توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علیرضا عبدالهی گفته:
    مدت عضویت: 1657 روز

    درود و سپاس از استاد عباسمنش عزیز بابت به اشتراک گذاشتن این فایل فوق العاده

    من در کنار کار کارمندی که دارم،یه محصول در مورد بازی های فکری هم به کمک همسرم تولید میکنم و از طریق فضای مجازی میفروشم.

    چون یه گوشی موبایل نسبتا قدیمی دارم همیشه این جمله رو با خودم تکرار میکردم که: چون موبایل من قدیمیه و عکس هایی که میذارم کیفیت خوبی نداره پس بخاطر همین مشتری کمتر میاد محصول منو میخره.

    امشب با دیدن این فایل یه تلنگر بزرگی به من خورد و فهمیدم این ترمز ریز و قوی در درون من هست که باعث شده تا الان از محصولم کمتر عکس بذارم و با اینکه یه محصول با کیفیت و فوق العاده کاربردیه،کمتر ازش بفروشم.حتی بارها شده مشتری میخواسته تعداد بالا سفارش بده ولی منصرف شده یا به بعد موکول کرده.

    خدایا ازت سپاسگزارم که من رو هدایت کردی به این فایل فوق العاده که این ترمز بزرگ رو توی ذهنم شناسایی کنم و امیدوارم بتونم در مسیر هدایت های تو باقی بمونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  2. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3645 روز

    سلام

    از اون روزی که این فایل رو شنیدم، همه چی یک رنگ و بوی دیگه گرفته. دقیقا روز بعد از شنیدن این فایل، من به همراه دوستان قرار بود یه مسابقه تو سالن داشته باشیم ولی سالن لغو شد و چون زمین چمن دقیقا کنارش بود، گفتم که برم ببینم چه خبره و کی تمرین داره تو چمن. تو راه رفتن هم می‌گفتم حتما خیریتی هست توش که نشد این سالنه. خلاصه رفتم چمن دیدم یک گروهی دارن تمرین میکنن و رفیق منم جز اون گروهه و تا منو دید گفت عوض کن و بیا تو. من گفتم کفش سالنی دارم، گفت خب که چی، عوض کن. منم داشتم همون جملات رو تکرار میکردم که خدایا من بی تو هیچم، خودت هدایتم کن. اون روز با اون دوستان تمرین کردم و طی مسابقه ای که داشتیم که خیلی هم جدی بود، من مهارتهایی رو از خودم بروز دادم که خیلی راحت اتفاق افتاد در عین اینکه کیفیت بالایی هم داشت. اصلا متوجه نبودم که چطور میشد ولی بهم گفته میشد الان اینکارو‌ بکن، الان شوت بزن، الان فلان کارو بکن و منم انجام میدادم و نتیجه عالی بود. اینقدر این اتفاق ایمانم رو بیشتر کرد که بعداً اومدم به خودم گفتم محمد، همینه ها، مهاجرت همینه، مهارت شغلی همینه، رابطه عاشقانه همینه، پول همینه، کار همینه، تیمهای خوب همینه، دوستای رفیق و پایه و هم فرکانس همینه. چی میخوای که نتونی با این خدا بهش برسی. ببین وقتی خودتو بهش میسپاری چطور جوابت رو میده. یادم افتاد به دوران نوجوانی که همینقدر مثلا توی مهارت دریبل، همه چی برام راحت اتفاق می‌افتاد و اون موقع هم من یه صدایی درون خودم می شنیدم و بهش گوش میدادم و باعث میشد همه چی روون اتفاق بیافته ولی بعدش یادم می‌رفت اون صدا، حالا به خاطر احساس گناه بود، به خاطر مغرور شدن خودم بود و همه چی دوباره سخت میشد و دیگه من زور میزدم تا فلان اتفاق بیافته.

    من بارها تجربیاتی دارم که مثلا وقتی یک مهارتی از خودم بروز دادم، انگار اون لحظه که داشته اون مهارت اجرا می‌شده و توسط من اجرا می‌شده، فقط جسم من در اجرای اون نقش داشته و ذهنم خالی از هر دانشی بوده و بعدش که با خودم فکر کردم، گفتم عجب کار خارق‌العاده ای شد، این از کجا آمد، جدید بود، راحت بود، لذتی دو چندانی داشت و چقدرم احساس لیاقت و اعتماد به نفس بیشتری بهم داد.

    من به شخصه خودمو میگم، خیلی منم منم میکنم، فکر میکنم نتایجی که گرفتم، من گرفتم و خدا رو در نظر نمی‌گرفتم خیلی وقتا ولی به قول قرآن که میگه ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رما. آره تو که سنگ ننداختی، خدا سنگ انداخت. من با این ذهن محدود، با این چشمای محدود، با این دامنه حرکتی محدود، با این عقل محدود در مقابل خداوندی بینهایت و قدرتمند که داناست و بیناست و بهترین و سرراست ترین مسیرها رو می‌دونه و‌ میگه، چیکاره ام؟ چرا گردنکشی میکنم و منم منم میکنم؟ خدایا خودت ما رو به راه راست، راه کسانی که به آنها نعمت داده ای نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای، هدایت کن.

    دوباره توی دیدن سریال سفر به دور آمریکا هم به خدا گفتم خدایا هرجا باید چیزی بنویسم، خودت بهم هشدار بده، نشونه بده و یه جوری خلاصه بهم بفهمون که باید بنویسی چون تا قبلش داشتم زور میزدم که حتما همه نکات مثبت فایل رو بنویسم و باعث شده بود کمتر لذت ببرم از دیدن سریال و ادامه دار شدن دیدن سریال هم سخت بشه ولی حالا که خودمو سپردم به خدا، خیلی راحتترم و چقدر اینطوری بهتر شد.

    مورد بعدی بحث تغذیه نامناسب و دوپامین غیر طبیعی بود که به جای اینکه به خدا بگم خدایا خودت دستم رو بگیر و کمکم کن تا درست بشم، میخواستم از توانایی و علم خودم استفاده کنم تا درستش کنم و نمیشد. از اون روز همش به خدا میگم خدایا من بی تو هیچم و اگر تو نباشی، من نمیتونم عادت تغذیه درست رو ایجاد کنم، اگر تو نباشی، من نمیتونم مغزی که داره دیوانم می‌کنه که دوپامین مصنوعی واردش کنم و قند بهش بدم رو کنترل کنم. دیدم داره ایده های جدید میاد، دیدم داره بهم روند دوپامین توی مغز رو میگه و راه حل میده برای حل این مشکل. میگه تو الان دوز مصرفی دوپامین مغزت به خاطر اون مواد قندی و نشاسته ای و پر کربوهیدارت، رفته بالا و الان که میخوای روند رو معکوس کنی، خب ازت طلب همون دوز قبلی رو داره مغز ولی تو بهش هیچی نمی‌دی و اون اذیت میشه، تمرکزت میاد پایین، حال و حوصله نداری و فشار بهت میاره تا بهش دوپامین مصنوعی بدی تا دوباره به اصطلاح های بشه. گفت باید وقتی مغزت تحریکت می‌کنه به خوردن، بیای روشهای طبیعی ایجاد دوپامین در مغز رو استفاده کنی تا مغزت دوپامین لازم رو دریافت کنه و همچنین آروم آروم دوز مصرفی مغزت پایین بیاد و در حد معمول قرار بگیره که دیگه با فعالیت های معمول، راحت دوپامین رو دریافت و نیازت رو برطرف کنی. حالا خیلی جالب بود راه حلهای خداوند در مورد دوپامین طبیعی. گفت میتونی با ارتباط برقرار کردن با دیگران این دوپامین رو ترشح کنه بدنت، می‌تونه با فعالیت ورزشی باشه، می‌تونه با آهنگ گوش کردن باشه، می‌تونه با تمرکز کردن روی فایلها و کار کردن روی باورها باشه، می‌تونه با تمرکز کردن روی یادگیری مباحث فوتبالی باشه، می‌تونه با دیدن سریال های سایت باشه و حتی فیلمهای دیگه و بهترینش از نظر من همون تمرین کردن و ورزش کردنه که خیلی عالی دوپامین بهم تزریق می‌کنه. خب اینهمه راه برای اینکه اون زمانایی که مغزت فشار میاره که بهش قند بدی، تو حواسش رو پرت کنی و نکته مهمتر که بهم گفت این بود که نگاه نکن به ساعت که ای وای الان مثلا 7 صبحه، من چطور می‌خوام تا آخر شب این فشار ذهنی رو کنترل کنم. نه، هر دفعه که بهش بی محلی کنی، دفعه بعد کارت ساده تره و دفعه بعد هم فشار ذهنیش کمتره هم مدت و تعداد درخواست مغز کمتره. با این هدایت‌های خدا خیلی آروم شد و البته که قبلش به خدا گفتم خدایا من معتاد مواد قندی و پر کربوهیدرات شدم، من عاجزم از تغییر این عادت، خودت کمکم کن و دستم رو بگیر. الانم روز دوم هستم و روز اول به شدت تمایل به خوردن خوراکی و مواد قندی داشتم ولی سعی کردم با همون روشهای بالا کنترل کنم و به لطف خدا اون روز تمام شد. روز به روز با خدا و استمداد طلبیدن از هدایت هاش میرم جلو و‌ ایندفعه دیگه ترسی ندارم و نمیگم نکنه برگردم دوباره چون می‌دونم این دفعه خدا رو دارم کنارم و اون منو به هدفم میرسونه.

