اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت آرمی بزرگ عباس منش ،،
توی بحث گره زدن احساس لیاقت و ارزش خودم نسبت به کار یا شخص دیگری غیر از خودم میخواستم براتون بنویسم بچه ها واقعاً هم برام دردناک بود هم خیلی عجیب که آقا بلا استثنا توی شرایطی که توی زندگیم با صورت رفتم تو در و دیوار برای همین قضیه بوده
یادمه جایی که کارمند بودم انقدر هر روز صبح که میخواستم وارد محل کارم بشم اون کار و اون موقعیت توی ذهنم ویژه و بزرگ جلوه میدادم که از استرس زیاد غرق در عرق خودم میشدم به قدری که همکارا میگفتن تو چرا همیشه انقدر عرق میکنی ،،
ینی آدم وقتی از بیرون خودش ، خودش رو محتاج شرایط میبینه بلا استثنا بچه ها گند میزنه به زندگیشا ،،
چه توی رابطه با جنس مخالف یا رابطه عاطفی
حتی اگر طرفت بهترین و با شعور ترین آدم دنیا هم باشه شرایط جوری پیش میره که سوارت میشه عین یک حیوان چهار پا و احساس میکنه که دقیقاً داره کار درست انجام میده انقدر واضح مینویسم چون انقدر برام واضح شده و میخوام ببینی توعم توهم اگر خودت و خوشبختی تو وابسته طرف مقابلت ببینی دقیقاً مثل اینه روی خودت زین انداخته باشی و تمام .
اگر میتونی دوره احساس لیاقت رو استارت بزنی و الان که اینو خوندی استارت نزدی بدون در حق خودت ظلم کردی ، از نون شب واجب تره بخدا قسم ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که حضورت احساس میکنم ،،
خدایا کمکم کن با تمام وجودم از صمیم قلبم هر روز هر لحظه از زندگیم تورو لمس کنم ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که منرا به راه مستقیم خودت هدایت کردی راه بندگانت که به آنها نعمت و برکت و ثروت و سلامتی و موفقیت و شادکامی و عزت عطافرمودی سعادتمندان در دنیا و آخرتت از بهترینهایت بهم چشاندی ن راه گمراهان ،،
بنام خداوند رزاقم که بهترین و بزرگترین و ارزشمند ترین نعمت دنیا را بهم داده و مرا به استاد سید حسین عباسمنش نبی خدا هدایت کرده خدایا شکرت.
من هر آنچه که دارم را خدا به من داده و بارها و بارها برای من پیش آمده که خدا خواسته به من نعمت بده اما من بخاطر غرور بیجایی که داشتم بخاطر عجله داشتن برای اینکه به همه چیز میخواستم زود برسم و هیچ گاه صبر در یادگیری نداشتم و همیشه میگفتم که من بلدم من میدونم و…ضربه های بسیار بدی خوردم و راهی که میسد به آسانی به موفقیت های زیادی برسم سالها طول کشید و به خیلی از خواسته هام هنوز نرسیدم زیرا کار رو میخواستم خودم یاد بگیرم و خودم انجام بدهم و خدا هم میگفت برو ببینم چیکار میکنم و من واقعا عاجز میشدم و کار رو نصف و نیمه رها میکردم و به این نتیجه میرسیدم که من توان انجام این کار را ندارم پس یه کار دیگه اما از اونجایی که من شرک بزرگ کمالگرایی و اینکه خودم بلدم خودم میدونم را در وجودم بصورت ریشه ای داشتم همیشه در تمام کارهام این اتفاقات تکراری و عاجز شدن و رفتن سراغ انجام کار دیگه تکرار میشد برام غافل از اینکه من منشع ایرادم رو نمیدونستم که به لطف خداوند آگاه شدم توسط این فایل ارزشمند توسط شما که من بدون خداوند واقعا عاجز و ناتوانم در انجام هر کاری و تمام نعمت های خوبی که دارم را خداوند رزاقم بی حساب به من داده .
اما من هر روز و حتی لحظه به لحظه زندگیم را آگاهانه سعی میکنم به یاد خودم بیارم که من بدون خدا هیچی نیستم و هیچی نمیدونم و دارم برای تک تک کارهام از او یاری و هدایت و راهنمایی مطلبم و قلبم را برای دریافت الهامات باز گذاشته ام و تسلیم درگاه حق هستم .
و همین که بعد از مدت ها امدم کامنت بنویسم و این نوشته ها را نوشتم با هدایت و یاری خدا بود و من هر آنچه را دارم را خدا به من داده و کارهایم را خدا انجام میدهد و من فرمون زندگیم به دست خداست و من روی شانه های قدرتمندش از زندگی ام در کمال آرامش لذت میبرم خدایا هزاران مرتبه شکرت .
«ساختن باور فراوانی» یعنی، برپا کردن جهادی اکبر برای تغییر برنامهای که تو را به این باور رسانده که: «همهی چیزهای خوب، کم و ناکافیاند»
من در راستای این که یکی از بهترین روشهای تقویت باور فراوانی در ذهن، مرور الگوهای فراوانی های خوب موجود در دنیاست، این بار به سراغ یک شرکت دیگر رفته ام:
اکسان موبیل (ExxonMobil) شرکت نفت و گاز آمریکایی و دومین شرکت نفتی بزرگ جهان در سال گذشته میلادی یعنی 2023 به سود خالص بیش از 36 میلیارد دلار دست یافته است: 36.01 میلیارد دلار
خوب، من برای این که بیام و این عدد رو بومی سازی کنم (!) این طور میگم که اگر الان که دلار حدود 64 هزار تومان است را من 59 هزار تومان در نظر بگیرم، سود خالص این شرکت در سال گذشته میشود 2,124,590,000,000,000 تومان
وای خدا
حتی خواندن این عدد هم سخت است، چه برسد به تصور کردن آن!
این رقم عجیب و غریب سود یک سال است که با تقسیم بر 365 به سود روزانه میرسیم، یعنی حدود 6000 میلیارد تومان در یک شبانه روز!
و ساعتی 242 میلیارد تومان!!
سود خالص ها! نه درآمد!
الله اکبر
چه میکند فراوانی
چه میکند وفور ثروت
چه میکند وفور مشتری
مسلما این شرکت، تعداد زیادی مشتری ثروتمند، کلی امکانات و تجهیزات و تکنولوژی، کلی پرسنل ماهر و میلیاردها دلار پالایشگاه و پتروشیمی، و کارخانه و ملک و زمین و….. در اختیار دارد که میتواند چنین سود خالصی برای خودش فراهم کند
بنام خدای هدایتگر ،سلام بهترین معلم ،بهترین ها رو براتون ارزو دارم ،خداروشکر برای این آگاهی های ناب ،استاد مثال زیبا وتاثیرگذار شما راجب رانندگی ،من به تازگی با تلاش وفرازوفرود شدید گواهی نامه گرفتم ،وتازه دارم اگاهانه مسیر تکاملمو طی میکنم واوایل خیلی دوست داشتم به همه بگم که من یاد گرفتم ،ولی سلامت عقلی که از کارکرد قدمها بدست اوردم دارم کم کم جلو میرم،راجب کمک خواستن برای هدایت از خدا باید بگم خیلی اوقات فراموش میکنم که هدایت بخام هرچقدر جلو میرم احساس بی نیازی میکنم وامروز استاد تلنگر خوبی بهم زد تواگه خیلی هم بدونی هیچی نمیدونی ،متواضع بودن سخته وقتی فکر میکنی چیزی شدی کسی هستی ،خدایا بامن باش ،بامن کن وازمن ساز آنچه خوداراده کنی،وقتی الان حس خوب رهابودن دارم باید ازخودم بپرسم این ازکجا اومده ؟؟بله ازوجود هدایت الله ،ومن تومسیر زندگی عین رانندگی یهو سرعتو زیاد میکنم ومیرم جلو ولی بااین حرفهای تاثیرگذار استاد دارم درک میکنم که همون لحظات خدا منو هدایت کرده ،توحید عملی وهدایت الله عین هماهنگی وهمکاری ووصل شدن به اون کل،خدایا مارو به راه خودت هدایت کن
امروز صبح در ستاره قطبی ام نوشتم که امروز میخواهم بیشتر دقت کنم که آگاهانه نگاه توحیدی داشته باشم و صبح با خواهرم که صبحانه میخوردیم به خواهرم گفتم : من میخوام توحید واقعی در عمل داشته باشم و همون لحظه گفتم خدایا این خواسته ی من هست و خودت هدایتم کن .
خیلی احساس خوبی گرفتم از دیدن این فایل روی سایت و خداوند بهم از طریق سایت پاسخ داد و واقعا سپاسگزار خداوندم .
هنوز فایل رو ندیدم اما میخواستم این احساسم رو بنویسم و حال خوبم رو انتقال بدم ️
قانون درخواست و همزمانی ها
چی میشه که من امروز از خدا میخوام که هدایتم کنه تا انسان توحیدی تری باشم
و همون روز به فاصلهی چند ساعت اومدم سایت همچین فایلی دیدم …
معجزه اگر این نیست پس چیه ؟
قانون واقعا درست کار میکنه .
واقعا سپاسگزار خداوندم بابت خلق این جهان فوق العاده با قوانین ثابت فوق العاده .
عشق و نور به راه همهی دوستان خوبم
️️️
دوستتان دارم و امیدوارم تک به تکتان موفق و درخشان باشید در تمام مراحل زندگی تان .
سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم ، ممنونم خیلی لطف کردید این آگاهی های ناب را با ما به اشتراک میزارید، من چطور قدر دان شما باشم که به ما لطف و محبت میکنید، هر آگاهی که دریافت میکنید برای ما هم این آگاهی ها را یاد آوری میکنید که از مسیر درست، مسیر خداوند دور نشیم.
ما هر چی داریم و هر چی میخواهیم در زندگی داشته باشیم همه از برکت وجود خداونده ، یادم باشه من تا اینجایی که رشد کردم هم، خدا من را پرورش داده، یادم باشه به هر آنچه که دوست داشتم برسم و رسیدم خداوند کمک کرده، اگه خدا نبود، منی هم وجود نداشت، خدایا من به تو فقیرم، خدایا من به تو محتاجم، خدایا اگه تو دستم را نگیری پس دستم را به سمت کی دراز کنم، خدایا ممنونم که من را بخاطر تمام اشتباهاتم میبخشی و هر جا که روی عقل محدود خودم حساب کردم عاجز شدم و وقتی به سمت تو اومدم کمکم کردی و نگفتی چرا همان اول پیش من نیومدی بدون هیچ سوالی به من کمک کردی.
همه ی ما مسائلی در زندگی داشتیم یا خواسته ای داشتیم و وقتی عاجز شدیم و از خدا کمک خواستیم در سریع ترین زمان به ما کمک کرده، من هم اینقدر این مثال ها را دارم دیگه مطمئنم اگه میخواهم به هر چیزی که میخواهم برسم باید دستم تو دست خدا بزارم، باید فقط و فقط امیدم به خدا باشه،
دوست دارم در مورد تجربیاتی از این که چه زمانی عاجز شدم و از خدا کمک خواستم و به بهترین شکل هدایت شدم بنویسم، من و همسرم چند بار میخواستیم مثلا یه وسیله یا دستگاهی برای خونه بخریم مثلا اسپرسو ساز یا تخت خواب یا رو تختی یا کمد یا هر چیزی که میخواستیم تمام انتطارات که دوست داشتیم اون وسیله مورد نظر داشته باشه در نظر میگرفتیم دیگه رهاش میکردیم تا خدا برامون بهترین وسیله را بیاره و همیشه هم بخاطر این احساس خوب و رهایی و توکل بر خدا و این اطمینان قلبی که خدا به بهترین ها ما را هدایت میکنه، به بهترین ها هم هدایت میشدیم، و فکر میکردیم دیگه ایمانمون به خدا کامل شد که همه چیز را به خدا میسپاریم ولی بازم این اصل را فراموش کردیم و روی عقل خودمون حساب کردیم، چند وقتی بود دوست داشتیم گریل نینجا شبیه گریل استاد داشته باشیم خیلی شهر ها را گشتیم ولی هیچ نشونه ای از گریل نینجا توی ایران پیدا نمیکردیم ما فقط گیر داده بودیم حتما همین مدل گریل و اینقدر پا فشاری کردیم که اصلا هیچ کدوم از مدل های نینجا تو بازار نمیدیدیم و خلاصه بعد از چند ماه گشتن عاجز شدیم، گفتیم خدایا هر چی تو بگی شاید گریل بهتری برای ما میخواهی، خدایا خودت هدایتمون کن، دیگه رهاش کردیم ، بعد 2 روز همسرم رفته بود برای خرید، به طرز هدایتی به یه مغازه رفته بوده و گریل نینجا را پیدا کرده بود با اینکه ما این همه گشته بودیم ولی در چند قدمی ما پیدا شد ولی چون مدل گریل استاد نبود بازم دست دست کردیم برای خرید یعنی هنوز به هدایت ایمان نداشتیم، ولی ته دلمون می گفتیم شاید این برای ما مناسب تره که بعد از این همه دور زدن برای اون مدل گریل حالا به گریل نینجا هدایت شدیم ولی مدل دیگه اش، خلاصه یه سرچ کردیم دیدیم این گریل بیشتر برای ما مناسبه و گریل استاد باربیکیو هست و برای داخل خونه زیاد مناسب نیست بخاطر بوی دود و خلاصه با توکل بر خدا گریل نینجا مدل دیگه را خریداری کردیم الان داریم از گریل نینجا لذت میبریم و هر روز از خدا تشکر میکنیم و هر روز به خودمون یاد آوری میکنیم خدایا گذاشتی ما دور هامون را بزنیم و بعد برگردیم سمت تو و تو ما را به سمت چیزی که برای ما مناسبتره هدایت کردی
با سلام خدمت استاد بزرگوار ،خانم شایسته و دوستان خوبم ، خیلی عالی توضیح دادید استاد ،واقعا همینطوره وقتی با خدا صحبت میکنی و روی خدا حساب میکنی در لحظه ای که ازش میخای و بهش وصل میشی بهت جواب میده ،تجربیات زیادی دارم در مورد حرف زدن با خدا و جواب گرفتن یادمه سال گذشته که بشدت از نظر مالی تو فشار بودم و اجاره خونه و مغازه و حتی مخارج خونه رو نداشتم به خدا گفتم خدایا من نمیدونم چکار کنم نمیدونم چطوری اجاره ها رو پرداخت کنم هر روز صاحب خونه و مغازه و املاکی زنگ میزدن و من چیزی نداشتم جز اینکه امروز و فردا کنم ،گفتم خدایا من نمیدونم چکار کنم خودت دستمو بگیر ، ذهنم بشدت داغون بود و هر چی تلاش میکردم کنترل کنم نمیشد و نجواهای ذهن داشت دیوونم میکرد تا اینکه خداوند پاسخ داد ، یروز پسر عمم بهم زنگ زد گفت من 30 سال پیش با ماشین شما تصادف کردم و زدم ماشینتونو داغون کردم اونروز نداشتم خرج تعمیرشو بدم و این باعث شده چند سال عذاب وجدان داشته باشم الان میخام به قیمت روز کل بدهیمو بدم و خودش حساب کرده بود به قیمت انروز 200 میلیون تومن میشد ، هر چی که گفتیم ما اصلا یادمونم نیست نمیخاد بدی ،میگفت نه تا ندم اروم نمیشم ،خلاصه ول کن نبود و در نهایت پرداخت کرد ، استاد واقعا نمیدونی مو بر تنم سیخ شده بود گریم گرفته بود ،هنگ کرده بودم از این پاسخ خداوند گفتم الهی شکرت دمت گرم اونجایی که ذهن داره بهت میگه خدانیست پس کجاست چرا جواب منو نمیدی ،در زمان خودش بهت پاسخ میده و سرک میکشه میگه دالی من اینجام ،الهی شکرت گریه م میگیره وقتی یاد اون روز میفتم ، الانم که دارم مینویسم بغض تو گلو گیر کرده ، الهی شکرت ،موارد اینچنینی زیاد دارم که وقتی باهاش حرف زدم بهش سپردم جواب داده و دقیقا اون لحطه ای که واقعی میسپری جواب میده ، ولی متاسفانه ذهن ما خیلی اوقات فراموش میکنه ودر مسیر قبلی قرار میگیرم از خدا میخوام که هدایتم کنه که همیشه به یادش باشم و همه چی رو از اون بخام ، تشکر میکنم از استاد خوبم شاد باشید
بنام خداوند مهربان سلام عرض میکنم خدمت شما استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
میخوام توی این کامنتی که دارم مینویسم داستان رو از اتفاقی که چند شب پیش توی ماشین برای من و فرزند چهار ساله ام اتفاق افتاد بنویسم
چند شب پیش ما مهمون داشتیم و وقتی مهمونی تموم شد قرار شد من مهمونا مون رو ببرم برسونم خونه شون و پسرمم گفت که با من میاد و خلاصه باهم رفتیم مهمونا رو رسوندیم سر برگشت که شد پسرم با اینکه خیلی کوچیکه گفت بابا میخوام منو بشونی رو پاهات و فرمون ماشین بدی دست من اولش من گفتم نه نمیشه بعد خیلی اسرار کرد منم دادم دستش بعد و هواشم البته داشتم وقتی تو خیابون داشتیم میرفتیم از یه جای به بعد بهم گفت بابا تو دگه نمیخواد به فرمون دست بزنی خودم میتونم و به محض اینکه یه ذره من فرمون رو میخواستم کنترل کنم صداش در میومد و میگفت دست نزن منم بهش گفتم باشه من دست نمیزنم ولی قسمت پایین فرمون رو کاملا داشتم و ماشین کاملا تحت تسلط من بود ولی اون چون نمیدید خیلی خوشحال بود که من دارم بدون نیاز به کسی ماشین رو میبرم وقتی که داشتیم ادامه میدادیم قشنگ مثل یک الهام قلبی داستان خداوندگی و بندگی رو توی اون لحظه بهم الهام کرد و بهم گفت فرض کن تو خداوندی و فرزندت بنده تو چقدر نزدیک بود به حقیقت واقعا که چقدر از این دست مسائل پیش اومده توی زندگی ما که فکر کردیم دگه نیازی به کسی نیست و نیازی به خداوند هم نیست من خودم بلدم و دگه حرفه ای شدم و ضربه خوردیم. در واقع من درک کردم این رو که خداوند خیلی به ما لطف داره وگرنه اگر اون انتهای فرمون دستش نباشه ما دو قدم هم نمیتونیم پیش بریم مثل پسر من که اگر من اون انتهای که فکر میکرد دستی نیست رو رها میکردم دقیقا یک ثانیه نمیتوانست پیش بره و بر خورد میکرد و چقدر اونجا من عاجز شدم که واقعا عین حقیقت زندگی ما همینه یکم که رشد میکنیم پیشرفت میکنیم همه اعتبارو میدیم به خودمون و کاااملا غافل ازین هستیم که خداوند داره حمایتمون میکنه و مواظبه که ما اتفاقی برامون نیووفته اون دستی که ما نمیبینم فرمون رو داره و جاهای خطر ناک مارو نجات میده.
