https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/05/abasmanesh-2.webp8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2025-05-13 04:40:002025-05-13 04:40:58سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
469نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اومدم داخل سایت و با دیدن چهره ی این پسرِ نازنازی زیبااااااا فایل رو دیدم و چقدر ایشون خوردنیییییی و جیگر هستن
چشماش وااای چشماش فوق العاده جذابه
رنگ خیلی زیبایی داره محو زیباییش شدهام🫠
خانم شایسته عزیز واقعا سپاسگزارم برای نشر این زیبایی ها و آگاهی های ناب
چقدر توضیحاتتون و سبک زندگی و خود این خانم به دلم نشست …
واقعا زندگی میتونه همینقدر ساده و آسان و لذت بخش باشه …
و چقدر این خانم به خودِ واقعیش نزدیکه و خودشو شناخته که داره با عشق این سبک زندگی میکنه
واقعا تک تک اعضا خانوادشونو تحسین میکنم
زندگی این خانم هم مثل زندگی شما و استاد الهام بخش بود برای من …
به قول استاد در جلسه 1 تکمیلی لیاقت ، میگن هرچقدر که میگذره و خودم رو میشناسم بیشتر متوجه میشم که خودِ واقعی ام دنبال سادگیه…
من خیلی اعتماد به خداوند رو در این خانم حس کردم…
من هنوز مادر نشدم اما با اختلاف سنی 7 و 16 دو برادر عزیز دارم که از بچگی براشون گاهی مادر بودم، حتی الانم به رفتارام نگاه کردم من خیلی تقلا میکنم برای مراقبت ازشون برخلاف مادرم
مثلا این خانم انقدر راحت میزاره این کوشولو روی ماسه ها راه بره و من خودمو تصور کردم که کلی فکر میاد تو ذهنم و نگرانم میکنه !!
اما ایشون چقدر با خودشون در صلح هستن
چقدر اعتماد دارن به خداوند
واقعا اینکه برگی بی اذنِ خدا نمیوفته رو در وجودشون قبول کردن
خیلی لذت بردم از تک تک ثانیه های این ویدیو
بی نهایت برام درس داشت
خداروشکر برای وجودتون
مادر من هم خیلی شباهت داره با این خانم
و من رو آسان و طبیعی بزرگ کرده
اما در تربیت برادرام من دخالت هایی میکنم : )))
که واقعا تصمیم گرفتم اعتماد کنم به جریانی که همه ی مارو آفریده و به همه ی ما به یک اندازه نزدیکه ، درون تک تک ما قرار داره و همیشه از ما محافظت میکنه …
من دور از شهر بزرگ شدم
مثلا یادمه از کودکی مامانم منو پیاده روی های زیادی میبرد و اگه خسته میشدم بهم میگفت اینجوری پاهات محکم میشه ! و منم میپذیرفتم و خوشحال بودممم
یادمه ی بار تو حدودا 5 سالگی یکی از دخترای همسنم که آپارتمان نشین بودن اومده بودن پیش ما و ی مسیری رو که من به راحتی هر روز پیاده میرفتم رو نمیتونست بیاد و خیلی سختش بود
و یادمه من تعجب میکردم !
منم از اون نوزاد هایی هستم که بجز شیر مادر غذای کمکی ای نخوردم و به گفته مامانم خیلی زود راه رفتن یاد گرفتم
و اما در ادامه ی این صحبتها شواهدش الان موجود هست ، من پاهای کاملا عضلانی دارم که میتونم مسافت های طولانی رو خیلی تند به راحتی برم
از یک تا شش سالگی در یک باغ که کنارش کارگاه پدربزرگم بود بزرگ شدم
و تعریف میکنن که وقتی من هنوز راه نمیرفتم و خودمو نشسته روی پاها و باسن تکون میدادم که حرکت کنم ، مامانم ی نایلون دور من میپیچیده و من تنهایی میرفتم بیرون خونه و حتی تو کارگاه!! : )
واقعا الان وقتی به کودکی خودم نگاه میکنم خیلی خیلی بیشتر قدردان مادر عزیزم هستم که انقدر ساده و رها مثل این خانم منو بزرگ کرده
همیشه اجازه میداد برم داخل کارگاه و نمیترسید از اینکه برای من خطری باشه ، چون کارگاه تراشکاری و … بود و پر از آهنها و وسایل سنگین
ی بارم فکر کنم 3 سالم بوده و میرم دستگاه تراش رو روشن میکنم بعد از صداش میترسم و فرار میکنم
بعد یادمه دایی پدرم نقاش بود و دستگاه هایی که میساختن رو رنگ میکرد و منم میرفتم کمک و با بتونه و سمباده مشغول بودم و تو عالم بچگی یادمهههه که فکر میکردم دیگه یاد گرفتم کار نقاشی رو و به پدربزرگم گفته بودم با جدیتتتتت تمام ، دیگه میتونی به دایی مهدی بگی نیاد من دیگه یاد گرفتم رنگ کنم : )))
واقعا الگوی من همچین خانمهایی هستن و امیدوارم بتونم همچین باورهایی به خداوند در خودم ایجاد کنم که به راحتی همه چیز رو بدون نگرانی به خودش بسپارم …
خیلی خیلی تحسین میکنم این خانواده رو و عاشقانه دوست دارم همچین زندگی رو تجربه کنم
سلام و درود خانم شایسته عزیزم ،سپاسگزارم برای تهیه فایلهای عالی و تاثیر گذاری که هربار کلی باور خوب تو وجودمون میسازه و بهمون الگو میده و زندگیامون رو بهتر میکنه مثل همین فایل ، یا فایل الگویی برای مهمانی گرفتن و یا بقیه فایلهای زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا که شیوه زندگی ساده خودتون و دوستانتون رو به نمایش گذاشتید ، از صمیم قلب سپاسگزار زحماتتون برای تهیه این فایلها هستم ،امیدوارم همواره در پناه اللّه مهربان سعادتمندانه زندگی کنید ،شما الگوی درجه یک همه خانمهای این سایت وحتی آقایون هستید ،از نحوه رفتار و زندگیتون درسهای زیادی گرفتم ،من حتی از نحوه صحبت کردنتون الگو گرفتم چون شما کلمات رو مخصوصا حروف آخر کلمات رو خیلی عالی و دقیق و واضح تلفظ میکنید خیلی قشنگ صحبت میکنید دقیقا شبیه چیزی که تو کلاسهای فن بیان آموزش میدن ، همیشه تحسینتون کردم و میکنم ، خواستم در حد خودم از شما تشکر کنم چون شمارو به اندازه عضوی از خانواده خودم دوست دارم ،هماهنگی و صلح درونیتون رو تحسین میکنم، از خداوند مهربان عمر باعزتی براتون آرزومندم الهی آمین.
قسمت دویست وشصت وسوم از سریال زندگی در بهشت :
از دیشب تا الان هفت یا هشت بار با تمرکز زیادی این قسمت رو دیدم خیلی قشنگ بود، امروز این فایل رو به مامانم نشون دادم و براشون توضیح دادم که ببین این خانم با اینکه تو عصر امروزه زندگی میکنه ولی نحوه زندگی و بچه داری کردنش مثل قدیماس و چقدر آسون گیر هستند ، مامانم با دیدن این فایل از خودش ونحوه بزرگ کردن بچه هاش گفت، مامانم 6تا بچه به روش طبیعی و تو خونه به دنیا آورده ما همگی تو روستا به دنیا اومدیم و همینجا بزرگ شدیم.
مامانم گفت منم شمارو مثل این بزرگ کردم ، یه لباس نرم و نازک تنتون میکردم و اجازه میدادم تو خاک و علف و گِل وآب بازی کنین تو حیاط براتون گِل درست میکردم شما دست وپاتون روگلی میکردین سروصورتتون پر از گِل میشده نگران این کثیفی نبودم چون دوست داشتم آزاد باشید و تجربه کنید .
میگفت منم هیچ غذایی به زور به خوردتون ندادم حتی به غیر از شیر چیز دیگه ای ندادم ولی گاها پیش میومده که یک تیکه نون دستتون دادم تا دهن بزنید وقتی غذاخور شدین ظرف غذارو جلوتون میذاشتم تا خودتون با دست بخورید گاهی کل غذارو تو سروصورتتون میمالیدید یا تو خونه پخش میکردین اما هیچوقت جلوتونو نگرفتم گاهی میدیدم کاسه غذا رو تو سرتون خالی کردید .
خواهر بزرگم که تا دوسالگی به هیچی لب نمیزده فقط شیر میخورده حتی مامانم چایی یا نون خالی میخاسته بهش بده لباشو روهم فشار میداده ودهنشو باز نمیکرده مامانمم اصرار نکرده خب الان اگه از وضعیت جسمانی خواهر بزرگم بگم واقعا اندام عالی داره ماهیچه های بزرگ داره با اینکه 4بار زایمان کرده اما شکم و پهلو نداره وزنش متعادله زمستونا اصلا کاپشن نمیپوشه من ندیدم تا حالا مریض بشه یک خانم خوش هیکل و قوی هست که چهره خیلی جوونتری از سنش داره
ولی همین خواهرم که خودش به شکل طبیعی بزرگ شده برای بچه هاش به شدت سختگیر هست به زور غذا بهشون میده من بارها دیدم پسرش گریه میکرد میگفت غذا نمیخام سیرم اما خواهرم به زور با دعوا و تشر غذا بهش میداد و اون بچه چقدر عذاب میکشید الان که یادم اومد اشکم دراومد ، اجازه تجربه هیچکاری بهشون نداده ،با اینکه بچه کوچیکش 15 سالشه اما خودش میبرتش حمام و میگه نه بلد نیست خودشو تمیز بشوره!! باورتون میشه؟؟؟! من تا حالا ندیده بودم مادری بچه 15 سالشو حموم ببره اما خواهرم از عجایب روزگاره !!!! خواهرم بچه بزرگتری هم داره یبار میگفت اگه خجالت نمیکشیدم حتی پسر بزرگترمو میبردم حموم اینا نمیتونن خودشونو بشورن خخخخخخ بگذریم.
به مامانم گفتم شما چطور 6تا بچه قدو نیم قد داشتین همه باهم به فاصله یکی دوسال سخت نبود ؟ گفت نه ما راحت میگرفتیم بچه داری برای ما شیرین بود چون اعصاب خودمونو برای غذا خوردن و کثیفی لباساتون خورد نمیکردیم.
حتی مامانم وقتی چندتا بچه کوچیک داشته خیاطی یاد گرفته ، قالی بافی میکرده ،چون سواد نداشته حتی کلاسهای نهضت سوادآموزی میرفته و با وجود چندتا بچه کوچیک پشت سرهم تونسته 6کلاس نهضت درس بخونه و مدرکش رو بگیره و الان سواد خوندن ونوشتن داره به راحتی قرآن میخونه کتاب میخونه و مینویسه خیاط ماهری هست .
با دیدن این فایل و صحبت با مامانم ،خیلی تحسینش کردم چون اونزمان توی روستا برق نبوده، آب لوله کشی نبوده، در کنار تمام وظایف مادری و همسری که برعهده اش بوده باید میرفتن کنار جوب آب ،ظرف و لباس هم میشستن ، بعدش نون هم میپختن، آب میوردن برای خوردن و حمام کردن خودشون و بچه های کوچیکشون حتی در زمان بارداری همه اینکارارومیکرده ، مامانم گفت من وقتی باردار بودم سوار الاغ میشدم و میرفتم مزرعه جوگندم درو میکردم و چیزی بعنوان استراحت بارداری نداشتیم حتی خوراکشم همونی بوده که همیشه میخورده ، هیچ آزمایشی نرفته سونوگرافی نرفته.
من که بچه آخر خانواده ام و مامانم دیگه بچه نمیخاسته بعد از 9سال یه بارداری ناخاسته داشته و سنش 42سال بوده اونزمان دکتر و بهداشت فراوان بوده و روستاها پیشرفته شده بودن بهورز روستا بهش میگه بارداری تو این سن خطرناکه شاید بچه تو ناقص باشه یا ضعیف باشه باید دکتر بری سونوگرافی بری اما مامانم به اینچیزا باور نداشته هیچ داروی تقویتی نخورده سونوگرافی نرفته و منو تو سن 42 سالگی توخونه خودمون با کمک مامانبزرگم که قابله بوده به دنیا آورده که هم سالم بودم و هم تپل مپل با وزن خوب که گفت سه کیلو و شیشصد بودی.
میگف موقع زایمان فقط تا ده روز استراحت میکردیم توی این ده روز خوراک غالبمون یه غذای مخصوص ولی ساده بوده که برنج رو با روغن گوسفندی فراوون میپختیم حالت کته بشه که روغن روی برنج بوده و داخلش زیره و یکسری گرمیجات دیگه میریختیم و بعد از 10 روز مثل قبل زندگی رو ادامه میدادیم ، برای اسباب بازی هم گفت اصلا نداشتین وقتی بزرگتر شدین با پارچه براتون عروسک درس کرده بودم با همون مشغول بودین یا بعدش خودتون با گلِ اسباب بازی درس میکردین.
خونه ما تو روستا یکخونه دوطبقه بوده که پایینش انباری و طویله بوده بالاخونه خودمون بودیم که یک فضای بالکن بزرگی داشته بدون حفاظ ونرده ، خیلی جالب بود که مامانم میگفت حتی وقتی چاردست وپا راه میرفتین خودم میرفتم پایین و شما بالا توبالکن بودین و هیچوقت نمیترسیدم که از بالا بیوفتین!!! اینجا خیلی ایمان مامانم تحسین برانگیز بود .
حتی یکبار وقتی برادر بزرگم دوساله بوده یه مار بزرگ توخونه میاد و مامانم که حواسش نبوده یهو دیده برادرم سر مارو گرفته و داره بازی میکنه وای اونلحظه رو نمیتونم تصور کنم ،اما مامانم با خونسردی فقط کاری کرده که برادرم توجهش به چیز دیگه جلب بشه و مار رو ول کنه !!!!! تا آسیبی بهش نرسه خداروشکر اون مار رفته و آسیبی به کسی نزده و این قضیه واقعا برام درس داشت که مامانم چطور تونسته خودشو کنترل کنه.
من الان مامانمو میبینم که خیلی روحیه شادی داره با وجود اینکه 73 سالشه هرروز تایمی برای خودش کتاب میخونه ، کارهای باغچه رو انجام میده اهل گشت و گذاره و خیلی در صلحه ، احتمالا مادر منم در سالهای جوونیش که چندتا بچه کوچیک داشته تایمی برای خودش و تنهاییش میذاشته چون کارهای الانش از عادتهای دیرینه ش هست .
از بچگی خودم که یادم میاد مامانم هیچوقت بخاطر خرابکاری وکثیفکاری دعوام نکرده ، هیچوقت برای بچه بازیام کتک نخوردم( البته فقط یکبار یک سیلی خوردم اونهم چون مریض شدید بودم هرچی اصرار میکرد قرصمو نمیخوردم خخخخ )، از صبح تا شب توی کوچه بودم حتی سرظهر تابستون که مامانم میگفت بیا خونه نمیرفتم ،همونجا توکوچه یا تو حیاط تو سایه مینشستیم ، من یادم میاد یه مدت با دوستام یاد گرفته بودم خاک نرم که شبیه آرد بود میخوردیم مامانم میدید ولی دعوا نمیکرد یه مدت خوردیم بعد از سرمون افتاد خخخ یک مدت برگ درخت توت میخوردیم خخخ، با مارمولک ها بازی میکردیم ،
میرفتیم کنار یه موتور آب توی جوبش خودمونو خیس میکردیم حتی از اون آب میخوردیم بچه قورباغه میگرفتیم ،گل بازی میکردیم وقتی موقع آبیاری زمینا بود با پای برهنه توی جوب آب راه میرفتیم تا مچ پا تو گل فرو میرفتیم بعدش نمیتونستیم از گل دربیاییم کلی تلاش میکردیم تهشم میوفتادیم تو جوب و هرروز کثیف وگلی به خونه برمیگشتیم، میرفتیم تو جو و گندمهای مزرعه میخابیدیم تو هوای داغ خرداد کلی جو وگندم تو لباسامون میرفت هرکی تجربه کرده میدونه اونها چقدر بدنو میخارونه حتی خراش میده، گاهی حشرات مختلف تو لباسمون میرفت اما یادم نمیاد بخاطر اینچیزا مامانم دعوا کنه یا نگران بشه اتفاقی برامون بیوفته ،یک نکته جالب اینکه من که همیشه توی مزرعه و کوچه بودم روی خرمن جو وگندم کلی بپر بپر میکردم توی یونجه ها دراز میکشیدم و کلی تو طبیعت بودم حتی یکبارهم زنبور نیشم نزده!!!
