چون دردم میگیره خخخ آسیب دیدگی در حو به خون ریزی کوچیک از ناحیه ی صورت باشه تو اون تصادف جون چند نفر رو نجات بدم و یه ملغ کمی هم دیه بهم بدن و بعدش نامزدم بیاد بالای سرم روی تخت بیمارستان و برام گریه کنه و ….
خلاصه تو اون 2 روز مدام همچین تصاویری و همچین افکاری رو برا خودم تجسم میکردم
به خدای واحد قسم ،کمتر از 2 روز از این افکار تو دهنم میگذشت،که من شهرستان بودم،داییم که حدودا 60 سالشه گفت میخوام برم اهواز ،بابام بهم گفت با داییت برو(چون بابام خیالش راحت بود از کیفیت رانندگی داییم و مطمئن بود)گفتم باشه.
ما رفتیم اما اون روز یه بارون خیلی نرمی داشت میزد و جاده لیز بود و عجیب داییم اون روز تند رانندگی میکرد،جوری که من عقب نشسته بودم چسبیدم به صندلیش
تو یه سرازیری شدید،داییم زد سر ترمز یه تریلی هم داشت تو رومون میومد که ما رفتیم زیر تریلی،اما چون اون داشت تو سربالایی میومد سرعتش خیلی کم بود، له نشدیم و پرت شدیم یه گوشه ی جاده،داییم و خانواده اش و من هول شدیم و میخواستیم از ماشین پیاده بشیم اما درا قفل شدن، از لون ور هم چون چرخ جلوی ماشین ترکیده بود و ماشین هم تو سراشیبی تند بود و ما داشتیم دست و پا میزدیم تو ماشین،ماشین داشت لیز میخورد که بره تهه دره!
(حالا از اینجا به بعد رو ببینید که چقدر همه ی اون خواسته هایی که داشتم مو به مو اجرا شد!!!)
1/شیشه ی سمت من شکسته بود ،از شیشه در اومدم و بدو بدو رفتم یه سنگ بزرگ گذاشتم جلوی چرخ ماشین و جونه داییم خانواده اش رو نجات دادم!
2/بخاطر شدت ظربه ی صورتم به ستون به اندازه ی یه گردو دور چشمم کبود شدو از پیشونیم یه مقدار خون رو صورتم ریخت
3/تو بیمارستان نامزدم اومد بالا سرم و گریه میکرد
4/بیمه 4 میلیون بهم پول داد که مقدارش کم بود!
یییعنی هر آنچه که میخواستم اتفاق افتاد اما ای کاش قبل از این قضیه دوره ی روانشناسی ثروت رو کار میکردم به دیه ی خوب هم تجسم میکردم در کنارش!خخ
استاد میدونی چرا یه وقتایی تجسم کردن سخته!
چون ما نمیتونیم باور کنیم که شرایط فعلی ثابت نیست و تغییر میکنه!
دیدی هوا آفتابیه اما هواشناسی اعلام بارندگی میکنه!و ما باور نمیکنیم!!!
اینم همینکه اما واقعا شرایط تغییر میکنه!
استاد من 2 ماه پیش با یه نگاه حسرت آلود به بچه های مجرد سایت نگاه میکردم و به خودم نگاه میکردم و میگفتم ای کاش من مجرد بودم و این شرایط مالی فعلی رو داشتم و دوره ی احساس لیاقت رو هم کار میکردم و با این آگاهی ها همسرم رو انتخاب میکردم!
بعد میگفتم مگه به قانون شک داری،قلبم میگفت نه!
گفتم پس تو اونچیزی رو که میخوای تجسم کن،تجسم کن،تجسم کن،بنویس
تو سهم خودت رو انجام بده کار به این نداشته باش که چجور انجام میشه یا چی میشه اونم به تو ربطی نداره!
به قول شما اگه به چطورش فکر کردی کارت تمومه!!!!
قلبم گفت باشه!
تا اینکه 2 ماه پیش با تمامه وجودم دوره ی احساس لیاقت رو کار کردم و شبانه روز تجسم میکردم در مورد کسی که دوست داشتم تو زندگیم باشه (منظورم خصوصیات شخصیتیش هست نه یه آدمه خاص)
شبانه روز مینوشتم در مورد اون رابطه ای که میخوام تجربه کنم تا اینکه خدا بهم گفت فلان کار رو انجام بده کاری که در مورد همسرم بود اما هیچ ربطی به چیزی که من میخواستم نداشت!
گفتم خدا من یه چی دیکه میخوام این چه ربطی داره!
خدا گفت مگه تو فلان رابطه رو نمیخوای!!!
گفتم آره!
گفت پس سکوت کن و شجاعت داشته باش و کاری که میگم انجام بده اما باز نجواها اذیتم میکردن تا اینکه خدا گفت شاید این مسیریرکه تو فکر میکنی بی ربطه باعث جدایی تو و همسرت بشه و اونی که میخوای با اون خصوصیات اخلاقی و شخصیتی مد نظرت بیاد تو زندگیت!
تو کاری که بت میگم انجام بده!
آقا ما هم گفتیم باشه و با همسرم گفتم فلان کارو میخوام انجام بدم!
بعد از 1 ماه کمتر ایشون بخاطر همون موضوع مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!و تو کمتر از 1 هفته شرایطی پیش اومد که تصمیم به طلاق و جدایی جدی شد و دیدم نشونه هارو که چجور داره دستان خدا کار میکنه تا این موضوع به بهترین شکل تموم بشه و طلاق بگیریم!
تو این مدت ذهن من بشششدت میگفت ممکنه درگیری بشه،ممکنه مامانش قندش بره بالا فوت کنه ،ممکنه بیان در خونتون و درگیر بشن،ممکنه بگو مگو پیش بیاد،ممکنه تو این شرایط به مشکل دیگه پیش بیاد ممکنه و….
یعنی تو این ماه ذهنم،دهنم رو سرویس کرد!
پوکوندم!
به زانوم درم آورد حقیقتش!
اما از دیروز گفتم بسه دیگه!
تاخ و تاز دیگه بسه!
من میخوام همون مسیری رو ادامه بدم که این شخص رک از زندگیم داره میزاره کنار!
شروع کردم به نوشتن و تجسم کردن در مورد همسر دلخواهم!
1/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که از بهترین شاگردای استاد عباسمنش هست
2/خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که عاااشق اینه که هر روز ساعت ها و ساعت ها و ساعت ها در مورد توحید،شکرگزاری، شرک. آیات قرآن صحبت کنیم
3/همسری برام قرار دادی که مهمترین خط قرمز های من مهمترین خط قرمزهای ایشون هم هست
4/همسری برام قرار دادی که فقط با اسم آقا صدام میکنه و در هر حالتی در نهایت احترام و ادب و دوست داشتن و آرامش و محبت رفتار کنه
5/همسری برام قرار دادی که بقدری عاقل و آگاه باشد که اگه کوچکترین موضوعی به زندگیمون کوچکترین آسیبی برسونه بشدت با اون موضوع برخورد کنه و روابط زناشوئی مون دربالاترین سطح از همه ی روابط دیگه اش باشه و…
حتی برا اینکه بتونم بیشتر ذهنم رو کنترل کنم و تجسم کنم خصوصیات یکی از دوستانی که تو سایته رو تجسم میکنم و میگم خدایا همسری برام قرار بده که خصوصیاتش مثله این دوستمون باشه.
و اگر بگم در حین نوشتن این کامنت چه اتفاقی افتاد شاید باور نکنید!
یه ابلاغیه اومده برام از طرف دادگاه که فکر میکنم خوده ایشون رفته و درخواست طلاق داده!
اینه قدرت خدا!
اینه قدرت تجسم کردن!
اینه قدرت تمرکز کردن و نوشتن و ایمان داشتن و ادامه دادن!
بنظر من مهمترین اصل رسیدن آنچه که تجسم میکنی اینه که، باور داشته باشی که شرایط تغییر میکنه و شرایط یکسان نمیمونه
سلام به ابراهیم سایت استاد توحیدی من عباسمنش
ابراهیم جان من مدتهاست کامنت هات رو دنبال میکنم
تعهد و وفاداری تو نسبت به همسرت تحسین میکنم
در کامنت ها نهایت تلاشت رو برای درست کردن رابطه ات کاملا میدیدم
اما از یه جایی به بعد وقتی حسابی دویدی باید دو زانو بشینی درمحضر پروردگار و تسلیم بشی بگی خدایا تسلیم
تو بگو من چیکار کنم
تسلیمت در محضر پروردگار رو هم تبریک میگم و نشانه س آرامش توئه
لا تخف و لا تحزن
نترس خدا با توئه
خدا تو رو تنها نمیذاره
خیلی برات خوشحالم منتظرم توام از رابطه ی توحیدی جدیدت بیای تعریف کنی
به نام پروردگار هدایتگر
سلام به دوست و همشهری خوب و نازنینم. جان عزیزت همیشه با لهجه بنویس من کیف می کنم. اونجا که گفتی ذهنم پوکوندم مردم از خنده !!!!
بابا دست مریزاد، دمت گرم….
دیدم یه مدته خبری ازت نیست، گفتم این معلوم نیست کحا رو داره منفجر میکنه، این ابراهیم فولادی که من شناختم بیدی نیست که با بادهای الکی بلرزه، این حتما سرش یه جای مهمی گرمه، پس بگووو…
خیلی قشنگ نجواهای ذهنتو توصیف کردی و قابل درکه که توی تصمیم به این مهمی چطور ذهن از در و دیوار دلیل و برهان میاره برای سخت کردن کار و ترسوندنت.
اما شجاعتی که شما شاگردای زرنگ کلاس استاد عباسمنش نوش جان کردید همین جاها خودش رو نشون میده و به کار میاد.
می دونی؟ آدم فکرش رو نمیکنه که ممکنه فلان اتفاق تو زندگی خودش پیش بیاد و در معرض امتحان یا بهتره بگم تحول بزرگی مثل جدایی قرار بگیره، همیشه فکر می کنیم این اتفاقا مال همسایه است، مال مردمه، نه ما.
اما یه جایی رگ گردنت میزنه بیرون و میگی گور بابای نظر مردم، گور بابای حال و احوال اطرافیان، من له شدم، من زندگیم از دست رفت، من دارم حروم میشم. آخه چرا باید نصف عمرم تباه بشه؟ حالا که شد، چرا باید اجازه بدم نصف باقیمونده عمرم هم نابود بشه؟
اینجاهاست که ذهن دست و پا میزنه که بقول ما فیزیکیا اینرسی سکون رو حفظ کنه اما دینامیک قویتر میشه و حرکت شروع میشه.
اول هم از داخل ذهن شروع میشه.
ابراهیم یه بار چند سال پیش یه تئوری خیلی ساده دیدم به صورت سه تا دایره هم مرکز که داخل هم قرار داشتن.
دایره کوچیکه که داخلی ترین لایه بود اسمش why بود یعنی چرا.
دایره وسطی how بود یعنی چگونه.
دایره بزرگه که به ظاهر از همه واضحتر و قابل دیدتر بود what بود یعنی چه چیزی.
داشت می گفت ما اول فکر می کنیم چه چیزی می خواهیم. بعدش ذهنمون یه مرحله عمیقتر میشه که خوب حالا چگونه به دستش بیارم بعد آخرسری فکر می کنیم که چرا اینو می خوام.
در صورتیکه کاملا برعکسه و ما باید از دایره کوچکتر و داخلیتر شروع کنیم و به دایره بزرگتر برسیم.
کاری که تو الان در مورد تجسم خواسته ات کردی….
اول میگی چرا می خوام همسرم فلان مشخصات رو داشته باشه، که در نهایت ممکنه برسی به آرامش و حفظ شأن و شخصیت خودت، شادی و رفاه و رشدت، بعدش چگونگی و ویژگیهای شخصیتی اون خانم که مشخص میکنه با کدوم ویژگیهاش تو به خواسته ات میرسی، بعدش در نهایت میشه چه کسی.
که به نظر من ما همون چرایی رو خوب درکش کنیم و یکمی هم چگونه بودنش رو تجسم کنیم دیگه به لایه آخر نیاز نیست فکر کنیم، خدا خودس راه ها رو باز میکنه.
دقیقا جدا شدنت هم به همین شکل میتونه عالی و بی خطر پیش بره.
1-چرا می خوام جدا شم؟
2-دلم می خواد چگونه جدا شم؟
3-می خوام جدا شم.
ولی متاسفانه معمولا ما از 3 به 1 فکر می کنیم و حرکت می کنیم.
برات بهترین و راحت ترین مسیرها رو با درست ترین دلایل و محکمترین منطقها آرزو می کنم.
و دعا می کنم که به زودی سبک و راحت به هر آنچه که باعث رشد و شادی درونیت میشه برسی.
حتما حسم رو درک می کنی که مثل برادر کوچکترم باهات احساس راحتی و صمیمیت می کنم و همینجوری لری صدات میزنم ابراهیم.
شما در ذات خودت آقایی و قابل احترام فوق العاده. جسارت منو ببخش.
سلامه من رو از ارتفاع 40 متری تا به همون جایی که نشستی پذیرا باش!
یکی از لذت بخش ترین کامنت هایی بود که خوندم
آره
میدونی چیه!؟
من شخصیتم جوری شده که وقتی میخوام در مورد مسائل مختلف صحبت کنم میگم به قول فلان ایه قرآن اینجوریه، اینجوریه
من خو میفهمم اطرافیانم چیزی متوجه نمیشن اما من برا دل خودم میگم.
سعیده جان به قول قرآن، که به حضرت نوح میگه اون فرزند تو نیست
واقعا همینه
خانواده ی من،خواهر من ،برادرای من شما هستین!
شما بودین که تو روزای سخت استفاده کردن از کامنتاتون قلبم رو محکم کرد،شما بودین که تحسین کردناتون جونه دوباره داد به زانوهام تا از پا نوایسم
شما خانواده من هستین!
همسر سابقم جلوی دست گذاشت روی قرآن گفت یه این کتاب قسم که ابراهیم من رو کتک زد بعد تو اتاق تنها بودیم نگاش کردم،بهش گفتم ببین!
تو به این کتاب اعتقاد نداری ولی من به صاحب این کتاب اینقدر ایمان دارم که میدونم دستش بالاترین دستهاست!
هر چقدر میتونی دروغ بگو و دست و پا بزن تو در برابر اون هیچ قدرتی نداری!
خواهر گلم من اگه بخوام به تو برای جبران این کامنت زیبا و محبت آمیزت چیزی بگم فقط میتونم بگم تو هرچقدر قلبت قرآن رو باور کنه و تو زندگیت اجراش کنی، همونقدر زندگیت زیبا میشه و آرامش و خوشبختی در تمامه زمینه ها رو تجربه میکنی.
کاش که یه سال همه بچیل سایت ،بار بونن کله یک
درود بر برادر ابراهیم
آقا ابراهیم اولش بگم که ما مثل خیلی از بچه های سایت که تو سایه حرکت میکنند همچنان کامنت های شما رو به شدت دنبال میکنم و پیگیر همه جریانات شما هستم و لذت بی نهایت میبرم از کامنت هات علی الخصوص شخصیت نابت که از دور ستودنی هستی و قرص و محکم در برخوردها.
چه دعای قشنگی کردی که هممون بار بونیم کل یک . واقعا جمع لرها در این سایت کم نیست و در راس استاد گرانقدر که همش وحی از دهنش میباره
خداوکیلی اولش شخصیتت برام مهم شده و بعدش که فهمیدم لری دیگه محکم تر پیگیرت شدم نه برای همشهری گری میگم به خاطر درک بالات در فهم قانون و قاطع بودنت در برخورد با آدم ها .
دوست عزیزم هر جا هستی شاد خرم و بازم لذت بردم مثل همیشه از کامنتت و با توکل بر خدا این موضوع جدایی همسرت به راحتی اتفاق می افته و از درس هاش برا ما تعریف میکنی.
صمیمانه از وجود دل دوستت دارم ککا لرم.
شیر پیایی چی تو باید می لر بو تا هممون درس بگریم
شاد و خرم ……
سلام اقا ابراهیم چقد کامنتات عالیین و احساس خوب به ادم میدن
چقد ایمانم به قدرت خدا و قدرت تجسم بیشترشد و البته منطقی تر شد
جمله اخرتون قشنگ بود خخخ و درجوابتون
هیمه هم یه ارزومونه و أرینمو افتخاره که هاییم إ کنار هم إ تموم لحظات خوش
خدای بزرگ من چگونه ستایشت کنم که لایق مقام اعظمت باشد
یعنی چی میشه که همین دیروز درباره تجسم کاملا هدایتی به درک بیشتر رسیدم و کلی توی فکرش و باور سازیش بودم ,
یعنی چی میشه که من نیمه شب بیدار میشم و بخاطر مساله ایی که پیش اومد ناراحت میشم و
نجوا ذهنی اذیتم میکنه و میگم خدا جون تو گفتی به خوبی هاش توجه کن و گفتم چشم ..
تسلیم امر تو هستم و در همون حین به خواب رفتم ..
امروز تصمیم داشتم اصلا به سایت نیام و رو هدفم تمرکز کنم , یه چیزی هلم داد به اینجا و
کامنت شما اشک بر چشمانم جاری کرد و اگر همکارانم نبودند زار زار گریه میکردم
و سجده شکر بجا می اوردم …
_تو فقط تسلیم و شاکر باش و حالت رو خوب نگه دار من همزمانی هایی برایت نشان میکنم
که با دیدنش گویی قلبت از هیجان میخواهد منفجر شود _
ممنون اقا ابراهیم که نوشتنی برامون
امید دارم و مطمئنم خداوند ما رو به همسران بهشتی در زمین هدایت میکنه هرچند بنده هنوز امیدوارم همسر فعلیم
که نکات مثبت بسیار زیادی دارن موحد هم بشوند و مایه آرامش و رضای بنده.
این کامنت نشانه این بود که من هم خواسته م رو بر روی کاغذ بیارم و تجسسسسم و سپاسسسسگزاری کنم به امید اینکه
خداوند از راهی که بخواهد چه همسر فعلی و چه فرد دیگر مرا به آرامش و رضایت خاطری که وعده داده برساند.
نور الهی جاری باشد در قلب و روحتان
سپاسگزارم از معبودم الله و از بنده خوبش اقا ابراهیم
سلام دوست خوبم
امیدوارم حالتون عالی باشه
کامنت فوق العاده ای بود واقعا استفاده کردم و دقیقا چیزی بود که بهش احتیاج داشتم
یه سوال داشتم ازتون اینکه در این مسیر یه سری اقدامات عملی باید انجام بشه درسته؟
واقعیتش من سردرگم شدم از اینکه چه اقداماتی باید انجام بدم؟ اصلا برای تغییر شرایط فقط و فقط باید روی خودت کار کنی یعنی بشینی مدام روی خودت کار کنی تمرین کنی یا اقدام هم میخواد؟ اگر اقدام میخواد چه اقدامی از کجا بفهمم کدوم کار درسته؟
واقعیتش منم دارم روی این موضوع کار میکنم و خیلی وقتا شده نشستم خونه تمرین کردم فایل گوش دادم تجسم کردم و…
اما امروز یه اتفاقاتی افتاد و صحنه ای جلوی چشمام بود ک منو به شدت به درون خودم برد اینکه حس میکنم دارم همش و همش آگاهی هامو زیاد میکنم اما اقدام و جسارتی در عملکردم نمیبینم
مثل یه کسی ک پراز آگاهی اما دقیقا نمیدونه چه اقدامی کنه
مثلا در حوزه روابط حس میکنم چون من دختر هستم هیچ اقدامی نباید انجام بدم
ممنون میشم کمکم کنید
عزیزم..الهام نازنینم
دقیقا برای روابط هیچ کاری نباید انجام بدی.فقط و فقط باید روی خودت کار کنی.روی ایمانت کار کنی .روی خدای درونت کار کنی.با احساس خوب برسی و هر لحظه سپاسگزار باشی.خدا یه جوری هدایت میکنه که حتی نمیتونی تصور کنی.بزار داستان خودمو بگم تا ایمانت قوی بشه.من الان خیلی وقته که تنهام کسی تو زندگیم نبوده.یعنی بوده ولی خب سرانجام نداشته.ولی گفتم شروع میکنم روی خودم کار کنم تا نمیدونم یه رابطه خوب جذب کنم..شروع کردم به کار کردن روی خودم و سپاسگزاری کردم.یه روز دو روز سه روز هر روز حالم بهتر و بهتر شد..رهاتر شدم.از تنهاییم لذت بردم..میدونی چطوری هدایت شدم..اینو خوب بخون(من حدود 4 سال پیش با یکی رابطه داشتم که خیلی رابطه سالم و خوبی بود ولی من بهش وابسته بودم..اون دوچرخه سوار بود و تیم داشت.همش اینطرف اونطرف بود.واسه من وقت نمیزاشت.شاید هفته ای یه بار بهم زنگ میزد..من دوسش داشتم و اون از من فرار میکرد..دیگه دیدم نمیتونم و خودم تمومش کردم.و اونم از خدا خواسته اصلا پیگیری نکرد..ما به هم خیلی نزدیکیم شاید فقط یه کوچه بین ما فاصله هست.ولی ما دیگه 4سال همو ندیدیم.)
حالا میخوام داستان هدایت خدارو بگم..بعد از اینکه روی خودم کار کرده بودم و با خودم حالم خوب بود یه روز داشتم از سرکار برمیگشتم خونه..محل کارم دوره یک ساعت فاصله داره با خونه..داشتم رانندگی میکردم میخواستم برم واسه خودم شیرینی بخرم باید از سمت راست دور میزدم.ولی همون لحظه یه حسی بهم گفت از سمت راست نرو مستقیم برو..مستقیم رفتم و دور میدونم بودم که یه ماشین زد پشت ماشینم و یکی دیگه به ماشین پشتی یعنی 3 تا ماشین خوردن از پشت به من..مقصر هم اونا بودن چون من دور میدون بودم..باور کن هیچ ناراحت نشدم فقط گفتم خدایا شکرت که من و دوستم سالم و سلامتیم ماشین که چیزی نیست..ماشینمم صفر بود.
حتی پیاده نشدم و منتظر افسر نشستم تو ماشین..یهویی دیدم یه دوچرخه سوار با لباس مخصوص و اینا بهم نزدیک شد و تو چشمام نگاه کرد گفت زهرا چی شده؟؟منم چون اصلا تو یه فضای دیگه بودم و یه کم شک بودم فقط دیدم یه کم آشناست برگشتم گفتم قشنگ نگاه کن تصادف کردم..