من واقعا با این حرف استاد کاملا موافقم که اگر لطف و رحمت خداوند نبود همه ما نابود میشدیم واقعا ما نمیتونیم دو قدم پیش بریم تو زندگی مون اگر لطفش نباشه خداوند دقیقا به اندازه همون پدری که پشت فرمون با توجه به گستاخی و غرور فرزندش و سر کشی که داره ولی بازم باهاش مهربونه.
خداوند خیییییلی خیییییلی بیشتر از اون پدر با توجه به گستاخی و سرکشی ما با ما مهربونه و در واقع اون آیه که تو تیر نینداختیی بلکه خدا تیر انداخت دگه حجت رو به ما تموم میکنه که حتی تیر از کمان رفته هم با توجه به تمرکز تو و با توجه به تمرین تو و با توجه به مهارت تو اونم نقطه قوتش وقتیه که من نشان کمان رو تنظیم کردمو زهی کمان رو کشیدم و در واقع من انتهای فرمون رو داشتم که تو خوب رفتی وگرنه اون کار تو نبود اینا رو میشه تو زندگی روزمره هم پیدا کرد من تو کار لباس هستم یک الگو همیشه تکراری رو تجربه کردم اونم اینکه هر وقت یک مدل رو طراحی کردم و زدم مانکن و طرفش نگاه کردم و گفتتتتم من چه کسی هستم عجب مدلی زدم دستم درد نکنه چقدر آدم خارقالعاده ای هستم چقدر فکرم کار میکنه بخداوندی خدا نه تنها اون مدل هیچ فروشاتی نداشته بلکه تا مدتی اصلا به ذهنم نمیومد که چی بزنم تا حدی که عاجز میشدم که خدایا بهم بگو چی بزنم این الگو وقتی بارها و بارها تکرار شد من الگوشو گرفتم و کوشش کردم مسئله مو حل کنم و فهمیدم باور توحیدی من مشکل داره نصبت به خداوند من نمیتونم اعتبار زندگی مو کسب و کارم رو حتی اتفاقات ریز کسب و کارم رو بدم به خداوند و فهمیدم اگه میخوام تو کسب و کارم موفق باشم باید بتوانم اعتبارش رو بدم به خداوند و اومدم و آرام آرام این کارو کردم و از اون لحظه به بعد وقتی مدلی زدم گفتم توکل به خداوند خدایا خودت برکت بده تو نباشی من هیچم واقعا بخدا چنان فروشاتی داشته که اصلا توقع نداشتم حتی مدلهای که بعذا من احساس میکنم خیلی جذاب نیست ولی بازم میگم توکل به خداوند یه تعداد اندکی اولش کار میکنمو میگم انشاالله خوب پیش بره چنان فروشاتی میکنه که من مجبور میشم کل کارام رو بخاطر اون مدل به تعویق بندازم و دوست داشتم این تجربیات رو بنویسم و بگم که متواضع باشیم نزد خداوند بخدا اگر اون نباشه مانمیتونیم ادامه بدیم واقعا نمیتونیم دو قدم پیش بریم همه از لطف رب یعنی فرمانروای کل کیهان است امیدوارم همه ما در پناه رب جلیل و خلیل شاد و پیروز باشیم
سلام دوست عزیزم وقتی کامنت شما رو خوندم اشک از چشمانم اومد چقدر قشنگ تشریح کردین من پشت فرمونم ولی در واقع خداوند پایین فرمون رو گرفته وبدون خدا نمیتونم حتی یه قدم ماشین زندگیمو ببرم جلو اگرم ببرم وبه خود مغرور بشم بلایی سرم میاد ،من همیشه با اون آیه که میگه تو تیر ننداختی خدا تیر انداخت مشکل داشتم هی میگفتم یعنی چی پس من اینجا چکاره ام ؟الان خیلی خوب درکش کردم که درسته آتی تو مهارت داری اما پایین کمون تو رو خدا گرفته که اصلا نمیبینش که باعث شده تو دقیق بزنی به هدف .خیلی از شما سپاسگذارم اقای آریا منش .عاقبت بخیر باشین
منم سپاسگذارم از شما بابت لطفی که به من داشتین امیدوارم ظرف زندگی ما و درک مون نصبت به خداوند هر روز بیشتر و بیشتر بشه تا بجای اینکه با آیات قرآن مخالفت کنیم بیایم با طرز فکر اشتباه خودمون مخالفت کنیم
الله اکبر از عظمت این مفهوم. در عین سادگی ولی چقدر عمیق و کاربردی اون هم بصورت همه جانبه. حتی جایی که فکرش رو نمی کنیم کاربرد داشته باشه.
به ذهنم رسید فایلهای توحید عملی مثل قرص استامینوفن میمونه. از کجا میفهمه هرکسی کجاش درد میکنه؟ دقیقا دست می گذاره همونجا و درمانش میکنه.
توحید عملی هم دقیقا دست میگذاره روی مشکل حال حاضر هرکسی که فقط خدا میدونه الان چند هزار مسئله متفاوت بین ما اعضای سایت وجود داره و همین یک موضوع که به این زیبایی و وضوح توسط شما استاد مسلم و موحدمون بیان شده، چه گره های مختلفی رو از زندگی هزاران نفر باز میکنه.
استاد الان داشتم ظرف می شستم و این فایل رو گوش می دادم و بغضم در تمام مدت گلومو می فشرد.
این ظرف شستنی که میگم داستانی پشتش هست که می خوام تعریف کنم.
من الان در ماه سوم بارداری دومم هستم و دوران خیلی سختی رو این روزها دارم سپری می کنم.
بر طبق تجربه بارداری اولم فکر می کردم ویار بارداری سبکی خواهم داشت و از این رو همون لحظه ای که دلم گفت وقت بچه دومه، معطلش نکردم و موکولش نکردم به زمان مناسب(از نظر عقل) که مدرسه تموم شده باشه. گفتم توکل به خدا میریم جلو بالاخره هرطوری باشه میگذره.
رسیدیم به پایان ماه دوم و علائم شدید ویار بارداری شروع شد.
ضعف بسیار شدید. افت قند و افت فشار دائمی بطوریکه دائما عین یه تیکه گوشت افتادم روی مبل یا تخت. روزی سه بار تهوع بصورتی که حس میکنم هیچگونه اتم یا مولکولی از مواد غذایی توی بدنم باقی نمونده و فقط با سرم زنده میمونم.
تازه این منی هستم که با وجود اندام ظریف و لاغرم بنیه قوی داشتم همیشه و اصلا آدم سوسول و دردسستی نبودم ولی الان قشنگ همه امواتم رو هر روز جلوی چشمام در حال بای بای کردن می بینم.
پریروز که روی مبل به حالت نیمه غش افتاده بودم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دارم به پهنای صورتم اشک می ریزم و متوجه عجز و بیچارگی خودم شدم.
چند هفته است که نه تونستم غذای درست و حسابی بپزم، نه چیزی بخورم، نه خونه ام رو جارو کنم، نه ظرفامو بشورم، نه با دخترم بازی کنم و وقت بگذرونم و نه حتی شب قبل از خواب براش یه قصه بخونم، نه میتونم توجهی به همسرم داشته باشم، بلکه برعکس تمام مسئولیتهای من هم به دوش ایشون افتاده. نه یه لبخند روی صورتم می شینه و نه توان دارم روی دوره احساس لیاقت کار کنم که امسال تصمیم گرفته بودم بطور جدی دانشجوش باشم.
باورم نمیشد که جون ندارم یه کامنت توی سایت بنویسم و همین احساس ناتوانیها دوباره توجهم رو جلب کرد به منبع قدرت.
یادم اومد زمانی که بارداری اولم رو تجربه می کردم گهگاهی با خودم می گفتم چرا بعضیا اینقدر از بارداریشون مینالن و خودشون رو ضعیف می گیرن. اونقدرا هم چیز سختی نیست که!
اینجا یه پتک محکم خورد تو سر عقلم که تا جای کسی قرار نگرفتی قضاوتش نکن. این اتفاق برات افتاد تا اولا قدر سلامتیت رو بدونی دوما شاید این حال بد نیاز بوده تا دوباره یادت بیاد همیشه نیازمند قدرت رب هستی.
یادت نره برای هر لحظه از منبع نور و شعور کمک بخوای.
تو همون حال نزار گفتم خدایا من به هر خیری که از جانب تو به من برسه فقیرم.
گفتم خدایا باری که برای دوش من سنگین باشه بر من تحمیل نکن.
خدایا کمکم کن از این مرحله به سلامت و راحتی عبور کنم.
خدایا این روزها رو بر من آسان کن که فقط و فقط تویی قدرت مطلق جهان.
صبح که رفتم سرکار همکارا حالمو پرسیدن و یهو متوجه شدم بازم دارم غر میزنم. همون لحظه استاپ کردم و گفتم خدایا ببخشید که اول صبحمو با غر زدن شروع کردم. خدایا شکرت برای همه چیز و بعد از اون دیدم حالم از بقیه روزها بهتره.
ظهر برگشتم خونه و حس کردم سرحالم. ناهار درست کردم. لباس شستم. خونه رو مرتب کردم. یه دوش خوب گرفتم و موهامو مرتب کردم. ظرفهامو شستم و یکمی هم خوابیدم و سرحالتر شدم.
شاید باورتون نشه ولی امروز استفراغ نکردم!!!
اصلا هنوز تو شوکم. به محض اینکه حس کردم روی مسائل مربوط به مراقبتهای بارداری چیز زیادی نمی دونم و از خدا برای بهتر شدن حالم کمک خواستم اینجوری حالم بهتر شد.
تا قبلش می گفتم من تجربه دارم و دیگه بلدم از خودم مراقبت کنم. ولی یادم اومد توی بارداری اولم همش حسم این بود که من چیزی نمی دونم و از خانواده ام هم دورم خدایا کمکم کن.
اما اینجا به وضوح نقش خدا برام کمرنگتر شده بود.
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
استاد شما رو با تمام قلبم دوست دارم و همیشه برام سرمشق توحید هستید و باقی می مونید.
اول بذار بهت تبریک بگم برای بارداری ات و حضورِ یه نازنینِ دیگه درونت.
هدیه ی ارزشمندی که خدا بهتون داده و با خودش شیرینی میاره به زندگی تون و تبدیلتون میکنه به خانواده ی قشنگِ 4 نفری به لطفِ خدا.
کامنتت رو همون موقع که تو ایمیلم اومد خوندم و برات آرزوی سلامتی و آسان شدن بر آسانی ها کردم.
نمیدونم الان، ساعت 1 بامداد پنجشنبه 30 فروردین، چی شد که هدایت منو آورد بالای سر کامنتت…
آهان رفتم اعضای مورد علاقه ام در سایت رو ببینم که تصویرت اومد جلوی چشمم و گفتم ببینم کامنت چی نوشتی تا اینطوری باهات دید و بازدید هم داشته باشم.
میدونی الان یاد چی افتادم؟
کامنتی که برام نوشته بودی و از حفاظتِ خداوند در دوران بارداریت نوشته بودی.
یادته؟
خب الان لازمه برای من و خودت یاداوری شه ما دایم تحت حفاظت الله هستیم:
چه وقتی نی نی تو دلمونه و داره رشد میکنه.
چه وقتی میخواد متولد بشه.
چه وقتی که داره بزرگ و بزرگتر میشه و سنش بالاتر میره.
چقدر تلنگرهات تو کامنت شیرین بود برام:
– که یادم نره اگه آسونه، اگه شیرینه، کارِ کیه؟ از لطف و فضلِ کیه؟ که اعتبارش از کجاست؟
– اینکه اولش که بلد نیستم راحت میگم نمیدونم و میسپرم و همه چیز نرم و صیقلی جلو میره، بعدش که صاحب تجربه میشم واکنشم چیه؟ میگم بلدم بلدم و اعتبارش رو میدم به خودم؟
چقدر این قسمت شاهکار بود:
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
یعنی بنده ی من، تو فقط برگرد پیش من…
من همیشه هستم، پیشتم…
برام از زایمان آسان نوشته بودی، چیزی که این روزها از خدا میخوام:
آسان باشه، شیرین باشه و حسابی بهم خوش بگذره، یه خاطره قشنگ بسازه برام، مثل خودِ دورانِ بارداری.
چقدر فایلهای توحید عملی خوبن.
تلنگرهای به موقع هستن برای من.
یادم میندازن وقتی خودم میخوام کنترل اوضاع رو به دست بگیرم و یادم میره یه قدرت نامحدود همیشه هست که میتونه بهترین هارو برام رقم بزنه، دچارِ چه اضطراب و سختی میشم…
به موعد به دنیا اومدن نی نی نزدیک شدیم ان شالله و ذهنم گفتگوهای متفاوتی داره…
کل پروسه رو سپردم خدا.
امروز به خودم گفتم سخت نگیر، تو شرایط متفاوتی هستی که تجربه اش نکردی تا حالا، چیزی ازش نمیدونی، نمیدونی چطوری جلو میره و …
تا بخشیش طبیعیه ترس هات، ولی بسپر به خدا تا رها و اروم شی.
خداوند هدایتگرِ خودت و نی نی هست برای تولد.
قدرت بی انتهایی که از اول این نعمت رو بهت داده، ذره ذره بزرگش کرده تو دلت، خودش بلده اسان، شیرین، لذت بخش وارد دنیا کنه نی نی رو.
دقیقا برای منم توحید عملی 11 بهترین زمان روی سایت رفت.
وقتی که روحم نیاز به آرامش بیشتری داره.
یادمه دخترعمه ام از بارداری هاش به شیرینی یاد میکرد، منم دوست داشتم تجربه ام شیرین باشه که الحمدالله بود و هست.
سعیده جانم، برات بارداریِ شیرین، اسان و سراسر شادی و لذت میخوام از خدا.
یه تلنگر زیبای دیگه هم داشتی برام:
– اینکه اگه کاری یا موضوعی یا هدفی رو یه بار تجربه کرده باشم، بار دوم یا بارهای بعدی چطور باهاش برخورد میکنم؟
خضوع یا بلدم بلدم.
من دیگه استادم خودم…
یه مثال الان یادم افتاد.
بعد از تجربه ی موفق اولم در دوره سلامتی، بعدش که قطع کردم و رجوع دوباره داشتم به دوره این صدا خیلی پررنگ و واضح بود که بلدم بلدم، تجربه دارم، راحته برام چون خم و چم رو بلدم…
چی شد، نشد که بشه…
سخت شد و رها…
اون موقع نمیدونستم چرا، تازه الان دوزاریم افتاد.
بلدم بلدم از غرور میاد.
از اینکه اعتبارشو از خدا گرفتی دادی به خودت…
انگار تجربه های اول موفق هستن و تجربه های بعدی اگه دقت نکنیم به کنترل افکارمون، ناموفق میشن تا زمانی که باز به خودمون بیام و مسیر رو اصلاح کنیم و بچسبیم به خداوندی که اگاهه و مسیر درست رو بهمون نشون میده.
پس این تو در و دیوار رفتن هامون بد نیست، خیره، باعث هوشیاری و اگاهی میشه که از مسیر خارج شدیم یه جایی و باید اصلاح صورت بگیره.
ممنونم از کامنت خوبت که برام انگیزه بخش بود و نوشتن از خودم و احوالاتم.
سلام به استاد عزیزم اگر این متن رو میخونه یا مریم جان گل.
سلام به شما سمانه جاااااان عزیزدل. دوست خوب خوب خوبم.
قسم به اون خدایی که صورت و نهاد هر بشری رو در رحم مادرش به تصویر میکشه و عزیز و حکیم و زیباست، هیچ وقت بهم اثبات نشد که کاره ای هستم و قدرتی دارم.