وقتی هم که مدرسه ای شدم مامانم هیچوقت بخاطر درس و مشق بهم زور نمیگفت اصلا کاری نداشت احتما به ظاهر حواسش نبوده ، خودمون خیلی مرتب درس میخوندیم من همیشه شاگرد ممتاز بودم صبح ها فقط یکبار میگفت پاشو برو مدرسه و دیگه مثل بقیه روسرمون نبود که آیا بیدار شدیم یا نه ، منم همیشه میدونستم باید بیدارشم اگه نشم از مدرسه جامیمونم
ولی خواهرمو میبینم که وقتی بچه هاش امتحان دارن چقدر سخت میگیره بهشون کلی استرس بهشون میده و نمیذاره از خونه برن بیرون ، صبح ها زودتر بیدار میشه و کلی بالای سر بچه منتظر میشه تا اونا پاشن !
خداروشکر با دیدن این فایل کلی در این مورد با مامانم حرف زدم و از شیوه زندگیش پرسیدم، خیلی صحبتهای خوبی بود. به خاطر در صلح بودنش تحسینش کردم .
اکثر مادرای ما به شیوه طبیعی بزرگمون کردن که باید ازشون سپاسگزار باشیم اما من میبینم مثلا برادر بزرگم که عالی رشد و تربیت شده با حسرت از خاطرات بچگیش تعریف میکنه و میگه ما بدبخت بودیم حتی یکدونه اسباب بازی نداشتیم برای ما خوراکی نمیخریدن ، نمیخام بچه هام مثل خودم بزرگ بشن که حسرت بخورن الان دوتا بچه داره که از اول کلی وسایل بازی متنوع ،تبلت ، گوشی ،لبتاب ،پلی استیشن و …. دراختیارشون گذاشته توی خونه کلی پفک وچیپس و کیک و پاستیل میخره یعنی همیشه تو خونشون کلی خوراکی هست و هرچی پول درمیاره برای بچه هاش خرج میکنه اما وقتی کمی با بچه هاش حرف میزنم متوجه میشم چقدر پرتوقع هستند اصلا قدردان کارایی که پدر مادر میکنن نیستن با خرید هر وسیله میگن این خوب نیست ما اخرین مدلشو میخاستیم ، از صبح تاشب با گوشی و بازی کامپیوتری سرگرمن هیچ فعالیت فیزیکی ندارن واگر پدر مادر برای خودشون تفریح کنن کلی به بچه ها بر میخوره.
.
یک نکته از توی این فایل برام جالب بود اینکه سی یو لانی کوچولو اصلا با لباس پوشیدن راحت نبود مشخص بود درگیر این پوششه که مامانش فهمید و لباسشو درآورد درصورتیکه لباساش چقدر آزاد بودن نه آستین داشتن نه کش نه چیزی که به بدنش بچسبه خیلی جالب بود البته من هرچی بچه امریکایی تو فیلما دیدم بیشترشون لخت بودن یا فقط یه شرت داشتن همیشه برام سوال بود چرا ما اینقدر لباس تن بچه میکنیم شلوار،زیرپوش،بلیز،روسری،جوراب و یک پتو میندازیم روی بچه !!! حتی تو تابستون یه چیزی تن بچه ها هست مخصوصا وقتی بچه ای تازه به دنیا میاد انقد میپوشونیمش که چیزی ازش معلوم نیست نمیذاریم نسیم به صورت بچه بخوره اما کشورای خارجی و البته تو همین سریال های سایت کلی نوزاد دیدیم که تو طبیعت آوردنشون مثلا توی غاری که رفته بودید یا مُعب یوتا کلی بچه نوزاد میشد دید .
واقعا این مردم عالی هستند شیوه تربیت خودشون رو برای بچه هاشون استفاده میکنن ولی اینجا اکثر پدرمادرای جوون شیوه تربیتی متفاوتی از پدرمادرشون انتخاب میکنن و میگن شما قدیمی هستی ،شما بهداشتی نبودین و هزارتا چیز دیگه که من از زبون اطرافیانم شنیدم.
خیلی جالب بود که سی یو لانی رو با پای برهنه روی شن و چوب راه میبرد
خدایاشکرت من به این فایل عالی هدایت شدم چون هنوز مجردم و وقتی به ازدوج وبچه داری فکر میکنیم ترمزهای ذهنم مانع از این میشه که به سمتش برم چون تو ذهن من ازدواج و بچه داری مساوی شده با سختی و رنج ، که دیگه وقتی برای خودم ندارم، دیگه آزاد نیستم بچه تمام انرژی منو میگیره و…… اما با دیدن این فایل و صحبت با مامانم کمی باورام تکون خورد و گفتم اع من مامانمو بعنوان الگو کنارم داشتم اما هیچوقت ازش نپرسیده بودم .
ویا اینکه با دیدن این فایل نگران شدم که خب من به این شیوه بچه رو بخوام بزرگ کنم یا تغذیه ش به شکل قانون باشه اما کسی که در زندگی کنار منه بعنوان همسر اگهاون نظرش جور دیگه باشه چی ؟ اما این فایل بهم میگه وقتی با خودت در صلح باشی وقتی هماهنگی درونی داشته باشی همه جهان مسخر توست و جهان در برابرت کُرنش میکنه پس جای نگرانی نیست ، تو خودت رو تربیت کن و ببین چطوری همه چیز عالی پیش میره.
خدایاشکرت تو این فایل کلی باور مثبت و عالی وجود داشت من سعی میکنم همه رو یادداشت کنم و برای خودم الگو بیارم .
ممنون خانم شایسته عزیز .
تشکر از قلب مهربونتون که این گنج رو برامون تدوین کردین و باعث شدین فکر کنیم.
راستی منم تو دوره قانون سلامتی تقریبا هم وزن شما بودم یعنی حدود 47،8 کیلو ولی اوایل 3کیلو کم کردم ولی بعدش حدود 5 کیلو ماهیچه هام رشد کرد و سفت تر شد.
سلام نجمه عزیزم بینظیر بود خاطراتی که از مادرجانت با عشق تعریف کردید چقدر لذت بردم ودر قلبم مادر مهربانت را تحسین کردم
هر خاطره ای که تعریف کردید از گِل بازی از بپربپر روی خرمن جو وگندم ذوق کردم از خارش تماس بدن با خارهای خوشه های گندم به خصوص جو گفتید که منم تجربه اش کردم وای خدای من ،یادش بخیر
ازت ممنونم بخاطر این کامنت فوقالعاده که کلی خاطرات بچگی را برام زنده کرد واقعا آنروزها که درطبیعت بودیم چقدر خوشتر بودیم
دوستت دارم دوست زیبای من از طرف من مامان گلت را ببوس
سلام و درود به قلب پاک و روح خدایی ات فهیمه عزیزم.
امیدوارم در این مسیر ثابت قدم باشی .
خیلی ممنونم بخاطر لطف و مهربانیت .
واقعا در طبیعت بودن و دوست بودن با طبیعت حس و حال معنوی داره ، انسان رو لطیفتر میکنه
بچه هارو اگر توجه کرده باشی به صورت ذاتی دوست دارن تو طبیعت وقت بگذرونند ،باد و بارون و برف و بوران براشون اهمیتی نداره بچه ها در هر شرایطی طبیعت رو دوست دارن.
من طبق تجربیاتم میگم : بودن در طبیعت باعث میشه الهامات خداوند رو واضحتر دریافت کنیم چون قبلش به واسطه حضور در طبیعت( حضور در لحظه) آماده دریافت شده ایم.
و جوابی که بهش رسیدم : با طبیعت دوست بودن، حضور در لحظه بود
با طبیعت دوست بودن و حضور در لحظه نیازمنده اینه که کودک درونمون فعال باشه اونوقت شادیم خوشیم مثل همون روزهای بچگی.
واقعا همینه و جز این نیست.
حتی با گلهای توی گلدان دوست باشیم ، با حشره ای که میبینیم دوست باشیم .
خواهرزاده ای دارم که دوسالشه وقتی کنارم بود یه عنکبوت کوچولو که مثل قورباغه میتونه بپره اومده بود روی میز و من به چشم خودم دیدم خواهرزادم با همون عنکبوت چقدر بازی کرد دستشو میبرد نزدیکش و اون میپرید میرفت سمت دیگه ، دوباره دستشو نزدیکش میبرد و کلی از پریدن عنکبوت میخندید .دیدن این شادی های کودکانه همیشه برای من جالبه و سعی میکنم درس بگیرم .
امروز دوباره با پای برهنه توی حیاط توی خاک راه رفتم زیرپام سنگ ریزه میومد و یکمی اذیت میکرد ولی این اذیت شدن باعث نمیشد دست بردارم حس دلنشینی بود که ترقیبم میکرد ادامه بدم خدایاشکرت.
راستش الان دفترمو برداشته بودم تا سپاسگزاری کنم اما حسی بهم گفت این کلمات رو در پاسخ به کامنتت بنویسم .
سلام به روح پاک وقلب مهربانت خیلی خیلی سپاسگزارم که مجدد برایم نوشتید نجمه جان وقتی دستم خورد به جای 5 ستاره ،4 ستاره دادم ووقتی نوشتی حسم بهم گفت این کلمات را درپاسخ به کامنتت بنویسم تصمیم گرفتم برایت بنویسم پیامت در بهترین زمان درست موقعه ای که به آن نیاز داشتم به قلبم نشست ،نجمه عزیزم همزمانی خدا بی نقص هست دیشب یه مسئله ای برام پیش آمد وسعی کردم با گوش دادن به فایل مراقبه احساسم را خوب نگه دارم وبعد از ظهر به خدا گفتم خودت این موضوع را مدیریت کن من درگیر گذشته ونگران آینده نمیشم فقط یه نشانه بهم بده در ذهنم گذشت یه پیام از یه دوست ،گفتم خدایا من به قدرت تو اعتماد دارم ولی برای اینکه قلبم آرامش یابد وایمانم بیشتر شود نیاز به نشانه دارم
هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده مى کنى؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده اى؟ عرض کرد: چرا، ولى براى آنکه قلبم آرامش یابد.
خدارو هزار هزار بار سپاسگزارم که این روزها باتمام وجودم در فرکانس خیلی بالایی قرار دارم،به جرات میتونم بگم تا به حال در طول این سالها ،عضویت در سایت ،در چنین مدار وفرکانس فوق العاده ای نبودم ،که دلیل اصلی اون حضورمن در دوره ی بی نظیر وپر برکت هم جهت با جریان خداوند هست.
یکی از دوستان در کامنتشون اشاره داشتن به تن صدای مریم جان،چقدرر این تن صدا آرام بود والان آرامتر و زیباتر شده
دقیقا مراحل تکامل رو وقتی طی میکنیم،همین تن صدا هم تغییرات اساسی داره..
من به وضوح این تغییر رو در تن صدای خودم هم حس کردم
قطعا مریم جانم،مدارشما بالاتر از من هست،به دلایلی که نیاز به ذکر نیست،اما خوشحال هستم که من هم در مسیر رشد وپیشرفت الهی قرار گرفتم ،که حتی از شنیدن صدای خودم زمانیکه وویس برای شاگردام یا دوستام میزارم ،لذت میبرم میگم شهلا ،پله های پیشرفت رو داری طی میکنی ،خدایا شکرت
از دیدن این کلیپ واقعا لذت بردم
نکته های بسیار عالی وجود داشت که هر کدوم به نوبه ی خودش ،درس های بزرگی داشت،چه بسا سالها باید زندگی کرد ،تجربه کسب کرد ،که بتونی اینقدر با خودت به صلح برسی..
سادگی وبی آلایش بودن ،راحت گرفتن ،سخت نگرفتن ،نوع تغذیه ی سالم ،کم توقع بودن،عشق دادن وعشق دریافت کردن خالص وناب،نمیدونم چقدررر میشه این فایل رو در قالب کلمات توصیف کرد..
هر چه هست ،این فایل برای خود من ،در ادامه ی این مومنتوم مثبتی که در زندگیم ،بوجود اومده ،باز هم الهامی از سمت خدا بود ،که شهلا ببین وتعقل کن..
چقدرررر این دقیقه ها وساعتها وروزها،داره بی نظیر میگذره
غرق در شادی وحال خوب ،وآرامشی وصف ناپذیر ،که حضور خدا در تمام لحظه ها ،زندگی رو برای من معنی دیگه ای داده،که تا بحال تجربه نکرده بودم..
به قول استاد ،بچه های کوچیک انگار خود روح خدا هستن،قالب اونها سرشار از عشق خداست
تو چشمهای این بچه به وضوح عشق الهی رو میتونی ببینی
چقدر ما شنیدیم ،از بقیه،که بابا بچه س،چیزی نمیفهمه ،وقتی اون چوب رو بچه برداشت وبه مریم جون میخواست که ثابت کنه من هم میتونم ازین چوبها داشته باشم ،چقدرررر قدرت خدارو کاملا حس کردم.
من واقعا بدون هیچ مقاومتی،در طول این چند وقت اخیر به این نتیجه رسیدم که صد در صد اتفاقات و نتایج رو ما خودمون رقم میزنیم با باورامون ،با رفتارمون وعملمون
قبلا یه جاهایی قبول نمیکردم،ولی در طول دوره ی جدید ،به این باور با پوست واستخونم رسیدم،که خودم میتونم هر طور که بخوام شرایط رو بسازم
حالا چه منفی چه مثبت
دقیقا کاری که این مادر زیبا، خوش اندام،کار بلد،با آرامشی که تووجودش تقویت کرده،تونسته به این مرحله برسه ،که اینقدر بی عیب نقص ،زندگی رو برای خودش،همسرش،وسه تا فرزندش زیباتر کنه…
من مطمئن هستم ویقین دارم،با درسهایی که داریم تو زندگیمون یاد میگریم،وبا دقت بالا عمل میکنیم ومتعد باشیم ،زن ومرد هم نداره،استثنا هم نداره،میتونیم مثل این خانم ،نمونه ی بارز یک انسان خوشبخت بشیم….
هر کاری میکنیم فقط وفقط بخاطر اینه که به مردم بگیم ببینین این زندگی منه این بچه منه این همسر منه این خونه من این زندگی منه
آخ خدا چقدر خسته شدم از اینکه همه چیزم شده حرف مردم
چقدر به بچه هام سخت گرفتم که بشن اون چیزی که بعد من باهاش پز بدم به مردم
تمام زندگیم رو صرف این کردم که همیشه خونه ام مرتب باشه مبادا یوقت یکی سرزده بیاد و خونه ریخت وپاش باشه بعد بگن وای چقد نامرتبه
چقدر لباسهایی پوشیدم که همه بگن به به چقدر لباسات شیکه چه خاصه چه فلانه چه بهمانه
یه روز برای دل خودم رندگی نکردم
همش خاستم همه ازم راضی باشن پدر مادر همسر فامیل شوهر ،بچه هام و…..