    خدایا عاشقتم که هم رحمانی هم رحیم، هم رزاقی هم وهاب، هم ربی هم الله، هم سمیعی هم علیمی هم بصیری، هم از فضلت به ما عطا می‌کنی هم از کرمت. خدایا شکرت

    استاد متشکرم

    دوستان متشکرم بابت کامنت هاتون

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  3. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1739 روز

    بنام رب قدرتمند وهابم ک هرلحظه داره هدایتم میکنه

    سلام ب استاد عباسمنش عزیزم و سلام ب استاد شایسته زیبا و دوستان سایت

    الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر این فایل ارزشمند الان تازه دارم ی جاهایش و بهتر میشنوم ودرک میکنم

    چ آگاهی های ارزشمندی الهی شکرت بابت این رزق پربرکت

    تمرین

    درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟

    دیروز و امروز ی فکری اومد تو سرم ک من بخاطر غرور و خود برتر بینی ک پیدا کرده بودم ب واسطه ی نمونه کارهای خیاطی م ک خدا داشت قدم ب قدم هدایتم می‌کرد بهم میکفت تو هر مرحله چیکار کنم و..و کارم خیلی عالی میشد

    من اعتبار تمام کارهام و میدادم ب خودم و فخر می‌فروختم و شرک می ورزیدم ب خداوند

    ک باعث شد کلا یکسال کارم و بیخیال بشم .

    چون هرچی فکر میکردم ایده مناسب پیدا نمیکردم برای بقیه کارهام

    خدایا منو ببخش بخاطر اینکه اعتبار همه چی و ب خودم داده بودم و میدم

    من بدون هدایت تو هیچی نیستم هیچ توانی ندارم بدون تو

    هیچ ایده ای ،هیچ مهارتی،هیچ راهکاری

    من بدون تو نمیتونم نفس بکشم

    پلک بزنم

    آب دهنم و قورت بدم

    خدایا تنها تورا بندگی میکنم و تنها از تو یاری میخوام ،من رو ی راه راست راه کسایی ک ب اونا نعمت دادی

    امروز آگاهانه ازش هدایت خواستم برای کشیدن الگوی پیرهن مردونه داداشم

    خیلی وقت بود ک میخواستم بدوزم ذهنم مقاومت می‌کرد ،میکفت نمیتونی

    بلد نیستی خرابش میکنی،دیروز داداشم بهم گفت تو میترسی خرابش کنی ک نمیدوزیش

    ک خیلی بهم برخورد

    کفتم باید بدوزم اینبار با هدایت خداوند و اعتراف ب اینکه من هیچی بلد نیستم تو برام الگو بکش برش بزم بدوز

    ک امروز خیلی عالی مرحله ب مرحله هدایتم کرد و عالی بالاتنه جلو وپشت و کشیدم

    الهی شکرت

    امروز من فهمیدم ک روی هیچ عامل بیرونی حساب نکنم خیلی جالبه قبلا ک ابن فایلو شنیدم اصن اسم چت حی پی تی رو نشنیدم ..و ی اتفاقی ک امروز افتاد و قبلا هم

    داداشم بارها بهم گفته چت حی پی نی ذو نصب کن برای کارت

    و امروز استاد گفت اگه بهت راه حل داد نیایی روش حساب کنی ک فقط این میتونه کارمو انجام بده و شرک نورزی

    ی نکته ی خیلی مهم دیگه اینکه، وقتی میخوام کاری و انجام بدم نرم تو ذهنم دنبال هدایت‌های گذشته،مسیرهای ک قبلا رفتم و جواب داده

    ذهنم و خالی کنم از پیش فرضها و ایده های خودم و تسلیم باشم و گوش ب زنگ هدایت

    و خداوند همیشه در هرلحظه داره هدایتمون میکنه عاشقتممم خدای عزیزم

    الهی صدهزار مرتبه شکر بابت این آکاهی ک من هرچقدر هم متخصص و حرفه ای بشم تو کارم باز ی نقطه در مقابل علم بی کران الله الصمد ،نیست

    خدایا من ب هرخیری ازسمت تو فقیرم و محتاج..

    الهی شکرت بابت این شب زیبا این آرامش و سکوت ک حاکم هست .

    خدایا شکرت بخاطر وجود این ماه زیبای ،صدای زیبای جیرجیرک ها

    خنکی هوا این حس ملکوتی ک دارم

    ستاره ها و صدای خروسها

    چقد دوست داشتم بیرون تپ حیاط بخوام امشب ک هوا خییلی عالی بود.

    حسم گفت بیرون بخواب منم باعشق توشک و پتو و بالش خوشگلم و برداشتم

    والان رو تخت دراز کشیدم و دارم از هوا از این شب زیبا لذت میبرم و کامنت مینویسم

    الهی صدهزار مرتبه شکرت ک بهم فرصت ی صلاه دیکه دادی عاشقتممم بابت این فرصت زیبا ک بهم دادی نا بیشتر لذت ببرم از هر لحظه ام

    الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر ایرپاد قشنگم مرسی ک ب راحتی منو ب خواسته ام رسوندی

    الان حین انجام کارهای خونه ب راحتی میزارم تو گوشم و راحت وباعشق هم ما هامو انجام میدم هم فایلم و گوش میدم

    الهی شکرت سپاس میکویم تورااا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      کبری مشتاقی گفته:
      مدت عضویت: 917 روز

      به نام خدای مهربانم سلام به دوست عزیزم

      آفرین آفرین زکیه جانم که فهمیدی ترمزتو

      ترمزت ترس و شرک بود

      تحسینت میکنم که با جسارت نوشتی برامون

      چقدر عالیه که اشتباهتو فهمیدی و دوباره به آغوش خداوند برگشتی و خداوند هم محکم بغلت کرد و هدایتت کرد

      مرحبا مرحبا

      این فایلها واقعا تکان دهنده هستن برای ماهایی که در این مسیر زیبا هستیم و شاید اشتباهاتی مرتکب بشیم

      زکیه جانم ممنونم آن شالله خداوند دهر لحظه هدایتت کند به بهترینها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    اعظم گفته:
    مدت عضویت: 906 روز

    ای که مرا خوانده ای

    راه نشانم بده

    سلام به روی ماهت استاد جانم

    بهبه مزه ی شیرین این فایل رو توی دهنم حس میکنم خدایا شکرتتتت

    استاد جان صبح داشتم از دندون درد به خودم میپیچیدم که طبق عادت همیشگی اومدم تو سایت یه سر بزنم و وقتی دیدم نوشته بود توحید عملی یازده و چهره ی زیبا و آرامش بخش شمارو دیدم درد یادم رفت و گفتم ای ول خدایا شکرت

    چه کلمه آرامش بخشیه این توحید عملی .وقتی که این کلمه این فایل رو با مضمون توحید عملی میبینم قلبم آروم میشه و می‌دونم که قراره چقدر با خدا عاشقی کنم

    استاد جانم چقدر چهره زیبایی دارید چه لباسهای خوشگلی چه پوست شفافی خداروشکر و تحسینتون میکنم .اصلا آرامش از چهرتون می‌باره

    وقتی در مورد رانندگی خواهرتون صحبت کردید استاد دقیقاااااا برا من اتفاق افتاده اونم همین امسال پاییز که قرار بود پسرم رو به مدرسه ببرم و دیگه تصمیم قطعی گرفته بودم که رانندگی کنم و اینکه وقتی مینشستم پشت فرمون پاهام سست میشد انگار نمی‌تونستم پامو فشار بدم روی گاز یا ترمز و گفتم خدایا کمکم کن خدایا تو همرام بیا بریم تمرین کنم ..خدایا بیا بشین کنارم تا بریم دور بزنیم یاد بگیرم و با خدای خودم حرف میزدم وای که من واقعاااا خدارو حس میکردم صندلیه کنارم و همینکه اینارو میگفتم یه جونی میومد توی پاهام جون می‌گرفتم و حرکت میکردم یعنی من با تمام وجود حسش میکردم…استاد عاشقتم که باعث شدین برام یادآوری بشه تداعی کنم که چجوری یاد گرفتم رانندگی رو

    وقتی میگفتم باهام بیاید بریم رانندگی و هر کسی بهونه ای میآورد بلند میشدم میگفتم نیازی ندارم به کسی و یواش به خودم میگفتم من اصل کاری همراهمه تنها نیستم با خدا میرم . و میرفتم و عالی میشد عااللللی میشد