خدای من خودش میدونه هیچگاه آگاهانه از در غرور و تکبر وارد نشدم. چون اصلا نمی دونستم و در مخیله ام نمی گنجید که بعضی رفتارها و نگرشهام از نگاه قوانین راستین جهان هستی شرک و عجب محسوب میشه. وگرنه من کی باشم که در برابر خالقم، خالق عاشقم، عاشق بی حد و مرزم سرگرانی کنم.
من نمی دونستم و گناه ندانستنم رو به گردن می گیرم چون قوانین پروردگارم در زمین پراکنده بود و فقط یک هوش و حواس جمع می خواست که درکشون کنم.
خدا به من عقل داده بود اما حواسم نبود فکر می کردم عقل خودمه. قدرت فکر خودمه.
من نمی دونستم و حالا که استادم به من فهموند سعی می کنم بی ایمانیهام رو ببخشم.
من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم طلم می کنم.
من در تاریکی مغرب به دنبال طلوع خورشید مشرق می گشتم. گهگاهی اتفاقی نگاه سرگردونم به مشرق هم می افتاد اما نمی دونستم که جای همیشگی طلوع اونجاست. همیشه نور آگاهی و هدایت از اعتماد به «الگوی تکرارشونده طلوع خورشید از مشرق» میاد.
به همین وضوح بوده و ما پییده اش کردیم. به ما گفتن قرآن 7 بطن داره و هر بطنی 7 لایه. و ما باور کردیم.
به ما گفتن برای نزدیک شدن به خدایی که در عرش آسمان هفتم منزل گزیده باید از افرادی که کنج حجره های دربسته سالها دین رو مثل ریاضیات خوندند و احکام استخراج کردند، تقلید کنید.
اما ید بیضای خداوند اومد و به ما گفت برای هرکسی در هر لحظه از زندگیش بی نهایت راه برای هدایت وجود داره. استاد عباسمنش به خورشید وصل شد و گفت نور اونجاییه که قلبت حال خوبی داره. پس اگر بتونی هشدارهای ذهن رو خاموش کنی برای سر خوردن روی سرسره آسانیها آماده و سبک میشی.
امروز مهمان خونه پدرشوهرم هستم و خواهرشوهرهام هم اینجا بودن.
یکیشون که سال گذشته باردار بود و شرایط بارداری خیلی خیلی سختی رو تجربه کرد امروز که بیحالیهای منو دید به شوخی حرف سال گذشته خودم رو به خودم پس داد و گفت سعی کن از شرایطت لذت ببری (با چشمک و خنده)
دقیقا منظورش این بود که این مثبت نگریهات رو کنار بگذار و واقع بین باش. وقتی حالت بده باید ابراز کنی و جای شکرگذاری نداره، هیچ جای رضایتمندی برای خانمی که تحت فشار جسمی و روحی قرار داره وجود نداره و این حرفها چرت و پرته.
منم فقط لبخند زدم و تو دلم ازش تشکر کردم که دیدگاه درستم رو به یادم آورد. و با خودم تکرار کردم که باید در هر شرایطی جوری به زندگی نگاه کرد که احساس بهتری به ما میده.
نه تنها حرفش مکدرم نکرد بلکه حالمو بهتر کرد.
سمانه جانم دوست قشنگم، به یاد میارم نزدیک زایمان ترانه که بودم هر روز جلوی آینه با آهنگ «یاسمین» امید می رقصیدم و اشک شوق می ریختم.
از تو گلخونه دنیا میون تک تک گلها، قسمت ما هم در این بود یاسمین تو شدی گل ما…
بدون ذره ای فکر کردن و نگرانی بابت چگونگی زایمانم فقط لحظه ای رو تصور می کردم که دخترمو تو بغلم میگذارن و من تو صورت پف کرده اش نگاه می کنم و بهش سلام و خوش آمد میگم.
دقیقا همین اتفاق هم افتاد. زایمان سریع و راحت و خاطره انگیز. تو بیمارستانی که دخترداییم دست خدا شد برای راحتی بیشترم و مادرم اجازه پیدا کرد تمام مدت کنارم باشه و دستمو بگیره.
اینا رو گفتم که اول برای خودم آسانیها یادآوری بشه و هم شاید برای شما که تجربه اولته کمک کننده باشه.
سمانه جانم از ته ته اعماق قلبم برات لذت و راحتی آرزو می کنم چه در این برهه و چه در ادامه.
امیدوارم به موقع بیای و از زیبایی های مادر شدنت بنویسی و ما رو خوشحال کنی.
بهت افتخار می کنم که بارها گفتی سپردم به خدا
ما نمی دونستیم ول کردن به امون خدا اتفاقا امن ترین و درست ترین کار دنیاست.
بخاطر همین وقتی میرم سرکار پراید خوشگلمو یه قفل ساده میکنم و دیگه قفل فرمون نمی زنم. بدون استثنا هر دفعه که سوارش میشم بهش سلام میکنم، ازش تشکر میکنم و میگم فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین. بعد هم به زبون خودم میگم خدایا ممنونم که همیشه حافظ جان و مال مایی.
می دونی سمانه جان، دارم تمرین می کنم و می دونم با رها بودن خیلی فاصله دارم اما این یکی از تمرینهای عملی موحدتر شدنم.
برای خوشحالیهات خوشحالم و به دوست بودن باهات افتخار می کنم. از خدا میخوام در بهترین زمان و مکان ما رو با هم رودررو کنه. هر دو ساکن کرجیم و یه جورایی همسایه. فاطمه جان و آقارسول هم همسایه مون هستن (ساکن کرجن). ای کاش بتونیم یه روزی دور هم جمع بشیم و لذتشو ببریم.
استاد جان و مریم بانوی شایسته عاشقتونم. می بوسمتون
سمانه جانم، همکلاسی جدیدم سلام. سر کلاس برات جا گرفته بودم تا بیای. از وقتی متوجه شدم وارد دوره جدید شدی هر روز می خواستم برات کامنت بنویسم ولی جور نمیشد. تا اینکه پیام قشنگت اینجا اومد و روز تولدم رو معطر کرد. 24 اسفند نازنین به پیامی از رفیق نازنین مزین شد.
هدایتهایی که دریافت کردی نوش جانت عزیزم. روزافزون باد.
خیلی خوشحالم که هدایت شدی به حضور در اون دوره مقدس و داری با دقت و تمرکز روش کار می کنی.
همه ما یک ”منِ” سرزنشگر یا همون «نفس لوّامه» داریم که اون زیر زیرا واسه خودش در حال فعالیته.
بستگی به ما داره که صداش رو گوش کنیم یا نه. گاهی انقدر دستگاه فکریمون حرف درستی برای پخش کردن در فضای ذهن نداره که عملا چیزی جز همون سخنرانیهای تکراری و بی منطق نفس سرزنشگر و نجواهای ذهنی مخرب باقی نمیمونه.
من توی دوره جدید خیلی بیشتر از قبل نسبت به گفتگوهای ذهنیم حساس شدم. وقتی شروع میکنه به بی ادبی کردن و چرت و پرت گفتن یهو از همون استاپی که استاد توضیح دادن استفاده می کنم و میگم: داداش پیاده شو با هم بریم. کجایی سعیده؟ داری با خودت چیکار می کنی؟ با این حرفا و این احساسات مخرب به کجا میخوای برسی؟
یه لحظه استاپ کن فکر کن ببین تو چه فرکانسی هستی، ریشه این افکار از کجا اومده، از چه تریگری شروع شده و در نهایت اگر ضعف نشون بدی و جلوی رشدشو نگیری تو رو با خودش به کدوم جهنم و قهقرایی میبره؟ چه سودی برات داره؟ چه دردی رو دوا میکنه؟
این سوالات رو که از خودم میپرسم مثل روز برام مسیر درست روشن میشه.
هر روز از این روش استفاده می کنم و نتیجه هم می گیرم.
صلح و صفای درونیم برقرار میشه، موقعیتها و آدمهای تنشزا ازم فاصله می گیرن. کارام راحت تر راه میفتن، وقتم بهتر مدیریت میشه و ذهنم بهتر کار میکنه.
اما خدا نکنه یکمی میدون بدم بهش، تا به شکر خوردن نندازدم ول نمیکنه.
کور خونده مگه من میذارم؟
امشب دو سه تا موقعیت گریه آور اومد سراغم که اگر ریموت کنترل ذهنم دست خودم نبود اوضاع قمر در عقرب میشد.
اولیش رو که محکم برخورد کردم دیگه دومی و سومی راحت بود.
حتی تونستم حرفای دلگرم کننده و شکرگزارانه هم به پدرم بزنم. آخه از جمعه اومدم اهواز پیش پدرم.
با عشق و لذت خونه رو بجای مامانم خونه تکونی می کنم و هی باهاش مثل همیشه حرف میزنم. انگار که پیشمه و جالبه صداشم می شنوم که ازم تشکر میکنه. حس می کنم همینجاست و همه چیز رو می بینه و همین حس بهم میگه این دیدگاه درسته. این طرز برخورد درسته. چون سمانه جون وااااااقعا حالم خوبه، از اول هم خوب بود.
سمانه استاد ما بی نظیره، استثناییه، من هیچ کسی رو ندیدم که همه چیز رو خودش تجربه کرده باشه.
ایشون در تک تک مسائل به قول خودش از زیر صفر، از تهِ تهِ ته رسیده به اینجا.
از بی ایمانی به توحید.
از شرایط جسمی ناسالم و خطرناک به سلامتی کامل.
از رابطه خراب شده و جدایی به یک رابطه رویایی و عاشقانه مثال زدنی.
از مرحله سخت از دست دادن فرزند به رهایی از قید و بندهای روابط زمینی.
از ورشکستگی مالی و بدهکاری به ثروت آفرینی و بی نیازی مالی.
از باورهای اشتباه در روابط به بهترین روابط.
از دشواریها به آسانیها.
از محیط خانوادگی ناآرام به آرامش مطلق خانوادگی.
از ناآرامی درونی به آرامش روح.
این آدم بهترین الگوی هر جنبه از زندگیه، من به حقانیت دعوت ایشون ایمانی دارم که شاید صحابه پیامبر به پیامبر داشتند.
درسته که بهترین عملکرد رو ندارم و هنوز خیلی باید توحیدم رو عملیتر کنم، تمرینات بیشتری انجام بدم و باورهام رو قویتر کنم، اما شکی ندارم که راهم راه درستیه و باید ادامه بدم.
خوشحالم که داریم از همدیگه قوت قلب می گیریم و کنار هم رشد می کنیم.
من همیشه ازت درس یاد می گیرم و سبک فکریتو دوست دارم. نوشته هاتو خیلی دوست دارم و انرژی پاک پشتش بهم انگیزه میده.
حافظ جان دلم رو محکم ببوس و بگو وقتی دیدمش یه هدیه خوشگل بهش میدم.
حس می کنم و تجسم می کنم که یه روزی استاد میان ایران و توی یه سالن خیلی بززگ همه دور هم جمع میشیم و ساعتها با هم خوش می گذرونیم. شاید به زودی.
عااااشقتم رفیق. مرسی که برام پیغام گذاشتی و باز هم خوشحالم کردی.
من شهریورماه 1400 سه ماهه باردار بودم بارداری اول بود و تجربه ای نداشتم تازه از شغلم استعفا داده بودم
ایام شاغل بودنم دوران پندمیک شروع شد و من تمام اون دوران به سلامت گذروندم خدا روشکر و بعد که استعفا دادم و باردار بودم زمانی که جایی نمیرفتم و در منزل بودم مبتلا شدم!!!
یادآوری اونروزهای پر از وحشت و شلوغ بودن مطبهای دکترهای داخلی و….
من رفتم نوبت گرفتم نزد یکی از دکترهای معروف شهرم که با کلی منت چون باردار بودم اخر وقت بهم نوبت دادن
وقتی نوبتم شد رفتم داخل دکتر فشارم میگرفت و خیلی ریلکس گفت بهترین حالت بچه سقط میشه و اگه حالت بد شد برو بیمارستان فلان ….
دارو و دمنوش و…جز استامینوفن500 ممنوع بود در این دوران
خلاصه اومدم تو ماشین نشستم و همسرم گفت چی گفت
گفتم چی گفتن و اشکام سرازیر شد
اومدم خونه پنجره اتاقم که به سمت کل شهره باز کردم نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا تو بهترین محافظی خودت مراقبمون باش
به همسرم گفتم دکتر هرچی گفته چرته من بدون دارو ...حالم خوب میشه و…
خلاصه بدون دارو و همزمانی که اتفاق افتاده بود این بود که من در محل کارم آب خیلی میخوردم و دکتر همون روز گفته بود به این خاطر ویروس به ریه ام وارد نشده …و بیشتر معده ام درگیره.
روزهای سختی بود ولی با کمک خواستن خدا و صحبت کردن باهاش و صحبت کردن با فرزند در شکمم این بیماری پشت سر گذاشتم
به خدا میگفتم خدایا زایمان برام راحت کن و اصلآ بهش فکر نمیکردم وقلبم آروم بود
دوست داشتم فرزندم فروردین ماهی باشه و وقتی بهم میگفتن اخر اسفند زایمان میکنی من به خدا گفتم خودت بهم کمک کن من دوست دارم فروردین باشه
سال تحویل شد و من بدون درد روزهای اول گذروندم و روز چهارم فروردین مادرم بهم گفت به دکتر بگو درد ندارم
به دکترم گفتم گفت برو ضربان قلب چک کن و…
که از اونجا رفتم بیمارستان
وقتی همه داد میکشیدن و درد داشتن من خدا رو صدا میکردم و دردم قابل تحمل بود تا اینکه سوزن فشار بهم تزریق کردن
ضربان قلب بچه افت کرد همه پرستارا به سمتم هجوم آوردن
یکی نوار قلب میگرفت یکی شکممو ماساژ میداد یکی ماسک اکسیژن میزاشت
منم گریه میکردم میگفتم خدایا خودت بچمو حفظ کن
و پزشکم که نبود به خاطر ایام عید ،پزشکی عالی منو سزارین اورژانسی کردن
خداوندا را هزاران بار شاکرم که نعمت مادر بودن بهم داد و فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد و امسال عید انشاالله سه سال را تمام میکنه
خدای من اینو نوشتم ردپایی باشه از روزهایی که کسی نبود
روزهایی که خودم درگیر بیماری بودم و کل خانواده امم درگیر شده بودن
من بودم و تو …من بودم انرژی که احساسش میکردم
که بهم میگفت نگران نباش توکل کن اینروزها میگذره
شاید سخت و دردناک گذشت ولی حال روحیم خوب بود چون خدا حواسش بهم بود
چون و هو معکم آین ماکنتم باور کرده بودم
خدایا هزاران بار شکرت به خاطر وجود خودت
برای این لحظه برای یادآوری روزهایی که سپردمو کمکم کردی
دوستت دارم
ممنون از شما سعیده عزیزم که باعث شدین یاداور اونروزها بشم
سلام لیلی جان عزیزم. روزگارت سرشار از نور و رحمت خداوند باد. ازت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم که تجربه قشنگت رو برام نوشتی.
به یادم آوردی در چه شرایطی این کامنت رو نوشتم، و از تجربیات معنی دار خودت کلی نشونه و درس بهم یادآوری کردی.
گفتی در روزگاری که باور کردن حرف دکتر منطقی و ساده بود، شما به احساس ترس و غم و استیصالت غلبه کردی و سعی کردی به منبع تمام قدرت آسمانها و زمین متصل بشی.
همون خدایی که قادر مطلق و حاکم بی چون و چرای جهانه و اتفاقا از رگ گردنمون بهمون نزدیکتره.
در عین عظمت لطیف و رفیق هم هست. در عین قدرت بی انتها، مهربون و آگاه به قلبها هم هست.
اون نه فراموش میکنه و نه می خوابه.
نتیجه کنترل ذهن همیشه شگفت انگیزه و بیشتر از انتظار ماست.
شاید اگر بعضی شرایط سخت پیش نیاد ما مفهوم عملی توکل و رهایی و ایمان رو هیچوقت درک نکنیم.
چون ذهن در زمان شادی و آسودگی دلیلی برای توکل نداره. ذات آسودگی با خودش نوعی بی نیازی میاره و ممکنه به سمت غرور متمایل بشه.
اما اگر همون ذهن آسوده رو طوری تربیت کنیم که به یاد بیاره چه بحرانهایی رو با توکل و ایمان از سر گذرونده، یاد می گیره حتی در زمان آسودگی هم هیچ اعتباری رو به خودش نده و دست از بندگی و توکل برنداره.
خوش بحال کسانی که همواره در هر حالی نعمتها و آسانیها و معجزات زندگیشون رو به یاد میارن و تلاش می کنند از مدار سپاسگزاری و خشوع خارج نشن.
نوشته شما سرشار از این حس بود. در آستانه 3 سالگی فرزند نازنینت باز هم به یاد آوردی می تونست چطور باشه و نشد.
می تونستی شخصیت دیگه ای رو بهش اجازه بروز و ظهور بدی ولی در عوض شخصیت سپاسگزارت رو پرورش دادی.
الهی شکر. ممنونم بابت اینهمه نشونه مهم که بهم دادی و چراغهایی از نور پروردگار که برام روشن کردی.