ای خدا چقدر در حق خودم ظلم کردم یبار نشستم پای دل این لیلای درونم بگم بابا آخه تو که اصل کاری تو چی میخای تو چی دوست داری تو چی میگی اصلا حرف حسابت چیه
هی محلش ندادم هی انداختم پشت گوش هی ندیدمش هی ازش فرار کردم هی سرزنشش کردم هی گفتم همینه زندگی همینه بقیه هم همینطورن تو هم باید سرویس بدی تو هم باید جون بکنی تو هم باید اینجور باشی اونجور باشی
تو هم باید آرایش کنی تو هم باید لباسای فاخر بپوشی والا مردم نگاهت نمیکنن والا همه پست میزنن وتو میمونی تنها
همیشه از خودم کار کشیدم گفتم اگر این کار رو نکنی اگه فداکاری نکنی کسی محلت نمیزاره کسی تحویلت نمیگیره اصلا این وظیفه توعه باید این کارهارو انجام بدی
شب موقع خواب به فکر ناهار فردا بودم و روز به فکر تمیز کردن خونه و سرویس دادن به بقیه
چقدر با بچه هام درس ومشق کار کردم کل ابتدایی و راهنماییشون تو مدرسه ها پلاس بودم از ابن مدرسه به اون مدرسه دنبال معلم خوب و مدیر خوب و کتاب خوب و
اینو بگیر اونو بگیر
آی کیو بگیر نه کتاب سبز بگیر نه گاج بهتره
این مشاور خوبه اون مشاور خوبه
از نیازهات بزن هزینه کن برای مشاوره وکتاب کمک آموزشی و
تمام هم وغمم شد که بچه هام بشن پزشک و مهندس تا من بهشون افتخار کنم و پزشون رو بدم که آره ببینین من بچه پزشک دارم من بچه مهندس دارم من بچه خوب تربیت کردم
آخ خدا چقدر حرف تو دلمه
دلم میخاد همین حالا بزنم به دل کوه وانقدر داد بزنم انقد داد بزنم تا خالی بشم تا تمام عقده های ابن چند ساله رو خالی کنم
خدایا میخام برای یه روز هم شده واسه دل خودم زندگی کنم
میخام آزاد بشم
میخام رها باشم
خسته شدم از بس بچه هام رو کنترل کردم
خسته شدم از بس خاستم همه چی سر جاش باشه
خسته شدم از بس برای دل دیگران زندگی کردم
پس من جی
من چه حقی دارم اصلا من کجای این زندگی وایسادم
خدایا دلم آرامش میخاد
دلم یه روز خوب میخاد
دلم میخاد خودم باشم بی غل وغش
بی شیله پیله
بی آرایش و ادا اطوار
بی نیاز از هر تعریف وتمجیدهای الکی مردم
خدایا کمکم کن خسته شدم تو بگو چیکار کنم
خدایا کمک کن تا تمام این زنجیرهارو باز کنم میخام آزاد بشم میخام نفس بکشم میخام رها بشم
خدایا دارم خفه میشم بغض گلوم رو گرفته
اشک جلو چشمام رو گرفته خدایا بیا کمکم کن میخام واسه دل خودم وخودت زندگی کنم
منم وقتی به خیلی از رفتارها و واکنشهام در مورد تربیت و رفتار بچههایم فکر میکنم میبینم اگر به خاطر مردم نبود یه طور دیگه رفتار میکردم و یک حرف دیگه میزدم
ولی عزیزم حواست باشه که با خودت مهربون باشی و به خاطر این آگاهیهایی که الان بدست آوردی سپاسگزار باشی
خودت رو ببخشی و رها باشی از گذشته و بدونی هر لحظه که خودت تغییر میکنی جهان اطرافت شروع به تغییر میکنه
و مطمئن باش همه چیز آروم آروم اونطوری میشه که دوست داری باشه
زمان میبره تا تغییر کنیم اما به میزانی که آرامش داریم و حسمون خوبه زودتر به خواستمون میرسیم
اینها رو به عنوان خواهر از من بپذیر
من هم در مسیر هستم مثل شما و سعی کردم اون دیدگاههایی که باعث میشه حال خودم بهتر بشه رو به شما بگم عزیزم
چقدر ممنونم چقدر سپاسگزارم از شما بابت پاسخ زیباتون که چقدر به موقع وبجا بود خیلی خوشحالم که در این سایت نورانی ومعنوی لحظات خودم رو میگذرونم
با اینکه به اینجا میگن فضای مجازی اما هزاران وهزاران بار از فضای خانواده های واقعیمون بهتر ودوست داشتنی تر و زیباتره
الهی صد هزار مرتبه شکر
بتول جان تمام تلاشم رو دارم میکنم از اون لیلای قبلی فاصله بگیرم
به لطف و کرم وفضل خداوند هدایت شدم به قدمهای 12 قدم که واقعا بی نظیرن مخصوصا قدم سوم که درست در زمانی شروعش کردم که بی اندازه بهش نیاز داشتم
از خداوند میخام کمکم کنه تا قدم به قدم جلو برم روی خودم کار کنم و خداوند هم با نتایجی که بدست میارم تشویقم کنه تا به این مسیر ادامه بدم
خیلی وقت بود که ندای درونیم صدام میزنه وازم میخاد به شیوه خودم و برای دل خودم زندگی کنم ولی نمیدونستم چجوری و از کجا تا وقتی که تصمیم گرفتم با آموزشهای استاد از بدنه جامعه فاصله بگیرم ولی باید قبول کنیم سخته
هر بار که نمیخای غیبت کنی هر بار که میخای حرف درست رو بزنی هر بار که میخای باوردرست رو اشاعه بدی چنان با نگاههای مسخره کننده و مشمئز کننده بقیه روبرو میشی که راحت ترین کار اینه که از تصمیمت صرف نظر کنی وبا اون جماعت که تعدادشون بیش از اندازه زیاده هم جریان بشی و اگر بخای به ندای قلبت گوش بدی یه همت والا یه عزم جزم میخاد که به قول استاد جهاد اکبر کنی و کار درست رو انجام بدی
ممنونم بتول جان ومنونم از استاد بخاطر این سایت خوبشون وممنونم از خدا که انقدر سریع الجوابه و هر بار ازش کمک خاستم از طریق بینهایت دستهاش بهم کمک کرد و هدایتم کرد
واقعا ازتون سپاسگذارم بابت ضبط این فایل ،الان اینجوری شده که وقتی یه فایل جدید میاد توی سایت با کلی ذوق و شوق میشینم بادقت گوشش میکنم میبینمو لذت میبرم،وقتی مریم جانم داشتن درباره ی این خانواده صحبت میکردن متوجه شدم چقدر این سبک زندگی قشنگ و دوست داشتنیه و چقدر هم تک تک اعضای خانواده اروم هستن،اصلا من همچین مادری دور و ور خودم ندیدم ،اصلا دلم خواست اگر روزی خواستم مادر بشم همچین مادری باشم،وقتی شما گفتی این خانوم چقدر توی صلحه باخودش منم اون ارامش رو توی رفتار و چشاش میدیدم،و اون بچه ی گوگولی ناز با اون چشمای فوق العاده زیباش اصلا امروز صبحمو با این فایل یجور دیگه ای شروع کردم،وقتی دیدم یه مادر برای خودش چقدر ارزش قائله که با تمام مسئولیتاش بازم یه تایمی برای تمرین کردنش میذاره گفتم دیگه برای من هیچ بهونه ای پذیرفتنی نیست برای ورزش کردنم،چند روزیه منو عشقم هم خیلی به اینکه کمپر داشته باشیمو مثل شما سفر کنیم فکر میکنیم و در موردش صحبت میکنیمو فایل امروزم واسم یه نشونه ی خوب بود برای تایید خواسته ی ما،من اصلا هیرت زده شدم از تک تک جزییات این فایل ،از چیزی که تا الان در مورد بارداری و مادرا و نوزاداشون اطرافم دیدم و چیزی که شما به اشتراک گذاشتید یه دنیا فاصله ست،و با پوست و گوشت و استخونم حس کردم انگار اصلش همینه،الانم میخوام عمل کنم قهوه مو بخورم و برم تمرینمو بکنمخیلی خیلی دوستتون دارم وجودتون رو هزاران بار شکر میکنم افتخار میکنم الگوی زندگیم استادو مریم جان هستن.عاااااااشقتوووونم
اول از همه خدارو شکر برای اینکه زندگی در بهشت اومد و دوباره مارو برد به زیباییهای زیاد
آزادی مکانی
آزادی زمانی
و…..
دوم اینکه خداروشکر که من تو این سایت همراه همسرم و کنار اینهمه انسان مؤمن در یک خانوادهی بزرگ دارم زندگی میکنم
تحسین میکنم این خانوادهی دوست داشتنی رو
تحسین میکنم این مادر واقعی رو
تحسین میکنم این خواهر برادر مسئولیت پذیر و مؤدب رو
و هزاران هزار تحسین دیگه برام اومده که از حوصله این متن خارجه
ولی من ی چیزی درک کردم
اونم اینه که وقتی یک نفر مثل مادر این خانواده با خودش در صلحه و دور از محدودیتهای جامعهی امروزی داره زندگی میکنه خود به خود و بصورت کاملا طبیعی هدایت میشه به زندگی سالم
هدایت میشه به قانون سلامتی ناخودآگاه
ایشون که تو دوره قانون سلامتی زمانی که دوقلوهاشون به دنیا اومدن نبودن که؟
بودن؟
چطور میشه که خودشون ناخودآگاه مسیر نزدیک به قانون سلامتی رو پی میگیرن
پس نتیجه اینکه ما فقط باید رو خودمون کار کنیم
اون آدم مناسب برای بیزینس
اون آدم مناسب برای رابطه عاطفی
اون شرایط مناسب
اون ایدههااا میاد
واقعا چقدر زندگی سادس
و چه باورهای قدرتمندی دارن که تو این کشور دارن بسادگی زندگی میکنن
خدایا شکرت برای این الگوی جذابی که بهمون امروز نشون دادی
خداروشکر برای اینکه در مسیر رشد آکاهی هستیم
خداروشکر برای اینکه تو این سایت جذاب داریم کنار رفقامون زندگی خوووب و ارزشمندی برای خودمون میسازیم
سلام و عرض ادب و احترام خدمت اساتید گرانقدر استاد عباسمنش بزرگوار و خانم شایسته عزیز
و همچنین سلام عرض میکنم خدمت همه ی دوستان بزرگوار سایت عباسمنش
شاید خیلی کلیشه ای باشه که بگم منم جزو اون دسته از عزیزانی هستم که چند وقتیه نمیتونم کامنت بزارم باوجودی که هر روز سایت را چک میکنم کامنت میخونم فایل میبینم اما کلمه ای برای نوشتن پیدا نمیکردم ..
وقتی این فایل اومد و دیدمش گفتم چرا چیزی ندارم بنویسم خیلی فکر کردم ولی نیومد و نشد
و منم به واقع ایمان آوردم که باید در زمان درستش خداوند هدایت کنه و من بنویسم …
خدایاااا شکرت
من این فایل را دیدم و برای من تحسین بر انگیز بود برای شخصیت این خانم برای راحت گرفتن و راحت زندگی کردن و لذت بردن از تک تک لحظات زندگی ….
یکی از رویاهای منه که بتونم یکروزی چنین شخصیتی را در خودم شکل بدم که بتونم راحت و رها زندگی کنم شاید اگر اوایل بود برام نشدنی بود
ولی من تونستم عید 1404 با یک سفر 4 روزه که هنوزم مزه شیرینش زیر زبونمه تغییر شخصیت را تا حدودی در خودم شکل بدم و نتیجه ش بی نظیر بود…
نشد وجود نداره ..
هیچ چیز غیرممکنی وجود نداره لااقل برای من …
تجربه ثابت کرده با کار کردن و انجام تمرینات و ادامهدادن و انجام عمل درست قطعا معجزه رخ خواهد داد من تجربه کردم به چشم دیدم که میگم …از تغییرشخصیت بگیر تا سلامتی و ثروت و آرامش و روابط و…
همین اواخر بود با همکارم در محل کار نشسته بودیم همکارم گفت من رویام اینه که تهران یک خونه ویلایی حیاط دار و یک باغچه پر از درخت و گل و داشته باشم و سبزی بکارم و تو حیاط و باد خنک به صورتم بخوره و لذت ببرم ولی باور ندارم که بشه چون زندگیم شکل گرفته الان شرایطم اینه و اونه ….
بهش گفتم ببین من الان جایی هستم که سالها از رویاهای من بود برای من باور کردنی نبود میگفتم دیگه از من گذشت من سنم فلانه … شوهرم نمیزاره من سوادشو ندارم من بلد نیستم بچه هام چی و فلان و فلان …..
اما امروز من در مقابل تو روی صندلی نشستم که تو همکار منی و من هرروز 8/5 صبح میام و تا دو بعدظهر دقیقا تایمی که میخاستم و طول مسیری که نوشتم و کاری که درخواست کردم و بیشتر اوقات همسرم با عزت و افتخار و روی خوش منو میرسونه با احترام میاد دنبالم و زندگیم به حدی برام دلپذیر و لذتبخش شده که شب از ذوقش نمیخابم صبح از ذوقش بیدار میشم
اوایل برام باورکردنی نبود ، ولی روی خودم کار کردم باورامو تغییر دادم و عمل کردم و ادامه دادم و الان هزار برابر بهتر از اون چیزی شد که درخواست کردم و میخاستم
من الان واقعا دارم رویاهامو زندگی میکنم و شد خیلی راحت شد جوریکه فکرشم نمیکردم …
و بهش گفتم ببین این اتفاقی که برای من افتاد جوری باورای منو تغییر داد جوری ایمانم قوی شد که هیچ خواسته ای برای من نشد نداره وقتی این شد مطمئنم و ایمان دارم من میتونم به تک تک خواسته هام برسم…
الان که دارم این کامنتو مینویسم نشستم روی صندلی دفتر کار تاریخ 1404/2/31 ساعت 13:01 ظهر …
ساعت تقریبا 11 بود کارفرما از من شماره کارتمو خواست و من متوجه شدم برای چیه …
بغض کردم نتونستم طاقت بیارم اشک مثل ابر بهار میومد و و قلبم غرق سپاسگزاری شده بود
دقیقا در زمانیکه با ایرپاد داشتم فایل مراقبه سپاسگزاری دوره هم جهت با جریان خداوند را گوش میدادم …منم همراه با استاد تمام وجودم شکر و تسبیح خداوند را بجا میاورد …
همین هنگام بوود فیش پرداختی حقوقم به دستم رسید …استاد قطعا باور میکنید که بگم من دقیقا این لحظه ای که حقوق به حسابم واریز میشه و پیام واریزی برام میاد هزاران بار تجسم کرده بودم و وقتی اس ام اس اومد حس کردم این اتفاق برام تکراریه و فقط اشک ریختم و گریه کردم و همراه با استاد تکرار میکردم
ای خالق عزیزم سپاسگزارم که همیشه در کنارم هستی ، از رگ گردن به من نزدیکتر
با مهربانی بی نهایت هدایتم میکنی و تمام روزهای زندگیم همراهم بودی
بمن قدرت دادی وقتی ناتوان بودم وقتی راه پیش رو را نمی دیدم دست مهربانت راهنمایم بود
سپاس از برکات بیشماری که در زندگیم جاری کردی ، برکاتی که دیده ام و برکاتی که غافل بودم
پروردگارا سپاس از آرامشِ درون که بمن عطا کردی ،آرامشی که به شرایط وابسته نیست
پروردگارا سپاس که منبع شجاعتِ من هستی
اگر اینچنین نبود من هیچوقت قدم برنمیداشتم برای تغییر
خداوندا تو بودی که همیشه بامن بودی و لحظه و به لحظه هدایتم کردی پشتم بودی دستمو گرفتی تا رشد کنم و به هدفم برسم …
خداوندا امروز بمن رزقی عطا کردی که سالها آرزوشو داشتم آرزویی که ته قلبم داشت خاک میخورد اما تو نذاشتی و اجازه ندادی آرزو من زیر خروارها خاک خفه بشه و اجازه دادی رویاهام جوونه بزنن و از نو رشد کنن و شکوفا بشن
خداوندا تنها تو بودی و تنها تو هستی که همیشه نگهدار من بودی تا نشکنم و ادامه بدم
پروردگارا تنها تو بودی و تو هستی که نذاشتی رویاهام بمیرن
پروردگارا نمیدونم واقعا نمیدونم چطور باید شکر تورا بحای بیاورم که نشان دهنده سپاسگزاری عمیق و واقعی از بزرگی و محبت و لطف بیکران شما باشه ؟؟
پروردگارا ایاک نعبد و ایاک نستعین
پروردگارا هدایتم کن یارب هدایتم کن تنها تو. را بپرستم تنها از تو یاری بجویم
پروردگارا من را هدایت کن به راه راستی که اولش تویی
وسطش تویی آخرشم تویی
پروردگارا هدایتم کن به راه راستی که همش تو باشی و بس…
پروردگارا هدایتم کن به راه راستی که هر لحظه به یادت باشم به یاد فرمانروای کل کیهان
هدایتم کن به راهی که هر لحظه با احساس خوب واقعی سپاسگزار واقعی نعمت های بیکرانت باشم …
پروردگارا خدای خوبم خالق زیبای ها : شکرگزاری ساده و بی ریای من را بپذیر….