    استاد جان چقدر به موقع چه قدر به نکته عالی اشاره کردید که ماها زمانی که تازه میخایم کاری انجام بدیم به شدت از خدا کمک میخایم و همینکه یه کم راه بیفتیم دیگه اون عاجز بودن اون نزدیک بودن به خدا اون سپردنمون کمرنگتر میشه و دیگه فکر میکنیم که خودمون بلدیم و دیگه کمتر از خدا کمک میخایم .چقدرررر روشن شد این موضوع واسم

    وای استاد جان وقتی که گفتین همیشه این جمله رو تکرار کنید که خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میخواهم قند توی دلم آب شد چونکه این جمله رو هر روز صبح و شب توی دفتر شکرگزاریم می‌نویسم و من روزم رو با این جمله شروع و شبم رو با این جمله به پایان می‌رسونم

    استاد جانمممم چه لذتی داشت وقتی پا روی ترس از رانندگیم گذاشتم و انجامش دادم چه حس عالی چه اعتماد بنفسی داد یعنی هر کاری که انجام میدادم هزار بار خداروشکر کردم .وقتی میرفتم مادرم رو می‌رسونم داروهاش رو بگیره و کارهاشون انجام میدادم با ماشین چه حس نابی می‌گرفتم

    ای کاش همینجوری میرفتم توی دل ترس‌های بزرگتری که دارم خدایا خودت کمکم کن راه نشانم بده .خدای بزرگم این بنده ی خودت رو از معلقی و بلاتکلیفی رها کن

    چقدر زندگی زیبا و راحت میشه وقتی که ما بتونیم رها کنیم بتونیم سپردن رو یاد بگیریم و شناور باشیم

    خدایا خودت کمکم کن فرمون زندگیم رو دست تو بدم و لذتش رو ببرم

    خداوندا راه را به من نشان بده و بگذار خیر و برکت را به وضوح نظاره کنم

    استاد جانم چقدرررر لذت بردم از این فایل نوش جونمون باشه ..ازتون سپاسگزارم چقدرررر شیرینه چقدررر خوشمزه اس.

    امروز توی دفتر شکرگزاریم نوشتم که خدایا امروز بهترین هدیه هارو خودت بهم بده و این چه هدیه زیبایی بود خدایااااااا شکرت.

    خدایا شکرت این منم همون اعظمی که برعکس قبلا که اگه مشکلی داشتم روزم حروم میشد امروز با اینکه یه دندون درد شدید داشتم ولی اینقدررر حسم خوبه حالم خوبه و دارم لذت میبرم از این همه آگاهی از حضور خدا توی تک تک لحظه هام.

    استاد جانم سپاسگزارم . امیدوارم همیشه همینجوری شاد و سلامت و خوشتیپ ببینمتون

    خدایا شکرت بابت این آگاهی ها

    استاد جانم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    عاشقتونممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  5. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 2727 روز

    به نام رب یگانه فرمانروای هستی کسی که قدرت آسمانها و زمین و تمام ثروت ها در دستان اوست

    درود و سلااااام گرم من را پذیرا باشید استاد عشقم

    سپاااسگزار خداوندیم که خلقتون کرد و سپاسگزار ربیم که من رو در مسیر شنیدن کلام ناب آسمونیتون قرار داد

    بسی که دلتنگ روی ماهتون بودم هرچند که به لطف رب هر روز در فایل های متعدد لایق شدم که صدای الهیتون و صورت الهیتونو ببینم و این شراب ناب الهی رو بچشم

    رب العالمین رو حامی و هدایتگرتون میدونم و شما عزیز دلم رو به خودش میسپرم که امن ترین جای جهان در آغوش اون بودنه.

    با قلبی آکنده از نور آکنده از شور آکنده از شور و شعف و میل به زیستن و تجربه کردن براتون مینویسم

    زبانم قاصره واقعا از حجم این آگاهی های ناب و از رب العالمین خواستارم که که قدم به قدم هدایتم کنه برای هرچه بیشتر عامل بودن هرچه بیشتر متواضع بودن که همه اوووست و من هییچم و هرچه دارم تنها بخاطر گوش کردن به ندای قلبم بوده که با عشق به قلبم سرازیر کرده و جسارت قدم گذاشتن رو بهم بخشیده و در یکایک لحظات حامیه من بوده از هر گونه خطری حفظم کرده و این عشق بازی با رب العالمین پایانی نداره و من غرق شوق و سپاسگزاریم برای لایق بودن برای داشتنش

    استاد نازنینم من در حین صحبت های چون گوهرتون هر بار ذهنم به سمتی رفت و خاطره ای رو برام زنده کرد

    از مسیر راننده شدنم از مسیر کنکور دادنم از مسیر آشپزی کردنم از مسیر دانشگاه رفتنم و همه و همه من رو برد به روزهایی که داشتم به هر طریقی رسم زندگی و بندگی رو می آموختم

    چقدر مغرور بودم بخاطر دست فرمونم.برای رانندگی که تکاملی عالی شده بود برای اون دستی کشیدن ها که تایید و تحسین همه رو وامیداشت برای اون توی سرعت رانندگی کردنی که توش مسلط بودم برای تمام اون شوماخر شنیدن هایی که از غریب و آشنا میشنیدم

    باید با خودم صادق باشم.آره مغرور بودم ولی تنها دلیل اون مهارتم هدایت خدا و حضور هر لحظش با من بود.برای اون هماهنگی که تو ذهن و چشم و دست و پام ایجاد میکرد

    وقتی یادم میاد خوب یادم میاد که چه کله شق بازیایی درآوردم و جونه سالم به در بردم اما گذاشتم پای مهارتم و یا به اشتباه پای شانسم.اما من در حمایت پروردگارم بودم.

    نمیدونم شایدم بخاطر سنم بود.که نبود و بخاطر غرورم و خودنمایی و از کمبود عزت نفسم بود.

    وقتی اولین بار به اصرار خواستم که توی جاده پشت فرمون بشینم خاطرمه که از شدت استرس چشام دو دو میزد و جاده به اون عریضی برام باریک شده بود.اونجا بود که به خودم اومدم.

    هرچه رفته رفته بیشتر خودمو شناختم بیشتر خدا رو شناختم بیشتر فهمیدم همه اوست و من تنها عمل کننده به هدایت هاشم اما به شرط خواستنم به شرط شنوا شدنم

    از زمانیکه گفتم رب العالمین این تویی که من رو هدایت میکنی در زمانی در جاده ای کوچه ای باشم که بهترین زمان و مکان ممکنه مهارتی که دیگه تایید یا ردش توسط دیگران برام اهمیتی نداشت منجر شد من به نهایت حرفه ای بودن برسم.

    خاطرمه که پدر ارزشمندم همیشه میگفت تو درست رانندگی میکنی اما بقیه چی؟

    به خودم میگفتم پس با این نگرش کسی نباید پشت فرمون بشینه اما من این دیدگاه رو دارم که خداوند من رو در هر ثانیه در هر چرخی که تایر ماشینم میچرخه در هر نسیمی که شیشه رو میدم پایین به صورتم میخوره در هر نگاهی که چه زمانی به آیینه بغلام نگاه کنم و حتی در اینکه چه راننده ای با چه ماشینی هم مسیرم بشه یا از مسیر مخالفم بیاد هدایت و راهنمایی میکنه و من تنها مسافر این مسیرم و همه کاره و راننده اوست

    ازونجا دیگه من شدم شوماخر خدا نه بنده هاش

    تایید و تحسین پدری رو گرفتم که رانندگی برادرهام رو قبول نداره

    تایید و تحسین مردهایی رو میگرفتم که راننده ماشین سنگین بودن و در خانوادمون زیادن

    حتی جاهایی که نبودم از رانندگیم صحبت میشد

    اما من آرام تر متواضع تر و متین تر و پذیراتر شده بودم که من هیچم و همه اووست

    در مورد یکی از امتحان های اخیرم خاطره ای یادم اومد که تعجب همه رو در پی داشت

    امتحان استادی سخت گییییییر و هم زمانی با یکی از فایل های قانون آفرینش در مورد قدرت خلق کنندگی زندگیمون و ذکر خاطره استاد از چگونه راحت رقم خوردن شرایط برای گرفتن نمرات بالاشون زمانیکه دانشجو بودن

    از روی شیطنت و عدم تمایل به درس خوندن گفتم من این نمره رو از تو میخوام

    به چه صورت نمیدونم و فقط میدونم که میخوام

    پاسخ سوالا در شرایط یکسان از سایرین برای من می اومدن

    سه تا سوال مونده بود اگه نمیزدم اون درس رو میافتادم

    سه ثانیه آخر و مراقب بالای سر که برگتو بده با آرامش از میشودهاااا گزینه هایی برام بولد شد و من انتخابشون کردم