روان شدن چرخ زندگی ام و نسبت دادنش ب تواضع در برابر خداوند
میخوام از روان شدن زندگی ام بنویسم، خدای من اگر تو این بار گران را از دوشم برنمی داشتی من الان کجا بودم؟ اگر خداوند در زندگی ام نبود من الان چه زندگی ای داشتم؟ کجا بودم؟ چه سختی هایی را داشتم تحمل میکردم؟ چه گاری سنگینی بر دوشم بود، هیچ وقت از مسیر آگاهی قوانینش دست برنمیدارم چرا ک میترسم از برگشت ب گذشته، من تاب و توان سختی کشیدن رو ندارم، من فقط میخواهم زندگی ام بهتر و راحت تر شود، فقط میخواهم عشق اش در وجودم بیشتر و بیشتر شود.فقط میخواهم خودم را بیشتر و بیشتر دوست بدارم و از بودن در کنار خودم لذت ببرم، یاد بگیرم قوانین ساده اش را.چرا ک فراموشکارم، قوانینش اش میگه تو فقط از تک تک لحظاتت لذت ببر و شکرگزار باش.همین واقعا چیز سختی نیست.
همین لحظه ک این کامنت رو مینویسم زیر سایه درختانی روی چمن چهارزانو نشسته ام با سمفونی پرندگان با نسیم بهاری و عطر شکوفه در فضا، با خیالی آسوده و تخت، با ذهنی آرام و آزادی زمانی و فکری معنی سوره های قرآنش رو میخونم ک قلبم را آرام و آرام تر میکنه، انقدر از خواندن قرآن لذت میبرم ک نگم براتون، انگار کتابی سلیس و روان ب طرز عالی ای میره تو مغزم، انگار یک کتاب شسته رفته و برگه تقلب برای زندگی عالی را خلاصه وار میخوانم و لذت میبرم.انگار مستقیم خدا با من داره صحبت میکنه.
این را قانون تصاعد مینامم، تکاملم از خواندن قرآن را طی کردم، البته هربار بهتر و بهتر میشود،ولی یادم میاد ک قبلا ک قرآن میخوندم هیچی نمی فهمیدم و یا شاید یکی دو آیه اش رو درک میکردم (در حد ظرفم)ولی ادامه دادم و حالا عاشقانه صبح هام رو با قرآن شروع میکنم و بسیار لذت میبرم از درکم.
استادجان من هرچقدر سپاسگزار شما باشم کمه، متعهدانه پیش میرم و به دنبال نتایج بزرگ تر و بهتر هستم. زندگی ام عالی پیش میره، اطرافیان شاید درک نکنن، شاید براشون یک چیز عادی باشه ولی من میبینم لطف و محبت های خداوند رو در زندگیم، اینکه از خوردن نسیم خنک رو صورتم نهایت لذت رو میبرم و انگار بهشت رو بهم دادن،اینکه با خودم و خودش بهترین لذت هارو میبرم، قلبم سرشار از رضایت و عشق میشه. این شخصیت قدردان بودن رو خیلی سعی میکنم حفظش کنم، در اطرافیان می بینم ک هیچ چیز راضی شان نمیکند، وقتی شخصیت خودم رو مقایسه میکنم با اونها متوجه تفاوت نتایج ام میشم. میبینم با اینکه نعمت های فراوان اطراف شون هست قدرش رو نمیدونن، مثلا در غذا خوردن من چنانم ک برای هرلقمه سپاسگزاری قلبی میکنم و در تک لقمه هایم خدا رو میبینم، در مقابل بقیه درحال گشتن در اینستا قاشق را با فاصله چند دقیقه ای میزارن دهن شون، چندباری تذکر دادم اصلا میفهمی چی داری میخوری؟ گفت یعنی چی منظورت چیه؟ و اونجا بود ک خداروشکر کردم برای برداشتن پرده از چشمان و قلبم.
شاید این مثال خیلی بدیهی باشه ولی من خیلی دقت میکنم ب رفتار افراد با نتایج شون و دقیقا از اونها قوانین رو یاد میگیرم و باعث میشه دلم برای هیچ کس نسوزه و متوجه شوم اون فرد حتما جای درستش هست، همان ادب از که آموختی است. میبینم ناسپاسی هارو، دعوا و بحث هارو، جنجال هارو، شرک هارو، بت پرستی هارو و خداوند بهم نشون میده نتیجه این رفتارها رو. ک میشه ذهن هایی ناآرام، میشه بدن هایی پر از درد، انواع و اقسام درد ک من اصلا تابحال در زندگی ام تجربه شون نکردم مثل سردرد و معده دردی ک در دوره 12 قدم گفتید.میشه برکت نداشتن پول در زندگی شون، میشه زندگی سخت در سربالایی.
زندگی ام سرشار از عشق خداوند شده، هر صبح با انرژی و ذوقی بسیار از خواب بلند میشم و میگم خدایا امروز چه میخواهی ب من یاد بدی، امروز چطور یک پله شخصیتم بالا میره؟ مقایسه ای درکار نیست، فقط و فقط برای امروزت زندگی کن و از تک تک لحظاتت لذت ببر. سعی میکنم آرامش داشتن را هر روز سرلوحه رفتارم بزارم، هر موردی پیش میاد ب یاد میارم این دنیا محل گذر است، آیا این مسئله انقدر مهمه در مقابل ابدیتی ک قراره بری؟ همین آرامش رو از تک تک سوره های قرآن میشه درک کرد ک بارها و بارها بهشت و جهنم را یادآوری میکنه.
زندگی ام بهشتی است ک فقط خودم درک میکنم، خودم میفهمم چه آسانم کرده برای آسانی ها، ک صبح ها با فاصله 5 دقیقه ای ب محل کارم میرم، کاری ک خودش رییسم هست، کسی نیست ک ب او جواب پس بدم، از پتانسیل ام برای رشد خودم و باورهایم استفاده میکنم، آزادی زمانی ک در مغازه دارم ک روی رشد و بهبود شخصیتم کار کنم، ک کتابخانه ای است برام، و بهانه ای میشود برای فرار از افراد غیرهم فرکانس ک هربار میگم خدایا اگر این غار حرا را ب من عطا نمیکردی من چطور میتونستم بمونم خونه و روی خودم کار کنم.
در آزادی زمانی با روزی 4،5 ساعت کار رزقم رو میده و میگه منم ک هدایت میکنم تو فقط آرام بشین رو صندلی و ب بندگی مشغول باش، روزی تو خودم میدم، چون این کار برای من آسان است، همان حرفی ک مریم از تعجب زکریا زد، گفت این رزق رسانی برای پروردگارم آسان است.
اینکه چطور جسمی سالم با ورودی سازگار ب بدنم را عطا کرده، هدایتم ب شیوه قانون سلامی ب مدت 2 ماه و نیم، رزقی ک وقتی اطرافیان میبینن از تعجب باور نمیکنن چطور تو این اوضاع؟ ولی مبلغ این رزق برای من چیز خاصی نیست چون ب طور معجزه واری هدایتم کرده ب مکانی عالی ک گوشت باکیفیت و ارزان تری رو تهیه کنم، برای بقیه هضمش سخته ولی هدایت رو خودم میفهمم، یادم میاد روزهای اولی ک من رو می ترساندن و من باوجود نجواها ادامه دادم و گفتم خدا وظیفه اش روزی رسانی منه، من کاری ب این کارا ندارم، و گوشم رو کر میکردم ب روی حرف های شرک آلودشون.و حالا می بینم نتایج ذهنی سالم، بدنی سالم، تمرکز، انرژی، بدن بدون درد، چهره ای درخشان تر، شور و شوقی ک برای زندگی ام دارم،و هزاران مورد دیگه را ک ب دنیا نمیدم اش این موهبت هارو.خداروشکر برای هدایت و روزی رسانی اش تا امروز.
میبینم چطور مهر مرا در دل بندگانش انداخته، چطور قلب های بندگانش برای من نرم هست، چطور ب من محبت و عشق میورزن، چطور دختربچه های کوچک رو عاشق اجناس من کرده، میبینم چطور برایم تبلیغ دهان ب دهان میشه. حتی این زبان لین و نرم خویی رو هم او ب من یاد داده، هذا من فضل ربی. بخاطر این نرم خویی ک خودش در نهادم گذاشته بندگانش ب من لطف دارن.
مینویسم این نتایج رو این موهبت هاش رو ک روزی آرزوم بود و حالا دارمشون، پس ب خواسته های بعدی هم میرسم نگرانی ای ندارم، نمیدونم من ک بیشتر اوقات فراموش کردم اعلام کنم هیچ بودن خودم رو ولی اون خدا همیشه هوام رو داشته و هیچ وقت سیلی نزده بهم، همیشه نوازشم کرده و سریع منو ب مسیر برگردونده.دمش گرم. خداروشکر برای حضورش در زندگی ام، ک اگر نمیبود جهنم بود زندگی ام. خداروشکر برای حضور شما در زندگی ام استادجان، برای این اگاهی های ناب ک قبل از خطا کردن بهمون یاد میدین.خداروشکر صدهزار مرتبه شکر
خدای که قدرت اش بی نهایت هست و بخشنده گی اش بی حساب
خدای که نور آسمان و زمین هست
خدای که خیلیییی بزرگ و مهربان هست
سلا ممممممممم ناعمه عزیزم
چطور هستی گل دختر ؟
دختر شجاع، دختر موفق ، دختر خوش کلام
چقدررر زیبا مینویسی عزیزم
بوس به صورت ماهت زیبام
ناعمه عزیزم چقدرر خداوند بزرگ هست چقدرر خداوند رحمان هست چقدرر خداوند عشق هست که چنین بنده های زیبایی دارد
چقدررر ازت یاد میگرم عزیزم
چقدررر خدا را در وجود شما عزیزان میبینم
تک تک کلماتت عالی و مثل شرایط من بود
آنقدر سپاسگذار خدا هستم برای شخصیت زیبایم که اندازه ندارد
میدانی از دیدن یک گل ذوق میکنم از دیدن پرواز پرنده ها منم پرواز میکنم زمانی که به اطرافیانم نگاه میکنم میگن خوب این چی هست ؟
میدانم که من چقدرررررر تغییر کردیم من چقدرررر از درون رشد کردیم
ارامش
احساس خوب
سلامتی
زیبایی ها
روزی های بی حساب
هر روز وارد زنده گیم میشود از هزاران طریق
از لحظه به لحظه زنده گیم لذت میبرم
اصلا نمیدانم روز ها چگونه میگذرد
از بس از جامعه فامیل های مان دور شدیم همه کنجکاو هستن که نکند من افسرده شدیم آگاه نیستن که من غرق عشق بازی با خدا هستم از حال درونی من خبر ندارند که چقدرررر شاد خرسند هستم
میدانی ناعمه یکجای در این سایت الهی خواندم دلیلی برای اینکه ما لایق بهترین ها هستیم یکی اش این هست که ما اینجا هدایت شدیم این خواست خداست که خودش را زیباتر بیشناسیم و بدانیم که چقدررر لایق هستیم چقدررر برای خدا عزیز هستیم خدا برای ما عالی ترین ها را میخواهد
اینکه گفتی چقدرر از بودن با خودم لذت میبرم کیف کردم
چقدررر لذتبخش هست که عاشق خودت باشی اخ جانم لذت با خود بودن را با هیچی عوض نمیکنم
انگار با خدا یکی میشوی تو هستی و خدا و عاشقانه حرف های تان
چقدرر ما خوشبخت هستیم رفیق
چقدررر زنده گی ما زیباست با این خدا
چقدررر خوب هست که به ارزش درونی خود پی بردیم
دوستتت دارم
خواستم با عشق برایت بنویسم
از خدا بهترین ها را برایت میخواهم
الهی که عشق پول ثروت فراوانی نعمت سعادت و خوشبختی بدوددددددددددد به دنبال مان چون ما لایق هستیم پشت ما دختر های جذاب و دوست داشنتی ندود دنبال کی برود ؟
ممنونم بابت محبت ات ک برام پیام گذاشتی، سفر سفر خدای من چقدر دلم برای سفر کردن تنگ شده شاید نشانه ای باشه و خبری در راه …. :)))
امسال از خدا سفر در هوای بهاری خواستم منتظر نشانه هاش هستم ک هدایتم کنه، ب آسانی و راحتی.
البته ک از سفر قبلی منطق های قدرت وعظمت اش رو ب یاد دارم، معجزه ها و انسان های پاک و خوش نیت اش رو، سفر توحیدی ای بود …یادش بخیر دلم میخواهد باز هم بیشتر و بیشتر
واقعا چه انرژی ای داره این طبیعت انشالله ک همه مون در آزادی زمانی و مالی بتونیم ب سفرهای زیادی بریم
عزیزم ب قول خودت نتایج بخاطر چسبیدن ب اصل هست، بخاطر صرف تمرکز و انرژی روی فقط و فقط خودمون
اتفاقا قدم 5 جلسات ابتدایی اش استاد در این مورد صحبت میکنن. چندین جمله رو می نویسم برای مرور قوانین.
روی انرژی تون حساس باشید، نخوایید کسی رو قانع کنید، اصلا کاری ب کار هیچ کس، نه خانواده ن پدر ن مادر ن رقیب ن دولت مردا ن انسان های فقیر ن بیمار ن سالم نزارررید فقط و فقط توی دنیای خودتون زندگی کنید.
توی این دینا همه جور تفکر و عقیده ای باید باشه، همه جور آدمی باید باشه. بزارن باشن و تو فقط نگاه کن و باش هیچ کاری نداشته باش.
ریحانه جان شک نکن اگر مسیر سایت و آگاهی های استاد رو پیش بریم ب سرراست ترین مسیر دست پیدا کردیم، بخدا وقتی با یه آدم های موفق و حتی باتجربه و بزرگتر از سن خودم صحبت میکنم میگم خدایااااا چقد من شکرت بگم ک من از این حاشیه و فرعیات دور کردی و چسبوندی ب اصل جنس موفقیت.
اتفاقا امروز یک معاشرت کوتاهی با فردی داشتم و در مورد چاکرا و انرژی درمانی و اینا صحبت کرد و ب من گفت تو خیلی انرژی مثبتی داری و از این حرف های خودشون گفتم بله کاملا درست میفرمایید اما این حرفا حاشیه است و اصل نیست بنظرم.فک کنم متوجه نشد ولی من باهربار شنیدن عقاید افراد خدارو شکر میکنم بابت حضورم بابت لیاقتی ک خدا نصیبم کرده ک آگاهی های سایت رو در اختیار دارم.
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت آرمی بزرگ عباس منش ،،
توی بحث گره زدن احساس لیاقت و ارزش خودم نسبت به کار یا شخص دیگری غیر از خودم میخواستم براتون بنویسم بچه ها واقعاً هم برام دردناک بود هم خیلی عجیب که آقا بلا استثنا توی شرایطی که توی زندگیم با صورت رفتم تو در و دیوار برای همین قضیه بوده
یادمه جایی که کارمند بودم انقدر هر روز صبح که میخواستم وارد محل کارم بشم اون کار و اون موقعیت توی ذهنم ویژه و بزرگ جلوه میدادم که از استرس زیاد غرق در عرق خودم میشدم به قدری که همکارا میگفتن تو چرا همیشه انقدر عرق میکنی ،،
ینی آدم وقتی از بیرون خودش ، خودش رو محتاج شرایط میبینه بلا استثنا بچه ها گند میزنه به زندگیشا ،،
چه توی رابطه با جنس مخالف یا رابطه عاطفی
حتی اگر طرفت بهترین و با شعور ترین آدم دنیا هم باشه شرایط جوری پیش میره که سوارت میشه عین یک حیوان چهار پا و احساس میکنه که دقیقاً داره کار درست انجام میده انقدر واضح مینویسم چون انقدر برام واضح شده و میخوام ببینی توعم توهم اگر خودت و خوشبختی تو وابسته طرف مقابلت ببینی دقیقاً مثل اینه روی خودت زین انداخته باشی و تمام .
اگر میتونی دوره احساس لیاقت رو استارت بزنی و الان که اینو خوندی استارت نزدی بدون در حق خودت ظلم کردی ، از نون شب واجب تره بخدا قسم ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که حضورت احساس میکنم ،،
خدایا کمکم کن با تمام وجودم از صمیم قلبم هر روز هر لحظه از زندگیم تورو لمس کنم ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که منرا به راه مستقیم خودت هدایت کردی راه بندگانت که به آنها نعمت و برکت و ثروت و سلامتی و موفقیت و شادکامی و عزت عطافرمودی سعادتمندان در دنیا و آخرتت از بهترینهایت بهم چشاندی ن راه گمراهان ،،
خدایا شکرت ،،
بنام خدای که هر آنچه دارم از آن اوست.
سلام استاد خوبم
بنام خداوند رزاقم که بهترین و بزرگترین و ارزشمند ترین نعمت دنیا را بهم داده و مرا به استاد سید حسین عباسمنش نبی خدا هدایت کرده خدایا شکرت.