خب حالا ببین چی شده بعدش چه تغییراتی کرده اون آدم..تا چند ساعت از اونجا نرفت و موند پیشم.هرچی گفتم برو گفت میخوام بمونم..گوشیمو گرفت شمارشو زد تو گوشیم و به خودش زنگ زد.الان همون آدمی که اصلا منو حساب نمیکرد دائم داره پیامکهای عاشقانه میفرسته ..اونی که هفته ای یکبارم زنگ نمیزد روزی چندین بار داره زنگ میزنه.دائم میخواد منو ببینه..دائم میگه بدون تو میمیرم..همش میگه من خیلی اشتباه کردم..من تورو از دست دادم دیگه از دستت نمیدم.
هرچی تو بگی همون..حین دوچرخه سواری هرجا باشه بهم خبر میده..
اینا درحالی هستش که دیگه اصلا برای من مهم نیست.من دیگه الان حس میکنم خیلی ارزشمندم و لیاقت من خیلی بالاتره.
اینجوری هدایت میکنه همونی که مارو خلق کرده..
زمانی که تو درست روی خودت کار کنی و حالتو احساستو عالی کنی و باورهای درست درباره خودت بسازی خدا اون اتفاق رو رقم میزنی..به هر نحوی به هر شکلی اون اتفاق رقم میخوره اصلا به چگونگی فکر نکن..میدونی من ایمان و باورم خیلی خیلی زیاد شده.کلی حالم خوب شده..دیگه فقط تسلیم خداوندم.من فقط روی خودم کار میکنم و ایمان دارم اون برای من بهترینها و زیباترین ها رو رقم خواهد زد.بدون اینکه ذره ای شک داشته باشم.
برات ایمان راسخ از خداوند آرزو میکنم.چون ایمان هرکاری میکنه.
سلام دوست عزیزم
امیدوارم حالتون عالی باشه
با تمام وجودم از کامنت فوق العاده ای ک برام گذاشتید و کلام خدا برای من شدید بی نهایت سپاس گزارم
خیلی از کامنت شما انرژی گرفتم و خیلی خیلی عالی جواب سوالم رو دادید
یاد پارسال افتادم ک به مدت 4 یا 5 ماه پیوسته روی دوره عشق و مودت کار کردم و نتایج از درو دیوار به سمت من می اومد، اتفاقاتی رخ داد ک قبلا شبیهشم توی زندگیم نبود ممنونم ک با کامنت بی نظیرتون بهم کمک کردید به یاد بیارم ک فقط و فقط باید روی خودم کار کنم، چون انصافا هم نتیجه کارکردن روی خودم رو خیلی واضح توی زندگیم دیدم
نمونش پارسال تابستون بود ک با خواهرم داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم خونه، وارد ورودی دانشکده علوم پزشکی شدیم و یه ماشینه حواسش نبود اومد سمت خواهرم بعدش بوق زد و رفت جلوتر نگه داشت از کنار ماشین ک رد شدیم کلی عذرخواهی کرد و گفت اصلا حالم خوب نبود چون دیشب رو اصلا نخوابیدم و درس میخوندم (دانشجوی پزشکی بود چیزی ک من خیلی دوست داشتم)
گفت اجازه بدید به جبران کاری ک کردم شما رو برسونم و دوستش هم توی مسیر سوار کرد همینطوری همه چیز پیش رفت بعد شمارشو داد، ایشون از من خوشش اومده بود و دوستش هم بشدت از خواهرم خوشش اومده بود و اصرار میکردن که فقط مارو ببینن و همش قرار میذاشتن و چند دفعه هم باهاشون بیرون رفتیم و با این اتفاق من متوجه شدم چه کسی رو دقیقا میخوام و خواسته ام واضح تر شد خداروشکر
من دیدم چقدر ساده این اتفاق رخ داد درسته اون شخص تماما اون کسی نبود ک من میخواستم اما ایمانم قوی تر شد به اینکه خدا قدرتش رو داره ساده برام بچینه
بازم ممنونم
امیدوارم همیشه همینقدر عالی باشید و زندگی آروم و فوق العاده ای رو داشته باشید چون لایقش هستید
اووووهههه عجب نتیجه ای
عاقا استاد میگه از نتایجتون بنویسید اینه بخدااا
حال کردم بدم حال کردم
عشق کردم
راستی سلام
زهرا جان چقدررر با ی نتیجه ایمانو گسترش دادی که بابا مسیر درسته ها
خدایا دمت گرم هدایتم کردی به این کامنت
خیییلی خوشحالم برات عزیزم برای به صلح رسیدن با خودت،فهمیدن ارزشت،اینکه لایقی و درونی شده این احساسات
از خداوند میخوام خوشبختیتو چند برابر کنه
و سپاسگزارم ازت بابت این کامنت تاثیر گذار
خدایاشکرت
سلام عزیزم کاملا هدایتی کامنت شما را مطالعه کردم و بی نهایت لذت بردم
ممنونم دوست عزیزم از کامنت فوق العاده ای گذاشتی و ایمان من را تقویت کردی
خیلی نیاز داشتم به این کامنت
و شما صدای خداوند بودی
سپاسگزارم
و دلی شما را تحسین میکنم ارزشمندی خودتون را پیدا کردید و موفق شدی
خیلی بهتون تبریک میگم
سلام زهرای عزیز
خیلی خیلی ازت ممنونم که این کامنت را نوشتی
چقدر برای من تاثیر گذار بود و من چقدر بهش نیاز داشتم. راستش من به محض ورود به سایت و آشنایی با استاد، دوره عشق و مودت را خریدم و از همون اول با دوره شروع کردم، به نظر خودم خیلی پیگیر بودم، یعنی 5 بار حداقل گوش میدادم، بعد پیاده سازی میکردم و بارها میخواندم، ولی در کامنت گذاشتن و خواندن کم کاری میکردم. راستش خیلی در به صلح رسیدن بهم کمک کرد، ولی انگار اون اطمینان لازم را نداشتم، اون چیزی که الان در کلام شما بود.
تصمیم گرفتم دوباره کار روی دوره را شروع کنم و این بار فعالانه تر و با دیدی بهتر. این بار با آگاهی هایی که از دوره احساس لیاقت کسب کردم. و دیگه مطمئنم خواندم کامنت و تجربیات دوستان حتما در این مسیر کمک زیادی بهم میکنه.
بازم از کامنت تاثیر گذارت ممنونم.
سلام به دوست گلم الهام خانم.
خیییلی سوال قشنگی پرسیدین،از اون سوالاست که جواب دادن بهش لذت بخشه.
از خدا میخوام رو قلمم جاری بشه.
ببینید وقتی میگن فقط باید روی خودت کار کنی و کار به هیچکس نداشته باشی،برای تغییر دیگران، تلاش و تقلا نکنی و فففققط سمت خودت رو درست کنی این یعنی اینکه:
شما فایلهای استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواستهات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی
تا اینجای کار شما 50٪ مسیر رو رفتی
حالا میرسیم به 50٪ ادامه ی مسیر رسیدن به خواسته (همسر ایده آل، خونه ی خوب،طلاق،بچه دار شدن،شغل خوب و …)
وقتی شما چند روز اون 50٪ اول رو با حاله خوب و با این ایمان که این مسیر نتیجه میده رو ادامه بدی،بهت الهام میشه که باید فلان دوره رو بخری،بهت الهام میشه که باید روی نقطه ضعف زیاد حرف زدنت کار کنی،باید پا رو ترسات بزاری و از شغلت بیای بیرون،بابد بری گواهینامه بگیری،باید از شریکت جدا بشی،باید مهاجرت کنی،باید از کلمات زشت دوری کنی،باید فلان رفیقات رو برای همیشه بزاری کنار،باید اینستاگرام رو حذف کنی،باید روی ترسات کار کنی و وقتی کسی ازت درخواستی نابجا داره صراحتا مخالفت کنی، باید اگه کسی بیاحترامی میکنه همونجا جلوی جمع بهش بفهمونی که دفه دیگه نباید تکرار کنه و …
یعنی بعد از اینکه تو 50٪اول رو کار کردی، 50٪ دوم که شامل تغییر شخصیت میشه بهت الهام میشه،بهت آلارم داده میشه و اینجاست که تو باید 50٪ دوم رو کار کنی!
چون تو تا زمانی که 50٪اول رو کار نکنی فهمت،ذهنت،قلبت،آگاهی ات،سم زدایی ذهنی ات در حدی نمیشه که 50٪دوم رو کار کنی!
تو باید یک لیوان پر از آب ر. خالی کنی تا بتونی یک لیوان شربت توش بریزی!
خوب این شد سهم تو از این مسیر!
اما این چه ربطی به خواسته هامون داشت و چه ربطی که بدست آوردن شغل دلخواه، همسر دلخواه و… داشت!؟
وقتی که تو 2 ماه،3 ماه این 100٪سهم خودت رو انجام بدی اینجای کار جهان میفمه که تو انسان مودبی هستی و کلمات زشت به کار نمیبری و به خودیه خود یا تو رو از کنار افراد بی تربیت دور میکنه،یا چنان قدرتی بهت میده که تو با اونها جایی نمیری و کم کم ارتباطت رو قطع میکنی
وقتی تو شخصیتت بخاطر اون100٪ سهم خودت جوری تغییر کنه که برای خودت ارزش و احترام قائل باشی جهان آدمی رو که لیاقت تو رو نداره و همفکر و هم جهت با تو نیست رو از زندگیت میبره بیرون و کسی رو میاره تو زندگیت که قدر تو رو بدونه،کسی رو میاره تو زندگیت که با اشتیاق میاد خونه که تو رو ببینه و بگه بریم خرید کنیم بعدش با هم بریم قدم بزنیم و شام بخوریم!
وقتی تو حتی کلماتی که به شوخی به دوستات میگفتی مثلا بجای اینکه اسمه دوستت رو صدا کنی تو بهش به شوخی و خنده میگفتی خنگوله اوسکل ،از این به بعد با احترام به دوستت بگی خوشگل خانم،لیوان رو برام بیار لطفا،قطعا کسی میاد تو زندگیت که بجای صدا زدنه اسمت بهت بگه جانه دل ممنون بابت غذات واقعا حال اومدم !
ببین!
کار کردن روی خودمون به این معنی نیست که من فایل گوش کنم ،کامنت بخونم اما دریغ از اینکه 1 دونه از نقطه ضعفام رو بزارم کنار!
دریغ از اینکه یکی از ترسام رو باهاش رو برو بشم
وقتی میگم ترس منظورم این نیست که فردا بلند شی بری گواهینامه کمپرسی بگیریا!
نه روبرو شدن با ترس در این حد که مثلا بری مغازه یه دونه چراغ بخری خودت چراغ خونه ات رو عوض کنی!
روبرو شدن با ترس یعنی اینکه اگه از ناراحت شدنه کسی میترسی با اون ترست روبرو بشی و کاری که میدونی درسته رو انجام بدی!
این کارها میشه سهم تو!
معنیه این کارها یعنی کار کردن روی خودمون.
من یه مثال برات میزنم!
من دوست داشتم همسری داشته باشم که عاشق نظافت باشه و همیشه خونه رو تروتمیز کنه،بعد دیدم خودم آدمه خیلی شلخته و بینظمی هستم!
به قول استاد گفت آیا تو خودت اون آدم مناسبه هستی که میخوای اون آدم مناسبه بیاد تو زندگیت!؟؟؟
من از اون روز به بعد خودم همه ی لباسهامو میشستم، خشک میکردم،اتو میکردم،تا میکردم میزاشتم تو کمد لباسیم،در مورد هممممه ی کارهام اینجوری شدم و بقدری این شخصیت رو در خودم تقویت کردم که الآن تو محل کارم الگوی نظم و تمیزی نظافت محل کارم هستم تو 35 نفره همکارم!!!
جوری که بعد از 10 سال قالی اتاق رو انداختم بیرون و موکت نو خریدیم و …
فقط و فقط خودم بانی این کار شدم!
این میشه کار کردن روی خودمون و تغییر شخصیت و اون 100٪سهم خودم!
حالا جهان چکار کرد!؟
من ایینننقدر سهم خودم رو انجام دادم که همسر سابقم که میگفت من مگر جنازه ام رو از این خونه ببرن بیرون وگرنه نمیرم، خودش با پاهای خودش چمدونش رو جمع کرد و رفت و مهریه اش رو گذاشت اجرا!!!
این میشه کار جهان که کبوتر با کبوتر ،باز با باز!
اگه فکر میکنی کار کردن رو خودت یعنی فقط فایل گوش دادن و کامنت خوندن باید بگم این مسخره بازیه،این بادنجون واکس زدنه،این جاهلانه ترین کاریه که یه آدم میتونه انجام بده
دقیقا مثله این میمونه که خانمه 2 ساعت نشسته پای برنامه ی آشپزی و نوشتن و نوشتن و…بعد میره نون پنیر میخوره!
همین الانش اون کسی که الگوی ماست و داره جار میزنه که آقا تو فقط روی خودت کار کن و سهم خودت رو انجام بده و به پدرت،مادرت،زنت ،مملکت کار نداشته باش،همین آدم خودش شخصا کامنت شما رو منتشر کرد!
فکر میکنی استاد عباسمنش چرا رفته قواصی یاد گرفته!؟
مگه میخواد بره عملیات والفجر هشت!
میخواد روی ترساش کار کنه،میخواد عزت نفسش رو ببره بالا
فکر میکنی چرا میره خلبانی یاد بگیره و گواهینامه بگیره!
میخواد خودش رو رشد بده،میخواد بزرگ بشه،میخواد بگه من اینقدر لیاقت و ارزش دارم که خلبانی کنم و از هیچکس کمتر نیستم!!!
من یکی از نقطه ضعفام تایید گرفتن از دیگران و نظر دیگرانه!
من ذهنم میگفت اینجا جواب کامنتشو نده چون ممکنه کم بازدید بخوره اما من برای کار کردن روی خودم عمدا جواب کامنتتون رو دادم!
فکر میکنید چرا از نقطه ضعفم میگم چون میخوام روی خودم که کنم که حرفه هیشکی واسم مهم نیست
و وقتی شما 2،3 ماه با تعهد و جدیت روی این نقطه ضعفات کار کنی هم خودت قدرتی بدست میاری و زندگیت رک تغییر میدی و هم جهان این کار رو میکنه!
من واقعا دیگه دوست نداشتم با همسر سابقم زندگی کنم
به هیچ عنوان!
اومدم و شروع کردم روی قانون کار کردن بعد از 1 ماه با تمامه وجودم که روی قانون کار کردم دیدم ایشون داده رفتارش و عملکردش خوب میشه با من!!!
تا 1 هفته حالم بد بود و گیج بودم و شاکی بودم و نجواها میگفتن ابراهیم!
اگر تو روی خودت کار کنی و در مورد همسر ایده آلت بنویسی شاید خواست خدا این باشه که همسرت تغییر کنه و تو باید باهاش زندگیت رو ادامه بدی اونوقت میخوای چکار کنی!؟
یعنی یک دوراهی شدید برام ایجاد کرد و گفت خواست تو اینه که ازش جدا بشی،اگه خواست خدا این باشه که اون تغییر کنه و باهاش ادامه بدی چی!؟
تا اینکه خدا گفت بلند شو بیا بینم چته!؟
گفتم تو چته!؟
بیچاره خدا!
همیشه بدهکاره منه انگار اینجوری که من باهاش رفتار میکنم البته خودش میدونه که چقد دوسش دارم
گفتم خدا جریان چیه!؟
برنامه ات چیه!؟
خدا گفت یه سوال!
گفتم چی!؟
گفت تا حالا شده تو چیزی از من بخوای و من بهتر از اون رو بهت ندم!؟
گفتم انننصصافا نه !
همیشه بهترین از اون چیزی رو که میخواستم بهم میدادی
گفت یه سوال دیگه!؟
گفتم چی!؟
گفت بنظرت منی که خودم رو عادل معرفی کردم تو قرآن، اینقدر ظالم و زورگو هستم که تو رو مجبور کنم بگم خواسته من اینه که تو با این شخص زندگی کنی و تو بابد بسوزی و بسازی دیگه همینی که هست!
گفتم نه !
گفت خواسته ی تو ،خواسته ی من هم هست!
من تو قرآن گفتم که به اندازه ی نخ نازک درون هسته ی خرما به کسی ظلم نمیکنیم!
گفتم آره گفتی !
گفت پس تو سهم خودت رو انجام بده!
شل نکن!
بیا جلو !
فقط ادامه بده و کاری نداشته باش!
گفتم باشه
و قلبم روشن شد و الآن 2 ماهه که از اون مکالمات میگذره و 1 ماه پیش شرایط جدایی و من و همسر سابقم داره فراهم میشه و به قول قرآن چه کسی از خدا خوش قول تر!!!
در پناه خدای واحد
دوست دارم خدا ممنونم که نوشتی
سلام ابراهیم دوست خوبم، بهتره بگم داداش گلم، حدوده دوماهی میشه به دلیل مشغله های زیاد نتونستم فایل گوش بدم و توی سایت باشم، اما فقط کامنتهای تورو میخونم از طریق ایمیلم… الان هم اومدیم تهران توی مجلس ختم مادربزرگ همسرم میون تعداد زیادی خانم نشستم و دارم برات کامنت مینویسم…. حقیقتش اگه امکان داشت بلند میشدم و برات کف میزدم،،،، انقدررررر که این کامنتت برام جذذذاب و کاربردی بود،،،،، من چند روزی بود که کلافه بودم…. از اینکه 7ساله بقول خودت دارم بادمجون واکس میزنم و با مسخره بازی فقط توی سایت دل خودمو خوش کردم…. دریغ از یمقدار عمل کردن….. امشب توی دلم خواستم کاش یکی از بچه های سایت دقیق و شفاف بگه باید چه اقدامات عملی کرد برای کار کردن روی خودمون…..
تا اینکه بمب…. این کامنت شمارو دیدم و اشکم دراومد از خوشحالی….. چون واقعا دیگه خسته شدم از نتیجه نگرفتن و شل کن سفت کن الکی…. خجالت هم نمیکشم که دارم اعتراف میکنم…. من فقط یه خواننده کامنت بودم توی سایت،،، دریغ از هیچ گونه عملی…. اما از امروز به خودم تعهد میدم روی خودم کار کنم…. چون امشب ازت یاد گرفتم باید چکار کنم….کامنتت رو بارها باید بخونم….
برادر مهربونم…. برادر دلسوزم…. بردار عزیزم…. خیلی مهربونی،،،، خیلی باشخصیتی،،،، خیلی با اعتمادبنفسی،،،، خیلی بالیاقتی….امیدوارم همسر رویاهاتو توی همین سایت به زودی جذب کنی…. امیدوارم بهترین نصیب قلب مهربونت بشه…. سپاسگذارم…
سلام اقا ابراهیم.
تشکر میکنم از این کامنتتون، خوشحالم که کامنت هاتون رو روی ایمیلم فعال کردم.
تو مسیری که دارم جلو میرم، گاهی نوسان دارم، یعنی به قوانینی که درک کردم عمل میکنم و گاهی هم نه.
الان تو کامنتتون چیزهایی خوندم که انگار نقشه ی راه رو برام یاداوری کرد:
آیا تو خودت اون آدم مناسبه هستی که میخوای اون آدم مناسبه بیاد تو زندگیت!؟؟؟
و من تعبیرش میکنم برای خودم که:
چیزی که تو از دیگران میخوای رو خودت انجامش میدی؟
روبرو شدن با ترس یعنی اینکه اگه از ناراحت شدنه کسی میترسی با اون ترست روبرو بشی و کاری که میدونی درسته رو انجام بدی!
امشب با تمام وجود تو مهمونی تولد خواهرزاده ام بُریدم این ترسِ ناراحت شدن فلانی ازم رو و به سبک خودم زندگی کردم و چقدر بهم خوش گذشت وقتی از زیر بار سنگین این رفتار غلط بیرون اومدم.
ترس از قضاوت دیگران، ترس از سرزنش شدن باگ های اساسیِ منه.
گاهی موفقم در بهبودشون گاهی نه.
اما خوشحالم که دارم تلاشمو میکنم.
چون هر چی جلوتر میرم انگار خودشناسیم داره بهتر و دقیقتر میشه.
فایلهای استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواستهات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی
اینجا دقیقا نکته رو گرفتم:
که سکوت کنم وقتی میخوام از نازیبایی صحبت کنم.
دقت کردم گاهی خودم به استقبال شرایط یا گفتگوهایی میرم که از شرایط نازیبایی عبور میکنن.
گاهی خودم خودزنیِ کلامی میکنم در حقِ خودم.
و البته امشب و این چند روز اخیر دارم مهربونی با خود رو تمرین میکنم.
خودمو برای اشتباهاتم زودتر میبخشم.
سعی میکنم سرزنش نکنم خودمو.
داشتم فکر میکردم من ارزو دارم بشینم دوباره یه دل سیر بدون محدودیت زمانی بنویسم مثل قبل…
اما صدای کمبود میگه نمیتونی، تو بچه کوچک داری و نمیشه.
بعد بهم اثبات شده بارها تو زمان های مناسب نوشتم، هر چقدر دلم خواسته نوشتم، بچه جانم هم خواب بوده.
این از تله ی باورِ کمبودِ من میاد.
تله ی شتابِ من.
تله ی عدم رعایت تکامل…
پس مسیله فراهم شدنِ شرایطِ کامل نیست، مسیله ذهن کمال گرای منه که راضی به چیزی که داره الان نیست و نمیبینتش، فقط دنبالِ مدینه ی فاضله ی تو ذهنشه…
طبق کشف اخیرم:
مسیر موفقیت، رشد، شادی و ارامش، از بهبودگرایی میگذره نه از مسیرِ کمال گرایی.
مرسی که برای الهام جان پاسخ نوشتین و منم مستفیض شدم از کلمات و جمله های کاربردی و زیباتون.
ان شالله خدا زیباترین ها رو براتون چیدمان کنه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت.