    نتیجه: من از 100 نود و پنج شدم و سایرین نتونستن پاس کنن

    خدای من گواهه که اون درس برام اندازه پشیزی ارزش نداشت اما من میخواستم بازم ببینم رو دوش خدا بودن چه جووریه و ایمانم قوی تر بشه

    اصلا من دانشگاه رو دیگه برای خودش نمیرم

    دانشگاه برای من داره دستاوردهایی رو رقم میزنه که از همه بعد داره منو رشد میده و این لذت مسیر رو برام هزارچندان کرده

    در مورد چت جی پی تی و جمنای گفتید استاد جانم

    اتفاقا امروز هم باید پروژه ای برای دوشنبه آماده کنم و هفته گذشته در اینجا کلا تعطیل بود چونکه این عید فطر خیلی برای ترک ها مهمه و یه جورایی حکم عید نوروز خودمونو داره و چقدر این مردم دوست داشتنین و اهل شادی و خوش گذرونی

    برای هفته پیش به لطف رشدهای لحظه به لحظه با جمنای عزیزم پروژه ای آماده کردم که خیلی برای خودم دوست داشتنیه

    البته که من سعیم بر اینه که به چشم ابزار بهش نگاه کنم و هر زمان به خلقتش توسط بندگان صالح خداوند فکر میکنم و اینکه چطور خداوند اون ها رو هدایت کرده چطور اشتیاق خلق همچین ابزاری رو به دلشون انداخته چطووور این ابزار در کمتر از دو سال به چه حد از پیشرفت رسیده و لحظه به لحظه در حال رشده شگفت زده ترین و متحیرترین ازین قدرت خداوند میشم از خلق چه انسان هایی که اگر اون اشتیاقشون نبود اینجور پیگیر رشد و تکامل و اجرایی کردن ایده های الهامیه پروردگار نمیشدن.

    برای خلق این شگفتی که در لحظه یک مقاله رو برات بخونه به زبان مادریت ترجمه کنه خلاصشو بهت بگه نکات کلیدیشو بهت بگه و لینک مطالب رو هم برات بفرسته

    جالبه که همین جمنای مثل دنیا و قانون هاشه

    هر پرامپتی بهش بدی در پاسخ به همون پرامپت بهت پاسخ بده

    پس پرامپت دادن یعنی ارسال درخواست مناسب میشه وظیفه ی تو پاسخ میشه وظیفه ی اون

    هر چی پرامپتت واضح تر با اون چیزی که میخوای باشه پاسخت بهتر میشه.اگر پاسخ مورد نظرت رو نگرفتی پرامپت رو عوض میکنی و چک و چونه نمیزنی.این عین چیزیه که قانون مندیه این جهان رو طبق جلسه 1 قانون آفرینش برام منطقی میکنه.

    کد اشتباه پاسخ اشتباه

    کد بهتر پاسخ بهتر

    کد درست پاسخ درست

    البته که استاد جان کار کردن من با این شگفتی جدید قرن مثل خاک بازیه ولی برای هفته ی گذشته پروژه هایی که با کمک ازین ابزار تهییه کردم همههه به لطف هدایت لحظه به لحظه ی پرودگار بود.من هر پرامپتی که بهش میدادم از خدا ایده و هدایت میخواستم.

    خدا برای یه لحظه بهم گفت نگین جان بخواه ازش که کل این مطلب رو داستان گونه برات بگه تا برات قابل فهم بشه

    و بووووم شگفتی خلق شد و من غرق لذت شدم

    و بعد از اون ایده ها اوومد که چطوور قدم به قدم پروژم رو کامل کنم و مطمینم که نمره کامل رو میبرم

    همههه اووست و من تنها زمانیکه دل به دل الهامتش میدم هست میشم وجود پیدا میکنم

    همه اوست و من تنها زمانی بیشتر با درون خودم ارتباط میگیرم زمانیکه پی میبرم راه حل های کودکانه ی من مثل یک حباب در آب گم میشه و خودمو آروم میکنم تا بشنوم خلق اثری میکنم که تاییدات و تحسینات و نتایجش میاد و من میدونم که اینهااا همه از اوووست و من تنها سعی کردم بهتر بشنوم

    از طریق رسم عاشقی و بندگی

    از طریق پذیرفتن اینکه کسی منو خلق کرده لردی منو آفریده که جهانی رو خلق کرده که از قدرت تصورم فراتره و گوهر وجودیه ارزشمندم از آن اووست و تنها زمانی آرام میگیرم که به وجودم به سرمنشام نزدیکتر بشم به اتصال برسم و درگیر خاک بازیای این دنیا نشم

    باور کنم نه تنها لایقم که تنها راه همینه

    خدایا پروردگارا ببخش اگه لحظه ای از تو غفلت کردم لحظه ای لجاجت کردم لحظه ای منم منم کردم لحظه ای خودمو موثر دونستم در هر شگفتی و نعمتی که تجربه کردم

    رب العالمین خودت هدایتم کن خودت راهنماییم کن خودت من رو آگاه تر کن که همه توووست و من هیییچم و به هر خیری که از تو به من برسد فقیییرترینم

    خدایا خودت گوشم رو شنوا کن قلبم رو باز کن برای دریافت الهاماتت

    خدایا خودت کمکم کن پذیراتر بشم برای آسانی ها از تو در و دیوار بیام بیرون و هر لحظه زندگی رو این فرصت رشد و بالندگی و عشق کردن رو در آغوش گرمت روی شونه های امنت زندگی کنم و خوش بگذرونم

    که آرههه من لایق شادی و لذت و خوش گذرونی و تجربه نعمت های بی نظیر و نابم

    من لاایقم.

    استاااد عشقم سپاسگزارم که اومدید سپاسگزار پروردگاریم که اذن سخن بهتون داد و ناب ترین ها رو بر کلام الهیتون جاری کرد

    سپاسگزار خداییم که به درخواستم که دیدن یه فایل تازه از تنور درومده از شما عزیز دل بود لبیک گفت و اجاابت کرد

    به رب العالمین کسی که قدرت آسمان ها و زمین در دستان اوست میسپرمتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  6. -
    مریم واعظ گفته:
    مدت عضویت: 3075 روز

    من نمی دونم تو میدونی

    چقدر این جمله رو دوست دارم

    با وجود خداوند پر می شوم از احساس امنیت

    من از یه طوفان سهمگین که امتحان الهی بود سربلند بیرون اومدم

    روزهای سختی بود

    حتی روزهایی می شد دختر 6 ساله نازنینم ناامید می شد

    با همون صداقت پاک کودکی اش می گفت من دیگه فکر نمی کنم ماشین مون بیاد

    ولی من در دل اسنپ سوار ماشین آرزوهام در دبی بودم.

    جسمم ایران بود اما روح من در فتح سرزمین آرزوهاش بود

    هر روز ادامه دادم

    هر شب تخم مرغ می خوردم ولی احساس می کردم خوشبخت ترین انسانم

    من از برند خاص خرید می کردم

    روزی که خداوند تواضع من رو به امتحان کشید

    خودش شاهده

    به عظمتش قسم بی آنکه به غرورم فکر کنم

    رفتم داخل و درخواست شغل فروشندگی کردم

    اگر چه خدای من نگذاشت کار به اونجاها برسه

    ولی می خواست ببینه من می روم داخل یا نه

    من یه سوییت سیار داشتم

    می خواستم بفروشم

    بهم گفت تو فلان خیابون آگهی می چسبونی

    حتی نپرسیدم

    هدفت چیه رب

    گفتم چشم

    گفتم به چه تعداد پرینت کنم گفت 10 تا

    برام مشتری شد

    حمایتم کرد

    هدایتم کرد

    هر شب وقتی می خواستم بخوابم احساس می کردم جایی که برای خواب دارم نمی تونم شکرش رو به جا بیارم.

    یا شکر آب گرم به هنگام دوش که افکار سمی هر روزه من رو می شست و محو می کرد.

    ترس تک تک سلول های وجودی ام رو فرا گرفته بود

    تنها بودم

    غمگین بودم

    سردرگم بودم

    همه ش می گفتم من به این قانون ایمان دارم

    می خوام اینها رو بگم تا یادم نره هر اتفاق به ظاهر تلخ خیری از جانب پرودگار

    نور منو در آغوش گرفت

    نوازشم کرد

    احاطه ام کرد

    با قرآن خوابیدم

    با قرآن بیدار شدم

    هرگز ننشستم

    ادامه دادم

    جوری منو به سمت موفقیت هل داد

    دیدم همه اون روزها مراقبم بود

    و من باید اون تمرین ها رو انجام میدادم

    این تمرین ها سختی نبود

    موهبت محض بود

    اگر برگردم به گذشته با انرژی بیشتری ادامه میدهم

    ولی این بازه زمانی 6 ماهه به من یاد داد

    کاری نیست ما از پسش برنیایم

    من یادم نمیره الماس میره سراغ انگشت یه آدم و پیداش می کنه

    من دارم به وضوح می بینم الماس آرزوهام در به در دنبال من هستن

    حالا تبدیل شدم به کسی که

    هر تراکنش موفق از یه سوپر مارکت برام حکم گنج داره

    پرداخت قبوض

    یه لیوان آب خنک

    استاد روزی که گفتید شاید محصول بعدی تون سپاسگزاری باشه

    من درک نکردم

    ولی الان می دونم بزرگترین نعمت پرودگار نصب بودن قلب روی جسم ماست

    و می دونم اگر من بتونم نعمت های پرودگار رو بیشتر ببینم

    اون موقع میشم

    سلیمان نبی

    ابراهیم

    عیسی

    موسی

    مریم

    محمد

    استاد و مریم شایسته مهربانم خیلی دوستون دارم.