من هر آنچه که دارم را خدا به من داده و بارها و بارها برای من پیش آمده که خدا خواسته به من نعمت بده اما من بخاطر غرور بیجایی که داشتم بخاطر عجله داشتن برای اینکه به همه چیز میخواستم زود برسم و هیچ گاه صبر در یادگیری نداشتم و همیشه میگفتم که من بلدم من میدونم و…ضربه های بسیار بدی خوردم و راهی که میسد به آسانی به موفقیت های زیادی برسم سالها طول کشید و به خیلی از خواسته هام هنوز نرسیدم زیرا کار رو میخواستم خودم یاد بگیرم و خودم انجام بدهم و خدا هم میگفت برو ببینم چیکار میکنم و من واقعا عاجز میشدم و کار رو نصف و نیمه رها میکردم و به این نتیجه میرسیدم که من توان انجام این کار را ندارم پس یه کار دیگه اما از اونجایی که من شرک بزرگ کمالگرایی و اینکه خودم بلدم خودم میدونم را در وجودم بصورت ریشه ای داشتم همیشه در تمام کارهام این اتفاقات تکراری و عاجز شدن و رفتن سراغ انجام کار دیگه تکرار میشد برام غافل از اینکه من منشع ایرادم رو نمیدونستم که به لطف خداوند آگاه شدم توسط این فایل ارزشمند توسط شما که من بدون خداوند واقعا عاجز و ناتوانم در انجام هر کاری و تمام نعمت های خوبی که دارم را خداوند رزاقم بی حساب به من داده .
اما من هر روز و حتی لحظه به لحظه زندگیم را آگاهانه سعی میکنم به یاد خودم بیارم که من بدون خدا هیچی نیستم و هیچی نمیدونم و دارم برای تک تک کارهام از او یاری و هدایت و راهنمایی مطلبم و قلبم را برای دریافت الهامات باز گذاشته ام و تسلیم درگاه حق هستم .
و همین که بعد از مدت ها امدم کامنت بنویسم و این نوشته ها را نوشتم با هدایت و یاری خدا بود و من هر آنچه را دارم را خدا به من داده و کارهایم را خدا انجام میدهد و من فرمون زندگیم به دست خداست و من روی شانه های قدرتمندش از زندگی ام در کمال آرامش لذت میبرم خدایا هزاران مرتبه شکرت .
دوستتون دارم 🩵
سلام به همگی
مایلم اینجا مطلبی در مورد باور فراوانی بنویسم.
استاد چه زیبا میگوید:
«ساختن باور فراوانی» یعنی، برپا کردن جهادی اکبر برای تغییر برنامهای که تو را به این باور رسانده که: «همهی چیزهای خوب، کم و ناکافیاند»
من در راستای این که یکی از بهترین روشهای تقویت باور فراوانی در ذهن، مرور الگوهای فراوانی های خوب موجود در دنیاست، این بار به سراغ یک شرکت دیگر رفته ام:
اکسان موبیل (ExxonMobil) شرکت نفت و گاز آمریکایی و دومین شرکت نفتی بزرگ جهان در سال گذشته میلادی یعنی 2023 به سود خالص بیش از 36 میلیارد دلار دست یافته است: 36.01 میلیارد دلار
خوب، من برای این که بیام و این عدد رو بومی سازی کنم (!) این طور میگم که اگر الان که دلار حدود 64 هزار تومان است را من 59 هزار تومان در نظر بگیرم، سود خالص این شرکت در سال گذشته میشود 2,124,590,000,000,000 تومان
وای خدا
حتی خواندن این عدد هم سخت است، چه برسد به تصور کردن آن!
این رقم عجیب و غریب سود یک سال است که با تقسیم بر 365 به سود روزانه میرسیم، یعنی حدود 6000 میلیارد تومان در یک شبانه روز!
و ساعتی 242 میلیارد تومان!!
سود خالص ها! نه درآمد!
الله اکبر
چه میکند فراوانی
چه میکند وفور ثروت
چه میکند وفور مشتری
مسلما این شرکت، تعداد زیادی مشتری ثروتمند، کلی امکانات و تجهیزات و تکنولوژی، کلی پرسنل ماهر و میلیاردها دلار پالایشگاه و پتروشیمی، و کارخانه و ملک و زمین و….. در اختیار دارد که میتواند چنین سود خالصی برای خودش فراهم کند
سلام
به نظرم این مقایسه و این اعداد و ارقام خیلی کمکی به فراوانی نمی کند
خودتون میگین دومی شرکت نفتی جهان!!
مگه یک نفر پرسنل داره؟
مگه همه ی اون ثروت رو میشه یک نفره ساخت؟
مثل این می مونه بگین بودجه ی کل فلان کشور اینقدره
خب چه دردی از ما دوا میکنه
یا مثلا توی فلان بانک اینقدر پوله (جمع همه ی حساب های مشتریان فلان قدر میشه و …)
خب اوکی
اینا دردی دوا نمیکنه
چون دور از دسترسه و مقایسه ی نادرست و بدون در نظر گرفتن جوانب
پس اگر میخواین الگو معرفی کنید، الگویی باشه که یک فرد به تنهایی بتونه ازش الگو بگیره
الان من و امثال من چطور میتونیم شرکت بزرگ نفتی بسازیم که اونقدر ثروت به دست بیاریم؟
میشه؟ اگر میشه بسم الله، یه راه ارتباطی بفرمایید با هم بریم شرکت نفتی بسازیم …
بنام خدای هدایتگر ،سلام بهترین معلم ،بهترین ها رو براتون ارزو دارم ،خداروشکر برای این آگاهی های ناب ،استاد مثال زیبا وتاثیرگذار شما راجب رانندگی ،من به تازگی با تلاش وفرازوفرود شدید گواهی نامه گرفتم ،وتازه دارم اگاهانه مسیر تکاملمو طی میکنم واوایل خیلی دوست داشتم به همه بگم که من یاد گرفتم ،ولی سلامت عقلی که از کارکرد قدمها بدست اوردم دارم کم کم جلو میرم،راجب کمک خواستن برای هدایت از خدا باید بگم خیلی اوقات فراموش میکنم که هدایت بخام هرچقدر جلو میرم احساس بی نیازی میکنم وامروز استاد تلنگر خوبی بهم زد تواگه خیلی هم بدونی هیچی نمیدونی ،متواضع بودن سخته وقتی فکر میکنی چیزی شدی کسی هستی ،خدایا بامن باش ،بامن کن وازمن ساز آنچه خوداراده کنی،وقتی الان حس خوب رهابودن دارم باید ازخودم بپرسم این ازکجا اومده ؟؟بله ازوجود هدایت الله ،ومن تومسیر زندگی عین رانندگی یهو سرعتو زیاد میکنم ومیرم جلو ولی بااین حرفهای تاثیرگذار استاد دارم درک میکنم که همون لحظات خدا منو هدایت کرده ،توحید عملی وهدایت الله عین هماهنگی وهمکاری ووصل شدن به اون کل،خدایا مارو به راه خودت هدایت کن
الله اکبر …
سلام به استاد عزیزم و دوستان نازنینم ️️
امروز صبح در ستاره قطبی ام نوشتم که امروز میخواهم بیشتر دقت کنم که آگاهانه نگاه توحیدی داشته باشم و صبح با خواهرم که صبحانه میخوردیم به خواهرم گفتم : من میخوام توحید واقعی در عمل داشته باشم و همون لحظه گفتم خدایا این خواسته ی من هست و خودت هدایتم کن .
خیلی احساس خوبی گرفتم از دیدن این فایل روی سایت و خداوند بهم از طریق سایت پاسخ داد و واقعا سپاسگزار خداوندم .
هنوز فایل رو ندیدم اما میخواستم این احساسم رو بنویسم و حال خوبم رو انتقال بدم ️
قانون درخواست و همزمانی ها
چی میشه که من امروز از خدا میخوام که هدایتم کنه تا انسان توحیدی تری باشم
و همون روز به فاصلهی چند ساعت اومدم سایت همچین فایلی دیدم …
معجزه اگر این نیست پس چیه ؟
قانون واقعا درست کار میکنه .
واقعا سپاسگزار خداوندم بابت خلق این جهان فوق العاده با قوانین ثابت فوق العاده .
عشق و نور به راه همهی دوستان خوبم
️️️
دوستتان دارم و امیدوارم تک به تکتان موفق و درخشان باشید در تمام مراحل زندگی تان .
سلامتی ، شادی و رزق جاری باشد در هر لحظه تان .
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
خدایا
إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ
ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ
صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّینَ
سلام به استاد و خانم شایسته عزیزم ، ممنونم خیلی لطف کردید این آگاهی های ناب را با ما به اشتراک میزارید، من چطور قدر دان شما باشم که به ما لطف و محبت میکنید، هر آگاهی که دریافت میکنید برای ما هم این آگاهی ها را یاد آوری میکنید که از مسیر درست، مسیر خداوند دور نشیم.
ما هر چی داریم و هر چی میخواهیم در زندگی داشته باشیم همه از برکت وجود خداونده ، یادم باشه من تا اینجایی که رشد کردم هم، خدا من را پرورش داده، یادم باشه به هر آنچه که دوست داشتم برسم و رسیدم خداوند کمک کرده، اگه خدا نبود، منی هم وجود نداشت، خدایا من به تو فقیرم، خدایا من به تو محتاجم، خدایا اگه تو دستم را نگیری پس دستم را به سمت کی دراز کنم، خدایا ممنونم که من را بخاطر تمام اشتباهاتم میبخشی و هر جا که روی عقل محدود خودم حساب کردم عاجز شدم و وقتی به سمت تو اومدم کمکم کردی و نگفتی چرا همان اول پیش من نیومدی بدون هیچ سوالی به من کمک کردی.
همه ی ما مسائلی در زندگی داشتیم یا خواسته ای داشتیم و وقتی عاجز شدیم و از خدا کمک خواستیم در سریع ترین زمان به ما کمک کرده، من هم اینقدر این مثال ها را دارم دیگه مطمئنم اگه میخواهم به هر چیزی که میخواهم برسم باید دستم تو دست خدا بزارم، باید فقط و فقط امیدم به خدا باشه،
دوست دارم در مورد تجربیاتی از این که چه زمانی عاجز شدم و از خدا کمک خواستم و به بهترین شکل هدایت شدم بنویسم، من و همسرم چند بار میخواستیم مثلا یه وسیله یا دستگاهی برای خونه بخریم مثلا اسپرسو ساز یا تخت خواب یا رو تختی یا کمد یا هر چیزی که میخواستیم تمام انتطارات که دوست داشتیم اون وسیله مورد نظر داشته باشه در نظر میگرفتیم دیگه رهاش میکردیم تا خدا برامون بهترین وسیله را بیاره و همیشه هم بخاطر این احساس خوب و رهایی و توکل بر خدا و این اطمینان قلبی که خدا به بهترین ها ما را هدایت میکنه، به بهترین ها هم هدایت میشدیم، و فکر میکردیم دیگه ایمانمون به خدا کامل شد که همه چیز را به خدا میسپاریم ولی بازم این اصل را فراموش کردیم و روی عقل خودمون حساب کردیم، چند وقتی بود دوست داشتیم گریل نینجا شبیه گریل استاد داشته باشیم خیلی شهر ها را گشتیم ولی هیچ نشونه ای از گریل نینجا توی ایران پیدا نمیکردیم ما فقط گیر داده بودیم حتما همین مدل گریل و اینقدر پا فشاری کردیم که اصلا هیچ کدوم از مدل های نینجا تو بازار نمیدیدیم و خلاصه بعد از چند ماه گشتن عاجز شدیم، گفتیم خدایا هر چی تو بگی شاید گریل بهتری برای ما میخواهی، خدایا خودت هدایتمون کن، دیگه رهاش کردیم ، بعد 2 روز همسرم رفته بود برای خرید، به طرز هدایتی به یه مغازه رفته بوده و گریل نینجا را پیدا کرده بود با اینکه ما این همه گشته بودیم ولی در چند قدمی ما پیدا شد ولی چون مدل گریل استاد نبود بازم دست دست کردیم برای خرید یعنی هنوز به هدایت ایمان نداشتیم، ولی ته دلمون می گفتیم شاید این برای ما مناسب تره که بعد از این همه دور زدن برای اون مدل گریل حالا به گریل نینجا هدایت شدیم ولی مدل دیگه اش، خلاصه یه سرچ کردیم دیدیم این گریل بیشتر برای ما مناسبه و گریل استاد باربیکیو هست و برای داخل خونه زیاد مناسب نیست بخاطر بوی دود و خلاصه با توکل بر خدا گریل نینجا مدل دیگه را خریداری کردیم الان داریم از گریل نینجا لذت میبریم و هر روز از خدا تشکر میکنیم و هر روز به خودمون یاد آوری میکنیم خدایا گذاشتی ما دور هامون را بزنیم و بعد برگردیم سمت تو و تو ما را به سمت چیزی که برای ما مناسبتره هدایت کردی
خدایا شکرت که ما رها شده نیستیم
با سلام خدمت استاد بزرگوار ،خانم شایسته و دوستان خوبم ، خیلی عالی توضیح دادید استاد ،واقعا همینطوره وقتی با خدا صحبت میکنی و روی خدا حساب میکنی در لحظه ای که ازش میخای و بهش وصل میشی بهت جواب میده ،تجربیات زیادی دارم در مورد حرف زدن با خدا و جواب گرفتن یادمه سال گذشته که بشدت از نظر مالی تو فشار بودم و اجاره خونه و مغازه و حتی مخارج خونه رو نداشتم به خدا گفتم خدایا من نمیدونم چکار کنم نمیدونم چطوری اجاره ها رو پرداخت کنم هر روز صاحب خونه و مغازه و املاکی زنگ میزدن و من چیزی نداشتم جز اینکه امروز و فردا کنم ،گفتم خدایا من نمیدونم چکار کنم خودت دستمو بگیر ، ذهنم بشدت داغون بود و هر چی تلاش میکردم کنترل کنم نمیشد و نجواهای ذهن داشت دیوونم میکرد تا اینکه خداوند پاسخ داد ، یروز پسر عمم بهم زنگ زد گفت من 30 سال پیش با ماشین شما تصادف کردم و زدم ماشینتونو داغون کردم اونروز نداشتم خرج تعمیرشو بدم و این باعث شده چند سال عذاب وجدان داشته باشم الان میخام به قیمت روز کل بدهیمو بدم و خودش حساب کرده بود به قیمت انروز 200 میلیون تومن میشد ، هر چی که گفتیم ما اصلا یادمونم نیست نمیخاد بدی ،میگفت نه تا ندم اروم نمیشم ،خلاصه ول کن نبود و در نهایت پرداخت کرد ، استاد واقعا نمیدونی مو بر تنم سیخ شده بود گریم گرفته بود ،هنگ کرده بودم از این پاسخ خداوند گفتم الهی شکرت دمت گرم اونجایی که ذهن داره بهت میگه خدانیست پس کجاست چرا جواب منو نمیدی ،در زمان خودش بهت پاسخ میده و سرک میکشه میگه دالی من اینجام ،الهی شکرت گریه م میگیره وقتی یاد اون روز میفتم ، الانم که دارم مینویسم بغض تو گلو گیر کرده ، الهی شکرت ،موارد اینچنینی زیاد دارم که وقتی باهاش حرف زدم بهش سپردم جواب داده و دقیقا اون لحطه ای که واقعی میسپری جواب میده ، ولی متاسفانه ذهن ما خیلی اوقات فراموش میکنه ودر مسیر قبلی قرار میگیرم از خدا میخوام که هدایتم کنه که همیشه به یادش باشم و همه چی رو از اون بخام ، تشکر میکنم از استاد خوبم شاد باشید
بنام خداوند مهربان سلام عرض میکنم خدمت شما استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
میخوام توی این کامنتی که دارم مینویسم داستان رو از اتفاقی که چند شب پیش توی ماشین برای من و فرزند چهار ساله ام اتفاق افتاد بنویسم
چند شب پیش ما مهمون داشتیم و وقتی مهمونی تموم شد قرار شد من مهمونا مون رو ببرم برسونم خونه شون و پسرمم گفت که با من میاد و خلاصه باهم رفتیم مهمونا رو رسوندیم سر برگشت که شد پسرم با اینکه خیلی کوچیکه گفت بابا میخوام منو بشونی رو پاهات و فرمون ماشین بدی دست من اولش من گفتم نه نمیشه بعد خیلی اسرار کرد منم دادم دستش بعد و هواشم البته داشتم وقتی تو خیابون داشتیم میرفتیم از یه جای به بعد بهم گفت بابا تو دگه نمیخواد به فرمون دست بزنی خودم میتونم و به محض اینکه یه ذره من فرمون رو میخواستم کنترل کنم صداش در میومد و میگفت دست نزن منم بهش گفتم باشه من دست نمیزنم ولی قسمت پایین فرمون رو کاملا داشتم و ماشین کاملا تحت تسلط من بود ولی اون چون نمیدید خیلی خوشحال بود که من دارم بدون نیاز به کسی ماشین رو میبرم وقتی که داشتیم ادامه میدادیم قشنگ مثل یک الهام قلبی داستان خداوندگی و بندگی رو توی اون لحظه بهم الهام کرد و بهم گفت فرض کن تو خداوندی و فرزندت بنده تو چقدر نزدیک بود به حقیقت واقعا که چقدر از این دست مسائل پیش اومده توی زندگی ما که فکر کردیم دگه نیازی به کسی نیست و نیازی به خداوند هم نیست من خودم بلدم و دگه حرفه ای شدم و ضربه خوردیم. در واقع من درک کردم این رو که خداوند خیلی به ما لطف داره وگرنه اگر اون انتهای فرمون دستش نباشه ما دو قدم هم نمیتونیم پیش بریم مثل پسر من که اگر من اون انتهای که فکر میکرد دستی نیست رو رها میکردم دقیقا یک ثانیه نمیتوانست پیش بره و بر خورد میکرد و چقدر اونجا من عاجز شدم که واقعا عین حقیقت زندگی ما همینه یکم که رشد میکنیم پیشرفت میکنیم همه اعتبارو میدیم به خودمون و کاااملا غافل ازین هستیم که خداوند داره حمایتمون میکنه و مواظبه که ما اتفاقی برامون نیووفته اون دستی که ما نمیبینم فرمون رو داره و جاهای خطر ناک مارو نجات میده.