به نام آفریدگار فراوانی
سلاااااام
سلامی به درخشانی صورت نی نی خوشکل تو عکست
سمانه جاااان
عزیز دلممم
از صمیم قلبم با تموم وجودم برای خودت و اون کوچولوی خوشکلت آرزوی شادی و سلامتی و ثروت وسعادت رو دارم
امیدوارم درپناه خدا باشید و دست خدا همیشه حمایتگرتون باشه
بین کامنتها چشمم افتاد به اسم شما و اون نی نی تو عکس
قند تو دلم آب شدددددددد
واقعا ذوق کردم
چون به یاد تمام کامنتهایی افتادم که توش از نی نی تو راهی حرف میزدی و من همیشه عاشق این لفظ (نی نی)بودم
احساس خیلی خوبی بهم دست داد که برات بنویسم و آرزوی خوشبختی کنم
شما یک مادر موفقی یک مادر آگاه که همیشه دنبال بهتر شدن و روی خودش کار کردنه و صد درصد فرزندی توی دستای شما رشد میکنه که خودش باشه
مهم تر از هرچیزی اینه که ما اجازه بدیم بچه هامون خودشون باشن خواسته هاشونو زندگی کنن آزمون و خطا کنن و یه نسخه دسته اول از( خودم بودن) رو زندگی کنن
یه کامنتی تو دوره عزت نفس خوندم از یکی از بچه ها که میگفت سی و هفت سالمه از 14 سالگی ازدواج کردم و اون جوری که میخواستم زندگی نکردم چون همه گفتن خانوم باش و …. من با اون کامنت خیلی گریه کردم چون انگار تازه چشمم به زندگی خودم باز شد که 23 ساله دارم خواسته های زندگی دیگرانو زندگی میکنم درسی رو خوندم که بقیه خواستن پوششم اون چیزیه که بقیه خواستن …..درکل من شدم یک نسخه ای که از رو خواسته ها و عقده های بقیه ساخته شدم و من هیچی از خودم ندارم هیچ جنبه ای از زندگیم نیست که بگم خودم انتخاب کردم به خاطر خودم
درکل نمیخوام احساس قربانی شدن بکنم چون مدتهاست اینو پذیرفتم که بقیه مقصر نیستن و من باید مسئولیتو بپذیرم
فقط به خودم یادآوری کردم که باید بیشتر واسه زری ارزش قائل بشی واسه خواسته هاش واسه آرزوهاش و اونجوری باش که خودت میخوای نه بقیه
دارم یاد میگیرم کم کم اون نقطه های نادلخواه زندگیمو تبدیل به نقاط دلخواه کنم و بشم یه نسخه پرفکتی که خودم میخوام همونجوری باشم که خودم میپسندم نه اون شخصی که همه بهش میگن تو دختر خوبی هستی فقط به خاطر اینکه طبق خواسته بقیه زندگی کردم ولی درواقع من اصلا زندگی نکردم و دیگه دلم نمیخواد دختر خوبی باشم فقط دلم میخواد خودم باشم و از زمانی که این انتخاب رو کردم و دارم مسیر دلخواه خودمو پیش میرم خیلی کمتر اینو میشنوم که دختر خوبی هستی اما آیا این اصلا مهمه که من مورد تایید بقیه باشم؟؟؟من الان احساس زنده بودن و زندگی کردن دارم چون دارم خودم بودن رو تجربه میکنم
برای همین خواستم بگم امیدوارم شما مادری باشید که اجازه بدین فرزندتون خودش بودن رو تجربه کنه
امیدوارم نور رحمت خداوند به زندگیتون جاری باشه
راستی اسمش چیه؟ :)
درپناه حق
سلام آقا ابراهیم عزیز
خیلی ممنونم اول از خدا ک اینقدر عالی در قالب کامنت شما پاسخ رو بهم داد و از شما بی نهایت سپاس گزارم ک وقت گذاشتید و خیلی با جزئیات و دقیق جوابم رو دادید و بهتون تبریک میگم ک اینقدر عالی قانون رو درک کردید
حدود یکماهی بود ک این سوال توی ذهنم بود و مدام دنبال جواب براش بودم
چقدر عالی متوجه شدید ک 50 درصد انجام تمرینات هست و 50 درصد یه سری اقدامات هست
من فکر میکردم تمام 100 درصد کار همین تمرینات هست و برام سوال بود منی ک اینقدر عالی تمرین هارو انجام دادم پس چرا نتیجه ای ک میخوام هنوز بوجود نیومده
درمورد 50 درصد بعدش باید بگم یه سری کارها انجام دادم اما نه پیوسته چون اصلا نمیدونستم ک باید کاری انجام بشه یا اگه هم فکر میکردم باید اقدامی صورت بگیره با این جزئیات نمیدونستم
مثلا میگفتم اینا چ ربطی به خواسته من داره، من فکر میکردم اقدام یعنی اینکه من قدمی بردارم به سمت اون کسی ک ازش خوشم میاد و میخوامش
مثلا دوستام خیلی وقتا بهم میگفتن بابا ی چراغ سبزی نشون بده، اینکارو بکن، اصلا تو بلد نیستی، پیام بده بهش و…
ومن قلبم با این اقدامات اصلا راضی نبود میگفتم راهی دیگه هست ک من نمیدونمش
بازم ازتون با تمام وجودم سپاس گزارم لطف بزرگی در حقم کردید جواب بزرگترین سوال زندگیم رو دادید، شایدم قبلا توی کامنت ها و فایل ها جوابم رو شنیده بودم اما واقعا در فرکانس و مدار دریافت اون آگاهی نبودم،
دیشب ک کامنت شمارو خوندم گفتم الهام این دقیقا همون مسیر تاریکی هست ک خیلی وقتا ازش فرار میکردی و میگفتی ن جواب من ک هیچ وقت توی این راه نیس کار دیگه ای باید انجام بدم اما دقیقا الان خودم رو در ابتدای اون مسیری میبینم ک همیشه ازش فرار میکردم
امیدوارم همیشه موفق باشید
سلام آقا ابراهیم
این جوابتون به الهام خانم رو باید چند بار بخونم چقدر قشنگ گفتین از خدا از راستگوییش از مهربونیش از بزرگیش
ممنون از شما چقدر خوشحال وغمگین شدم از این کامنت
خوشحال برای شما برای خودم که هدایت شدم
ناراحت از اینکه چرا تا حالا رها نشدم وبسپرم به خود خدا
سلام به آقا ابراهیم عزیز. امیدوارم که در بهترین حال باشی وقتی این نقطه ی آبی رو دریافت می کنی. خدا رو شکر می کنم که هدایتم کرد به خوندن این پاسخ شما به پاسخ کامنتت! یعنی عجب چیزی نوشتی. حرف خوب مهم نیست کجا نوشته بشه آقا ابراهیم عزیز، اونایی که قراره بخونن هدایت می شن و می خونن و لذت می برن. خییییلی خوب توضیح دادی این 50٪ اول و 50٪ دوم رو. اولی رو خب همه ی ما که تو سایت هستیم می دونیم. دومی رو هم خیلیا می دونیم ولی گاهی فراموش می کنیم خیلی هم اصلا نمی دونیم. کامنت شما باعث شد یه لحظه مکث کنم و از خودم بپرسم خب آخرین ویژگی که در خودت ایجاد کردی یا ترسی که واردش شدی چی بوده؟؟ دو سه مورد کوچیک یادم اومد مثل اینکه وقتی در طرف مقابلم یا آدمای اطرافم نکات مثبت می بینم بهشون بگم. دیگه اینکه برای اینکه مدیرم ببینه فرضا من ساعت 9 شرکت رسیدم نرم وسایلم رو بذارم رو میزم بعد بیام پایین قهوه بخرم (ایموجی کوبیدن دست رو پیشونی) بلکه اگه قهوه می خوام برم بگیرم بعد برم بالا. البته اقرار می کنم هنوزم تو ذهنم این میاد که هرچی زودتر برم زودتر دیده شم بهتر… اینم کار شیطون -بووووق- هست دیگه خخخ. والا تو گروهی که کار می کنم نه ساعت کاری مهمه نه حضور تو آفیس. فقط مهم اینه که کار به موقع انجام بشه همین!! بگذریم. خلاصه که از اون طرف می تونم یه لیست بلند بالا از ویژگیهایی که دوست دارم تغییر کنه و یا ترسهایی که دوست دارم برم تو دلشون دارم…
دوست دارم آدم منظم تری باشم،
دوست دارم خونه همیشه مرتب باشه با وجود اینکه سه روز هفته رو باید از خونه کار کنم و همزمان لیلین رو هم باید برسم بهش، خدا رو شکر که دختر بزرگم تینا تا حد زیادی مستقل تر از قبل شده.
دوست دارم تمرکز بیشتری رو نکات مثبت همسرم داشته باشم
دوست دارم تمرکز بیشتری رو نکات مثبت تینا داشته باشم
دوست دارم خودم رو خیلی بیشتر دوست داشته باشم
دوست دارم بهتر بتونم مدیریت زمان کنم
دوست دارم شکرگزاریم رو هرروز بنویسم و بهونه نیارم برا ننوشتن
دوست دارم بیش از اندازه به کسی لطف نکنم حتی همسرم
از همه مهمتر دوست دارم رها کنم ذهنم رو در مورد تینا و واقعا به خدا بسپرم دختر گلم روو انقدر نخوام خدایی کنم براش
دوست دارم توحیدی تر باشم و از ته دل توحیدی عمل کنم
مشخص ترین ترسم تنهایی تو تاریکی بیرون رفتن، سخنرانی تو کنفرانس، ارتفاع… فعلا اینا نو ذهنم میاد
نمی دونم چرا اینا رو اینجا نوشتم… اومده بودم که فقط بگم آفرین و تحسین کنم شما رو برای این توضیحاتتون و خدا رو شکر کنم برای خوندن این کامنت.
انقدر کامنتت تحت تاثیر قرارم داد که با اینکه امشب نوبت منه شیر نصفه شب/صبح زود لیلین رو بدم از خوابم زدم و به ذهنم گفتم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست… این چند روز چندین بار کامنت یا پاسخ به دوستان رو شروع کردم یکبار به آقا رسول عزیز، یکبار پاسخ به سعیده جان رضایی و یکبار هم کامنت برای فایل… ولی هربار یه اتفاقی افتاد که نصفه کاره رها شد و بعدم نتونستم ادامه ش بدم… خدا رو شکر که اینجا، جایی بود که باید می نوشتم و نوشتم. اینم شد شکرگزاری امشب من. ساعت 12:38 دقیقه ی بامداد شنبه هست به وقت میشیگان… یعنی 8:08 صبح شما… صبحتون بخیر و شادی… منم برم یه خواب خوب به امید خدا :)
امیدوارم خبرهای بسیار خوبی ازتون بشنویم به زودی زود…
درپناه خداوند مهربان و وهاب شاد و سلامت و ثروتمند باشید.
سلام و درود بر آقا ابراهیم عزیز
ان شا الله که حال دلت عالی باشه
خیلی لذت بردم از کامنتی که برای این فایل ارزشمند گذاشتید و کامنتی که در جواب به الهام خانم نوشتید انصافا سوال به جایی پرسیدن و شما هم خیلی دقیق و موشکافانه پاسخ دادید …
راستش من با این فایل با شما آشنا شدم و تا کامنتتون را خوندم بلافاصله ایمیل را فعال کردم
خیلی ساده و جذاب و دقیق مینویسید که در عین سادگی و قابل فهم بودن ، خیلی مفید هست
ممنونم و سپاسگذارم
خیلی از تجسم و تصادفتون خندیدم
البته خدا راشکر که به خیر گذشت ولی خداوکیلی دفعه بعدی از بیمارستان و تصادف و این جور چیزها بیاین بیرون والا تا خوندم ، رنگم پرید.. نمیدونستم بخندم یا بلرزم از ترس ….(خخخخخ)
عجب قدرت تجسمی دارید واقعا
عجب قدرت و ابزاری داریم به نام تخیل …
ظاهرا هیچ مانعی جلودار این ابزار و قدرت نیست اینقدر که اگه بتونی احساست را خوب کنی و تجسم کنی لاجرم اتفاق میفته و این دقیقا همون چیزیه که من مشکل دارم و شاید خیلیها مثل من…
اما چند تا سوال دارم خواستم از تجربیاتتون بگین
اول اینکه : اونجایی که گفتین :”2 ماه پیش با تمامه وجودم دوره ی احساس لیاقت رو کار کردم و شبانه روز تجسم میکردم”
این شبانه روز تجسم کردن یعنی چی ؟
آیا همش توی دنیای ذهنی دیگه ای که دوس داشتین ، بودین ؟
چجوری میتونستین مثلا سرکار برین و تجسم کنین و یا مشغول کارهای روزمره باشین و تجسم کنین ؟ آیا همه کار و زندگیتون را گذاشته بودین کنار و تجسم میکردین ؟ یا نه… چیز دیگه ایه ماجرا؟
سوال بعدیم اینه که وقتی کامنت شما و خیلی از دوستان مثل سعیده خانم شهریاری ، سعیده خانم رضایی و خیلی دیگه را میخونم و صحبت از این گفتگوهاتون با خدا میشه یه کم برام سواله واقعا جنس این گفتگوها چجوریه ؟
مثلا شما دارین رانندگی میکنین. خب؟ آیا صدای واضحی میشنوین که از کدوم طرف برو یا نرو؟
یا اینکه این یه حس دیگه است
ببینین مثلا من گاهی اوقات ، خودم با خودم حرف میزنم … مثلا یه سوال وجوابه که هم خودم سوالم را میپرسم هم خودم جواب میدم اما احساسم خوبه … حالا نمیدونم این جوابه که در درونم مطرح میشه آیا این الهامه یا توهم خودمه ؟ واقعا نمیدونم ….
چون میبینم شما و بعضی از دوستان جوری گفتگو میکنین انگار خدا روبروتون نشسته …
راستش خیلی وقته برام سوال بود . گفتم بیام و مطرح کنم …
شاید این سوال ، سوال خیلیهای دیگه هم باشه و من الان به جای شاگردی که سر کلاس یه مطلب را درست نفهمیده و خجالت میکشه بپرسه ، الان سوالم را پرسیدم و بقیه الان میگن اقا این سوال منم بود
نکته آخر اینکه واقعا تحسینتون میکنم هم بابت تسلیم بودنتون، هم تعهدتون، هم تجسمات فوق العاده تونو هم قلم بسیار زیبا و شیوا و جذاااابتون
در پناه حضرت حق باشید
سلام خدمت آقای فقیه و آقا ابراهیم
منم خواستم بگم، این سوال منم هست و چقدر خوب که شما پرسیدید.
البته در این حد که مثلا الان نپیچم مستقیم برم، یا این آسانسور را سوار بشم و … و بعد اتفاق جالبی برام بیوفته را تجربه کرده ام، ولی الهام شدن صریحی که بدونم این رو باید انجام بدم رو نه. یا مون م که این یه تصمیم لحظه ای و احساسیه یا همون الهام و گفتگویی که استاد یا دوستان میگنه.
خلاصه منم نشستم تا جواب سوال رو بشنوم
سلام خدمت دوستان ماهم ،آقا مجید و لیلا خانم کشاورز.
من چند روز پیش سوال شما رو خوندم اما واقعیتش شرایطش رو نداشتم جواب بدم گفتم تا فرصت مناسب.
ببینید اینکه میگم شب و روز تجسم میکردم نه منظورم این نیست که همه ی زندگیم شده بود تجسم و زندگی کردن تو دنیای خیالی.
مثلا میومدم خونه میدیدم خونه شلخته است،یا اینکه همسر سابقم خون نیست، یا اینکه با بیمیلی میرم خونه،خوب!
تجسم میکردم و تو قلبم میگفتم خدایا شکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که مشتاقانه تو بالکن خونه ایستاده منتظر و از بالا داده نگاه میکنه که من کی میرسم و با عشق و محبت بهم سلام کنه.
یا اینکه میگفتم خدایا شکرت همسری برام قرار دادی که نظم از مهمترین و بارزترین خصوصیات شخصیتیش هست،یا اینکه 2 ساعت قدم میزدم و تجسم میکردم که خدایا سکرت عزیز دلی آوردی تو زندگیم که وقتی میریم روستا،میگه شب رو تخت بیرون بخوابیم، و وقتی درآر میکشیم،با حیرت نگاه آسمون میکنیم و ستاره ها و ماه رو میبینیم و بهم میگه ابراهیم!
در مورد آسمون و ستاره ها خدا قرآن چی گفته!؟
این تصویر تو رو یاد یاد میندازه!؟
بعد بهش میگم خدا میگه به آسمان نگاه کنید که بدونه هیچ نقص و خللی آفریده شده و ستاره ها را برای زینت آسمان قرار داده!
یا یه جای قرآن خدا میگه آیا به آسمان نگاه نمیکنید که چگونه گسترانیده شده است!؟
و…
و من و عزیز دلم از سدت این عشق،این نزدیکی به خدا اشک از چشمامون جاری میشه و سکوت میکنیم و تو دلم میگم خدایا شکرت که کسی رو آوردی تو زندگیم که حرفاش باعث میشه باتو صحبت کنم و تو رو یادم میندازه!
این چیزایی که گفتم چند لحظه ای مکالمه ی خودم و خدای خودم و تجسمم بود.
یا اینکه وقتی خوابم میومد اما نه خیییلی زیاد و با ید ییییه ذره تلاش میکردم تا خوابم ببره،صدای موج دریا رو با موبایل پلی میکردم و چشمامو میبستم و تجسم میکردم که با عزیز دلم نشتیم کنار دریا و بدونه هیچ حرفی فقط داریم نگاه دریا میکنیم و عزیز دلم سرش رو گذاشته رو شونه ام و اشک عشق به خدا از چشمامون آروم آروم میریزه و هم من میدونم اون چرا اشک میریزه هم اون میدونه چرا اشک میریزم.
و تو قلبمون داریم عظمت خدا رو برای آفرینش این دریا تحسین میکنیم، دا یم تو دلمون شکر خدارو بجا میاریم برای این فضا،از ترس قدرت ابهت خدا نه میتونه این دریا رو کنترل کنه احساس ضعف میکنیم در برابر قدرتش و اشک میریزیم و گاها 1 ساعت این تصاویر رو تجسم میکردم.
اینکه میگم شب و روز منظورم اینه روزی 3،2 ساعت تجسم میکردم اما تجسمی که از احساس لمس کردنش ذوق میکردم و کلللا خواب از سرم میپرید یا اینکه ه اسم نبود و کللللی تند تند راه میرفتم و خودم هواسم نبود.
این از این
اما در مورد اینکه گفتین جوری با خدا صحبت میکنین که انگار روبروتون نشسته باید بگم منظور من این نیست که به صدایی میشنوم
ببین آقا مجید!
بخوام خیلی ساده بگم هرچقدر سیمت بیشتر وصل باشی،صداشو واضح تر میشنوی و بهتر عمل میکنی
هر چقدر بیشتر تو باغ باشی بیشتر بهش نزدیکی و صداشو واضح تر و بلند تر میشنوی.
وقتی خدا باهام صحبت میکنه با صدای خودم و با دهن خودم باهام صحبت میکنه!
و فقط وفقط میگه بلند شو بریم پیاده روی تا بهت بگم چکار کنی،بهت بگم ب نامه ات چیه.
به عزت خودش قسم آخرین بار که با یک شخصی قدم زدم و ازش راهنمایی خواستم ویا خواستم باهاش وقت بگذرونم واسه لذت بردن،یا اینکه برم کافه ای،پارکی جایی بشینم، فکنم بیشتر از 6 ،7ساله که میگذره حالا چون قسم خوردم جز چند روز پیش با همکارم برای مراحل طلاق بع ساعت قدم زدم.
فکر میکنی چرا!؟
چون کی بهتر از خدا باهات حرف بزنه
کاش میشد به بار فایل صوتی خودمو خدارو بزارم تو سایت!
یه دختر عمه دارم وقتی یه قسمت هایی از مکالمه ی خودمو خدا رو میگم میترسه میگه بسته دیگه باتو خو کاری نداره خشمشو سر من خالی میکنه!
اینقدر که من بالازور خدام بعضی وقتا.
یه جوری طلبکارشم انگار من اونو آفریدم!!!
یه واقعیتی هم بگم اونم اینکه خدا خیلی با ادبه!
بخدا جدی میگم!
تا وقتی در خونتو باز نکنی،پاشو نمیزاره تو خونه ات،احترامت رو خیلی نگه میداره
دیدی داری با یکی دیگه حرف میزنی در مورد ماشین یکی دیگه از اونور میپره وسط حرفت تز میده!
خدا اینجوری نیست!
تا ازس نپرسی جوابتو نمیده!
تا ازش نخوای بهت نمیده!
خودش تو قرآن گفته!
گفته به یادم باشید، تا به یادتان باشم!
دیگه چقدر واضح تر از این!
تا وقتی آشغالهایی مثله عصبانیت از اینکه چرا من بابد جای همکارم بیشتر کار کنم،چرا حقوقم رو 700 هزار تمن کمتر کردن،چرا تو این مملکت خراب شده یه جاده ی درست نداریم، خاااک تو سر بیشعورت کنم با این رانندگیت که شعور نداری راهنما بزنی بعد بپیچی…
تو سرو کله مون میچرخه، خدا کجای قلب و زندگیمون جا داره!
امشب خواستم برم کیانپارس ،نشستم تو تاکسی،بهم گفت برو فلکه ساعت رفتم تو یه تاکسی دیگه نشستم، راننده بعد 10 دقیقه گفت پیاده شو مسافر ندارم میخوام برا یه منطقه دیگه مسافر بزنم گفتم چشم(تو قلم گفتم سپردم به خدا که امشب کجا برم واسه قدم زدن)رفتم سر جاده ایستادم رفتم یه جایی که اصصصلا برنامه ام نبود بعد از یکی دو ساعت نشستم تو یه پارکی روبروی یه آبشاری بود و اینقدر محو تماشای اون آبشار شدم یه نسیمی هم میومد کییییف کردم یهو اشکام از چشام اومدن پایین
چون خدا به حرفی بهم زد خجالت کشیدم ازش
گفت میدونی چقدر پمپ و لوله کشی برای یه آب نمایی که 10 متر میره بالا و حوضش کلا 8 متره هزینه و برنامه ریزی شده!؟
اینو مقایسه کن با بارونایی که من از آسمون، از اوووووون ارتفاع به وسعطت کله چند شهر نازل میکنم!
گفتم خدایا منو ببخش که تو رو نمیبینم!