به نام خدای مهربان و زیبایم به نام خدای هدایتگرم که منو امروز هدایت کرده به این قسمت زیبا
سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم جانم من عاشق صداتم آرامش خاصی داره دلم براتون تنگ شده بود برای دریاچه برای خونه چوبیتون ممنونم
چه هوایی چه بارون لطیفی چه سرسبزی چه آسمان آبیه به به خدایا شکرت مریم جانم تشکر میکنم ازت بابت این فایل زیبا و اینکه برامون با لطافت زیاد فیلم گرفتی و توضیح دادی با صدای قشنگت
واقعا همینطوری اگه هر طور زندگی رو بگیری همونطور پیش میره پس چقدر خوبه آسون بگیریم که کارها و زندگی برامون آسون بشه
چه فرشته کوچولوی چه چشمانه قشنگی داره
واقعا این بچه ها به خدا و به منبع وصل هستن
ماهم اگه سخت نگیریم ابن جهان و این زندگی رو
خیلی راحت میتونیم به خدا وصل بشیم و لذت ببریم و باید طبیعی زندگی کنیم چون حقه طبیعیه ماست
مردم آمریکا همه جوره راحت هستن و لذت میبرن از زندگی و از لحظه شون و آسون هم میشه براشون
وقتی آسون میگیری کارها رو مثل این خانم عزیز دیگه نگران و استرس نداری چون آرومی به خدا وصلی اینکه تو استخر زایمان کنی بدون نگرانی
این یه الگویی به تمام برای ما خانمهای ایرانیه خیلی عالیه
وقتی با دیدن این فیلم که مریم جان زحمتشو کشیده بود دیدم این خانم دو روز قبل از زایمان رفت تو آب سرد شنا کرد تحسینتش کردم و کلی ذوق کردم چقدر راحتن خب همینطور هم خداوند
هدایتشون میکنه
ممنونتم مریم جان که با دیدن این فایل امروز فهمیدم باید زندگی رو آسون گرفت از لحظه لذت ببریم که اصل همینه و احساست در هر لحظه خوبه حالت خوبه به خدا وصلی الهی شکرت سپاسگزارتم
من ای فایل رو به خیر و نیکی میبینم برای خودم که باید زندگی رو آسون گرفت و از امروز روزمو عوض میکنم و بی هیچ عنوان هیچ چیزیرو سخت نمیگیرم
یه نکته رو هم بگم که از دیروز ورزش تو خونه رو شروع کردم و هر روز 10 دقیقه ورزش میکنم بر ای سلامتی و زیباتر بودن اندامم من 51 سال دارم
خدایا شکرت سپاسگزارتم
امروز صبح همسرم پول داد برم براش طلا بخرم
و صبحم با خرید و دیدن طلا شروع کردم و خیلی خوشحالم
بعد خرید طلا دیدن این فایل هم مثل گنجه طلا میمونه و چه روزه زیبایی بشه امروز برای من
تا شب طلا بارون میشم
اینا به برکت وجود و خوندن این کامنتهای دوره ست و موندن در مومنتوم مثبت ست و خیلی خیلی خوشحالم که احساسمو هر روز میتونم با کنترل ذهنم بهتر و بهتر کنم
و عزت نفسمو بالا ببرم
و امروز این فایل به زیبایی روزم خیلی کمک کرد که آسان بگیرم کارها رو
الهی شکرت برای وجود استاد و مریم جانم و دوستان بی نظیرم الهی شکرت برای داشتن الگوهای زیبایی مثله این خانم زیبا که آسون زندگی کردن رو امروز ازش آموختم
سپاسگزارخداوندم که بار دیگر به من لطف داشت و امروز هدایتم کرد به سمت یک قسمت بی نظیر از این سریالِ همیشه پراز درس و پرازآگاهی
سلام و درود به بانو شایسته ی مهربان و استادعزیزوتمومی دوستان ارزشمندم
سلام بر پرادایس سرسبزِ پراز خرمی و لطافت،دلمون برای این هوای پاک و روحانی تنگ شده بود،خدایاشکرت ازین همه سرسبزی و این همه اکسیژن نابی که سرتاسر این بهشت رو فراگرفته…
مریم جان بی نهایت از شما و از لطف و سخاوتمندیتون سپاسگزارم که اینبار جنس سریال زندگی در بهشت رو برای شرایط اکنون من که کاملا متفاوت و کاملا آموزنده بود آماده کردید..
چقدر این قسمت از سریال رو خداوند به موقع برای من فراهم کرد تا ان شالله به زودیه زود به این شیوه ی پراز سادگی و رهایی فرزندم رو رشد بدم..
خدای من چقدر حس خوبی بهم دست میداد وقتی این مادر مهربون رو می دیدم،چقدر از شیوه ای که داشت فرزندانش رو مخصوصا این فسقلیِ زیبا چهره رو تربیت میکرد،یک حس کاملا متفاوتی بهش داشتم..
واقعا این شیوه ی تربیت اون هم تواین عصری که همه باورشون اینه که بچه هارو باید دررفاه بیشتری بذارید و هرمدل اسباب بازیی که توی بازار میاد براش فراهم کنید که بچه دچار عقده های درونی نشه،کاملا متفاوت از بقیه ی شیوه های تربیتی بود…
هیچوقت از اون ته قلبم دوست نداشتم بایهمچین باوری فرزندانم رو تربیت کنم،که بخوام هرمدل اسباب بازی رو براشون تهیه کنم به این دلیل که عقده ای بار نیان!
هیچوقت از ته قلبم دوست نداشتم جوری به بچه هام غذاهای عجیب غریب بخورونم که یوقت احساس نکنن ازلحاظ خوراکی براشون کم گذاشتم…
الان که خودمو بااین خانم قهرمان و شجاع مقایسه کردم دیدم چقدر این اواخر ماه بارداریم احاطه شدم با کلی باورهای محدود کننده که از اطرافیان داره به خورد من داده میشه…و چقدر تحت تأثیر حرفای اطرافیانم قرار گرفتم که میگن زن باردار اواخر بارداریش تا میتونه نونوبرنج بخوره که بچه وزن بگیره!
آخه بچه وزن بگیره برای چی؟باچه دلیلو منطقی؟!
به این دلیل که همه میخوان یجورایی شوآف بیان و بگن ما یک بچه تپل مپل به دنیا اوردیم!
دیگه نمیگن چقدر دارن ازونطرف به خود مادر آسیب میرسه و دستوپاهاش پر از ورم میشه…
چقدر من خودم برنامه ریزی کردم که وقتی پسرم به دنیااومد حتما از شش ماه به بعد انواع غذاهارو شروع می کنم به دادن،ولی وقتی که این مادر رو دیدم که تا نه ماه غیر از شیر خودش به این گل پسردوست داشتنی چیزی بهش نداده،بسیار ایشون رو تحسین کردم و فهمیدم که چقدر ما شیوه های نامناسبی رو از همون بچگی برای بچه هامون پیاده میکنیم و انتظارمون هم اینه که بچه ها در آینده از همه ی بیماری ها محفوظ باشن…
واقعا لذت بردم ازین شیوه ی زندگیشون که کل بارداریش رو در سفر به سر برده،و فقط یک ماه آخر بارداریشون رو خونه اجاره کردن و فررندش رو هم توی خونه به دنیا میاره!!
واقعا این حداز شجاعت برای یک خانم اون هم تواین عصر جدید که همه ی خانم های باردار اعتقادشون اینه که پیش متخصص ترین دکترها برن تا بهترین برنامه ی غذایی و بهترین نوع مکمل غذایی رو براشون تجویز کنن،بسیار تحسین برانگیزه!و اینکه حتما بچشون رو توی بیمارستان خصوصی اون هم به روش سزارین به دنیا بیارن!!
خداروشکر قبل از اینکه باردار بشم و به شیوه ی قانون سلامتی تقریبا پیش می رفتم،بدنم خیلی زود به شیرینی های مصنوعی و برنج واکنش نشون می داد،و الان هم که باردارم،نمی گم خیلی به روش قانون سلامتی پیش میرم ولی به مراتب ازخوردن برنج بیش از حد و شیرینی جات متنوع پرهیز میکنم،و از اول بارداریم تا هم اکنون که توی ماه نهم هستم،تقریبا ده کیلو اضاف کردم،و به گفته ی مامای درمانگاه بهداشت شهرمون هنوز ده کیلو راه دارم اضافه کنم!
اما وقتی این خانم خوش اندام رو دیدم که توی ماه نهمش بود،اون هم چهار روز قبل از زایمانش،و خیلی تغییری توی اندامش ندیدم،واقعا تحسینشون کردم که چقدر درست بوده شیوه ی تغذیشون و همچنین شیوه ی عملکردشون به ورزش هایی که حتی توی بارداریشون هم انجام میداده،مثل شناکردن که واقعا بی نهایت بار تحسینشون کردم برای این حداز بی خیالی و رهایی…
من اگه جای ایشون بودم نمیتونستم به این شکل عمل کنم و هزارجور ترس داشتم که نکنه مشکلی برای بچم پیش بیاد…
چقدر آرامش این خانم رو میشد حس کنی،چقدر فرزندانش رو تحسین کردم که هروز توی سفر هستند و درسشون رو هم دارن میخونن بدون اینکه نیاز به یک دبیر خاصی داشته باشن..
واقعا که این بچه ها کاملا از تمومی باورهلی محدود بچه های جامعه فاصله دارن،و بسیار بسیار تحسین میکنم این شیوه ی زندگی و این شیوه ی تربیت کردن رو…
خدای من چقدر این پسربچه زیبابود،چقدر رنگ چشماش دلربا بود،چقدر برعکس تموم بچه های این دوره ماشالله آرام بود،واقعا نیازداشتم که این شیوه ی تربیتیِ کاملا متفاوت رو ببینم،خیلی لذت بردم،واقعا نیاز دارم که صحبتهای شما مریم جان رو بارها و بارها گوش بدم و نخوام مثل اکثریت جامعه فرزندم رو با باورهای محدود کننده تربیت کنم…
حتی وقتی که گفتید به جای نیش کش یک هویج دست این نوزاد میدن،خیلی لذت بردم که چقدر همه چیز رو ساده گرفتن و برای هیچ چیزی سخت نگرفتن…
یا اینکه کل بارداریش توی سفربوده،و الان هم بااین بچه ی کوچیک فقط دارن تو جاده ها به سر میبرن،خیلی ذوق کردم،خیلی تحسینشون کردم که چقدر ساده زیستی و رهایی جزو اولویتهای زندگیشون هست و نگرانی براشون معنایی نداره…
چقدر خود من هنوز ترس دارم که تا وقتی باردارم نباید تو جاده های طولانی سفر کنم وگرنه ممکنه مشکلی برام پیش بیاد!
الان دیگه هیچ ادعایی ندارم ازینکه بگم من کاملا متوکل به درگاه پروردگارم هستم و میبینم که چه ترسهای واهی و چه باورهای محدودکننده ی زیادی نسبت به بارداری دارم…
البته باورهایی که اطرافیان به خوردم دادن و من تحت تأثیر اون باورها بودم هم کارخودش رو کرده و میشود جوره دیگه ای به موضوع بارداری نگاه کرد و نباید اینهمه بارداری رو سخت بگیریم…
من خیلی اوقات اونقدر درگیر این باورها میشم که واقعا گمراه میشم چی برامخوبه یا چی برام خوب نیست…
اما خداوند اینبار به لطف آموزشهای گرانبهای شما هدایتم کرده به یکمسیر متفاوت که برای فرزند دومم ان شالله جوره دیگه ای رفتار کنم و مثل اکثریت جامعه نخوام جوری رفتارکنم که همرنگ جماعت باشم…
همرنگ جماعت شدن این روزها بسیار آدم رو از مسبر درست منحرف میکنه و روحو ذهن رو کاملا باهم ناهماهنگ میکنه..
الهی صدهزارمرتبه شکر بابت این قسمت ازسریال زندگی دربهشت که خداوند مریم جان رو هدایت کرد تا این درس آموزنده رو فقط و فقط برای من آماده کنه و خودم رو آماده کنم برای یک شیوه ی متفاوت ازبقیه ان شالله
سلااااام استاد عزیزم.
سلااااااام بر استااااااد شایسته جانِ عزیزم.
سلام بر همه رفقای ناب بهشتی.
ازت ممنونم خانم شایسته عزیز که اینقدر عاشق ما بچه های سایت هستی.
این قسمت هم شد بهترین هدیه ای که صبح توی ستاره قطبی از خدا خواسته بودم.
خدااااای من چقدر این قسمت سراسر نور بود.
در تک تک لحظاتش میشد خدا رو حس کنی.
چقدررررر این بچه زیبا بود.
اصلا غیر قابل تصوره.
اخ که چقدرررر این فایل با احوالات این روزهای من هماهنگ بود!
یعنی دقیقا پاسخی بود به سوالات این روزهای من!
من دو تا فرزند دارم.
12 ساله و 6 ساله.
بسیار مشتاق بودم برای داشتن فرزند سوم.
اتفاقا چند روز پیش هم دوتا بچه تقریبا همین سنی در یک روز توی دوجای متفاوت دیدم و فقط قدرت خدا رو به یاد اوردم.
و 4 ماه و نیم هست که در دوره قانون سلامتی هستم.
اتفاقا منم تازه برای تجدید میثاق شروع کردم از اول جلسات رو میبینم و الان جلسه سوم هستم.
و در ادامه حتما نتایجم رو میگم.
الان اگر کربوهیدرات یا قند مصرف کنم،
بدنم،
یا همون شب یا فرداش واکنش بدی نشون میده و منو به غلط کردن میندازه.
حتی یه شب که کربوهیدرات زیاد مصرف کردم،دقیقا دو ساعت بعدش حالم بد شد.
یعنی اصلا دیگه تحمل غذاهای غیر مجاز رو ندارم.
خلاصه همش توی این فکر بودم که اگر باردار بشم،چکار باید بکنم؟
اگر بخوام دوباره برگردم به شیوه قبلی که همش زجره.اونم توی دوران بارداری!
که با این فایل قشششنگ پاسخ سوالم رو گرفتم.و مطمئن شدم که اتفاقا با ادامه دادن به شیوه دوره قانون سلامتی،قطعا بارداری و زایمان راحت تری خواهم داشت.
خدارو واقعا شکر.
حالا میخوام از نتایجم بگم.
قبل از شروع دوره،به شدت،به شدت!همییییشه بوی بد عرق میدادم.
واااای تابستونها که وارد شدن به یه اداره ای یا خونه کسی برام کابوس بود.
اینقدرررر خجالت میکشیدم.
یعنی حمام میرفتم،در حال خشک کردن خودم بودم،زیر بغلم بو میکردم میدیدم بو میده.
یا دوباره یک ساعت بعد از بیرون اومدن از حمام،میدیدم لباسم بو گرفتهههههه.
دلم میخواست سر به کوه و بیابون بگذارم.
اصلا نمیتونستم از بوی بد به کسی نزدیک بشم.
همش استرس داشتم که نکنه بفهمه.
نمیتونستم کسی رو بدون استرس در اغوش بگیرم.
وقتی جایی وارد میشدم بوی بدم جلوتر از خودم حرکت میکرد!
اما حالااااااااااا……
این روزها دیگه اثری از بوی نامطبوع بدن نیییییییییییستتتتتتتت!
دلممیخواد فریااااااد بزنممممممم از خوشحالی.
واقعا مثل معجزه میمونه برام.
10 روز هم حمام نرم هیییییچ بویی احساس نمیکنم!
چقدررررر با اعتماد به نفس وارد اداره و اتاق کارمندا میشم.
بوی خوب عطرم جلوتر از خودم حرکت میکنه.
چقدر با خیال راحت دوستامو بغل میکنم.
مطمئنم به غیر از بوی عطر دیگه چیزی استشمام نمیکنن!
چقدر با احساس عالی سوار تاکسی میشم.
چه با ارامش میرم خونه خواهرم.
چقدر وقتی کسی وارد دفترم میشه ارامش دارم که مطمئنم بوی بدی حس نمیکنه.
خلاصه قبلا از روی بوی لباسهام میفهمیدم که استفاده شدن یا نه.
ولی الان میخوام لباس بشورم،بو میکنم میگم خدایا اینا که اصلا بو نمیدن.
اصلا تشخیص نمیدم کدومش نیاز به شستن داره کدومش نداره.
خلاصه ارامش نصییم شد.
دیگه نیاز نیست هرررر روز مانتو شلوار بشورم.