من واقعا با این حرف استاد کاملا موافقم که اگر لطف و رحمت خداوند نبود همه ما نابود میشدیم واقعا ما نمیتونیم دو قدم پیش بریم تو زندگی مون اگر لطفش نباشه خداوند دقیقا به اندازه همون پدری که پشت فرمون با توجه به گستاخی و غرور فرزندش و سر کشی که داره ولی بازم باهاش مهربونه.
خداوند خیییییلی خیییییلی بیشتر از اون پدر با توجه به گستاخی و سرکشی ما با ما مهربونه و در واقع اون آیه که تو تیر نینداختیی بلکه خدا تیر انداخت دگه حجت رو به ما تموم میکنه که حتی تیر از کمان رفته هم با توجه به تمرکز تو و با توجه به تمرین تو و با توجه به مهارت تو اونم نقطه قوتش وقتیه که من نشان کمان رو تنظیم کردمو زهی کمان رو کشیدم و در واقع من انتهای فرمون رو داشتم که تو خوب رفتی وگرنه اون کار تو نبود اینا رو میشه تو زندگی روزمره هم پیدا کرد من تو کار لباس هستم یک الگو همیشه تکراری رو تجربه کردم اونم اینکه هر وقت یک مدل رو طراحی کردم و زدم مانکن و طرفش نگاه کردم و گفتتتتم من چه کسی هستم عجب مدلی زدم دستم درد نکنه چقدر آدم خارقالعاده ای هستم چقدر فکرم کار میکنه بخداوندی خدا نه تنها اون مدل هیچ فروشاتی نداشته بلکه تا مدتی اصلا به ذهنم نمیومد که چی بزنم تا حدی که عاجز میشدم که خدایا بهم بگو چی بزنم این الگو وقتی بارها و بارها تکرار شد من الگوشو گرفتم و کوشش کردم مسئله مو حل کنم و فهمیدم باور توحیدی من مشکل داره نصبت به خداوند من نمیتونم اعتبار زندگی مو کسب و کارم رو حتی اتفاقات ریز کسب و کارم رو بدم به خداوند و فهمیدم اگه میخوام تو کسب و کارم موفق باشم باید بتوانم اعتبارش رو بدم به خداوند و اومدم و آرام آرام این کارو کردم و از اون لحظه به بعد وقتی مدلی زدم گفتم توکل به خداوند خدایا خودت برکت بده تو نباشی من هیچم واقعا بخدا چنان فروشاتی داشته که اصلا توقع نداشتم حتی مدلهای که بعذا من احساس میکنم خیلی جذاب نیست ولی بازم میگم توکل به خداوند یه تعداد اندکی اولش کار میکنمو میگم انشاالله خوب پیش بره چنان فروشاتی میکنه که من مجبور میشم کل کارام رو بخاطر اون مدل به تعویق بندازم و دوست داشتم این تجربیات رو بنویسم و بگم که متواضع باشیم نزد خداوند بخدا اگر اون نباشه مانمیتونیم ادامه بدیم واقعا نمیتونیم دو قدم پیش بریم همه از لطف رب یعنی فرمانروای کل کیهان است امیدوارم همه ما در پناه رب جلیل و خلیل شاد و پیروز باشیم
سلام دوست عزیزم وقتی کامنت شما رو خوندم اشک از چشمانم اومد چقدر قشنگ تشریح کردین من پشت فرمونم ولی در واقع خداوند پایین فرمون رو گرفته وبدون خدا نمیتونم حتی یه قدم ماشین زندگیمو ببرم جلو اگرم ببرم وبه خود مغرور بشم بلایی سرم میاد ،من همیشه با اون آیه که میگه تو تیر ننداختی خدا تیر انداخت مشکل داشتم هی میگفتم یعنی چی پس من اینجا چکاره ام ؟الان خیلی خوب درکش کردم که درسته آتی تو مهارت داری اما پایین کمون تو رو خدا گرفته که اصلا نمیبینش که باعث شده تو دقیق بزنی به هدف .خیلی از شما سپاسگذارم اقای آریا منش .عاقبت بخیر باشین
سلام خدمت شما اتنای عزیز
منم سپاسگذارم از شما بابت لطفی که به من داشتین امیدوارم ظرف زندگی ما و درک مون نصبت به خداوند هر روز بیشتر و بیشتر بشه تا بجای اینکه با آیات قرآن مخالفت کنیم بیایم با طرز فکر اشتباه خودمون مخالفت کنیم
در پناه رب شاد باشی دوست عزیز
به نام خدا
سلام استاد عزیزم. و سلام به همه دوستان خوبم
چه واژه دیرآشنایی! «توحید عملی»
چه شاهراه مشکل گشایی! و چه دوا و درمانی!
الله اکبر از عظمت این مفهوم. در عین سادگی ولی چقدر عمیق و کاربردی اون هم بصورت همه جانبه. حتی جایی که فکرش رو نمی کنیم کاربرد داشته باشه.
به ذهنم رسید فایلهای توحید عملی مثل قرص استامینوفن میمونه. از کجا میفهمه هرکسی کجاش درد میکنه؟ دقیقا دست می گذاره همونجا و درمانش میکنه.
توحید عملی هم دقیقا دست میگذاره روی مشکل حال حاضر هرکسی که فقط خدا میدونه الان چند هزار مسئله متفاوت بین ما اعضای سایت وجود داره و همین یک موضوع که به این زیبایی و وضوح توسط شما استاد مسلم و موحدمون بیان شده، چه گره های مختلفی رو از زندگی هزاران نفر باز میکنه.
استاد الان داشتم ظرف می شستم و این فایل رو گوش می دادم و بغضم در تمام مدت گلومو می فشرد.
این ظرف شستنی که میگم داستانی پشتش هست که می خوام تعریف کنم.
من الان در ماه سوم بارداری دومم هستم و دوران خیلی سختی رو این روزها دارم سپری می کنم.
بر طبق تجربه بارداری اولم فکر می کردم ویار بارداری سبکی خواهم داشت و از این رو همون لحظه ای که دلم گفت وقت بچه دومه، معطلش نکردم و موکولش نکردم به زمان مناسب(از نظر عقل) که مدرسه تموم شده باشه. گفتم توکل به خدا میریم جلو بالاخره هرطوری باشه میگذره.
رسیدیم به پایان ماه دوم و علائم شدید ویار بارداری شروع شد.
ضعف بسیار شدید. افت قند و افت فشار دائمی بطوریکه دائما عین یه تیکه گوشت افتادم روی مبل یا تخت. روزی سه بار تهوع بصورتی که حس میکنم هیچگونه اتم یا مولکولی از مواد غذایی توی بدنم باقی نمونده و فقط با سرم زنده میمونم.
تازه این منی هستم که با وجود اندام ظریف و لاغرم بنیه قوی داشتم همیشه و اصلا آدم سوسول و دردسستی نبودم ولی الان قشنگ همه امواتم رو هر روز جلوی چشمام در حال بای بای کردن می بینم.
پریروز که روی مبل به حالت نیمه غش افتاده بودم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دارم به پهنای صورتم اشک می ریزم و متوجه عجز و بیچارگی خودم شدم.
چند هفته است که نه تونستم غذای درست و حسابی بپزم، نه چیزی بخورم، نه خونه ام رو جارو کنم، نه ظرفامو بشورم، نه با دخترم بازی کنم و وقت بگذرونم و نه حتی شب قبل از خواب براش یه قصه بخونم، نه میتونم توجهی به همسرم داشته باشم، بلکه برعکس تمام مسئولیتهای من هم به دوش ایشون افتاده. نه یه لبخند روی صورتم می شینه و نه توان دارم روی دوره احساس لیاقت کار کنم که امسال تصمیم گرفته بودم بطور جدی دانشجوش باشم.
باورم نمیشد که جون ندارم یه کامنت توی سایت بنویسم و همین احساس ناتوانیها دوباره توجهم رو جلب کرد به منبع قدرت.
یادم اومد زمانی که بارداری اولم رو تجربه می کردم گهگاهی با خودم می گفتم چرا بعضیا اینقدر از بارداریشون مینالن و خودشون رو ضعیف می گیرن. اونقدرا هم چیز سختی نیست که!
اینجا یه پتک محکم خورد تو سر عقلم که تا جای کسی قرار نگرفتی قضاوتش نکن. این اتفاق برات افتاد تا اولا قدر سلامتیت رو بدونی دوما شاید این حال بد نیاز بوده تا دوباره یادت بیاد همیشه نیازمند قدرت رب هستی.
یادت نره برای هر لحظه از منبع نور و شعور کمک بخوای.
تو همون حال نزار گفتم خدایا من به هر خیری که از جانب تو به من برسه فقیرم.
گفتم خدایا باری که برای دوش من سنگین باشه بر من تحمیل نکن.
خدایا کمکم کن از این مرحله به سلامت و راحتی عبور کنم.
خدایا این روزها رو بر من آسان کن که فقط و فقط تویی قدرت مطلق جهان.
صبح که رفتم سرکار همکارا حالمو پرسیدن و یهو متوجه شدم بازم دارم غر میزنم. همون لحظه استاپ کردم و گفتم خدایا ببخشید که اول صبحمو با غر زدن شروع کردم. خدایا شکرت برای همه چیز و بعد از اون دیدم حالم از بقیه روزها بهتره.
ظهر برگشتم خونه و حس کردم سرحالم. ناهار درست کردم. لباس شستم. خونه رو مرتب کردم. یه دوش خوب گرفتم و موهامو مرتب کردم. ظرفهامو شستم و یکمی هم خوابیدم و سرحالتر شدم.
شاید باورتون نشه ولی امروز استفراغ نکردم!!!
اصلا هنوز تو شوکم. به محض اینکه حس کردم روی مسائل مربوط به مراقبتهای بارداری چیز زیادی نمی دونم و از خدا برای بهتر شدن حالم کمک خواستم اینجوری حالم بهتر شد.
تا قبلش می گفتم من تجربه دارم و دیگه بلدم از خودم مراقبت کنم. ولی یادم اومد توی بارداری اولم همش حسم این بود که من چیزی نمی دونم و از خانواده ام هم دورم خدایا کمکم کن.
اما اینجا به وضوح نقش خدا برام کمرنگتر شده بود.
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
استاد شما رو با تمام قلبم دوست دارم و همیشه برام سرمشق توحید هستید و باقی می مونید.
سلام به سعیده ی نازنینم.
اول بذار بهت تبریک بگم برای بارداری ات و حضورِ یه نازنینِ دیگه درونت.
هدیه ی ارزشمندی که خدا بهتون داده و با خودش شیرینی میاره به زندگی تون و تبدیلتون میکنه به خانواده ی قشنگِ 4 نفری به لطفِ خدا.
کامنتت رو همون موقع که تو ایمیلم اومد خوندم و برات آرزوی سلامتی و آسان شدن بر آسانی ها کردم.
نمیدونم الان، ساعت 1 بامداد پنجشنبه 30 فروردین، چی شد که هدایت منو آورد بالای سر کامنتت…
آهان رفتم اعضای مورد علاقه ام در سایت رو ببینم که تصویرت اومد جلوی چشمم و گفتم ببینم کامنت چی نوشتی تا اینطوری باهات دید و بازدید هم داشته باشم.
میدونی الان یاد چی افتادم؟
کامنتی که برام نوشته بودی و از حفاظتِ خداوند در دوران بارداریت نوشته بودی.
یادته؟
خب الان لازمه برای من و خودت یاداوری شه ما دایم تحت حفاظت الله هستیم:
چه وقتی نی نی تو دلمونه و داره رشد میکنه.
چه وقتی میخواد متولد بشه.
چه وقتی که داره بزرگ و بزرگتر میشه و سنش بالاتر میره.
چقدر تلنگرهات تو کامنت شیرین بود برام:
– که یادم نره اگه آسونه، اگه شیرینه، کارِ کیه؟ از لطف و فضلِ کیه؟ که اعتبارش از کجاست؟
– اینکه اولش که بلد نیستم راحت میگم نمیدونم و میسپرم و همه چیز نرم و صیقلی جلو میره، بعدش که صاحب تجربه میشم واکنشم چیه؟ میگم بلدم بلدم و اعتبارش رو میدم به خودم؟
چقدر این قسمت شاهکار بود:
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
یعنی بنده ی من، تو فقط برگرد پیش من…
من همیشه هستم، پیشتم…
برام از زایمان آسان نوشته بودی، چیزی که این روزها از خدا میخوام:
آسان باشه، شیرین باشه و حسابی بهم خوش بگذره، یه خاطره قشنگ بسازه برام، مثل خودِ دورانِ بارداری.
چقدر فایلهای توحید عملی خوبن.
تلنگرهای به موقع هستن برای من.
یادم میندازن وقتی خودم میخوام کنترل اوضاع رو به دست بگیرم و یادم میره یه قدرت نامحدود همیشه هست که میتونه بهترین هارو برام رقم بزنه، دچارِ چه اضطراب و سختی میشم…
به موعد به دنیا اومدن نی نی نزدیک شدیم ان شالله و ذهنم گفتگوهای متفاوتی داره…
کل پروسه رو سپردم خدا.
امروز به خودم گفتم سخت نگیر، تو شرایط متفاوتی هستی که تجربه اش نکردی تا حالا، چیزی ازش نمیدونی، نمیدونی چطوری جلو میره و …
تا بخشیش طبیعیه ترس هات، ولی بسپر به خدا تا رها و اروم شی.
خداوند هدایتگرِ خودت و نی نی هست برای تولد.
قدرت بی انتهایی که از اول این نعمت رو بهت داده، ذره ذره بزرگش کرده تو دلت، خودش بلده اسان، شیرین، لذت بخش وارد دنیا کنه نی نی رو.
دقیقا برای منم توحید عملی 11 بهترین زمان روی سایت رفت.
وقتی که روحم نیاز به آرامش بیشتری داره.
یادمه دخترعمه ام از بارداری هاش به شیرینی یاد میکرد، منم دوست داشتم تجربه ام شیرین باشه که الحمدالله بود و هست.
سعیده جانم، برات بارداریِ شیرین، اسان و سراسر شادی و لذت میخوام از خدا.
یه تلنگر زیبای دیگه هم داشتی برام:
– اینکه اگه کاری یا موضوعی یا هدفی رو یه بار تجربه کرده باشم، بار دوم یا بارهای بعدی چطور باهاش برخورد میکنم؟
خضوع یا بلدم بلدم.
من دیگه استادم خودم…
یه مثال الان یادم افتاد.
بعد از تجربه ی موفق اولم در دوره سلامتی، بعدش که قطع کردم و رجوع دوباره داشتم به دوره این صدا خیلی پررنگ و واضح بود که بلدم بلدم، تجربه دارم، راحته برام چون خم و چم رو بلدم…
چی شد، نشد که بشه…
سخت شد و رها…
اون موقع نمیدونستم چرا، تازه الان دوزاریم افتاد.
بلدم بلدم از غرور میاد.
از اینکه اعتبارشو از خدا گرفتی دادی به خودت…
انگار تجربه های اول موفق هستن و تجربه های بعدی اگه دقت نکنیم به کنترل افکارمون، ناموفق میشن تا زمانی که باز به خودمون بیام و مسیر رو اصلاح کنیم و بچسبیم به خداوندی که اگاهه و مسیر درست رو بهمون نشون میده.
پس این تو در و دیوار رفتن هامون بد نیست، خیره، باعث هوشیاری و اگاهی میشه که از مسیر خارج شدیم یه جایی و باید اصلاح صورت بگیره.
ممنونم از کامنت خوبت که برام انگیزه بخش بود و نوشتن از خودم و احوالاتم.
در پناه خدا باشیم همگی.
هدایت خدا دایم تو زندگی هامون پررنگ باشه.
سپاس گزارتر و توحیدی تر باشیم به درگاهش.
الهی آمین.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت که نی نی های قشنگ رو تو دل مامان ها میذاری و زندگی هارو غرقِ شادی و لذت می کنی.
خدایا به هر کسی که مشتاقِ نی نی هست، نی نیِ سالم و صالح هدیه بده.
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
سلام به استاد عزیزم اگر این متن رو میخونه یا مریم جان گل.
سلام به شما سمانه جاااااان عزیزدل. دوست خوب خوب خوبم.
قسم به اون خدایی که صورت و نهاد هر بشری رو در رحم مادرش به تصویر میکشه و عزیز و حکیم و زیباست، هیچ وقت بهم اثبات نشد که کاره ای هستم و قدرتی دارم.
خدای من خودش میدونه هیچگاه آگاهانه از در غرور و تکبر وارد نشدم. چون اصلا نمی دونستم و در مخیله ام نمی گنجید که بعضی رفتارها و نگرشهام از نگاه قوانین راستین جهان هستی شرک و عجب محسوب میشه. وگرنه من کی باشم که در برابر خالقم، خالق عاشقم، عاشق بی حد و مرزم سرگرانی کنم.