منو ببخش که زیبایی هات رو نمیبینم!
چشمم رو بازرکن به روی زیبایی هات!
قلبم رو باز کن به روی نعمت هات!
مگه چیزه بدی ازت میخوام!
کمکم کن تو رو ببینم!
و این برکت امروز من بود!
تازه یادم اومد!
صبح که خواستم برم سرکار گفتن خدایا چشمامو اشک بار کن از ارتباط با خودت!و اون هم جوابمو داد!
میدونی تهه حرفم چیه!؟
تو قلبه تو یا جای خداست،یا جای حاشیه هاست!
امکان نداره این دوتا کنار هم باشن!
یه دعا میکنم تو قلبت برام آمین بگو!
خدایا اینقدر عمر بهم بده تا به هرکی که من رو میشناسه چه تو سایت چه تو آدمای اطرافم،تو رو تو زندگی من ببینن و بهت ایمان بیارن!
سلام به داداش ابراهیم عزیزم ..
سلام به انسان توحیدی ..
سلام من از اصفهان نصف جهان به اهواز زیبا
چقدر اشک میریزم با کامنتهات ..
اینقدر ک کامنتهای شما دل منو نرم میکنه و اشکام رو سرازیر میکنه ،توی این همه عمری ک از خدا گرفتم دعای کمیل رو تند تند و بدون توجه به معانیش خوندم ..اشک منو در نیاورد. …
مخصوصا اونجای کامنتت ک گفتی خدا خیلی با ادبه …
هیچی دیگه نمیتونم بگم ..
برم دستمال کاغذی بیارم ک چشام صفحه گوشی رو تار میبینه
در پناه خدا ..در پناه رب ..در پناه عشب مطلق جهان ..در کنار عشق توحیدیت سالیان سال توحید خدا رو به گوش همه برسونید .
الهی آمین
سلام داداش ابراهیم عزیزم
الله واکبر از این دانایی واگاهیت چقدر قشنگ جواب میدی چقدر عالی ارتباطتت با خدارا گفتی یاد یه جریانی افتادم مدتیه پسرم کاری رو شروع کرده ومن هم برای شروعش با توکل به خدا همراهش شدم وپشتیبانیش کردم با انکه همسرم مخالف بود ومیگفت در تخصص خانوادگی مانیست وخیلی سخته ولی چون پسرم خیلی علاقه داشت من ازش حمایت کردم ولی کار خیلی اروم پیش میره ومن مرتب از خدا کمک میخوام خودش چرخ کارمونو روون کنه(راستی پسرمم تو سایته وتعریف نباشه خیلی دانا واقاهه)
یه روز که کمی نگران بودمو با خدا حرف میزدم یه جریانی رو به یادم اورد که میگم
یه روز صبح من خواب بودم همسرم صبح پا شده بود غذا گذاشته بود رو اجاق خودش رفته بود بیرون به حساب اینکه من بیدار میشم وغذا نمیسوزه از قضا من اون روز حسابی خوابم برده بود وخبرم از غذا نداشتم یه لحظه حس کردم یکی صدام میکنه پاشو الان غذات میسوزه چشامو که باز کردم مستقیم رفتم سر اجاق وقابلمه به خداوندی خدا اگه یه دقیقه فقط یه دقیقه دیر تر بیدار میشدم غذا میسوخت یعنی به خودم که اومدم همین طور اشکم سرازیر بود وخدا را شکر میکردم که چقدر حواسش بهمن وزندگیم حتی غذام هست
اون روزم که نگران بودم بهم گفت یادته اون روز نذاشتم غذات بسوزه یه وعده غذا حالا فکر میکنی چطور ناامیدت میکنم .
قربون بزرگیش برم که چطور تو این جهان به این بزرگی البته برا ما بزرگه خدای عزیزم مراقب کوچکترین امور ما هم هست.
داداش همیشه موفق وخوشبخت وسلامت ودر ارتباط مستقیم با خدا باشی
وکامنتهای قشنگ وپر از درس واگاهی برامون بزاری.
سلام بر ابراهیم دوست خوبم، الان پسر کوچولومو خوابوندم تا بتونم کامنتهاتو بخونم… میدونی که من چند روزیه بصورت جدی تعهد دادم روی خودم کار کنم و اینکه همیشه کامنتهاتو میخونم، حقیقتش سوال آقا مجید و لیلای عزیز سوال منم هست، میدونی تو خ عمیق و با احساس در مورد گفتگوهات با خدا حرف میزنی و سوال منم اینه برای اینکه منم مثله تو بتونم با خدا رفیق بشم چه اقدامات عملی باید انجام بدم؟؟؟ خب قطعا یه اقداماتی انجام دادی که سیمت وصل شده دیگه… اونا چیه؟ به منم لطفا یاد بده…
ببین من توی این چند روز که دارم کم کم روی خودم کار میکنم فقط احساسم خنثی شده، هنوز احساسم خوب نشده، هنوز به آرامش نرسیدم…با وحوده پسر سه ساله ی شیطونی که دارم اما دارم آگاهانه تلاش میکنم ورودیهامو کنترل کنم و ذهنمو آروم کنم…. یمقدار ذهن نجواگرم برای گرفتن نتیجه خیلی عجوله اما با پشت دستم زدم توی دهنش که ساکت باشه و زیپ دهنشو ببنده. دیشب خواب دیدم توی محل زندگیم برف زیادی باریده،،، اونقدر که از پشت بام میشد پاتو توی حیاط بذاری و راه بری…. البته من توی خوابم آشفته بودم چون قرار بود خونه رو ترک کنیم، گفتن قراره بهمن بیاد و خطرناکه.
ابراهیم اینارو گفتم که بدونی بشدددددت دلم یه تغییر میخواد توی زندگیم….
کلی کارهای عقب افتاده دارم که دارم انجامشون میدم… دارم شخصیتم رو آهسته تغییر میدم…. از همه مهمتر اینکه خیلی خیلی خوشحالم که توی این سایت الهی با شما دوستانم هستم،،، این سعادتیه که نصیب هر کسی نمیشه… چون نود و نه درصده اطرافیان من کلا توی حاشیه هستن، حتی اون تحصیلکرده ها و مذهبیها و من خوشحالم که مثله اونها نیستم. چند روزه برات کامنت مینوشتم اما پاکش میکردم چون فکر میکردم چون مثله تو قلم شیوایی ندارم بهتره ننویسم. اما امروز دیگه ثبتش کردم چون قلبم ازم خواست بنویسم، برام هم مهم نیست ساده مینویسم…
خدایاااااااا شکررررررت
خدااااایاااااا شکررررررررت
خدایااااااااااا شکررررررررت
خدایاااااااااا شکررررررررت
صدای موج دریا رو با موبایل
پلی میکردم و چشمامو
میبستم و تجسم میکردم که با
عزیز دلم نشتیم کنار دریا و
بدونه هیچ حرفی فقط داریم
نگاه دریا میکنیم و عزیز دلم
سرش رو گذاشته رو شونه ام و
اشک عشق به خدا از
چشمامون آروم آروم میریزه
هم من میدونم اون چرا اشک
میریزه هم اون میدونه چرا
اشک میریزم.
هم من میدونم اون چرا اشک
میریزه هم اون میدونه چرا
اشک میریزم
هم اون دوست داره سکوت رو
نشکنه هم من دوست دارم
سکوت رو نشکنم
هم اون دوست داره این
احساس تموم
نشه هم من دوست دارم این
احساس تموم نشه و…
اینه پیوند دو روح …
من و عزیز دلم از شدت این
عشق،این نزدیکی به خدا اشک
از چشمامون جاری میشه و
سکوت میکنیم و تو دلم میگم
خدایا شکرت که کسی رو
آوردی تو زندگیم که حرفاش
باعث میشه باتو صحبت کنم و
تو رو یادم میندازه
خدایاااااا شکرررررت برای این
صلات
خداااااااایاااااا شکررررررت
سلام مرد مومن بجای بازی مافیا بیا جواب سوال این خواهرتو بده… والا…. علافمون کردی چند روزه… خخخخ
چند روز پیش یه سوال پرسیدم و خودمو خفه کردم بس که ایمیلم چک کردم ببینم جواب دادی یا نه، آخرش مشخص شد اصلا سوالمو منتشر نکردن….خخخ
اما من که از رو نمیرم دوباره مینویسم.
ابراهیم دوست خوبم یجا گفته بودی:
شما فایلهای استاد رو گوش کنی در طول روز،کامنتهارو بخونی،در مورد خواستهات تجسم کنی،ذهنت رو کنترل کنی،ورودی هاتو کنترل کنی،زیپ دهنتو ببندی وقتی میخوای از نازیبایی ها حرف بزنی ،در مورد هرچیزی که میخوای بهش برسی بنویسی و بنویسی و بنویسی
من همه این کارهایی که گفتی دارم انجام میدم، احساسم هم خداروشکر داره خوب میشه، میدونی یه ذوق و شوقی اومده توی وجودم…. حس میکنم اومدم توی مسیر….
اما سوالم اینه من توی رسیدن به خواسته هام درگیرم، خواسته هامو نوشتما، حدودا 40 مورد شده…. اما نمیدونم از کدومش شروع کنم؟ آیا از کوچیکترینش؟ اولویت بندی کنم یکی یکی تجسم کنم؟
بعد ابراهیم چرا میگی در مورد خواسته ات بنویسی و بنویسی و بنویسی؟
این نوشتن چه قدرتی داره؟ این نوشتن چه تاثیری داره؟
یه سوال دیگم اینکه من این چند روز که با تعهد دارم کار میکنم از طرف اطرافیانم خوراکیهایی دارم دریافت میکنم که قبلا کمتر بود…. میخواستم بدونم اینا نشانه اینه که درمسیر قانونم؟
خداروشکر ذوق و شوق خوبی اومده توی وجودم….. خونمو با عشق دارم تمیز میکنم، امروز همزمان که فایل گوش میدادم یخچال إل جیه قشنگمو تمیز کردم…. داروهای فاسد رو ریختم زباله… خ خوشحالم که دارم روی خودم کار میکنم….
بیصبرانه منتظره پاسخت هستم… اونقدر ذوق دارم جواب این سوالمو بدی که ساعت 2/30
نیمه شب این کامنت رو برات نوشتم.
خ خ سپاسگذارم……. دیگه مافیا بازی نکنی… خخخ
سلام دوست خوبم.
اینکه از این 40 خواسته تون نمیدونین اولویتتون چیه،کدوم رو اول کار کنین بخاطر اینه که شناخت کامل رو خودتون ندارین.
من میدونم اولویت واسه زندگی لذت بخش تفریح کردنه مثلا برم قایق رانی،برم اسب سواری برم استخر،درسته دوست دارم دندونامو کامپوزیت کنم اما در حالحاضر اولویتم تفریحاتمه.
شما هم باید به شناخت برسید و بجای اینکه 40 مورد رو همزمان بخواید بهش برسید 3،2 مورد کلیدی رو روش کار کنید،مثلا رشد احساس لیاقت و عزت نفس
یا اینکه ایجاد یه کسب و کار و درآمد، یا اینکه ایجاد آزادی واسه خودتون،یا اینکه پا گذاشتن رو ترسهاتون.
نمیشه همزمان 40 مورد رو پیش برد من د ر هر یک سال فففقط 1 هدف یا نهایتا 2 هدف رو انتخاب میکنم و روش کار میکنم مثلا اهداف امسالم عزت نفس و روابطم بود.
مورد بعدی اینکه نوشتن هیییییچ تأثیری نداره حای اگر روزی یک دفتر 100 برگ شکرگزاری بنویسی و از خواسته ات بنویسی مگر اینکه در موقع نوشتن همون چیزی که داری در موردش مینویسی احساس ذوق و شور و شعف و احساس خوب درونت ایجاد کنه،مثلا تو بیا 1 صفحه در مورد این بنویس که یه دونه لیمو ترش زززد و تازه رو پوست گرفتم کاملا تمیز و و از وسط نصفش کردم و یه کم نمک زدم بهش و نصفه اون لیمو ترش رو گذاشتم تو دهنم و با دندونام لیمو ترش رو فشار دادم و …
میبینی!
وثنی اینقدر شفاف بنویسیزو همزمان با نوشتن ،در رابطه با اون نوشته ات احساسش کنی این یعنی که اکنون نوشتنه تأثیر گزاره و تو رو به خواسته ات میرسونه.
در رابطه با نشونه ها هم باید بگم که وقتی که ما روی خودمون کار میکینم هر اتفاق و تغییر کوچیکی نشان دهنده ی بهبود و نتیجه ی عملکرد ما از این مسیره
تنها راه تغییر زندگی حرفه آشغالهای شخصیتی خودمونه و بهبود خودمون
سلام آقا ابراهیم.تبریک میگم به خاطر شجاعتی که به خرج دادی وپا رو ترستون گذاشتین.با این تعهد وپشتکار و انگیزه ای که درشما سراغ دارم من مطمئنم یه روزی درهمین نزدیکی ها میایین تو سایت وخبرخوش ازدواج با فرد مورد دلخواه رو میدین وماهمه بچه های سایت بهتون تبریک میگیم.اقا همین سکانس روشما خیلی تجسم کن تا اتفاق بیفته.من همیشه کامنت هاتون رو میخوندم ومیدیدم که چقدر تلاش میکردین تارابطه درست بشه مدت کوتاهی درست میشدوبعددوباره به هم میریخت.دعامیکنم کارهاتون خیلی روان و ساده انجام بشه و اتفاق قشنگی اتفاق بیفته.به امید خبرهای خوش
سلام به همه ی عزیزای دددلم
خانم پهلوان عزیز،ممنونم بابت لطفتون و دعای خیرتون.
در جواب دوست خوبم نفس آریان که فرمودند چجوری میشه که بشه آدم به خدا وصل بشه!؟
ببین!
بحثه ارتباط خدا یه جسارت خیلی قوی میخواد،یه جدیت خیلی محکم میخواد،یه اراده ی خیلی ریشه دار میخواد،یه تعهد خیلی بالا میخواد.
نمیخوام بگم آره سختیه ارتباط برقرار کردن با خدا و اینقدر بهش نزدیک شدن ها!!!
نه اصلا منظورم این نیست ولی حرفه من همیشه اینه که تو زندگی روزمره ی ما یک سری مسائل پیش پا افتاده هست که خیلی دلمون میخواد که انجامش بدیم اما اگه اونها رو انجام ندیم به خداونده وصل میشیم و کی میشه که اون حاشیه هارو انجام ندیم!؟
زمانی که خدارو بشناسیم که چققدر مارو دوست داره،چقدر قدرتمنده چقدر میتونه جای همه رو تو زندگیت بگیره!
ببینید من شاعرم!
شماره ی خیلی از اساتید موسیقی مثل استاد محمد معتمدی،رضا صادقی، رضا بهرام،سالار عقیلی،علیرضا قربانی،عرفان طهماسبی و…رو دارم تو گوشیم،به هرکدومشون هم که زنگ زدم گفتن شعراتو واسمون بفرست که اگه اوکی بود بخونیم و…بماند که چقدر از خواننده های دیگه به راحتی میتونم باهاشون کار کنم چون من یک استعدادی تو موسیقی و شعر دارم که کمتر از کسی حقیقتا دیدم مثلا یکی از کارام میگه که:
ای باعث شب های دلگیر و پریشانی/ای آنکه معشوقی و این را هم نمیدانی/عطر نفس هایت جهانم را جلا بخشید،گویی که از جنس گلاب شهر کاشانی/وقتی نگاهم میکنی دلشوره میگیرم/انگار از نسل علیحضرت رضاخانی/
یا اینکه یه جایی رفتم کلاس دف و استاد اون آموزشگاه دیدم انگار یه مقدار فضای بین ما به سمتی میره که نباید ،من 1 روز بعدش کلللا از اون سیستم اومدم بیرون و تمام
یا اینکه چند روز یوتیوپ نگاه میکردم و دیدم که نگاه کردن کلیپ های یوتیوپ داره تمرکزم رو از این ارتباط برمیداره گذاشتم کنار،امشب من عروسی دعوت بودم حتی مرخصی هم گرفتم که برم اما دیدم اگه برم عروسی حتما شب میرم خونه ی یکی از بستگان و تا فردا ظهر باید اونجا باشم و قطعا درمورد طلاقم با همسرم صحبت پیش میاد و احتمالا من نمیتونم ذهنم رو کنترل کنم و ورودی نامناسب دریافت میکنم،و کلللا نرفتم عروسی
حالا این محدودیت ها رو چرا برای خودم گذاشتم!؟
چون همه ی اینهارو قلبم و لون خداهه بهم گفت!
حالا شاید یکی اینجوری فکر کنه که عه!
اگه اینجوریه که آدم خودشو زندان میکنه ،با کسی نمیتونه ارتباط قرار کنه!محدود میشه !این که نشد زندگی!
نه اصلا اینجوری نیست!
میدونی چرا در حال حاظر قلبم میگه نباید بری سراغ ترانه نوشتن برای خواننده های معروف!؟
چون تو مهههمترین دلیل برای نفس کشیدنت ارتباط با خداست و اگه اون ارتباطه نباشه زندگی برات تموم شده است درسته!گفتم آره.
گفت تو در حال حاظر بقدری توحیدت قوی نشده که وقتی اشعارت رو خواننده های معروف بخونن مشرک نشی و از من جدا نشی!
دیدم راست میگه!و وقتی که له حرفش گوش کنم میدونی چی میشه!اتفاقی که 3،2 ماه پیش برام افتاد میوفته!
من 3 سال بود که هیچ شعری ننوشتم و از نظر ذهنی هیییچ آمادگی نداشتم یه شب خدا گفت برو تو یاداشت های گوشیت شعر بنویس!
گفتم نمیتونم من سالهاست هیچی ننوشتم مغزم کلمات رو نمیتونه بچینه!گفت من میگم تو بنویس، با نهایت بی انگیزگی رفتم تو یاداشت های گوشیم که انگشتانم به خدای واحد بدونه 1 لحظه مکث و فکر کردن شروع به حرکت کردن کرد روی کلمات روی گوشی و نوشت:
قل هوالله واحد گفتم زبانم باز شد/عشق بین ما فقط با این کلام آغاز شد/اشک من از آنچه بین ما گذشت آگاه بود/چشم من ،بر روی زیبای نگاهت باز شد/همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام/فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد/رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار/مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد/یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه کن/گفت الیس الله بکاف بعبده، زندان باز شد/
یعنی من بدونه لحظه ای مکث این شعر رو نوشتم و بعدش بهم گفت همونجور که به محمد گفتم اقرا! بخوان و محمد گفت من خواندن بلد نیستم و گفتم اقرا بسم ربک الذی خلق و شروع کرد به خوندن،به تو هم وقتی گفتم بنویس من بودم که انگشتانت رو حرکت دادم.
این شعر خودش به کتاب پعنی داره.
ببین شعر با توحیدی ترین توحیدی ترین آیه ی قرآن شروع میشه!
بگو خدا یکی ست!
در ادامه وقتی که میگی خدا یکی ست در ادامه میگه حالا که پذیرفتی خدا یکیه و ایمان داری به یکتاپرستی،حالا میتونی با من صحبت کنی و زبانت میتونه بامن صحبت کنه(قل هوالله و احد گفتم،زبانم باز شد)بعد میگه حالا که باور داری تنها من هستم خدای یکتا از این جا به بعد عشق و رابطه و ا تباط بین من و تو شروع میشه و تنها و تنها راه ارتباط بین من و تو همین 1 این است برای همین در ادامه گفت(عشق ، بین ما فقط،با این کلام آغاز شد)وقتی این بین رو نوشتم اشکام از چشمام سرازیر شد از این ارتباط نزدیک با خدا و بیت بعدی گفت(اشک من،از آنچه بین ما گذشت آگاه بود)در ادامه قلبم خدارو لمس کرد و بهش نزدیک شدم که منی که شعر نمیخواستم بنویسم چجور خودشو نشونم داد و د ادامه گفت(چشم من،بر روی زیبای نگاهت باز شد)در ادامه میگه تا زمانی که درگیر نگرانی برای رفتار زنم،حرفه مردم،ترسه از قضاوت کردن،تلاش برای تأیید شدنه دیگران بودم، آرامش نداشتمو در گیر و دار حاشیه ها بودم و میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام)و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه دست خدا بالاترین دست هاست،نگران چیه آدما هستی!مگه اونا این جسم رو به تو دادن،چشمایی که داره میبینه رو کی بهت داده،نگرانه چیه مسئولت هستی!لون چکاره است!لون با یعنی دلدرد نمیتونه سرپای خودش بمونه ،ممکن بالاترین همه ام!دست من بالاترین دست هاست و وقتی این آیه رو پذیرفتم که دست تو بالاترین دست هاست، منی که مثله مرغی پا بسته کنج قفس بودم، مثله پرنده ی باز رها شدم و جالب اینجاست پرنده ی باز سریعترین موجود دنیاست که سرعتش تا 320 کیلومتر میرسه! و در ادامه ی شعر میگه(همچو مرغی پای بسته کنج زندان بوده ام، فوق ایدیهم یدالله گفتی و دل باز شد)بعد میاد میگه که از این به بعد دیییگه ناراحت نباش،رفتارهای شرک آلودت رو بزار کنار،خودتو تغییر بده کلامت رو با دیگران تغییر بده طرز تفکر رو عوض کن و یه آدمی دیگه شو(رخت نو بر تن کن ای درویش و دل را تازه دار)از این به بعد همه ی خداهاتو بزار کنار من رو عبادت کن،فقط من رو ستایش کن و از حالا به بعد هرچی بوده تموم شده ،دوباره شروع کن(مه جبینی تازه و صبحی دگر آغاز شد)بعد میاد اشاره میکنه به حضرت یوسف تا بهم بگه میدونم که نگرانی ها،نقطه ضعف هات و عادتهای گذشته باعث میشه مشرک بشی اما من باز دارم بهت میگم بالاترینم، اگر هم اشتباه کردی و مشرک بودی اول اینکه به خودت ضربه زدی دوم اینکه نگران نباش من میبخشمت کو اشاره میکنه به حضرت یوسف که شرک میورزه و از دوست هم سلولیش میخواد که بره پیشه پادشاه مصر و میگه سفارش من رو به پادشاه مصر کن و خدا بخاطر این شرکش چند سال دیگه تو زندان نگه ش میداره اما وقتی که یوسف توبه میکنه آزاد میشه(یوسف از زندان برون آیی و دلت را تازه دار)و میگه که چرا به من نگفتی آیا من برای اینکه تو رو از زندان زلیخا بیرون بیارم کافی نیستم!؟
منی که تو رو زمانیکه تو چاه بودی نجاتت دادم حالا چی شده که فکر میکنی نمیتونم تو رو از زندان آزاد کنم!؟ و اشاره میکنه به آیه ی قرآن که میگه ،آیا خدا برای بنده ی خویش کافی نیست!؟بله کافی هست و ما نجاتش دادیم!(گفت ،الیس الله بکاف بعبده،زندان باز شد) و چند بیت دیگه هست که الان حضور ذهن ندارم.
