https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-11 06:14:462023-05-11 08:16:42سریال زندگی در بهشت | قسمت 260
530نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز گرامی واقعا این فایل جدید زندگی در بهشت عالی بوده واقعا تحسین میکنم بدن های عضلانی و قوی شما رو واقعا تحسین میکنم بازی پینگ پنگ شما رو استاد عزیز و خانم شایسته مهربان خوش اخلاق واقعا من که حسابی از بازی شما لذت بردم که اینقدر دقیق با تمرکز بالا بازی کردین
باید به شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز تبریک بگم که چقدر تو این بازی پیشرفت کردین الان حرفه ای شدین برای خودتون من ک حسابی عشق کردم من وقتی فایل شما رو تماشا میکردم در مزرعه بودم مشغول آبیاری مزرعه بودم برای کشت برنج وقتی داشتم بازی زیبا شما رو میدیدم آنقدر محو تماشا شدم که اصلا نفهمیدم کی آب پر شد رفت به قسمت بعدی مزرعه
آنقدر برام جالب دیدنی بود که اصلا انگار منم یکی از تماشا گران حاضر اون لحظه کنار شما بودم که با اشتیاق داشتم تماشا میکردم این بازی خیلی جذاب رو استاد واقعا شما رو تحسین میکنم واقعا عالی بودید
در مورد سوال شما که گفتید از چه چیزی لذت میبرید؟
1{از آهنگ زیبایی که جایی شنیدم و خوشم اومد و دانلودش کردم و به صورت مداوم گوش دادن لذت میبرم }
2{ از کاری که خودم با کمک خداوند انجامش میدم ولی از سر انجامش هیچ خبری ندارم و به درستی انجام میشه خیلی لذت میبرم }
3{از قدم زدن در یک مسیر طولانی}
4{دور زدن با ماشین از مسیر های ناشناخته که اصلا نمیدونم به کجا ختم میشه}
5{رفتن تو دل جنگل ناشناخته که از شدت استرس که گم بشم میترسم ولی یه حس لذت بخشی دارم که خیلی قوی تر از ترس منه و میگه برو جلو در روز کمتر ولی در شب بیشتر دوست دارم چون هیجان عالی داره }
6{از خوندن کامنت های عالی و داستان های عالی و لذت بخش دوستان که واقعا قابل تحسین هستن همشون }
در این لحظه تو فکر فرو رفتم که دیگه از چی لذت میبرم انگار تموم لذت های وجودم فراموش کردم
7{لذت بردن از یه جاده جنگلی که مسیرش نامعلوم باشه}
8{منچ یا کارت بازی کردن با پدر مادر خواهرم}
9{نگاه کردن فیلم های اکشن ترسناک خیلی کم ولی خب برام جذابه}
10{من عاشق والیبال و پارکور هستم و خیلی از این دوتا رشته ورزشی لذت میبرم واقعا هیجان انگیزه برام }
11{مسافرت رفتن خیلی دوست دارم و لذت میبرم ولی کم مسافرت رفتم میخوام بیشترش کنم چون واقعا دوست دارم همه جا رو ببینم تجربه کنم}
و در مورد حرف مردم که سوال پرسیده بودید :
اول خیلی حرف مردم برام مهم بود که چیکار میکنم چی میپوشم چی میخورم همه اینا روم تاثیر داشت ولی از اون موقع ای که حدودا نزدیک یک سال میشه ولی به طور مداوم رو خودم کار نکردم ولی فایل های که از شما دیدم خیلی روم تاثیر گذاشت که اصلا حرف مردم هیچ تاثیری رو من نداره و من فقط با افکار خودم شرایط خودمو خلق میکنم به این قانون به صورت مداوم عمل نکردم ولی بعضی مواقع که عمل کردم خیلی بهم کمک کرد ولی دارم سعی میکنم که تعهد قوی به خودم بدم نسبت به فایل های شما استاد عزیز که بتونم به صورت لیزری خودمو تو مسیر درست قرار بدم از نعمت های بینهایت خداوند بهرهمند بشم خدارو سپاس گذارم که شمارو سر راه زندگی من قرار داد که بتونم قدم بزارم رو ترسهام البته خیلی کم ولی قدم برداشتم که همینم برام خیلی سخت غیر ممکن بود ولی انجامش دادم و سپاسگزارخداوندم هستم و همچنین شما که اینمسیر درست رو به همه ما آموزش میدید واقعا سپاسگزارم
در مورد حرف مردم ک برام مهم نباشه دوست دارم کار هایی که تو وجودم دوست دارم انجام بدم بدون در نظر گرفتم هیچ چیز انجام بدم لذت ببرم که دارم روش خیلی کار میکنم
رو ارزش لیاقت خودم رو عزت نفس خودم
خیلی خیلی ممنونم وقت گذاشتید کامنت من رو که میدونم خیلی نواقص توش دارم داشتم رو مطالعه کردید سپاسگزارم
از خداوند میخوام همه مارو به راه راست هدایت کنه راه کسانی که به آنها نعمت داده
استاد عزیز میخواستم یه تعهد کتبی تو این سایت بنویسم که فراموشم نشه و من همش بتونم تا آخرین روز زندگیم بهش پایبند باشم اینه که من مدت عضویت 269 روز رو دارم ولی اعتراف میکنم این تعداد عضویت اصلا به صورت دائم نبوده و من بعضی وقتی حتی شده من 5 روز هم اصلا به سایت سر نمیزدم و هیچ فایلی هم گوش نمیدادم ولی از این تاریخ به بعد میخوام شروع کنم یعنی عضویتم به 270 روز رسید به صورت لیزری شروع کنم از فایل روز شمار تحولی زندگی من و قدم اول ستاره قطبی رو که به صورت مداوم تمرین کنم و بعد هر ماهی که گذشت بیام کامنتی در سایت بزارم از تعهدی که دادم و نتایجم با تلاش هام بگم که هم رد پایی برام باشه هم برام باور پذیر بشه که میشود ممنونم سپاسگزارم از شما استاد گرامی و خانم شایسته که این فایل های طلایی و بینظیر رو در اختیار همگی ما در این سایت قرار دادید
استاد جان بینهایت ازتون تشکر میکنم خیلی دوستون دارم
در پناه خدا شاد سلامت ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
ابتدا خداوند را بابت آشنایی با شما بسیار سپاسگزارم
و باید بگم که در من در طول 3 سال گذشته که باشما آشنا شدم و از محصولات شما استفاده کردم زندگیم در تمام ابعاد از سلامتی و روابط تا ثروت و شادی و آرامش رشد بی نظیری داشته و از این بایت از شما و آموزش هایتان بی نهایت متشکرم.
با توجه به اینکه در شرایط کاری جدیدم گاهی اوقات هفته ای 2 بار فقط می توانم به سایت مراجعه کنم. اگر بخشی در سایت وجود داشته باشد که لینک فایل های دانلودی یک ماه اخیر را نشان می دهد برای بنده و شاید افرادی مشابه من مفید خواهد بود، ممنون میشم اگر چنین بخشی را به سایت اضافه کنید.
به نام الله مهربان وبخشنده که ما رو بی دلیل نیافرید.
سلام ودرود بی پایان به استاد عزیزم ومریم جان نازنینم.
تحسین میکنم این حداز تعهد در ورزش کردن ، چقدر مریم جان تلاش وتمرکز برای یاد گیری این ورزش میزارن وماهم از مریم جان یاد میگیریم که هرچیزی که حتی اولش ی کم بلد نیستی وبرات مشکل هست با تمرین وتکرار واستمرار در اون مسیر میتونی به موفقیت بالایی برسیم.
تحسین میکنم استیل زیبای خانوم شایسته ی عزیز واستاد رو که انقدر تعهد واراده دارن و باپشتکار به اون چیزی که میخوان ، می رسن
حالا میخوام از چیزهایی که من در طول روز ازشون لذت میبرم رو بنویسم.
من از جیگر خوردن دو نفره ی خودم وهمسرم بسیار لذت میبرم.
از رانندگی کردن بدون استرس خیلی لذت میبرم.
از حرف زدن با بچه هایم در مورد قانون جهان هستی بسیار لذت میبرم.
بتونم خیللللی راحت با پوششی که هیچ کس کاری بهت نداشته باشه شنا کنی.
باهمسرم با لباسهای ورزشی به پیاده روی 2نفره بریم وحرف هیچ کسی برامون مهم نباشه.
سوال سوم اینه که من وهمسرم خیللللی به باغبانی وگلکاری علاقه داریم.
به پاستور بازی کردن با هم علاقه داریم.
جیگر درست کردن در فضای سرسبز وخوش آب وهوا رو هم خیللللی باهم دوست داریم.
خدایاشکررررررت برای این همه نعمت زندگی وخوشی هایی که ما ی وقتایی ازشون غافل میشیم وممنون وسپاسگزار استاد عزیزم هستم که به ما این خوشی های کوچیک رو با این فایلهای زیبا به ما گوشزد میکنن
الهی هرکجا که هستین در پناه الله مهربان شاد باشین، سالم باشین ، ثروتمند باشین وسعادتمند در دنیا وآخرت
استاد واقعا چقدر لذت بخش هست دیدن سریال زندگی در بهشت و نکته های زیبایی که شما بیان میکنید من همیشه تصور میکنم و تجسم میکنم که اومدم پیش شما و شما رو درآغوش گرفتم نمیدونم چطور بیان کنم و سپاس گذار خداوند باشم که منو با شما آشنا کرد استاد ازتون یه درخواست دارم که مثل قبلا از مرغ و خروس ها و گوسفنداتون هم مثل گذشته فیلم بگیرید تا ببینیم و کلی لذت ببریم استاد فقط اینو بگم من خدا شاهد است که فقط با گوش دادن به 4 جلسه به قانون سلامتی براحتی تونستم 11کلیو کم کردم واقعا از صمیم قلبم دوست دارم با آرزوی بهترین ها برای شما که اینقدر دوست داشتنی هستی دیشب خواب دیدم که اومده بودم پیشتون چقدر لذت بخش بود عاشقتم مرد خدا
دیشب که اسمون خوشرنگ بود و ماه هم نازوقشنگ بود و پرستوهام دررقص و سنجاقک هم در پرواز گفتم بیام کامنت بنویسم که نشد…
امروزهم یه نم بارونی زد حس خوبی دارم ، لذتهای ساده برای من برف بازی، عطرزمین بارون خورده، مطالعه ، بوی کاغذ نو ، استشمام عطرگلها، جمع اوری میوه ی کاج :) که بگمونم کل درختای کاج ایران رو پرمیوه کنم :) به خونواده هیچی ازاینکه میوه ی کاج واسم بیارید نگفتم …ولی دیده بودن که بادخترعمه م باز دوتا میوه ی کاج کندم واوردم…اینا هم باعموم رفته بودن بیرون میوه ی کاج چیده بودن، داخل ماشین عموم جامونده بود بعد عموم روز بعد اومده بود میگفت بخاطراین میوه های کاج از اون سرشهر اومدم این سرشهر البته به شوخی گفت طرف خونه ما واسش کارپیش اومده بود… از دیگر لذتهای ساده، کش اومدن زیرنور افتاب ملایم ، پابرهنه روی ماسه های نرم ساحل قدم زدن ، جمع اوری صدفهای رنگارنگ …
پابرهنه قدم زدن رو چمنها، نوشیدن یه لیوان اب خنک مخصوصا زمانیکه خیلی تشنه ام... بستنی اووووم بستنی مخصوصا شکلاتی باشه…نوشتن ، نقاشی کشیدن، ساخت یک مجسمه ی کوچیک خمیری، بازی با حیوانات و نوازششون و غذا دادن بهشون تماشای غذا خوردنشون مخصوصا اونایی که نرمالو و بامزه ن …البته من همین ماهی هم مخصوصا اوایلی که خریده بودم وتعدادشون زیاد بود ساعتها مقابل اکواریوم به تماشا مینشستم مخصوصا موقع غذا دادن بهشون دیدن واکنشها وذائقه متفاوتشون واینکه انصافا هرکدومشون واسه خودش یه شخصیت ورفتاری داشت واسم جالب بود …دیگه رفتن به شهربازی و وسایل هیجانی که وقتی سوار میشم جیغ بنفش بکشم… یا رفتن به کوه و فریاد کشیدن، ولی نمیدونم چرا دیگران نگران میشن میان میپرسن اتفاقی افتاده ، بنظرم فریاد زدن در دل کوه طبیعی میاد،گویا یه عده واسشون عجیبه… خواب راحت مخصوصا در اوج خستگی یا ماساژ مخصوصا وقتی احساس کوفتگی دارم… تماشای فیلم وانیمیشنی که دوست دارم، نوشیدن قهوه در ماگ موردعلاقه م باعطرگل و شمعهای وارمر، قدم زدن ،مخصوصا لحظاتی که بادخترعمه م میرم بیرون واینقدر میخندیم که میخونیم من مست وتو دیوانه ماراکه برد خانه …
لذت چشیدن طعم خوراکیا ونوشیدنی ها،لذت خوردن ته دیگ …لذت گپ وگفت با دوستانم و خونواده
لذت تماشاوخرید لوازم تحریری هنری ، لذت رفتن به کتابفروشی وخرید کتاب ، لذت تماشای کتابخونه م، مرتب کردنش و استشمام عطرکتابهام بقول اکهارت تول هرکدومشون یه عطری داره … راستی من قول انیشتین رو تاحالا نشنیده بودم اولین دفعه از خانم شایسته شنیدم که گفت به قول انیشتین یه سبد بلوبری و …. فکر کردم خانم شایسته به شوخی جمله رو به انیشتین نسبت داد، پس جدی جدی جمله از انیشتین بود :) گشت زدن در پینترست و تماشای ایده هاش هم واسم لذت بخشه …
یوقتایی هم بیاد دوران کودکی میرم جلوی پنکه میگم آآآآآ شنیدن ارتعاش صدام لذت بخشه…
اردیبهشت نور افتاب از پنجره زده بود به لوستر پذیرایی و نورهای سفید و رنگی رنگی روی سقف و دیوارو فرش تابیده بودن انگار که خونه مون ستاره بارون شده بود خیلی صحنه ش رویایی دوست داشتنی شده بود…منم پشت گوشیم سفید رنگین کمونی هست گرفتم مقابل نورافتاب دقیقا یه حالت کمون رنگین کمون رو روی سقف نشون میداد گفتم هورااا رنگین کمون ،یکی ازاعضای خانواده واسه شفام دعا کرد :) خیلی وقته رنگین کمون ندیدم امیدوارم یه بارونی بزنه رنگین کمون ببینم در آسمون … تماشای طلوع وغروب خورشید هم لذت بخشه مخصوصا غروبی که سرخ آتشین باشه …تماشای ماه وستاره ها در دل شب … مخصوصا یه ستاره ای هست خیلی درشت وپرنورو سفید ودرخشانه ، به دخترعمه م میگفتم این ستاره ی من هست ، اون نظرش این بود که کلا ستاره نیست وماهواره س،بنظرمن ستاره اومد … اون هم واسه خودش یه ستاره ای که رنگش سفید نبود انگار یه ذره طلایی میزد رو گفت اینم ستاره ی من هست ، پوشیدن دمپایی روفرشی پشمالوی عروسکی … اردیبهشت از درختا شاتوت چیدیم خوردیم ،من داشتم همچنان ادامه میدادم دیدم دخترعمه م دست کشیده شاتوت بعدی رو که چیدم روش پشه بود فوتش کردم گفتم نمیدونم تاحالا چندتا شاتوت باپشه خوردم ،اونم گفت دقیقا منم پشه ها رو که دیدم خُلقم منظورش اخلاقش تنگ شد…گفت اگه پشه خونت تامین شد که بریم که راه افتادیم …راستی ترکوندن ضربه گیر پلاستیکی حباب دارها رو نگفتم ، انصافا اون هم ترکوندنش لذت بخشه من ودخترخاله م دوست داریم … لذت یادگیری و تجربه ی امور جدید و بیشمار لذت دیگه
از تجربه ی پینگ پونگم هم بگم