من نمی دونستم و گناه ندانستنم رو به گردن می گیرم چون قوانین پروردگارم در زمین پراکنده بود و فقط یک هوش و حواس جمع می خواست که درکشون کنم.
خدا به من عقل داده بود اما حواسم نبود فکر می کردم عقل خودمه. قدرت فکر خودمه.
من نمی دونستم و حالا که استادم به من فهموند سعی می کنم بی ایمانیهام رو ببخشم.
من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم طلم می کنم.
من در تاریکی مغرب به دنبال طلوع خورشید مشرق می گشتم. گهگاهی اتفاقی نگاه سرگردونم به مشرق هم می افتاد اما نمی دونستم که جای همیشگی طلوع اونجاست. همیشه نور آگاهی و هدایت از اعتماد به «الگوی تکرارشونده طلوع خورشید از مشرق» میاد.
به همین وضوح بوده و ما پییده اش کردیم. به ما گفتن قرآن 7 بطن داره و هر بطنی 7 لایه. و ما باور کردیم.
به ما گفتن برای نزدیک شدن به خدایی که در عرش آسمان هفتم منزل گزیده باید از افرادی که کنج حجره های دربسته سالها دین رو مثل ریاضیات خوندند و احکام استخراج کردند، تقلید کنید.
اما ید بیضای خداوند اومد و به ما گفت برای هرکسی در هر لحظه از زندگیش بی نهایت راه برای هدایت وجود داره. استاد عباسمنش به خورشید وصل شد و گفت نور اونجاییه که قلبت حال خوبی داره. پس اگر بتونی هشدارهای ذهن رو خاموش کنی برای سر خوردن روی سرسره آسانیها آماده و سبک میشی.
امروز مهمان خونه پدرشوهرم هستم و خواهرشوهرهام هم اینجا بودن.
یکیشون که سال گذشته باردار بود و شرایط بارداری خیلی خیلی سختی رو تجربه کرد امروز که بیحالیهای منو دید به شوخی حرف سال گذشته خودم رو به خودم پس داد و گفت سعی کن از شرایطت لذت ببری (با چشمک و خنده)
دقیقا منظورش این بود که این مثبت نگریهات رو کنار بگذار و واقع بین باش. وقتی حالت بده باید ابراز کنی و جای شکرگذاری نداره، هیچ جای رضایتمندی برای خانمی که تحت فشار جسمی و روحی قرار داره وجود نداره و این حرفها چرت و پرته.
منم فقط لبخند زدم و تو دلم ازش تشکر کردم که دیدگاه درستم رو به یادم آورد. و با خودم تکرار کردم که باید در هر شرایطی جوری به زندگی نگاه کرد که احساس بهتری به ما میده.
نه تنها حرفش مکدرم نکرد بلکه حالمو بهتر کرد.
سمانه جانم دوست قشنگم، به یاد میارم نزدیک زایمان ترانه که بودم هر روز جلوی آینه با آهنگ «یاسمین» امید می رقصیدم و اشک شوق می ریختم.
از تو گلخونه دنیا میون تک تک گلها، قسمت ما هم در این بود یاسمین تو شدی گل ما…
بدون ذره ای فکر کردن و نگرانی بابت چگونگی زایمانم فقط لحظه ای رو تصور می کردم که دخترمو تو بغلم میگذارن و من تو صورت پف کرده اش نگاه می کنم و بهش سلام و خوش آمد میگم.
دقیقا همین اتفاق هم افتاد. زایمان سریع و راحت و خاطره انگیز. تو بیمارستانی که دخترداییم دست خدا شد برای راحتی بیشترم و مادرم اجازه پیدا کرد تمام مدت کنارم باشه و دستمو بگیره.
اینا رو گفتم که اول برای خودم آسانیها یادآوری بشه و هم شاید برای شما که تجربه اولته کمک کننده باشه.
سمانه جانم از ته ته اعماق قلبم برات لذت و راحتی آرزو می کنم چه در این برهه و چه در ادامه.
امیدوارم به موقع بیای و از زیبایی های مادر شدنت بنویسی و ما رو خوشحال کنی.
بهت افتخار می کنم که بارها گفتی سپردم به خدا
ما نمی دونستیم ول کردن به امون خدا اتفاقا امن ترین و درست ترین کار دنیاست.
بخاطر همین وقتی میرم سرکار پراید خوشگلمو یه قفل ساده میکنم و دیگه قفل فرمون نمی زنم. بدون استثنا هر دفعه که سوارش میشم بهش سلام میکنم، ازش تشکر میکنم و میگم فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین. بعد هم به زبون خودم میگم خدایا ممنونم که همیشه حافظ جان و مال مایی.
می دونی سمانه جان، دارم تمرین می کنم و می دونم با رها بودن خیلی فاصله دارم اما این یکی از تمرینهای عملی موحدتر شدنم.
برای خوشحالیهات خوشحالم و به دوست بودن باهات افتخار می کنم. از خدا میخوام در بهترین زمان و مکان ما رو با هم رودررو کنه. هر دو ساکن کرجیم و یه جورایی همسایه. فاطمه جان و آقارسول هم همسایه مون هستن (ساکن کرجن). ای کاش بتونیم یه روزی دور هم جمع بشیم و لذتشو ببریم.
استاد جان و مریم بانوی شایسته عاشقتونم. می بوسمتون
سلام جانِ دل.
اینکه چطوری هدایتی الان اینجام بماند.
اینکه کامنت خودم و تو و لیلی جان رو خوندم.
این کامنتت و این جمله شگفت زده ام کرد:
من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم ظلم می کنم.
میگم نکنه من خودمو نمیبخشم که میرم تو حس بد و مومنتومِ منفی؟؟؟؟؟؟
شاید!!!!
من 30 فروردین برای تو پاسخ نوشته بودم.
حافظ تو دلم بود و دقیقا دو روز بعدش به لطف الله متولد شد.
برام یاداوری زیبایی بود.
الانم که قند عسل داره شیر میخوره و مینویسم.
تو هم اون زمان 3 ماهه باردار بودی و الان نوا جانم نزدیک 5 ماهشه به سلامتی.
میبینی روزگار و گذر روزهارو…
آقا حافظ جون 6 ماه از نوا خانم بزرگتره و حق پیشکسوتی داره :))))))))
ای خدا، این دو تا جوجه همزمان (اسفند تا دوم اردیبهشت) تو دل مامان هاشون بودن و تو یه سال متولد شدن.
خدا حافظشون باشه.
شایدم اینکه الان اینجا تو این فایلم، نشانه باشه که توحید عملیِ نازنینِ 11 رو باید بشنوم.
ماچ به خودت و نوا و ترانه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام قدرت آسمانها و زمین
سمانه جانم، همکلاسی جدیدم سلام. سر کلاس برات جا گرفته بودم تا بیای. از وقتی متوجه شدم وارد دوره جدید شدی هر روز می خواستم برات کامنت بنویسم ولی جور نمیشد. تا اینکه پیام قشنگت اینجا اومد و روز تولدم رو معطر کرد. 24 اسفند نازنین به پیامی از رفیق نازنین مزین شد.
هدایتهایی که دریافت کردی نوش جانت عزیزم. روزافزون باد.
خیلی خوشحالم که هدایت شدی به حضور در اون دوره مقدس و داری با دقت و تمرکز روش کار می کنی.
همه ما یک ”منِ” سرزنشگر یا همون «نفس لوّامه» داریم که اون زیر زیرا واسه خودش در حال فعالیته.
بستگی به ما داره که صداش رو گوش کنیم یا نه. گاهی انقدر دستگاه فکریمون حرف درستی برای پخش کردن در فضای ذهن نداره که عملا چیزی جز همون سخنرانیهای تکراری و بی منطق نفس سرزنشگر و نجواهای ذهنی مخرب باقی نمیمونه.
من توی دوره جدید خیلی بیشتر از قبل نسبت به گفتگوهای ذهنیم حساس شدم. وقتی شروع میکنه به بی ادبی کردن و چرت و پرت گفتن یهو از همون استاپی که استاد توضیح دادن استفاده می کنم و میگم: داداش پیاده شو با هم بریم. کجایی سعیده؟ داری با خودت چیکار می کنی؟ با این حرفا و این احساسات مخرب به کجا میخوای برسی؟
یه لحظه استاپ کن فکر کن ببین تو چه فرکانسی هستی، ریشه این افکار از کجا اومده، از چه تریگری شروع شده و در نهایت اگر ضعف نشون بدی و جلوی رشدشو نگیری تو رو با خودش به کدوم جهنم و قهقرایی میبره؟ چه سودی برات داره؟ چه دردی رو دوا میکنه؟
این سوالات رو که از خودم میپرسم مثل روز برام مسیر درست روشن میشه.
هر روز از این روش استفاده می کنم و نتیجه هم می گیرم.
صلح و صفای درونیم برقرار میشه، موقعیتها و آدمهای تنشزا ازم فاصله می گیرن. کارام راحت تر راه میفتن، وقتم بهتر مدیریت میشه و ذهنم بهتر کار میکنه.
اما خدا نکنه یکمی میدون بدم بهش، تا به شکر خوردن نندازدم ول نمیکنه.
کور خونده مگه من میذارم؟
امشب دو سه تا موقعیت گریه آور اومد سراغم که اگر ریموت کنترل ذهنم دست خودم نبود اوضاع قمر در عقرب میشد.
اولیش رو که محکم برخورد کردم دیگه دومی و سومی راحت بود.
حتی تونستم حرفای دلگرم کننده و شکرگزارانه هم به پدرم بزنم. آخه از جمعه اومدم اهواز پیش پدرم.
با عشق و لذت خونه رو بجای مامانم خونه تکونی می کنم و هی باهاش مثل همیشه حرف میزنم. انگار که پیشمه و جالبه صداشم می شنوم که ازم تشکر میکنه. حس می کنم همینجاست و همه چیز رو می بینه و همین حس بهم میگه این دیدگاه درسته. این طرز برخورد درسته. چون سمانه جون وااااااقعا حالم خوبه، از اول هم خوب بود.
سمانه استاد ما بی نظیره، استثناییه، من هیچ کسی رو ندیدم که همه چیز رو خودش تجربه کرده باشه.
ایشون در تک تک مسائل به قول خودش از زیر صفر، از تهِ تهِ ته رسیده به اینجا.
از بی ایمانی به توحید.
از شرایط جسمی ناسالم و خطرناک به سلامتی کامل.
از رابطه خراب شده و جدایی به یک رابطه رویایی و عاشقانه مثال زدنی.
از مرحله سخت از دست دادن فرزند به رهایی از قید و بندهای روابط زمینی.
از ورشکستگی مالی و بدهکاری به ثروت آفرینی و بی نیازی مالی.
از باورهای اشتباه در روابط به بهترین روابط.
از دشواریها به آسانیها.
از محیط خانوادگی ناآرام به آرامش مطلق خانوادگی.
از ناآرامی درونی به آرامش روح.
این آدم بهترین الگوی هر جنبه از زندگیه، من به حقانیت دعوت ایشون ایمانی دارم که شاید صحابه پیامبر به پیامبر داشتند.
درسته که بهترین عملکرد رو ندارم و هنوز خیلی باید توحیدم رو عملیتر کنم، تمرینات بیشتری انجام بدم و باورهام رو قویتر کنم، اما شکی ندارم که راهم راه درستیه و باید ادامه بدم.
خوشحالم که داریم از همدیگه قوت قلب می گیریم و کنار هم رشد می کنیم.
من همیشه ازت درس یاد می گیرم و سبک فکریتو دوست دارم. نوشته هاتو خیلی دوست دارم و انرژی پاک پشتش بهم انگیزه میده.
حافظ جان دلم رو محکم ببوس و بگو وقتی دیدمش یه هدیه خوشگل بهش میدم.
حس می کنم و تجسم می کنم که یه روزی استاد میان ایران و توی یه سالن خیلی بززگ همه دور هم جمع میشیم و ساعتها با هم خوش می گذرونیم. شاید به زودی.
عااااشقتم رفیق. مرسی که برام پیغام گذاشتی و باز هم خوشحالم کردی.
بدرخشی مثل الماس.
به نام خدا
سلام به سعیده عزیز.
امیدوارم حالتون عالی باشه
امروز هدایت شدم به توحیدعملی و کامنت شما.
داستان بارداریتون منو یاد بارداری خودم انداخت
من شهریورماه 1400 سه ماهه باردار بودم بارداری اول بود و تجربه ای نداشتم تازه از شغلم استعفا داده بودم
ایام شاغل بودنم دوران پندمیک شروع شد و من تمام اون دوران به سلامت گذروندم خدا روشکر و بعد که استعفا دادم و باردار بودم زمانی که جایی نمیرفتم و در منزل بودم مبتلا شدم!!!
یادآوری اونروزهای پر از وحشت و شلوغ بودن مطبهای دکترهای داخلی و….
من رفتم نوبت گرفتم نزد یکی از دکترهای معروف شهرم که با کلی منت چون باردار بودم اخر وقت بهم نوبت دادن
وقتی نوبتم شد رفتم داخل دکتر فشارم میگرفت و خیلی ریلکس گفت بهترین حالت بچه سقط میشه و اگه حالت بد شد برو بیمارستان فلان ….
دارو و دمنوش و…جز استامینوفن500 ممنوع بود در این دوران
خلاصه اومدم تو ماشین نشستم و همسرم گفت چی گفت
گفتم چی گفتن و اشکام سرازیر شد
اومدم خونه پنجره اتاقم که به سمت کل شهره باز کردم نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا تو بهترین محافظی خودت مراقبمون باش
به همسرم گفتم دکتر هرچی گفته چرته من بدون دارو ...حالم خوب میشه و…
خلاصه بدون دارو و همزمانی که اتفاق افتاده بود این بود که من در محل کارم آب خیلی میخوردم و دکتر همون روز گفته بود به این خاطر ویروس به ریه ام وارد نشده …و بیشتر معده ام درگیره.
روزهای سختی بود ولی با کمک خواستن خدا و صحبت کردن باهاش و صحبت کردن با فرزند در شکمم این بیماری پشت سر گذاشتم
به خدا میگفتم خدایا زایمان برام راحت کن و اصلآ بهش فکر نمیکردم وقلبم آروم بود
دوست داشتم فرزندم فروردین ماهی باشه و وقتی بهم میگفتن اخر اسفند زایمان میکنی من به خدا گفتم خودت بهم کمک کن من دوست دارم فروردین باشه
سال تحویل شد و من بدون درد روزهای اول گذروندم و روز چهارم فروردین مادرم بهم گفت به دکتر بگو درد ندارم
به دکترم گفتم گفت برو ضربان قلب چک کن و…
که از اونجا رفتم بیمارستان
وقتی همه داد میکشیدن و درد داشتن من خدا رو صدا میکردم و دردم قابل تحمل بود تا اینکه سوزن فشار بهم تزریق کردن
ضربان قلب بچه افت کرد همه پرستارا به سمتم هجوم آوردن
یکی نوار قلب میگرفت یکی شکممو ماساژ میداد یکی ماسک اکسیژن میزاشت
منم گریه میکردم میگفتم خدایا خودت بچمو حفظ کن
و پزشکم که نبود به خاطر ایام عید ،پزشکی عالی منو سزارین اورژانسی کردن
خداوندا را هزاران بار شاکرم که نعمت مادر بودن بهم داد و فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد و امسال عید انشاالله سه سال را تمام میکنه
خدای من اینو نوشتم ردپایی باشه از روزهایی که کسی نبود
روزهایی که خودم درگیر بیماری بودم و کل خانواده امم درگیر شده بودن
من بودم و تو …من بودم انرژی که احساسش میکردم
که بهم میگفت نگران نباش توکل کن اینروزها میگذره
شاید سخت و دردناک گذشت ولی حال روحیم خوب بود چون خدا حواسش بهم بود
چون و هو معکم آین ماکنتم باور کرده بودم
خدایا هزاران بار شکرت به خاطر وجود خودت
برای این لحظه برای یادآوری روزهایی که سپردمو کمکم کردی
دوستت دارم
ممنون از شما سعیده عزیزم که باعث شدین یاداور اونروزها بشم
درپناه الله یکتا باشید
الهی و ربی من لی غیرک
پروردگارم و فرمانروایم، من جز تو چه کسی را دارم؟
سلام لیلی جان عزیزم. روزگارت سرشار از نور و رحمت خداوند باد. ازت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم که تجربه قشنگت رو برام نوشتی.
به یادم آوردی در چه شرایطی این کامنت رو نوشتم، و از تجربیات معنی دار خودت کلی نشونه و درس بهم یادآوری کردی.
گفتی در روزگاری که باور کردن حرف دکتر منطقی و ساده بود، شما به احساس ترس و غم و استیصالت غلبه کردی و سعی کردی به منبع تمام قدرت آسمانها و زمین متصل بشی.
همون خدایی که قادر مطلق و حاکم بی چون و چرای جهانه و اتفاقا از رگ گردنمون بهمون نزدیکتره.
در عین عظمت لطیف و رفیق هم هست. در عین قدرت بی انتها، مهربون و آگاه به قلبها هم هست.
اون نه فراموش میکنه و نه می خوابه.
نتیجه کنترل ذهن همیشه شگفت انگیزه و بیشتر از انتظار ماست.
شاید اگر بعضی شرایط سخت پیش نیاد ما مفهوم عملی توکل و رهایی و ایمان رو هیچوقت درک نکنیم.