این شعر از عجیب ترین شعر هایی بود که من نوشتم از لحظه ی شروع تا پایانش چجور میسه که چند آیه ی عربی رو بشخ تو یه عزل به این سادگی کنار هم قرار داد!
خوب!
حالا من وقتی یه همچین شعری رو نوشتم چجور میتونم چشمم رو روی این توحید ببندم و برای اینکه دیییگران من رو تأیید کنن و بگن وواااو ابراهیم با رضا صادقی ،با سالار عقیلی و …کار کرد و ترانه سرا شون بوده!
من خدارو با رضا صادقی عوض نمیکنم و البته !
البته اینم بگم این نیست که هیچوقت اینکاررو نکنم ها!
زمانی وارد عرصه ی موسیقی میشم که تو ولم اعتبار این هنر رو بدم به خدای واحد خودم!
من خودم میدونم اگه اینکارو در حال حاظر انجام بدم میگم ممممن بودم منو نگاه کنین !!!
و تا زمانی که دوره ی احساس لیاقت رو شخم نزنم این کارو نمیکنم،تو بعضی از جشن ها میرم میبینم خواننده داده اشعار منو میخونه بدونه اینکه اصلا من اون شعر رو بهشون داده باشم و هیچ اسمی هم ازم نمیبرن تنها کاری که میمیکنم سکوت میکنم میگم راحت باشین فعلا ،یا یه آهنگ میاد بیرون میبینم شعره من رو خواننده رفته خونده میگم چرا بدونه اجازه من اینکارو کردی!
با عذرخواهی و …میگه ببخشید الان کلیه هزینه کردیم و زمان گذاشتیم اجازه ی پخش بده میگم باشه تو هم برو
دوست مهربونم!
من اگه این چیزا رو با قاطعیت میزارم کنار،فقط به یه دلیله یه پله بالاتر از آدما رو دیدم اونم کمتر از اندازه ی یک سر سوزن!
من چون درگیرو دار جدایی از همسر سابقم بودم،برای کنترل ذهنم رفتم کلاس دف حدودا 4 جلسه ی نیم ساعته و دیگه کلا نرفتم،بعد از 3 ماه استادم پیام داد که استعداد برتر شناخته شدی از طرف شرکت میخوان ازت تقدیر و تشکر کنن، تو مسیری که داشتم میرفتم یه میگه به آسمون کردم آسمون صاااافه صاف بود خدا بهم گفت اون آیه ی قرآن رو یادته که بهت گفتم(آیا به آسمان نگاه نمیکنید که بدونه هیچ خلل و نقصی گسترانیده شده!؟)یا اون ایه که میگه(آیا نگاه نمیکنید که آسمان بدونه هیچ ستونی بنا نهاده شده!؟)گفتم خوب!
گفت ببین ابراهیم!
اگر تو بخوای یه سقف بسازی مگه نه بابد چند تا ستون براش بزاری!؟
گفتم آره
گفت ولی نگه کن!من آسمون به اییییین بزرگی رو بنا کردم ولی هیچ ستونی نداره!
پس باور کن من مثله شما نیستم که زمانی که بخوام کاری رو انجام بدم نیاز به یه شرایط خاصی داشته باشم ،یا نیاز به یک سری ابزار داشته باشم!
من میتونم کاری کنم که فارق از قانون دادگاه و …تو یکی دوماه طلاق بگیرید!
من میتونم بدونه اینکه کسی کاری کنه اون عزیزه دلی که دوست داری با اون مشخصات دلخواه بیاد تو زندگیت!
من به من ایمان بیار و اشک بود که تأیید میکرد کلام خدارو!
عااااح
چی بگم!
میدونی این روزا تنها چیزیکه بهم میگه اینه که از حاشیه ها دوری کن اگه توحید رو میخوای!
من حقیقتش نظر شخصیمو بخوام بدم زمانی میتونم به توحید برسم که دوره ی احساس لیاقت رو زندگی کنم!(برای من اینجوریه بقیه رو نمیدونم!)چون دوره ی احساس لیاقت تو رو از همممممه ی حاشیه ها میبره!
تو رو از درون تنها میکنه با خدای خودت!
تو رو به جایگاهی میرسونه که هییییچکس به اندازه ی پوست پیازی برات مهم نیست!
مهم نبودن نه به منظور بی ارزش بودن!
نه!
یعنی اینکه بقدری قدرتمند میشی که دیگران میتونه میشن تو از درون به جایی وصلی که رشد کردی.
خدایا شکرت
خدایا شکرت
ابراهیم ابراهیم ابراااهیییییممم
چه می کنی تو این سایت با قلب مااا
خدایا شکرت که به این زیبایی هدایت می کنی. با قلب سلیم یک موحد راستگو که نه از اعتراف می ترسه، نه دست از تلاش برمی داره، نه جز تو به ریسمان کسی چنگ میزنه.
خدایا این ابراهیم رو برای همه ما در پناه ربوبیت خودت حفظ بفرما. الهی آمین
سلام عزیزم ابراهیم جان
حدس میزنم اون آبنما که نشستی نگاهش کردی و خدا از اون طریق باهات حرف زد فلکه سه دختر امانیه بوده.
بهت افتخار می کنم بابت هنرت، شعرهات و دف زدنت، و از همه مهمتر رها بودنت. بخشایشگریت. صفتی که خداوند اون رو در در نهایت مطلق بودنش(البته در چارچوب قوانین و مشیتش) داره.
می بخشه، می گذره، چشم پوشی میکنه تا زمانیکه مشیتش باشه. اما جایی که بنده از بندگی خارج بشه، مشرک بشه، اصرار کنه بر شرک و خودش به خودش ظلم کنه دیگه مشیت بر عذاب تعلق می گیره.
عذاب پشت عذاب. کتک پشت کتک. سختی بعد از سختی.
در مورد تجسم هات گفتی. لذت بردم. ازت یاد گرفتم.
اصلا از صبح که چشمامو باز کردم کامنتهات شد ستاره قطبیم و بجای دفتر نوشتن هدایت شدم به کامنت نوشتن.
قلبم رفت تا اونجا که بجای آب صورتم با اشک شستشو شد. حالا میگم چرا.
خواستم در جواب آقای مجید فقیه بنویسم بعد دیدم این برکت از کلام شما وارد قلبم شد، دیدم رسم ادب اینه که برای خودت بنویسم. البته که پس پرده یه نجوایی هم اومد که اگر برای ابراهیم بنویسی بازدید بیشتری میخوره و شاید افراد بیشتری استفاده کنن.
چون حس می کنم حسم خیلی قویه و ارزش این نوشته هام زیاده.
ابراهیم، من چند وقت پیش بطور اتفاقی آقا رسول خانکی و فاطمه خانم رو توی یک مجتمع تجاری خیلی بزرگ (اکومال) توی منطقه فردیس کرج دیدم و از روی عکس پروفایلشون شناختم. صداشون کردم و اونها هم منو شناختن و با هم رفیق شدیم. شماره فاطمه رو گرفتم و الان با هم در ارتباطیم.
همدیگه رو ندیدیم تااااااا همین چهارشنبه گذشته که از صبح حال روحیم عجیب خوب نبود و هی به ابی گفتم می خوام از خونه بزنم بیرون ولی نمی دونم کجا برم. اونم گفت برو همون اکومال که نزدیکه و راحته، ترانه هم میره شهربازی بهش خوش میگذره، خلاصه دردسرت ندم بعد از بررسی کلی جا توی تهران و کرج آخرش رفتم همون اکومال که خونه فاطمه اینا هم نزدیکشه.
به فاطمه زنگ زدم اونم لطف کرد و با دوتا فرزند گلش اومد.
نشستیم توی پارک و 5 ساعت حرف زدیم. همش هم از استاد و خودمون و تغییراتمون و حرفهای فرکانسی.
بچه ها هم تو پارک حسابی کیف کردن.
فاطمه اون روز به من هدیه بسیار بسیار ارزشمندی داد. یه قرآن جلد قهوه ای کوچیک. اشکم دراومد….. چون توی دوره لیاقت جلسه 7 به این رسیده بودم که باید بیشتر قرآن بخونم و این قرآن فرداش به دستم رسید. اونم سایز جیبی که همیشه میتونه دم دستم باشه.
مرحله بعدی هدایت…
فرداشبش (پنجشنبه) قبل از خواب با چراغ قوه گوشیم توی رختخواب همون قرآن (که الان روی پامه) رو باز کردم و خواستم یه کامنت بنویسم که دیدم سوره واقعه دراومد. برو نگاه کن اونجا که خصوصیات السابقون السابقون، اصحاب یمین و اصحاب شمال رو توصیف میکنه.
بعد هی با خودم گفتم خوب حالا من چی بنویسم؟ چه ربطی داره؟ کجا بنویسم؟
هرچی فکر کردم حرفی به ذهنم نرسید که مربوط به این آیات باشه. گفتم خیره لابد موقع نوشتن نیست. قلبم گفت نمی خواد زور بزنی بگیر بخواب. خوابیدم…
جمعه شد و من و ابراهیم تصمیم گرفتیم از صبح بریم تهران تفریح و تا عصر برگردیم.
ولی از اونجایی که آبگرمکن مشکل پیدا کرد موندیم خونه تا سرویسکار اومد و کارش تا ساعت 2 طول کشید. ما ساعت 3 از خونه زدیم بیرون و رفتیم تهران باغ پرندگان.
جای همگی خالی چه فضایی، چه بهشتی، چه هوایی، چه نعمتهایی، چه خلقتی!
چقدر کنار هم سه تایی بهمون خوش گذشت.
اینم بگم با اتوبوس داخلی باغ پرندگان که داشتیم برمی گشتیم سمت پارکینگ جا نبود و من ایستاده بودم. دو ثانیه نشد یه آقای مسنی که دید من باردارم جاشو داد به من و خودش ایستاد. چقدر خدا رو شکر کردم و از محبتش لذت بردم.
آقا شب شد و خواستیم برگردیم کرج که ابراهیم گفت کجا بریم شام بخوریم؟ گفتم نمی دونم.
باور کن شاید توی 10 دقیقه 5 بار ازم پرسید کجا بریم هرجا تو دوست داری بگو بریم غذا بخوریم. اصلا هم به فکر پولش نباش.
سهروردی بریم؟ فرحزاد بریم؟ شهران رستوران گیلانی؟ رستوران ماهی سفید پاسداران؟ کرج بریم خونه خودمون؟
هی گفت و گفت تا بالاخره گفتم بریم فرحزاد من تا حالا نرفتم.
رفتیم و …….
آخخخخ نگم برات
ابراهیم یه جاهایی ارتباط بین نشانه ها و هدایتها و تجسمهات رو همون لحظه پیدا نمی کنی. یکم تاخیر میفته ولی بالاخره می بینی و زنگها به صدا درمیاد و برق از کله ات میپره.
من دیشب همون موقع این تجسم سوره واقعه رو نگرفتم، امروز با خوندن کامنت تو متوجه شدم که دیشب کجا بودم! یعنی زار میزدم از شدت اشک سپاسگزاری.
تو میگی کنار دریا یا روی تخت توی حیاط خونه روستا خیلی شیک و مجلسی قطرات اشک بر گونه هایمان غلتان شود؟
من نیم ساعت پیش عین دردزده ها داشتم هق هق می کردم. اما نه درد زجر و بدبختی. بلکه از شدت عشق و خوشبختی! الهی بی نهایت شکر….
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾ و سومین گروه پیشگامان پیشگام! (10) أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿11﴾ آنها مقربانند (11) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿12﴾ در باغهای پر نعمت بهشت جای دارند (12) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿13﴾ گروه کثیری از امتهای نخستین هستند (13) وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿14﴾ و اندکی از امت آخرین! (14) عَلَى سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ ﴿15﴾ آنها (مقربان) بر تختهائی که صف کشیده و به هم پیوسته است قرار دارند. (15) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ ﴿16﴾ در حالی که بر آن تکیه کرده و روبروی یکدیگرند. (16) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ ﴿17﴾ نوجوانانی جاودانی (در شکوه و طراوت) پیوسته گرداگرد آنها میگردند. (17) بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ ﴿18﴾ با قدحها و کوزه ها و جامهائی از نهرهای جاری بهشتی (و شراب طهور)! (18) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنْزِفُونَ ﴿19﴾ اما شرابی که از آن دردسر نمیگیرند و نه مست میشوند. (19) وَفَاکِهَهٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ ﴿20﴾ و میوه هائی از هر نوع که مایل باشند. (20) وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ ﴿21﴾ و گوشت پرنده از هر نوع که بخواهند. (21) وَحُورٌ عِینٌ ﴿22﴾ و همسرانی از حورالعین دارند. (22) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ ﴿23﴾ همچون مروارید در صدف پنهان! (23) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿24﴾ اینها پاداشی است در برابر اعمالی که انجام میدادند. (24) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿25﴾ در آن باغهای بهشت نه لغو و بیهوده ای میشنوند نه سخنان گناه آلود. (25) إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿26﴾ تنها چیزی که میشنوند «سلام» است «سلام»! (26) وَأَصْحَابُ الْیَمِینِ مَا أَصْحَابُ الْیَمِینِ ﴿27﴾ و اصحاب یمین، چه اصحاب یمینی ؟ (27) فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ ﴿28﴾ آنها در سایه درختان سدر بیخار قرار دارند. (28) وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ ﴿29﴾ و در سایه درخت طلح پربرگ به سر میبرند (درختی است خوشرنگ و خوشبو). (29) وَظِلٍّ مَمْدُودٍ ﴿30﴾ و سایه کشیده و گسترده. (30) وَمَاءٍ مَسْکُوبٍ ﴿31﴾ و در کنار آبشارها. (31) وَفَاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ ﴿32﴾ و میوه های فراوانی. (32) لَا مَقْطُوعَهٍ وَلَا مَمْنُوعَهٍ ﴿33﴾ که هرگز قطع و ممنوع نمیشود. (33) وَفُرُشٍ مَرْفُوعَهٍ ﴿34﴾ و همسرانی گرانقدر. (34) إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاءً ﴿35﴾ ما آنها را آفرینش نوینی بخشیدیم. (35) فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَارًا ﴿36﴾ و همه را بکر قرار داده ایم. (36) عُرُبًا أَتْرَابًا ﴿37﴾ همسرانی که به همسرشان عشق میورزند و خوش زبان و فصیح و هم سن و سالند. (37) لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ ﴿38﴾ اینها همه برای اصحاب یمین است. (38) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿39﴾ که گروهی از امتهای نخستینند. (39) وَثُلَّهٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿40﴾ و گروهی از امتهای آخرین. (40)
………………
بخدا قسم دونه دونه این توصیفات دیشب توی اون باغ رستوران سنتی که ما نشسته بودیم اتفاق افتاده بود.
الله اکبر…
من کنار همسر دوست داشتنیم و دختر نازنینم در کمال آرامش روی تخت تکیه داده بودم. آبنما از چند طرفمون در حال آبریز بود با صدای دلنشین فوران آب…
آدمهای شاد و ثروتمند و خندان روبروی هم تکیه داده، در حال گفتگوهای سلام و سلامتی….
صدای موسیقی شاد و زنده خواننده از اون طرف….
فضا پر از دار و درخت و گل طبیعی و سرسبزی….
برو بخون دوباره آیه ها رو، میگه پسران نوجوانی که در حال سرویس دادن در جامهای زرین هستند.
بخدا قسم که همین بود. پسران نوجوان که سینی پر از جامهای طلایی رنگ و ظروف غذا رو تند و تند و با روی خوش بدون ذره ای خستگی می بردن و دل مردم رو شاد می کردن.
و لحم طیر مما یشتهون…
ما برای اولین بار سینی غذای 3 نفره سفارش دادیم که همه چی توش بود. کوبیده و جوجه و ماهی
حالا می فهمم که وقتی میگه از هر گوشتی که خودشون بخوان میل می کنن. ما همه گوشتها رو دیشب توی یک سینی باهم داشتیم.
در کنار همسری هم سن و سال و خوشقلب و خوش زبان در نهایت مهربانی، زیر یک سایه دائمی، چون آلاچیق داشت، آبشارهای ریزان، میوه های فراوان که نه تمام میشن و نه ممنوعند، (تهران و کرج شهر چهارفصله، همیشه همه میوه ای هست)، و من دیدم که بعضیها سینی میوه سفارش داده بودند.
و از همه مهمتر صحبتهای ما فقط از شادی و عشق و ثروت و شکرگزاری بود. اجازه ندادیم که ذره ای حرف لغو و ناصواب وارد مدارمون بشه.
شدیم دقیقا مصداق اولئک المقربون و اصحاب الیمین سوره واقعه.
ابراهیم جان من نفهمیدم چطور سر خوردم تو این بهشت…
فقط وقتی با توصیف قرآن مقایسه کردم دیدم بهشت همینجاست، من الان دارم وسط بهشت زندگی می کنم و وقتی گذشته رو مرور می کنم می بینم بهشت من از جایی آغاز شد که سعی کردم رها و شاد باشم.
به خواسته هام نچسبم و فقط به خدا بسپارمشون. ذهنم رو از آلودگی غصه و ترس پاک کنم. به حرفهای استاد عباسمنش که از قلب قرآن خدا اومده ایمان بیارم هرچند هنوز خیییییییلی جا دارم برای رشد.
من هنوز خیلی سطوح توحید عملی هست که باید طی کنم و مرتبه ارزشمندی خودمو بالاتر ببرم اما ببین با این اندک تلاش آگاهانه ام چه لذتهایی رو تجربه می کنم به لطف الله مهربان؟
اینا رو بخدا قسم نمیگم تا (او به دلیت کنم) فخرفروشی کنم بلکه میخوام بگم حرف استاد حق و حقیقته.
تصدیق می کنم قوانین بدون تغییر خداوند رو.
صدق الله العلی العظیم
دلیل و نمونه دارم میارم.
تاییدیه میارم برای تجسم هایی که داری آگاهانه دل بهش میسپاری و مطمئنت می کنم از اینکه اندکی صبر… سحر نزدیک است
پشت دریا شهری است، که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است…
قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب… دور خواهم شد از این خاک غریب
بقیه شعرش رو خودت بخون نمی خوام کامنت الکی طولانی بشه.
راستی منم سالها برای دل خودم شعر می نوشتم. انصافا شعرهای قشنگ و خوش وزنی هم بود. مدتیه ننوشتم. شاید دوباره بنویسم
مرسی ازت که چشمه ها در دلم جوشوندی…
بازم میگم:
اندکی صبر سحر نزدیک است…
سلام بر سعیده عزیزم جان دلم چقدر لذت بردم از کامنت توحیدی شما
من از طریق کامنت ابراهیم عزیز به نوشتههای ارزشمند شما هدایت شدم
امروز خواستم انرژیهای وجودم رو قوی کنم بعد دفتر سپاسگزاریم و ستاره قطبیم رو بنویسم و بعد هم برم سراغ کارهای اداریم. چون میدونم اونچه بوجود میاد خودم خلقش کردم با فرکانسهام
واقعا وقتی شروع کردم به سرچ کامنتها و انتخاب یکی از اونها برای تقویت باورهای توحیدیم فکرشو نمیکردم به کامنت شما هدایت بشم.
وااااقعا سپاسگزارم بینهایت ممنونم
خیلی ذوق دارم که در اولین فرصت برم بقیه کامنتهای شما رو هم بخونم. خیلی دوستتون دادم دوست عزیزم
این روزها یه مسائلی دارم که بشدت ذهنم رو درگیر کرده و خیلی باید بیشتر روی خودم کار کنم و چه ورودی ارزشمندتر از فایلهای استاد و کامنتهای عزیزان دلی چون شما
خداروصدهزار مرتبه شکر بخاطر حال خوب و احساس خوبی که دارم
انشالله احساس لیاقت و خوشبختی همیییشه همراه شما باشه.
بوس بوس
سلام پری خانم پری رو.
چقدر چهره شما ملیح و نازه. چه لبخند شیرینی روی لبته.
خدا حفظت کنه ان شاالله.
خیلی خیلی متشکر و سپاسگزارم بابت اینهمه لطف و محبتت. منم شما رو دوست دارم و برات آرزوی سربلندی در پناه لطف خدا و توکل خودت به جریان هدایتش دارم.
الهی شکر که این جریان پر انرژی در سایت مقدس استاد عباسمنش برقراره و هر زمان هرکسی اتصالش به نور الهی قویتر بشه خودش راهش رو پیدا میکنه. خدا هدایتش میکنه به جایی که نیاز داره و حالشو خوب میکنه.
اصلا عجیب این سایت دست پرورده ی استاد همه چیزش روی اصول و قوانین درست الهی پیش میره. هیچ اتفاقی اتفاقی نیست.
همه چیز در چارچوب قانون الهی کنترل شده است و همه ما با اختیار خودمون در حال حرکت و تکاپوییم. نه اجباری هست که ما رو به سمت خاصی بکشونه، نه وسوسه های شیطانی جایی برای خودنمایی دارن.
ما همه یار و پشتیبان توحید همدیگه ایم و داریم روح معنوی همدیگه رو تقویت می کنیم.
این زنجیره از پاسخ ها میتونه تا ابد ادامه پیدا کنه که ناظر اصلیش خدا و تهیه کننده و کارگردانش استاد عباسمنش و بانو شایسته هستند.
ما هم لذت برندگان و ذینفعانشیم.
اینا رو دارم تو یه حالت عجیب خواب و بیداری می نویسم و امیدوارم ارزش معنایی داشته باشه.
بازم ممنونم بابت مهربونیتون و براتون بهترین آرزوها رو دارم.