چیزی که سالها باهاش درگیر بودم بلاخره کااااملا حل شد.
اون هم با دوره قانون سلامتی و فقط در عرض 2 ماه.
بوی بد پا هم که اصلا فکرمیکردمطبیعیه، کاملا رفع شد.
الان به خدا چند بار یه جوراب اسپورت بدون شستن بپوشم برم پیاده روی،اصلا بو نمیگیره.
یعنییه چیزی میگم یه چیزی میشنوید!
حتی شلوارهام هم با یکبار پوشیدن بو میگرفت که اینم فکر میکردم طبیعیه!
اما الان 10 بار هم یه شلوار رو ببوشمبو نمیگیره.
این فقطططططط یک دونه از نتایجی بود که من گرفتم از دوره.
بماند که چقدر از لحاظ ظاهری تغییر کردم و کلیه چربیهام اب شد و از وزن 78 کیلو شروع دوره در عرض 3 ماه رسیدم به 54 کیلو!
و در کامنت بعدی بقیه نتایجم رو عنوان میکنم
چون این اواخر هم چند باری غذای غیر مجاز خوردم و نتیجه اش رو دیدم تسلیم خدا شدم.از خودش کمک گرفتم.
گفتم خدایا از خودت کمک میخوام که ثابت قدم باشم.
چند روز پیشبهم گفت دوره رو از اول شروع کن.
و شروع کردم.
و این فایل هم هدیه ای از طرف خدا بود به من.
که سعیده فراموشت نکردیم.
ما ودعک ربک و ما قلی.
اینم جواب تمام سوالاتی که داشتی.
این همبرای تقویت ایمانت و ادامه دادن مسیر با تعهد بیشتر.
استاد شایسته جانم کلمات ناتوان اند برای تشکر کردن از عشق بی نهایت شما به ما.
فقط از خدا بهترین ها رو براتون میخوام.
در پناه خداوند سالم و خوشبخت باشید.
سلام عزیزانم
امروز صبح زود بیدار شدم و پرررر از حس خوبم
اومدم داخل سایت و با دیدن چهره ی این پسرِ نازنازی زیبااااااا فایل رو دیدم و چقدر ایشون خوردنیییییی و جیگر هستن
چشماش وااای چشماش فوق العاده جذابه
رنگ خیلی زیبایی داره محو زیباییش شدهام🫠
خانم شایسته عزیز واقعا سپاسگزارم برای نشر این زیبایی ها و آگاهی های ناب
چقدر توضیحاتتون و سبک زندگی و خود این خانم به دلم نشست …
واقعا زندگی میتونه همینقدر ساده و آسان و لذت بخش باشه …
و چقدر این خانم به خودِ واقعیش نزدیکه و خودشو شناخته که داره با عشق این سبک زندگی میکنه
واقعا تک تک اعضا خانوادشونو تحسین میکنم
زندگی این خانم هم مثل زندگی شما و استاد الهام بخش بود برای من …
به قول استاد در جلسه 1 تکمیلی لیاقت ، میگن هرچقدر که میگذره و خودم رو میشناسم بیشتر متوجه میشم که خودِ واقعی ام دنبال سادگیه…
من خیلی اعتماد به خداوند رو در این خانم حس کردم…
من هنوز مادر نشدم اما با اختلاف سنی 7 و 16 دو برادر عزیز دارم که از بچگی براشون گاهی مادر بودم، حتی الانم به رفتارام نگاه کردم من خیلی تقلا میکنم برای مراقبت ازشون برخلاف مادرم
مثلا این خانم انقدر راحت میزاره این کوشولو روی ماسه ها راه بره و من خودمو تصور کردم که کلی فکر میاد تو ذهنم و نگرانم میکنه !!
اما ایشون چقدر با خودشون در صلح هستن
چقدر اعتماد دارن به خداوند
واقعا اینکه برگی بی اذنِ خدا نمیوفته رو در وجودشون قبول کردن
خیلی لذت بردم از تک تک ثانیه های این ویدیو
بی نهایت برام درس داشت
خداروشکر برای وجودتون
مادر من هم خیلی شباهت داره با این خانم
و من رو آسان و طبیعی بزرگ کرده
اما در تربیت برادرام من دخالت هایی میکنم : )))
که واقعا تصمیم گرفتم اعتماد کنم به جریانی که همه ی مارو آفریده و به همه ی ما به یک اندازه نزدیکه ، درون تک تک ما قرار داره و همیشه از ما محافظت میکنه …
من دور از شهر بزرگ شدم
مثلا یادمه از کودکی مامانم منو پیاده روی های زیادی میبرد و اگه خسته میشدم بهم میگفت اینجوری پاهات محکم میشه ! و منم میپذیرفتم و خوشحال بودممم
یادمه ی بار تو حدودا 5 سالگی یکی از دخترای همسنم که آپارتمان نشین بودن اومده بودن پیش ما و ی مسیری رو که من به راحتی هر روز پیاده میرفتم رو نمیتونست بیاد و خیلی سختش بود
و یادمه من تعجب میکردم !
منم از اون نوزاد هایی هستم که بجز شیر مادر غذای کمکی ای نخوردم و به گفته مامانم خیلی زود راه رفتن یاد گرفتم
و اما در ادامه ی این صحبتها شواهدش الان موجود هست ، من پاهای کاملا عضلانی دارم که میتونم مسافت های طولانی رو خیلی تند به راحتی برم
از یک تا شش سالگی در یک باغ که کنارش کارگاه پدربزرگم بود بزرگ شدم
و تعریف میکنن که وقتی من هنوز راه نمیرفتم و خودمو نشسته روی پاها و باسن تکون میدادم که حرکت کنم ، مامانم ی نایلون دور من میپیچیده و من تنهایی میرفتم بیرون خونه و حتی تو کارگاه!! : )
واقعا الان وقتی به کودکی خودم نگاه میکنم خیلی خیلی بیشتر قدردان مادر عزیزم هستم که انقدر ساده و رها مثل این خانم منو بزرگ کرده
همیشه اجازه میداد برم داخل کارگاه و نمیترسید از اینکه برای من خطری باشه ، چون کارگاه تراشکاری و … بود و پر از آهنها و وسایل سنگین
ی بارم فکر کنم 3 سالم بوده و میرم دستگاه تراش رو روشن میکنم بعد از صداش میترسم و فرار میکنم
بعد یادمه دایی پدرم نقاش بود و دستگاه هایی که میساختن رو رنگ میکرد و منم میرفتم کمک و با بتونه و سمباده مشغول بودم و تو عالم بچگی یادمهههه که فکر میکردم دیگه یاد گرفتم کار نقاشی رو و به پدربزرگم گفته بودم با جدیتتتتت تمام ، دیگه میتونی به دایی مهدی بگی نیاد من دیگه یاد گرفتم رنگ کنم : )))
واقعا الگوی من همچین خانمهایی هستن و امیدوارم بتونم همچین باورهایی به خداوند در خودم ایجاد کنم که به راحتی همه چیز رو بدون نگرانی به خودش بسپارم …
خیلی خیلی تحسین میکنم این خانواده رو و عاشقانه دوست دارم همچین زندگی رو تجربه کنم
همینقدر رها …
و ان شالله خدای مهربونم هدایت کنه ️
در پناه خداوند…
به نام خداوندی که نور آسمانها و زمین است
سلام و درود خانم شایسته عزیزم ،سپاسگزارم برای تهیه فایلهای عالی و تاثیر گذاری که هربار کلی باور خوب تو وجودمون میسازه و بهمون الگو میده و زندگیامون رو بهتر میکنه مثل همین فایل ، یا فایل الگویی برای مهمانی گرفتن و یا بقیه فایلهای زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا که شیوه زندگی ساده خودتون و دوستانتون رو به نمایش گذاشتید ، از صمیم قلب سپاسگزار زحماتتون برای تهیه این فایلها هستم ،امیدوارم همواره در پناه اللّه مهربان سعادتمندانه زندگی کنید ،شما الگوی درجه یک همه خانمهای این سایت وحتی آقایون هستید ،از نحوه رفتار و زندگیتون درسهای زیادی گرفتم ،من حتی از نحوه صحبت کردنتون الگو گرفتم چون شما کلمات رو مخصوصا حروف آخر کلمات رو خیلی عالی و دقیق و واضح تلفظ میکنید خیلی قشنگ صحبت میکنید دقیقا شبیه چیزی که تو کلاسهای فن بیان آموزش میدن ، همیشه تحسینتون کردم و میکنم ، خواستم در حد خودم از شما تشکر کنم چون شمارو به اندازه عضوی از خانواده خودم دوست دارم ،هماهنگی و صلح درونیتون رو تحسین میکنم، از خداوند مهربان عمر باعزتی براتون آرزومندم الهی آمین.
قسمت دویست وشصت وسوم از سریال زندگی در بهشت :
از دیشب تا الان هفت یا هشت بار با تمرکز زیادی این قسمت رو دیدم خیلی قشنگ بود، امروز این فایل رو به مامانم نشون دادم و براشون توضیح دادم که ببین این خانم با اینکه تو عصر امروزه زندگی میکنه ولی نحوه زندگی و بچه داری کردنش مثل قدیماس و چقدر آسون گیر هستند ، مامانم با دیدن این فایل از خودش ونحوه بزرگ کردن بچه هاش گفت، مامانم 6تا بچه به روش طبیعی و تو خونه به دنیا آورده ما همگی تو روستا به دنیا اومدیم و همینجا بزرگ شدیم.
مامانم گفت منم شمارو مثل این بزرگ کردم ، یه لباس نرم و نازک تنتون میکردم و اجازه میدادم تو خاک و علف و گِل وآب بازی کنین تو حیاط براتون گِل درست میکردم شما دست وپاتون روگلی میکردین سروصورتتون پر از گِل میشده نگران این کثیفی نبودم چون دوست داشتم آزاد باشید و تجربه کنید .
میگفت منم هیچ غذایی به زور به خوردتون ندادم حتی به غیر از شیر چیز دیگه ای ندادم ولی گاها پیش میومده که یک تیکه نون دستتون دادم تا دهن بزنید وقتی غذاخور شدین ظرف غذارو جلوتون میذاشتم تا خودتون با دست بخورید گاهی کل غذارو تو سروصورتتون میمالیدید یا تو خونه پخش میکردین اما هیچوقت جلوتونو نگرفتم گاهی میدیدم کاسه غذا رو تو سرتون خالی کردید .
خواهر بزرگم که تا دوسالگی به هیچی لب نمیزده فقط شیر میخورده حتی مامانم چایی یا نون خالی میخاسته بهش بده لباشو روهم فشار میداده ودهنشو باز نمیکرده مامانمم اصرار نکرده خب الان اگه از وضعیت جسمانی خواهر بزرگم بگم واقعا اندام عالی داره ماهیچه های بزرگ داره با اینکه 4بار زایمان کرده اما شکم و پهلو نداره وزنش متعادله زمستونا اصلا کاپشن نمیپوشه من ندیدم تا حالا مریض بشه یک خانم خوش هیکل و قوی هست که چهره خیلی جوونتری از سنش داره
ولی همین خواهرم که خودش به شکل طبیعی بزرگ شده برای بچه هاش به شدت سختگیر هست به زور غذا بهشون میده من بارها دیدم پسرش گریه میکرد میگفت غذا نمیخام سیرم اما خواهرم به زور با دعوا و تشر غذا بهش میداد و اون بچه چقدر عذاب میکشید الان که یادم اومد اشکم دراومد ، اجازه تجربه هیچکاری بهشون نداده ،با اینکه بچه کوچیکش 15 سالشه اما خودش میبرتش حمام و میگه نه بلد نیست خودشو تمیز بشوره!! باورتون میشه؟؟؟! من تا حالا ندیده بودم مادری بچه 15 سالشو حموم ببره اما خواهرم از عجایب روزگاره !!!! خواهرم بچه بزرگتری هم داره یبار میگفت اگه خجالت نمیکشیدم حتی پسر بزرگترمو میبردم حموم اینا نمیتونن خودشونو بشورن خخخخخخ بگذریم.
به مامانم گفتم شما چطور 6تا بچه قدو نیم قد داشتین همه باهم به فاصله یکی دوسال سخت نبود ؟ گفت نه ما راحت میگرفتیم بچه داری برای ما شیرین بود چون اعصاب خودمونو برای غذا خوردن و کثیفی لباساتون خورد نمیکردیم.
حتی مامانم وقتی چندتا بچه کوچیک داشته خیاطی یاد گرفته ، قالی بافی میکرده ،چون سواد نداشته حتی کلاسهای نهضت سوادآموزی میرفته و با وجود چندتا بچه کوچیک پشت سرهم تونسته 6کلاس نهضت درس بخونه و مدرکش رو بگیره و الان سواد خوندن ونوشتن داره به راحتی قرآن میخونه کتاب میخونه و مینویسه خیاط ماهری هست .
با دیدن این فایل و صحبت با مامانم ،خیلی تحسینش کردم چون اونزمان توی روستا برق نبوده، آب لوله کشی نبوده، در کنار تمام وظایف مادری و همسری که برعهده اش بوده باید میرفتن کنار جوب آب ،ظرف و لباس هم میشستن ، بعدش نون هم میپختن، آب میوردن برای خوردن و حمام کردن خودشون و بچه های کوچیکشون حتی در زمان بارداری همه اینکارارومیکرده ، مامانم گفت من وقتی باردار بودم سوار الاغ میشدم و میرفتم مزرعه جوگندم درو میکردم و چیزی بعنوان استراحت بارداری نداشتیم حتی خوراکشم همونی بوده که همیشه میخورده ، هیچ آزمایشی نرفته سونوگرافی نرفته.
من که بچه آخر خانواده ام و مامانم دیگه بچه نمیخاسته بعد از 9سال یه بارداری ناخاسته داشته و سنش 42سال بوده اونزمان دکتر و بهداشت فراوان بوده و روستاها پیشرفته شده بودن بهورز روستا بهش میگه بارداری تو این سن خطرناکه شاید بچه تو ناقص باشه یا ضعیف باشه باید دکتر بری سونوگرافی بری اما مامانم به اینچیزا باور نداشته هیچ داروی تقویتی نخورده سونوگرافی نرفته و منو تو سن 42 سالگی توخونه خودمون با کمک مامانبزرگم که قابله بوده به دنیا آورده که هم سالم بودم و هم تپل مپل با وزن خوب که گفت سه کیلو و شیشصد بودی.
میگف موقع زایمان فقط تا ده روز استراحت میکردیم توی این ده روز خوراک غالبمون یه غذای مخصوص ولی ساده بوده که برنج رو با روغن گوسفندی فراوون میپختیم حالت کته بشه که روغن روی برنج بوده و داخلش زیره و یکسری گرمیجات دیگه میریختیم و بعد از 10 روز مثل قبل زندگی رو ادامه میدادیم ، برای اسباب بازی هم گفت اصلا نداشتین وقتی بزرگتر شدین با پارچه براتون عروسک درس کرده بودم با همون مشغول بودین یا بعدش خودتون با گلِ اسباب بازی درس میکردین.
خونه ما تو روستا یکخونه دوطبقه بوده که پایینش انباری و طویله بوده بالاخونه خودمون بودیم که یک فضای بالکن بزرگی داشته بدون حفاظ ونرده ، خیلی جالب بود که مامانم میگفت حتی وقتی چاردست وپا راه میرفتین خودم میرفتم پایین و شما بالا توبالکن بودین و هیچوقت نمیترسیدم که از بالا بیوفتین!!! اینجا خیلی ایمان مامانم تحسین برانگیز بود .
حتی یکبار وقتی برادر بزرگم دوساله بوده یه مار بزرگ توخونه میاد و مامانم که حواسش نبوده یهو دیده برادرم سر مارو گرفته و داره بازی میکنه وای اونلحظه رو نمیتونم تصور کنم ،اما مامانم با خونسردی فقط کاری کرده که برادرم توجهش به چیز دیگه جلب بشه و مار رو ول کنه !!!!! تا آسیبی بهش نرسه خداروشکر اون مار رفته و آسیبی به کسی نزده و این قضیه واقعا برام درس داشت که مامانم چطور تونسته خودشو کنترل کنه.
من الان مامانمو میبینم که خیلی روحیه شادی داره با وجود اینکه 73 سالشه هرروز تایمی برای خودش کتاب میخونه ، کارهای باغچه رو انجام میده اهل گشت و گذاره و خیلی در صلحه ، احتمالا مادر منم در سالهای جوونیش که چندتا بچه کوچیک داشته تایمی برای خودش و تنهاییش میذاشته چون کارهای الانش از عادتهای دیرینه ش هست .