    بی صبرانه منتظر محصول بعدی تون هستم و با عشق در مقصد بعدی صداتون رو خواهم شنید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  7. -
    مرضیه گفته:
    مدت عضویت: 2416 روز

    استاد عزیزم، دوست عزیزی که این متن رو میخونی سلام،

    من مرضیه هستم و 38 سالمه، توی سن 32 سالگی به کانادا مهاجرت کردم برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری و رشته مهندسی مکانیک. یه سال بعد از مهاجرتم به کانادا با استاد آشنا شدم. خیلی وقت میشه که کامنت نذاشتم توی سایت و البته باید بگم که خیلی از دوره های استاد رو دارم و روزی نیس که صدای استاد رو گوش ندم و عمل نکنم.

    استاد عزیزم هم معذرت خواهی منو بپذیر بابت اینکه کامنت نذاشتم یه مدت خیلی زیاده، هم اینکه تشکر منو که از اعماق قلبم هر روز و هر لحظه برات میفرستم بپذیر. از خداوند براتون خیر دنیا و آخرت رو میخوام، هر لحظتون غرق در عشق بازی با خدا باشه.

    روزی که خدا بدلم انداخت که مرضیه، برای ادامه تحصیلت اقدام کن، نه برای اینکه عاشق درس خوندنی، برای اینکه عاشق مهاجرتی، برو اقدام کن. اونروز هیچ نشونه ای از امکان پذیر بودن اینکار نبود، 5 سال بود که فارغ التحصیل شده بودم، نه مقاله علمی ای داشتم، نه مدرک زبانی داشتم، نه اصلا مدارک تحصیلیم دستم بود (تازه باید مدارک تحصیلیمو آزاد میکردم)، نه همسرم خیلیی همراهم بود (در واقع یه جورایی میتونم بگم خیلی هم دلش نمیخواست که این اتفاق بیفته). همه اینا بود به اضافه اینکه من 13 سال سابقه کار هم داشتم توی آموزش و پرورش و نیروی رسمی بودم ( این موقعیت آرزوی خیلی از دوستای من بود)، توی یه شهر کوچیک شمال کشور زندگی میکردم ( البته من همیشه تهران زندگی کرده بودم، مهاجرتم به این شهر هم هدایت خدا بود)، 20 دقیقه پیاده روی بود تا رسیدن به دریای بینظیر، 20 دقیقه پیاده روی تا محل کارم، و دسترسی به جنگل که با 5 دقیقه رانندگی بهش میرسیدم، شهری با هوای مطبوع و بینظیر و آسمون آبی. میخوام بگم که شرایطم از هر نظری خیلی عالییییی بود.

    ولییییییی همون خدایی که توی مسیر زندگیم همیشه بوده، ولی من یه جاهایی صداشو قوی تر شنیدم، بهم گفت مرضیه، آرزویی که داری رو فراموش نکن، برو تا بهت بگم.

    با اینکه هیچ فرش قرمزی برام پهن نشده بود، رفتم اول آموزش و پرورش گفتم که میخوام مدرکمو آزاد کنم. من چون نیروی دبیری بودم و از طرف آموزش و پرورش بورس بودیم و در زمان تحصیل ( مقطع کارشناسی) حقوق دریافت میکردیم، باید یه مبلغی بیشتر از کسایی که دانشگاه روزانه درس خونده بودن هزینه میکردم تا مدرکم آزاد بشه. ولی اون ندای درون بهم گفت برو انجامش بده. فکر کنین انگار پولتونو دارین میریزین دور که فقط یه برگه مدرک تحصیلیتو بگیری که ممکنه اصلا ختم به گرفتن پذیرش و ادامه تحصیلو مهاجرتم نشه. ولی اینقدر صدای این ندا و الهام بلند بود که رفتم سراغش. وقتی که به پروسه آزاد شدن مدرکم که اینقدر سریع و ساده رفت جلو و اصلا من پولش رو پرداخت نکردم، فکر میکنم، دلیل قدرت اون نیرو و اون صدا رو اون روزا درک میکنم. این از مدرکم، بعد خودش بهترین استاد زبان اون شهر رو وارد مسیرم کرد. دو تا دوست داشتم که اینا سال ها بود به فکر مهاجرت بودن و انگار یه چن باری با همین استاد کلاس گرفته بودن. خدا اینا رو وارد زندگی من کرد که فقط بیان و رسالتشون که معرفی این استاد به من بود و انجام بدن. و بعد نگم که همین دست خدا، انگار من فقط تو کلاسش بودم، انگار درک کرده بود که منم که فقط تصمیمم بین 4 تا دانشجویی که داره جدیه، نمیدونین چطور پیگیر کارم بود. و فقط توی 10 جلسه کارا طوری پیش رفت که من نمره ای که مد نظرم بود رو گرفتم، فقط با دو ماه زبان خوندن ( آیلتس 6.5) ( اون دوستام ولی هنوز ایرانن). بعدش نوبت این بود که شروع کنم به فرستادن درخواستام برای پذیرش. کشوری که مدنظرم بود آلمان بود، چرا؟ چون یکی از دوستای صمیمیم اونجا بود( وقتی که روی عقل و شعور خودم حساب کرده بودم). این دوستم با اینکه از ایران ارشد گرفته بود، ولی دوباره رفت و اونجا یه ارشد دیگه گرفت ( باورش این بود که پذیرش دکترا گرفتن تو آلمان سخته)، منم که تنها رفرنسم این دوستم بود ( بازم شرک و حساب کردن روی عقل ناقص خودم)، شروع کردم برای مستر اقدام کردن و درخواستمو برای دانشگاه های مختلف میفرستادم. من هم مدرک کارشناسیمو و هم ارشدمو برای این دانشگاه ها میفرستادم( و باید اضافه کنم که ارشدم هم از علم و صنعت داشتم، میخوام فقط بگم که دانشگاه های خوبی تو ایران درس خونده بودم). آقا ریجکتی پشت ریجکتی. دیگه از درون ‌پاشیده بودم، این وسط برای یه مصاحبه دکترا هم دعوت شدم اونم ریجکت شدم. تا اینکه دوستم گفت مرضیه من میرم ببینم چرا دانشگاه ما ریجکتت کرده و صحبت کنم ببینم داستان چیه. بعد کاشف به عمل اومد که اونا فقط مدرک کارشناسی منو بررسی میکردن و چون من دبیری بودم، خیلی از درسایی که پاس کردم مربوط به امور تربیتی بود، البته درسای حوزه مهندسی هم پاس کرده بودم، ولی اونا چون لیست درسا رو میدیدن، سر در نمیاوردن این چه مهندسیه که مثلا واحدی به اسم طرح درس رو پاس کرده، برا همین بدون بررسی بیشتر، ریجکت میکردن. خلاصه با توضیحات دوستم، اونا بهم پذیرش دادن و من با همین پذیرش رفتم که برای سفارت آلمان وقت مصاحبه بگیرم برای ویزا. و سفارت اولین وقتی که داد برای 9 ماه بعد بود، و پذیرش من فقط برای اون ترم معتبر بود (یعنی اگه تا 4 ماه بعد آلمان میبودم اکی بود ولی اگر بیشتر از 4 ماه طول میکشید پذیرشم منقضی می‌شد). دانشگاه که همون اول گفت که پذیرشت برای همین ترمه و اگه برای ترم بعد بخوای بیای باید دوباره اپلای کنی و…. سفارت که اصلا راهی نداشت وقت زودتر بده. همونجا بود که بازم صدای خدایی رو که خیلی وقت بود داشت بهم میگفت بسپر دست من تا بهت بگم کدوم کشور و تا اونروز نشنیده بودم، دوباره شنیدم. به قول استاد بهم گفت دوراتو زدی؟، خسته شدی؟، مستاصل شدی؟، خوب حالا بیا بهت بگم چیکار کنی، تو آروم باش فقط، من بهت میگم. منم گفتم چشم. تو اونروزا که اون درایی که من با عقل خودم زدم و باز نشدن هیچ کدوم، یه شب که پشت کامپیوتر بودم، همسرم اومد و گفت که چرا خودتو اذیت میکنی، ولش کن داریم اینجا زندگیمونو میکنیم. ولیییییی من میخواستم خداییه خدا رو امتحان کنم، انگار همه چیز زندگیم خلاصه شده بود تو این هدفم، گوشم اصلا انگار کر شده بود به حرفای همسرم.