من رفتم که سوباسا بشم ولی حریفم یه چی فراتر از کاکرو ، گلادیاتور از اب دراومد :) یعنیا در نبرد گلادیاتورها شدم کبود وسیا.. جدیا… یطوری پدرم باشدت سرعت وقدرت به توپ ضربه میزد که دقیقا نقاط اصابت توپ به بدنم کبود شد، بهش گفتم نیتت از خرید میز پینگ پونگ رو کشف کردما کمرهمت بستی به نابودی من ، ازاین به بعد باید با کلاه خود وزره و سپر بیام ، باورش نمیشد ضرباتش کبود کننده س میخندید میگفت چیزی نیست …فرداش که توپ به اون محکمی رو ترکوند و اثار کبودی رو نشون دادم باورش شد ، ولی همچنان فشنگ شلیک میکرد، البته مهارتش بیشتر شده بود به جای هدف گرفتن من میخوابوند داخل زمین … میگفت بازی کنم حرفه ای بشم برم بافلانیا بازی کنم کف کنن … گفتم مگه فلانیا هم پینگ پونگ بازی میکنن گفت اره اما حرفه ای نیستن،ولی از من بازیشون بهتربود یه چنددفعه باهم بازی کردیم برنده میشدن …
گفتم عه بروز نداده بودی حالا واسه تو کف خوابوندن اونا ماروکه نده بر فنا…
بگمونم دارم تاوان پس میدم … استاد گفتید واسه ورزش رفته بودید بعد کلیپ مثلا فان گذاشته بودن طرف وزنه برمیداره میفته روی پاش ، ظاهر قضیه این هست که بخندیم هاهاهاها ولی ورودیهای نامناسبه … انصافا تو ذهنم اومد بامزه س که شبیه این گربه تام وجری انگشت پاشون اسیب میدید ورم میکرد انگشت درهوا فریاد میزد… باخودم میگفتم دیگه کنترل ورودیا دراین حد لوسه … دوروز بعدش یه اقایی داشت از مسیر روبرویی میومد پاش گیر کرد به موزاییک قرقری پیچ پیچی شد خیلی خندیدم ، گفتم بیا حتما توجه به صحنه های فان دردناک واسه خودت پیش نمیاد، میشه واسه دیگران پیش بیاد بهشون بخندی ….سرمیزپینگ پونگ ،فان دردناک واسه خودم پیش اومد بهم میخندیدن…
داشتم از تجربه ی پینگ پونگم میگفتم ، روز اول که باهدایت جوجه ای پیش میرفتم همون هدایتی که از جوجه ها میگفتید غریزی هست ، اونطوری بود ذهنم شبیه یه ورقه کاغذ سفید بود هیچ فکری نداشتم، ذوق واشتیاق داشتم و غریزی ضربه میزدم، اوضاع خوب پیش میرفت… روز بعدی اومدم سوباسا بشم بابام گلادیاتور شد…
عضو دیگر خونواده هم که میگفت میدونستید منم پینگ پونگ بلدم گفتیم نه نگفته بودی… گفت قبلا دوران تحصیلم یکسال پینگ پونگ بودم … گفتیم خب خداروشکر همبازی دیگه مون هم بلده ، بعد که اومد بازی کنه صحبتهای خانم شایسته رو هم که شنیده بود دیگه اون از من جوگیرترشده بود حس سوباسایی عمیقا فراگرفته بودش ، توپ رو بوسید گفت برو ارزوت رو محقق کن ، توپ هم کنارش اوت شد و برداشت زد توسرتوپ گفت خاک برسرت که به حرفم گوش ندادی، مام کلی خندیدیم … بعد درضربه ی بعدی توپ و راکت رو باهم پرتاپ کرد گفتم خداروشکر که الحمدالله که ماشالله یکسال پینگ پونگ بلدبودی اگرنه الان خودت رو هم باتوپ و راکت شوت میکردی ، میگفت از دستم سُر خورد …
چندروزی به همین روال سرمیز پینگ پونگ ما از خنده ریسه میرفتیم … اول تا راه بیفتیم دست گرمی طور وبی امتیاز پیش میرفتیم … الان یه چندروزی هست که 11امتیازی بازی میکنیم ،هرکی 4گیم ببره برنده س… فعلا در نبرد با گلادیاتور من بیشتر از 1گیم موفق به برد نشدم
امروز دیگه اومدم بازی اساتیدم رو نگاه کردم انالیز کردم ، امیدهست که پیشرفتم بیشتر بشه …
با اون عضو دیگه خونواده هم اول پت ومتی میرفتیم و خاله بازی طور ، الان ضرباتمون پینگ پونگ وبدمینتون و والیبال باهم قاطی پاتی شده … روزی دوساعت بازی میکنیم دیروز 4ساعت بازی کردیم…تا بعدا اگه سایرهمبازیها از فامیل هم اضاف بشن ببینم اونا چه میکنن
واما بنعمت ربک فحدث دیروز بابام داشت میگفت بالای پشت بوم رو هم یه حالت گلخونه ای درست کنیم و گل سرخ رونده پیچکی بزنیم و فوتبال دستی هم بخرم بریم بالای پشت بوم فوتبال دستی هم بزنیم
خیلی خوشحال شدم … سالها پیش دارت خریده بودم کسی همراهی نکرد، خودم هم بازی میکردم میگفتن بسه دیوارارو نابود کردی ..البته بابام علاقه ش از همون اول پینگ پونگ بوده ، شنا و کوهنوردی و پرواز منم کارتینگ خیلی سرعت رو دوست دارم، هرچی که سرعتی باشه ترن هوایی، دوچرخه سواری باسرعت ، البته سرسرعت پیش اومده که سرم رو به باد بدم ولی هنوزم سرعت رو دوست دارم …پینگ پونگ،شنا،بدمینتون، دوچرخه سواری که واسه همه ی اینا افراد همراه هم علاقه داشتم …کوهنوردی هم شاید اگه از بچگی کلاس کوهنوردی رفته بودم علاقه ش شکل میگرفت،الان دیگه حسش رو ندارم ولی اون زمان قابلیتش رو داشتم ، یاد خاطره ای افتادم بچه که بودم 5ساله م بود ، میدیدم داییم یه بشکه ی بزرگ اهنی برمیداشت میرفت بالاش بعد میرفت روی دیوارمشترک خونه مامان بزرگم و همسایه از اون بالا میرفت روی پشت بوم wcکه داخل حیاط بود وبعد خودش رو میکشید روی پشت بوم اصلی وقتی برف بود برفا رو پارو میکرد ، یا از درخت توتی که روی پشت بوم بود توت جمع میکرد، منم خیلی خوشم اومد قدم به بشکه که نمیرسید ولی کنتورگاز بود چی بود به همون دیوار مشترکه وصل بود منم یه روز ازش اویزون شدم وخودم رو کشیدم بالا رفتم روی دیوار مشترک ، شانس عالی همسایمون اینا یه تاب داخل حیاطشون گذاشته بودن بالای تاب داشتن عشق بازی میکردن ،یهویی مثال یه جوجه ی بیمحل ازبالای این دیوار مشترک پیداش شداولش یخ زدن بعدشوهرش فریادش بلند شد که اهای بچه تون از بالای دیوار بیفته چیکار میکنید خطرناکه بگیریدش، منم از شبهه جوجه به شبهه بچه شترمرغ مبدل شدم وتیزخودم رو رسوندم روی پشت بوم اصلی توتم روخوردم … جدیدا هم بام میریم بنظرمن که بیشتر از اینکه کوه باشه شبیه تپه س ، میبینم یه عده با این بیل بیلکاشون اسمش چیه از وسایل کوهنوردیه ، خیلی مجهز میرن بالا ، ماکه همچو بز کوهی میخرامیم
کوه از نظر من همونی بود که در کجا بود یوسیمیدی بود نشون دادید… اون قسمت میگفتید بچه 9ساله کی باورش میشه ،باورای مارو جابجا کرد عجب شجاعتی …از نظر من کار اون بچه 9ساله شجاعت محسوب نمیشد ،بچه باورام رو جابجا نکرد ولی مادرپدرش چرا …. قبلا یه کلیپی دیده بودم بچه نی نی گیگیلی پوشک به پا بود همین کلاسای کوهنوردی میرفت از همون دیوار مصنوعی جای پاش رو پیدا میکرد میرفت بالا…یا مثلا نوزادهایی که از همون بچگی کلاس شنا میگذارن، اینا ذهنشون با اون ورزشه عجین میشه ،هرچند ازدید ناظربیرونی عجب شجاعتی میاد ،واسه خود اون فرد ترس بزرگی نبوده، همون قضیه ی ترسای ادما باهم متفاوته دیگه…درباورام میگنجید پسره 9ساله کوهنوردی کنه ، چون اولین دفعه نی نی گیگیلی کوهنورد دیده بودم ولی حقیقتا در باورام نمیگنجید مادروپدرش چطوری راضی بودن فرزندشون از اون کوه بالا بره … واقعا متعجب بودم ، بنظرم توحید قوی داشتن کنترل ذهن و شجاعت زیاد
نمیدونم هنوزم یادم میاد چشمام گرد میشن … البته به بچه میتونم از این زاویه نگاه کنم که تحسین شجاعت ، شجاعت میاره… یا از این زاویه که هرکاری امکان پذیره وهیچ ناممکنی نیست
من کودکی که کلاسی نرفتم ، هرچی تجربه کردم با خونواده وفامیل بوده و مدرسه ودوستان، خودم همیشه تصورم این بود که ورزشایی که نشونه گیری داشته باشن رو دوست دارم ،بسکتبال بنظرم جذاب میومد اولین ورزشی که رفتم بسکتبال بود بعد که تجربه ش کردم دیدم فقط باهمون قسمت که وایسی جلوی تور توپ رو شوت کنی اکیم … ازنظرم خیلی ورزش پرتحرک وتمرکز چندجانبه ای اومد که هم توپ رو بزنی زمین هم حواست باشه کسی توپ رو ازت نزنه هم جاخالی بدی هم شوتش کنی سمت تور وقتی زیاد میشه ((هم)) حوصله م میشه کم، مثل فوتبال، زمین وسیع و تایم طویل وتعداد کثیر حوصله ی منم میشه قلیل، خصوصا اگه بازی ایران باشه که نیستن قدیر…فوتسال بازی نکردم اما تماشای بازیش رو دوست داشتم زمینش کوچیک بود تا زمانی که وحید شمسایی بازی میکرد قوی هم بود نگاه میکردم… بعدا رفتم والیبال که نسبت به بسکتبال بیشتر خوشم اومد، و با یکی از دوستانم هم میرفتیم پارک ضربه زدن به توپ رو تمرین میکردیم ، بازی والیبال خوب بازی میکردن خیلی دوست داشتم وبافامیل تماشا میکردیم …
بدمینتون هم تفریحی با دوست و خونواده و فامیل بازی میکردم و بازی میکنیم…پینگ پونگ هم داخل مدرسه تجربه کرده بودم خوشم اومد… اما هنوزم ورزشای نشونه ای که امتحان نکردم رو میبینم جذبش میشم ، الان جدیدا حس بولینگ هم گرفتدم
کلا قبل اشنایی با قوانین هم زیاد اهل بازی بودم با دوست وفامیل وخونواده … از بچگی عاشق میکرو وسگا بودم دیگه پولمون به سونی و… نرسید همون میکرو هم یبار سوخت، بابام پول خریدش رو نداشت… دوتاازپسرعمه هام پولشون رو روی هم گذاشتن واسه تولدم میکرو خریدن…خداروشکر نزدیک 90 درصد وقتا واسه بازیها وتفریحاتم همبازی وهمراه با علایق مشترک داشتم ، حتی واسه فیلم دیدن من یه اخلاقی که دارم هردودقیقه یکبار فیلم رو استپ میزنم یا یاد یه موضوعی میفتم یا سوالی واسم پیش میاد ، بعد این اخلاقم شدیدا روی اعصاب یسری ادماست …مثلا گاهی سوالم میتونه این باشه استپ بزنم بعد بگم وااااای یعنی بنظرت الان چی میشه … طرف هم با یه نگاه خشمگین ،مستاصل و بهت زده مجموع همه ی اینا میگفت بجان خودم بجان خودت بخدا منم اولین دفعه س که دارم میبینم دودقیقه صبرکنی استپ نزنی معلوم میشه چی میشه :)) ولی بگمونم دیوونگی خونش پایین میفتاد برای اینکه تکمیلش کنه میومد دنبال من که باهم فیلم ببینیم :)) اتفاقا بیشتر تعداد فیلم وانیمیشن هم با همین ادمی که ازدست من دیوونه میشد دیدم …افرادی هم بودن که بااین اخلاقم اکی بودن ازشون میپرسیدم من هردودقیقه یبار استپ میزنم اعصابت خرد نمیشه ، میگفتن نه اتفاقاجالب و هیجان انگیزه …
خداروشکر تجربیاتم باعث شده حس کنم وقتی زمانش برسه که وارد رابطه عاطفی بشم یا کلا بای دیفالت علایق وسلایق مشابه بامن داره یا خودکار همونی میشه که من میخوام یاحتی اگه ازدستم دیوونه هم بشه بازم خودش دنبالم میاد…کامنت اقای عطارروشن در مورد تغییرات همسرش هم کلی باورهام رو جابجا کرد… الان پدرمن که اصلا هیچ حس شوخ طبعی وخنده رو بودن نداشت میبینم که شوخ طبع و خوش خنده شده خیلی از رفتارهاش شگفت زده م میکنه … تاقبل اشنایی با قانون عشق من وبابام از اون عشقای شترمرغی بوده بازم خداروشکر که شتری نبود مرغم هم داشت…الان شتراش کیش کیش شدن ، ته مانده ای از مرغهاش موندن منظورم ته مانده هایی از عشق شترمرغی هست که ایشالله ماشالله اون هم به عشق ادمیزادی مبدل میشه …
واما بنعمت ربک فحدث یه چندمورد نشانه ی جالب دیگه هم اتفاق افتاد یکی اینکه خبررسیدخواستگارم که قصدمهاجرت به المان یا کانادا رو داشت از کالیفرنیا سردرآورد، یکی اینکه دوستم از تغییرات دکوراسیون خونه ش واسم عکس میفرستاد و لوازمی که واسه اشپزخونه میخرید و منم تحسین میکردم ،بعد جالب بود خواستگار تماس گرفت که مغازه لوازم خونگی داشت و واسه مغازه ش شاگرد داشت وخونه وماشین خارجی..البته همون سال اول اشنایی باقانون هم یه خواستگار پیگیر اومد که مهندس بود وعمان زندگی میکرد و درآمدش 20 میلیون بودو ماشینش به پول ایران 3میلیارد که از همون اول اشنایی با قانون موارد ونشانه هایی که اتفاق میفتاد ایمانم رو برای ادامه دادن مسیر تقویت میکرد ، من میگفتم نشونه س که من به اون موقعیت وشخصیتی که از خودم انتظار دارم دست پیدا میکنم،بعدش ازدواج …دیگران میگفتن فرصتهایی هست که تو میسوزونی … اگه اشتباه نکنم هفته ی پیش بود که دوبار تماس ازدست رفته روی گوشیم دیدم که هردو هم پیش شماره خارج از کشور داشت، بعدسرچ کردم دیدم واسه کاناداس یا امریکا … به خونواده که گیر داده بودن فرصتها رو میسوزونی گفتم بیا فرصتها همیشه هستن نشونه هاهم حاکی از فراوانی فرصتهاست ، من که تاحالا از پاکستان هم به گوشیم تماس نداشتم حالا از کانادا یا امریکا تماس دارم … فرداش هم شماره از پاکستان اومد روی گوشیم که یخ زدم از قدرت کلام… باخودم میگفتم چقدر خوب میشد که اون پاشنه های اشیل اساسیم و باورای درب وداغونم هیچ هم درب و داغون نیست باورای سابقم که نیاز به تحول دارن به همین سرعت درست میشد
البته از بعد دوره ی راهنمای عملی دستیابی به رویاها که مبنای زندگیم رو گذاشتم زندگی در لحظه و لذت بردن، ارامشم و لحظات شادم بیشتر شده، دارم از لحظه هام لذت میبرم شکرخدا لذتهای بیشتری وارد زندگیم شدن:)
مورد اول: نمونه ای از لذت های ساده ای را ذکر کن که موجب شادی و رضایت شما از زندگی ات شده است؟
-پیاده روی هر روزه دیدن سریال های زیبای سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت نوشتن درباره ی زیباییها سپاسگزاری از نعمت ها و داشته ها روزه گرفتن عمل کردن به قانون سلامتی خوردن مواد غذایی سازگار با بدن طبق قانون سلامتی تحسین زیبایی های افراد و طبیعت گوش دادن به فایل های استاد انجام تمرینات خواندن قرآن خواندن کامنت دوستان صحبت کردن در مورد قوانین
مورد دوم: اگر حرف مردم را کنار بگذاری و به داشته های زندگی ات منصفانه تر نگاه کنی، چه فرصت های دیگری را برای لذت بردن از چیزیهای ساده، پیدا می کنی؟
-خوابیدن بر روی چمن ها سرسره و تاب بازی در پارک کودکان فوتبال بازی کردن در پارک ها انجام حرکات ورزشی در پارک ها
مورد سوم: چه فعالیت لذت بخشی هست که هم مورد علاقه شماست و هم مورد علاقه شریک عاطفی شما (دوست یا عضو خانواده)؟ مثل یک ورزش مشترک یا یک هنر مورد علاقه یا کاری مثل باغبانی و گلکاری و ..
-شنیدن فایل های استاد دیدن سریال های زیبای زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا خواندن قرآن پیاده روی روزه گرفتن نقاشی آشپزی به سبک قانون سلامتی تحسین زیبایی ها و نکات مثبت
و چطور می توانید از طریق این علائق مشترک، سطح عمیق تری از ارتباط با یگدیگر را تجربه کنید؟
-صحبت کردن در مورد قوانین حین پیاده روی دیدن نشانه ها و هدایت های خداوند و صحبت کردن درباره ی آنها و خواندن قرآن و تطبیق آن با سخنان استاد درباره ی نکات مثبت و زیبایی ها صحبت کردن باعث می شود از تک تک لحظات خود لذت بیشتری ببریم
از اقای عظیم خلفی اصل به خاطر به اشتراک گذاشتن تجربیاتشان که به نوعی مشوق ما هم در راهمان می شود بسیار سپاسگزارم به ایشان تبریک می گویم و ارزو دارم همچنان در راهشان مستدام باشند
به قول استاد عباس منش این نشان می دهد که می شود به خواسته هایمان برسیم
من مدت زیادی نیست که با سایت استاد عباس منش اشنا شدم ودر این مدت کوتاه که روی باورهای خودم کار کردم
تغییر در زندگی خودم را بطور محسوس مشاهده می کنم و پیش بینی می کنم که با کار کردن بیشتر روی باورهایم به
موفقیتهای بیشتری هم انشاالله خواهم رسید.
پاشنه اشیل من ترس بود ترس از از دست دادن ترس از شکست خوردن ترس از سقوط ولی وقتی متوجه شدم
از همه چیز در این دنیا مراقبت می شود و با برخورد با تضاد ها بزرگ و بزرگتر می شوم خودم میرم تو دل ترسهایم
چون متوجه شدم اگر با انها مقابله نکنم دنبالم می ایند تا به من یک درسی بدهند تا به من بگویند که بیخود از من
می ترسی من که ترس ندارم و نتایج خیلی خوبی گرفتم . وبه خودم افتخار میکنم.
و لمس کردم از همه چیز در جهان به فراوانی وجود دارد و هر چه بیشتر خرج میکنم باو ر هایم قوی تر می شود
ایده های جدید تر به ذهنم میرسه یعنی از ان رکود ذهنی خارج شدم و از زندگیم بیشتر لذت میبرم .
لذت همراه با احساس قدرت وشادی و از فایل تنها راه گذر از ثروت رسیدن به ان است یاد گرفتم دیگر من چیزی
نمی فروشم تا چیزی بخرم وام نمی گیرم قسط هم نمی دهم هر چه بخواهم پولش را در می اورم قبلا اگر کسی
وام می گرفت می گفتم خوش به حالش حالا می گویم بیچاره!!!
من متوجه که من خیلی خیلی قدرتمندم چرا تا قبل از این چنین حسابی روی خودم نکرده بودم ترس هایم
همیشه راهنمای من بودندو این صد در صد اشتباه است .
از استاد عباس منش عزیزم و از خانم مریم شایسته عزیزم و کلیه دست اندرکاران گروه تحقیقاتی عباس منش
بسیار بسیار سپاسگزارم که فانوس به دست در جلو حرکت می کنند وما هم به دنبالشان میرویم.پاینده باشید.
سلام استاد عزیز.همینطور سلام عرض میکنم خدمت خانم شایسته.خیلی دلمون براتون تنگ شده بود. ودرواقع خیلی دل تنگ پردایس بودیم.هر روز سایت رو چک میکردم که یه فایل جدید از سریال زندگی در بهشت رو ببینم و خیلی دلتنگش بودم.خدا رو صد هزار مرتبه شکر ک میتونیم ما هم با شما اشن نعمات بی شمار الهی رو شاهد باشیم و ازش لذت ببریم.
نگاه های زیادی مثل نگاه من منتظر فایل های بی نظیر شما هست.عاشقتون هستیم استاد.
خیلی دوست داشتم مخصوصا بعد از دیدن این فایل و اشاره ای که کردید به نحوه گوشت خوردنتون و سبک زندگی به شیوه دوره فوق العاده قانون سلامتی، ازتون ایده بگیرم و بپرسم چطور با وجود اینکه مخصوصا گفتید شخصیتی داشتین که باید حتما حتما کلی غذاهارو با ادویه های مختلف و سبزیجات معطر طعم دار میکردید مخصوصا انواع گوشت رو، و الان و بعد از قانون سلامتی ذهنتون رو جوری تربیت و پرورش دادین که به راحتی و بدون هیچ مشکلی از پس این مشکل به ظاهر سخت و تقریبا امکان ناپذیر بر بیاین و گوشت رو بدون هیچ طعم دهنده و فلفل و ادویه و هرچیزی که طعم دهنده باشه، میل کنید، خیلی دوست داشتم اون اهرم رنج و لذتی رو که باهاش ذهنتون رو اینطور تغییر دادین رو منم بدونم و بلد باشم، چون واقعا من خودم از بچگی تقریبا میشه گفت خیلی بد غذا بودم و هستم یه جورایی هنوز، و مخصوصا روی خوردن انواع گوشت به شدت حساسم و خب راستش به همین دلیل و مساله ساده، نتونستم از پس درست تمرین کردن و حل کردن این موضوع توی دوره قانون سلامتی بر بیام از عهده اش و این یک دلیلش هست و به دلایل مختلفی از عهده اش بر نیومدم، ولی قسمت خوب ماجرا هم بگم که چقدددر تغییر کرده بودم و با اهرم رنج و لذت فوق العاده ای که نوشته بودم تونستم دست به کارهایی بزنم که واقعا خودم باورم نمیشد و متحیر شده بودم از تغییراتی که کرده بودم و ذهنمو تونسته بودم به تغییر عادات همیشگیم و کارهای بزرگی از نظر خودم انجام داده بودم، یکیش خودِ همین غذا خوردنم بود که هرچی گوشت و چربی و آب قلم و چیزهایی که گفته بودین رو به راحتی میخوردم اونم بصورت چند ماه یعنی حدود چهار ماهی بیشتر حتی فکر کنم من به این روش داشتم ادامه میدادم و موفق شده بودم! اما راستش خانم شایسته با همین گوشت خوردنه همچین زیاااد نتونسته بودم خودمو وفق بدم و یه جورایی آخرش با اکراه میخوردم مخصوصا اگر فلفل و ادویه ای بهش نمیزدم و میخواستم مثلا فقط گوشت با نمک مصرف کنم که دیگه واویلا! اصلا نمیتونستم بخورم چند بارم سعی کرده بودم ولی اصلا نمیتونستم باهاش کنار بیام، و مساله اصلی من از این موضوع این بود که خب حتی با وجود اینکه فقط فلفل و مثلا پیاز گاهی به گوشت کبابی یا استیکی یا مثلا آب قلم اضافه میکردم، همونم به درستی و یه دل سیر نمیخوردم و مساله من همین بود میدونین، چون سیر دل و به یه اندازه مناسب و حد سیر شدن غذا نمیخوردم این موضوع باعث میشد که بدم کم بیاره و طاقت لازم رو نداشته باشم برای تداوم و عمل کردن صحیح و شیوه درست قانون سلامتی، در کنار این موضوع چیزهای دیگه ای هم بود که پیش اومد و هم بودش از اول باهام، مثل مثلا از عهده خرج و مخارج خرید گوشت بر نیومدن مخصوصا بعد از یه برهه ای که یخرده مملکت به مشکل خورد و خب تو جریان هستین و نمیخوام بهش اشاره کنم دیگه، و الا داشتم ادامه میدادم و با همون چیزی که بودم و یخرده دست و پا شکسته و ناقص انجام میشد ولی خب بود بالاخره و از همونم کلی نتایج عالی گرفته بودم، یکی دیگه از مسائلم که باهاش برخورد کرده بودم و دلیل بر از عهده ای بر نیومدن من بود، مساله لاغری من بود و بخاطر بیماری قند نوع 2 و خب مسائلی که باهاش دست و پنجه نرم میکردم و اذیت بودم نتونستم درست دوره رو ادامه بدم و هم اینکه از خود اولش که استاد گفته بودن افراد لاغر نیان تو دوره هم یه جورایی تو ذوقم خورده بود و هم بخاطر همون مساله درست غذا نخوردنم که نمیتونستم گوشت رو بصورت کاملا سیر شدنی و درست و با لذت بخورم، و مسائلی که عرض کردم در نهایت منجر به بیخیال شدنم شد و خیلی ناراحت شده بودم و اعتماد به نفسم به شدت تضعیف شده بود چون من قصدم از خود اولش با کلی خوشحالی و ذوق و شوق این بود که بیماری قند نوع 2ام رو خوب کنم و درمان کنم و نتیجه هم دیده بودم عالی ولی در کنار همون نتایج عالی هم مشکلات خاص خودمو داشتم که ذکر کردم. و الان با دیدن این فایل دوست داشتم اینو بهم بگین و ازتون بپرسم که چنین فردی مثل شما که اهل شمال زیبا هستین و خب سبک غذاها و اون طعم و بوی فوق العاده غذاهای شمالی همیشه معروف بوده و هست و زبان زد خاص و عامه و کلی ادویه ها و سبزیجات و سیر و پیاز و چیزهای مختلف که به غذاهاشون میزنن شمالیا، دوست داشتم بدونم چیکار کردین و چطور ذهنتون رو تربیت کردین و اهرم رنج و لذت رو چطور برای خودتون عالی جا انداختین که از پس چنین مساله ای بر اومدین و به راحتی گوشت و فقط نمک میل میکنین، این برای من نمیتونم بگم چقدددر مهم و حیاتی هست خانم شایسته و استاد عزیزم که دوست دارم بدونمش و شاید اینبار تونستم برای همیشه این مساله رو حل بکنم، کما اینکه از نتایج فوق العاده و شاهکار دوره بینظیر شیوه حل مسائل هم که چه بگویم خدای من! که به چه چیزهایی که پی نبردم و حل نکردم و هی بیشتر پی میبرم به مسائل ریز و درشتی که اصلا خودش به خودی خود و به آسانی هرچه تمام تر به ذهنم خطور میکنه و نمیدونین چقدر خدارو شکر میکنم و شکرگزاری میکنم از خدای خودم و از شما عزیزای دلم بابتش.
راستش خب باید بیام به وقتش از نتایج شگفت انگیز این دوره و حل کردن و پی بردن به حل مسائل مختلفم مفصل بنویسم به موقعش تو بخش های مختلف و نتایج سایت از این دوره و نکته برداری هم کردم و توی تمرینات دوره ها و فایلای مختلف دارم اثر و رد پا به جا میذارم از خودم و هم توی دفاترم یادداشت کردم که میگمشون به وقت مناسبش انشاالله، و همینطور استاد عزیزم دوست داشتم در کنار این صحبتای الانم اینم بگم که من به مشکلات مختلف خورده بودم مدتی پیش مخصوصا سلامتی، و آخرش مجبور شدم یعنی جهان مجبورم کرد که نهایتا به تزریق انسولین و دواهای کنترل قند رو بیارم خب؟ و اینم بگم که چند ماه پیش بخاطر یه مشکل مربوط به سلامتیم که توی تمرینات دوره شیوه حل مسائل هم بهش اشاره کوتاهی کردم، تا حتی اتاق عمل و جراحی هم پیش رفتم و اونم بیشتر بخاطر به مشکل خوردن کیسه صفرام بود البته به تشخیص بیمارستان و پزشکان!!! و مدتی اونجا بستری بودم و میخواستن کیسه صفرام رو در بیارن کلا! ولی نهایتا با مخالفت کردن و تصمیم خودم پروسه کنسل شد و فقط فرار کردم از بیمارستان گفتم فقط منو ببرید از اینجا که دستی دستی یه آدم سالم و بی نقص هم اینا میکشن و نابود میکنن و اگه بذاریشون قطعه قطعه ات میکنن سر هیچ و پوچ! : ) ) (مزاح) ، خلاصه استاد قشنگم و خانم شایسته دوست داشتنی در نهایت باورتون نمیشه الان بعد از مدتهاااا و گذشتن ماه ها، و قرار گرفتن این دوره بینظیر و فوق شگفت انگیز آپدیت شده شیوه حل مسائل زندگی، اصلا بصورت کاملا باقلوا مانند و آب خوردن و عین پوست خیار! : ) مسائلم حل میشه و ایده و راه کار ها به ذهنم خطور میکنه که اصن خودم دهنم باز میمونه و باورم نمیشه! نمیدونم چی بگم! ولی میام به موقعش از نتایجم میگم حتما! : ) و استاد عزیزم میخواستم اینو بگم که یه حسی بهم همیشه داره میگه که این بخش انسولین زدنم و اتفاقاتی که واسم افتاد تا به اینجا برسم و این نتایج رو بگیرم کاملا درست بوده و باید اتفاق میافتاده حس میکنم خدا با یه حس آرامشی درونم، بعد از اون جریان بیمارستان بستری شدنم و نهایتا به انسولین و یدونه قرص مصرف کردنم بهم گفت تو فکر نباش خیالت راحت اینم نیاز بود! میدونین چرا استاد؟ چون همون چیزی که به شدت بهش نیاز داشتم و خوشحالم میکرد و اعتماد به نفسمو خیلی عالی میکرد اتفاق افتاده تو این مدتها، اونم سره فرم اومدن بدنم هست یعنی یه گوشت و عضله ای و چربی ای گرفته بدنم، و بدنم پر تر شده و خب این آرزوی من بود استاد میدونین؟ من چند سالیه خیلی لاغر شدم به شدت آب رفتم اصلا! و خیلی تو خودم شده بودم و اعتماد به نفسم ضعیف شده بود و الا من همیشه اون اندام و هیکل بسیار بسیار تراشیده و مناسب و ورزشکاریمو داشتم و میشناختم از خودم همیشه خدا از کوچیکی و از اول جوونی همیشه هم همه بهم میگفتن اینو که بدن مانکنی و تراشیده و زیبا و خیلی نرمال و استانداردی دارم، و خب استاد این همیشه تو ذهنم بوده از خودم میدونین؟ اینو از خودم میدونستم و میشناختم همیشه که من بطور طبیعی و نرمال باید اینطور فیزیکی داشته باشم یه بدن کاملا نرمال و پُر و استخوان بندی درشت و چهارشونه و رنگ و روی کاملا شفاف و طبیعی و پوست صاف و خوب، چیزی که مدتها بود بعد از مشکلاتی از سال ها قبل و فهمیدن اینکه قند خون نوع 2 دارم، به شدت ضعیفم کرده بود و هی آب میرفتم و لاغر مردنی و ضعیف شده بودم و بخاطر ذهنیت خودم و متنفر بودن از دکتر و دوا و این داستانا اصلا هیچ قرص و دوایی مصرف نکرده بودم که داستانش رو قبلا گفتم توی بخشای مختلف سایت و نظراتم.. بگذریم..
و الان اینو ذکر کردم که بگم خلاصه خدا به دلم انداخت که تو فعلا از این انسولین و این شیوه دارو و اینا استفاده کن و به وقتش همه چی درست میشه و همون قانون سلامتی رو انشاالله پیش میگیری و دیگه بصورت طبیعی و عادی برمیگردی به دوران سلامتی و بدن نرمال خودت بدون هیچ دارو و دکتری و قندتم خوب میشه، میدونین استاد، این برداشتو خودم دارم که بدنم داره خداروشکر میافته رو غلطک و یه گوشت و عضله و چربی خوبی داره میگیره و پر میشه و همون چیزی میشه که پیش نیاز دوره قانون سلامتی و آموزش فوق العاده شما بود و من تو کفش بود و غبطه میخوردم که چرا بدنم شانس باید لاغر مردنی و ضعیف شده باشه الان : ) (منظورم مدتها پیشه که عرض کردم توی قانون سلامتی به مشکل خوردم و نتونستم ادامه بدم..) حالا اینکه این حس و این حرفام چقدر خوب و صحیح از آب در بیاد الله اعلم نمیدونم واقعا خودم الان چی بگم دیگه.. : ) انشاالله که همینطور بشه..
وااااااای خدای من این میخواستم بگم استاد و خانم شایسته عزیزم که با دوره بینظیر شیوه حل مسائل بالاخره به جواب همین مشکل کیسه صفرام و حالتای واقعا بد و کشنده و زجر آوری که منجر به بستری شدنم شده بود چندین بار و من و خانوادم اصلا پاک گیج و کلافه شده بودیم که چمه و موضوع چیه! و فکر میکردیم بخاطر قند خونمه! با تمرینات و زوم شدن و تمرکز کردن روی دوره شیوه حل مسائل با تست های مختلف و ذهنم رو روی حل مساله گذاشتن اوه خدای من شگفت زده شدم که تونستم پی ببرم چم بوده و مشکل از چی بوده!!! خدایا هنوزم باورم نمیشه ازبس که خنده داره! باورتون میشه به فلفل و ادویه های کاری حساسیت داشتم و مشکل صفرای زیادی بدنم و به مشکل خوردن کیسه صفرام بخاطر همین موضوع بوده؟؟؟ چی بگم چی بگممم خداااا! : ) ) ، هی که فکرشو میکنم دیگه از اون موقع به بعد که به این موضوع پی بردم، هی یادم میاد که من همیشه خدا از بچگیام ازبس که گرم مزاج و آتیش واقعا بودم!!! عین خورشید سوزان و گرم و آتیشی هستم بخدا! : ) ) ) یادم میاد اصلا هروقت فلفل و ادویه و غذاهای یکم حتی تند میخوردم اصلا کل بدنم هیکلم آتیش میگرفت و سوز میزد و کلافه و عصبی میشدم و جوش های زیادی هم میزدم همیشه جوش و گرمی، نمیدونمم چرا نمیفهمیدم و همیشه مصرف میکردم و حسابشو کنین الان 38 سالمه و اینو خوب فهمیدم دیگه! : ) ) بعددد خلاصه این موضوع بخاطر اینکه مثلا بیشتر فلفل قرمز و سیاه مصرف کردیم توی غذاها فقط و ادویه های مختلف زیاد مصرف نکردیم، زیاد خودشو نشون نداده تو بدنم، ولی یادم اومد از یه سالهایی چند سال پیش یکی از خاله هام یه سری ادویه های هندی خیلی خفن و اصلا آتیش به تمام معنا اورد واسمون از آبادان که نگم براتون! همین گند اصلی بوده بر بدن و سلامتی من! کار از همینجا خراب شده و من و خانوادمم ازبس اهل فلفل ادویه و غذاهای پر ادویه بودیم و هستیم این ادویه های مخصوص هم خیلی عطر و طعم غذاهای مختلف رو به شدت خوشمزه و خوش عطر میکرد، ولی غافل از اینکه اینهمه سالها داشتم گور خودمو با دستم میکندم و روحم خبر نداشته! : ) و همین موضوع آرام آرام به جایی رسید که خدا با پس گردنی و به مشکلات مختلف سلامتی خوردن گوشمو پیچوند و فهموندم که بابا داری پدر خودتو بدنتو در میاری و واست خوب نیست این ادویه ها و نباید مصرف کنی دیگه! و اینو توی دوره بینظیر شیوه حل مسائل من فهمیدم و بهم الهام شد و الا تا قبلش که فقط بلا سرم میومد و اصلا نمیفهمیدم از کجا دارم میخورم!!! استاد یعنی بهتون بگم تا حد مرگ پیش رفته بودم مدتهااااست ازبس حالم بد میشد و دلیلشو نمیدونستم و هیچ دکتر و بیمارستان و درمانگاهی هم اینو نفهمید و نمیتونست بفهمه! و میخواستن الکی بزنن ناقصمم کنن و کیسه صفرامو خواستن در بیارن! : | خدارو شکر که به هوش بودم و نذاشتم جراحیم کنن و گفتم منو ببرید خونه فقط از اینجا!!!
انشاالله توی نتایجم میام به وقتش همینم دوباره مفصل تر ذکر میکنم تو سایت و تو بخش مربوط به نتایج مختلفی که میگیریم..
فقط خیلی دوست داشتم خانم شایسته عزیزم بدونم در مورد همون قضیه گوشت خوردن و اهرم رنج و لذت ذهنیتون ایده بهم بدید بدونم چکار کنم و چطوری با راحتی بتونم از عهده گوشت خوردن بر بیام بدون هیچگونه نیازی به فلفل و ادویه و چیز اضافه ای!
در خصوص نکاتی که فرمودین ذکر کنیم :
هیچ موقع حرف مردم برام مهم نبوده که بخواد روم تاثیر بذاره و نظرمو عوض کنه برای کار و تصمیمی که خواستم عملی کنم تو زندگیم و خیلی از این بابت خوشحالم و حال میکنم با این ویژگیم خداروشکر، همیشه خودم بودم هیچوقت نقاب نزدم جلوی کسی و دیگران، هر کاری رو که دوست داشتم واقعا و ازش لذت بردم انجام دادم و میدم و اصلا برام مهم نیست که کی چه فکری میکنه و چی میگه و همیشه هم از اطرافیانم و از مادرم که پیشمه همین تقاضا رو داشتم که حرف دیگران واست مهم نباشه! دیگران کین اصلا!!!
من با گیم زدن واقعا حال میکنم، از چیزایی که همیشه از بچگی دوست داشتم و دارم واقعا حال میکنم و لذت میبرم و برام مهم نیست که دیگران چی میگن، با مرغ و خروس و جوجه و حیوانات لذت میبرم و دوست دارم، با موزیک های مورد علاقه خودم مخصوصا موزیک های بیکلام و ساندترک فیلم ها و گیم های مورد علاقه خودم بسیار حال میکنم و دیگران هم همینطور، یعنی من تو کل فک و فامیل و طایفه و خودی و غیر خودی معروف و محبوب هستم تو این زمینه که موزیک ها و فیلم و بازیهایی که رضا معرفی میکنه خداااان! : ) و خداروشکر از این بابت. نه به این خاطر که اونا میگن و چون اون دیگران دارن اینو میگن و تحسین میکنن، بگم منم خوشحالم، نه، خوشحالم که خودمم و اینقدر عاشق این کارمم و لذت میبرم ازش که دیگران هم تحت تاثیر قرار گرفتن و تو مدار من هستن از این بابت.
و دیگه اینکه، شریک عاطفی که ندارم.. ولی با همین چیزای ساده با همین حسای عالی نسبت به کارهایی که مورد علاقمه و دوست دارم، هرکسم دور و برمه خوشش میاد و اومده همیشه..
مورد اول: نمونه ای از لذت های ساده ای را ذکر کن که موجب شادی و رضایت شما از زندگی ات شده است:
دوش گرفتن ،تعقل در آیات قرآن،خواندن معنی قرآن،خواندن نماز،ذکر تسبیحات حضرت زهرا،مطالعه کتاب،پیاده روی،نوشتن،مراقبه،حرف زدن با خدا،خوردن چای،خوردن قهوه
مورد دوم: اگر حرف مردم را کنار بگذاری و به داشته های زندگی ات منصفانه تر نگاه کنی، چه فرصت های دیگری را برای لذت بردن از چیزیهای ساده، پیدا می کنی؟
در کار بنایی سنگبری ،دیوارچینی،درست کردن ملات،کار با دستگاه بالابر و در خانه خواندن روانخوانی قرآن،دم کردن چای،جاروبرقی کشیدن خانه و کمک به مادر در شستن ظرفها
مورد سوم: چه فعالیت لذت بخشی هست که هم مورد علاقه شماست و هم مورد علاقه شریک عاطفی شما (دوست یا عضو خانواده)؟ مثل یک ورزش مشترک یا یک هنر مورد علاقه یا کاری مثل باغبانی و گلکاری و ..
و چطور می توانید از طریق این علائق مشترک، سطح عمیق تری از ارتباط با یگدیگر را تجربه کنید؟
با پدرم نقطه مشترک علاقه مان دیوار چینی و خواندن نماز است و با مادرم در خواندن نماز و روانخوانی قرآن است با برادرم هم دیدن فوتبال است
با انجام کار مورد علاقه با هم میتوانیم در بقیه امور هم از این فعالیت برای بهتر شدن و خوب فهمیده شدن هم استفاده کنیم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز گرامی واقعا این فایل جدید زندگی در بهشت عالی بوده واقعا تحسین میکنم بدن های عضلانی و قوی شما رو واقعا تحسین میکنم بازی پینگ پنگ شما رو استاد عزیز و خانم شایسته مهربان خوش اخلاق واقعا من که حسابی از بازی شما لذت بردم که اینقدر دقیق با تمرکز بالا بازی کردین
باید به شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز تبریک بگم که چقدر تو این بازی پیشرفت کردین الان حرفه ای شدین برای خودتون من ک حسابی عشق کردم من وقتی فایل شما رو تماشا میکردم در مزرعه بودم مشغول آبیاری مزرعه بودم برای کشت برنج وقتی داشتم بازی زیبا شما رو میدیدم آنقدر محو تماشا شدم که اصلا نفهمیدم کی آب پر شد رفت به قسمت بعدی مزرعه
آنقدر برام جالب دیدنی بود که اصلا انگار منم یکی از تماشا گران حاضر اون لحظه کنار شما بودم که با اشتیاق داشتم تماشا میکردم این بازی خیلی جذاب رو استاد واقعا شما رو تحسین میکنم واقعا عالی بودید
در مورد سوال شما که گفتید از چه چیزی لذت میبرید؟
1{از آهنگ زیبایی که جایی شنیدم و خوشم اومد و دانلودش کردم و به صورت مداوم گوش دادن لذت میبرم }
2{ از کاری که خودم با کمک خداوند انجامش میدم ولی از سر انجامش هیچ خبری ندارم و به درستی انجام میشه خیلی لذت میبرم }
3{از قدم زدن در یک مسیر طولانی}
4{دور زدن با ماشین از مسیر های ناشناخته که اصلا نمیدونم به کجا ختم میشه}
5{رفتن تو دل جنگل ناشناخته که از شدت استرس که گم بشم میترسم ولی یه حس لذت بخشی دارم که خیلی قوی تر از ترس منه و میگه برو جلو در روز کمتر ولی در شب بیشتر دوست دارم چون هیجان عالی داره }
6{از خوندن کامنت های عالی و داستان های عالی و لذت بخش دوستان که واقعا قابل تحسین هستن همشون }
در این لحظه تو فکر فرو رفتم که دیگه از چی لذت میبرم انگار تموم لذت های وجودم فراموش کردم
7{لذت بردن از یه جاده جنگلی که مسیرش نامعلوم باشه}
8{منچ یا کارت بازی کردن با پدر مادر خواهرم}
9{نگاه کردن فیلم های اکشن ترسناک خیلی کم ولی خب برام جذابه}
10{من عاشق والیبال و پارکور هستم و خیلی از این دوتا رشته ورزشی لذت میبرم واقعا هیجان انگیزه برام }
11{مسافرت رفتن خیلی دوست دارم و لذت میبرم ولی کم مسافرت رفتم میخوام بیشترش کنم چون واقعا دوست دارم همه جا رو ببینم تجربه کنم}
و در مورد حرف مردم که سوال پرسیده بودید :
اول خیلی حرف مردم برام مهم بود که چیکار میکنم چی میپوشم چی میخورم همه اینا روم تاثیر داشت ولی از اون موقع ای که حدودا نزدیک یک سال میشه ولی به طور مداوم رو خودم کار نکردم ولی فایل های که از شما دیدم خیلی روم تاثیر گذاشت که اصلا حرف مردم هیچ تاثیری رو من نداره و من فقط با افکار خودم شرایط خودمو خلق میکنم به این قانون به صورت مداوم عمل نکردم ولی بعضی مواقع که عمل کردم خیلی بهم کمک کرد ولی دارم سعی میکنم که تعهد قوی به خودم بدم نسبت به فایل های شما استاد عزیز که بتونم به صورت لیزری خودمو تو مسیر درست قرار بدم از نعمت های بینهایت خداوند بهرهمند بشم خدارو سپاس گذارم که شمارو سر راه زندگی من قرار داد که بتونم قدم بزارم رو ترسهام البته خیلی کم ولی قدم برداشتم که همینم برام خیلی سخت غیر ممکن بود ولی انجامش دادم و سپاسگزارخداوندم هستم و همچنین شما که اینمسیر درست رو به همه ما آموزش میدید واقعا سپاسگزارم
در مورد حرف مردم ک برام مهم نباشه دوست دارم کار هایی که تو وجودم دوست دارم انجام بدم بدون در نظر گرفتم هیچ چیز انجام بدم لذت ببرم که دارم روش خیلی کار میکنم
رو ارزش لیاقت خودم رو عزت نفس خودم
خیلی خیلی ممنونم وقت گذاشتید کامنت من رو که میدونم خیلی نواقص توش دارم داشتم رو مطالعه کردید سپاسگزارم
از خداوند میخوام همه مارو به راه راست هدایت کنه راه کسانی که به آنها نعمت داده
استاد عزیز میخواستم یه تعهد کتبی تو این سایت بنویسم که فراموشم نشه و من همش بتونم تا آخرین روز زندگیم بهش پایبند باشم اینه که من مدت عضویت 269 روز رو دارم ولی اعتراف میکنم این تعداد عضویت اصلا به صورت دائم نبوده و من بعضی وقتی حتی شده من 5 روز هم اصلا به سایت سر نمیزدم و هیچ فایلی هم گوش نمیدادم ولی از این تاریخ به بعد میخوام شروع کنم یعنی عضویتم به 270 روز رسید به صورت لیزری شروع کنم از فایل روز شمار تحولی زندگی من و قدم اول ستاره قطبی رو که به صورت مداوم تمرین کنم و بعد هر ماهی که گذشت بیام کامنتی در سایت بزارم از تعهدی که دادم و نتایجم با تلاش هام بگم که هم رد پایی برام باشه هم برام باور پذیر بشه که میشود ممنونم سپاسگزارم از شما استاد گرامی و خانم شایسته که این فایل های طلایی و بینظیر رو در اختیار همگی ما در این سایت قرار دادید
استاد جان بینهایت ازتون تشکر میکنم خیلی دوستون دارم
در پناه خدا شاد سلامت ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
خدا نگهدارتون باشه
تاریخ :26\2\1402
با سلام به استاد عباسمنش عزیز
ابتدا خداوند را بابت آشنایی با شما بسیار سپاسگزارم
و باید بگم که در من در طول 3 سال گذشته که باشما آشنا شدم و از محصولات شما استفاده کردم زندگیم در تمام ابعاد از سلامتی و روابط تا ثروت و شادی و آرامش رشد بی نظیری داشته و از این بایت از شما و آموزش هایتان بی نهایت متشکرم.
با توجه به اینکه در شرایط کاری جدیدم گاهی اوقات هفته ای 2 بار فقط می توانم به سایت مراجعه کنم. اگر بخشی در سایت وجود داشته باشد که لینک فایل های دانلودی یک ماه اخیر را نشان می دهد برای بنده و شاید افرادی مشابه من مفید خواهد بود، ممنون میشم اگر چنین بخشی را به سایت اضافه کنید.
به نام الله مهربان وبخشنده که ما رو بی دلیل نیافرید.
سلام ودرود بی پایان به استاد عزیزم ومریم جان نازنینم.
تحسین میکنم این حداز تعهد در ورزش کردن ، چقدر مریم جان تلاش وتمرکز برای یاد گیری این ورزش میزارن وماهم از مریم جان یاد میگیریم که هرچیزی که حتی اولش ی کم بلد نیستی وبرات مشکل هست با تمرین وتکرار واستمرار در اون مسیر میتونی به موفقیت بالایی برسیم.
تحسین میکنم استیل زیبای خانوم شایسته ی عزیز واستاد رو که انقدر تعهد واراده دارن و باپشتکار به اون چیزی که میخوان ، می رسن
حالا میخوام از چیزهایی که من در طول روز ازشون لذت میبرم رو بنویسم.
من از جیگر خوردن دو نفره ی خودم وهمسرم بسیار لذت میبرم.
از رانندگی کردن بدون استرس خیلی لذت میبرم.
از حرف زدن با بچه هایم در مورد قانون جهان هستی بسیار لذت میبرم.
از دورهمی با دوستان هم فرکانسی خیلی لذت میبرم.
ازاینکه سحرخیز باشم وصبح زود بیدار بشم خیلی لذت میبرم.
ازآشپزی کردن خیلی خیلی لذت میبرم وبا عشق غذا رو درست میکنم.
ازاینکه توی روز میتونم ذهنم رو کنترل کنم وجلوی افکار منفی خودم رو بگیرم واحساس خودم رو خوب نگه دارم خیللللللی لذت میبرم چون دارم قلق ذهنم رو میفهمم.
از نشستن پای فایلهای 12قدم و نکته برداری کردن درمورد اون فایل وکامنت گذاشتن خیللللی لذت میبرم .
سوال دوم ، من اگه نگران حرف مردم نبودم با همسرم هرجایی که موسیقی پخش میشه دستش رو بگیرم وشروع کنم به رقصیدن.
بتونم تو جمع به عشق زندگیم ابراز محبت کنم وترس نگاه دیگران رو نداشته باشم.
بتونم خیلی راحت تر لباس بپوشم، روسری اصلا نپوشم وبا بلوز وشلوار بیام بیرون وراحت بچرخم.
بتونم خیللللی راحت با پوششی که هیچ کس کاری بهت نداشته باشه شنا کنی.
باهمسرم با لباسهای ورزشی به پیاده روی 2نفره بریم وحرف هیچ کسی برامون مهم نباشه.
سوال سوم اینه که من وهمسرم خیللللی به باغبانی وگلکاری علاقه داریم.
به پاستور بازی کردن با هم علاقه داریم.
جیگر درست کردن در فضای سرسبز وخوش آب وهوا رو هم خیللللی باهم دوست داریم.
خدایاشکررررررت برای این همه نعمت زندگی وخوشی هایی که ما ی وقتایی ازشون غافل میشیم وممنون وسپاسگزار استاد عزیزم هستم که به ما این خوشی های کوچیک رو با این فایلهای زیبا به ما گوشزد میکنن
الهی هرکجا که هستین در پناه الله مهربان شاد باشین، سالم باشین ، ثروتمند باشین وسعادتمند در دنیا وآخرت
سلام خدمت استاد عزیزم
خداروشکر که منو توی این مسیر زیبا قرار داد
استاد واقعا چقدر لذت بخش هست دیدن سریال زندگی در بهشت و نکته های زیبایی که شما بیان میکنید من همیشه تصور میکنم و تجسم میکنم که اومدم پیش شما و شما رو درآغوش گرفتم نمیدونم چطور بیان کنم و سپاس گذار خداوند باشم که منو با شما آشنا کرد استاد ازتون یه درخواست دارم که مثل قبلا از مرغ و خروس ها و گوسفنداتون هم مثل گذشته فیلم بگیرید تا ببینیم و کلی لذت ببریم استاد فقط اینو بگم من خدا شاهد است که فقط با گوش دادن به 4 جلسه به قانون سلامتی براحتی تونستم 11کلیو کم کردم واقعا از صمیم قلبم دوست دارم با آرزوی بهترین ها برای شما که اینقدر دوست داشتنی هستی دیشب خواب دیدم که اومده بودم پیشتون چقدر لذت بخش بود عاشقتم مرد خدا
سلام سلام اساتید عزیزم و دوستان خوش انرژی
دیشب که اسمون خوشرنگ بود و ماه هم نازوقشنگ بود و پرستوهام دررقص و سنجاقک هم در پرواز گفتم بیام کامنت بنویسم که نشد…
امروزهم یه نم بارونی زد حس خوبی دارم ، لذتهای ساده برای من برف بازی، عطرزمین بارون خورده، مطالعه ، بوی کاغذ نو ، استشمام عطرگلها، جمع اوری میوه ی کاج :) که بگمونم کل درختای کاج ایران رو پرمیوه کنم :) به خونواده هیچی ازاینکه میوه ی کاج واسم بیارید نگفتم …ولی دیده بودن که بادخترعمه م باز دوتا میوه ی کاج کندم واوردم…اینا هم باعموم رفته بودن بیرون میوه ی کاج چیده بودن، داخل ماشین عموم جامونده بود بعد عموم روز بعد اومده بود میگفت بخاطراین میوه های کاج از اون سرشهر اومدم این سرشهر البته به شوخی گفت طرف خونه ما واسش کارپیش اومده بود… از دیگر لذتهای ساده، کش اومدن زیرنور افتاب ملایم ، پابرهنه روی ماسه های نرم ساحل قدم زدن ، جمع اوری صدفهای رنگارنگ …
پابرهنه قدم زدن رو چمنها، نوشیدن یه لیوان اب خنک مخصوصا زمانیکه خیلی تشنه ام... بستنی اووووم بستنی مخصوصا شکلاتی باشه…نوشتن ، نقاشی کشیدن، ساخت یک مجسمه ی کوچیک خمیری، بازی با حیوانات و نوازششون و غذا دادن بهشون تماشای غذا خوردنشون مخصوصا اونایی که نرمالو و بامزه ن …البته من همین ماهی هم مخصوصا اوایلی که خریده بودم وتعدادشون زیاد بود ساعتها مقابل اکواریوم به تماشا مینشستم مخصوصا موقع غذا دادن بهشون دیدن واکنشها وذائقه متفاوتشون واینکه انصافا هرکدومشون واسه خودش یه شخصیت ورفتاری داشت واسم جالب بود …دیگه رفتن به شهربازی و وسایل هیجانی که وقتی سوار میشم جیغ بنفش بکشم… یا رفتن به کوه و فریاد کشیدن، ولی نمیدونم چرا دیگران نگران میشن میان میپرسن اتفاقی افتاده ، بنظرم فریاد زدن در دل کوه طبیعی میاد،گویا یه عده واسشون عجیبه… خواب راحت مخصوصا در اوج خستگی یا ماساژ مخصوصا وقتی احساس کوفتگی دارم… تماشای فیلم وانیمیشنی که دوست دارم، نوشیدن قهوه در ماگ موردعلاقه م باعطرگل و شمعهای وارمر، قدم زدن ،مخصوصا لحظاتی که بادخترعمه م میرم بیرون واینقدر میخندیم که میخونیم من مست وتو دیوانه ماراکه برد خانه …
لذت چشیدن طعم خوراکیا ونوشیدنی ها،لذت خوردن ته دیگ …لذت گپ وگفت با دوستانم و خونواده
لذت تماشاوخرید لوازم تحریری هنری ، لذت رفتن به کتابفروشی وخرید کتاب ، لذت تماشای کتابخونه م، مرتب کردنش و استشمام عطرکتابهام بقول اکهارت تول هرکدومشون یه عطری داره … راستی من قول انیشتین رو تاحالا نشنیده بودم اولین دفعه از خانم شایسته شنیدم که گفت به قول انیشتین یه سبد بلوبری و …. فکر کردم خانم شایسته به شوخی جمله رو به انیشتین نسبت داد، پس جدی جدی جمله از انیشتین بود :) گشت زدن در پینترست و تماشای ایده هاش هم واسم لذت بخشه …
یوقتایی هم بیاد دوران کودکی میرم جلوی پنکه میگم آآآآآ شنیدن ارتعاش صدام لذت بخشه…
اردیبهشت نور افتاب از پنجره زده بود به لوستر پذیرایی و نورهای سفید و رنگی رنگی روی سقف و دیوارو فرش تابیده بودن انگار که خونه مون ستاره بارون شده بود خیلی صحنه ش رویایی دوست داشتنی شده بود…منم پشت گوشیم سفید رنگین کمونی هست گرفتم مقابل نورافتاب دقیقا یه حالت کمون رنگین کمون رو روی سقف نشون میداد گفتم هورااا رنگین کمون ،یکی ازاعضای خانواده واسه شفام دعا کرد :) خیلی وقته رنگین کمون ندیدم امیدوارم یه بارونی بزنه رنگین کمون ببینم در آسمون … تماشای طلوع وغروب خورشید هم لذت بخشه مخصوصا غروبی که سرخ آتشین باشه …تماشای ماه وستاره ها در دل شب … مخصوصا یه ستاره ای هست خیلی درشت وپرنورو سفید ودرخشانه ، به دخترعمه م میگفتم این ستاره ی من هست ، اون نظرش این بود که کلا ستاره نیست وماهواره س،بنظرمن ستاره اومد … اون هم واسه خودش یه ستاره ای که رنگش سفید نبود انگار یه ذره طلایی میزد رو گفت اینم ستاره ی من هست ، پوشیدن دمپایی روفرشی پشمالوی عروسکی … اردیبهشت از درختا شاتوت چیدیم خوردیم ،من داشتم همچنان ادامه میدادم دیدم دخترعمه م دست کشیده شاتوت بعدی رو که چیدم روش پشه بود فوتش کردم گفتم نمیدونم تاحالا چندتا شاتوت باپشه خوردم ،اونم گفت دقیقا منم پشه ها رو که دیدم خُلقم منظورش اخلاقش تنگ شد…گفت اگه پشه خونت تامین شد که بریم که راه افتادیم …راستی ترکوندن ضربه گیر پلاستیکی حباب دارها رو نگفتم ، انصافا اون هم ترکوندنش لذت بخشه من ودخترخاله م دوست داریم … لذت یادگیری و تجربه ی امور جدید و بیشمار لذت دیگه
از تجربه ی پینگ پونگم هم بگم
من رفتم که سوباسا بشم ولی حریفم یه چی فراتر از کاکرو ، گلادیاتور از اب دراومد :) یعنیا در نبرد گلادیاتورها شدم کبود وسیا.. جدیا… یطوری پدرم باشدت سرعت وقدرت به توپ ضربه میزد که دقیقا نقاط اصابت توپ به بدنم کبود شد، بهش گفتم نیتت از خرید میز پینگ پونگ رو کشف کردما کمرهمت بستی به نابودی من ، ازاین به بعد باید با کلاه خود وزره و سپر بیام ، باورش نمیشد ضرباتش کبود کننده س میخندید میگفت چیزی نیست …فرداش که توپ به اون محکمی رو ترکوند و اثار کبودی رو نشون دادم باورش شد ، ولی همچنان فشنگ شلیک میکرد، البته مهارتش بیشتر شده بود به جای هدف گرفتن من میخوابوند داخل زمین … میگفت بازی کنم حرفه ای بشم برم بافلانیا بازی کنم کف کنن … گفتم مگه فلانیا هم پینگ پونگ بازی میکنن گفت اره اما حرفه ای نیستن،ولی از من بازیشون بهتربود یه چنددفعه باهم بازی کردیم برنده میشدن …
گفتم عه بروز نداده بودی حالا واسه تو کف خوابوندن اونا ماروکه نده بر فنا…
بگمونم دارم تاوان پس میدم … استاد گفتید واسه ورزش رفته بودید بعد کلیپ مثلا فان گذاشته بودن طرف وزنه برمیداره میفته روی پاش ، ظاهر قضیه این هست که بخندیم هاهاهاها ولی ورودیهای نامناسبه … انصافا تو ذهنم اومد بامزه س که شبیه این گربه تام وجری انگشت پاشون اسیب میدید ورم میکرد انگشت درهوا فریاد میزد… باخودم میگفتم دیگه کنترل ورودیا دراین حد لوسه … دوروز بعدش یه اقایی داشت از مسیر روبرویی میومد پاش گیر کرد به موزاییک قرقری پیچ پیچی شد خیلی خندیدم ، گفتم بیا حتما توجه به صحنه های فان دردناک واسه خودت پیش نمیاد، میشه واسه دیگران پیش بیاد بهشون بخندی ….سرمیزپینگ پونگ ،فان دردناک واسه خودم پیش اومد بهم میخندیدن…
داشتم از تجربه ی پینگ پونگم میگفتم ، روز اول که باهدایت جوجه ای پیش میرفتم همون هدایتی که از جوجه ها میگفتید غریزی هست ، اونطوری بود ذهنم شبیه یه ورقه کاغذ سفید بود هیچ فکری نداشتم، ذوق واشتیاق داشتم و غریزی ضربه میزدم، اوضاع خوب پیش میرفت… روز بعدی اومدم سوباسا بشم بابام گلادیاتور شد…
عضو دیگر خونواده هم که میگفت میدونستید منم پینگ پونگ بلدم گفتیم نه نگفته بودی… گفت قبلا دوران تحصیلم یکسال پینگ پونگ بودم … گفتیم خب خداروشکر همبازی دیگه مون هم بلده ، بعد که اومد بازی کنه صحبتهای خانم شایسته رو هم که شنیده بود دیگه اون از من جوگیرترشده بود حس سوباسایی عمیقا فراگرفته بودش ، توپ رو بوسید گفت برو ارزوت رو محقق کن ، توپ هم کنارش اوت شد و برداشت زد توسرتوپ گفت خاک برسرت که به حرفم گوش ندادی، مام کلی خندیدیم … بعد درضربه ی بعدی توپ و راکت رو باهم پرتاپ کرد گفتم خداروشکر که الحمدالله که ماشالله یکسال پینگ پونگ بلدبودی اگرنه الان خودت رو هم باتوپ و راکت شوت میکردی ، میگفت از دستم سُر خورد …
چندروزی به همین روال سرمیز پینگ پونگ ما از خنده ریسه میرفتیم … اول تا راه بیفتیم دست گرمی طور وبی امتیاز پیش میرفتیم … الان یه چندروزی هست که 11امتیازی بازی میکنیم ،هرکی 4گیم ببره برنده س… فعلا در نبرد با گلادیاتور من بیشتر از 1گیم موفق به برد نشدم
امروز دیگه اومدم بازی اساتیدم رو نگاه کردم انالیز کردم ، امیدهست که پیشرفتم بیشتر بشه …
با اون عضو دیگه خونواده هم اول پت ومتی میرفتیم و خاله بازی طور ، الان ضرباتمون پینگ پونگ وبدمینتون و والیبال باهم قاطی پاتی شده … روزی دوساعت بازی میکنیم دیروز 4ساعت بازی کردیم…تا بعدا اگه سایرهمبازیها از فامیل هم اضاف بشن ببینم اونا چه میکنن
واما بنعمت ربک فحدث دیروز بابام داشت میگفت بالای پشت بوم رو هم یه حالت گلخونه ای درست کنیم و گل سرخ رونده پیچکی بزنیم و فوتبال دستی هم بخرم بریم بالای پشت بوم فوتبال دستی هم بزنیم
خیلی خوشحال شدم … سالها پیش دارت خریده بودم کسی همراهی نکرد، خودم هم بازی میکردم میگفتن بسه دیوارارو نابود کردی ..البته بابام علاقه ش از همون اول پینگ پونگ بوده ، شنا و کوهنوردی و پرواز منم کارتینگ خیلی سرعت رو دوست دارم، هرچی که سرعتی باشه ترن هوایی، دوچرخه سواری باسرعت ، البته سرسرعت پیش اومده که سرم رو به باد بدم ولی هنوزم سرعت رو دوست دارم …پینگ پونگ،شنا،بدمینتون، دوچرخه سواری که واسه همه ی اینا افراد همراه هم علاقه داشتم …کوهنوردی هم شاید اگه از بچگی کلاس کوهنوردی رفته بودم علاقه ش شکل میگرفت،الان دیگه حسش رو ندارم ولی اون زمان قابلیتش رو داشتم ، یاد خاطره ای افتادم بچه که بودم 5ساله م بود ، میدیدم داییم یه بشکه ی بزرگ اهنی برمیداشت میرفت بالاش بعد میرفت روی دیوارمشترک خونه مامان بزرگم و همسایه از اون بالا میرفت روی پشت بوم wcکه داخل حیاط بود وبعد خودش رو میکشید روی پشت بوم اصلی وقتی برف بود برفا رو پارو میکرد ، یا از درخت توتی که روی پشت بوم بود توت جمع میکرد، منم خیلی خوشم اومد قدم به بشکه که نمیرسید ولی کنتورگاز بود چی بود به همون دیوار مشترکه وصل بود منم یه روز ازش اویزون شدم وخودم رو کشیدم بالا رفتم روی دیوار مشترک ، شانس عالی همسایمون اینا یه تاب داخل حیاطشون گذاشته بودن بالای تاب داشتن عشق بازی میکردن ،یهویی مثال یه جوجه ی بیمحل ازبالای این دیوار مشترک پیداش شداولش یخ زدن بعدشوهرش فریادش بلند شد که اهای بچه تون از بالای دیوار بیفته چیکار میکنید خطرناکه بگیریدش، منم از شبهه جوجه به شبهه بچه شترمرغ مبدل شدم وتیزخودم رو رسوندم روی پشت بوم اصلی توتم روخوردم … جدیدا هم بام میریم بنظرمن که بیشتر از اینکه کوه باشه شبیه تپه س ، میبینم یه عده با این بیل بیلکاشون اسمش چیه از وسایل کوهنوردیه ، خیلی مجهز میرن بالا ، ماکه همچو بز کوهی میخرامیم
کوه از نظر من همونی بود که در کجا بود یوسیمیدی بود نشون دادید… اون قسمت میگفتید بچه 9ساله کی باورش میشه ،باورای مارو جابجا کرد عجب شجاعتی …از نظر من کار اون بچه 9ساله شجاعت محسوب نمیشد ،بچه باورام رو جابجا نکرد ولی مادرپدرش چرا …. قبلا یه کلیپی دیده بودم بچه نی نی گیگیلی پوشک به پا بود همین کلاسای کوهنوردی میرفت از همون دیوار مصنوعی جای پاش رو پیدا میکرد میرفت بالا…یا مثلا نوزادهایی که از همون بچگی کلاس شنا میگذارن، اینا ذهنشون با اون ورزشه عجین میشه ،هرچند ازدید ناظربیرونی عجب شجاعتی میاد ،واسه خود اون فرد ترس بزرگی نبوده، همون قضیه ی ترسای ادما باهم متفاوته دیگه…درباورام میگنجید پسره 9ساله کوهنوردی کنه ، چون اولین دفعه نی نی گیگیلی کوهنورد دیده بودم ولی حقیقتا در باورام نمیگنجید مادروپدرش چطوری راضی بودن فرزندشون از اون کوه بالا بره … واقعا متعجب بودم ، بنظرم توحید قوی داشتن کنترل ذهن و شجاعت زیاد
نمیدونم هنوزم یادم میاد چشمام گرد میشن … البته به بچه میتونم از این زاویه نگاه کنم که تحسین شجاعت ، شجاعت میاره… یا از این زاویه که هرکاری امکان پذیره وهیچ ناممکنی نیست
من کودکی که کلاسی نرفتم ، هرچی تجربه کردم با خونواده وفامیل بوده و مدرسه ودوستان، خودم همیشه تصورم این بود که ورزشایی که نشونه گیری داشته باشن رو دوست دارم ،بسکتبال بنظرم جذاب میومد اولین ورزشی که رفتم بسکتبال بود بعد که تجربه ش کردم دیدم فقط باهمون قسمت که وایسی جلوی تور توپ رو شوت کنی اکیم … ازنظرم خیلی ورزش پرتحرک وتمرکز چندجانبه ای اومد که هم توپ رو بزنی زمین هم حواست باشه کسی توپ رو ازت نزنه هم جاخالی بدی هم شوتش کنی سمت تور وقتی زیاد میشه ((هم)) حوصله م میشه کم، مثل فوتبال، زمین وسیع و تایم طویل وتعداد کثیر حوصله ی منم میشه قلیل، خصوصا اگه بازی ایران باشه که نیستن قدیر…فوتسال بازی نکردم اما تماشای بازیش رو دوست داشتم زمینش کوچیک بود تا زمانی که وحید شمسایی بازی میکرد قوی هم بود نگاه میکردم… بعدا رفتم والیبال که نسبت به بسکتبال بیشتر خوشم اومد، و با یکی از دوستانم هم میرفتیم پارک ضربه زدن به توپ رو تمرین میکردیم ، بازی والیبال خوب بازی میکردن خیلی دوست داشتم وبافامیل تماشا میکردیم …
بدمینتون هم تفریحی با دوست و خونواده و فامیل بازی میکردم و بازی میکنیم…پینگ پونگ هم داخل مدرسه تجربه کرده بودم خوشم اومد… اما هنوزم ورزشای نشونه ای که امتحان نکردم رو میبینم جذبش میشم ، الان جدیدا حس بولینگ هم گرفتدم
کلا قبل اشنایی با قوانین هم زیاد اهل بازی بودم با دوست وفامیل وخونواده … از بچگی عاشق میکرو وسگا بودم دیگه پولمون به سونی و… نرسید همون میکرو هم یبار سوخت، بابام پول خریدش رو نداشت… دوتاازپسرعمه هام پولشون رو روی هم گذاشتن واسه تولدم میکرو خریدن…خداروشکر نزدیک 90 درصد وقتا واسه بازیها وتفریحاتم همبازی وهمراه با علایق مشترک داشتم ، حتی واسه فیلم دیدن من یه اخلاقی که دارم هردودقیقه یکبار فیلم رو استپ میزنم یا یاد یه موضوعی میفتم یا سوالی واسم پیش میاد ، بعد این اخلاقم شدیدا روی اعصاب یسری ادماست …مثلا گاهی سوالم میتونه این باشه استپ بزنم بعد بگم وااااای یعنی بنظرت الان چی میشه … طرف هم با یه نگاه خشمگین ،مستاصل و بهت زده مجموع همه ی اینا میگفت بجان خودم بجان خودت بخدا منم اولین دفعه س که دارم میبینم دودقیقه صبرکنی استپ نزنی معلوم میشه چی میشه :)) ولی بگمونم دیوونگی خونش پایین میفتاد برای اینکه تکمیلش کنه میومد دنبال من که باهم فیلم ببینیم :)) اتفاقا بیشتر تعداد فیلم وانیمیشن هم با همین ادمی که ازدست من دیوونه میشد دیدم …افرادی هم بودن که بااین اخلاقم اکی بودن ازشون میپرسیدم من هردودقیقه یبار استپ میزنم اعصابت خرد نمیشه ، میگفتن نه اتفاقاجالب و هیجان انگیزه …
خداروشکر تجربیاتم باعث شده حس کنم وقتی زمانش برسه که وارد رابطه عاطفی بشم یا کلا بای دیفالت علایق وسلایق مشابه بامن داره یا خودکار همونی میشه که من میخوام یاحتی اگه ازدستم دیوونه هم بشه بازم خودش دنبالم میاد…کامنت اقای عطارروشن در مورد تغییرات همسرش هم کلی باورهام رو جابجا کرد… الان پدرمن که اصلا هیچ حس شوخ طبعی وخنده رو بودن نداشت میبینم که شوخ طبع و خوش خنده شده خیلی از رفتارهاش شگفت زده م میکنه … تاقبل اشنایی با قانون عشق من وبابام از اون عشقای شترمرغی بوده بازم خداروشکر که شتری نبود مرغم هم داشت…الان شتراش کیش کیش شدن ، ته مانده ای از مرغهاش موندن منظورم ته مانده هایی از عشق شترمرغی هست که ایشالله ماشالله اون هم به عشق ادمیزادی مبدل میشه …
واما بنعمت ربک فحدث یه چندمورد نشانه ی جالب دیگه هم اتفاق افتاد یکی اینکه خبررسیدخواستگارم که قصدمهاجرت به المان یا کانادا رو داشت از کالیفرنیا سردرآورد، یکی اینکه دوستم از تغییرات دکوراسیون خونه ش واسم عکس میفرستاد و لوازمی که واسه اشپزخونه میخرید و منم تحسین میکردم ،بعد جالب بود خواستگار تماس گرفت که مغازه لوازم خونگی داشت و واسه مغازه ش شاگرد داشت وخونه وماشین خارجی..البته همون سال اول اشنایی باقانون هم یه خواستگار پیگیر اومد که مهندس بود وعمان زندگی میکرد و درآمدش 20 میلیون بودو ماشینش به پول ایران 3میلیارد که از همون اول اشنایی با قانون موارد ونشانه هایی که اتفاق میفتاد ایمانم رو برای ادامه دادن مسیر تقویت میکرد ، من میگفتم نشونه س که من به اون موقعیت وشخصیتی که از خودم انتظار دارم دست پیدا میکنم،بعدش ازدواج …دیگران میگفتن فرصتهایی هست که تو میسوزونی … اگه اشتباه نکنم هفته ی پیش بود که دوبار تماس ازدست رفته روی گوشیم دیدم که هردو هم پیش شماره خارج از کشور داشت، بعدسرچ کردم دیدم واسه کاناداس یا امریکا … به خونواده که گیر داده بودن فرصتها رو میسوزونی گفتم بیا فرصتها همیشه هستن نشونه هاهم حاکی از فراوانی فرصتهاست ، من که تاحالا از پاکستان هم به گوشیم تماس نداشتم حالا از کانادا یا امریکا تماس دارم … فرداش هم شماره از پاکستان اومد روی گوشیم که یخ زدم از قدرت کلام… باخودم میگفتم چقدر خوب میشد که اون پاشنه های اشیل اساسیم و باورای درب وداغونم هیچ هم درب و داغون نیست باورای سابقم که نیاز به تحول دارن به همین سرعت درست میشد
البته از بعد دوره ی راهنمای عملی دستیابی به رویاها که مبنای زندگیم رو گذاشتم زندگی در لحظه و لذت بردن، ارامشم و لحظات شادم بیشتر شده، دارم از لحظه هام لذت میبرم شکرخدا لذتهای بیشتری وارد زندگیم شدن:)
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
مورد اول: نمونه ای از لذت های ساده ای را ذکر کن که موجب شادی و رضایت شما از زندگی ات شده است؟
-پیاده روی هر روزه دیدن سریال های زیبای سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت نوشتن درباره ی زیباییها سپاسگزاری از نعمت ها و داشته ها روزه گرفتن عمل کردن به قانون سلامتی خوردن مواد غذایی سازگار با بدن طبق قانون سلامتی تحسین زیبایی های افراد و طبیعت گوش دادن به فایل های استاد انجام تمرینات خواندن قرآن خواندن کامنت دوستان صحبت کردن در مورد قوانین
مورد دوم: اگر حرف مردم را کنار بگذاری و به داشته های زندگی ات منصفانه تر نگاه کنی، چه فرصت های دیگری را برای لذت بردن از چیزیهای ساده، پیدا می کنی؟
-خوابیدن بر روی چمن ها سرسره و تاب بازی در پارک کودکان فوتبال بازی کردن در پارک ها انجام حرکات ورزشی در پارک ها
مورد سوم: چه فعالیت لذت بخشی هست که هم مورد علاقه شماست و هم مورد علاقه شریک عاطفی شما (دوست یا عضو خانواده)؟ مثل یک ورزش مشترک یا یک هنر مورد علاقه یا کاری مثل باغبانی و گلکاری و ..
-شنیدن فایل های استاد دیدن سریال های زیبای زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا خواندن قرآن پیاده روی روزه گرفتن نقاشی آشپزی به سبک قانون سلامتی تحسین زیبایی ها و نکات مثبت
و چطور می توانید از طریق این علائق مشترک، سطح عمیق تری از ارتباط با یگدیگر را تجربه کنید؟
-صحبت کردن در مورد قوانین حین پیاده روی دیدن نشانه ها و هدایت های خداوند و صحبت کردن درباره ی آنها و خواندن قرآن و تطبیق آن با سخنان استاد درباره ی نکات مثبت و زیبایی ها صحبت کردن باعث می شود از تک تک لحظات خود لذت بیشتری ببریم
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام خدمت استادعزیزم وخانم مریم شایسته عزیزم
از اقای عظیم خلفی اصل به خاطر به اشتراک گذاشتن تجربیاتشان که به نوعی مشوق ما هم در راهمان می شود بسیار سپاسگزارم به ایشان تبریک می گویم و ارزو دارم همچنان در راهشان مستدام باشند
به قول استاد عباس منش این نشان می دهد که می شود به خواسته هایمان برسیم
من مدت زیادی نیست که با سایت استاد عباس منش اشنا شدم ودر این مدت کوتاه که روی باورهای خودم کار کردم
تغییر در زندگی خودم را بطور محسوس مشاهده می کنم و پیش بینی می کنم که با کار کردن بیشتر روی باورهایم به
موفقیتهای بیشتری هم انشاالله خواهم رسید.
پاشنه اشیل من ترس بود ترس از از دست دادن ترس از شکست خوردن ترس از سقوط ولی وقتی متوجه شدم
از همه چیز در این دنیا مراقبت می شود و با برخورد با تضاد ها بزرگ و بزرگتر می شوم خودم میرم تو دل ترسهایم
چون متوجه شدم اگر با انها مقابله نکنم دنبالم می ایند تا به من یک درسی بدهند تا به من بگویند که بیخود از من
می ترسی من که ترس ندارم و نتایج خیلی خوبی گرفتم . وبه خودم افتخار میکنم.
و لمس کردم از همه چیز در جهان به فراوانی وجود دارد و هر چه بیشتر خرج میکنم باو ر هایم قوی تر می شود
ایده های جدید تر به ذهنم میرسه یعنی از ان رکود ذهنی خارج شدم و از زندگیم بیشتر لذت میبرم .
لذت همراه با احساس قدرت وشادی و از فایل تنها راه گذر از ثروت رسیدن به ان است یاد گرفتم دیگر من چیزی
نمی فروشم تا چیزی بخرم وام نمی گیرم قسط هم نمی دهم هر چه بخواهم پولش را در می اورم قبلا اگر کسی
وام می گرفت می گفتم خوش به حالش حالا می گویم بیچاره!!!
من متوجه که من خیلی خیلی قدرتمندم چرا تا قبل از این چنین حسابی روی خودم نکرده بودم ترس هایم
همیشه راهنمای من بودندو این صد در صد اشتباه است .
از استاد عباس منش عزیزم و از خانم مریم شایسته عزیزم و کلیه دست اندرکاران گروه تحقیقاتی عباس منش
بسیار بسیار سپاسگزارم که فانوس به دست در جلو حرکت می کنند وما هم به دنبالشان میرویم.پاینده باشید.
سلام استاد عزیز.همینطور سلام عرض میکنم خدمت خانم شایسته.خیلی دلمون براتون تنگ شده بود. ودرواقع خیلی دل تنگ پردایس بودیم.هر روز سایت رو چک میکردم که یه فایل جدید از سریال زندگی در بهشت رو ببینم و خیلی دلتنگش بودم.خدا رو صد هزار مرتبه شکر ک میتونیم ما هم با شما اشن نعمات بی شمار الهی رو شاهد باشیم و ازش لذت ببریم.
نگاه های زیادی مثل نگاه من منتظر فایل های بی نظیر شما هست.عاشقتون هستیم استاد.
به نام خدای مهربون
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته با محبتم
خیلی دوست داشتم مخصوصا بعد از دیدن این فایل و اشاره ای که کردید به نحوه گوشت خوردنتون و سبک زندگی به شیوه دوره فوق العاده قانون سلامتی، ازتون ایده بگیرم و بپرسم چطور با وجود اینکه مخصوصا گفتید شخصیتی داشتین که باید حتما حتما کلی غذاهارو با ادویه های مختلف و سبزیجات معطر طعم دار میکردید مخصوصا انواع گوشت رو، و الان و بعد از قانون سلامتی ذهنتون رو جوری تربیت و پرورش دادین که به راحتی و بدون هیچ مشکلی از پس این مشکل به ظاهر سخت و تقریبا امکان ناپذیر بر بیاین و گوشت رو بدون هیچ طعم دهنده و فلفل و ادویه و هرچیزی که طعم دهنده باشه، میل کنید، خیلی دوست داشتم اون اهرم رنج و لذتی رو که باهاش ذهنتون رو اینطور تغییر دادین رو منم بدونم و بلد باشم، چون واقعا من خودم از بچگی تقریبا میشه گفت خیلی بد غذا بودم و هستم یه جورایی هنوز، و مخصوصا روی خوردن انواع گوشت به شدت حساسم و خب راستش به همین دلیل و مساله ساده، نتونستم از پس درست تمرین کردن و حل کردن این موضوع توی دوره قانون سلامتی بر بیام از عهده اش و این یک دلیلش هست و به دلایل مختلفی از عهده اش بر نیومدم، ولی قسمت خوب ماجرا هم بگم که چقدددر تغییر کرده بودم و با اهرم رنج و لذت فوق العاده ای که نوشته بودم تونستم دست به کارهایی بزنم که واقعا خودم باورم نمیشد و متحیر شده بودم از تغییراتی که کرده بودم و ذهنمو تونسته بودم به تغییر عادات همیشگیم و کارهای بزرگی از نظر خودم انجام داده بودم، یکیش خودِ همین غذا خوردنم بود که هرچی گوشت و چربی و آب قلم و چیزهایی که گفته بودین رو به راحتی میخوردم اونم بصورت چند ماه یعنی حدود چهار ماهی بیشتر حتی فکر کنم من به این روش داشتم ادامه میدادم و موفق شده بودم! اما راستش خانم شایسته با همین گوشت خوردنه همچین زیاااد نتونسته بودم خودمو وفق بدم و یه جورایی آخرش با اکراه میخوردم مخصوصا اگر فلفل و ادویه ای بهش نمیزدم و میخواستم مثلا فقط گوشت با نمک مصرف کنم که دیگه واویلا! اصلا نمیتونستم بخورم چند بارم سعی کرده بودم ولی اصلا نمیتونستم باهاش کنار بیام، و مساله اصلی من از این موضوع این بود که خب حتی با وجود اینکه فقط فلفل و مثلا پیاز گاهی به گوشت کبابی یا استیکی یا مثلا آب قلم اضافه میکردم، همونم به درستی و یه دل سیر نمیخوردم و مساله من همین بود میدونین، چون سیر دل و به یه اندازه مناسب و حد سیر شدن غذا نمیخوردم این موضوع باعث میشد که بدم کم بیاره و طاقت لازم رو نداشته باشم برای تداوم و عمل کردن صحیح و شیوه درست قانون سلامتی، در کنار این موضوع چیزهای دیگه ای هم بود که پیش اومد و هم بودش از اول باهام، مثل مثلا از عهده خرج و مخارج خرید گوشت بر نیومدن مخصوصا بعد از یه برهه ای که یخرده مملکت به مشکل خورد و خب تو جریان هستین و نمیخوام بهش اشاره کنم دیگه، و الا داشتم ادامه میدادم و با همون چیزی که بودم و یخرده دست و پا شکسته و ناقص انجام میشد ولی خب بود بالاخره و از همونم کلی نتایج عالی گرفته بودم، یکی دیگه از مسائلم که باهاش برخورد کرده بودم و دلیل بر از عهده ای بر نیومدن من بود، مساله لاغری من بود و بخاطر بیماری قند نوع 2 و خب مسائلی که باهاش دست و پنجه نرم میکردم و اذیت بودم نتونستم درست دوره رو ادامه بدم و هم اینکه از خود اولش که استاد گفته بودن افراد لاغر نیان تو دوره هم یه جورایی تو ذوقم خورده بود و هم بخاطر همون مساله درست غذا نخوردنم که نمیتونستم گوشت رو بصورت کاملا سیر شدنی و درست و با لذت بخورم، و مسائلی که عرض کردم در نهایت منجر به بیخیال شدنم شد و خیلی ناراحت شده بودم و اعتماد به نفسم به شدت تضعیف شده بود چون من قصدم از خود اولش با کلی خوشحالی و ذوق و شوق این بود که بیماری قند نوع 2ام رو خوب کنم و درمان کنم و نتیجه هم دیده بودم عالی ولی در کنار همون نتایج عالی هم مشکلات خاص خودمو داشتم که ذکر کردم. و الان با دیدن این فایل دوست داشتم اینو بهم بگین و ازتون بپرسم که چنین فردی مثل شما که اهل شمال زیبا هستین و خب سبک غذاها و اون طعم و بوی فوق العاده غذاهای شمالی همیشه معروف بوده و هست و زبان زد خاص و عامه و کلی ادویه ها و سبزیجات و سیر و پیاز و چیزهای مختلف که به غذاهاشون میزنن شمالیا، دوست داشتم بدونم چیکار کردین و چطور ذهنتون رو تربیت کردین و اهرم رنج و لذت رو چطور برای خودتون عالی جا انداختین که از پس چنین مساله ای بر اومدین و به راحتی گوشت و فقط نمک میل میکنین، این برای من نمیتونم بگم چقدددر مهم و حیاتی هست خانم شایسته و استاد عزیزم که دوست دارم بدونمش و شاید اینبار تونستم برای همیشه این مساله رو حل بکنم، کما اینکه از نتایج فوق العاده و شاهکار دوره بینظیر شیوه حل مسائل هم که چه بگویم خدای من! که به چه چیزهایی که پی نبردم و حل نکردم و هی بیشتر پی میبرم به مسائل ریز و درشتی که اصلا خودش به خودی خود و به آسانی هرچه تمام تر به ذهنم خطور میکنه و نمیدونین چقدر خدارو شکر میکنم و شکرگزاری میکنم از خدای خودم و از شما عزیزای دلم بابتش.
راستش خب باید بیام به وقتش از نتایج شگفت انگیز این دوره و حل کردن و پی بردن به حل مسائل مختلفم مفصل بنویسم به موقعش تو بخش های مختلف و نتایج سایت از این دوره و نکته برداری هم کردم و توی تمرینات دوره ها و فایلای مختلف دارم اثر و رد پا به جا میذارم از خودم و هم توی دفاترم یادداشت کردم که میگمشون به وقت مناسبش انشاالله، و همینطور استاد عزیزم دوست داشتم در کنار این صحبتای الانم اینم بگم که من به مشکلات مختلف خورده بودم مدتی پیش مخصوصا سلامتی، و آخرش مجبور شدم یعنی جهان مجبورم کرد که نهایتا به تزریق انسولین و دواهای کنترل قند رو بیارم خب؟ و اینم بگم که چند ماه پیش بخاطر یه مشکل مربوط به سلامتیم که توی تمرینات دوره شیوه حل مسائل هم بهش اشاره کوتاهی کردم، تا حتی اتاق عمل و جراحی هم پیش رفتم و اونم بیشتر بخاطر به مشکل خوردن کیسه صفرام بود البته به تشخیص بیمارستان و پزشکان!!! و مدتی اونجا بستری بودم و میخواستن کیسه صفرام رو در بیارن کلا! ولی نهایتا با مخالفت کردن و تصمیم خودم پروسه کنسل شد و فقط فرار کردم از بیمارستان گفتم فقط منو ببرید از اینجا که دستی دستی یه آدم سالم و بی نقص هم اینا میکشن و نابود میکنن و اگه بذاریشون قطعه قطعه ات میکنن سر هیچ و پوچ! : ) ) (مزاح) ، خلاصه استاد قشنگم و خانم شایسته دوست داشتنی در نهایت باورتون نمیشه الان بعد از مدتهاااا و گذشتن ماه ها، و قرار گرفتن این دوره بینظیر و فوق شگفت انگیز آپدیت شده شیوه حل مسائل زندگی، اصلا بصورت کاملا باقلوا مانند و آب خوردن و عین پوست خیار! : ) مسائلم حل میشه و ایده و راه کار ها به ذهنم خطور میکنه که اصن خودم دهنم باز میمونه و باورم نمیشه! نمیدونم چی بگم! ولی میام به موقعش از نتایجم میگم حتما! : ) و استاد عزیزم میخواستم اینو بگم که یه حسی بهم همیشه داره میگه که این بخش انسولین زدنم و اتفاقاتی که واسم افتاد تا به اینجا برسم و این نتایج رو بگیرم کاملا درست بوده و باید اتفاق میافتاده حس میکنم خدا با یه حس آرامشی درونم، بعد از اون جریان بیمارستان بستری شدنم و نهایتا به انسولین و یدونه قرص مصرف کردنم بهم گفت تو فکر نباش خیالت راحت اینم نیاز بود! میدونین چرا استاد؟ چون همون چیزی که به شدت بهش نیاز داشتم و خوشحالم میکرد و اعتماد به نفسمو خیلی عالی میکرد اتفاق افتاده تو این مدتها، اونم سره فرم اومدن بدنم هست یعنی یه گوشت و عضله ای و چربی ای گرفته بدنم، و بدنم پر تر شده و خب این آرزوی من بود استاد میدونین؟ من چند سالیه خیلی لاغر شدم به شدت آب رفتم اصلا! و خیلی تو خودم شده بودم و اعتماد به نفسم ضعیف شده بود و الا من همیشه اون اندام و هیکل بسیار بسیار تراشیده و مناسب و ورزشکاریمو داشتم و میشناختم از خودم همیشه خدا از کوچیکی و از اول جوونی همیشه هم همه بهم میگفتن اینو که بدن مانکنی و تراشیده و زیبا و خیلی نرمال و استانداردی دارم، و خب استاد این همیشه تو ذهنم بوده از خودم میدونین؟ اینو از خودم میدونستم و میشناختم همیشه که من بطور طبیعی و نرمال باید اینطور فیزیکی داشته باشم یه بدن کاملا نرمال و پُر و استخوان بندی درشت و چهارشونه و رنگ و روی کاملا شفاف و طبیعی و پوست صاف و خوب، چیزی که مدتها بود بعد از مشکلاتی از سال ها قبل و فهمیدن اینکه قند خون نوع 2 دارم، به شدت ضعیفم کرده بود و هی آب میرفتم و لاغر مردنی و ضعیف شده بودم و بخاطر ذهنیت خودم و متنفر بودن از دکتر و دوا و این داستانا اصلا هیچ قرص و دوایی مصرف نکرده بودم که داستانش رو قبلا گفتم توی بخشای مختلف سایت و نظراتم.. بگذریم..
و الان اینو ذکر کردم که بگم خلاصه خدا به دلم انداخت که تو فعلا از این انسولین و این شیوه دارو و اینا استفاده کن و به وقتش همه چی درست میشه و همون قانون سلامتی رو انشاالله پیش میگیری و دیگه بصورت طبیعی و عادی برمیگردی به دوران سلامتی و بدن نرمال خودت بدون هیچ دارو و دکتری و قندتم خوب میشه، میدونین استاد، این برداشتو خودم دارم که بدنم داره خداروشکر میافته رو غلطک و یه گوشت و عضله و چربی خوبی داره میگیره و پر میشه و همون چیزی میشه که پیش نیاز دوره قانون سلامتی و آموزش فوق العاده شما بود و من تو کفش بود و غبطه میخوردم که چرا بدنم شانس باید لاغر مردنی و ضعیف شده باشه الان : ) (منظورم مدتها پیشه که عرض کردم توی قانون سلامتی به مشکل خوردم و نتونستم ادامه بدم..) حالا اینکه این حس و این حرفام چقدر خوب و صحیح از آب در بیاد الله اعلم نمیدونم واقعا خودم الان چی بگم دیگه.. : ) انشاالله که همینطور بشه..
وااااااای خدای من این میخواستم بگم استاد و خانم شایسته عزیزم که با دوره بینظیر شیوه حل مسائل بالاخره به جواب همین مشکل کیسه صفرام و حالتای واقعا بد و کشنده و زجر آوری که منجر به بستری شدنم شده بود چندین بار و من و خانوادم اصلا پاک گیج و کلافه شده بودیم که چمه و موضوع چیه! و فکر میکردیم بخاطر قند خونمه! با تمرینات و زوم شدن و تمرکز کردن روی دوره شیوه حل مسائل با تست های مختلف و ذهنم رو روی حل مساله گذاشتن اوه خدای من شگفت زده شدم که تونستم پی ببرم چم بوده و مشکل از چی بوده!!! خدایا هنوزم باورم نمیشه ازبس که خنده داره! باورتون میشه به فلفل و ادویه های کاری حساسیت داشتم و مشکل صفرای زیادی بدنم و به مشکل خوردن کیسه صفرام بخاطر همین موضوع بوده؟؟؟ چی بگم چی بگممم خداااا! : ) ) ، هی که فکرشو میکنم دیگه از اون موقع به بعد که به این موضوع پی بردم، هی یادم میاد که من همیشه خدا از بچگیام ازبس که گرم مزاج و آتیش واقعا بودم!!! عین خورشید سوزان و گرم و آتیشی هستم بخدا! : ) ) ) یادم میاد اصلا هروقت فلفل و ادویه و غذاهای یکم حتی تند میخوردم اصلا کل بدنم هیکلم آتیش میگرفت و سوز میزد و کلافه و عصبی میشدم و جوش های زیادی هم میزدم همیشه جوش و گرمی، نمیدونمم چرا نمیفهمیدم و همیشه مصرف میکردم و حسابشو کنین الان 38 سالمه و اینو خوب فهمیدم دیگه! : ) ) بعددد خلاصه این موضوع بخاطر اینکه مثلا بیشتر فلفل قرمز و سیاه مصرف کردیم توی غذاها فقط و ادویه های مختلف زیاد مصرف نکردیم، زیاد خودشو نشون نداده تو بدنم، ولی یادم اومد از یه سالهایی چند سال پیش یکی از خاله هام یه سری ادویه های هندی خیلی خفن و اصلا آتیش به تمام معنا اورد واسمون از آبادان که نگم براتون! همین گند اصلی بوده بر بدن و سلامتی من! کار از همینجا خراب شده و من و خانوادمم ازبس اهل فلفل ادویه و غذاهای پر ادویه بودیم و هستیم این ادویه های مخصوص هم خیلی عطر و طعم غذاهای مختلف رو به شدت خوشمزه و خوش عطر میکرد، ولی غافل از اینکه اینهمه سالها داشتم گور خودمو با دستم میکندم و روحم خبر نداشته! : ) و همین موضوع آرام آرام به جایی رسید که خدا با پس گردنی و به مشکلات مختلف سلامتی خوردن گوشمو پیچوند و فهموندم که بابا داری پدر خودتو بدنتو در میاری و واست خوب نیست این ادویه ها و نباید مصرف کنی دیگه! و اینو توی دوره بینظیر شیوه حل مسائل من فهمیدم و بهم الهام شد و الا تا قبلش که فقط بلا سرم میومد و اصلا نمیفهمیدم از کجا دارم میخورم!!! استاد یعنی بهتون بگم تا حد مرگ پیش رفته بودم مدتهااااست ازبس حالم بد میشد و دلیلشو نمیدونستم و هیچ دکتر و بیمارستان و درمانگاهی هم اینو نفهمید و نمیتونست بفهمه! و میخواستن الکی بزنن ناقصمم کنن و کیسه صفرامو خواستن در بیارن! : | خدارو شکر که به هوش بودم و نذاشتم جراحیم کنن و گفتم منو ببرید خونه فقط از اینجا!!!
انشاالله توی نتایجم میام به وقتش همینم دوباره مفصل تر ذکر میکنم تو سایت و تو بخش مربوط به نتایج مختلفی که میگیریم..
فقط خیلی دوست داشتم خانم شایسته عزیزم بدونم در مورد همون قضیه گوشت خوردن و اهرم رنج و لذت ذهنیتون ایده بهم بدید بدونم چکار کنم و چطوری با راحتی بتونم از عهده گوشت خوردن بر بیام بدون هیچگونه نیازی به فلفل و ادویه و چیز اضافه ای!
در خصوص نکاتی که فرمودین ذکر کنیم :
هیچ موقع حرف مردم برام مهم نبوده که بخواد روم تاثیر بذاره و نظرمو عوض کنه برای کار و تصمیمی که خواستم عملی کنم تو زندگیم و خیلی از این بابت خوشحالم و حال میکنم با این ویژگیم خداروشکر، همیشه خودم بودم هیچوقت نقاب نزدم جلوی کسی و دیگران، هر کاری رو که دوست داشتم واقعا و ازش لذت بردم انجام دادم و میدم و اصلا برام مهم نیست که کی چه فکری میکنه و چی میگه و همیشه هم از اطرافیانم و از مادرم که پیشمه همین تقاضا رو داشتم که حرف دیگران واست مهم نباشه! دیگران کین اصلا!!!
من با گیم زدن واقعا حال میکنم، از چیزایی که همیشه از بچگی دوست داشتم و دارم واقعا حال میکنم و لذت میبرم و برام مهم نیست که دیگران چی میگن، با مرغ و خروس و جوجه و حیوانات لذت میبرم و دوست دارم، با موزیک های مورد علاقه خودم مخصوصا موزیک های بیکلام و ساندترک فیلم ها و گیم های مورد علاقه خودم بسیار حال میکنم و دیگران هم همینطور، یعنی من تو کل فک و فامیل و طایفه و خودی و غیر خودی معروف و محبوب هستم تو این زمینه که موزیک ها و فیلم و بازیهایی که رضا معرفی میکنه خداااان! : ) و خداروشکر از این بابت. نه به این خاطر که اونا میگن و چون اون دیگران دارن اینو میگن و تحسین میکنن، بگم منم خوشحالم، نه، خوشحالم که خودمم و اینقدر عاشق این کارمم و لذت میبرم ازش که دیگران هم تحت تاثیر قرار گرفتن و تو مدار من هستن از این بابت.
و دیگه اینکه، شریک عاطفی که ندارم.. ولی با همین چیزای ساده با همین حسای عالی نسبت به کارهایی که مورد علاقمه و دوست دارم، هرکسم دور و برمه خوشش میاد و اومده همیشه..
سپاسگزارم ازتون بینهایت سپاسگزارم.
خدایا شکرت.
مورد اول: نمونه ای از لذت های ساده ای را ذکر کن که موجب شادی و رضایت شما از زندگی ات شده است:
دوش گرفتن ،تعقل در آیات قرآن،خواندن معنی قرآن،خواندن نماز،ذکر تسبیحات حضرت زهرا،مطالعه کتاب،پیاده روی،نوشتن،مراقبه،حرف زدن با خدا،خوردن چای،خوردن قهوه
مورد دوم: اگر حرف مردم را کنار بگذاری و به داشته های زندگی ات منصفانه تر نگاه کنی، چه فرصت های دیگری را برای لذت بردن از چیزیهای ساده، پیدا می کنی؟
در کار بنایی سنگبری ،دیوارچینی،درست کردن ملات،کار با دستگاه بالابر و در خانه خواندن روانخوانی قرآن،دم کردن چای،جاروبرقی کشیدن خانه و کمک به مادر در شستن ظرفها
مورد سوم: چه فعالیت لذت بخشی هست که هم مورد علاقه شماست و هم مورد علاقه شریک عاطفی شما (دوست یا عضو خانواده)؟ مثل یک ورزش مشترک یا یک هنر مورد علاقه یا کاری مثل باغبانی و گلکاری و ..
و چطور می توانید از طریق این علائق مشترک، سطح عمیق تری از ارتباط با یگدیگر را تجربه کنید؟
با پدرم نقطه مشترک علاقه مان دیوار چینی و خواندن نماز است و با مادرم در خواندن نماز و روانخوانی قرآن است با برادرم هم دیدن فوتبال است
با انجام کار مورد علاقه با هم میتوانیم در بقیه امور هم از این فعالیت برای بهتر شدن و خوب فهمیده شدن هم استفاده کنیم