از بچگی خودم که یادم میاد مامانم هیچوقت بخاطر خرابکاری وکثیفکاری دعوام نکرده ، هیچوقت برای بچه بازیام کتک نخوردم( البته فقط یکبار یک سیلی خوردم اونهم چون مریض شدید بودم هرچی اصرار میکرد قرصمو نمیخوردم خخخخ )، از صبح تا شب توی کوچه بودم حتی سرظهر تابستون که مامانم میگفت بیا خونه نمیرفتم ،همونجا توکوچه یا تو حیاط تو سایه مینشستیم ، من یادم میاد یه مدت با دوستام یاد گرفته بودم خاک نرم که شبیه آرد بود میخوردیم مامانم میدید ولی دعوا نمیکرد یه مدت خوردیم بعد از سرمون افتاد خخخ یک مدت برگ درخت توت میخوردیم خخخ، با مارمولک ها بازی میکردیم ،
میرفتیم کنار یه موتور آب توی جوبش خودمونو خیس میکردیم حتی از اون آب میخوردیم بچه قورباغه میگرفتیم ،گل بازی میکردیم وقتی موقع آبیاری زمینا بود با پای برهنه توی جوب آب راه میرفتیم تا مچ پا تو گل فرو میرفتیم بعدش نمیتونستیم از گل دربیاییم کلی تلاش میکردیم تهشم میوفتادیم تو جوب و هرروز کثیف وگلی به خونه برمیگشتیم، میرفتیم تو جو و گندمهای مزرعه میخابیدیم تو هوای داغ خرداد کلی جو وگندم تو لباسامون میرفت هرکی تجربه کرده میدونه اونها چقدر بدنو میخارونه حتی خراش میده، گاهی حشرات مختلف تو لباسمون میرفت اما یادم نمیاد بخاطر اینچیزا مامانم دعوا کنه یا نگران بشه اتفاقی برامون بیوفته ،یک نکته جالب اینکه من که همیشه توی مزرعه و کوچه بودم روی خرمن جو وگندم کلی بپر بپر میکردم توی یونجه ها دراز میکشیدم و کلی تو طبیعت بودم حتی یکبارهم زنبور نیشم نزده!!!
وقتی هم که مدرسه ای شدم مامانم هیچوقت بخاطر درس و مشق بهم زور نمیگفت اصلا کاری نداشت احتما به ظاهر حواسش نبوده ، خودمون خیلی مرتب درس میخوندیم من همیشه شاگرد ممتاز بودم صبح ها فقط یکبار میگفت پاشو برو مدرسه و دیگه مثل بقیه روسرمون نبود که آیا بیدار شدیم یا نه ، منم همیشه میدونستم باید بیدارشم اگه نشم از مدرسه جامیمونم
ولی خواهرمو میبینم که وقتی بچه هاش امتحان دارن چقدر سخت میگیره بهشون کلی استرس بهشون میده و نمیذاره از خونه برن بیرون ، صبح ها زودتر بیدار میشه و کلی بالای سر بچه منتظر میشه تا اونا پاشن !
خداروشکر با دیدن این فایل کلی در این مورد با مامانم حرف زدم و از شیوه زندگیش پرسیدم، خیلی صحبتهای خوبی بود. به خاطر در صلح بودنش تحسینش کردم .
اکثر مادرای ما به شیوه طبیعی بزرگمون کردن که باید ازشون سپاسگزار باشیم اما من میبینم مثلا برادر بزرگم که عالی رشد و تربیت شده با حسرت از خاطرات بچگیش تعریف میکنه و میگه ما بدبخت بودیم حتی یکدونه اسباب بازی نداشتیم برای ما خوراکی نمیخریدن ، نمیخام بچه هام مثل خودم بزرگ بشن که حسرت بخورن الان دوتا بچه داره که از اول کلی وسایل بازی متنوع ،تبلت ، گوشی ،لبتاب ،پلی استیشن و …. دراختیارشون گذاشته توی خونه کلی پفک وچیپس و کیک و پاستیل میخره یعنی همیشه تو خونشون کلی خوراکی هست و هرچی پول درمیاره برای بچه هاش خرج میکنه اما وقتی کمی با بچه هاش حرف میزنم متوجه میشم چقدر پرتوقع هستند اصلا قدردان کارایی که پدر مادر میکنن نیستن با خرید هر وسیله میگن این خوب نیست ما اخرین مدلشو میخاستیم ، از صبح تاشب با گوشی و بازی کامپیوتری سرگرمن هیچ فعالیت فیزیکی ندارن واگر پدر مادر برای خودشون تفریح کنن کلی به بچه ها بر میخوره.
.
یک نکته از توی این فایل برام جالب بود اینکه سی یو لانی کوچولو اصلا با لباس پوشیدن راحت نبود مشخص بود درگیر این پوششه که مامانش فهمید و لباسشو درآورد درصورتیکه لباساش چقدر آزاد بودن نه آستین داشتن نه کش نه چیزی که به بدنش بچسبه خیلی جالب بود البته من هرچی بچه امریکایی تو فیلما دیدم بیشترشون لخت بودن یا فقط یه شرت داشتن همیشه برام سوال بود چرا ما اینقدر لباس تن بچه میکنیم شلوار،زیرپوش،بلیز،روسری،جوراب و یک پتو میندازیم روی بچه !!! حتی تو تابستون یه چیزی تن بچه ها هست مخصوصا وقتی بچه ای تازه به دنیا میاد انقد میپوشونیمش که چیزی ازش معلوم نیست نمیذاریم نسیم به صورت بچه بخوره اما کشورای خارجی و البته تو همین سریال های سایت کلی نوزاد دیدیم که تو طبیعت آوردنشون مثلا توی غاری که رفته بودید یا مُعب یوتا کلی بچه نوزاد میشد دید .
واقعا این مردم عالی هستند شیوه تربیت خودشون رو برای بچه هاشون استفاده میکنن ولی اینجا اکثر پدرمادرای جوون شیوه تربیتی متفاوتی از پدرمادرشون انتخاب میکنن و میگن شما قدیمی هستی ،شما بهداشتی نبودین و هزارتا چیز دیگه که من از زبون اطرافیانم شنیدم.
خیلی جالب بود که سی یو لانی رو با پای برهنه روی شن و چوب راه میبرد
خدایاشکرت من به این فایل عالی هدایت شدم چون هنوز مجردم و وقتی به ازدوج وبچه داری فکر میکنیم ترمزهای ذهنم مانع از این میشه که به سمتش برم چون تو ذهن من ازدواج و بچه داری مساوی شده با سختی و رنج ، که دیگه وقتی برای خودم ندارم، دیگه آزاد نیستم بچه تمام انرژی منو میگیره و…… اما با دیدن این فایل و صحبت با مامانم کمی باورام تکون خورد و گفتم اع من مامانمو بعنوان الگو کنارم داشتم اما هیچوقت ازش نپرسیده بودم .
ویا اینکه با دیدن این فایل نگران شدم که خب من به این شیوه بچه رو بخوام بزرگ کنم یا تغذیه ش به شکل قانون باشه اما کسی که در زندگی کنار منه بعنوان همسر اگهاون نظرش جور دیگه باشه چی ؟ اما این فایل بهم میگه وقتی با خودت در صلح باشی وقتی هماهنگی درونی داشته باشی همه جهان مسخر توست و جهان در برابرت کُرنش میکنه پس جای نگرانی نیست ، تو خودت رو تربیت کن و ببین چطوری همه چیز عالی پیش میره.
خدایاشکرت تو این فایل کلی باور مثبت و عالی وجود داشت من سعی میکنم همه رو یادداشت کنم و برای خودم الگو بیارم .
ممنون خانم شایسته عزیز .
تشکر از قلب مهربونتون که این گنج رو برامون تدوین کردین و باعث شدین فکر کنیم.
راستی منم تو دوره قانون سلامتی تقریبا هم وزن شما بودم یعنی حدود 47،8 کیلو ولی اوایل 3کیلو کم کردم ولی بعدش حدود 5 کیلو ماهیچه هام رشد کرد و سفت تر شد.
خدانگهدار
بنام خدای مهربان
سلام نجمه عزیزم بینظیر بود خاطراتی که از مادرجانت با عشق تعریف کردید چقدر لذت بردم ودر قلبم مادر مهربانت را تحسین کردم
هر خاطره ای که تعریف کردید از گِل بازی از بپربپر روی خرمن جو وگندم ذوق کردم از خارش تماس بدن با خارهای خوشه های گندم به خصوص جو گفتید که منم تجربه اش کردم وای خدای من ،یادش بخیر
ازت ممنونم بخاطر این کامنت فوقالعاده که کلی خاطرات بچگی را برام زنده کرد واقعا آنروزها که درطبیعت بودیم چقدر خوشتر بودیم
دوستت دارم دوست زیبای من از طرف من مامان گلت را ببوس
شاد وسالم وثروتمند باشید
به نـــــام خــــــداوند بخشنده مهربان.
سلام و درود به قلب پاک و روح خدایی ات فهیمه عزیزم.
امیدوارم در این مسیر ثابت قدم باشی .
خیلی ممنونم بخاطر لطف و مهربانیت .
واقعا در طبیعت بودن و دوست بودن با طبیعت حس و حال معنوی داره ، انسان رو لطیفتر میکنه
بچه هارو اگر توجه کرده باشی به صورت ذاتی دوست دارن تو طبیعت وقت بگذرونند ،باد و بارون و برف و بوران براشون اهمیتی نداره بچه ها در هر شرایطی طبیعت رو دوست دارن.
من طبق تجربیاتم میگم : بودن در طبیعت باعث میشه الهامات خداوند رو واضحتر دریافت کنیم چون قبلش به واسطه حضور در طبیعت( حضور در لحظه) آماده دریافت شده ایم.
وقتی گفتی «یادش بخیر اونروزها چقدر خوشتر بودیم» راستش منو خیلی بفکر فرو برد ، چی باعث میشد اونقدر خوش باشیم ؟
و جوابی که بهش رسیدم : با طبیعت دوست بودن، حضور در لحظه بود
با طبیعت دوست بودن و حضور در لحظه نیازمنده اینه که کودک درونمون فعال باشه اونوقت شادیم خوشیم مثل همون روزهای بچگی.
واقعا همینه و جز این نیست.
حتی با گلهای توی گلدان دوست باشیم ، با حشره ای که میبینیم دوست باشیم .
خواهرزاده ای دارم که دوسالشه وقتی کنارم بود یه عنکبوت کوچولو که مثل قورباغه میتونه بپره اومده بود روی میز و من به چشم خودم دیدم خواهرزادم با همون عنکبوت چقدر بازی کرد دستشو میبرد نزدیکش و اون میپرید میرفت سمت دیگه ، دوباره دستشو نزدیکش میبرد و کلی از پریدن عنکبوت میخندید .دیدن این شادی های کودکانه همیشه برای من جالبه و سعی میکنم درس بگیرم .
امروز دوباره با پای برهنه توی حیاط توی خاک راه رفتم زیرپام سنگ ریزه میومد و یکمی اذیت میکرد ولی این اذیت شدن باعث نمیشد دست بردارم حس دلنشینی بود که ترقیبم میکرد ادامه بدم خدایاشکرت.
راستش الان دفترمو برداشته بودم تا سپاسگزاری کنم اما حسی بهم گفت این کلمات رو در پاسخ به کامنتت بنویسم .
خدانگهدار دوست من
بنام خدای مهربان
سلام به روح پاک وقلب مهربانت خیلی خیلی سپاسگزارم که مجدد برایم نوشتید نجمه جان وقتی دستم خورد به جای 5 ستاره ،4 ستاره دادم ووقتی نوشتی حسم بهم گفت این کلمات را درپاسخ به کامنتت بنویسم تصمیم گرفتم برایت بنویسم پیامت در بهترین زمان درست موقعه ای که به آن نیاز داشتم به قلبم نشست ،نجمه عزیزم همزمانی خدا بی نقص هست دیشب یه مسئله ای برام پیش آمد وسعی کردم با گوش دادن به فایل مراقبه احساسم را خوب نگه دارم وبعد از ظهر به خدا گفتم خودت این موضوع را مدیریت کن من درگیر گذشته ونگران آینده نمیشم فقط یه نشانه بهم بده در ذهنم گذشت یه پیام از یه دوست ،گفتم خدایا من به قدرت تو اعتماد دارم ولی برای اینکه قلبم آرامش یابد وایمانم بیشتر شود نیاز به نشانه دارم
هنگامى که ابراهیم گفت: پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده مى کنى؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده اى؟ عرض کرد: چرا، ولى براى آنکه قلبم آرامش یابد.
دوست دارم دوست زیبایم
در پناه حق شاد ،سالم وثروتمند باشید
به نام خدای مهربانم که هر چه دارم از اوست
سلام استاد عزیزم
سلام مریم بانوی به تمام معنا شایسته
سلام به دوستان نابم
خدارو هزار هزار بار سپاسگزارم که این روزها باتمام وجودم در فرکانس خیلی بالایی قرار دارم،به جرات میتونم بگم تا به حال در طول این سالها ،عضویت در سایت ،در چنین مدار وفرکانس فوق العاده ای نبودم ،که دلیل اصلی اون حضورمن در دوره ی بی نظیر وپر برکت هم جهت با جریان خداوند هست.
یکی از دوستان در کامنتشون اشاره داشتن به تن صدای مریم جان،چقدرر این تن صدا آرام بود والان آرامتر و زیباتر شده
دقیقا مراحل تکامل رو وقتی طی میکنیم،همین تن صدا هم تغییرات اساسی داره..
من به وضوح این تغییر رو در تن صدای خودم هم حس کردم
قطعا مریم جانم،مدارشما بالاتر از من هست،به دلایلی که نیاز به ذکر نیست،اما خوشحال هستم که من هم در مسیر رشد وپیشرفت الهی قرار گرفتم ،که حتی از شنیدن صدای خودم زمانیکه وویس برای شاگردام یا دوستام میزارم ،لذت میبرم میگم شهلا ،پله های پیشرفت رو داری طی میکنی ،خدایا شکرت
از دیدن این کلیپ واقعا لذت بردم
نکته های بسیار عالی وجود داشت که هر کدوم به نوبه ی خودش ،درس های بزرگی داشت،چه بسا سالها باید زندگی کرد ،تجربه کسب کرد ،که بتونی اینقدر با خودت به صلح برسی..
سادگی وبی آلایش بودن ،راحت گرفتن ،سخت نگرفتن ،نوع تغذیه ی سالم ،کم توقع بودن،عشق دادن وعشق دریافت کردن خالص وناب،نمیدونم چقدررر میشه این فایل رو در قالب کلمات توصیف کرد..
هر چه هست ،این فایل برای خود من ،در ادامه ی این مومنتوم مثبتی که در زندگیم ،بوجود اومده ،باز هم الهامی از سمت خدا بود ،که شهلا ببین وتعقل کن..
چقدرررر این دقیقه ها وساعتها وروزها،داره بی نظیر میگذره
غرق در شادی وحال خوب ،وآرامشی وصف ناپذیر ،که حضور خدا در تمام لحظه ها ،زندگی رو برای من معنی دیگه ای داده،که تا بحال تجربه نکرده بودم..
به قول استاد ،بچه های کوچیک انگار خود روح خدا هستن،قالب اونها سرشار از عشق خداست
تو چشمهای این بچه به وضوح عشق الهی رو میتونی ببینی
چقدر ما شنیدیم ،از بقیه،که بابا بچه س،چیزی نمیفهمه ،وقتی اون چوب رو بچه برداشت وبه مریم جون میخواست که ثابت کنه من هم میتونم ازین چوبها داشته باشم ،چقدرررر قدرت خدارو کاملا حس کردم.