چون ذهن در زمان شادی و آسودگی دلیلی برای توکل نداره. ذات آسودگی با خودش نوعی بی نیازی میاره و ممکنه به سمت غرور متمایل بشه.
اما اگر همون ذهن آسوده رو طوری تربیت کنیم که به یاد بیاره چه بحرانهایی رو با توکل و ایمان از سر گذرونده، یاد می گیره حتی در زمان آسودگی هم هیچ اعتباری رو به خودش نده و دست از بندگی و توکل برنداره.
خوش بحال کسانی که همواره در هر حالی نعمتها و آسانیها و معجزات زندگیشون رو به یاد میارن و تلاش می کنند از مدار سپاسگزاری و خشوع خارج نشن.
نوشته شما سرشار از این حس بود. در آستانه 3 سالگی فرزند نازنینت باز هم به یاد آوردی می تونست چطور باشه و نشد.
می تونستی شخصیت دیگه ای رو بهش اجازه بروز و ظهور بدی ولی در عوض شخصیت سپاسگزارت رو پرورش دادی.
الهی شکر. ممنونم بابت اینهمه نشونه مهم که بهم دادی و چراغهایی از نور پروردگار که برام روشن کردی.
خدا شما و خانواده عزیزت رو حفظ کنه.
به نام خداوند بخشاینده ام
سلام ب استاد عزیز و دوستان عزیزم
روان شدن چرخ زندگی ام و نسبت دادنش ب تواضع در برابر خداوند
میخوام از روان شدن زندگی ام بنویسم، خدای من اگر تو این بار گران را از دوشم برنمی داشتی من الان کجا بودم؟ اگر خداوند در زندگی ام نبود من الان چه زندگی ای داشتم؟ کجا بودم؟ چه سختی هایی را داشتم تحمل میکردم؟ چه گاری سنگینی بر دوشم بود، هیچ وقت از مسیر آگاهی قوانینش دست برنمیدارم چرا ک میترسم از برگشت ب گذشته، من تاب و توان سختی کشیدن رو ندارم، من فقط میخواهم زندگی ام بهتر و راحت تر شود، فقط میخواهم عشق اش در وجودم بیشتر و بیشتر شود.فقط میخواهم خودم را بیشتر و بیشتر دوست بدارم و از بودن در کنار خودم لذت ببرم، یاد بگیرم قوانین ساده اش را.چرا ک فراموشکارم، قوانینش اش میگه تو فقط از تک تک لحظاتت لذت ببر و شکرگزار باش.همین واقعا چیز سختی نیست.
همین لحظه ک این کامنت رو مینویسم زیر سایه درختانی روی چمن چهارزانو نشسته ام با سمفونی پرندگان با نسیم بهاری و عطر شکوفه در فضا، با خیالی آسوده و تخت، با ذهنی آرام و آزادی زمانی و فکری معنی سوره های قرآنش رو میخونم ک قلبم را آرام و آرام تر میکنه، انقدر از خواندن قرآن لذت میبرم ک نگم براتون، انگار کتابی سلیس و روان ب طرز عالی ای میره تو مغزم، انگار یک کتاب شسته رفته و برگه تقلب برای زندگی عالی را خلاصه وار میخوانم و لذت میبرم.انگار مستقیم خدا با من داره صحبت میکنه.
این را قانون تصاعد مینامم، تکاملم از خواندن قرآن را طی کردم، البته هربار بهتر و بهتر میشود،ولی یادم میاد ک قبلا ک قرآن میخوندم هیچی نمی فهمیدم و یا شاید یکی دو آیه اش رو درک میکردم (در حد ظرفم)ولی ادامه دادم و حالا عاشقانه صبح هام رو با قرآن شروع میکنم و بسیار لذت میبرم از درکم.
استادجان من هرچقدر سپاسگزار شما باشم کمه، متعهدانه پیش میرم و به دنبال نتایج بزرگ تر و بهتر هستم. زندگی ام عالی پیش میره، اطرافیان شاید درک نکنن، شاید براشون یک چیز عادی باشه ولی من میبینم لطف و محبت های خداوند رو در زندگیم، اینکه از خوردن نسیم خنک رو صورتم نهایت لذت رو میبرم و انگار بهشت رو بهم دادن،اینکه با خودم و خودش بهترین لذت هارو میبرم، قلبم سرشار از رضایت و عشق میشه. این شخصیت قدردان بودن رو خیلی سعی میکنم حفظش کنم، در اطرافیان می بینم ک هیچ چیز راضی شان نمیکند، وقتی شخصیت خودم رو مقایسه میکنم با اونها متوجه تفاوت نتایج ام میشم. میبینم با اینکه نعمت های فراوان اطراف شون هست قدرش رو نمیدونن، مثلا در غذا خوردن من چنانم ک برای هرلقمه سپاسگزاری قلبی میکنم و در تک لقمه هایم خدا رو میبینم، در مقابل بقیه درحال گشتن در اینستا قاشق را با فاصله چند دقیقه ای میزارن دهن شون، چندباری تذکر دادم اصلا میفهمی چی داری میخوری؟ گفت یعنی چی منظورت چیه؟ و اونجا بود ک خداروشکر کردم برای برداشتن پرده از چشمان و قلبم.
شاید این مثال خیلی بدیهی باشه ولی من خیلی دقت میکنم ب رفتار افراد با نتایج شون و دقیقا از اونها قوانین رو یاد میگیرم و باعث میشه دلم برای هیچ کس نسوزه و متوجه شوم اون فرد حتما جای درستش هست، همان ادب از که آموختی است. میبینم ناسپاسی هارو، دعوا و بحث هارو، جنجال هارو، شرک هارو، بت پرستی هارو و خداوند بهم نشون میده نتیجه این رفتارها رو. ک میشه ذهن هایی ناآرام، میشه بدن هایی پر از درد، انواع و اقسام درد ک من اصلا تابحال در زندگی ام تجربه شون نکردم مثل سردرد و معده دردی ک در دوره 12 قدم گفتید.میشه برکت نداشتن پول در زندگی شون، میشه زندگی سخت در سربالایی.
زندگی ام سرشار از عشق خداوند شده، هر صبح با انرژی و ذوقی بسیار از خواب بلند میشم و میگم خدایا امروز چه میخواهی ب من یاد بدی، امروز چطور یک پله شخصیتم بالا میره؟ مقایسه ای درکار نیست، فقط و فقط برای امروزت زندگی کن و از تک تک لحظاتت لذت ببر. سعی میکنم آرامش داشتن را هر روز سرلوحه رفتارم بزارم، هر موردی پیش میاد ب یاد میارم این دنیا محل گذر است، آیا این مسئله انقدر مهمه در مقابل ابدیتی ک قراره بری؟ همین آرامش رو از تک تک سوره های قرآن میشه درک کرد ک بارها و بارها بهشت و جهنم را یادآوری میکنه.
زندگی ام بهشتی است ک فقط خودم درک میکنم، خودم میفهمم چه آسانم کرده برای آسانی ها، ک صبح ها با فاصله 5 دقیقه ای ب محل کارم میرم، کاری ک خودش رییسم هست، کسی نیست ک ب او جواب پس بدم، از پتانسیل ام برای رشد خودم و باورهایم استفاده میکنم، آزادی زمانی ک در مغازه دارم ک روی رشد و بهبود شخصیتم کار کنم، ک کتابخانه ای است برام، و بهانه ای میشود برای فرار از افراد غیرهم فرکانس ک هربار میگم خدایا اگر این غار حرا را ب من عطا نمیکردی من چطور میتونستم بمونم خونه و روی خودم کار کنم.
در آزادی زمانی با روزی 4،5 ساعت کار رزقم رو میده و میگه منم ک هدایت میکنم تو فقط آرام بشین رو صندلی و ب بندگی مشغول باش، روزی تو خودم میدم، چون این کار برای من آسان است، همان حرفی ک مریم از تعجب زکریا زد، گفت این رزق رسانی برای پروردگارم آسان است.
اینکه چطور جسمی سالم با ورودی سازگار ب بدنم را عطا کرده، هدایتم ب شیوه قانون سلامی ب مدت 2 ماه و نیم، رزقی ک وقتی اطرافیان میبینن از تعجب باور نمیکنن چطور تو این اوضاع؟ ولی مبلغ این رزق برای من چیز خاصی نیست چون ب طور معجزه واری هدایتم کرده ب مکانی عالی ک گوشت باکیفیت و ارزان تری رو تهیه کنم، برای بقیه هضمش سخته ولی هدایت رو خودم میفهمم، یادم میاد روزهای اولی ک من رو می ترساندن و من باوجود نجواها ادامه دادم و گفتم خدا وظیفه اش روزی رسانی منه، من کاری ب این کارا ندارم، و گوشم رو کر میکردم ب روی حرف های شرک آلودشون.و حالا می بینم نتایج ذهنی سالم، بدنی سالم، تمرکز، انرژی، بدن بدون درد، چهره ای درخشان تر، شور و شوقی ک برای زندگی ام دارم،و هزاران مورد دیگه را ک ب دنیا نمیدم اش این موهبت هارو.خداروشکر برای هدایت و روزی رسانی اش تا امروز.
میبینم چطور مهر مرا در دل بندگانش انداخته، چطور قلب های بندگانش برای من نرم هست، چطور ب من محبت و عشق میورزن، چطور دختربچه های کوچک رو عاشق اجناس من کرده، میبینم چطور برایم تبلیغ دهان ب دهان میشه. حتی این زبان لین و نرم خویی رو هم او ب من یاد داده، هذا من فضل ربی. بخاطر این نرم خویی ک خودش در نهادم گذاشته بندگانش ب من لطف دارن.
مینویسم این نتایج رو این موهبت هاش رو ک روزی آرزوم بود و حالا دارمشون، پس ب خواسته های بعدی هم میرسم نگرانی ای ندارم، نمیدونم من ک بیشتر اوقات فراموش کردم اعلام کنم هیچ بودن خودم رو ولی اون خدا همیشه هوام رو داشته و هیچ وقت سیلی نزده بهم، همیشه نوازشم کرده و سریع منو ب مسیر برگردونده.دمش گرم. خداروشکر برای حضورش در زندگی ام، ک اگر نمیبود جهنم بود زندگی ام. خداروشکر برای حضور شما در زندگی ام استادجان، برای این اگاهی های ناب ک قبل از خطا کردن بهمون یاد میدین.خداروشکر صدهزار مرتبه شکر
به نام خدای که به شدت کافی هست
به نام خدای که از رگ گردن نزدیکتر هست
خدای که عشق مطلق هست
خدای که یار و یاور من هست
خدای که قدرت اش بی نهایت هست و بخشنده گی اش بی حساب
خدای که نور آسمان و زمین هست
خدای که خیلیییی بزرگ و مهربان هست
سلا ممممممممم ناعمه عزیزم
چطور هستی گل دختر ؟
دختر شجاع، دختر موفق ، دختر خوش کلام
چقدررر زیبا مینویسی عزیزم
بوس به صورت ماهت زیبام
ناعمه عزیزم چقدرر خداوند بزرگ هست چقدرر خداوند رحمان هست چقدرر خداوند عشق هست که چنین بنده های زیبایی دارد
چقدررر ازت یاد میگرم عزیزم
چقدررر خدا را در وجود شما عزیزان میبینم
تک تک کلماتت عالی و مثل شرایط من بود
آنقدر سپاسگذار خدا هستم برای شخصیت زیبایم که اندازه ندارد
میدانی از دیدن یک گل ذوق میکنم از دیدن پرواز پرنده ها منم پرواز میکنم زمانی که به اطرافیانم نگاه میکنم میگن خوب این چی هست ؟
میدانم که من چقدرررررر تغییر کردیم من چقدرررر از درون رشد کردیم
ارامش
احساس خوب
سلامتی
زیبایی ها
روزی های بی حساب
هر روز وارد زنده گیم میشود از هزاران طریق
از لحظه به لحظه زنده گیم لذت میبرم
اصلا نمیدانم روز ها چگونه میگذرد
از بس از جامعه فامیل های مان دور شدیم همه کنجکاو هستن که نکند من افسرده شدیم آگاه نیستن که من غرق عشق بازی با خدا هستم از حال درونی من خبر ندارند که چقدرررر شاد خرسند هستم
میدانی ناعمه یکجای در این سایت الهی خواندم دلیلی برای اینکه ما لایق بهترین ها هستیم یکی اش این هست که ما اینجا هدایت شدیم این خواست خداست که خودش را زیباتر بیشناسیم و بدانیم که چقدررر لایق هستیم چقدررر برای خدا عزیز هستیم خدا برای ما عالی ترین ها را میخواهد
اینکه گفتی چقدرر از بودن با خودم لذت میبرم کیف کردم
چقدررر لذتبخش هست که عاشق خودت باشی اخ جانم لذت با خود بودن را با هیچی عوض نمیکنم
انگار با خدا یکی میشوی تو هستی و خدا و عاشقانه حرف های تان
چقدرر ما خوشبخت هستیم رفیق
چقدررر زنده گی ما زیباست با این خدا
چقدررر خوب هست که به ارزش درونی خود پی بردیم
دوستتت دارم
خواستم با عشق برایت بنویسم
از خدا بهترین ها را برایت میخواهم
الهی که عشق پول ثروت فراوانی نعمت سعادت و خوشبختی بدوددددددددددد به دنبال مان چون ما لایق هستیم پشت ما دختر های جذاب و دوست داشنتی ندود دنبال کی برود ؟
میبوسمت عزیزم
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام ناعمه جان،دختر قشنگ و توحیدی و با ایمان و شجاع
چقدر لذت بردم از کامنت زیبا و پر از رنگ خدایت، چقدر لطافت روح ات از پس کلماتت هویداست.
چقدر اون حس و حالت رو دوست داشتم اون تنهایی اون وصف نعمت های پروردگار را دوست داشتم.
ناعمه جان دوست دارم و میبوسمت و ان شاءالله روز به روز به رب العالمین نزدیک و نزدیک تر بشی و ظرفت برای دریافت نعمات بی پایان الهی بزرگ و بزرگ تر.
در پناه الله شاد و پیروز
سلام ناعمه ی عزیز
دختر شجاع
هر جمله رو که میخوندم همزمان به یاد میاوردم زمانی که تنهایی سفر کردی
هنوز هم مطمئنم که با اون سفر هم کلی رشد کردی و هم کلی خاطرات قشنگ ساختی و به خودت افتخار کردی
چــقدر فوق العاده داری روی خودت کار میکنی و حواست به اصل هست
بی نهایت تحسینت میکنم
همین مسیر رو ادامه بده که درسته البته از احساس خوبت هم مشخصه
بسیار بسیار سپاسگزارم که از تجاربت مینویسی.
به نام خداوند بخشاینده ام
سلام ریحانه جانم، سلام عزیزم
ممنونم بابت محبت ات ک برام پیام گذاشتی، سفر سفر خدای من چقدر دلم برای سفر کردن تنگ شده شاید نشانه ای باشه و خبری در راه …. :)))
امسال از خدا سفر در هوای بهاری خواستم منتظر نشانه هاش هستم ک هدایتم کنه، ب آسانی و راحتی.
البته ک از سفر قبلی منطق های قدرت وعظمت اش رو ب یاد دارم، معجزه ها و انسان های پاک و خوش نیت اش رو، سفر توحیدی ای بود …یادش بخیر دلم میخواهد باز هم بیشتر و بیشتر
واقعا چه انرژی ای داره این طبیعت انشالله ک همه مون در آزادی زمانی و مالی بتونیم ب سفرهای زیادی بریم
عزیزم ب قول خودت نتایج بخاطر چسبیدن ب اصل هست، بخاطر صرف تمرکز و انرژی روی فقط و فقط خودمون
اتفاقا قدم 5 جلسات ابتدایی اش استاد در این مورد صحبت میکنن. چندین جمله رو می نویسم برای مرور قوانین.
روی انرژی تون حساس باشید، نخوایید کسی رو قانع کنید، اصلا کاری ب کار هیچ کس، نه خانواده ن پدر ن مادر ن رقیب ن دولت مردا ن انسان های فقیر ن بیمار ن سالم نزارررید فقط و فقط توی دنیای خودتون زندگی کنید.
توی این دینا همه جور تفکر و عقیده ای باید باشه، همه جور آدمی باید باشه. بزارن باشن و تو فقط نگاه کن و باش هیچ کاری نداشته باش.
ریحانه جان شک نکن اگر مسیر سایت و آگاهی های استاد رو پیش بریم ب سرراست ترین مسیر دست پیدا کردیم، بخدا وقتی با یه آدم های موفق و حتی باتجربه و بزرگتر از سن خودم صحبت میکنم میگم خدایااااا چقد من شکرت بگم ک من از این حاشیه و فرعیات دور کردی و چسبوندی ب اصل جنس موفقیت.
اتفاقا امروز یک معاشرت کوتاهی با فردی داشتم و در مورد چاکرا و انرژی درمانی و اینا صحبت کرد و ب من گفت تو خیلی انرژی مثبتی داری و از این حرف های خودشون گفتم بله کاملا درست میفرمایید اما این حرفا حاشیه است و اصل نیست بنظرم.فک کنم متوجه نشد ولی من باهربار شنیدن عقاید افراد خدارو شکر میکنم بابت حضورم بابت لیاقتی ک خدا نصیبم کرده ک آگاهی های سایت رو در اختیار دارم.
ریحانه جان دوستت دارم در پناه الله باشی.