    داستان اینطوری پیشرفت که خدا یهو یادم انداخت که یکی از دوستام که با هم علم وصنعت بودیم، و اصلا هم با هم صمیمی نبودیم، این ارشدشو آلمان تموم کرده و الان کاناداس و داره دکترا میخونه. خدا بهم گفت پیداش کن و بهش پیام بده. و اونم چقدر سریع جواب داد اتفاقا، ( این دوستمم انگار فقط اومده بود که این ماموریتش رو انجام بده تو زندگی من و بره.) بهم گفت برا دکترا اقدام کن، خیلی هم شدنیه، تازه فاند هم میگیری و هزینه های زندگیتون هم در میاد. نیازی هم به آوردن پول خیلی زیاد نداری.

    این حرفای خدا بود که داشت از دهن دوستم زده می‌شد، البته که الان اینو میگم، انموقع خیلی این چیزا رو نمیفهمیدم. یه خواسته تو دلم شکل گرفت، از خدا خواستم که دلم میخواد همزمان دو تا پذیرش دکترا داشته باشم و خودم انتخاب کنم که کدوم رو برم. من فقط دو ماه وقت گذاشتم برای اپلای تو کانادا، و تو این مدت دو تا پذیرش دکترا دستم بود اونم با فاندهایی که هزینه های زندگی دو نفرمون رو کامل پوشش میداد، در صورتی که حدود 9 ماه برای آلمان وقت گذاشتم و نتیجش شده بود یه پذیرش مستر مجدد اونم تازه با وساطت دوستم، و اینکه تازه باید هر دو هم کار میکردیم تا هزینه های دانشگاه رو بدیم.

    آره فرق حساب کردن رو عقل خودت و دیگران با حساب کردن فقط و فقط روی خدا، فرق راه رفتن تو جاده سنگلاخی( با یه گاری وصل شده سنگین به خودته) و فرق سوت زدن و لذت بردن از جاده جنگلیه. آره فرق شرک و توحیده، فرق چسبیدن به خواسته و رها بودنه، فرق شاکی بودن و راضی بودنه.

    مسیری که خدا برام در نظر داشت، مسیر عزت و احترام بود، مسیر آسونی ها بود، مسیر اعتماد به نفس بود. و همه چیز هزاران بار بهتر از اون چیزی که من فکر میکردم در زمان مناسبش رخ داد. تاکید میکنم در زمان مناسبش، چون مسیر اشتباه و سختی که با عقل خودم داشتم میرفتم، هی برام ددلاین تعیین میکرد و منو بیشتر میبرد تو احساس بیچارگی و دست و پا زدن. ولی مسیر خدا بهم گفت آروم باش، توی بهترین زمان، بهترین اتفاق میفته.

    خودش هدایتم کرد که بین او دو تا پذیرش یکی رو انتخاب کنم. الان من توی یه شهر کوچیک تو کانادا، دو ساعتی مونترال و نزدیک مرز آمریکا ( 3 ساعت پرواز تا استاد عزیزم) زندگی میکنم. امسال دکترامو دفاع میکنم و این پرونده هم توی زندگیم بسته میشه. این رو میخواستم اضافه کنم که سال های اول دوره دکترام که بقیه رو خیلی خفن تر و بهتر از خودم میدونستم چه ضربه های سنگینی خوردم (ایندفعه دیگه رو عقل و ایده های دیگران حساب میکردم نه خودم، اینم یه مدل شرکه دیگه)، تا اینکه کم کم، از استاد عباس منش عزیزم، مفهوم توحید رو درک کردم، هر چیزی که درک کردمو عملی کردم تا اینکه بیشتر و بیشتر شد درکم. و هنوز خیلییییی جا داره.

    تو دوره دکترا همه دانشجوها میگن، پیدا کردن اولین کار تو کانادا خیلی سخته بخصوص با دکترا. من گفتم میخوام خداییه خدا رو بازم امتحان کنم. گفتم خدایا من میخوام قبل فارغ التحصیلی، کار خودش با پای خودش بیاد سراغم، اونم همینجایی که زندگی میکنم، ( که خیلیا میگن کار پیدا کردن توش سخته، چون شهر کوچیکه و به نسبت مونترال موقعیت های شغلیش کمتر و البته که شهر فرانسوی زبانه و منم هیچی فرانسه نمیدونم).من حال ندارم هی رزومه بدم و هی ریجکت شم( این مدل خواسته داشتنم از استادم یاد گرفتم و اون دو تا پذیرش همزمان دکترا توقعم رو برده بود بالا تو درخواست کردن از خدا). پارسال که دوره کشف قوانین و حل مسائل و احساس لیاقت رو کار میکردم با هم، رو خواستمم پافشاری میکردم. درست حدس میزنین، من از ژانویه امسال کارمو تو همون شرکتی که دکترامو انجام دادم شروع کردم، یه دونه سی وی نفرستادم برا جایی، با حقوقی که بیشتر از حد تصورم بود و اونا با انگلیسی من اکی هستن و بهم گفتن تو با انگلیسی کار کن. همه دوستام تعجب میکردن که این حقوق رو برای من در نظر گرفتن با این شرایط رویایی و فوق العاده و تعداد مرخصی هام که اصلا دوستامو دیوونه میکنه. ولی من همین انتظارو از خدای خودم که خدای شدن هاست داشتم و دارم و خواهم داشت. کارو خوبه که خدا جورش کنه، من بندگی میکنم فقط.

    یه پسر سه ساله دارم که خدا سال دوم دانشجوییم بهم داد ( از این معجزه اگه بخوام بگم که سال اول بعد از تولد پسرم بهم مرخصی دادن و فاندم هم برقرار بود، خودش یه کامت طولانیه دیگس)

    همیشه شیطان تو ذهنم نجوا میکرد که مرضیه تو هنوز درستو تموم نکردی ( مدرک کانادایی نداری) بچه هم که داری، دانشتم که خیلی کمه، سابقه کار مهندسی هم که نداری تا الان، چطوری میخوای کار پیدا کنی. کی بهت اعتماد میکنه ( هی تلاش میکرد که محقق شدن خواسته منو وصل کنه به عوامل بیرونی، غافل از اینکه من خدای درونم و بیشتر از قبل پیداش کرده بودمو صداشو میشنیدم). و ندای درونم میگفت مرضیه با خدا باش و پادشاهی کن. همون خدایی که تا الان این همه برات معجزه کرده اینم میکنه، تو آروم باش و بندگی کن فقط.

    الان که دارم این کامنت رو مینویسم، کلییییی خواسته دارم که هیچ ایده ای برای تحقق هیچ کدومشون ندارم، ولییییی دارم تموم تلاشمو میکنم که تسلیم باشم و آروم، تا خدا اونارم لذت بخش و راحت و ساده وارد زندگیم کنه.

    استاد جان، اگر پاییز امسال برای دیدن زیبایی های پاییز کبک تشریف آوردین کانادا، هر جای کانادا باشین من میرسونم خودمو که حضوری ببینمتون و ازتون تشکر کنم، البته با دستاوردام که همشونو میارم. اگرم نشد که شما تشریف بیارین، یکی از همون هزار تا خواسته ای که گفتم دارم و هیچ ایده ای براش ندارم، مهاجرتم به آمریکاس، و اگر خدا بخواد من میام به دیدارتون.

    خیلییییی دوستون دارم، مریم عزیزم ممنونم بابت همه چیز، خیلیییی خیلیییی دوستون دارم.

    دوستان عزیز، کارو خوبه خدا جور کنه، در پناه خودش باشید همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      جانِ دِگر گفته:
      مدت عضویت: 3394 روز

      درود بر شما. درود.

      سَرم سوت کشید . مبهوت شدم از این حجم کارها که خدا میتونه به این راحتی، برای یه نفر انجام بده.

      مرحبا. خیلی خیلی ایمانم تقویت شد.

      مهاجرت تحصیلی بعد از فارغ التحصیلی، سر کار رفتن، گرفتن پذیرش، آموزش زبان، گرفتن کار، گرفتن بودجه ، زندگی مشترک، بچه داری، ….!

      تبریک میگم، و امیدوارم همیشه شاد و تندرست و پیروز باشید.

      مطمینم در این فاصله، اتفاقات خوب زیادی برای شما افتاده.