سلام سعیده جان کامنت تون رو خاندم ولذت بردم ووقتی گفتی رستوران گیلانی شهران .گفتم اه اینجا که من زندگی می کنم دقیقا یک فلکه پایینتر سر کوچه فرهنگسرای معرفت هست امیدوارم روزی برسه که منم بتونم با شماها ارتباط بگیرم وبا هم باشیم وبه امید اینکه روزی یک توحیدی خالص باشم وکنترل اگاهانه ونااگاهانه ذهنم هر لحطه به لطف خدا ونعمتهاش ممنونم برای بودن تکت تکتون
درود آقا ابراهیم عزیز
میخوام فقط بعنوان یک نشونه بنویسم
داشتم کامنت شما رو که مطالعه می کردم و لذت میبردم تا اینکه رسیدم به ابتدای شعر قل هو الله احد گفتم زبانم باز شد… !! به قرآن این حس و حال رو میشناسم و این بیت…
گفتم وای خدای من! یه لحظه حس کردم چقدر این بیت آشناست چقدر این صحنه آشناست
حس کردم یه لحظه انگار قبلا دیدم این صحنه و اشعار رو.
بعد گفتم مهدی یادته قبلا حدود سه سال پیش شاید کمتر یه روز نشسته بودی پشت میزت این حس و این کلمات اومدن به زبونت هی تکرار میکردی؟!
من تقریبا همچین شعری رو حدود دو سه سال پیش بهم گفته شده بود و حسش اومده بود
البته اوایلش اینطور بوده و با کمی ویرایش:
قل هو الله احد گفتم، و عشق آغاز شد
قل هو الله الصمد وین ذکر من چون ساز شد
ساز من با نام تو کوک می شود
گام من با عشق تو همگون و همخون میشود….
و..
الله و اکبر..
خدایا بابت جریان آگاهی ها و هدایت هایت سپاسگزارم.
خدا به شما عزت و سربلندی بده و در پناهش دل آرام و دلشاد باشی.
ابراهیم دوست عزیزم ممنونم از پاسخی که به سوالم دادی، اینکه میگی برای وصل شدن بخدا باید بپذیریم که خدا یکیه و توی این جهان قدرتمندترینه و اراده میکنه هرچیزی بخواد خلق میکنه و اینکه برای نزدیک شدن بهش فقط باید روی خودش حساب کنیم و هر خواسته ای داریم فقط از خودش بخوایم و روی دیگران حساب نکنیم.هر نعمتی داریم و هر خواسته ای برامون براورده میشه کردیتش رو به خدا نسبت بدیم و اینو بدونیم که ماهیچ چیزی از خودمون نداریم. باید آگاهانه حاشیه ها رو از خودمون دور کنیم، همه اینهایی که میگی رو من قبول دارم.
اما ابراهیم برای منی که تازه یکمی سیمم داره وصل میشه قطعا باید تکاملم طی بشه تا مثله تو رشد کنم… قطعا یک شبه و یک هفته ای من مثله تو توحیدی نمیتونم بشم… ببین امروز من توی کوچمون داشتم راه میرفتم و یه باد ملایم و خنکی هم میومد.. یاده کامنتت افتادم، که خدا گفته یه نگاه به آسمون بنداز ببین من بدون ستون اینو آفریدم….ببین من چقدر قدرتمندم، من به آسمون آبی نگاه کردم و دیدم چقدر زیباست،،،واقعا بدون ستونه،،، به درختهای صنوبره توی کوچمون که برگاشون چقدر منظم کناره هم چیده شدن…. به این باده خنکی که میمومد،،، به زیبایی اطرافم بادقت نگاه کردم ،،، احساسم خ عالی شد و با خدا حرف زدم و دلم آروم شد که نفس نگران هیچ چیز نباش…. من هستم… من برای تو کافی ام…. تو فقط همه چیزو از خودم بخواه…. من فهمیدم باید من برم سمت خدا تا حسش کنم،،، اون که از رگ گردن به من نزدیکتره… اون همیشه با من بوده… این منم که ازش دوری کردم،،، این منم که مشرک بودم،،،، این منم که صداش نزدم…. و اگر من میخوام که یه انسان توحیدی بشم باید این راهو ادامه بدم،،،، همیشه ادامه بدم،،،، همیشه با خدا حرف بزنم…. همیشه فقط روی خودش حساب کنم.
ابراهیم دوست عزیزم سپاسگذارم…باز هم بنویس،،، لطفا بازهم بنویس و قلب منو روشن کن از یاد خدا…
سلام به داداش ابراهیم گل!
من اون جایی ک گفتی باید روی ترس هات کار کنی، حاشیه را بذار کنار دقیقن شروع کردم برا همین کار.
من بعد جدایی از نامزدم کلا هیچ مراسم عروسی و نامزدی اشتراک نکردم چون نخواستم زیر سوالات کسی حسمو منفی کنم که عه چی شد جدا شدی؟ چرا اینطور شد؟
یا کلا با دیدن عروسی خاطرات و حسرت هام زنده بشه! کلا ازین فضا دور بودم و سعی میکردم حسم خراب نکنم جایی ک حالمو خوب نمیکنه !
ولی دیروز بعد 4 سال رو این ترسم ایستادم و بالاخره رفتم عروسی با چهره شاداب، گفتم نازی الان دیگه وقتش گذشته از اون جدایی پس بهتره بری و خودتو محدود نکنی به در و دیوار خونه.
من درین 4 سال خیلی رو خودم و ترسام آگاهانه و یا ناآگاهانه کار کردم
اولش اینکه از تنهایی جایی رفتن میترسیدم یا ابا میورزیدم همش یکی با من باید میبود، الان نه !
تنهایی خرید میکنم، تنهایی هرجا میرم و تنهایی رستورانت میرم باخدا دوتایی
یاد گرفتم از تنهاییم لذت ببرم، خودم خواسته هامو برآورده کنم محتاج دست کسی نباشم,وابستگی هامو کمتر کردم
ینی من ک فک کردم اون روز کامنت شما رو خوندم دیدم نازی تو چقد روی خودت کار کردی چقد این جدایی کارساز شد برام چقد منو بزرگ کرد چقد دیدگاهمو تغییر داده، از حاشیه ها ناخواسته دور شدم
کمتر فیسبوک یا وتسپ ام را چک میکنم یا استوری میذارم.
و دیدم چقد من رشد کردم و چقد این تغییراتُ نمیبینم ولی کامنت شما فلش بک شد برام ک فک کنم من چقد رو ترس هام و دوری از حاشیه ها کار کردم و دیدم در مسیرم و امیدوارم ادامه بدم .
ممنون ک مینویسی و حال ما را دگرگون میکنی پسر !
سلام و درود به ابراهیم عزیز
خدایا در این مدت که من رو به کامنتهای ابراهیم هدایت کردی چطور میتونم سپاسگزارت باشم
چطور میتونم چشم روی هم بزارم و بگم من این آگاهی ها رو درک نکردم
چطور میتونم عالم بی عمل باشم و خودم رو توجیح کنم
چطور میتونم هنوز توی حاشیه باشم و ازت دور بشم
خدایا میدونی که با تماااااام وجوووودم میخوام به سوی تو بیام میدونی که میخوام دیوانه وار توی ذهنم باهات عشق بازی کنم چون کسی غیر از من و تو وجود نداره خدایاااااا یاریم کن از بندگانی باشم که تمام لحظاتم رو با یاد تو گره بزنم خدایا یاریم کن بتونم بر افکار و نجواها غلبه کنم خدایا بندگانی که اینطور خالصانه خودشون رو در آغوش تو میندازن و چشم روی همه میبندن رو بیشتر سر راهم قرار بده خدایا تو همیشه به خیر و صلاح من کار کردی و این من بودم که خودم و افکارم رو در جاهای دیگه مشغول کردم و چشمم رو به راحتی روی تو بستم خدایا من رو از شیطان درونم رهایی بده و با نور خودت قلبم رو روشن کن
آقا ابراهیم تشکر و سپاس فراوان از شما برای کامنتهایی به این خلوص و پاکی سپاسگزارم از شما برای نوشتن این آگاهی های ناب سپاسگزارم از درک عقیقی که با زبان ساده در کامنتها جاری میکنین و تحسین میکنم شما رو برای توحیدی که با تعهد و جسارت در پیش گرفتین امیدوارم خداوند هر لحظه نور قلب شما رو افزونتر کنه
سلام به دوست عزیزم اقا ابراهیم
مدتهاست ک جواب های شما رو به خصوص در مورد سوالات روابطی در عقل کل دنبال میکنم
و همیشه شما رو تحسین میکنم بار اولی ک کامنت شما رو خوندم یادمه هیچ دوره ای نداشتید ولی از فایل های رایگان کلییی برداشت کرده بودید اونم برداشت هایی ک انصافا خیلیی عمیق بود
بهتون افتخار میکنم
این اتفاق براتون جزوه بهترین اتفاقات زندگیتون خواهد بود
من در روابط غلطی بودم و به بدترین شکل از اون رابطه بخاطر عدم احساس لیاقت خودم اومدم بیرون و بعد از اون با مهرداد اشنا شدم که از شاگردای استاد بود و الان ازدواج کردیم … تسلیم باشید و با امید ادامه بدید که خدا شما رو راضی میکنه
استمرار و تلاش شما قطع منجر به روابطی خواهد شد که نه تنها طرفتون اهل قوانین هست بلکه ویژگی هایی داره که دقیقا با شخصیت شما مچ هست …
الان در روابطی هستم ک نه تنها رشته کاری ما یکی هست و جفت از شاگردان استاد هستیم و کلی خصوصیت مشابه دیگ بلکه از لحاظ ظاهری هر جا میریم میگن قیافه هاتون هم شبیه به هم گاها بوده که گفتن انگار با هم خواهر برادرید .
ابراهیم جان من تحسینتون میکنم و این کامنت رو براتون نوشتم که بگم خدا خیلی هواتونو داره ادامه بدید
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ۖ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ﴿١٠﴾
خدا برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده که تحت سرپرستی و زوجیت دو بنده شایسته از بندگان ما بودند، ولی به آن دو خیانت ورزیدند، و آن دو چیزی از عذاب خدا را از آن دو زن دفع نکردند و به آن دو گفته شد: با وارد شوندگان وارد آتش شوید.
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿١١﴾
و خدا برای مؤمنان همسر فرعون را مثل زده است هنگامی که گفت: پروردگارا! برای من نزد خودت خانه ای در بهشت بنا کن ومرا از فرعون وکردارش رهایی بخش ومرا از مردم ستمکار نجات ده.
وَمَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِکَلِمَاتِ رَبِّهَا وَکُتُبِهِ وَکَانَتْ مِنَ الْقَانِتِینَ ﴿١٢﴾
و [نیز] مریم دختر عمران [را مثل زده است] که دامان خود را پاک نگه داشت و در نتیجه از روح خود در او دمیدیم و کلمات پروردگارش و کتاب های او را تصدیق کرد و از اطاعت کنندگان [فرمان های خدا] بود.
========================================================================
سلام به برادر عزیز و توحیدی من از شمال تا جنوب
سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله مهربانم به قلب سلیمت.
این جریان هدایت هم خیلی باحاله!خیلی دوسش دارم!خیلی خواستنی و شیرینه!نمیدونی از دیشب تا الان چه غوغایی به پا کرده،همه ش میگه برو و برای ابراهیم بنویس!بنویس!بنویس!
دیشب نتونستم برات بنویسم،از صبح که بیدار شدم دوبار سرو کله ش پیدا شد!
ابراهیم!ابراهیم!بنویس!بنویس!
حتی نزاشت شکرگزاریم رو بنویسم،بهم گفت وظیفه ی امروز تو،شکرگزاری امروز تو،نوشتن برای بنده ی توحیدی منه!منم گفتم چشم و اطاعت!سمعا و طاعتا!
بهش گفتم با کدوم آیه ها پیغامت رو برسونم؟!
گفت آیه های سوره ی تحریم!
این آیه هارو به دستش برسون تا بدونه مائیم که اهل ایمان رو نجات میدیم…زن و مردو متاهل و مجرد هم نداره…ما نجاتش میدیم!ما جدا کنیم!ما غربال میکنیم!
وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ ۚ أُولَٰئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ ۖ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ
داداش ابراهیم،یادته یکبار تو عقل کل نوشته بودی،داشتی با دوستت صحبت میکردی،بعد حواست رفت پیِ رگ های زیر زبونت و با خودت گفتی بابا خدایی که این رگ های کوچیک رو ساخته برای خونرسانی به این تیکه از بدنم،مگه میشه کاری از دستش برنیاد؟!مگه میشه فراموشم کنه؟!
ببین همون خدا داره انگشت های منو روی لپ تاپ،میچرخونه و این کلمات رو کنار هم میاره،اینارو من نمیگم،اون انرژی میگه برای ابراهیم بنویس و این هینت هارو بهش بده و بهش بگو اینارو از من درخواست کنه:
من لیاقت همسری رو دارم که عاشق منه،بینهایت به من احترام میزاره،متعهد به زندگیشه،چشم هاش فقط من رو میبینه،به غیر از من هیچ مردی به چشمش نمیاد!
من لیاقت همسری رو دارم که با عشق برام آشپزی میکنه،با علاقه میز رو میچینه،با محبت با من غذا میخوره و قبل از من،از من تشکر میکنه و میگه خدا به مالت برکت بده!
من لیاقت همسری رو دارم که عاشق قرآنه،از گوش دادن به صوت قرآن لذت میبره،میتونم ساعت ها باهاش درمورد خدا،قرآن و آیه ها و کلمات توی آیه ها باهاش حرف بزنم!
من لیاقت همسری رو دارم که توحید،اصل و اساس زندگیشه،و تموم تلاشش رو میکنه که توحید رو درعمل اجرا کنه!
من لیاقت همسری رو دارم که دوست داره تموم وقتش رو با من بگذرونه،دوست و رفیق و خانواده و فامیلش منم!
من لیاقت همسری رو دارم که درعین یک رابطه ی عاشقانه،بهم وابسته نیست،و اگر نیاز به تنهایی با خدا داشته باشم نتنها بهم اجازه ش رو میده که مشتاقه این تنهایی و عشق بازی با خداست!
من لیاقت همسری رو دارم که به ندای قلبم ایمان داره و اگر بهش بگم قلبم میگه بریم فلان جا،یا قلبم میگه الان ازین مسیر بریم،با اشتیاق استقبال میکنه!
من لیاقت همسری رو دارم که تو پیشرفت های مادی با من همراهه و انسان مولد و پولسازیه،نتنها احتیاج به حمایت من نداره،بلکه خودش یک خانم موفق و ثروتمنده!
من لیاقت همسری رو دارم که در عین زیبایی صورت،سیرت زیبا داره،با خودش و جهان اطرافش در صلحه و آرامشش حتی از من هم بیشتره!
من لیاقت همسری رو دارم که با من و خواسته های من هماهنگه،بال پرواز منه و نیازی نیست من چیزی رو ازش بخوام که اونطور رفتار کنه،بلکه از قبل خودش این شخصیت و این ویژگی هارو داره!
من لیاقت همسر توحیدی رو دارم که پا به پای من برای بندگی الله مشتاقه،برای رشد شخصیت،برای رشد و پیشرفت معنوی و بالا رفتن مدارهامون همیشه تلاش میکنه و عاشق زندگی هدایتیه!
من لیاقت همسری رو دارم که انسان شکرگزاریه،از دیدن یک پرنده،از شنیدن صدای آبشار،از یک دوچرخه سواری ساده،از یک پیاده روی دونفره،از یک سفر کوتاه یک روزه،با تموم وجودش سپاسگزاری میکنه،طوری که انگار تموم دنیا رو بهش دادن!
من لیاقت همسری رو دارم که تا لحظه ای که زنده م باهاش توی این دنیا خوشبختی رو تجربه کنم،انقدر لذت ببرم که زمانیکه وقت رفتنم به آغوش خدا رسید به خدا بگم بریم!من تموم خوشبختی های دنیا رو تجربه کردم و آماده ی برگشتن به آغوشت هستم!
داداش ابراهیم!اینایی که نوشتم برات عین واقعیته!آدم هایی هستند که همین الان این ویژگی های مثبت رو دارند و میتونند کرور کرور خوشبختی وارد زندگیت کنند،طوری که انقدر زیاد احساس خوشبختی کنی که به خدا بگی خدایا برای تموم تلخی ها و تضاد هایی که این مدت دیدم ازت ممنونم،ممنونم که نشونم دادی چه چیزهایی نمیخوام و چه چیزهایی رو میخوام وهمه ی اون تجربیات باعث شد که الان این زندگی عاشقانه ی توحیدیِ هم مدار رو جذب کنم.
قسم میخورم اصلا احتیاج نیست دنبال کسی بگردی!اون فرشته خودش وارد زندگیت میشه از بی نهایت طریق…طوری میاد توی زندگیت که به خدا میگی خدایا من اگر کل عمرم رو زمان میزاشتم و دنبال همچین آدمی میگشتم نمیتونستم پیداش کنم!
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم!
منتظرم بزودی بیای و برامون از اتفاقات فوق العاده ی زندگیت بنویسی!
انقدر شگفت انگیز و معجزه آسا که ما دست و پامون رو گم کنیم بگیم ای بابا!:) حالا برای جشن نامزدیشون لباس چی بپوشیم؟! :)))
دعا میکنم همون انرژی که بهم دستور نوشتن داد،در بهترین زمان و مکان این پیغام رو ب دستت برسونه.
درپناه نور میسپارمت.نورآسمون ها و زمین،خدای نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ
وقتی گفتی خدا گفت بنویس کولر خونه رو خاموش کردم که کوچکترین صدایی رو نشنوم و تمامه تمرکزم روی خوندن کلام خدا باشه.
سعیده جان!
من یه سوال دارم ازت لطفا جوابم رو بده و بدون از این لحظه هر روز منتظرم تا این جواب رو از شما بگیرم
شما اون قسمت های متن رو که نوشتید (من لیاقت همسری رو دارم که …)از نوشته های من کپی کردید!؟
یا بهتون الهام شد و نوشتید!؟
سلام آقا ابراهیم.
من محمد حسین هستم.
از دیار یزد و اولین بار است که براتون کامنت میزارم.
چند شب پیش هدایت شدم و کامنت های زیبای شما همچنین جواب شگفت انگیز سعیده خانم را دیدم و لذت بردم.
ابراهیم جان من امروز درگیر کار لوله کشی بودم وقتی کارم تموم شد. پچ پچام با فرمانروا شروع شد.
بهش گفتم خدایا امروز خسته شدم کجا بودی صبح تا حالا عشقم.
بهم گفت تو خسته میشی ولی من خسته نمیشم.
بهم گفت تو باید تصمیم بگیری که تمرکزت رو بمن معطوف کنی تا صدامو بشنوی.
ولی من همیشه و هر لحظه حواسم بهت هست.
آقا ابراهیم.
به قول استاد میگه، باید پارو نزد وا داد. باید دل رو به دریا داد.
مطمئن باش کامنت سعیده یکی از هزاران دست های خدا بوده که بهت رسیده.
من فالور کامنت های ایشون هستم و متاسفانه نمیتونم کامنت هایی که دوره احساس لیاقت میزاره رو ببینم چون فعلا ندارمش.
اون جمله های سعیده که نوشته بود من لایق همسری هستم که….
به خاطر دریافت آگاهی های دوره احساس لیاقت و حضورش تو اون فضاس.
مطمئن باش اعضای خانواده ما جوری هستن که یا کامنت نمیزارن یا به حرف قلبشون گوش میدن و دست به کیبورد میشن.
امیدوارم به زودی بچه هایی که کامنت های شما رو دنبال میکنن با کارت طلایی به عروسیت دعوت کنی .
و از این مرحله هم عبور کنی
و بری برای مراحل بعدی و رشد تکامل و لذت بردن در تمام جنبه ها.
با تشکر فراوان و آرزوی موفقیت برای ابراهیم عزیزم
قرآن خیلی عمیقه
خدا خیلی عمیقه بزرگه
قرآن حتی اون نقطه ها کاما کلمه ها فاصله ها تماما علم و آگاهی و بصیرته بینهایتههه سراسر علم و درک و فهم کامل زندگی توی قرآن در جریانه…
چقدر آیه های زیبایی رو نوشتی سعیده جان بینهایت تحسین میکنم و قدر دان هستم.
چقدر نکات زیبایی رو نوشتی راجب همسر و شریک زندگی چه خواسته های واضح شفاف و زیبایی من ایمان دارم که همه رو تجربه میکنی و لذت میبری…
قبلا فک میکردم شریک زندگی فقط باید پولدار باشه یا ماشین خوب داشته باشه همینقدر سطحی و پوچ، ولی هرچقدر که با توحید خدا قرآن اموزشها آشنا شدم و مخصوصا سریال زندگی در بهشت به این نتیجه رسیدم ای دل غافل من توی کدوم مدار و جهالتی بودم که زندگی رو فقط توی پول میدیدم و فهمیدم که شریک زندگی خصوصیات اخلاقی اش بینهایت مهمتره از پوله البته که پول هم بینهایت مهمه در کنار هم و مکمل هم…
همین ک بتونی با آدم زندگی ات ساعتها حرف بزنی در واقع حرفی برای گفتن داشته باشی چقدر ارزشمنده،
اینکه بتونی با تمام وجود احساسات رو ابراز کنی خالصانه عاشقانه بی قید و شرط بدون منت چقدر ارزشمنده،
اینکه بتونی با افتخار ازش نام ببری و توصیفش کنی و قند توی دلت آب بشه چقدر ارزشمنده،
اینکه در سخت ترین شرایط زندگی کنارت باشه درکت کنه تو سکوت میکنی اما اون میفهمه تورو چقدر ارزشمنده،
اینکه حس میکنی خسته ای حوصله نداری اما میتونی تمام خودت رو باشی و زندگی کنی چقدر ارزشمنده،
اینکه هرلحظه ی زندگیت برکت باشه و سخاوتمندی دریای نعمت معرفت محبت چقدر ارزشمنده و نیاز به دو دوتا کردن و پنهان کردن نیست و خود واقعیت هستی در واقعی ترین حالت ممکن چقدر زیباست و ارزشمنده…
اینکه شریک زندگی ات به تو باور بده انگیزه بده چقدر ارزشمنده،
بتونی حرفهای وجودی ات رو بهش بگی چقدر ارزشمنده راحت با فراغی بال و عشق بینهایت،
اینکه امین زندگی ات باشه و تو با هر نگاه کردن بهش خدارو ببینی و بگی خدایا این کار تو بوده و هدایت تو بوده شکرت با تمام وجود افتخار کنی چقدر ارزشمنده،
همین که افتخار کنی ازش یاد بگیری و برای تو یک الگو تمام عیار باشه یک نعمت و برکت و پاداش الهی باشه چقدر ارزشمنده،
با وجودش زندگی ات احساست کن فیکون بشه چقدر ارزشمنده واقعا!!!!