من واقعا بدون هیچ مقاومتی،در طول این چند وقت اخیر به این نتیجه رسیدم که صد در صد اتفاقات و نتایج رو ما خودمون رقم میزنیم با باورامون ،با رفتارمون وعملمون
قبلا یه جاهایی قبول نمیکردم،ولی در طول دوره ی جدید ،به این باور با پوست واستخونم رسیدم،که خودم میتونم هر طور که بخوام شرایط رو بسازم
حالا چه منفی چه مثبت
دقیقا کاری که این مادر زیبا، خوش اندام،کار بلد،با آرامشی که تووجودش تقویت کرده،تونسته به این مرحله برسه ،که اینقدر بی عیب نقص ،زندگی رو برای خودش،همسرش،وسه تا فرزندش زیباتر کنه…
من مطمئن هستم ویقین دارم،با درسهایی که داریم تو زندگیمون یاد میگریم،وبا دقت بالا عمل میکنیم ومتعد باشیم ،زن ومرد هم نداره،استثنا هم نداره،میتونیم مثل این خانم ،نمونه ی بارز یک انسان خوشبخت بشیم….
دوستون دارم
در پناه حق باشیم
بنام خدا
سلام
چقدر این فایل عالی بود
چقدر اشک ریختم و با خدا حرف زدم
چقدر از زندگی به دوریم ما ایرانیها
همه اش حرف مردم همش حرف مردم
خونمون رو طبق سلیقه مردم میچینیم
طبق سلیقه مردم لباس میپوشیم
طبق سلیقه مردم ماشین میخریم
طبق سلیقه مردم با همسرمون رفتار میکنیم
طبق سلیقه مردم با بچه هامون رفتار میکنم
هر کاری میکنیم فقط وفقط بخاطر اینه که به مردم بگیم ببینین این زندگی منه این بچه منه این همسر منه این خونه من این زندگی منه
آخ خدا چقدر خسته شدم از اینکه همه چیزم شده حرف مردم
چقدر به بچه هام سخت گرفتم که بشن اون چیزی که بعد من باهاش پز بدم به مردم
تمام زندگیم رو صرف این کردم که همیشه خونه ام مرتب باشه مبادا یوقت یکی سرزده بیاد و خونه ریخت وپاش باشه بعد بگن وای چقد نامرتبه
چقدر لباسهایی پوشیدم که همه بگن به به چقدر لباسات شیکه چه خاصه چه فلانه چه بهمانه
یه روز برای دل خودم رندگی نکردم
همش خاستم همه ازم راضی باشن پدر مادر همسر فامیل شوهر ،بچه هام و…..
ای خدا چقدر در حق خودم ظلم کردم یبار نشستم پای دل این لیلای درونم بگم بابا آخه تو که اصل کاری تو چی میخای تو چی دوست داری تو چی میگی اصلا حرف حسابت چیه
هی محلش ندادم هی انداختم پشت گوش هی ندیدمش هی ازش فرار کردم هی سرزنشش کردم هی گفتم همینه زندگی همینه بقیه هم همینطورن تو هم باید سرویس بدی تو هم باید جون بکنی تو هم باید اینجور باشی اونجور باشی
تو هم باید آرایش کنی تو هم باید لباسای فاخر بپوشی والا مردم نگاهت نمیکنن والا همه پست میزنن وتو میمونی تنها
همیشه از خودم کار کشیدم گفتم اگر این کار رو نکنی اگه فداکاری نکنی کسی محلت نمیزاره کسی تحویلت نمیگیره اصلا این وظیفه توعه باید این کارهارو انجام بدی
شب موقع خواب به فکر ناهار فردا بودم و روز به فکر تمیز کردن خونه و سرویس دادن به بقیه
چقدر با بچه هام درس ومشق کار کردم کل ابتدایی و راهنماییشون تو مدرسه ها پلاس بودم از ابن مدرسه به اون مدرسه دنبال معلم خوب و مدیر خوب و کتاب خوب و
اینو بگیر اونو بگیر
آی کیو بگیر نه کتاب سبز بگیر نه گاج بهتره
این مشاور خوبه اون مشاور خوبه
از نیازهات بزن هزینه کن برای مشاوره وکتاب کمک آموزشی و
تمام هم وغمم شد که بچه هام بشن پزشک و مهندس تا من بهشون افتخار کنم و پزشون رو بدم که آره ببینین من بچه پزشک دارم من بچه مهندس دارم من بچه خوب تربیت کردم
آخ خدا چقدر حرف تو دلمه
دلم میخاد همین حالا بزنم به دل کوه وانقدر داد بزنم انقد داد بزنم تا خالی بشم تا تمام عقده های ابن چند ساله رو خالی کنم
خدایا میخام برای یه روز هم شده واسه دل خودم زندگی کنم
میخام آزاد بشم
میخام رها باشم
خسته شدم از بس بچه هام رو کنترل کردم
خسته شدم از بس خاستم همه چی سر جاش باشه
خسته شدم از بس برای دل دیگران زندگی کردم
پس من جی
من چه حقی دارم اصلا من کجای این زندگی وایسادم
خدایا دلم آرامش میخاد
دلم یه روز خوب میخاد
دلم میخاد خودم باشم بی غل وغش
بی شیله پیله
بی آرایش و ادا اطوار
بی نیاز از هر تعریف وتمجیدهای الکی مردم
خدایا کمکم کن خسته شدم تو بگو چیکار کنم
خدایا کمک کن تا تمام این زنجیرهارو باز کنم میخام آزاد بشم میخام نفس بکشم میخام رها بشم
خدایا دارم خفه میشم بغض گلوم رو گرفته
اشک جلو چشمام رو گرفته خدایا بیا کمکم کن میخام واسه دل خودم وخودت زندگی کنم
خواهش میکنم خدا
سلام لیلا جان
من بتول هستم
چقدر خوب گفتی
منم وقتی به خیلی از رفتارها و واکنشهام در مورد تربیت و رفتار بچههایم فکر میکنم میبینم اگر به خاطر مردم نبود یه طور دیگه رفتار میکردم و یک حرف دیگه میزدم
ولی عزیزم حواست باشه که با خودت مهربون باشی و به خاطر این آگاهیهایی که الان بدست آوردی سپاسگزار باشی
خودت رو ببخشی و رها باشی از گذشته و بدونی هر لحظه که خودت تغییر میکنی جهان اطرافت شروع به تغییر میکنه
و مطمئن باش همه چیز آروم آروم اونطوری میشه که دوست داری باشه
زمان میبره تا تغییر کنیم اما به میزانی که آرامش داریم و حسمون خوبه زودتر به خواستمون میرسیم
اینها رو به عنوان خواهر از من بپذیر
من هم در مسیر هستم مثل شما و سعی کردم اون دیدگاههایی که باعث میشه حال خودم بهتر بشه رو به شما بگم عزیزم
موفق و پیروز باشی
سلام بتول جان
سلام خواهر هم فرکانسی عزیزم
چقدر ممنونم چقدر سپاسگزارم از شما بابت پاسخ زیباتون که چقدر به موقع وبجا بود خیلی خوشحالم که در این سایت نورانی ومعنوی لحظات خودم رو میگذرونم
با اینکه به اینجا میگن فضای مجازی اما هزاران وهزاران بار از فضای خانواده های واقعیمون بهتر ودوست داشتنی تر و زیباتره
الهی صد هزار مرتبه شکر
بتول جان تمام تلاشم رو دارم میکنم از اون لیلای قبلی فاصله بگیرم
به لطف و کرم وفضل خداوند هدایت شدم به قدمهای 12 قدم که واقعا بی نظیرن مخصوصا قدم سوم که درست در زمانی شروعش کردم که بی اندازه بهش نیاز داشتم
از خداوند میخام کمکم کنه تا قدم به قدم جلو برم روی خودم کار کنم و خداوند هم با نتایجی که بدست میارم تشویقم کنه تا به این مسیر ادامه بدم
خیلی وقت بود که ندای درونیم صدام میزنه وازم میخاد به شیوه خودم و برای دل خودم زندگی کنم ولی نمیدونستم چجوری و از کجا تا وقتی که تصمیم گرفتم با آموزشهای استاد از بدنه جامعه فاصله بگیرم ولی باید قبول کنیم سخته
هر بار که نمیخای غیبت کنی هر بار که میخای حرف درست رو بزنی هر بار که میخای باوردرست رو اشاعه بدی چنان با نگاههای مسخره کننده و مشمئز کننده بقیه روبرو میشی که راحت ترین کار اینه که از تصمیمت صرف نظر کنی وبا اون جماعت که تعدادشون بیش از اندازه زیاده هم جریان بشی و اگر بخای به ندای قلبت گوش بدی یه همت والا یه عزم جزم میخاد که به قول استاد جهاد اکبر کنی و کار درست رو انجام بدی
ممنونم بتول جان ومنونم از استاد بخاطر این سایت خوبشون وممنونم از خدا که انقدر سریع الجوابه و هر بار ازش کمک خاستم از طریق بینهایت دستهاش بهم کمک کرد و هدایتم کرد
خدایا بخاطر خودت وخودت وخودت شکر
سلام به استاد عزیزم و مریم جانم
واقعا ازتون سپاسگذارم بابت ضبط این فایل ،الان اینجوری شده که وقتی یه فایل جدید میاد توی سایت با کلی ذوق و شوق میشینم بادقت گوشش میکنم میبینمو لذت میبرم،وقتی مریم جانم داشتن درباره ی این خانواده صحبت میکردن متوجه شدم چقدر این سبک زندگی قشنگ و دوست داشتنیه و چقدر هم تک تک اعضای خانواده اروم هستن،اصلا من همچین مادری دور و ور خودم ندیدم ،اصلا دلم خواست اگر روزی خواستم مادر بشم همچین مادری باشم،وقتی شما گفتی این خانوم چقدر توی صلحه باخودش منم اون ارامش رو توی رفتار و چشاش میدیدم،و اون بچه ی گوگولی ناز با اون چشمای فوق العاده زیباش اصلا امروز صبحمو با این فایل یجور دیگه ای شروع کردم،وقتی دیدم یه مادر برای خودش چقدر ارزش قائله که با تمام مسئولیتاش بازم یه تایمی برای تمرین کردنش میذاره گفتم دیگه برای من هیچ بهونه ای پذیرفتنی نیست برای ورزش کردنم،چند روزیه منو عشقم هم خیلی به اینکه کمپر داشته باشیمو مثل شما سفر کنیم فکر میکنیم و در موردش صحبت میکنیمو فایل امروزم واسم یه نشونه ی خوب بود برای تایید خواسته ی ما،من اصلا هیرت زده شدم از تک تک جزییات این فایل ،از چیزی که تا الان در مورد بارداری و مادرا و نوزاداشون اطرافم دیدم و چیزی که شما به اشتراک گذاشتید یه دنیا فاصله ست،و با پوست و گوشت و استخونم حس کردم انگار اصلش همینه،الانم میخوام عمل کنم قهوه مو بخورم و برم تمرینمو بکنمخیلی خیلی دوستتون دارم وجودتون رو هزاران بار شکر میکنم افتخار میکنم الگوی زندگیم استادو مریم جان هستن.عاااااااشقتوووونم
به نام خدایی که هر چه داریم از آن اوست
درود خداوند به شما استاد عزیز و مریم بانو
اول از همه خدارو شکر برای اینکه زندگی در بهشت اومد و دوباره مارو برد به زیباییهای زیاد
آزادی مکانی
آزادی زمانی
و…..
دوم اینکه خداروشکر که من تو این سایت همراه همسرم و کنار اینهمه انسان مؤمن در یک خانوادهی بزرگ دارم زندگی میکنم
تحسین میکنم این خانوادهی دوست داشتنی رو
تحسین میکنم این مادر واقعی رو
تحسین میکنم این خواهر برادر مسئولیت پذیر و مؤدب رو
و هزاران هزار تحسین دیگه برام اومده که از حوصله این متن خارجه
ولی من ی چیزی درک کردم
اونم اینه که وقتی یک نفر مثل مادر این خانواده با خودش در صلحه و دور از محدودیتهای جامعهی امروزی داره زندگی میکنه خود به خود و بصورت کاملا طبیعی هدایت میشه به زندگی سالم
هدایت میشه به قانون سلامتی ناخودآگاه
ایشون که تو دوره قانون سلامتی زمانی که دوقلوهاشون به دنیا اومدن نبودن که؟
بودن؟
چطور میشه که خودشون ناخودآگاه مسیر نزدیک به قانون سلامتی رو پی میگیرن
پس نتیجه اینکه ما فقط باید رو خودمون کار کنیم
اون آدم مناسب برای بیزینس
اون آدم مناسب برای رابطه عاطفی
اون شرایط مناسب
اون ایدههااا میاد
واقعا چقدر زندگی سادس
و چه باورهای قدرتمندی دارن که تو این کشور دارن بسادگی زندگی میکنن
خدایا شکرت برای این الگوی جذابی که بهمون امروز نشون دادی
خداروشکر برای اینکه در مسیر رشد آکاهی هستیم
خداروشکر برای اینکه تو این سایت جذاب داریم کنار رفقامون زندگی خوووب و ارزشمندی برای خودمون میسازیم
و چقدر شکر که این فایل با انرژی خویش
مومنتوم مثبتمون رو قویتر کرد که میشود
میشود
مریم بانوی عزیز خیلی سپاسگزارم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
بِه نامِ خُداوَندِ بَخشَنده مِهرَبان
سلام و عرض ادب و احترام خدمت اساتید گرانقدر استاد عباسمنش بزرگوار و خانم شایسته عزیز
و همچنین سلام عرض میکنم خدمت همه ی دوستان بزرگوار سایت عباسمنش
شاید خیلی کلیشه ای باشه که بگم منم جزو اون دسته از عزیزانی هستم که چند وقتیه نمیتونم کامنت بزارم باوجودی که هر روز سایت را چک میکنم کامنت میخونم فایل میبینم اما کلمه ای برای نوشتن پیدا نمیکردم ..
وقتی این فایل اومد و دیدمش گفتم چرا چیزی ندارم بنویسم خیلی فکر کردم ولی نیومد و نشد
و منم به واقع ایمان آوردم که باید در زمان درستش خداوند هدایت کنه و من بنویسم …
خدایاااا شکرت
من این فایل را دیدم و برای من تحسین بر انگیز بود برای شخصیت این خانم برای راحت گرفتن و راحت زندگی کردن و لذت بردن از تک تک لحظات زندگی ….
یکی از رویاهای منه که بتونم یکروزی چنین شخصیتی را در خودم شکل بدم که بتونم راحت و رها زندگی کنم شاید اگر اوایل بود برام نشدنی بود
ولی من تونستم عید 1404 با یک سفر 4 روزه که هنوزم مزه شیرینش زیر زبونمه تغییر شخصیت را تا حدودی در خودم شکل بدم و نتیجه ش بی نظیر بود…
نشد وجود نداره ..
هیچ چیز غیرممکنی وجود نداره لااقل برای من …
تجربه ثابت کرده با کار کردن و انجام تمرینات و ادامه دادن و انجام عمل درست قطعا معجزه رخ خواهد داد من تجربه کردم به چشم دیدم که میگم …از تغییر شخصیت بگیر تا سلامتی و ثروت و آرامش و روابط و…
همین اواخر بود با همکارم در محل کار نشسته بودیم همکارم گفت من رویام اینه که تهران یک خونه ویلایی حیاط دار و یک باغچه پر از درخت و گل و داشته باشم و سبزی بکارم و تو حیاط و باد خنک به صورتم بخوره و لذت ببرم ولی باور ندارم که بشه چون زندگیم شکل گرفته الان شرایطم اینه و اونه ….
بهش گفتم ببین من الان جایی هستم که سالها از رویاهای من بود برای من باور کردنی نبود میگفتم دیگه از من گذشت من سنم فلانه … شوهرم نمیزاره من سوادشو ندارم من بلد نیستم بچه هام چی و فلان و فلان …..
اما امروز من در مقابل تو روی صندلی نشستم که تو همکار منی و من هرروز 8/5 صبح میام و تا دو بعدظهر دقیقا تایمی که میخاستم و طول مسیری که نوشتم و کاری که درخواست کردم و بیشتر اوقات همسرم با عزت و افتخار و روی خوش منو میرسونه با احترام میاد دنبالم و زندگیم به حدی برام دلپذیر و لذتبخش شده که شب از ذوقش نمیخابم صبح از ذوقش بیدار میشم
اوایل برام باورکردنی نبود ، ولی روی خودم کار کردم باورامو تغییر دادم و عمل کردم و ادامه دادم و الان هزار برابر بهتر از اون چیزی شد که درخواست کردم و میخاستم
من الان واقعا دارم رویاهامو زندگی میکنم و شد خیلی راحت شد جوریکه فکرشم نمیکردم …
و بهش گفتم ببین این اتفاقی که برای من افتاد جوری باورای منو تغییر داد جوری ایمانم قوی شد که هیچ خواسته ای برای من نشد نداره وقتی این شد مطمئنم و ایمان دارم من میتونم به تک تک خواسته هام برسم…
الان که دارم این کامنتو مینویسم نشستم روی صندلی دفتر کار تاریخ 1404/2/31 ساعت 13:01 ظهر …
ساعت تقریبا 11 بود کارفرما از من شماره کارتمو خواست و من متوجه شدم برای چیه …
بغض کردم نتونستم طاقت بیارم اشک مثل ابر بهار میومد و و قلبم غرق سپاسگزاری شده بود
دقیقا در زمانیکه با ایرپاد داشتم فایل مراقبه سپاسگزاری دوره هم جهت با جریان خداوند را گوش میدادم …منم همراه با استاد تمام وجودم شکر و تسبیح خداوند را بجا میاورد …
همین هنگام بوود فیش پرداختی حقوقم به دستم رسید …استاد قطعا باور میکنید که بگم من دقیقا این لحظه ای که حقوق به حسابم واریز میشه و پیام واریزی برام میاد هزاران بار تجسم کرده بودم و وقتی اس ام اس اومد حس کردم این اتفاق برام تکراریه و فقط اشک ریختم و گریه کردم و همراه با استاد تکرار میکردم
ای خالق عزیزم سپاسگزارم که همیشه در کنارم هستی ، از رگ گردن به من نزدیکتر
با مهربانی بی نهایت هدایتم میکنی و تمام روزهای زندگیم همراهم بودی
همیشه چراغ هدایت در تاریکترین لحظاتم بودی ، صدای امید وقتی گمشده بودم
بمن قدرت دادی وقتی ناتوان بودم وقتی راه پیش رو را نمی دیدم دست مهربانت راهنمایم بود
سپاس از برکات بیشماری که در زندگیم جاری کردی ، برکاتی که دیده ام و برکاتی که غافل بودم
پروردگارا سپاس از آرامشِ درون که بمن عطا کردی ،آرامشی که به شرایط وابسته نیست
پروردگارا سپاس که منبع شجاعتِ من هستی
اگر اینچنین نبود من هیچوقت قدم برنمیداشتم برای تغییر
خداوندا تو بودی که همیشه بامن بودی و لحظه و به لحظه هدایتم کردی پشتم بودی دستمو گرفتی تا رشد کنم و به هدفم برسم …
خداوندا امروز بمن رزقی عطا کردی که سالها آرزوشو داشتم آرزویی که ته قلبم داشت خاک میخورد اما تو نذاشتی و اجازه ندادی آرزو من زیر خروارها خاک خفه بشه و اجازه دادی رویاهام جوونه بزنن و از نو رشد کنن و شکوفا بشن
خداوندا تنها تو بودی و تنها تو هستی که همیشه نگهدار من بودی تا نشکنم و ادامه بدم
پروردگارا تنها تو بودی و تو هستی که نذاشتی رویاهام بمیرن
پروردگارا نمیدونم واقعا نمیدونم چطور باید شکر تورا بحای بیاورم که نشان دهنده سپاسگزاری عمیق و واقعی از بزرگی و محبت و لطف بیکران شما باشه ؟؟
پروردگارا ایاک نعبد و ایاک نستعین
پروردگارا هدایتم کن یارب هدایتم کن تنها تو. را بپرستم تنها از تو یاری بجویم
پروردگارا من را هدایت کن به راه راستی که اولش تویی
وسطش تویی آخرشم تویی
پروردگارا هدایتم کن به راه راستی که همش تو باشی و بس…
پروردگارا هدایتم کن به راه راستی که هر لحظه به یادت باشم به یاد فرمانروای کل کیهان
هدایتم کن به راهی که هر لحظه با احساس خوب واقعی سپاسگزار واقعی نعمت های بیکرانت باشم …
پروردگارا خدای خوبم خالق زیبای ها : شکرگزاری ساده و بی ریای من را بپذیر….
الهی تو را شکر …
به نام خدای مهربان و زیبایم به نام خدای هدایتگرم که منو امروز هدایت کرده به این قسمت زیبا
سلام به استاد عزیزم و سلام به مریم جانم من عاشق صداتم آرامش خاصی داره دلم براتون تنگ شده بود برای دریاچه برای خونه چوبیتون ممنونم
چه هوایی چه بارون لطیفی چه سرسبزی چه آسمان آبیه به به خدایا شکرت مریم جانم تشکر میکنم ازت بابت این فایل زیبا و اینکه برامون با لطافت زیاد فیلم گرفتی و توضیح دادی با صدای قشنگت
واقعا همینطوری اگه هر طور زندگی رو بگیری همونطور پیش میره پس چقدر خوبه آسون بگیریم که کارها و زندگی برامون آسون بشه
چه فرشته کوچولوی چه چشمانه قشنگی داره
واقعا این بچه ها به خدا و به منبع وصل هستن
ماهم اگه سخت نگیریم ابن جهان و این زندگی رو
خیلی راحت میتونیم به خدا وصل بشیم و لذت ببریم و باید طبیعی زندگی کنیم چون حقه طبیعیه ماست
مردم آمریکا همه جوره راحت هستن و لذت میبرن از زندگی و از لحظه شون و آسون هم میشه براشون
وقتی آسون میگیری کارها رو مثل این خانم عزیز دیگه نگران و استرس نداری چون آرومی به خدا وصلی اینکه تو استخر زایمان کنی بدون نگرانی
این یه الگویی به تمام برای ما خانمهای ایرانیه خیلی عالیه
وقتی با دیدن این فیلم که مریم جان زحمتشو کشیده بود دیدم این خانم دو روز قبل از زایمان رفت تو آب سرد شنا کرد تحسینتش کردم و کلی ذوق کردم چقدر راحتن خب همینطور هم خداوند
هدایتشون میکنه
ممنونتم مریم جان که با دیدن این فایل امروز فهمیدم باید زندگی رو آسون گرفت از لحظه لذت ببریم که اصل همینه و احساست در هر لحظه خوبه حالت خوبه به خدا وصلی الهی شکرت سپاسگزارتم
من ای فایل رو به خیر و نیکی میبینم برای خودم که باید زندگی رو آسون گرفت و از امروز روزمو عوض میکنم و بی هیچ عنوان هیچ چیزیرو سخت نمیگیرم
یه نکته رو هم بگم که از دیروز ورزش تو خونه رو شروع کردم و هر روز 10 دقیقه ورزش میکنم بر ای سلامتی و زیباتر بودن اندامم من 51 سال دارم
خدایا شکرت سپاسگزارتم
امروز صبح همسرم پول داد برم براش طلا بخرم
و صبحم با خرید و دیدن طلا شروع کردم و خیلی خوشحالم
بعد خرید طلا دیدن این فایل هم مثل گنجه طلا میمونه و چه روزه زیبایی بشه امروز برای من
تا شب طلا بارون میشم
اینا به برکت وجود و خوندن این کامنتهای دوره ست و موندن در مومنتوم مثبت ست و خیلی خیلی خوشحالم که احساسمو هر روز میتونم با کنترل ذهنم بهتر و بهتر کنم
و عزت نفسمو بالا ببرم
و امروز این فایل به زیبایی روزم خیلی کمک کرد که آسان بگیرم کارها رو
الهی شکرت برای وجود استاد و مریم جانم و دوستان بی نظیرم الهی شکرت برای داشتن الگوهای زیبایی مثله این خانم زیبا که آسون زندگی کردن رو امروز ازش آموختم
خدایا من لایق هم صحبتی با تو را دارم
پس امروز هم کمک و هدایتم کن
در پناه خداوند مهربان و قدرتمندم باشین
به نام خداوند بخشنده ی رحمت گستر
سپاسگزارخداوندم که بار دیگر به من لطف داشت و امروز هدایتم کرد به سمت یک قسمت بی نظیر از این سریالِ همیشه پراز درس و پرازآگاهی
سلام و درود به بانو شایسته ی مهربان و استادعزیزوتمومی دوستان ارزشمندم
سلام بر پرادایس سرسبزِ پراز خرمی و لطافت،دلمون برای این هوای پاک و روحانی تنگ شده بود،خدایاشکرت ازین همه سرسبزی و این همه اکسیژن نابی که سرتاسر این بهشت رو فراگرفته…
مریم جان بی نهایت از شما و از لطف و سخاوتمندیتون سپاسگزارم که اینبار جنس سریال زندگی در بهشت رو برای شرایط اکنون من که کاملا متفاوت و کاملا آموزنده بود آماده کردید..
چقدر این قسمت از سریال رو خداوند به موقع برای من فراهم کرد تا ان شالله به زودیه زود به این شیوه ی پراز سادگی و رهایی فرزندم رو رشد بدم..
خدای من چقدر حس خوبی بهم دست میداد وقتی این مادر مهربون رو می دیدم،چقدر از شیوه ای که داشت فرزندانش رو مخصوصا این فسقلیِ زیبا چهره رو تربیت میکرد،یک حس کاملا متفاوتی بهش داشتم..
واقعا این شیوه ی تربیت اون هم تواین عصری که همه باورشون اینه که بچه هارو باید دررفاه بیشتری بذارید و هرمدل اسباب بازیی که توی بازار میاد براش فراهم کنید که بچه دچار عقده های درونی نشه،کاملا متفاوت از بقیه ی شیوه های تربیتی بود…
هیچوقت از اون ته قلبم دوست نداشتم بایهمچین باوری فرزندانم رو تربیت کنم،که بخوام هرمدل اسباب بازی رو براشون تهیه کنم به این دلیل که عقده ای بار نیان!
هیچوقت از ته قلبم دوست نداشتم جوری به بچه هام غذاهای عجیب غریب بخورونم که یوقت احساس نکنن ازلحاظ خوراکی براشون کم گذاشتم…
الان که خودمو بااین خانم قهرمان و شجاع مقایسه کردم دیدم چقدر این اواخر ماه بارداریم احاطه شدم با کلی باورهای محدود کننده که از اطرافیان داره به خورد من داده میشه…و چقدر تحت تأثیر حرفای اطرافیانم قرار گرفتم که میگن زن باردار اواخر بارداریش تا میتونه نونوبرنج بخوره که بچه وزن بگیره!
آخه بچه وزن بگیره برای چی؟باچه دلیلو منطقی؟!
به این دلیل که همه میخوان یجورایی شوآف بیان و بگن ما یک بچه تپل مپل به دنیا اوردیم!
دیگه نمیگن چقدر دارن ازونطرف به خود مادر آسیب میرسه و دستوپاهاش پر از ورم میشه…
چقدر من خودم برنامه ریزی کردم که وقتی پسرم به دنیااومد حتما از شش ماه به بعد انواع غذاهارو شروع می کنم به دادن،ولی وقتی که این مادر رو دیدم که تا نه ماه غیر از شیر خودش به این گل پسردوست داشتنی چیزی بهش نداده،بسیار ایشون رو تحسین کردم و فهمیدم که چقدر ما شیوه های نامناسبی رو از همون بچگی برای بچه هامون پیاده میکنیم و انتظارمون هم اینه که بچه ها در آینده از همه ی بیماری ها محفوظ باشن…
واقعا لذت بردم ازین شیوه ی زندگیشون که کل بارداریش رو در سفر به سر برده،و فقط یک ماه آخر بارداریشون رو خونه اجاره کردن و فررندش رو هم توی خونه به دنیا میاره!!
واقعا این حداز شجاعت برای یک خانم اون هم تواین عصر جدید که همه ی خانم های باردار اعتقادشون اینه که پیش متخصص ترین دکترها برن تا بهترین برنامه ی غذایی و بهترین نوع مکمل غذایی رو براشون تجویز کنن،بسیار تحسین برانگیزه!و اینکه حتما بچشون رو توی بیمارستان خصوصی اون هم به روش سزارین به دنیا بیارن!!
خداروشکر قبل از اینکه باردار بشم و به شیوه ی قانون سلامتی تقریبا پیش می رفتم،بدنم خیلی زود به شیرینی های مصنوعی و برنج واکنش نشون می داد،و الان هم که باردارم،نمی گم خیلی به روش قانون سلامتی پیش میرم ولی به مراتب ازخوردن برنج بیش از حد و شیرینی جات متنوع پرهیز میکنم،و از اول بارداریم تا هم اکنون که توی ماه نهم هستم،تقریبا ده کیلو اضاف کردم،و به گفته ی مامای درمانگاه بهداشت شهرمون هنوز ده کیلو راه دارم اضافه کنم!
اما وقتی این خانم خوش اندام رو دیدم که توی ماه نهمش بود،اون هم چهار روز قبل از زایمانش،و خیلی تغییری توی اندامش ندیدم،واقعا تحسینشون کردم که چقدر درست بوده شیوه ی تغذیشون و همچنین شیوه ی عملکردشون به ورزش هایی که حتی توی بارداریشون هم انجام میداده،مثل شناکردن که واقعا بی نهایت بار تحسینشون کردم برای این حداز بی خیالی و رهایی…
من اگه جای ایشون بودم نمیتونستم به این شکل عمل کنم و هزارجور ترس داشتم که نکنه مشکلی برای بچم پیش بیاد…
چقدر آرامش این خانم رو میشد حس کنی،چقدر فرزندانش رو تحسین کردم که هروز توی سفر هستند و درسشون رو هم دارن میخونن بدون اینکه نیاز به یک دبیر خاصی داشته باشن..
واقعا که این بچه ها کاملا از تمومی باورهلی محدود بچه های جامعه فاصله دارن،و بسیار بسیار تحسین میکنم این شیوه ی زندگی و این شیوه ی تربیت کردن رو…
خدای من چقدر این پسربچه زیبابود،چقدر رنگ چشماش دلربا بود،چقدر برعکس تموم بچه های این دوره ماشالله آرام بود،واقعا نیازداشتم که این شیوه ی تربیتیِ کاملا متفاوت رو ببینم،خیلی لذت بردم،واقعا نیاز دارم که صحبتهای شما مریم جان رو بارها و بارها گوش بدم و نخوام مثل اکثریت جامعه فرزندم رو با باورهای محدود کننده تربیت کنم…
حتی وقتی که گفتید به جای نیش کش یک هویج دست این نوزاد میدن،خیلی لذت بردم که چقدر همه چیز رو ساده گرفتن و برای هیچ چیزی سخت نگرفتن…
یا اینکه کل بارداریش توی سفربوده،و الان هم بااین بچه ی کوچیک فقط دارن تو جاده ها به سر میبرن،خیلی ذوق کردم،خیلی تحسینشون کردم که چقدر ساده زیستی و رهایی جزو اولویتهای زندگیشون هست و نگرانی براشون معنایی نداره…
چقدر خود من هنوز ترس دارم که تا وقتی باردارم نباید تو جاده های طولانی سفر کنم وگرنه ممکنه مشکلی برام پیش بیاد!
الان دیگه هیچ ادعایی ندارم ازینکه بگم من کاملا متوکل به درگاه پروردگارم هستم و میبینم که چه ترسهای واهی و چه باورهای محدودکننده ی زیادی نسبت به بارداری دارم…
البته باورهایی که اطرافیان به خوردم دادن و من تحت تأثیر اون باورها بودم هم کارخودش رو کرده و میشود جوره دیگه ای به موضوع بارداری نگاه کرد و نباید اینهمه بارداری رو سخت بگیریم…
من خیلی اوقات اونقدر درگیر این باورها میشم که واقعا گمراه میشم چی برامخوبه یا چی برام خوب نیست…
اما خداوند اینبار به لطف آموزشهای گرانبهای شما هدایتم کرده به یکمسیر متفاوت که برای فرزند دومم ان شالله جوره دیگه ای رفتار کنم و مثل اکثریت جامعه نخوام جوری رفتارکنم که همرنگ جماعت باشم…
همرنگ جماعت شدن این روزها بسیار آدم رو از مسبر درست منحرف میکنه و روحو ذهن رو کاملا باهم ناهماهنگ میکنه..
الهی صدهزارمرتبه شکر بابت این قسمت ازسریال زندگی دربهشت که خداوند مریم جان رو هدایت کرد تا این درس آموزنده رو فقط و فقط برای من آماده کنه و خودم رو آماده کنم برای یک شیوه ی متفاوت ازبقیه ان شالله
عاشقتونم و در پناه خدای عزت دهنده میسپارم…