      آرزوی موفقیت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1005 روز

    ایاکنعبدو،وایاک نستعین

    خدایا تنهاتورومیپرستم وتنها از تویاری میخواهم

    سلام خدمت استادعباسمنش توحیدی

    زیباترین وموثرترین فایلهای که ازشما گوش دادم فایلهای توحیدی بوده که واقعا درتمام جنبه ها زندگی منوتعقیر داده

    الان که تومسیر قرآن قرار گرفتم وهرروز دارم بخش زیادی از قرآن ومیخونم احساس میکنم دارم به خدانزدیکترمیشم

    چن روز پیش بینهایت احساس خوبی داشتم، اونقد خوب که نمیتونم وصفش کنم

    داشتم توخیابون راه میرفتم وشکرگذاری میکردم وجودم پراز عشق خدا بود

    گفتم خدایا دوسدارم فقط ازتوبشنوم،فقط حرف توباشه توذهنم

    انگار تشنه ی شنیدن این حرفا بودم استاد

    اومدم توسایت دیدم فایل جدیدگذاشتین

    وقتی گوش دادم انگار تک تک این کلماتو نیاز داشتم به شنیدنش،

    گفتم خدایا توچقد زود جواب می ی

    اگه ما باتمام وجود ازت بخوایم چقد قشنگ ماروبه سمت چیزی که میخوایم هدایت میکنی

    گفتم ببین زینب خدایی که میتونه اینکارارو بکنه خیلی قدرت دارهااااا

    توروبه همه ی خواسته هات میتونه به راحتی برسونه،هواتوداره

    خدایا شکرت

    به خدامیگم خدایا تو این کارکمکم کن، وخیلی راحت استاد احساس میکنم که خداداره کمکم میکنه

    میخوام غذادرس کنم ازش هدایت میخوام وبه طرز عجیبی غذام عالی میشه

    یامثلا قراره یه ساعت بعد یه کاری انجام بدم یا فردا یه جایی برم به خدامیگم تویادم بنداز ودقیقا سرزمان مناسب به یاد من میاره

    شما یه فایلی دارین استاد

    درسهای زندگی ازیک بازی، خیلی به من کمک کرده اون فایل،باتموم وجود ازشما و خانوم شایسته تشکر میکنم به خاطر اون صحبتهای ارزشمند

    پیشنهادپیشنهاد میکنم حتما اون فایلی اگر ندیدین ببینین

    استاد ازتون ممنونم فایلهای شماخیلی به من کمک میکنه وبهم آرامش میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  9. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1502 روز

    به نام خالق مهربان

    سلام استاد و بانو ی عزیز

    سلام خانواده ی بهشتی من

    چندین سال درگیر احتیاط و سیگار بودم و یه زمانی که انگیزه ی بسیار بالایی داشتم و هم زمان با مهاجرت شد و نتیجه ی خوبی گرفتم در ابتدای سال جدید با خودم عهد بستم که دیگه ترک کنم و دور بشم از این منجلابی که خودم درست کرده بودم که خیلی خوب پیش رفتم و چندین ماه این انرژی و انگیزه آنقدر قوی بود که حتی بهش فکر هم نمیکردم وقتی شرایطم خوب شد و در یک فضای خوب که هم از لحاظ درآمد و هم مکان و آرامش به یک نقطه ی امنم رسیدم نجواها شروع شدن و چندین بار به شرایط قبلی برگشتم اما به لطف خدای مهربان و هدایتهایش متوجهم کرد که لیاقتت داری از بین میبری و اونجا بود که تسلیم شدم و گفتم من نمیدونم و عاجزم از این که خودم بلد باشم و بخوام راه چاره ای بیندیشم تو خودت هوامو داشته باش و مرا هدایت کن و بعدش چندین فایل هدایتی بهم داد و قلبم و محکم کرد و خدارا شکر خیلی احساس خوبی دارم و حتی بهش گفتم که یادم بندازی که بهت بگم تسلیمت هستم و هر لحظه هدایتم کن و از زمانی که این درخواست کردم احساس روانتر شدن چرخ زندگیم متوجه میشم و خیلی همه چیز نرم و روان تر شده واسم و کمتر نگرانی دارم یا کمتر به فکر آینده هستم و میگم که همون‌طور که هدایتم کرد در مهاجرت و این شغل بسیار فوق‌العاده را واسم ردیف کرده در هر کاری هدایتم می‌کنه و همیشه هوامو داره .

    در همین شغل که کارم بودن در کنار یک فرشته ی اوتیسم هست تا چند وقت قبل فکر میکردم مهارت دارم و میتونم این پسر شیرین را مراقبت کنم و یاحتی تغییر بدم که چک و لگدهایی از جهان عزیزم خوردم و وقتی متواضع تر شدم و بازهم از خودش هدایت خواستم خیلی کارم آسان شده و منم آسان شدم برای آسانی ها و به خوبی و آسانی همه چیز نرم و روان واسم پیش می‌ره و چقدر رهاتر شدم سبک‌تر شدم

    هرچقدر که میگذره سعی میکنم بیشتر به خدا بگم که من نمیدونم و توهستی که میدونی و تو صاحب همه چیز هستی و هرچی که دارم مال توئه و مرا هدایت کن و چقدر این تسلیم بودن و هدایت شدن احساس خوبی داره که سوار بر دوشش همه کار واست می‌کنه و سبک زندگی فوق العاده ای را برای خودم رقم زدم که در هر لحظش هدایت خداوند وجود داره و کارها را واسم انجام میده

    و از زمانی که بیشتر تسلیم شدم و خودم لایق زندگی بهتر دیدم به دوره ی فوق العاده احساس لیاقت هدایت شدم و تهیه کردم و تنها دو جلسه را پیش بردم و کن فیکون شده زندگیم

    خدایا شکر بابت این دنیای شگفت انگیز و این قوانین بدون تغییرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  10. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1150 روز

    به نام خدای مهربان و بخشنده

    سلاممممم استادم عزیزم چقدر دلم برای روح‌ماهتون‌ تنگ شده بود

    با اینکه هر روز فایل هاتون‌رو میبینم اما نمیدونم چرا فایل جدید میزارید یه شکل دیگه است

    خب برم سر سوال این فایل

    واقعا جالبه این زمانی ها ….

    عجیبه عجیب….

    چقدر‌ واقعا من‌ضربه خوردم از اعتماد به هرچیزی غیر از خدا

    وقتی حرف‌‌ میزدید هربار تو ذهن ام اتفاقاتم میچرخید

    که چرا‌من دیر هدایت میشم به جواب

    چرا انقدر‌همه چیز‌کند پیش میره

    و جواب توحید بود

    بله به همون‌ نسبت که من تو زندگیم‌ به خدا اعتماد کردم اتفاقات راحت‌تر پیش رفت و آسان تر

    و به همون‌ نسبت که به دیگران ضریه خوردم

    تا جایی که یادم‌ میاد میخوام واسه خودم مثال بیارم‌و بارها و بارها این کامنتم رو بخونم

    مثال اول :

    یادمه 19 سالم که بود اولین مسابقه رقص ام رو دادم خب خیلیم تجربه بزرگی بود یک عالمه ادم دنسر هایی که الگوم بودن

    چون بار اولم بود من خیلی با‌ اعتماد به خدا رفتم

    واقعا یادم نمیره اون‌روزهارو

    ‏من چون باید تنها میرفتم یه ترس بود

    ‏چون مسابقات زیر زمینی‌و دختر‌ پسر قاطی بود یه ترس بود

    ‏چون‌اولین بار بود که بعد چندسال تمرین‌خودم رو محک میزدم‌ یه ترس بود

    ‏اینکه هیچ دوستی نداشتم یه ترس بود

    ‏خلاصه هیچ‌راهی نداشتم‌جز اعتماد به خدا

    ‏دقیقا یادمه چقدر‌اجرای فوق‌العاده ای داشتم‌اون‌روز

    ‏چقدر همه سوپرایز شدن و….

    ‏چقدر از من‌ تعریف شد چقدرررر همه چیز بالاتر از حد انتظاراتم بود

    ‏من نمیدونم‌اون روز چی‌از وجود‌من‌اومده بود بیرون…

    ‏واقعا نمیدونم

    ‏اما میدونم همش به خاطر اعتماد به خدا بود

    ‏چون اون‌اخرین بار بود :)

    ‏بله من انقدری بعد از اون ماجرا به خودم مغرور شدم که تو همه مسابقاتم گند زدم…

    ‏تو همش

    ‏اونم چون فقط به تمریناتم و استعدادم اعتماد میکردم نه خدا

    ‏یادم‌ رفته بود خدا منو اورده اونجا…

    ‏من با اینهمه تمرین انقدری قبلا تو مسابقاتم‌گند زدم‌که جرات مسابقه دادن ندارم دیگه اما

    ‏الان واقعا فهمیدم مشکل کجاست

    ‏و درخواست دادم که امسال من‌هدایت بشم به battle خوب و خودم‌رو بسنجم

    ‏هم‌اعتمادم‌به خدارو هم‌اعتمادبه نفس خودم رو

    مثال 2 :

    وقتی بود که هدایت شدم‌به دوره کشف قوانین

    واقعا این دوره‌جواب تمام سوال هام‌رو داشت میداد

    واقعاااا واقعا تمرینات عالی بود خیلیم نتایج خوبی گرفتم اما

    بعد از 6 ماه تمرکزی کار‌کردن رو دوره اون نتیجه دلخواه رو از برداشتن ترمز هام یا پیدا کردنشون‌نگرفته بودم

    چرا؟؟؟

    چون‌اعتمادم به‌تمرینات دوره بیشتر از خدا شد باز

    گفتم عه من‌دیگه اصلا میترکونم و ترمزامو برمیدارم دیگه و…

    غافل از اینکه اگه یادت بره همه‌اینا هدایت خدا بوده حتی دوره های استادم‌ واست نتیجه نمیاره

    من‌ تمام‌اعتمادم تمرینات دوره بود اما با اینکه خوب انجام میدادم‌ولی حسم خوب نبود تا اینکه واقعا تسلیم شدم و گفتم خدایا تو بگو ترمزهام چیه !