و هزاران نعمت برکت و رحمت دیگه ای که میشه توی لحظه به لحظه زندگی بهش پی برد و درکش کرد،
چقدر مهمه ارزشمنده و زیباست و بودن توی این مسیر توحید و قرآن تمام ذهنیت من رو تغییر داد هرلحظه در حال رشد دادن من هست برای شناخت بیشتر مسیر و وضوح خواسته ها…
بنظرم این مسیر شاید اولش بخاطر پول و مادیات وارد شده باشیم و در واقع درخواست کرده باشیم اما وقتی وارد شدیم و خالص شدیم میفهمیم که زندگی خیلی خیلی خیلی فراتر از این نعمتهای مادیست چیزی ک قرآن هم گفته و من دنبال همین هستم…
بینهایت سپاسگزارم سعیده جانم بابت این کامنت واضح روشن توحیدی زیبا و دلنشین …
عزیزم
سعیده
چقدر کامنتت احساس خوبی بهم داد
نمیدونم بقیه مجرداهم حسش کردن یا نه
ولی من که احساس خوبشو دریافت کردم،مطمئنم چندبرابرش هم به من و هم به تو برمیگرده
این ویژگیهای همسر خوب و تجسم کردنشون عجب چیز باحالیه،چقدر خوبه تجسم،خدایاشکرت
و اونجا که از فراوانی گفتی
دمت گرم،چه قشنگ دل ابراهیم جان و بقیه رو گرمتر کردی
و اونجایی که از راحتی رسیدن به فرشته زندگیش حرف زدی،چه شیرین بودی سعیده
ی چیزی منم اضافه کنم در کنار همه اینا
که اون احساس لیاقت رو بااااید حسش کنیم،وقتی میگیم من لیاقت ی رابطه عاشقانه پایدار رو دارم با گوشت و پوست و استخونم خودمو لایقش بدونم،و این احساس لیاقت رو در خودم نهادینه کنم،نه اینکه تا یک نفر فوق العاده اومد بگم توی ذهنم این از من بهتره،و اون حس قوی لیاقت از بین بره
من تو دوره عشق و مودت بودم
به قدرررری خواستگار برام میومد که خدا میدونه
ولی اون همسر رؤیایی تو ذهنم
اون عزیزی که قراره پا به زندگیم بزاره داره کارای اداریشو انجام میده که ان شالله پاییز بریم تو رابطه ای رویایی و سراسر عشق.
ولی میخوام بگم ایمان داشته باشید که میشه
اتفاقات خوب میفته
ثروتمند و خوشبخت و سعادتمند میشیم
و
باز گردد عاقبت این در بلی
رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با می و ساغر بلی
نوبهار حسن آید سوی باغ
بشکفد آن شاخههای تر بلی
طاقهای سبز چون بندد چمن
جفت گردد ورد و نیلوفر بلی
دامن پرخاک و خاشاک زمین
پر شود از مشک و از عنبر بلی
آقا خلاصه جواب بعله اس
اونایی هم که نیت کردن هدایتی اومدن سمت کامنت من،آقا جواب بعله اس…
سلام مجدد به خواهر خوبم.
من کم از شما خوبی ندیدم،کم اشک من توسط کامنت های شما جاری نشده،شما بینهایت برا من قابل احترام و ستایش هستین
چون ریشه ی وجودتون با توکل کردن و توحید جون میگیره
من از اهواز تا همونجایی که نشستید به احترامتون سر خم میکنم چون اون قسمتی از وجودتون که روح خداوند درونشه بسیار بزرگ و نمایانه و هر اهل دلی رو به سمت شما جذب میکنه.
من همیشه همیشه همیشه شرمنده ی دوستان گلم هستم که تو این سایت نهایت لطف رو بهم دارن که بهم امتیاز میدن،کامنت تحسین برانگیز مینویسن، تشکر میکنن اما متأسفانه مجال این نیست که از همه ی عزیزای دلم قدردانی کنم و این همیشه من رو بدهکار و مدیون دار دوستانم میکنه.
من چند صد کامنت و دیدگاه تا حالا خوندم تو این چند سال اما هیچ کامنتی من رو به اندازه ی این کامنت شما من رو متحیر و متعجب و بخوام راستش رو بگم سردرگم نکرده!
شما تصور کن قراره 3 روز دیگه با استاد عباسمنش تو پارادایس دیدار کنی و ساعت ها باهاش وقت بگذرونی، چقدر اون 3 روز لحظه شماری میکنی و هر دقیقه ساعت رو نگاه میکنی تا ببینی کی وقت دیدار میرسه!؟
من هم همونجور بی تاب و بیقرارم تا شما جواب سوالم رو بدین و اینکه آیا از کامنتی که برام نوشتید همه ی کامت بهتون گفته شد یا مقداری از اون رو کپی کردین از روی کامنت دیگه ای!؟
ممنون میشم این گره ذهنی که باعث شده 4 ساعت و تا الآن که ساعت 2:25 دقیقه ی شبه بیفرار باشم رو بهم جواب بدین.
جلوی بچه های سایت قول میدم اگه جواب سوالم رو دادین ،هزینه ی لباس جشن مهمون من!
ولی بلیط رفت و برگشت با زن داداشتون
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
طسم ﴿١﴾
طاء، سین، میم
تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ﴿٢﴾
این است آیات [با عظمت این] کتاب روشنگر.
لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿٣﴾
شاید تو می خواهی برای اینکه آنان ایمان نمی آورند، خود را از شدت اندوه هلاک کنی!
إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ ﴿4﴾
اگر بخواهیم، معجزه ای بزرگ از آسمان بر آنان نازل می کنیم که فروتنانه و بی اختیار در برابرش گردن نهند،
وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنَ الرَّحْمَٰنِ مُحْدَثٍ إِلَّا کَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِینَ ﴿5﴾
هیچ [مایه] تذکر جدیدی از سوی [خدای] رحمان برای آنان نمی آید، مگر آنکه از آن روی گردان می شوند.
فَقَدْ کَذَّبُوا فَسَیَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿6﴾
همانا [آیات و وعده های ما را] تکذیب کردند [تا جایی که آنها را به مسخره گرفتند] پس به زودی خبرهای [مهم] آنچه که آن را مسخره می کردند به آنان می رسد.
أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ ﴿٧﴾
آیا [با تأمل] به این زمین ننگریستند که در آن چه بسیار از هر نوع نیکو رویاندیم؟
إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً ۖ وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿٨﴾
یقیناً در این نشانه ای است ولی بیشترشان ایمان آور نبوده و نیستند.
وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٩﴾
و یقیناً پروردگارت همان توانای شکست ناپذیر مهربان است.
==============================================================
سلام به برادر عزیز و توحیدی من،از شمال تا جنوب
امیدوارم حالِ دلت عالی باشه و این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه، همین الان هردوتا پاسخ شما رو به محض تایید استاد دریافت کردم و بعد هم بلافاصله برای نوشتن پاسخ،لپ تاپ رو روشن کردم.
میدونی؟!من! من به این نوشتن ها،به این صلات ها،به این شکرگزاری ها،به این نورها همیشه محتاج و فقیر ونیازمندم.
داداش ابراهیم،مطمئنم بارها از استاد شنیدی که من هیچی از خودم ندارم،فقط دوربین رو روشن میکنم و از خدا میخوام آگاهی هارو بهم الهام کنه و من فقط یک دریافت کننده م که اون آگاهی هارو نشر میدم!
سعیده!سعیده هیچی از خودش نداره!هیچی و هیچی و هیچی…
تموم این کامنت هایی که میبینی توی فایل ها تاپ کامنت میشه،کار اونه؛به الله ای که میپرستم قسم میخورم هربار که کامنت نوشتم، قبلش یک انرژی زیادی توی قلبم حس کردم که میگفت تو فقط بشین پشت کیبورد،من بهت میگم چی بنویسی.
من همیشه قبل نوشتن هر کامنتی،وضو میگیرم،با گزینه ی استخاره،از قرآن طلب هدایت میکنم که کامنتم رو با کدوم آیه ها شروع کنم و هرچیزی اومد همون رو مینویسم که در اغلب اوقات شگفت زده میشم که چقدر اون آیه ها با متن کامنت هماهنگه.
من خیلی وقته از طریق ایمیلم کامنتاتون رو میخونم،هر ایمیلی رو هم که فعال کردم کار خودم نبوده،یک چیزی تو قلبم بهم گفته کامنت های این بنده ی من به کارت میاد،اینو دنبال کن!
کامنتی که زیر این فایل گذاشته بودی رو هم همون روز خونده بودم ولی اون موقع فقط خوندم و تحسینت کردم،چون تا قلبم بهم دستور نوشتن نده،من واقعا یک جمله هم نمیتونم بنویسم.
شب قبل ازینکه این پاسخ رو بنویسم برات،آلارم ها اومد،مدام اسم شما توی سرم تکرار میشد،و میگفت براش بنویس،اینکه چی بنویس رو نمیگفتا،فقط هینت میداد بنویس.منم گفتم اگر لازم باشه بنویسم در زمان درستش بهم میگه،صبح که بیدار شدم آلارم ها قوی و قوی تر شد،داشتم توی دفترم ستاره قطبی مینوشتم تا بعدش شکرگزاری هام رو بنویسم،ولی واضح و روشن گفت دفترت رو ببند و برو کاری که گفتم رو انجام بده،گفتم چشم.
هنوزم نمیدونستم چی باید برات بنویسم،حتی کامنتت رو هم دوباره نخوندم که بگم چیزی توی ذهنم داشتم،فقط طبق معمول رفتم وضوگرفتم،لپ تاپ رو باز کردم،گزینه ی پاسخ به ابراهیم رو زدم،بعدش رفتم روی صفحه ی استخاره و گفتم بهم بگو با چه آیه ای براش بنویسم!
بادیدن آیه های سوره ی تحریم،حجت برمن تمام شد،دیگ فرمون رو دادم دستش،اون گفت و من نوشتم.
قسم میخورم هیچ کدوم از کلمات اون کامنت از من نبود!
نمیدونم باور میکنی یا نه،من خودم بارها و بارها کامنتامو میخونم و ازش هدایت دریافت میکنم،چون چیزی نیست که از من باشه،اون آگاهی به من گفته شده،اون کلمات کنار هم خلق شده و من فقط یک نشر دهنده بودم.
این کامنت رو هم با وضو برات نوشتم و با هدایت قرآنی،میدونم که از بچه های قرآنی سایتی و علاقه زیادی به درک و تحلیل آیه ها داری،تمومِ سوره ی شعرا داستان نجات اهل ایمان از نااهلانه …بازم وعده ی نجات …نوش جانت.
تا نگردی آشْنا زین پرده رَمزی نشنوی
گوشِ نامحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش
در پناه نور میسپارمت،به امید دریافت یک نقطه ی آبی پربرکت دیگه ای ازت،پر از خبرهای خوب…
به الله قسم نمیدونم چی بنویسم برات!
تو میدونی از اون شبی که برام کامنت نوشتی من چقدر گیجم!
ببین!
بزار واضح تو ضیح بدم
تو کامنتی که نوشتی یه چیزایی بهت گفته شد که نمیتونم باور کنم!!!
شاید خودتم ندونی چرا اینقدر اسرار کردم که چی شد که اوت کلمنت رو نوشتی اما رازش رو بهت میگم تا بدونی چه معجزه ای اتفاق افتاد!
سعید جان!
یه بابایی تو جنوبی ترین قسمت آمریکا، به اسم استاد عباسمنش 5 سال پیش یه فایل ضبط میکنه بعد از 5 سال میزاره رو سایت
یه بابای دیگه به اسم ابراهیم تو اهواز جنوبی ترین قسمت ایران،بخاطر تضادهایی که تو رابطه با همسر فعلیش داره،دوست داره همسری بیاد تو زندگیش که یک سری خصوصیات چهره،شخصیتی،مالی،رفتاری،دیدگاهی و… داشته باشه و اون خصوصیات همسر دلخواهش رو 3 ماه پیش ،به مدت 2 ماه شروع میکنه به تجسم کردن،نوشتن تو دفتر شخصیش،2 ساعت در روز پیاده روی و از خدا درخواست کردن که من لیاقت همسری رو دارم که فلان مشخصات رو داشته باشه
خوب!
بعد ابراهیمه میاد زیر فایل 5 سال پیش اون استاد کامنت مینویسه!
بعد یه خانمی تو شمالی ترین قسمت کشور ایران،برای ابراهیم جواب مینویسه که خدا بهم گفته به ابراهیم بگو که
(من لیاقت همسری رو دارم که عاشق منه،بینهایت به من احترام میزاره،متعهد به زندگیشه،چشم هاش فقط من رو میبینه،به غیر از من هیچ مردی به چشمش نمیاد!
من لیاقت همسری رو دارم که با عشق برام آشپزی میکنه،با علاقه میز رو میچینه،با محبت با من غذا میخوره و قبل از من،از من تشکر میکنه و میگه خدا به مالت برکت بده!
من لیاقت همسری رو دارم که عاشق قرآنه،از گوش دادن به صوت قرآن لذت میبره،میتونم ساعت ها باهاش درمورد خدا،قرآن و آیه ها و کلمات توی آیه ها باهاش حرف بزنم!
من لیاقت همسری رو دارم که توحید،اصل و اساس زندگیشه،و تموم تلاشش رو میکنه که توحید رو درعمل اجرا کنه!
من لیاقت همسری رو دارم که دوست داره تموم وقتش رو با من بگذرونه،دوست و رفیق و خانواده و فامیلش منم!
من لیاقت همسری رو دارم که درعین یک رابطه ی عاشقانه،بهم وابسته نیست،و اگر نیاز به تنهایی با خدا داشته باشم نتنها بهم اجازه ش رو میده که مشتاقه این تنهایی و عشق بازی با خداست!
من لیاقت همسری رو دارم که به ندای قلبم ایمان داره و اگر بهش بگم قلبم میگه بریم فلان جا،یا قلبم میگه الان ازین مسیر بریم،با اشتیاق استقبال میکنه!
من لیاقت همسری رو دارم که تو پیشرفت های مادی با من همراهه و انسان مولد و پولسازیه،نتنها احتیاج به حمایت من نداره،بلکه خودش یک خانم موفق و ثروتمنده!
من لیاقت همسری رو دارم که در عین زیبایی صورت،سیرت زیبا داره،با خودش و جهان اطرافش در صلحه و آرامشش حتی از من هم بیشتره!
من لیاقت همسری رو دارم که با من و خواسته های من هماهنگه،بال پرواز منه و نیازی نیست من چیزی رو ازش بخوام که اونطور رفتار کنه،بلکه از قبل خودش این شخصیت و این ویژگی هارو داره!
من لیاقت همسر توحیدی رو دارم که پا به پای من برای بندگی الله مشتاقه،برای رشد شخصیت،برای رشد و پیشرفت معنوی و بالا رفتن مدارهامون همیشه تلاش میکنه و عاشق زندگی هدایتیه!
من لیاقت همسری رو دارم که انسان شکرگزاریه،از دیدن یک پرنده،از شنیدن صدای آبشار،از یک دوچرخه سواری ساده،از یک پیاده روی دونفره،از یک سفر کوتاه یک روزه،با تموم وجودش سپاسگزاری میکنه،طوری که انگار تموم دنیا رو بهش دادن!
من لیاقت همسری رو دارم که تا لحظه ای که زنده م باهاش توی این دنیا خوشبختی رو تجربه کنم،انقدر لذت ببرم که زمانیکه وقت رفتنم به آغوش خدا رسید به خدا بگم بریم!من تموم خوشبختی های دنیا رو تجربه کردم و آماده ی برگشتن به آغوشت هستم!)
سعیده جان!
به الله واحد قسم !
وقتی 2 تا خصوصیات اولی که نوشتی من لیاقت همسری رو دارم که …
اشک از چشمانم سرازیر شد اما بعدش که ادامه ی خصوصیاتی که نوشتی رو خوندم ضد حال خوردم و حالم گرفته شد و پکر شدم گفتم این چیه!
این خو رفته از کامنتهای خودم ،خصوصیات همسری که نوشته بودم رو برام اینجا کپی کرده و با بیمیلی تقریبی ادامه کامنتت رو خوندم
بعد گیج شدم گفتم من یادم نمیاد به این شفافیت تو سایت از خصوصیات همسر ایده آلم نوشته باشم!؟؟؟
یعنی چی!؟
ببین من گیج شده بودم!
از یه طرف تمامه نوشته هات در مورد اون خصوصیات چیزهایی بود که من 3 ماه تو دفتر شخصیم دددقیییقا شبیه 90٪رو من نوشته بودم،از اونور میدیدم من تو سایت ننوشتم این یعنی چی!؟
خلاصه دلم طاقت نیورد شروع کردم به خوندن جوابهایی که تو عقل کل و دیدگاه ها و فایلها دادم
دیدم من هیچ جا ننوشتم که همسری برام قرار بده با این خصوصیات!
پس سعیده از کجا این خصوصیات دلخواه من رو نوشت!
میدونی عجیب تر چیه!؟
اینه که هر کسی به سبکه نوشتن داره!
من تو یادداشتهای گوشیم و تو دفترم ددددققققیییییقققققاااااا همونجوری مینویسم که تو نوشتی
(من لیاقت همسری رو دارم که …)
سعیده حالا چکار کنم با تو!
چکار کنم با خدای تو!
با آیات قرآنی که ننوشتی چکار کنم!
سعیده اگه بعد از این معجزه بی ایمان بشم به خدا چکارکنم کنم!
اگر مشرک بشم چکار کنم!
بگم ندیدمت!
بگم نبودی!
بگم جوابمو ندادی!
اگه اون دنیا گفت اونجوری که خواستم نبودی چی!؟
اون که خیلی بهتر از اون چیزی بود که من انتظار داشتم!
سعیده مگه میشه من تو دفترم 3 ماه پیش بارهاو بارها بنویسم در مورد خصوصیات همسر دلخواهم بعد تو همونارو بیای برا خودم بنویسی!
زمان میبره حضمش
زمان میبره!!!
من نمیدونم از تو تشکر کنم،
نمیدونم چی بگم
واقعا حرفی رو انگشتام نمیاد
فقط بدون سر حرفم هستم
یه دست لباس جشن،طلبت
عاشقان پنجره باز است اذان می گویند…
قبله هم سمت نماز است اذان می گویند…
عاشقان هر چه بخواهید بخواهید خجالت نکشید…
یار ما بنده نواز است اذان می گویند…
به من بگو من با این خدا چیکار کنم؟!
بگو چطور بنده ی بهتری باشم ؟!
بگو چطور سپاسگزار این عشق باشم ؟!
بگو چطور جلوی اشکام رو بگیرم؟!
بگو چطور به بقیه بفهمونم من افسرده نشدم،من عاشق شدم!من دیوانه شدم! من سرمست نورم!
ما همه تکبیرگویان ما همه گلدسته ایم…
ما سراسیمه به عشاق دگر پیوسته ایم…
تا اذانی می وزد از سینه ای گلدسته ای…
ما همه در مسجد چشم تو قامت بسته ایم…
عاشقان پنجره باز است اذان می گویند…
قبله هم سمت نماز است اذان می گویند…
یارمان بنده نواز است …اذان میگوید… از آن میگوید … از آن میگوید….از آنمیگوید ….
سلام به سعیده توحیدی
مثل همیشه خدا در زمانی که من قراره چیزی رو بهم بگه از طریق نوشته هاشما سوپرایزم میکنه
دنبال موضوعی توی سایت هستم وخدا با اسم سعیده شهریاری عزیز سوپرایزم میکنه
درسته شما این کامنت رو درجواب ابراهیم عزیز نوشتید ولی خیلی از ما احتیاج داشتیم به این آگاهیها
سپاسگزارم به خاطر بودنتون توی این سایت بی نظیر
بسم الله الرحمن الرحیم
انعام:17
وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
اگر خدا به تو زیانی رساند، جز خودش کسی برطرف کننده آن نیست، و اگر به تو خیری رساند، او بر هر چیزی توانا است.
سلام به بردار عزیزم آقا ابراهیم
چه آیه ای رزق این کامنت شد… نوش جونمون
داداش ابراهیم منم مثل اکثر بچه ها کامنت های شما رو تو عقل کل می خوندم…
تحسینت می کنم برای همه تلاش هایی که برای زندگی عاطفیت کردی… و تحسینت می کنم برای تسلیم جریان هدایت شدنت
ممنونم که اومدی و نوشتی
و نشانه بسیار قدرتمندی و نوری بودی برام
چند روز قبل جریان هدایت بهم گفت: حالا وقتشه که کلیپ زندگی رویایی و عاطفیم رو بسازم… منم لبیک گفتم و ساختم و بعد هر روز دارم روش سرمایه گذاری می کنم و فرکانسش رو با حال خوب تجربه می کنم… امروز صبح بهم الهام شد که حالا بیا از قدرت نوشتن هم استفاده کن…
کمی در دریافت الهامات ضعیفم.. از خدا می خوام کمکم کنه و از در و دیوار برام نشونه بیاره تا این ضعفم رو قوی کنم…
بعد هدایت شدم به کامنت شما… و اینکه از قدرت نوشتن استفاده می کردید…
بلافاصله تو تلگرام یه گروه زدم و شروع کردم به نوشتن
و کامنت بی نظیر سعیده جان اومد به کمکم و خیلی واضحتر تونستم ویژگی ها رو بنویسم
الهی شکر برای این سایت
الهی شکر برای دوستان مدار بهشت
الهی شکر برای استاد و عزیز دلش
الهی شکر برای این مداری که هستم
خلق می کنیم آنچه که لایقش هستیم رو
من رابطه عاطفی که الان توش هستم رو هم با تجسم خلقش کردم… اما با عزت نفس داغون
طبق آیه نورانی ایتدای همین کامنت، بازم می تونم با قدرت تجسماتم و قوانین ثابت خدا، خلق کنم اون رابطه و ویژگی هایی که با تضاد برام واضح شده و می خوام که داشته باشمشون
وضعیت فعلی من حاصل فرکانس های درب و داغون قبل منه … یعنی من می تونم متحولش کنم… کافیه فرکانس خواسته هام رو ارسال کنم… کافیه اعراض کنم از تاریکی ها…
قانونی که این رابطه رو باهاش خلق کردم، بازم جواب میده… خدا همون خداست… قوانین همون قوانینه… منم و خواسته هایی که برام واضح شده و بی نهایت برام ارزشمند… و من لایق تجربه کردنشون هستم بدون اینکه سقف آرزوهام رو کوتاه کنم… خدای وهابی که مافوق تصوراتم بهم میده… و من خلق می کنم و تجربه می کنم
به امید شنیدن معجزات زندگیت داداش ابراهیم عزیزم
به نام خدا
خدایا شکرت
سلام و درود
چه دل و جراتی داشتید دوست عزیزم که خصوصیات همسر جدید تون را اول برای خودتون و بعد اینجا نوشتید
وقتی دیدم حیرت کردم
و بعد تحسین کردم شما را دوست عزیزم
امید وارم به خواسته ات تا به الان رسیده باشی
واقعا وقتی با استاد و با قانون هستی
آدم هم فرکانس خودت را میخواهی
وگرنه خودت هستی و خودت .
وقتی تجسم اون صحنه های گذشته رو گفتید چه خوب توصیف کرده بودید و چه خوب جهان همون را بهتون بر گردانده ولی این نشان می دهد که تجسم ها واقعیت دارند
پس بیاییم تجسم برای اتفاقات عالی برای موفقیت های مون کنیم
خدایا شکرت
سلام به استاد عزیز جانم و همه دوستان همفرکانسی و خانم شایسته
استاد جان وقتی از قدرت تجسم و خلق شرایط با استفاده ذهن صحبت کردین یاد عادل 5 سال پیش افتادم که اون موقع با شما و این خدای قشنگ آشنا نبود و زندگی باری به هرجهت داشت
یاد عادلی افتادم که الان بهش فکر میکنم اصلا یادم نمیاد یعنی فراموش کرده بودم چه اخلاق و چه باورهایی در مورد خدا و چه انتظار بی منطقی از خدا داشتم
من عادل 5 سال پیش فکر میکردم خدا یه انسان قدرتمنده که هرچقد خودتو فقیر جلوه بدی به همان اندازه دلش برات میسوزه و تو زندگی بیشتر هواتو داره و یه ثروت هنگفت و شانسی از یه جایی برات میندازه میگه بیا بنده فقیر من حالشو ببر و بعد که میدیدم اینکارو نمیکنه از خدا نا امید میشدم و روزهای تکراری و به خیال خودم باز هم منتظر خدا
یاد عادلی افتادم که 5 سال پیش نمیتونستم از پول و ثروت زیاد حرف بزنم و فکر میکردم آدم حلال خور و خدایی به هیچ وجه نمیتونه پول دار بشه مگر اینکه یه کار قاچاق بکنه و سر مردمو کلاه بذاره تا پول زیادی به جیب بزنه بعد بشینه زندگیشو بکنه
یاد اون عادل افتادم و الان به خودم افتخار میکنم که اون عادل یادم رفته و عادل جدید با اخلاق و باورهای جدید داره براتون کامنت مینویسه و دریغ از گوش دادن حتی یک دقیقه اخبار
دریغ از گوش دادن یک دقیقه غیبت و هر وقت ببینم غیبت میشه من خودمو میزنم به نشنیدن و تو گوشیم کامنت میخونم یا اونجارو ترک میکنم طوری که اطرافیان بعد اینهمه صحبت میگن : آره عادل؟ درسته؟ و من میگم بله؟!!!! من نشنیدم ببخشید
دریغ از نگاه کردن فیلم بی ربط و بی محتوا و خلاف قانون
دریغ از گله و شکایت از خدا
استاد جان این فایلو انگار دقیقا برای من گذاشتین چون تاریخ تحول من دقیقا از پنج سال پیش یعنی 1398/06/17 شروع شد
اون روزها نا امید از همه چیز و مقصر دانستن زمین و زمان بودم و خدا بهم لطف کرد از طریق یکی از دستانش فایل هدف گذاری استاد آزمندیان رو گوش دادم و وقتی داشت از هدف گذاری و خلق خواسته ها و نوشتن آنها صحبت میکرد مو به تنم سیخ میشد و از آنجایی که خیلی هم مقاومت داشتم که چرا خودم باید کاری بکنم تا خودمو بکشم بالا پس خدا چکاره س؛خیلی سختم بود ولی با اینهه سختی و مقاومت ذهنی اومدم تو فایل ورد همون روز خواسته های خودمو برای 5 سال آینده نوشتم
دستام میلرزید ولی گفتم بذار بنویسم حتی اگه دروغ هم باشه این حرفا
وقتی داشتم از خانه رؤیایی و ماشین و شرایط کاری و دبی و واردات و داشتن کارمندو خرید مغازه و این موارد مینوشتم دستام میلرزید ولی بازم ادامه دادم و نوشتم
نوشتم و نوشتم و اشک تو چشام جمع شده بود
میگفتم خدایا این چیزهایی که مینویسم چطور امکان داره تو پنج سال من بهش برسم با اینکه الان هیچ ایده ای ندارم
ولی بعد نوشتن انگار سبک شدم و انگار خدا مهر تاییدی زد به خواسته هامو گفت بارکلا عادل جان بلاخره تونستی
انگار همون لحظه به خواسته هام رسیده بودم
از اون روز خدا اومد تو زندگیم
مشتری هایی میومدن پیدام میکردن که خودم شاخ در میاوردم که این چطور اومد ازم خرید بکنه و از مشتری هم میپرسیدم که چطور شد با من آشنا شدین و چطور منو پیدا کردین و ایشون جواب میداد هیچی همون که از در مجتمع وارد شدم بین حدودا 100 مغازه یه حسی بهم گفت بیام اینجا و همون که اومدم داخل مغازه شما یه حسی گفت آره خودشه از همیجا خریدتو انجام بده
شاید بگم صدها بار این مورد پیش اومده بود و من با اشک از این لطف خدا استقبال میکردم
معجزه ها پشت سرهم داشتن میومدن
من مغازم جای خیلی تو در تویی بود و حتی جنس هم نداشتم توش و 98 درصد مغازم جعبه خالی اجناس بود که از همکارا میگرفتم و میذاشتم مغازه خودم که پر دیده بشه
من با اینکه مغازم اسمش فروشگاه لپ تاپ بود ولی دوتا لپ تاپ بیشتر نداشتم اونم دکوری بودن
ولی با چه منطقی جور درمیاد که مشتری از بین اینهمه مغازه بیاد اونجا و ببینه لپ تاپ موجود ندارم و بگه اشکال نداره برام سفارش بده چون یه حسی میگه فقط از تو خرید کنم
چه منطقی غیراز خدا پشت این عملیات بود
من اینارو میدیدم و باورم قوی میشد که خدا داره برام یه کارهایی میکنه
طوری پیش رفت که از طرق دستان خدا و معجزه وار یک مغازه تو همکف دو برابر بزرگتر از قبلی برام جور شد
کالا کم کم جور شد و تعداد لپ تاپ ها به بالای ده عدد رسید
فایل گوش دادن و کتاب خوندن کم کم بیشتر شد
رفت و رفت رفت تا معجزه اصلی تو زندگی من رخ داد
آشنایی من با استاد عباسمنش عزیز دل
آشنایی من از کانال تلگرام بود یه فایلی گذاشته بودن از استاد که دقیقا اسمش یادم نیست ولی مضمونش این بود که اگر میخوای تغییر کنی باید به همان اندازه رو خودت کار کنی که روی یادگیری زبان انگلیسی یا زبان جدید کار میکنی
خیلی به دلم نشست و بیشتر پیگیر شدم فایل های دیگه هم از استاد پیدا کردم و رفت و رفت تا اینکه وارد سایت شدم
الان که از بالا دارم مسیر حرکت رو نگاه میکنم میبینم چقدر خدا منو دوست داشت که هدایتم کرد
هدایتم کرد به استاد
هدایتم کرد به درون خودم
هدایتم کرد به انسانهای شریف و ثروتمند
و در نهایت هدایتم کرد به طرف آرزوها و خواسته هام
الان اون خواسته هایی که دقیقا 5 سال پیش نوشتم حتی بیشترشو دارم و اگر اون لحظه میدونستم نوشتن خواسته ها چقدر برای خدا و خودم مهمه شاید خیلی بیشتر از اینها و دست و دلبازانه تر از این مینوشتم
در پناه و آغوش خدای هدایتگر و مهربان باشید
سلام آقا عادل عزیز
ممنون بابت تجربه ای که از رسیدن به خواسته هاتون نوشتید
الان اون خواسته هایی که دقیقا 5 سال پیش نوشتم حتی بیشترشو دارم و اگر اون لحظه میدونستم نوشتن خواسته ها چقدر برای خدا و خودم مهمه شاید خیلی بیشتر از اینها و دست و دلبازانه تر از این مینوشتم
این چند جمله آخر نور امیدی در دل من روشن کرد و میخوام برم دست و دلبازانه همه خواسته هامو تا پنج سال آینده بنویسم و با امید در مسیرشون حرکت کنم
صمیمانه از شما دوست عزیز سپاسگزارم
آرزو میکنم همواره تندرست باشید
سلام به شما حسین عزیز
خوشحالم که امید در دلتون روشن شده و اینو مطمئن باش شما به همان اندازه که از خود و خدای خود انتظار داری یعنی به همان اندازه به خدا و بخشنده بودنش باور داری و به همان اندازه هم دریافت میکنی
خدا منتظره شما جرات و جسارت به خرج بدی و ازش بخوای و اونم فوری مهر تایید بزنه و از همان لحظه شروع کنه و هدایت هاشو بفرسته برات
پس وقتی میدونی قانون اینه با تمام وجود ازش بخواه و به هدایت هاش گوش بده
انشالا به زودی بیای و از موفقیت هات برامون بنویسی
موفق باشی دوست عزیز
سلام
واقعا همینطوره؟
تا بخوای میده؟
شرایطش چیه؟
اگه نمیده قضیه اش چیه؟
تا کی صبوری؟
نمیدونم این سوالا چیه میپرسم منی که صدها بار معجزه دیدم ولی به قول خودش اگر دریا طوفانی بشه منو برای کمک میخواید ولی وقتی به دریا ارامش میدم و شمارو نجات میدم یادتون میره که میره که میره
خدایا منو ببخش
چرا من اینجوری شدم اخه
چرا یادم رفتن این همه لطفتو
خدایا قلبمو با ایمان نورافشانی کن
بزار حست کنم دوباره با تمام وجودم
و احساس سپاسگزاری واقعی واقعی واقعی رو بازم تجربه کنم
سلام مریم خانم عزیز
بله دقیقا همینطوره هرچقد خودت بخوای میده
شاید بیشتر از خواسته خودت بده ولی مطمئن باش کمتر نمیده
شرایطش هم اینه که زمان خودتو هر روز چند بار با این آگاهی ها آپدیت کنی
از ذهنت مثل یه غنچه نوشکفته مواظبت کنی که کسی بهش صدمه نزنه
انقد به ذهنت فکرهای خوب بده که جا برای فکرهای بد و نجواها نمونه
چطور هر وعده به جسمت غذا و آب میرسونی که خودتو سرپا نگه داری؟؟ به روحت هم باید در روز چند وعده غذای روح برسونی که ذهنت فرصت بد و بی راه گفتن نداشته باشه و تو رو متصل به منبع و خدا نگه داره
خلاصه خواهر غذای روحت رو تامین کن
این حرفای قشنگ رو که دارم به شما میگم اگه خودم فقط 30 درصدش رو هم میتونستم بهش عمل کنم نتایج صدبرابر خواسته من هم میشد
پس وقتی بتونی به این واقعیت هرچقدر بیشتر عمل کنی بیشتر نتیجه میبینی
من که با این درصد عمل کردن بازهم هرچی خواستم همون شده
پس
بخواه تا بهت داده شود
در آغوش خدا بمانید
سلام دوست عزیزم عادل جان
این کامنت برای من بود خدارو شکر هدایت شدم
الان پنجشنبه 1403/8/10 ابان هستش که دارم این کامنت رو می نویسم که ردپایی باشه برام
دقیقا من الان مثل 5 سال پیش تو هستم
مغازه لباس بچه دارم و جنس هام خیلی کمه و رگالهام بیشترش خالیه
دارم روی خودم کار میکنم و سعی میکنم بیشتر توی سایت باشم و حالم خوب نگه دارم
بااین دیدگاه تو ایمانم قویتر شد و من هم با توکل به خدا برای 5 سال آینده هدفگذاری میکنم ومیدونم و مطمئن هستم که با کار کردن روی خودم و سپاسگذاری به خواسته هام میرسم با توکل به الله مهربان
سپاسگذار خداوند هستم که هدایتم کرد به این دیدگاهت که بدونم خیلیا هستند که از صفر شروع کردند و پیشرفت کردند
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ اللَّـهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ
او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است!
حشر – 22
سلام خدمت استاد عزیزم و استاد شایسته عزیزم
سلام همفرکانسیهای عزیزم
سپاسگزارم که هستید و راه رو به من نشون میدید.
استاد میدونید عامل تمایز شما با من و خیلی های دیگه چیه؟اینکه ما فقط یاد میگیریم ولی شما وقتی اطمینان کردید که مطلب درسته عمل بدون قید و شرط می کنید.
نمونه اش و در واقع عیانش در دوره سلامتی کاملا مشخصه،شما بعد از اینکه به قانون اشراف پیدا کردید حتی یک بار هم از مسیر خارج نشدید و نتیجه شد اون هیکل تنومند زیبا ساختن و در پس اون انرژی زیاد و ….
پس اولین درس امروز عمل به دانسته ها است.
مطلب بعدی تحسین میکنم شما رو که با هر واقعیت بیرونی که داشتید ،روی خودتون کار میکردید و در واقع فقط و فقط درونتون رو پالایش میکردید.
نمونه اش داخل فیلم بود که هم شما و هم خانمتون انگار تو هتل هستید.این نمیتونه بیرونی باشه ،شما شکرگزار داشته هاتون بودید و احساس خوب رو با شکرگزاری درونی کرده بودید.
پس درس دوم اینکه شکرگزار داشته هات باش.
مطلب سوم اینکه شما با صحبت کردن،نوشتن،تجسم کردن و هر وسیله و ابزاری در حال تبدیل انرژی بودید و این یعنی هر که بخواهد و هر چه بخواهد به او داده میشود.
درس سوم استفاده از ابزار ها است.
مطلب بعدی یه کم عمیق تره اون توحیدِ
شما به چیزی دست یافتید که با اون خوش و خرم بودید و هستید و در واقع برای شما کاملا کافی بوده .
یعنی حتی شما بعد از دست یافتن به همه آرزوهاتون به پوچی نرسیدید و دوباره و دوباره و دوباره فعالیت کردید در جهت هدف.هدف اشاعه توحید بوده و هدف شما بالاتر از رسیدن به یک مقام و منزلت بوده و آیت هم در نوع خودش کاملا متفاوته.
پس درس بعدی هر کی و هر کجا هستیم نهایتا باید توحید رو تجربه کنیم و کاملا باید با خدا یکی بشیم و این هم چیزی که اگه نداشته باشیم ،دنیا رو هم به ما بدن حالمون خوب نمیشه.
من سپاسگزار شما هستم که با تمام وجودتون در حال تغییر هستید و انشاالله روز بروز حالتون بهتر و بهتر بشه.
در مورد خودم میخواستم بنویسم.
خب زمانی که اومدم تو سایت سلامتی ام ،اوضاع مالی ام،روابطم،اعتماد به نفس و عزت نفسم و همه چی در باطن خراب بود و فقط ظاهر رو حفظ میکردم و اون هم باز به دلیل حرف مردم بود.این رو نوشتم تا بدانم و بدانیم آنچه بودم و بودیم کجا و الان کجا.
نوشتم تا نجواها نتوانند منو شکست بدهند
استاد عزیزم چند روزی میشه که بخاطر کار و مسائل مالی ذهنم منو اذیت میکنه اما بخدا قسم ،به جان خودم قسم اوضاع حتی 3 ماه پیش کجا و الان کجا.
الان درآمدم بیشتر شده و راحتتر بدست میارم ولی ولی ولی این ذهن و این نجوا باز هم میگه چرا اینجوریه؟چرا نتونستی؟چرا نمیتونی؟چرا دیگران دارن؟
شرایط من شرایط خرابی نیست ولی شیطان و نجواهای خیلی اوضاع رو برام خراب نشون میده.
حالا من هم نوشتم تا هم شکرگزار خدا باشم و هم تولیدِ ضد نجوا کرده باشم.
استاد عزیزم من از هر لحاظ قابل قیاس با 3 سال گذشته نیستم و این رو از آگاهی های شما دارم و سپاسگزارتون هستم.
ابراهیم جان توجه کن تو 3 سال پیش 3 ماه پیش چی بودی ،چقدر درآمد داشتی،اوضاع و احوال لیاقتت چی بود،عزت نفست،اعتماد به نفست،ارتباطاتت،سلامتیت و چی بود و الان چی شده.
از همه دوستانی که کامنتهای عالی مینویسن تشکر میکنم و از استاد عزیزم و خانم شایسته استاد هم سپاسگزارم که آگاهی ها رو در جهان پخش میکنند.
شکرگزار خدای خودم هستم.
بنام خداونده بخشنده و مهربانم
عَسَىٰ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ ۚ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ حَصِیرًا
شاید پروردگارتان بر شما رحمت آورد. و اگر بازگردید، بازمىگردیم و جهنم را زندان کافران ساختهایم.
سلام به ابراهیم عزیز و بزرگ قلب
اقا ابراهیم بینهایت ازت سپاس گزارم منم به نوبه خودم از شما تشکر میکنم برای این کامنت زیبا تون و منم ازت خیلی خلی ممنونم که اینقدر عالی مینویسید و مارو
بینصیب نمیکنید از نعمتهایی که الله به شما داده راهت همورا باشه در پناه یزادن
خدارو صد هزار بار شکر که در اینجا حضور داریم و لطف الله شامل ما شده که در رکاب استاد باشیم و درس توحید یاد بگیریمممممم
در پناه جان جانان رب العاالمین شاد سلامت و ثروتمند باشید
با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا
سلام حسین جان
چند بار عکست رو نگاه کردم ،یه انرژی خاصی داری که توی عکست هویداست. خیلی سپاسگزارم از لطفی که کردید،وقت گذاشتید و برام نوشتید.قرآن و پیامت رو روی قلبم میزارم و با عشق میپذیرم که خداوند هزاران بار مرا به سویش فراخواند و می خواند و این منم که مسیر اشتباه طی میکنم و سپاسگزارم که منو دعوت به شکرگزاری،سپاسگزاری و احساس خوب کردید.حسین جان خیلی خوشحالم کردی و از صمیم قلبم برات بهترینها رو آرزو دارم.آرزو دارم خدا پنجره باز اتاقت باشد و قلبت پر نور پر نور باشد .
سپاسگزارم
سلام استاد عزیزم
سلام خانم شایسته نازنین
امیدوارم حالتون عالی باشه .چقد ازین فایلایی که یدفه میان رو سایت لذت میبرم دقیقا متناسب با تقاضای اونروزای منن خیلییییی دلم میخواس درباره تجسم دوباره بشنوم اما انگیزه رو نداشتم با شنیدن این فایل دوباره جرقه شعله ور شد میرم که یه زندگی جدید رو بسازم بینهایت ازتون سپاسگذارم برای فایلهای اینجوری و یدفه ای
بینظیرن حرفاتون بینظیرن صحبتاتون بینظیرن راهکارهاتون
استاد خدا شما رو برای ما حفظ کنه که چه نعمت بزرگی هستید برای ما
به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عزیز عباسمنش،#گذشته تنها چیزی است که در مورد خودت می دانی
انداختن گذشته دشوار است،
سخت ترین چیز در زندگی است.
ولی کسانی که جرات انداختنش را داشته باشند، فقط آنان زندگی می کنند.
دیگران فقط تظاهر به زندگی کردن می کنند، آنان فقط خودشان را به نوعی می کشانند، بدون هیچ سرزندگی vitality ،
نمی توانند سرزنده باشند.
آنان در حداقل زندگی می کنند.
و در حداقل زندگی کردن، یعنی:
از کف دادن تمامی زندگی
شکوفایی وجود فقط وقتی رخ می دهد که نیروهای بالقوه ات را در حد بهینه بکار ببری
خداوند فقط در بیان بهینه وجودت است که فرا می رسد
در اینجاست که شروع می کنی به احساس حضور الوهیت
هرچه بیشتر از میان برخیزی، حضور الوهیت را بیشتر احساس می کنی.
موسیقی_درون
موسیقی درون دارای کیفیت عجیبی است.
موسیقی بیرون نیاز به یک ساز موسیقی دارد.
نیاز به دو پارگی دارد:
موسیقی دان و ساز موسیقی،
موسیقی درون دوپاره نیست؛
موسیقی دان خود موسیقی است.
موسیقی دان، ساز موسیقی و همه چیز است.
موسیقی درون، سکوت و صدای سکوت است.
سکوت موسیقی خود را دارد.
این موسیقی را فقط کسانی می توانند بشنوند که تمام سر و صداها را از سرخود دور ریخته اند.
این موسیقی رافقط می توان باقلب شنید نه با سر
کسی تمام وجودش سر است نمی تواند بشنود.
فقط کسی که سر شار از قلب و عشق است. قادر به شنیدن آن است.
این موسیقی پلی رنگین کمانی را پیش پای تو قرار می دهد.
نمی توانی با ذهنت به چنگش آوری و در برش بگیری.
باید ذهن را کاملا دور بیندازی تا ناگهان پدید آید.
این هنر مراقبه است:
به آرامی کنار گذاشتن ذهن، در بر گرفتن موسیقی درون و هم نوا شدن با دنیای درونی و یکی بودن
آن را ‹‹خدا››، ‹‹حقیقت ››
می خوانند
و آن چیزی نیست مگر شنیدن موسیقی سکوت.