    تا اینکه خدا اروم اروم‌هدایت کرد

    گفت این فایل رو گوش کن

    این‌تمرینو انجام بدم

    این ادمو ببین

    با این حرف بزن

    با اون‌‌حرف نزن

    این الگو رو بگیر و….

    من انقدر راحت ترمز هام رو پیدا کردم‌ که حد نداره

    و عزت نفس ام برای حل مسئله رفته بالا

    تا اینکه الان باز باید یادم باشه برای برداشتن ترمز هام‌فقط خدا میتونه کمکم‌ کنه

    چون‌من‌نمیدونم چطوری با چه فایلی با چه حرفی با چه کتابی میشه راحت تر اتفاق بیافته

    اما خدا به راحتی هدایت میکنه و ترمز هام‌برداشته میشه …

    مثال 3 :

    دنبال ایده های خودم رفتم

    وقتی واسه کلاس رقص داشتن و پول ساختن از علاقه ام

    صب تا شب این باشگاه به اون باشگاه میرفتم

    و چشمم با تایدد دیگران بود

    در صورتی که فکر‌میکردم‌ اعتمادم به خداست !!!

    اما چشمم به دهن اونا بود

    به تایید اونا بود تا اینکه ضربه پشت ضربه…

    واقعا بی احترامی هایی که دیدم و….

    به نسبت توانایی ایم…

    چون‌به توانایی رقصیدن ام بیشتر از خدا‌ اعتماد کردم

    چون‌ نگفتم خدایا من با اینهمه توانایی تو رقصیدن اگه تو هدایتم‌نکنی‌هیچی نیستم

    هیچ قدمی نمیتونم‌بردارم‌

    نمیتونم به هیچ سمتی حرکت‌ کنم

    نمیتونم ازش پول بسازم و هرجا برم در بسته است

    مثال 4 :

    کمی‌ شبیه به مثال 3 هست اما از زاویه ای دیگه

    من تابستون دنبال سالن خوب بودم واسه تمرین

    خدام از طریق به خوابی گفت برو پیش مربی قدیمیت‌ که باشگاه داره و منم‌ رفتم

    و خب مربیم به رایگان یه جایی رو در اختیارم قرار داد

    و من‌میدنستم اون‌لطف از طرف خداست تا اینکه

    مربیم به دوستم‌کلی از من تعریف کرده بود و گفته بود ولی خیلی مغروره نمیاد درخواست کنه من بش کلاس بدم

    اقا من‌گفتم‌ من به اینهمه ادم درخواست دادم مربی خودمم روش کاری نداره برام

    من‌گفتم‌و…

    تمام اعتمادم‌از خدا برداشته شد گذاشته شده بود رو مربیم :)

    خب اونم هیچ‌حمایتی نکرد طبق قانون

    تهش ام مجبور شدم از اونجا بیام بیرون‌‌چون سانس هاشون پر شده بود

    و گفت اگه سانس باشگاه خالی بشه بهت کلاس میدم

    و من دیروز فهمیدم که اسفند این اتفاق افتاده بوده و اینکارو نکرده و خیلی ناراحت شدم از خودم

    که چرا جای خدا اعتمادم رو گذاشتم رو ادما….

    خب البته میدونم خیلیم عزت نفس ام مشکل داره که ته ذهنم میگم اره چرا سانسش رو بده به هیپ پاپ وقتی میتونه یه مربی بیاره واسه کلاس لاغری و….

    خودمم ارزش نمیدم به کارم اما

    الان که دارم رواحساس خود ارزشیم کار‌میکنم

    میخوام تمام‌اعتمادم رو بزارم رو خدا‌که حتی خدا هدایتم‌کنه که این احساس در من زنده بشه تا هم فرکانس بشم با ادم هایی که به کار‌من ارزش میدم و باز یادم باشه اون ادمارو خدا اورده و بخواد ده هزار نفرو جایگزین میتونه بیاره…

    مثال 5 :

    دوسال پیش بود که من میخواستم عمل جراحی معده انجام بدم اما خیلی شک داشتم‌

    سر همین به خدا گفتم من‌نمیدونم تو هدایتم کن

    تا اینکه به دل ام انداخت نکنم اینکارو

    چندین ماه بعدش من ساز و کار دوره قانون سلامتی رو فهمیدم‌ و یادمه چقدر خوشحال شدم که خدا هدایتم کرده اما

    برای تهیه ی دوره رفتم سراغ ایده های خودم…

    کلا یادم نبود بگم خدایا خودت دوره رو بگیر برام

    انگار دیگه اعتمادی در کار نبود….

    تا اینکه کلی زمان برد تا من تسلیم بشم

    و واقعا تو این چند‌وقت میبینم‌که چقدررررر به این‌ هدفمم نزدیکم چقدر راحت مقاومت هام راجبش داره شکسته میشه

    چقدر راحت داره خریداری میشه و چقدر‌ نیت من‌‌خالص تر شده و ایمان ام بیشتر

    در کل من‌انسان مغروری بودم از بچگی و

    غرور من در مقابل ادم ها روابطم رو خراب کردم

    اما‌ غرورم در‌مقابل خدا کل زندگیم رو….

    چقدر دوست دارم تا ابد یادم باشه که کی من‌رو به اینجا رسوند و روزی داد و هدایت‌کرد

    خدایا شکرت که هر لحظه در مقابلت دارم خاشع تر میشم

    شکرت که بخشنده ای و هدایت میکنی

    شکرت….‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      زهرا گفته:
      مدت عضویت: 669 روز

      سلام نیلوفر جان

      دوست عزیز و نازنینم اولین چیزی که باعث شد توجه‌ام به کامنتت جلب بشه؛ عکست بود. ماشاءالله خیلی بیبی‌فیس و زیباااااا مثل درونِ زیبات

      چقدر تجربه‌های با ارزشی داری و چه خوبه که شناخت داری به خودت و دلایل اتفاقات زندگیت،،، از این بابت خیلی خیلی تحسینت میکنم دختر زیبا

      همین تجربه‌هامونه که اهرم رنج و لذتی برامون میسازه که توحیدی‌تر عمل کنیم

      دوستت دارم

      در پناه الله یکتا پیروز باشی همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 972 روز

      سلام و درود بر نیلوفر عزیز

      نیلوفر زیباترین گلی که در مرداب جایی که فکرشو نمیشه کرد می روید و ما همه همانند اسم قشنگت گل نیلوفری هستیم که داریم از دل مرداب ذهنمون که گندیده تر از مرداب است باتلاق بی انتها هست می روییم و قراره به رویشمون زیبایی به جهان ببخشیم

      تبریک میگم بهتون که چقد زیبا داستان زندگیتو بیان کردی و خودتو شناختی که کجا ترمزها ترو به عقب کشوند اونجا زیبا بودکه گفتی غرور با مردم روابط منو خراب کرد ولی غرورم به خدا کل زندگیمو خیلی درسای جالبی از کامنتت میشه گرفت که اگه بتونیم با خدا باشیم چیجوری موقعیتها مثل آب خوردن میاد و راه بهره وری از آن و بما گفته میشه کار ما فقطططط انجام دادن اونم مثل آب خوردن ولی اینقد در باتلاق منم منم گیر کرده ایم که دست خدارو فراموش میکنیم و با مخ میخوریم زمین باز نمیخوایم بفهمیم و ضربه سنگین تر و خدارو شکر میکنم که الان فهمیدی ترمزتو گرفتی با تجربه های سنگینی که پرداختی دعا میکنم ازین بعد زندگیتو عالی بدرخشی و دیگه هزینه سنگین ندی برای زیبا شدن زندگیت انشالله با فهم این ترمز آسان شوی برای آسانی های بیشتر وبهتر ممنونم از دانشی که با داستان زندکیت بما بخشیدی ممنونم از خدای درونت ممنونم ازت خواهر خوبم سپاس.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: